بعد از خواندن نقد امير قادري، درباره «ميامي وايس»، توي اين شماره مجله فيلم، يكراست رفتم سراغ دي وي دي «Collateral» عزيزم، تا دوباره ببينم اش! دلم برايش تنگ شده بود و بغضم تركيد...لحظه اي را كه خيلي دوست اش دارم، اول فيلم است، نمي خواست بگردي، پيدايش كني. جايي كه لحظه هاي مختلفي از روزمره پر سر و صداي لوس آنجلس، به شيوه مايكل مان اي، پشت سر هم قرار گرفته و بعد مكس (جيمي فاكس) را مي بينيم كه مي خواهد سوار تاكسي اش بشود. همين كه در تاكسي را مي بندد، انگار هياهوي شهر قطع ميشود و سكوت همه جا را فرا مي گيرد. خب مكس وارد محدوده امن اش شده، ماشين اش! منطقي است ديگر، پادزهر مظاهر مدرن، بايد از همان جنس باشد. زمانه عوض شده و به قول هيو گرانت در «About a Boy»:« هر مردي يك جزيره است» (برعكس حرف بون جوي كه گفته:«هيچ مردي يك جزيره نيست»). توي يكي از همين شب هاي معمولي، جزيره مكس و وينسنت (تام كروز) يكي مي شود و مي توانند با هم گذر آن كايوت از خيابان را نگاه كنند و رفته رفته به هيولاهايي تبديل مي شوند كه مشخص نيست كدام يك، كدامشان را بوجود آورده؟!
...
حيفم آمد، اين ديالوگ مكس و وينسنت، توي كلوپ جز را ننويسم:
مكس: هيچ وقت ياد نگرفتم، موسيقي جز گوش بدم.
وينسنت: (جز) ملودي نيست. وراي هارموني نت ها است، اون طور كه انتظار داري نيست. بداهه است، مثل امشب».
بازگشت به روز نوشتهاي نويد غضنفري