هامون
شنبه 16 آبان 1388 - 7:53
29 |
|
|
|
صبح شنبه با انرزی زیاد بلندشده بودم اما این مطلب مینا اکبری نازنین اشکمو دراورد پریشانیها واستیصال حمید هامون برای همه نسلهاست اطمینان دارم شکیبایی عزیزونازنینمون تو اون دنیا بافنی زاده مهربون وفردین بامرام نظاره گروپیگیر سینمامون هستند. شکیبایی عزیزو دوست داشتنیمون بااحتساب داستانهای جزیره بهعنوان یک فیلم سینمایی و حضورکوتاهش درعشق شیشه ای دقیقا 52 فیلم سینمایی منهای فیلمهای تلویزیونی اش نقش افرینی کرده اند همه این فیلمها اکران شده اند منهای خط قرمز{اولین فیلم}. شرقی.حیران.شب.ستاره بود .دایناسر.دوشیزه باران. روحش شادویادش گرامی...
|
سهيلا
شنبه 16 آبان 1388 - 8:31
-10 |
|
|
|
اين خانم اكبري بالاخره از شكيبايي تعريف كرده يا فحشش داده. ما كه نفهميدم. يكي به نعل يكي به ميخ
|
شاهين
جمعه 29 آبان 1388 - 7:56
-4 |
|
|
|
مطلب فوق العاده اي بود. اين خانم سهيلا هم بهتره يك بار ديگه اين متن زيبا و سرشار از احساس را بخونه. واقعا فهميدن اين مطلب اين قدر سخت است كه ايشان اين طور استنباط كردن
|
دوشنبه 9 آذر 1388 - 5:25
12 |
|
|
|
شکيبايي جوان بود يا پير شده بود، هامون بود يا نبود، عاشق بود يا خسته شده بود، ستاره بود يا نبود... او هر چه که بود يا هر که بود نياز ما بود. نيازي که با رفتنش تبديل به تمنا شد. او جلوه ناب يک حقيقت بود. تصويري از آنچه در تمناي ديدنش هستيم...ساده ترين معناي "انسان". بهترين الطاف حق گواراي جانش باد. آمين
|
€ خسرو
شنبه 14 آذر 1388 - 7:59
-6 |
|
|
|
خوش به حال بهشت... چه لعبتی را پذیرا شده است... و خاک... این خاک ِ پذیرنده...چه جسم ناب و مطهری را در آغوش گرفته است... چه پارچه ی سفیدی و چه پیکر سپیدتری... همچون نگینی نشسته بر مشرق ِدل و عدالت ِبهشت... بمیرم برای آشفتگی های عاشقیتت؛ عجیب پشت دلم خالی ست... مثل دیوانه ها شده ام این روزها... گاهی بغ می کنم و انتهایش به بغض می رسم. مثل عاشق ها که می نشینند گوشه ای و زل می زنند به گوشه ی خالی تری... عجیب پشت دلم خالی ست!. خسرو شکیبایی؛این منبع لایزال الهامات شاعرانه... این روح خسته... این کولی سرگردان آشفتگی های آدمی...
|
خسرو
دوشنبه 16 آذر 1388 - 17:30
4 |
|
|
|
خوش به حال بهشت... چه لعبتی را پذیرا شده است... و خاک... این خاک ِ پذیرنده...چه جسم ناب و مطهری را در آغوش گرفته است... چه پارچه ی سفیدی و چه پیکر سپیدتری... همچون نگینی نشسته بر مشرق ِدل و عدالت ِبهشت... بمیرم برای آشفتگی های عاشقیتت؛ عجیب پشت دلم خالی ست... مثل دیوانه ها شده ام این روزها... گاهی بغ می کنم و انتهایش به بغض می رسم. مثل عاشق ها که می نشینند گوشه ای و زل می زنند به گوشه ی خالی تری... عجیب پشت دلم خالی ست!. خسرو شکیبایی؛این منبع لایزال الهامات شاعرانه... این روح خسته... این کولی سرگردان آشفتگی های آدمی...
|
یلدا
پنجشنبه 8 بهمن 1388 - 14:51
5 |
|
|
|
این شلغم بود
|