يه زماني عشق استقلال بودم.ادموند اختر و زرينچه و ورمرزيار و بعد ها نوازي و مجيدي و دين محمدي ،لباس استقلال و كري خوندن با بچه ها و عكس يادگاري همه خوشيم بود.چقدر اشك و زاري كردم كه مامانم پول بده يه لباس تيم رو بخرم.چقدر زنگهاي ورزش جو زده مي شدم.يادمه با يكي از دوستام رفتيم مرغوبكار با بازيكنهاي تيم عكس بندازيم.چه عكسهايي شد.همش كمدي.اين قدر خر تو خر بود و رفيق ما تابلو عكس گرفت كه تا مدتي از خجالت اينكه مسخره ام نكنن به هيچ كس نشونشون ندادم.خيلي وقته ديگه استقلال رو ،كلا فوتبال ايران رو دنبال نمي كنم.استقلال و پرسپوليس الان رو دوست ندارم.بازيكناش...، ولش كن اصلا. امروز داشتم براي يكي از دوستام خارج از ديد سودربرگ رو رايت مي كردم كه يهو هوس سكانس رستورانش رو كردم.نشستم دو سه باري اين سكانس رو ديدم.چه حالي داد.اين ديالوگها همش مال اين سكانس: جك:مثل اين مي مونه كه كسي رو بار اول توي خيابون ببيني، همديگر رو يه لحظه نگاه مي كنين.اونوقت انگار هر دو تون يه چيزي رو مي دونين.ناگهان اون آدم رفته.واسه هر كار ديگه اي هم ديره.هميشه هم يادت مي مونه.چون او ن جرقه بود.و تو گذاشتي اون از دست بره.به خودت مي گي اگه ايستاده بودم چي؟اگه چيزي گفته بودم چي؟همش اگه اگه.اين اتفاق هم فقط يكي دو بار توي زندگي پيش مياد. كرن:يا فقط يه بار. ............................. كرن:مي خواستي با من چي كار كني؟ جك:هنوز روي اون قسمتش فكر نكردم.فقط مي دونم دوست داشتم و نمي خواستم كنار خيابون ولت كنم و ديگه نبينمت. ............................. جك:تو حالا داري با من جدي مي شي؟ كرن:سعي مي كنم نشم.فقط مي خوام بدونم چي مي شه. جك:مي دوني ............................................................ آهان اين يكي هم همين الان اومد تو ذهنم(البته مال اين سكانس نيست) جك:اگه قرار تير بخورم، بهتره تو خيابون باشه تا بالا رفتن از حصار. مخلصيم. امیر قادری: وحید جان این سکانس محبوب عمر منام هست. همه چیزش کامل است. از این بهتر نمیشود. هر وقت حالم خوب نیست، میروم سراغاش.
|