اين روزنوشت قرار بود جمعه اين هفته نوشته شود، دليل هم داشت. اما كامنتي كه اميد غيايي براي پست قبلي ام گذاشته باعث شد سريع تر بنويسم اش؛ يعني ايده را دو نيم كردم، نصف اش الان و نصفه ديگر بماند براي جمعه!
اميد عزيز، دوست خوش خيال و خوش قلب ما، نه براي من كه براي دوستان نوشته و گفته كه فكر مي كنيد الان نويد نوشته هاي شما را مي خواند؟؟ اشتباه مي كنيد! او لابد در جزاير قناري يا هاوايي اي جايي لب ساحل دارد با عيال قدم مي زند و حاليييييي مي برد!! (نقل به مضمون!)...اميد جان زهي خيال باطل؛ قلب آدم هايي از جنس ما اين رؤيا را نمي تواند تاب بياورد. ما كه يك عمر زير بار مسؤوليت نرفته ايم و يكهو احساس مي كنيم ديگر وقت آرام گرفتن است. آدم هاي اين طوري معمولا تا پايان عمر يك جاي كارشان مي لنگد و به عبارتي گاردشان تا آخر باز باز است. درست مثل كارليتو بريگانته در «راه كارليتو» كه بالاخره بعد از يك عمر تبهكاري، تصميم گرفت گيل را پيدا كند و با اندك پس اندازش برود ساحل ميامي، آرام زندگي كند...اما لحظه آخر يكي از همان سوتي ها بالاخره كار دستش داد تا آن تصويرِ دريغ انگيز از غروبِ ساحل و دختركي كه دارد با طبل زدن چند پسربچه بومي مي رقصد، بشود آخرين فريم ذهن اش. راستش را بخواهي اميد جان آرزو دارم آخرين فريم ذهني ام همچه تصويري باشد با صداي خش دار جو كوكر كه دارد مي خواند:«You are so beautiful…». نه رفيق ما فقط به «تصوير»ها خو گرفته ايم.
بازگشت به روز نوشتهاي نويد غضنفري
mana
چهارشنبه 31 مرداد 1386 - 16:24
-4 |
|
|
|
مک کالی :من نمی دونم تو چه کار می کنی؟حرف های جیمی مک وین یادت هست؟می گفت اگه می خواهید موفق باشید نباید به هیچ چیز وابسته باشین.آدم اگه یه زمان تو مخمصه گیر افتاد نباید الاف چیزی بشه که نتونه کمتر از سی ثانیه ولش کنه.یادت هست؟(سکوت) کریس:برای من خورشید فقط به خاطر اون طلوع و غروب می کند. ........... مک کالی :من یک موجود وحشی در باغ وحش هستم که به راه خودش می ره و بعد ناگهان با یک آدم تنهایی مثل تو رو به رو می شه. ایدی:تو منو نمی شناسی. مک کالی :به اندازه ی کافی می شناسم(سکوت)با من بیا!(به فکر فرو می رود.) ایدی:چی شد؟ مک کالی :...هیچی ،همه چیز مرتبه.با من می آی. ایدی :آره. مک کالی :خوبه. --------------------------------------------------------------------------------
|
امید غیائی
چهارشنبه 31 مرداد 1386 - 16:32
3 |
|
|
|
سلام. عجب داغانمان کردی پسر بابت گفتن آن آخرین فریم ذهنی.یعنی میشود گفت شاید رفت همانجا. همانجا که دخترکی برقصد و پسربچه ها طبل بزنند. آن گارد باز و تاب نیاوردن همان رویاست که همه مان را پاگیر این دنیای خیال انگیز فیلم و تصویر و فریم و شات و کات کرده. همینی که دل بهش بدهیم و اگر نمیتوانم پا به فرار به بهشت بگذاریم لااقل چند ساعتی یا حتی دقیه ای یا کمش ثانیه ای و خب اگر نشد چند فریمی همراه شویم و بویش را حس کنیم و نسیمش را بر پوستمان بچشیم. درضمن این طوری خیلی خوب است. اینکه بالاخره جایی پیدا شد که به قول خودمان اینتراکتیو حرف بزنیم و تو هم با بزرگواری و به دور از هر گونه ناراحت شدنی جوابمان را بدهی و حست را صادقانه بگوئی. راستی راه اینطور لنگ زدن را به ما هم نشان میدهی؟ ما که لنگ زدنمان هم شده مثل تلوخوردنهای رائول دوک تو "ترس ونکبت در لاس وگاس". همش کمونه می کنیم اینور اونور. راستی یکی از دوستانمان که فیلم را داد ببینم یکبار گفت فکر کن اسم فیلم توش نکبت داشته باشه عجب چیزی میشه. حالا اگه ندیدنش از دستش ندیدن علی الحساب اینرو تا جمعه که روزنوشت بعدیه نوید عزیز رو بخونیم. ممنون و... همین.
|
farshid
پنجشنبه 1 شهريور 1386 - 2:49
4 |
|
|
|
راه کارلیتو همیشه یکی از فیلمهای محبوبم هست طوری که به نظرم فیلم یک سر و گردن از صورت زخمی هم بالاتر است. زندگی ارام و بی دغدغه توی عصر ما خیال باطلی است که هیچ جا پیدا نمی شود شاید به قول فینچر دیگر خانه ی امنی وجود ندارد و خوب هم که فکر کنیم خودمان هم دیگر بدمان نمی اید توی این جنجال و هیاهو نفس بکشیم دفعه پیش که این جا کامنت گذاشتم تولدتان را با اندکی تاخیر تبریک گفتم!!! و حالا ازدواجتان را تبریک میگم خوشبخت باشید . امیدوارم زودتر از تبریک قدم نو رسیده باز هم این جا کامنت بگذارم!!! واما یک سوال ؟؟ شما در ارتباط با تعطیلی روزنوشت های نیما چه نظری داری؟ از نیما چه خبر؟ farshid
|
رضا
جمعه 2 شهريور 1386 - 15:1
9 |
|
|
|
1- همان موقع که امید غیابی گفت الان نوید و همسر محترمش در حال قدم زدم و اینها هستند با خودم گقتم : این نوید خانی که ما می شناسیم اگر به ماه هم برود باز هم نه تنها روزنوشت هایش را پشت سر هم می نویسد ، بلکه تمام کامنت ها را هم می خواند ! تازه مگر می شود کسی که برای کوچکترین حرکت هر آدمی یک فیلم مثال می زند به همین راحتی بی خیال فیلم دیدن شود و تن به این کارهای روتین بدهد ؟ 2- سیاوش پاکدامن عزیز به اپیزود تعقیب وونگ کار وای اشاره کرد و دوباره هوایی شدم و برای نمی دانم چندصدمین بار این قسمت را نگاه کردم . موسیقی این فیلم انسان رو به اوج می رسونه ، و وقتی در آخر کلایو اوون آن جمله ی بی نظیرش را می گوید دیگر نمی توانی تحمل کنی : همیشه ته مسیر ، چیزی منتظر آدم است ، اگر نمی خواهی به اون نقطه برسی ، از اول در مسیرش قرار نگیر . یا حق
|
شنبه 3 شهريور 1386 - 9:54
20 |
|
|
|
"Stranger Than Paradise" کارلیتو مسیح همه گانگسترهای خلاف سینماست. با همه چیز سکانس پایانی فیلم زندگی می کنم. در پست دیالوگ های محبوب آل چنین نوشتم. حتما بخوان. http://www.barrylyndon.blogfa.com/post-28.aspx آخه این دیالوگ ها رو می شه از یاد برد: Sorry baby, I tried the best I could, honest... Can't come with me on this trip, Loaf. Getting the shakes now, last call for drinks, bars closing down... Sun's out, where are we going for breakfast? Don't wanna go far. Rough night, tired baby...Tired
|
جواد رهبر
شنبه 3 شهريور 1386 - 9:55
-5 |
|
|
|
سلام. بس هیجان زده بودم کلا یادم رفت واسه کامنتم مشخصات بنویسم! چه کرد با ما این مونولوگ عظیم آل آخر فیلم...
|