یاشار نورایی: امروز پشت سرهم دو فیلم با
آهنگسازی کریستف رضاعی دیدم: «در دنیای تو ساعت چند است؟» و «نزدیکتر«
اولی
را دوست داشتم و دومی را اصلاً. دلیلش شاید به موسیقی فیلمها مربوط است. همانقدر که آهنگسازی رضاعی در
فیلم صفی یزدانیان، همپای تصاویر خاطره انگیز و به یاد ماندنی است، در
فیلم مصطفی احمدی، با میزان زیادی از اشارات به چیزهای بی اهمیت، ساز خودش
را می زند و عملاً مانند آهنگی که مدام پخش میشود، سرسام آور است. وقتی هر
دو موسیقی را یک آهنگساز خبره ساخته، میتوانیم پیکان انتقاد را به سمت ساختار فیلمها بگیریم و بپرسیم موسیقی در این فیلمها واقعاً چه تاثیری دارد و چه قدر از آن با ساختار
فیلم مرتبط است؟
کسانی
که با نوشتههای سینمایی صفی یزدانیان
طی سه ده آشنا باشند، لحن و نوع نوشتار خاص او را در تصاویر
اولین فیلم بلندش هم مییابند. او نگاهی احساسی و نه احساساتی به هنر دارد و سینما چه آن زمان که دربارهاش مینویسد و چه آن
زمان که فیلم میسازد ابزاری
بیش برای ترسیم حس زندگی در جهان نیست. شاید اگر شیفتگی او به سینما نبود، به
هنرهای دیگر هم از دریچه احساسات نگاه میکرد. به همین دلیل در فیلم
خوبش، نه تنها لوکیشن های
بکر زادگاهش را میبینیم، بلکه
بوی بازار ماهی فروشها هم درست مثل گربه هایی که سر بام جمع شدهاند، به مشام ما میخورد.
فیلم او بیشتر از هرچیز یک نگاه عاشقانه به موقعیت فردی در سرزمینی است که جلوه بسته و تکراری عشق هر کس را که دلش میخواسته درباره این عمیقترین احساس بشری بنویسد و فیلم بسازد، منصرف میکرده، اما یزدانیان با آگاهی ناشی از بینش سینمایی، فیلمی ساخته که در عین متفاوت بودن با دیگر فیلمهای عاشقانه ای که در این سالها دیدهایم، میتواند با ترکیب نما و نوا، همچون ترکیبات پنیری که عاشق برای معشوقش در فیلم درست میکند تا همزمان با صبحانه خوردن او در کشوری دیگر، او هم از همان پنیر بخورد، احساسات تماشاگر را به شدت به غلیان در بیاورد.
برخلاف
فیلم صفی یزدانیان، فیلم نزدیکتر به جای نزدیک کردن ما
به شخصیتها، مدام ما را از آنها دور میکند. میزان بیزاری و تغییر
ناگهانی و دوستی و آشتی این آدمها طی بیست و چهار ساعت اینقدر ناگهانی و
تحمیلی است، که نه فرصت نزدیک شدن
به آنها را مییابیم و نه میتوانیم درکی از
منطقشان داشته باشیم.
صحنههای کشدار با حرکات آدمهایی که از سرعت معمول زندگی کندتر است و رویکرد تاکیدی فیلم، به خصوص در جاهایی که اصلاً
نیاز به تاکید و تمرکز
نیست، مثل چای ریختن یا از این اتاق به آن اتاق رفتن، عملاٌ قابلیت خوب داستانی برای یک فیلم کوتاه را در زمان یک فیلم طولانی هدر داده است. به این زمانبندی غلط میتوان
نوع نمایش اتفاقهای نه چندان خاصی مانند پختن
آش پشت پا برای آشتی دادن طرفین دعوا را اضافه کرد که متاسفانه به ابتداییترین صورت
به تصویر کشیده شده است. زن و مردی که هم را دوست دارند موقع آش کشیدن به هم لبخند
می زند و دوربین هم همچون فیلمهای عامه پسند به معمولی ترین شکل
نمای نگاه این دو را ثبت میکند! فیلمی که باید متکی به
شخصیت باشد، عملاً وقت زیادی را صرف فهمیدن دلیل نفرت و اختلاف دیگر شخصیتها با شخصیت اصلی میکند و ناگهان مثل اینکه آدمها خواب نما شده باشند همه چیز را به خوبی و خوشی حل و فصل میکند!
معتاد سابق که ترک کرده توسط خانواده پذیرفته میشود و با امید به آینده به کارگاه
مجسمه سازی اش برمیگردد.
امید دادن به تماشاگر خوب است اما نه به هر شکل و شیوه
ای!
میتوان کاستیهای فیلم نزدیکتر را به شخصیتهای به یاد ماندنی و لذتی که از موسیقی و تصویربرداری فیلم صفی یزدانیان بردیم، بخشید. هرچه باشد فیلمها باید ما را مهربانتر و دلهایمان را به هم نزدیکتر کنند.