4.یک توضیح کوچولو.(این کامپیوتر من با این که نو و مثلاً مدل بالاست!کامنتها رو ارسال نمی کنه و مجبورم بکوبم برم کافی نت !حالا اگه یک روز هم مطلبم دیر ارسال بشه چی می شه؟!...هیچی مثل ایندفعه ،نوید زودتر دست بکار می شه و انتخاب چهارم من می شه روزنوشت اون! پس حالا که نوید زودتر از من اینجا اشاره کرد به انتخاب چهارم که همون صحنه ی فوق العاده ی خواندن دعای مراسم ازدواج رو دور تند تو ایرما خوشگله بود،منم به دیالوگ محشری اشاره می کنم که چند ثانیه قبل از این ماجرا از دهان سیبیل شنیدیم. ایرما چشم انتظار نستور و اون هم حسابی دیر کرده.همه تو کلیسا منتظرن....حالا چیکار کنیم؟!!! سیبیل می گه:نگران نباش ،اگه تا پنج دقیقه ی دیگه نیومد خودم باهات ازدواج می کنم!(ایرما خوشگله) 5.پل بارجاک هر کاری می کنه ،نمی تونه هالی رو سر عقل بیاره.هالی همچنان آدرس پنجاه تا از مردهای پولدار رو می خوادو...پل ازتاکسی پیاده می شه .حلقه ی ازدواجی رو از جیبش در میاره و پرت می کنه رو پای هالی. پل:بیا،من اینو ماه ها با خودم اینور و اون ور بردم،بیا دیگه نمی خوام. هالی حلقه را بر می دارد و گریان چند ثانیه ای با حلقه بازی می کند و...سر انجام تصمیمش را می گیرد.حلقه را دست کرده و از تاکسی پیاده شده و زیر باران به دنبال پل و پیشی جون می رود!(صبحانه در تیفانی) 6.زمستون تموم شده،برفها آب شدن و پدر ها اومدن دنبال دخترهای دزدیده شدشون.هر کدوم ششلول به دست می خوان یک گلوله تو مغز رباینده ی دخترشون خالی کنن.... پدر روحانی :صبر کنین ،چند دقیقه صبر کنین....گوش کنین دختر ها ،چند دقیقه ی پیش ما صدای بچه ای رو شنیدیم که داشت گریه می کرد،اون بچه ی کدومتونه؟ دختر ها که عاشق همون پسرهایی شدن که اونا رو دزدیدن همه می گن:من. حالا پدر ها هر کدوم اسلحه ای به طرف پسر ها نشانه گرفتن تا با دختراشون ازدواج کنن. پدر روحانی :دخترها حاضرین بنجامین،فرانکلین،دانیل،.....را به همسری بپذیرین. دختر ها :بعلهههههههههههه.(هفت عروسی برای هفت برادر) ادامه دارد...
|