عید فطر بود که بعد از مدت ها فیلمی خوب دیدم- راجع به آن فیلم نوشته ام همین جا- صبح اش که داشتم می رفتم محل کار، همین طور در ذهنم با جزئیات اش عشق بازی می کردم و ایده هایش را پس و پیش که یکهو مدیر عامل محترم مان را جلوی رویم دیدم. اول صبح به این نازی! گفت که با دستگاه های اسپکتروفوتومتری و سانتریفیوژ چه کرده ام. مثل همیشه در جست و جوی ترفندی برای غلیظ کردن گرفتاری هایم بودم که استاد م.ع محترم صبرش به سرآمد:«...این فقط تو بودی، تو، تو که در اون جلسه از مرغوبیت این دستگاها دم زدی، تعریف کردی، ذوق زده شدی، خیال کردی اسباب بازیه حالا 500 تا از این دستگاها مونده رو دستمون تو انبار داره خاک می خوره»! و من:«قول می دم هر پونصدتاش رو واست ردش کنم». م.ع:«راست می گی؟! جون من می تونی؟ بگو ببینم شیوه برخوردمون چیه؟» من:«شیوه برخوردمون چیه؟» م.ع:«چیه؟». من:«چیه؟». م.ع:«مقامات پنج گانه» من:«مقامات پنج گانه. سیر و سلوک عارفانه در جهت فروش و معامله!» م.ع:«این شر و برا چیه؟ خانم... لطفا مقام اول و بگو». خانم...در حال تایپ:«نیاز خریدار و جلب توجه». من:«بابا آخه من مدیر نمایش و تبلیغاتم، فروشنده که نیستم!». م.ع:«این جا همه فروشنده ان، این کاتالوگ، دستگاهم که بلدی راه بندازی؟»...و این طور شد که م.ع محترم تمام نئشگی ناشی از عشق بازی ذهنیِ از نوع سینماییِ دم صبح را پراند و بنده را راهی مأموریت کرد:«...پس یادت باشه به اعتراض طرف خوب توجه کنی، حرف طرف که تموم شد اعتراضش رو براش تکرار کن تا خودشم بشنوه، اگر خواست بیش تر اعتراض کنه می ذاریم اعتراض کنه؛ بذار انقدر اعتراض کنه تا از نفس بیفته و بعد ما شروع می کنیم و اول از همه می گیم «وری اینترستینگ» چقدر جالبه که آقای فلانی و فلانی هم این ها رو می پرسیدن و بعد یکی یکی با ارائه دلیل و منطق...» و...منم آی منم که از این گونه تلخ می گریم/ واینک زایش من از پس دردی چهل ساله/ در نگرانی این نیمروز تفته/ در دامان تو که اطمینان است و پذیرش است/ که نوازش و بخشش است/ در نگرانی این لحظه یأس که سایه ها...
بذارین یه شلیک لعنتی کنه!*
...و اینک آن فیلم رفقا:«جارهِد» (سم مندز،2005). اگر «اینک آخرالزمان» کاپولا را سرریز و اوِردوز سبعیت و خشونت ذاتی و نهفته درون بدانیم، «جارهد» (کله تاس، کله کوزه ای) نهایت فروخوردن و فروبردن همین میل هاست، آن هم درست در وسط تهاجم و توحش. مندز موقعی این کلید را دستمان می دهد که کله کچل ها در اردوگاه تفنگداران نیروی دریایی،قبل از رفتن به صحرا، نشسته اند و در سینما دارند سکانس «سوار بر والکری ها»ی «اینک آخرالزمان» را می بینند و انگار دارند به وصال آرزویی چند ساله و نهفته می رسند.
در انواع ژانر جنگی، طوری پوچی ذات جنگ نمایش داده شده اما این یکی خود پوچی است؛ در دورانی که بشر به شیوه آزمون و خطا، راهی نمانده که نرفته باشد. دهه 1990. دوره پسا... :جنگ، طغیان، بی خیالی، موسیقی راک، ال اس دی، جان لنون، می 1968، ویتنام، ریگان/جکسون ایسم! همه گذشته و امتحان پس داده اند. این طوری است که تیراندازی هوایی کله کچل ها در پایکوبی اتمام جنگ، جلوه می یابد و معنی دار می شود.
* موقعیتی پیش آمده و تونی (جک گیلنهال) و تروی (پیتر سارسگارد) بالاخره اولین هدفشان را نشانه رفته اند، اما باز اجازه شلیک داده نمی شود و تروی که به مرز جنون رسیده، این جمله را تکرار می کند.
بازگشت به روز نوشتهاي نويد غضنفري
مانا
سهشنبه 24 مهر 1386 - 10:18
2 |
|
|
|
روزی روزگاری فوتبال ما باید می بردیم ...یک برد خوشگل دوباره امید ها رو در دلمون زنده می کرد ....فکر می کردم چون بردنمون بایدیه ،پس حتماً می بریم....ولی مساوی کردیم که برای تیم محبوب من حکم باخت رو داره .همچنان در رده ی دوازدهمیم و..... روز بازی سه تا آرزو کردم : 1.از صمیم قلب آرزو کردم فیروز کریمی سرمربی تیممون بشه ...نه فقط بخاطر عکس العمل ها وجمله های درجه یکش (که اگر روزی در کسوت مربی آبی ها در داربی حاضر بشه چه لحظه های نابی بوجود می آد)بلکه بخاطر دانش مربی گریش که حسابی قبول دارم .بخاطر فدرت و جسارتی که در تعویض هاش داره ،چیزی که ناصر حجازی به کل فاقد اونه . مربی که هنوز که هنوزه نمی دونه بازدن یک گل مقابل پیروزی نباید انقدر رفت تو لاک دفاعی و بهترین دفاع در این مواقع حمله است. مربی که حتی نمی تونه مثل فطبی دوست داشتنی باشه (دیدین تو نود با تناقض گویی هاش سر موبایل چه آبروریزی کرد ) 2.روز بازی با تمام وجود دعا کردم خدا بازیکنی مثل گنارو گتوزو نصیب تیمم کنه .گتوزویی که یک نعره ی از ته دلش کافیه تا تمام طرفدارای آث میلان از صمیم قلب انرژیشون رو برای تشویق تیم بذارن . 3.ای کاش می شد یک جورایی (فرار به سوی پیروزی )رو می رسوندم دست بچه ها ،شاید...ای بابا جو گیر شدم ها ...چی چی می گی ؟! ببخشید که این مطلب ربطی به روزنوشت نداره!
|
مانا
سهشنبه 24 مهر 1386 - 10:20
1 |
|
|
|
نزدیکتر از نفس اصلاً آش دهن سوزی نبود که این همه راجع بهش نوشتن! در عوض اگر تونستید روزهای بی تقویم اسکویی رو ببینید . خیلی جالبه که اکثر کارهای خشنواره ی مستند درباره ی مرگه.....خسته شدیم .قحطی موضوع اومده!!!
|
کاوه اسماعیلی
سهشنبه 24 مهر 1386 - 12:18
14 |
|
|
|
دارم آینده رو میبینم.گوشه اون موسسه کز کردی و خینتو ریختی رو زمین.....بدون آنکه شلیکت را کرده باشی....بعد هوای خوش سیمپسونها این روزنوشت کمی غریب بود نوید.ما که هنوز این دورانات را طی نکرده ایم.طغیانمان کجا بود؟جکسون و ریگانمان کجا بود؟ال اس دی و راکمان کجا بود؟می 1968 مان هم که کج و کوله بود...جان لنونهایمان هم که imagin هایشان گه تر از امروزمان بود.ما که تو خودش نبودیم.پسایمان کجا بود؟پس سوال اینجات....تیر هوایی زدن من و توی کله کچل چرا؟تیر هوایی ما چه جلوه و معنایی پیدا میکند؟ #این روزها برایم از در و دیوار جک گیلنهال میبارد.خدا به خیر کند.
|
سياوش پاكدامن
سهشنبه 24 مهر 1386 - 17:53
-18 |
|
|
|
به به، مانا هم كه از خودمان است. قبلا از خودمان بود ها ولي الان "از خودمان تر" شده است. بله، تماشاي چهره پرسپوليسي هاي پر ادعايي كه ،آخر بازي بي سر و صدا و كري و خوشحال از نباختن، از سالن تلويزيون خوابگاه خارج شدند،لذتي داشت به اندازه هشت هفته. * سيمپسونها هنوز دارند در ذهنم بالا و پايين ميپرند. پرونده شهروند هم در حد ناخنكي به همان دونات بود و بس. مرديم و اين شهروند يك پرونده سفت در نياورد...البته مخملبافش را بودم. * اگر خدا قسمت كند،امشب planet terror را با رفقا صرف ميكنم. ببينم اين ديوانه برايمان چه چيزي رو كرده است. برايتان گفتم كه قبل از آمدن به دانشگاه، با دسپرادو و روزي روزگاري در مكزيك دوپينگ كرده بودم؟؟
|
جواد رهبر
چهارشنبه 25 مهر 1386 - 18:45
6 |
|
|
|
نوید جان، شدی یه حمید هامون اساسی! می گم این آقای رئیس به مرحوم حسین سرشار شباهتی که نداره؟ سام مندز خوب بلده احساس های حبس در سینه را نشان بده... بازم برمی گردم زود...
|
رضا
چهارشنبه 25 مهر 1386 - 22:7
2 |
|
|
|
1- دارم سعی می کنم از زندگی لذت ببرم . گرفتار شدم و کمتر می توانم فیلم ببینم و کتاب بخوانم . اما شاید از طرفی بهتر شده باشد . حالا تمام هفته را منتظر یک وقت اضافی می گردم تا بروم سراغ فیلم ها . آن هم نه هر فیلمی ، چیزی را نگاه می کنم تا حسرتش را نخورم . بعد هم اینترنت را به دنبال نقدهای خوب زیر و رو می کنم . امروز هم که دیگر از همیشه گرفتارتر بودم فروشگاه موسیقی را کشف کردم که صاحبش به تمام دنیا می ارزید . دو آلبوم گروه ریدیو هد را گفتم تا غرق شوم . از شوبرت هم یک دوره ی کامل گرفتم تا یک مدت طولانی شارژ شوم . خوشبختی چیز دیگری هم هست ؟ اگر هست بگویید چون من خیلی وقت است فکر می کنم زندگی همه اش در هنر خلاصه می شود !( در مدتی که طرف آهنگ را رایت می زد چقدر باهاش در مورد موسیقی حرف زدم . سرش را خوردم ) 2- نزدیکتر از نفس را کجا دیدی تو ای مانا ؟ آخر چرا دستت به همه ی خوب ها می رسد ؟( ندای وجدان : تو به من قول دادی دیگر افسرده نشوی و به آن نیمه ی پر زندگی نگاه کنی ) این هم انگیزه ی دیگر برای خوش بودن . دسترسی نداشتن به نزدیکتر از نفس ! شوخی نمی کنم . نه اینکه دوست نداشته باشم این فیلم را ببینم ، اما این طور که در به در دنبالش بگردم بهتر است . جذابش می کند . چند هفته پیش همه جا را برای گرفتن یک کتاب زیر و رو کردم ( من قاتل پسرتان هستم ) چقدر حال داد ! جاهایی رفتم که در طول عمرم نرفته بودم . دالان های باریک پر کتاب . شماره های قدیمی مجله ی فیلم .... کتاب فله ای ! چقدر ناراحت شدم . دلم سوخت به حال نویسندگانش . اما باز هم خیالی نبود . دست آخر هم کتاب را پیدا کردم و خواندم ، اما آنقدر حال نداد ! کاش کمی دیگر دنبالش می گشتم . رفیقم می گفت رفیقش ( معادله شد ) بعد از اینکه از سربازی آمده تا مدت ها کارت پایان خدمت نگرفته بوده ! فکرش را بکنید ؟ می دانید که برای یک سرباز از همه چیز مهم تر گرفتن کارت پایان خدمت است . اما وقتی بهش می رسی....... انگیزه ها تمام می شود . 3- به دنبال " فرار به سوی پیروزی " می روم و تا وقتی پیدایش نکنم برنمی گردم . ( شاید هم مثل سنجد که می گفت دیدین برگشم ، برگردم ) اما دوست دارم از زیر سنگ هم که شده پیدایش کنم . همان لذت است دیگر ! راستی سیاوش کلمه ی کاربری تو در فکسن چی بود ؟ خیلی حال کردم ، پس من و تو قبلا هم کافه ای بودیم . البته من الان هم می رم اونجا ، ولی خیلی کم . یک موقعی روزی چند ساعت آنجا گشت می زدم ! دنیایی است برای خودش ! 4- من در این لحظه به عنوان کامنت گذاری که حتی یک کامنتش در این کافه ربطی به موضوع روزنوشت نداشته ،به خودم کاپ می دهم ! تشویق نمی کنی کاوه ؟ یک دقیقه دست از اون بازی بکش ( من فقط در دنیای بازی به ساکر ها علاقه دارم و خیلی دوست دارم یک دور با هم بازی بکنیم ببینم می توانی شکستم دهی یا نه ؟ اگر بازی کردیم من باید چلسی را بردارم و بالاک و شوچنکو و بالاک را به جای جو کول و ماکلله به بازی بیارم ! دفاع ها هم اگر کمی عقب بروند بهتر است ....... دوست ندارم ته دفاعم باد بدهد ) یا حق
|
جواد رهبر
جمعه 27 مهر 1386 - 0:40
13 |
|
|
|
سلام خدمت همه! این اینترنت سرعت بالا هم حسابی دردسره! دستم رفت روی Enter کامنت قبلی رو فرستاد! من هم هی داد می زنم:"نه!!!! نرو!" اما فایده نداره... می گم نوید جان و کاوه جان و خاطره خانم و تمامی راک بازها! این اختصاصی آخر هفته است: http://buddiespecial.googlepages.com/10cc-TheDeanI.mp3 از "10cc" ترانه ی "The Dean & I" قربان همگی
|
جواد رهبر
شنبه 28 مهر 1386 - 8:30
8 |
|
|
|
آره نوید جان دبرا کر هم رفت. جالبه که کامنت هایمان درباره این واقعه در کافه امیر خیلی نزدیک به همه. هم از نظر حس هم از نظر فاصله... یادش گرامی! قربان تو!
|
نويد غضنفري
يکشنبه 29 مهر 1386 - 1:45
4 |
|
|
|
سلام به همه رفقا همچنان فكر مي كنم همه مون احتياج به يه معجزه درست و حسابي داريم، «يه حركت كوچيك...يه چرخش، يه جهش، يه اين طرفي، يه اون طرفي».فيلم بعدي اي كه مي خوام اين جا تو همين كافه پيشنهاد بدم شايد همون معجزه ما باشه. آره هر چي فكر مي كنم فعلا خودشه... جواد جان اگه اين طوري نبود كه الان جاي هر دوي ما اين جا تو اين كافه دنج نبود برادر! ديگر اين كه توي منوي اين جا، «كافه اوله» نداريم. مانا جان تو دستورش رو نداري يا بلد نيستي احيانا؟! فيلم بعدي كمدي رمانتيكي است مخصوص خودت. ممنون كه هستيد بچه ها.
|
جواد رهبر
دوشنبه 30 مهر 1386 - 11:37
8 |
|
|
|
مخلصیم نوید جان!
|
کاوه اسماعیلی
دوشنبه 30 مهر 1386 - 15:48
23 |
|
|
|
خوب دیگه..اینم از آنونس روزنوشت بعدیت...نمیدانم این معجزه کمدی رمانتیکت جدید است یا قدیمی...اگر جدید است که خدا به خیر کند...دوره اش گذشه مربی.به همان قدیمیها خوشیم.به فرانکی و جانی که میشل فایفر به خاطرش جذابترین زن دوران شبابم بود....حتا هیو گرانتها و مگ رایانها هم تو ذوق زن شده اند........مگر اینکه از آستینت 10 لو خوشکله را در بیاوری.(این هم از آنونس کامنت من در روزنوشت بعدی) جواد رهبر حالا میتواند بخش پیشنهاد موسیقی شهروند را در اختیار بگیرد.منتظر لینکهات هستیم جواد جان. رضا هم بیخیال شو...میترسم وقتی با من فوتبال بزنی همین یه ذره انگیزه ات هم تمام شود.پسر جان برو تمرین کن.بعد بیا....نیوکاسل میگیرم و به کثیف ترین شکل ضد فوتبال میکنم.90 دقیقه دفاع مطلق.یک حمله و یک گل.
|
سیاوش پاکدامن
دوشنبه 30 مهر 1386 - 16:53
-4 |
|
|
|
عرض ارادت بعد از هفت هشت تا فیلم ردیف ، دو سه روزی است که هر چی فیلم میبینم مزخرفند.البته فیلمهای شناخته شده تویشان نیست ولی چه کنم که عاشق ماجراجویی در فیلمهای ناشناخته هستم. . دژاوو را هفته پیش دیدم، اواسط فیلم بود که با خودم گفتم، اینها چه کسانی هستند که همچین فیلمنامه هایی مینویسند؟!! فوق العده پرکشش و تفکر برانگیز. فقط ای کاش که پایانش این نبود، اگر کلر در انتهای فیلم میمرد و ما شاهد ورود داگ به صحنه حادثه بودیم ( مثل ابتدای فیلم) خیلی بهتر بود. فکر اینکه او در این دور تسلسل زمانی بیفتد و همینطور بارها به عقب برگردد، وحشتناک و لذت بخش تر بود. . و اما Planet Terror و دیوانه ای به نام رابرت رودریگوئز. در کامنت قبلی هم اشاره کرده بودم که چقدر فیلمها و دنیایش را دوست دارم ( البته بعد خون آشامیش خیلی دلچسب نیست) و این بار هم لبریز شدم از دیوانگی. به نظرم رودریگوئز اینجا از استادش ( تارانتینو) هم جلو زده است. فیلمی پر از المانهای فیلمهای B یا حتیC وD. پر از خالی بندی و زامبی و اتفاقات کشکی که به خوبی هم قوام خودش را حفظ کرده. . کلانتری که در بدترین شرایط هم نمیگذارد متهم آزاد باشد، ایده قطع شدن پا و اسلحه ای که خودش شلیک میکند و نیاز به خشاب گذاری ندارد، کلانتر کابویی که اگر اشتباه نکنم همان کلانتری است که در بیل را بکش،مسئول پرونده جنیت در الپاسو است....وای داشت یادم میرفت، تیزر فیلمی که وجود ندارد و پر است از ارجاعات به فیلمهای مختلف.... راستی... ایده دیوانه کننده سوختن حلقه فیلم در آپارات و از دست دادن یک حلقه از فیلم ...وای نفسم دارد بند می آید. اینها فقط گوشه هایی از ریزه کاری های این فیلم بود. خلاصه اینکه این فیلم را به شدت توصیه میکنم.
|
محمد مهرنیا(اهواز)
دوشنبه 30 مهر 1386 - 17:14
-9 |
|
|
|
نوید جان چرا بی خیال دوبله شدی؟
|
جواد رهبر
سهشنبه 1 آبان 1386 - 8:53
1 |
|
|
|
سلام خدمت بروبچز کافه ی دنج، گرم و باصفای نوید جان! کاوه جان راستش شرمنده می کنی ها! ما کجا و پیشنهاد موسیقی کجا؟ نظر لطفته عزیز. راستی حالا که آنونس بحثش داغه، منتظر لینک آخر هفته من باشید! یه ترانه است از یه گروه پراگرسیو راک که تم های ایندی راک هم قاطی کارشون کردن! چه شود! منتظر باشید ها! اگه تا حالا نشنیده باشید حتم دارم کلی صفا می کنید. راستی با میشل فایفر موافقم. شاید من هم وضعیت مشابه ای داشتم باهاش چه توی فرانکی و جانی با اون ترانه ی محشر روی تیتراژش! چه توی "یک روز خوب"با جرج کلونی و چه در کنار رابرت ردفورد در "Up Close & Personal".... نوید جان فیلم رو کن دیگه! تپش قلبم روز به روز داره تندتر می شه! قربان همگی!
|
نويد غضنفري
سهشنبه 1 آبان 1386 - 9:46
0 |
|
|
|
سلام به همگي 1- محمد مهرنياي عزيز كه بالاخره نشناختمت (يه دوست خوب در دانشگاه شيراز داشتيم، اهواز بود به اسم محمد بهنيا، استاد من، خبري ازش ندارم). رفيق، منظورت از اين كه «چرا دوبله را بي خيال شدي؟» را درست نگرفتم! آخر من كه نه صداي خوبي داشته ام و نه دوبلور بوده ام كه حالا بخواهم بي خيالش بشوم! اما اگر منظورت نوشتن درباره دوبله در مطبوعات است، فكر كنم جواب مبسوطي براي اين سؤال در دو پست قبل داده ام. اگر حال خواندنش نيست (كه مطلب هم آنچنان طولاني نيست) خلاصه كلام را دوباره مي گويم: اگر منظور از دوبله ايران، دوبله هاي خوب قديم (اين قديم حتي شامل دوبله چند سال پيش سريال قصه هاي جزيره هم مي شود) است كه بارها درباره اش نوشته شده و گفته شده و هنوز هم جاي بحث دارد (به موقع اش) اما اگر منظورت دوبله هاي فعلي است، بايد بگويم برادر دوبله به شدت مريض است، حالش خوب نيست، دلم نمي آيد بگويم دارد نفس هاي آخر را مي زند؛ مگر اين كه يك معجزه...شايد جزو معدود كساني باشم كه معتقدم دوبله مريض فعلي به خاطر سانسور تلويزيون يا...نيست، قبلا هم شرايط همين بوده كه الان هست. دوبله هاي عالي ويدئويي اوايل دهه1360 را ديده ايد با همين سانسور ها. «فقط به خاطر چشمان تو» از سري جيمز باندهايي كه بعد از انقلاب توسط مرحوم ايرج ناظريان دوبله شده را ديده ايد؟! اصلا چرا راه دور برويم «پدرخوانده» اي كه وي اچ اس، سي دي و همه چيزش ديگر الان هست باز هم از تلاش هاي مرحوم ناظريان بوده...دوبله سريال «ارتش سري». باور كنيد پيش از اين هم همين وضع سانسور وجود داشت. اما حكايت مريضي دوبله فعلي، به قول سيبيل «خودش داستان ديگري است» كه نه اين جا جايش است نه وارد شدن به حيطه اش فعلا كار درستي است. به قول ريچارد برتون (جليلوند) در «چه كسي از ويرجينيا وولف مي ترسد؟»: «بعدا». 2- رفقا آن فيلمي كه گفتم فعلا يادداشتش بماند براي آخر هفته تا با خيال راحت راجع به اش بنويسم. ضمن اين كه براي هفته بعد شهروند هم رويويي برايش نوشته ام. به زودي تمام اين رويو هاي شهروند را مي فرستم براي وحيد، بگذارد در قسمت سينماي جهان. مخلصيم
|