اين افتادن در لوپ تكرار (تكرار چندباره يك حركت، يا فرم آينه هاي تو در تو تا ابديت) تم مورد علاقه ميشل گوندري، كارگردان 44 ساله و خوش سليقه فرانسوي است. چه در دو سه فيلم اش و چه در تمام ويدئو كليپ هايي كه براي گروه هاي مختلف اين سال ها ساخته، اين لوپ تكرار شونده، طوري خودنمايي مي كند. آهان...يادم رفت اول بنويسم كه اگر كليپ باز هستيد، هرچه موزيك ويدئوي عجيب و غريب ديده ايد و در ذهنتان يك جوري ماندگار شده، ساخته استاد گوندري است. مثل كليپ Come in to my world كايلي مينوگ، همان كه انگار كايلي دارد در يكي از خيابان هاي پاريس قدم مي زند و هربار كه آن قسمت را يك دور كامل مي زند، كايلي ديگري به وجود مي آيد و همه افرادي هم كه آن جا دارند روزمرگي شان را مثل هر روز مي گذرانند، هر بار ، يكي ديگر ازشان توليد مي شود و... اين لوپ همين طور تكرار مي شود! يا كليپ Let Forever Be گروه The Chemical Brothers را ديده ايد؟! خب من چيزي نمي گويم، خودتان بعدا برويد و ببينيدش! اين لوپ در آخرين ساخته گوندري، «علم خواب» هم هست. منظورم همان دستگاهي است كه قادر است فقط و فقط يك ثانيه آدم را به گذشته يا آينده ببرد! خب نتيجه چيست؟ مگر نه اين كه دستگاه روي هر مود باشد، بالاخره به تكرار مي رسيم. اوج ماجرا آن جايي از فيلم است كه استفان (گائل گارسيا برنال) با سؤاستفاده از توانايي دستگاه، كاري را كه دوست دارد، دو بار پشت سر هم انجام مي دهد! و بعد هم به استفاني مي گويد:«قبلي مال آينده بود و اين يكي مال زمان حال»! در «آفتاب ابدي يك ذهن پاك» هم كه يادتان هست جوئل (جيم كري) چه طور روي هذيان هاي ذهن اش چت مي كرد، شبي كه كلمنتين (كيت وينسلت) مي رفت و او دنبال اش راه مي افتاد، مي رفت تا ته خيابان كه مي رسيد، مي ديد دوباره سر خيابان است و آن ور شده ته!! و دوباره هي تكرار. بعدش مي فهميديم كه در واقع فرآيند غم ناك «پاك كردن خاطرات» در مسير غلط افتاده و قاط زده!
دوست دارم اين تم شيرين عقل گونه و غمگين اين كارگردان خيال باف را؛ معلوم است طعم استيصال و آسيب مغزي را خوب چشيده.
...
پي نوشت ها:
1- ميشل گوندري و فضاي عجيب كارهايش، مطلبي شد كه دادم به امير براي صفحه هم ميهن. خدا كند «درآمده» باشد حرف ام.
2- گفته ايد چرا تيتر انگليسي مي زنم! خب تيتر نكته اي است فرامتني و مي پذيرم كه در مديوم مطبوعات جايز نيست از عبارت هاي انگليسي استفاده شود اما بالاخره اين جا قدري بايد فرق كند، معتقد نيستيد نويسنده وبلاگ دست اش بازتر است؟ و اين كه هميشه دوست داشتم از نام ترانه هايي كه شيفته شان هستم به عنوان تيتر استفاده كنم، كلاژ معركه اي درست مي شود. حالا گاهي ترجمه ها تركيب قشنگي ايجاد مي كند مثل نام اين روزنوشت. و گاهي عبارت غير قابل ترجمه است مثل «Natural Disaster» كه خيلي دوست اش دارم، چه كنم!
بازگشت به روز نوشتهاي نويد غضنفري
---
پنجشنبه 7 تير 1386 - 9:7
-8 |
|
|
|
خيلي معركه اي .
|
کاوه اسماعیلی
پنجشنبه 7 تير 1386 - 14:49
-8 |
|
|
|
فیلمهای این آقا را ندیده ام....اما دو کلیپی را که نام بردی چرا؟کلیپ کایلی بیش از آنکه درباره روزمرگی و تکرار و این جور افاظات باشه یک جلوه فروشی از توانایی کارگردان در پرداخت ریز تکنیکی این رفت و آمدهاست.اما let forever be را با تو هم عقیده ام.... بذار تا برم ببنیم کلیپای دیگرش چه بودند...کماکان دارمت....
|
نويد غضنفري
شنبه 9 تير 1386 - 18:10
22 |
|
|
|
چه كسي گفت كليپ كايلي راجع به روزمرگي و تكرار و به انتها رسيدن و غيره و ذالك است. كاوه جان مثل اين كه متن هاي من را خيلي سريع مي خواني! دو سه سطر اول را دوباره و خارج از فشارهاي روزمرگي بخوان! فقط گفته ام گوندري به لوپ تكرار شونده علاقه دارد و آن مردم توي خيابان كليپ كايلي دارند روزمرگي (كارهاي روزمره) شان را مي گذرانند. تازه مگر چه ايرادي دارد يك كارگردان، تكنيك اش را به رخ بكشد (نه جلوه فروشي). گوندري انقدر خودش را ثابت كرده كه نيازي ندارد به جلوه فروشي در كليپ خواننده پاپ درجه سه يي مثل كايلي و مطمئن باش بهتر از من و شما مي داند كجا تكنيك اش را بيش تر خرج كند (و نه بفروشد)كليپ Knives out رديوهد را ديده اي؟! چرا فقط مخالفت هايمان را بولد كنيم، با اين كه مي دانيم چيزي ازش در نمي آيد!!
|
جواد رهبر
شنبه 9 تير 1386 - 21:24
-6 |
|
|
|
سلام. خیلی حیف شد که وقت نیست یه دل سیر از "Eternal Sunshine of the Spotless Mind" بنویسم... اما حالا که بحث اینه فیلم "Loop" رو از دست ندید. اگه دیدید دوباره ببینید و اگر ندید حتما ببینید... http://www.youtube.com/watch?v=dCGugSXkZw8 حالا بازم میام
|
امیررضا نوری پرتو
يکشنبه 10 تير 1386 - 12:23
-1 |
|
|
|
نوید جان سلام . خیلی مخلصم . ببخشید که الآن مدتها بود بهت سر نزدم . اما با مقاله ی معرکه ی دیروزت در هم میهن کلی حال کردم و گفتم بیام عرض ادب کنم . هیچ می دونی خیلی توپ می نویسی ؟ وبلاگم آپدیت شده با دو مقاله ای که ازم در حیات نو چاپ شده . www.cinema-cinemast.blogfa.com amirreza_3385@yahoo.com
|
کاوه اسماعیلی
يکشنبه 10 تير 1386 - 17:21
8 |
|
|
|
مطلب هم میهنت را که خواندم کلیپهای دیگرش را فهمیدم.پسر ...من با همین کلیپ عاشق تام یورک شدم.من که این آقای گوندری را نمیشناختم.لطف کردی و به ما معرفیش کردی.....کلیپهای دیگرش محشرند.اما کلیپ کایلی همانی بود که گفتم.اولین باری که دیدمش بیشتر از اینکه مغزم را خرج ایده هنرمندانه اش بکنم(کدام ایده؟) کفم بریده بود که کارگردان چه وسواسی به خرج داده که اینقدر کلیپش تمیز از آب در آمده.مخالفتی با به رخ کشیدن تکنیک ندارم و تسلیمم که روزنوشتت را خوب نخواندم.اما مخالفتم را بولد نکردم.اعتقاد دارم کلیپ مورد نظر بعد یک دهه با پیشرفتهای بیشتر در جلوه های ویژه دیگر نگاه کردنی نیست اما کلیپ ردیو هد همیشه میماند چون خلاقانه ترین تصاویر درش به کار رفته؟با من مخالفی؟
|
mana
دوشنبه 18 تير 1386 - 16:9
-1 |
|
|
|
تا ی جای قضیه مثل زندگی عادی و روز مره ی ماست ،مثل هزاران ،هزار روزهای خاکستری که می گذرونیم.همون روزهایی که می دونیم طبق معمول راس چه ساعتی باید سوار کدوم اتوبوس و تاکسی بشیم و چه ساعتی باید خودمونو به مترو برسونیم.تکرار ،این تکرار لعنتی و عادت ،عادت به این تکرار .پذیرش دردناک این مسئله که حالا می دانیم صندلی چندم اتوبوس خرابه و کدوم قسمت مترو خلوت تر ،اینکه کدوم راننده ی تاکسی منصف تره و کدوم....اما درست از یکجایی به بعد ورق بر می گرده.همه چیز عوض می شه.مثل اینکه وسط هرم داغ . گرمای کشنده ی تابستون و میون این همه چهره ی عبوس و داغون و دود و ترافیک و خلاصه جهنم .یکی یک لیوان نوشیدنی خوشرنگ خنک با قطعات ریز یخ بده بهت....حضور کلمنتاین برای جوئل ی چیزهایی تو این مایه هاست!مثل یک رویای آبی ملایم وسط یک کابوس تیره ی وحشتناک!..اما از اونجایی که درست مثل قصه های پریان مثلاً سیندرلا ،حتماً باید یک قاعده و قانونی و زمانی برای این حضور باشه ،پس اینجا هم باید یک مشکلی پیش بیاد و اون هم وجود یک دستگاه لعنتیه که می خواد خاطرات بد وخوب رو پاک کنه! (گوندری و کافمن هم تا ی جایی مثل مان ،توی همین روزگار بی در و پیکر زندگی می کنند ...اما فرق اساسی این دو با ما در اینه که قصه های کودکیشون یادشون نرفته و می دونند چه جوری باید به رویاهاشون پر و بال بدن ....فکر می کنم خلق همچین رویاها و قصه هایی از دل این روزگار نه چندان خوش آب و هوا بزرگترین هنریه که خدا می تونه به کسی بده و ما چه خوشبختیم که در روزگاری زندگی می کنیم و در هوایی نفس می کشیم که اونهام هستن!
|