احسان خوشبخت - این فهرست من است از پنچ مستند برگزیدۀ نمایش داده شده در سال ۲۰۱۲ که برخی از آنها هنوز منتظر نمایش جهانیاند و راه خودشان را به همۀ سرزمینها باز نکردهاند. انتخاب پنجم به جای اینکه الزاماً نشانۀ تأیید گرایشهای دو مستندی باشد که در این رده کنار هم نشستهاند، اشارهای است به خطراتی که سینمای مستند را تهدید میکند، و در سطحی فراتر انعکاس نگرانیهایی از تحلیل و خوانش فیلم در دنیای امروزی. دربارۀ «جری و من» قبلاً به تفصیل
در اینجا نوشتهام. اما فهرست مستندهای مهم ماههای اخیر از این قرار است:
۱
نبرد آنْکْر و پیشروی تانکها (جفری مالینس، ۱۹۱۷)
ثبت سینماییِ رسمی کمپین زمستانی ارتش برتانیا در ناحیۀ سام فرانسه در جنگ جهانی اول که بعد از ۹۵ سال رنگ پرده را، در نسخهای مرمت شده و بس پاکیزه، میبیند. تصاویر فیلم بسیار قدرتمند و انسانیت و بیطرفیِ فیلمبرداران در تصویر کردن یکسان خودیها و سربازهای دشمن بسیار تکان دهنده است، چنانکه بعد از این فیلم ردیف سربازانی که به سوی دشتهای گل و لای و مرگ میروند، در هر چیزی بین
در جبهه غرب خبری نیست تا
راههای افتخار، کمرنگ جلوه میکند. در این مستند بزرگ هیچ راهی به افتخار ختم نمیشوند.
۲
رولینگ استونز – چارلی عزیز من است – ایرلند ۱۹۶۵ (پیتر وایتهِد و میک گوکانور، ۲۰۱۲)
با وجود جنجالی که سر قیمت سرسامآور بلیطهای کنسرت پنجاه سالگی گروه رولینگ استونز به پا شد، و برخلاف شکل سرهمبندی شده و ازخودمتشکر مستند رسمی استونز برای این سال، Crossfire Hurricane که کولاژی بیذوق از فیلمهای مشهورِ بارها دیده شده از استونز بود، این راکیومنتری درخشان در طنز، قِصاوت، و بیتعارفیاش با
پشت سر را نگاه نکن (مستند پنیبیکر دربارۀ تور ۱۹۶۵ باب دیلن در انگلستان) پهلو میزند. مستند سفارشی Crossfire هیچ علاقهای به نمایش سویۀ تاریک گروه رولینگ استونز نشان نمیدهد و از رسواییهای متعدد گروه در اوایل دهه ۱۹۷۰ بیاشاره میگذرد، اما این مستند که تصاویرش به ۴۷ سال پیش بازمیگردد، خواسته یا ناخواسته، به بخشی از پرسشهای اساسی دربارۀ چرایی به وجود آمدن و از همه مهمتر چگونگی دوام آوردن استونز جواب میدهد. در اینجا میبینیم که چطور پنج جوانِ آسمانجل، اما عاشق موسیقی، از بازاجرای قطعات کلاسیک موسیقی بلوز شیکاگو پا میگیرند و کمی بعد راه خودشان را پیدا میکنند، راهی که منجر به نوشته شدن بعضی از مهمترین و تکاندهندهترین بیانیههای موسیقایی دربارۀ عشق و مرگ در قرن گذشته بوده است.
۳
جری و من (مهرناز سعیدوفا، ۲۰۱۲)
نه فقط کلاس درسی دربارۀ هنر و اهمیت جری لوییس در تاریخ سینما، بلکه اعترافی صمیمانه و عاشقانه از طرف زنی ایرانی/آمریکایی که زندگیاش و مصائبِ «جور نشدن» با فرهنگی که در آن بزرگ شده و فرهنگ کشوری که بعدها خودش برای زندگی انتخاب کرده را در فیلمهای لوییس بازمیبیند.
۴
بازگفتمان (تام اندرسِن، ۲۰۱۲)
مستندی دوستداشتنی و ساده دربارۀ معمار پرتغالی، ادواردو سوتو دی مورا که علاقهاش به ویرانهها و تبدیل کردن آنها به بناهایی قابل زیست و امروزی تمِ اصلی کارهای معمار و همینطور این مستند یک ساعته است. اندرسن تعمداً از مصاحبه با سوتو دی مورا میپرهیزد و به جای بیانههای مستقیمی که میتوانند در مصاحبه از طرف معمار صادر شود و کار را بیش از حد سرراست و بیظرافت کنند، اندرسن به اکتشافی شخصی در کارهای معمار دست میزند و تنها جایی نزدیک به آخر فیلم دی مورا را وارد فیلم میکند. اما مورا، با «انگلیسی تارزانی»اش (به نقل از خود او) ترجیح میدهد دربارۀ عشقش به مایلز دیویس حرف بزند تا شاهکارهایی که از دل خرابهها و ویرانهها خلق کرده.
۵
راهنمای منحرف به ایدئولوژی (سوفی فایْنِس، ۲۰۱۲) +
اتاق ۲۳۷ (رادنی آشر، ۲۰۱۲)
فیلم اول بررسی فیلمهایی از تاریخ سینما از چشمانداز کارکردِ ایدئولوژیک سینماست، به روایت فیلسوف لاکانیست/مارکسیست، اسلاوی ژیژک و فیلم دوم، تحلیلی نما به نما از
تلألوی کوبریک در آستانۀ اکران دوبارۀ فیلم در نسخهای طولانیتر از نسخۀ قدیم.
اگر این دو مستند پرطرفدار سال را به عنوان کمدی نگاه کنید، لذتی وافر خواهید برد (که البته گمان نمیرود خواستۀ سازندگانشان هم چنین بوده باشد). اگر به عنوان درام نگاهشان کنید، سویۀ تاریک مطالعات سینمایی و «عشقِ سینما» در عصر دیجیتال آشکار میشود. این سویۀ تاریک در ابهام، تناقض و سردرگمیای که حاصل فقدانِ معیارهای روشن و موردقبول برای بررسی و قضاوت است دیده میشود، و همینطور در اجازه صادر کردن به کشاندن تفسیر، فارغ از ظرفیتهای حقیقیِ اثر، به هرنقطهای است که ذهن (یا دلِ) مفسر بخواهد. درهر حال نمیتوان منکر استعدادهای کمیک استثنایی اسلاوی ژیژک در
راهنمای منحرف، و به سیم آخر زدنِ خورههای کوبریک در
اتاق ۲۳۷ شد که چيزي نمانده از او یک مسیح بسازند.