دوشنبه 1 آذر 1389 - 9:21



















-

I تبلیغات متنی I
موسسه سینمایی پاسارگاد
به تعدادی آقا و خانم جهت بازی در فیلم‌های سینمایی و سریال نیازمندیم
09121468447
----------------------------
روزنامه تفاهم
اولین روزنامه کارآفرینی ایران
----------------------------
پارسيس
مشاوره،طراحي و برنامه نويسي  پورتال‌های اینترنتی
----------------------------

موسسه سینمایی پاسارگاد
ارائه هنرور و بازیگر به پروژه‌ها
09121468447




 


 



سه‌شنبه 20 شهريور 1386 - 17:56

در انتظار گودو:« خدایا یه معجزه بفرست»


1- باور کنید این که «مثل قبل» به روز نیستم، دلیل اش کار و گرفتاری و هزار و یک بهانه دیگر نیست! پیش از این هم اوضاعم همین بوده که می بینید. موضوع همانی است که مانا گفت. همه مان انگار منتظر اتفاقی چیزی هستیم؛ اتفاق هم که خودش نمی افتد! به این دوران می شود گفت: «پسا...»؟! بگذریم. حقیقت می ترسم بیفتم (افتادم؟!) در ورطه خزعبل نویسی و...
2- از شما چه پنهان با بزرگداشت و سال گرد گرفتن زیاد موافق نیستم. این که به هم تبریکش بگوییم اصلا چیز بدی نیست، اما وقتی شد موضوع روزنوشت این احساس به ما آدم های گریزان از ریسمان سیاه و سفید دست می دهد که دیگر آرد را بیخته و الک را آویخته ایم؛ شخصا بر خلاف نظر بسیاری از رفقا معتقدم هنوز کلی فاصله داریم تا سینمای «ما» شدن. این «ما» را جدی بگیرید رفقا. شاید به خاطر دپارتد شدنم در این مدت خیلی چیزها را نمی دانم؟ و این خط آخر خیلی متظاهرانه و شعاری شد. باز نمی دانم:«خسرو؛ بولوار...».
3- برگردیم سراغ همان حس این روزهایمان...دیروز که به رسم «گوسپندانه» هر روز، گل صبح زدم بیرون، نیمه راه یادم آمد که ای وای، عینک و کیف پولم را جا گذاشته ام. بگذریم که با مصیبتی به محل کارم رسیدم. اما امروز...کیف دستی ام یادم رفته! فورا یاد ویدئو کلیپ «You’re beautiful» جیمز بلانت افتادم. همان که یکی یکی بادگیر و لباس ها و وسایل اش را وسط برف و سرما در می آورد و می گذارد گوشه ای و دست آخر تن اش را تقدیم دره منتهی به دریای پشت سرش می کند. ورژن سینمایی و گرم اش را هم داریم. لابد می دانید دیگر. «سه پدرخوانده» جان فورد را می گویم؛ همان سه تبهکار مشتی ای که یک بهانه وسط آن صحرای بی آب و علف پیدا می کنند و می گیرند توی دست. بعد هم که مجبور می شوند به خاطر گرما و بی آبی کم کم همه وسایل شان را بیاندازند و خودشان را سبک کنند؛ به همین خاطر رستگار می شوند؟! هم چنان منتظریم.

 


بازگشت به روز نوشت‌هاي نويد غضنفري

نظرات

سیاوش پاکدامن
چهارشنبه 21 شهريور 1386 - 11:6
8
موافقم مخالفم
 

"سکوت میکنیم"

راستش اگر بخواهم بگویم که زندگی زیباست و از این حرفها ، که زیره به کرمان برده ام. اگر بخواهم شوخی کنم – به سیاق گذشته – که واقعا با این روزنوشتی که نوشتی ، کار مسخره ایست پس با اعلام اینکه ما همچنان پایه ایم. سکوت میکنم تا دوباره بیایی روی فرم و باز گل بگوییم و گل بشنفیم.

راستی حدود یک ماه پیش برایت معجزه اتفاق نیفتاده؟!!

جواد رهبر
چهارشنبه 21 شهريور 1386 - 15:54
9
موافقم مخالفم
 

"Waiting for the Miracle to Come"

حال و روز همه مثل اینکه همینه این روزها! راستش حال چندان خوشایندی نیست. اینکه هر روز مثل ولادمیر و استراگون وایسی زیر یک درخت خشک وسط برهوت در انتظار وقوع رخدادی! راستش همینه که همین طوری اتفاقی نمی افته.

Nothing happens. Nobody comes nobody goes

خب دیگه این هم شده قصه ما! ولی به قول یکی از دوستام که الان داره دوره آموزشی رو می گذرونه: هر چی هم سخت باشه و فضاش مثل غلاف تمام فلزی باشه، آخرش که تیتراژ داره! فعلا در انتظار تیتراژیم!

there must be an angel with a smile on her face/ when she thought up that I should be with you/ but it's time to face the truth/ I will never be with you

نوید جان مخلصیم!

رضا
چهارشنبه 21 شهريور 1386 - 18:52
-6
موافقم مخالفم
 

جالب است . انگار به پوچی رسیدن و بی حوصله شدن فصلی شده که همه این روزها این طور شده اند . مثلا خود من با اینکه بعد از مدت ها ، خبری خوش و امیدوارکننده ای شنیده ام اما باز کلافه و ناراحتم . شاید هر روز می آیم به این کافه سر می زنم اما بدون اینکه حرفی بزنم ( کامنتی بنویسم) بر می گردم . هر بار هم که می آیم کلی چیزی در ذهنم است اما به سرعت پشیمان می شوم .

گاهی یک جرقه کافی است . در حدی که فقط کسی به خودمان بیاورد . جمله ای بشنویم ، شعری بخوانیم یا حتی با کسی حرف بزنیم . اما انگار برای ما به چیزی بزرگتر از این حرف ها نیاز است . یک محرک قوی ، چیزی که تکانمان دهد و حتی اگر خودمان را هم محکم گرفتیم باز هم بلرزاندمان . حالا آن چیست ؟ من نمی دانم، اما به نظرم یک روزنوشت بیست می تواند حالمان را خوب کند . روزنوشتی که باعث شود تمام این بی حوصلگی ها را کنار بگذاریم و دوباره سر حال شویم .

می دانم که روزنوشت بعدی همان روزنوشت خواهد بود .

یاحق

رضا
چهارشنبه 21 شهريور 1386 - 22:41
0
موافقم مخالفم
 

جالب است . انگار به پوچی رسیدن و بی حوصله شدن فصلی شده که همه این روزها این طور شده اند . مثلا خود من با اینکه بعد از مدت ها ، خبری خوش و امیدوارکننده ای شنیده ام اما باز کلافه و ناراحتم . شاید هر روز می آیم به این کافه سر می زنم اما بدون اینکه حرفی بزنم ( کامنتی بنویسم) بر می گردم . هر بار هم که می آیم کلی چیزی در ذهنم است اما به سرعت پشیمان می شوم .

گاهی یک جرقه کافی است . در حدی که فقط کسی به خودمان بیاورد . جمله ای بشنویم ، شعری بخوانیم یا حتی با کسی حرف بزنیم . اما انگار برای ما به چیزی بزرگتر از این حرف ها نیاز است . یک محرک قوی ، چیزی که تکانمان دهد و حتی اگر خودمان را هم محکم گرفتیم باز هم بلرزاندمان . حالا آن چیست ؟ من نمی دانم، اما به نظرم یک روزنوشت بیست می تواند حالمان را خوب کند . روزنوشتی که باعث شود تمام این بی حوصلگی ها را کنار بگذاریم و دوباره سر حال شویم .

می دانم که روزنوشت بعدی همان روزنوشت خواهد بود .

یاحق

امید غیائی
پنجشنبه 22 شهريور 1386 - 12:17
10
موافقم مخالفم
 

سلام.

این روزها خیلی ها بی حوصله ان و خیلی ها هم شاد. جالبه که تقریبا حد وسط از این ملت دور شده.

ولی به جون خودم من که پریشب اونقدر از دیدن یه فیلم به شعف اومدم که داشتم با کله میخوردم به طاق.

آره اون فیلمه شاهکار دیگه ای از دارن آرونوفسکی بود به اسم چشمه (the fountain) آرونوفسکی رو با پی شناختم و بعدش هم همین فیلم. اگر مرثیه ای برای یک رویا رو هم ببینم میتونم بین کارگردانهای محبوبم جاش بدم.

نمیدونی چه مسرتی بهم دست داد وقتی فیلم تموم شد و من هم با کلی نشئگی بلند شدم و تلوتلو خوران راه قدم زدن رو در پیش گرفتم.

تازگی ها هم که داره یه سری اتفاق خوب میفته. مال ما اتفاق خوب افتادنهامون مثل بریدن گلو با در قوطی حلبی روغن میمونه.زجر کشت میکنه ولی آخرش میبره.

حالا اکه خدا بخواد دوباره چشمه رو ببینم روحم زنده میشه و پروازززززززززززززززززززززززززززززززززززززززززز.

همین.

سیاوش پاکدامن
پنجشنبه 22 شهريور 1386 - 20:9
-4
موافقم مخالفم
 

.

سحر خیلی بی مقدمه سری به حافظ زدم؛ این غزل آمد:

عیدست وآخرگل و یاران در انتظار....ساقی بروی شاه ببین ماه و می بیار

دل برگرفته بودم از ایام گل ولی...............کاری بکرد همت پاکان روزه دار

دل در جهان مبند و بمستی سوال کن...از فیض جام و قصه جمشید کامکار

جز نقد جان به دست ندارم،شراب کو......کان نیز بر کرشمه ساقی کنم نثار

کاوه اسماعیلی
پنجشنبه 22 شهريور 1386 - 22:21
-19
موافقم مخالفم
 

کامنتی دیشب گذاشتم ولی گویا نیامده.......

قاعدتا وظیفه ما نیست که تو را سر حال بیاوریم.من هم این قصد را ندارم ولی وقتی میگویی ممکن است به ورطه خزعبل نویسی بیفتم کفری میشوم.همین روزنوشتت را ببین وقتی در مورد اخر کلیپ جیمز بلانت میگویی"و دست آخر تن اش را تقدیم دره منتهی به دریای پشت سرش می کند" چطور میتواند خزعبل باشد..........راستش من هم آن کلیپ را خیلی دوست دارم

فیلم چشمه را که امید نامش را برده دیدم و البته خیلی دوست ندارم .تصور میکنی آرنوفسکی هر چه از مطالعاتش آموخته میخواهد در فیلم پیاده کند.البته من و امید خیلی هم سلیقه نیستیم.امید عاشق اینگمار برگمان است.امید من....اگر خواستی مرثیه ای برای رویا را بهت میدم.به قول ما گیلکها "هچین تیشین" یعنی همینطوری مجانی برای تو

sunshine را کماکان باهات هستم.بد مصب درگیرم کرده....

کاوه اسماعیلی
جمعه 23 شهريور 1386 - 15:25
-6
موافقم مخالفم
 

میدانم تقصیر تو نیست نوید جان....دیگر حتا از بردن اسم کوفتیش(همان کلمه ای که با س شروع میشود و با ر ختم)حالم به هم میخورد.شاید اگر فعلا حرفی نزنم بهتر باشد.تقصیر من است که نمیتوانم جلوی این دهن لامصب را بگیرم.دکتر گفته بود که باید روزی 3 بار مسواک بزنم.باید بوی گندش را یه جوری لاپوشانی کنم.اصلا دارم الکی شلوغش میکنم.................

سحر همائی
جمعه 23 شهريور 1386 - 19:54
14
موافقم مخالفم
 

سلام همشهری .

این روزها قضیه این شیرازی ها در سایت پیچیده شده ! خودم هم قاطی کرده ام که کی به کی است. ولی خب شما را از گذشته ها می شناسم .نقدهایی که برای کانون می نوشتید را می خواندم و تحسینتان می کردم .کانون عشق ماست .خودتان که می دانید.

مدت ها به کافه شما سر می زدم و می خواندم و کامپیوترم مشکلی داشت که کامنت ارسال نمی شد که الان حل شده .به هر حال مهم این بود که می خواندم و یک چیز را خوب حس می کردم .که شما روزنوشتت را دوست داری و از نوشتن اینجا لذت می بری .این برای من خیلی مهم است اگرچه به قول مهدی پورامین وقتی درباره یک فیلم می نویسی این قدر کامل می نویسی که آدم چیز دیگری به ذهنش نمی رسد اما از این به بعد ما هم هستیم با اجازه شما . رخصت...

و اما درباره حال و هوای این روزهایتان . راستش یک مدتی این جوری بودم بی حوصله و دلتنگ . این اواخر و بعد از تعطیلی هم میهن همه قاطی کرده بودند. وقتی امیر قادری که همیشه برای من نماد شادی و اوراکتیوی است دلگیر باشد وای به حال بقیه .خب این روزها کافه امیر رونق گرفته و دلگیری اش تمام شده. مطمئنا کافه شما هم به زودی شاد و سرحال می شود .به خودتان فرصت بدهید . اتفاق می افتد .کوئیلو یک جمله ای دارد به این مضمون : معجزه برای کسانی که بهش اعتقاد دارند اتفاق می افتد.

منتظرش باشید بالاخره اتفاق می افتد و همه چیز درست می شود .معجزه شما هم یک جایی منتظرتان است.

خزعبل نویسی هم از آن حرفها بودها...

ببخشید که پرحرفی کردم بار اولم است و طولانی شد . دفعه های بعد کله تان را نمی خورم.

امید غیائی
جمعه 23 شهريور 1386 - 22:26
-3
موافقم مخالفم
 

کاوه جان، رفیق، ما مرده مرامتیم.

ایول. دوستهای خوب همیشه بیشترین تضاد سلیقه ای رو با هم دارن.

نوید جان روزنوشتم آرزوست ها!!!!!!!!!!!!!!!1

همین.

جواد رهبر
شنبه 24 شهريور 1386 - 21:38
-18
موافقم مخالفم
 

حالا که همه چراغ ها خاموشه این قطعه خیلی می چسبه:

Confusion will be my epitaph./ as I crawl a cracked and broken path/ if we make it we can all sit back/ and laugh. but I fear tomorrow Ill be crying, yes I fear tomorrow Ill be crying

شاد باشید همه اتان همیشه!

نويد غضنفري
يکشنبه 25 شهريور 1386 - 20:14
10
موافقم مخالفم
 

سلام به همگي

1- سياوش جان حالا اين چه اصراريه همه چيز رو ربط بديم به يه ماه پيش. همين يه چيزمون به آدميزاد رفته. ببينم مي پاچونيش!

2- كاوه جان هميشه لطف داري. اما دومين كامنتت يه ريزه نامفهوم ميزنه. چاكريم. بابا اين كافه با مشتريهاشه كه روشنه و روبراه. خب شمام پيشنهاد بدين.

3- سلام به سحر خانم، همشهري عزيز. البته يه اشتباه سهوي اي پيش آمده و اونم مال بي خانمان و بي فاميل بودن منه. من خوزستاني ام ولي بيش تر عمرم تو شيراز بوده و ته لهجه اش رو هم دارم! خوش به حال همون روزايي كه گفتي. بدون دغدغه راجع به «چارلي واريك» و «آخرين غروب» مي گفتيم، از «دختر خداحافظي»، از «معما» دانن. از «دسته سيسيلي ها»، جشنواره سينماي ايتاليا، فرانسه، پل نيومن...همه بولتنام رو دارم... به زودي ميام شيراز يه سر پيش بر و بچ. به اميد ديدار.

4- جواد جان اين «Epitaph» كينگ كريمسون رو خيلي هستم رفيق. مخلص.

مانا
دوشنبه 26 شهريور 1386 - 13:5
-1
موافقم مخالفم
 

وقتی ناراحتم یا خستم یا بی حوصلم و ....خلاصه حسابی دپرسم،هیچ کس نمی تونه و نباید حالمو جا بیاره.باید تو اتاقم تنها باشم ،توی ایوون روبروی درخت بزرگ نخل تو حیاط بشینم و موسیقی های مورد علاقه ام رو بذارم و توی اندوه ناخواستم که کم کم خودخواسته می شه فرو برم...بعدش انگار تو خلسم ،احساس می کنم چقدر این بد حالی یک جورایی خوبه و.... البته چیزی که گفتم با کلافه گی این روز ها فرق داره،وقتی کلافه ای که اصلاً...بماند.اینا رو گفتم تا بگم چون خودم عادت ندارم کسی بخواهد حتی از سر دوستی و خیرخواهی حالم رو خوب کنه (چون در این جور موارد یک مکانیزم دفاعی نا خواسته با عث می شه مقاومتم در مقابل خوب شدن حالم بیشتر شده و در نتیجه حالم دیرتر خوب بشه.)پس قصدم این نیست که الان بخوام کاری کنم که حال نوید خوب بشه (هر چند به عنوان یکی از اعضای این کافه و دوست راه دور این مسئله خواست قلبی ام هست)...اما می خوام به نوید و همه ی دوستام در اینجا بگم با هر میزان اعتقاد مذهبی که دارین یا ندارین ماه رمضون میتونه حالتون رو خوب کنه....اینو باور کنید........راستی ،دیشب داشتم پلی بر روی رودخانه ی کوای عزیزم رو می دیدم بلکه حالم بهتر بشه... سهراب سپهری :زنگی چیزی نیست که سر طاقچه ی عادت از یاد من و تو برود...

mana
دوشنبه 26 شهريور 1386 - 13:5
-1
موافقم مخالفم
 

2.یادم رفته بود...یادم رفته تا چند سال پیش ،به محضی که پامو از سالن سینما بیرون می ذاشتم شروع می کردم به تقلید از بازیگر نقش اول ...قرمز رو دیدم و به بهونه ی اینکه کفشم پامو می زنه!!! تا دم خونه پابرهنه اومدم چون شدیداً تحت تاثیر صحنه ای بودم که هدیه تهرانی پای برهنه می رفت کتابفروشی عموش....و هزاران نمونه ی دیگه .پدر و مادرم کاری به کارم نداشتم (پدرم تا مدتها فکر می کرد این عشق سینما و به قول خودش خل بازی ها بالاخره روزی از سرم می افته و می رم سراغ پزشکی !!!)....داشتم مصاحبه ی احمد یاوری رو می خوندم ،اوائل برام عجیب بود ...این آدمها و عشق های نامتعارفشون به سینما ،انواع و اقسام مرارتهایی که برای بدست اوردن یک نقش کوچک می کشن و....عشقی که هنوز و همچنان به سینماو فیلم و...دارن!!!...بعد فکر کردم خب خودمم روزی اینجوری بودم ،درسته که تا به این لحظه هیچ وقت و هیچ گاه نتونستم اگر چشمم به شخصیت محبوبم از بازیگر گرفته تا نویسنده و کارگردان و...خورد حتی برم بهش سلام کنم(از شما چه پنهون تازه برخورهام گاهی بی ادبانه هم بوده!)اما،به هر حال روزگاری عشقم به سینما مثل احمدیاوری ها شکل دیگه ای داشت،که الان نداره و من هیچ قضاوتی میان مانای این روزها و نوع نشون دادن احساساتش با مانای اون روزها نمی کنم!!!

اضافه کردن نظر جدید
:             
:        
:  
:       




  • واكنش سازندگان «هفت» به نامه اميرحسين شريفي / شريفي 15 دقيقه پس از پايان «هفت» درخواست كرد روي خط بيايد!
  • نامه سرگشاده اميرحسين شريفي به مدير شبكه سه / فريدون جيراني در برنامه «هفت» خود را وكيل تشكل تهيه‌كنندگان نداند
  • "اينجا غبار روشن است" و انتخابات رياست جمهوري سال گذشته ايران / سنگین‌ترین تحقیقاتی که تا به حال روی یک فیلم روز انجام شده است
  • دو نسخه دوبله و صداي سرصحنه همزمان اكران مي‌شود / دوبله "جرم" مسعود کیمیایی در استودیو رها تمام شد
  • پس از دو هفته وقفه براي تدوين / تصویربرداری «قهوه تلخ» از سر گرفته شد
  • كار «مختارنامه» به استفثاء كشيد / نظر مخالف آیت‌الله مکارم با نمایش چهره حضرت ابوالفضل(ع)
  • در آينده نزديك بايد منتظر كنسرت اين بازيگر باشيم؟! / احمد پورمخبر هم خواننده شد
  • به‌پاس برگزيده‌شدن به عنوان يكي از چهره‌هاي ماندگار / انجمن بازيگران سينما موفقيت «ژاله علو» را تبريك گفت
  • با موافقت مسوولان برگزاری جشنواره فجر در برج میلاد / 30 دقیقه از انيميشن "تهران1500" برای اهالی رسانه به نمایش درمی‌آید
  • آخرين خبرها از پيش‌توليد فيلم تازه مسعود ده‌نمكي / امين حيايي با «اخراجي‌ها 3» قرارداد سفيد امضا كرد
  • با فروش روزانه بيش از 50 ميليون تومان / «ملک سلیمان» اولین فیلم میلیاردی سال 89 لقب گرفت
  • نظرخواهي از 130 منتقد و نويسنده سينمايي براي انتخاب برترين‌هاي سينماي ايران در دهه هشتاد / شماره 100 ماهنامه "صنعت سينما": ويژه سينماي ايران در دهه هشتاد منتشر شد
  • خريد بليت همت عالي براي حمايت از كودكان سرطاني / نمايش ويژه «سن‌پطرزبورگ» با حضور بازيگران سينما به نفع موسسه محك
  • اکران یک فیلم توقیفی در گروه عصرجدید / «آتشکار» به کارگردانی محسن امیریوسفی پس از سه سال روی پرده می‌رود
  • با بازي حسام نواب صفوی، لیلا اوتادی، بهاره رهنما، علیرضا خمسه، بهنوش بختیاری و... / "عروسک" در گروه سینمایی آفریقا روی پرده می‌رود
  • جلسه صدور پروانه فيلمسازي تشکيل شد / رسول صدرعاملي و ابراهيم وحيد زاده پروانه ساخت گرفتند
  • فرج‌الله سلحشوردر اظهاراتی جنجال برانگیز عنوان کرد / سینمایی که نه ایمان مردم را بالا می‌برد و نه فساد را مقابله می‌کند، همان بهتر که نباشد
  • محمد خزاعي دبير نخستين جشنواره بين‌المللي فيلم کيش گفت / جشنواره فيلم كيش ارديبهشت سال 90 برگزار مي‌شود
  • هنگامه قاضیانی در نقش ناهید مشرقی بازی می‌کند / فیلمبرداری "من مادر هستم" در سعادت آباد ادامه دارد
  • در دومين حضور خود بين‌المللي / «لطفا مزاحم نشويد» جايزه نقره جشنواره دمشق را از آن خود كرد









  •   سینمای ما   سینمای ما   سینمای ما   سینمای ما      

    استفاده از مطالب و عكس هاي سايت سينماي ما فقط با ذكر منبع مجاز است | عكس هاي سایت سینمای ما داراي كد اختصاصي ديجيتالي است

    كليه حقوق و امتيازات اين سايت متعلق به گروه مطبوعاتي سينماي ما و شركت پويشگران اطلاع رساني تهران ما  است.

    مجموعه سايت هاي ما : سينماي ما ، موسيقي ما، تئاترما ، دانش ما، خانواده ما ، تهران ما ، مشهد ما

     سينماي ما : صفحه اصلي :: اخبار :: سينماي جهان :: نقد فيلم :: جشنواره فيلم فجر :: گالري عكس :: سينما در سايت هاي ديگر :: موسسه هاي سينمايي :: تبليغات :: ارتباط با ما
    Powered by Tehranema Co. | Copyright 2005-2010, cinemaema.com
    Page created in 0.832258939743 seconds.