اين پست را اختصاص داده ام به يك قطعه موسيقي؛ يك ترك كه آلترناتيو راك «هم» مي تواند باشد:
- چند روز پيش در جست و جوي ترانه اي از آلبوم «Absolution» گروه «Muse» در اينترنت بودم،
فايلي را هم دانلود كردم اما ترانه جور ديگري شروع مي شد، با ريتم خفه رومباي گيتار اسپانيش! مطمئنا آن كه مي خواستم نبود اما اين يكي چه بود پس؟! وكال هم صداي نكبت بارِ شخصِ متيو بلامي بود: «اين چه وضعشه؟ آخه چرا با اين ريتم؟!» ملودي بيس هم كه مي آمد بيش تر شبيه يكي از ترانه هاي اجرايِ رودريگز مي شد! با همان ساز بندي. كم كم گيتار با افكت «وا وا» آمد و رويش ريتم خفه رومبا با گيتار الكتريك زده مي شد؛ سازبندي اركسترالِ اسپانيايي/ عربي! ترومپت! تجربه اي ناب و كم نظير در قد و قواره ديدن اكشني جذاب و خوش ساخت. مثل تجربه ديدن «عشق حقيقي» توني اسكات براي اولين بار. تجربه ديدن تريلر 4 دقيقه اي «Shoot'em up»! يا «Grindhouse». راستي نام آهنگ اين است:«City of Delusion» از آلبوم «Black holes and revelations». مجله رولينگ استون راجع به اش نوشته:« اگر كمي گيجي و گمراهي تان را هدايت كنيد، «Black Holes and revelations» قادر است شاخك هاي لذت تان را تكان دهد...». معجزه اي كه چند روز پيش راجع به اش مي گفتيم مگر چيست؟
بازگشت به روز نوشتهاي نويد غضنفري
مانا
دوشنبه 26 شهريور 1386 - 13:9
16 |
|
|
|
این بحر طویل قبلی رو باید زودتر می فرستادم (شاید الان بگین اصلاً چرا فرستادی؟)منم می گم :نمی دونم! سحر خانوم خوش آمدی. من بی سواد متاسفانه این موسیقی ها رو گوش ندادم ودر نتیجه ترجیح می دم نظرات دیگر دوستان رو بخونم . نوید عزیز لی وان کلیفت ها رو حسابی پایه ام . راستی ارادت من به صاحب اینجا حالا که فهمیدم اصلیت جنوبی داره چند برابر شد.
|
کاوه اسماعیلی
دوشنبه 26 شهريور 1386 - 13:45
-1 |
|
|
|
1.هر چند که این آلبومشان خیلی پاپ میزنه ولی City of Delusion را هستم....فراموش هم نمیکنم ترانه ناز soldier`s poem رو....در کل آقا ما هر چی از سمت استعمار پیر انگلیس بیاد هستیم.... 2.اینکه کامنت دومم برایت نامفهوم بوده از 2 حالت خارج نیست.اول اینکه کسانی که مسوول جرح و تعدیل کامنتها هستند حتا صاحب کافه را هم از محتوای کامنتها مطلع نمیکنند شاید نوید ما هم از جعده عفاف دور شود. و حالت دوم هم اینست که طعنه میزنی به ما در مایه های ریز میبینمت و برو کشکتو بساب..... میدانی نوید خیلی حساس شدیم و این حساس شدن و سانسور بی منطق دیگر حسابی دارد به شعور من توهین میکند.الان فرقی با فیلترینگ خودمان نمیکند که که مثلا کلا وقتی woman را جستجو میکنی آن جمله لعنتی می آید.در دوران دانشگاه استاد ژنتیکمان یکبار برای طرح یک بحث ژنتیکی مرغ را مثال زد.همین که نام مرغ را آورد ما زدیم زیر خنده (چرایش را خودمان هم نمیدانستیم.این حیوان یادآور بیشترین لطیفه هاست)...نگاهی از سر تحقیر به ما کرد و گفت:"خاک بر سرتان..اینجا در این کلاس علم ذره ای پیشرفت نمیکند." کامنت جیمز بلانتم را بریدند که هیچ در کافه امیر قادری وضعیت در کامنت اخیرم مضحک تر از همیشه بود.فکرش را بکن..نه نمی گویم اگر اینجا هم سانسور شود قاطی میکنم.به امیر بگو برایت بخواند. آن بستن دهان هم که گفتم به همین خاطر بود. 3.یک چیز یادم آمد ...تو وقتی این همه موزیک باز هستی نمیتوانی مثل مهدی عزیزی گاهی گوشه ای از روزنوشتت یکی از این موزیکهای دلبندت را بگذاری ما هم بگوشیم؟(البته همراه با مطلب...میدانی که..ننویسی خمارم.)
|
سیاوش پاکدامن
دوشنبه 26 شهريور 1386 - 15:5
-5 |
|
|
|
نوید جان یک عذرخواهی به تو بدهکارم.وقتی آن جمله پایانی را مینوشتم احساس کردم که دارم زیاده روی میکنم، ولی نیتم خیر بود. خلاصه، ما را ببخش. میخواهم یک چیزی اینجا بنویسم که ربطی به روزنوشتت ندارد( کی نوشته هایم ربط داشت که این دومی باشد؟؟!) و به نوعی "متن" اتفاقی است که "تیترش" در کافه امیرقادری نوشته شد. ترجیح دادم که حرفم را اینجا بزنم، میدانی، کافه امیر مثل سالن اجتماعات میماند که همه اول به آنجا می آیند و همدیگر را میبینند، گپ میزنند و چای و شربت سکنجبین مینوشند. ولی گاهی اوقات میشود که دلت میخواهی با دو سه نفر تنها باشی . جدا از همهمه کافه شلوغ که شاید حرفت در میان حرفهای دیگر گم شود.آن موقع است که رضا و کاوه و امید و دو سه نفر دیگر را صدا میکنی، از پله ها بالا میروی و آخرین در راهرو را میزنی، میشوی میهمان آسیاب های بادی: رضا ....رضا ....رضا.... حالا که" سمفونی مردگان" تمام شده است، من ماندم و ذهنی داغان و مغزی که کاملا شخم خورده است. همه چیز تمام شده است اما پژواک ضرباتش در سرم میروند و می آیند...." ترسید که{....} مادر بخواهد نصیحتش کند و بگوید:به مرده ها فکر نکن." جز تو کسی را نمیشناسم که این کتاب را خوانده باشد و نمیتوانم صبر کنم تا بقیه بخوانند، نمیخواهم نئشگی شنیدن سمفونی از سرم بپرد. آخرین بار که این بلا سرم آمد، پاییز پارسال بود که "منِ او "را خواندم. و مدتها بود که دنبال آن حس میگشتم، حسی که مخلوطی از بهت و حیرت و حسرت و هزار چیز دیگر است،مثل "معجون افلاطون" .کل تابستان در "ناتور دشت" و "رگتایم" و" مرشد ومارگریتا" گشتم ولی نبود و حالا کتابی که یک ماه پیش من به امانت بود -و اگر نبود موعد تحویل، حالا حالاهاخوانده نمیشد- من را به زمین زد. رضا جان جز تو کسی را نمیشناسم که این لحظات ناب را با او قسمت کنم. کسی که رو برویش بنشینم و یک ساعت به چشمان هم نگاه کنیم و چیزی نگوییم و بگذاریم آیدین و اورهان و سورمه و آیدا از جلوی چشمانمان رژه بروند و ما..." این نیست آقای دکتر.باور کنید همین است.ولی من مطمئنم که این نیست." میخواستم قبل از اینکه فکرم سراغ سیاست برود و به نمیدانم، سرنوشت محتوم روشنفکر ایرانی و ظلمت نادانی، یا نقدی بخوانم که بگوید این کتاب همرده "بوف کور" است و مطلبی دیگر که آن را کپی برداری از "خشم وهیاهو" بداند و قبل از اینکه کسی از ضعف این قسمت و قدرت آن بخش حرف بزند،احساسم را بیرون بریزم و از ویرانه ای حرف بزنم که آیدین برایم به ارمغان آورد، عشقی که دیوانه ام کرد و بازی های روایی نویسنده که همگام با داستان، تو را شکنجه میدهد، تو میشوی آیدین، اورهان، سورمه و... وقتی چشمان آیدین هستی و سورمه بالاخره وارد زیر زمین میشود ،به آسمانها پر میکشی و وقتی چند صفحه بعد آیدین قصد رفتن میکند، به زمین گرم میخوری ..."از آن پس آیدین تمام روز را به شوق یک دیدار آنی کار میکرد که سورمه شیشه مشجر سقف را میگشود و تمامی خستگی آیدین را بر زمین میگذاشت....یک روز کار،و در پایان روز،یک لحظه دیدار.دیدار چشمهایی به رنگ عسل." زیادی حرف زدم، شرمنده که پراکنده و بی سر و ته بود.
|
حامد صرافی زاده
دوشنبه 26 شهريور 1386 - 20:19
5 |
|
|
|
جناب غضنفری این فیلم Shoot'em up رو من چند روز پیش در سینما دیدم. یکی از بدترین آثار امساله! و نشون می ده چقدر بازیگران خوبی مثل كلایو اوون و پل جياماتی در اثر ی مسخره ولوس می توانند به راحتی به گند کشیده بشوند. و حتی به راحتی شاید احساس کنید مونیکا بلوچی چقدر بازیگر افتضاحی است. فیلمنامه تعطیل . همه چیز در حد توهین خنده داری که حتی به درد تفریح کردن هم نمی خوره. فیلم رو هنوز ندیدی. نمی دونم چرا موقع تماشای فیلم یک لحظه احساس کردم شما بعدا بهش اشاره خواهی کرد. که حالا دقیقا پیش بینی ام درست از اب در اومد. بعداز تماشای فیلم و اظهار نظر رسمی تون حتما بیشتر خدمتتون می رسم. چون حس می کنم فیلم راحت می تونه بره برای تمشک طلایی البته اگر کسی جدی اش بگیره.
|
رضا
دوشنبه 26 شهريور 1386 - 22:37
21 |
|
|
|
پراکنده گویی ؟ تا باشد از این پرکنده گویی ها باشد . تا باشد حرف کتاب های عباس معروفی و رضا قاسمی باشد . باور کن سیاوش کامنتت را که خواندم پرت شدم به روز هایی که این کتاب از دستم نمی افتاد . یاد عاشقی افتادم که تمام روز در زیر زمین می ماند به عشق ....... بازار . آن جا که تخمه بود و پسته بود و آیدین بود و عشق سورمه . رسم بردار کشی و دفتر اورهان ! چه لذتی داشت خواندن سمفونی مردگان . همیشه وقتی کتابی می خوانم که خیلی بیش از حد به دلم می نشیند از کتاب بعدی می ترسم . می ترسم آن طور که باید نباشد و از لذت کتاب قبلی هم بکاهد . برای همین می خواهم بهت پیشنهادی بکنم که به نظرم بهترین گزینه است برای بعد از سمفونی مردگان ( البته اگر نخوانده باشی اش ) . رضا قاسمی تنها یک رمان چاپ شده در ایران دارد به نام همنوایی شبانه ی ارکستر چوب ها ! این اثر دیوانه کننده است . از آن کتاب هایی است که هر کلمه اش کلمه نیست ، تیغی است که می برد و در آخر کتاب فقط جنازه ای از تو باقی می گذارد . رضا قاسمی هر رمانش را شش سال طول می کشد تا بنویسد . شش سال کار می کند و شخصیت می پردازد تا کلماتش را جادویی کند . پ ن : با عرض شرمندگی خدمت صاحب کافه و دیگر مشتریان که هر کدام یک هدفون در گوششان گذاشته اند و به موسیقی گوش می دهند . چه کنیم دیگر ؟ عشق سمفونی مردگان آدم را از همه چیز می اندازد !
|
کاوه اسماعیلی
سهشنبه 27 شهريور 1386 - 3:44
0 |
|
|
|
حامد صرافی زاده فیلم مورد نظر را بر پرده سینما دیده و فکر کنم نظرش حتا بر نظر ما بعد از دیدن فیلم روی صفحه تلویزیون هم ارجح باشد.اما فکر کنم منظور نوید آنونس فوق العاده جذاب با گرافیک فوق العاده اش باشد که این روزها من را هم درگیر خودش کرده.به مانا هم که پل جیاماتی را دوست دارد پیشنهاد میکنم تریلرش را ببیند.چون حداقل در این دقایق اندکی که ما دیدیم تصویر متفاوت و جذابی دارد.... ضمن اینکه امشب تصاویری از فیلم جدید دیوید کراننبرگ که یکی از کارگردانان محبوبم هست را دیدم که وسوسه دیدن آن هم مرا جلب کرد.با این توضیح که با دو تن از بهترین بازیگران دهه اخیر (ویگو مورتنسن و نائمی واتس) انتظار فیلم خیلی خوب را دارم... از grind house گفتی و اینکه نسخه داغانش به دستم رسید .اما بعضی فیلمها هستند که آدم منتظر میماند تا تجربه اولین بار دیدنشان را با کیفیت خوب سپری کند..... با رضا و سیاوش در مورد عباس معروفی و البته سمفونی مردگانش بی کم و کاست موافقم.اما رضا قاسمی نه....بی ادبی نشود...ولی نمیدانم چرا مشکل این آدم فقط...... (نمی گویم چون میدانم حذف میشود .تو خود بخوان حدیث از آن جا به پایین را)امیدوارم گرفته باشی.سعی کردم نشان دهم که سانسور خلاقیت آدم را بالا میبرد.مسعود کیمیایی یکبار در مورد این حرف گفته بود:"تا کی باید بگوییم سانسور باعث میشود زبان استعاره و کنایه رشد کند؟پس من کی حرفم رک و پوست کنده بزنم؟"(نقل به مضمون)
|
سیاوش پاکدامن
سهشنبه 27 شهريور 1386 - 5:6
3 |
|
|
|
. رضا جان ممنونم از همراهیت. آن حسی که گفتی در من هم هست. و امیدوارم من را ببخشی اگر بدانی که همنوایی... در دسترسم بود و نخواندمش، یعنی پا نداد... همنوایی هم رفت در اولویت اول خریداری.
|
نويد غضنفري
سهشنبه 27 شهريور 1386 - 8:16
-11 |
|
|
|
سلام رفقا 1- كاوه جان، فكر كنم هنوزم هيچ مون به هم نرفته رفيق. اول اين كه اگر بخوايم همه آثاري رو كه قدري پاپ مي زنن قلم بگيريم استاد، بايد بگم خيلي از فيلم ها و موسيقي هايي رو كه دوست داريم بايد بي خيال شيم! مثلا چرا راه دور بريم همين آلبوم جيمز بلانت رو كه تو پست قبلي به اش اشاره كرديم. دوم اين كه بار ديگر از سر تا ته بخون مطلب رو. همون اول گفتم كه قطعه اي است كه آلترناتيو راك «هم» مي تواند باشد، اصلا به خاطر همين سبك مست و ملنگش بود كه راجع بهش نوشتم. اين كل كل هات رو حسابي هستم ها رفيقم. در آخر ما كي باشيم كه شما رو ريز ببينيم. 2- چيزي رو يادم رفت تو كامنت قبلي واسه سحر عزيز بگم. آره همشهري. نه تنها اين جا، هر جايي كه در اختيارم قرار بگيره تا تصويرهاي مورد علاقم رو بندازم روش دوست دارم. اما اين جا يه ريزه فرق ميكنه. شمام هستيد. 3- مانا جان بعد از اون چند مثال راجع به نقش هاي مكمل يه عالمه ديگه يادم اومد كه ننوشتم، قبول نيست آقا! مثلا جين هكمن تو «مترسك» يا كرك داگلاس در «جدال در اوكي كرال» يا كويين كامينگز (لوسي) در «دختر خداحافظي»، آكيم تاميروف در «آناستازيا» ليتواك. وينسنت گاردنيا (كازمو) در «ماه زده» نورمن جويسن. نيكلسن در «دوران مهرورزي»...قبول نيست! 4- آقاي صرافي زاده عزيز اولا خوش آمد ميگم. واقعا خوشا به سعادتت كه فيلم رو تو سينما (!!) ديدي. اصولا ديدن هر فيلمي در سينماي واقعي بركت داره. مزخرف تر از «Ghost rider» تو فيلم هاي كميك مصور ميشناسي، من اين رو تو سينما ديدم و كلي ذوق مرگ شدم! Shoot'em up و نديدم هنوز. شمام انقده سخت نگير.مخلصيم.
|
DamionKutaeff
يکشنبه 4 فروردين 1387 - 0:36
-4 |
|
|
|
Hello everybody, my name is Damion, and I'm glad to join your conmunity, and wish to assit as far as possible.
|