يکشنبه 8 فروردين 1389 - 23:1











-

I تبلیغات متنی I
روزنامه تفاهم
اولین روزنامه کارآفرینی ایران
----------------------------
پارسيس
مشاوره،طراحي و برنامه نويسي  پورتال‌های اینترنتی
----------------------------



                       



برنده‌ها، بازنده‌ها و يادگارهاي سال عجيب 88 از نگاه خسرو نقیبی
... سالی که رویا نداشتیم

سینمای ما- اين نوشته را براي کاور بخش فرهنگ ويژه‌نامه‌ي نوروزي روزنامه‌ي بهار نوشتم؛ که چهارشنبه‌ي آخر سال منتشر شد. درباره‌ي خوب‌وبدهاي سال. چيزهايي که دوست‌شان داشتم و چيزهايي که آزارم داد...‏

... و سرانجام اين سال عجيب، اين سال پر از اتفاق كه مطمئن‌َم در تاريخ معاصر، نام‌َش از همين حالا حك شده است، به پايان مي‌رسد. اعجاب‌َش هم فقط به ايران برنمي‌گردد. فقط هم سياسي نيست. اين سال پراتفاق، فرهنگ را هم در بر گرفت. مي‌گويند «دربرگيري» يكي از شش دليل اصلي اولويت و اهميت خبر است. «۸۸» خودِ «دربرگيري» بود. همه‌چيز را در بر گرفت.

سالي كه نكوست...
داستان از «اخراجي‌ها» شروع شد. گفتند و تا حدي هم ديديم كه مسعود ده‌نمكي تغيير كرده. در رفتارش و برخوردهاش معتدل‌تر شده و حتا در ميانه‌هاي سال جايي در تلويزيون منتقد سياست‌گذاري‌ها هم شد و موضع‌گيري كرد. اين‌ها اما ربطي به مقوله‌ي «سينما» ندارد. «سينما» در ذات خودش هنر است. هرچه‌قدر هم كه صنعتي شده باشد؛ و «اخراجي‌ها»، سينما نيست. يك پكيج كامل ابتذال است و خودش هم از آن‌چه هست ابايي ندارد.
فيلم دوم از اولي هم بدتر بود. اين‌بار «اعتمادبه‌نفس مخاطب‌داشتن» به «اعتمادبه‌نفس آن‌چه بخواهم مي‌سازم» اضافه شد و البته نسبي‌گرايي به سبك ده‌نمكي هم ـ كه حالا ديگر از «اي ايران...» مايه مي‌گذارد ـ افزون بر اين‌ها، و نتيجه فيلمي كه در جشنواره نتوانستم تا انتها تحمل‌اش كنم و پس از فروش رؤيايي‌اش، در روزهاي آخر از سر كنجكاوي به سينما رفتم تا تأثيرش را روي مخاطبان ببينم و كسي را نيافتم كه از ته دل بخندد. شايد مخاطبان همراه من هم در آن روزهاي آخر كنجكاو بودند و هوادار ده‌نمكي نبودند ولي او انگار هواداراني دارد كه حاضرند براي ديدن فيلم‌َش سر و دست بشكنند و مدير يك شبكه‌ي تلويزيوني را قانع كنند براي ساخت سريال نوروزي‌اش به ده‌نمكي «حكم» بدهد و او را به سِمَت سازنده‌ي مجموعه‌ي عيدانه‌اش منصوب كند. او حالا لباس منتقد و معترض هم پوشيده و عوام هم باور كرده‌اند آن‌چه را كه بر زبان مي‌آورد؛ كسي هم خاطره‌ي ديروز را به‌ياد نمي‌آورد.
نمي‌دانم او برنده است يا بازنده. قضاوت با خودتان.

زلزله در تهران
مهسا محب‌عليدر آن روزهاي شلوغ خرداد و تير، كتابي از مهسا محب‌علي منتشر شد به‌نام «نگران نباش» و فيلمي در سينماها به نمايش درآمد به نام «درباره‌ي الي...» و هردو به نظرم مرزهاي تازه‌اي را در سينما و ادبيات ما درنورديدند. درباره‌ي «درباره‌ي الي...» كه بسيار گفته و نوشته شد و شايد گفتن چنين لفظي درباره‌اش چندان عجيب نباشد اما كتاب محب‌علي، آن‌چنان كه شايسته‌اش بود قدر نديد. ادبياتي‌ها جماعت بسته‌اي دارند و از «اتفاق» خيلي استقبال نمي‌كنند اما ما در بيرون اين دايره، مي‌توانيم به يك داستان اجتماعي روز با رويه‌ي يك داستان فانتزي رأي بدهيم و براي آن بزرگ‌داشت بگيريم؛ داستان دختر معتاد جواني كه درست پس از زلزله‌ي تهران و ميان پس‌لرزه‌ها، موادش تمام شده و نگران خماري و روزهاي بعد است و سفري غريب را در تهرانِ زلزله‌زده آغاز مي‌كند. اگر فيلم فرهادي، داستان آدم‌هايي از اجتماع است كه هر روز دور و اطراف‌مان آنها را مي‌بينيم و او سعي مي‌كند تأثير يك اتفاق را روي اين جماعت ـ شايد خودمان ـ نشان‌مان دهد، كتاب محب‌علي تصوير آنهايي‌ست كه در اين سال‌ها بخش ظاهري وجودشان را ديده‌ايم و نويسنده سعي مي‌كند گوشه‌اي از حقيقت زندگي در پشت ديوار خانه‌هاي اين شهر را نشان‌مان دهد. تصوير فرهادي و محب‌علي از مردم‌شان درست در روزهايي كه جهان هم رويي ديگر از چهره‌ي همين مردم را مي‌ديد، قابل تحسين بود و ستايش؛ و بايد به احترام هر دو كلاه از سر برداشت. هنرمنداني كه هنوز براي پلان‌به‌پلان و جمله‌به‌جمله‌ي آن‌چه خلق مي‌كنند انرژي مي‌گذارند و براي‌شان مهم است از چه و براي كه مي‌گويند. حتا اگر فرهادي به اسكار نرسيد و حتا اگر محب‌علي در همين‌جا هم، چنان‌كه بايد قدر نديد، آنها برنده‌هاي سال بودند و آن بخشِ «لازم» جامعه، دوست‌شان داشت و تحسين‌شان كرد.

... كه رؤيا نداشتيم
جيمز کامرون اواسط سال بود اولين‌بار كه حرف «آواتار» و «نه/ Nine» به‌ميان آمد. روي همان تيزرها و تصاوير ديده‌شده گفته شد اسكار در يَد اختيار اين دو فيلم است و هر دو گيشه را تكان خواهند داد. بحث «The Hurt Locker» از پيش‌تر آغاز شده بود؛ فيلم ضدجنگ كاترين بيگلو كه بين ساخته‌هاي متوسط امريكايي درباره‌ي عراق و حضور نيروهاشان در اين كشور بهترين بود. فيلم بيگلو، محبوب منتقدان شد و فيلم‌هاي كامرون و مارشال، هركدام به‌دليلي آن‌قدر كه شايسته‌شان بود، نزد منتقدان ديده نشدند. ضديت با اين دو فيلم كم‌كم به «مُد» محافل روشن‌فكري تبديل شد و «آواتار» را اسباب‌بازي و «نُه» را رقص و آواز صرف دانستند، درحالي‌كه هر دو فيلم «رؤيا» را ستايش مي‌كرد؛ چيزي كه دقيقن در اين سالِ عجيب كسي دنبال‌اش نبود. حتا «در آسمان» هم كه پس‌زمينه‌ي داستان‌َش خود بحران اقتصادي است، به عاشقانه‌اش باخت و جريان روشن‌فكري، تلخي و عصبيت موردنيازش را در «The Hurt Locker» پيدا كرد.
«آواتار» و «نُه» اما از آن چيزي حرف زدند كه اتفاقن معتقدم در اين سال سخت، بيش از هرچيزي به آن نياز داشتيم. اين فيلم‌ها از «رؤيا» مي‌گفتند و از «اميد» در ميان همه‌ي روزمره‌گي‌ها و حرصي كه دنياي امروز گرفتارش است. داستان «آواتار» در آينده مي‌گذرد و داستان «نُه»، چنددهه قبل‌تر. اما اين دو فيلم معاصرترين‌هاي زمان‌شان هستند. درباره‌ي آدم‌هايي اشباع‌شده از تكنولوژي، شهرت و مظاهر زندگي مدرن، که دواي دردشان هيچ‌كدام اين‌ها نيست؛ بازگشت به خويشتن است و به‌دست‌آوردن اولين نيازها. اين دو فيلم، در سال سخت، از «عشق» گفتند و «اهلي‌شدن» و اتفاقن سرايندگان‌شان پيش‌تر هم چنين كرده بودند. كامرون كه چه در «بيگانگان»، چه در «روز داوري» و چه در «تايتانيك» اصلن در ميان فاجعه دنبال «زندگي» گشته بود و در «نُه» غير از راب مارشال ـ سازنده‌ي «شيكاگو» و «خاطرات يك گيشا» ـ آنتوني مينگلاي فقيد هم كار را نوشته بود كه پيش‌تر با حرف‌زدن از «عشق» و «اميد» ـ مثلن در «بيمار انگليسي» ـ يادمان انداخته بود جادوي سينما چيزي وراي اين فشارهاي عصبي و زجرهايي‌ست كه برخي گمان مي‌كنند رسالت‌شان است روي سر بيننده هوار كنند. در اين سال سخت اقتصادي براي جهان و در سال فجايع سخت طبيعي، «آواتار» و «نُه» رؤياهايي بودند كه مي‌شد به آنها دل خوش كرد و جيمز كامرون و راب مارشال برندگان بزرگ اين سال؛ حتا اگر اين زمانه‌اي باشد كه در آن، ديگر اسكار هم «رؤيا» را برنتابد.

اغما
اسماعيل فصيحدر تمام سال‌هاي روشن‌فكري و ادعا، او قصه‌گويي بود که ترجيح داد در حاشيه بماند و كم‌تر آفتابي شود و در عوض قصه‌اش سليقه‌ي يك نسل را تربيت كند. چنين شد كه اسماعيل فصيح اگر ميان هم‌سالان خودش جايگاهي را كه بايد به دست نياورد، در ميان نسل بعدي قهرماني شد هم‌سنگ قهرمان خودش جلال آريان و زندگي را طوري ثبت كرد كه مي‌خواست و دوست داشت آدم‌ها چنين باشند. «ثريا در اغما»ش را نسلي زندگي كرد و از او آموخت چه‌گونه درست حرف بزند، چه‌گونه معاشرت كند و چه‌طور در روزمره‌‌گي غرق نشود. فصيح براي ما چنين بود...
و سيف‌الله داد؛ كه رفتن‌َش تلخ بود از آن‌رو كه رونوشت برابر اصل آن‌چه را كه انجام داد، حالا دارند انجام مي‌دهند و بابت‌َش ستايش‌ها مي‌شنوند و ما در زمان او پرتوقع بوديم و خواسته‌هامان سقفي نداشت و نديديم و ستايش نكرديم همه‌ي قدم‌هايي كه داد براي سينما برداشت؛ در سال‌هايي كه مي‌توانست مدير نباشد و فيلم‌َش را بسازد و به عشق اصلي‌اش برسد. او وظيفه‌اش به سينما را برداشتن سنگ از پيش پاي اهالي‌اش مي‌دانست و مرارت‌ها كشيد تا حالا، اصولي كه پايه گذاشت، ‌نهادينه شده و اصل دانسته شوند. دل‌مان براي او هم كه زودتر از موعد ترك‌مان كرد تنگ خواهد شد و البته كه نام‌َش را به نيكي در حافظه‌ي تاريخ حك مي‌كنيم...

سال سياه مرگ
سلينجرنوشتن حاصل تخيل‌هاي كودكي‌ست. برخي اين تخيل را در كتاب‌هاي سنگين و رنگين كلاسيك يافته‌اند، برخي ميان كتاب‌هاي مدرن‌تر كتابخانه‌هاي خانه‌هاي طبقه‌ي متوسط يا مرفه و برخي ميان عامه‌پسندترين‌هاي ممكن. ميان همه‌ي نويسندگان فرنگي كه رفتند، يكي در ميانه‌هاي سال و يكي در اواخر سال، بيش از ديگران غم‌زده‌ام كردند. درواقع، اين دو همه‌ي آن چيزي بودند كه به واسطه‌شان نوشتن آموخته بودم. يكي به من فانتزي آموخته بود و اين تصور را جان داده بود كه براي پيش‌رفتن، براي نوشتن از ناممكن‌هاي اكنون، هيچ مرزي وجود ندارد و دومي كلاس درس آدم‌شناسي داشت و مي‌شد در تمام سال‌هاي بعد، آدم‌هاي زندگي‌ات را با آدم‌هاي او بسنجي و رتبه‌بندي كني. مايكل كرايتون كه درگذشت، خيلي از او نوشتند. چهره‌ي در دست‌رسي بود و كتاب‌هاش پرفروش بودند و چهره‌اي عامه‌پسند به‌حساب مي‌آمد، اما كسي درباره‌اش ننوشت چه‌قدر از رؤياهايي كه ديديم، چه‌قدر از آن‌چه بعدتر جلوي دوربين‌هاي سينمايي و گاهي در زندگيِ حالا مقابل‌مان جان گرفت، پيش‌تر در داستان‌هاي او براي ما واقعي شده بودند و كسي نگفت از او؛ با آن درجه كه شايسته‌اش بود.
درباره‌ي ج. د. سلينجر كه داستان، شكل ديگري داشت. مرد گريزان از حضور ميان جمع ـ چنان‌كه چندين‌بار درباره‌اش شايعه شد اين نام وجود خارجي ندارد و نام مستعار چند نويسنده و حاصل يك بازي‌گوشي‌ست ـ وقتي مُرد، يادها و خاطره‌هاي زيادي را زنده كرد. جمعي از نويسندگان در اقصانقاط دنيا نوشتن را مديون او بودند و آدم‌هاي او، و زندگي و طريقه‌ي مواجهه با زندگي را يادشان داده بود. سلينجر كه مرد، از او چندان چيز تازه‌اي وجود نداشت. عكس‌هاي او هنوز هم معدود هستند و آن‌چه بر زبان آورده، اندك؛ اما جهان براي او بزرگ‌داشت گرفت و دوباره از «ناتوردشت» و «فرني و زوئي» نوشت. كتاب‌ها تجديدچاپ شدند و سينما يادش افتاد اجازه‌اي كه در همه‌ي اين سال‌ها از سوي سلينجر صادر نشد، شايد از سوي نوادگان‌اش راحت‌تر داده شود. فقط يك «پيش‌مرگ» نياز است كه قدم اول را بردارد و فحش‌هاي نخست را بخورد. بعدش احتمالن در طول چندسال متوالي، سينما همه‌ي سلينجرها را فيلم خواهد كرد. روح او در آرامش مي‌ماند؟ بعيد مي‌دانم.


... و هديه تهراني
هديه تهراني روزي كه عكس معروف هديه تهراني را در كنار اسفنديار رحيم‌مشايي در ماه‌نامه‌ي «رويش» به چاپ سپرديم، هيچ تصوري از آن حجم بازتاب‌ها و بازخوردهاي بعدي نسبت به آن نداشتم؛ عكسي كه از ميان همان مجله قيچي و اسكن شد و كار تا استعفاي نمايشي يك نماينده‌ي مجلس و تأييد و تكذيب در بالاترين سطوح دولتي هم رسيد. در اين ميان اما بازنده‌ي اصلي هديه تهراني بود كه هيچ تصوري از آن‌چه قرار است پيش بيايد، نداشت. او از يك‌سو گام در مسيري پر از انتقادهاي روشن ـ تاحدي‌كه گريه‌ي او را در كنفرانس مطبوعاتي نمايشگاه‌َش درآورد ـ گذاشت و از سوي ديگر براي تحقق آن رؤيا، از نهادي و از كسي كمك گرفت كه طرفداران‌َش نمي‌توانستند بپذيرند ستاره‌شان تن به مناسبات اين جريان داده است.
او در سالي كه قرار بود «سال بازگشت» لقب بگيرد، بيش از متن، در حاشيه به سر برد و نتيجه‌ي كارهاش آن‌گونه كه مي‌خواست ديده نشد، حال آن‌كه كساني كه تهراني اين سال‌هاي غيبت را دورادور دنبال مي‌كردند، مي‌دانستند او در حال ساخت‌وساز و معماري و طراحي است و از سينما بريده و نمايشگاه عكس‌َش اولين گام در راه علني‌كردن فعاليت‌هايي بود كه او تصميم گرفته بود فارغ از سينما و شهرتي كه در آن داشت به‌عنوان يك آدم معمولي كه توانايي حقيقي‌كردن رؤياهاش را دارد، به آنها بپردازد. شك دارم كه تهراني گام بعدي در اين حركت را بردارد؛ با اين اندازه آزاري كه ديد و همه‌ي آن‌چه شنيد و چندان به آنها پاسخ نداد و تصميم گرفت سكوت كند.
او سال ۸۸ را باخت اما نمايش تنها فيلم‌َش در دور تازه‌ي بازيگري شايد بتواند كمي غرور شكسته‌شده‌ي خانم ستاره را احيا كند. اگر «هفت دقيقه تا پاييز» اكران موفقي داشته باشد يعني مردم، طرفداران‌َش، اين را كه او در سال سخت، كجا عكس يادگاري گرفت و در كنار چه جرياني ايستاد، ناديده گرفته يا فراموش كرده‌اند. حالا براي قضاوت برد و باخت او زود است. هديه تهراني نشان داده بلد است از بحران‌ها و اتفاقاتي كه ريشه در گذشته دارند، به سلامت بگذرد. يادتان كه هست آن جمله‌ي «سينما براي من جدي نيست» را چه‌طور بعدها به صراحت پس گرفت و از «تغيير» حرف زد؟ او باز هم توانايي چنين كاري را دارد.



منبع : وبلاگ ته خط

به روز شده در : چهارشنبه 4 فروردين 1389 - 15:50

چاپ این مطلب |ارسال این مطلب |

نظرات


چهارشنبه 4 فروردين 1389 - 21:3
0
موافقم مخالفم
 

khob hala ke chi?


پنجشنبه 5 فروردين 1389 - 12:15
0
موافقم مخالفم
 

khob hala ke chi????????????

omid gharib
جمعه 6 فروردين 1389 - 4:38
0
موافقم مخالفم
 

merci khosro , mesle hamishe ali boud

avalin raeis e man

yade raeirian oftadam

...

ساشا
شنبه 7 فروردين 1389 - 1:54
0
موافقم مخالفم
 

آقای نقیبی بهتزر نیست اول یاد بگیری که دقیقا رو چه جوری می نویسن! بعد بیای یادداشت بنویسی اونم واسه ویژه نامه بهار؟! جو گرفتت؟ دلم برات می سوزه که حتی توی روزنامه نگاری هم به بن بست رسیدی چه برسه به اون فیلمنامه مسخره ای که نوشتی واسه سیم آخر. امروز که فیلمو دیدم حالم بهم خورد.

اضافه کردن نظر جدید
:             
:        
:  
:       











  سینمای ما   سینمای ما   سینمای ما   سینمای ما      

استفاده از مطالب و عكس هاي سايت سينماي ما فقط با ذكر منبع مجاز است | عكس هاي سایت سینمای ما داراي كد اختصاصي ديجيتالي است

كليه حقوق و امتيازات اين سايت متعلق به گروه مطبوعاتي سينماي ما و شركت پويشگران اطلاع رساني تهران ما  است.

مجموعه سايت هاي ما : سينماي ما ، موسيقي ما، تئاترما ، دانش ما، خانواده ما ، تهران ما ، مشهد ما

 سينماي ما : صفحه اصلي :: اخبار :: سينماي جهان :: نقد فيلم :: جشنواره فيلم فجر :: گالري عكس :: سينما در سايت هاي ديگر :: موسسه هاي سينمايي :: تبليغات :: ارتباط با ما
Powered by Tehranema Co. | Copyright 2005-2010, cinemaema.com
Page created in 1.1454000473 seconds.