خوب كه نگاه كنيم، نمونه خوب و قابل اشاره در سينماي ايران، كه به هر طريقي و با هر ژانري، مي خواهد روي رابطه ميان زوج ها زوم كند و آن را باورپذير براي تماشاگر در بياورد، كم داشته ايم. انقدر كم كه به تعداد انگشتان حتي يك دست به زور ميرسد. البته انقدر آي كيو و انصاف داريم كه بدانيم فيلم سازان ما، دارند تحت چه شرايطي فيلم مي سازند، اما اين را هم خوب ميدانيم كه هنرمند ايراني تبار، حالا از هر گونه اش، خوب فراگرفته كه چه طور با جو موجود و محدوديت ابزار دست اش كنار بيايد و توليداتش را ارائه دهد. مثل عباس كيارستمي كم تر داشته ايم كه به خاطر فضا، بعد از «گزارش» اش، يكهو تغيير مسير داد و طور ديگري با شرايط كنار آمد. با نگاهي گذرا به سينماي بعد از انقلاب (بدون احتساب بعضي زوج هاي فرعي و كوتاه نقشي، كه به اصطلاح «شيمي» دارند و خوب درآمده اند مثل زوج نسرين مقانلو و پارسا پيروزفر و رابطه شان در «مهمان مامان») يا به ملودرام هاي آبكي اي كه در حد و اندازه سريال هاي خانوادگي اين سال هاي تلويزيون است مي رسيم، يا اگر روابط زوج ها، اي، بد در نيامده، مثل زوج شكيبايي و تهراني در «كاغذ بي خط»، انقدر زلم زيمبوي روشنفكري به اش آويزان شده كه براي رابطه برقرار كردن بسي تأمل ميطلبد! چقدر خوب كه همين الان شما هم مثل من به فكر نيمه اول «آتش بس» افتاديد! مثال بسيار به جايي است، هم شامل قسمت هايي است كه كل كل هاي كلامي و غير كلامي اش خوب درآمده (مثل فصل قبل ازدواج كه گلزار خودش را به كافي شاپ دعوت ميكند و...يا ايده نصف كردن تخت خواب و باقي قضايا) و هم سكانس هايي دارد كه به ساير توليدات معمول «زن و شوهري» سينماي ايران پهلو مي زند (مثل دوست هاي كليشه اي و روي اعصاب زوج). شخصا باور دارم، در اين هاگير واگير، ديالوگ نويسي خوب و زيركانه، جواب ميدهد. ديالوگ هايي ماهرانه در حد و اندازه ديالوگ هايي كه نيل سايمن براي كمدي هاي رمانتيك اش نوشته. فقط كافي است «پابرهنه در پارك» استاد (به كارگرداني جين ساكس،1967) را ديده باشيد تا بفهميد چه ميگويم، ابدا منظورم ديالوگ هاي فقط بامزه يا حاضرجوابانه نيست، كل كل هاي كلامي ويژه نيل سايمن، معمولا از چيزهاي كم اهميت و ساده اطراف شروع مي شود و رفته رفته براي زوج هايش به دغدغه اي ازلي ابدي تبديل ميشود، با همين ديالوگ هاي چند پهلو (كه معمولا تماشاچي باهوش و طنزشناس ميطلبد) و به ظاهر بي ربط (بازهم تأكيد ميكنم كه منظورم از اين مثال توجه به طنز ظريف ديالوگ ها است وگر نه ميدانم كه دست گذاشتن روي موضوعي مشابه در سينماي ما امري غيرممكن است) از ماجرا است كه زوج قصه براي ما باورپذير ميشوند و پرده هاي مزاحم بين شان برداشته ميشود. مثلا به اين يكي دقت كنيد: کوری (جين فاندا) به اين دليل که مثلاً پل (رابرت ردفورد)، وسط سرمای زمستان با او نيامده که پابرهنه در پارک قدم بزنند، به اين نتيجه می رسد که توافق اخلاقی ندارند و فاتحة ازدواجشان خوانده است، پل با طعنه از او می پرسد:«چه طور اون شيش روز توی هتل پلازا (كه تا آپارتمان شان واقع در طبقه پنجم ساختماني آماده نشده توي آن به سر ميبرند، يه جور ماه عسل!) توافق داشتيم؟» و کوری در حالی که کنترل رفتارش را ندارد، می گويد:«شيش روز که يه هفته نمی شه!»
بازگشت به روز نوشتهاي نويد غضنفري