فعلا براي دست گرمي با بهترين فيلم ايراني عمرم شروع مي كنم.كدوم فيلم؟بابا ليلا رو مي گم ديگه.مگه از ليلا بهترم سراغ داريد؟ ليلا:ته دلم به خودم مي گم اگه رضا دوستم داشته باشه يه زن ديگه براش مهم نيست.فقط بهش يه بچه ميده.فرقي نكرده.عشقمون سر جاشه. رضا:همه مسئوليتشو مي اندازي گردن من؟پس تو چي؟ ليلا:من؟من هستم.مواظبتم.باهات ميمونم. ليلا:نمي دونم يه زخمي يه دردي يه چيزي اون ته قلبم باز شده كه داره مي سوزونتم. رضا:ليلا حس مي كنم سرد شدي.ازم دور شدي.ديگه دوستم نداري. ليلا:يه زني تو زندگيته كه خيلي دوست داره.همه چيزاي خوب دنيا رو واسه تو مي خواد. ليلا:مگه اعصاب آدم از فولاده؟نكنه از غصه بتركم؟خدايا ليلا:شايد يه روزي وقتي اين داستان رو براي باران دختر رضا تعريف كنم خندش بگيره.كه اگه اسرار مادرجون نبود اون هيچ وقت پا تو اين دنيا نمي ذاشت. اما اين آخري.عاشقشم. ليلا:تازه مي بينم آدم چقدر مي تونه يكي رو دوست داشته باشه.حالا مي فهمم كه عشقم مي تونه مثل يه موجود زنده رشد كنه بزرگ بشه راستي خيلي دوست داشتم يكي به اين آخر پيش از غروب اشاره كنه.اين كه مي مونه.اين كه ميگه گور پدر زندگي مزخرفم.اين كه ديگه اشتباه قبل رو تكرار نكرد.مرسي. در ضمن حواستون به اين خانه سبز كه هست.از دست نديدش.من كه اين سري دارم براي خودم كپچرش مي كنم.بي صبرانه هم منتظر سرزمين سبز هستم.ولي يه چيزي اين بار عاطفه و ليلي نيستن! مگه جد بزرگ نگفت صباحي ها زياد بدون هم طاقت نميارن؟
|