«old boy» را ديدم و با سرعت نور به فضاي وسترن عاشقانه «آخرين غروب» بابي آلدريچ پرتاب شدم. هنوز آن دم غروب پنج شنبه را يادم نرفته كه با بر و بچه هاي كانون فيلم دانشگاه شيراز، تصميم گرفتيم اين وسترن را براي جماعت پخش كنيم و دقيقا يادم هست آن لحظه اي كه قرار است، ميسي با لباس زردرنگ مادرش، به اومالي (كرك داگلاس) كه نزديك آتش ايستاده نزديك شود، دل توي دلم نبود. چون مي دانم خيلي ها اين وسترن كلاسيك و از يادرفته آلدريچ را نديده اند، داستان اش (فيلمنامه دالتون ترومبو، بر اساس رمان «غروب در كريزي هورس» نوشته هوارد ريگزبي) را مي نويسم (حتي اگر به قيمت طومار شدن اين روزنوشت تمام بشود!):
كلانتر دانا استريبلينگ (راك هادسن، با صداي ايرج ناظريان، كه فقط خدا مي داند اين صدا و صورت براي هم آفريده شده اند) در به در دنبال وسترنري است به اسم برت اومالي (كرك داگلاس، با صداي منوچهر اسماعيلي) تا حساب اش را با او تصفيه كند. اومالي با خواهر كلانتر رابطه اي داشته، شوهر خواهر استريبلينگ را كشته و به خاطر همين خواهر كلانتر چند روز بعد از اين ماجرا خودش را دار زده. بالاخره اومالي را در خانه بركن ريج گله دار (جوزف كاتن، با صداي تهامي) مي يابد، بي خبر از اين كه اومالي 16 سال پيش رابطه اي نافرجام با بل، زن بركن ريج (دوروتي مالون، با صداي ژاله كاظمي) داشته و حالا كه او دختري نوجوان و زيبا به اسم مليسا/ميسي دارد به فكر تجديد آن رابطه كهنه شده افتاده است و به خاطر همين به شوهر بل قول داده گله اش را برايش از مرز مكزيك رد كند. گله به سلامت رد مي شود اما در مسير، بركن ريج گله دار كشته مي شود و كم كم استريبلينگ به بل دل مي بازد و از آن طرف ميسي به اومالي علاقه مند مي شود...شبي كه به خاطر عبور گله از مرز همگي جشن گرفته اند، ميسي لباس زردرنگ مادرش را مي پوشد (اول داستان بل به اومالي مي گويد كه اين لباس زرد را پاره كرده) و اومالي را ياد «عشق كهنه شده» اش به بل مي اندازد...فرداي آن شب دريغ انگيز، موقعي كه اومالي تصميم گرفته ميسي را با خود ببرد، بل فاش مي كند كه ميسي دختر خود اومالي است و او شيفته دختر كوچولوي خودش شده...لحظه دوئل استريبلينگ و اومالي فرا مي رسد و اومالي با هفت تير خالي مقابل كلانتر قرار مي گيرد...
البته نكات زيادي را اين وسط جا انداختم، مثل اين كه كرك داگلاس لباسي يك دست سياه تن اش است (تقابل خير/شر) و فقط دستمال گردن اش زردرنگ است. و اين كه مرتب جاي خير و شر در سراسر قصه عوض مي شود و جهانبيني فيلم را شكل مي دهد. و يا آن قسمتي كه مي دانيم بركن ريج گله دار قول يك پنجم از گله اش را به اومالي داده و وقتي يكي از گاوها، گوساله اي به دنيا مي آورد، با آن لحن گستاخانه اش فرياد مي زند كه شايد آن گوساله جزو يك پنجم سهم او است (پيش گويي اين قضيه كه ميسي سهم خودش است و نمي داند!). و آن قصه زيبا راجع به اسب هاي دريايي كه با كره هايشان در عمق دريا زندگي مي كنند و اين ها را يك شب اومالي براي ميسي تعريف مي كند و مي گويد:«اين قصه رو يه نفر مست تعريف كرده كه عادت كرده بود شراب مفتي بخوره و به جاش قصه تعريف كنه» و اين قصه گو كسي جز بابي آلدريچ خودمان مي تواند باشد؟!
يك بار دكتر اميد روحاني حرف به جايي زد، اين كه هر گونه فيلم با هرچقدر بدعت گذاري و تمهيد ويژه كه فكرش را بكني و الان ساخته مي شود، نمونه اش در هاليوود كلاسيك ساخته شده و موجود است. مگر نه اين كه ژان پير ملويل كه چند سال بعد «سامورايي» اش را ساخت از ايده پاياني همين فيلم آلدريچ استفاده كرد و حالا هم اين قصه آخرالزماني، دست مايه فيلمساز قدرشناس كره اي (چان ووك-پارك) قرار گرفته و انصافا كه با آن چه كرده...
...
نكته هايي از فيلم را يادم رفت بگويم، اين ها را بگذاريد به حساب بعدالتحرير يا هر چيز:
1- اواسط «آخرين غروب» داگلاس به همراه دو مكزيكي، ترانه اي را لاتينو مي خوانند، ترانه «Cucurrocucu Paloma»، يادتان هست پدرو آلمودوار در «با او حرف بزن» كجا ازش استفاده كرد؟
2- موقعي كه اومالي فهميده ميسي دخترش است، دم غروبي است. كم كم به وقت تصفيه حساب اش با استريبلينگ نزديك مي شود. مي خواهد به هزار زحمت به ميسي حالي كند كه «عشق» مي تواند در وجود شخص ديگري براي او ظاهر شود و ميسي هم كه حالي اش نيست. پس با اين حرف مطمئن اش مي كند:«وقتي خورشيد اون طرف رفت، پشت اون تپه ها غروب كرد، من تا ابد مال تو ام».
بازگشت به روز نوشتهاي نويد غضنفري
امیررضا نوری پرتو
شنبه 22 ارديبهشت 1386 - 9:27
19 |
|
|
|
نوید جان سلام . خوبی ؟ خیلی مخلصم . عالی بود. خیلی حال کردم .
|
بنفشه
شنبه 22 ارديبهشت 1386 - 9:33
-3 |
|
|
|
فیلم های ماندگار
همیشه دیدن فیلم های ماندگار قدیمی یکی از دغدغه های مهم من بوده اما پیدا کردن این نوع فیلم ها بخصوص برای هم نسلان من کار بسیار سختی هست ممنون که فیلم های ماندگار در تاریخ سینمای جهان را معرفی می کنید
|
محمد
دوشنبه 24 ارديبهشت 1386 - 12:15
-1 |
|
|
|
نوید جان خسته نباشی...
|
امید غیائی
دوشنبه 24 ارديبهشت 1386 - 18:57
-9 |
|
|
|
هم میهن.
سلام.مطلبت رو تو هم میهن شماره 2 خوندم.خیلی خوب بود.فقط با اون تیکه "هدبنگ زدن" خیلی تو روزنامه موافق نیستم. ولی کلیت مطلیبت به خصوص تیترش خیلی عالی بود.
|
ندا میری
سهشنبه 25 ارديبهشت 1386 - 12:13
-10 |
|
|
|
هدبنگ زدن رو هستم!
من بدجوری پایه مطلبت تو هم میهن بودم .... حسابی خوب بود، موفق باشی
|
حسام زارعی فرد
جمعه 28 ارديبهشت 1386 - 23:55
-7 |
|
|
|
سالن مطهری دانشکده پزشکی شیراز
سلام نوید جان مطلب زیبایت رو در مورد آخرین غروب خوندم و کلی خوشحال شدم که هنوز هم نسبت به فیلمهایی که کسی یادش نمی کنه و اون موقع دیدیم یادی می کنی. راستی 27/2/86 دختر خداحافظی رو پخش کردیم. به یاد تمام پنج شنبه هایی که با هم بودیم. به امید دیدار
|
نويد غضنفري
يکشنبه 30 ارديبهشت 1386 - 12:25
8 |
|
|
|
از آلوارز كلي تا آرابسك!
سلام به همه دوستان و رفقاي دور و يه تشكر درست و حسابي از همه شما كه مطالب رو دنبال مي كنيد. حسام جون، چه طوري بو وو! چه خبر؟ بابا هنوز هم كه انجمن مون همونه، مي دوني اين دفعه چندمه داريد «دختر خداحافظي» پخش مي كنين. دم تون گرم. ما كه جدا افتاديم اما هر چي داريم، اونجا جا گذاشتيم. مخلصيم. ...راستي اميد جان كاش مينوشتي كه چرا با واژه هدبنگ زدن، توي روزنامه مشكل داري! آخه كار تو روزنامه و به طور كلي نوشتن، خودش يه جور هدبنگ زدنه! موافق نيستي؟ بدون شوخي عرض كردم ها. چاكريم.
|
وحید ادهمی
دوشنبه 27 مهر 1388 - 15:28
-5 |
|
|
|
دمت گرم
می خواستم بگم خیلی کم آدم پیدا میشه که در مورد عمو کرک داگلاس ودایی راک هادسن مطلب بنویسه وقتی من فیلم وسترن نگاه میکنم مثل تیر شکسته یا آسمان زرد بوی اسبهای توی فیلم واحساس میکنم مطالب شما رو خوندم و کلی حال کردم باز هم بنویس
|