ديروز ايميلي به دستم رسيد كه بعد از مدتها شگفت زدهام كرد. گريهام گرفت، وقتي از اول تا آخر همشو ديدم. عكس ها چگونگي شكل گرفتن يك جوجه مرغ رو توي يك تخم مرغ نشون ميداد كه بينظير بود. تا حالا چنين چيزي نديده بودم. كمي شبيه عكسهايي بود كه از جنين انسان ميگيرند. جالب اينجا بود كه جنين اوليه شبيه جنين انسان بود و كلي مايه حيرت و شگفتيم شد. براي خيلي از دوستام عكسها رو فرستادم. يكي از بچهها كه ايران نيست، ديشب برام ميل زد كه اين عكسها رو از كجا آوردي؟ اون هم مثل من حيرت كرده بود و معلوم بود كه خيلي از عكسها خوشش اومده.عكسها انقدر برام مهم شدن كه با يكي ديگه از بچهها كه اطلاعاتي درباره اش داشت، صحبت كردم و كلي ته و توش رودرآوردم.
خلاصه ميخوام بگم، خيلي محشره كه يه چيزي واقعا آدمو هيجانزده كنه. هميشه به دنبال همين هيجانها است كه آدم تكوني مي خوره و دلش مي خواد، چيزهاي ديگهرو هم كشف كنه. حيف كه اين روزها كمتر چيزي پيدا ميشه كه آدمها رو حيرت زده بكنه و گرنه قول مي دم، خيلي از اين روزمرگيها حل ميشد. افسردگيها از بين مي رفت و آدم ها خيلي حال ميكردن.
راستي چند وقته فيلم ايراني نديديم كه هيجانزده بشيم؟ يك سال؟ بيشتر؟ دوسال؟ بازهم...؟ چقدر ديگه بايد صبركنيم؟ خدا رحم كرده قانون كپي رايت نداريم و ميتونيم DVD فيلم هاي روز دنيا رو قبل از اونور آبيها ببينيم و گرنه احتمالا هممون دچار افسردگي مزمن و شيزوفرني حاد و ... شده بوديم.
توي اين زمونه، خيلي چيزها ميتونه معجزه كنه، سينما، تئاتر، موسيقي و... از مهمترين اين چيزها است.حيف كه ديگه معجزهها مثل قديمها پشت سرهم اتفاق نميافتن. شايدم ما بد شديم و ديگه نبايد معجزهاي رو ببينيم.
بازگشت به روزنوشت هاي گلاويژ نادري
سیاوش پاکدامن
سهشنبه 5 تير 1386 - 21:42
-11 |
|
|
|
" معجزه ها و آدمها" قبول دارم که معجزه ها کم شده ولی شاید هم اینطور نباشد( این جمله کاملا آنلاین از مغز به متن تبدیل شده و روتوش و تصحیح ندارد) . بعضی وقتها که درباره گذشته ها فکر میکنم از خودم میپرسم که قدیمیها واقعا از ما خوشبخت تر بودند؟؟ جالب اینجاست که وقتی پای صحبت آنها مینشینم و میشنوم که چطور ساعت چهار صبح ازخواب بلند میشدند و به گاو و گوسفند میرسیدند و بعد چند کیلومتر راه میرفتند تا به مدرسه برسند، بعد از مدرسه هم تا غروب دنبال هیزم جمع کردن و کار روی زمین بودند تا آفتاب غروب کند، غذایی بخورند و بعد مثل جنازه بیفتند روی رختخواب، آنوقت است که حاضر نیستم جای آنها باشم و از خودم میپزسم که معجزه های آنها کجا بود و آیا در حضور معجزه رمقی برای شگفتی داشتند؟ حالا از یک دید دیگر وارد میشوم و این سوال که اگر معجزه هر روز اتفاق بیافتد آیا هنوز تازگی دارد برایمان؟ بهتر نیست که معجزات با فاصله و سر فرصت اتفاق بیافتند؟ بهتر نیست که چند وقت فیلمهای عادی ببینیم تا قدر معجزات را بدانیم؟ حالا یک وجه دیگر( میبنم از این که وجوه مختلف معجزه را به طرفه العینی رمزگشایی میکنم تعجب کرده اید، من هم تعجب کرده ام، این خودش یک معجزه است اما از نوع شخصی) ، حالا که معتقدیم معجزه ها کم شده اند شاید با پایین آوردن دیدمان به نتایج خوبی برسیم( اعتراف میکنم که این قسمت از وجوه مال خودم نیست و قبلا در جای دیگری رمزگشایی شده بود - با تشکر از محمد)، مثلا سعی کنیم از یک واقعه عادی یک نکته جدید دربیاوریم یا در یک فیلم که قبلا معجزه اش را کرده ، دنبال نکات ریز بگردیم( در این زمینه تیتراژ پایانی فیلمها خیلی کمک میکند - مثلا این که خودت کشف کنی که امیر قادری در شب یلدا ی پور احمد حضوردارد) و خیلی از معجزات که هنوز کشفشان نکرده ایم را بیابیم مثل همین تخم مرغ که ذکرش رفت، این اتفاق برای کسی که در این زمینه کار میکنند عادی ترین واقعه است اما برای من و شما که سر رشته ای از آن نداریم شگفتی ساز است، یک راه دیگر همان معجزه شخصی است که گفتم، مثلا طبع خودمان را در زمینه های مختلف بیازماییم و دهانمان از تواناییهای دست نخورده مان باز بماند. این بود انشای من درباره معجزه، با تشکر از تمامی کسانی که مرا در این راه یاری دادند.
|
مسعودشکوری
چهارشنبه 6 تير 1386 - 11:51
-7 |
|
|
|
زندگی امروز دنیای بزرگ و شلوغ مون هم مثله دوران اغازی و جوونی زمین هنوز پر از هیجان و اتفاق که می افته و شاید ما بهش توجه نداریم. شاید یه موقع هایی رخوت هامون خودخواسته است . که روزمرگی رو ترجیح می دیم. و الا که از این هیجان ها همیشه و همه جا و هر لحظه هست. هیجانی بیشتر از این که با هر دم هستی و دم دیگر بر اینم بودن می افزاید و شاید به کل تمامش کند این موجودیت رو. هیجانی بیشتر از این که می توان هر روز به این همه نگاه کرد و باز بود . این همه مرگ و نیستی را شاهد بود و باز هم بود. اما ما انسان ها شاید دچار یه جور روش تازه شدیم و اونم اینه که هیجان های هر روزه رو روزمرگی ببینیم و گاها از برخی از اون ها هیجان زده شیم. زندگی به هیجان نیازی نداره که همش هیجانه. چون صرف فعل زندگی کردن به اون وجحی که درست باشه یعنی هیجان.
|
امیررضا نوری پرتو
يکشنبه 10 تير 1386 - 12:41
1 |
|
|
|
سلام خانم نادری . با وجود همه ی اشاره های درستی که داشتید اما بالاخره باید سوخت و ساخت . سینمای ایران هم جزیی از هنر و فرهنگ کشورمان است . ضمن اینکه به یکی دو تا جرقه ای که هر دو سه سال در دهه اخیر در سینمای ایران به وجود آمده است دلخوش کرده ایم . چه کار میشه کرد ؟ زندگی بدون سینما مگه میشه ؟ وبلاگم آپدیت شده با دو مقاله ی سینمایی که ازم در حیات نو چاپ شده . www.cinema-cinemast.blogfa.com amirreza_3385@yahoo.com
|