بعدازظهر جمعه، نمي دانم براي بار چندم داشتم «پل هاي مديسون كانتي» ايستوود را مي ديدم. اين بار به بهانه آمدن دي وي دي زيرنويس فارسي اش! يكهو متوجه احساس هم ذات پنداري عميقي شدم كه اين بار با رابرت كين كيد (ايستوود) و فرانچسكا (استريپ) بيش تر از هر مرتبه ديدن فيلم داشتم. و آن درك عميق شدت گرماي درون داستان بود! منظورم گرماي عشق و اين جور چيزها نيست ها. هواي گرم حاكم بر داستان را مي گويم كه با گرماي بيش از حد اين روزها برابري مي كند و چقدر خوب اين حس در فضاي فيلم درآمده. طوري كه با هر بار نوشيدني خنك خوردن رابرت و فرانچسكا، مي چسبد به يخچال سركي بكشيم و شربتي بزنيم به بدن. فيلم هاي «تابستاني» زيادي را مي شود نام برد كه با توجه به جغرافيا و محل وقوع داستان شان چنين فضاسازي دقيقي درشان هست. مثل «كشتن مرغ مقلد» رابرت ماليگان. گرماي آن فصل آلاباما انقدر با جزئيات پرداخت شده كه براي هر كس، در هر جاي دنيا و با هر جغرافياي آب و هوايي، محسوس مي شود. «قلب آنجل» آلن پاركر، به جز نيو اورلئنز و پنكه سقفي هاي متعددش، غنيمتي دارد، آن هم صورت ميكي رورك است كه عرق رويش حسابي مي نشيند. گرماي روزهاي تابستاني لانگ آيلند وقتي در «گتسبي بزرگ» جك كليتن، غير قابل تحمل مي شود كه سر از ترديد ميا فارو در نمي آوريم...
همه اين ها را گفتم تا به آن فصل خواب بعدازظهر تابستاني «درخت گلابي» برسم. همان جا كه محمود به اتاقي مي رود كه تمام اهل خانه و «ميم» كنار پنكه خوابيده اند و شمدها را نصفه و نيمه رويشان كشيده اند. تصويري كه همه ما، جوري در ذهن داريم اش.
تصويرهاي تابستاني ديگري اگر داريد، بنويسيد. توي اين هوا مي چسبد!
...
بعداتحرير:
1- توصيف فصل يا سكانسي از يك فيلم در هر جاي اين روزنوشت، به معني قابل قبول دانستن كليت آن فيلم نيست، اگرچه در بيش تر موارد اين گونه است! اين را دقيقا به خاطر كامنت هاي روزنوشت قبلي نوشتم.
2- گويا اشاره نيما حسني نسب به يكي از روزنوشت هاي من جواب داده و كافه اين حقير تكاني خورده. كاش همين طور بماند تا گرم تر شويم. ممنون نيما جان.
بازگشت به روز نوشتهاي نويد غضنفري
مصطفی جوادی
يکشنبه 27 خرداد 1386 - 21:3
13 |
|
|
|
صحنه های زدن به جاده توی ترس و نکبت در لاس وگاس. گور پدر گرماست. یه گرمای خوب دیگه ای هم که اخیرا دیدم مال the proposition . البته هیچ جا به اندازه مرگ در ونیز و اون صحنه آخرش گرما اذیت نمی کرد. اون هم آخر یه فیلم کسل کننده ...
|
sarbedar4iran
دوشنبه 28 خرداد 1386 - 4:20
21 |
|
|
|
اولین نوشته ی من در سی.نمای ما راستش اگه اشتباه نکنم شاهکار علی حاتمی عزیز مادر نیز به هوای تابستان گرم که این روزها بسی داغ هم شده نسبت داشته باشه. خصوصا سکانس جمع شدن همه ی خانواده در حیاط و مشغول به صرف هندوانه شدن. همان جا که مرحوم بانو رقیه چهرآزاد با همان لحن شیرین خطاب به جلال الدین با بازی خیلی خیلی بیشتر از حد انتظار آرام امین تارخ که : جلال الدین تو هم بیا هم غافله ی چلا...دوری نکن مادر...دوره ی فرقت نزدیکه.
|
وحید جلالی
سهشنبه 29 خرداد 1386 - 2:14
15 |
|
|
|
سلام یادمه بچه که بودم یه فیلم دیدم فکر کنم خارش هفت ساله بود اسمش.تنها چیزی که ازش یادم هست همین حس گرمایی که تو می گی.ولی غیر از این هر چی فکر کردم نه چیزی به ذهنم نرسید.شاید بخاطر اینه که معروفاشو تو گفتی.مخصوصا درخت گلابی رو که من عاشقشم.ولی برعکسش تا دلت بخواد سکانسهایی یادم اومد که آدم بعد دیدنش دوست داره بره زیر پتو.بهترینش روکو و برادرانش.
|
MOSI
سهشنبه 29 خرداد 1386 - 12:35
-5 |
|
|
|
سلام آقا نوید یاد یکی از سکانسهای بامزه "جیب برها به بهشت نمی روند" افتادم که خمسه در حال فروختن بادبزن توی خیابونه ویه شعری با این مضمون می خونه که: اینا بادبزنه می زنه باد بخرین بزنین تا بشین شاد در همین حال یه نفر صداش می کنه وبه جای خریدن بادبزن یکی از باد بزن ها رو که دسته بلند تری داره می گیره و پشتش رو می خارونه. حالا که صحبت از این فیلم شد حیفم اومد که از یه سکانس دیگه این فیلم که البته ربطی به گرما وتابستون نداره ولی یادمه با دیدنش از خنده روده بر شدم صحبت نکنم اون هم جایی بود که خمسه توی یه کوچه درحالی که پشتش به ماشینهای پارک شده بود و کوچه رو می پایید با قفل اونها بازی می کرد تا بتونه اونها رو باز کنه. بالاخره به یکی از ماشینها میرسه و درش رو باز می کنه غافل از اینکه صاحب ماشین روی صندلی خوابیده و کم مونده خمسه بشینه روش.
|
mana
سهشنبه 29 خرداد 1386 - 14:19
-7 |
|
|
|
تابستان1374:از خواب ظهر متنفرم.مامانم که گیر داده الا و بلا شده برای یکساعت هم باید بخوابی.چه خبره سر ظهری من برم کوچه....می گیری می خوابی...نیم ساعت بعد در حالیکه خر پف مامان براهه ،من و دختر دایی و پسر دایی میریم لب جوی آب بازی(انقدر التماس نکرده منو بیارن ده که بخوام بخوابم.اومدم با اینها برم بالای درخت توت بچینم،برم لب جوی آب بازی کنم،برم دم گاوا رو بکشم)....شب وفتی جای کشیده ی مامان بخاطر کثیف کردن لباس و نخوابیدن ظهر دیگه درد نمی کرد.نوبت به عملیات محیرالعقول گرفتن نوار ویدئوییه.با پسر دایی بزرگم پتوی چار خونه رو برمی داریم و راهی میشیم،از همسایه فیلم(صمد و قالیچه ی حضرت سلمون)و جدیدترین(شوی لیلا فروهر)رو می گیریم و می آییم خونه .شب همه دور هم داریم تخمه می شگنیم و فیلم میبینیمو می خندیم. تابستان1381:الانم وقت عاشق شدنه !!بابا جون من خیر سرم کنکور دارم.مثلاً اومدم خونه ی پدربزرگ برای کنکور درس بخونم..........مامان میگه تو چرا راه به راه می ری خونه ی بابابزرگ .می گم :آخه دلم براش تنگ شده...ولی دروغ می گم ،اینو حتی پدربزرگ هم می دونه...شما باشین شک نمی کنین نوه تون سر ساعت پنج هرروز موهاشو درست کنه و بیاد لب باغچه بشینه و زل بزنه به پنجره ی آپارتمان بغلی؟!!البته خداییش تقصیر خوده پدر بزرگه.انقدر گلهای خوشبو و ریحون کاشته تو باغچه که خوب بوش هوش از سر آدم می بره ،وقتی هم که هوش از سرت بپره و همون موقع توپ پسر همسایه بیفته تو حیاتتون،خب.......... تابستان1386:هوابس ناجوانمردانه گرم است!!!ساعت سه امتحان دارم ،از دود و گرما و ترافیک بی زارم.دلم لک زده برای اینکه برم بشینم پای کولر و فالوده بخورم و فیلم ببینم...........دلم برای صحنه ای که مریل استریپ توی ماشین پشت چراغ قرمز،وایساده و سرشو تکیه داده به شیشه تنگ شده،دلم برای دیدن دوباره و صد باره ی لحظه ای که آتیکوس فینچ جلوی چشمش یک سگ هار رو می کشه و میشه قهرمان تنگ شده ،دلم برای دیدن لحظه ای که گتسبی بزرگ توی غروب وایساده روی بلندترین جای دنیا و داره خونه ی دیزی رو می بینه تنگ شده(رمان رو بیشتر از فیلم دوست دارم) دوست دارم برگردم به اون تابستونی که برای اولین بار بامداد خمار رو خوندم...دوست دارم برگردم به اولین تابستونی که شکوه علفزار رو دیدم...دوسیت دارم برگرم به اون تابستونی که اولین بار شرق بهشت رو خوندم.دوست دارم.....برگردم.
|
کاوه اسماعیلی
سهشنبه 29 خرداد 1386 - 19:10
-1 |
|
|
|
اسیر همه تابستانهای دلپذیرم.اما بیمار فضای گرم و کثیف U-turn هم هستم.دانه عرق رو گونه شون پن یادتون هست.صورت چرب و داغون اون تعمیر کار لعنتی.وای......دلهره مرداد دارم.نمیشه یه ذره زودتر بیای...آخه میمیره پری....
|
مهدی پورامین
سهشنبه 29 خرداد 1386 - 21:14
-14 |
|
|
|
نوید عزیزم... بچه محل با صفا.... سلام موضوع جالبی و باز کردی...بچه ها هم خوب اومدند.... خاطرت "مانا" که خیلی جالب بود.دستت درد نکنه!.... من هم یکراست میرم سر اصل مطلب.... اولا که به مناسبت این روزنوشت ، یک یادی هم از "گریگوری پک" بکنیم که روحش شاد ... عجب بازیگری بود... دومی نداشت!! میدونید من از شنیدن گرما و یک آسمون با آفتاب تیغ!! و زمینی که مثل تنور داغ شده و آدم های کلافه و.... یاد چی می افتم؟؟ """وسترن""" خصوصا از نوع "وسترن اسپاگتی"... صحنه های ابتدایی فیلمهای "سرجیو لئونه".... موسیقی "انیو موریکونه" رو خودتون روش بذارید... تا حس گرماش کامل بشه...... نماهای فول کلوزآپ که از صورت بازیگراش میگیره با "مگسی" که روی صورت طرف بالا و پایین میره، خودش حس کامل فیلم رو در میاره....
|
رضا
چهارشنبه 30 خرداد 1386 - 12:25
-7 |
|
|
|
مخلص نوید خان عزیز. سری قبل قول دادم مشتریه این کافه شم . این کامنت هم فقط نشانه ی بد قول نبودنمه . در ضمن چند شب پیش کوکب سیاه ( برایان دی پالما ) رو دیدم . البته تو فیلم اصلا روز ور نشون نمی ده چه برسه به هوای گرم . اگه دیدیش یه نظری بده . یا حق
|
پویان عسگری
چهارشنبه 30 خرداد 1386 - 17:15
0 |
|
|
|
راستش خیلی وقت بود که سری به اینترنت نزده بودم.از بس که کار داشتم و گیج می زدم. امروز که اومدم اینجا،یه جوری شدم.این روزنوشت های تو هم نوستالژیکه و هم افسرده کننده.هم عکس قصه عشق توش پیدا می شه و هم عکس سید برت کبیر.این حسی که اینجا جریان داره رو دوست دارم.خوشم میاد از غمگنانه های عاشقانه. خیلی وقته که ندیدمت.دلم تنگ شده بود.واسه همین کامنت گذاشتم. تولدت مبارک،نوید
|
نويد غضنفري
چهارشنبه 30 خرداد 1386 - 21:47
3 |
|
|
|
بچه ها واقعا گل كاشتين. دمتون گرم. فكركنم اگه همين جور پيش بريم، روزاي خوبي رو با هم در پيش داريم عزيزان. مرسي از يادآوري تمام تصويرها و فيلم هايي كه ديديم و عشق كرديم با اون ها. مثل اشاره خوبي كه كاوه اسماعيلي به u-turn و فضاي نكبتي اش كرد يا اشاره وحيد جلالي به خارش هفت ساله. مانا هم كه دوباره ما رو پرت كرد يه جايي اون دور دورا. لوك خوش دست با تمام داغي اش رو به تمام اين هايي كه گفتين اضافه مي كنم، داستان در يكي از ايالت هاي جنوب آمريكا مي گذره و تيزي آفتاب، شيارهاي خوش فرمي رو گوشه چشم هاي پل نيومن انداخته كه واقعا غنيمتي است. اون دربازكن رو كه استاد گردنش انداخته يادتون هست كه؟ پويان عسگري رفيق قديمي، بابا اين جا رو با حضورت گرم كردي. چاكريم.
|
جواد رهبر
چهارشنبه 30 خرداد 1386 - 23:4
-13 |
|
|
|
سلام. یک بار مطلبم را ارسال کردم اما فکر می کنم ثبت نشد. به همین خاطر دوباره می فرستمش. این بار در دو بخش.
|
جواد رهبر
چهارشنبه 30 خرداد 1386 - 23:6
0 |
|
|
|
سلام. نمی دانم این موارد هم تابستانی حساب می شوند یا خیر. به هر حال اگر تابستانی نیستند، به بزرگی خودتان ببخشید! "ناگهان، تابستان گذشته" Ratso Rizzo: There’s no heat here, but, you know, by the time winter comes, I’ll be in Florida. با این جملات رتسو ریزو (داستین هافمن) جلوی جو باک (جان وویت) پز می دهد که من زمستان ها از سرمای نیویورک فرار می کنم و می روم فلوریدا. در طول فیلم هم مدام گرمای دلچسب فلوریدا ذهن رتسو را قلقلک می دهد. با این اوصاف چقدر تلخه وقتی که از سرمای نیویورک فرار می کنند و به فلوریدا می روند دیگر رتسو (آخ معذرت! آخه در همان سکانس است که از جو می خواهد دیگر او را رتسو صدا نکند) نیست که گرمای فلوریدا را احساس کند. به گمانم نمی توان گرمای از دست رفته ای به این تلخی حالا حالا در سینما خلق کرد. کاش می ماند و لباس های پر از نقش و نگارشان را می دید. افسوس...
|
جواد رهبر
چهارشنبه 30 خرداد 1386 - 23:8
7 |
|
|
|
Ratso Rizzo: Where you going Joe Buck: I got to get a doctor Ratso Rizzo: You ain’t getting me no doctor Joe Buck: You’re sick, boy. You need a damn doctor Ratso Rizzo: no doctors. No cops. Don’t be so stupid Joe Buck: What the hell you want me to do Ratso Rizzo: Florida. Get me to Florida الف. دو خواهر، استر و آنا، در کوپه ای از قطاری در حال حرکت. یکی سرد و بی روح (استر). یکی گرم و پر از شور و حرارت (آنا). نفسم همیشه پس می رود وقتی سکانس های گرم و دم کرده "سکوت" اینگمار برگمن را می بینم. آنا مدام از گرما شکایت می کند. مدام. II. پورت (جان مالکوویچ) و کیت (دبرا وینگر) بر ناکجا آبادی کناره می گیرند در جستجوی " آسمان سرپناه " . حس کلافه شدن از گرما را با تمام وجود در این فیلم احساس می کنیم. باز هم سینمای برناردو برتولوچی غافلگیرمان می کند. 3. داشتم به فیلم های دیگری فکر می کردم: به تابستانی با مونیکا و دیگر گرماهای دلچسب، از دست رفته و یا آزار دهنده هنر هفتم که یک دفعه آفتاب سوزانی که مستقیما در چشم پاتریس مورسو می تابد را به یاد می آوردم. در "بیگانه" اثر Two Thumbs Way Up آلبر کامو. آنجا که پاتریس زیر نور آفتاب اختیار از دست می دهد و عرب را می کشد. هر وقت بهش فکر می کنم حس می کنم تمام تنم خیس عرق می شود.
|
جواد رهبر
چهارشنبه 30 خرداد 1386 - 23:10
-14 |
|
|
|
راستی آقای غضنفری عزیز، خسته نباشید. این بخش درددل با شماست. از آن دوتا جداست. انتخاب اسم روزنوشت هایتان عالیه. مثل اسم همین پست. (همان کار تاپ مارتین ریت، اقتباسی از ویلیام فاکنر، با بازی پل نیومن) {خدای من چه ترکیبی می شه!} نام اصلی هم خیلی با حاله. "آسیاب بادی های ذهنت" از همان روزی که نوئل هریسون این ترانه را خواند تا به امروز آن را با اجراهای زیادی شنیده ایم که اجراهای داستی اسپرینگ فیلد، نیل دایموند افسانه ای، استینگ و مرحوم فرهاد برایم از همه دلچسب ترند. "کلیدهایی که در جیبت جرنگ جرنگ می کنند واژگانی که در سرت قیل و قال می کنند چرا تابستان بدین زودی به سر آمد؟ تقصیر گفته های تو بود؟ دلدادگان در ساحل قدم می زنند و جای پاهایشان بر شن ها باقی می ماند آیا صدای آن طبل دوردست همان نوای انگشتان توست؟" پاینده باشید www.barrylyndon.blogfa.com
|
احمد
دوشنبه 7 تير 1389 - 16:34
0 |
|
|
|
تابستان داغ طولاني باشركت پل نيومن هم يكي از فيلمهاي داغ هست
|