يکشنبه 30 آبان 1389 - 21:31



















-

I تبلیغات متنی I
موسسه سینمایی پاسارگاد
به تعدادی آقا و خانم جهت بازی در فیلم‌های سینمایی و سریال نیازمندیم
09121468447
----------------------------
روزنامه تفاهم
اولین روزنامه کارآفرینی ایران
----------------------------
پارسيس
مشاوره،طراحي و برنامه نويسي  پورتال‌های اینترنتی
----------------------------

موسسه سینمایی پاسارگاد
ارائه هنرور و بازیگر به پروژه‌ها
09121468447




 


 



پنجشنبه 5 مهر 1386 - 23:0

من، بانجو ام و «مزرعه هاي پنبه»


 

 ندا ميري عزيز، هميشه تصورم از رابطه مادر و فرزندي، تصويري است كاملا پسرانه از خداحافظي لوك و مادرش جلوي درِ آن زندان، كه به يك لعنت خدا هم نمي ارزد، در «لوك خوش دست»؛ به بزرگواري ات بپذيرش...
همان جا كه مادر مريض احوال لوك، دراز كشيده پشت يك ماشين و به ملاقات لوك آمده و از آن طرف يكي از رفقاي زنداني دارد با گيتارش ترانه «Just a closer Walk With thee» را مي خواند. مادر آمده تا با پسرش براي آخرين بار خلوت كند و چند پك سيگار دود كند و از گذشته ها بگويد. از اين كه مي شده «اون دختري كه بالاخره با اون پولداره فرار كرد» عروس خوبي برايش بشود يا از اين كه مادر گاهي بين اولادهايش به يكي بيش تر دل مي بندد و با اين كه بلافاصله اسم جان- برادر لوك- را مي برد اما مي فهميم منظورِ «مادر» چيست!
اين روزنوشت بايد ديروز نوشته مي شد؛ هر چه گشتم دي وي دي «لوك خوش دست» را پيدا نكردم كه مثل باقي پست ها، خودم از هر لحظه اي از فيلم كه دلم مي خواهد عكس بگيرم و بفرستم براي مهدي تا بگذاردش اين جا. دوست داشتم «عكس» روزم، آن نماي رو به پايين از صورت مادر لوك باشد كه دارد چند لحظه بعد از رفتن پسر، اشك مي ريزد.
آن شب گرفته باراني و بانجوي كنار تخت و ترانه «Cotton Fields» و آن قطره اشكي كه انگار خيال ندارد به اين راحتي ها از گوشه چشم پل نيومن بغلتد پايين، ديگر بماند براي خودم.


بازگشت به روز نوشت‌هاي نويد غضنفري

نظرات

مانا
شنبه 7 مهر 1386 - 14:44
-5
موافقم مخالفم
 

حاضر شده بودم برم دانشگاه که چشمم خورد به آگهی تسلیت . دراز کشیدم روی تخت و رفتم تو فکر ، فکر می کردم واقعاً کاری میشه برای تسکین دردی به این جانکاهی کرد.نه ،نمی شد.هر چقدر با خودم کلنجار می رفتم می دیدم این درد عمیق تر و دردناکتر از اونه که بشه برای تسلی دادنت کاری کرد یا لااقل چیزی به ذهن من نمی رسید.همش فکر می کردم با خودت می گی هیچ کس الان جای من نیست ،هیچ کس حال منو نمی فهمه و....و خب حق هم با تو بود.پس گفتم ولش کن ، اصلا منی که تو رو تو دو ملاقات بسیار کوتاه و بدون رد و بدل شدن کلامی دوستانه دیدم چه کاری می تونستم انجام بدم یا چی می نوشتم؟اما از طرفی دو مسئله بود ،اول اینکه اگر تو این روزنوشت چیزی نمی نوشتم احساس می کردم معنی اتحاد رو نمی فهمم و از طرف دیگه شنیدن این خبر منو واقعاً اندوهگین کرده بود ،از صمیم قلب ناراحت بودم و نمی تونستم بهت فکر نکنم ،پس همین طوری رفتم تو فکر که.....

طرفهای عصر بود که از خواب بیدار شدم ،با همون مانتو و مقنعه خوابم برده بود .مامانم طبق معمول برای شروع کارهای روتین عصرانه اول از همه رفت سراغ سی دی و طنین ترانه ی محبوبش (همچنان که قطره های باران می ریزند روی سرم)تمام خونه رو پر کرد.همونطور که دراز کشیده بودم با شنیدن ترانه یاد همون صحنه ی جادویی فیلم افتادم.لحظه ای که بوچ راحت و فارغ از مصائبی که در انتظارشون بود لبخند زنان سوار دوچرخه شدو بی خیال غم دنیا ،انگار نه انگار که قراره به همین زودی ها بمیره می خندید و صد البته که خودش اینو می دونست.

بعد یادم افتاد که خودت در وبلاگت نوشته بودی آن لبخند شکوهمند حتی ثانیه ای از لبان مادر محو نمی شه حتی در شرایط دشوار بیماری و مثل همیشه تازه به تو هم امید می داده و انگار نه انگار که قراره.....

خب پس اصلاً ندای عزیز ما کی باشیم که بخواهیم تو رو دلداری بدیم وقتی مادر عزیزت بهتر از هر کسی تو همین زمان اندک تونسته درس زندگی رو درست و حسابی بهت یاد بده .این که بدونی قراره به همین زودی ها این دنیا رو بزاری و بری اما این لبخنده از لبات محو نشه خیلی سخته و کار هر کسی نیست.....حالا فقط این مهمه که تو امتحانت رو با نمره ی خوبی پاس کنی و اگه به کمی تقلبم احتیاج داشتی می تونی رو کمک ما حساب کنی.اون لبخند مادر حالا امانته پیش تو مبادا یادت بره و فراموشش کنی ،باید همیشه با خودت همه جا ببریش مگه نه؟

پس از همین الان تصمیم بگیر مبارزه کنی تا درس مادر رو با نمره ی خوبی پاس کنی .می تونی همین ترانه رو بذاری تو ضبط و شروع کنی......

پی نوشت:

مانا :مامان؟

مامان:بله؟

مانا :فیلم بوچ کسیدی و ساندنس کید رو دیدی؟

مامان :نه .

مانا :امشب برات می ذارم ببینی .این ترانه ای که انقدر دوست داری مال اون فیلمه .

مامان :ا،من همیشه فکر می کردم مال کت بالوئه!

مانا :نه ، مال اون نیست.....مامان ،من خیلی دوستت دارم .خیلی .

مامان :چی شده ؟

مانا :هیچی ،فقط خیلی دوستت دارم.امشب با هم فیلمو می بینیم .باشه؟

نوید غضنفری
يکشنبه 8 مهر 1386 - 11:10
4
موافقم مخالفم
 

سلام!

نمی دانم بچه های سایت، کامنت ها را دیر آپ می کنن یا چیزی شده!

خب، باید بگم منم با چند خطی که امیر به روزنوشت اش اضافه کرده، متأسفانه موافقم. البته نمی گم همه الزاما باید راک باز باشن (که امیر هم منظورش این نیست) یا باید حتما بروی و موج اعتراضت به عالم و آدم،«فریادت»، را طوری نشان بدی...منظور اگر مبارزه با مرگه، منم پایه ام...

یک نکته: شاید تمام این حرف های ما (از آن تسلیت گفتن باسمه ای بگیر و بیا تا ترانه فری برد اجرا کردن در مجلس یادبود به پیشنهاد کمرون کروو در الیزابت تاون) در مقابل تجربه از دست دادن عزیزی خیلی نزدیک،هیچکدوم جواب نده و مطمئنا تجربه ایه منحصر به فرد.

اما...جمع ما که حالا با تجربه های اصیل سینمایی و موسیقی (به شهادت پیشنهادهای گاه و بی گاه مان) آشناست نباید حالا که وقت اش شده دست بگذاره روی دست...

پیشنهاد امروز من، همین طوری:

ترانه «Catch the Rainbow» گروه Rainbow با وکال رونی جیمز دیو. جواد و کاوه موافقید؟!

سیاوش پاکدامن
يکشنبه 8 مهر 1386 - 15:39
9
موافقم مخالفم
 

.

گاهی از خودم میپرسم:

حالا که........ مانا

اینجا مینویسد،

.......................... من چرا .....؟؟

بعد جواب میدهم

............................(به خودم) :

عزیزم...تو هم خوب مینویسی،

...........ببین همه منتظرند

....................................تا کامنتت برسد.

.(از مجموعه شعر "گلی در شوره زار" - سروده شاعر گمنام)

من یک دستورالعمل نانوشته مقابله با حوادث ناگوار دارم. وقتی برای دوستی اتفاق بدی افتاد. اولین بار که ببینمش بهش تسلیت میگویم. تسلیت میگم، انشاء ا.. که غم آخرت باشه. ( این نقطه یعنی بیشتر حرفی نمیزنم.) در مرحله دوم: به مدت یک هفته تا ده روز بدون تاکید بر حادثه یاد شده ،تلاش میکنم تقریبا جدی با آن دوست برخورد کنم. به این قسمت میگویم "سیاست سکوت". در مرحله سوم یا نهایی، به مرور و به کمک شوخی و بقیه ابزارها، کمک کنم که شرایطش به سمت وضعیت سفید حرکت کند.

اینکه هم اینجا و هم در کافه امیر قادری، حاضری ام را دیر زدم ( نمیدانم چه کسی اصرار دارد که تو اصلا حضورت را اعلام کنی – صدایی مبهم که گوینده اش مشخص نشد) این بود که فکر میکردم که نمیتوانم مرهمی بر زخم ندا میری باشم پس حد اقل نا خواسته نمک نپاشم و همه چیز را بسپارم به عهده رفقایی که او را از نزدیک میبینند که علاج درد طبیبان آشنا "تر" دانند.

یک سوال بی ربط میپرسم: انیمیشن "سه قلوهای بلویل" ساخته "سیلوین شومه" را چه کسی دیده؟ دوست دارم درباره اش حرف بزنیم. به نظر من مصداق "تجزیه اش خوب بود ولی مرده شور ترکیبشو ببرن" بود.

کاوه اسماعیلی
يکشنبه 8 مهر 1386 - 20:54
2
موافقم مخالفم
 

نه نوید جان....بچه های سایت زرنگ شده اند و ما تنبل...

خب باید بگم منم با چند خطی که امیر به روزنوشتش اضافه کرده ، متاسفانه موافقم...من که تکلیفم از همون اول مشخص شد و لعنت رو نثار خودم کردم....بدون هیچگونه تواضع باید بگویم این جور مواقع نشان میدهیم که فارغ از تمام ادعاهایمان باید ببینیم و بخوانیم و بگوشیم.آن هم از نوع عمیقش...اصلا مساله ندا و غمش نیست.این مساله ماست ....ما حتا نتوانستیم ذهنمان را کمی بگردانیم و جلد آلبوم rainbow را که هر روز جلوی چشممان بود را ببینیم.آنجا که دستی از میان دریا برخاسته تا رنگین کمان را بگیرد...فارغ از صدای آن دنیایی رونی (که ازی آزبورن هزار سال دبگر هم بچرخد او نمیشود)..امیر قادری حق دارد نا امید شود.این را درون کافه خودش نمیگویم.همه کتابهایی که خواندیم.همه موسیقی هایی که گوش دادیم.همه فیلمهایی که عاشقانه نگاهشان کردیم آنجایی باید جای خودشان را دادند به مداحیهای 100 تومانی سر گور....

سوال ما را هم جواب ندادی شیخ؟

جواد رهبر
دوشنبه 9 مهر 1386 - 12:14
2
موافقم مخالفم
 

سلام.

نوید جان معلومه که موافقم. چه جور هم!

راستش همین هفته پیش بود که داشتم اجرای گروه Creedence Clearwater Revival از ترانه Cotton Fields رو گوش می کردم. حالا هم که تو ازش یاد کردی. راستی سازنده اصلی این ترانه یعنی Lead Belly یک شاهکار دیگه هم داره که کرت درMtv Unplugged اونو اجرا می کنه. اینم لینک دانلود اجرای لید بلی:

http://www.archive.org/details/Leadbelly-Where_Did_You_Sleep

راستی برای مبارزه به جنگ تقدیر رفتن اگر قراره که با موسیقی راک باشه، من یه پیشنهاد ویژه دارم؛ روان و شاد: California Dreamin’ از The Mama’s and the Papa’s. می دونید که در کدام فیلم استفاده شده دیگه. لامصب روح امید و سرخوشی زندگی توی تک تک لحظه هاشه!

رضا
دوشنبه 9 مهر 1386 - 17:14
-5
موافقم مخالفم
 

خب باید بگم من هم مثل همیشه با آن چند خطی که امیر خان به روزنوشتش اضافه کرده به شدت مخالفم ! رفقا این دیگر چه حرفی است ؟ بیشتر آن کامنت ها به شدت از قلب و عمق احساسات نگارنده هایشان بیرون آمده بود . هر کس شعری گفت و حرفی زد و تسلیت گفت . این مهم نیست که چه بازخوردی خواهد داشت ( حد اقل در درجه ی اول مهم نیست ! ) مهم این است که هر کس آن طور که فکر کرده درست است حرفش را زده . خود من متنی را نوشتم که بیشتر در ستایش مادر بود تا چیزی در مورد ندا ! اما آن لحظه این کلمات برایم زیبا بود و دوست داشتم اصلا بنویسم " سلطان غم مادر " . بله همین کلمه که جامعه ی لات ها و زندانی های تازه از بند آزاد شده روی بازوهاشان می نویسند ، در آن لحظه برای من از هر حدیث و جمله ای با معنی تر بود . آیا می شود جلوی این احساسات را گرفت ؟ نوید خان به نظرت وقتی ندا میری این کامنت ها را بخواند از پیشنهاد الیزابت تاوان بیشتر خوشحال می شود ( منظورم به صورت کلی است ) یا نوشته هایی که از وجود تک تک بچه ها بیرون آمده ؟

اصلا مبارزه با مرگ دیگر چیست ؟ مرگ مرگ است . جان می ستاند و می رود . نهایت در حد یک بازی شطرنجی که بردی در آن نیست . من خودم تا لحظه ی آخر برای این زندگی ام تلاش می کنم ، وقتی هم مردم که دیگر ......... احمد شاملو می گوید ما آنقدر زنده نیستیم که بتوانیم مشکلمان را با مرگ حل کنیم ( نقل به مضمون )

مثل دقیقه ی هفتاد به بعد فوتبالی است که تیمت عقب باشد و به یک چشم به هم زدم بازی تمام می شود .

بله کاوه راست گفت . این همه کتاب خوانده ایم و فیلم دیده ایم و فکر می کنیم در این نوع شرایط مثل ماهی بزرگ می گوییم به دریا بیندازمان ، اما وقتی واقعا در شرایط اش قرار می گیریم به شدت ضعیف می شویم . خود من که مدام می گویم " زندگی هنر نیست ، سریال بد تلوزیونی است " اگر بگویند همین حالا از صحنه ی این سریال تلوزیونی کنار برو ، به هر ریسمانی چنگ می زنم تا تصویرم فید نشود .

وودی آلن بعد از مرگ برگمان مطلبی نوشت و در جایی از آن عنوان کرد : مطمئنم او ( برگمان ) او حاضر بود هر کدام از فیلم هایش را بدهد تا در ازایش یک سال بیشتر زنده بماند !

مسئله ی من هم همین زنده ماندن و بودن است . وقتی هم که کسی از عزیزان ما می میرد بیشتر از هر چیز نیازمندیم که بدانیم کسانی هستند که داغ ما برایشان اهمیت داشته ، حالا هر کس به نوع خود . اینکه بخواهیم با مرگ مبارزه کنیم بیشتر شبیه یک شوخی است تا واقعیتی که از دست ما بر بیاید . واقعیت این است که لحظه ای هستیم و لحظه ی بعد تمام .

چند وقت قبل با یکی از دوست هایم که به شدت معتقد بود باید با پنبه سر برید گفتم : نگاه کن برای من مهم اینه اون چیزی رو که باور دارم بگم . مهم نیست بقیه چی بگن و بخوان چی کارم کنند . آخه می ترسم ده دقیقه ی بعد نباشم و اون دنیا همش حسرت بخورم که اون چیزی رو که می خواستم بگم ، رو نگفتم ، فقط به خاطر اینکه می خواستم با سیاست جلو برم !

پ ن : سیاوش من هم مثل تو از خودم گاهی می پرستم : حالا که........ مانا

اینجا مینویسد،

.......................... من چرا .....؟؟

بعد جواب میدهم

............................(به خودم) :

عزیزم...تو هم خوب مینویسی،

...........ببین همه منتظرند

....................................تا کامنتت برسد.

یا حق

خاطره آقائیان
دوشنبه 9 مهر 1386 - 21:32
5
موافقم مخالفم
 

با عرض سلام خدمت همه ی دوستان باصفای این کافه مخصوصا جناب غضنفری عزیز همشهری گرامی

راستش امروز هر 4 تا کامنت اینجا رو از کافه ی امیر خان خوندم و کلی هم کیف کردم.میخواستم یه فیلم و یه موسیقی معرفی کنم که دیدم اینجا بحث داغه داغه.گفتم این همه سر امیر خان و بچه های اون طرف رو درد آوردم یه بارم بیام سر همشهری خودم و بچه های این طرف رو درد بیارم.پس مسکن هاتون رو آماده کنید.

امروز داشتم بر حسب تصادف آلبوم های مختلف Led Zeppelin رو دور می زدم که رسیدم به آهنگ stairway to heaven نمی دونم چی شد که خیلی هیجان زده شدم یادم به ندا افتاد دوباره برگشتم و با دقت بیشتری گوش دادم. از همیشه بیشتر.دیدم اوه گذشته از موسیقی خوبش عجب شعری داره.به خودم گفتم اینکه خودش ته عرفانه.به خاطر همین یه قسمت از اون رو ترجمه کردم که در زیر به همراه متن اصلیش میارم از دوستانی مثل آقا جواد وآقا کاوه که خودشون خدای انگلیسی هستن خواهش دارم ترجمش رو نخونن خوب؟چون حتما خواهید خندید.(ضمنا اگر تصمیم گرفتید که بخونیدش خیلی خوشحال می شم اگه ایرادی داره بهم بگین تا برطرفش کنم):

There is a lady who is sure

All that glitters is gold

and she is buying a stairway to heaven

when she gets there she knows

if the stores all closed

with a word she can get what she came for

Ooh,Ooh,and she's buying a stairway to heaven

There is a sign on the wall

but she wants to be sure'cause

you know sometimes words have two maenings

آنجا بانویی ست که یقین دارد تمام آن تلالوها طلاست

او دارد پلکانی رو به آسمان می خرد

وقتی به آنجا رسید میداند

حتی اگر تمام مغازه ها هم تعطیل شده باشد باز

می تواند تنها با یک کلمه هر آنچه در نظر داشته بخرد

و او دارد پلکانی رو به آسمان می خرد

آنجا بر روی دیوار نشانه یست

اما او می خواهد مطمئن باشد که

که شما میدانید

گاهی کلمات دو معنی دارند...

این از این.خیلی چیزها هم هست در مورد این شعر که همینطور داره رو مخم ورجه وورجه می کنه که بعدا راجع بهش بحث خواهم کرد.که البته همه به ندا بر میگرده.

و اینکه دیشب یکی از دوستام اومد خوونمون و یه فیلم با خودش آورده بود."Sweet November"راستش اوایل فیلم کم کم دلم می خواست پاشم احساس کردم اصلا حوصله دیدنش رو ندارم.ولی به خاطر دوستم...خودتون می دونید دیگه.می شه گفت تقریبا هیچ چیز خاصی نداشت.نه از نظر فنی که بگم میزانسن ها و کلوزآپ ها و فیلم برداری توپی داشت و نه حتی داستانش و شیوه روایت گری اون چیز خیلی جالب توجهی بود.داستانش یه داستان خیلی کلیشه ای از اون نوعی که مثلا یه پسر که همش سرش تو کار هست و بی توجه نسبت به مسائل عاطفی و این حرفا با یه دختر آشنا می شه که اول خودش اصلا تمایلی نداره و ....تا اینکه عاشقش می شه و ...ودختره سرطانی از آب در میآد.ولی نمی دونم کجای فیلم بود که دختره یه حرفی زد که برام جالب بود.اون یه چیزی گفت تو این مایه ها:

تو برای اینکه زندگی و شیرین بودن اون رو بخوایی نمی خواد دنبالش بگردی تو باید بذاری اون خودش اتفاق بیفته...

نوید غضنفری
سه‌شنبه 10 مهر 1386 - 10:40
-6
موافقم مخالفم
 

سلام رفقا

هر چه جلوتر می رویم بیش تر احساس می کنم حرف و حدیث های قبلی مان، کل کل هامان، «شانسی» در یک جهت و راستا بوده، حتی اگر با هم مخالف بوده ایم!!

اساتید این جا یک سایت سینمایی-تحلیلی-خبری هست...اما این آیکون های پایینی به خدا روزنوشت اند و شخصی. ما هم که از روز اول ازل در ناخودآگاه مان با هم قراری گذاشته ایم (تمام ما رؤیا زده ها) که با جادویی که در اختیار داریم بزنیم به دل زندگی (هیچ وقت نمی خواستم انقدر افشاگرانه بنویسم در زندگی؛ چرا مجبور می کنید؟) ببینم رضا، اگر از یک ایل و تباریم، مگر تو با هزار و یک کاراکتری که زندگی کرده ای، نفس کشیده ای، هم ذات پنداری نکرده ای؟! مگر پرسه زنی های کامران و منصور را مو به مو تجربه کرده ایم مثلا؟ مگر «نفس عمیق» نمی تواند در هر دور دیدنش، امید را از آن سوی نا امیدی و مرگ، تقدیم کند؟ مگر در دین مان این سخن نیست که هر وقت می خواهید به آرامش قلبی برسید به مرگ خود فکر کنید؟ خب، مگر دیدن «Stay»، اجرای این تفکر نیست؟ چرا نباید برای تزکیه نفس به سکانس یادبود در «الیزابت تاون»فکر کنیم؟ فقط خاطره آن لحظه که پدر دارد برای پسر کوچک اش، روی صندلی جلو کمربند می بندد، تمام رابطه پدر پسری را می آورد جلوی چشم مان. چند بار کروو این تصویر را کات زده بین تصویر هایش؟ لابد آن فصل پایانی الیزابت تاون را ندیده ای رضا جان، میدانم ندیده ای، آن جا که «سان او میچ» دارد خاکستر پدر را در جاهای مختلفی که کلر تجویز کرده، به باد می دهد. موسیقی هایی که دوست دارد گذاشته و به خودشناسی رسیده. لابد ندیده ای که چطور مادر میچ سعی دارد بعد از مرگ پدر، «زندگی» کند، تلاش هایش را دیده ای؟ حرف هایش را راجع به زندگی بعد از میچ، شنیدی؟ آن شفافی اشک ها را دیدی موقع رقصی که تمرین کرده تا در مجلس یادبود با آهنگ مورد علاقه میچ انجام دهد؟ چرا مجبور می کنید همه چیز را بنویسیم؟ آن فصل را دیده ای که میچ خاطره اسباب کشی با پدر را طی کمتر از 20 ثانیه نشان می دهد و تا ته اش دست مان می آید ماجرا چیست. جرأت می کنم و می گویم: اگر تجربه های اصیل را از سر گذرانده باشیم، با یک دور مرور این صحنه ها توی ذهن هم به تصفیه روح میرسیم. نگو موافق نیستی رضا!

مانا
سه‌شنبه 10 مهر 1386 - 12:16
-4
موافقم مخالفم
 

وعده ی ملاقات در بلویل شاید عجیب ترین فیلم سال باشد که به نوبت شیرین و بد شگون ،بی قید و مضحک،به نحو اغواگرانه ای خنده دار و به نحو تهدید آمیزی تیره و غم انگیز می شود.....این فیلم فشرده آن قدر در خود سکانس های حیرت انگیز دارد که در حال ترکیدن است.

من عاشق وعده ی ملاقات در بلویلم ولی یک جورایی دلگیر کننده هم هست.سیاوش این قسمتهایی از نقد ای او اسکات به این فیلم ....فقط من خیلی نفهمیدم منظورت از این تجزیه ترکیب چی بود؟گیجم دیگه .ولی دوست دارم راجع بهش حرف بزنیم.

2....راستی این شاعر گمنام دیوانی ،کتاب شعری چیزی ندارم من برم بخرم ،برا تقویت اعتماد به نفس حسابی بدرد می خوره .مگه نه !

4.امشب تو به ی نصوح رو می ده .اولین ساخته مخملباف .سال 1362 .یعنی همون سالی که من به بدنیا اومدم....روزی در این باره توصیح می دم .درباره ی پدیده ای بنام مخملباف و البته آدم از کارهای این رسانه ی ملی مخت سوت می کشه .ائن از نمایش سرگیجه ی هیچکاک این از پخش تو به نصوح ....نمی دونم چی بگم ....گیجم حسابی!

5.آب دستتونه بذارین زمین برین (خانواده ی سیمپسون ها )رو ببینین!

6.راستی خاطره ی عزیزاین جمله ی انتخابیت خیلی بجا بود .واقعاً گاهی وقتها باید بذاریم خودش اتفاق بیفته .آرام آرام .....

و البته گاهی وقتها تماشای کارهای کلیشه ای مثل نوامبر دوست داشتنی خیلی مزه می ده ها !

هومن شیرازی
سه‌شنبه 10 مهر 1386 - 12:47
-16
موافقم مخالفم
 

هی نوید خان غضنفری چرا صدات در نمی یاد؟ چرا چیزی نمی گی؟ از بچه ها شنیده ام که دوبله باز قهاری هستی و عاشق هیچکاک. پس چرا درباره پخش وحشتناک شاهکار استاد چیزی نمی نویسی؟ از شماها یعیده به خدا!

سیاوش پاکدامن
سه‌شنبه 10 مهر 1386 - 19:56
16
موافقم مخالفم
 

یکم: این بحث ها را که میبینم یاد ...یاد...یادم نیست فیلم بود یا سریال یا اصلا هیچی نبود... یک عده قرار است مشکل کسی را حل کنند، ولی آنقدر سرگرم اختلافات هم میشوند که طرف را فراموش میکنند...البته نمیخواهم خودم را کنار بکشم و بگویم دیگران مقصرند. من هم در این دعوا بودم و البته این بحث را بی نتیجه نمیدانم. اما ای کاش امیر قادری فتیله این بحث را زمان دیگری بالا میکشید.

دوم: نوید جان، منظورت را از جمله اول کامنتت نفهمیدم. ولی بوی خوبی از آن استشمام نمیشود. بیشتر توضیح بده که ته دل ما را خالی کردی.

سوم: نوید عزیز، من فکر میکنم همه ما داریم درباره "انگور" صحبت میکنیم. نوشته رضا را دوباره خواندم، متن تو را هم چند بار به دندان کشیدم ( به نشانه تلاش برای هضم کردن) ، فکر کنم همه بحث از یک اعلام مبهم و یک دریافت بد شروع شد. احتمالا همه ما ( از جمله خودت و امیر قادری) معتقدیم که مرگ حقیقتی است که باید آن را پذیرفت. اما نباید تا همیشه ، از ترس آن و یاد آن، لذت زندگی را بر خود حرام کنیم. بزرگی میگفت: همیشه چیزی هست که به زندگی امیدوارت کند. و فیلم ها پر هستند از همان لحظات ناب. ما هم اینجا هستیم تا این لحظه ها را با هم قسمت کنیم.

بگذارید به جای "مبارزه با مرگ" بگویم "عبور از مرگ". این طوری شاید معنای دوگانه مبارزه، ما را اذیت نکند. توجه دارید که مبارزه میتواند دن کیشوت وار هم باشد. سرمان را بیندازیم و پایین و به جنگ پدیده ای برویم که چیزی ازش نمیدانیم و البته به نیت حذف و نابودی. و به قول Led Zeppelin ( بی اطلاعی من را ببخشید، این اسم یک گروه است یا یک خواننده؟؟) و به نقل از خانم آقائیان، "گاهی کلمات دو معنی دارند..." . و گاهی هم بیشتر...

پنجم: جواد جان بابت لینکی که دادی ممنون. بقیه رفقا هم اگر پیشنهادهای موسیقایی شون ، لینکی هم دارد رو کنند که ما هم مستفیظ شویم.

چهارم : درباره شاعر ناشناس عرض کنم که اگر ناشناس نبود که" ناشناس" نبود، لذا نمیدانم دیوان یا کتاب یا دفترچه شعر دارد یا نه. متشکرم.

پنجم : واما "ملاقات با سه قلوهای بلویل"( اینطور نوشتم، قبل از اینکه سر اسم فیلم دعوایمان شود).

این که گفتم" تجزیه" خوب یعنی همین هایی که میگویی، لحظات درخشان در این فیلم کم نیست.از شخصیت پردازی ها بگیر و برو تا قاب بندی و حرکات دوربین!! و لحظات عالی و مضامین امیدوار کننده و نا امید کننده.....اما...فکر میکنم که همه اینها در بستر مستحکمی بنا نشده است. آن خط یا ریلی که فیلم روی آن نصب میشود، میلنگد، کامل نیست. این همان "ترکیب" است. فیلم در وادی فانتزی کمی زیاده روی میکند، موتور محرکه داستان که دزدیده شدن دوچرخه سوار و دلیل آن که آخر فیلم به آن میرسیم، به دلم نچسبید. یا پایان آن که به نظرم زیادی باسمه ایست ( منظورم این نیست که با واقعیت مطابقت ندارد.). من فیلمهای کم دیالوگ را خیلی دوست دارم اما کم دیالوگی به این معنا که موقعیت گفتگو ایجاد نشود، نه اینکه شرایط به گونه ای باشد که باید حرف زد و شخصیت چیزی نگوید و به عبارتی" لال بازی" دربیاورد. البته این اگر برای یک شخصیت تعمدی باشد، قابل قبول است ، نه اینکه در تمام فیلم این قاعده حکم فرما باشد.

در رابطه با همان تجزیه یکی از نکات جذاب فیلم، سگی است که خیلی" آدم" است. سگی که کابوس میبیند و به خاطر خاطره بد دوران کودکی، از قطار متنفر است. یا عملیات قورباغه گیری سه قلو ها یا قایقرانی دیوانه وار مادربزرگ. یا اجرای کنسرت فوق العاده و کلی ایده دیوانه وار دیگر.

در این آدرس هم نقدی درباره فیلم نوشته شده که خواندنش خالی از لطف نیست.

http://forums.fexon.com/viewtopic.php?p=9164&sid=446bd05daa3ecaa2aebeb02ccb7ef85b

رضا
سه‌شنبه 10 مهر 1386 - 20:19
3
موافقم مخالفم
 

" خیسی چشمانم را ببین ! "

دلخوشی می دانید چیست ؟ در این زندگی که همه دچار روزمرگی شده ایم ، می دانید دلخوشی چیست ؟ می دانید خیره شدن به یک تصویر برای بار صدم یعنی چه ؟ می دانم نوید جان ، می دانم که تمام و کمال می فهمی چه می گویم . می دانم درکم می کنی وقتی آنجایی که در 21 گرم می گوید : هر انسان موقع مرگ 21 گرم از وزنش کم می شود" را صد بار دیدن یعنی چه ! برای من که دیگر " دیوانه خطاب شدن " و اینکه اینها همه رویا است و زندگی واقعی را باید در واقعیت جست ، یکی از همان روزمرگی ها شده است ، همان کامران که آنطور دست از زندگی کشیده بود ، یا حاج کاظم که مشت می زد و داد می کشید و قصه می گفت ، شان پنی که با آن چشمان بی احساسش نتوانست قاتل قلب جدید اش را بکشد و یا هزاران آدم دیگر ، زندگی است . خود زندگی ! چیزی که تو را وا می دارد ساعت ها فکر کنی تا راز آن دو مرد را در بزرگراه گمشده کشف کنی ! قلبم می زند و به قلب بروس ویلیس در سین سیتی فکر می کنم که دیگر نمی زند ، با خودم می گویم اگر روزی در چنین شرایطی بودم ، کاری را می کنم که او کرد . گذشتن از خود برای جان دادن به کسی . می بینی چقدر با شکوه است ؟ برای من که عاشق بی خیال زندگی کردنم " ماهی بزرگ " شدن می تواند بهترین آرزو باشد. از او یاد گرفتم که زندگی خودش جذابیت ندارد و باید ما جذابش کنیم . تیم برتون کاری کرد که با افتخار در جواب هر کس که او را دیوانه و فیلم هایش را بچه گانه خطاب می کند ، بگویم : من عاشق این مردم . هر بار کسی به "عروس مرده" کارتون می گوید ساعت ها با او دعوا می کنم که این فیلم را با شرک و نمی دانم هزار فیلم دیگر یکی نکن .

بدون تعارف می گویم ( من هم افشاگر شده ام گویا ! ) با اینکه از جدیدترین فیلم دیوید لینچ تقریبا چیزی نفهمیدم ، اما نمی دانم چرا بعد از تماشای فیلم حس می کردم کسی به شکم من هم پیچ گوشتی فرو کرده است . کسی از آن سوی پنجره من را نگاه می کند و عده ای با لباس خرگوش در اتاق نشسته اند . زودتر از برد پیت به کوین اسپیسی تیر زدم و مثل دیوانه ها داد کشیدم ......... می دانم اشک چشمانم را موقع دیدن فورست گامپ می فهمی !

می بینی چه زندگی قشنگی ؟ همه در کنارت هستند و تو راحت برای هر شرایط لباس یکی از آنها را می پوشی . اما برای مرگ می خواهی چه کنی ؟ برای مرگ هم آیا می تونی مثل آلپاچینو در " دنی براسکو " بمیری ؟ نه ! حد اقل من نمی توانم . برای من که یک بار مرگ را نزدیک تر از نفس هایم حس کردم و ده روز تمام در بیمارستان ، هر لحظه امکان داشت ریه ام بترکد تا زندگی بادکنکی ام تمام شود ، این طور شرایط دور از ذهن است . آن موقع در ذهنم هیچکس نبود . هیچ چیز نبود . هر چه بود تصویر دختر اتاق کناری بود که مرد و من که گویا به او بیشتر از تختم نزدیک بودم . شطرنج داشت تمام می شد و من هر لحظه نگران تر . آن موقع حسرت هیچ کاری را نداشتم جز دوباره زندگی . همین زندگی که هنر نیست و سریال بد تلوزیونی است . اما دوست داشتم در همین سریال بد ، نقش بدم را از دست ندهم ، حتی اگر گوشه ی کادر ، فقط ، تصویری تار از من دیده شود . کسی هست که دلش این ها را نخواهد؟

نوید جان حتما شنیده ای وودی آلن می گوید : من ترجیح می دهم در آپارتمانم زنده باشم ، تا در دل هوادارانم !می بینی این جمله ی مثلا طنز چه قدر غمگین است ؟ اوج غم و بد بدختی و کوچکی انسان مقابل مرگ در همین جمله است . در کامنت قبلی ام هم گفتم برگمان حاضر بوده هر کدام از فیلم هایش را بدهد تا فقط یک سال بیشتر زنده باشد . می دانی مفهوم هر کدام یعنی چه ؟ یعنی سازنده ی مهر هفتم که خود با مرگ شطرنج بازی گرده ، این چنین غمگینانه به کنجی می رود و در آرزوی زیستن ........ می میرد !

همین چند روز پیش وقتی با هیجان ( می دانید که منظورم با مشت به زمین و هوا زدن است ) فوتبال نگاه می کردم پدر بزرگم گفت : آخه این کارها به چه دردت می خوره ؟ ما هم اون زمان ها همه اش تو سینما ها بودیم و دست می زدیم و .......... این حرف برای من خیلی بیشتر از یک نصیحت پدرانه سنگین بود . از آن روز همه اش می ترسم تاریخ تکرار شود . دلم را خوش می کنم که مادرم من را می فهمد و وقتی فوتبال نگاه می کنم ، یا در به در دنبال فیلم یا کتابی می گردم ، می خندد و می گوید : دوست داره دیگه ، بگذار به عشقش برسه !

همه ی این صغری کبری ها فقط به خاطر این بود که بگویم ....... نه امیدوار باشم تا آخر عمر ، همه ی ما ، الیزابت تاوانی زندگی کنیم و بروس ویلیسی بمیریم . امیدوار باشم سال ها بعد هم بگویم دوست دارم بدون توجه به حرف مردم چیزی را که دوست دارم بگویم . حرف هایم را فرو نخورم و برای نصیحت کردن رابطه ی دیوانه وارم را با سینما تکذیب نکنم و افتخار کنم سال هاست رفقایی دارم که در یک کافه ی سینمایی با هم آشنا شدیم و شیرین ترین و تلخترین لحظاتمان را با هم ، " سینمایی " گذرانده ایم . نه اینکه به خاطر نصیحت و حرف مردم یا هر چیز دیگری .......... خیسی چشمانم را پنهان کنم !

یا حق

MOSI
سه‌شنبه 10 مهر 1386 - 22:3
7
موافقم مخالفم
 

خانم آقائیان من که معمولاً علاقه ای به موسیقی راک اند رول ندارم و شناختی هم درباره شون ندارم. فقط می خواستم بگم عبارتی که دو تامعنی داره رو گرفتی؟

جواد رهبر
سه‌شنبه 10 مهر 1386 - 22:6
-7
موافقم مخالفم
 

سلام

* نوید جان تخته گاز برو. کارت خیلی درسته! حق باتوست: اینجا روز نوشته؛ کافه ای گوشه ی سایت که تازه کلی هم باصفاست. مثلا همین الان دیدم همشهری امان، خاطره خانم، یک قطعه از لد زپلین با ترجمه فارسی گذاشته. کلی فاز داد. مرسی خانم آقائیان. در ضمن درباره نظر من: "اختیار دارید."

* جان لنون کبیر می گفت: "زندگی زمانی اتفاق می افتد که ما در حال برنامه ریزی برای آن هستیم." یادش بخیر.

* بعد خودتان را خیلی سر نمایش "سرگیجه" اذیت نکنید. بار اول نیست و بار اخر هم نخواهد بود. نمایش "سینما پارادیزو" رو یادتونه که! ای عجب از این روزگار. اما من نظرم اینه که اگر نمی شه فیلم رو پخش کرد، اصلا پخش نشه. خلاص!

* می دونم خیلی پیشنهاد جدیدی نیست اما Working class hero is something to be!

تا بعد

خاطره آقائیان
چهارشنبه 11 مهر 1386 - 4:13
-10
موافقم مخالفم
 

این هم لینک آهنگ "پلکانی رو به آسمان"از گروه لد زپلین خدمت سیاوش خان عزیز برای دانلود:

http://www.archive.org/details/StairwayToHeavenRev

ersed

کاوه اسماعیلی
چهارشنبه 11 مهر 1386 - 18:53
12
موافقم مخالفم
 

مرسی از بچه ها ...مرسی از خاطره به خاطر هر چی لد زپلینه.....مرسی از جواد به خاطر هر جان لنونه که دیر و زود داره ولی سوخت و سوز نداره....مرسی از رضا به خاطر جمله تکان دهنده ای که از قول وودی آلن درباره مرگ برگمان نقا کرد تا رعشه به اندامم بیاندازه...مرسی از سیاوش به خاطر پیشنهاد سه قلوهای بلویل که تکانم داد.و البته مرسی از نوید به خاطر این کامنت اخیرش و البته پاسخ مبسوطی که به پرسش اینجانب داد و مرا از گمراهی و ظلمات رها کرد.و پیشنهاد اینجانب دیدن چهره جوان و تازه ولی تنهای رابرت ردفورد در تعقیب آرتور پن است که به مدد مقاله امیر قادری و یکی از شبکهای لس آنجلسی موفق به دیدنش شدم.آنجا که از خیانت نامزدش باخبر میشود و ما که در تمام طول فیلم از یک جوان وحشی میشنیدیم باید نگاهش را به معشوق تازه نامزدش می دیدیم تا معصومیت را تعریف کنیم.

نويد غضنفري
پنجشنبه 12 مهر 1386 - 1:31
-4
موافقم مخالفم
 

سلام كاوه جان

والا در مورد اين قضيه تم تكراري موسيقي هرمان در راننده تاكسي و سر آلفردو گارسيا، من چيزي نمي دانم. برادر شايد فيلم هاي تو اشكال دارد. شايد فيلم هات دوبله ان و دوبله هاي قديمي هم كه مي داني چطور موسيقي هاشان تأمين و تهيه مي شد. اگر نسخه دوبله كازابلانكا را ديده باشي كه موسيقي اشك ها و لبخند ها روش گذاشته اند!! عفو كن كه جوابت دير شد رفيق. مخلصيم.

نوید غضنفری
پنجشنبه 12 مهر 1386 - 8:58
1
موافقم مخالفم
 

به هومن شیرازی

روزنوشت جمعه را به نکته ای که اشاره کردی اختصاص داده ام.

اضافه کردن نظر جدید
:             
:        
:  
:       




  • واكنش سازندگان «هفت» به نامه اميرحسين شريفي / شريفي 15 دقيقه پس از پايان «هفت» درخواست كرد روي خط بيايد!
  • نامه سرگشاده اميرحسين شريفي به مدير شبكه سه / فريدون جيراني در برنامه «هفت» خود را وكيل تشكل تهيه‌كنندگان نداند
  • "اينجا غبار روشن است" و انتخابات رياست جمهوري سال گذشته ايران / سنگین‌ترین تحقیقاتی که تا به حال روی یک فیلم روز انجام شده است
  • دو نسخه دوبله و صداي سرصحنه همزمان اكران مي‌شود / دوبله "جرم" مسعود کیمیایی در استودیو رها تمام شد
  • پس از دو هفته وقفه براي تدوين / تصویربرداری «قهوه تلخ» از سر گرفته شد
  • كار «مختارنامه» به استفثاء كشيد / نظر مخالف آیت‌الله مکارم با نمایش چهره حضرت ابوالفضل(ع)
  • در آينده نزديك بايد منتظر كنسرت اين بازيگر باشيم؟! / احمد پورمخبر هم خواننده شد
  • به‌پاس برگزيده‌شدن به عنوان يكي از چهره‌هاي ماندگار / انجمن بازيگران سينما موفقيت «ژاله علو» را تبريك گفت
  • با موافقت مسوولان برگزاری جشنواره فجر در برج میلاد / 30 دقیقه از انيميشن "تهران1500" برای اهالی رسانه به نمایش درمی‌آید
  • آخرين خبرها از پيش‌توليد فيلم تازه مسعود ده‌نمكي / امين حيايي با «اخراجي‌ها 3» قرارداد سفيد امضا كرد
  • با فروش روزانه بيش از 50 ميليون تومان / «ملک سلیمان» اولین فیلم میلیاردی سال 89 لقب گرفت
  • نظرخواهي از 130 منتقد و نويسنده سينمايي براي انتخاب برترين‌هاي سينماي ايران در دهه هشتاد / شماره 100 ماهنامه "صنعت سينما": ويژه سينماي ايران در دهه هشتاد منتشر شد
  • خريد بليت همت عالي براي حمايت از كودكان سرطاني / نمايش ويژه «سن‌پطرزبورگ» با حضور بازيگران سينما به نفع موسسه محك
  • اکران یک فیلم توقیفی در گروه عصرجدید / «آتشکار» به کارگردانی محسن امیریوسفی پس از سه سال روی پرده می‌رود
  • با بازي حسام نواب صفوی، لیلا اوتادی، بهاره رهنما، علیرضا خمسه، بهنوش بختیاری و... / "عروسک" در گروه سینمایی آفریقا روی پرده می‌رود
  • جلسه صدور پروانه فيلمسازي تشکيل شد / رسول صدرعاملي و ابراهيم وحيد زاده پروانه ساخت گرفتند
  • فرج‌الله سلحشوردر اظهاراتی جنجال برانگیز عنوان کرد / سینمایی که نه ایمان مردم را بالا می‌برد و نه فساد را مقابله می‌کند، همان بهتر که نباشد
  • محمد خزاعي دبير نخستين جشنواره بين‌المللي فيلم کيش گفت / جشنواره فيلم كيش ارديبهشت سال 90 برگزار مي‌شود
  • هنگامه قاضیانی در نقش ناهید مشرقی بازی می‌کند / فیلمبرداری "من مادر هستم" در سعادت آباد ادامه دارد
  • در دومين حضور خود بين‌المللي / «لطفا مزاحم نشويد» جايزه نقره جشنواره دمشق را از آن خود كرد









  •   سینمای ما   سینمای ما   سینمای ما   سینمای ما      

    استفاده از مطالب و عكس هاي سايت سينماي ما فقط با ذكر منبع مجاز است | عكس هاي سایت سینمای ما داراي كد اختصاصي ديجيتالي است

    كليه حقوق و امتيازات اين سايت متعلق به گروه مطبوعاتي سينماي ما و شركت پويشگران اطلاع رساني تهران ما  است.

    مجموعه سايت هاي ما : سينماي ما ، موسيقي ما، تئاترما ، دانش ما، خانواده ما ، تهران ما ، مشهد ما

     سينماي ما : صفحه اصلي :: اخبار :: سينماي جهان :: نقد فيلم :: جشنواره فيلم فجر :: گالري عكس :: سينما در سايت هاي ديگر :: موسسه هاي سينمايي :: تبليغات :: ارتباط با ما
    Powered by Tehranema Co. | Copyright 2005-2010, cinemaema.com
    Page created in 2.81910300255 seconds.