دانلود

این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه... :: سينمای ما ::

   



این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...


نظرات

سعید حسینی
سه‌شنبه 30 تير 1388 - 3:16
-14
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

اپیزودششم و اخر ده فرمان رو به همه توصیه می کنم مخصوصا اپیزود ششم و یک لحظه رهایی که پسر ستچی بعد از صحبت با دختر ساختمان روبرویی تجربه می کند بار کل فیلم و حرف های مهمی که می خواست بزند رو به دوش می کشد و سکانس نهایی فیلم جایی که دو برادر بعد از از دست دادن همه چیزشون تازه مفهوم تمبر جمع کردن رو درک می کنندو اینکه چند ماهیه کنار عکس تمام اون بزرگانی که دوستشون دارم مثل لئونه -اسپیلبرگ -تارانتینو -اسکورسیزی عکس اصغر فرهادی رو به دیوار اتاقم اضافه کردم.

وحید
سه‌شنبه 30 تير 1388 - 5:29
2
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

ماهی ها عاشق می شوند؟!

بهرنگ
سه‌شنبه 30 تير 1388 - 8:2
24
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

http://www.mp3raid.com

http://www.airmp3.net

http://beemp3.com

http://www.yourmp3.net

توی روزنوشت های قبلی هر چند وقت یه بار آهنگ های خوبی که گوش میکردیم رو به هم میگفتیم ولی چند وقتیه خبری نیست

اینا پیشنهاد منه شما هم پیشنهاد بدین:

seven nation army (the white stripes) and

yesterdays here (tom waits) and

follow the cops back home (placebo

مصطفی جوادی
سه‌شنبه 30 تير 1388 - 8:20
12
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

در ادامه بند 12 نوشته امیر : " زمان درست در حین تصادف کند میشه و در اون بین تو می تونی به خیلی چیزا فکر کنی" / این دیالوگ مال یکی از محوبترین فیلم هایم از برادران کوئن است . کدام فیلم ...این موضوع همان نظرسنجی است که گفته بودم نظرسنجی: محبوبترین فیلمتان در آثار برادران کوئن کدام است؟ خب برای بعضی ها سخت است البته، به خاطر همین تا 3 فیلم هم جا دارید، البته در این صورت حتما به ترتیب باشد ،مثل همیشه میخواهیم به یک جایی برسد...دلیر باشید! انتخاب های خودم را در کامنت بعد می گویم

امیر: سخته مصطفی. سخته.

محمد حسين
سه‌شنبه 30 تير 1388 - 8:35
-8
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

هي امير _قادري_سلام! به نظر تو ما شبيه چي هستيم؟ چرا صدات در نمي ياد؟ من فارسي حرف مي زنم.فارسي بلدي؟ به نظر تو ما شبيه چي هستيم؟ پس چرا مارو بي خيال شدي؟(ياد پالپ فيكشن افتادي نه؟!) خسته شدم اين چند وقت هي اومدم نبودي هي اومدم ژ نبودي اصلنم مهم نيست كه راستشو بگي كجا رفته بودي فقط باش! بابت درباره ي اليت منتظرم بي صبر آنه!

امیر: هستیم. اگه زنده باشیم. (یاد رد پای گرگ افتادی، نه؟)

ریحانه
سه‌شنبه 30 تير 1388 - 8:35
18
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

ای واااییی...واقعا برای خودم متاسفم که هیچ وقت توانایی هایم رو باور نکرده ام...همیشه تو این چیزا خالی از اعتماد به نفس بوده ام.باور کنید گریه ام گرفته...

خوش به حال آنهایی که هم استعداد و توانایی دارند و هم خودشان را باور...

baran
سه‌شنبه 30 تير 1388 - 9:4
3
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

وقتی میترسم خودمو توی یکی دیگه گم میکنم فقط برای این که نترسم . من زیاد مینویسم دست نوشته هایی هست میفرستم براتون امیدوارم که باز کنم اندیشه های خودمو با راه شما .... من از ان دست ادم هایی هستم که شما به شدت از ان متنفرید . یه جایی برد پیت گفته بود که میدونم خودشم دیگه یادش نیست! . قصه های خوب بچه های خوب قصه خوب مرد وقتی بچه های خوب بزرگ شدنشون دیگه خوب نبود . موفق باشید

امیر: حتما. منتظرم. ای‌میل بزنید.

مسعود
سه‌شنبه 30 تير 1388 - 9:24
-11
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

من هستم. فقط یه چیز: موضوعش دست خودمونه یا شما تعیینش می کنی؟

حامد ب
سه‌شنبه 30 تير 1388 - 9:50
6
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

1. تصوير سازي هاي خدا بيامرز "مرتضي مميز" در قصه هاي خوب براي بچه هاي خوب هم بياد ماندني بود. يادش بخير

2. "جهان پهلوان تختي" رو تو سينماي حالا سوخته ي جمهوري ديدم. فيلم عجيبي است. يه كمي مي ترساندم. سكانسي رو هم ازش دوست دارم اينه:

خسرو نظافت دوست به نقش تختي در يك نماي پر نور تو شهرك حاتمي راه مي رود.

3. اين لينك هم خوب شد اومد بالا احسنت!

علیرضا
سه‌شنبه 30 تير 1388 - 10:55
8
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

سلام امیر

خوبی ؟ اخبار جدید رو شنیدی؟ رابرت ردفورد از مردم ایران حمایت کرده!لینک خبرش رو برای وحید گذاشتم!

ساندنس کید هم از مردم ایران حمایت کرد. کاش بوچ کسیدی هم زنده بود ....

به قول پرویز دوایی بعضیها تو هر سنی که بمیرند زود است.....

محمد
سه‌شنبه 30 تير 1388 - 11:39
8
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

عجب تیتری قراره بالای کامنت های ما ثبت بشه:

این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه... معرکه است

و "مرد هفتاد ساله، نسل ما و بعد از ما را از خودمان بهتر می‌شناسد. باعث شرمندگی است." آخ آخ آخ... اخیرا تمومش کردم... این بار سلیم مستوفی حمید هامون نسل ماست شاید... و باز هم استاد ... آخ آخ آخ

با همگان به سر شود بی تو به سر نمی شود

اون دیالوگ هم به «کاغذ بی خط» میزنه. شاید اشتباه می کنم.

سید آریا قریشی
سه‌شنبه 30 تير 1388 - 11:46
1
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

1) خیلی خوشحالم از برگشتنتون. تو این مدت که کافه ی شما نیمه تعطیل بود، مثل معتادی بودم که مرفین روزانه اش با دز مناسب بهش نرسیده و حالا احساس آرامش می کنم. البته امیدوارم این مرفین به طور روزانه با دز مناسبش تزریق شه تا دوباره نریم تو کما!!

2) آیا شما هم "الزا"ی خودتون رو از دست داده اید؟ (به خاطر عنوان روزنوشتتون میگم).

3)من که سنم به اون نسخه از قصه های خوب برای بچه های خوب نمی رسه. ولی برادر و خواهرم از بچگیشون اون کتاب رو نگه داشته بودن و از قضا اولین باری که کتاب قصه های خوب برای بچه های خوب رو خوندم، از همین چاپ و همین جلد بود. برای همین نسبت بهش احساس نزدیکی زیادی دارم.

4) و اما در مورد پیشنهاد اولیه تون. بحثش جداست. مزاحمتون خواهم شد!

mebzo
سه‌شنبه 30 تير 1388 - 11:56
14
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

من آمادم اگه واقعا کار اینقدر که تو این چند سطری که نوشته بودی نو و تازست .... اگه اینقدر که گفته بودی توش اما و اگر نیست و ... من می خواهم از نسل فیلمسازان هندی کم به دست بنویسم که خودم هم یکی از آنهام و با خیلی هایشان رابطه دارم .... چه ایرانیهاشون چه خارجی هاشون چه موفق هاشون چه ناموفق هاشون چه امیدواراشون چه ناامیداشون ... می خوام از کسایی بنویسم که شاید وقتی دارین از خیابون یا پارکی رد می شین لحظه ای چشمتون بهشون می افته ... دیگه خسته شدیم از بس شهرام مکری ها رو به جای ما قالب کردن یا بعضی از دوستان ما رو که بردن بالاتر شکل خودشون کردم ... می خوام هندی کم به دست ها رو بشناسونم... می خوام از دوستام و فیلم هاشون بگم

رامين
سه‌شنبه 30 تير 1388 - 12:57
7
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

كلا ادم غر غرو يي نيستم اماخيلي وقته وقتي مي خوام بيام خونه مسيرم رو تغيير دادم تا اون كيوسك روزنامه فروشي سر كوچمون رو نبينم ، همون كيوسكي كه ازش دنياي تصوير (بخصوص اون شماره ويژه اش "بازي بزرگان" ) رو مي گرفتم و جاش خيلي خاليه،شرق و همميهن و شهروند رو مي گرفتم نه فقط بخاطر مطالب سياسيش كه بيشتر براي صفحه هاي سينماييش. امروز كه گفتي مي خواي صفحه ي سينمايي در بياري اونم با كمك هم يعني همين برو بچه هاي كافه از خوشحالي اشك تو چشمام جمع شد. بد جور منتظرم و هر طور و هرجور كه بخواي پايتيم . فكر نميكردم برگشتن به مسيرهاي قديمي بتونه اينقدر هيجان انگيز و جذاب باشه . نميدونم كجا بود كه اين نقل قول از ديويد همينگز رو خوندم كه گفته بود : اگر چیزی برای تو در حال وقوع نیست ، پس خودت دست به کار شو و عملی اش کن.هوراااااااااااااااااا ايول پس بالاخره راجع به در باره الي نوشتي! درباره الي رو كه ديدم یادم افتاد به دیالوگ گریگوری پک در فیلم کشتن مرغ مقلد: « شما هیچ وقت کسی رو نمی‌شناسین، تا وقتی برین توی جلدش و چند قدمی باهاش راه برین...»

امیر: پس اول این خبر رو به خودت می‌دم رفیق که دنیای تصویر قرار دربیاد (و امشب توی روزنوشت می‌نویسم). برام ای میل بفرست برای همکاری و این که خیلی حرفه آدم از دیوید همینگز نقل قول بیاره.


سه‌شنبه 30 تير 1388 - 13:37
25
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

Show me the meaning of being lonely/ Is this the feeling i need to walk with?/ Tell me why i can't be there where you are?/ There's something missing in my heart...

امیر: نشناختم.

محمد_Juve
سه‌شنبه 30 تير 1388 - 14:17
-10
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

از این به بعد همین جوری بنویس خلاصه و واضح.

بردیا
سه‌شنبه 30 تير 1388 - 14:28
-3
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

You don't have a soul. You are a soul. You have a body. C. S. Lewis

امیر: شاهکار بردیا. شاهکار.

هانیه
سه‌شنبه 30 تير 1388 - 14:48
4
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

ای خشم به جان تاخته ، توفان شرر شو

ای بغض گل انداخته ، فریاد خطر شو

ای روی برافروخته خود پرچم ره باش

ای مشت برافروخته افروخته تر شو

ای حافظ جان وطن از خانه برون آی

از خانه برون چیست که از خویش به در شو

گر شعله فرو ریزد ، بشتاب و میندیش

ور تیغ فرو بارد ای سینه سپر شو

خاک پدران است که دست دگران است

هان ای پسرم ، خانه نگه دار پدر شو

دیواره مصیبت کده ی حوصله بشکن

شرم آیدم از اینهمه صبر تو ، ظفر شو

تا خود جگر روبهکان را بدرانی

چون شیر در این بیشه سراپای جگر شو

مسپار وطن را به قضا و قدر ای دوست

خود بر سر این ،تن به قضا داده قدر شو

فریاد به فریاد بیفزای که وقت است

در یک نفس تازه اثرهاست ، اثر شو

ایرانی آزاده جهان چشم به راه است

ایران کهن در خطر افتاده ، خبر شو

مشتی خس و خارند ، به یک شعله بسوزان

بر ظلمت این شام سیه فام ، سحر شو

درود بر استاد شهرام ناظری

آدم های بزرگ فقط بلدند کارهای بزرگ بکنند

منم
سه‌شنبه 30 تير 1388 - 15:18
-10
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

؟؟؟ واا..؟؟؟؟

wall_e
سه‌شنبه 30 تير 1388 - 16:15
-2
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

تو ,تو.....,تو....شاهکاری!!(به صورت رابرت دونیرویی خوانده شود!)


سه‌شنبه 30 تير 1388 - 16:25
-21
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

رابرت ردفورد بازیگر و کارگردان نامدار آمریکا، طی نامه ای از اعتصاب غذای سه روزه ی روشنفکران و هنرمندان ایرانی در برابر سازمان ملل متحد در نیویورک حمایت به عمل آورد...

بهروز خیری
سه‌شنبه 30 تير 1388 - 16:55
8
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

به نام نامی دوست

- برای این روزها و چگونه یاد گرفتم آقای قطبی را دوست بدارم.

`Would you tell me, please, which way I ought to go from here?'

`That depends a good deal on where you want to get to,' said the Cat.

`I don't much care where--' said Alice.

`Then it doesn't matter which way you go,' said the Cat.

`--so long as I get somewhere,' Alice added as an explanation.

`Oh, you're sure to do that,' said the Cat, `if you only walk long enough.'

Lewis Carroll, Alice's Adventures in Wonderland

- آلیس برای انتخاب یکی از سه تونلی که پیش رو دارد از گربه محافظ چنین می پرسد. -

« آلیس : لطفاً ممکن هست به من بگوید، کدام راه را باید انتخاب کنم ؟

گربه : این کاملاً به این بستگی دارد که کجا بخواهید بروید؟

آلیس : زیاد برام مهم نیست کجا ...

گربه : پس فرقی نمی کند از کدام راه بروید.

آلیس: بالاخره می خواهم به جایی برسم.

گربه : مطمئناً به جایی می رسید ، فقط باید که به قدر کافی راه بروید. »

لویس کارول « آلیس در سرزمین عجایب »

تصویر متحرک آقای قطبی روی تصویر آقای قادری کنجکاوم کرد تا بدانم یک منتقد سینمایی در مورد ایشان چگونه می اندیشد. همان آمدن بود که مشتریمان کرد.

دیالوگی از « شبهای بلوبری من »

"Sometimes we depend on other people as a mirror to define us and tell us who we are and each reflection makes me like myself a little more."

«گاهی وقتها به کسانی از جنس آیینه نیاز داریم تا قادر به دیدن خودمان باشیم، تا به ما بگویند کیستیم و در هر بازتابی کمی بیشتر به خودشناسی برسیم.»

قصد ندارم به گذشته و حال و آینده آقای قطبی بپردازم و در موردش قضاوت کنم، که همیشه تا جایی که توانسته ام از قضاوت دوری کرده ام و هر جا قاضی بوده ام پشیمان گشته ام. ولی دوست دارم خودم را در آیینه اش به نظاره بنشینم.

نارسیسمی که با آمدن ایشان در بیشتر ما گل کرد. جنتلمنی که قلب شیر داشت و از زمین و زمان خوب می گفت و با ایمانش همه را – بعضی وقتها حتی خودش را – از پا در می آورد. به راستی با او به کجا می خواستیم برسیم؟ اصلاً یکی از راهها را انتخاب کرده بودیم؟ پیروز شدن، قهرمان شدن. درست ولی برای چه؟ برای اثبات برتری ها؟ آیا واقعاً برتر بودیم؟ آیا همه اسباب بزرگی برقرار بود؟ قهرمان ماندن چه؟ به نظرمان یک شبه قهرمان می شدیم و سالها به خوبی و خوشی زندگی می کردیم. یکی دیگر از قصه های شاه پریانی. موجی آمد و رفت . آخر سر علی ماند و حوضش. برای ساختن تمامی اینها سالها ما فقط یک نفر را کم داشتیم؟ روزی از پدریی پرسیدند از فرزندانت راضی هستی؟ گفت خدا فرزند بزرگم را خوشبخت کند که همیشه راست می گوید. پدر فرزند کوچکم را هم بیامرزد که میدانم همیشه دروغ می گوید ولی امان امان از وسطی که نمی دانم کی دروغ می گوید وکی راست. و آقای قطبی چنین زمانی بود که آمد و ما دوست داشتیم او هرگونه هم باشد فکر کنیم که بلد نیست دروغ بگوید. این چنین بود که امپراطور را آفریدیم . قبل از اینکه ظرفیت چنین مظروفی را داشته باشیم و کاری کردیم که نباشد تا ما همچنان با آنچه آفریده ایم زندگی کنیم. وقتی هم که دوباره آمد آقای قطبی بود ولی امپراطور حاشا. این را البته مدت زمانی کشید تا کشف کنیم. حالا به جایی رسیده بودیم که نه می توانستیم با او باشیم و نه بدون او. – درست مثل سوئلین « شبهای بلوبری من » که نه می توانست با آرنی باشد و نه بدون او - قطبیِ امپراطوریی که ما ساختیم میلیونها انسانی را پشت سرش داشت که از او می خواستند مشکلات هزار ساله شان را از میان بردارد و او حتی فارسی صحبت کردن را هم خوب بلد نبود چه کند که بیست سالی بود که از ما دور بود. برای رسیدن به مطالباتمان نیاز به چه مصالحی داشتیم؟ به یک استراتژیست، یک مجری، یک سرمایه گذار اهل کسب وکار، یک مدیر یا یک فراهم کننده زیرساختها؟ تجمیع تمامی اینها در یک شخص ممکن بود؟ می خواستیم قهرمان آسیا باشیم و یکه تاز ایران ولی دریغ از حتی یک سطر برنامه ریزی و کارهای موازی کوتاه مدت ، میان مدت و بلند مدت. همین طور خلق الساعه می خواستیم ژاپن، کره، استرالیا و عربستان را ناک اوت کنیم با یک افشین قطبی و علی کریمی و کلی سلام وصلوات. روایتی هست که می گوید خدا برای بستن شتر به درخت به ما دست داده است. بعد از بستن می توانیم توکل کنیم. چه باید می کردیم؟ باید دست روی دست می گذاشتیم؟ چاره ای داشتیم جز پر کردن ورزشگاه و دعا و توسل؟ دادن شعار و حمایت از امپراطورمان؟ شاید پاسخ برای شروع و اجتناب از تکرار مکررات و افتادن در دور باطل و تجربه کردن آزموده ها بازگشتن به اول خط و بازنگری در تعاریف اولیه باشد در این که اصلاً چه می خواهیم؟ با رفتن به اندازه کافی بالاخره روزی خواهیم رسید اگر ما نیز نرسیم روزی نسل بعد از ما با ادامه راهمان خواهد رسید ولی اگر مقصد درست انتخاب نشده باشد چه؟ اگر وقتی رسیدیم سر از ناکجا آباد درآوردیم چه؟ اگر نقشه راه درست نبود چه؟ به قول چینیها طولانی ترین راهها با اولین قدمها شروع می شود. من اضافه می کنم راهی که با نقشه ای درست و مقصدی درست تعریف شده باشد و این شاه کلید را می توان به هر مقوله ای تعمیم داد. همچنان که در والیبال و بسکتبال مدل ناقصی از همین راهکار را پیاده کردیم و به نتیجه رسیدیم. راستی اگر ما به ورزشگاه نرویم و تیم محبوبمان را تشویق نکنیم اصلاً وجود آن تیم چه معنی خواهد داشت؟ برای داشتن تیمی آباد و کامل ابتدا ما باید انسانهایی آباد و کامل باشیم. باید ابتدا هر کدام از ما حداقل درختی کاشته باشیم، کرتی سبز کرده باشیم تا تیمی سبزجیگری داشته باشیم. با این همه درخت و کرت سبز تیم ما نمی تواند شوره زاری باشد. اعتراض می تواند وجوه بسیار متفاوتی داشته باشد از خراب کردن، سکوت کردن تا آباد کردنها هرچند کوچک و داشتن مطالبات درست که من این دو تا آخری را چراغ راه خواهم کرد.

و اینگونه بود که یاد گرفتم چقدر آقای قطبی را دوست بدارم چرا که سببی بود تا اینجا را کشف کنم و خودم را نیز. برای همین هم هست که می گویم « افشین امپراطور، اول بشی، آخربشی دوست دارم. »

- برای رفیق خوبم امیر قادری

ما که همیشه ی خدا دیر رسیدیم حالا هم که همه چیز سرعت اش تو چشم برهم زدنی n برابر می شود ما کجا می مانیم خدا می ماند. یاد داستان « عزیز نسین » عزیز می افتم که می خواست خانه بخرد و هر چقدر پول جمع می کرد قیمت خانه آنقدر بالا می رفت که به نصف قبلی راضی می شد و این حدیث آنقدر ادامه پیدا کرد تا برای مرگش قبری خرید و خلاص ما هم به فکر قبرمان باشیم بهتر است. هر وقت چیزی می نویسم که بفرستم یا به رویدادی اجتماعی می خورد و سایت کم کار می شود یا یک باری هم که قبل از انتخابات کامنتی فرستادم - که بگویم ما هم هستیم - حدود چند روز هیچ کامنتی پابلیش نشد که من به حساب الاخیر فی الماوقع گذاشتم و گذشتم. رفیق نادیده خوبم به قول اشتاینر «زندگی شیرین »

« من جدیتر از آن هستم که آماتور شمرده شوم و سرسری تر از آن که حرفه ای باشم... مارچلو من تنها می توانم دوست تو باشم، بنابراین نمی توانم هیچ نظری به تو بدهم. »

هر از چندی انرژی جمع می کنم و چیزی می نویسم و اینگونه در بحبوبه کاری که خیلی هم دوستش دارم کاری را تمرین می کنم که آرزو دارم روزی تمام و کمال به آن بپردازم، کاری که انسان را به خالقش نزدیک می کند آفریدن و نوشتن. آن روز همه رقم - اگر توفیقی بود و مقبولیتی - در خدمت خواهم بود ولی به قول ماکسیموس گلادیتور« Not yet » و تا آن روز امیدوارم دوستان خوبی برای هم باشیم. ممنون که مرا به عنوان یک رفیق قابل دانستی که این برایم به همه چیز می ارزید.

چه خوب که هستید.

یا حق

احسان
سه‌شنبه 30 تير 1388 - 17:5
-8
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

من حاضر و آماده ام که در اون روزنامه باهات باشم حرف نگفته زیاد دارم حرف گفته شده هم که دوست دارم تکرارشون کنم همین طور .

حمید دهقانی
سه‌شنبه 30 تير 1388 - 18:31
20
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

دیالوگه ماله «سنتوری» بود.؟

کاوه اسماعیلی
سه‌شنبه 30 تير 1388 - 19:17
5
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

آقا چقدر غلیظ...رمان استاد را که دارم میخوانم...آنجایش رسیدم که با طرف توی سینما سرگیجه را می بیند و توی خیالش دنبال کیم نواک که خرامان با لباس سبزش توی سرازیری خیابان سانفرانسیسکو قدم می زند میرود......اسم نقدتم که هست"40 سال بعد از مرگ قیصر" گویا به هدف زدی رفیق....بعد اینکه تجسم کن چنین جمله هایی از آلیس در سرزمین عجایب را تیم برتون بخواهد تصویر کند....و بعد اینکه آقا ما هم میتوانیم باهاتون همکاری کنیم؟و بالاخره برای خودم میگشتم و ناگهان چشمم افتاد دوباره به این پوستر سگدانی که توی صفحه خودم گذاشتمش و دلم نیامد برای آنها که تا الان ندیده اند توی کافه تقسیمش نکنم http://airesdigitales.files.wordpress.com/2007/04/reservoir_dogs_ver1.jpg و بعد ناگهان یادم آمد فیلم تارانتینو هم در راه است.شیره آنونس دشمن مردم هم که درآمد اینقدر نگاهش کردم و نسخه پرده ای up هم جلوی چشمم است که قاعدتا تماشایش نمی کنم...و اینکه ما نشستیم زندگی شیرین و شبهای کابیریا را دوباره نگاه کردیم و گوش به ضجه های زامپانو سپردیم به هوای میخواهیم درباره فلینی حرف بزنیما...حواستان باشد.

امیر: همه‌اش درست. همکاری هم که باید بگم دست خودت نیست عمو. می‌گفتی نه هم می‌آمدم سراغ‌ات. و بعد این که این قضیه روی یک طول موج بودن. می‌خواستم یک پوستر سگ‌های انباری بگذارم توی همین پست که گذاشتم برای بعد. مثل مال جنابعالی تکراری هم نبود!

کاوه اسماعیلی
سه‌شنبه 30 تير 1388 - 19:20
31
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

و اینکه همیشه میخواستم تعریف درستی از سیاست و حرکت سیاستمدارانه(از نوع درست حسابی و تر و تمیزش) در کشوری مثل ایران بگویم که کم پیدا میکردم...تا اینکه رسید به خطبه های آقای هاشمی رفسنجانی در نماز جمعه ای که گذشت....

valeh
سه‌شنبه 30 تير 1388 - 19:21
14
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

مرسی، آقای قادری.

بی صبرانه منتظر خوندن نقدت تو ماهنامه فیلم هستم.

کاوه اسماعیلی
سه‌شنبه 30 تير 1388 - 19:24
15
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

و اینکه بعد از حرکت سیاستمدارانه اصیل و درخشان، همیشه دنبال یک مصاحبه_گزارش تلوزیونی استاندارد در یک تلوزیون فارسی میگشتم که آن را هم امروز پیدا کردم.حواستان به مصاحبه مسعود بهنود با ابراهیم گلستان بود رفقا؟....به این میگویند مصاحبه کننده تلوزیونی حرفه ای و به او می گویند مصاحبه شونده جذاب....

حامد ايماني
چهارشنبه 31 تير 1388 - 0:3
17
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

مهدی آذریزدی، تا همین الانش هم زیادی زنده بود!. اصولا چنین آدمی برای چنین روزگاری زیادی بود. بنشینی و مثنوی و سندبادنامه و قابوس‌نامه و مرزبان‌نامه را که حتی اسمش را خیلی از نویسنده‌های کودک و نوجوان روزگار ما نمی‌دانند، تمام و کمال بخوانی و بشناسی و بهترین‌هایش را گلچین کنی و با زبانی مسحورکننده حتی برای بچه هشت-نه ساله از نو بنویسی؟ که چه بشود؟ کدام ناشری قرارداد می‌بندد برای همچین کتابی؟ مگر خدای نکرده هری پاتر و فسقلی‌ها و داستان‌های والت‌دیزنی و تن‌تن و میلو را نمی‌توان یک‌شبه ترجمه کرد و یک‌شبه صفحاتش را چید و یک‌شبه چاپ کرد و سال به سال توی نمایشگاه کتاب فروخت؟ کدام پدر و مادر کتاب‌نخوانده‌ای برای بچه‌اش همچین کتابی می‌خرد؟ باز و بسته که می‌شود بوق می‌زند؟یا صفحاتش گلاسه است که موقع سبک سنگین کردن به پشت جلدش بیرزد؟ یا بعدش که چه؟ جایزه ستاد اقامه نماز را می‌برد یا سال اصلاح الگوی مصرف را؟ (گیرم که هزارتا هزارتا خاک بخورد توی انبار فلان انتشارات یا ده‌هزارتایش را وزارت ارشاد یا اداره امور مساجد و فلان و بهمان بخرد و سال به سال هیچ بچه‌ای لایش را باز نکند) توی کدام بیلان و گزارش سالانه فعالیتی می‌شود نوشت که یکی، نشسته و عمرش را گذاشته که متون کهن فارسی گوشه‌ای خاک نخورند و توی کلاس‌های خواب‌آلود دانشکده‌های ادبیات به فراموشی نروند؟ کدام نهاد فرهنگی این مملکت بودجه می‌دهد بابت این که بچه‌های این کشور در کنار تام سایر و سیندرلا و بندانگشتی، چهارتا داستان وطنی با نثر ویراسته و زبان کودکانه بخوانند که از سطر سطرش بی‌سوادی نویسنده و بی‌سلیقگی ناشر و شعارهای سطحی نچکد؟

بنابراین خانم‌ها و آقایان! هم‌نسلان عزیز من که با مهدی آذریزدی دنیا را شناختید، با لبخند به خواب رفتید و قشنگ‌ترین قصه‌های دنیا را با دلنشین‌ترین کلمات شنیدید و خواندید! لطفن، بگذارید پیرمرد راحت بخوابد. این مملکت، این روزگار، جای او نیست. او برای ما زیادی است.

نقل از وبلاگ سيم آخر

z
چهارشنبه 31 تير 1388 - 2:15
23
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

ریموند چندلر که پلیسی‌نویس معروفی بوده، پیش از «غرامت مضاعف» تجربه‌ی فیلم‌نامه‌نویسی نداشته است، اما با نوشتن این فیلم‌نامه ثابت می‌کند استعداد فوق‌العاده‌ای در این زمینه دارد. داستان هم‌کاری این دو، آن‌طور که بیلی وایلدر تعریف می‌کند، داستان جالبی بوده است: «خُب فرستادیم پی آقای چندلر و او آمد. تا حالا توی هیچ استودیویی پا نگذاشته بود. هیچ‌وقت سر فیلمی کار نکرده بود، از هیچ چیز خبر نداشت. از او خواستیم قصه را بخواند، او هم خواند و جواب مثبت داد. آن‌چه را که گفت خوب یادم هست: "من علاقه‌مند به این کار هستم، اگه شما فکر می‌کنین من براش آدم مناسبی‌ام؛ ولی امروز سه‌شنبه‌س و من دقیقاً تا دوشنبه‌ی دیگه نمی‌تونم فیلم‌نامه رو به‌تون بدم." ما، انگار که یک مجنون جلوی رومون وایساده باشه، نگاهش کردیم. نمی‌دونست قراره کنار من کار کنه. بعد گفت: "برای این کار هزار دلار می‌خوام." و ما هم فقط نگاه کردیم! رفت و واقعلاً هم دوشنبه با هشتاد صفحه فیلم‌نامه برگشت. هشتاد صفحه مزخرفات تکنیکی. می‌دونین، فید‌آوت و دیزالو و این‌ها! و همه هم خیلی پرت. ما گفتیم: "خیله خُب! یواش‌تر آقای چندلر، این برنامه‌ایه که قراره اتفاق بیفته: شما با آقای وایلدر هم‌کاری می‌کنین. ایشون خودش هم نویسنده‌س. شما با هم می‌نویسین." یک جورهایی جا خورد. برای آدمی که رمان‌نویس بود، داشتن هم‌کار چندان معمول نبود. بعد تکرار کرد که هزار دلار می‌خواهد. ما گفتیم: "اون هزار دلار کوفتی رو بی‌خیال شو. قراره هفت‌صد و پنجاه تا بگیری." اون گفت: "هفت‌صد و پنجاه تا؟ من برا هفت‌صد و پنجاه تا کار نمی‌کنم." ما گفتیم: "نه، آروم باش. هفته‌ای هفت‌صد و پنجاه تا می‌گیری. فقط آروم باش." اون گفت: " هان؟ واقعاً؟ یعنی دو سه هفته طول می‌کشه؟" ما هم گفتیم: "نه، چهارده هفته! شما نمی‌دونین فیلم‌نامه چه‌جوری نوشته می‌شه." ما قصه رو اندکی درست کرديم. ديالوگ‌های نویسنده‌ی داستانی که فیلم‌نامه رو از اون اقتباس کردیم، گزندگی کافی نداشت ... ضمناً بايد بگم قدرت عظيم چندلر در وجه توصيفی‌ش بود. آدم‌های بسيار اندکی هستن که می‌تونن چنین کاری بکنن ... اما خُب چندلر هیچ‌وقت از من خوشش نیومد. چون من این کار رو به‌تر از اون بلد بودم و ضمناً من بعد از ساعت چهار بعدازظهر مشروب می‌خوردم و خُب، جوون هم بودم و قضیه‌ی دختربازی‌های من هم بود. اون از این چیزا شاکی بود. اما خُب اون استعداد فوق‌العاده‌ای داشت و ما موقع کار با هم خوب بودیم. یه روز بعد حدوداً سه هفته‌ی اول، خاطرم هست که آقای چندلر پیداش نشد. من منتظر شدم و بعد رفتم پیش تهیه‌کننده و گفتم: "موافقین یه خبری از آقای چندلر بگیریم؟" که تهیه‌کننده گفت: "من می‌دونم چی شده، یه نامه برام فرستاده و گفته دیگه نمی‌یاد سر کار." نامه سراسر گلایه از من بود. اون دیگه نمی‌تونست با من کار کنه، چون من بی‌ادب بودم؛ چون من مشزوب می‌خوردم؛ چون من کثافت بودم؛ چون من تلفنی با چهارتا دختر... حرف می‌زدم؛ با یکی‌شون (نشسته بود وقت گرفته بود!) دوازده دقیقه و نیم حرف زده بودم و چون ازش خواسته بودم کرکره را بکشه (آخه آفتاب می‌تابید توی دفتر) بدون این‌که بگم لطفاً! فهرستی کامل از گلایه‌ها. ما ازش خواستیم که به‌خاطر خدا دست از بچه‌بازی برداره. من هم معذرت خواستم و قول دادم دیگه موقعی که اون هست، تلفنی با دختر حرف نزنم و مشروب نخورم و از این کارها! خلاصه اون برگشت و فیلم‌نامه رو تموم کردیم. اما بعدتر تو یه کتابی خوندم که گفته بود روزگار فلاکت‌باری با من داشته چون من مادربه‌خطا بوده‌ام و البته این هم گفته بود که هر چی از سینما بلده از من یاد گرفته.»

امیر: چه خوب عامیانه‌اش کردی...

عليرضا حسن خاني
چهارشنبه 31 تير 1388 - 6:29
0
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

سلام

معلومه كه هستم. كه هستيم. فقط بگو چه كار بايد بكنيم. همين

احسان هاشمی
چهارشنبه 31 تير 1388 - 9:17
34
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

سلام

وای مشکل اصلی من اینه که خیلی الکی ذوق زده میشم و به راحتی غیرقابل کنترل! مخصوصا وقتی هم که میام اینجا و روزنوشت جدید می بینم، دیگه دیگه!!کلافه میشم، نمی دونم تا آخر روزنوشتو بخونم یا سریع بیام بنویسم و بعدا همشو بخونم و خیلی وقتا هم که بی خیال قضیه می شم و یا جلوی خودمو می گیرم که ننویسم! چون با وسواسی که دارم می دونم با شروع نوشتن خودمو دعوت کردم به یه عذاب واقعی، به خاطر این که حواسم هست چیزی رو از قلم نندازم و یا مثلا خوب گفتم یا نه و ......کاش این قدر حواسم نبود.

خب، روزنوشت امروز هم که پره از نکته های وسوسه کننده! پیشنهاد همکاری و دیالوگی از فیلم محبوب و خبر فوق العاده خوش نقد «درباره ی الی» که باعث میشه که ساعتی میخ کامپیوتر بشم و اینارو بنویسم:

1.اولا اون دیالوگ مال فیلم همیشه محبوب «لیلا» است که هر چی می بینمش،باز هم تازس.

2.در مورد پیشنهاد همکاری هم که اگر بتونیم کمکی بکنیم که همه جوره هستیم، تازه خیلی وقته یه پیشنهادهایی برای تحول کافه دارم، که اونا رو اگه دوست داشتین بعدا میگم.

3.بی صبرانه منتظر نقدت درباره ی الی! هستیم.فقط یه خواهش کوچولو دارم، اینکه که قسمت«الی»اش بیشتر باشه،چون من بالاخره دیروز فیلمو دیدم و کلی برای «الی» عزادار شم و هستم و اضافه کنم که دیشب تا صب خواب «الی» رو دیدم! و باهم نشستیم کلی درد دل و گریه کردیم! که خودش تسکینی بود.

نکته ی حاشیه ای: الان که اومدم توی روزنوشت ها دیدم تعداد کامنت ها دو تا درج شده ولی در واقع هشتا بود! بچه ها مراقب باشید!

خدا رو فراموش نکنیم و.....فعلا خدافظ.

نازنین
چهارشنبه 31 تير 1388 - 9:24
-16
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

من قبلا با تعدادی از نشریات همکاری داشتم که آخریش ماهنامه ی مرحوم! نقد سینما بود دلم برای نوشتن تنگ شده و دوست دارم همکاری کنم.

امیر: ای میل ات رو بفرست دوست عزیز و حالا که سابقه حرفه‌ای داری؛ چند تا از نمونه کارهات رو.

سبزها زنده اند
چهارشنبه 31 تير 1388 - 9:24
16
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

«گاهی وقتها به کسانی از جنس آیینه نیاز داریم تا قادر به دیدن خودمان باشیم، تا به ما بگویند کیستیم و در هر بازتابی کمی بیشتر به خودشناسی برسیم.» ممنون بهروز جان. کلی چسبید تو این هوا که از فط گرما مثه ژله شده راستی امیر گفتم حتما در مورد این شماره مجله فیلم چیزی میگی. جواهره. نه یه الماس که که یه صندوق پر از جواهره. نظرت چیه؟

امیر: بهروز که همیشه خوبه. اون شماره مجله رو هم هنوز ندیدم. ولی شماره اول مردادش... ترکوندیم!

محمد_Juve
چهارشنبه 31 تير 1388 - 9:27
2
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

درباره فرهادی ...

آقا ما دیروز داشتیم از میدان شهدا به سمت پایین می رفتیم که دمه

موتور فروشی ها آقای اصغر فرهادی رو دیدیم کلی حال کردیم .

هیچکس نمیشناختش و بسیار ساده داشت قدم می زد.

خیلی دلمون سوخت که چرا کاریکردیم ( نه تشکری نه بوقی نه حال و احوالی ....)

خلاصه رفتیم جمهوری و کارمون رو انجام دادیم و هنگام برگشتن باز از میدان شهدا برگشتیم که ترافیک سنگینی داشت به خاطر یک تصادف .

یک 206 زده بود به یه پراید و راننده ها داشتند باهم جر و بحث میکردند که با کمی دقت متوجه شدیم که راننده 206 کسی نیست جز اصغر فرهادی .

برادرم که بسیار شگفت زده شده بود نمی دونست می خواد چه کار کنه از ماشین پیاده شد رفت و با آقای فرهادی احوال پرسی کرد :

سلام آقای فرهادی حالتون خوبه

فرهادی : مرسی خیلی ممنون

برادرم رو به راننده کرد و گفت : ایشون از کارگردان های سینما هستند .

اون آقا هم گفت : من مخلص همه ی کارگردان های سینما هستم

و یکباره در این میان

آقای فرهادی گفتن : ممنون آقا بفرمایید مشکل حل می شه.

احسان هاشمی
چهارشنبه 31 تير 1388 - 9:38
9
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

بازم سلام آخرش هم یادم رفت این ترانه ی «مریم حیدرزاده» رو که یه جاهاییش به «الی» می خوره رو تو کامنتم بذارم، تفدیم به همه ی اونایی که هنوزم معصومیت«الی» ذهنشونو آروم نمی ذاره: لا لا لا لا نخواب سودی نداره همون بهتر که بشماری ستاره همون بهتر که چشمات وا بمونه که ماه غصه اش نشه تنها بیداره لا لا لا لا نخواب باز هم سفر رفت نمیدونم به کارون یا خزر رفت فقط دردم اینه مثل همیشه بدون اطلاع و بی خبر رفت لا لا لا لا نخواب زندونه دنیا ، سر ناسازگاری داره با ما بشین باز هم دعا کن واسه اون که ما رو اینجا گذاشت ، تنهای تنها لا لا لا لا نخواب اون راه دوره خدا میدونه که حالش چه جوره توی خلوت میگم اینجا کسی نیست خداییش که دلم خیلی صبوره لا لا لا لا نخواب ماه رو نگاه کن من اسفند رو میارم ، تو دعا کن بگو برگرده پیش ما بمونه کتاب حافظ رو بردار و وا کن لا لا لا لا نخواب سرما تو راهه همیشه عمر خوشبختی کوتاهه میگن با یه فرشته اونو دیدن ، دروغه ... جون دریا اشتباهه لا لا لا لا نخواب تلخ جدایی ، کمر خم میشه زیر بی وفایی تو بیدار باش همه تو خواب نازن برای کی بخونم پس لالایی لا لا لا لا نخواب تنهایی زرده اگه طولانی شه مثل یه درده اگه چشم انتظار باشی که هیچی دروغ میگی به دل که بر میگرده لا لا لا لا این هم بود سرنوشتم این از امروزم و این از گذشتم نمیخوابم تا تو برگردی یک روز منم خواب رو واسه اون روز گذاشتم نمیخوابم تا تو برگردی یک روز منم خواب رو واسه اون روز گذاشتم

امیر: حتما باید بنویسی. و این که پیشنهادات برای بهتر شدن روزنوشت چی‌ان؟

هادی
چهارشنبه 31 تير 1388 - 10:24
10
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

1) لیلا.

هادی
چهارشنبه 31 تير 1388 - 10:28
18
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

1) لیلا.

هادی
چهارشنبه 31 تير 1388 - 10:33
-36
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

1) لیلا.

هادی
چهارشنبه 31 تير 1388 - 10:34
1
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

1) لیلا.

هادی
چهارشنبه 31 تير 1388 - 10:36
-14
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

1) لیلا.

هادی
چهارشنبه 31 تير 1388 - 10:38
-4
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

1) لیلا.

هادی
چهارشنبه 31 تير 1388 - 10:39
-19
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

1) لیلا.

هادی
چهارشنبه 31 تير 1388 - 10:43
-32
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

1) لیلا.

تونی راکی مخوف
چهارشنبه 31 تير 1388 - 11:0
20
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

سلام 1- از طرف من و آلفردو گارسیا که به خصوص عاشق همین فیلمه. راجع به دیالوگ سس و ... : بدان و آگاه باش که من تو را به خاطر خودت دوست دارم. نه بچه یا چیز دیگری... درست گفتم؟ راجع به همکاری هم من میتونم قسمتی از ترجمه ها رو به عهده بگیرم. 2- بعله همونطور که محمد_juve گفته بود، استاد تا سال 2011 قراردادشو تمدید کرد تا پس از 18 سال بازی در یووه با دنیای فوتبال خداحافظی کنه. به احتمال فراوان هم پیراهن شماره 10 یووه برای همیشه بایگانی خواهد شد. که درست هم هست. در ضمن علاوه بر دیه گو و فابیو کاناوارو، ملو هافبک تیم ملی برزیل و تیم فیورنتینا هم پیوست به یووه. چه کنیم با اینتر توی این فصل. 3- سوال از رییس کافه: میگم این نسخه تدوین کارگردان سینما پارادیزو رو دیدی؟ به جرات میگم که از بهترین لحظات عمر من در این چند ساله وقتی بود که داشتم دو سه روز پیش سینما پارادیزو رو میدیدم. عاشق فیلیپ نواره هستم و البته ژاک پرن این فیلم هم درجه یکه. مخصوصا اون فصلی که پس از سالها با النا در ماشین صحبت میکردن. کلا از فیلمهای تورناتوره خیلی چیزها آموختم و عاشقشون هستم. بارها اینجا به بهانه های مختلف گفتم که مالنا چه کرده با من. اصلا قسمتی از چیزی که الان هستم رو مدیون مالنا هستم. تشریفات ساده هم که خیلی دوست دارم. و همینطور ستاره ساز و افسانه 1900. ترکیب تورناتوره و انیو موریکونه هم از اون ترکیباست ها. 4- وقتی نقد کامبیز کاهه بر نجات سرباز رایان رو میخوندم دیدم که ای داد بیداد استاد هم از اون سکانس گریه کردن کاپیتان میلر نوشته بود که الحق یکی از تاثیر گذارترین فصلهای این فیلمه. 5- " - خب باب تو چرا زندانی شدی؟ -- من یه نفر رو کشتم. - تو آدم کشتی؟ ... واسه چی این کار رو کردی؟ اون مرد شبیه والت ویتمن نبود؟ -- من هیچوقت از اون آدم نپرسیدم که والت ویتمن رو دوست داره یا نه! - زود باش باب. چرا اونو کشتی؟ -- من ، ما داشتیم ورق بازی میکردیم. من پول نداشتم ولی تقلب میکردم. اما نمیدونم اونها چطور بعد از مدتی متوجه شدن که من متقلب هستم. عجیبه واقعا. وقتی که فهمیدن منم فرار کردم و اونها هم دنبال من اومدن. رفتم توی یه اتاق دیگه که میز بیلیارد داشت و اونها هم اومدند. من چند تا توپ بیلیارد برداشتم و طرف اونها پرت کردم. تا اینکه توپ شماره 8 رو که انداختم ... شترق با اولین ضربه یارو افتاد و مرد. یه مرد قوی هیکل با اولین ضربه!." این پایان نیست......

امیر: اونو که درست گفت، ترجمه هم که حتما. منتظر باش و به آلفردو گارسیا هم سلام برسون.

هادی
چهارشنبه 31 تير 1388 - 11:1
-8
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

1) لیلا.

محمد
چهارشنبه 31 تير 1388 - 11:4
49
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

من و باگ(خداحافظ گاری کوپر) هم هستیم.

امیر: به ام ای میل بزن. خیلی این جمله وبلاگ‌ات رو دوست داشتم: «اگر با ابری بهاری  و با بادی، طوفانی می شوی، بدان که تنهایی.»

wall_e
چهارشنبه 31 تير 1388 - 11:24
0
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

گاهی اوقات دلم برای بعضی شخصیت فیلم ها تنگ میشه,هیچ قاعده و قانونی نداره,فقط اینقدر زنده و تاثیر گذارند که مرز خیال و دنیای حاضر را در وجودم میشکنند .چند روزیه دلم برای "Dodge"با بازی "پل نیومن بزرگ" در فیلمmessage in a bottle تنگ شده .اون صحنه ای که به پسرش میگه:choose,choose between yesterday and tomorrow ,همونقدر برام مهم, زنده و عزیزه که حرفای زیبای پدرم. به نظرم این همه زنده بودن,باشکوه ترین ویژگی هنره!

امیر: همچنان چند نکته‌اش رو دوست داشتم و این که امیدوارم در روزنامه هم باهامون همکاری کنی. حرف پل نیومن عالی بود.

بهرنگ
چهارشنبه 31 تير 1388 - 11:43
7
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

دوستان این ویدیو رو لطفا ببینید

میخوام بدونم این آهنگ واقعا رقیبی در اسکار خواهد داشت؟!!!!

http://aimini.net/view/?fid=Buni1EQojdSNWBrqcCYt

محسن دراگون
چهارشنبه 31 تير 1388 - 12:33
24
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

یه سوال تیتر نوشتت درباره درباره الی(در صفحه اصلی) جالبه - احیانا دوباره با جواد طوسی سر شاخ نشدی؟ نقدشو که خوندی حتما. خرده بورژوازی کوچک کوچک.

امیر: نه بابا. چه ربطی داره. نخوندم. تو رو خدا دوباره شروع نکنین...

کاوه اسماعیلی
چهارشنبه 31 تير 1388 - 12:43
-3
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

برای نظرسنجی مصطفی ...فعلا فقط نام فیلمها

1.لبوفسکی بزرگ

2.ای برادر کجایی؟

3.بارتون فینک

مصطفی جوادی
چهارشنبه 31 تير 1388 - 13:45
7
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

سخته امیر ولی نگو که نمیخوای از پس اش بربیای. انتخاب های من اینها هستند، فاصله میزان علاقه ام به انتخاب های اول و دوم بسیار کم است : 1-مردی که آنجا نبود 2 -بیگ لبوفسکی 3- ای برادر، کجایی ؟ و با احترام به فارگو و تقاطع میلر و اپیزودشان در "پاریس دوستت دارم". حالا نوبت شماست.

امیر: برای من سخته. چون چند تا از اصلیاش رو ندیدم مصطفی جان. گذاشتم برای روز مبادا!

آریان.گ
چهارشنبه 31 تير 1388 - 14:3
-15
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

دنیای تصویر دوباره داره در میاد . این جمله واقعا سر حالم کرد .

در مورد نظر سنجی مصطفی جوادی هم که خدا بهمان رحم کند . واقعا سخته . بازم خدا حفظت کنه گفتی تا 3 تا میشه گفت . و حالا من بازم باید واسه انتخاب اون 3 تا هم کلی کلنجار برم .

دارم فک میکنم چقدر به اینجا عادت کردم ...

mebzo
چهارشنبه 31 تير 1388 - 14:36
-5
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

طرح این کار و که ریختی یاد کتاب پل استر افتادم که یه چیزی تو این مایه ها کرده بود یه نقد از اون کتاب می ذارم اینجا که روشه کارش و که شبیه کاره توست امیر دستتون بیاد . زنده باد ... این اولین کاری بود که بعد از اینهمه ناامیدی کمی روپامون کرد ... سید مصطفی رضیئی- راديو زمانه- ۲ خرداد ۱۳۸۸ احتمالاً یکی از خوشحال کننده‌‌ترین خبرهای ادبی سال ۱۳۸۷ این بود که موسسه‌ی انتشاراتی افق، حقوق قانونی انتشار کلیه‌ی آثار پل استر، نویسنده‌ی نام‌دار آمریکایی را خریده و حالا، مجموعه‌ی تقریباً کامل آثار استر که در ایران توسط این نشر به بازار رسیده‌اند، همه قانونی و با هماهنگی با نمایندگان استر منتشر می‌شوند و کپی‌رایت دارند. در زمستان سال گذشته، سه جلد جدید از آثار استر توسط نشر افق منتشر شدند، اولی «سفر در اتاق تحریر» بود که به‌دنبال آن «داستان‌های واقعی از زندگی آمریکایی» منتشر شد، هر دو با ترجمه‌ی مهسا ملک‌مرزبان و در اسفند ماه هم «موسیقی شانس» با ترجمه‌ی خجسته کیهان به بازار آمد. در حالی که دو کتاب اول و سوم همانند تقریباً همه‌ی کارهای منتشر شده از استر رمان بودند، «داستان‌های واقعی از زندگی آمریکایی» تجربه‌ی جدید ادبی بود که به دست خوانندگان فارسی زبان رسید: داستان‌هایی واقعی از زندگی روزمره‌ی آمریکایی‌ها که در ده فصل تدوین و ویرایش شده است. داستان‌هایی که استر خود آن‌ها را در یک برنامه‌ی رادیویی خوانده است. همه چیز از روزی شروع می‌شود که پل استر برای شرکت در برنامه‌ای رادیویی با رادیوی «نشنال پابلیک» مصاحبه می‌کند، ماه می (یا جوئن) سال ۱۹۹۹ است و در پایان برنامه مجری از استر می‌پرسد، دوست دارد نویسنده‌ی ثابت این برنامه باشد؟ استر مردد می‌ماند و جواب را به بعداً موکول می‌کند. مجری می‌گوید: درست «نمی‌داند، فقط این‌که می‌توانی مثلاً ماهی یک بار برای‌شان برنامه داشته باشی و داستان تعریف کنی.» خود استر چندان از ایده خوشش نمی‌آید. اما همسرش فکری دیگر دارد. می‌گوید: «مجبور نیستی داستان‌ها را خودت بنویسی؛ از مردم بخواه که بنشینند داستان‌های‌شان را بنویسند و آن‌ها را برایت بفرستند، آن وقت تو هم می‌توان بهترین‌شان را در رادیو بخوانی. اگر تعداد این داستان‌ها به قدر کافی باشد، یک کار خار‌ق‌العاده می‌شود.» شانزده ماه پس از آن گفت ‌و‌ گو، پل استر «پروژه‌ی داستان ملی» را در رادیو مرتب می‌خواند و در طول یک سال، بیش از چهار هزار نامه دریافت می‌کند. سرانجام ۱۷۹ متن از میان تمام داستان‌هایی را که در رادیو خوانده شده‌اند، گل‌چین می‌کند و در ده فصل می‌چیند و این کتاب در سال ۲۰۰۰ منتشر می‌شود: داستان‌هایی که نویسنده‌های واقعی دارند و واقعاً اتفاق افتاده‌اند، از زندگی عادی، از زندگی روزمره. کتاب با مقدمه‌ی پل استر شروع می‌شود و سپس اولین فصل «حیوانات» می‌آید و با فصل‌های «اشیاء»، «خانواده»، «بزن بزن»، «دیگران»، «جنگ»، «عشق»، «مرگ»، «رویاها» و «تأملات» دنبال می‌شود. در هر فصل حداقل ده داستان آورده شده‌اند، بعضی داستان‌ها کوتاه و یک صفحه‌یی هستند، بعضی چند صفحه درازا دارند. تصویر کتاب «داستان‌های واقعی از زندگی آمریکایی» روزمرگی خواندنی کتابی قطور پر از داستان‌های کوتاه که مرتب شخصیت‌ها، مکان‌ها، سبک‌های نوشتاری، ماجراها عوض می‌شوند، و به زبانی ساده، همه چیزشان تغییر می‌کند و نویسنده‌های آن‌ها شهرت ادبی هم ندارند، چه جذابیتی می‌تواند داشته باشد؟ شاید در اولین نگاه، خواندن چنین کتابی ملال‌آور، تلاشی بی‌نتیجه و وقت تلف کردن به نظر برسد. شاید اگر نام پل استر روی جلد کتاب نخورده بود، هیچ توجه‌‌ای را به خودش جلب نمی‌کرد. چرا چنین کتابی می‌تواند جالب باشد؟ اولین جواب را باید در فرهنگ خود آمریکایی‌ها دنبال کرد، فرهنگ مردمانی که هر کدام از جایی از جهان، با هویت و سبک زندگی خودشان زمانی به این سرزمین رسیده‌اند و الان در جست‌وجوی راه‌هایی هستند تا بتوانند هویت خودشان را جمعی کنند. کتابی این چنین، یک قدم کوچک است در نزدیک کردن فرهنگ‌ها و هویت‌های گوناگون و دادن یک تصویر جمعی به زندگی آنان. اما این مسأله همه چیز کتاب نیست. موضوع اصلی کتاب، تعلق آن به ژانر «زندگی‌نامه‌نویسی» است. ما عادت داریم زندگی‌نامه‌نویسی را در کتاب‌های قطوری جست‌وجو کنیم که روزهای زندگی مردمان مشهور را به تصویر می‌کشند. اما الان در هزاره‌ی سوم نفس می‌کشیم، روزگاری که شهرت یک چیز کاملاً نسبی است و تقریباً به کمتر کسی ارث می‌رسد. آمریکایی‌ها که سنت‌های قدیمی مانند مجله‌ی «لایف» را دارند که مختص نگریستن به زندگی است، حالا کتابی به خواننده‌های فارسی زبان خود هدیه کرده‌اند که در آن از زندگی معمولی و عادی خود سخن می‌گویند، زندگی‌‌ای که شاید در نگاه اولین چیزی برای خواننده نداشته باشد، اما در کلیت کتاب، یک حس هم‌بستگی فرامرزی می‌سازد که برای خواننده‌ی فارسی هم آشناست، که مسأله‌هایی نشان داده می‌شوند که چندان فرقی در محتوا با زندگی‌های روزمره‌ی ما ندارند. داستان‌هایی ساده از امیدواری و ناامیدی، از فقر و از امید، از آگاهی و از تلاش و سرانجام از خود زندگی. «داستان‌های واقعی از زندگی آمریکایی» اثری‌ است لبریز از سیاه‌مشق‌های کسانی که شاید برای اولین بار به صورتی جدی می‌نویسند، به این نیات که کلمه‌های‌شان در رادیوی ملی پخش شوند، آن هم با صدای یکی از مشهورترین نویسنده‌های زمانه. تلاشی که به نتیجه رسیده است، کلمه‌ها در جای خودشان قرار گرفته‌اند و شکل داستانی ساده، اما حرفه‌‌ای را پیدا کرده‌اند. خود پل استر در معرفی این برنامه در رادیو «نشنال پابلیک» می‌گوید: «گفتم دنبال قصه می‌گردم. قصه‌ها باید واقعی و کوتاه باشند، اما محدودیت موضوعی یا سبکی وجود ندارد. گفتم به‌نظر من جالب‌ترین داستان‌ها آن‌هایی است که انتظارات و توقعات ما را از دنیا توصیف کند؛ حکایت‌هایی که از نیروهای ناشناخته و مرموز در زندگی ما، پیشینه‌های خانوادگی، جسم و روح و ذهن‌مان حکایت کند. به عبارت دیگر، داستان‌هایی واقعی که هم‌چون قصه به‌نظر برسند. درباره‌ی موضوعات مهم و بی‌اهمیت، غم‌انگیز و خنده‌دار و هر تجربه‌ای که فکر می‌کردم ارزش نوشته شدن دارد حرف زدم. گفتم مهم نیست که تا به حال داستان نوشته‌اند یا نه، هر کسی در اطرافش آدم‌های خوبی می‌شناسد و اگر تعداد کسانی که برای شرکت در این پورژه پاسخ می‌دهند کافی باشد، حتماً چیزهای اعجاب‌آور زیادی می‌توانیم درباره‌ی خود و یکدیگر بیاموزیم. ماهیت پروژه کاملاً دموکرات بود. همه‌ی شنوندگان دعوت ما را پذیرفتند و من هم قول دادم تمام داستان‌های رسیده را مطالعه کنم. مردم در زندگی و تجربیات خود غور می‌کردند، اما در عین حال به بخشی از یک تلاش گروهی بدل شده بودند؛ چیزی فراتر از خودشان. گفتم امیدوارم بتوانم با کمک آن‌ها آرشیوی از حقایق و موزه‌ای از واقعیت زندگی آمریکایی فراهم آورم.» (صفحه‌های ۱۶ و ۱۷ کتاب.) پل استر داستان‌ به خاطر داستان داستان‌های کتاب واقعاً ساده هستند. یک روایت سرراست را دنبال می‌کنند. دنبال هیچ‌گونه تکنیک فرم نمی‌روند که خوانش اثر را سخت کند. از یک نقطه در زندگی راوی شروع می‌شوند، و در نقطه‌‌ای دیگر پایان می‌پذیرند. یک حادثه در هر داستان رخ می‌دهد، یک گره‌ی خیلی ساده مقابل چشم خواننده قرار می‌گیرد و گره به سرعت به نزدیک شدن به پایان داستان باز می‌شود. ویژگی اصلی داستان‌ها بعد از سادگی، این است که همه‌ی آن‌ها درباره‌ی زندگی سخن می‌گویند و تقریباً همه‌ی آن‌ها امیدوارانه به زندگی نگاه می‌کنند. داستان‌ها در سادگی‌شان جذاب می‌شوند، با خواندن آن‌ها، احساس نمی‌کنید در حال نگریستن به یک نوشته‌ی چاپ شده روی کاغذ هستید که یک داستان کوتاه است، فکر می‌کنید با خود زندگی طرف هستید. انگار روای‌های داستان‌ها زنده در برابر چشم‌های شما قرار گرفته‌اند و شما با آرامش، دارید بازی آن‌ها روی صحنه‌ی نمایش را نگاه می‌کنید، یا حتا خیلی ساده‌تر، با هم نشسته‌اید و دارید قهوه‌تان را مزه‌مزه می‌کنید و به حرف‌های آن‌ها در کنار آتش شومینه گوش می‌کنید که از زندگی‌شان می‌گویند. این سادگی و این ملموس بودن در سرتاسر اثر موج می‌خورد. پل استر همیشه دوست دارد زندگی آمریکایی را به تصویر بکشد. رمان‌های امروزی او، همیشه یک راوی آمریکایی را دنبال می‌کنند که به دنبال از دست رفته‌های زندگی و هویت خودش می‌گردد. حالا یک اثر، شاید قطورترین نوشته‌ی با نام خودش روی جلد را به دست خواننده رسانده، که در آن تنها و تنها از زندگی حرف زده می‌شود، آن هم از نوع آمریکایی‌. چیزی که پل استر در سرتاسر وجود خویش همیشه به دنبال آن بوده است، حالا به زنده‌ترین شکل در برابر چشم خواننده قرار دارد. کتابی که از زندگی می‌گوید و برای خوانده شدن ساخته شده است. «از میان چهار هزار داستانی که خواندم، بیش‌ترشان به‌قدری جذاب بودند که مرا تا کلمه‌ی آخر دنبال خود کشاندند. غالب داستان‌ها ساده و بی‌غل و غش نوشته شده و مایه‌ی افتخار فرستندگان‌شان بودند. همه‌ی ما یک زندگی کاملاً شخصی برای خودمان داریم. همگی فکر می‌کنیم بخشی از دنیا هستیم با این وجود از آن تبعید شده‌ایم. از آتش درون‌مان شعله‌وریم. به کلمات نیازمندیم تا درون‌مان را آشکار کنیم... نظریات مردم اغلب حیرت‌انگیز بود. با مرور آن‌ها بیش از هر وقت دیگری، به این نکته رسیدم که بیشت‌تر ما چه عمیق و چه بااحساس زندگی می‌کنیم و این را باید قدر بدانیم. به انی نتیجه رسیدم که ما دلبستگی‌های‌مان شدید است و چه‌قدر عشق‌های‌مان ما را در خود غرق می‌کند، توصیف‌مان می‌کند، و مرزهای بین ما و دیگران را از بین می‌برد. مضمون یک سوم داستان‌هایی که خواندم خانوادگی بود: والدین و بچه‌ها، بچه‌ها و والدین، زن و شوهرا، برادر و خواهرها، پدربزرگ‌ و مادربزرگ‌ها. برای بسیاری افراد، این‌ها کسانی‌اند که دنیای ما را پر می‌کنند. داستان پشت داستان می‌خواندم و در داستان‌های تلخ و نیز در داستان‌های خنده‌دار، تحت‌ تأثیر این مسأله بودم که این روابط با چه شفافیت و قدرتی توصیف شده‌اند.» (پل استر ـ صفحه‌ی ۱۹ و ۲۰ کتاب.

امیر: جا به جا خوندم. پس چاپ شده. راست کار خودمه. فردا می‌رم برای خریدش.

mebzo
چهارشنبه 31 تير 1388 - 14:39
6
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

اینم یکی دیگه .... این کاره از اون کاراس که اگه بشه چی میشه ها ... تو این یکی نقد هم به صورت فشرده تری با کاره استر آشنا می شیم ... یعنی می شه ما هم به یه همچین کاری نزدیک بشیم ؟ سجاد صاحبان‌زند بسياري از نويسندگان و اهل ادب گلايه مي‌كنند که چرا ادبيات در ايران با استقبال عمومي روبه‌رو نمي‌شود؟ غافل از اين‌که نگاه ما به اين موضوع چندان درست نيست. نگاه ما اغلب داير‌ه‌اي با شعاع اندک را در برمي‌گيرد و گمان‌مان همواره بر اين است که اگر اثري شايسته‌ي تقدير و اعتنا باشد، خود خواهد بوييد؛ همچون مشکي که دايره تنگ صندوقچه را برنمي‌تابد و به هر ترتيبي که هست خود را منتشر مي‌کند. اما دريغ که چنين نيست. نويسنده گاه مجبور است که خود قاب تصوير خود را به دوش بکشد تا تصويرش ديده شود. نمونه‌ي آن در عالم ادبيات بسيار است؛ مانند ارنست همينگوي، رومن گاري و در اين سال‌ها پل آستر. تحرک اين نويسنده‌ها در نوشتن و عرضه‌ي آن به جامعه چنان است که انزواي سلنجر به چشم مي‌آيد. وگرنه در جامعه‌اي که همه خانه‌نشين‌اند، فرد منزوي چگونه مشخص مي‌شود؟ ماجراي کتاب "داستان‌هاي واقعي از زندگي آمريکايي"از يک برنامه راديويي شروع شد. مجري در پايان يک مصاحبه‌ي راديويي با پل آستر که به معجزه‌ي "فيبر نوري" اتفاق افتاد، به او پيشنهاد داد تا به طور هفتگي براي اين شبکه‌ي راديويي بنويسد. نويسنده هم در گير و دار اين‌که"آيا فرصت اين کار را خواهد داشت يا خير؟" پاسخ را به چندي بعد موکول کرد. همان‌طور كه او در مقدمه نوشته‌است، اگر همسرش نبود شايد هرگز اتفاقي که ما دور محور آن گرد آمده‌ايم شکل نمي‌گرفت. همسر آستر، به او پيشنهاد کرد که چرا از داستان‌هاي مردم استفاده نمي‌کند. نويسنده با کمي تامل و فارغ از همه‌ي غرورهاي الکي و مسايلي از اين دست که " من يک نويسنده جهاني‌ام و چرا بايد وقتم را صرف خواندن نوشته‌هاي چرند مردم کنم"، پيشنهاد همسرش را پذيرفت تا بناي کاري بزرگ گذاشته شود. تعدادي بيش از چهار هزار نفر آثارشان را براي پل آستر ارسال کردند، تعدادي که در مقايسه با شمارگان کتاب در ايران، قابل توجه ارزيابي مي‌شود. در اين مرحله آستين همت نويسنده بالا رفت تا داستان‌ها خوانده شود و جدا از همه‌ي استثناهاي جنسيتي و قومي، برترين‌هاي آن‌ها براي خواندن در راديو برگزيده شوند. چهار هزار نفري که اين آثار را ارسال کرده بودند، شنوندگان احتمالي برنامه‌ي پل آستر بودند و اگر خانواده‌هاي‌شان را هم در اين حرکت ملي در نظر بگيريم، تعداد بسياري در يک حرکت متعلق به ادبيات داستاني شرکت کردند. پل آستر تعدادي از اين داستان‌ها را براي برنامه‌ي راديويي انتخاب کرد، اما همان‌طور كه اقرار کرده، تعداد داستان‌هاي خوب بيش‌تر از تعدادي بوده که در راديو خوانده شده‌اند. و تعدادي از داستان‌ها هم کوتاهي و بلندي‌شان به قامت يک برنامه‌ي بيست دقيقه‌اي نبوده است. اين‌چنين بود که پيشنهاد يک مجري با سابقه‌ي راديويي، در کنار فروتني يک نويسنده‌ي جهاني به خلق کتابي منجر شد که خواندني است. پل آستر راست گفته که نتوانسته کمتر از 179 داستان را براي مجموعه انتخاب کند. حتي ما که در فرهنگ و زباني ديگر زندگي مي‌کنيم، توان حذف داستان‌ها را نداريم، داستان‌هايي که صداهايي مختلفي را انعکاس مي‌دهند و روايت‌هاي متفاوتي را پيش روي ما مي‌گذارند. "داستان‌هاي واقعي از زندگي آمريکايي" از چند جهت داراي اهميت است. اول آن‌که خواندن آن‌ها با کم‌ترين زحمتي حافظه‌ي جمعي ملتي را برابر ما مي‌نهد و ما را از درون با انديشه‌هاي مردمي ديگرگونه آشنا مي‌کند و از سوي ديگر، پس از خواندن اين مجموعه، به همان جمله‌ي ميلان کوندرا مي‌رسيم که "خصوصي ترين تمايلات آدميان، عمومي‌ترين آن‌هاست". داستان‌هايي که مخاطبان عمومي امريکايي نوشته‌اند، به شکلي عجيب به آرزوها و تمايلات ما شبيه‌اند که در گوشه‌اي ديگر از دنيا زندگي مي‌کنيم. بر اين اضافه کنيم که خواندن اين داستان‌ها تا چه اندازه مي‌تواند ناخودآگاه ما را بيدار کند و خاطرات کودکي را يادمان بياورد، خاطراتي که شايد در پستوي زمان گم شده‌اند و توان نفس کشيدن‌شان نيست. اما در کنار همه‌ي لذت‌هايي که مخاطبان عمومي از اين کتاب خواهند برد، بايد از درسي ياد کنيم که در ابتدا هم به آن اشاره شد. "داستان‌هاي واقعي از زندگي آمريکايي"، اگر حافظه‌ي جمعي ملتي را پيش روي ما گذاشته است، اگر اين کتاب مي‌تواند منبع خوبي براي پژوهش در جامعه‌ي کشوري باشد، اگر خواندن اين کتاب به ما مي‌آموزد که توجه به جزييات تا چه اندازه مهم است، نبايد درس‌هاي آن را براي نويسندگان حرفه‌اي ناديده بگيريم. "داستان‌هاي واقعي از زندگي آمريکايي" يادآور اين درس مهم است که چگونه مي‌شود به سادگي ايجاد جريان کرد. نشان مي‌دهد که چگونه مي توان ادبيات را فراگير کرد و آن را بدل به دغدغه‌ي‌ جدي مردمي کرد که شايد در مقايسه با مردم اروپا، کم‌تر دغدغه‌هاي اين‌چنيني داشته باشند. خواندن و انتشار اين داستان‌ها اين پيام را براي ما دارد که از برج‌عاج هاي خويش پايين بياييم و همه‌ي توان خود را به كار گيريم تا مردم به ادبيات توجه كنند

امیر: این کتاب "داستان‌هاي واقعي از زندگي آمريکايي" چاپ شده این جا؟ خبر بده لطفا.

sana
چهارشنبه 31 تير 1388 - 16:21
-22
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

قصه گو .بگو خدا دعامونو شنید یا نه ؟ اون قناری که بالش شکسته بود .پرید یا نه؟ قطره ی شبنمی اشکای اون آهو خانم آخرش از پشت بغض کوچیکش چکید یا نه؟ اون کبوتر که همش دلش می خواس خواب ببینه اون چی شد نفهمیدم .که آخرش خواب دید یا نه ؟ نقاشه آخر واسه نجات اون دختر ناز آخرین برگو روی درختشون کشید یا نه ؟ باغبون که از غم غنچه ها خوابش نمی برد قصه گو .وقتی که دیر شد .آخرش خوابید یا نه ؟ ابری که همش واسه گل و درختا ناز می کرد آخرش تو سرزمین خشکشون بارید یا نه ؟ اونجا که خورشید خانوم سالی یه بار سر نمی زد همه دعوتش می کردن آخرش تابید یا نه؟ دختری که آرزوش بود عروسک داشته باشه مادرش آخر براش عروسکو خرید یا نه ؟ من خوابم برده و آخراشو یادم نمی یاد آخر قصه کلاغه .به خونش رسید یا نه ؟

امیر: مادرم این شعر رو دوست خواهد داشت. براش بذارم کنار.

آیدا
چهارشنبه 31 تير 1388 - 17:16
-5
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

اون جاده که گفتی دقیقا کجاست؟بین شمشک و چالوس!!!!

رامين
چهارشنبه 31 تير 1388 - 18:32
-25
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

ايييييييييول

سعیده
چهارشنبه 31 تير 1388 - 20:1
-32
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

کاش بتونم با اطمینان دستم رو بالا بگیرم و بگم آقا ما هم هستیم! واقعا نباید این روزها رمان مهرجویی رو از دست داد بعد از انتخابات به من که حسابی چسبید و تنهایی ام یه بوی خوش گرفت! وقتی پریروز مقاله نیهلیسم رو طبق معمول دقیقه نود به استادم رسوندم برای اولین بار از هیچ منبعی استفاده نکردم و براساس تجربه زیسته ام مقاله را نوشتم مقاله من فقط یک منبع داشت که از در دو قسمت به طور مستقیم از آن استفاده کردم اون هم کتاب رمان مهرجویی بود کلی به مطلبم جون داد.«از هستي و عالم دلزده بودم، همه چيز حتي آن ستاره ها و آن ماه درخشان نيز، همه به چشمم زشت و بدترکيب و هيولايي مي آمدند. اين جهان به من خيانت کرده بود. مرا بي آنکه بخواهم در اين هستي فرافکنده بود، و خودش کنار کشيده و مدام مرا آزار مي داد بي آنکه گناهي کرده باشم. اين چه عالم جفنگ و بي معنايي بود. و بعد، از اين حيرت مي کردم که چرا هنوز زنده ام. گر چه اصلا قصد خودکشي نداشتم. نه... من پررو شده بودم. تازه درد را مزه مزه مي کردم، همين دل و جرات بهم مي داد» راستی امیر یه تیکه از روزنوشت تورو هم برای استادم نقل کردم.

امیر: حتما هستی. (شده روزنوشت اگزیستانسیالیست‌ها. مدام از این عبارت هستم هستی هست استفاده می‌شود!) اتفاقا امروز با یکی از دوستان صحبت‌اش بود که جایت در صفحه خالی خواهد بود. آن مقاله را هم اگر شد برای ای میل کن.

سید آریا قریشی
چهارشنبه 31 تير 1388 - 20:13
0
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

_ زنان موطلایى قربانیان خوبى هستند، آنها شبیه برف دست نخورده اى هستند که رد خونى را نشان مى دهد. (هیچکاک) _ قتل ها را مثل صحنه هاى عاشقانه تصویر کنید و صحنه هاى عاشقانه را مثل قتل ها. (ایضاً هیچکاک) _ باید تصمیم بگیرید که یا در ته قسمت کم عمق استخر بمانید یا به داخل اقیانوس شیرجه بزنید . (کریستوفر ریو فقید) _ جهان پر از اظهار نظر و به کلي تهي از دانش است . (سقراط) _ از دنباله روی متنفرم . تک روی را تقدیس میکنم . من با شکستن دیوارها به پیش میروم . (کلینت ایستوود) _ بازیگری به هیچ وجه یک هنر روشنفکرانه نیست . یک کار صرفا حیوانی است که از درون بخش حیوانی مغز بیرون می زند . (باز هم کلینت ایستوود عزیز) _ آن که پرنده نیست، نباید بر پرتگاه‌ها آشیان سازد. (نیچه) _ در کوهستان کوتاه‌ترین راه، از قله‌ای به قله دیگر است ، اما برای گذشتن باید پاهای دراز داشت. (نیچه) _ حقیقت نیازمند نقد است نه ستایش (نیچه) _ بدترین چیز خرداندیشی ست. به راستی ؛ شرارت به که خرداندیشی! (نیچه) _ اگر تمامي ما قدرت جادويي خواندن افکار يکديگر را داشتيم نخستين چيزي که در دنيا از بين مي رفت عشق بود. (برتراند راسل)

سینمای ما - آفرین، یک دارک ساید اصیلی در وجودت هست با این انتخاب‌‌ها!

wall_e
چهارشنبه 31 تير 1388 - 21:41
18
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

منم امیدوارم...کفش های نو به پا کنیم...برای کوزه به سرها...

سید آریا قریشی
چهارشنبه 31 تير 1388 - 22:2
-30
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

راستی در مورد نظرسنجی مصطفی:

حالا نمی شد یه سؤال راحتتر بپرسی؟!!

بدون ترتیب:

1- جایی برای پیرمردها نیست

2- ای برادر کجایی؟

3- بارتون فینک

در ضمن فارگو و تقاطع میلر هم فیلم های معرکه ای هستند و همین طور مردی که آن جا نبود که یه شاهکار مهجوره به نظرم. (تا همین حالا شد نصف فیلم های برادران کوئن!!!)

سید آریا قریشی
چهارشنبه 31 تير 1388 - 22:18
7
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

اون کامنتم که چند تا جمله ای که خودم باهاشون خیلی حال کرده بودم رو توش نوشته بودم، نرسید؟

سید آریا قریشی
چهارشنبه 31 تير 1388 - 22:19
22
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

خب مثل این که رسید!!

مصطفی جوادی
چهارشنبه 31 تير 1388 - 23:3
-6
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

باید این را اضافه کنم که بارتون فینک را خوب ندیده ام ، برای شخص من ورودی های دوست داشتنی زیادی دارد . نظراتم بدون احتساب بارتون فینک است. گرچه گمان نکنم بتواند تغییری در سه انتخابم به وجود بیاورد! راستی سیمای "آن هاتاوی" در آلیس برتن ...ضیافتی است : http://www.imdb.com/media/rm1191479296/tt1014759 حالا که سری به IMDB زدیم، دیروز پریروز نظرسنجی جالبی داشت درباره اینکه هوس کرده اید کدام غذای به خصوص را در کنار شخصیت مربوطه در یک فیلم بخورید. گزینه ها زیاد بودند. "Big Kahuna Burger با جولز "اول شد.

امیر: از اون خبرای مصطفایی بودا! لینک این غذاها رو بذار تو رو خدا.

رضا رادبه
چهارشنبه 31 تير 1388 - 23:16
-14
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

اولا" بسیار کار پسندیده ای کردی که لینک کامنت ها رو بالای صفحه گذاشتی. بنده که از اون همه پیاده روی تا رسیدن به کامنت دونی راحت شدم. ثانیا" بخش سینمای جهانتون ضعیفه برادر خبر های دست اول تر و بیشتر خبر بذارید اگه به ریویو نویس های معتبر (معتبر جدا") لینک بدید حتی اگه ترجمه نشه هم مفیده ثالثا" درباره ی الی رو دوباره امروز دیدم و خیلی منتظرم فردا تو مجله فیلم نقدت رو بخونم و امیدوارم اسم نقدت اساسی باشه مثل "این زیبایی رو به زوال" بر قرار باشی.

امیر: "این زیبایی رو به زوال"... "این زیبایی رو به زوال"... مال نقد پل رودخانه کوای؟ آره؟

Reza
چهارشنبه 31 تير 1388 - 23:18
6
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

برای نظرسنجی مصطفی جوادی :

1- فارگو

2- مردی که آنجا نبود

3- Blood Simple

شیده
پنجشنبه 1 مرداد 1388 - 0:6
-18
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

خب حالا شد حالا با اومدن صاحب کافه جمعمون جمع شد (تو این مدت حتی لحظاتی که بودی هم انگار حواست سر جاش نبود) و حالا اومده حالتش حال کسانی است که انگار از سفری طولانی امده اند با کلی خبر و هوای بیرون به قدری سرد است (چله ی تابستون)که دست هایش را به هم می مالد بخار ازدهنش می اید و نمی تواند درست حرف بزند اما ارام ندارد میخواهد با خبر هایش ما میز وصندلی ها اصلا کل کافه را ببلعد و ما هم که مثل همیشه اماده برای شنیدن ..................

و در مورد نظرسنجی برادران کوئن من یکی که هنوز حالم از نظرسنجی فلینی جا نیومده پس یه حالی به فلینی بدیم تا............

8-9 سالم بود مدرسه داشتم و شب باید زود میخوابیدم اما جاده شروع شده بود(بعدا فهمیدم اسم فیلم جاده است) و خب مدرسه یعنی چه ؟به هزار زحمت خودمو به مریضی زدم ودر هال خوابیدم تاببینم اون مرد زشت بد ترکیب اخر به دختره علاقمند میشه (ببخشید با دختره مهربون میشه) و باور کنید تمام فیلم را با یک چشم دیدم (مامان هنوز اعتقاد داره علت ضعف چشمم همینه من یکی از چشمام ضعیفه ) و خب این جور فیلم دیدن در مورد چند فیلم دیگه هم تکرار شد اما هیج کدام مرا مثل گریه ی پایانی کوئین به گریه نینداخت(زیر پتو زارمیزدما) و فرداش از بابا شنیدم که بازیگر زن فیلم و کارگردان با هم زن وشوهر بودن و به فاصله ی 6 ماه از این دنیا رفتند

حسین لامعی
پنجشنبه 1 مرداد 1388 - 2:50
9
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

سلام به همگی مخصوصا امیرخان قادری.....

استاد, یه مصاحبه ی توپ پیدا کردم از جنس حامد بهداد......!

در مورد همیین تئاتر جدیدشه (سگ سکوت) که مثل مصاحبه های قبلیش, قطعا میتونه باز هم جنجال درست کنه تو کامنت ها.....

حامد یه جایی از مصاحبه میگه: "خودم را بازیگر خوبی می‌دانم! که هر کجا باشم، خوب هستم. تئاتر، سینما، رادیو و تلویزیون خوب است و من هر کجا باشم خوب خواهم بود.....!!!"

یه جا دیگش میگه: "اگر تماشاگری به این تالار آمده، من هستم که او را به این تالار آورده‌ام!!! از 200 تماشاگری که پا به این تالار می‌گذارند، 150 نفر آنان را من به این تالار آورده‌ام......!!!"

کلا مصاحبه ی جذابیه! مثل همه مصاحبه هاش.....! جنجالی و کاملا واکنش بر انگیز.....!

این لینکشه: http://www.theater.ir/news.show/+25942

یا علی مدد

آریان.گ
پنجشنبه 1 مرداد 1388 - 6:1
6
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

برای نظرسنجی مصطفی ...

1- لبوفسکی بزرگ

2-فارگو

3-ای برادر کجایی؟

و بارتون فینک - جایی برای پیرمردها نیست

و اینکه این عکس رو هم اتفاقی دیدم : http://imgur.com/APBOX.jpg

محمد_Juve
پنجشنبه 1 مرداد 1388 - 7:15
13
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

برای " تونی راکی مخوف "

مرسی از خبر خوبت این فصل قراره اینتر رو مثل سالهای قبل نابود کنیم

بهرنگ
پنجشنبه 1 مرداد 1388 - 7:16
5
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

این واسه نظر سنجی:

1- فارگو

2-گذرگاه میلر

3-مردی که آنجا نبود

4-جایی برای پیرمردها نیست

اینم واسه خالی نبودن عریضه:

http://www.ioncinema.com

محمد_Juve
پنجشنبه 1 مرداد 1388 - 7:28
-31
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

اینم دیه گو در لباس یووه

http://www.kickette.com/images/uploads/dieg.jpg

احسان
پنجشنبه 1 مرداد 1388 - 9:13
21
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

قبلا گفتی ((بازم به این روزنوشت سر بزن که جات خالی می مونه)) حالا که خواستم کنار و همکارت باشم جوابمو ندادی نمی دونم این دو تا رو چه جوری می شه با هم جمع زد ؟ ولی خوب به هر حال اختیار با شماست . من هم برای این که مزاحم نباشم گاه گداری به حکم دست تکون دادن از دور کامنتی می ذارم و بیشتر از این زحمت نمی دم ... موفق باشی امیر جان .

امیر: آخه برای چی؟ اسم‌ات رو توی فهرست نوشته بودم و آدرس ای میل‌ات رو هم ثبت کردم. منتظرم.

رامين
پنجشنبه 1 مرداد 1388 - 10:15
-36
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

اين تعريف استاد ارنست از اخلاق خيلي حالم رو خوب كرد و حيفم اومد نيارمش كافه: درباره اخلاق،فقط می توانم بگویم آن چیزی اخلاقی است که احساس خوبی به آدم بدهد و آن چیزی غیر اخلاقی است که احساس بدی بدهد اما نظر سنجیه مصطفي، بدون ترتيب : _لبوفسكي بزر گ _اي برادر كجايي _جایی برای پیرمردها نیست.

امیر: خوب بود.

محمد هنردوست
پنجشنبه 1 مرداد 1388 - 10:38
10
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

Friendship is born at that moment when one person says to another:What! You too? I thought I was the only one

جمله از سی اس لوییسه . هنوز اولین چیزیه که درباره اینجا به ذهنم می رسه .

نظرسنجی کوئن ها : 1- لبوسکی بزرگ

2- فارگو

3- بزرگ کردن آریزونا

اگه اجازه بدی یک استقلالی که بنجامین باتن فیلم محبوبش نیست هم توی اون روزنامه بنویسه من هم هستم .

محمد حسين
پنجشنبه 1 مرداد 1388 - 12:34
13
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

خوبه خوبه!خيلي خوبه!

از اين كارت خوشم اومد كه بالاخره همينطور كه فهميدي اين نويسندگان هميشه كه نه اما اغلب تكراري مي نويسن حالا مي خواي دست به كار بشي اين عاليه!

به نظر من بهتره يه چارچوب هم مشخص كنيم.تو فكر كن مثلن بخوايم از كلاسيك ها بگيم چي مي تونيم بگيم كه بقيه نگفتن؟!

پس اين حرف از اساس ايراد داره تو فكر كن يه دستگاهي قالب زني باشه كه فقط ماشين مدل ايكس توليد كنه حالا به جاي فلز بهش پلاستيك بده!

خوب مسلم باز هم ماشين ميده اما پلاستيكي يا اصلن بهش طلا بده باز هم ماشين مدل ايكس طلايي ميده!اينجاست كه حال آدم بهم مي خوره!

عزيزم از اساس ايراد داره!

من عاشق اكتشافات كوچيكم.اكتشافات شخصي كه هر كس صد در صد تو زندگيش داره كه فقط مختص خودشه و به جايي هم بر نمي خوره اگر به كس ديگه اي هم بده!مثلن من كشف كردم كه تو اشكنه بادمجون اگر كشك بزنم خيلي بهتر ميشه.يا قدم زدن تو يك هواي داغ و عرق كردن هم ميتونه خيلي بيشتر از قدم زدن كليشه اي توي نم بارون لذت داشته باشه فقط به اين شرط كه اشتراكات لذت بردن از هواي گرم و داغ!رو با احساسات ديگه تلفيق كرد و بشه باور پذيرش كرد تا حداقل براي يكبار بشه تجربه كرد.من عاشق اين تجربه هاي نابم تجربه هاي بكر.

براي همين توصيه مي كنم به جاي نوشتن از مثلن برگمان يا گدار يا حتي از اريك رومر و در سطوح عامه تر از كوئن ها و تارنتينو و باقي دوستان كوچه بازار از تجربه هاي جديد بنويسيم.

اما پيشنهاد:

ببين قادري ما اينهمه كشور داريم خوب.

مسلمن از اينهمه كشور حتمن چند تا هست كه شده حتي براي يكبار در طول تاريخ خودشان يك اثر سينمايي داشته باشند كه شاهكار متعلق به خودشان باشد.يعني نيست؟خوب شايد از بين اينها كسي باشد كه ديده يا شنيده كه در فلان كشور ته حوزه ي درياي كارائيب كسي بوده كه براي مردم كشورش يك خاطره ي سينمايي به يادگار گذاشته .

از اين تجربه هاي نابتان بنويسيد بنويسيد كه مثلن در جامائيكا فلان فيلم از فلان كارگردان خيلي ها عشقشو دارن يا مثلن در همون جامائيكا خيلي ها عاشق فلان كارگردانن.مثل خودت قادري كه عاشق كيميايي هستي و برام از رد پاي گرگ مينويسي.

شايد اينطوري يه روزي يه كسي رفت يه جايي بعدش رفت اين تجربه ي ناب رو كرد؟

mebzo
پنجشنبه 1 مرداد 1388 - 12:35
4
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

داستان‌های واقعی از زندگی آمریکایی. پل استر. مهسا ملک‌مرزبان. تهران: نشر افق. چاپ اول: زمستان ۱۳۸۷. ۲۰۰۰ نسخه. ۶۸۰ صفحه. ۱۲۰۰۰ تومان. گالینگور تهران شهر كتاب گلديس فلكه دوم صادقيه- برج گلديس 021-44289220 تهران فروشگاه مركزي افق خ انقلاب- خ 12 فروردين- خ شهيد نظري غربي- پلاك 183 021-66408161

امیر: خیلی ممنون.

مصطفی جوادی
پنجشنبه 1 مرداد 1388 - 14:20
28
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

نظرسنجی کوئن ها دارد گرم میشود، منتظر بقیه هستیم.

این هم لیست غذاها :

http://www.imdb.com/poll/results/2009-07-21 البته جای خیلی چیزها خالی است، شاید خودمان یک روز پرش کردیم

سعید حسینی
پنجشنبه 1 مرداد 1388 - 14:52
2
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

سلام اقا قضیه روزنامه چیه ؟ الآن خوندم روزنوشتهاتو - ما با اینکه تازه واردیم پایه همه جور کمکی هستیم .

sahar
پنجشنبه 1 مرداد 1388 - 15:42
33
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...
سلام اولین باری که اسم شما رو بالای یه مطلب دیدم توی تماشاگران بود . جوابی بود که فکر می کنم به ابراهیم افشار داده بودید نمی دونم یادتون هست یا نه ؟ نوشته تون در مورد قهرمان ها بود . آخر نوشته تون هم درباره ی کریم باوی طوری نوشته بودید که حس کردم پرسپولیسی هستید (ازنظر من هم که پرسپولیس همه ی زندگیه به قول ابراهیم نبوی زندگی جزیی از پرسپولیسه) به خاطر همین هم پیگیر شدم و بعدهم که فهمیدم تو مجله فیلم و یک هفتم می نویسید . بعد از این که یک هفتم تعطیل شد و یه مدتی هم مجله فیلم نگرفتم دوباره تماشاگران باعث شد که وبلاگتونو پیدا کنم .تو مطلبی که در مورد نمایشگاه تماشاگران نوشته بود اسم شما هم بود و یادتون افتادم .الان خیلی وقته که وبلاگتونو می خونم ولی جز یکی دو بار هیچ وقت کامنت نگذاشتم (چون هیچ وقت نمی تونم چیزی که می خوام بگم رو خوب بنویسم ) ولی نمی دونم چرا دلم خواست الان اینا رو بگم .

امیر: آره یادش به خیر. اون سه تا جوابیه‌ام به ابراهیم افشار رو خودم خیلی دوست داشتم. هر چند که الان مدت‌ها گذشته و چیز زیادی ازشون یادم نیست. مال وقتی بود که تازه شروع کرده بودیم دنیای خودمون رو بسازیم.
مصطفی انصافی
پنجشنبه 1 مرداد 1388 - 15:46
24
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

حرف پل آستر شد نتونستم نگم- ممنکنه بعضی ها ندونن- این آقا4 تا فیلم هم ساخته. کسی فیلم های آستر رو دیده؟ باید تجربه های جالبی باشند. از سه گانه ی نیویورکش فقط اتاق دربسته رو خوندم که البته تجربه ی عجیب و غریبی بود.

محمد مظفری
پنجشنبه 1 مرداد 1388 - 15:58
-13
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...
من هم دوست دارم کمک کنم، یعنی یه جور حضور داشته باشم، کار حرفه ای نکردم، اما ایده ها رو خوب می تونم بفهمم و به شکل دهی اونها کمک کنم جایی برای من هم هست؟ راستی غالبا تو این سایت به نام MoMo کامنت میزارم.

امیر: قرار نیست تک تک این ابراز تمایل‌ها را پاسخ بدهم. اما این یادداشت محمد مظفری یادم انداخت که بگویم هر چه ایده برای همچین صفحه‌ای دارید، فعلا کنار هم یادداشت کنید.
مریم
پنجشنبه 1 مرداد 1388 - 17:18
-6
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...
سلام امیر جان.همیشه مطالبت را دنبال میکنم ولی هیچ وقت کامنت نمی ذارم .اول اینکه خواستم بگم منم هستم .چند تا فیلم میخواستم ببینم اما هر چی تو شهرمون گشتم پیدا نکردم. میتونی کمکم کنی؟اگرمشکل هزینه هم باشه نگران نباش میتونی یه شماره حساب بدی تا قبل رسیدن فیلم ها دست من پول هم دست تو برسه. امیر اگه میتونی کمکم کن. واقعن بریدم از این همه جستجو ونرسیدن.تنها کسی هم که تو این اوضاع نه چندان دلپذیر به ذهنم رسید فقط تو بودی .کمکم کن.

امیر: اسم فیلم‌ها رو بگو بچه‌ها هم کمک می‌کنن.
نوید وزیری-
پنجشنبه 1 مرداد 1388 - 17:23
13
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

امیرجان سلام. اگه میخوای تو روزنامه کار متفاوت کنی باید کنار سینمای ایران به سینمای جهان هم بها بدی. البته مطمئنا تجربه این کارو داری اما به عنوان یه کوچیکتر پیشنهاد میکنم روشی رو که وحید تو بستن بخش خارجی در نظر گرفته در پیش بگیر یعنی اولا مطالبت به روز باشه و ارژینال ثانیا گزارش تصویری فراموش نشه. مثلا هنوز مدت زیادی از اکران هری پاتر نگذشته اما وحید یه مطلب حسابی که به قلم حامد مظفری هستش تو بخش خارجی قرار داده، این به کنار! وحید یه سری عکس خیلی خوب هم کنار این مطلب قرار داده یعنی یه پکیج کامل از مشخصات و خلاصه داستان و ریویو و نظرات منتقدان گرفته تا یه مجموعه تصویری نسبتا کامل که مکمل واقعی تکسته!

امیرجان بازم میگم: کیفیت+به روز بودن+جذابیت بصری

علی
پنجشنبه 1 مرداد 1388 - 17:54
-9
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

بخشی از وصیتنامه "آبراهام لینکن" :

'به پسرم یاد بدهید :او بايد بداند كه همه مردم عادل و همه آن ها صادق نيستند ، اما به پسرم بياموزيد كه به ازاي هر شياد ، انسان صديقي هم وجود دارد . به او بگوييد ، به ازاي هر سياستمدار خودخواه ، رهبر جوانمردي هم يافت مي شود . به او بياموزيد ، كه در ازاي هر دشمن ، دوستي هم هست .به پسرم بياموزيد كه در مدرسه بهتر اين است كه مردود شود اما با تقلب به قبولي نرسد . به پسرم ياد بدهيد با ملايم ها ، ملايم و با گردن كش ها ، گردن كش باشد . به او بگوييد به عقايدش ايمان داشته باشد حتي اگر همه بر خلاف او حرف بزنند . بگذاريد كه او شجاع باشد ، به او بياموزيد كه به مردم اعتقاد داشته باشد كند .به او بگوييد كه تسليم هياهو نشود و اگر خود را بر حق مي داند پاي سخنش بايستد و با تمام قوا بجنگد بزنند .به پسرم ياد بدهيد كه همه حرف ها را بشنود و سخني را كه به نظرش درست مي رسد انتخاب كند .ارزش هاي زندگي را به پسرم آموزش دهيد . اگر مي توانيد به پسرم ياد بدهيد كه در اوج اندوه تبسم کند...'

گاهی وقتها چند تا جمله کوتاه هم دل آدم رو آرام می کنه. هر چه قدر هم که اوضاعش رو به راه نباشه.ولی من دلم خبرهای خوب تر می خواد...

امیدوارم در روزنامه جدیدتان موفق باشید و به خاطر 1 کاریکاتور یا 1 ستون یا ... الکی توقیف نشه

سعید حسینی
پنجشنبه 1 مرداد 1388 - 20:32
10
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

از رمان مهر جویی گفتی و... الآن سومین باره که دارم می خونمش و هر بار غمی که می آد رو دلم سنگین تر میشه و اینکه راجع به خیلی از قسمت ها ش اگر اینجا پا بده میشه مفصل بحث کرد نکته جالب تر اینکه مهرجویی روز به روز مفاهیم صحبت ها ش عمیق تر و خود صحبت هاش داره ساده تر میشه و نکته تکان دهنه بعدی موضوع رمان بعدی مهر جوییه :خدا در کازینو

خوندن به خاطر یک فیلم بلند واجبه نه به خاطر ساختار فوق العاده اش نه به خاطر سفر های ذهنی سلیم که به خاطر ارایه دقیق مفهومی به نام ساحت ازادی توسط مهر جویی که به ظرافت در تار و پود داستان تنیده میشه و نمی دونم چرا در کل زمان خوندن داستان یا د ناتوردشت بودم یک نقد جواب این رمان را نمی دهد ایشالله تیکه تیکه قسمت های طلایی اش از طرف صاحب کافه مطرح و مفصل روش بحث بشه که به جاهای خوبی می بردمون

مسعود
پنجشنبه 1 مرداد 1388 - 20:36
-11
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

چه نظرسنجی ای سختیه که فیلم های کوئن ها رو رتبه بندی کنی.

ولی این رنکینک منه:

1. خون ساده

2. فارگو

3. بارتن فینک

4. لباوسکی بزرگ

5. میلرز کراسینگ

6. مردی که آن جا نبود

7. جایی برای پیرمردها نیست

نازنین
پنجشنبه 1 مرداد 1388 - 21:5
-2
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...
ایمیل ام رو بستن میتونم مطالب و نوشته هام رو برات فکس کنم؟ در صورت ساختن ایمیل جدید به چه آدرسی بفرستم؟ و یه چیز دیگه! میدونم خیلی ضایعه ولی من بلد نیستم مطالبم رو ای میل کنم!

امیر: فکر کنم از اولین کسی که بپرسی می‌تونه راهنماییت کنه. به هر حال منتظرم.
پرستو
پنجشنبه 1 مرداد 1388 - 21:37
3
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

سلام منم میخوام کمک کنم ولی همیشه دوست داشتم رد ادبیات و تاثیرش و توی سینما پیدا کنم. خیلی بی انصافیه که فیلم ببینیم لذتشم ببریم ولی هیچ حرفی از شاهکارهای ادبی که انگیزه ی تالیف اون شاهکار شدن نزنیم. نمی گم تا حالا کاری نشده ولی حقش بیشتر از ایناست. این به درد می خوره؟

راستی کسی می دونه از کجا می تونم فیلم requiem for a dream و پیدا کنم؟

wall_e
پنجشنبه 1 مرداد 1388 - 21:59
5
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

1.اپیزود کوئن ها در پاریس دوستت دارم...(صدای سم اسبا رو میشنوید؟)

2.ای برادر کجایی؟(موزیک و ترانه های فوق العاده و روغن موی جورج کلونی)

3.جایی برای پیرمردها نیست و فارگو

محسن دراگون
پنجشنبه 1 مرداد 1388 - 23:42
6
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

اگر از دست ما هم کمکی بر میاد هستیم.

محمد_Juve
جمعه 2 مرداد 1388 - 7:26
1
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

امیر جان من هستم

همیشه پایتم وحشتناکککککککککککککککککک

و در ضمن از این که همیشه به فکر بچه ها هستی خیلی ممنون

امیر: فکر کنم از اولین کسی که بپرسی می‌تونه راهنماییت کنه. به هر حال منتظرم

امیر: اسم فیلم‌ها رو بگو بچه‌ها هم کمک می‌کنن.

سرپیکو
جمعه 2 مرداد 1388 - 7:56
3
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

برادران کوئن، فقط (تقاطع میلر)

و...

2- ای برادر کجایی

3- جایی برای پیرمردها نیست (این یکی از دهه 70 سینمای آمریکا جا مونده)

سرپیکو
جمعه 2 مرداد 1388 - 8:0
6
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

برادران کوئن، فقط (تقاطع میلر)

و...

2- ای برادر کجایی

3- جایی برای پیرمردها نیست (این یکی از دهه 70 سینمای آمریکا جا مونده)

سید آریا قریشی
جمعه 2 مرداد 1388 - 9:48
0
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

Yes it's gonna be a cold lonely summer,

But I'll fill the emptiness,

I'll send you all my dreams,

Everyday in a letter sealed with a kiss;

من که از طریق ایمیل اعلام آمادگی کرده بودم. باز هم می گم من پایه ام!

مریم
جمعه 2 مرداد 1388 - 10:19
2
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

رگبار/چریکه تارا /مرگ یزگرد/گاو/گوزن ها(cdیاdvd)

اگرلطف کنی این ها را به دستم برسونی ممنون میشم. فکر میکنم خودت داشته باشی.اینطور نیست؟

بهرنگ
جمعه 2 مرداد 1388 - 11:27
59
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

مردان معدودی هستند که از احترام همعصران خویش برخوردارند،

اگرچه بزرگی آنان بر پایه ی خصوصیات و توانایی هایی استوار است که با هدف ها و آرمان های عامه ی مردم تجانسی ندارد.

آدمی به آسانی به این گمان گرایش پیدا می کند که این مردان بزرگ تنها مورد قبول اقلیتند و اکثریت بزرگ، کششی به آنان ندارند.اما واقعیات به این سادگی نیستند زیرا اندیشه ها و کردار آدمیان همخوانی ندارند و محرک های آرزوهایشان ناهماهنگ اند.

( زیگموند فروید )

امید غیائی
جمعه 2 مرداد 1388 - 11:32
6
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

برای کمک تو روزنومه رو من هم حساب کن...

علی ایوبی
جمعه 2 مرداد 1388 - 13:53
-6
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

سلام امیر جان . من فکر می کنم که بتونم در مورد سینمای ایران باهات همکاری کنم .فقط اعتماد به نفسم کمه.که فکر می کنم که با رفاقت وهمکاری با تو اون رو هم بدست میارم.

علی ایوبی

09363151719موبایل

aliaub@yahoo.comایمیل

تیکران
جمعه 2 مرداد 1388 - 16:37
21
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

درود به امیرقادری!

خوشحالم که شنیدم میخوای تو مطبوعات کاغذی هم یه وادی جدید راه بندازی. فقط سینمای جهان رو فراموش نکن که بدجوری گرفتارشم!

mohsen
جمعه 2 مرداد 1388 - 18:14
14
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

سلام،منم می خوام باشم،البته مطمئن نیستم سواد سینماییم اونقدر باشه که بتونم تو یه روزنامه مطلب سینمایی بنویسم ،ادعایی هم ندارم فقط دوست دارم همکاری کنم،همین.

نسترن چکانی
جمعه 2 مرداد 1388 - 19:55
-6
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

سلام. خیلی خوبه که میخواین تو روزنامه ای نامعلوم صفحه سینمایی راه بندازن. فقط خواهشا مثل بعضی روزنامه ها نباشین که 90 درصد مطالبشون راجع به فیلمای مزخرفی مثل امشب شب مهتابه هستش و تا میتونن هالیوودو میکوبن. سعی کنین به اندازه سینمای ایران واسه سینمای جهان هم ارزش قائل بشین البته تو سینمای جهان هم افراط نکنین مثلا واسه هزارمین بار به فیلمی مثل شکارچی گوزن نپردازین. برین سراغ فیلمای روز یا فیلمای قدیمی که کمتر بهشون پرداخته شده.

مرسی

سجاد
جمعه 2 مرداد 1388 - 21:12
-6
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

سلام.اقا ببخشید،یه کمک می خواستم.واقعیتش من برای فیلمها نیاز به زیرنویس فارسی دارم و چون منابع زیادی برای پیداکردن فیلم نمی شناسم،خیلی فیلمهای خیلی مهم و تابلو رو ندیدم.مثلا یوزپلنگ و شبهای سفید ویسکونتی و اندری روبلف تارکوفسکی و خیلی فیلمهای دیگه هستند که من نسخه ی زیرنویس فارسیشون رو پیدا نمی کنم و دارم از صبر دیوونه می شم.می خواستم ببینم کسی می تونه کمکی برسونه.هزینه اش هم اصلا مهم نیست.هرکی کمک کنه،واقعا لطف بزرگی به من کرده.ممنون.

در مورد نظرسنجی هم،لبوفسکی بزرگ و بعد،مردی که انجا نبود.

حمید قدرتی
جمعه 2 مرداد 1388 - 23:32
2
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

برای نظر سنجی مصطفی فکر کنم نظر سنجی جالبی بشه ، به خاطر این اغوا شدم توش شرکت کنم .

کوئن ها همیشه شاهکارن + فرانسیس مک دورماند ( همسر جوئل ) و رودریک جینز (تدوینگر ساختگی آنها) - راستش برادران کوئن فیلمسازهای محبوب منتقدان - مخاطبان - فیلم بازها ، المان های زیادی برای بحث و صحبت دارن ( امیدوارم بشه و بگیره که در موردشون اختلاط کرد ) برای مثال دیالوگ خوب فیلمهاشونه - یادمون نره که قسمت عمده ای از جوایز اونها برای فیلمنامه هاشونه -زبان اغراق آمیز و اجرای خوب و خاص دیالوگها. فاکتور جذاب دیگر اونها طنز خیلی خوب و یکدستی که تو فیلمهاشون وجود داره بعلاوه لوکیشن های خاصی که تو فیلمهاشون استفاده میشه مکانهای مخصوصی هستند که با وسواس زیادی انتخاب شدن مثل سلمونی در مردی که آنجا نبود - همه اینها در یک طرف ترازو قرار می گیره و در کفه دیگر لحن روایی کوئن ها ( در نظر داشته باشیم که اونها ترکیبی فیلم می سازن ) آنقدر یکدست و روان در اومده که همه نوع مخاطبی رو ( عام و خاص) جذب خودش می کنه . وقتی از برادران کوئن فیلمی می بینم احساس لذتی به من دست میده که انگار از براتیگان کتابی خوندم مثلا در رویای بابل . به دلایل مذکور به نظرم 1- مردی که آنجا نبود( که دی وی دی با کیفیتش این روزها از مصطفای عزیز دستمه ) 2- تقاطع میلر 3-ای برادر کجایی؟ ( که جورج کلونی دیگه اینقدر با کوئنها رو اوج نبود ) و موسیقی شاهکارش ------- فارگو و جایی برای ... هم باشه برای بعد

ساسان امیرکلالی
شنبه 3 مرداد 1388 - 0:5
-13
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

برای امیر: ما نیز هستیم.

برای مصطفی جوادی: جایی برای پیرمردها نیست.

برای مریم: یه سری فیلم دارم نمی دونم تو کدوم ها رو می خوای. به هر حال می تونی رو ما حساب کنی.

برای عمو کاوه:

ـمی خواستی چی عوض شه کابیریا؟

کابیریا: فکر کردی این آخرشه؟ می دونی میخوام چکار کنم؟ میخوام خونمو بفروشم همه چیزمو من میخوام برم. خداحافظ بچه ها من دیگه نیستم.

کاوه وقتی فیلم جاده رو در "آگاه فیلم" ( موسسه سینمایی در مشهد ) دیدم رفتم پشت تریبون و گفتم: این یک فیلم تلخ و ناامیدکننده ای بود و از این حرفها. از همونجا دیدم یکی از افراد جمع داره بدجور با غیظ به من نگاه می کنه. جلسه که تموم شد همون آدم که مردی میانسال بود با چهره ای آشفته انگار که فحش ناموسی بهش دادم اومد جلو من با خودم گفتم الانه که یه تیزی دربیاره و مارو زخم و زیلی کنه. اما مثل اینکه بیشتر اهل گفتمان بود. بهم گفت: چرا شما گفتی این یک فیلم تلخه؟ کجاش ناامیدکننده اس؟ این فیلم سرشار از امیده و ...

در کل این عکس العمل اون هم از یک فرد میانسال برام خیلی جذاب بود. بعدها یه کمی بیشتر که شناختمش فهمیدم که طرف عشق فلینی بوده و همون جاده رو دهها بار نگاه کرده بوده.

شاید امیر بشناستش اسمش هست آقار صفار.

کاوه پایه دیالوگ بازی از نوع فلینی وارش هستی؟

فاطمه
شنبه 3 مرداد 1388 - 2:45
9
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

سلام امیر. من می‌تونم برای روزنامه‌ای که گفتی، ترجمه کنم.

هما
شنبه 3 مرداد 1388 - 8:5
8
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

ممنون به خاطر درست کردن کامنت دونی

نوید وزیری
شنبه 3 مرداد 1388 - 9:32
-13
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

درووود به امیرقادری! چطوری؟

یه چند ساعتی میشه که مجله فیلمو گرفتم. اول از همه مطلبی رو خوندم که راجع به الی نوشته بودی! روش نگاهت به این فیلم منو یاد جهان بینی پرویز دوایی انداخت!

پرونده مردی روی سیم هم عالی بود به خصوص گفتگوی اختصاصی با جیمز مارش و همینطور مطلبی که تحت عنوان شاعر آسمان ترجمه شده بود!

خسته نباشی پسر

k1
شنبه 3 مرداد 1388 - 10:34
31
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

سلام اقا ما یه ذره بلدیم ترجمه کنیم ,یه چیزایی هم مینویسیم نوک سوزن ذوقی هم هست در ضمن! خوشحال میشم اگه بتونم کمک کنم.

امیر: منتظرم. ای‌میل رو که داریghaderi_68@yahoo.com

بهرنگ
شنبه 3 مرداد 1388 - 11:26
-22
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

شاد باد آن که این جا در نور روشن نفس میکشد. (شیلر)

امیر: از آن حرف‌ها بود... ممنون.

بهروز خیری
شنبه 3 مرداد 1388 - 15:47
-8
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

به نام نامی دوست

- برای نیمای عزیز

بوی باران، سوز باد

بوی یاران، سوز یاد.

حس مشترک از دست دادن یاری و یادی.

تلخی خاطرات شیرینی که امیدی به بازآفرینشان نیست.

کجا نوشته بود، «هنگامی دیگر نیستیم که یادی از ما نباشد.»

پس یاد باد یاد یاران.

دیالوگی از «مردی که آنجا نبود»

Ed Crane:"Sooner or later everyone needs a haircut."

اد کرین : « دیر یا زود هرکسی به کوتاه کردن موهایش نیاز دارد. »

وقتی همدیگر را از دست می دهیم – فیزیکی یا معنوی – تازه به یاد همدیگر می افتیم. مکانیزم به یاد بودن به کار می افتد و لحظه هایمان پر می شود از همه چیز و هر چقدر روحمان وسیعتر همه چیزمان بیشتر.

«هر نفسى چشنده مرگ است و شما را از راه آزمايش به بد و نيك خواهيم آزمود و به سوى ما بازگردانيده مى‏شويد.» - سوره انبیا آیه 35-

هنگامی که استعداد در این دنیا بودنمان تمام می شود باید که راهی شویم با هرچه که در پشت سر داریم ولی پیش رویمان هنوز بسته نمی شود بل در تمامی عالم - و بیشتر در کسانی که دوستترشان داریم- امتداد می یابیم. طول این امتداد نه به مدت زمان بودنمان که به کیفیت بودنمان بر می گردد. شماری از آنها عینی است ولی بیشترشان چنان با همه مان و در عالم عجین می شوند که جز حضرت دوست کسی قادر به رصد کردنشان نیست.

مونولوگی از «مردی که آنجا نبود»

Ed Crane: "Well, it's like pulling away from the maze. While you're in the maze you go through willy-nilly, turning where you think you have to turn, banging into the dead ends, one thing after another. But get some distance on it, and all those twists and turns, why, they're the shape of your life. It's hard to explain. But seeing it whole gives you some peace. ... I don't know where I'm being taken. I don't know what I'll find, beyond the earth and sky. But I'm not afraid to go. Maybe the things I don't understand will be clearer there, like when a fog blows away. Maybe Doris will be there. And maybe there I can tell her all those things they don't have words for here."

اد کرین : «خوب، این شبیه بیرون آمدن از هزارتو ست. تاوقتی که درون هزارتویی گنگ و بی اختیار می روی، جایی که فکر می کنی باید بدوی ، می چرخی، به بن بست می خوری، یکی بعد از دیگری. اما با کمی فاصله گرفتن از آن و تمام پیچ و تابهایش، می فهمی به چه دلیل، آنها شکل زندگیت هستند. توضیح دادنش مشکل هست. اما گفتنش قدری آرامت می کند... نمیدانم به کجا برده خواهم شد. نمیدانم چه خواهم یافت، در ورای زمین و آسمان. اما از رفتن نمی ترسم. شایدچیزهایی که درک نمی کنم آنجا شفاف خواهدشد، مثل زمانی که مه از بین می رود. شاید دوریس آنجا خواهد بود و شاید آنجا خواهم توانست همه آنچه را که اینجا کلماتی برایشان وجود نداشت به او بگویم.»

آنهایی که می روند همچنان که چیزهایی این جا به میراث می گزارند، چیزهایی نیز از ما با خود به آن طرف می برند. نمی دانم شاید ما ذره ذره می میریم و منتقل می شویم. شاید هم با این تغییر و تحول ها هیچ وقت کم نمی شویم و مدام در تکثیر و بیشتر شدن باشیم. شاید تعالی همین باشد. شاید.

زندگی را خیلی دوست دارم برای همین یاد گرفتنها و در یاد شدنها. مرگ را نیز چون به زندگی معنا می دهد. مرگ و زندگی هر دو زیبایند چون ما زیباییم. پس زنده باد مرگ.

کسانی که دوستشان داریم شاید در آن طرف با سپیدیی روبرو باشند که « اد کرین » در انتها به آن رسید. پروردگارمان آنقدر مهربان هست که برایمان در آنجا زندگی بهتری تدارک دیده باشد، گیرم که برای بعضی هایمان شرایط بسیار بهتر خواهد بود.

نوشته هایی از « قهرمان »

"People give up their lives for many reasons.

For friendship, for love, for an ideal

and people kill for the same reasons..."

«مردمان جانشان را بخاطر دلایل بسیاری می دهند.

به خاطر دوستی، به خاطر عشق و به خاطر یک آرمان

و مردمانی به همین دلایل می کشند...»

خدایا ما را از کسانی قرار ده که بخاطر دوستی ها و عشق ها و آرمانهایمان زندگی می کنیم و اجازه می دهیم که دیگران نیز زندگی کنند تا روزی که احضارمان می کنی.

چه خوب که هستید.

یا حق

ریحانه
شنبه 3 مرداد 1388 - 15:51
32
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

"سلام بر عالم عشق و معرفت!ما که زمین گیر و دست به دیواریم.غیرت شما رو رخصت..."امروز سه مرداده.یک هو یادم اومد که دو سال پیش قرار بود سنتوری اکران بشه...ای روزگار... "وقتی از ایستگاه مترو اومدم بالا, آسمون مثل همیشه کدر و بد رنگ بود. توی هوا پر از دود بود و من نمی دونستم که این آخرین باریه این هوای کثیفو, به ریه های سوختم فرو میدم! از وقتی هانیه؛ همسرم, گذاشته رفته, دیگه دلم به کار نمیره. بعضی از برنامه ها رو قبول نمی کنم, با بعضی هاش بد قولی می کنم و نمیرم, یا سر مجلس خوابم مي بره, یا می زنم زیر گریه! مثل اون شب, تو کنسرت نمایشگاه, که انقدر پاتیل بودم که یادم نبود هانیه رفته. خیال می کردم مثل همیشه تو رديف جلو نشسته و با نگاه شیفته به من خیره شده. تو میکروفون گفتم : " مرسی, ممنون. امشب یه موجود خیلی عزیزی اینجاست كه بايد ازش تشكر كنم.هانیه؛ همسرم." واقعیت تالاپ خورد تو کلم. هانیه اونجا نبود! این روزا همش مست و پاتیل بودم. خراب کاریایی کردم چه جور که باعت شد شهرتم کمکم ضایع بشه و دیگه کسی بهم کار نده..."

امیر: نفس‌ات حق، با این یادآوریت.

بوف
شنبه 3 مرداد 1388 - 17:7
-11
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

میخواستم یه خبری بهتون بدم اقای قادری

همین دیروز روز درگذشت استاد احمد شاملو بود امیدوارم ایشان رابشناسید

و در همین سایتتون یه خبری از ایشان بگذارید

علی
شنبه 3 مرداد 1388 - 17:32
2
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

آقای قادری خیلی جالبه فحش نامه ها را بر علیه مخلمباف و قبادی منتشر میکنید اما یک خط از نوشنه ها و مصاحبه های این افراد رو بازتاب نمیدید.به قول معروف سنگها را بسته اید . سگها را گشاده اید.باز صد رحمت به گلمکانی که صریح میگوید محافظه کار و سانسورچی است شما همینقدر هم جرات ندارید.یاد دعواهای ما همه خوابیم می افتم با اون همه ادعای نسل ما نسل ما گفتن جوری که که آدم فکر میکرد صندوق گذاشتی و بدون تقلب به نمایندگی دائم وغبر قابل تعویض قاطبه جوانان انتخاب شدی دراین روزها برای من 26 ساله رخشان بنی اعتماد و بهمن فرمان آرا بیشتر همنسل وهمدرده تا تو .یاد دعوای تو با چند تا از منتقدان قدیمی میافتم که میگفتن شما منتقدان کافی شابی هستین فکر میکنم راست میگفتن واقعا این 30 روز امتحان بزرگی برای همه ما بود.شما توب کافی شاپ مورد علاقه تون یا کافه پیانوتون بشینید و قهوه تون بخورید.فقط امیدوارم گاهی که خسته شدین وخواستین گردنتون تکون بدین یه نگاهی به خیابون بندازی ومردمو تو خیابون وکف آسفالت ببینی البته اگه پاتوقای مورد علاقه پنجره ای رو به خیابون داشته باشه.

baran
شنبه 3 مرداد 1388 - 17:51
-7
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

پایین تر از انسانیتم شرافتی ایست که مدت هاست لگدمال شده است!

++++

دست به دل انسانیتم نگذارید

تبی سرد دارد و

کبودی گاه به گاه!

+++++

به زمین خوردن اسمان نخواهم خندید

روزی من هم به اسمان خواهم خورد!

+++

اقای قادری عزیز هرگز نیست دانشم و اطلاعات سینماییم مانند شما اما قول داده بودم نوشته هامو براتون ای میل کنم شاید باز شوند اندیشه های من با راه شما

اما با این که به کارتون نمیاد نوشته هام اما خوشحال میشم یه منتقد برام دربارشون بگه خوشحال میشم اگر نوشته هامو بخونید و این دست نوشته های در هم مرا به صورت کامنت خصوصی فقط خودتون بخونید

به دلیل درگیری که برای دوست 19 سالم که بیماری سرطان درصد زنده بودنش را به شماره انداخته دارم نمیرسم زیاد نت باشم اما خوشحال میشم نظرتونو بفرمایید

بازم ممنون

محسن دراگون
يکشنبه 4 مرداد 1388 - 0:39
5
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

حال عجیبی دارم . کشف عجیبی رادیده ام - شنیده ام - خوانده ام.

من لاکردار- من نادان دائم به خود نهیب میزدم که ابله چه شد؟ چه بر سر سپیده امده که اینقدر الی را دوست دارد. چه شد که سپیده الی را به نام هم نمیشناخت و اینگونه به دریا زد - گریه کرد و فریاد کشید - دلیلش چه بود؟

ته ذهنم میگشتم و گه گاه به دلائلی منطقی نزدیک میشدم ولی باز با اتفاقی ، با خواندن مطلب پرتی و با فراموشی ذاتیم از آن دور میشدم و یا در توضیح حس و دلیلم ناتوان بودم. ولی الان و پس از خواندن نقد امیر قادری به خود لرزیدم .احساس کردم که حس و حالم را توانسته ام درک کنم. البته تا سکانس پایانی نوشته امیر گیج بودم و باز میخواستم خودم را رازی کنم که نه – شاید اینگونه نباشد. بگرد تا چیزی پیدا کنی برای انکار این اثبات. تا رسیدم به دلیل اخر امیر برای جنگ سپیده. برای جنگ سپیده با دنیای تکراریش- برای نجات الی. برای آزادی از دست عشق حتی . فهمیدم که آزادی چه معنایی میتواند داشته باشد. -ازادی از دست عشق حتی-

واین سکانس پایانی :

«اگر سپیده نبود،الی – مرده یا زنده- فرصت ان چند دقیقه بادبادک هوا کردن را پیدا نمیکرد. در شرایطی که معلوم بود کسی بالای سرش نیست و ان بادبادک را محض دل خودش و کودکی که آن حوالی بازی می کند، به اسمان فرستاده است.این که بعدش چه شد، نتیجه اش چه بود، چه هزینه ای برای همان یک لحظه شور و شعف ناشی از خود بودن پرداخت، بحث دیگری است. دلم بیشتر از این سوخت که سپیده، موقع باد بادک هوا کردن الی رفته بود خرید و نبود که حاصل کارش را تماشا کند ، که برای لحظه ای هم که شده ، «خود» الی را ببیند.»

اینجاست که از گیجی خارج شده و تازه میفهمم اینکه سپیده جنگیده برای انتخاب ازاد یعنی چه . اینجاست که میفهمم درست درباره الی را دوست داشته ام . و ای کاش من هم «خود» بودم و وقتی موی بدنم سیخ شد اشکم خست به خرج نمیداد و جاری میشد.

احتمالا با این نوشته و خواندن نقد امیر قادری پرونده مجهول درباره الی بسته شد و اکنون و از این پس با خیال راحت و اسوده فقط و فقط از «خود» درباره الی لذت میبرم و از تنهایی سپیده و معصومیت از دست رفته الی و نگاه علیرضا به ساکش.

مريم.م
يکشنبه 4 مرداد 1388 - 7:4
4
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

سلام

يادمه زمانيكه داني براسكو رو ديده بودم عشق جاني دپ بودم و (البته كه الانم هستم) و هر فيلمي هم كه ازش ميديدم بيشتر از بازيش خوشم ميومد ولي وقتي چند وقت پيش داشتم دوباره صحنه هايي از فيلم رو ميديدم و مرور ميكردم ديدم هرچقدر هم كه يه بازيگري كه خيلي دوسش داري خوب بازي كنه ولي در مقابل بازيه فوق العاده ي ال پاچينو هيچي نميتوني بگي

يه صحنه توي فيلم كه خيلي دوسش دارم مال تقريبا اوايل فيلم اونجا كه لفتي يه سري الماس رو به داني نشون ميده و داني بهش ميگه كه تقلبيه يادتونه لفتي ميگه هي مادر و بچه هام سرشون توي خيابنو بالا ميگيرن و راه ميرن و... و بعد چقدر ال پاچينو اين ديالوگو قشنگ ميگه

you are gonna walk out on me?

you don't walk out on me

i walk out on you

ولي از همه بيشتر توي اين صحنه عاشق اخرشم كه داني پا ميشه وتونسته كه با لفتي بره بازم يادتونه اون صحنه كه جاني دپ عجب خنده ي زيركانه و جالبي ميكنه

چيزي كه امروز ديدم و حسابي سر حالم كرد اين بود كه يه سري از صحنه هاي فيلم جديد تيم برتون رو ديدم اليس مطمئنم بازم يه شاهكار ديگست از تيم برتون وقتي عكس هاي فيلم هم ديدم همون طراحي لباس هاي فوق العاده رو داره

دو تا از ديالوگ هاي rachel getting married

رو خيلي دوست دارم

اندازه زنگيه عالي اينه كه ندوني كه چقدر خوب دوست داشته شدي بلكه چقدر خوب بقيه رو دوست داري

خدا بهم اجازه بده آرامش قبول كردن چيزايي كه نميتونم قبول كنم

تشويق براي تغيير چيزايي كه نميتونم

و عقل كه فرقشو بدونم

ميگه كه ادامه ميده چون كار ميكنه

اگه تو روش كار كني

اين هم فكر كنم از صحبت هاي بچه هاست كه قبلا خونده بودم و يه جا كپي كردم و ديروز كه چشم بهش خورد گفتم اينجا واسه شما هم بزارم

يا همه ما آخرش از بين خواهيم رفت يا به خاطر درک محشر از توالي نماهاي درشت و دور و زاويه چهره هنرپيشه ها در کلوزآپ ها، رستگار خواهيم شد

احسان هاشمی
يکشنبه 4 مرداد 1388 - 8:19
13
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

پیشنهاداتی برای داشتن کافه ای بهتر

این چند تا پیشنهاد رو اینجا میذارم و امیدوارم بچه های کافه هم در موردشون نظر بدن و اصلا میتونیم یه نظرسنجی تازه داشته باشیم در مورد این پیشنهادات و کلا پیشنهادهایی که میشه برای داشتن کافه ای بهتر ارائه کرد.

پیشنهادات من دو دسته هستند، دسته ی اول در مورد خود "کافه" است و دسته ی دوم در مورد "اعضای کافه"، البته اجرایی شدن این پیشنهادات نیازمند زمان و صرف انرژی فراوانی است:

دسته ی اول:

1.ایجاد یک فضا برای گفتگوی اعضا به صورت آنلاین، این میتونه زمان مشخصی در طول هفته داشته باشه، مثلا پنجشنبه ها ساعت 10 شب تا 12، که صد البته حضور امیر در آن ساعات مشخص هم الزامی است! (برای جلوگیری از مشکلات احتمالی هم بهتراست فعلا اعضای قدیمی کافه در آن حضور داشته باشن، لطفا به جدیدی ها بر نخورد!)

2.تهیه ی یک لیست از فیلمهای مورد علاقه ی اعضای کافه(فیلمای ایرانی و خارجی)این کار باعث می شود که شخصیت کافه برای کسانی که تازه می آیند،تا حد زیادی روشن شود و خود سایت هم صاحب یک رتبه بندی ایرانی از فیلمای جهان و ایران خواهد شد که فکر می کنم جایش خالی باشد.برای شروع می شود از بچه ها خواست هر کدام لیست 20 یا 30 موردی از بهترین فیلمهای ایرانی و خارجی به نظر خودشان( به ترتیب)به صورت جداگانه ارائه دهد(ایرانی 20 تا خارجی هم 20 تا)

3.بخش"چگونه با سینما آشنا شدم" در این بخش امیر نحوه ی آشنایی با فیلمای محبوب زندگی اش را شرح می دهد، هر روزنوشت یک فیلم، این کار یه جور خاطره بازی است، بچه ها هم می تونن خاطراتشون رو در مورد اون فیلم خاص بگن، جزییاتی مثل نحوه ی دستیابی به فیلم، مکان تماشای فیلم ، تاثیرات فیلم ، زمان تماشای فیلم و ...می تواند جذاب باشد و حتی می شود کتابش کرد، هر فیلم یک کتاب! می شود بعدا یادداشتها و خاطرات منتقدین دیگر (ایرانی و خارجی) را هم به آن اضافه کرد.(دیگه خیلی آرمانی فکر میکنم،نه؟ چیکار کنیم از بچه های همین کافه ایم دیگه!)این کار باعث می شود که بچه ها با شوق بیشتری منتظر روزنوشت تازه باشند،چون می دونن روزنوشت تازه یعنی یه داستان واقعی و جذاب دیگه از امیر، که در ادامه داستانای بچه ها هم می رسه و.....چه شود! باور کنید این جور کارا همیشه جواب داده فقط یه کم انرژی می خواد که امیر همیشه داشته، بگو ماشالا!

4.کامنتی که یک مقدار مشخص مثلا 10 تا موافق داشت در صفحه ی روزنوشت ها یا در صورت امکان در صفحه ی اول سایت درج شود(البته این کار به صورت غیر رسمی دارد انجام می شود ولی این روش امتیاز بندی فواید دیگری دارد که یکیش رو می گم)، این خودش باعث ترغیب بچه ها برای امتیاز دادن به کامنت ها می شود،چون دوست داریم کامنت مورد علاقه امان را همه بخوانند(خیلی ها را می شناسم که فقط روزنوشت ها رو می خونن و کاری به کامنت ها ندارن) البته باید تدبیری اندیشیده شود که هر کس فقط یکبار بتواند رای بدهد!

5.در قسمت موافقان و مخالفان کامنت ها، اگر نظر موافقان و مخالفان درج شود بهتر است، امکان دارد کامنتی ده تا مخالف داشته باشد و هفتا موافق، ولی در روش الان، کامنتی با هفتا موافق به نظر می رسد که

هیچ موافقی ندارد!چون آن ده تا مخالف .......(البته این پیشنهاد را قبلا یکی از بچه ها داده بود )

6.آرشیوی موضوعی از لینکها،دیالوگها و ....ارائه شده در کامنت ها تهیه شود(می دانم که وقت گیر است)

خب،حالا سراغ دسته ی دوم میریم، یعنی "اعضای کافه" اما قبلش یه نکته:

ببینید دوستان، هر چقدر اعضای کافه با هم ارتباط عمیق تری داشته باشن، کافه ی گرمتری خواهیم داشت و همون طوری که می دونید ارتباط صمیمی هم موقعی شکل می گیرد که شناخت کافی باشد،اگر شناخت باشد حرفای ما،کامنتای ما برای همدیگه مهم خواهد شد و گرنه من صدتا کامنت می ذارم و تو اصلا برات مهم نیست! ،عشق و نفرت زاییده ی شناخت ما از یکدیگر است و گرنه مثل دو تا آدم غریبه از کنار هم می گذریم و کاری به کار هم نخواهیم داشت،اصلا به نظر من دوستی ای که در آن صمیمیت نباشد،دعوا هم ندارد!! یا به عبارت دیگر دوستی بی دعوا و بزن بزن! دوستی خوبی نیست!،دعوا کردن به نظر من نشان دهنده ی اوج اهمیت طرفین دعوا برای همدیگر است،خلاصه اینکه نترسین و بیایید همدیگر را بیشتر بشناسیم تا بعدش حسابی با هم دعوا کنیم! و همدیگرو مث چی بزنیم!! یاد "فایت کلاپ" افتادین؟ خب چیکارتون کنم، میخواستین نیفتین!

خب ، بریم سراغ پیشنهادهای دسته ی دوم:

اساس پیشنهادهای من در این دسته، بر شناخت بیشتر اعضا ازهم استوار است:

1.اعضای کافه به صورت رسمی عضو کافه شوند، یعنی "یوزر نیم" و "پسورد" داشته باشن، و هرکس اسم مخصوص به خودش را داشته باشد و مثلا این طور نباشد که ده نفر با اسم "سحر" و یا "احسان"کامنت بذارن! واین می تواند آغازی باشد برای حرفه ای تر کردن کافه، مثلا صدور کارت برای اعضا، آموزش بچه ها برای همکاری بیشتر و ....

2.هر یک از اعضا یک صفحه مخصوص خود داشته باشن و تا جایی که امکان داره ویژگیهاشونو بنویسن،اسم و عکس و تحصیلات و سن و فیلمای مورد علاقه....که مثلا بنده ی حقیر بدونم که کی جواب کامنت منو داده .

2.در صفحه ی کامنت ها، در کنار اسم هر یک از بچه ها عکسش هم باشد، حالا اگر دوست ندارد عکس خودش را بذارد،عکس مورد علاقه اش را بذارد، مثلا عکسی از یک فیلم یا بازیگر.اما بنا به دلایلی که گفتم عکس خودش باش بهتر است.

3.در صفحه ی کامنت ها، اعضای قدیمی از اعضای جدید متمایز شوند، مثلا کنار اسم و عکس احتمالی هر کدام از بچه ها، به ازای هر 300 کامنت، یک "ستاره" درج شود، مثلا با این حساب آقای "کاوه اسماعیلی"هتل پنج ستاره ی ما، ببخشید! عضو پنج ستاره ی ما و یا شاید بیشتر، می شود و همین طور بقیه ی اعضا...البته باید قوانین خاصی برای این بخش وضع شود.

4.یک صفحه درست شود با عنوان "لیست اعضا" و در آن اسم تمامی کسانی که عضو هستند، با تعداد کامنت هایی که گذاشته اند درج شود و البته با تایید هر کامنتی به روز شود.

خب این از پیشنهادهای من، شما نظرتون چیه؟شما چه پیشنهاداتی دارین؟

فعلا

نازنین
يکشنبه 4 مرداد 1388 - 8:51
13
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

سلام مطالب رو براتون ای میل کردم رسیدن؟

امیر: نه متاسفانه. شاید به نشونی اشتباه می‌فرستین. درست‌اش: ghaderi_68@yahoo.com

تیکران اوانسیان
يکشنبه 4 مرداد 1388 - 9:18
-33
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

خوشحالم که می بینم میخوای بیای تو وادی روزنامه جات!

راستی، شماره مرداد فیلم رو هم گرفتم و از خوندن نقدی که واسه الی نوشته بودی، حال کردم. سایه خیال هم جالب بود. هرچند من مردی روی سیم رو ندیدم اما نوشتار مطالب این قسمت که یه جورایی داستان وار بود و به خصوص دو تا مطلب مرز ناپدید شدن و شاعر آسمان بدجوری تحریکم کرد که این فیلمو پیدا کنم و ببینم.

راستی پرونده ماه بعدت راجع به چه فیلمیه؟

صوفیا نصرالهی
يکشنبه 4 مرداد 1388 - 10:35
-3
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

هنوز فرصت نکردم که ماهنامه فیلمو کامل بخونم اما نقد درباره الی ت انقدر هیجانزده و سرحالم کرد که همین الان باید کامنت می ذاشتم. (سرحالی این جا و برای درباره الی البته کلمه درستی نیست. این بهترین و دقیق ترین مطلبی بود که از اولین باری که توی جشنواره درباره الی رو دیدیم تا امروز درباره این فیلم خوندم. حق مطلب رو درست و کامل ادا کردی. همین یک نوشته جای خالی همه پرونده ها و نقدها و یادداشت هایی که دوست داشتم درباره این فیلم بخونم و به نظرم درباره الی استحقاقش رو داشت، پر کرد.

این که درباره الی بعد از سنتوری تنها فیلمیه که درباره حق و آزادی انتخاب یه آدم از طبقه متوسطه خیلی حرف درستیه. اما قسمت مورد علاقه من جایی هست که از مقایسه قهرمان قیصر و درباره الی حرف می زنی:"...و بیچاره و سرگردان مایی که هر دو فیلم را دوست داریم و هر دو جهان را. و مانده ایم که چه طور می شود گرما و خشونت آن عشق را، با آزادی و تنهایی و بی پناهی این انتخاب پیوند زد. سپیده قیصر روزگار ماست..." عالیه. البته برای من که پیچیدگی های اخلاقی و انتخاب های متعدد کلافه م می کند، قهرمان دوران قیصر بودن راحت تر است. یا مرگ یا زندگی هدف راحت تری است تا پیچیدگی هایی که امروز داریم. این که آبروی یک آدم از دست رفته را انتخاب کنیم یا زندگی دوستانمان را نجات بدهیم یا اصلا بزنیم به دریا و همه را فراموش کنیم یا..... یا... یا....این همه انتخاب آدمو سردرگم می کنه. اگه قیصر بودم می دونستم که دوست دارم چی کار کنم. همون کاری و می کردم که قیصر کرد. این طوری قهرمان می شدم. اما تنم از این که فکر کنم جای سپیده باشم می لرزه. حقیقتا ترجیح میدم این جا دیگه قهرمان نباشم. تاوانش خیلی سخته و تصمیمش هم خیلی پیچیده است. چهل سال پیش همه چی خیلی سر راست تر بود. قهرمان شدن هم آسون تر بود. بهای کمتری هم داشت. قیصر، سید، رضا موتوری یه لحظه چشامشونو بستن و تموم اما سپیده حالا حالاها باید پشت اون میز بشینه، با امیر زندگی کنه و با شهره و پیمان و نازی مهمونی بره و ....به آبروی از دست رفته الی و انتخابی که کرده فکر کنه.

راستی نشستم و اول فیلم سامورایی رو دیدم:«در دنیا هیچ تنهایی، عمیق تر و بزرگ تر از تنهایی یک سامورایی نیست.شاید فقط تنهایی یک ببر در جنگل با آن برابری کند، شاید...» تنهایی پشت میز سپیده که یادم میاد فکر می کنم کم از یک سامورایی نداشته.

و خلاصه همه این حرف ها: مرسی. مطلب خیلی خوبی بود. همیشه فکر می کنم مطلبی که درباره یک اثر هنری بزرگه باید خودشم یک اثر هنری باشه و این نقد بود. و اون پایان بندی شاهکار از سکانس محبوب من و خیلی های دیگه.

پی نوشت: در این فاصله مجله رو ورق زدم و به گفت و گوهای جواد رهبر برای مردی روی سیم هم رسیدم. چقدر خوب بود. به خصوص گفت و گو با جیمز مارش که شاهکاره. دست جواد هم درد نکنه. دو تا آدم با رویاهای بزرگ مثل تو و جواد وقتی با هم جور بشن، به هر کاری تو این دنیا می تونن فکر کنن. نظرت چیه برای پرونده بعد با آلن دلون مصاحبه کنید و پرونده بعدی سال های جادویی دهه 70 هم درباره اسکورسیزی باشه به همراه مصاحبه با مارتی کبیر و رابرت دنیرو؟!!!

صوفیا نصرالهی
يکشنبه 4 مرداد 1388 - 10:39
-6
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

راستی اینو یادم رفت تو کامنت قبلیم بگم که این نقد درباره الی مثل همون جرقه آخر کبریت برای روشن کردن سیگار تو کازابلانکا وافعا می تونه آغاز یه دوستی قشنگ باشه. یه دوستی قشنگ با خیلیا.

سید آریا قریشی
يکشنبه 4 مرداد 1388 - 10:45
14
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

سلام. این پیشنهادهای احسان هاشمی خیلی عالین. ولی کار طولانی و طاقت فرسایی لازم دارن. یعنی کلی تغییرات گنده باید تو سایت داده بشه که خیلی طول می کشه. بخش بیشتر این پیشنهادها به سایت مربوطه. یعنی مسئولین سایت (و در رأسش آقای قادری) باید دست به کار شن. ولی حداقل می تونیم یه سری قسمتهاش رو که به خودمون مربوطه شروع کنیم. مثلاً بخش دوم قسمت اول پیشنهادها. هر کی موافقه بسم الله. من پایه ام!

علی
يکشنبه 4 مرداد 1388 - 12:4
9
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

سلام امیر ، دلم نمی خواهد از این اداری بازی ها در بیاورم و برای خودم حوزه تخصصی مشخص کنم و بر اساس آن کمکت کنم . فقط می خواهم بگویم با تمام دل و جان آماده کمک کردن بهت در این صفحه سینمایی هستم . ایمیلم را بنویسم ؟ اگر پیشنهاد خیلی خاصی داشتم چه کار کنم ؟ یک راهنمایی بکن ...

امیر: سلام. به‌ام ای میل بزن و پیشنهادت را بگو رفیق: ghaderi_68@yahoo.com

nirvana
يکشنبه 4 مرداد 1388 - 16:18
14
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

che kafeye porhayahooyi

fogholadastpor az eshgh o angize

behetoon

tabrik migam

amir nikoo
يکشنبه 4 مرداد 1388 - 17:9
-6
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

آیا از دوستان کسی از حسن حسینی خبری داره میدونه کجا مینویسه ؟

یا اصلا مینویسه? درس میده?

یه نظر سنجی هم بکنم ببینم بچه ها چقدر قبولش دارن و میشستن پای حرفاش توی سینما 4

یادش به خیر


يکشنبه 4 مرداد 1388 - 20:46
10
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

من با گذاشتن یوزر نیم و پسوورد به شدت مخالفم

تو سایت های دیگه هم چنین چیزی رو میبینم به شدت حالم گرفته میشه

حامد ب
يکشنبه 4 مرداد 1388 - 20:54
-5
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

براي احسان هاشمي

قربان اين ليست دادن ها رو من به شدت موافقم اصلا هميشه مي شينم اين ليست ها رو با لذت مي خونم.البته من طرفدار اونايي هستم كه ليست فيلمهاي عمر خودشونو مي گذارند نه بهترين فيلمهاي تاريخ سينما. ليست ها رو مي تونيم برا بازيگرا سكانس ها و موارد ديگه هم ارتقا بديم... مثل همين ليست كوئن ها

من خودم فارگو رو دوست دارم چون تو سينما ديدمش و فيلمنامشو هم اگه اشتباه نكنم تو مجله گزارش فيلم مرحوم چاپ كردن و خوندم. البته كوئن ها از اين لحاظ شانس اوردن (يعني ما شانس اورديم) چون يه فيلم ديگشون رو هم ايران اكران كرد: اي برادر كجايي؟

قاتلين پيرزن هم خوشمزه بود.

يه سوالي هم داشتم: كسي هست كه فيلمهاي پايان عمر كاري چاپلين رو دوست داشته باشه؟ اينا رو مي گم

كنتسي از هنگ كنگ، لايم لايت، موسيو وردو و ...

eh3an
يکشنبه 4 مرداد 1388 - 21:21
-10
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

خوبه sms ها وصله، تبريك ها داره مياد و ميره. داداش به شما ام مبارك باشه

خبره يكه سايت منتظره/

wall_e
يکشنبه 4 مرداد 1388 - 21:31
16
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

امیر جان .یک کامنتو چند بار گذاشتم که برای شما بود.و چند بارم پرسیدم که رسیده یا نه.کلی متعجب شدم.به هر حال امیدوارم که رسیده باشه و اینکه امیدوارم تاخیرتون در روزنوشت با حادثه دلخراش هواپیما ی مشهد بی ارتباط باشه.این روزا زیاد داغدار میشیم.به امید آرامش.سپاس

امیر: به امید آرامش. ممنون. رسید.

سید آریا قریشی
يکشنبه 4 مرداد 1388 - 21:58
1
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

در جواب حامد ب:

موسیو وردو به نظرم پخته ترین فیلم چاپلینه. هر چند من روشنایی های شهرش رو بیشتر از همه ی کاراش دوست دارم. ولی فکر می کم چاپلین تمام فیلم هایش رو ساخت تا تجربه کسب کنه و موسیو وردو رو بسازه. پایان ولگرد تنها، موسیو وردوست، نه دیکتاتور بزرگ. این فیلم و لایم لایت رو عاشقانه دوست دارم و اون ها رو فیلم های فوق العاده ای می دونم.

حسین لامعی
يکشنبه 4 مرداد 1388 - 22:52
4
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

سلام به همگی مخصوصا آقای قادری.....

استاد, نوشته ی امیر رضا خادم در مورد درباره ی الی رو خوندی؟!!!

خادم, شدیدا از فیلم درباره ی الی نعریف و تمجید کرده و یه جاش گفته: "فرهادي يك بار ديگه با ساختن يك فيلم اجتماعي سنگين ، توانمنديهاي خودش رو در عالم سينما نشان داد....!"

اصل مطلب و از همه مهمتر اینه که امیر رضا خادم تو این نوشتش گفته:" آنچه باعث نوشتن اين متن شده درخواستي ست از متوليان وزارت ارشاد به منظور دادن "فرصتي بيشتر" به اين فيلم براي اكران عمومي و در نظر گرفتن شرايط عمومي كشور در طول يكي دو ماه گذشته و لطمه اي كه از عدم توجه به وضعيت سياسي و متشنج جامعه به سينما و به خصوص اين فيلم وارد مي شود......."

و در این نامه شدیدا خواستار ادامه ی اکران درباره ی الی شد....

با توجه به این که امیر رضا خادم عضو رسمی مجلس هست این نامه شاید بتونه تاثیر گذار باشه.....

محمد تاجیک تو وبش این نامه ی کوتاه اما مهم و زیبا رو گذاشته:

http://ghaedeyebazi.blogfa.com

یا علی مدد

مهدی
دوشنبه 5 مرداد 1388 - 5:57
-1
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

سلام اقا من متوجه نشدم یعنی تهران انار ندارد رو مستند بدی می دونی؟ چون موقع جشنواره هم تا اونجا که یادمه نقدی روش ننوشتی

آریان.گ
دوشنبه 5 مرداد 1388 - 7:19
16
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

در مورد پیشنهاد های احسان هاشمی باید بگم بعضی از ایده ها مثل چگونه با سینما آشنا شدم یا فیلم های مورد علاقمون خیلی خوب و هیجان انگیزه . در کل پیشنهاد های دسته اولت عالی بود احسان اما در مورد دسته دوم زیاد موافق نیستم .

عليرضا حسن خاني
دوشنبه 5 مرداد 1388 - 8:31
38
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

سلام

ما كه سخت منتظر اين صفحه سينماييت هستيم اميدوارم خوب بشه. معلومه كه با اون مشغولي كه آپ نمي كني. به هر حال از اين فرصت سوء استفاده مي كنم و بازهم مي گم ما در خدمتيم.

دلم مي خوماد بدونم چه قدر با اين حال مي كني؟ البته اگه نديده باشيش. دلم مي خواد بدونم چه قدر دلت رو مي بره؟

http://www.mp4point.com/inglourious-basterds-trailer/

حامد ب
دوشنبه 5 مرداد 1388 - 10:55
3
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

براي سید آریا قریشی:

احسنت! خدا را شكر كه فقط خودم تنها نيستم.

ارتش سايه ها
دوشنبه 5 مرداد 1388 - 11:4
10
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

" برادران ، آنچه من در انسان دوست مي دارم

اين است كه او پيوسته صعود مي كند و پايين مي آيد...

و در شما نيز بسيار چيزها هست كه در من مهر و اميد مي انگيزد!

اين كه شما نوميد گشته ايد ...

بسي چيزها در اين نوميدي احترام برانگيز است.

زيرا شما نياموخته ايد كه چگونه خود را تسليم كنيد.

شما نياموخته ايد زيركي هاي حقير را.

زيرا امروز مردم كوچك سروري يافته اند و تسليم و رضايت

و زيركي و زرنگي و حسابگري و يك عالمه فضيلت هاي كوچك را

موعظه مي كنند."

سید آریا قریشی
دوشنبه 5 مرداد 1388 - 12:22
1
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...
اخیراً علاقه ی زیادی به جملات کوتاه انسان های بزرگ پیدا کرده ام. تک جمله هایی که می تونن بخش قابل توجهی از فلسفه ی حیات رو در خودشون داشته باشن. یه سریش رو که قبلاً براتون فرستادم. این هم از سری دوم! " برای اراضی کشورم هیچ وقت گفتگو نمی کنم بلکه آن را با قدرت فرزندان کشورم به دست می آورم " . نادر شاه افشار " حوادث مشهور دوران گذشتۀ جهان را مروری بکنید ، تا شما هم مثل من این حقیقت را بپذیرید که بزرگترین جنایات همه با کوچکترین دستها انجام گرفته است " . آگارادو " غيرممكن است دو بار پاي خود را در يك آب روان فرو بريم " . هراسيلتوس " بیشتر کسانی موفق شده اند که کمتر تعریف شنیده اند " . امیل زولا " زیبایی غیر از اینکه نعمت خداست. دام شیطان نیز هست " . فردریش نیچه " قبول حقيقت از بيان حقيقت سخت‌تر است " . هيچكاك ژرژ هربرت : یا درست حرف بزن یا عاقلانه سکوت کن . فردریش نیچه :آنچه والا بودن یک فرد را ثابت می کند کرده های او نیست چون بیخ و بن آنها معلوم نیست و معانی مختلفی دارند ، والایی در ایمان به هدف و آرمان است. نیچه : بشر در این دنیا بیشتر از همه موجودات مصیبت و عذاب کشیده ، بهترین دلیلش هم این است که در بین تمام آنها فقط او می تواند بخندد . فردریش نیچه :آیا برده هستی؟ پس دوست نتوانی بود آیا خودکامه هستی؟ پس دوستی نتوانی داشت در زن دیر زمانی است که برده ای و خودکامه ای نهان گشته اند از این رو زن را توان دوستی نیست او عشق را می شناسد و بس . داوید هیوم : خوشبختی مانند پروانه ای است ، اگر او را دنبال کنید از شما فرار می کند ولی اگر آرام بنشینید روی سر شما خواهد نشست . ژان روستان : من اگر در بهشت باشم ولی به من بگویند تو حق نداری جهنم را به این بهشت ترجیح بدهی از آن بهشت بیرون می روم . ژوبرت : برای یاد گرفتن آنچه می خواستم بدانم احتیاج به پیری داشتم ، اکنون برای خوب به پا کردن آنچه که می دانم ، احتیاج به جوانی دارم . فردریش نیچه :آدمی به خاطر نیاز به مراقبت و کمک دیگران با آنها ارتباط برقرارمی کند. فردریش نیچه :به سراغ زنان می روی ؟ تازیانه را فراموش مکن ! فردریش نیچه :باید دنبال شادی ها گشت ولی غمها خودشان ما را پیدا می کنند. فرانسیس فور کاپولا: در جامعه ای که قدرت فاسد است، نمی توان خوب بود.

امیر: اخیراً علاقه ی زیادی به جملات کوتاه انسان های بزرگ پیدا کرده ام. تک جمله هایی که می تونن بخش قابل توجهی از فلسفه ی حیات رو در خودشون داشته باشن. یه سریش رو که قبلاً براتون فرستادم. این هم از سری دوم! " برای اراضی کشورم هیچ وقت گفتگو نمی کنم بلکه آن را با قدرت فرزندان کشورم به دست می آورم " . نادر شاه افشار " حوادث مشهور دوران گذشتۀ جهان را مروری بکنید ، تا شما هم مثل من این حقیقت را بپذیرید که بزرگترین جنایات همه با کوچکترین دستها انجام گرفته است " . آگارادو " غيرممكن است دو بار پاي خود را در يك آب روان فرو بريم " . هراسيلتوس " بیشتر کسانی موفق شده اند که کمتر تعریف شنیده اند " . امیل زولا " زیبایی غیر از اینکه نعمت خداست. دام شیطان نیز هست " . فردریش نیچه " قبول حقيقت از بيان حقيقت سخت‌تر است " . هيچكاك
 ژرژ هربرت : یا درست حرف بزن یا عاقلانه سکوت کن . فردریش نیچه :آنچه والا بودن یک فرد را ثابت می کند کرده های او نیست چون بیخ و بن آنها معلوم نیست و معانی مختلفی دارند ، والایی در ایمان به هدف و آرمان است. نیچه : بشر در این دنیا بیشتر از همه موجودات مصیبت و عذاب کشیده ، بهترین دلیلش هم این است که در بین تمام آنها فقط او می تواند بخندد . فردریش نیچه :آیا برده هستی؟ پس دوست نتوانی بود آیا خودکامه هستی؟ پس دوستی نتوانی داشت در زن دیر زمانی است که برده ای و خودکامه ای نهان گشته اند از این رو زن را توان دوستی نیست او عشق را می شناسد و بس . داوید هیوم : خوشبختی مانند پروانه ای است ، اگر او را دنبال کنید از شما فرار می کند ولی اگر آرام بنشینید روی سر شما خواهد نشست . ژان روستان : من اگر در بهشت باشم ولی به من بگویند تو حق نداری جهنم را به این بهشت ترجیح بدهی از آن بهشت بیرون می روم . ژوبرت : برای یاد گرفتن آنچه می خواستم بدانم احتیاج به پیری داشتم ، اکنون برای خوب به پا کردن آنچه که می دانم ، احتیاج به جوانی دارم . فردریش نیچه :آدمی به خاطر نیاز به مراقبت و کمک دیگران با آنها ارتباط برقرارمی کند. فردریش نیچه :به سراغ زنان می روی ؟ تازیانه را فراموش مکن ! فردریش نیچه :باید دنبال شادی ها گشت ولی غمها خودشان ما را پیدا می کنند. فرانسیس فور کاپولا: در جامعه ای که قدرت فاسد است، نمی توان خوب بود.

و تکرار:
فردریش نیچه :آیا برده هستی؟ پس دوست نتوانی بود آیا خودکامه هستی؟ پس دوستی نتوانی داشت در زن دیر زمانی است که برده ای و خودکامه ای نهان گشته اند از این رو زن را توان دوستی نیست او عشق را می شناسد و بس
ژان روستان : من اگر در بهشت باشم ولی به من بگویند تو حق نداری جهنم را به این بهشت ترجیح بدهی از آن بهشت بیرون می روم .
حسین لامعی
دوشنبه 5 مرداد 1388 - 12:55
-14
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

سلام به همگی.....

آقای قادری در یک خبر بی نهایت بی نهاین بی نهایت مهم! و بسیار بسیار بسیار عجیب! لیست کسانی که کاندید هستند برای پست وزارت ارشاد رسما اعلام شد......

خبرگزاری ایرنا از جانب دولت تیم لیست رو اعلام کرد....!

در این لیست در اوج تعجب هیچ نامی از جواد شمقدری دیده نمیشه! و در اوج بی نهایت بی نهایت بی نهایت! شگفتی نام "مسعود ده نمکی!!" به عنوان یکی از کاندید های پست وزارت ارشاد اعلام شده.......!!!!!!!!!!!!

خبرگزاری الف این خبر ایرنا رو تو وبش گذاشته...... تو خود ایرنا هم هست.....اما چون لینک "الف" دم دستم بود این رو برای شما میفرستم......

http://alef.ir/1388/content/view/50139

یا علی مدد

کاوه اسماعیلی
دوشنبه 5 مرداد 1388 - 14:33
8
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...
1.طیف شاهکارهای کوئن ها آنقدر وسیع و متنوع است که برای انتخاب 3 فیلم اولت باید مکث را کنار بگذاری که کوچکترین مکثی عذابی سخت برای کنار گذاشتن شاهکارهای دیگر را بر سرت فرود می آورد....این طیف وسیع از فیلمهای پر خرج و تحسین همگانی شده ای چون "جایی برای پیرمردها نیست" تا شاهکار کوچک و متواضعی مثل "لبوفسکی بزرگ" متکثر است....اما واقعیتش درک شاهکاری چون لبوفسکی بزرگ ، ذهن آماده و بازیگوشی را طلب می کند که بر و بچ کافه گویا به مقدار کافی از ان بهره مندند( نه فقط در انتخاب لبوفسکی بزرگ)......شخص خودم انتظار اینقدر رای برای این فیلم نداشتم...خوب اشتباه میکردم.همانقدر که بعد از دیدن "جایی برای پیرمردها نیست" آن را بهترین اثر برادران کوئن در همین کافه اعلام کردم.....ساسان گلم هم به همین دلیل عشق بازی با فلینی را به روزنوشت دیگر موکول میکنم.جو بدجوری(خوب جوری) کوئنیست و می ترسم حرفهایمان گم شود....و اینکه امیر قادری حیف که از این تست خودش را رها کرد...آنهم با بهانه خنده داری مثل ندیدن بعضی از فیلمهای مهم برادران کوئن ها....آنهایی که یادشان نیست یادآور میشم مدتی پیش امیر قرار بود توی موسسه کارنامه کلاس تحلیل آثار برادران کوئن را داشته باشد. 2.امیر قادری بهترین نقد ایرانی(یعنی نقد بر یک فیلم ایرانی) عمرش را نوشته.برای فیلم درباره الی....بیشتر از همیشه لذت بخش و هوشمندانه و خواندنی و متفاوت و تکان دهنده......ممنون آقای قادری 3.پیشنهادهای احسان هاشمی بعضی هایشان خوبند که باید بهشان فکر کرد و دست مریزاد دارد که اینقدر به فکر اینجا میز و صندلیهایش است.هر چند بعضی هایش به نظر من فظای اینجا را مکانیکی می کنند.مثلا اینکه در هر روزنوشت درباره یک موضوع مشخص یا یک فیلم مشخص که از قبل برنامه ریزی شده حرف یزنیم...میدانید همه این سه سال همه این حرفها و بحثهای گاها جذاب و آتشین ، از دل کافه بیرون آمده .رئیس هم که مثل رهبران جنبش خیلی وقتها یا چراغ داده یا خودش سوار موج شده...البته پیشنهاد من که خیلی قدیمی و حداقلی و تکراریست.آن روزهای اول که قسمت تیتر را از روی کامنتها برداشته بودند سیاوش پاکدامن که جایش خالیست و طنز کلامش را کم دارم اول مطلبش نوشته بود"انجمن تیتر خواهان جوان".....و یک پیشنهاد دیگر برای سالگرد کافه که 11 شهریور است و یک ماهی فرصت داریم....از بیرون کشیدن کامنتهای جذاب یک سال اخیر یا کل سه سال میتوانید شروع کنید .یا اینکه هر کسی بهترین کامنت خودش را انتخاب کند....یک جورهایی حالا دیگر داریم کلاسیک می شویم.

امیر: حرف خوب زیاد زدی. اول این که اصلا آن کلاس را گذاشتم که بنشینم و همین فیلم‌ها را ببینم! بعد این که: «رئیس هم که مثل رهبران جنبش خیلی وقتها یا چراغ داده یا خودش سوار موج شده...» حواست خوب به دور و برت هست ها. سوم از تعریفت برای نقد درباره الی واقعا خوشحال شدم. حیف که شنبه نیستی. طنز کلام سیاوش پاکدامن را هم که همه مان کم داریم. و پیشنهادت هم برای سالگرد عالی است. یادم بینداز بعدا بیش‌تر و بهتر مطرح‌اش کنیم.
برای امیر قادری
دوشنبه 5 مرداد 1388 - 16:18
11
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

انتظار من از شما این بود که نسبت به بازداشت پگاه آهنگرانی در روز گذشته و سعید راد ، هما روستا و مهتاب نصیرپور در روزهای گذشته واکنش داشته باشید که نداشتید. این است معنای هنرمند ؟ فکر می کردم که هنرمند یعنی وجدان بیدار جامعه ! اشتباه فکر می کردم ؟ شاید.

علی خطیبی
دوشنبه 5 مرداد 1388 - 16:22
23
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

سلام امیر عزیز. من دوست دارم که اگر کمکی ازم بر می یاد در کنارتون باشم. نمونه های مطلبم در لینک سمت راست وبلاگم وجود داره. به وبلاگم یه سر بزن و اگه تمایل داشتی خوشحال میشم برای شما قلم بزنم. قربانت. آدرس وبلاگ هم که گذاشتم.

wall_e
دوشنبه 5 مرداد 1388 - 19:3
-4
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

.If we’re all alone,then we’re all together in that too.

سعید حسینی
دوشنبه 5 مرداد 1388 - 19:10
-8
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

Imdb را منفجر کنیم

برای اولین بار یک فیلم ایرانی را به جمع محبوب ترین های imdb می فرستیم

ابتدا در سایت imdb باید عضو شویم در این ادرس مراحل عضویت را کامل می کنیم:

http://secure.imdb.com/register-imdb/?why=personalize (برای zip code به راحتی می توان zip code شهر های مختلف را در اینترنت پیدا کرد مثلا zip cod های منهتن در این آدرس موجود است : http://www.411.com/10744/search/Find_Zip?city_zip=manhatan&state_id=NY

سپس به صفحه درباره الی به آدرس زیر رفته و به این فیلم رای 10 یعنی کامل می دهیم توجه کنید با گذشتن رای این فیلم از 1500 این فیلم به محبوب ترین هایimdb راه می یابد:

http://www.imdb.com/title/tt1360860

اقای قادری یا علی

EROKAHN
دوشنبه 5 مرداد 1388 - 19:15
18
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

سلام آقای قادری.تبریک میگم به شما که در این حال نزار مطبوعاتی کشور در حال در آوردن روزنامه ای جدید هستید.

شما رو از شرق شناختم و پس از اون هم میهن و شاهکار مطبوعات ایران شهوند امروز و یادی کنم از محمد قوچانی که الان در زندان هست.

امیدوارم موفق باشید.زاستی سردبیر روزنامه کیه؟

نازنین
دوشنبه 5 مرداد 1388 - 21:59
37
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

سلام

امیدوارم اینبار نوشته هام به دستتون رسیده باشه!

رسیده؟!


دوشنبه 5 مرداد 1388 - 22:5
9
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

الان تو یکی از کامنت ها خوندم پگاه دستگیر شده

راسته

درسته به ماشین تون زده بود اما باید چنین خبرهایی درج بشه

حداقل از اون نامه ی کذایی تو کیهان که مهمتره!

حسین لامعی
دوشنبه 5 مرداد 1388 - 23:53
3
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

سلامی 2 باره! همراه با شرمندگی فراوون......!

آقای قادری اون کامنت قبلیم رو لطف کن تایید نکن......! خبرگزاری های غیر معتبر! خبر دستگیری پگاه آهنگرانی رو به دروغ اعلام کردند.........!!

خانوم منیژه حکمت در گفتو گو با "آریا" رسما این خبر کذب رو تکذیب کرده.......

شرمنده از خبر قبلی که نوشته بودم و به دروغ اعلام شده بود.....از قدیم گفتن باور کردن حرف های خبرگزاری های غیر معتبر مثل اینه که خبرهای سیاسی صدا سیما رو باور کنی......!!!!

یا علی مدد

رضا رادبه
دوشنبه 5 مرداد 1388 - 23:56
26
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

آفرین و احسنت

این کارهای تازه ی "سینمای ما" خیلی عالیه

خیلی خوبه که فرهنگ طرفداری (fan) بودن این جا کم کم جا بیافتد

این سال ها fan ها (ببخشید فارسی اش زیاد راه دست نیست) نقش تعیین کننده ای در موزیک و سینما و ورزش داشته اند اگر این فرهنگ و حمایت از هنر مندی که دوستش داریم را گستزش بدهیم برای همه مان خوب است .

فکز نمایش "درباره ی الی" خیلی خوب بود ولی امیدوارم این فکر نمایش فیلم را به جاهای خوبی بکشانید

خیلی واضح و رک می گویم که خواهش می کنم این کار را برای فلان فیلم و فلان کارگردان که جدا" ارزشش را ندارند و بنا بر ملاحظاتی از شما خواسته اند نکنید (اگر این کارتان بگیرد مطمئن باشید سفارش ها خواهند رسید!!)

فکر اینکه در IMDb به درباره ی الی رای بدهیم هم بی نظیر است

من هم لینک را می گذارم تا به سهم خودم کاری کرده باشم

http://www.imdb.com/title/tt1360860/

محسن دراگون
دوشنبه 5 مرداد 1388 - 23:59
-7
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

اولش نه ولی کم کم دارم عاشقت میشم

سید آریا قریشی
سه‌شنبه 6 مرداد 1388 - 0:4
-6
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

آهای کافه نشینان! حتماً حتماً حتماً دشمنان مردم استاد مایکل مان کبیر رو ببینن. شاهکار نیست به نظرم. ولی چند قدم کوچیک بیشتر با تبدیل به یک شاهکار فاصله نداره. دیدن حداقل دو - سه باره ی اون برای هر کسی که ذره ای به سینما احساس علاقه می کنه واجبه. یه صحنه ی درگیری خیابونی بین گروه دیلینجر و گروه ملوین پرویس داره که بدون اغراق چیزی از صحنه ی مشابهش تو فیلم مخمصه کم نداره.

از همه ی کسانی که حداقل به یکی از گزینه های زیر علاقه مندند، دعوت می کنم این فیلم رو در اولین فرصت مشاهده کنن:

1) فیلم های مایکل مان

2) فیلم های گنگستری

3) ضدقهرمانی با شغلی غیرشریف، ولی با شرافت شغلی بالا.

4) انسان تنها و تکرویی که قربانی عدم تطبیق با زمانه می شود

5) تصویری غیراسطوره ای، اما حماسی از یک ضدقهرمان

6) فیلمی که آخرش نفس تو سینه تون حبس شه و بعدش یه آه از ته دل بکشین (البته نه آهی از سر آسودگی)

7) زوجی که مکمل همند و رودرروی هم قرار می گیرند. (یعنی درواقع هرکس اون یکی رو بکشه، روزگار خودش رو هم تباه کرده. چون بخشی از وجود خودشو کشته)

8)تقابل قانون و اخلاق

9) شخصیتی تنها که به سمت سرنوشت محتوم خود می رود. آن هم با آغوشی باز.

و

10) دشمنان مردم!

واقعاً کسی هست که حداقل به یکی از این ها علاقه نداشته باشه؟!! پس همه این فیلم رو ببینید!

سید آریا قریشی
سه‌شنبه 6 مرداد 1388 - 0:7
23
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

راستی آقای قادری در جواب سؤال شما باید بگم دشمنان مردم نه تنها من رو ناامید نکرد، بلکه باز خیالم رو راحت کرد که مایکل مان قرص و محکم سر جاش ایستاده و هنوز مونده تا ما رو ناامید کنه!!

ناقوس
سه‌شنبه 6 مرداد 1388 - 8:29
-12
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

فارس: «سيف‌الله داد»‌ كارگردان «كاني‌مانگا» و معاونت اسبق سينمايي كشور پس از تحمل يك دوره بيماري طولاني‌مدت، دارفاني را وداع گفت.

«سيف‌الله داد» بامداد امروز در سن 54 سالگي بر اثر سكته قلبي در بيمارستان مهر دارفاني را وداع گفت.

وي كه سالها به سرطان مبتلا بود، چندين بار نيز در بخش مراقبت‌هاي وي‍ژه بستري شد.

داد قصد داشت اپيزود سوم فيلم سينمايي تهران در جستجوي زيبايي در كنار داريوش مهرجويي و مهدي كرم‌پور، كارگرداني كند.

فيلم‌هاي «زير باران»، «كاني‌مانگا» و «بازمانده» از آثار او در سينماي ايران به شمار مي‌آيند.

سيف‌الله داد متولد 1334 خرمشهر، فارغ‌التحصيل جامعه شناسي از دانشگاه شيراز بود. وي فعاليت هنري را سال 1357 به عنوان سرپرست توليد راديو و تلويزيون مركز شيراز آغاز كرد و از فعاليت‌هاي جنبي او مي‌توان به عضويت شوراي بررسي فيلمنامه و بازبيني فيلم، عضو شوراي فرهنگي بنياد سينمايي فارابي، مسئول واحد تهيه طرح بنياد سينمايي فارابي، مديريت دفتر سينمايي «سينا فيلم» و معاونت اسبق سينمايي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي اشاره كرد.

پایک بیشاب
سه‌شنبه 6 مرداد 1388 - 9:0
22
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

In Mind

با سلام . خیلی ممنون که به ما طرفدار هات اینقدر احترام می گذاری و ارزش قائل هستی حتما یه چیز تپل برات می فرستم دیشب بالاخره In Bruges رو گیر آوردم تا 3 صبح به عشق نقدت بیدار موندم و فیلم رو دیدم خلاصه چه حالی بردیم چه دیالوگهای باعشقی چه فیلمبرداری محشری من یه قسمت از آرشیو فیلمم رو به فیلمهایی که داش امیر نقد می نویسه تخصیص دادم تو رو به خدا برام چند تا از اون فیلمهای باحالت اسم ببر تا بگیرم وحالیشووو ببرم . دیدار به قیامت بامرام . پایک بیشاب

mohsen
سه‌شنبه 6 مرداد 1388 - 9:10
5
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

سيف‌الله داد، كارگردان «بازمانده» بامداد امروز ـ 6 مرداد ماه ـ در 54 سالگي از دنيا رفت. به گزارش (ايسنا)، اين كارگردان و فيلم‌نامه‌نويس سينماي ايران كه از 29 تير ماه در بيمارستان به دليل عارضه‌ي سرطان بستري شده بود، امروز صبح بر اثر حمله قلبي در بيمارستان مهر درگذشت. او متولد 1334 خرمشهر بود و فارغ‌التحصيل رشته جامعه‌شناسي از دانشگاه شيراز (1358)، عضو شوراي بررسي فيلم‌نامه و گروه فيلم شبكه يك سيما (1362) و بخش فرهنگي بنياد سينماي فارابي و وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، از موسسان سازمان سينمايي سينافيلم، رييس هيئت‌مديره خانه سينما در سالهاي 1374 تا 1376 بخشي از سابقه‌ي كاري او بود. سيف‌الله داد به عنوان معاون امور سينمايي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي از سالهاي 1376 تا 1379 فعال بود و دوران طلايي براي سينماي ايران رقم زد. شروع فعاليت در سينما با كارگرداني فيلم «زير باران» 1364، عمده فيلم‌ها، نمايش‌ها و مجموعه‌هاي تلويزيوني «زيرباران» كارگردان و فيلم‌نامه‌نويس، «گره» فيلم‌نامه‌نويس، «بازمانده» كارگردان، فيلم‌نامه‌نويس و تدوينگر و «فرزندم بزرگ شده» فيلم‌بردار، «گره» يوسف سيدمهدوي فيلم‌نامه‌نويس، «كاني‌ مانگا» 1365، و تدوين‌گر فيلم‌هاي «بچه‌هاي طلاق» تهمينه ميلاني، «ابليس» احمدرضا درويش، «در مسلخ عشق» كمال تبريزي، «عمليات كركوك» جمال شورجه، «هور در آتش» عزيزالله حميدنژاد بوده است و به عنوان مجري طرح با«از كرخه تا راين» ابراهيم حاتمي‌كيا نيز همكاري داشته است. سيف‌الله داد در سالهاي اخير تدوين فيلم «فرزند صبح» بهروز افخمي را انجام داد و قصد داشت اپيزودي درباره‌ي شهر تهران مقابل دوربين ببرد.

isna.ir

پایک بیشاب
سه‌شنبه 6 مرداد 1388 - 9:10
-8
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

شرمنده یادم رفت یه چیزی بگم من زیاد با مجله تازه حال نمی کنم اما به عشق ویژه نامه های شما میگیرم و حال می کنم خواستم بپرسم با ماهنامه فیلم مگه مشکلی داری اگه راه داره ویژه نامه هات رو بده به ماهنامه فیلم فاز بیشتری میده . دمت گرم با مرام پایک بیشاب

پایک بیشاب
سه‌شنبه 6 مرداد 1388 - 9:16
23
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

In Mind با سلام . خیلی ممنون که به ما طرفدار هات اینقدر احترام می گذاری و ارزش قائل هستی حتما یه چیز تپل برات می فرستم دیشب بالاخره In Bruges رو گیر آوردم تا 3 صبح به عشق نقدت بیدار موندم و فیلم رو دیدم خلاصه چه حالی بردیم چه دیالوگهای باعشقی چه فیلمبرداری محشری من یه قسمت از آرشیو فیلمم رو به فیلمهایی که داش امیر نقد می نویسه تخصیص دادم تو رو به خدا برام چند تا از اون فیلمهای باحالت اسم ببر تا بگیرم وحالیشووو ببرم . دیدار به قیامت بامرام . پایک بیشاب.

امیر: به عشقه اسمی که برای خودت انتخاب کردی... و داچ انگستروم. کسی یادشه اینا اسم کدوم آدمان؟

بهرنگ
سه‌شنبه 6 مرداد 1388 - 12:22
-14
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

نقدی که رو فیلم درباره ی الی نوشتی خیلی جالب بود خصوصا قیاسش با قیصر. ولی با نظرت در مورد سپیده موافق نیستم به نظرم نکات زیادی رو نادیده گرفتی به نظر من سپیده خودخواه ترین شخصیت فیلمه حالا عرض میکنم چرا. از کجا شروع کنم؟... آها از یکی از دیالوگ های فیلم که امیر به احمد میگه تو یکی دیگه حرف نزن. این دیالوگ و چند دیالوگ دیگه در فیلم تلویحا به این نکته در گذشته اشاره داره که احمد و سپیده با هم دوست بودند و به نوعی به هم علاقه داشتند و حالا فرضیه ی من :

سپیده احمد رو ول میکنه و با آدم پولداری به اسم امیر ازدواج میکنه. احمد بعد از مدتی به آلمان میره و اونجا ازدواج میکنه و جالب اینجاست که هر دو از ازدواجشون ناراضی میشن. احمد طلاق میگیره ولی سپیده طلاق نمیگیره بلکه سعی میکنه عقده هایی که از نداشتن یک همسر ایده آل - البته با معیارهای خودش -داره رو جور دیگه ای خالی کنه.مثلا چجوری؟ اگر به ظاهرش در فیلم نگاه کنیم میبینیم بین خانم ها از همه تیپ ساده تری داره و حتی میتونم بگم شلخته است. این یکی از نکته هایی که به خودش و زندگی خصوصیش زیاد اهمیت نمیده.در یکی از دیالوگ ها امیر به سپیده میگه تو چیکاره ی احمدی؟ مادرشی؟ خواهرشی؟ کیشی تو؟ بعد احمد که میگه من بهش گفتم دعوتش کنه امیر بعد از چند جمله یک دیالوگ کلیدی میگه: میگه فلان میخوان سپیده بهمان میخواین سپیده زن میخواین سپیده! این دیالوگ به نوعی نشون میده که سپیده با انجام این قبیل کارها میخواد خودش رو از زندگی نیمه متلاشی خودش دور کنه و مشکلاتش رو فراموش کنه اشتباه نشه اون آدم فضولی نیست و قصد فضولی در کارهای دیگران رو نداره بلکه میخواد عقده های روانی خودش رو به نوعی فراموش کنه حتی برای مدتی کوتاه. مثل آدمی که مشکلات فراوانی داره و با خوردن الکل حتی برای چند لحظه میخواد همه چیز رو فراموش کنه.و حالا میرسیم به الی دختری که تقریبا موقعیتی مشابه با سپیده ی قبل از ازدواج داره. نامزدی داره که زیاد پولدار نیست و حالا آدمی مثل احمد پیدا شده(که البته حالا دیگه پولداره) که میخواد باهاش ازدواج کنه و اینجاست که خودخواهی سپیده بیشتر نمایان میشه و میخواد سرنوشت الی رو مثل خودش کنه یعنی کاری کنه الی از کسی که دوستش داره دل بکنه و با کسی که پولداره ( به عقیده ی سپیده موقعیت بهتر ) ازدواج کنه. یعنی همون کاریکه خودش کرد و الان پشیمونه. حالا هدف سپیده چیه؟ میخواست با این کار به خودش ثابت کنه که خب همه همین کار رو میکنن و اگر یک موقعیت بهتر باشه همه میرن طرف موقیت بهتر و به این ترتیب خودش رو از بخشی از عقده های روانی که در درونش وجود داره و داره اذیتش میکنه خلاص کنه ولی خب اوضاع اونجوری نشد که میخواست و ....

چیزایی که در ذهن داشتم رو به صورت خلاصه!!!! واست نوشتم به هر حال از اینکه سرت رو درد آوردم عذر میخوام فقط میخواستم نظرم رو در مورد سپیده بهت بگم و البته با این نظرت کاملا موافقم که این فیلم درباره ی سپیدست نه درباره ی الی

م ن گ
سه‌شنبه 6 مرداد 1388 - 13:32
2
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

مصطفا .

جایی برای پیرمردها نیست .

کسی چه میدونه ، شایدم، ای برادر کجایی .

کلاً غیر آخری همه شون مسخره بازی ان ، جفنگ. یکی بیاد بگه نه ! مسخره ها .

حالا تو بگو ، کدوم یکی از این سه تا ...

شکارچی گوزن

اینک آخرالزمان

غلاف تمام فلزی

mebzo
سه‌شنبه 6 مرداد 1388 - 14:55
1
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

فیلم مستندی که در مورد کیمیایی ساختی رو هم زمان با اکران محاکمه در خیابان به بازار بدی بد نیست ها !!!

درست حسابی هم منتشر کن به دست ما هم برسه .

hamedddd
سه‌شنبه 6 مرداد 1388 - 15:22
1
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

http://www.hiphopgalaxy.com/IMG/WALLPAPER-EMINEM-8-MILE.jpg

سرپیکو
سه‌شنبه 6 مرداد 1388 - 17:36
2
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

سینما، همیشه منو تشنه میکنه! «آلبرت فینی» در "شنبه شب و یکشنبه صبح"

***

لعنت به همه تابلوهاتون، باشه؟ اصلا جای پارک پیدا نمیشه! هیچ کس حاضر نیست با اتوبوس یا تراموا بیاد! لعنت به همه ماشین هاتون ، خودتون و جد آبادتون! «آلبرتو سوردی» در "بورژوای کوچک" ماریو مونیچلی.

هادي
سه‌شنبه 6 مرداد 1388 - 18:4
31
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

اميرجان مي شود يك كم وقتش را بيشتر كني؟

علي
سه‌شنبه 6 مرداد 1388 - 18:47
3
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

ممنون و متشكر از نقد "درباره الي ... " و پيشاپيش، سايه خيال ملويل و ذكر خير ريچارد كرناي "يك پليس" و با مقداري تأخير يادآوري صداي مرحوم ناظريان روي موهاي نقره اي ايو مونتان در اي مثل ايكار.

به جاي ريچارد كرنا هم در "يك پليس" ناظريان صحبت كرده بود!


سه‌شنبه 6 مرداد 1388 - 19:11
14
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

چند كلمه باشد اين يادداشت؟


سه‌شنبه 6 مرداد 1388 - 19:50
10
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

آقای قادری اون قضیه 9 مستند نیما و مستند شما و عرضه اش با فیلمهای کیمیایی هنوز سر جاشه و قطعی ؟؟؟ رئیس هم بینشون هست یا نه ؟؟ ممنون میشم جواب بدید.

امیر: رئیس نیست. ولی ایشا... که باقی‌اش سرجاشه.

سیاوش پاکدامن
سه‌شنبه 6 مرداد 1388 - 20:1
-4
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

"یک متن طولانی یا همه چیزهایی که در این دل صاب مرده تلنبار شده و بالاخره یک روزی باید بیرون بریزمش و اون روز....."

.

* پاراگراف اول: حالا که از کما بیرون آمده ام و هفشتا (-هفت هشت تا- در اینجا مراد چیزی بین هفت و هشت است و نه تمرین جدول ضرب و در پاسخ به این سوال!! نیز باید بگویم که بله میشود چون تماشای فیلم nine lives را هنوز فرصت نکردم به اتمام برسانم پس بین هفت و هشت قرار دارم) فیلم درجه یک دیده ام یا بهتر بگویم اول دیدم و بعد از کما خارج....خیلی پیچیده شد لذا بیخیال شده و به پاراگراف بعدی میرویم.

.

* پاراگراف دوم: داشتم میگفتم که چه کسی میتواند "مردی روی سیم" (15 دقیقه پایانی اش نفسم را گرفت) و "ریچل ازدواج میکند" و "bolt" و "مریخ حمله میکند"(دوست دارم برادر برتن دوست دارم) و "زوجی که خدا آنها را برای هم ساخته" (این یکی هندی است لطفا) و بعد "تهران انار ندارد" و "دربااااااااااااااااااااااااااره الی"(این یکی خیلی از بهترین بالاتر است) را ببیند و سرحال نباشد.

.

* پاراگراف سوم: از اون 4 شنبه تا این 3 شنبه نبودم و خب با زیر و رو کردن پاراگراف دوم به راحتی میشود به این نتیجه رسید که کسی که تهران انار ندارد را دیده یا باید تهران بوده باشد و یا مسعود بخشی پسر همسایه اش بوده باشد (که این یکی اصلا لازمه اش این است که تهرانی باشی) پس گزینه اول درست است.

نکته یک: این تهران هم شده پاریس ما فقیران.

نکته دو: چقدر دوست داشتم قیافه کاوه را در لحظه فهمیدن این موضوع و اینکه شاید مجبور بشود یک سفرنامه دیگر را در وبلاگم بخواند، میدیدم.

و اما ادامه پاراگراف سوم؛ تمام این مقدمه را گفتم که بگویم در همین یک هفته ای که وقت نکردم به کافه سر بزنم چقدر اتفاق و پیشنهاد و نظرسنجی شده که باید (توجه میکنید که مجبورم) در آنها شرکت کنم.

.

* پاراگراف چهارم: برادران کوئن همیشه برایم متناقض نما بودند یعنی در عین اینکه از فیلمهایشان لذت میبرم و دنیای دیوانه شان را دوست دارم اما خب فیلمهایشان هیچ وقت اون بالاهای لیستم نبودند. پس بعد از "لبوفسکی بزرگ" که همه جوره در صدر است، "بعد از خواندن بسوزان(امروز در روزنامه اطلاعات نوشته بود که فیلم بی مایه ای است(چیه مگه اطلاعات آدم نیست حتما که نباید اعتماد ملی بخونیم؟!!)" و "blood simple" را بیشتر میپسندم و البته مطمئن هستم که جایی برای پیرمردها در رده آخر قرار میگیرد. و ای امیر قادری بدان و آگاه باش که بدجوری سر دور زدن این نظرسنجی مچت گرفته شده و باید اعتراف کنی که چه رازی پشت این قضیه نهفته است و یا با کاوه میبریمت لب دریا تا بادبادک بازی کنی و ..."بچه ها من باید برم"

.

* پاراگراف پنجم: اتفاقا قبل از خواندن نظر سعید حسینی برای رای دادن به درباره الی اقدام کردم اما با بمباران سایت مثل بمباران گوگلی مخالفم. به نظرم این موضوع دیگر سیاسی و ملی نیست که بخواهیم چند تا کاربر ایجاد کنیم و همه اش ده بدهیم به الی. موضوع کاملا سینمایی است و ما همه یک رای داریم. البته کسانی که هنوز عضو IMDb نیستند و به فیلمها نمره نمیدهند لذت بزرگی را از دست داده اند این سایت از معدود جاهایی است که نظرمان درباره یک فیلم فقط مال خودمان نیست و میتواند در یک فضای بزرگ حضور داشته باشد . نمیدانید چه کیفی دارد که به فیلمی که اعصابتان را به هم ریخت یک بدهید و یا با یک 9 زیبا از زحمات کارگردان تشکر کنید.

.

* پاراگراف ششم: جواد رهبر مدتهاست که در حال ترکاندن است اما این بار در مردی روی سیم اصلا کارستان کرده است و باید بگویم پرونده را نجات داده است. بعد از نقد کم و کوتاه امیر قادری و دو مطلب شل دیگر (توجه داشته باشید که داریم سایه خیال میخوانیم و نه نمای درشت) جواد از راه میرسد و بوووومممم.

.

* پاراگراف هفتم: احسان هاشمی تقریبا لقب مرد حوصله کافه را از آن خود کرده. خیلی انرژی میخواهد که بنشینی اینگونه نظراتت را مدون کنی و سروشکل بدهی. و این من را یاد جوانی هایم.....نمی اندازد واقعا من همان موقع ها هم حس این کار را نداشتم.

دسته اول- یک اش خوب است دو اش عالی است، سه اش حرف ندارد، چهارش ای بدک نیست(اصولا با این قسمت رای دادن هنوز حال نکردم)، ولی حالا که رای دادن داریم چه بهتر که پنجمی اجرا شود و ششمی هم که فکر کنم دست خود احسان را میبوسد.

دسته دوم- کلا با هر کاری که نحوه دسترسی به این کافه را محدود کند مخالفم لذا یک را بیخیال، پایه اولین دو و دومین دو هم نیستم ، سه و چهارمی هم....مه کلا این دسته دوم کافه را از حالت قهوه خانه ای در می آورد میشود مثل سایتهای فرومی. عشق اینجا این است که بچه ها را به مرور بشناسی و یا اصلا نشناسی و وارد بحث بشوی و بعد کشفشان کنی. والا اینکه ستاره دار کنیم و عکس بزنیم و علایق و سلایق را ردیف کنیم و .... نه بیا کل کل کن و بشناس برادر. چی؟!! پیشنهادهای من؟؟؟ مرد حشابی من اگه حال داشتم که مقشدم همین بغل بود خودم پیاده میرفتم. قربون دشتت تو پیشنهاد بده (قشمت آشان ماجرا) ما رد میکنیم (قشمت شختش).

.

* پاراگراف هشتم: حرفهایم درباره الی و درباره نقد امیر میماند برای کامنت بعدی. و اینکه من موقع جشن سالگرد اینجا در حال پا جفت کردن و سینه خیز رفتن هستم پس من سهم خودم از سالگرد را همین روزها انجام میدهم و کیکم را میخورم، بقیه اش با خودتان.

.

* آخرین پاراگراف: کاوه دقت کردی که صاب کافه چطور خودخواهانه اسم هر روزنوشت را تیتر کامنتهای ما میکند و ما را از این حق خدادادی محروم؟!!!

نازنین
سه‌شنبه 6 مرداد 1388 - 20:44
-54
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

سلام آقای قادری اگر مطالب باز هم نرسیده لطفا بگید تا دوباره بفرستم.

امیر: نه. رسید. ممنون.

رامين
سه‌شنبه 6 مرداد 1388 - 21:5
-8
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

كانون فيلم انجمن اسلامي دانشگاه آزاد مشهد مي خواد دوباره پخش فيلمهاش رو تو تابستون استارت بزنه . از بر و بچه هاي مشهدي كافه كه دل و دماغ همكاري و ايده تازه دارن مي خوام يه حالي به ما بدن. فقط زود ٍ زود .

محسن دراگون
سه‌شنبه 6 مرداد 1388 - 21:35
10
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

بهرنگ جان مخالفم با برداشتت . شدیدا

من هیچ اشاره ای که رابطه احمد و سپیده رو برای ما قطعی کنه ندیدم.

اون دیالوگ های امیر هم به نطرم بیشتر نمایان کردن شخصیت این ادمه .

حالا شما اومدی به خاطر برداشتت از این حرفای امیر و احمد اینا رو میگی.

سپیده خود خواهه؟ این ادم خود خواه چرا باید اونجوری برا همه دل بسوزونه یا چرا باید اونجوری برا الی زجه بزنه یا مهمتر از همه چرا باید برای حفظ ارامش ظاهری دیگران در اخر فیلم به علیرضا دروغ بگه . برای نجات دوستانش.

به نظرم اقای فرهادی کاملا به هدفش رسیده .تناقضات بیداد میکنه .

ریحانه
سه‌شنبه 6 مرداد 1388 - 21:49
0
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

به کاوه اسماعیلی:خیلی موافقم درباره سالگرد کافه.راستش من دو سه ماهی هست که تو فکرش هستم.یعنی می خواستم کامنت های این یک سال را رویش کار کنم.شاید پر رو بازی شود.منظورم اینست که...هیچی.ولی می خواستم واقعا روش کار کنم.وقتم رو بذارم.تمام سعی ام رو بکنم و براش مایه بزارم.چشم هایم را هم بزارم.چون که :چشم ها را باید شست،جور دیگر باید دید...خلاصه که خیلی جدی بود برایم.اما حالا که گفتی همان بهتر است که بعدا بیشتر درباره اش حرف زد... اما در مورد پیشنهاد های احسان هاشمی.من با پیشنهاد های دسته اول بیشتر موافقم.اما پیشنهاد های دسته دوم ، به نظرم همیشه ما اینجا می خواسته ایم فرقی بین جدیدی ها و قدیمی ها نباشد.نمیدانم چطور بگویم.نمونه واضحش همان است که یک بار امیر قادری گفت ما اینجا قدیمی یا جدید نداریم.یا اینجا می آییم و هستیم یانه. البته اگر اشتباه نکنم.و به نظرم پیشنهاد های دسته دوم بدجوری قدیمی و جدیدی می کند.یا اینکه تحصیلات و...را بنویسیم تا طرف مقابل بفهمد که با کی طرف است به نظرم اینجا ما با این چیز ها درباره هم قضاوت نمی کنیم.هرکس بنا بر تجربه ها و فهمیده هایش از سینما و زندگی حرف میزند و برای همه قابل احترام است.یا بر اساس تعداد کامنت ها ستاره دار شویم.هر 300 تا یک ستاره. و اینکه باز هم فکر کنم کسانی که به قسمت کامنت ها می آیند و می خوانند ، اگر 100 تا کامنت هم بگذاریم برایش مهم است !اینجا کامنت می گذاریم که همدیگر را بشناسیم.و اینکه اینجا چیزی شبیه یک فروم یا کلوب می شود.اگر اشتباه متوجه شدم حرف هایتان را، حتما بگید.معذرت می خواهم. و اینکه حتما می دانید هرچیزی برای اولین بار چه لذتیییییی دارد...

امیر: پیشنهاد من این است که کارت را روی کامنت‌ها ادامه بدهی.

شیده
سه‌شنبه 6 مرداد 1388 - 22:44
21
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

سلام امروز صد بار اومدم از صاحب کافه مون به خاطر نقد زیبایش در مجله فیلم تشکر کنم نمی شد کاری پیش می اومد راستش خودم هم زیاد دوست نداشتم بیام یه جورایی می ترسیدم که نکنه دیگرانی که با جو اینجا اشنا نیستند فکر کنند الکی است دلی نیست هی خودمون از خودمون تعریف می کنیم (می بینید؟ واقعا خل شده بودم) تا برسم به الان که یادم بیاید به قول برنی فاکر: حرف دیگران از کی تا حالا به حرف دیگران اهمیت میدی؟ پس امیر قادری عزیز خیلی خیلی ممنون مقاله ات حرف نداشت نمی دانم شاید چون من هم با زاویه دید تو فیلم رادیدم انقدر حظ نقدت را بردم انقدر که یادم رفت ببینم اصلا در باره ی بازیگران فیلم نوشته بودی؟ درباره ی شخصیت های فرعی فیلم نوشته بودی ؟ بس که تو حال خودم بودم واین حرف خالی از هر گونه احساس امیر به سپیده توی گوشم زنگ میزد: پاشو یه ابی به سر وصورتت بزن پاشو عزیزم (عزیزم؟) راستی فکر می کنم امروز سالروز تولد مردی است که پیش از ظهر ها می نوشت اغلب ایستاده می نوشت تن درشت وسنگین خود را برهنه نگه می داشت کسی که ناقوس ها برای او به صدا در می امدند.

امیر: جدی امروز تولد استاد بوده؟ ایول که گفتی. باید بیش‌تر به‌اش برسیم.

محمد
چهارشنبه 7 مرداد 1388 - 3:20
2
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

پایک بیشاب این گروه خشن

پایک بیشاب
چهارشنبه 7 مرداد 1388 - 6:16
-1
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

سلام از روزی که شماره جدید این ماه مجله فیلم رو خریدم یه چیزی ناراحتم کرده . من هروقت مجله فیلم رو میگیرم اول سریع صفحات ابتدایی رو می خونم که ببینم در قسمت با تشکر از همکاران این شماره اسمی ازسام پکین پای امروزی ما آوردن که اول برم سراغ اون یا نه این ماه اسمی از صاحب کافه با عشقمون نیاورده بودن در صورتیکه 2 تا نقد با حال از درباره الی و مردی روی سیم داشتی که انگارمغز ما رو با اسلحه جف کاستلو ترکوندی از دست مسئولین مجله وزین فیلم شاکی ام خفن . بی خیال میخوام برای خودم واست یه اسم انتخاب کنم کدوم رو دوست داری سام پکین پا یا جف کاستلو.

امیر: گرفتی ما رو رفیق؟ پکین‌پا و کاستلو کجا، تفنگ پر پایک و هفت‌تیر خالی کاستلو کجا و ما...

مريم.م
چهارشنبه 7 مرداد 1388 - 7:6
-8
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

سلام

وااااااااااااااااااااي كه چقدر جالب وقتي كامنت اقا كاوه رو خوندم نميدونين كه از حدودا ارديبهشت بود (فكر كنم)دارم كامنت هاي سالهاي گذشته رو جمع و جور ميكنم و وسطاش يه چيزايي مينويسم تا اينكه روز تولد كادو كرده اينجا بزارم

مصطفی جوادی
چهارشنبه 7 مرداد 1388 - 7:23
2
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

1- م ن گ ، متوجه نشدم درباره برادران کوئن چه می گویی.جدی داری نظریه میدهی یا شوخی می کنی، لحن ات غلط انداز است ، آن چیزی هم که پرسیدی را من فقط باید جواب بدهم؟ اگر کارت راه می افتد خب من شکارچی گوزن و بعد فیلم کاپولا . ببین رفیق اگر منظور خاصی داشتی ، من نفهمیدم . تروتمیزتر بگو

2- در کامنت بعد نظرسنجی کوئن ها را جمع می کنیم

سعید
چهارشنبه 7 مرداد 1388 - 8:52
13
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

از یکی از دوستان مشترک خودم و امیر با تعجب پرسیدم اولا که الآن دوازده سالگی آژانسه نه ده سالگی بعدشم تو این اوضاع گیر دادن به حاتمی کیا چه مناسبتی دارد جواب داد امیر می گوید می خواهیم حاتمی کیا را به مسیر اصلی اش بر گردوینم !!!!! با تعجب گفتم امیر که خیلی برای فردیت افراد احترام قایله و حتی دلیلش برای رای ندادن به موسوی این بوده که یک عروس برای داماد شرط کرده به موسوی رای بدهد برای همین فردیتش مختل شده گفت :الله و اعلم

سعیده
چهارشنبه 7 مرداد 1388 - 9:50
0
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

چقدر می چسبه وقتی تولدم با همینگوی بزرگ توی یک روزه. توی سو‍پر استار یه تیکه اش رو حسابی پایه ام اونجایی که کوروش زند می گه آدمها دو دستن یکی کسانی که توی مرداد به دنیا می آن و دسته دوم کسانی که دوست دارن تو مرداد به دنیا بیان! فکر کنن آدم از تو سوپر استار تیکه در بیاره! جواد رهبر هم توی وبلاگش تیکه رفتن کوروش زند به اصفهان رو گرفته! راستی امیر مقاله نیهیلیسم به دستت رسید؟ در پایان خوش به حال بروبچی که شنبه به ‍پردیس می روند ما که اون ساعتمون پر شده متاسفانه!

امیر: منم توی مردادم. 22 مرداد. و این که خوش‌ به حالت به خاطر این همزمانی.

بهرنگ
چهارشنبه 7 مرداد 1388 - 11:11
10
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

درگذشت سیف الله داد رو به همه ی بچه های کافه تسلیت میگم خیلی جوون بود واقعا حیف شد یادش گرامی

wall_e
چهارشنبه 7 مرداد 1388 - 11:23
3
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

If we’re all alone,then we’re all together in that too.

عشق سگی
چهارشنبه 7 مرداد 1388 - 16:2
19
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

اینم از این http://www.firstshowing.net/2009/07/23/must-watch-tim-burtons-alice-in-wonderland-first-trailer/

امیر: هی پسر. دست‌ات درد نکنه. خدا عوض‌ات بده.

کاوه اسماعیلی
چهارشنبه 7 مرداد 1388 - 16:57
-13
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

اولا اگر این م ن گ همان منگ خومان باشد چنین اظهار نظری ازش بعید نبود...بعد اینکه چقدر خوب که بچه ها حواسشان هست.این حرکت را حنانه سلطانی سر سال اول انجام داد و غافلگیرمان کرد.جای او هم خالی...یادمان باشد فراخوانی داشته باشیم که همه کسانی که از اینجا با توپ و تشر هم قهر کرده اند برگردند....بعد اینکه کامنت سیاوش را دیدید؟نگفتم کمش داشتیم...و اینکه پایک بیشاب تا زمانی برایمان عزیز است که دار و دسته اش با سوسولهای تیم ملی فوتبال ایتالیا قیاس نشوند.بعد هم اینکه سیف الله داد بیش از اینکه به خاطر فیلمهایش(و حتا به خاطر احترام به تماشاگرش ) دوستش داشته باشیم به دلیل فظای درخشان دوران مدیریتش در وزارت ارشاد در خاطرمان خواهد ماند....و اینکه چه خوب بود در این روزنوشت کوئنی بیشتر رویشان زوم میکردیم.بماند برای بعد....حالا که اینطور شد سه انتخاب ویژه ام از کوئن ها....(روغن موی جرج کلونی ...شکم برآمده فرانسیس مک دورمند و استیل سیگار کشیدن بیلی باب تورنتون.فیلمهایش را که خودتان می دانید.)و آخر هم اینکه امیرو....برایت می فرستم.الان..

رامين
چهارشنبه 7 مرداد 1388 - 16:59
-11
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

كانون فيلم انجمن اسلامي دانشگاه آزاد مشهد مي خواد دوباره پخش فيلمهاش رو تو تابستون استارت بزنه . از بر و بچه هاي مشهدي كافه كه دل و دماغ همكاري و ايده تازه دارن مي خوام يه حالي به ما بدن. فقط زود


چهارشنبه 7 مرداد 1388 - 18:25
-11
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

"...سپیده ای که حقش را می خواهد تا عوض قرار گرفتن در حریم گرم و مومنانه عشق،خودش را به جهان انتخاب های گوناگون پرتاب کند و مسولیت و هزینه تنهایی و سرگردانی اش را بپذیرد..."

همین جمله کافی بود تا یکبار دیگه بهت ایمان بیارم پسر

و بیچاره و سرگردان مایی که...

هانیه
چهارشنبه 7 مرداد 1388 - 21:17
-9
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

یادداشت ابراهیم حاتمی کیا رو خوندم

بعد از دو ماه سکوت !!!!!!!!!

به نظرم یادداشت محافظه کارانه ای بود

نظر شما چیه بچه ها چه برداشتی دارید؟

حامد ايماني
پنجشنبه 8 مرداد 1388 - 0:37
3
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

خوندن اين مقاله ي اقاي فتوره چي در اعتماد ملي شايد براي بعضي دوستان كافه نشين جالب باشه. قصد تاييد يا رد نظر ايشون رو ندارم .فقط حال و هواي بعضي روزاي اينجا باعث شد اينو كپي كنم. دوست دارم نظرتونو بدونم. فهرست بلند بالايي از رنجي که کليت «زيستن» را فرا گرفته مي‌توان نوشت. هرچند که حجم رنج آدميان را هرگز نتوان شمرد و عددگذاري کرد. رنج عريان است. همه‌کس در همه‌جا و در هر ساعتي از شبانه‌روز، سويه‌اي آشکار يا روکش شده از رنج را با خود حمل مي‌کند و از قضا همينجاست که ماجراي رنج با پنهان کردن معنا مي‌شود. از قضا، درست در همين مقطع است که موقعيت افسردگي واجد رگه‌هايي به غايت «انساني - اخلاقي» مي‌شود. مگر مي‌توان در حجم بي‌انتهاي رنج سرخوش بود؟چرا بايد چنين «وانمود» کرد؟ رنج در بدن‌ها و روان‌هاي مردماني که ديدني‌اند و قابل اشارت با دست به آشکاري مطلق رسيده است. . . . راديو با صداي «زن گوينده برنامه صبحگاهي هورا کشان از لبخندزدن و نشاط داشتن پس از انجام چند نرمش سخن مي‌گويد و چه طاقتي بيمارگونه دارند. آنان که هر صبح اين عبارات مجازين را تنيده در بوق و کرناي‌ نوايي آزاردهنده از مثلا يک موسيقي محلي که به رقابت با صداي زن گوينده برخاسته، مي‌شنوند: «بخنديد تا دنيا به شما بخندد.» همان دم که در مسير عبور، رانندگان؛ مسافران را از هم مي‌ربايند و يا چاقويي بران که در هواي صبحگاه در نزاع دو کس پيداست. راديو هنوز در حال اداي بي‌خاصيت‌ترين واژگان تکراري هر روزه است: «امروز هواي تهران آفتابي است و ما براي شما روزي سرشار از خوشي و بهروزي و موفقيت آرزو مي‌کنيم.» زن گوينده، خبر مي‌دهند که «هم‌اکنون» «ارتباط‌اش با همکار»ش در فلان ميدان برقرار شده و مسافران را که در انتهاي بزرگراهي بي‌منفذ گرفتار شده‌اند به شنيدن دعوت مي‌کند. گزارشگر بي‌مايه‌تر از گوينده حرف مي‌زند، لحن را تمرين کرده، واژه‌ها از قبل آماده‌اند: «سلام، سلامي به شما مردم شاداب و شريف در اين روز گرم و آفتابي.» و عبور پنج متر گرفتاران در طويل‌ترين صف تاريخ. صف بي‌انتهاي ترافيک تهران. جنازه‌اي را با لنگ پوشانده‌اند. موتورسواري له شده. صداي گزارشگر هنوز در پس‌زمينه شنيده مي‌شود. جنازه اما هنوز داغ است. پيکي بوده است که مثلا دو حلقه لاستيک را از بازار به تعميرگاه مي‌برده است. گزارشگر راديو در اين وانفسا، عابري گرفتار را متوقف مي‌کند و سخت‌ترين سوالات رايج در دو هزار و 500 سال تاريخ فلسفه و متافيزيک را از او مي‌پرسد: « به نظر شما-احتمالا نظر يک کارگر جوشکاري در شهر ري-درباره صداقت چيست؟» . . . اين برشي يک ساعته از «زيستن» در اينجا و اکنون ماست. با کلي پنهان‌کاري و فراموشي و لکنت قلم نويسنده اما همين مقدار هم براي اثبات «رنج زيستن» کافي ست. نيازي نيست که به گرسنگان دارفور و زناني که حق طلاق مي‌خواهند و کودکاني که روي پوست‌شان اثر سوختگي با سيگار ديده مي‌شود و جواناني که در اورژانس بيمارستان لقمان در حال شست‌‌وشوي معده‌اند و کشتگان نقطه مرزي آبخازيا و کپرنشينان نيواورلئان و حوالي پاريس، کودتا در هندوراس، اعدام دسته‌جمعي مخالفان سياسي در آرژانتين و پياده‌سازي دستور‌العمل «راه‌حل نهايي مساله يهود» در آشوويتس و داخائو و هزاران هزار تجلي عريان ديگر از رنج ارجاع داد. کافي نيست؟ برشي ديگر: نزديک 40 روز است که ما به يک اتفاق سياسي و تبعاتش معترضيم. ما به نتايج انتخابات معترضيم. بسياري از فعالان سياسي در زندان‌اند. هر نوع تلاش براي آزادي آنان تا اين لحظه بي‌فرجام بوده است. هر نوع امکان اعتراض سلب شده است. گويي مي‌کوشند تا به مرور زمان اعتراض‌مان را فراموش کنيم. در شهر مادراني داغدارند و چه بسيار بيشتر، مادراني نگران. بيش از اين نمي‌توان توضيح داد، بي‌شک هر خواننده‌اي خود به خوبي و تمام و کمال واقف است به رنج اين روزها . . . در اين شرايط حدوث ناخواسته افسردگي «شريف‌ترين» گزينه ممکن است. در فضايي كه درك رنج و افول كيفيت حيات نياز به استدلال و فاكت و فيگور و آمار و ارقام ندارد، شيدايي بيمارگونه و وانمودکردن به آنچه که نيست و ادعاي «خوب بودن حال» و تظاهر به آرامش داشتن مضحک است. تظاهر به سرخوشي و شادي و بي‌ملالي در مواجهه با رنج خود و «ديگري»، جز لوده بازي چيز ديگري نيست. شايد همان قول والتر بنيامين موخره مناسبي باشد: «افسردگي، امتداد تفکر است.» و اگر کسي در اطراف شما افسرده نيست فاقد قدرت تفکر است. و کسي که فاقد تفکر است، حتي قادر به «اميد داشتن» هم نخواهد بود. و لابد به اين واقعيت هم نمي‌تواند بينديشد که اين افسردگي شرافتمندانه، مي‌تواند خود راه را بر جاري شدن دوباره اميد -به مثابه والاترين حس خفته در دل رنج - بگشايد.

امیر: از نادر فتوره‌چی پیش از این ترجمه‌ها و یادداشت‌های خوبی، به خصوص درباره جنبش 1968 خوانده بودم. ولی این یکی واقعا به نظرم مذبوحانه بود:«اگر کسي در اطراف شما افسرده نيست فاقد قدرت تفکر است.» ای بابا. متاسفم. این هم از روشنفکرمان.

مسعود
پنجشنبه 8 مرداد 1388 - 3:25
8
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

اگه اشتباه نکنم تو شماره ی فروردین 86 ماهنامه فیلم بود که از امیر قادری یه نقد راجع به "میامی وایس" بود. اون جا یه چیز عجیب نوشته بود که حالا معنیش رو می فهمم. یه چیزی با این مضمون نوشته بود که اگه منی که الان دارم با برنامه Word این متنم رو تایپ می کنم، از تمام ریزه کاری های این برنامه سر در بیارم بهتر می تونم بنویسم و اینو ربط داده بود به این که مایکل مان بلده چطور از تکنیک استفاده کنه. اون وقت واسم عجیب بود که این ها رو خوندم. اما الان وقتی مان فیلم گنگستری با دوربین HD می سازه معنیش رو می فهمم. آخه کی جرئت می کنه به جای سلولوئید واسه یه فیلم گنگستری از دوربین دیجیتال استفاده کنه. معرکه اس این جناب مان!

مريم.م
پنجشنبه 8 مرداد 1388 - 7:32
5
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

سلام

تولد استاد رو به همه تبريك ميگم و حالا نشستيم و انتظار فيلم جديد اقاقي كيميايي رو ميكشيم

خودم بايد خوشم بياد که مي‌آد

خدايا اگر هر کي پير مي شه.دلش هم کوچيکتر مي شه منو پير نکون که طاقتشو ندارم

قيصر - مسعود كيميايي

گــوزن ها : ... وقتي رفتي نفهميدم کي داره ميره.حالا که اومدي ميفهمم کي اومده....اي .... هنوزم کم حرف ميزني!! .... هنوزم ماتــي .... هنوزم تو چشات عشقه.... حتماَ هنوزم دروغ نميگي؟

اگه رضايت دادي که دادي وگرنه من ميمونم و تو و يه ضامن داره انقدري

فقير در دنيا هميشه واژگون است .واژگون هم لغت خوبيه ها.ادبياتي ادبياتيه

نمرديم و گلوله هم خورديم

رد پاي گرگ: آقا تهراني تو عکس باشه... عکس بره سينه ديوار... ديگه اون ديوار نمي ريزه

يه چيزايي گفتي داداش که حالم از اين آزادي بهم خورد

به چيزي که دل نداره دل نبند ...

مرسدس

اسلحه كه داشته باشي همه چيز ساده تر مي شه

رضا معروفي: اي تو اون روح مرده و زنده‌ت جلال! من ديگه کار کوچيک براي آدم کوچيک نمي‌کنم

حكم

اين روزا زر نداري زر نزن

بيكسه بهش برس بيكس همه كسته

نعشه و خمار مفت و جفت هم

اومدم باهات سر راست صحبت كنم اما سيجات پنجره

تو نعشگيتو با ماشين بابات رفتي من خماري رو پياده رفتم

رييس

پایک بیشاپ
پنجشنبه 8 مرداد 1388 - 11:18
1
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

سلام بامرام اینقدر مارو چوبکاری نکن تفنگ و اسلحه اونا فقط یه وسیله بود شاعرانگی پکین پا رو که داری مرام و مسلک سامورایی رو هم که الان تو مکتبتیم میمونه یه اسلحه که اون رو هم دیک تورنتون 40 سال پیش یه خوش دستش رو غنیمت گرفته کافیه فقط بنی و الیتا رو بفرستیم دنبالش... راستی ایمیلی که فرستادم دستت رسید ؟

امیر: هی پسر تو بنی رو می‌شناسی؟ «هی بنی اون وقت ما میایم دنبال تو.» - سر آلفردو...


پنجشنبه 8 مرداد 1388 - 12:26
4
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

این فیلم The Hessen Affair رو از دست ندید. در ظاهر یه فیلم ارزون تلویزیونیه. ولی من وقتی تماشاش می کردم یه حسی از فیلم های دوران طلایی سینما داشتم!

بهرنگ
پنجشنبه 8 مرداد 1388 - 12:31
-13
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

اومدم سوتی بزرگ دیروزم رو ماست مالی کنم! کلمه ی امثال رو امسال!!! نوشتم که خیلی تابلو بود شرمنده

راستی امیر یادداشت آقای نوری رو تو اعتماد ملی درباره ی الی خوندی؟ اگه نخوندی بخون خیلی باحاله! انگار دیگه وقت نکرده بود یه دور بخونه. تو حرفاش پر تناقضه یه نمونش اینکه توی یه پارگراف میگه این فیلم کجاش تعلیق داره؟ بعد توی پارگراف بعدیش میگه آخه با ان همه تعلیقی که در فیلم هست...!!!!!!!!

احسان
پنجشنبه 8 مرداد 1388 - 12:45
17
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

ميدونستي يكي از بهترين نقدهاتو نوشتي؟ (بهترين نقد روي فيلم ايرانيت رو) اغراق نيست ها، حظ برديم.

ممنون

valeh
پنجشنبه 8 مرداد 1388 - 13:7
-11
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

"... به آدمهایی نگاه می کند که ماشینشان، خرشان، در گل گیر کرده، و ..."

"این یک اثر هنری است...چون نظام ارزشی پیچیده ای را مطرح می کند که بر پایه وظیفه انسان برای خود بودن استوار است."

ممنون به خاطر "تراژدی سپیده".

همیشه از یه زاویه جدید به هر موضوعی نگاه میکنید، و چقدر همیشه نگاهتون سرشار از زندگیه.

و ممنون از عشق سگی برای تریلر "آلیس....".

mebzo
پنجشنبه 8 مرداد 1388 - 13:8
3
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

می بینم که حس تیزر بازی تو کافه بالا رفته (بعضی وقتها به تیزر بعضی فیلم ها بیشتر از خودشون علاقه دارم) اومد اینجا و آدرس وبلاگ خودم و بذارم که این روزا رفته تو کاره تیزر گذاشتن و سه تا تیزری هم که فعلا لینکه دانلودشون رو گذاشتم این فیلم هاست .

یونایتد نفرین شده

چیز های وحشی کجا هستند ( اسپایک جونز)

یک مرد جدی (فیلم جدید برادران کوئن که خیلی تازه و نابه )

تیزر آلیسم دیدم بی نظیر بود ... عجیب گیریمی داشت این جانی دپ .

تیزر مرد جدی رو هم از دست ندید که در عرض دو دقیقه پرتتون می کنه تو دنیای عجیب و غریب و خشنه کوئن ها !

http://www.stalag17.blogfa.com

خبرچین
پنجشنبه 8 مرداد 1388 - 15:57
16
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

آقای قادری من امروز ساعت 14 رفتم قطعه 257 بهشت زهرا برای یکی از دوستانم فاتحه بخونم که خانم مهناز محمدی و آقای جعفر پناهی داشتند روی مزار شهدای فجایع اخیر گل می گذاشتند. از ایشان امضا گرفتم. دقایقی بعد ماموران ضد شورش این دو هنرمند ارزنده رو دستگیر کردند و سوار بر ماشین پلیس از بهشت زهرا خارج کردند. اینو با چشمم دیدم.

نتیجه نظرسنجی فیلم های برادران کوئن
پنجشنبه 8 مرداد 1388 - 17:29
27
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

دوستان این نتیجه نظرسنجی درباره محبوب ترین فیلم های برادران کوئن است که در این روزنوشت به راه انداختیم. شیوه امتیاز دادن هم این طور بود که به فیلم اول سه امتیاز دادیم، فیلم دوم دو امتیاز و آخری هم یک امتیاز. فیلم هایی هم که گزینه سه به بعد بودند برایشان امتیازی محسوب نشده است. نتیجه: ای برادر کجایی و فارگو مشترکا بیشترین آرا را کسب کردند و فیلم لبوفسکی بزرگ به فاصله کمی از آن ها رتبه بعدی را آورد.

امیر: خسته نباشی مصطفی جان. یادم هست که یک مطلب نوشتم در مقایسه آفتاب ای برادر و برف فارگو. اگر پیدایش کردم به مناسبت این نظرسنجی می‌گذارم این جا.

علی رستگار
پنجشنبه 8 مرداد 1388 - 17:32
9
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

سلام. سایه خیال رو همین چند دقیقه پیش در تئاتر شهر تموم کردم که عالی بود. شما و دوستان رنسانسی در مطبوعات سینمایی ایران به وجود آوردین. (تراژدی سپیده) رو هم خوندم. چند سالیه که درمورد سینما دل نویسی می کنم که بعضیاشون تو مجله فیلم چاپ شده. تقریبا چند ماهی هم هست تو وبلاگ می نویسم. آدم عشق ،پشتکار،دانش و قلم زیبای شمارو که می بینه ومی خونه اصلا روش نمی شه به کسی بگه که منم درباره سینما می نویسم. با این حال ضمن ابراز خوشحالی فراوان از دعوت قشنگتون یکی از مطالبم رو براتون ایمیل می کنم تا شاید دوستی قشنگی اتفاق بیفته از جنس رفاقت ریک و سروان رنو.

امیر: حتما. ممنون. می‌خونم علی جان.


پنجشنبه 8 مرداد 1388 - 20:48
5
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

خوبه سرو کله ی مالک اینورها پیدا نمیشه

بوی گندش خدارو شکر به اینجا نرسیده هنوز!

عشق سگی
پنجشنبه 8 مرداد 1388 - 23:17
5
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

رفقا وقتی داشتید بهتریت فیلمای کوئن ا رو لیست میکردید برادارن کوئن هم تصمیم گرفتند تریلر فیلم جدید شون و ببینیم انگار باید منتظر یک کمدی کوئنی وار باشیم و کابوس burn after reading هم به پایان برسه.

http://www.firstshowing.net/2009/07/29/first-brilliant-trailer-for-the-coen-brothers-a-serious-man/

برای امیر

در چهل سالگی قیصر درباره الی متولد شد. می خوای یه یه ستاره سینما درست کنی اون هم در چهل سالگی قیصر .

کید
جمعه 9 مرداد 1388 - 0:33
5
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

1_ رمان مهرجویی روخوندم.وحشتناک بود.خیلی دوستش داشتم.

2_ تیری در تاریکیه پتر سلرز اینا رو تو این هفته 2 بار دیدم.یعنی منفجر شدم.اصلا تعریف جدیدی از فیلم کمدی و خنده و اینجور حرفا بود.از همه با حالترش این بود که کلا هیچ کاریو درست انجام نمی داد کلوزو ولی شخصیتشو سعی می کرد حفظ کنه.اخرشم که همینطوری خوشحال همه چی به نفعش میشد.برعکسش اون رییسش بود که فقط اعصابش خراب میشد و اخرشم 10 نفرو به کشتن داد و خودشم داغون شد و هیچی به هیچی دیگه.

3_ اون دیالوگی که تو اوایله کامنتا مصطفی جوادی پرسیده که ماله کدوم فیلمه کوئناس ماله مردی که انجا نبوده.خیلی سخته فیلم کوئنا رو 3 تاشو انتخاب کنی.غیر از اوه برادر کجایی که حتما اوله(اون صحنه که کلونی داره دعا می کنه خدا کمکش کنه و اینجور حرفا رو هر وقت میبینم مو به تنم راست میشه)بعد فکر کنم تقاطع میلر و بعدشم لبوفسکیه بزرگ و مردی که انجا نبود و بارتون فینک با هم.

حامد
جمعه 9 مرداد 1388 - 0:40
11
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

سلام، با احترام به کسی‌که تیزر "آلیس..." رو گذاشتن، منم برای بعضی‌ها که می‌خوان دانلودش کنن لینک می‌ذارم:

http://www.movieland.ir/articles/teaser_trailer/alice-in-wonderland-5

اینجام یه توضیحاتی درمورد شخصیت‌های فیلم داده:

http://www.movieland.ir/articles/movie_news/alice-in-wonderland-4

Z_is_dead
جمعه 9 مرداد 1388 - 1:10
14
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

و اکنون فریاد ...

دایره وار چرخ میزنیم ، تاریخ بسان گوی لزج ِ لغزانی عفونت ِ اندرون را به سطح خود تراوش میکند!

طلای سرخ را رنگی دیگر گونه زده اند و ...

جعفر پناهی ِ دوست داشتنی ، همیشه دایره وار بر دستان لطیف روحت حلقه میزنیم !

گویا در آفساید دیده اندت ، کارت قرمز اما چرا؟!!!!!!!!

بادکنک سفید ت را هوا کن ،چرا که روح لطیف سپید ت را یارای کدورت نیست!

و اکنون اشک...

علیرضا
جمعه 9 مرداد 1388 - 1:19
10
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

آقای قادری، اگر دم دستتون هست و امکانش موجوده، ممنون میشم ایمیل آقای امیر پوریا رو به من بدید. مرسی.

زهرا
جمعه 9 مرداد 1388 - 5:50
-24
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

1-دوستانی که در مشهدهستید:اگرجایی رامیشناسید که بشه فیلمهای خوب سینمای کلاسیک را تهیه کرد لطفا بگویید. مدتهاست فیلمی از نوع هنر هفتمی اش ندیده ام تلویزیون هم این نوع فیلمها را فراموش کرده 2-ا گر بتوانم در جلسات کانون فیلم دانشگاه ازاد هم شرکت کنم ممنون میشوم 3-اقای قادری :لطفا اگر امکانش هست مطالبتان را طوری بنویسید که در یک صفحه قابل مشاهده باشند در حالت کنونی هر خط نوشته هایتان طولانی است و خواندن مشکل است با تشکر از همه

سرپیکو
جمعه 9 مرداد 1388 - 6:52
7
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

بیلی به پت: (رفاقت اوضاعش خرابه رفیق)

آریان.گ
جمعه 9 مرداد 1388 - 10:38
-8
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

1- تولد مسعود خان کیمیایی مبارک . امسال حکم رو گذاشتم واسه تولد استاد که ببینم و دل تو دلم نیست واسه اون سکانس رودر رویی انتظامی و شکیبایی جلوی رستوران وقتی همو بغل میکنن و ...

2- ژان پل سارتر : انسان، مجموعه اي از آنچه دارد نيست، بلكه مجموعه ايست از آنچه هنوز ندارد اما ميتواند داشته باشد

3- نقد امیر قادری بر الی اولین نقدش بر یک فیلم ایرانی بود که منو مجبور کرد که بیش از یک بار و با حواس کاملا جمع بخونم که تجربه لذت بخشی بود

4- public Enemies رو هنو ندیدم ولی حسی که قبل دیدنش دارم مثل همون موقعست که میخواستم زودیاک را ببینم . چرایش را احتمالا بعد دیدن فیلم میفهمم

5- یاهو در صفحه مربوط به حرامزاده های بی شرف شمارش معکوس گذاشته که یادآوری که چطور برای دیدن فیلم آخر کوئنتین به لحظه شماری افتادیم

6- راستی امیر خان ایمل مطلبم رسیده ؟؟؟ سه شنبه فرستاده بودم

7- http://wvs.topleftpixel.com/09/07/31/

بهرنگ
جمعه 9 مرداد 1388 - 10:53
2
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

میخوام راجع به دو فیلم همنام که قراره امسال نماش داده بشه بنویسم: ( 9 ) و (nine)

یکیش یعنی (9) یک انیمیشنه که تیم برتون تهیه کنندشه

اون یکی هم یعنی nine یک فیلم موزیکاله که بازیگران زیادی داره مثل دنیل دی لوییز و نیکول کیدمن و ماریون کوتیار و سوفیا لورن و پنلوپه کروز و جودی دنچ و...

فیلم های مهمی هستند که پیشنهاد می کنم تریلرشون رو اینجاببینید:

http://www.traileraddict.com

رامين
جمعه 9 مرداد 1388 - 11:21
22
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

فيلم "سه روز در كندور" رو روي پرده ديدم،عظمت پولاك و رابرت ردفورد و برج هاي دو قلو دو ساعت ميخكوبت مي كنند.يه فيلم راجع به سوءظن!از جنس دهه ي هفتاد.

(_ ردفورد: ا گه بهت بگهم توي جيب چپ پالتوم يه اسلحه است كه تو رو نشونه گرفته و ازت بخوام چند قدم با هم راه بريم چي ميگي؟

_ از كدوم طرف؟ )

و اينكه ... (...تو مانور طراحي مي كني، منم داستان مي نويسم)

فيلم با يه نماي عالي روي صورت ردفورد تموم مي شه كه حالا حالا ول نمي كنه آدم رو

رامين
جمعه 9 مرداد 1388 - 11:24
3
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...
فيلم "سه روز در كندور" رو روي پرده ديدم،عظمت پولاك و رابرت ردفورد و برج هاي دو قلو دو ساعت ميخكوبت مي كنند.يه فيلم راجع به سوءظن!از جنس دهه ي هفتاد. (_ ردفورد: ا گه بهت بگهم توي جيب چپ پالتوم يه اسلحه است كه تو رو نشونه گرفته و ازت بخوام چند قدم با هم راه بريم چي ميگي؟ _ از كدوم طرف؟ ) و اينكه ... (...تو مانور طراحي مي كني، منم داستان مي نويسم) فيلم با يه نماي عالي روي صورت ردفورد تموم مي شه كه حالا حالا ول نمي كنه آدم ر,.

امیر: خوب بیرون کشیدی این دیالوگ رو از دل فیلم: ...تو مانور طراحي مي كني، منم داستان مي نويسم...
ترانه تتلو
جمعه 9 مرداد 1388 - 11:53
10
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

سلام. چطوری پسر؟ روبه راهی؟فیلمو گرفتم و بلعیدم اون نقدیو که راجع به سپیده نوشته بودی! دمت جیز...وااای نمیدونی وقتی دیدم راجع به مردی روی سیم پرونده درست کردی چقدر خوشحال شدم. به خصوص گفتگو با جیمز مارش کارگردان که خیلی روون بود البته متن شاعر آسمان هم خیلی عرفانی بود.خسته نباشید

wall_e
جمعه 9 مرداد 1388 - 12:7
4
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

کلاس دوم راهنمایی که بودم,سر کلاس انشاء باید راجع به اینکه "آیا سکوت همیشه علامت رضاست؟" می نوشتیم و من ,دیوانه شده بودم, ,ذهنم پر از ایده های درهم و برهم بود که نمی تونستم سر و سامانشون بدم, جالبه که وقتی به سکوت فکر می کردم ,فقط یک چیز به نظرم میآمد:"نگاه"! از اون زمان به بعد,سعی کردم در نگاه آدما دقیق باشم تا بتونم حرفشونو بفهمم و به نظرم, نگاه آدمایی مثل "جف کاستلو"ی عزیز و بی همتا,حقیقتا همه ی حرف این روزگاره.این نگاه عمیق,غمگین,مغرور و پر از درد,که این روزها,برای ما ایرانیان, نگاه غریبی نیست,به قدری ناب و اصلا خوده هنره,که فکر نمیکنم هیچ نوشته و نتی بتونه توصیفش کنه. فقط باید دید و فهمید.اگه موافق باشید یه نظر سنجی راه بنداریم و از نگاه های محبوبمون در سینما بگیم,و چقدر مشتاقم همه این نگاه ها رو ببینم

صادق
جمعه 9 مرداد 1388 - 14:44
33
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

سلام .من دیروز فیلم خاک اشنا رو دیدم و حالم بهم خورد پیش بینیم اینه که همون ماجراهایی که برای بیضایی راه افتاد برای این فیلم هم به طرزی فاجعه بار تر رخ خواهد داد.یه مطلب طنز نوشتم راجع به این فیلم اگه وقت کردین بخونین.تو وبلاگمه.مرسی

علی
جمعه 9 مرداد 1388 - 15:36
-9
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

آقای قادری فردا نشست درباره الی ساعت چنده دقیقا؟دم همه مردادیا گرم!

mebzo
جمعه 9 مرداد 1388 - 15:37
-12
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

یه مطلب در مورد فوتبال گذاشتم ... خوشحال می شم بخونی و نظرتو بدونم.

mebzo
جمعه 9 مرداد 1388 - 15:38
0
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

وبلاگ بی کلک و پره ما هم سانسوری از آب در اومد !!!!!!!!!

بهرنگ
جمعه 9 مرداد 1388 - 16:22
13
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

در بیمارستانی که بستر ِمن در آن به جزیره ای در بی کرانگی می ماند

گیج و حیرت زده به هر سویی چشم میگردانم:

این بیمارستان از آنِ خنازیریان نیست.

سلاطونیان و زنان پرستارش لازم و ملزوم عشرتی بی نشاط اند.

جذامیان آزادانه می خرامند با پلک های نیم جویده

و دو قلب در کیسه ی فتق

و چرکابه یی از شاش و خاکشی در رگ

با جاروهای پَر بر سرنیزه ها

به گردگیریِ ویرانه.

راهروها با احساسِ سهمگینِ حضور سایه یی هیولا که فرمان سکوت میدهد

محورِ خوابگاه هایی ست با حلقه های آهن در دیوارهای سنگ

و تازیانه و شمشیر بر دیوار.

اسهالیان

شرم را در باغچه های پر گل به قناره می کشند

و قلبِ عافیت در اتاق عمل می تپد

در تشتکِ خلاب و پنبه

میانِ خرناسه ی کفتارها زیر میز جراح.

اینجا قلبِ سالم را زالو تجویز می کنند

تا سرخوش و شاد همچون قناریِ مستی

به شیرین ترین ترانه ی جان ات نغمه سر دهی تا آستان مرگ

که می دانی

امنیت، بلال شیر دانه یی ست

که در قفس به نصیب می رسد؛

تا استوارِ پاس دار خانه برگ امان در کف ات نهد

و قوطی مُسکن ها را در جیب روپوش ات:

- یکی صبح یکی شب ، با عشق!

اکنون شبِ خسته از پناهِ شمشاد ها می گذرد

و در آشپزخانه

هم اکنون

دستیار جراح

برای صبحانه ی سرپزشک

شاعری گردن کش را عریان می کند

( کسی را اعتراضی هست؟ )

و در نعش کشی که به گورستان می رود

مردگانِ رسمی هنوز تقلایی دارند

و نبض ها و زبان ها را هنوز

از تبِ خشم کوبش و آتشی هست.

عریان بر میزِ عمل چار بندم

اما باید نعره ای بر کشم

شرفِ کیهان ام آخر

هابیل ام من

و در کدوکاسه ی جمجمه ام

چاشتِ سر پزشک را نواله یی هست.

به غریوی تلخ

نواله را به کام اش زهرِ افعی خواهم کرد،

بامدادم آخر

طلیعه ی آفتاب ام.

احمد شاملو (20 تیر 1363)


جمعه 9 مرداد 1388 - 21:6
8
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

جعفر پناهی دستگیر شد

سپهر
شنبه 10 مرداد 1388 - 7:25
-3
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

سلام یه سوال داشتم :

چرا یه لیست از بهترین فیلم های تاریخ سینمای ایران به سبک لیست هایی که واسه فیلم های هالیوودی درست شده، کسی درست نی کنه؟

مصطفی جوادی
شنبه 10 مرداد 1388 - 11:36
6
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

نظرسنجی کوئن ها گرچه باز هم در اشل بزرگی انجام نشد اما چیزهای خوبی داشت، فیلمهای کوئن ها خودشان را در سلیقه های مختلف پخش کرده اند و فیم تک-قطبی به آن شکل درکار نیست، می بینیم که حتی به فیلم اولشان و "مردی که آنجا نبود" هم به نسبت خوب اشاره شد و فیلم های مثل "قاتلین پیرزن" و فیلم آخرشان هم گویا کسی را راضی نکرده است . اما بدون تردید بیگ لبوفسکی پدیده ما بود(جالب اینکه از سینماچهار هم پخش شد )و باز هم نشان داد جادوی اش بر خیلی ها اثر کرده. باید منتظر مستندِ حتما جذابی به نام The Achievers: The Story of the Lebowski Fans باشیم که کمر بسته به رمزگشایی این جادو . یک چیزی در فرمت هامون بازهای خودمان. کاوه پیشنهاد خوب اش را دیر داد ، اینکه انتخاب های ویژه را هم دریابیم .ترجیحا از فیلم هایی که بیرون این گود مانده اند مثلا در خود قاتلین پیرزن "دختر کوهستان" و یا در"بعد از خواندن بسوزان" (بدترین فیلمشان؟) دستگاهی که کلونی ساخته و .... به هر حال گذشت. پیشنهاد wall-e درباره " نگاه ها" با مثالی از سامورایی همراه شده است، خب میشود این کشف ها را به سینمای خود ملویل محدود کرد و استاد مطمئنا جوابگوی این تقاضای وسیع خواهد بود. مثلا همین الان که این را می نویسم یاد نگاه محشری می افتم که دلون و دنوو در پایان "یک پلیس" با هم رد و بدل می کنند. یادتان هست؟ دلون آن طرف خیابان و دنوو که این طرف به ماشن تکیه داده؟ همیشه این لحظه را دوست داشته ام.

امیر: جالبه که اغلب پایه‌اش نیستن. اما من این قاتلین پیرزن‌شون رو دوست دارم.

دکتر ژیواگو
شنبه 10 مرداد 1388 - 12:52
-11
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

پرونده ای که راجع به مردی روی سیم جمع کردی، عالی بود حتی نتونستم توش یه غلط نگارشی پیدا کنم.جالب بود که تو ترجمه ها حتی اصطلاحات اونوری رو هم خیلی زیبا ببه فارسی برگردوندین. خسته نباشی راستی، اگه تونستی یه پرونده هم راجع به فیلم "ساعت 25" بده بیرون.

سینمای ما - مال اسپایک لی یا آنری ورنوی؟ و این که آره. جوادمون کارش عالیه. حرف نداره.

valeh
شنبه 10 مرداد 1388 - 15:27
-8
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

خبر اول امروز سینمای ما، شوکه می کنه آدمو.

وحشتناکه.

باید هر چه زودتر یه کاری بکنن.

استاد مهرجویی، از فرهیخته ترین و روشنفکرترین آدمای کشور ما و زمانه ما، تو بازداشتگاه های دوبیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

امیدوارم به قول سینمای ما حداقل دولت یه کاری بکنه.

mebzo
شنبه 10 مرداد 1388 - 15:34
3
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

http://www.cinemaemcena.com.br/filmes/151/cartazes/curiouscase_16.jpg عجب پوستری .... تا حالا ندیده بودم ..... این و میشه گفت پوستر اصلی فیلم ..... حتما ببینید مخصوصا اوناییکه از پوسترهای بنجامین باتن زیاد دل خوشی نداشتن ! من خودم اتفاقی تو گوگل دیدمش .... دید من و نسبت به فیلم عوض کرد !!!! بعضی ها مادرن .......

امیر: آفرین mebzo. آفرین پسر. منتظر اولین مقاله‌هات هستم که به دستم برسه.

حسن
شنبه 10 مرداد 1388 - 16:8
-1
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

سلام

کاشکی به فکر ما شهرستانیها هم بودید ما چه گناهی کردیم

چرا همه امکانات باید برای تهرانیها باشه لطفا شما به این که ایران

فقط تهران نیست اهمیت دهید چیزی که همه شعارش را می دن

ولی موقع عمل ...

ما چه گناهی کردیم که باید از نشست با عوامل فیلمی مثل

درباره الی محروم بشیم شما گفتید بزودی در شهرستان ولی

این هم مثل هزاران قول دیگر تا عملی شدنش خیلی فاصله

داریم شاید هم این قول را تا حدودی برای مرحم و جلوگیری

از .... گفتید به هر حال ما شهرستانیهای علاقه مند به سینما

همیشه به امید زنده هستیم که شاید روزی ...

و جمله عشق یعنی نرسیدن رو خوب یاد گرفتیم

سید آریا قریشی
شنبه 10 مرداد 1388 - 19:16
38
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

آقای قادری ممنون به خاطر زحماتتون. به جرأت می گم به یادموندنی ترین شب سال 88 برام همین امشب بود. اما من کلاً با سیستم پرسش و پاسخ مشکل دارم. حداقل در مورد این فیلم خاص مطمئن بودم این پرسش و پاسخ ها هیچ فایده ای برام نخواهد داشت و در آخر هم مطمئن شدم درست فکر می کردم! اصولاً سؤال ها به دو دسته تقسیم می شن. یکی سؤال در مورد مضمون فیلم که اصولاً می رسه به این سؤال های بی ربط که مثلاً نظرتون در مورد الی چیه یا چرا آخرش مبهم تموم شد و... (فکر کنم نیازی نداره که بگم چرا این سؤال ها بی ربط و بی ارزشن. نیازی هست؟!)

دسته ی دوم هم سؤال های فنی و ساختاریه (مثلاً این که چرا تمام المان های فیلم دو بار تکرار شدن) که این ها هم به طور جامعی در مصاحبه ی سعید قطبی زاده با اصغر فرهادی مطرح شده بودن.

با تمام این حرف ها امشب تجربه ی فوق العاده زیبا و لذت بخشی بود. به خصوص پشت صحنه ی فیلم که خیلی عالی بود (و البته شما چقدر خوب اشاره کردین که درباره ی الی از مستندش مستندتر بود!) به هر حال مرسی.

محمد هنر دوست
شنبه 10 مرداد 1388 - 19:30
-9
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

1- خدمت زهرا خانم عرض کنم که حال دو سال پیش منو دارید . اگر می خواهید فیلم کرایه کنید که باید با نسخه های بد کیفیت و سانسورشده بسازید . جایی هم که پیشنهاد می کنم یه ویدیو کلوبه دقیقا واقع شده در سه راه فلسطین . کلی ازش خاطره دارم . بوچ کسیدی و ساندنس کید - روانی و پدرخوانده رو از همین جا کرایه کردم و اولین بار دیدم . با کیفیت افتضاح. بعد از امتحان ریاضی سال اول دبیرستان لارنس عربستان رو ازش گرفتم . ای روزگار......... بی خیال . اما اگر دنبال خرید دی وی دی هستید . سجاد - چهارراه بهار - زیرزمین پاساژ بارثاوا - دو تا سینما فروشی ( بجای سی دی فروشی ) هست که هر چی سفارش بدید براتون میارن با کیفیت عالی . جاهای دیگه ای هم هست که نیاز به آشنا بودن داره . با عرض معذرت از استاد امیرکلالی که اظهار نظر کردم . 2- امیر خان این نقد درباره الی ات این احساسو تو من به وجود آورد که می تونه مثل نقدای تروفو و گدار و اینا یه موج نویی ایجاد کنه . موج نویی که با ظهور این کافه ریشه دوانده و با در افتادن با بزرگان سینمای پیشین ریشه ها را محکم کرده و اکنون با نماینده کردن فیلم درباره الی آن را تبدیل به نقطه عطف دوم سینمای ما می کند . و اقدام هوشمندانت در دعوت کردن نزدیک به 50 همفکرت به فعالیت مطبوعاتی همزمان با این نقدت این موج نو را مقتدر می کند . بهت تبریک می گم ولی راه بسیار سختی پیش رو داری . ممکنه محو بشی یا در تاریخ سینما بمانی . با این که خیلی اختلاف نظر داریم ولی امیدوارم این موج نو به سر منزل مقصود برسد . 3- رتبه ام در کنکور سراسری شد هشت هزار . باید چند سال دیگه برای دیدن تهران صبر کنم . کاوه خان رشت رشته مشته ای تو این مایه رتبه ها داره ؟ 4- اسم رمان جدید پائولو کوئلیو هست : برنده تنهاست . معرکه ترین اسم کتابیه که تا حالا شنیدم .

امیر: بارک‌الله محمد. برنده تنهاست.

رامين
شنبه 10 مرداد 1388 - 20:51
-2
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

خب مثه اينكه فقط يه مشهديه پايه تو اين كافه هست. زهرا اي ميلم اينه : ramin_raeisi@yahoo.com يا ايميل بزن يا از همين كافه هماهنگ كن، نظر ي پيشنهاد ي داري بگو فقط زود كه مي خوايم شروع كنيم. مرسي.

آریان.گ
شنبه 10 مرداد 1388 - 21:5
22
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

امیر خان قادری عزیز تشکر زیاد بابت اکران دلچسب الی . شب بسیار دوست داشتنی و روحیه بخشی بود . این دست کارها واقعا ارزشمند هستند و امیدوارم ادامه پیدا کند .

Reza
شنبه 10 مرداد 1388 - 22:11
-5
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

امیرجان فرصت نشد آخر مراسم ازت تشکر کنم دستت درد نکنه همه چی عالی بود .

پایک بیشاب
شنبه 10 مرداد 1388 - 22:33
0
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

با سلام _ خیلی برام شب باشکوهی بود واقعا از زحماتتون ممنونم امیرخان خیلی خوشحالم کردی (قضیه جواد رهبر رو میگم)راست میگی : « این می تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...» برنامه ریزی عالی بود . اما باز یه سؤال برام باقی مونده اینکه الی یا الی ها قربانیه کدوم تفکر در جامعه ما هستند ؟ این سوال رو استاد امشب جواب نداد. اگه بتونم می خوام از امشب . . . بی خیال « دلم می خواد یه شیرینه حسابی بکارمو بکشم کنار » دیدار به قیامت

عشق سگی
شنبه 10 مرداد 1388 - 23:52
2
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

سلام رفقا، اره واقعا خیلی خوش گذشت شب خوبی بود، ولی همون طور که گفتم پرسش و پاسخ ها افتضاح بود،امیر خان

ایشالله بعدا مفصل مینویسم چرا

رضا رادبه
يکشنبه 11 مرداد 1388 - 0:1
-2
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

بی ربط صخره سرخ (1و2) را حتما" ببینید البته امیدوارم نسخه ی تلویزیون را ندیده باشید هیچ وقت طرفدار سفت و سخت جان وو نبودم اما این فیلم حماسی اش جدا" دیدنی است. پر از حکمت چینی و دیالوگ های دو پهلو و یک سائو سائو ی معرکه و یک سکانس چای نفس گیر و آن آخر فیلم که سردار شکست ناپذیر شکست خورده رو به نقشی از با نویی می ایستد و می گوید "سقوط هر قلمرویی را دیدم جز این جا را"

امیر: می‌رم توی کارش. ضمن این که تیزر شاهکار «قاتل»‌اش رو ببین و بعد بگو: من جان وویی نیستم.

احسان هاشمی
يکشنبه 11 مرداد 1388 - 10:29
1
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

سلام 1.در مورد جلسه ی دیشب خیلی میشه حرف زد و نوشت،اینکه چقدر اکرن عالی بود،یعنی واقعا دیدن «درباره ی الی»توی سالن شماره ی دو پردیس زندگی یه تجربه ی واقعا لذت بخش و فراموش نشدنی بود،خود "اصغر فرهادی" هم تایید کرد که این سالن از سالنی که تو برلین فیلمو دیدن بهتر بود. و اینکه چقدر خوب بود که امیر همون امیر همیشگی بود،به هم ریزاننده ی قواعد بی فایده ی موجود، شنیدن جملاتی مثل این از امیر که «بچه ها هر کاری که عشقتون میکشه بکنین،فیلمبردای و عکس،هر سوالی که دوست داشتین بپرسین» ویا اینکه«خلاصه بچه ها آبرومونو جلوی مهمونامون حفظ کنین»! گفتن این جمله اونم جلوی خود مهمونا فقط از امیر بر میاد و بس، به خاطر همین شور و انرژی هاس که سایت سینمای ما و کافه و جلساتش فرق می کنه با مشابهینش در کل کشور،و ما عاشقش شده ایم. و اینکه چقد "درباره ی الی" فوق العادس،شاهکاره ،بی نظیره و هر چی بگم باز کم گفتم ،دیروز برای بار دوم فیلمو دیدم وتازه متوجه نقد امیر شدم،تازه سپیده رو کشف کردم و تازه احساست بازیگر در هر سکانس برام واقعی و ملموس شد، و توصیه می کنم که اونایی که فیلمو یه بار دیدن،حتما دوباره ببینن، من که خودم حداقل دوبار دیگه باید ببینم،"درباره ی الی" فیلمیه که بار دوم دیدنش لذت بیشتری خواهد داشت چونکه تو دیگه مطمئن شدی اینا یه سری آدم معمولی اند،مثل خودمون،باید اعتراف کنم که بار اول از سپیده متنفر شدم و مسلما اصلا نقد امیر رو متوجه نشدم که از دلسوزی برای سپیده حرف می زد! ولی دیروز تازه متوجه شدم که سپیده چه موجود دلسوز و نازنینیه که همه ی وجودشو وقف دوستاش کرده و اگه دروغی هم میگه بخاطر اینه که خوشی دوستاش به هم نخوره و لحظه ای بهشون بد نگذره،توی دیدن اول خیالات مزخرفی مثل اینکه شاید الی اصلا نمرده و یا خودکشی کرده به ذهنم اومده بود که نشان از این داشت که فیلمو خوب نفهمیدم ولی با فهمیدن فیلم در نگاه دوم متوجه شدم که چقدر این خیالات از فیلم دورند،فقط به یه قسمت اشاره می کنم که اگر این بار فیلمو دیدین بهش توجه کنید،اون قسمتی که الی با احمد توی ماشن داره حرف میزنه و موبایل الی زنگ می خوره ، توی این قسمت به چشمای الی نگاه کنید( با بازی فوق العاده ترانه علیدوستی) اگه این حالت چشمارو فهمیدین، دیگه مطمئن میشید که الی در نهایت معصومیت و تلاش برای زندگی بهتر و پاکتر از دست رفت، بقیه دوستان رو هم که هنوز مرگ الی رو باور نکردند به دیدن دوباره فیلم با دقت بیشتر دعوت میکنم،اما خداییش هر سینمایی فیلمو نببیند. حیف که وقت نیست و منم تایپم کنده، وگرنه خیلی میشد از جلسه دیروز گفتت، اما از هوشمندی و وقتشناسی عزیزان نمی تونم تشکر نکنم: بخاطر پخش پشت صحنه ی فیلم،ممنون ممنون ممنون مممنون ممنون ممنون ممنون. ممنون از پخش بی نظیر بخشی از پشت صحنه ی فیلم، اونایی که ندیدن از دست دادن،گلی و ترانه و مانی حقیقی همه بودند واین بار در مورد فیلم حرف می زدند برخلاف تصمیم این چند ماهشون برای عدم مصاحبه و ..............بماند، باید میدید، مثل خود فیلم که احساساتی رو به آدم منتقل میکنه که نمیشه به زبون آورد یا نوشت. ممنون از اینکه اینقدر باحالید!!! از همه ی عوامل سایت ،از نیما حسنی نسب که بر خلاف تصورم خیلی متواضع و فروتن بود ،از اون خانمی که توی گیشه ی بلیط بود ، که حدس زدم شاید خانم نصراللهی باشند، از همه وهمه و از خود امیر صمیمانه تشکر میکنم ،زنده و عاشق بمانید. 3.وسط نوشتن این یادداشت چشمم به یادداشت "سید آریا قریشی" افتاد حتما بخونیدش،جلسه دیشب روعالی توصیف کرده و نکاتی رو گفته که که منم دوست داشتم بگم و حالا نمی گم، ممنون سید! کار مارو راحت کردی، گریه های شدید بعد فیلمتم هستیم، بازم ممنون از این همه انرژی اونم از نوع مثبت. 2.امیرجان دارم نقدی رو برای "خروس جنگی" می نویسم، هر چند که اصلا دوستش نداشتم و توی این فضای «الینه شده»! نوشتن در مورد یه فیلم کمدی کلیشه ای سخته ولی خودم هم جرات نکردم برای شروع سراغ «درباره ی الی» بروم،ولی با توجه به کلی کار عقب افتاده که دارم شاید یکی دو روز دیگه آماده بشه، بزودی می فرستم،هنوز که مهلتش تموم نشده؟

امیر: اتفاقا خروس جنگی نسبت به فیلم‌های هم‌نوع‌اش فیلم بدی نیست. فقط زودتر.

نجات شکوندی
يکشنبه 11 مرداد 1388 - 15:30
1
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

پرونده وردی روی سیمت دلچسب بود مثل هلو به خصوص مطلبی که مورفی ویلیامز راجع به فیلیپ نوشته بود.خیلی خسته نباشید

سیاوش پاکدامن
يکشنبه 11 مرداد 1388 - 16:52
-15
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

* میدانید چه چیزی سهمگین بودن این فیلم (لزومی دارد بگویم درباره الی؟؟!) را بیشتر نشان میدهد؟! اینکه نقدهای زیاد با رویکردهای متفاوت از این فیلم را میخوانی و برداشتهای متفاوت را میشنوی و با خودت میگویی "بله....این هم درست است"

.

* اول اینکه مصاحبه سعید قطبی زاده با اصغر فرهادی به نظرم یک نقد کامل بود. باید بگویم نقد امیرقادری از نظر تکنیکی به نظرم یکی از بهترین (محافظه کاریم نگذاشت بگویم بهترین) کارهایی است که از او خواندم گرچه زیاد با ایده تمرکز روی شخصیت سپیده موافق نیستم و دوست دارم همه شخصیتها را جزیی از یک کل ببینم. و با اینکه این فیلم درباره طبقه متوسط(یا هر ترکیبی که این معنا را بدهد) موافق نیستم. به نظرم فیلم و مسایل مطرح شده در آن بسیار بزرگتر و عمیقتر و کلیتر از آن است که به یک طیف خاص در جامعه محدودش کنیم. طبقه متوسط صرفا بستری برای بیان داستان و واقعنمایی عملها و عکس العملهای شخصیتهاست و با اینکه ویژگیهای این طبقه در آن قابل ردیابی است اما فیلم "درباره آنها" نیست.

.

* و تا میخواستیم کمر راست کنیم و کنار بگذاریم خاطره های کشنده را...... ولی درسی که گرفتم این است که رخوت بدترین عکس العمل است...پس "زندگی" میکنیم

سپهر
يکشنبه 11 مرداد 1388 - 18:25
20
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

پوستر انگلیسی درباره الی:

http://www.impawards.com/intl/iran/2009/posters/about_elly_xlg.jpg

wall_e
يکشنبه 11 مرداد 1388 - 19:20
-6
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

آقای مصطفی انصافی عزیز,حقا که استاد نظرسنجی خودتی.و اینکه مرسی از این نگاه محشری که به یادم اوردی...یکی از ماندگارترین نگاه ها...عالی بود.مرسی.

wall_e
يکشنبه 11 مرداد 1388 - 19:25
19
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

آقای مصطفی جوادی عزیز

شرمنده ببخشید اسمتونو اشتباه نوشتم!اینقدر از نگاهی که گفتین ذوق زده شدم که اشتباه کردم.بازم ببخشید!مرسی

آریان.گ
يکشنبه 11 مرداد 1388 - 19:28
11
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

1- من خويشاوند نزديک هر انساني هستم که خنجري در آستين پنهان نمي کند. لبخندش ترفند تجاوز به حق ديگران نيست. نه ايراني را به انيراني ترجيح مي دهم نه انيراني را به ايراني. من يک لر بلوچ کرد فارسم، يک فارسي زبان ترک، يک آفريقايي اروپايي آمريکايي آسيايي ام. يک سياه پوست زردپوست سرخ پوست سفيدم که در جمع انسانهاي ديگر بر سياره مقدس زمين مي زيد و مي داند بدون ديگران هيچ است / شاملو

2- رمان 1984 را خوندید ؟؟ اگر نه بخونید یا حداقل فیلمش را ببینید که بدجوری به اتفاقات یکی دو روز اخیر میخوره

محمد_Juve
يکشنبه 11 مرداد 1388 - 20:8
5
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

سلام امير جان عکسمون خيلي قشنگ شد شب فوق العاده به ياد ماندني بود هم از شما و هم از آقاي حسني نسب(به شدت) تشکر مي کنم.

خيلي اين عکسمونو دوست دارم به خاطر اون شاخي که گذاشتي حتما برات ميل مي کنم.

علاقه ام بهت خيلي بيشتر شد . خيلي

هانیه
يکشنبه 11 مرداد 1388 - 21:39
25
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

آقای قادری میگن روشنفکر نه شنگول فکر!! نه اینکه بگم روشنفکر باید همیشه تو خودش باشه و افسرده باشه نه ولی تو شرایط موجود اگر کسی افسرده و مغموم از شرایط بدی که همه میدونیم چی هست نباشه روشنفکر که هیچ باید گفت بسیار سیب زمینی و بی رگ تشریف داره(این ابدا به این معنا نیست که مثلا بشینیم کنج خونه و غمبرک بزنیم)چنین دریافت ساده لوحانه ای از مفهوم افسردگی در اون مقاله به سوتفاهم منجر میشه همین الان بیانیه ی103کاریکاتوریست رو خوندم که از حضور در دوسالانه انصراف دادن در بیانیه شون اعلام کرده بودن که وظیفه شون خنداندن فکورانه ی مردمه اما در شرایط فعلی این کار رو به نوعی بی مسئولیتی در قبال همه ی تلخی ها و داغ ها و......میدونن پس عین آدمهایی که زر بالا به همه چیز نگاه میکنن و حس میکنن هر چی میگن حقه کامله! نگید ای بابا این هم از رو شنفکرهامون برادر من سیب زمینی که نیستیم اینهمه تحقیر و درد رو ببینیم و شاد و شنگول باشیم! تازه در کمال وقاحت از کلمه ی مذبوحانه هم استفاده کردید!!که به نظرم واقعا شرم آور بود اگر خواهر رفیق یا برادرت الان تو کهریزک و اوین بودند هم افسردگی مردم به نظرت مذبوحانه میرسید؟! اگر هزار اتفاق بد خدای ناکرده برای یکی از عزیزانت رخ میداد باز هم غصه مردم مذبوحانه بود؟ اگرچشمان اشکبار و دل نگران یک مادر دربه در در این شهر رو که به دنبال جگر گوشه اش بال بال میزنه رو میدیدید باز هم دلواپسی مذبوحانه بود؟! اگر تحقیر میشدی اگر یک........16ساله بهت میگفت.........و از ترس زور و قدرتی که پشتش هست و تو ناچاری ازش بترسی و این خفت رو به تن بکشی و ذلتی رو که تو خواب هم نمیدیدی تو کشور ت بهت تحمیل میشد باز هم افسردگی یک رو شنفکر(اصلا غیر روشنفکر) باز هم در نظرت مذبوحانه می اومد؟ اگر باتوم میخوردی اگرماشین 206نازنینت رو به جرم پارک کردن در خیابان خرد و خاک شیر میکردن و حتی نمیتونستی از اون برادر گاردی !شکایت کنی بازم........... اینقدر راحت هر اون چه در یک آن به نظرت میرسه نگو این کار همیشه هم خوب نیست شاید تو جشنواره و بعد از دیدن یک فیلم نظر فوری و فوتی صادر کردن عین شجاعت و صداقت باشه اما این متد همیشه جواب نمیده! چقدر راحت نظر میدی و چقدر خودت رو مرکز عالم میبینی که به یک یادداشت ساده ار سر دلتنگی به راحتی لقب مذبوحانه میدی! باور کن خیلی دوستت دارم و بسیار برام محترمی اما (مذبوحانه) ات بدجوری سوزوندم رفیقیم دیگه باید بی شیله پیله به هم بگیم هر چی تو دلمونه مگه نه؟

امیر: معلومه و ممنون.

سید آریا قریشی
يکشنبه 11 مرداد 1388 - 22:53
10
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

آمشب ایمیلی به دستم رسید که حاوی جملات قصار بود. مطابق معمول درصد بیشترش خیلی روی من اثر نذاشتن. ولی چند تاش بود که خیلی ازشون خوشم اومد. با توجه به این که حیفه اونا رو با کافه نشینان این جا قسمت نکنم، پس این شما و این هم جملات!!:

- همه دوست دارند به بهشت بروند,اما كسی دوست ندارد بمیرد .بهشت رفتن جرأت مردن میخواهد.

- چارلی چاپلین: خوشبختی فاصله این بدبختی است تا بدبختی دیگر.

- فریدریش نیچه : ''''آشفتگی من از این نیست که تو به من دروغ گفته ای، از این آشفته ام که دیگر نمیتوانم تو را باور کنم.

- نویسنده معروفی می گوید: زن مانند کروات است هم زیبایی به مرد می بخشد و هم گلویش را فشار می دهد.

- اختلاف زن و مرد در این است كه مردان همیشه آینده را می نگرنند وزنان گذشته را بخاطر می آورند.

حامد ايماني
دوشنبه 12 مرداد 1388 - 0:34
-2
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

- در هفتادمین سال زندگی، در مقابل شما به زانو درآمده ام و در حالی که کتاب مقدس را پیش چشم دارم و با دستهای خود لمس می کنم توبه می کنم و ادعای خالی از حقیقت حرکت زمین را انکار می کنم و آنرا منفور و مطرود می نمایم.

"اعترافات گالیله در دادگاه تفتیش عقاید 1632 میلادی، فلورانس

ghazaal
دوشنبه 12 مرداد 1388 - 0:58
-8
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

be soraghe zanan miravi?taziane ra faramush makon!!!chera vaghean?chera?

mohsen
دوشنبه 12 مرداد 1388 - 7:53
10
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

من اما اينجاست. کارگردان خاک آشنا، بعد از اين چند ماه و در ميانه هاي مرداد 1388، باز همين گونه درباره جوان ايران امروز فکر مي کند؟

in ye jomle ali bood amir ghaderi

سید آریا قریشی
دوشنبه 12 مرداد 1388 - 8:59
9
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

Growing OLD is inevitable. Growing UP is optional!

نازنین
دوشنبه 12 مرداد 1388 - 9:55
9
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

سلا م آقای قادری

راستش زمان جشنواره یکی دو تا از مجله هایی رو که توشونمطالبم چاپ شده بود دستم گرفته بودم و تمام اون 12روز تو سینما فلسطین زیر نظر داشتمتون تا ببینم بالاخره کی روم میشه بیام و ازتون درخواست کنم نوشته هام رو بخونید و نظر بدید ولی حتی تا روز آخر هم نتونستم این کارو بکنم یه جورایی احساس میکردم وارد حریم شخصی تون میشم میدیدم با دوستانتون میگید و میخندید و خوب میدونم اینطور مواقع چقدر آدم حرص میخوره یکی بیاد وسط بحث و بگه " سلام ببخشید میشه لطفا........"

به هر حال گذشت تا این فراخوان برای مطالب و نوشته ها رو گذاشتید تو روزنوشت ها

راستش درست نمیدونم برادرم کدوم مطلبم رو براتون فرستاده(احتمالا اولین چیزی که تو اینترنت پیدا کرده!) ولی خوشحال میشم نظرتون رو بدونم

ممنون

valeh
دوشنبه 12 مرداد 1388 - 11:33
11
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

"ارغوان پنجه خونين زمين / دامن صبح بگير/ وز سواران خرامنده‌ي خورشيد بپرس/ كي برين دره‌ي غم مي‌گذرند؟"

«ارغوان بيرق گلگون بهار / تو برافراشته باش / شعر خونبار مني / ياد رنگين رفيقانم را / بر زبان داشته باش/ تو بخوان نغمه‌ي ناخوانده من ارغوان، شاخه همخون جدامانده من.»

ه.ا.سایه

امروز تو اعتماد ملی، مهدي يزداني‌خرم ، یه مطلب قشنگ در مورد ... نوشته.

محبی-دبیر ادبیات
دوشنبه 12 مرداد 1388 - 16:0
1
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

پرونده ای رو که زحمت کشیدی و برای مستند مردی روی سیم تهیه کردی واقعا پرونده کاملیه.خسته نباشید،

از دو جهت میتونم این پرونده رو یکتا بدونم: اول به جهت انتخاب فیلمی که تا حدود زیادی تو ایران مهجور مونده و دوم به جهت استفاده از مطالبی که پر هستند از نکات جذاب مرتبط با فیلم. مثلا در مطلب تحت عنوان شاعر آسمان خیلی خوب به نکات ریز شخصیتی این بندباز اشاره شده. به عنوان نمونه((در همان اوایل کار بود که فیلیپ با دست خطی زیبا مانیفست کاری اش را نوشت و برایم فرستاد،نوشت که تو در حین انجام پروژه مجبوری مرا کنترل کنی و من هم از این رفتار چندان خرسند نخواهم بود...)) همون طور که می بینیم ویژگی اصلی این مطلب کنار گذاشتن تعارفهای متداول تو مطبوعاته و به جاش خیلی راحت از یک بعد شخصیتی فیلیپ حرف زده! ضمن اینکه ترجمه هم کاملا ایرانیزه شده هست و این چیزی نیست که تو هر مجله سینمایی باهاش روبه رو باشیم

تیکران
دوشنبه 12 مرداد 1388 - 18:32
1
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

این روزا حداقل واسه من که خیلی دلگیره! به هر حال هنوز سینمای ما رو میشه دوست داشت و هنوز امیر قادری هست که باهاش درد دل کرد.

امیر بازم به تو که یه نقد واسه الی یا شاید بهتره بگم سپیده نوشتی که اولا زیاد طولانی و سردرد اور نبود در ثانی خیلی تروتازه بود مثل نون خامه ای که تازه از فر دراومده...

بعد از صرف نون خامه ای هم نیاز به یه نوشیدنی خنک بود که پرونده مردی روی سیم حکم همون نوشیدنی رو داشت؛علی الخصوص گفتگو با جیمز مارش و همینطور مطلبی که اسمش بود شاعر اسمان و توش از دنیای ذهنی فیلیپ مثال زده شده بود.


دوشنبه 12 مرداد 1388 - 18:48
13
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

نیمی از ملت را برای همیشه می‌توان فریب داد، همه‌ی ملت را برای مدتی می‌توان فریفت، اما همه‌ی ملت را برای همیشه نمی‌توان فریب داد.

آبراهام لینکن

k1
دوشنبه 12 مرداد 1388 - 19:0
-12
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

اقا این افشین قطبی هم که رفته تو این مجلس شرکت کرده که!!ای بابا دست رو هر چی میذاریم ...خیلی حالم گرفته شد!

راستی وقت فرستادن مطلبها تموم شده الان؟

من
دوشنبه 12 مرداد 1388 - 19:45
-1
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

سلام

نقد شخصیت

اصل مطلب : من احساس می کنم این بخش و شما و کاربراش یه چورایی هویت ایرانی شون رو از دست دادن و در کل غرب زده شده اند راهی که شما آقای قادری پی و پایه اش رو ریختید و تا الان ادامه داشته و متهم ردیف اولش شمایید . چراش رو نمی دونم ولی اینو می دونم که احساسم به من من دروغ نمیگه و اینو می شه تو دیدن فیلمهای زیاد خارجی و دخالت اون تو تمام تفکرات و مطالبتون پیدا کرد که کار اصلا سختی نیست تا قبل از اون شاید این یک فکر بود ولی پس از شنیدن صدای شما در برنامه سینما صدا که با روحیه پرخاشگرانه صحبت می کردید ( تحت تاثیر روحیه پرخاشگرانه بازیگران فیلمهای امریکایی ) و چیزی از روحیه ایرانی نمیشد پیدا کرد و دیگری از دیدن عکسهای شما در نشست برخورد خیلی نزدیک با لباس سبز رنگ وگلدار و یقه باز بود نگویید الان همه مردم و فوتبالیستها می پوشند که یک فرد فرهنگی مثل شما که توی نقدهاش خیلی میشه از انتقاد از این روشها پیدا کرد بعید است و در آخر اینکه شایدفکر کنید من همکار شما هستم و به دلیل حسادت کاری این را به شما می گویم که اصلا این طور نیست و من فقط اینها رو به خاطر اینکه شما را دوست دارم گفتم حالا شما شاید برداشت دیگری کنید ولی من فقط می خوام شما فیلم خارجی که دیدید اون رو با حس یک ایرانی بنویسید نه با لحن خارجی ببخشید با این لحن صحبت کردم به قول فیلم رستگاران ما در اینجا و در این کافه از یک خانواده شدیم و همدیگر رو دوست داریم خوب و بدمون روی هم تاثیر می ذاره شاید از این مطلب من ناراحت بشید و منتشرش نکنید ولی من اینو با یک حس دوستی گفتم همین ممنون

همسایه
دوشنبه 12 مرداد 1388 - 22:10
5
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

از شریفی نیا (معلوم بود). افشین قطبی (گفته بود تو هر شرایطی حرفه ای عمل میکنه و منفعت رو در نظر میگیره!) .احمد نجفی . مجید مظفری عمو پورنگ!. محمد مایلی کهن (آخ آخ این که اهل باج دادن نبود یا ما اشتباه میکردیم؟!). حسین رضازاده. سیرس مقدم و........

و همه ی کاسه لیسان قدرت و زور نفرت عمیقی پیدا کردم

این نفرت تا عمق جونم نفوذ کرده و داره از تو میخوردم

محمد
دوشنبه 12 مرداد 1388 - 23:29
-16
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

سلام اقای قادری اشکم در آمد هر کاری کردم که عکسهای که از جلسه نقد برداشتم برایتان از طریق ایمیل بفرستم اما بخاطر هجم بالا نشد. به هر حالا گفته بودید که بفرستم، اگر طریقه دیگری هم برای رساندن سی دی عکسها هست بگید تا بفرستم

حامد ايماني
سه‌شنبه 13 مرداد 1388 - 1:10
-10
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

هانيه جان من هم راستش خيلي تعجب كردم كه چرا ايشون خيلي غير مسؤولانه كلمه (مذبوحانه) و كليشه اي اصطلاح (این هم از ...) رو به كار بردن

تنها چيزي كه مي تونم بگم اينه كه شايد به علت مشغله زياد مقاله رو خيلي سريع ، تيتر وار و سطحي خوندن و متوجه شدن

محمد_Juve
سه‌شنبه 13 مرداد 1388 - 7:8
2
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

داریم به تولد امیر نزدیک می شیم : 22 مرداد

ما که نمی تونیم هدیه ای به دستش برسونیم حداقل به این سوال جواب بدیم ؟

اگه محدودیته مالی نداشتیم چه هدیه ای رو به امیر می دادیم؟ ( بر اساس علایق امیر پاسخ بدیم )

برای امیر : اگر خودت قرار بود برای خودت کادو بگیری چی میگرفتی؟

خودم : ضمن تبریک

یک مجموعه کامل از عینک های گرد در رنگ های مختلف.

سعیده
سه‌شنبه 13 مرداد 1388 - 8:32
10
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...
برای wall-e: واقعا من که پایه ام برای نگاه ها بهترین نگاه های سینما. خوراک ما آدمهای خیال باف همین نگاه هاست نگاه رو نگاه می کنیم و بعد خودمون براش دیالوگ می سازیم برای آدمش اسم می سازیم یادش بخیر تو علامه خوراک کار من و رفیقم بود نگاه های آقا موبلنده که مو نمی زد با کامران نفس عمیقمون نگاه های آقا کارتونیه، نگاه های صادق هدایت، نگاه های... چقدر دوتایی می خندیدیم کلی حدسیات برا خودمون داشتیم که بعدها فهمیدیم که چقدر حدس هامون درست از آب دراومده آره ما واقعا نگاه رو خوب می فهمیدیم و نگاه آدم ها رساترین حرف درون آدمهاست شاید برای همین است که خیلی موقع ها وقتی با آدمها حرف می زنم به دندون هاشون نگاه می کنم و از نگاه توی چشماشون می ترسم! راستی امیر اون مطلب درباره الی رو که پریروز برات فرستادم در تب و لرز نوشتم در حالی که کاملا زیر پتو بودم برای این که حسابی عرق کنم لیوان چایی و خرما کنارم بود چایی رو می خوردم و زیر پتو می رفتم گر می گرفتم یواشی سرم رو بیرون می آوردم و سه خط می نوشتم و در حالی که پتو روی سرم بود برات میل کردم از دیروز تا حالا یه جورایی پشیمون می زنم از فرستادنش! فکر می کنم جامع نیست.

سعیده: پس صبر می‌کنم تا توی یکی دو روز آینده، کامل‌ترش رو بنویسی. حیفه.
سجاد
سه‌شنبه 13 مرداد 1388 - 8:36
15
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

برای محمد هنر دوست

سلام،ممنون از جواب دادن،ولی چرا فکر کردی من مشهد زندگی می کنم؟!

سید آریا قریشی
سه‌شنبه 13 مرداد 1388 - 10:29
2
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

در جواب کامنت آقا یا خانم "من":

البته وظیفه ی من نیست که جواب بدم. آدم زنده که وکیل و وصی نمی خواد. ولی با توجه به بحث پیش اومده، دوست دارم من هم نظرم رو بگم.

واقعیت اینه که با وجود احترام کامل نسبت به عقایدتون، با شما مخالفم. هویت ایرانی یعنی چی؟ لطفاً برام تعریفش کنید. متأسفانه در طول سالیان سال، اون چه که هویت ایرانی و سنتی ما تلقی شده، در عمل ما رو از تحولات بین المللی دور کرده و بیشتر مثل یک پیله بوده که حفاظی شده بین ما و دنیا. امروز با این همه پیشرفت تکنولوژی و گستردگی عجیب و غریب ارتباط بین ما و بقیه ی دنیا، نباید انتظار داشته باشیم طرز فکر و عقایدمون به هیچ وجه تحت تأثیر قرار نگیره. اگه امروز رفتار و گفتار و عقاید جامعه بیش از حد انتظار تغییر کرده، مشکل از امثال آقای قادری نیست. مشکل از اون طرز فکره که انعطاف پذیری مناسبی نداشت و نتونست خودش رو با شرایط امروز وفق بده. اما بحث خیلی کلی شد. بپردازیم به بحث اصلی.

1) زیاد دیدن فیلم خارجی که از اون حرف هاست! شما خودتون انصاف بدین چند درصد از فیلم های قدیمی ایرانی با کیفیت قابل و قبول (و نه لزوماً خوب) در دسترس علاقه مندان هستند؟ حالا این رو مقایسه کنید با فیلم های خارجی که قدیمی ترین هاشون با کیفیت واقعاً خوب در دسترسند. این شوخی نیست. فیلم های برادران لومیر رو الآن من با کیفیتی به مراتب بهتر از قیصر و گوزنها در اختیار دارم. وقتی ما نمی تونیم فیلم های تاریخ سازمون رو با کیفیت قابل دیدن گیر بیاریم، چه انتظاری دارید؟ اصلاً چقدر تلاش شده تا برای ما فرهنگ سازی بشه؟ که آثار هنری قدیمی رو تبلیغ کنن و ما رو ترغیب به جستجوی آن ها؟ فعلاً که تمام هنر قبل از انقلاب داره مورد تحقیر و تخطئه قرار می گیره. از فیلم های امروز هم کدومشون قراره بازتاب فرهنگ و هویت ایرانی باشن؟ اخراجی ها؟ پسر تهرونی؟ کلاغ پر؟ اگه قراره من به خاطر هویت ایرانی، سامورایی ژان پیر ملویل رو ول کنم و اخراجی های مسعود ده نمکی رو بچسبم، پس تف به این هویت. من بی هویتی رو به چنین هویتی ترجیح می دم! در ضمن، مگه تو همین سایت و همین کافه از فیلم های ایرانی که تاریخ سازن و محبوب، صحبت نمی شه؟ مثل قیصر و هامون و (چرا راه دور برم) همین درباره ی الی. خود من تو روزنوشت قبلی آقای قادری، در یکی از کامنتام نقل قولی از سوته دلان علی حاتمی آوردم.

2) اون برنامه ی سینما صدا رو که گوش ندادم. ولی شما از کجا با این اطمینان میگین که پرخاشگری آقای قادری به خاطر پرخاشگری بازیگرای فیلم های آمریکایی بوده؟! آیا تو فیلم های همین ایران خودمون همه با هم خیلی مهربانانه و مبتنی بر هویت ملی رفتار می کنن؟!!

3) کاش شما شنبه ی همین هفته به پردیس زندگی می اومدید و چهره ی امیر قادری رو خیلی تر و تمیز، در حالی که کت و شلوار اتوزده ای پوشیده بود می دیدید تا این قدر راحت با دیدن عکس یک نفر در یک نشست هویت او رو زیر سؤال نبرید.

4)"من فقط می خوام شما فیلم خارجی که دیدید اون رو با حس یک ایرانی بنویسید نه با لحن خارجی". این عین جمله ی شما بود که در کامنتتان بهش اشاره کردید. یه سؤال ازتون دارم. آیا شما نقد آقای قادری بر فیلم درباره ی الی رو در شماره ی مرداد ماه مجله فیلم خوندید یا نه؟ اگه نخوندید حتماً بخونید و اگه خوندید می خوام بدونم خداوکیلی نقد از این "ایرانی" تر دیدید؟ این همه حس ایرانی و ملی تو یه نقد رو کجا دیدید؟ اتفاقاً نوشته های آقای قادری در مورد خیلی فیلم های خارجی هم به شدت "ایرانیزه" شده است. از جمله نوشته ی فوق العاده شون در مورد دیوانه از قفس پرید (میلوش فورمن).

5) و اما در مورد آقای قادری. من خیلی کارهای ایشون رو قبول دارم. اون چیزی که شما از بین بردن هویت ایرانی می دونید رو من یه رنسانس در رونامه نگاری سینمایی و نقد نویسی تلقی می کنم. من نقدهای قدیمی زیادی رو خوندم و متأسفانه تو اون نقدها یه ذهنیت بسته دیدم. ذهنیتی که از یه حد خاص فراتر نمیر فت (یا نمی خواست بره). با اومدن آقای قادری و آقای حسنی نسب و نسل اون ها به عرصه ی مقاله نویسی، این ذهنیت کم کم باز شد. حالا دیگه من خجالت نمی کشم که بگم سینمای امروز رو از سینما کلاسیک بیشتر دوست دارم. پیچیدگی ها، خشونت ها، جلوه های ویژه و... رو تو سینمای امروز دوست دارم. در حالی که شاید ده سال قبل این حرف رو زدن مثل یه جرم بود. با اومدن آقای قادری و حسنی و نسب و همکارانشون، سبک حرف زدن و نوشتاری خیلی ساده شد. حالا دیگه لازم نیست تو هر نوشته از کلی سجع و ایهام و استعاره استفاده کنیم که خواننده ی ناآگاه اون رو با مناجات نامه ی خواجه عبدالله انصاری اشتباه بگیره! الآن آدم حرفش رو به ساده ترین شکل ممکن میگه و مینویسه. عده ای این سبک نوشتار رو مورد انتقاد قرار دادن و اون رو کوچه بازاری و ورزشگاهی نامیدن. اصولاً ترجیح می دم در مورد این ادعا هیچ حرفی نزنم. با اومدن نسل جدید، خیلی از تعارفات بیجا از بین رفت. حالا ما ایمان آوردیم که حتی برگمان و آنتونیونی هم ممکنه فیلمی ساخته باشن که ضعیف باشه و ادوود هم ممکنه یه شاهکار ساخته باشه!!

_________________________

و آفرین به اون کس که جمله ی آبراهام لینکلن رو نوشت و فرستاد. جمله ی بی نظیری بود.

حسین لامعی
سه‌شنبه 13 مرداد 1388 - 12:24
10
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

سلام به همگی.......

آقای قادری خبر خبر 100 تا خبر..... خبر 100 تا خبر......!!!

یک خبر توپ و بی نهایت خوشحال کننده در حد بوندس لیگا.....!

خبرگزاری "ایرنا" رسما اسم 3 کاندید نهایی برای وزارت ارشاد رو از طرف خود "محمود احمدی نژاد" اعلام کرده......

این 3 کاندید نهایی برای وزارت ارشاد که از طرف احمدی نژاد به خبرگزاری ایرنا اعلام شده توش اسم "جواد شمقدری" هم هست........!!!!!

ایول ایول ایول ایول.... برای اولین بار در تاریخ ایران(چه زمان شاه چه بعد از انقلاب) کسی کاندید پست وزارت فرهنگ و ارشاد شده که "کارگردان سینماست"....این یک اتفاق بی نهایت عجیب و دوست داشتنیه.....

اسامی 3 کاندید نهایی برای پست وزارت ارشاد:

"حدادعادل، سيد محمد حسيني، شمقدري "

حمایتهای بی دریغ جواد شمقدری از گلشیفته فراهانی....ابراهیم حاتمی کیا......داریوش مهرجویی و فیلم علی سنتوری......فیلم درباره ی الی...... به رنگ ارغوان و ..... رو از یاد نبردیم......

شمقدری انسانی بسیار دوست داشتنی و هنریه که اگر وزیر ارشاد بشه بدون شک در عرض 4 سال سینمای ایران جهشی 30 ساله میکنه.......

به همه تبریک میگم که برای اولین بار در تاریخ این مملکت یک کارگردان سینما که تمام سینمایی ها شدیدا قبولش دارن جزو 3 کاندید نهایی برای پست وزارت فرهنگ ارشاده......خدایا به امید تو

یا علی مدد

پیام
سه‌شنبه 13 مرداد 1388 - 13:36
-4
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

قای قطبی تو که دم از دل شیر می زدی دیروز نشان دادی که دل موش داری، البته می دانم که تو را به اجبار با خود برده اند. روزی که به ایران آمدی، با حرفهایت همه را جذب خود کردی و میلیونها هوادار پیدا کردی. ولی می‌دانم امروز همه طرفدارانت، چه آبی و چه قرمز، از دست تو ناراحت هستند. ولی هنوز فرصت برای بازگشت هست، بازگشت به دل میلیونها ایرانی. و در آخر باز هم می گویم افشین فریاد های مرا پس بده!

mebzo
سه‌شنبه 13 مرداد 1388 - 14:33
6
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

کالکشن تمامی فیلم های محبوبه عمرش ... تولد مبارک

احسان هاشمی
سه‌شنبه 13 مرداد 1388 - 17:18
45
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

سلام

امیر جان نقدم را برات فرستادم، از اینکه دیر شد معذرت می خوام.

بهرنگ
سه‌شنبه 13 مرداد 1388 - 20:5
-12
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

http://www.traileraddict.com/trailer/shutter-island/trailer

رضا خاندانی
سه‌شنبه 13 مرداد 1388 - 20:43
23
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

امیر جان ببخشید کم میام. روزای خوبی نیست این روزا ولی اینده روشن.

فقط اومدم بگم قطبی خیلی خوب و زود تونست از محبوبترین به منفورترین تبدیل بشه!!؟

شریفی نیا هم که اصلا"....

مخلص همه ی بچه ها

علیرضا
سه‌شنبه 13 مرداد 1388 - 21:22
10
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

افشین قطبی هم که تو زرد از آب دراومد!

تف به این روزگار( خدایی این جمله رو برای این روزها ساختن)


سه‌شنبه 13 مرداد 1388 - 21:31
6
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

با نظر همسایه موافقم

وباهاش همدردم


چهارشنبه 14 مرداد 1388 - 9:1
3
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

آقای قادری چی شد پس؟؟ کی نظرتونو درباره نقد هایی که فرستادیم میگید ؟؟

پری
چهارشنبه 14 مرداد 1388 - 10:32
14
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

... تو برای من و ما تموم شدی خداحافظ آقای قطبی!

یک هوادار سابق
چهارشنبه 14 مرداد 1388 - 10:48
17
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

افشین قطبی تو هم؟!

ای داد از بیداد

سعید حسینی
چهارشنبه 14 مرداد 1388 - 11:50
10
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

اقا من یک پیشنهاد بدم؟ الآن که دوره وزارت ارشاد صفار هرندی تموم شد و احتمال زیاد شمقدری وزیر می شود خب شمقدری هم که از موافقان اکران سنتوری بود به نظرم برنامه بعدی نمایش فیلم سینمای ما را بگزارید نمایش سنتوری با حضور استاد مهر جویی مطموننا تو این اوضاع وزارت ارشاد مجوز این کار رو به راحتی می گیرید با این کار کانون فیلم سینمای ما رو به خاص ترین کانون فیلم ایران تبدیل می کنید فقط اندکی شجاعت لازم دارد اندکی

رزا-ل
چهارشنبه 14 مرداد 1388 - 15:52
-15
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

از دیدن قطبی توی اون مجلس خوشحالم هرچند فوتبال سیاسی رو دوست ندارم.

حسین لامعی
چهارشنبه 14 مرداد 1388 - 17:49
-23
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

"به نام خدا"

سلام به همگی مخصوصا آقای قادری......آقای قادری شما در جلسه ی شنبه شب، (نشست پرسش و پاسخ درباره ی الی) گفتید: اتفاقات پیش آمده ی امشب (شنبه شب) را بنویسید، تا در دید همگان قرار بگیرد و کسانی که در جلسه نبودند، از اتفاقات پیش آمده به طور کامل آگاه شوند....."

اتفاقات پیش آمده در شنبه شب، 3 قسمت بود، که 1 قسمتش در داخل سالن سینما پردیس بود که همه حظور داشتند و 2 قسمت دیگرش یکی در "لابی" سینما پردیس بود و دیگری در مقابل "در سینما پردیس".....! که تعداد بسیار اندکی حضور داشتند.....

اتفاقات پیش آمده در داخل سالن سینما پردیس را بسیاری از دوستان نوشتند و روی سایت قرار گرفت و کسانی که در جلسه نبودند شاید با خواندن آن مطالب از داخل جلسه آگاه شده باشند، اما من مو به مو و جزء به جزء "تمام سوالات مهم و اتفاقات جذاب پیش آمده در "لابی" سینما پردیس و مقابل "در سینما" را نوشتم تا به دست شما برسانم که احیانا اگر کسانی در لابی و مقابل در سینما پردیس نبودند از سوالات و اتفاقان پیش آمده کاملا آگاه شوند........

********************************************

"اتفاقات جذاب و سوالات مهم، در "لابی" سینما پردیس":

1:جلسه ی پرسش و پاسخ در داخل سالن سینما پردیس به پایان میرسد و همه ی مردم از سالن بیرون می آیند و از مجتمع سینما پردیس خارج میشوند، اما اصغر فرهادی به همراه 3 بازیگر فیلم، و حداکثر 30 نفر از مردم، در مجتمع می مانند و بعد از خروج از سالن، به داخل "لابی" سینما پردیس می آیند.....آن تعداد ، به دور عوامل فیلم "درباره ی الی" حلقه زده اند..... تقریبا بیش از 90 درصد جمعیت، کنار اصغر فرهادی هستند و از او سوالهایشان را میپرسند.....! و اصغر فرهادی با حوصله و متانتی عجیب جواب تک تک پرسش کنندگان را میدهد.....

2:در همان ابتدا یک نفر از اصغر فرهادی میپرسد که: آقای فرهادی چرا در انتهای فیلم، جنازه ی ترانه علیدوستی را نشان دادید و نگذاشتید پایان فیلم به صورت "کاملا باز" به پایان برسد؟!

و اصغر فرهادی در جواب میگوید: به این دلیل که اگر در انتهای فیلم جنازه ی "الی" را نشان نمیدادم، آن وقت همه ی بینندگان، مفاهیم ، عمق فیلم و اندیشیدن به لایه های فیلم را ول میکردند! و میچسبیدند به این که آیا "الی" مرد یا نمرد؟! آیا غرق شد یا نشد؟! اما این بحث من نیست.....! بحث من مردن یا زنده ماندن الی نیست......بحث فیلم بسیار فراتر از این حرفهاست و اگر من آخر فیلم را کاملا باز میگذاشتم، اصل و حقیقت ماجرا پنهان میشد و ذهن ها منحرف......!

3:در این هنگام "من" بحث را تغییر میدهم و به جای بحث درباره ی الی بحث را روی خود اصغر فرهادی و ماجراهای دورو ورش میبرم.... و از اصغر فرهادی میپرسم: آقای فرهادی، نقش ، تاثیر و حضور شما در فیلمنامه ی "محاکمه در خیابان" چقدر است؟!!

که اصغر فرهادی به سرعت میگوید: من تاثیری نداشتم....! فقط در نوشتن طرح اولیه ی فیلم نامه کمی به کیمیایی کمک کردم، همین....! من حتی فیلم نامه ی اصلی را نخوانده ام هنوز......! (این جواب صریح اصغر فرهادی کمی اشتیاق من را نسبت به "محاکمه در خیابان" کم کرد!)

4:دختری به نام "باران بن یاسین" از "اهواز" به تهران آمده، تا در این جلسه ی پرسش و پاسخ شرکت کند......!! میگوید فقط به عشق درباره ی الی و عواملش آمده ام و ساعت 12 شب بلیط هواپیما دارم برای برگشت به اهواز!! او میگوید اسمش در لیست رزرو بود و اگر لطف "امیر قادری" نبود حتی نمیتوانست به داخل سالن وارد شود.....

اصغر فرهادی با صدای بلند میگوید: آن دختر اهوازی که این همه راه را آمده کجاست......؟! دختر، پیش اصغر فرهادی می آید و با شوری بسیار زیاد، دفتری را باز میکند که عکس اصغر فرهادی و صابر ابر را داخلش چسبانده! و از اصغر فرهادی درخواست میکند داخل این دفتر را امضاء کند، و اصغرفرهادی چنین میکند.....

>>این هم لینک عکسی که، از دفتر این بانوی اهوازی گرفتم، در زمانی که اصغر فرهادی داشت داخلش را امضاء میکرد:

http://rapema.persiangig.com/ostad%20farhaadi.jpg

5: بعد از این اتفاق، بحثی بسیار جالب بین "اصغر فرهادی" و یک "دختر و پسر" شکل میگرد.......

بحث سر این است که چرا اصغر فرهادی در اول فیلم صدقه انداختن شخصیت ها ی داستان را نشان میدهد.......!

اصغر فرهادی میگوید: شخصیت ها برا این صدقه می اندازند که اتفاقی نییفتد و بلایی سرشان نیاید.....

پسر، با لبخند به فرهادی میگوید: ما که هر وقت صدقه انداختیم هیچ بلایی دفع که نشد هیچ، بدترش هم سر ما آمد.....!

اصغر فرهادی به سرعت در جواب میگوید:نه.....! مطمئن باش با صدقه انداختن خیلی از اتفاقات و بلاهای ناگوار دفع میشه......

دختر به پسر میپیوندد و با لبخندی پیروز مندانه به اصغر فرهادی میگوید: پس چرا با این که در اول فیلم، شخصیت های داستان صدقه انداختن ولی باز هم "الی" غرق شد و مرد؟! چرا بلا دفع نشد......؟!

و اصغر فرهادی با سرعت و هوش بسیار بالا در جواب میگوید: شاید اگر در اول فیلم، شخصیتها ی داستان صدقه نمی انداختن، "آرش" هم در دریا غرق میشد! و از امواج دریا جان سالم به در نمیبرد......!!! دختر و پسر سکوت میکنند و اصغر فرهادی پیروز میشود....!

(این جواب جالب و زیبای اصغر فرهادی برای همیشه در ذهنم باقی خواهد ماند....!)

6:حواسم به طرفی دیگر از لابی میرود و میبینم که نیما حسنی نسب با پسری در حال صحبت است.....پسر، به نیما حسنی نسب میگوید: آقا نیما! آیا تمام جلسات پرسش و پاسخ که برگزار میکنید، بدون ورودیه هست یا امکان داره برا نشست های فیلم های بعدی، از مردم ورودی و پول هم بگیرید؟! نیما حسنی نسب هم در جوابی 2 پهلو میگوید: اگر تهیه کنندگان فیلم ها، برای شرکت کردن فیلم و عوامل فیلم در این جلسه از ما پول نخواهند ما هم قطعا ورودی نمیگیریم.....! (حالا پیا کنید پرتغال فروش را......!)

7:به طرفی دیگر میروم و میبینم که چندین نفر دور امیر قادری حلقه زده اند....به این جمع میپوندم و با امیر قادری حرفهایی میزنم و از دیدگاهش در مورد فیلم های "محاکمه در خیابان" و "زندگی با چشمان بسته" میپرسم و او هم توضیحاتی میدهد. از محاکمه در خیابان تمجید میکند و از 20 دقیقه ی پایانی "زندگی با چشمان بسته" انتقاد.......(البته چندین بار تاکید میکند که محاکمه در خیابان را کامل ندیده!)

8: از امیر قادری در مورد فیلم آینده ای که میخواهد در این نشست مورد نقد و بررسی قرار بگیرد، میپرسیم و امیر قادری در مورد فیلم آینده ای که امکان دارد در این جلسه شرکت کند میگوید:هنوز چیزی معلوم نیست اما امکان داره حتی از فیلم های قدیمی هم در این جلسات دعوت کنیم، اما دلم میخواد فیلم بعدی "خاک آشنا" باشه.......! (حضور فیلم "خاک آشنا" را در جلسه ی بعدی جدی بگیرید، زیرا نیما حسنی نسب هم به طور سیاستمدارانه! جلسه بعدی را در مورد فیلم "خاک آشنا" میدانست.....)

9:حواسم به قسمت دیگر میرود و میبینم که صابر ابر شدیدا مردم دار است و با همه عکس میگیرد و خوش و بش میکند......مریلا زارعی هم همیشه با لبخندی بر لب به ابراز احساسات حضار در لابی، پاسخ میدهد.....

10:از اصغر فرهادی سوال میشود که : دیالوگ "یک پایان تلخ بهتر از تلخیه بی پایانه" رو از کجا پیدا کردید؟!

و فرهادی میگوید: پیمان معادی دوستی آلمانی دارد، و به پیمان گفتم برای دوستت مضمون فیلم را شرح بده و ضرب المثلی آلمانی متناسب با آن سکانس را از او درخواست کن......پیمان، همان لحظه دوستش کنارش بود......! از او سوال کرد و دوستش این ضرب المثل آلمانی را برای او گفت و من، همان لحظه یاد داشت کردم...... با این که این ضرب المثل آلمانی را با اگاهی انتخاب کردم اما به هیچ وجه گمان نمیکردم که این ضرب المثل این چنین مورد توجه همگان قرار گیرد.....

11:جلسه ی بیش از 1 ساعته ی لابی به پایانش نزدیک میشود و حالا که سوالات همه تقریبا به پایان رسیده و اصغر فرهادی میخواهد به همراه دیگران لابی را ترک کند...... دوباره به طرفش میروم و از او میپرسم : آقای فرهادی، بهترین فیلم های ایرانی که دیده اید و از دیدنشان بیشتر لذت برده اید کدام است؟!

و فرهادی با کمی مکث میگوید: "ناخدا خورشید"....."باشو غریبه ای کوچک" و فیلم "آبادانی ها!!" (طبق اطلاع دوستان بگویم که: فیلم آبادانی ها ساخته ی کیانوش عیاری در سال 1371 است و فیلم برداریش سیاه سفید است توسط استاد زرین دست)

12: وقتی داریم به بیرون از لابی میرویم احمد مهران فر را میبینم و به طرفش میروم از او میپرسم :آقای مهران فر، شما در داخل جلسه ی پرسش و پاسخ در داخل سالن گفتید: "نظرتون در مورد شخصیت "الی" با همه ی عوامل فیلم فرق میکنه!" میتونم نظرتون رو در مورد شخصیت الی بدونم؟! و مهران فر با لبخندی بر لب و زیرکی خاص میگوید: "الی دختر خوبیه.....!"

و چشمکی میزند و میرود......!

13:جمعیت از تقریبا 30 نفر به کمتر از 10 نفر کاهش پیدا کرده و اصغر فرهادی به طرف پله های خروجی میرود و قتی به خارج از سینما میرسد ، در مقابل "در سینما پردیس" ایست میکند، دوباره 4-5 نفری دورش حلقه میزنیم! و سوالهای باقی مانده مان را میپرسیم.....!

14:از انتهای فیلم میپرسیم و این که چرا سپیده به علی رضا دروغ گفت؟! و از اصغر فرهادی می پرسم: آقای فرهادی، اگر خود شما در انتهای فیلم جای سپیده بودید، به علی رضا راستش را میگفتید یا مانند سپیده دروغ میگفتید؟!!

اصغر فرهادی میگوید: قطعا راستش را میگفتم، زیرا من حقیقت را شدیدا ترجیح میدهم به مصلحت گرایی، و حتی دوست دارم اگر 30 ساعت به پایان زندگی ام در این دنیا باقی مانده باشد؛ دکتر، واقعیت و حقیقت را به من بگوید تا بخواهد به خاطر مصلحت اندیشی دروغ تحویلم دهد.....! و یکی از مضامین اصلی فیلم نشان دادن مصلحت گرایی شخصیتهای داستان، به جای حقیقت طلبیست.....

15:دلمان برای اصغر فرهادی تنگ میشود، و به همین دلیل در انتهای حضور فرهادی، در مقابل "در سینما پردیس"، از او ادامه ی این ارتباط ها را میخواهیم، و اصغر فرهادی به ما میگوید: نگران نباشین! مثل این که قراره مثل همین جلسه ای که امشب گذاشتیم، واسه فیلم "چهار شنبه سوری" هم، این جا جلسه برگزار بشه به زودی.......! و همه غرق خوشحالی میشویم........(و حالا همه باید منتظر مرام امیر قادری بمونیم!)

16:توضیحات فرهادی، و سوالات ما، با آرامش عجیب و متانت بسیار زیاد اصغر فرهادی، به پایان میرسد و همه میخواهیم برویم......اما من در آخرین ثانیه ها ی حضور فرهادی باز هم راحتش نمیگذارم و از او میپرسم : آقای فرهادی نظرتون در مورد فیلم "اخراجی ها" چیه؟!

اصغر فرهادی هم در جوابی بسیار عجیب میگوید: اخراجی ها را ندیدم......!

از او میپرسم :آیا شما فیلمی را که چندین میلیارد فروش کند و به گیشه های ما سود فراوان برساند، ولی بار "فرهنگی-هنری" نداشته باشد را تایید میکنید؟! و اصغر فرهادی هم که دوست ندارد وارد حاشیه شود در یک کلام میگوید: "نه........!"

************************************************************

نکات جذاب ، مهم وحاشیه ای:

17:در داخل سالن سینما پردیس، قبل از آغاز سوالها، امیر قادری که روی سن هست، میکروفون را میگیرد و در سخنانی جالب و عجیب میگوید: این جلسه جلسه ی خودتونه! هر سوالی حال میکنین! و دلتنون میخواد بپرسین! و از هر کسی امضاء میخواین! و با هر کی میخواین عکس بگیرید! راحت راحت باشید......!! عکس، امضاء، فیلم گرفتن و هر کاری دوست دارید، آزاده آزاده....!!! جلسه نه برا منه نه برا عوامل فیلم! برا خودتونه.....! راحت باشین و حالشو ببرید.....!!! در هنگام این حرفهای امیر قادری، مریلا زارعی بلند بلند میخندد.....!

18:اصغر فرهادی در انتهای جلسه ی پرسش و پاسخ وقتی از روی سن به پایین آمد به مردم گفت: "مستند پشت صحنه ی فیلم" که اکنون نشان دادیم ناقص بوده، و قطعا کامل خواهد شد و به دستتان خواهد رسید........سی دی خانگی فیلم "درباره ی الی" حدود 2 ماه دیگر به بازار عرضه میشود....فرهادی از بیرون آمدن کتاب درباره ی الی هم خبر میدهد.....

در اواسط جلسه ی پرسش و پاسخ اتفاق بسیار جالبی رخ میدهد:

19:اصغر فرهادی ضمن تمجید از سایت سینما ما میگوید: واقعا باید از سایت "سینما ما" و امیر قادری و نیما حسنی نسب تشکر کنم که واقعا، هم دیدشون حرفه ایه هم سایتشون...... و خوبی این سایت در این است که نه با کسی رودر بایسی و تعارف دارد نه "حجب و حیای افراطی"، که بخواهد پرده پوشی کند.....یک دفعه امیر قادری بلند گویش را روش میکند و با لبخندی میگوید: البته از همه کسایی که کامنتاشون در انتظار هست! و تایید نشده معذرت میخوام.....! اصغر فرهادی رو به امیر قادری میکند و با خنده میگوید: مگه کامنتی رو "حذف" هم میکنید؟! و امیر قادری هم در جواب فرهادی با خنده میگوید:اگه همه کامت ها رو تایید کنم که دیگه بیا و ببین! خیلی بی حیاتر از چیزی که فکر میکنی میشیم.....! و یک دفعه سالن مثل بمب از خنده منفجر میشود.....!

مژده مژده مژده:

20:اصغر فرهادی، زمانی که در لابی بود، در جواب یکی از دوستان که زمان آغاز فیلم برداری فیلم بعدیش را سوال کرد، با جمله ای خوشحال کننده گفت: فیلم بعدی خود را قطعا تا قبل از این که سال به پایان برسد، یعنی قبل از عید، استارت خواهم زد و تمام قدرت و توانم را صرف ساخته شدن و موفقیتش میکنم......

(پایان)

"یا علی مدد"

wall_E
چهارشنبه 14 مرداد 1388 - 19:7
28
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

برای سعیده:مرسی...چه خوب گفتی" نگاه آدما رساترین حرف درون ادمهاست"

برای آریا قریشی:میخواستم یه همچین جوابی رو برای من بنویسم,ولی دیدم بهترشو شما فرستادی.عالی بود"من این بی هویتی رو به چنین هویتی ترجیح میدم"منم همین طور!

برای محمد-juve:واب:پوستر هومر سیمپسون!(پیداش میکنم!)

برای امیر:منتظر روزنوشت جدیدددددددددددددم!

هادی
چهارشنبه 14 مرداد 1388 - 19:43
4
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

اره امیرجون روزگار چرکی شده اما مهم نیست. بازم میشه مجله فیلم خرید و سایه خیال خوند اونم زیر عنوان دهه جادویی هفتاد! خسته نباشی مجموعه خوبی جمع کردی گفتگو با جیمز مارشو پسندیدم و مطلب شاعر آسمان رو که خیلی خوب گزینش شده بود


چهارشنبه 14 مرداد 1388 - 21:38
24
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

چقدر احمد نجفی و افشین قطبی رو دوست داشتم

دلم برای خودم میسوزه!!!

هادي
پنجشنبه 15 مرداد 1388 - 3:53
18
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

سلام. رسيد مطلبم امير جان؟ (راستي اين چند تا نظر بالايي را من ننوشتم. به نظر من روزگار معركه اي شده)

و راستي واقعا دم همه بچه هاي سينماي ما گرم به خاطر اون شب قشنگ.

mebzo
پنجشنبه 15 مرداد 1388 - 12:14
0
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

دانلود تیزر فیلم تازه پیتر جکسون ... استخوان های دوست داشتنی

فقط در بازداشتگاه شماره 17

نشانی : http://stalag17.blogfa.com

خداوکیلی اگه دانلود کردین نظر بدبن !

THE STORY OF A LIFE AND EVERYTHING THAT CAME AFTER

از همه ی دوستانه کافه به صورت ویژه دعوت می شود تشریف بیارن و با یه نظر ردپاشون و ثبت کنن .

آریان.گ
پنجشنبه 15 مرداد 1388 - 17:46
-2
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

1- وقتی آينده نداری مثل اينه که خانه ات رو روی آب بسازی . ما ياد گرفتيم شناگرهای خوبی باشيم ( خانه ای روی آب) 2- ...حالم از هرچی دادگاه بهم خورد به قول آقا محسن دربندي : ما کاري به حکم نداريم . حکم رو کاغذ ماله محکمست . اصليت حمک مال خداست . پس سید شرمنده نباش که ما دیگه خوب حواسمون به همه چیز هست . سلامتی سه تن : وطن وطن وطن . سلامتی آزادی .... 3- از اون اول از رضا زاده متنفر بودم و حالا هم که حداقل وقتی دیگران چرایش را میپرسند جوابی براشون دارم . 4- http://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/0/06/Dayereh_mina04.jpg هیچ خبری نمیتواند لحظه ای شکوه مهرجویی بزرگ را خدشه دار کند . حالا هر کس میخواهد لجن پراکنی کند بکند

wall_e
پنجشنبه 15 مرداد 1388 - 18:25
-10
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

وای...می خوام "دشمن ملت"رو ببینم....آخ جون!

Sana
پنجشنبه 15 مرداد 1388 - 18:39
9
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

امیر سرش شلوغه خیلی این روزا مثل اینکه

تداعی
پنجشنبه 15 مرداد 1388 - 19:39
18
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...
آقای قادری به خاطر شما روزنامه راستگرا رو هم مجبوریم بخونیم، عیب نداره ولی اخه یه کم هم مطلب خارجی کن تو این روزنامه! همش شده سینمای ایران و الی و سپیده.

امیر: صبر داشته باش  دوست من. تازه داریم شروع می‌کنیم. بچه‌ها هم که تازه استارت زده‌اند.
رضا رادبه
پنجشنبه 15 مرداد 1388 - 23:55
19
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...
اول اینکه بروتوس تو هم؟ بعد از آن همه دهه ی هفتاد بازی ها و تعارض فرد با سیستم و سنتوری و مرز ناپدید شدن این جوری شد؟؟؟ میشه اسم این روزنامه ی راستگرا رو هم اعلام کنید تداعی؟ جدا" و از ته دل امیدوارم خیلی راستگرا نباشد آخه خیلی گرفته میشه حالم امیر قادری عزیز دوم خبر بهجت اثر ساخت سریال "سال های مشروطه" مصداق دقیق آن قند مکرر بود. جناب محمد رضا ورزی ظاهرا" تا تمام تاریخ معاصر را به[...] نکشند دست بردار نیستند. (سه نقطه از بنده است !!) به انتظارم تا ترکیب منحوس شلختگی  و بی سوادی و بزن در رویی و جعل را ببینم که از جناب ایشان چیزی جز این بر نمی آید که آیینه ی دق انگار برابر تاریخ معاصر ایران می گذارند و تصویرش می شود آثار مشعشع ایشان. چه خوشبخت من و تو و نسل ما که دهه ی جادویی شصت را زندگی کردیم و "امیر کبیر" و "شاه شکار" و "وزیر مختار" ؛ "کمال الملک" و هزاردستان" و "مدرس" و "مرغ حق" (همان که مدرسش را هادی اسلامی عزیز بازی می کرد و عجب بازیگر خوبی بود ) را به وقت و به هنگام دیدیم . برقرار باشی و شرمنده که این دفعه عصبانی بودم

امیر: از آن بدتر این است که تصورت از آدمی که احتمالا قبول‌اش داری، با خبر نادرست داخل یک کامنت به هم بریزد. لابد جای زیادی از قلب و اطمینان دان‌ات را نگرفته بوده.
سعید
جمعه 16 مرداد 1388 - 0:32
2
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

سلام آقای قادری.می شود لطف کنید اسم روزنامه ای که به تازگی در آن مطلب می نویسید رو بگید؟ممنون می شم.

بابک
جمعه 16 مرداد 1388 - 7:38
2
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...
محمد قوچانی هنوز در زندان است و مهدی یزدانی خرم رو هم گرفتند؟ قرار نیست یادی از آن ها بشود در این روزنوشت؟؟؟؟

امیر: مهدی یزدانی خرم که آزاد شد همون شب. برای محمد قوچانی به عنوان یک روزنامه نگار هم که نوشتم.

جمعه 16 مرداد 1388 - 8:23
1
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

آقای قادری در حال حاضر علاوه بر یادداشت های هفتگیتون در اعتماد در روزنامه دیگری هم مینویسید ؟؟؟؟


جمعه 16 مرداد 1388 - 9:17
-6
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

امیر خان کدوم روزنامه مینیویسی؟؟؟


جمعه 16 مرداد 1388 - 9:26
47
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

روزنامه راست گرا؟ مگه شروع کردی کار روزنامه رو؟ اسمش چیه؟

بهرنگ
جمعه 16 مرداد 1388 - 11:37
1
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...
امیر اسم روزنامه ای که توش اون صفحه رو راه انداختی بگو
http://www.guardian.co.uk/film/2003/jun/27/artsfeatures2

امیر: چه لینک خوبی بهرنگ جان. به فرستادن لینک‌های خوب ادامه بده. راستی دوست داری ترجمه کنی؟
مجیب
جمعه 16 مرداد 1388 - 12:9
14
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...
بی مقدمه بعد از سلام . چند تا آهنگ پیروی برنامه هنر درمانی امیر خان: Day Time اثر jane comfortably numb اثر جاودان pink floyd راستی امیر خان ، ما چند تایی دور هم جمع میشیم فیلم میبینیم وآخرش هر چی ازش فهمیدیم به هم میگیم. می خوایم راجع به سامورایی صحبت کنیم ، افتخار میدی؟

امیر: جمع دوستان و سامورایی؟ حتما! ghaderi_68@yahoo.com
mohsen
جمعه 16 مرداد 1388 - 14:18
-2
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

همین الان تموم شد،خوندمش بالاخره،یادعلی سنتوری افتادم وحمید هامون و بیشتر یاد خودم!داستان شخصی که میخواهد برود و برسد وبسازد.اما نمیشه!چرا؟چون این جامعه بش اعتماد نداره!...

شاید بعداً بیشتر راجع به رمان مهرجویی و رد پای سینمای او در رمانش بنویسم...

کامی
جمعه 16 مرداد 1388 - 15:18
-8
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...
امیرجان مشکل تهران امروز اینه که جذابیت تصویریش پایینه. حتما تو مسیری که در پیش گرفتی این موردو لحاظ کنه چه تو بخش ایرانی چه بخش خارجی.

امیر: ممنون از دلسوزیت. اونم قراره از این هفته درست بشه. یواش یواش رفیق.
mebzo
جمعه 16 مرداد 1388 - 17:35
7
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

http://filmmusic.ru/2009/08/06/soundtrack-public-enemies-elliot-goldenthal-2009-saundtrek-dzhonni-d-elliot-goldental-2009/

این دیگه آخره لینکه ها .... موزیک متن کامل دشمن مردم .... حالا می تونیم با این آهنگ ها بریم استقبال جان دیلینجر .


جمعه 16 مرداد 1388 - 18:4
2
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

اسم آهنگ ها رو اشتباه نوشتم: اول آهنگ جاودانه Day time که مو ضو عش اصلا به اتفاقات 40 روز اخیر و سر خوردگی بعد از اون ربط داره . دوم هم شاهکار pink floyd به نام comfortably numb


جمعه 16 مرداد 1388 - 22:8
6
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

روزنامه راست گرا؟

یعنی یه بچه کیهان دیگه؟

واسه ی پول دیگه حاضری چه کارهایی بکنی؟

آرش
شنبه 17 مرداد 1388 - 17:20
26
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

سلام. من اولين بار وارد سايت ميشم لتفا كمك


جمعه 30 مرداد 1388 - 11:54
-25
موافقم مخالفم
 
این می‌تونه آغاز یک دوستی خیلی قشنگ باشه...

هیچوقت نتونستم نظرمو نسبت به شما بعد از اون نقد سرپایی وسر شبی برای(درباره الی ) عوض کنم هنوزم دلیل اون همه حرف ... رو نمیدونم ولی حس می کنم ازقبل یه خبرایی بوده لطفا نگید که صغیر وکبیراین فیلم رو دوست داشتن چون شک ندارم 90%نمیدون واسه چی شایدم به خاطر حرفهای امسال شما باشه اخه منم گول خوردم 18 ساعت صف وایسادم باتوم خوردم گاز اشک اور تو چشام رفت تا تونستم بهترین فیلم تاریخ سینمای ایران رو ببینم lol

امیدوارم یه روز نظرم نسبت به شماعوض بشه

hooman
سه‌شنبه 19 آبان 1388 - 17:42
-23
موافقم مخالفم
 
امیر قادری

سلام بسه دیگه چقدر ادعاهای الکی آقای قادری نقداتون بدرد مجلهای زرد میخوره با اون فیلمت که آبروی استاد کیمیایی رو بردی

اضافه کردن نظر جدید
:             
:        
:  
:       




mobile view
...ǐ� �� ���� ����� ������� �?���?�


cinemaema web awards



Copyright 2005-2011 © www.cinemaema.com
استفاده از مطالب سایت سینمای ما فقط با ذکر منبع مجاز است
کلیه حقوق و امتیازات این سایت متعلق به گروه سینمای ما و شرکت توسعه فناوری نوآوران پارسیس است

مجموعه سایت های ما: سینمای ما، موسیقی ما، تئاترما، فوتبال ما، بازار ما، آگهی ما

 




close cinemaema.com ژ� ��� �?��� ��� ���?���