اسلحه را به سمت ماه نشانه گرفتن...شليك كردن به انگشت پاي خود و بعد قاه قاه خنديدن...اسلحه را به سمت غروب زيباي خورشيد نشانه رفتن...مردي كه از ترس تجاوز به خانه و همسرش با چشم نيمه باز خوابيده و با صداي شليك تفنگ از خواب ميپرد و «بنگ» به در لعنتي مقابل اش ميخورد...تصاوير شاعرانه از غروب خورشيد...موسيقي وهم انگيز و شاعرانه...باز هم درگيري ميان تمدن و توحش اما اين بار در صحراي استرالياي قرن نوزدهم و نه در دل آمريكا...ناگهان نيزه اي در سينه مرد سواركار فرو مي رود و چند لحظه بعد، يكهو، مغز سياه پوست نيزه انداز با وينچستر متلاشي ميشود!
خيلي تلاش كردم به سبك و سياق فيلم «The Proposition»، نمايي كلي از آن بهتان بدهم. يك توهم تمام عيار. از فيلمي كه فيلمنامه اش را نيك كِيو آهنگساز و خواننده نوشته باشد، انتظار ديگري نبايد داشت. اگر از حال و هواي شاعرانه «Dead Man» جيم جارموش لذت ميبريد ولي از طولاني بودنش رنج ميكشيديد، حالا و با اين يكي آرزويتان برآورده شده، نور، رنگ و تصاوير زيبا (با فيلمبرداري يك فيلمبردار استراليايي به اسم بينوت دلهام) و موسيقي آرام و تأثيرگذار ساخته خود نيك كِيو، همه و همه در خدمت شاعرانگي اُوردوز شده فيلم هستند.
فيلم وسترني كه ماجرايش در آمريكا نيست و در استراليا ميگذرد، اما تمام مؤلفه هاي آشناي وسترن را دارد. گاي پيرس به جز داشتن يك صورت استخواني و امتياز استراليايي بودن اش ثابت كرده خيلي چيزهاي ديگر براي رو كردن دارد. دني هيوستن كه هميشه توي فيلم ها نقش مردي آرام را بازي كرده با بازي در نقش آرتور برنز (به ويژه خنده هايش) توحش نهفته مردي آرام را به تصوير ميكشد و ري وينستون (وردست جك نيكلسون در «The Departed») كه نقش كاپيتان استنلي را حسابي «درآورده»، نماينده قانون كه دائما ورد زبانش اين جمله است:«من اين سرزمين را متمدن ميكنم» اما دست آخر قرباني مردم و تمدن آن ها ميشود، البته بگذريم از آرتور برنز (نماينده بدويت) كه بايد به دست برادرش از بين برود! گفتم كه فضاي فيلم چه طوري است!! حالا تمام اين هايي را كه گفتم بگذاريد يك طرف و بازي جان هارت را در نقش يك جايزه بگير به اسم جلون لمب بگذاريد طرف ديگر.
بازگشت به روز نوشتهاي نويد غضنفري