دانلود

نقد مستند تازۀ مهرناز سعیدوفا دربارۀ عشق به جری لوییس در ایران : چگونه زنی ایرانی با جری لوییس همذات پنداری می‌کند :: سينمای ما ::

   






نقد مستند تازۀ مهرناز سعیدوفا دربارۀ عشق به جری لوییس در ایران
چگونه زنی ایرانی با جری لوییس همذات پنداری می‌کند

احسان خوش‌بخت – يك توضیح: بخشی از این نقد، تقریباً کمی بیش از نیمی از آن، در ماهنامۀ «تجربه» منتشر شد و دیروز، نسخه‌ای انگلیسی از آن در مجلۀ اینترنتی «موبی نُت‌بوک». بین نسخۀ کامل فارسی (که در پایین آمده است) و نسخۀ انگلیسی (که در این‌جا می‌توانید ملاحظه کنید) تفاوت‌هایی عمده‌ای وجود دارد که بيشتربه خاطر حذف بخش‌هایی است که فکر می‌کردم برای خواننده ایرانی تازگی نخواهد داشت. این مستند، یکی از بهترین و مهم‌ترین کارهایی است که برای احیای حافظه تاریخی گمشده و تکه‌پارۀ ما از فرهنگ سینمایی در ایران ساخته شده است.

***



مجله‌های سینمایی ایران شاید تنها مجلات سینمایی باشند که بخشی ثابت و محبوب برای چاپ خاطرات و نوشته‌هایی با زبانی توام با حسرت و دریغ از گذشته دارند که در قالب بهاریه‌ها و نامه‌نگاری‌ها ظاهر می‌شود. این آثار معمولاً برای کارکرد نوستالژیکشان منتشر می‌شوند، اگرچه بعضاً می‌توانند اعتباری هم به عنوان گونه‌ای از تاریخ شفاهی داشته باشند. اما وجه اشتراک تقریباً تمام این نگاه‌های به گذشته، از چشم‌انداز سینما، حسی از غبن و شکست و گم‌گشتگی بهشتی ذهنی است که شاید هرگز وجود نداشته است. معمولاً تکیه به گذشته و تصویر بهشتی زمینی در ذهن نویسنده‌ای که آه و دریغ از گذر زمان دارد، نشانه‌ای است از عدم رضایت از زمان حال و به دنبال آن تلاش برای قرار دادن خود در نقطه‌ای که وجود آدمی حسی از تعلق تاریخی داشته باشد. واضح است که در شرایطی که تنها یک زمان – حال – برای زندگی تعریف شده، حافظه تنها عنصری است که اجازه دارد سفری آزاد به گذشته داشته باشد، بخش‌هایی از آن را برگزیند و گذشته آرمانیِ صاحبِ ذهن را رقم بزند. همۀ ما کمابیش چنین سفرهای روزانه‌ای داریم، اما همۀ ما این سفر‌ها را مکتوب نمی‌کنیم و یا موضوع یک فیلم قرار نمی‌دهیم.

اما کار مهرناز سعیدوفا، فیلم‌ساز ایرانی مقیم شیکاگو، در مستند تازه‌اش جری و من، چیزی ورای ثبت خاطرات شخصی یا حتی تاریخ‌نگاری است. فیلم او مطالعه‌ای در چگونگی درک و دریافت غرب به عنوان فرهنگی بیگانه در داخل کشوری مثل ایران است که تلاطم‌ حوادث سیاسی و اجتماعی امکان تفسیر یکسان و روشن از هر پدیدۀ فرهنگی‌ای را دشوار می‌کند. در این فیلم جری لوییس بخش‌های مختلف زندگی سعیدوفا و دوره‌هایی از تاریخ ایران، از سال‌های رفاه اجتماعی و ثروت نفتی که با فشارهای سیاسی و تضادهای عمیق اجتماعی همراه است تا انقلاب و سپس جنگ (که مصادف با مهاجرت سعیدوفاست) را به هم پیوند می‌دهد. جری لوییس در ایرانِ پیش از انقلاب، به خاطر دوبلۀ منحصربفرد و برنامه‌ریزی نمایش خلاقانه (عید به عید به عنوان عیدی به دوستداران کمدی و سینمای خانوادگی) به پدیده‌ای بدل شد که امروز موقعیت لوییس را در ایران حتی از موقعیت تاریخی او در بعضی کشورهای اروپایی متمایز می‌کند. تلاش فیلم‌ساز برای پاسخ به این سؤال که چگونه یک دختر جوان ایرانی می‌تواند با لوییس همذات‌پنداری داشته باشد و چرا این حس در مکانی تازه (بعد از مهاجرتش به آمریکا) تدوام پیدا کرده تصویری است تأمل برانگیز از تدوام تأثیر آثار سینمایی و ‌مرزناپذیری آن‌ها.

فیلم با کودتای سازمان‌های جاسوسی آمریکا و انگلیس برای سرنگونی دکتر محمد مصدق آغاز می‌شود. این بخش که مصادف با تولد فیلم‌ساز در ایران است احتمالاً به عنوان ریشۀ تاریخی اغتشاشِ احساسیِ نسلِ بعد از کودتا در فیلم آمده است. برای فیلم‌ساز، حتی به عنوان کسی که بعد از این حادثۀ سرنوشت‌ساز متولد شده شنیدن آن‌چه بر کشور گذشته و بعد از آن شاهد هر روزۀ نمایشی ساختگی از رفاه و برابری و لیبرالیزم بودن می‌تواند منشاء حسی از جداافتادگی و جفت و جور نشدن با سیستم حاکم باشد که به سادگی او را‌‌ رها نمی‌کند، یا این‌که هرگز‌‌ رها نمی‌کند. در چنین شرایطی سعیدوفا به دنیای جری لوییس پناه می‌برد؛ کمدین یهودی‌ای که در آمریکای مرفه دهه ۱۹۵۰ جا نمی‌افتد، وصله‌ای ناجور است و مثل ژاک تاتی باعث اختلال در مکانیزم‌های جامعه‌ای می‌شود که ریاکارانه تظاهر و اصرار دارد به فقدان هرگونه اختلال و مشکلی در درونش.

سعیدوفا در بیشتر کلیپ‌های انتخابی‌اش (شامل ۲۷ فیلم لوییس و تقریباً همین تعداد فیلم‌های دیگر) از نسخه‌های دوبله فارسی استفاده کرده. با در نظرگرفتن این نکته که بخش مهمی از مخاطبان این فیلم غیرفارسی‌زبانان هستند، درک غرابت جری لوییس با صدای حمید قنبری برای تماشاگر آمریکایی کار آسانی نیست. اما همۀ ما در این موضوع متفق‌القول هستیم که هر ملتی می‌تواند یک پدیدۀ سینمایی را با اجازه خالقانش (دوبله) یا بدون اجازۀ آن‌ها (دوبلۀ تحریفی، تدوین دوباره و سانسور) متعلق به خود کند و رنگ‌وبو و حتی معنای تازه‌ای به آن بدهد. انعطاف‌پذیری اثر سینمایی پس از ساخته شدن و پخش آن موضوعی است که تا به حال کمتر به آن توجه شده و اهمیت جری و من در نشان دادن قابلیت‌های بی‌پایان آن خمیر بی‌شکل سینمایی است که در این نمونه توانسته جری لوییس را به بهانه‌ای کند برای تفسیر موقعیت زنان در ایران، مسالۀ مهاجرت و هویت و حتی ملودرامی خانوادگی (داستان رابطۀ کارگردان با پدرش که او را به هامبرت هامبرت لولیتا تشبیه می‌کند و مادرش که ایثار جنیفر جونز را دارد).

از یک نظر روایتِ فیلم‌ساز به عنوان تلاشی برای بیرون آمدن از سیطرۀ نفوذ پدرِ تمامیت‌خواهش قابل تفسیر است، اگرچه سعیدوفا با هوشمندی میراث به جا مانده از این تأثیر را منکر نمی‌شود: این پدر اوست که دستش را می‌گیرد و به تماشای فیلم‌های جری لوییس و انبوهی دیگر از فیلم‌ها که شخصیت او را شکل می‌دهند می‌برد. با آن‌که سعیدوفا در تلاش برای بیرون آمدن از این سیطره است، هنوز وقتی از روزهای سخت و خاکستری زندگی‌اش در اوایل سال‌های ۱۹۸۰ میلادی و نقش شفابخش دین مارتینِ خواننده در فراموشی درد‌ها یاد می‌کند، بیننده ناخودآگاه پدرش را به خاطر می‌آورد که در جایی ابتدای فیلم از علاقۀ او به فرانک سیناترای خواننده صحبت می‌شود. سعیدوفا شکل‌گیری شخصیتش در روزهای نوجوانی را به شدت در گروی رابطۀ خود و پدرش می‌بیند، اما سال‌ها بعد و وقتی زنی مستقل و به دور از چنین تأثیری است، خود او دوباره معنای زندگی و امید و حتی هویتش را با تجربۀ مادرشدن بازمی‌یابد. تفاوت این دو رابطه (او و پدرش در نقطه مقابل او و فرزندش) را باید در صحنه‌ای کلیدی و بی‌‌‌نهایت شیرین از یک فیلم خانوادگی در جری و من دید که در آن سعیدوفا از پسرکوچکش می‌پرسد که پوستش چه رنگی دارد (فیلم‌ساز قبلاً به مسأله خجالتش از رنگ تیرۀ پوستش در سال‌های نوجوانی اشاره کرده و با شخصیت سوزان کوهنر در تقلید زندگی هم‌ذات پنداری می‌کند). پسر کوچک او، در کشوری که به خاطر نقش رسانه‌ها به اندازۀ ایران به تک‌صدایی مبتلاست، می‌گوید که سفید است، اما سعیدوفا از او می‌خواهد که دوباره فکر کند و مطمئن شود که آیا واقعاً سفیدپوست است، یا مثل مادرش پوست قهوه‌ای روشن دارد. این صحنه با تردید فرزند به پایان می‌رسد. سعیدوفا قصد ندارد چیزی را از فرزندش، یا از تماشاگر فیلمش، پنهان کند.

جری و من با ساختار منطقی و سیر تاریخی‌اش و با شفافیت مضاعفی که دارد (فیلم‌ساز علاوه بر صداقت و صراحت در بازگوکردن زندگی‌اش، چگونگی و چرایی ساخته شدن این فیلم را در خود فیلم توضیح می‌دهد) پاسخی است به پرسشی که در یکی از صحنه‌های بیمار قلابی جری لوییس از جنت لی پرسیده می‌شود، اینکه بلاخره او باید تصمیم بگیرد که می‌خواهد «زن» باشد یا «دکتر». نگاهِ سعیدوفا به زندگی خود، به موازت بررسی نقش زنان در سینمایی که او در آن سال‌ها می‌دیده و بیشتر تصویری خیالی یا بیش از حد جنسی از زن ارائه می‌داده، به پاسخی روشن می‌رسد: او هم زن است و هم دکتر. فیلم‌ساز از منظر فیلم‌های جری لوییس به اهمیت یکسان و رابطۀ جدانشدنی دنیای شخصی و زنانه و نقش اجتماعی یک زن صحه می‌گذارد. در عین‌ حال سعیدوفا، با اتکا به نسخه‌های دوبله فارسی، چگونگی نزول یک کمدی مترقی به واپس‌گرایی محض در نسخه‌های فارسی فیلم را هم ترسیم می‌کند. تحریف ایدئولوژیک جری لوییس در دوبله فارسی پدیده‌ای است که کمتر مورد توجه قرار گرفته و نمایش بخش‌هایی از دیالوگ‌های «پس گردنی» جری که اظهار می‌کند «نمی‌خواهد زنش بیرون از خانه کار کند... باید خانه بماند و مواظب بچه‌ها باشد و رخت‌ها را بشورد» هم بسیار «بامزه» است و هم دردناک.

سینما فواصل خالی و کمبودهای زندگی سعیدوفا را در دوره نوجوانی‌اش پر می‌کند. بعد‌ها همین رسانه، وقتی که سعیدوفا شروع به فیلم‌سازی می‌کند، به صدای او تبدیل می‌شود (او حداقل ۵ فیلم دیگر در ۲۵ سال گذشته کارگردانی کرده)، و بلاخره در این فیلم، که تلفیقی زیرکانه از دو مقطع یادشده از زندگی سعیدوفاست، رابطۀ بین رویاهای او عقایدش، ایده‌آل‌ها و واقعیت‌ها و دو سرزمین (ایران و آمریکا) بررسی می‌شود. با هر تغییر مکان در زندگی یک سینمادوست آثار مورد علاقۀ او و یا سینمای شخصی‌اش معانی و تعبیرهای تازه‌ای پیدا می‌کنند. آن‌ها عمیق‌تر و جدی‌تر از گذشته می‌شوند و یا این‌که در نقطه مقابل، اعتبارشان را از دست می‌دهند. به نظر می‌رسد سعیدوفا با ساختن این حلقۀ اتصال بین دو هویتش، باری سنگین را از شانه‌هایش برداشته است. حتی عشق یک‌طرفۀ او به جری لوییس حالا با خودآگاهی درآمیخته یا اینکه حتی در آن تجدیدنظر شده (شوخی سبکِ لوییس دربارۀ اعراب در مصاحبه‌اش در دانشگاه کلمبیای شیکاگو، که جایی است که سعیدوفا درآن تدریس می‌کند، بعد از نماهایی از حملۀ وحشیانه اسرائیل با بمب فسفسرسفید به نوار غزه می‌آید. تحت تأثیر منفی این اظهار نظر متعصبانه تنها فرصتی که فیلم‌ساز برای از آشنایی از نزدیک با جری لوییس داشته از دست می‌رود.)

اِیمُس وُگِل، سینما‌شناس برجسته‌ای که به تازگی او را از دست دادیم، معتقد است هر سینماگر و هر سینمادوستی به جای این‌که روغن به چرخ سیستم تفکر غالب بزند باید نقش شن را لای چرخ‌دنده‌های آن بازی کند. از این نظر جری لوییس یکی از مهم‌ترین هنرمندان یا «شن‌های لای چرخِ» قرن بیستم بود، لااقل تا زمانی که آن شوخی را با اعراب نکرده بود. جری و من دربارۀ این است که چطور چنین سینمایی تکلیف آدم‌هایی که نمی‌توانند روغن به چرخ‌دنده‌های سیستم بزنند را روشن می‌کند. آن‌ها با دیدن نمونه‌هایی بزرگ‌نمایی شده از خودشان روی پرده بر ترس‌ها و اضطراب‌هایشان غلبه می‌کنند. تصور می‌کنم پاسخ سینما به چنین تردیدهایی برای هر سینمادوست، بخشی از معنا و اهمیت بنیادین هنر سینماست.

و فیلم مهرناز سعیدوفا، ورای ارزش‌های دیگری که در مطالعۀ زندگی زن هنرمند ایرانی دارد، مثل یک دورۀ آموزشی فشرده، گویا و مفرح است از هنر جری لوییس. -- احسان خوش‌بخت


=============================


Jerry & Me
کارگردان، فیلم‌نامه‌نویس، تدوین و گفتار متن: مهرناز سعیدوفا. ۳۸ دقیقه، ۲۰۱۲، آمریکا. نمایش داده شده در فستیوال‌های ادینبورو (۲۰۱۲)، روتردام (۲۰۱۳) و گلاسگو (۲۰۱۳).








  • منبع : سینمای ما

    به روز شده در : سه‌شنبه 21 خرداد 1392 - 11:51

    چاپ این مطلب |ارسال این مطلب | Bookmark and Share

    اخبار مرتبط

    نظرات

    اضافه کردن نظر جدید
    :             
    :        
    :  
    :       




    mobile view
    ...ǐ� �� ���� ����� ������� �?���?�


    cinemaema web awards



    Copyright 2005-2011 © www.cinemaema.com
    استفاده از مطالب سایت سینمای ما فقط با ذکر منبع مجاز است
    کلیه حقوق و امتیازات این سایت متعلق به گروه سینمای ما و شرکت توسعه فناوری نوآوران پارسیس است

    مجموعه سایت های ما: سینمای ما، موسیقی ما، تئاترما، فوتبال ما، بازار ما، آگهی ما

     




    close cinemaema.com ژ� ��� �?��� ��� ���?���