آن تصوير از «به خاطر چند دلار بيش تر» يادتان مانده كه قرار است بفهميم ايست وود عجب جايزه بگيري است، وارد كافه مي شود و دنبال مجرمي به اسم بيبي كاوانا مي گردد تا زنده يا مرده اش را ببرد و تحويل بدهد. از آن طرف كلانتر شهر وايت راك به رفيق مجرم، كه در مغازه سلماني نشسته و دارد ريش اش را مي تراشد، خبر مي دهد كه براي كمك بيايد و آن بنده خدا هم صورت اش را نيمه تراشيده رها مي كند و به سمت كافه مي آيد. اقبال برگشته، اگر مي دانست چند لحظه بعد نفله مي شود لابد صورت اش را كامل مي تراشيد تا با اين قيافه مضحك و تا حدي رعب آور، ابدي نشود! اين تصوير از زماني كه يادم مي آيد، جايي در گوشه ذهنم حك شد تا الان كه پايه ثابت كابوس هايم شده! از خدا پنهان نيست، از شما هم نمي توانم پنهان كنم (مي گويند كابوس ات را با ديگران قسمت كني شدت اش كاهش مي يابد!) از موقعي كه به حكم تقدير، پشت لب مان سبز شد و مزه بلوغ را چشيديم و با پديده «شيوينگ» (امان از روزمرگي اش) دم خور شديم، همواره اين كابوس (يا بهتر است بگويم تصوير) جلوي چشم ام بوده كه نكند حالا كه نصف صورت را با توجه به پذيرفتن غريزي اصل تقارن! تراشيده ام (خانم ها، نخوانيد كه اين كابوسي است كاملا مردانه) بلايي چيزي از آسمان نازل شود و همچو قيافه اي، آخرين تصويري باشد كه از خودم در آينه مي بينم!! كمي به آن فكر كنيد، تازگي ها جدا دارد آزارم مي دهد.
...
پي نوشت ها:
1- پس فردا (31 مي) تولد كلينت ايست وود است، مبارك باشد.
2- اگر مايل ايد، شما هم عجيب ترين كابوس هاي سينمايي تان را اين جا ثبت كنيد تا آن ها را با هم قسمت كنيم. جواب مي دهد ها. شايد اين طوري، كامنت هاي اين حقير هم رونقي گرفت!
بازگشت به روز نوشتهاي نويد غضنفري
مصطفی جوادی
سهشنبه 8 خرداد 1386 - 13:4
-5 |
|
|
|
نمی دانم این به کابوس هاس مورد نظر تو ربطی دارد یا نه. بزرگترین کابوس سینمای که چه عرض کنم، بزرگترین کابوس زندگی من این است که یک روز از خواب بیدار شوم و بفهمم که وودی آلن مرده. باور کن این یک حرف نیست. شب ها کابوسش را می بینم. بین خودمان باشد...
|
امید غیائی
سهشنبه 8 خرداد 1386 - 21:19
2 |
|
|
|
کمرنگی
سلام بر حضرتش. حضورمان کمرنگ شده اما خودمان همچون گذشته بی ثمر نفسی میکشیم پایین و بی اساس میدهیم بالا. سه تا از روزنوشتهایت را از دست داده ام و کلی ناراحت که ای کاش خدا این روز لعنتی را بیست و پنجی بیست و ششی یا اقلکن یه ریزه بیشتر کش می داد. همش کم بیاری وقت و شانس. عرض به خدمتت که باز هم یه کار شاهکار دیگه.حظی بردیم استاد. این کابوس ترا من به این صورت نداشته ام.یعنی من خوابم یادم نمی ماند.چه کابوس و چه رویا. بد است یا خوب نمیدانم.حسنش به این است که دفعه بعد که همان کابوس را ببینی دوباره همان قدر می ترسی و با دیدن رویایت دوباره خر کیف می شوی. بگذار امشب در موردش فکر کنم. اون آهنگی که کاملش رو میخواستی There is an End من دانلود کردم به نیت دادنش به شما. به ازای آن پیشنهاد های شاهکارت.برگ سبزیست تحفه درویش. فقط نمی دانم چطور بهت برسانمش.ولی داشتنش برای من که غنیمتی شده همین الان دارم گوشش میدهم. آن کش دادنهای ته جمله هایش قشنگ است. به یادتان هستیم رفیق.بیخود دلگیر نباش من یکی همه اش را می خوانم و شریکت می شوم. همین. یاحق.
|
ندا میری
سهشنبه 8 خرداد 1386 - 22:38
3 |
|
|
|
امان از عذر های اخلاقی و غیر اخلاقی!
گفتی کابوس سینمایی یاد "تک درختها" افتادم .... وای که اگه مجبور بشم یکبار دیگه از اول تا آخرشو ببینم. البته داشتم با صوفیا در مورد کابوسهای سینمایی ام صحبت می کردم، کلی براش کابوس تعریف کردم اما متاسفانه بنا به عذر های اخلاقی و غیر اخلاقی از به اشتراک گذاشتنش معذورم.. نوید جان دمت گرم تو این بی بخاری و خلوتی این بازار، خوب سرپایی ها، هم اینجا و هم "هم میهن" .... به قولی قلمت پردوات
|
نويد غضنفري
چهارشنبه 9 خرداد 1386 - 0:58
-1 |
|
|
|
Fade to Black
سلام به دوستانم مصطفي جان بيش تر منظورم تصويرهايي است كه يك جوري در ذهنمان حك شده و ول كن معامله هم نيست...اتفاقا منظورم رژه رفتن اين تصاوير در روز روشن و جلوي چشم مان است نه شب ها توي خواب. اميد جان خيلي لطف داري، همين حضور شما در كامنت هاست كه به قول ندا جان سرپا نگه مان داشته. آن ترانه هم دست ام رسيد، كاش ازت چيز ديگري خواسته بودم رفيق! دمت گرم. ندا جان تو و صوفيا كه قلمتان در هم ميهن پردوات تر از ماست، اميدوارم هر دو موفق باشين. اگر فكر مي كني تصاويرت دچار معذوريات هستن، سري بعدي كه دور هم جمع شديم، مي شود راجع به كابوس «نوشتن»! قلم و تو و صفحه سفيد كاغذ (تو و كي بورد و صفحه سفيدWord ) كلي حرف زد! موافقي؟ انصافا دهشتناك ترين كابوس هاست...
|
ندا میری
پنجشنبه 10 خرداد 1386 - 0:25
5 |
|
|
|
کابوس من از "لیلا"
عالیه! حسابی پایه ام و جالب اینکه من یک کابوس سینمایی اساسی دارم که ترجیح می دهم ننویسمش اما اصلا" یادت نره که دفعه بعدی که همدیگه رو دیدیم حتما" ازم سوال کنی، فقط کافیه اشاره کنی " ماجرای کابوس لیلا با اینکه یکی از بهترین های عمر منه و می پرستمش چیه " زنده باد
|
محمدحسین کامران فرد
پنجشنبه 10 خرداد 1386 - 3:8
4 |
|
|
|
سلام نوید جان شرمنده بابت تمام زحماتت. و ممنون بابت روزنوشتهای جذابت. متاسفانه به خاطر مسایل کاری جایی هستم که دسترسی به اینترنت آسون نیست. اما در این برهوت، خنکای مرهمی هم بر شعله زخمی یافتیم. نسخه کامل و اصلی woodstock به دستم رسید و منقلبم کرد.تجربه دیدنش شبیه اولین بار خواندن "خداحافظ گاری کوپر" میمونه. انگار رودررو با نسلی مواجه شدی که صداقتش در برخورد با زندگی، حتی روزمرگی ای که اغلبشون رو دچار کرد رو هم قابل اغماض می کنه. هنوز در نشئه این معجون عجیب زندگی و موسیقی بودم که ضربه دوم وارد شد. به یاد music selection خودت افتادم و آهنگهای محسن نامجوی عزیز رو گوش دادم. تکان دهنده است.می خوام جرات کنم و بگم تجربه شنیدنش مثل دیدن یه فیلم از دیوید لینچ بزرگ میمونه.معمولا تو برخورد اول نمیدونی چی به سرت اومده ولی مطمئنی که یه تجربه اصیل رو پشت سر گذاشتی.میدونم کمی خارج از عرف کامنتهای اینجا بود.عذر میخوام.ارادتمند.
|