یادداشت امیر قادری در دفاع از "زمهرير" و "رونوشت برابر اصل" تئوري جذب
سینمای ما- كمي بايد جا به جا شويم. زيادي به فكر دفع و حذف و كنار گذاشتن افتادهايم. واكنشها و دعواها و حكم دادنهاي اين روزها آزار دهنده شده است، در شرايطي كه به نظرم هنوز جهان جايي براي شكار بستههاي انرژي، فرصتهاي گذرايي براي جذب و با هم بودن و صيد سريع بهانههايي براي تاييد است.
فرصتي دست داد كه زمهرير را ببينم. جشنواره تماشاياش نكرده بودم و كلي چيزهاي ناجور دربارهاش شنيده بودم. به خصوص واكنش منفي اهالي مطبوعات را به آن. فكر مي كردم با فيلمي مزورانه و پر از فرصتطلبي رو به رو ميشوم كه ساخت و اجراي خيلي بدي دارد. در حالي كه اين طور نبود. به لحاظ اجرا كه محصول شسته رفتهاي به نظرم آمد. به غير از يكي دو نفر، گروه بازيگران خوبي داشت. موسيقي كرال حجيم گاهي وقتها روي اعصاب انتظامي در ديگر فيلمها، اين بار با لحن پر از احساس و اغراق فيلم جور بود. و داستان كم رمق فيلم، لااقل يك دست جلو ميرفت. از همه مهمتر اين كه سازندگان فيلم تا لحظه آخر پاي حرفشان ايستادند. ايده رند ملامت جويي كه نميتواند جهان عارفانهاش را به ميان مردم امروز بياورد، تا انتهاي داستان خوب گسترش يافته بود و نويسنده و كارگردان، تا آخر ماجرا به ارزشهاي ابتدايياش وفادار مانده. فرق است بين زمهرير كه در ابتداي فيلم نشانهاي مثل ترانه لب كارون انتخاب ميكند و تا به اخر به ارجاع و توقع و دركاي كه از اين ترانه دارد، وفادار ميماند (راستاش كيف كردم وقتي در انتهاي داستان هم با اجراي اركسترالي از همين ترانه، تصوير نهايي قهرمانهايش را همراهي كرد!) با فيلمي مثل اخراجيها كه پاي چنين نشانهها و ايدههايي را وسط ميكشد تا تماشاگرش را جذب كند و بعد بهاش دروغ بگويد و سر سه سوت همه را به خيال خودش رستگار كند. به نظرم فيلمي مثل زمهرير كه تا پلان آخر با جسارت پاي ايده اوليهاش ميايستد، حتما بايد اكران شود تا پاي بحثهاي بعدي باز شود. با دروغگو و رياكار و آدم بيسواد طبعا نبايد بحث كرد. اما زمهرير چنين فيلمي نيست. ضمن اين كه ايده اصلياش عمق و سابقه فراواني در تاريخ ادبيات عارفانه ما دارد. سعي ميكند موضوعات به غلط مقدس شده و از دسترس نسل جديد دور نگه داشته شده را در قالبهاي تازهاي باز توليد كند و همين آسيبپذيرش ميسازد، كه چه خوب.
در حيرت واكنش اهالي رسانه به فيلم زمهرير بودم كه اظهار نظري را خواندم درباره عباس كيارستمي كه اين آقا ايراني نيست و فيلماش ايراني نيست. ميشود در دنياي بيمرز امروز و در عصر گوگل، يكي براي ما مشخص كند كه چطور ميشود يك فيلمساز و انديشههايش را ايراني دانست و آن يكي را ندانست؟ فيلم عباس كيارستمي را نديدهام و شايد اصلا ازش خوشم نيايد، اما اگر هم خوشام نيامد، به نظرم نبايد براي فرهنگ و هنر مملكتام مرز تعيين كنم و از فرصتي كه براي حضور عباس كيارستمي در اين حوزه وجود دارد، دفاع نكنم. اين نگاه خطرناكي است كه فلان طرز تفكر را كه حالا باهاش موافق هستيم يا نيستيم، ايراني بدانيم يا ندانيم. قدرت فرهنگي ما در جذب و پذيرفتن يك فيلمساز جهاني مثل كيارستمي در دامنه فرهنگيمان است و نه برعكس. به فرهنگ ايراني فكر ميكنم كه يك سرش عباس كيارستمي باشد و ور ديگرش فيلمي مثل زمهرير. دروغگوها و رياكارها و بيسوادها را كنار بگذاريم. جز اين هر چه هست بخشي از اين مملكت است. .
|