پنجشنبه 4 آذر 1389 - 15:1



















-

I تبلیغات متنی I
موسسه سینمایی پاسارگاد
به تعدادی آقا و خانم جهت بازی در فیلم‌های سینمایی و سریال نیازمندیم
09121468447
----------------------------
روزنامه تفاهم
اولین روزنامه کارآفرینی ایران
----------------------------
پارسيس
مشاوره،طراحي و برنامه نويسي  پورتال‌های اینترنتی
----------------------------

موسسه سینمایی پاسارگاد
ارائه هنرور و بازیگر به پروژه‌ها
09121468447




 


 



دوشنبه 10 دي 1386 - 10:2

تركيبِ صدايِ ايرج ناظريان و افكت «واوا»ي گيتار الكتريك!


اصل اش تمِ موسیقی «گذرگاه کاساندرا» را، از همان روز افتتاح بخش موسیقی فیلم، گذاشته بودم کناری؛ دنبال بهانه ای چیزی بودم برای رو کردن اش. پیش تر هم گفتم:...«...این «ساندترکش» رو اون موقع که فیلم اجاره می دادم، چه حالا که نه، هیچ کی نمی گرفت، واسه همینه نو مونده...». به همین خاطر بهانه را باید جفت و جور می کردم که خدا را شکر دیدم همه پایه اید و اهل اش، چه بهانه ای از این بهتر؟!
...
يك وقت هايي، آن سويِ خاطره ها، چيزهايی چسبيده كه به اين سادگي ها نمي شود تشخيص شان داد، از لايه هاي زيرين و غبار گرفته ذهن سوايشان كرد و با يك گردگيريِ جانانه آن ها را جلا بخشيد. همين طور مي ماند در پس پشتِ حافظه ات، تا بعد از به جا آوردن يك سري مراسم و مناسكِ خودآزارانه (در اين مورد خاص حتي ديگرآزارانه!) دوباره در وجودت متولد شود و چشم باز كند. دقيقا دارم از لذت كشفِ دوباره قطعه موسيقيِ فيلمي مي گويم كه مدتي پيش (بعد از كلي جست و جو و پي گيري) غيرمنتظره به دستم رسيد و براي آن كه شما را هم در اين عيش شريك كنم، و تا اندازه اي دل تان را آب! هفته پيش توي همين روزنوشت هاي شخصيِ سايت، گذاشتمش به عنوان مسابقه و خب، نتايج مسرت بخشي هم گرفتم! حالا مي شود گفت كه فضا مساعد است براي پخشِ آن ويروسِ جنونِ لعنتي؛ همين كه دائم سعي مي كني ملودي اي كه دارد آزارت مي دهد را (حالا گيرم با تلورانسِ يك پرده بالا يا پايين!) با سوت بزني. (مثل مدتی پیش که امیر قادری سر یادآوری چند تم، به موسیقی آن قسمت هایی از «سامورایی» اشاره کرد که جف کاستلو در حال به جا آوردن مناسک دزدی است، تا خود شب داشتم توی ذهن ام دنبال ملودی اش می گشتم)
قطعه مذكور كه تمِ اصلي اش را الان گذاشته ايم اين جا، متعلق به «گذرگاه كاساندرا» (جرج كاسماتوس، 1977) است. جري گلد اسميت بزرگ آن را ساخته تا كلكسيون نام هاي بزرگ و حيرت آور در اين محصولِ ضعيف تكميل شود. «گذرگاه كاساندرا» هيچ چيز قابل اشاره از خود به جا نگذاشته جز چند خاطره براي نسلِ «ويدئو تي سِوِني» ما:
پيراهن يقه اسكي و مدل موهاي ريچارد هريس و سوفيا لورن، يادآوريِ تنِ صداهايِ ايرج ناظريان (هريس/ دكتر چمبرلين) ژاله كاظمي (لورن/ جنيفر) چنگيز جليلوند (برت لنكستر/ مكنزي) رفعت هاشم پور ( اوا گاردنر) و فهيمه راستكار (اينگريد تولين)، بعدازظهر جمعه اي كه شبكه يك آن را به مناسبت سقوط هواپيماي ايرباس در درياي خليج فارس نشان داد و ياد آوريِ جسدهاي شناور روي آبِ رودخانه پايانِ فيلم...
...اما گفتم كه يك وقت هايي يك چيزهايي چنان چسبيده به لايه هاي زيرين، كه تشخيص شان به مقادير معتنابهي عصبِ سالم و سرحال نياز دارد! اين را درست (مثل كاوه اسماعيلي عزيز) وقتي لمس مي كنيم كه در چنين وضعيتي، با شنيدن ملودي، همين قدر رها و بي خودي، يادِ پدر تاكِ غل و زنجير شده توسط داروغه ناتينگهام در «رابين هود» والت ديزني بيفتيم! همين نسخه دوبله شده بعد از انقلاب كه احمد رسول زاده براي مان به يادگار گذاشته و ملوديِ دريغ انگيزِ دهه هفتادي ساخته گلد اسميت كه روی بخش هايي از آن ( از جمله آن قسمت پاياني كه رابين بعد از آتش زدن قلعه پادشاه مي پرد توي آب و براي چند لحظه، مثل جان كوچولو و خرگوش فكر مي كنيم قهرمان با صداي پطرسي مرده و تمام!) به اجبار زمانه (موجود نبودن ریل اصلی موسیقی در دوبله های ویدئویی بعد از انقلاب) سوار است.
يكي از نشانه هاي وصلتِ صدا و تصويرِ مختصِ نسل و دوره ما، اين است كه خيال مان در مسيرهاي نادرست مي افتد و گيج مي شويم. حكايت بازيابيِ اين قطعه گلد اسميت نيز به همين ترتيب است، نمي فهميم لحن ناظريان تداعي اش مي كند يا كلاهِ شناور روي آبِ رابين هود؟! اگر حوصله کنید و تا ته این قطعه بروید، جایی که ضربه های کلاویه ارگ تهدید آمیز و بم می شود را مدیر دوبلاژ این کاره «رابین هود» گذاشته برای فصل غرق شدن رابین!
...

پی نوشت:
کامنت هایتان این دفعه خیلی عجیب بود؛ فکر کنم این قطعه بدجوری ناخودآگاهتان را قلقلک داده (دروغ چرا، کمی هم ترسیده ام!) و این از همان اولین کامنت، که مثل همیشه سیاوش عزیز لطف کرده و از همه چیز و همه جا گفته، جز موضوع مورد بحث مشخص است! مرسی از کاوه و صوفیا، می دانم این هفته چقدر آزارتان دادم! صوفیا جان، نمی دانی چقدر دلم می خواست گلد اسمیت این قطعه اصیل را برای یکی از همان کلوزآپ های بی نظیر چهره دلون ساخته بود. فرض محال که محال نیست رفقا. نمی دانی چند دفعه چهره دلون را با سبیل و بدون آن، همراه این ملودی مسحور کننده تصور کرده ام. از کجا معلوم روز ازل، از این قطعه روی تصاویر ابدی مان استفاده نکرده اند!! الوعده وفا، در عوض تمی را که گلد اسمیت برای «گذرگاه کاساندرا» ساخته و در دوبله «رابین هود» والت دیزنی ازش استفاده شده گذاشته ایم در بخش موسیقی فیلم تا لذت کشف تان دوچندان شود.
فقط چرا کسی درباره بخش موسیقی فیلم و نحوه ارائه اش چیزی نگفته؟ منتظر پیشنهادیم ها. و امیدوارم حالا دیگر متوجه شده باشید که چرا از کاور آلبوم فری ویلین باب دیلن برای پست قبلی استفاده کرده ام؛ بد نیست هرازگاهی شاخک های ناخودآگاهمان تکانی بخورد!


بازگشت به روز نوشت‌هاي نويد غضنفري

نظرات

جواد رهبر
دوشنبه 10 دي 1386 - 16:45
-5
موافقم مخالفم
 

نوید جان باز تا اومدم کارها را تموم کنم بذارم کنار دیر شد. خب راستش حدس و گمان هایم را رو نکردم (گفتم ضایع می شیم یه دفعه)‌ اما خب نزدیک بود. اما در مورد ایم ویروسه بگم برات که مدتهاست به جونم افتاده و در یک مورد بدجوری مزمن شده. هی شدید می شه لامصب! حالا دارم روی مطلبش کار می کنم واسه همون بخش رویایی که همیشه می خواستم به امیر پیشنهادی در این زمینه بدم و یه روز دیدم که چقدر قشنگ تر از ایده من این کار انجام شده. خدایی اش خیلی باحاله. من که کلی صفا کردم با سه تا یاداشتی که فعلا واسه همون بخش نوشتی. فکر کنم پیشنهاد من هم کمی حالمون رو سرجاش بیاره. امیدوارم.

قربانت!‌

سحر همائی
دوشنبه 10 دي 1386 - 17:50
5
موافقم مخالفم
 

خب توی این یک هفته فقط بچه های اینجا نبودند که نا خود آگاهشان تحریک شد . من هم که همیشه می آیم و از پشت شیشه کافه صورتم را می چسبانم و شماها را نگاه می کنم توی این هفته بیکار نبودم . تقریبا خودم را کشتم ولی پیدا نمی شد . به هر حال حالا که گفتید مال کدام فیلم و آهنگساز است می خواستم بگویم آخ ! نوک زبونم بودا ... معما چو حل گشت آسان شود .

اما اسم رابین هود که می آید من تشنج می گیرم . روانی می شوم . یاد تمام ظهر های جمعه ای می افتم که به خدا التماس می کردم تلوزیون کارتنیش را نشان بدهد . و وای اگر که نشان می داد....

حالا که صوفیا آمده که بیشتر اینجا باشد من هم می آیم سر میزش می نشینم . می آیم که بیشتر دور هم باشیم . توی کافه آسیاب های بادی خاطرت . گیرم که مثل سیاوش خوره ی موسیقی نباشم و بی ربط بگویم . تحمل می کنید . می دانم.

امير جلالي
سه‌شنبه 11 دي 1386 - 12:4
-5
موافقم مخالفم
 

سلام نويدجان،آقا اين قضيه موسيقي فرنگي ازون چيزاي است كه من سالهاست بهش علاقمندم و نمي دونم از كجا و چطوريبرم دنبالش،شما كه اهل بخيه اي ماروهم راه بينداز برادر.

هنوز طعم اون شكلاتهاي مرسي زير زبونمه و به اميد ديدار.

حنانه سلطانی
چهارشنبه 12 دي 1386 - 0:27
-1
موافقم مخالفم
 

اول از همه یک تشکر مبسوط به خاطر اهدای ویروس، اهدای زندگی! راستش اتفاق جالب ساعت 14:20 دیروز باعث شده تنبلی را کنار بگذارم و کمی هم دور میز بچه های این کافه بنشینم. دیروز همین ساعتی که سحر کامنت گذاشته داشتم به کامنتی فکر می کردم تقریبا مشابه چیزی که حالا سحر گذاشته حتی با همان جملات! اینکه درست است توی این کافه نیستم اما « صورتم را چسبانده ام به شیشه کافه» و تک تک تان را زیر نظر دارم! اینکه اسم رابین هود که می آید من تشنج می گیرم.( بد نیست بدانید زنگ گوشی من سوت جانی کوچولوی رابین هود است!) و جالب اینجاست که باز درست ساعت 14:20 صوفیا هم سراغی از سحر گرفته! بعد شما بگویید می شود جمله های آخر روزنوشت امیر قادری تعبیر شود؟!( به این می گویند تعامل بین کافه ای!)

بروم تا پشت شیشه کافه کسی جایم را نگرفته! ببخشید که دور میز جایتان را تنگ کردم و مجبور شدید خاطره ( خاطره کجایی دختر؟!) بی مزه ام ( جان شما بار اول است دارم خزعبلات به هم می بافم! آقا اغفالمان کردند!) را هم بشنوید! همه اش بهانه ای بود برای همان تشکر مبسوط اولی!

نويد غضنفري
پنجشنبه 13 دي 1386 - 14:20
-2
موافقم مخالفم
 

اول از همه، سحر و حنانه جان، دوباره خوش آمديد. بعدش، چرا بيرون كافه و سر به شيشه چسباندن؟! ديده ايم اهالي شيراز چقدر اهل تعارف اند اما نه انقدر! هر كس هم كه گوشه كت اش به شيرازي ها گرفته باشد كه مهمان نواز است، چه رسد به شماها كه اهل شيراز ايد...خوبيت ندارد ما را مهمان گپ و گفت هاي خوب و گرم تان نكنيد و فقط سر به شيشه كافه بچسبانيد و برويد...والوو!!

امير جان تو بيا، شكلات مرسي هم داريم تو كافه...(قابل توجه بچه ها: آقا اين يكي واقعي بود ها...)

جواد جان، اين ايده هم شك نكن از دل گپ و گفت هايمان در همين جا بوجود آمده و اگر نباشي يقينا پيش نمي رود...باشي برادر

سولماز جان اولا خوش آمدي، بعد درست تر بگو ببينم، جشنواره فرانسه را كه خوب يادم است...سزار و رزالي...دسته سيسيلي ها...دايره سرخ...چيزي يادم رفته نكند؟ بگو همين جا اگر چيزي را فراموش كرده ام!

خاطره آقائیان
پنجشنبه 13 دي 1386 - 17:56
-7
موافقم مخالفم
 

با عرض سلام مجدد به همه دوستانم و نوید عزیز

نمی دونم 20 روز مدت زمان طولانی هست یا نه ولی برای من طولانی بود اساسی.دلم واسه همه ی چیزهای خوب و بد سرزمینم تنگ شده بود.برای دوستام که دیگه یه ذره.امان از غربت که همیشه دم از خوبی هاش میزنم و اینکه یه روز پر بکشم از اینجا که گاهی واقعا بعضی از شرایطش اذیتم می کنه.ولی نمی دونم چه حسی داره این خاک که وقتی عمیقا بهش فکر می کنم می بینم چقدر دل کندن ازش واسم سخته.به رفتن...

خلاصه اینکه بر گشتیم و اگر کسی از برگشتنمون خوشحال نباشه لااقل خودمون از برگشتن خودمون خرسندیم.ما رو داشته باشید و اعتماد به نفسمون رو...

چقدر خوشحالم از اینکه دوباره سحر و حنان اینجان.بین ماها.بچه ها پشت شیشه واینستین من واستون کنار دستم جا گرفتم شال و کتم رو گذاشتم جای صندلی هاتون که کسی جاتون رو نگیره...والوو...

آی جواد خان کجایی که باری لیندون کنار دستم داره چشمک می زنه.امشب یا فردا؟سر فرصت و دل راحت می خوام ببینمش...

چقدر عقبم من باید بدو ام عقب افتادم اساسی.پس فعلا می ریم تو کار گرم کردن بدن.تا بعد...

کاوه اسماعیلی
پنجشنبه 13 دي 1386 - 21:24
7
موافقم مخالفم
 

خوب اولا خوشحالیم که هنوز آن واکسنهای لعنتی کاملا گلبولهای سفید لعنتیمان را مقاوم و مسلح نکرده اند.میدانید که ویروسها فقط در بدن موجود زنده ویژگیهای یک موجود زنده را از خود نشان میدهند.و حالا ما گوشه ای از بدن بی خاصیتمان را اختصاص میدهیم به این ویروس دوست داشتنی.چه ویروسی هم عزیز تر از ویروس ساخته استاد جری گلد اسمیت بزرگ....با همراهی مازوخیسم و سادیسم مفید نوید عزیز.

برای موسیقی...نمیدانم شاید گاهی دوست داریم ترانه های معروف خیلی از فیلمها را هم بشنویم.مثلا الان ترانه های باب دیلان روی فیلم پت گارت و بیلی دکید را میخواهم.

بحث 3:10 به یوما را کسی شروع نکرد.اینجا کسی این فیلم را ندیده.از شما دخترهای پشت شیشه شروع میکنم.

سیاوش پاکدامن
پنجشنبه 13 دي 1386 - 23:46
1
موافقم مخالفم
 

اول وظیفه خودم میدانم که از ابراز لطف نوید تشکر کنم. بعد نمیتوانم خوشحالی خودم را از حضور پرصلابت دارو دسته شیرازی ها، مخفی کنم. مخصوصا سحر خانم که میخواهد پایه انجمن فالش زنان مقیم آسیاب بادی بشود.

دوم اینکه اینجا را اینطوری نبینید که کوچک و جمع و جور است. وقتش برسد قد یک استادیوم آزادی آدم داخلش جا میشود. نشان به آن نشان که من هفت ،شش ماه است که داخل سوراخ سمبه هایش قایم شده ام و هنوز دست نوید به من نرسیده است.

سوم اینکه، درباره آن موسیقی به نظرم باید برای کسی خشن تر از الن دلون نوشته شده باشد. میدانید چهره دلون یک آرامشی دارد که با دنیای پر تلاطم این موسیقی هماهنگ نیست. طرف باید "وسترنر" تر باشد ( عبارت را داشتید؟!) مثل ایستوود یا حتی لی وان کلیف.

چهارم ، امشب فیلم هنگ کنگی برخورد که از شبکه سه پخش شد، سکانس میخکوب کننده ای داشت. قهرمان داستان ماشینش را وسط یک جاده سربالایی متوقف میکند تا عکس محبوبش را از کف ماشین بردارد. بعد نگاهی به عکس می اندازد و در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده است،پا را از روی پدال بر میدارد و به صندلی تکیه میدهد. ماشین در خلاف جهت حرکت اتومبیلها و رو به پایین حرکت میکند...

حنانه سلطانی
جمعه 14 دي 1386 - 23:41
2
موافقم مخالفم
 

حسابی شرمنده شدم از لطف همگی. نوید جان با سفره خالی که نمی شود مهمانی داد. سفره این کافه که حسابی خوش رنگ و لعاب است و من نهایتش بتوانم مثل شامی های مش مریم مهمان مامان پای سفره تان بگذارم. قزل آلای کاوه و میگوی جواد و پیتزای خاطره و جوجه کباب رضا و سس هزار جزیره سیاوش کجا و شامی سوخته من کجا؟! وخب این طوری است که ترجیح می دهم سرم را بچسبانم به شیشه کافه و حرف هایتان را گوش کنم و مثل حکیم رحمت الله بگویم احسنت احسنت! اما حالا که صاحب کافه دعوتم کرده بیایم تو( من هم که پررو!) و هوای بیرون هم دارد سرد می شود سعی می کنم گاهی وقتی بیایم و از این شامی های سوخته به خوردتان بدهم! بخورید! چرا گذاشته اید کنار بشقاب تان؟! دستم را شسته ام درست کردم!

صوفیا نصرالهی
شنبه 15 دي 1386 - 2:6
5
موافقم مخالفم
 

نویدجان کاش می شد حسی رو که بعد از گرفتن جواب سوال داشتم برات بنویسم.باعث شدی چند روز جدا بهمون خوش بگذراه.هر روز اومدن و گوش دادن به موسیقی که کامل نیست نمیدونی مال کی و کجاست ولی مغزت به شنیدن ملودیش واکنش نشون می ده و بعد می گردی، می گردی و تمام سوراخ سنبه های ذهنت رو زیر و رو می کنی شاید پیدا کنی که جواب سوال چیه!و توی این گشتن ها به یه عالمه تصویر زیبا و موزیک خوب و فیل دوستداشتنی می رسی و کلی هم چیزهای خوب دیگه ای که گوشه و کنار مغزت خاک میخوردن و یواش یواش داشتی به دست فراموشی می سپردیشون، دوباره قد علم میکنن.چی از این بهتر؟حتی اگه جواب سوال اصلی رو پیدا نکرده باشی!!!نوید عزیز ممنون.راستی دیروز بوچ کسیدی و ساندنس کید رو دیدم و یادم افتاد پیشنهاد بدم حتما یه هفته ای ما رو مهمون ساوند ترک های محشرش بکنی!

(چون تو کافه نوید می شه از یکی از لذت بخش ترین و باشکوه ترین مسائل دنیا(یعنی موسیقی) حرف زد، میخوام بگم که امشب یه کنسرت عالی رفتم که جای همتونو کلی خالی کردم.رسیتال پیانو پیمان یزدانیان عالی بود.بنظرم یکی از بهترین آهنگسازهای فیلم در حال حاضر خودشه.بعد اگر فرصتی پیش اومد مفصل میگم چرا!)

و سحر و حنانه عزیز کلی خوش اومدین.تو کافه نوید خیلی خوش میگذره.مطمئنم مشتری دوناتهاش میشین.

جواد رهبر
شنبه 15 دي 1386 - 8:50
-10
موافقم مخالفم
 

نوید جان راستش به خاطر ترانه ی همین فیلم بود که می خواستم به امیر جان پیشنهاد بدم یک بخشی باز بشه برای ترانه های فیلم ها با توضیح و شعر و ... اما خب چون حالا نمی شه تم فیلم را شکار کردم که خب خودش یک دنیاست.

خاطره خانم اول اینکه به وطن خوش آمدی! دوم اینکه امان از دست این باری لیندون!!!

کاوه جان این فیلم 3:10 به یوما همین طور در دل هر شبی که به خانه می روم جلوی چشمم است... امان از بی وقتی. بذار این امریه ی سربازی ام تمام بشه! آی کجایید اون روزهایی که به تماشای 4 تا فیلم می گذشت! حالا تماشای فیلم هایم را باید سهمیه بندی کنم. ای دل غافل.

حنانه خانم من که شامی ام را خوردم. ببینید بشقابم خالی است. دست شما درد نکند. خوشمزه بود.

سحر همائی
شنبه 15 دي 1386 - 19:44
-2
موافقم مخالفم
 

من هم مثل حنانه از همه متشکرم . شرمنده کردید . امیدوارم که بتوانم مشتری خوبی باشم. به جای یک کامنت مفصل هم این بار من می گویم که حنانه حرفهم را زده . کامنتش را یک بار هم به جای من بخوانید.

جواد رهبر
سه‌شنبه 18 دي 1386 - 19:57
-7
موافقم مخالفم
 

Winter time winds, blue and freezin'/ Comin' from Northern storms in the sea,/ Love has been lost, is that the reason/Trying desperately to be free

حالا با این وضع هوا شده وصف حال ما دیگه!

کجایید رفقا؟ چه می کنید با این سرما؟

جواد رهبر
شنبه 22 دي 1386 - 16:52
-6
موافقم مخالفم
 

ای بابا

رفقا

just nod if you can hear me/ is there anyone home

سوفیا
يکشنبه 23 دي 1386 - 2:4
13
موافقم مخالفم
 

سلام

Summer's almost gone

We had some good times

But they're gone

The winter's comin' on

Summer's almost gone

Almost gone

Yeah, it's almost gone

Where will we be

When the summer's gone?

سیاوش پاکدامن
يکشنبه 23 دي 1386 - 18:30
14
موافقم مخالفم
 

من میدانم جریان چیست.کدام جریان؟؟؟ همین که اینجا خلوت است دیگر...آفرین اینجا خلوت نیست ولی چون هوا سرد است و گازها هم

یک در میان قطع میشوند، بچه ها کمتر حرف میزنند که انرژی بدنشان را ذخیره کنند. جشنواره فیلم فجر هم که در راه است و خوش به حال

تهرانی ها میشود.فکرش را بکن، از هفته بعد روزی ده بار می آیند و از جشنواره میگویند و ما هم چونان مرد، یک گوشه کز میکنیم و آه های

سوزناک میکشیم.

چه کسی به مخیله اش خطور میکرد که من چهار روز در تهران اسیر بشوم و نتوانم از آن خارج بشوم؟ نه خداییش کسی در خواب هم میدید؟ من

در بیداری دیدم و به جای اینکه یک شنبه هفته قبل با پرواز، دوساعته برسم زاهدان، پنج شنبه صبح، بعد از بیست و چهار ساعت اتوبوس

سواری، رسیدم به مقصد. هفففف. کم مانده بود که دیوانه شوم از بس که از بدشانسی، این بار در کویر لوت هم سی سانت برف نشسته

بود.خب شکر خدا رسیدیم و شنبه هم امتحانی دادیم و به خیر گذشت.مخلص کلام اینکه، میخواستم کلی حرف بزنم که حالا بیات شده، پس

بیخیال.البته یکی را دلم نمی آید نگویم، درباره گیر دادن به خاطره درباره این جمله اش بود: "امان از غربت که همیشه دم از خوبی هاش

میزنم و اینکه یه روز پر بکشم از اینجا که گاهی واقعا بعضی از شرایطش اذیتم می کنه". که حالا گیر نمیدهم.

دیشب Before the rain را دیدم. حسابی به زمینم زد.فوق العاده بیهودگی و مسخرگی جنگهای قومی را نشان میدهد و

فیلمنامه اش ، با آن دایره دیوانه کننده ای که میسازد آدم را گرفتار میکند. وقتی تکه های پازل کامل میشود و تو دور خودت گیج میخوری و مثل

اینکه داخل نوار موبیوس گرفتار شده ای و راه خروج نداری. حسی که خفه ات میکند و دوست داری بارها فیلم را ببینی،شاید یکی از این

اتفاقات نیفتد و این دایره بی نهایت، بر مسیر بهتری بیفتد.

یک بمب انرژی هم برای خودم پیدا کرده ام. ترانه آغازین فیلم Hairspray به نام Good morning

baltimore . فوقالعاده جواب داده است، یک معصومیت بچه گانه و رویایی دارد که دوست داری هر بار نگاهش کنی و فریاد

بزنی، خدایا، مردم از خوشی.

خاطره آقائیان
يکشنبه 23 دي 1386 - 19:57
11
موافقم مخالفم
 

این هم یه nod واسه شما جناب رهبر!!!حرفی نیست!!!

امید غیائی
دوشنبه 24 دي 1386 - 12:42
-5
موافقم مخالفم
 

رفیق نیستی پسر؟!

دلمانم برای رو کردن آس هایت تنگ شده!

سحر و حنانه و....ولش کن خودتان میدانید.

بنویس رفیق.

صوفیا نصرالهی
سه‌شنبه 25 دي 1386 - 20:4
13
موافقم مخالفم
 

نوید جااااااااااااااااان کجایی؟!من امتحاناتم شروع شده و ممکنه دوباره بی صدا سریع قهوه و دوناتم رو بخورم و زود مرخص شم که یه عالمه درس دارم و انقدرم دانشجوی خوبی نبودم که مثل مهدی تعطیلات رو درس بخونم.الان اوضاعم وحشتناکه حسابی.ولی...ولی نوشته تو روی راتاتویی انقدر سرحالم آورده و انقدر خوبه که دیدم حتما باید کامنت بذارم و تشکر کنم.راستش دیشب ساعت1-2 نصفه شب بود که پرونده راتاتویی رو دیدم و نوشته تو از همون تیترش یه حال اساسی بود.پاراگراف آخر رو که خوندم دیگه رو پاهام بند نبودم.(شده بودم مثل اون پنگوئنHappyfeet)!تو دقیقا تو نوشتههات میزنی به هدف!اصلا این که قصه راتاتویی توی پاریس اتفاق می افته خودش کلی جای حرف داشته و داره و تو طبق معمول به چیزایی توجه کردی که انقدر ظریفه که همه نمی بینن.کاش از ایگو هم بیشتر مینوشتی.(بنظرم یکی از بهترین شخصیتهای همه فیلم ها و کارتونهای این چند سال اخیره!و اون سکانسی که برمیگرده به رویاهای کودکیش محشره و فراموش نشدنیه!)

نویدجان یک عالمه حرف راجع به راتاتویی و نوشته ت داشتم ولی ندای وجدان و کتاب باز جلوم نمیذاره!یادت باشه یعدا مفصل بحث کنیم.

(الان یادم افتاد که وقتی کلاس فرانسه میرفتم یه ترم کل درسمون راجع به آشپزخانه و غذاهای مختلف یود!هر چی فکر میکنم میبینم من حق دارم عاشق این فرانسوی های عجیب و غریب هستم.یه جورایی شبیه خودمونن.نه؟!!)

رفقا کافه رو به شماها میسپارم.جامو نگه دارینا!هوا سرده من برگشتم یه جای گرم میخوام با سوپ مخصوص لینگویینی!

سیاوش پاکدامن
سه‌شنبه 25 دي 1386 - 21:38
9
موافقم مخالفم
 

خب برادر کاوه (و ایضا همه رفقایی که ...)، حالا من هم سوار قطار 3:10 یوما شدم.....نه، من پای قطار مردم. تو هر کجا که هستی، توی زندان یوما یا بالای سر من یا خود من یا شاید در حال افتخار به من ویا با قلب سوراخ شده کنارم خوابیده ای و یا دستور کات را داده ای. فرقی نمیکند. آماده ام که حرفهایت را بشنوم و دور هم حال کنیم. بیا بگو هر آنچه گفتنی است که من سرا پا گوشم.از کجا باید شروع کرد؟ از خانواده، از ترس، از "مسیر مرد شدن"، از کودکی تباه شده یا از مادری که بازنگشت یا " بدترين مردها هم عاشق مادرهاشونن" .

.

دقت کرده اید که این روزها فضای خشک و وحشی وسترن چه مامنی شده است برای زدن حرفهای جدی. حرفهایی درباره خانواده، عدالت، تقدیر و ... . وای که از دیدن وسترن سیر نمیشوم.

.

.

Bug . نفس در سینه هایم حبس شد وقتی اگنس شروع به تجزیه و تحلیل کرد." ای.سی تو رو آورد اینجا، تو حشره ها رو آوردی.پس ای. سی حشره ها رو آورد اینجا ......". خیره به مانیتور بودم، حتی تصور اینکه آنجا باشم و بخواهم دندانم را با انبر دست بکنم هم برایم ممکن نیست. تجربه هولناکی است. وقتی همه جا را پر از تهدید ببینم.

و اگنس، شخصیت تنهایی که روی لبه راه میرود و منتظر جرقه ای است تا آتش بگیرد.اینگونه است که مردی غریبه ،در یک روز، به تنها داشته زندگی اش تبدیل میشود....وای خدا....امیدوارم هیچ وقت پایم به آن متل آخر جهانی نرسد.

بازیها فوق الهاده است. از اشلی جاد هیچ بازی قدرتمندی ندیده بودم. منظورت از اجرای تئاتری را هم نفهمیدم. منظورت بسته بودن فضا و محدود بودن لوکیشن هاست یا بازیها به نظرت تئاتری بود با همان اغراقهای خاص خودش؟

.

و دو سوال( امیدوارم مته به خشخاش گذاشتن نباشد: اول: هدف از نمایی که فیلم با آن شروع و تمام میشود چیست؟ دوم اینکه نمای ماقبل آخر فیلم که اسباب بازی ها و پیراهن بچه گانه را نشان میدهد،چه منظوری دارد؟

.

.

وایییییی، خدایا متشکرم که بالاخره و با اختلاف سه چهار پست،توانستم درباره موضوع مورد بحث، بحث کنم.

اضافه کردن نظر جدید
:             
:        
:  
:       




  • 31سال پیش : متن استعفاي مسعود كيميايي از شبكه 2 / من هیچگاه تا این حد در اختناق نبوده‌ام
  • «بانوي شهر ما» مي‌تواند جنجالي‌ترين ساخته اين سال‌هاي حاتمي‌كيا باشد / داستان فيلم تازه ابراهيم حاتمي‌كيا يك جور «آژانس شيشه‌اي» زنانه است
  • در مركز فرهنگي GENESISKLE «ژنسيكل» شيكاگو / فيلم «مرهم» ساخته‌ عليرضا داود‌نژاد برنده جايزه‌ بهترين فيلم از نگاه تماشاگران شد
  • گفت‌وگو با امين زندگاني، بازيگر «ملك سليمان» و «مختارنامه» / در كار اقتصادي و موسيقي استعداد خوبي ندارم!
  • گفت‌وگو با الهام حميدي، بازيگر «ملك سليمان» و «مختارنامه» / برای بازی در سریال خیلی کم سراغ من می آیند
  • خبرهاي تازه از جشنواره بيست و نهم فجر / اهدای چهار دیپلم افتخار به بازیگران زن و مرد در جشنواره فیلم فجر
  • هشت جايزه جديد در جشنواره فجر امسال اهدا مي‌شود / مقررات بيست ونهمين جشنواره فيلم فجر منتشر شد
  • جلسه شورای صنفی نمایش با حضور نمایندگان صنوف برگزار شد / "آناهیتا" از چهارشنبه و "عصر جمعه" در گروه آزاد اکران عمومی می‌شود
  • گلايه مستندساز برگزيده‌ جشنواره‌ي فيلم‌هاي انسان‌دوستانه (آسا) / يك سال گذشته و جايزه‌ام را نمي‌دهند
  • آسمان‌خراش ورزش ايران هم به مختارنامه آمد / حامد حدادي، قهرمان بسكتبال ايران، بازيگر «مختارنامه» شد
  • حرف‌هاي حامد بهداد و چنگيز جليلوند درباره دويله فيلم «جرم» مسعود كيميايي / بهداد: امروز روز تولد من است/جليلوند: عاشق حامد بهداد هستم
  • با شکایت سردار باقرزاده، «دموکراسی تو روز روشن» باز هم خبرساز شد / قلب‌های هزاران عاشق شهیدان و فرهنگ شهدا به درد آمده است
  • واكنش سازندگان «هفت» به نامه اميرحسين شريفي / شريفي 15 دقيقه پس از پايان «هفت» درخواست كرد روي خط بيايد!
  • نامه سرگشاده اميرحسين شريفي به مدير شبكه سه / فريدون جيراني در برنامه «هفت» خود را وكيل تشكل تهيه‌كنندگان نداند
  • "اينجا غبار روشن است" و انتخابات رياست جمهوري سال گذشته ايران / سنگین‌ترین تحقیقاتی که تا به حال روی یک فیلم روز انجام شده است
  • دو نسخه دوبله و صداي سرصحنه همزمان اكران مي‌شود / دوبله "جرم" مسعود کیمیایی در استودیو رها تمام شد
  • پس از دو هفته وقفه براي تدوين / تصویربرداری «قهوه تلخ» از سر گرفته شد
  • كار «مختارنامه» به استفثاء كشيد / نظر مخالف آیت‌الله مکارم با نمایش چهره حضرت ابوالفضل(ع)
  • در آينده نزديك بايد منتظر كنسرت اين بازيگر باشيم؟! / احمد پورمخبر هم خواننده شد
  • به‌پاس برگزيده‌شدن به عنوان يكي از چهره‌هاي ماندگار / انجمن بازيگران سينما موفقيت «ژاله علو» را تبريك گفت









  •   سینمای ما   سینمای ما   سینمای ما   سینمای ما      

    استفاده از مطالب و عكس هاي سايت سينماي ما فقط با ذكر منبع مجاز است | عكس هاي سایت سینمای ما داراي كد اختصاصي ديجيتالي است

    كليه حقوق و امتيازات اين سايت متعلق به گروه مطبوعاتي سينماي ما و شركت پويشگران اطلاع رساني تهران ما  است.

    مجموعه سايت هاي ما : سينماي ما ، موسيقي ما، تئاترما ، دانش ما، خانواده ما ، تهران ما ، مشهد ما

     سينماي ما : صفحه اصلي :: اخبار :: سينماي جهان :: نقد فيلم :: جشنواره فيلم فجر :: گالري عكس :: سينما در سايت هاي ديگر :: موسسه هاي سينمايي :: تبليغات :: ارتباط با ما
    Powered by Tehranema Co. | Copyright 2005-2010, cinemaema.com
    Page created in 1.54457402229 seconds.