نگاه نکن، بیل کلینتون پر رو می‌شود... : گفت‌وگو با رضا کیانیان و پرسه‌ای در خاطراتش با «این مردم نازنین»؛ :: سينمای ما :: پايگاه خبری - تحليلی سينمای ايران :: Iranian Movie News & Information
شنبه 9 خرداد 1388 - 11:24
module-htmlpages-display-pid-97.html

• بار دیگر یادی از پیشکسوتان: دعا برای سلامتی کمال‌الملک سینمای ایران؛ / جمشید مشایخی این روزها کجاست و چه می‌کند؟/ تزریق در کره چشم...      • دو خبر تازه از فیلم‌های انتخاباتی؛ / 1- پس از مجید مجیدی، دومین فیلم تبلیغاتی میرحسین را داریوش مهرجویی می‌سازد 2- بازیگر «آژانس شیشه‌ای» در فیلم تبلیغاتی محسن رضایی      • بعد از 6 سال بالاخره نخستین خبرها از ختم پروژه «فرزند صبح»؛ / شرف‌الدین: نسخه پرده 90 دقیقه، دی وی دی 130 دقیقه + تصاویر بازیگران نقش امام (ره) در سنین مختلف      • حسن فتحی اعلام کرد؛ / اگر فیلم نشد روی صحنه تئاتر می‌بینمتان / هنوز پروانه نمايش «پستچي سه بار در نمي‌زند» صادر نشده است!      • «آل» به تهران رسید      







                       



گفت‌وگو با رضا کیانیان و پرسه‌ای در خاطراتش با «این مردم نازنین»؛
نگاه نکن، بیل کلینتون پر رو می‌شود...

سینمای ما - لیلی نیکونظر:‌ خوبی از خودشان است. لابد آدم باید خودش نازنین باشد که مردم را این همه نازنین ببیند. به‌تازگی کتابی از رضا کیانیان منتشر شده که خاطره‌های کوتاه کوتاه او در رویارویی‌های حاضر‌جوابانه‌اش با مردم است؛ خاطره‌هایی که با لحنی شوخ و شنگ، به تندی خوانده می‌شوند و بسیار صریح و صادقند. با کیانیان درباره «این مردم نازنین» گپ زده‌ایم؛ نامی که هوشنگ گلمکانی بر کتاب خاطرات کیانیان گذاشته است.


روز – خارجی - سنندج
برای فیلم‌برداری «خاک آشنا»ی بهمن فرمان‌آرا، در سنندج مستقر بودیم. یک روز تعطیل می‌رفتم میوه بخرم. پسر جوانی با اشتیاق سلام کرد. امضا می‌خواست.
گفت: به شهر ما خوش آمدید. البته من سنندجی نیستم. خودم اینجا مهمانم.
تشکر کردم. داشتم برایش روی کاغذی که داده بود، امضا می‌کردم که گفت: من فیلم «ماهی‌ها می‌میرند» شما رو خیلی دوست دارم. بارها آن را دیده‌ام. خیلی عالیه. خیلی خوبه.
گفتم: منظورت «ماهی‌ها عاشق می‌شوند»؟
گفت: نه «ماهی‌ها می‌میرند».
کاغذ امضاشده را گرفت و رفت.


- آقای کیانیان، زندگی اجتماعی‌تان و این برخوردهای هرروزه با مردم باعث می‌شود خیلی بخندید؟

من برای مقابله با فشارهای زندگی اجتماعی، خیلی می‌خندم.

- راهش چیست؟ اگر راه خاصی دارد، به ما هم یاد بدهید. ما همه احتیاج داریم یاد بگیریم!

زندگی را جدی نگیرید؛ همه‌اش شوخی است. منتها یک شوخی دردناک.

- بعد می‌شود به این شوخی‌های دردناک، راحت خندید؟

باید راهش را یاد بگیریم. باید راه این‌که تراژدی‌ها را به کمدی تبدیل کنیم، یاد بگیریم.

- راهش را بازیگرها بلدند؟

نه، بیشتر فیلمنامه‌نویس‌ها و کارگردان‌ها بلدند.

- پس امیدوار باشیم که ما هم یاد می‌گیریم؟

آره، حتما.

- توی کتاب «این مردم نازنین» هیچ جا ردی از عصبیت شما نیست. قطعا وقت‌هایی بوده که کنترل از دستتان خارج شده باشد. چرا از آن برخوردها چیزی ننوشتید؟ کلا پیش نیامده در ارتباط با مردم عصبی شوید یا دلتان نخواسته آن دسته از خاطره‌هایتان را بنویسید؟

چرا. پیش آمده قبلا. آن اوایل بیشتر پیش می‌آمد. یک بار پسرم را برای بازی برده بودم پارک «اندیشه». آدم‌ها انگار که تظاهرات باشد، دورم جمع شدند. شروع کردم به دویدن و پسرم را انداختم توی ماشین و فرار کردم. اما خیلی هم عصبانی نشده بودم. ببین، من یک بار با یک بازیگر جوان سینما در خیابان راه می‌رفتم. مردم می‌آمدند سلام علیک می‌کردند. این دوست جوان ما عصبانی شد. من از او پرسیدم: چرا عصبانی می‌شوی؟ تو برای مردم عشوه ریخته‌ای که آنها آمده‌اند دنبالت. کسی که از تو دعوت نکرده بود. عصبانی شدن ندارد. کسی که از ما دعوت نکرده است.

- یعنی این‌که یک بازیگر از ابتدا همین‌ها را می‌خواهد؟

نه، یعنی این‌که مردم گناهی ندارند. آنها نشسته‌اند توی خانه و تلویزیونشان را نگاه می‌کنند یا سینمایشان را می‌روند. ما خودمان را می‌کشیم تا بازیگر شویم. حالا که بازیگر شده‌ایم و مردم ما را شناخته‌اند که نباید از دستشان در برویم.


شب – خارجی – اصفهان

این اتفاق زیاد پیش می‌آید. وقتی دارم از جایی می‌گذرم، یکی از روبه‌رویم می‌آید و مرا می‌بیند، با اشاره به همراهش می‌فهماند که مرا ببیند، طوری که من هم متوجه نشوم، برمی‌گردد، می‌دود و زمانی که از من گذشت، مثلا به ویترین مغازه‌ای نگاه می‌کند. یعنی دویده آنجا را ببیند. به این بهانه دوباره برمی‌گردد، مرا نگاه می‌کند و خیالش راحت می‌شود.
گاهی که عجله ندارم، با این دیدارکننده‌های گذری‌ام شوخی و بازی می‌کنم. یک بار در اصفهان همین اتفاق افتاد. طرف از من گذشت و مرا ندید. بعد دوید و رفت ویترین یک بوتیک را نگاه کرد. تا خواست برگردد که مرا ببیند، من هم برگشتم و پشتم به او شد. او نمی‌دانست چه کند، دوید و از من جلو زد. من هم برگشتم و باز پشتم به او شد. گاهی هم بازی دیگری می‌کنم. وقتی طرف دوید و ویترین فرضی را نگاه کرد و برگشت که مرا ببیند، به او سلام می‌کنم. او غافلگیر می‌شود. گاهی یکی مرا می‌بیند و جلو می‌آید و می‌پرسد: ببخشید اسم شما چی بود؟

می‌گویم: هنوز اسمم عوض نشده. همان است که بوده.

- یک سؤال صادقانه از شما بپرسم؛ «این مردم نازنین» واقعا چیزی است که شما در مورد این مردم فکر می‌کنید؟ در همین نوشته‌های شما، این مردم –گاهی- این همه بدجنس، بی ادب، بی قانون و بدرفتارند. هر چند شما با نگاه مهربانانه و لحن شوخ و شنگتان اینها را تلطیف کرده‌اید. اما واقعا تصورتان از مردم دور و بر همین است؟

ما همه همین شکلی هستیم. ببین، نباید مردم را از بیرون نگاه کنیم. ما هم مردم این مملکت هستیم. ما هم با این مردم فرقی نداریم. فقط ایرادهای خودمان را نمی‌بینیم.

- این را به این خاطر پرسیدم که به عنوان یک بازیگر به مردم زیاد نگاه می‌کنید. بعد هم به هر حال بین هنرمندی که پر از دغدغه‌های فرهنگی است و مردم کوچه و خیابان، فرق‌هایی هست.

من می‌گویم ما هم بدجنس هستیم. تو هم بدجنس هستی. توی محیط کارت نگاه کن... آدم بدجنس ندارید؟ باید ببخشی. این همان راهی است که می‌توانیم به زندگی بخندیم.

- یک نکته در خاطره‌هایتان هست که من خیلی دوست داشتم. این‌که یک عده از آدم‌ها به دلیل آن‌که شما را در خانه و مدام در قاب تلویزیون‌هایشان می‌بینند، احساس می‌کنند با شما محرم هستند. این احساس «محرمیت» جالب است. خیلی تجربه‌اش کرده‌اید؟

بله. در فیلم «عروس آتش» طراح لباس بودم و می‌بایست برای تحقیق می‌رفتم پیش عرب‌های کنار رود کارون تا درباره لباس‌هایشان و چیزهایی از این دست سؤالاتی بپرسم. خب خیلی سعی می‌کردم به زن‌ها نزدیک نشوم یا اصلا نگاهشان نکنم تا مبادا مشکلی پیش نیاید. زن‌ها جمع شده بودند در یک اتاق و کسی را فرستاده بودیم تا از آنها چیزهایی بپرسد. یکی از مردهایشان جلو آمد و گفت: جمشید – آن زمان در نقش جمشید در سریال شلیک نهایی بازی داشتم- چرا خودت نمی‌روی سؤالاتت را بپرسی. آنها هم می‌خواهند تو را ببینند! گفتم که آنها نامحرم هستند. فکر کردم می‌خواهند اول امتحانم کنند و بعد کتکم بزنند. جواب داد: مگر تو جمشید نیستی؟ گفتم: چرا. گفت: پس برو. رفتم و سرم را هم نبریدند.

روز – خارجی – خیابان آمادگاه اصفهان

من، هایده و علی از هتل عباسی بیرون می‌آمدیم و به آن سمت خیابان می‌رفتیم. خانمی جوان با هندی‌کم فیلم می‌گرفت. متوجه من شد و دوربین را روی من برگرداند، تا به پیاده‌‌روی مقابل هتل رسیدیم و از کنار او رد شدیم. وقتی داشتیم از او دور می‌شدیم، به سمت ما دوید و مرا صدا زد. کلی از من و هایده معذرت‌خواهی کرد که وقت ما را می‌گیرد و با لهجه شیرین شیرازی ادامه داد که خواهش کوچکی دارد. من فکر کردم امضا می‌خواهد. گفتم: خواهش می‌کنم دفترچه‌تان را بدهید تا برایتان امضا کنم.
گفت: امضا نمی‌خواهم. لطفا همین جا کمی برای من بازی کنید تا فیلم بگیرم

- آقای کیانیان، راستش را بگویید؛ روزی چندبار به خودتان می‌گویید: خدایا به من رحم کن!

می‌گویم. به هر حال من هم آدم هستم...

روز - شب - داخلی – خارجی – اصفهان
وقتی مردم مرا می‌بینند، واکنش‌های متفاوتی دارند. یکی می‌خندد، یکی نگاهش را می‌دزدد، یکی جلو می‌آید، یکی از دور دستی تکان می‌دهد. اما چند سال پیش در اصفهان، یکی مرا دید و شناخت. آمد جلو و با لبخندی گفت: خوشتون اومد شناختمتون؟
با لحنی گفت که مرا بدهکار کرد. طوری گفت که باید تشویقش می‌کردم و جایزه‌ای به او می‌دادم. فکر کردم یکی هم این‌جوری است. اما در سفرهای بعدی به اصفهان، باز هم با این لحن و همین جمله روبه‌رو شدم. خوشتون اومد شناختمتون؟

- راستی چرا مردم گاهی شما را می‌بینند و رویشان را می‌کنند یک سمت دیگر؟

نمی‌دانم. یک بار یکی از دوستان من تعریف کرد؛ در یک مهمانی ایرانی در آمریکا که به مناسبت عید نوروز برگزار شده بود، کلینتون سرزده وارد شده است. یک نفر از دوستان این آشنای من در گوشش می‌گوید: پشت سرت را نگاه نکن، کلینتون آمده. نگاه نکن که پررو نشود. فکر می‌کنم به این دلیل است.

- انگیزه اصلی‌تان از نوشتن این خاطره‌ها چه بود؟

ببین، خاطره تعریف کردن و خاطره شنیدن کلا جذاب است. من هم تعدادی از اینها را قبلا در دو، سه نشریه مختلف که طیف مخاطبان متفاوتی داشتند، چاپ کرده و واکنش‌های خوبی دیده بودم. با چند نفر هم مشورت کردم، تشویق شدم و نوشتم.

شب – داخلی – فرودگاه مهرآباد
چند سال پیش با هایده و علی در فرودگاه مهرآباد منتظر صنم بودیم که از پاریس بیاید. او در کنسرواتوار پاریس درس می‌خواند. ویولون سل می‌نوازد. برای تعطیلات به ایران می‌آمد. مردم با من خوش و بش می‌کردند، تا بالاخره هواپیما نشست و مسافرین آمدند. راهرویی میان استقبال‌کنندگان باز شد و از راه رسیدگان با چرخ‌ها و چمدان‌هایشان آمدند. صنم هم آمد. جلو رفتیم و روبوسی کردیم. من چمدانش را گرفتم و راه افتادیم. صنم ویولون سلش را در جلدی مثل کوله‌پشتی روی دوشش انداخته بود.
در این احوال صدای دو نفر را می‌شنیدم که یکی گفت: دخترشونه. نه؟ دیگری گفت: آره می‌شناسمش.

اولی گفت: چرا گیتارش این‌قدر بزرگه؟

دیگری گفت: خب. دختر کیانیانه دیگه.

- چرا وبلاگ نمی‌نویسید؟

نمی‌رسم. وقت ندارم.

- خب شما این خاطره‌ها را جایی یادداشت می‌کنید، درست است؟

آره، توی دفترچه‌ام یادداشت می‌کنم. سر صحنه، تو خیابان، تو کافه‌ها... ولی اگر بخواهم وبلاگ بنویسم، باید بروم خانه‌ام و پشت کامپیوتر بنشینم.

- ولی اگر وبلاگ بنویسید، دیگر احتیاج ندارید دفترهای دیگری هم از این خاطره‌ها منتشر کنید. همه خاطره‌هایتان در فضای مجازی و اینترنت هست و مدام به‌روز می‌شود. یک دلیل دیگر هم دارم و آن این‌که این نوشته‌ها به شدت وبلاگی هستند. چه از لحاظ کوتاهی و چه به دلیل لحن این نوشته‌ها و شوخ و شنگی‌شان. اینها کاملا وبلاگی هستند. ضمن این‌که کامنت‌هایی که پای پست‌هایتان می‌گذارند، خودش شروع یک ماجرای دیگر است!

ممکن است، شاید.

- جدی بهش فکر کنید.

می‌فهمم چه می‌گویی. شاید چون من به این ماجرا عادت ندارم، درباره‌اش فکر نمی‌کنم. اما همین که می‌گویی این‌ها وبلاگی هستند، مرا خوشحال می‌کند. من همیشه سعی می‌کنم به‌روز باشم. در نتیجه از پسرم هم خیلی چیزها یاد گرفته‌ام. این اصطلاح «وبلاگی» که می‌گویی مرا خوشحال می‌کند. چون اصطلاح شما جوان‌هاست و هنوز وارد ادبیات عامه نشده است. مینی‌مالیسم، داستان کوتاه، خاطره و هزاری از این چیزها می‌گویند، اما وبلاگی چیزی است که شما می‌گویید. و این هم یک فرمتی است. ولی خود من فکر می‌کنم اینها یک جورهایی شبیه داستان‌های چخوف است. برای این‌که قصه‌های چخوف هم کوتاه است و هم داستان نیست؛ یک نکته است. اما نکته‌ای که خیلی خوب گفته شده است.

- وبلاگ هم می‌خوانید؟

بله.

فلاش بک
در دوران دبستان، وقتی هشت، 9 ساله بودم، مطرب دوره‌گردی در مشهد بود به نام «جیکی جیکی ننه‌خانم». نه این‌که اسمش همین باشد، م یان مردم به این اسم معروف بود. مرد لاغراندام و بلندی بود با موهای صاف و لخت. سیه‌چرده بود و لباس‌های رنگی ژنده‌ای داشت. شاید از اهالی جنوب خراسان بود.
دوتاری داشت و تخته‌چوب کوچکی که روی آن عروسک بُزی بود که مفاصلش تکان می‌خورد. یک تکه‌نخ به یکی از انگشتان دست راستش بسته بود. همان دستی که با آن به سیم‌های دوتار ضربه می‌زد. سر دیگر نخ به بُز روی تخته وصل بود. وقتی به سیم‌ها ضربه می‌زد، نخ کشیده می‌شد و بُزی تکان تکان می‌خورد. مثل این‌که با آهنگ دوتار می‌رقصید. آوازی به همراه تار می‌خواند که ترجیع‌بندش «جیکی جیکی ننه‌خانم» بود. صدای خسته و خش‌دار او هنوز از ذهنم پاک نشده.
وقتی مُرد، قرار بود شهرداری جسد او را به قبرستان گُلشور که خارج از شهر بود، ببرد. هم‌زمان با او، یکی از سرهنگ‌های عالی‌رتبه هم فوت کرده بود. قرار بود او را در صحن حرم امام رضا(ع) دفن کنند. وقتی خانواده سرهنگ مرحوم، سر قبر او بودند و می‌خواستند آخرین وداع را انجام دهند، کسی کفن را از صورت سرهنگ که در گور بود پس می‌زند. همه می‌بینند به جای سرهن این «جیکی جیکی ننه‌خانم» است که در گوری در صحن حرم امام رضا(ع) خفته است. جنازه سرهنگ اشتباها به گلشور رفته بود.
زمانی که جنازه‌ای در قبر گذاشته می‌شود، دیگر کسی حق ندارد آن را بیرون بیاورد و به قبر دیگری منتقل کند.
«جیکی جیکی ننه خانم» برای همیشه در صحن حرم امام رضا(ع) که می‌گویند قطعه‌ای از بهشت است، در رحمت امام هشتم(ع) ماند.
- بعضی از این خاطره‌ها قابلیت این را دارند که از حالت خاطره بیرون بیایند و داستان کوتاه شوند. چرا بعضی از اینها را گسترش نمی‌دهید؟ مثلا آن ماجرای «جیکی جیکی ننه خانم»؟

آن را به صورت داستان و فیلمنامه درآورده‌اند. شاید بهتر باشد فعلا اسمی به میان نیاید.

روز – شب - خارجی - خیابان‌های تهران
بارها پیش آمده که وقتی در حال رانندگی هستم و عده‌ای خلاف می‌کنند، عصبانی شوم. مثلا چراغ قرمز رد می‌کنند، از فرعی با سرعت وارد اصلی می‌شوند، یک‌طرفه می‌رانند، دوبله پارک می‌کنند و سد راه می‌شوند. عصبانی می‌شوم و بوق می‌زنم یا راه نمی‌دهم. خلافکارانی که به آنها اعتراض می‌کنم، به من می‌گویند: «شما دیگه چرا؟ شما که الگوی جامعه هستین چرا بوق می‌زنین؟ شما دیگه چرا راه نمی‌دین؟ چرا اعتراض می‌کنین؟»

- چقدر این ماجرای تخلفات راهنمایی و رانندگی در نوشته‌هایتان پررنگ است. مثل این‌که خیلی ناراحتتان می‌کند.

خیلی حالم بد می‌شود وقتی مردم قوانین را رعایت نمی‌کنند... و این نمونه بارزش در رعایت‌نکردن قوانین راهنمایی و رانندگی است. وقتی دوبله پارک می‌کنند، نمی‌فهمند چقدر ماشین‌های پشت سر دارند عذاب می‌کشند. یا وقتی موتور سیکلتی از روبه‌رو می‌آید، همه را دارند عذاب می‌دهند. البته من این شکلی عذاب‌هایم را می‌نویسم و گاهی وقت‌ها لبخندی هم می‌زنم.

- بیشتر خاطرات هم در این اصطکاک‌ها و شاخ به شاخ‌شدن‌ها به دست آمده.

بله، برای این‌که این چیزها را می‌بینم و نمی‌توانم از کنارشان به سادگی رد شوم. یک نفر به من می‌گفت تو چرا عادت نمی‌کنی؟ من جواب دادم عادت نمی‌کنم چون نباید این شکلی باشد.

این کتاب را پیش‌کش می‌کنم به هایده به خاطر تمام روزها و شب‌هایی که توانست به‌راحتی و تنهایی در کوچه و خیابان با شوهرش قدم بزند. به خاطر تمام لحظاتی که نتوانست در رستوران، کافی شاپ، سینما، تئاتر و مهمانی با شوهرش تنها باشد.

- اطرافیانتان با این مضرات شهرت راحت کنار آمده‌اند؟

آنها هم دیگر عادت کرده‌اند. البته مشکلاتی هم هست.

- چقدر جالب که اسم همسرتان را در خاطره‌هایتان آورده‌اید. این مسئله چندان مرسوم نیست.

- خب همسرم در زندگی من حضور دارد و کمک زیادی به زندگی من کرده است. این عادت اینکه به همسرانشان می‌گویند منزل، یا فکر می‌کنند زن‌های‌شان را باید پنهان کنند، یک تربیت غلط سنتی است و من که چنین آدمی نیستم...

- آقای کیانیان، این مردم بالاخره چطور مردمی هستند؟

من فقط یک بازیگرم. نه یک جامعه‌شناس یا یک مردم‌شناس. من به خاطر نقش‌هایم به آدم‌ها دقیق می‌شوم. باید جامعه‌شناسان و مردم‌شناسان اینها را بخوانند و تحلیل کنند، من نمی‌توانم.



منبع : چلچراغ

به روز شده در : چهارشنبه 6 خرداد 1388 - 3:13

چاپ این مطلب |ارسال این مطلب |


Bookmark and Share

اخبار مرتبط

نظرات

مريم ضيغمي
چهارشنبه 6 خرداد 1388 - 9:24
0
موافقم مخالفم
 
حیف است کریمی نقش آدم‌های خبیث را بازی نکند

رضا كریمی، كارگردان مجموعه «فاكتور 8»

در گفت و گوی اختصاصی با خراسان :

سعی كردم در «فاكتور 8» از چهره های جدیدی استفاده كنم

گفت و گو : مريم ضيغمي خبرنگار روزنامه خراسان شمالي

maryamghazal.blogfa.com

علیرضا پارسی
چهارشنبه 6 خرداد 1388 - 10:58
1
موافقم مخالفم
 
حیف است کریمی نقش آدم‌های خبیث را بازی نکند

صداقت در این دوره و زمونه چیز بسیار گرانبهایی که شما آقای کیانیان به غایت اونرو دارید. پاینده باشید

احسان
چهارشنبه 6 خرداد 1388 - 12:50
0
موافقم مخالفم
 
حیف است کریمی نقش آدم‌های خبیث را بازی نکند

آقای کیانیان یک هنرمند واقعی هستند.

کتاب "این مردم نازنین" هم واقعا کتاب زیبا و جذابی بود. وقتی شروع به خواندن کتاب کردم اونقدر جذب کتاب شدم که تا وقتی تموم نشد کتابو زمین نذاشتم.

توقع بی جا ممنوع
چهارشنبه 6 خرداد 1388 - 15:9
0
موافقم مخالفم
 
حیف است کریمی نقش آدم‌های خبیث را بازی نکند

به نظر میرسه این اقای کیانیان که به نظر من میشه ایشون رو بهترین بازیگر تاریخ سینمای ایران البته تا کنون دونست یه جورایی در عوالم خود شیفتگی یا شاید خود خواهی بسر میبرند.چند وقت پیش باز مطلب مشابهی از ایشون چاپ شده بود در مورد عدم رعایت قونین راهنمایی و رانندگی و اینکه ما حق تقدم نمیشناسیم و رعایت حال دیگران رو نمیکنیم و جالب بود که یکی از کاربران در کامنت خود نکته ای را مطرح کرده بود که عینا عدم حق شناسی از جانب کیانیان را مطرح میکرد و اینکه ایشون از چهره شناخته شده خودش سوء استفاده کرده بود و در روز روشن بدون در نظر گرفتن نوبت دیگران سرش رو انداخته بود پایین و رفته بود جلو صف نانوایی سنگکی در خیابان بهار با دو مرد مسن سلامی کرده بود و بدون نوبت 2 تا نان سنگگ سفارشی گرفته بود و دیگران هم انگار که هویج

یا ایشون لابد انتظار دارند که هر کس ایشون رو میبینه باید ابراز احساسات خیلی ویزه از خودش نشون بده که اگر این نباشه طرف حسوده و ماجرای کلینتون و اخلاق ما ایرانیها. نه اقا این نیست. چرا فکر میکنید که هر کس که شما را میبینه حتی در حد یک واکنش کوچک باید ابراز احساس کنه ؟ حتی شده با یه لبخند ساده. مگه به قول خود ایشون ما نمیریم که بازی ایشون رو ببینیم و مگه ایشون به اون خانوم شیرازی در نوشتش اعتراض نداشته که چرا از من خواسته جلو هندی کمش بازی کنم ؟ درسته بازی برای تماشاگر روی پرده یا روی صحنه تاتر نه جای دیگه اونجا مردم میایند و دست هم میزنند و بازی را اگر خوب باشه یا برای زحمتی که کشیده شده تشویق میکنند پس دیگه چه لزومی داره که ایشون انتظار داشته باشه هر کس ایشون رو میبینه در محیطی خارج از فضای هنری تشویق کنه یا برروی خودش بیاره که این کیانیان هست.

باز هم یادم نمیره در یکی از اجرا های تاتر در در سالن اصلی تاتر شهر ایشون کنار یکی از کارگردانهای شناخته شده تاتر نشسته بودند. و اتفاقا مورد توجه اون کارگردان هم واقع شدند. و اون کارگردان با گرمی هر چه بیشتر با کیانیان احوال پرسی میکرد اما دریغ از یک برخورد مناسب از سوی کیانیان.بعد از احوال پرسی های مرسوم البته یک طرفه و از سوی کار گردان کارگردان از برنامه هاش گفت و این که داره چه کار هایی انجام میده باز هم توام با حس احترام و اینکه انگار کیانیان را داره به چشم یک هنرمند شاخص میبینه که داره براش از کار هاش میگه و بعد از کیانیان پرسید مشغول چه کاری هستی و کیانیان با یک نگاه سرد و مکث که انگار میخواد بگه به تو چه مربوط ؟ در برابر اون همه ابراز مهربانی و توضیحات مختلف از سوی کارگردان تنها به یک پاسخ کوتاه اکتفاه کرد و گفت تاتر ( یعنی قرار هست تاتر کار کنم ). خوب کارگردان کار گردان جویا ی نام نبود کارگردان شناخته شده بود تا حالا هیچ سابقه همکاری با کیانیان رو هم نداشته که بگیم کیانیان از دستش ناراحت بوده یا ... این رو مطمئنم که کارگردان صرفا به خاطر ابراز لطف نسبت به یک همکار هنرمند و توانا از او احوالپرسی کرده یا از فعالیت هاش گفته ... و به نوعی ابراز خوشحالی کرده از اینکه کیانیان به دیدن نمایش در محیط تاتر اومده یعنی سر زدن کیانیان به خانه اولش رو خوش امد گویی کرده

به هر حال اگر ما یه بخشی از توقعات بیهوده خودمون رو کم کنیم شاید بخشی از مشکلات حل بشه. اتفاقا من با نظر اون بازیگری که همراه کیانیان بوده و ناراحت شده از سلام ها یا توجهات مکرر مردم موافقم و نه با نظر کیانیان.. مگه ایشون به صاحب مغازه ای که مایحتاج حیاتی و غذایی خود رو خرید میکنه در هر جا یا هر زمان بیخودی سلام میکنه یا ابراز حساس میکنه به این حساب که اگر تو نباشی من از کجا مایحتاجم رو تامین کنم ؟ که ایشون انتظار دارند همه و همه در حد یک نگاه و لبخند ساده یا سر تکان دادن کوچک هم که شده ابراز کنند که اقا ما شما را شناختیم. نه قربان اینطور نیست. برای هنرتان دست میزنیم و پول و وقت خرج میکنیم . و حتی میاموزیم چه شکل مادی چه به شکل معنوی اما انتظار بیجا ان هم در حیطه اجتماعی که من فلانیم چرا خودت رو زدی به ندیدن ممنوع. ما هنرمندان را انجا ها که باید میبینیم. لزومی به دیدن در جای دیگر نیست. اگر اینطور هست وقتی در یک مجلس هستید که بودید و میدونستید فلانی یکی از بزرگترین متخصصین پزشکی هست و سلامت را به بسیاری از مردم برگردانده و به گردن بسیاری حق داره حتی گیریم نه در یک مجلس بلکه به وقت چشم در چشم شدن باید به ان فرد سلام میکردید اما بدون شک کسی از شما این اتظار بیجا را ندارد ان فرد متخصص در برابر شغل خود مسئول هست و کار خود را انجام میدهد پس نمیتونه انتظاری خارج از محدوده کار و مخاطبی که داره داشته باشه چون اگر همچین انتظاری داشته باشه نشونه خود خواهی و خود شیفتگی اون فرد هست. احترام حقیقی این هست که یک نفر با دقت مطالب هنرمند را بخونه یا فیلم و تاتر هنرمند را ببینه نه اینکه یه نفر بگه چرا فلانی خودش رو زد به کوچه عل چپ .

باور کنید اقای کیانیان برای خیلی از ما ها یعنی علاقه مندان سینما و تاتر و حتی بخش مهمی از مردم وجود شما و دیگر هنرمندان بزرگ فقط و فقط در حیطه حرفه ای یعنی روی پرده سینما یا صحنه تاتر یا ... قابل توجه و نگاه کردن هست و دیگر هیچ.

عاطفه
چهارشنبه 6 خرداد 1388 - 23:34
0
موافقم مخالفم
 
حیف است کریمی نقش آدم‌های خبیث را بازی نکند

آقای کیانیان برای ما خیلی عزیزید, ممنون که خاطراتتون رو با صداقت و رفاقت در اختیار ما می گذارید و ما رو تو دنیاتون سهیم می کنین... دیدن آدم های دورو برم از دید شما همیشه برام لذت بخش بوده و هست.

به توقع بی جا ممنوع
پنجشنبه 7 خرداد 1388 - 14:20
0
موافقم مخالفم
 
حیف است کریمی نقش آدم‌های خبیث را بازی نکند

شما کتاب رو کامل بخون جوابتو می گیری!

مهسا
پنجشنبه 7 خرداد 1388 - 16:16
0
موافقم مخالفم
 
حیف است کریمی نقش آدم‌های خبیث را بازی نکند

همیشه برای چنین هنرمندان روراست و صادقی مثل کیانیان عزیز احترام قائلم. بعضی جملات این گفتگو بسیار زیبا و پر معنی هستند :"عادت نمی‌کنم چون نباید این شکلی باشد." دست مریزاد آقای بازیگر.

عليرضا
جمعه 8 خرداد 1388 - 14:18
-1
موافقم مخالفم
 
حیف است کریمی نقش آدم‌های خبیث را بازی نکند

مرسي خانم نيكونظر، مرسي آقاي كيانيان عالي بود خدا حفظتون كنه.

به جواب دهنده به توقع بیجا ممنوع
جمعه 8 خرداد 1388 - 20:28
0
موافقم مخالفم
 
حیف است کریمی نقش آدم‌های خبیث را بازی نکند

بحث بر سر خواندن کتاب نیست عزیز جان شاید خیلی قبل تر از اینکه اصلا خیلی ها یا شاید هم شما بدونی کیانیان کی هست و چه کارست از همین مطالب در نشریات گزارش فیلم و فیلم چاپ میکرد-12 --10 سال پش یا حتی در مصاحبه ای که با ایرج کریمی در کتاب بازیگری اولین کتابی که از او چاپ شد هم به این نکات اشاره میکرد که مثالا در ارایشگا ه ها مدل موی جمشیدی مد شده بود. همون دورانی که اصلا کیانیان رو کسی نمیشناخت و در خیابان با نام جمشید جعلی شناخته میشد. و خاطرات فراوان دیگه

بحث بر سر این هست که توقعات بیجا توهمات بیجا را هم ایجاد میکنه و توهمات بیجا عامل بسیاری از سوئ تفاهمات بیجاست.

پس بهتره بیش از انکه ذهنت و ذهنمون را درگیر کتاب کنی و کنیم و بیشتر از این که افراد سایه خودشون رو پشت ظاهرشون پنهان کنند چه در نوشته چه در گفتار کمی در احوالات خود و شاید کمی بیشتر در احوالات دیگران فکر کنیم که ایا الان موقعیتی که من در ش قرار دارم چه الزاماتی رو میطلبه؟ ایا اگر من در این موقعیت به خصوص نبودم باز هم میتونستم ادعا های امروز خود را داشته باشم. اگر نه پس حتما باید به دیگران هم حق بدم که در چهارچوب موقعیتهای خاص خود عمل کنند. مشکلی با ابراز علاقه نیست مشکل از اونجاست که من توقع داشته باشم هر کسی در خیابان جلو من یه حرکتی بکنه که ا فلانی ها همون بازرس معروف ها. فلا نی ها همون اشبز معروف ها . در صورتی که مردم بهترین عکس العملشون حمایت متناسب از هنر هست با دیدن درست اثر هنری با حمایت درست اثر هنری با درس اموختن درست از اثر هنری و ... حالا اگر کسی در خیابان برای شمای ارتیست دست تکان داد از سر لطفش هست نه از سر وظیفه و این که من توقع داشته باشم کسی خارج از محدوده حر فه ا ی من برایم دم تکون بده یه جور توقع بیجاست که میگیم ممنوع... و اینکه نام کیانیان تا ابد در اسمان هنر ایران خواهد درخشید. برای بازی هایش. ( بازیگر هزار چهره ) برای اندیشه اش در بازیگری ( چه موافق باشیم چه مخالف ) و نه برای بازی های من در اوردیش در خیابان . بازیهایت در فیلم و تلویزیون و تاتر را خیلی دوست دارم موسیو رضا

اضافه کردن نظر جدید
:             
:        
:  









  سینمای ما   سینمای ما   سینمای ما   سینمای ما      

استفاده از مطالب و عكس هاي سايت سينماي ما فقط با ذكر منبع مجاز است | عكس هاي سایت سینمای ما داراي كد اختصاصي ديجيتالي است

كليه حقوق و امتيازات اين سايت متعلق به گروه مطبوعاتي سينماي ما و شركت پويشگران اطلاع رساني تهران ما  است.

مجموعه سايت هاي ما : سينماي ما ، موسيقي ما، تئاترما ، دانش ما، خانواده ما ، تهران ما ، مشهد ما

 سينماي ما : صفحه اصلي :: اخبار :: سينماي جهان :: نقد فيلم :: جشنواره فيلم فجر :: گالري عكس :: سينما در سايت هاي ديگر :: موسسه هاي سينمايي :: تبليغات :: ارتباط با ما
Powered by Tehranema Co. | Copyright 2005-2008, cinemaema.com
Page created in 2.17476820946 seconds.