دوشنبه 1 آذر 1389 - 8:27



















-

I تبلیغات متنی I
موسسه سینمایی پاسارگاد
به تعدادی آقا و خانم جهت بازی در فیلم‌های سینمایی و سریال نیازمندیم
09121468447
----------------------------
روزنامه تفاهم
اولین روزنامه کارآفرینی ایران
----------------------------
پارسيس
مشاوره،طراحي و برنامه نويسي  پورتال‌های اینترنتی
----------------------------

موسسه سینمایی پاسارگاد
ارائه هنرور و بازیگر به پروژه‌ها
09121468447




 


 



يکشنبه 3 تير 1386 - 12:53

Learning to Fly


خب، بالاخره مهدي عزيزي دستي به سر و گوش روزنوشت اين حقير كشيد و عكس اش را تغيير داد. به پيشنهاد نيما، عكسي از استيو مك كوئين گذاشتيم از «حادثه توماس كراون». به خاطر نام روزنوشت و به حرمت ترانه نوئل هريسون، از آن سكانسي است كه دارد با گلايدرش در آسمان مي چرخد و هيچ خيال اش هم نيست. البته انتخاب اين عكس دليل شخصي ديگري هم دارد كه آخر همين نوشته مي گويم. اما اول يكي دو نكته:
1- خسرو خسروپرويز برگشته! خدا را صدهزار مرتبه شكر با تمام شايعه هايي كه شنيديم و در كامنت هايش آمده بود، سالم و سرحال است. اين را مي شود از حال و هواي اولين روزنوشت اش فهميد.
2- كاوه اسماعيلي در كامنت هاي روزنوشت قبلي بهانه خوبي دستم داد تا يك سري چيزها درباره دهه مهجور هشتاد نوشته شود و خودش بشود مثل يك روزنوشت. سر بزنيد ضرر نمي كنيد.
...و اما آن دليل شخصي ام براي انتخاب نام روزنوشت و حالا اين عكس. يك بار فرصتي پيش آمد و راجع به «عشق خلباني» در همشهري جوان شماره 92 مطلبي نوشتم. هم حجم محدود مطلب اجازه نمي داد و هم براي صفحه سبك زندگي مجله بود، نه صفحه سينمايي اش (كه براي خودش نكته اي است) خلاصه نشد كه وارد جزئيات بشوم و مثلا از همين فصل پرواز مك كوئين با گلايدرش بنويسم، اين كه چقدر انعكاس نور خورشيد روي فريم عينك اش درآمده و خدا مي داند چقدر شيراز و تهران آن موقع را زير و رو كردم تا شبيه كت و كلاه مك كوئين را پيدا كنم، دست آخر هم يافت نشد. نمي شد از آن سكانس پاياني «قانون» (بله منظورم دقيقا آن فيلم هندي است! با نام اصلي «Shakti») و فصل تعقيب و گريز پدر و پسر روي باند فرودگاه بنويسم، دست آخر هم اشويني (ديليپ كومار) مجبور به شليك مي شد و ويجي (آميتاب باچان) با آن بازي اغراق آميز و چشم هاي از حدقه بيرون آمده روي دست هاي پدرش مي مرد! مي ترسيدم بگويم (الان هم مي ترسم!) حتي با ديدن سكانس پاياني «Heat»، همان تصويرها در ذهن ام جان مي گيرد! اصلا باند فرودگاه شد تداعي تمام فرارها:«گفتم ديگه برنمي گردم». آخيش گفتم اش و خيالم راحت شد.
اصل مطلب «عشق خلباني» كه با تيتر نام اين روزنوشت (آسياب بادي هاي ذهنت) بود را گذاشته ام اين جا.
...
می خواهم اعترافی کنم، تا همين چند هفته پيش که چند عکس از دوران معصوميت ام را دوباره ديدم، اصلاً يادم رفته بود زمانی جزء چند صد ميليون پسر بچه ای بودم که هر وقت و به هر طريقی ازشان اين سؤال کليشه ای می شد:«در آينده می خواهيد چه کاره شويد؟» جواب می دادند:«خلبان». البته جواب من فقط در حد گفتن واژه خلبان (با تأکيد بر حرف «خ»، کسر«ل» و «با» را پر ادا کردن، مثل لهجه خوزستانی ها) و خيال بافی های کودکانه نبود، باور کنيد برای رسيدن به اين رؤيا زحمت کشيدم! مثلاً از آن جا که پسربچه لوس و دردانه خانه بودم، پدر و مادرم کوچک ترين سايز لباس خلبانی! را برايم فراهم کردند(نمی دانم از کجا؟!). تقريباً هرجايی و در هر مجلسی می پوشيدم تا ثابت کنم بلوفم جدی است. از وقتی خاطرم هست، در هر مسافرت هوايی چشمم به کابين خلبان بود و کنجکاوی اين که «آن تو چه خبر است؟» مثل خوره روحم را می خورد. يک باربه خاطر تقاضاهای مکرر و اعصاب له کنم برای ديدن داخل کابين خلبان، پدرم از مهمان دار خواهش کرد و او هم پرده جادويی جلوی کابين را کنار زد و قدری توی کابين را ديدم. از همه بدتر موقعی بود که جت های عراقی می آمدند که چاه های نفت اطراف شهرستانمان را بمباران کنند و من مثل جن زده ها می پريدم در حياط خانه که شايد چيزکی ببينم، صداهای مهيب و شکستن ديوار صوتی توسط جت ها هم جلودارم نبود، زمين زير پايم می لرزيد و دست آخر مادرم با پس گردنی می آوردم خانه!
همه اين ها يادم رفته بود تا آن عکس ها را ديدم و پيشنهاد نوشتن اين مطلب را هنوز از دهان خانم عبدلی (دبير صفحات سبك زندگي وقت مجله) در نيامده، تو هوا قاپيدم:« چرا خلبانی را دوست داشتی؟ و چرا نشدی؟!». موضوع مطلب مثل آواری روی سرم خراب شد، به اين می مانست که دوست عزيزی را در عالم کودکی رها کرده ای و حالا ازت بپرسند چرا برای رسيدن به او هيچ تلاشی نکرده ای؟ در«امپراتوری خورشيد»(1987) اين فيلم مهجور مانده استيون اسپيلبرگ، جيم(کريستيان بيل دراولين بازی اش)، پسربچه ای است که در خانواده ای انگليسی و مرفه در شانگهای زندگی می کند و شيفته هواپيما است، با حمله ژاپنی ها به شانگهای ماجرا طوری پيش می رود که از خانواده و آن زندگی اشرافی جدا می اُفتد و در اردوگاه ژاپنی ها اسير می شود...جيم رفته رفته به آن سبعيت می رسد که عشق پاک اش به هواپيما را با بمب افکن ها و جت های ژاپنی و آمريکايی ارضا کند و در پايان ماجرا هواپيما مي شود نشانه رؤياهای بربادرفته اش. نمی خواهم قضيه را زياد غم ناک کنم اما اگر فکرش را بکنيد، قصه خلبان نشدن من و خيلی از داستان های من و شما، چيزی است در اين مايه ها.


بازگشت به روز نوشت‌هاي نويد غضنفري

نظرات

کاوه اسماعیلی
دوشنبه 4 تير 1386 - 0:25
8
موافقم مخالفم
 

پایه دهه 80 هستم.باید حسابی تو سر و کله هم بزنیم.چون تازه کشفت کرده ام مرد و همین دو روزنوشت نشان میدهد که هیچیمان به هم نرفته ولی چرا هی پشت سر هم میام تا بهت سر بزنم را نمیدانم.همین آخری را هم که ببینیم دو تا فرق داریم.تازه فهمیدم جنوبی هستی.روزگاری که تو و شهرت زیر بمباران بودید من و پسر عموهام تو شالیزارهای شمال قورباغه ها را سر میبریدیم.آژیر قرمز برایمان شبیه جوک بود و جنگ برایم خلاصه شده بود در پسر دایی مادرم که مفقود الاثر بود.تازه...آن زمان که تو آرزوی خلبانی داشتی من مثل این بچه مثبتهای ننر همه جا میگفتم حتما دکتر خواهم شد.(الان کسی این اعتراف تکان دهنده را از دوران کودکی خویش خواهد کرد؟)شکر که به این آرزو نرسیدم.تو دلم همیشه فوتبالیستها را هم تحسین میکردم.الان دو تا روپایی هم به زور میزنم.عاشق مکانیک اتوموبیل بودم اما الان تو این سن و سال هنوز گواهینامه هم ندارم.خلبانی که سهله...حالا که طفلمان به قول سهراب از کوچه سنجاقکها دور شده و به قول بی بی مجید واسه خودمون نره خری شدیم فقط یک حسرت کودکی برایم باقی مانده و آن هم جنگیدن با شمشیر در میدان جنگ واقعیست.این یکی را باید با خودم به گور ببرم که روزی مثل آراگورن شمشیر بچرخانم.

حالا که حرف از خلبانها زدی بذار برات بگم که همه خلبانهای تصویری محبوبم اونهایی بودند که اونها رو تو هواپیما و در حال راندن طیاره و در آسمان ندیدم.بلکه در انبارهای نمور و طویله های تاریک .اونم موقعی که مثل موش قایم شده بودند.میدانی کدامها را میگویم؟خلبانهای متفقین در سریال ارتش سری که آلبرت و مونیک و ناتالی باید از دست کسلر و یاراش دور نگه میداشتند و بعد فراریشون میدادند.میبینی خلبانهای محبوبم هم اینقدر بدبخت بودند.

خسرو
دوشنبه 4 تير 1386 - 4:32
-1
موافقم مخالفم
 

تو هر صنفی واسه اینکه دست زیاد نشه میگن کارمون خوب نیست

و نیا و اله و بله. ولی آقا جون من بعنوان یه خلبان می گم اشتباه کردی که علاقه بچگیتو ادامه ندادی. راستش باید یه پرواز مهمونت کنم شاید خوشت اومد و اومدی همکار شدیم.

پس یه پرواز مهمون من

امید غیائی
دوشنبه 4 تير 1386 - 22:0
2
موافقم مخالفم
 

خب این از عجایب اصلا نیست که من تازه داره اون دوزاریم که شبیه چیپسه میفته و میفهمم ای دل غافل پس این همه احساس نزدیکی دارهیواش یواش بیخ پیدا میکنه. آرزوی بچگیم همیشه خلبان شدن بوده و الان هم هست. اینکه یه

ادمی هنوزبه آرزوی بچگیش پایبند باشه خیلی هم بد نیست.با این تفاسیر که من اون موق که بچه بودم به خاطر کار بابام خلبانها رو بیشتر از دایی و عموم میدیدم و همیشه هم خودم رو میذاشتم جای اونها.بابای من کارش با همین آدمها بود و یه بار دفترچه ای که برای تعیین قدرت چشم خلبانها بود رو قایمکی آورد خونه و من هم با ذوق و شوق نشستم و دفترچه رو باز کردم.وستانی که برای معاینه چشم رفت باشن میدونن من کدوم دفترچه رو میگم. همون که توش پره از نقطه های رنگی رنگی باید نیگا کنی تو بعضی هاش عدد نوشته تو بعضی هاش باید یه خطی رو دنبال کرد.من همون اول بسم الله گند زدم. دنیا رو سرم خراب شد. نه عددی میدیم نه خط نارنجی ای.هر کاری کردم نشد گفتم شاید اشتباه شده.سر و ته گرفتم باز هم نشد.خوب حال من هم شد برزخ دواین تو Little Miss Sunshine که یادتونه حتما. همیشه وقتی خیلی ناراحت میشم خودم رو میزنم به کوچه علی چپ تا بقیه نفهمن.نمیدونم این دیگه چه مرض کوفتی ایه. در هر حال گذشت و گذشت تا خودم هم از قضای روزگار افتادمور دست خلبانهایی که حالا باید خودم هر روز میدیمشون.کلی ناراحت بودم و هستم و وقتی یه خلبان رو تو اون لباس خوشرنگ سبزش میبینم و از همه مهتر اینکه اونها خلبان جنگنده و شکاری ان و میتونن لوپ بزنن و دیوارصوتی بشکونن فقط حسرت و اه نصیبم میشه.بنابراین با سخیف ترین شخصیتهای بدنرین فیلمهای دنیاهم که خلبان ان حال میکنم. جنگ که شد یه سره صدای توپ 23 میلیمتری بود . دیواره آتش.منطقه نظامی بودیم و احساس نا امنی بیداد می کرد. وقتی هواپیمایی رو میزدن و بعدا میفهمیدم خلبان حتی فرصت eject کردن هم نکرده تمام تنم میسوخت.دیگه دلم میخواست حتما خلبان بشم که خوب نشد.............

پس نوستالژی من با دواین بیشتره رفیق. راستی موسیقی و شعر را امشب حتما میبینم.امروز به دستم رسید وبعد از سریال محبوبم که هر ساله حتما یکی هست یعنی مدارصفردرجه میبینمش.راستی دلتنان برای حال و هوای کیف انگلیسی تنگ نشده یا بازی شاهکار عزت خان در محاکمه؟! خدا کند این یکی مثل زیر تیغ "آقا بگیر نور رفت نشه" و مثل کیف انگلیسی با اون پن کردن شاهکار آخر سریال، خوب تموم بشه.

وااااااااااااااااااااااای چقدر نوشتم.کیبورد ترکونی کردم ها.

همین.(عجب رویی، نه ترو خدا بازهم بگو!!!!!!!!)

سیاوش پاکدامن
سه‌شنبه 5 تير 1386 - 1:48
3
موافقم مخالفم
 

"WHERE IS THE ONVAN"

شما خیلی وضعتان خوب است چون من از رانندگی مینی بوس آبی قرمز به اینجا رسیدم، البته کتمان نمیکنم که در دوره هایی به مشاغل پزشکی و معلمی و خلبانی و غیره(این آخری را خیلی دوست داشتم) علاقه مند بودم. اما حس نوستالژیکی در زمینه شغلهای کودکیم ندارم، نمیدانم چرا، شاید به این خاطر است که شرایطی را که درش هستم دوست دارم یا اینکه کلا از حسرت خوردن متنفرم یا شاید به این دلیل باشد که اولین مسافرت هواییم را در بیست و یک سالگی انجام دادم و هواپیمای فوکر آنقدر به خودش لرزید که ته مانده علاقه ام به خلبانی را هم پراند.

و دو نکته مانده، اول نکته اولی: چرا تیتر هات اکثرا انگلیسی است؟ بهتر نیست سعی کنیم منظور و حس مورد نظرمان را فارسی منتقل کنیم؟

دوم اینکه ضاهرا کسی قرار نیست جواب ما را بدهد ولی من که از رو نمیروم: ای مسئولان سایت،قسمت عنوان کجا رفت؟؟؟؟

mana
چهارشنبه 6 تير 1386 - 12:55
-8
موافقم مخالفم
 

سلام.

اولش فکر کردم جو اینجا حسابی مردونه شده و حالا که آقایون دارند با این خاطره ی مشترک کودکی ،کیف می کنند،مزاحم نشم........ولی بعد پشیمون شدم!!!

بچه که بودم ،پدرم یک فولکس استیشن آبی نه چندان نوخریدوما هر شب با این ماشین می رفتیم گردش و تفریح و کلی سفر. و حسابی هم خوش می گذشت ،جالب اینجا بود که ذوق مرگی من از همه بیشتر بود به خاطر اینکه ماشینمون به نظرم خیلی گنده !می اومد و حسابی باهاش پز می دادم.....از اون موقع تا حالا بزرگترین آرزوی من اینه که یک روز با یک ماشین گنده!مثلاً از همونایی که جک نیکلسن تو فیلم درباره ی اشمیت داشت (اگر هم نشد به خدا به ماشین چمن زنی آلوین استریت هم راضی ام ،داشته باشم و باهاش برم سفر.....چند وقت پیش ،روز سیزده فروردین با دوستم نشستیم (لیتل میس سانشاین )رو دیدیم که داستان اون هم درباره ی سفربود ،سفر یک خانواده ی درب و داغون اما به غایت دوست داشتنی که همه ی آرزوها و امیدهاشون رو می ذارن داخل یک استیشن زرد و راه می افتن....و خب لازم نیست بگم که با دیدن این فیلم ،چه احساسی داشتم(همه ی شما که خلبان نشدین حتماً درک می کنین)....می دونم که این خواسته ی دوران کودکی مربوط به شغل نیست ولی خب...گفتم دیگه!!!

راستی به چند موردپائین هم فکر کنین ،همین طوری انقدر اسم هواپیما و خلبانی و...اومد یادشون افتادم:

1.پرواز کریستین اسکات تامس و فاینس؟!رو توی بیمار انگلیسی یادتون هست؟

2.فصلی که فردریک مارچ و دانا اندروز توی هواپیما دارن با هم دیگه دردو دل می زنن یادتون می آد؟(بهترین سالهای زندگی ما)

3.سریال پرواز و مصائب آلن فارمر برای آموزش خلبانی تو بحبوحه ی جنگ جهانی یادتون می یاد؟

4.روژه هانن (بازرس ناوارو)وقتی خیلی جوون بود توی فیلم (مرغابی آهنین)روبه یاد دارین؟


چهارشنبه 6 تير 1386 - 12:59
1
موافقم مخالفم
 

راستی درباره یاون آقای خوش تیپی که عینک دودی زده؛آهان همون بالا....به همین راحتی حق مطلب ادا نمی شه ها!!!

باید یکبار درست و حسابی راجع بهش نوشت.عجالتاً به همه ی اونهایی که سایه ی خیال استیو مک کوئین رو تو مجله فیلم نخوندن ،پیشنهاد می کنم برن بخونن ،مخصوصاً خاطرات مربوط بهدوران بیماری و...

نويد غضنفري
پنجشنبه 7 تير 1386 - 0:56
10
موافقم مخالفم
 

"Onvan is going to school by bus"

سلام به همه دوستان

سياوش جان تيترهايي كه به انگليسي مي بيني ، همه نام ترانه هاي گروه هاي راك مشهوري است كه به نظرم مفهوم چيزي را كه كوشيده ام در متن به اش برسم، به طور فشرده در خود دارد. فكر نمي كردم مجبور شوم در اين باره هم توضيح واضحات بدهم! اما براي رفع هر گونه سؤ تفاهم در پي نوشت روزنوشت بعدي گفته ام دليل اش را. يك وقت فكر نكني با آوردن عنوان ها و عبارت هاي «فقط» انگليسي مي خواهم سواد نداشته انگليسي ام را به رخ بكشم رفيق كه براي مايحتاج روزمره خودم هم مانده ام معطل!

اضافه کردن نظر جدید
:             
:        
:  
:       




  • واكنش سازندگان «هفت» به نامه اميرحسين شريفي / شريفي 15 دقيقه پس از پايان «هفت» درخواست كرد روي خط بيايد!
  • نامه سرگشاده اميرحسين شريفي به مدير شبكه سه / فريدون جيراني در برنامه «هفت» خود را وكيل تشكل تهيه‌كنندگان نداند
  • "اينجا غبار روشن است" و انتخابات رياست جمهوري سال گذشته ايران / سنگین‌ترین تحقیقاتی که تا به حال روی یک فیلم روز انجام شده است
  • دو نسخه دوبله و صداي سرصحنه همزمان اكران مي‌شود / دوبله "جرم" مسعود کیمیایی در استودیو رها تمام شد
  • پس از دو هفته وقفه براي تدوين / تصویربرداری «قهوه تلخ» از سر گرفته شد
  • كار «مختارنامه» به استفثاء كشيد / نظر مخالف آیت‌الله مکارم با نمایش چهره حضرت ابوالفضل(ع)
  • در آينده نزديك بايد منتظر كنسرت اين بازيگر باشيم؟! / احمد پورمخبر هم خواننده شد
  • به‌پاس برگزيده‌شدن به عنوان يكي از چهره‌هاي ماندگار / انجمن بازيگران سينما موفقيت «ژاله علو» را تبريك گفت
  • با موافقت مسوولان برگزاری جشنواره فجر در برج میلاد / 30 دقیقه از انيميشن "تهران1500" برای اهالی رسانه به نمایش درمی‌آید
  • آخرين خبرها از پيش‌توليد فيلم تازه مسعود ده‌نمكي / امين حيايي با «اخراجي‌ها 3» قرارداد سفيد امضا كرد
  • با فروش روزانه بيش از 50 ميليون تومان / «ملک سلیمان» اولین فیلم میلیاردی سال 89 لقب گرفت
  • نظرخواهي از 130 منتقد و نويسنده سينمايي براي انتخاب برترين‌هاي سينماي ايران در دهه هشتاد / شماره 100 ماهنامه "صنعت سينما": ويژه سينماي ايران در دهه هشتاد منتشر شد
  • خريد بليت همت عالي براي حمايت از كودكان سرطاني / نمايش ويژه «سن‌پطرزبورگ» با حضور بازيگران سينما به نفع موسسه محك
  • اکران یک فیلم توقیفی در گروه عصرجدید / «آتشکار» به کارگردانی محسن امیریوسفی پس از سه سال روی پرده می‌رود
  • با بازي حسام نواب صفوی، لیلا اوتادی، بهاره رهنما، علیرضا خمسه، بهنوش بختیاری و... / "عروسک" در گروه سینمایی آفریقا روی پرده می‌رود
  • جلسه صدور پروانه فيلمسازي تشکيل شد / رسول صدرعاملي و ابراهيم وحيد زاده پروانه ساخت گرفتند
  • فرج‌الله سلحشوردر اظهاراتی جنجال برانگیز عنوان کرد / سینمایی که نه ایمان مردم را بالا می‌برد و نه فساد را مقابله می‌کند، همان بهتر که نباشد
  • محمد خزاعي دبير نخستين جشنواره بين‌المللي فيلم کيش گفت / جشنواره فيلم كيش ارديبهشت سال 90 برگزار مي‌شود
  • هنگامه قاضیانی در نقش ناهید مشرقی بازی می‌کند / فیلمبرداری "من مادر هستم" در سعادت آباد ادامه دارد
  • در دومين حضور خود بين‌المللي / «لطفا مزاحم نشويد» جايزه نقره جشنواره دمشق را از آن خود كرد









  •   سینمای ما   سینمای ما   سینمای ما   سینمای ما      

    استفاده از مطالب و عكس هاي سايت سينماي ما فقط با ذكر منبع مجاز است | عكس هاي سایت سینمای ما داراي كد اختصاصي ديجيتالي است

    كليه حقوق و امتيازات اين سايت متعلق به گروه مطبوعاتي سينماي ما و شركت پويشگران اطلاع رساني تهران ما  است.

    مجموعه سايت هاي ما : سينماي ما ، موسيقي ما، تئاترما ، دانش ما، خانواده ما ، تهران ما ، مشهد ما

     سينماي ما : صفحه اصلي :: اخبار :: سينماي جهان :: نقد فيلم :: جشنواره فيلم فجر :: گالري عكس :: سينما در سايت هاي ديگر :: موسسه هاي سينمايي :: تبليغات :: ارتباط با ما
    Powered by Tehranema Co. | Copyright 2005-2010, cinemaema.com
    Page created in 2.25845789909 seconds.