دانلود

شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین :: سينمای ما ::

   





يکشنبه 27 ارديبهشت 1388 - 1:21

شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین


شنبه 9 خرداد 1388

حالا و بعد از پخش فیلم تبلیغاتی میرحسین موسوی، راحت‌تر می‌توانم درباره نامزد مورد علاقه‌ام و دلایل‌ علاقه‌ام به او حرف بزنم. روزنوشت بعدی به کلی درباره این انتخابات خواهد بود و شما هم که در کامنت‌ها در بحث شرکت خواهید کرد و من لحظه به لحظه آن جا خواهم بود. پیش از آن پاسخ آخر من به حمید امجد را بخوانید که امروز در روزنامه اعتماد ملی چاپ شده. بگذارید این بحث را ببیندیم و سراغ بحث بعدی برویم. شما هم آخرین نظرهای‌تان در این باره را بنویسید. دلایلی که از فیلم بیضایی خوش‌ام نمی‌آید همان دلایلی‌ است که در بحث بعدی هم قرار است کمک‌مان کند.

جوابیه در بیست بند



جناب آقای حمید امجد؛ مطلب یازده‌ هزار کلمه‌ای شما درباره نوع نقد و جایگاه نقد و مبانی نقدم، که قبول‌اش ندارید و ازش شاکی هستید و نقدش کرده‌اید، مفصل و طولانی بود. پاسخ من اما کوتاه‌تر از این حرف‌هاست. امیدوارم مخاطبی که این پاسخ را می‌خواند، آزرده و خسته نشود. اذیت نشود.

1- خرده گرفته بودم که: «آقای بیضایی بينِ بازيگر تئاتري و بازيگر تجاري فاصله مي‌گذارد و ارزشگذاري مي‌کند.» و آقای امجد ادامه داده‌اند:« گيرم براي آقاي قادري ساختار خود فيلم اصلاً مهم نيست يا روندِ تغييرِ تدريجيِ بازيِ شخصيت «شايان شبرخ» برحسب آن‌چه ازش خواسته مي‌شود را تشخيص نمي‌دهند؛ ديگر دريافتن و درست نقل‌کردنِ يک جمله‌ی ساده‌ی بيرون از فيلم که زحمتي ندارد، آن‌هم وقتي تيتر دست‌کم سه گزارش و مصاحبه در روزنامه‌ها از قول آقاي بيضايي اين است که: «هيچ بازيگري، تجاري به دنيا نمي‌آید.» چطور مي‌شود حتّي جملاتي به اين سادگي را بد فهميد؟»
خب، این که همان است. این جمله آقای بیضایی که: «هيچ بازيگري، تجاري به دنيا نمي‌آید.» یعنی که: «آقای بیضایی بينِ بازيگر تئاتري و بازيگر تجاري فاصله مي‌گذارد و ارزشگذاري مي‌کند.»


2- نوشته‌اید: «اين‌که برحسبِ شنيده‌ها ياد گرفته باشيم به «بورژوازي» فحش بدهيم براي استقرار در جايگاهي فراتر از «فرهنگِ بورژوازي»، يا حتّي همتراز با آن، کافي نيست. اين‌که رسيدن به يک ايستگاه را پيشرفت بناميم يا پسرفت، دست‌کم بستگي دارد به اين‌که خودمان در ايستگاهِ قبل از آن ايستاده باشيم يا ايستگاهِ بعد از آن.»
حالا کی خواسته به بورژوازی فحش بدهد؟ ولی درباره باقی حرف‌های‌تان. آفرین. نظر من هم همین است.


3- نوشته‌اید: «تقريباً همزمان با آن «نقدِ» افرا»، نقدي هم بر مجموعه‌ی تلويزيونيِ مهران مديري (براي نوروز گذشته) در روزنامه‌اي منتشر شد که در آن «پديده‌ی مهران مديري» از بنياد محکوم و منفور شمرده مي‌شد چون منتقد کشف کرده بود که او عليه رسانه‌ی توليدکننده‌ی برنامه‌هاي خودش (يعني تلويزيون دولتي) چيزي نساخته و نمي‌سازد!»
باز هم آفرین. اتفاقا من هم آن نوشته را به همین خاطر دوست نداشتم. طبعا مشکل من هم با بیضایی این نیست که چرا فیلمش را در مقام یک اپوزیسیون نساخته.


4- آقای امجد نوشته‌‌اند: «ذهنِ پيشامدرن ــ يا اسطوره‌باور ــ جهان را يکپارچه مي‌بيند؛ کليّتي بي‌تجزيه و بي‌تمايز. شناختِ ذهنِ اسطوره‌محور از عالم، شناختي کلّي، درهم، همسان‌پندار، بي‌زمان، و فارغ از دگرگوني است. آگاهي‌اش يقيني است و بي‌ترديد؛ يکپارچه و ابدي (جابه‌جاشدن‌هاي گهگاهيِ «قطب»هاي خير و شر يا مثبت و منفي در اين ذهن را نمي‌شود به حسابِ دگرگوني در منطق يا دريافتِ آن گذاشت). ميانِ اجزاي جهان فرق و فاصله نمي‌بيند، جزء و کُلّ را عينِ يکديگر مي‌داند، و تناقض‌هاي پيشِ روي خود را انکار مي‌کند (از ديدِ او قطعاً تضاد و تناقض نه در جهانِ واقع، که در ذهنِ هرکسي است که تصويري متناقض از جهان ديده يا ارائه داده است)؛ همان‌گونه که در درونِ خود قائل به تضاد و تناقض نيست. سراپا غريزه است و جهان عرصه‌ی تجربه‌هاي غريزيِ اوست. بنابراين خارج از دايره‌ی تجارب غريزي‌اش اساساً جهاني «وجود ندارد». تاريخي هم در کار نيست. ساز و کارِ اسطوره‌ایِ ذهنِ پيشامدرن، تاريخ را به طبيعت تبديل مي‌کند ــ به بداهت، به مفاهيمي بي‌تعارض، به اقتضائاتِ ميل، به موضوعاتِ غريزه ــ و نيّاتِ تاريخي را به امورِ طبيعي و بديهي.»
مشکل من این است که به نظرم فیلم آقای بیضایی هم که من دوست ندارم و شما دوست دارید، دقیقا چنین نگاه اسطوره‌ای را به جای جریان روشنفکرانه دارد به ما قالب می‌کند. و بعد هم این که آن نگاه اسطوره‌باورانه را هم به آن سادگی که شما می‌گویید، نمی‌شود بسته بندی و ارزش گذاری کرد و کناری گذاشت. همه دغدغه من این است که در جهان ارزش‌های روشنگرانه مدرن؛ تکلیف آن شور و وجدی که تنها در پناه چنین نگاه اسطوره‌باورانه‌ای شکل می‌گیرد، چه می‌شود. آخر یک ور این نگاه اسطوره‌ای می‌شود «وقتی همه خوابیم» و دنیای خود مقدس‌پندارانه و کر و کوری که با عالم و آدم، سر حقیقت حقیری سر جنگ دارد و ور دیگرش مثلا می‌شود «سگ‌ کشی» و مبارزه شورآفرین شخصیت اصلی فیلم برای احقاق حق‌اش و لحظه‌ای که دهان‌اش را پر از خون می‌کنند و یکی داد می‌زند: «برای خانم آب بیارین.»


5- گفته‌اید: «از بابت ديگر «شهر مدرن» براي ذهنِ بسيط‌انگار مي‌تواند يکسره دوزخي نادلخواه باشد ــ سراسر «آلودگي» ــ که به احساساتِ او پاسخ‌هاي «ظالمانه» مي‌دهد؛ و چنان ذهني در برابرش يا از درِ ستيز و ويرانگري درمي‌آيد، يا اين‌که مي‌کوشد با گريز از تاريخمندي‌اش، با نفي و انکار و فراموش‌کردنِ گره‌ها و تناقض‌هايش، و با آزمودنِ درجاتِ مختلفي از «پذيرش» و راه‌هاي کمتر يا بيشتر مسالمت‌جويانه‌اي از «سازش» با آن، تا حدّ امکان براي خود تحمل‌پذير بسازدش؛ و در مقابل، نيازِ خود به محيطِ تسلّابخش و جامعه‌ی ارگانيکِ (واقعي يا آرمانيِ) پيشين و ازدست‌رفته را با بازسازيِ جنبه‌هاي عيني و ذهنيِ دلخواهِ خود در محيطِ تازه متعادل کند.»
دقیقا. مشکل من هم این است که: «وقتی همه خوابیم» چنین برخوردی با شهر و دنیای اطراف‌اش دارد. اخلاقیات پیچیده اطراف‌اش را می‌خواهد به نظام ارزشی مثبت و منفی ساده‌ای تقلیل دهد که نفع سازنده‌اش به عنوان: «یک شهید راه حقیقت» از دل آن بیرون بیاید.


6- نوشته‌اید: «[چنین منتقدی]گله دارد که چرا اثرِ هنري دارد بر تمايز و تضاد انگشت مي‌گذارد. اين «نقد» لابه‌لاي انکارِ هر تمايز و تفاوتي در عينيتِ محيط و در ذهنيت و زبانِ فرد و جامعه، «مبارزه» را هم ضد «توسعه» و «پيشرفت» ارزيابي مي‌کند. آقاي قادري در يادداشتي در روزنامه‌ی اعتماد، پس از تعطيلاتِ نوروزي، «امنيت» را هم به «توسعه» و «پيشرفت» اضافه مي‌کنند و در همين مقاله‌ی اخير اساساً نقدِ اجتماعي را نيز به‌مفهوم ضديت با «وحدت ملّي» مي‌گيرند. و مجموعاً شمايلي از «توسعه» ارائه مي‌دهد که معنايش چيزي چندان فراتر از «دورِ هم بودن» به‌منظور «حال‌کردن» با «روزمرّگي» نيست: «همين است که هست»؛ و بهتر است همين هم بماند. و دست‌آخر اين مي‌شود رسالتِ نقدِ موجودِ ما: ستايش از وضعِ موجود؛ يا حفظ و حراستِ جهان همين‌جور که هست.»
اولا این که این نوع «مبارزه» آقای بیضایی را ضد توسعه و پیشرفت دیده‌ام، دلیل نمی‌شود که اصلا «مبارزه» را ضد توسعه و پیشرفت دیده‌ام. و این که نقدِ اجتماعي از نوع «وقتی همه خوابیم» را به‌مفهوم ضديت با «وحدت ملّي» گرفته‌ام، دلیل نمی‌شود که «اساساً نقدِ اجتماعي را نيز به‌مفهوم ضديت با «وحدت ملّي» گرفته‌ام. درباره «دورِ هم بودن» به‌منظور «حال‌کردن» با «روزمرّگي» هم خدمت‌تان عرض کنم که بله. به منظرم رسیدن به این مرحله، مقام و مرتبه‌ای می‌خواهد. سال‌هاست ما ایرانی‌ها تلاش می‌کنیم به همین مفهوم «دور هم بودن» برسیم و نمی‌رسیم. از خانواده سنتی تا محفل روشنفکری‌مان.


7- نوشته‌اید: «آقاي قادري که تا کنون قبله‌ی حاجات‌شان در مصاديقِ سينماييِ بحثِ ساختار و روايت و زيبايي‌شناسي و هنر و... مُدهاي ادواريِ فرنگ و نمونه‌هايي چون «استاد تارانتينوي کبير» بوده‌اند...»
دیدید گفتم مشکلات تفکر سنتی و نظام روشنفکری از این نوع یکی است؟ آقای امجد به همین سادگی، فیلمساز مهم و مشهوری مثل کوئنتین تارانتینو را (که راست می‌گویند، خیلی فیلم‌هایش را دوست دارم و فکر می‌کنم چند لایگی و کمال فیلم‌هایش، ترکیبی از وجد اسطوره‌ای و روشنگری منتقدانه، کمتر پیش آمده که در آثار یک فیلمساز معاصر کنار هم جمع شده باشند) از جمله «مُدهاي ادواريِ فرنگ» می‌نامند. همان قضیه بازیگر تئاتری و بازیگر تجاری است. یک انگ و یک برچسب و تمام. این همان تفکری است که به نظرم رسیده بود نظام مبارزاتی و ارزش‌گذاری فیلم آقای بیضایی هم بر پایه آن استوار است. کمبودی که جای ارزش قرار است خودش را به ما بنمایاند. کوئنتین تارانتینو «یک مد ادواری فرنگ»‌ای است. تمام شد رفت.


8- اعتقاد دارید که: «برخلاف تصور آقاي قادري، «اسطوره‌پردازي» افشای شکاف‌ها و تعارض‌های درونِ فرد و جامعه نيست، تلاش براي استتارِ آن‌ها و محوکردنِ مرزها و تمايزها است؛ کاری که «نقدِ» ایشان با جدّيت مي‌کوشد انجام دهد. و خود البته اين‌کار را به‌گونه‌ای «نقدناپذير» انجام مي‌دهد؛ آن‌سان که هرکس را با لحن و منطقش موافق نباشد در زمره‌ی «آلودگی» نام مي‌گذارد ــ و براي تمام اين مدعياتش استدلالي ندارد جز اصرار بر انکارِ تمايزها و فاصله‌ها (ميان مفاهيم، ميان محيط‌ها و فضاها و سطوح فرهنگي، ميانِ توليد و تخريب، ميانِ گفتار و نوشتار)، نقلِ جملاتی قصار از فيلم‌ها (که حتّی معناي آن‌ها را هم به‌نفع «تصميمِ» خود وارونه مي‌کند) و انبوهي خودارجاعي و «همين است که هست» و خاطره‌بازي و نقلِ کودکی.»
این که نوشته بودم شهر آلوده است، بر این اساس بود که به نظرم هیچ کس درباره متن و انتقادهای ما حرف نمی‌زد. در پاسخ همه مخالفت‌ها، به چیزهای دیگری می‌‍‌پرداخت و عوض این که پاسخ خود متن را بدهد، به موضوعات دیگری اشاره می‌کرد. این که به اعتقاد آن‌ها، از کجا آمده‌ایم و هدف‌مان چیست و این‌ها. نه که: هرکس را با لحن و منطق‌مان موافق نباشد در زمره‌ی «آلودگی» نام گذاریم. بعد هم که کی تمایزها و فاصله‌ها را انکار کرد؟ «ميان مفاهيم، ميان محيط‌ها و فضاها و سطوح فرهنگي، ميانِ توليد و تخريب». اتفاقا بخش مهمی از آن چه که نوشته بودم، درباره همین تمایز میان تولید و تخریب بود. این بخش آخر این پاراگراف و ربط‌اش به باقی ماجرا را هم که نفهمیدم.


9- از «پاورچین» و «شب‌های برره» تعریف کرده‌اید چون: «مستقيماً بر تصويرِ انسانِ شهرنشينِ ايرانيِ معاصر انگشت مي‌نهاد که در ظاهر متمدن و تحصيل‌کرده و متخصص بود و پيشه‌اي مدرن داشت و مرکبِ رهوارِ روزآمد، و در نظامي اداری با ابزارِ پيشرفته کار مي‌کرد؛ امّا در درونِ خود همچنان همان انسانِ پيشامدرن بود با رقابت‌ها و خصومت‌هاي قبيله‌اي (و تقسيمِ آن مناسبات به رده‌های «درون‌قبيله‌ای» و «برون‌قبيله‌ای»؛ همان «قطبيت‌« به‌جای تجزيه) و دايره‌ای تنگ از مقاصد و نيات و انتخاب‌ها و داوری‌های سودجويانه (حاصلِ چشم‌اندازِ جهانِ کوچک و درخودبسته‌ی خاستگاهش)، که شبانه‌روز نقشه‌ی «هشتپ‌لکو»کردنِ ديگرانی همچون خودش را مي‌کشيد.»
من هم این دو مجموعه را دوست دارم. از جمله به همین دلایلی که شما نوشته‌اید.


10- سوء تفاهم شده انگار. ارجاع داده‌اید که: «وقتی آقای قادری ميان فرهنگِ مورد ستايش‌شان با خيابان‌های پايينِ شهر نسبتی برقرار مي‌کنند، «فرهنگِ والا»ی مورد طعنه‌شان هم بايد با اماکنی در خيابان‌های بالای شهر مرتبط فرض شده باشد. به‌قول منتقد: «کلیسا» در برابر «خیابان».»
حقیقت‌اش، این عبارت «خیابان‌های پایین‌شهر» در آن مقاله، فقط یک بار نوشته شده بود، به نقل از شعار تبلیغاتی فیلم «خیابان‌های پایین‌شهر» مارتین اسکورسیزی. در باقی مقاله روشن بود که بارها از کلمه «خیابان» استفاده کردم و از ارتباط‌اش با کلیسا حرف زدم. فرهنگی که من به‌اش اعتقاد دارم، شاید در پایین‌شهر پیدا شود و شاید هم بالای شهر. قرار هم نیست خیابان در برابر کلیسا قرار گیرد. همه آن چیزی که نوشتم، درباره ارتباط میان این دو تا بود. اتفاقا راست‌اش در هر شهری که زندگی کرده‌ام، خانه‌ام را در محله‌های بالای شهر انتخاب کرده‌ام. چون این جا خیابان‌های پهن‌تر و تمیزتری دارد و ملت کمتر بوق می‌زنند و رستوران‌ها و فروشگاه‌های تر و تمیزتری پیدا می‌شوند. امیدوارم روزی روزگاری همه محله‌های تهران (و ایران) از این مواهب برخوردار شوند.


11- به عنوان مشکل و عیب و ایرادی بر یکی از مطالب‌ام نوشته‌‌اید: «...مثلاً اول و وسط و آخرِ «نقد»ش بندهايي از ترانه‌اي خالتور را نقل کند از آن نوع که آقاي قادري کرده بودند و متن‌شان را با اين حسرت به پايان مي‌بردند که کاش فلان ترانه چند ثانيه‌اي طولاني‌تر مي‌بود...»
این هم که مثل همان ماجرای تارانتینوست. ترانه «خالتور» یعنی چی؟ باز انگ زدن و بسته بندی کردن؟ از همان نوع تفاوت میان بازیگر تئاتری و تجاری؟ در آن مطلب متن ترانه‌ای از محسن چاووشی را نقل کرده بودم و آن جایش که دوست داشتم طولانی‌تر می‌بود، یک قطعه لید در میانه ترانه بود. من عاشق پروگرسیو راک‌های دهه 1970‌ام. به خصوص جرمن راک‌ها. گروه‌های مورد علاقه‌ام از آن سال‌ها، یک گروه مجاری است مثلا به اسم امگا و یک گروه آلمانی به اسم جین. بعد به نظرم رسید که گیتار آن بخش از ترانه محسن چاووشی، حال و هوای همان قطعات را دارد. به همین سادگی. خوش سلیقه‌ است سازنده‌‌اش. جای همه این‌‌ها شما گذاشته‌‌اید: «خالتور» و تمام شد رفت. خب مشکل من با فیلم آقای بیضایی همین‌‌هاست. توی کتم نمی‌رود که یک نفر، عوض آن که بتواند چیز به این خوبی را در گوشه و کنار چنین آلبومی پیدا کند، بنویسد: «خالتور». همین و تمام. بعد بخواهد این را جای سواد و روشنفکری به‌ام قالب کند؛ تارانتینو «مد روز» است و این ترانه «خالتور». ای بابا.


12- نوشته‌اید: «فيلمِِ آقاي بيضايي دقيقاً همين نکته را چون مرزِ ميانِ ابتذال و فرهنگ نشان مي‌دهد: اين‌که ابتذال مي‌تواند پشتِ ظاهرالصلاح‌ترين انگيزه‌هاي ظاهراً فرهنگي‌مان پنهان شده باشد؛ اين‌که گرايش به غناي فرهنگي ممکن است کم‌کم در سيمايي ظاهراً به‌کلّي دور از عادات و چهره‌هاي شناخته‌شده‌ی فرهنگي هويدا شود؛ و نهايتاً اين‌که ابتذال از جايي بيرون از خودِ ما و مصلحت‌انديشي‌ها و انتخاب‌های‌مان نمي‌آيد.»
جالب است که مشکل ما با فیلم آقای بیضایی همین چیزهاست.


13- گفته‌اید: «آقای قادري اين نفرت از «فرهنگ والا» را با نفرتي طبقاتي نيز همراه مي‌کنند.»
کی از «فرهنگ والا» نفرت داشت؟ فیلم آقای بیضایی چه دخلی به فرهنگ والا دارد؟ حرف ما این است که مرز‌هایی که میان این فرهنگ والا و فرهنگی که به‌اش می‌گویند پست، می‌کشند؛ خیلی وقت‌ها قلابی است. (مثل همان کلمه خالتور درباره آن ترانه و مد روز درباره تارانتینو) وگرنه چه چیزهای درجه یکی در میان محصولات همان فرهنگی که از آن به عنوان «فرهنگ والا» یاد می‌کنند، می‌شود پیدا کرد.


14- ادعا کرده‌اید: «با اين‌حال جوهرِ نظريه يا شعار ايشان (یعنی من)، که وعده‌ی توسعه از طريق چيرگيِ زبانِ خياباني و فرهنگِ جنوب شهر است، بيش از حد آشنا و تکراری است.»
هیچ کس همچین چیزی نخواست. وقتی می‌گوییم این ور هم چیزهای جذاب و با ارزشی پیدا می‌شود (و البته نمی‌دانم این کلمه جنوب شهر در این تقسیم بندی از کجا درآمده) دلیل نمی‌شود که یکی باید بر دیگری چیره شود یا نشود.


15- در جواب مخالفان، نوشته بودم که ما نه تنها حرفی را که در ورزشگاه می‌زنیم، گاهی هم به ساحت نقد فیلم می‌آوریم که برعکس، حرفی را که نمی‌نویسیم در ورزشگاه هم نمی‌زنیم. بعد آقای امجد پاسخ داده‌اند: «حتي مرحوم شعبان جعفري نيز اگر بنا مي‌شد چيزی بنويسد بي‌شک همان‌جور مي‌نوشت که حرف مي‌زد.» از کجا می‌‌دانید؟ یعنی چه جوری به این نتیجه رسیده‌اید؟


16- مثالی از گفتگوهای آقای بیضایی پس از نمایش فیلم‌شان آورده بودم که همه با موافقان اثرشان انجام شده بود. اغلب هر دو طرف بحث، هم نظر. بعدش آقای امجد نوشته‌اند: «منظور آقای قادری اين است که آن‌چه ما انجام داده‌ايم «گفت‌وگوي واقعي» نيست؛ و دليلش (دست‌کم در مورد خودم و آن‌چه از من نقل شده) فقط مي‌تواند اين باشد که نظري که بنده در آن‌جا نسبت به فيلم ابراز کرده‌ام با نظرِ آقاي قادري متفاوت است.»
این نیست دیگر. منظورم همان وارد نشدن استاد به گود نقد و انتقاد بود. نه این که چون نظر شما با نظر من متفاوت است... همه چیز را که نباید این قدر توضیح بدهم.


17- این هم که گفته‌اید به تمایز و تفاوت اعتقاد ندارم، راست‌اش به تفاوت‌هایی از شکل پیچیده‌ترش فکر می‌کنم. این که عوض این که چیزها را با بسته بندی‌هایی مثل والا و پست، عام و خاص، شمال شهر و جنوب شهر، خالتور و غیر خالتور، مد روز و کلاسیک تقسیم‌بندی و ارزش‌گذاری کنیم، بیاییم و خوب‌ و بدها را در هر بخش پیدا کنیم. تمایز این جاست که برای من معنی پیدا می‌کند: کدام یک از کلاسیک‌ها را دوست دارم و کدام یکی را نه. کدام مدها را ترجیح می‌دهم و کدام‌ها را نمی‌دهم. کدام یکی از فیلم‌هایی که زیر عنوان هنری و جدی طبقه‌بندی می‌شوند را دوست دارم و کدام به نظرم فیلمفارسی است. کدام یک از این فیلم‌هایی که برای گیشه ساخته می‌شوند شاهکارند و کدام‌ها بی‌ارزش. کدام فیلم بیضایی خوب است و کدام یکی بد. پس تمایز اتفاقا هست. خوب‌اش هم هست. فقط قرار نیست در قالب بسته‌بندی‌های از پیش تعیین‌شده‌ای مثل خالتور و مد روز و تئاتری و تجاری؛ بسته‌بندی و ارزش‌گذاری شود. بحث کور فاصله میان کلیسا و خیابان، همین جاست که از بین می‌رود.


18- نوشته‌اید: «از آن‌جا که مي‌دانم به¬محضِ انتشارِ اين نوشته بايد منتظر انواع کشف‌ها و افشاگري‌هاي محفلِ دوستان درباره‌ی بي‌سوادي و غرض‌ورزي و جانبداري و سوابق ضدفرهنگي و هزار مسئله‌ی ديگرِ خود باشم...»
چرا باید همچین کاری بکنیم؟


19- در فیلمنامه «نینوچکا»، اثر بیلی وایلدر، چارلز براکت و والتر رایش، برگردان شهرام زرگر، نشر نیلا آمده:
- تو دیگه چه جور دختری هستی؟
- همینی که می‌بینی. یه دندونه کوچیک از چرخدنده بزرگ تکامل.
- پس تو دلپذیرترین دندونه‌ای هستی که توی زندگی‌ام دیدم...


20- آقای امجد، من یکی ازمشتری‌های کتاب‌های انتشاراتی شما، «نشر نیلا»، هستم. اگر دوست دارید بدانید هنرمندان مورد علاقه‌ام، آن‌هایی که این فاصله‌ها و مرزها را برمی‌دارند و ارزش‌های پیچیده‌شان را در قالب‌های شاید نه چندان موجهی عرضه می‌کنند، همان‌ها که به یادشان و شوق‌شان می‌نویسم، کدام‌ها هستند؛ باید بگویم از جمله همان‌هایی که «نشر نیلا» آثارشان را با ترجمه خوب و روانی چاپ می‌کند. آثار بزرگانی از قبیل بیلی و تورنتون وایلدر و چارلز براکت و دیوید ممت و نیل سایمن و آنتونی شفر و کورت ونه گات و جی دی سالینجر و ارنست همینگوی (که یک زمانی او هم برای خودش مد روز بوده و هنوز هم تاج سر ماست) و از این قبیل. با این که اغلب کتاب‌های انتشاراتی‌‌تان را خریده‌ام، مشتاق بودم که بیایم نمایشگاه کتاب تا اگر کم و کسری چیزی هست بخرم، که از طریق سایت‌تان با خبر شد‌م شرکت نمی‌کنید. خیلی حیف شد.


جمعه دهم خرداد 1388

دوست عزیزم نیما حسنی‌نسب، نه تا فیلم درباره 9 فیلم مسعود کیمیایی ساخته، که قرار است به عنوان Making of در بسته‌ای عرضه شوند که این نه فیلم کیمیایی، از طریق آن در قالب یک پک، عرضه خواهند شد. تا به حال هم در این باره در سایت خودش، سایت «سینمای ما» ننوشته؛ چون تهیه کننده، موسسه رسانه‌های تصویری بوده و روابط عمومی این موسسه باید درباره‌اش تصمیم بگیرد. بخش مربوط به «رد پای گرگ‌»اش را دیده‌ام و حرف‌های کیمیایی درباره خودش و زندگی‌اش تکان دهنده است. این یادداشت را نیما برای روزنامه خبر درباره این فیلم‌ها نوشته، که به درد درک اوضاع و احوال این روزهای مسعود کیمیایی هم می‌خورد. بیش از آن که درباره معرفی فیلم‌ها باشد؛ درباره چیزهای دیگر هم هست. از دست‌اش ندهید:

(نکته اول: شاید مستند «آقای کیمیایی» هم در این بسته عرضه شود. گوش به زنگ باشید.)

(نکته دوم: درباره حذف پرسپولیس و قهرمانی بارسلونا که در کامنت‌ها به آن اشاره می‌کنید، باید بگویم که چیز جالبی برای نوشتن پیدا نکردم.)

(نکته سوم: درباره نامزد ریاست جمهوری مورد علاقه‌ام هم که... به زودی می‌نویسم.)

 



نیما حسنی‌نسب: از همان ابتدا شروع کنم؛ از این‌که مسعود کیمیایی هیچ‌وقت به‌قدر موقعی که مشغول فیلم‌ساختن و آماده‌کردن فیلم تازه‌اش است، با حوصله و سر حال و در دسترس نیست. انرژی و شوری که از فیلم‌ساختن می‌گیرد، حتی امروز در دهه هفتم زندگی هم او را برای کارهایی که به‌ظاهر از توانِ سن و سالِ تقویمی‌اش به‌دور است آماده و قبراق نگه می‌دارد. این آمادگی و شور به این معنا نیست که حرف‌های خوب و خوش بزند یا با دنیا و آدم‌های اطرافش بی‌دلیل مهربان‌تر از قبل بشود.

بیش‌تر از آن، منظورم این است که اگر حرف‌های تلخ و درددل‌هایی دارد، اگر انتقاد و گلایه‌ای دارد و اگر قرار است درباره فیلم‌های گذشته و آن‌چه بر آن‌ها و خالق‌شان رفته حرف بزند، راحت و شفاف و راست و بی‌ملاحظه است. شاید هم از شانس خوب من بوده که کیمیایی از ساختن «محاکمه در خیابان» راضی است و به قول خودش بعد از مدت‌ها یک فیلم ساخته؛ فیلمی که همزمانی تولیدش با پروژه مستندها برای من هم فرصتی پیش آورد تا گاهی در گوشه و کنار شکل‌گرفتنش باشم و از نزدیک مراحل به ثمر نشستنش را تماشا کنم و از اولین کسانی باشم که بخش‌هایی از آن را می‌بینم.

خوش‌شانسی‌ام به این خاطر است که کنار فیلمی بودم که بی‌دردسر و با خیال راحت، بدون نگرانی از هزار و یک موضوع و حاشیه و احتمالِ اتهام‌های جورواجور که این روزها مثل نقل و نبات در دهان کوتوله‌های دور و برمان می‌چرخد و در فضای مطبوعاتی و سینمایی منتشر می‌شود، می‌شود پایش ایستاد، به علاقمندان قدیم و جدید مسعود کیمیایی توصیه‌اش کرد و نگرانِ واکنش‌های بعدی هم نبود. «محاکمه در خیابان» قطعاً از بهترین‌های این سال‌های کیمیایی است که متفاوت‌بودنش از جهت‌های مختلف موقع اکران اتفاق‌های مختلفی را باعث خواهد شد و خلاصه بی‌درد سر و بی‌حاشیه از پرده‌ها پایین نخواهد آمد. حس و حال کلی‌اش و چند سکانس به‌یادماندنی‌اش را دوستداران این جور سینما به خاطر خواهند سپرد و خلاصه این‌که به انتظار کشیدنش می‌ارزد. باقی حرف‌ها بماند به وقت اکران که معلوم نیست تا آن موقع دنیا چه شکلی خواهد بود...

اما این مستندها چه گرفت‌وگیر دیگری با فیلم تازه فیلم‌ساز دارند؟ عرض می‌کنم. از حال و هوای خود کیمیایی که بگذریم، خیلی از آدم‌هایی که باید برای این مستندها سراغ‌شان می‌رفتیم و حرف‌شان را می‌شنیدیم، حال و روز و شکل برخوردشان ربط مستقیمی به نسبت‌شان با «محاکمه در خیابان» داشت. اگر در فیلم به شکلی حضور دارند، هر کاری بخواهیم می‌کنند و همه‌جوره در خدمت استاد هستند! ولی اگر قرار بوده در فیلم باشند و نیستند یا بامزه‌تر این‌که خودشان فکر می‌کنند که باید در فیلم می‌بودند و طبیعتاً نیستند، هر کدام قصه‌ای داشتند و دارند که بخش‌هایی از این حاشیه‌ها به فیلم‌های ما هم راه پیدا کرده و خیلی خیلی بیشترش در حافظه و خاطره‌مان می‌ماند و تجربه زندگی یاد می‌گیریم و می‌فهمیم دور و برمان چه خبر است، آدم‌ها چه‌قدر گاهی می‌توانند کوچک باشند یا خودشان را کوچک کنند و مهم‌تر این‌که این‌همه حاشیه و حرف و حدیثِ کوچک و بزرگی که دور و اطراف فیلم‌سازان نام‌دار سینمای ایران نقل محافل است، چه ساده می‌تواند محصول دروغ‌ و خیال‌پردازی‌ و عقده‌گشایی‌هایی باشد که نتیجه یک توقع بی‌جا، سوءتفاهم بی‌مورد یا اجابت نشدن یک تقاضای نامربوط بوده و هست و خواهد بود.

سوی دیگر ماجرا را هم فراموش نکرده‌ایم؛ جایی که آدم‌های قدرشناسی قرار دارند که شاید فقط یکی دو بار کنار کیمیایی کار کرده‌اند، اما یادشان نرفته قبل از آن چه بودند و بعدش چه شدند. بحث مرام و معرفت و انصاف نیست که باید باشد. بیش‌تر بحث این است که انگار خیلی از ما کارمان را درست بلد نیستیم و بعد ناکامی‌های‌مان را گردن همه‌چیز می‌اندازیم الا ایرادهای خودمان. بعضی‌ها که از به حاشیه‌رفتن یا در حاشیه‌ماندن این‌قدر دلگیر و بدخُلق و بدرفتار شده‌اند، یادشان رفته که وضع فعلی‌شان حاصل اشتباهاتی ا‌ست که کرده‌اند و می‌کنند. اگر از کسی اسمی نمی‌برم به این دلیل است که خواننده این چند خط با مختصر شناخت و کمی رجوع به حافظه به‌راحتی می‌تواند تشخیص بدهد که منظورم چه کسانی هستند. بازیگری که از فراموش‌شدن و از دست دادن دور شهرت و اعتبار و در نتیجه بی‌کلاه‌ماندن سرش از پول و خبرسازی و توی بورس بودن می‌نالد و این را بهانه می‌کند که از فیلم‌های خوب گذشته‌اش هم حرف نزند، چطور نمی‌داند که همین امکان مختصر اما مؤثر را هم برای مطرح‌شدن دوباره یا یادآوری کارهای خوبش از دست می‌دهد؟ این‌جور مستندها که این روزها تعدادشان کم هم نیست، فرصتی ا‌ست که برای رسانه‌ای‌شدن دوباره خیلی از فراموش‌شدگان پیدا شده است.

تمام این فیلم‌ها هم با نبود یکی دو نفر از آدم‌های اصلی هر فیلم هم بالاخره ساخته و نمایش داده می‌شود. این وسط ضرر اصلی مال کسانی‌ست که این امکان حرفه‌ای را با لج‌بازی کنار می‌گذارند تا به خیال‌شان به فیلم یا فیلم‌ساز ضربه‌ای بزنند و ضرب‌شستی نشان بدهند، نه فیلم‌سازانی که اعتبار و جایگاه‌شان با این حضور یا عدم حضورها جابه‌جا نمی‌شود و منزلت فیلم‌ها هم همین‌طور. متاسفم که ناچارم جوری حرف بزنم که عده‌ای تصور کنند فرصت‌های این‌چنینی را خرج هم‌نسل‌های‌مان می‌کنیم. منتها کار مداوم و تمام‌وقت در این دو سه ماه این نتیجه قطعی را به دست می‌دهد که فکرهای درست، اخلاق و رفتارهای حرفه‌ای، هوش و دانش لازم و خلاقیت و پیش‌رو بودن در شرایط امروز بیش‌تر به دست جوان‌ترهاست. معدود هنرمندان و سینماگران باهوش و حواس‌جمع نسل‌های گذشته که مسعود کیمیایی با هر متر و معیاری یکی از مهم‌ترین آن‌هاست، خوب می‌دانند که این‌طور است و همین است که او در چهار دهه کار مداومش اغلب اوقات با جوان‌های آن نسل کار کرده و نتایج خوبی گرفته است.

«محاکمه در خیابان» هم با حضور کارگردانی در آستانه هفتادسالگی پر از شور و انرژی جوان‌ها و حال و هوای جوانانه است؛ حضور اصغر فرهادی در مرحله کلیدی پرداخت قصه اصلی، بازیگران حرفه‌ای مثل پولاد کیمیایی، حامد بهداد، محمدرضا فروتن و نیکی کریمی و تازه‌آمده‌های آینده‌دار و پرتوانی مثل شبنم درویش که این اولین حضورش جلوی دوربین است، یا رضا یزدانی با ترانه‌های متفاوت و شنیدنی و فرزین قره‌گوزلو که بعد از همکاری نه چندان موفقش در «رئیس» با موسیقی این فیلمِ تازه حتماً اسمش سر زبان‌ها و ملودی‌هایش ورد زبان‌ خواهد شد. چیز‌هایی که جوان‌های جدید و قدیم در این مستندها درباره همکاری با کیمیایی تعریف می‌کنند، بهتر از هر توصیف و توضیحی می‌تواند تصویر فیلمسازی را مصور کند که نامش مترادف جوانی در سینما بوده و هست.

خیلی چیزها مانده که می‌شود درباره شرایط و اتفاق‌های ساخت این‌جور مستندهای گفت‌وگومحور درباره فیلم‌ها و فیلمسازان گفت و نوشت که جایش در این مختصر نیست. اگر بخواهم حرف را کوتاه و به یک نکته تمام کنم، کلید اصلی و مؤثر در ساخت این نُه فیلم و محوریت موضوع‌هایش یک جمله اساسی و عجیب از کیمیایی بود که در مستند «آقای کیمیایی» ساخته امیر قادری و گفت‌وگویی که امیر با کیمیایی برای روزنامه هم‌میهن انجام داد گفت: «این روزها به محاکمه خودم نشسته‌ام و به این فکر می‌کنم که بعد از "خط قرمز" دیگر نباید فیلم می‌ساختم.» سعی کردم چرایی این جمله و نتیجه محکمه شخصی و درونی فیلمساز را در این مستندها تا اندازه‌ای که می‌شد باز کنم.

فیلم‌ها مال دوره‌ای از کارنامه کیمیایی بود که خودم و خیلی‌ها دوست داریم؛ دوره‌ای که «دندان مار»، «گروهبان»، « «سرب» و خصوصاً «ردپای گرگ» را در برمی‌گیرد و غیر از «سرب»، باقی فیلم‌ها در این مجموعه بود. غیر از آن، آسیب‌شناسی تجربه‌ها‌ی ناموفقی مثل «تیغ و ابریشم» و «تجارت» و تجربه‌های کمال‌نیافته‌ای مثل «سلطان» و «ضیافت» هم بود که باعث می‌شد هر کدام از این فیلم‌ها ماجرای مخصوص خودش را پیدا کند. برای دوستداران این فیلم‌ها و این سینما حرف‌ها و لحظه‌های شنیدنی و دیدنی در این مجموعه کم نیست و برای مخالفان هم سوژه به‌قدر کافی موجود است! اما اگر نظر مرا بخواهید، حرف‌هایی که کیمیایی در مستند مربوط به «ردپای گرگ» جلوی دوربین ما زد، تا به حال هرگز به این شکل گفته و ثبت نشده است. حرف‌هایی از ته دل درباره این دوران سخت؛ حرف‌هایی به پیچیدگی «ردپای گرگ» و برای محرمانی که «ردپای گرگ» را می‌فهمند.

حرف‌هایی به قصد محاکمه خود و دیگران، از زبان فیلمسازی که این سه دهه خیلی محکمه‌های مختلف را رفته یا نرفته برایش حکم صادر شده است؛ محاکمه‌ای به صراحت و عمق و جذابیت «محاکمه در خیابان»... راستی، حرف‌هایش در مستند «حکم» هم مثل خود فیلم عجیب و جالب و شنیدنی‌ست.


چهارشنبه ششم خرداد 1388

1- مدیر فیلمبرداری‌ «در بروژ» چند تا عکس برای جواد رهبر فرستاده . تعریف کرده‌ از گفتگویی که با هم برای پرونده مجله فیلم‌مان داشته‌اند. نگاه کردم و دیدم که این یکی عکس لااقل برای من تازه است. یک جور سالگرد برای فیلمی که پارسال همین روزها کشف‌اش کردیم.


2- خواندن این خبر در فارس خوشحال‌ام کرد. چرا؟ خب معلوم است: موفقيت مالي فيلم مستند «زمين»، كمپاني «والت ديزني» را به فكر فعاليت بيشتر در زمينه حفظ محيط زيست انداخته است و اين شركت فيلمسازي اقدام به كاشت 3 ميليون درخت در مناطق مختلف جهان كرده است.  اين كمپاني بخشي از سود حاصل از فروش مستند خود را صرف كاشت 3 ميليون درخت روي كره زمين مي‌كند.
كمپاني والت ديزني در يك بيانيه رسمي اعلام كرد كه اين درخت‌ها در مناطقي كاشته خواهد شد كه تماشاگران سينما استقبال خوبي از مستند «زمين» كردند.
فروش كلي اين فيلم مستند در هفته پنجم به 30 ميليون دلار رسيده است كه براي يك فيلم مستند رقم فروش خيلي خوبي است.

3- عبدالجواد موسوی، یادداشتی نوشته درباره پاسخ موهن و شرم آور عبدالکریم سروش به محمود دولت‌آبادی (این معنی‌اش این نیست که با حرف‌های دولت‌آبادی موافق باشم.) مشکل من با روشنفکرهای این مملکت به جای خود باقی است. آن چیزی که می‌گویند با آن چه عمیقا فکر می‌کنند متفاوت است. به این بخش توجه کنید: «به جستجو برآمدم که قصه چيست و محمود دولت‌آبادی کيست؟ خبر آوردند خفته‌اي است در غاري نزديک دولت‌آباد که پس از 30 سال ناگهان بي‌خواب شده و دست و رو نشسته به پشت ميز خطابه پرتاب شده و به حيا و ادب پشت کرده و صدا درشت کرده و با «سخافت و شناعت» از معلمي به نام عبدالکريم سروش سخن رانده و او را «شيخ انقلاب فرهنگي» خوانده و دروغ در دغل کرده و متکبرانه با حق جدل کرده است...» این به کنار، آن بخشی از یادداشت موسوی را که دوست داشتم (حتی بی‌توجه به موضوع مورد بحث)، از این قرار است: «روزی شاهد بودم که علی معلم به یکی از شاگردان سروش گفت: به استادت بگو آنقدر فحش ندهد. آن بنده خدا گفت: استاد، شما که خودت به آقای سروش در اشعارت فحش داده‌ای، پس چطور او را از این کار منع می‌کنی؟ رند دامغانی در پاسخ گفت: «من شاعرم! هزل و هجو هم می‌توانم بگویم اما استاد تو دعوی‌اش چیز دیگری است، پس باید شأن آن دعاوی را حفظ کند.»

4- این هم گزارش برنامه سینما صدای جمعه شب که قرار بود در آن از خودم دفاع کنم: «سینمای ما - پریا صوفی: در ادامه بحث هفته گذشته درباره نقد در ایران که احمد طالبی نژاد، جواد طوسی، رضا درستکار و امیر پوریا درباره نقد و ماجراهای بعد از جشنواره صحبت کردند و در میان گفتگوها بارها به امیر قادری و نسل و نوشته‌هایش انتقاد داشتند، این هفته امیرقادری و ابوالحسن داوودی در بحث شرکت کردند. و مسعود فراستی هم روی خط آمد. در ابتدای جلسه امیر قادری جای طالبی نژاد را خالی کرد که هفته گذشته تندترین حملات را علیه قادری انجام داده بود. پوریا در ابتدای جلسه پیشنهاد داد که به جای بحث درمورد نسل ها به انواع نقد بپردازند که البته در عمل این اتفاق نیفتاد. طوسی درباره تکثرگرایی در نقد صحبت کرد که اگر ضابطه مند نباشد نتیجه اش آنارشی است. او برای نمونه از نمایشگاه کتاب سخن گفت که قرار است جلوه گاه فرهنگی کشور باشد ولی با وجود ازدحام و تبلیغات زیاد از تنها چیزی که نشان ندارد، فرهنگ و کتاب و کتابخوانی است.
امیر پوریا در ادامه صحبت های طوسی از پدیده نقد شفاهی سخن گفت که برخی از افراد را به اشتباه منتقد می نامند در حالی که ما از آن ها نقدهای تحلیلی و مفصل ندیده ایم و فقط گاهی اول مصاحبه ها یک مطلب تحلیلی می نویسند در صورتی که برای من و امیرقادری متصور نیست که پرونده ای درباره فیلمی در بیاوریم ولی خودمان در آن چیزی ننوشته باشیم. او سپس از تاثیر اجتماعی نقد گفت که برخلاف تصور کارگردانان بیشتر یادداشت ها و ریویوها هستند که تاثیر می گذارندپس اعتراض کارگردانان ما به نقدهای منفی که در این مدت بر فیلم هایشان نوشته ایم بی اساس است. پوریا تاثیر اجتماعی نقد را در پدیده هایی مثل اهدای جایزه زرشک زرین دانست.
فرزاد حسنی سپس این سوال را مطرح کرد که منتقد در نقدهایش تا چه حد می تواند پیش برود؟که در این جا طوسی به لحن و ادبیات مطالب اشاره کرد و ادعا کرد که اشکالی که نسل امیر قادری دارد این است که فکر می کنند باید با بیرحمی با طرف مقابل رو به رو شوند. و به پیشینه تاریخی طرف مقابل توجه نمی کنند.
در این جا ابوالحسن داوودی هم وارد بحث شد و گفت اما یکی از وجوه نسل جدید که من خیلی دوست دارم این است که با بغض و کینه و حسادت با آدم ها رو به رو نمی شوند.
سپس امیر قادری درباره همه بحث های این چند وقت و به ویژه در مورد مطالبش درباره "وقتی همه خوابیم" توضیحاتی داد. قادری گفت:«امروز می خواهم درباره همه این اتفاقات سه چهار ماه بعد از جشنواره صحبت جدی بکنم. مهم ترین اصل برای من این است که به خودم دروغ نگویم.و تا زمانی که به خودم دروغ نمی گویم حرفم نفوذ و تاثیر خواهد داشت. منتقد باید از وجد شخصی اش و فرآیندی که در آن لحظه جهان در اختیارش می گذارد استفاده کند. فیلم بیضایی برای من فقط یک فیلم بد نبود بلکه نماد همه آفت های جامعه روشنفکری ایران در طول تاریخ بود. من هم در هیچ کدام از نقدهایم هیچ وقت به مسائلی از قبیل این که این فیلم برای تسویه حساب با تهیه کننده بوده و غیره اشاره ای نکردم. این فیلم نمایشگر نوعی از روشنفکری بود که برای من فرقی با بنیادگرایی ندارد. یعنی عوض سازگار شدن با زمانه ترجیح می دهد که مظلوم نمایی کند. برخوردهای بعد از فیلم هم ادامه همان تفکری است که اشاره کردم. از نظر من اخلاق گرایی خانم میلانی، جهان بینی مسعود ده نمکی و نوع روشنفکری بیضایی یکی بوده و هیچ کدام از آن ها هم نقد را برنتافتند. حرف های من و برخی دوستانم فرصت مناسبی برای گفت و گو بود اما کارگردانان از آن استفاده نکردند. این یک مشکل تاریخی است که روشنفکری ما هیچ گاه مولد نبوده است.» قادری سپس به فیلم "زادبوم" اشاره کرد که به نظرش فیلم فیلمسازی است که به ساختن فکر می کند و نه به خراب کردن و به همین دلیل هم نوع برخوردش را با فیلم "زادبوم" که اتفاقا علاقه ای هم به آن ندارد، متفاوت از این فیلم ها دانست.
فرزاد حسنی و جواد طوسی به دنبال این حرف ها این بحث را مطرح کردند که اساسا تا چه اندازه این چنین برخوردی حق منتقد است و طوسی گفت که آیا اصلا یک جوان می تواند نسبت به جهان بینی یک کارگردان 70 ساله قضاوت و داوری داشته باشد و یا این چیزی است که سن و سال نمی شناسد و آیا علت اصلی گسست نسل ها هم دامن زدن به همین قضایا نیست؟!
قادری هم در جواب گفت:«من بارها نوشته ام که لطفا کاری نکنید که نسل ما از شما ببرد. شاید هم اصلا ما داریم از تجربیات قبلی شما استفاده می کنیم که به چنین نتایجی می رسیم. و در مورد سن و سال هم ما مثلا مهرجویی را داریم که "علی سنتوری" می سازد و به نظرم از من هم خیلی جوانتر است.»
داوودی در رابطه با این بحث گفت:«من شخصا عقیده دارم که دوستان جوان منتقد ما باید به همین گونه عمل کنند. اما در عین حال به اصولی که خودشان هم قبول دارند احترام بگذارند. و شاید همه این ها به این دلیل است که برای قادری و هم نسلانش سینما از هر چیزی مهم تر است و آن ها سینما را به شکل ناب می خواهند. هر مخاطبی از جمله منتقد حق دارد که نظرش را ابراز کند اما تسری دادن عقیده اش و آن اعتقاد به سینمای ناب مثل این است که من خودم را به فیلم وصل کنم و بخواهم از آن دفاع کنم.»
طوسی یکی از معضلات اساسی و وجود این فاصله ها را شرایط سیاست زده جامعه و روزمرگی ها دانست که اجازه نمی دهند فیلمساز و منتقدر کنار هم و به تماشای فیلم ها بنیشنند تا رابطه درستی بین آن ها شکل بگیرد.
امیر پوریا بحث مربوط به ظرفیت کارگردانان را مطرح کرد و به دیالوگی از فیلم مردی برای تمام فصول اشاره کرد که هنری هشتم می گوید:«ما هنرمندان تعریف و تمجید را دوست داریم به خصوص اگر واقعی باشد. » و این که خیلی از کارگردانان ما متوجه ضرر تعریف های سطحی نیستند.
جواد طوسی سپس امیر قادری را مخاطب قرار داد و پرسید:«آیا وجد شخصی تو یک وضعیت کلی دارد؟یعنی همه باید آن را بپذیرند؟»
و قادری پاسخ داد که:«من در مقام اجرایی یا قضاوت نیستم. اگر مثلا مقام اجرایی داشتم یا قرار بود قضاوت من مبنای یک دستورالعمل اجرایی قرار بگیرد وضعیت فرق می کرد.»
داوودی برای تکمیل حرف هایش گفت:«من گفتم با نوع جهان بینی شما موافقم اما در شرایطی که نخواهید جهان بینی و سلیقه خودتان را به من حقنه کنید.»
مسعود فراستی هم در فرصت کوتاهی که در اختیارش قرار گرفت درباره حق منتقدان در ابراز عقایدشان، هر چقدر هم که تند باشد، گفت:«از نظر من منتقد برای نقدش هیچ حد و مرزی ندارد. حد و مرزش را مخاطب تعیین می کند. مخاطب باید لحن را بپذیرد.و هیچ کدام از این حرف ها هم ربطی به سن و سال منتقد ندارد.فقط لحنش مهم است که آیا مخاطب آن را قبول می کند یا نه.»»

5- و بالاخره: روزنوشت‌های صوفیا و جواد رهبر و حسن الحسنی به روز شده‌اند. این بخش از نوشته صوفی را خیلی دوست داشتم. مثل همیشه کلی به‌ام روحیه داد: «راستش معمولا آدم تنبلی هستم. این معمولا را گفتم چون اگر کاری را دوست داشته باشم یا روزی شاداب و سرحال باشم، آن وقت می توانم 24ساعته و بدون وقفه کار کنم. فقط کافی است که استارت اولیه زده شود تا با سرعت پیش بروم. یکی از کارهایی هم که موقع انجامش تنبلی ام به شدت عود می کند، گردآوری مطلب است. این که بگردی و از بین هزاران و میلیون ها صفحه اینترنتی چیزی را پیدا کنی که باب سلیقه ات باشد و دلت بخواهد با دیگران تقسیمش کنی، اصلا کار ساده ای نیست. اما روزی که مطالب زیر درباره تارانتینو را نوشتم، روز خوب زندگی ام بود و من اصل اصل خود همه انرژی های عالم بودم. صبح زود فهمیده بودم که شیدا با تارانتینو حرف زده. این شد که از بعد از ظهر تا 12 شب نشستم و هر چیز جالبی که درباره «حرامزاده های ضایع»در اینترنت پیدا می شد را جمع کردم تا کمی از این انرژی که در من جمع شده بود در فضا آزاد شود و به دوستانم هم برسد. اما این که چرا خبر مصاحبه با تارانتینو انقدر به من انرژی داده بود داستان مفصلی دارد. مهم ترین اش این بود که قدر تفکر دوستانم، مدیران همین سایت "سینمای ما"، را بدانم. یادم افتاد که از همان روزهای اول شکل گیری سایت، امیر قادری و نیما حسنی نسب و مهدی عزیزی با اطمینان از موفقیت و پیروزی سایت و جهانی شدن اش می گفتند. آن اوایل که هیچ نشانی از این حرف ها نبود و تازه می خواستند سایت را به مخاطبان داخلی معرفی کنند. با این حال مصاحبه با تارانتینو، هر چند کوتاه، ولی نشان داد که تفکر کلان تاثیر خودش را گذاشته است و دوستان ما دارند به آن چه می خواهند دست پیدا می کنند. در این روز و روزگاری که بیشتر ما خسته و کم انرژی هستیم چه چیزی امیدبخش تر از این وجود دارد که ببینیم دوستانمان دارند به رویاهایشان تحقق می بخشند؟ داشتن خبرنگار اختصاصی در کن و گپ خودمانی با تارانتینو یا مصاحبه با دیوید بوردول، لااقل برای ما که این جا زندگی می کنیم، آرزوی نزدیکی نبود. همه این فکرها باعث شد حالم انقدر خوب بشود که خودم دلم بخواهد بنشینم و تک تک نکات فیلم تارانتینو را پیدا کنم و ترجمه کنم تا لذتش را با هم شریک بشویم.
بعد این آرزوی دور که حالا به حقیقت پیوسته بود مرا به یاد روزهای دور بچگی ام انداخت. چند تا رمان فرانسوی خوانده بودم و غرق فرانسه قرن هجدهم بودم. انقدر فضای زیبایی بود که تصمیم داشتم ملکه فرانسه بشوم! هر چه پدر و مادرم می گفتند که الان 200 سال از این قصه هایی که می خوانی گذشته و فرانسه اصلا پادشاه و ملکه ای ندارد، به خرج من یکی نمی رفت. کمی بعد که فهمیدم راست می گویند و انگار باید رویای ملکه فرانسه شدن را به گور ببرم، به خیال خودم آمدم یک رویای منطقی و عملی برای خودم بسازم. انگلستان هنوز ملکه اش را داشت و اگر امکان حکومت بر بریتانیای کبیر نبود، راضی شده بودم که به پاس یک حرکت متهورانه یا تاثیرگذار یا هنرمندانه، لااقل یک لقب "بانو" از دربار انگلستان دریافت کنم!!!رویای یک لقب اشرافی داشتم و خرامیدن در تالارهای اروپا!
بچه های کوچک بزرگ می شوند و رویاها و آرزوهای بزرگ و گاه محالشان، کم کم فراموش می شود. معمولا زمانه بهشان یاد می دهد که به چیزهای کوچک دست یافتنی فکر کنند. (که حتی اگر همین را هم درست یاد می گرفتیم که از چیزهای کوچک دست یافتنی لذت ببریم، زندگی بهتر و شیرین تر از چیزی می شد که هست!)
مصاحبه با تارانتینو لااقل برای من از این جهت انرژی مضاعف داشت که احساس کردم واقعا با نیروی خواستن می شود به هر چه که از صمیم قلب (بخوانید از ته ته دل) می خواهیم برسیم. چه تارانتینو باشد چه برد پیت و چه دیوید بوردول و چه....! من هم دوباره به رویاهای کودکی ام فکر کردم!!! :-)»

6- شاید همین روزها درباره نامزد ریاست جمهوری مورد علاقه‌ام نوشتم.

یکشنبه سوم خرداد 1388

1- پرونده فارست / بنجامین را در بخش سایه خیال ماهنامه فیلم از دست ندهید که چند ماهی هست رویش داریم کار می‌کنیم. دو گفتگو با زمه‌کیس و فینچر دارد که صوفیا و جواد رهبر کارشان کرده‌اند و شدیدا توصیه‌شان می‌کنم. به خصوص گفتگوی درجه یک فینچر که جواد برایش سنگ تمام گذاشته. و بعد هم این که با این دو فیلم به عنوان حکمت زندگی طرف شده‌ایم...

2- بعضی چیزها این قدر پاپیولار می‌شوند که از مد می‌افتند. غافل از این که چنان بزرگ و همیشه تاثیر گذار بوده‌اند که به این مرحله رسیده‌اند: مثل خواندن «شازده کوچولو». و حالا این یک یادآوری برای یکی از همین پدیده‌هاست. به نظر توضیح واضحات می‌آید، ولی باید هر چند وقت یادآوری‌اش کرد: هیچ فرصتی را برای شنیدن - حالا هر قطعه‌ای - از پینک فلوید از دست ندهید. امکان ندارد پشیمان شوید. امکان ندارد که فکر نکنید که این بهترین قطعه‌ای است که در آن لحظه می‌توانسته‌اید شنیده باشید!

(این عکس را نیک ویلر، 1974 از گروه گرفته. وقتی در فرانسه برای بازی فوتبال آماده می‌شدند. ریک رایت هم درعکس هست.)

3-  امشب داوران کن، حسابی جایزه‌ها را بین فیلم‌های بخش مسابقه پخش کردند. و همان طور که پیش بینی می‌شد جایزه اول  را میشائیل هانکه بزرگ گرفت.

4- نمی‌دانم چرا. برای خودم هم عجیب است. ولی هنوز در هاله انرژی ناشی از فریادی زندگی می‌کنم که شیدا شیرازی جلوی 500 خبرنگار ساحل کن کشید: کوئنتین، من یه ایرانی‌ام و می‌خوام باهات حرف بزنم.

5-  این روزها جذب عکس شهرها شده‌ام. به خصوص که فیلم تازه مسعود کیمیایی، بیش از آدم‌ها درباره شهرهاست.  این تصویر از آن والورده را هم به همین خاطر خریده‌ام؛ به اسم «آهن تخت»: 

 

ولی دیدن این عکس در اینترنت دادم را درآورد. وقتی دیدم نوشته تصویری از سنگاپور. به خصوص اگر در حال خواندن رمان تازه داریوش مهرجویی هم باشید:

شهر همین است. جایی که همه هنر عصر ما اتفاق می‌افتد. مرکز نفرت‌ها و جذابیت‌ها برای ما. مرکز تباهی و سرور. کیمیایی از تهران امروز دلگیر است و مهرجویی در آرزوی شهری همچون تصویر بالاست. و هر دو هم راست می‌گویند.

5- و این هم عکس آخر. تصویری از یک سیستم گرمایشی کهنه. ریک رایت اگر زنده بود، پینک فلوید می‌توانست یک کلیپ دبش این جا ضبط کند. حسی از شهری که درش زندگی می‌کنیم در این اثر اریک کاهان باقی مانده است:

 


افزوده: ظاهرا سوء تفاهمی پیش آمده. گذاشتن کامنت ارتس سایه‌ها، هیچ به این معنا نیست که به میرحسین قرار است رای دهم یا نه.

------------------------------------------------------------

این روزها زیاد مزاحم‌تان می‌شوم بچه‌ها. روزی دو بار اصلا. ولی این گفتگوی شیدا شیرازی است با کوئنتین تارانتینو بعد از نمایش فیلم در جشنواره کن...



خبرنگار اختصاصی سینمای ما - شیدا شیرازی - کن:
هشتمين روز جشنواره کن پر حرارت ترين و جنجالی ترين روز جشنواره بود. نام براد پيت و آنجلينا جولی به تنهايی کافی است بود که خيل عظيمی از جمعيت را به خيابان بکشاند ، چه برسد به اينکه علت حضورشان فيلم کونتين تارنتينو باشد.
«پست فطرت‌های ضایع»روز چهارشنبه بيست ماه می فيلم بالاخره برای اولين بار در جهان اکران شد. و من اين شانس را داشتم که جز 500 نفری باشم که اين فيلم را برای اولين بار ديدند. فيلم برای خبرنگاران که قشر آسيب پذير جامعه هستند سا عت 8 صبح اکران شد!
تصور ديدن فيلمی از تارانتينو که کم کم در هر پلانش چهار تا سطل خون می پاشند ، ساعت هشت صبح کمی نگران کننده بود برايم.
فيلم خوب بود. بهتر از خوب بود. خود تارنتينو بود که به همه اصولش وفادارانه فيلم ساخته بود.
طنز فيلم به شدت به طنز قصه های عاميانه نزديک است. فيلم با صحنه اي بسيار جدی شروع ميشود و اوج جديد ديالوگ های معروف پر از طنز تارانتينو شوکه ات ميکند. فيلم بسيار جدی و بسيار تخيلی و گاهی بسيار خنده دار و مفرح است. فيلم در چند ژانر مختلف ساخته شده است و در همه صحنه ها تارانتينو حضوری چشم گير دارد. هيچ چيز به حال خودش رها نشده است و همه چيز حساب شده پيش ميرود. اين فيلم عظيم که درش حدقل به سه زبان مختلف حرف زده ميشود و بازيگرانش آلمانی، فرانسوی و آمريکايی هستند ، پروژه بسيار بزرگی است که تارانتينو به خوبی از عهده انجام دادنش بر امده است،
فيلم را بايد ديد و حدقل دو بار ديد تا بتوان به جرات در باره اش قضاوت کرد ( هيچکدام هم سا عت هشت صبح نباشد ، پيشنهاد ميکنم از 7 شب به بعد!) سينمای تارانتينو در اين فيلم چند وجهی است . از هر طرف که به فيلم نگاه کنی از لحاظ ديالوگ ها ، تکنيک ساخت، انتخاب بازيگر و کارگردانی فيلمی بی نقص است که شما را به دوباره ديدنش دعوت ميکند.

بازی براد پيت عالی است و بسيار درخشان. اما از ديد من زيباترين بازی را کريستوفر والتز ، بازيگر آلمانی در نقش کلنل لاندا ارايه داده است. او با تسلط به دو زبان آلمانی و انگليسی ماهرانه در نقش خود ظاهر ميشود . او بازيگری تارانتينويی است که هم زمان می تواند شقاوت و سنگدلی و طنز و دلبری را منتقل کند.


من که از چندی قبل تقاضايم را برای مصاحبه با عوامل فيلم ا علام کرده بودم، تا به حال جوابی نگرفته بودم و به در بسته خورده بودم. پيگيریم مرا به اينجا رسانيد که مشکل نام " ايران" است. که کمپانی يونيورسال تمايلی به خبربگاران ايرانی ندارد. با شنيدن اين حرف بسيار بر آشفته شدم و با خودم گفتم که شيدا شيرازی و کافه نشين امير قادری و يک سينمای مايی واقعی نيستم ، اگر که من اين موضو ع را با شخص تارانتينو مطرح نکنم. دامنه تحريم ها به يونيورسال هم رسیده بود!

بعد از فيلم با علم به اين که کنفرانس خبری شلوغ خواهد شد به سرعت به طرف سالن دويدم و با خيل عظيم خبرنگارانی مواجه شدم که پشت درهای بسته بودند. تا به حال در هيچ فستيوالی اين همه خبرنگار را يک جا پشت درهای يک کنفرانس خبری نديده بودم . به هر ترفندی بود خودم را جلو انداختم و تقريبا از زير دست وپا وارد شدم.

کنفرانس شروع شد و خبربگاران سوالات شان را پرسيدند ونوبت من که شد ، وقت تمام شد !! به همين سادگی !
من هم دوباره خودم را از زير دست و پا جلو انداختم و به کويين تارنتينو رساندم و با صدايی که خودم تا به حال از خودم سراغ نداشتم داد زدم:

- کوئنتين. من شیدا شیرازی هستم از ایران . چرا من به عنوان يک ايرانی نمی تونم با تو مصاحبه کنم؟

اطرافيان که توجهشان جلب شده بود کمی ساکت شدند و عکاسان تيک تيک عکس می انداختند.

تارانتينو جواب داد:

- من مسول مصاحبه ها نيستم ، کس ديگه تنظيم ميکنه.

شيدا: به من گفتن که نميشه. اينجا بيا 1 دقيقه وقتت رو به من بده.
کونتين : ok. برو بريم !

اين رو که گفت تا زه فهميدم اي دل غافل من دارم جلوی 500 تا خبرنگار بزرگ سينمای جهان و دوربين های روشن با تارانتينو مصاحبه ميکنم، اولين سوالی که به ذهنم رسيد اين بود:

- من 12 سالم بود که قصه های عامه پسند را ايران ديدم. 15 سالم بود که با دوستام گروه هواداران تارانتينو را راه انداختيم. می دونستی که در ايران تو رو به اين گستردگی ميشناسند و اين همه هوادار داری؟

کوئنتين : آره آره ميدونم. باهاشون در ارتباطم سينمای ايران را دنبال ميکنم. فيلم خوب زياد ديدم اين چند وقته از بچه های ايران. خيلی خوبن خيلی خوب. همه بچه های ايران رو دوست دارم. ميخواستم بيام تهران . ولی می دونی که يک محدوديت هايی با عث شد نيام. دعوتم کرده بودن به فسيوال فيلم ايران. خيلی دلم ميخواست بيام. ولی می دونی که هميشه اونطوری که تو ميخوای نمی شه.

-شيدا: کونتين هيچ پيغامی برای جوونای ايرانی که اينقدر با سينمای تو حال ميکنند نداری؟؟
کونتين : چرا چرا ! بهشون بگو برای همشون بهترين‌ها را آرزو دارم. آرزو دارم بيام ايران. از نزديک لمس کنمشون.

- شيدا: پيغامی نداری برای سينما گرهای ايرانی ؟

کونتين : اسمت چی بود؟

شيدا : شيدا...

کونتين : شيدا ! شيدا نگاه کن به چشمهای من. ميری به همشون ميگی ، دوستتون دارم. بگو سينمای ايران رو دنبال ميکنم. دارن کارهای خيلی خوبی انجام ميدن. بگو همينطور رو به بالا نگه اش دارن ( tell them keep it UP)

اينجا بود که توجه براد پيت که آنجا بود به گفتگوی ما جلب شد . ازش پرسيدم:

براد: تو چی براد؟ برای برو بچه های ايرانی چيزی نداری بگی؟

براد : چيز زيادی که نه . فقط دوست دارم بيام ايران و ببينم . خيلی زياد دوست دارم.

برای دوست دارانت چی؟

براد:دوستشون دارم ، خيلی



--------------------------------------------------------------

(افزوده‌ها - 2: پرونده مردی روی سیم کار پیمان جوادی و باقی بر و بچه‌ها را از دست ندهید. به جز این کامنت ارتش سایه‌ها را دوست داشتم. مصداق‌اش مهم نیست. به قول خداحافظ گری کوپر، مجسمه گروتلی مهم نبود. مهم احساساتی بود که همراه آن ابراز می‌شد:

" مثل راکی...شب قبل از مسابقه " * 1: حالا همه چیز جالب شده است. دیگر حکایت انتخاب میرحسین موسوی حکایت انتخاب یک فرد.. یک رئیس جمهور نیست.حالا داره کم کم تبدیل میشه به یه مبارزه.. که اصلآ مهم نیست رقیبش کی باشه...بد باشه یا خوب... درست مثل آپولو تو فیلم " راکی " که اتفاقآ اصلآ هم بد نبود... شاید تنها اشکالش این بود که همیشه خودش رو برنده می دونست. حالا حکایت ما هم اینگونه شده.... یک مبارزه که به زعم خیلی ها ما باید توش شکست بخوریم.... می خوریم؟؟ 2: هیچ ترسی ندارم وقتی می خوام صادقانه اعتراف کنم از این همه شوری که تو وجودم به وجود اومده دارم به وجد میام. فرق ما هم با اونا که همیشه باید برنده باشن همینه.. اینکه ما پر از شوریم و اونها پر از غرور. ما خسته شدیم از اینکه این همه مثل آدمهای یخ زده... مثل آدمهای همیشه نشئه نشستیم کناری و گفتیم فلان میشه و بسار... حالا از اینکه توی متن هستم لذت می برم... دستبندهای سبزم رو نگاه می کنم.. تی شرت سبز رنگ رو... و لذت می برم که حالا پر از انرژی ام.. دوباره برای اونکه دوستش دارم داغ می کنم...این انرژی .. اصلآ اتفاق کمی نیست...باور کن رفیق..از ته دل می گم. 3: گاهی وقتا که آدم حس می کنه داره از لحاظ روحی کارش تموم میشه.. ماشین رو ور میدارم میگم پسر..بیا بزنیم به دل جاده... حالا ساعت 3 صبحه...ما تو جاده های بیرون شهریم.. داریم میرونیم و آهنگ گوش می دیم...هیچ کس حرف نمی زنه.. اینجا خاطرات حکمفرمایی می کنه...با هر آهنگی که باهاش زندگی می کردیم... اون موقعها که قرار نبود اینقدر شل و وارفته بشیم... الان هم بهش می گم...صنعتی اصفهان یادته پسر... چمران اهواز...اون بحثها...اون فیلم ساختنها؟ بهش می گم رفیق...دوست...باس ازین لباس های سبز خاطره بسازیم... پس فردای 22 خرداد که یادشون افتادیم مثل امروز هوس کنیم که دنده رو عوض کنیم و از شوری که وجودمون رو گرفته پامون رو روی پدال گاز بیشتر فشار بدیم... 4: راکی تو سکانس قبل مسابقه... شب قبل از مسابقه این دیالوگا رو بادوست دخترش رد وبدل میکنه: آدریان: " تو خیلی زحمت کشیدی " راکی : " آره...ولیکن مهم نیست چون قبلآ هم کسی نبودم. اما می دونی اینم هیچ مهم نیست واسه اینکه داشتم فکر می کردم. مهم نیست اگه مسابقه رو ببازم, مهم نیست اگه آپولو مخ من رو توی رینگ در بیاره. مهم اینه که یه قدم گذاشتم جلو چون تا حالا هیشکی نتونسته جلوی آپولو قد علم کنه. اگه من بتونم خودم رو به پای اون برسونم و وقتی زنگ پایون مسابقه می خوره هنوز روی پاهام وایساده باشم, اون وقت می فهمم که تو زندگی واسه خودم کسی شدم. یه آدم..نه ولگرد مفلس..مثه لاتای محل " 5: مهم نیست رنگ بعد از 22 خرداد سبز میشه یا نه... مهم اینه که ما حالا دیگه می تونیم بگیم یاد گرفتیم سبز بپوشیم.. می تونیم غر نزنیم...می تونیم با یه دستبند سبز خیلی حرفا رو بزنیم.. با همین رنگ سبز خیلی ها رو عصبانی کنیم... یاد بگیریم که جنبش و همدلی فقط برای کشورهای متمدن نیست... می تونیم حتی ما که تو جمع 3 نفری دعوامون میشه زیر یه پرچم یه رنگ تلاش کنیم... می تونیم حالا فریاد بزنیم : " هی آدما..آدمای یخ زده...ما حالا واسه خودمون کسی شدیم...سبزیم...گرمیم " Download- Pink Floyd // Summer '68 پی نوشت: " همشهری...هموطن...سبز بیندیش... ما هم می توانیم 1968 داشته باشیم ")



(افزوده‌ها: دو گزارش درباره فیلم استاد در کن که در روزنوشت‌های صوفیا نصرالهی هم تکرار شده، پوستر تازه «درباره الی...» در سایت سینمای ما که انصافا برعکس قبلی خوب کار شده، جدول برنامه‌های نامزدهای انتخابات در تلویزیون هر دو مورد در سایت سینمای ما و بالاخره روزنوشت مهدی عزیزی درباره فیلم تارانتنیو و رمان داریوش مهرجویی)

 
پنج شنبه 28 اردی‌بهشت 1388
- 2 (ادامه)

(افزوده‌ها: دو گزارش درباره فیلم استاد در کن که در روزنوشت‌های صوفیا نصرالهی هم تکرار شده، پوستر تازه «درباره الی...» در سایت سینمای ما که انصافا برعکس قبلی خوب کار شده و بالاخره روزنوشت مهدی عزیزی درباره فیلم تارانتنیو و رمان داریوش مهرجویی)

منو بکش که پاک شم. از کثافتی مث تو رد شم... (معلوم است دیالوگ فیلم تازه کدام فیلمساز است؟!)

خب بچه‌ها. انگار کوئنتین تارانتینو هوش از سر تماشاگرهای کن برده. فیلم‌اش را ملت خیلی دوست داشته‌اند. هوراااااااااا... عجب سالی است. هم فیلم تارانتینو خوب شده و هم فیلم تازه مسعود کیمیایی، حداقل در این پرده‌هایی که این جا دیده‌ام. خوشحالی‌ام معلوم است؟ فیلم خودم خوب می‌شد، این قدر رو به راه نبودم. حالا داشته باشید تا گزارش‌های شیدا شیرازی از کن برسد و گفتگویش با کوئنتین تارانتینو. گفتگوی اختصاصی «سینمای ما» با کوئنتین تارانتینو در روز موفقیت. چند سال از بیل رو بکش 2 می‌گذرد؟ این چیزها را می‌دانستم لابد که این عکس را با بچه‌ها هفته گذشته شمال گرفتیم؛ با کیوان هنرمند، مزدک و باقی رفقا (پست دیروز درباره تام سایر را از دست ندهید. در برنامه فردا شب «سینما صدا» از رادیو گفتگو، درباره نقد و حوادث و حواشی این چند ماهه، من هم حضور خواهم داشت. از دست ندهیدش! ببینید کی گفتم.)



پنج‌شنبه 28 اردی‌بهشت 1388


این هم مطلبی که قول‌اش را داده بودم. درباره اتفاق نمایشگاه کتاب امسال برای من؛



ادامه بحث درباره کمیت و کیفیت

جواهر نمایشگاه کتاب امسال: تام سایر

1- هفته گذشته بحث کیفیت بود. در این باره حرف زدیم که چطور عدد و رقم و مقدار و میزان، در زندگی روزمره ما جای ارزش و کیفیت چیزها را گرفته است و این که اگر پیش از این‌ها، بحث شکستن دیوار نخبه گرایی بی‌بو و بی‌خاصیت بود، حالا باید سعی کنیم تا از یک جور عامه‌گرایی و توده‌‌خواهی فرار کنیم. و این که انگار هر دوی این‌ها دو روی یک سکه‌اند. جواهر امسال نمایشگاه کتاب تهران، به ذهن‌ام رساند که می‌شود این بحث را این هفته طور دیگری ادامه داد.

2- و در جریان هستید که در هنر واقعی، حد و مرزی بین چنین گروه‌ها و برای چنین دسته‌بندی‌هایی وجود ندارد. درباره‌شان اصلا چنین بحث‌هایی موضوعیت ندارد. نمونه‌اش دو شاهکار مارک توین، سرگذشت هاکلبری‌فین و ماجراهای تام سایر است. همان قدر همه فهم، که نخبه‌گرا – همان قدر عام که خاص. (وقت حرف زدن درباره این دو متن اصیل، لطفا کارتون‌های ژاپنی تلویزیون را فراموش کنید که به خصوص در مورد تام سایر، ربطی به متن اصلی نداشتند) در ایران تکلیف ماجراهای هاکلبری فین که روشن است. نجف دریابندری ترجمه کرده برای نشر خوارزمی که چاپ اول‌اش مربوط به سال 1366 و سوم‌اش برای سال 1380. از ماجراهای تام سایر اما نسخه درست و درمانی موجود نبود. ترجمه قبلی‌اش را اگر درست یادم باشد، آقایی به اسم خلخالی انجام داده بود، با نقاشی از تام روی جلدش؛ تصویری از همان فصل خواندنی که تام سایر رفقایش را اغوا می‌کند تا تنبیه رنگ کردن نرده‌های خانه را به جایش انجام دهند. هفت هشت ده سالم بود که پدرم دست‌ام را گرفت و برد کتاب‌فروشی که سه تا کتاب مارک توین را کنار هم چیده بود. همین ترجمه از تام سایر، یک نسخه ترجمه دیگر غیر از هاکلبری فین دریابندری و بالاخره شاهزاده و گدا که به نظرم داریوش شاهین، فارسی کرده بود. آن ماجراهای تام سایر را، هم من خواندم و هم پدرم و یادم هست در آن روز و روزگار، مدام اپیزودهایش را برای همدیگر تعریف می‌کردیم. گفتم که شاهکار توین، بزرگ و کوچک نداشت. عام و خاص نداشت. پدر و پسر نداشت.

3- جواهر امسال نمایشگاه کتاب، اما نسخه ایرانی تازه‌ای از سرگذشت مارک توین است، مخلوق نشر کارنامه. که البته کمی بالا قیمت گذاری شده، اما کیفیت‌اش را از همان کمال‌گرایی معمول این انتشارات می‌گیرد. در 411 صفحه با کاغذ اعلا، همراه با چاپ تصویرهای سیاه قلم ترو دبلیو ویلیامز، و تابلوهای رنگی تروی هوئل. اثر توین به کنار، نسخه فارسی کتاب، خودش یک اثر هنری است. فکر شده در تمام جزئیات، فونت‌ها و تصویرها. حاصل تلاشی پر از وسواس. از آن کتاب‌ها که آدم می‌ترسد ورق بزند، مبادا دست‌اش کاغذش را لک کند.

4- پس حالا صاحب نسخه‌ای شده‌ایم از جهان ظاهرا ساده و در عین حال بسیار پیچیده مارک توین. استادی که این قدرت را داشت تا درباره جهان کودکان و نوجوانان بنویسد. درباره آن جهان پر از تخیل و رویا و رمز و راز. در آستانه کشف جهان. رمان‌های معروف او در آستانه به جوانی رسیدن شخصیت‌های‌شان، تمام می‌شدند. رویای جوانی ابدی که مدام در ذهن توین بود و سال گذشته در هیئتی دیگر سربرآورد. وقتی دیوید فینچر و اریک راث، دنباله داستان اسکات فیتزجرالد، «مورد شگفت‌انگیز بنجامین باتن» را گرفتند و ادامه دادند. داستان پیر به دنیا آمدن و جوان شدن مردی که فیتزجرالد خودش، آن را از ایده توین گرفته بود مبنی بر این که چه می‌شد اگر هنگام جوانی از تجربه‌های دوران سالخوردگی‌مان بهره می‌بردیم. جوانی ابدی رویای همه ماست و توین که یک نویسنده بود، حداقل در آثارش، به آن جان داد. هیچ کس حتی جوانی توم سایر را هم به خاطر ندارد. برای همه ما او هنوز یک نوجوان جاودانی است. این شماره ماهنامه فیلم که بیاید، یک پرونده مفصل درآورده‌ایم درباره دو فیلمی که در همین منظومه قرار می‌گیرند، یکی همین «مورد شگفت‌انگیز بنجامین باتن» و دیگری «فارست گامپ». دو فیلم در یک مجموعه. این‌ها فیلم‌ها و کتاب‌هایی هستند که می‌شود به عنوان یک مورد درمان روانی تجویزشان کرد. و پرونده هم بر همین اساس جمع‌آوری شده.

5- و یادم هست که از میان بخش‌هایی که مدام برای همدیگر تعریف می‌کردیم، یکی همین ماجرای رنگ زدن نرده‌های پشتی خانه بود. آن لحظه‌ای که تام به قول نویسنده کتاب به فلسفه مهمی در زندگی پی می‌برد: «کار یعنی آن چه شخص مجبور به انجام دادن آن است و بازی یعنی آن چه شخص مجبور به انجام دادن آن نیست.» یا جایی که تام برای اولین بار با بکی رو به رو می‌شود و دست‌اش را می‌گیرد تا به‌اش نقاشی یاد بدهد، و وقتی که تام برای خودش دل می‌سوزاند و فکر می‌کند که دختره اگر او را در این حال ببیند چه خواهد کرد. و آن جا که تام می‌خواهد هکلبری را به بازگشت به زندگی متمدنانه راضی کند: «گوش کن هاک، پولدار شدن که جلوی راهزنی کردن منو نمی‌گیره... توی بیش‌تر کشورا، راهزنا مقام‌شون میون نجیب‌زاده‌ها از همه بالاتره. منظورم اینه که توی مایه‌های دوک و از این حرفان.» و آن جا که تام به عشق راهزنی از خانه فرار کرده، اما شبی دل‌اش برای خاله‌ سخت‌گیرش تنگ می‌شود و به خانه برمی‌گردد تا برای لحظه‌ای او را در خواب ببیند.

6- فهرست فصل‌های کتاب را می‌خوانم و به آن روزها و آن دوران پرتاب می‌شوم: «تام بازی می‌کند، زد و خورد می‌کند، پنهان می‌شود.»، «در گیر و دار جنگ و عشق»، «اطوار درآوردن در کلاس دینی کلیسا»، «وجدان تام عذاب‌اش می‌دهد»، «دزدان دریایی در مجلس عزای خودشان»، «در مخفیگاه جو سرخپوسته» و از این قبیل.

7- وجدم از خرید کتاب وقتی کامل شد که به جمله‌ای برخوردم که مترجم کتاب آقای احمد کسایی‌پور بالای مقدمه‌اش آورده. سخن حکیمانه‌ای که یادم هست سال‌ها پیش بهروز افخمی در آغاز مقاله‌اش درباره جان فورد آورد: «بهلول عاقل» و خود من در همه مقاله‌هایی که درباره قهرمان‌های جرج روی هیل نوشتم، توصیفی بهتر از این، برای آن قهرمان‌ها پیدا نکردم. چه خوب که مترجمی، راز کتابی را که ترجمه کرده، چنین به چنگ آورده باشد: «کمال پختگی مرد آن است که در بزرگسالی به جدیتی دست یابد که در کودکی هنگام بازی داشته است.» - نیچه.

و این هم تام سایرهای روزگار ما، مخلوق جاد آپاتوی ناکس و گروه پنجه طلایش:



دوشنبه 28 اردی‌بهشت 1388

دوشنبه 28 اردی‌بهشت 1387: غروب، ورزشگاه آزادی بودیم وقتی با مهدی و نیما و باقی بچه‌ها تا آخرین لحظه‌ها ایمان‌مان را به قطبی و تیم‌مان از دست ندادیم و جایزه‌اش لحظه‌ای بود که کریم باقری، میکروفن را از دست مسئولان تیم، قاپ زد که - بعد از یک معجزه، بعد از قهرمانی در لحظه آخر - بخواند: پرسپولیس قهرمان میشه...




دوشنبه 28 اردی‌بهشت 1388: نشسته‌ام در یک سالن نمایش و نمایی می‌بینم از فیلم «محاکمه در خیابان» مسعود کیمیایی، وقتی لنز دوربین همراه صورت یک عروس پریشان، در خیابان می‌دود. وای، اسب رد پای گرگ...



دوشنبه 28 اردی‌بهشت 1388


شاید دارم زود دوباره می‌نویسم. ولی چند چیز هست که حتما باید به‌تان بگویم. امیدوارم یادداشت‌های قبلی برای خودش خوانده شود.

1- امروز ساعت 5 بعد از ظهر در تالار اندیشه حوزه هنری در چهار راه سمیه با آرش خوش‌خو درباره «دایره زنگی» حرف خواهیم زد. یکی از کاربران پیغام گذاشته بود که داریوش شایگان در گفتگویی اعلام کرده این فیلم را دوست دارد. دایره زنگی فیلم مورد علاقه‌‌ام نیست. ولی داریوش شایگان متفکر ایرانی محبوب‌ام است.

2- بابک ریاحی‌پور یادداشتی نوشته تا از خودش در برابر معترضانی که به حمایت و تعریف او از ساسی مانکن حمله کرده‌اند، دفاع کند. و البته گفته که اصلا از اعلام موضع‌اش پشیمان نیست: «
در این یادداشت کوتاه اصلا قصد عذرخواهی از این که از ساسی مانکن و کارهایش تعریف کرده ام ندارم، پای تمام حرف هایی هم که زدم ایستاده ام، فقط خواستم توضیح مختصری عرض کنم تا مبادا سوء تفاهمی بوجود بیاید. این که شاد کردن ملت هیچ ایرادی ندارد. باید بپذیریم که خیلی از مردم ما سلیقه موسیقی شان همین است و ما هرچقدر هم که تلاش بکنیم، طی 300 سال هم نمی توانیم سلیقه شان را از این تیپ موسیقی به مثلا موسیقی «پینک فلوید» و ... معطوف کنیم، پس بهتر است زور زیادی نزنیم. برای هر سبکی مخاطبی وجود دارد و هر کس باید به دنبال مخاطب سبک موسیقی خودش باشد. وقتی کارهای کسی مثل ساسی مانکن در جامعه ما انقدر گل می کند، خب یک پیامی هم دارد، صرفا نباید بگوییم کارهای این آقا چیپ و لول پایین است، در واقع این یک بازتابی است از جامعه ما؛ این که در این چند وقت اخیر مثلا از لحاظ اقتصادی خیلی به مردم مان فشار آمده. تجربه نشان داده هر وقت در جامعه ای این طوری بشود، بیش تر آن فرمی از هنر مورد توجه عموم قرار می گیرد که صرفا سرگرم کننده است، طبیعتا در این دوران هیچ کس حوصله تفکر ندارد!
آن دسته از هنرمندان توی این دوران موفق هستند که بخش تولید لذت را در مغز آدمیزاد قلقلک می دهند. آن هایی هم که خیلی دوست دارند این کار را بکنند اما عرضه اش را ندارند بهتر است بروند تلاش کنند، آن هایی هم که از این تیپ موسیقی بدشان می آید، خب گوش نکنند، مگر کسی مجبورشان کرده است؟ در آخر باید بگویم از این که مطلب ام باعث شده عده ای از اقشار روشن فکر و «بهتر دان» (!) جامعه عصبانی بشوند بسیار خوشحالم!»

این یادداشت را در سایت موسیقی ما خواندم و دل‌ام شکست. از مطلب قبلی‌اش کلی شاد بودم. ریاحی‌پور از ساسی مانکن خوشش می‌‌آید چون مثلا: «
در این چند وقت اخیر مثلا از لحاظ اقتصادی خیلی به مردم مان فشار آمده؟» ... ای بابا «تو هم با ما نبودی». راستی همین الان دیدم همکار «سینمای ما»، حسن الحسنی از لندن هم درباره ساسی مانکن نوشته. به آن جا هم رسیده؟

3- روزنوشت‌های جواد رهبر و حسن الحسنی به روز شده که مطالب خیلی خوبی نوشته‌‌اند. از دست‌شان ندهید. یک خبر جالب از جواد رهبر را فردا در سایت بخوانید. مثلا حسن الحسنی دو هدیه دارد از این قرار:

تارانتینو به روایت کیارستمی


وونگ کار وای به روایت تارانتینو


4- یادداشت‌های هفتگی‌ام این بار درباره گوهری است که در نمایشگاه کتاب امسال یافته‌ام‌اش. فردا می‌گذارم در روزنوشت.

5- بردیا در آخرین کامنت روزنوشت قبلی، شماره سیصد و هفتمی، تماشای سریال سوپرانوز را پیشنهاد کرده که مدت‌ها خودم دنبال‌شم. گفتم شاید کامنت‌اش آن جا دیده نشود.

6- «می‌دانم که متعلق به مردم جهان هستم. نه به این خاطر که با استعداد یا حتی خوشگل‌ام. به این خاطر که هیچ وقت متعلق به چیز یا کس دیگری نبوده‌ام.» عمرا که بتوانید حدس بزنید کی گفته؛ مریلین مونرو. برای خودش حکمت‌ای است.



یکشنبه 27 اردی‌بهشت 1388


1- آقایان و خانم‌ها کسی لینک فایل صوتی برنامه این هفته «سینما صدا» را ندارد؟ آخرش به‌ام زنگ زدند، ولی ظاهرا قسمتی که نبوده‌ام درباره‌ام چیزهایی گفته‌اند که دوست داشتم بشنوم. البته هر چی هم گفته باشند، برنامه خوبی شده.

2- چند کامنت آخر روزنوشت قبلی را از دست ندهید. کامنت‌های 295 تا 306‌امی را. تازه آن‌لاین کردم و حالا که روزنوشت عوض شده، امیدوارم خوانده شوند. در ضمن از همه بچه‌هایی که به درخواست من برای همکاری در ترجمه «مردی روی سیم» پاسخ مثبت دادند و ای میل زدند، خیلی خیلی تشکر می‌کنم. ایشا... کهبعضی‌های‌شان با هم کار کنیم. اگر دوست دیگری هست منتظرم. نه فقط برای این پرونده که کلا: ghaderi_68@yahoo.com

3- این چند جمله کیانوش عیاری در گفتگوی آخرش با جابر تواضعی را از دست ندهید. باید طلا کوب‌شان کرد و روی دیوار زد:

...من نباید حرفی برای گفتن داشته باشم. من نباید احساس كنم یك رسالت دارم. تنها كاری كه باید انجام بدهم این است چیزی را كه دارم می‌بینم، مجدد پالایش كنم و به شما تحویل بدهم. هر كس یك جوری انرژی مازادش را تخلیه می‌كند. یكی با فوتبال، یكی با موسیقی، ما هم با ساختن فیلم. همان موقع این را یاد گرفته بودم كه هیچ‌وقت نباید رسالتی داشته باشم. گاهی فریب می‌خوردم كه باید به سمت مضامینی بروم كه نیاز روز است. ولی فوری متوجه مسخره بودن این فكر می‌شدم. سریع به خودم نهیب می‌زدم و خودم را مهار می‌كردم و باز هم آن چیزی را كه دوست داشتم، از نگاه كیانوش عیاری می‌ساختم. نه جوری كه مثلا داوران فلان جشنواره یا تماشاگران فلان سینما دوستش داشته باشند. جاهایی هم كه چنین ذهنیت‌هایی داشتم، آن كشتی در باتلاق گیر می‌كرد...

چه شود فیلم بعدی‌اش.

4- احسان هاشمی نسبت به واکنش‌ام در همین برنامه سینما صدا به طالبی‌نژاد و طوسی و پوریا، مطلبی نوشته در قالب کامنت که به نظرم حرف‌های لازمی به بهانه‌اش می‌شود زد. اول کامنت‌ احسان و بعد نظرهای من:

«دیشب توی برنامه «سینما صدا» برخلاف تاکید چند باره ی مهمانان برنامه (اقایان طوسی، طالبی نژاد، پوریا،درستکار و امیر)برای در مقابل هم قرار ندادن نسل ها، ولی انگار فراری از این امر نبود و بحث به این سمت کشیده شد، به نظر من این تقابل نسل ها امری طبیعی است، چون نسل های قدیم و جدید در دایره خواسته های خودشان حرکت می کنند و این همان روند طبیعی است و نباید اتظار داشته باشیم که نسلی خودش را نفی کند و در مدح نسلی دیگر حرف بزند که اگر این اتفاق افتاد، اتفاقی غیر طبیعی رخ داده است،ولی ای کاش پیدا می شدند کسانی که خلاف این جریان حرکت می کردند و حقیقت برایشان مهم بود نه اینکه تعصب روی نسل خودشان، نمی خواهم کسی را متهم بکنم ولی به نظر من این اتفاقی است که بصورت «ناخودآگاه» افتاده است.(اجازه بدین، عرض می کنم خدمتتون، فعلا باید یه لیوان آب خنک بخورم!، راستی توجه کردین این روزا چقدر هوا گرم شده)

خب داشتم می گفتم، یه اتفاق ساده افتاده،از خودم مثال می زنم: دوران مدرسه خیلی مرعوب معلم ها بودم،احساس می کردم که دیگه اونا آخرشن، گذشت و ما بزرگتر شدیم، دانشجو شدیم و همچنان مرعوب اساتید، کم کم بهتر می دیدم و می تونستم اساتید رو تحلیل کنم و ازشون ایراد بگیرم و کمکم توی دانشگاه دست به فعالییت هایی زدم که عمرا از دست هیچکدوم از این پیرپاتلا ! بر نمیومد و این روند ادامه پیدا کرد تا جایی که احساس می کردم باید انتقام بگیرم از همه ی کسانی که عقب مانده بودند و من مدرن می پنداشتم و همه ی این ها ناخوداگاه بود، دوست داشتم که به آن ها بفهمانم که متوجه شده ام که چقدر بدلی هستید و خلاصه انتقام یک عمر سرکار گذاشتن من را باید پس می دادند، پس لبه تیز نیزه ی انتقاداتم را حالا چه با تولید نشریه، چه وبلاگ، چه همایش به سوی آن ها گرفته بودم و این یک حرکت خودجوش بود یعنی همان «ناخود اگاه».

به نظر من اتفاقی که الان هم داره می افته همینه:

«قبلا اساتید ما رو نمی دیدند و الان ما آن ها را نمی بینیم» یعنی اساتید دارند تاوان بی مهری های خودشان را پس می دهند.من احساس می کنم که نسل جدید منتقدین ایران هم دارند، به نوعی از قدیمی ها انتقام می گیرند و توجه کنید که ما ها از این نگاه «ریز می بینمت»اساتید کم نکشیده ایم و این طبیعی است که الان، همان بلا را سر خودشان بیاوریم. ولی کاشکی با یک کم تامل ما از این حق طبیعی مان استفاده نمی کردیم و آن ها را می بخشیدیم و انتقام نمی گرفتیم.حال شاید امیر بگوید که کدام انتقام؟ و من باید در جواب بگویم که این انتقام اصلا برنامه ریزی شده نیست، بلکه ما ناخوداگاه به این سمت رفته ایم و اگر به اطرافمون نگاه کنیم شواهد زیادی برای این انتقام (و نه انتقاد) خواهیم یافت.هر چند که اصلا فضای فکری و رفتاری «تهمینه میلانی» رو دوست ندارم، ولی حرف درستی می زند وقتی می گوید،اینا باند هستند و...... اشتباه نشود من منظورم این نیست که برای ایجاد این باند نقشه ای ریخته شده باشد(هر چند که میلانی به این معتقد است) بلکه جوانان این باند مثل جوانان fight club هر کجا باشند خودشان را پیدا می کنند و نیازی به طرح نقشه نیست،اگر این طوری نگاه کنیم باید اعتراف کنیم که باند تشکیل شده و اونم چه باندی! خانمان برانداز! شهر آشوب کن!

چرا ما از ظهور پدیده ای مثل «شهرام مکری» استقبال می کنیم به نظر من بخشی از آن بر می گردد به این که ما از قوی شدن این باند احساس لذت می کنیم، اگر خوب دقیق شوید شاید به این نتیجه برسید، البته شواهد فراوان است.حال چرا این گونه شده است؟ چون که بالاخره ما هم آدمیم، ما هم دوست داریم، زمانه ای متعلق به خودمان باشد و «زمانه ی ما»لقب بگیرد و این همان رفتاری است که گذشتگان ما انجام داده اند و در آینده هم همین گونه خواهد بود وهیچ بعید نیست که بیست سال بعد منتقد جوانی به امیر ایراد بگیرد که چرا از فلان وسیله ی روز برای کارش استفاده نمی کند و حتی او را به باد تمسخر بگیرد، من می گویم که ما الان می توانیم جلوی این فرایند رو بگیریم و این زمانی صورت می گیرد که ما از اساتید مان انتقاد بکنیم نه انتقام بگیریم و اصل اول یک انتقاد این است که طرف مورد انتقاد را دوست بداریم، یعنی از روی دلسوزی به او نقص هایش را گوشزد کنیم نه این که اثر بد او را بهانه ای برای انتقام گرفتن از او قرار بدهیم. چند درصد از نقد های امروز از روی عشق به اعتلای هنر نوشته شده اند؟ خیلی ها به امیر ایراد گرفتند که چرا به جای نقد «وقتی همه خوابیم»، آقای بیضایی را نقد کرده ای؟ و امیر هم بارها این ادعا را رد کرد و من هم با امبر موافقم ولی با این تفاوت که من احساس می کنم که امیر به صورت ناخود آگاه به نوعی دارد از بیضایی انتقام می گیرد و این باعث می شود که بقیه احساس کنند که تم اصلی نقد امیر توهین است ولی امیر اصلا قصد توهین نداشته (باید کم کم این جریان رو هم فراموش کنیم)

خلاصه کنم، من با شنیدن دقایق پایانی برنامه «سینما صدا» ی دیشب نگران شدم، با خودم گفتم نکند که امیر و هم نسلانش که ما ها باشیم، به خاطر یکسری توانمندی ها، مغرور شویم واین را وسیله ای برای تحقیر کسانیکه از زمانه عقب افتاده اند بکنیم، چه مظلومانه «طالبی نژاد» گفت، که چکار کنم، نمیتونم مثل قبل انرژی داشته باشم و به کنایه هم گفت، که شاید شما هم روزی مثل من بشوید و آنجا که جواد طوسی از رفتارهای انحصارگرایانه ی امیر انتقاد کرد،طالبی نژاد تندی گفت:غرورتو شکستی! نتیجه می گیرم که زمان آن رسده است که بپذیریم ظرفیت نسل قبل همین قدر بوده است و دیگر توان فهم دنیا و هنر امروز را ندارد(خیلی کلی گفتم)و بگذاریم آن ها با دنیای خودشان خوش باشند و ما هم با دنیای خودمان.

اگر در ابتدا گفتم که باید از دایره خودمان بیرون بیایم به خاطر این بود که احساس می کنم که ما ضعف های طرف مقابل را چکش می کنیم و به سرش می کوبیم تا بیشتر فرو رود و اصلا رحمی وجود ندارد و این رویه ی طبیعی ماجراست ولی رویه ی غیر طبیعی ماجرا اینگونه است که ضعف های دیگران را به آن ها بگوییم و دست آن ها را بگیریم تا با بالا بیایند(و این را نه فقط در مورد دوستان بلکه در مورد دشمنان هم رعایت کنیم)و این دقیقا حرف آقای طوسی بود که با زبان بی زبانی گفت که آقا این قدر ضعف های مارو به رویمان نیاورید، شما بیایدکمک کنید که ما هم یاد بگیریم.

خلاصه حرفهایم این بود که ما بیایم و کار پهلوانی بکنیم و بیشتر از این به این مسایل دامن نزنیم(هر چند که نسل قبل اعتقاد داشته باشند که این کارها به ما نمی آید و ما نسل بی حوصله و نمک نشناسی هستیم)مثلا چه اشکالی دارد که امیر از آقای بیضایی عذرخواهی بکند، نه اینکه از مواضع ا ش کوتاه بیاید که من قبلا گفته ام که چقدر با آن ها موافقم، ولی امیر رسما بگوید که من قصد بی احترامی به شما (آقای بیضایی) را نداشته ام ولی اگر اینگونه برداشت شده است از شما عذر خواهی می کنم و همچنین در مورد بقیه فیلمسازان و منتقدین قدیمی این رویه می تواند صورت بگیرد که به نظرم این حرکت خیلی می تواند در سالم سازی فضای نقد موثر باشد.

امیر جان اگر جسارتی شد عذرخواهی می کنم، چکار کنم که برای ما مهم هستید»

 

خب من فکر نمی‌کنم اصلا سر کلاس این دوستان تحقیر شده باشیم که حالا بخواهیم انتقام بگیریم. در طول این سال‌ها بارها تلاش‌ام را برای نزدیک‌ شدن به همدیگر کرده‌ام. همیشه سعی کرده‌ام کار خودم را بکنم و اگر ایرادی به بحثی داشته‌ام، در چارچوب قاعده بازی رفتار کنم. ولی لطفا حرف‌ها و لحن‌ها را در همین برنامه اخیر سینما صدا گوش کنید. یک جایی بالاخره آدم باید صدایش را بلند کند تا بتواند از خودش دفاع کند. حالا ان‌شاء‌ا... که فایل صوتی برنامه برسد. به هر حال از توجه و پی‌گیری‌ات ممنون‌ام احسان.

5- و این هم برای تونی راکی مخوف، که نگوید کافه‌چی سر حال نیست: «دستام بسته‌اس. سوء استفاده نکن.» حالا باز سر و کله کاوه پیدا می‌شود که هم دیالوگ را می‌دانم مال کجای فیلم بوده و هم این عکس را داشته‌ام و رو نکرده‌ام...

 



بازگشت به روزنوشتهای امیر قادری

نظرات

Milani
يکشنبه 27 ارديبهشت 1388 - 3:33
-7
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین
Dear Amir and admins, I was looking to find your email but there was nothing available in the contact us section of cinemaema.com so I thought the best way should be to leave a message in here. 59th Sydney Film Festival is happening from 4th-14th June 2009 and I would like to know if you are interested to receive some news and info on it as its one of the oldest film festivals in the world after berlin, cannes and venice. I have worked in Film Report (Gozaresh-e-Film) from 1997-2001 as a film critic and reporter. On my departure from Iran in 2002 I havent been involved regularly with the media houses in Iran but would like to contribute to cinemaema as it has become one and only online newsletter on / about Iranian films. As you might probably know this year "about elly", "Shirin" and the latest film by Shahriair Bahrani will be screened . If you are interested I would be more than happy to provide some news and info on sff. The festivals address is www.sydneyfilmfestival.org and i may need a letter from your website fro accrediation. that reports will be
published in your publication. The deadline for accreditation is 22nd may which is 5 days from now. You may email me at ehsan_milani@hotmail.com Cheers E

امیر: خیلی هم خوشحال می‌شیم و استقبال می‌کنیم احسان عزیز. برات ای‌میل می‌زنم. اگر امروز نرسید، از طریق همین روزنوشت خبر بده.
محمد جواد اميرآبادي
يکشنبه 27 ارديبهشت 1388 - 4:8
23
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

1 - من فكر ميكنم كه اين دور كه « پير پاتالاي » امروز ، ديروز جووناي شمشير به دستي بودن مثل همين امرزيا ، حرف كليشه اي است .

2 - به قول امير بياييم به جاي اين حرفا ( كه البته زدنش خيلي هم خوبه ولي زيادش رودل مياره !!؟) بريم يه كاري بكنيم . نوشته امير كه يادتون هست ؟ يا اينكه بايد دوباره نوشته بشه؟

3 - داشتم به اين فكر مي كردم كه اون « پير پاتالا » الان وضعشون از « جووناي امروز » بهتره . نسل سينماي خانگي . حداكثر 32 اينچ . اونا دارن به همين مينازن كه فيلم‌ها رو تو سالن سينما ديدن و نه تو خونه . اين قسمت از يادداشت شيدا رو دوباره بخونين :

« ... من هم مثل باقی بر و بچه‌های این نسل، با تارانتينو خاطره زياد دارم. خيلی هيجان ديدن «لعنتی‌های بی‌آبرو» را دارم. يادم می‌آيد که چقدر دوست داشتم «قصه‌های عامه‌پسند» را روی پرده سينما ببينم. اين اتفاق افتاد و سال‌ها پيش در سينمايی فکسنی در قسمت قديمی شهر کلن، که فيلم‌های از هر باغی گلی نشان مي‌داد، این فيلم را هم بر پرده ديدم. رقص معروف جان تراولتا روی پرده ديدنی بود. »

شيدا كه به قول خودش جزو همين نسله ، ديدن فيلم روي پرده رو ببيني چه جوري توصيف كرده !!!

كسي اينچ پرده جادويي سينما را ميدونه؟

4 - من كه نميدونم خودمو جزو كدوم طرف بدونم !!! فقط ميدونم تو زمونه‌‌اي كه من سينما ياد مي گرفتم ، حتي فيلم‌هاي VHS هم كم گير ميومد و فقط مجله فيلم بود و دنياي تصوير !!!؟ . حتي اينترنت هم نبود . شايد من جزو « نسل سينماي كاغذي »باشم .

ویدا کوهی
يکشنبه 27 ارديبهشت 1388 - 5:21
2
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

وای وای باورم نمیشه هنوز هیچ کامنتی آپ نشده. بذار قکر کنم مثلا دارم اولین کامنت را مینویسم.

یه سوال :این برنامه ی سینما صدا هم مثل تموم چیزای خوب دیگه برای تهرانی هاست دیگه؟

محمد نیک نهاد
يکشنبه 27 ارديبهشت 1388 - 7:47
21
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

با سلام .

من از طریق سایت رادیو گفتگو برنامه های فرزاد رو دنبال میکردم که در این برهوت سینمایی رسانه ای دیداری و شنیداری غنیمت بود . ولی در امسال سایت مربوطه فقط توانستم برنامه مربوط به فیلم سوپراستار و خروج خانم میلانی رو گیر بیارم . لطفا اگر به آدرسی از برنامه رادیویی سینما صدا برخورد کردید اعلام کنید.

علیرضا اویسی
يکشنبه 27 ارديبهشت 1388 - 9:12
9
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

سلام امیر جان اومدم فقط بگم با این عکسی که توی این کامنت جدید گذاشتی کلی حال کردم یادش بخیر تا 7-8 یا 10 سال پیش هر 2 یا 3 ماه یکبار از تلویزیون پخش میشد و نمیدونم ایت لاکردار چه جازبه ای داشت که برای بار بیستم هم که میدیدیمش هنوز عین بار اول میخکوب میشدیم و پیگیر این بودیم که بالاخرهبر سر اینمرد دوست داشتنیچه بلایی میاد داداش مارو بردی تو فضا خدا خیرت بده بازم از این نوستالژی گری ها در بیار که تا ستون فقراتم پایم.

ناصر حیدری
يکشنبه 27 ارديبهشت 1388 - 11:31
5
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

سلام امیرخان.این داداشت با این فیلمایی که آپ میکنه منو از کار و زندگی انداخته، تازه (شرایط موجود )رو به زحمت پیدا کردم و دیدم که به ناگاه با یه مطلب راجع به قسمت جدید (ایکسمن) روبه رو شدم.مطلب و عکساش اونقده محرک بودن که مجبور شدم دیشب از محل کارم که شهریاره بکوبم برم شهرک امید تا یه نسخه بی کیفیت از این فیلمو هم پیدا کنم و ببینم.به گمونم اگه پخش سینماهای ایران رو هم میدادن دست وحید، سینمای ایران میشد رقیب بالیوود!

تونی راکی مخوف
يکشنبه 27 ارديبهشت 1388 - 12:39
-4
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین
سلام. 1- حرفمو پس میگیرم. چون از این واکنش آتشین مشخص شد که رییس حسابی Fresh و شکل شربت بیدمشک شیرینه. و اینکه با این شاهدت بر سر حال بودنت حسابی دهن ما رو بستی. یاد اون دیالوگ آخر پاپیون هم بخیر " لعنتی یا من هنوز زندم..." 2- چقدر حال کردم از تماشای ریووبراوو. اول این کامنت هم عوض سلام میخواستم به سبک و سیاق ایرج دوستدار عزیز بگم "صباحکم لله بالخیر"(نمیدونم درست نوشتم یا نه!!). راستی اون آهنگی که توی کافه ناتان بوردت میزدن رو توی هوا زدم برای رینگ تون موبایلم. 3- جان تی: استامپی از اونجا بلند شو. استامپی: غلط زیادی نکن اینجا لژه. خوب جاییه. جان تی: لژ چی چیه پیری بلند شو اون گاری پر دینامیته. استامپی: تف به گور پدرت چرا زودتر نگفتی.!! تو بالاخره منو به کشتن میدی. جان تی: از دور و بر اون گاری برو کنار وگرنه چیزی ازت باقی نمیمونه. استامپی: حالا چجوری برم..... ها گفت دینامیت!! جان تی: استمپی بجمب چی کار داری میکنی؟؟ استامپی: کور که نیستی نیگا کن ببین چیکار دارم میکنم... یه خورده دینامیت آوردم. جان تی: ها... فکر خوبی کردی. بیا باید تا میتونیم از این گاری دور شیم. استامپی: من اگه دینامیتو بندازم تو رو هوا میتونی بزنیش؟ جان تی: آره میتونم بنداز. استامپی: حاضر شو. جان تی: تو هم بیشین خودتو حاضر کن. استامپی: من حاضر به دنیا اومدم. جان تی: باریک ا... پسر.... این پایان نیست...

امیر: باریک‌ا... پسر.
احسان هاشمی
يکشنبه 27 ارديبهشت 1388 - 13:1
3
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

سلام

این حرفهایی که از کیانوش عیاری نقل کرده ای شاهکارند،خیلی خوبن،کاش اونقدر شهامت داشتم که باورشون کنم و بقیه ی عمرم رو راحت زندگی می کردم ولی(یه «ولی» خیلی بزرگ)چه کنم حالا به هر دلیلی، این احساس پیامبر بودن برای جامعه و اطرافیان، اینجای مارو گرفته(حوالی گردن منظور است)و ولکن ما نیست که نیست،میشه یه کلاس بذارین برای ما،که حداقل این جمله رو بفهمیم«من نباید احساس كنم یك رسالت دارم»فقط بفهمیم چه جوری میشه هم انسانیت رو داشت و هم دنبال این رسالت بازی ها نبود،میشه دست مارو هم بگیرین و یه دوری توی این شهر آروم لذت بخشتون،بزنید،باور کنین ما هم دوست داریم فقط دنبال عشقمون بریم ولی .......خب، حیف که این بحث خیلی طولانی ایه،چون برمیگرده به تفکر بسیار جذابت که هیچ چیز رو تقسیم بندی نکیم،مثلا همون طور که از رقصیدن لذت می بریم از دعا خوندن هم لذت ببریم، این تفکر که اساس نقد و حتی زندگی ات شده،خیلی فکر منو مشغول کرده قبلا به راحتی ردش می کردم، ولی از موقعی که بارسلونا رو دیدم که هم زیبایی، برد و یا تکنیک و محتوا رو با هم قاطی کرده و خلاصه لذت و خوبی رو یکجا با هم جمع کرده(خوبی در مورد یک تیم فوتبال بردن و قهرمان شدن است)شک کردم،گفتم شاید بشود،هم لذت برد و هم جامعه را ساخت،هم لذت برد و هم آدم خوبی بود ولی امیر جان باور کن هضم این برای ما خیلی سخت است مایی که خوانده ایم«نابرده رنج گنج میسر نمی شود»و حال می گویی اتفاقا با رنج چیزی حاصل نمی شود! میشه یه دو واحد برای ما بذارین تا اینو بیشتر بفهمیم،حیف که وقت نیس برای این بحث خیلی بیشتر از این ها باید وقت گذاشت،باز هم حیف...........


يکشنبه 27 ارديبهشت 1388 - 13:25
-4
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

برنامه خیلی عالی بود خصوصا فرزاد که در آخر گذاشت تا تو روی خط بیایی یواش یواش داره یاد میگیره ها تازگی ها خیلی باهاش حال میکنم


يکشنبه 27 ارديبهشت 1388 - 13:26
-13
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

انگار مدیرای رادیو گفتگو هم با فرزاد خیلی حال میکنند گویا حسابی تو سازمان برنامه اش از طرف مدیرا تایید شده

کاوه اسماعیلی
يکشنبه 27 ارديبهشت 1388 - 13:33
13
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین
نه به خاطر اینکه خودنمایی کنم که دقیقا می دانم این دیالوگ کجای فیلم بود و به حافظه ام بنازم...بیشتر به خاطر اینکه شیرینی یادآوری این جمله حماسی و طنازانه- پاپیون را وقتی از سلول انفرادی در آمده و لوییز دگا میخواهد در آغوشش بگیرد و پاپیون که جسما داغان است و دستبند توی دستش این جمله را میگوید- فیلم عمر همه ما را مزه کنم..........که اصلا عشق حضور در اینجا ، همین انرژی هاییست که توی این 2 سال و 7-8 ماهی که توی این کافه هستم از همین چیزها می گیرم و حالم خوب می شود و به نظر می رسد حالا کم کم دیگر صاحب صندلی هستم و قدیمی اینجایم و ریشه دوانده ام و هنوز برای خواندن مطالب جدید امیر و خواندن کامنتهای بچه ها بی تابم وشماره کامنتهای زیر روزنوشت را دنبال میکنم حتا گاه گاهی ناامیدانه منتظر کامنت گذاشتن یکی از دوستهای قدیمی می مانم و (هرچند این روزها باورم شده که پیدایشان نمی شود ) و البته هنوز از آمدن یک کامنت با این مضمون که اولین بار است که اینجا کامنت می گذارم خوشحال میشوم و کلی چیزهای دیگر که گذاشته ام واسه سالروز تواد کافه.......... و اینکه خواندن جمله های کیانوش عیاری خالص شده همه آرزویم برای سبک زندگی ایده آلم است.که گهگاهی هر وقت چیزکی تولید میکنم باید آن را با همچین ایده ای بسنجم و عیار و محک کارم شود که حالا شیره اش را عیاری در آورده و توی دستم گذاشته....ممنون آقای عیاری که واقعیتش روز به روز دوست داشتنی تر می شود و برای فیلم جدیدش آرزوی موفقیت میکنم.این حرفها را که زدم دلم برای رضا عطاران تنگ شد.راستش یکی دو هفته اخیر هوای رشت به شکل عجیبی روانی شده و و مثلا فاصله بین طوفان و سیل تا آفتاب شدید و گرما گاهی به رکورد کمتر از یک دقیقه می رسد...با بچه ها شوخی میکنیم که احتمالا آن بالا رضا عطاران جای خدا نشسته و دارد تفریح میکند.دلم می خواهد زودتر کار جدیدش را ببینم......راستی فیلم کن لوچ توی جشنواره کن اکران شده هنوز یا نه؟از بازتابهایش خبر دارید؟

امیر: «تو مثل این که امروز حالت خوبه ‌ها.» و این که: «به نظر می رسد حالا کم کم دیگر صاحب صندلی هستم و قدیمی اینجایم و ریشه دوانده ام.» یک عبارت را ولی یادت رفت: صاحب ضرب و زنگ!
حامد ب
يکشنبه 27 ارديبهشت 1388 - 15:4
-7
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

با اين كه يك آنتي دوبله ام اما مجبورم در برابر اسماعيلي و طهماسب در فصل نهايي پاپيون سر تعظيم فرود بيارم .

آریان.گ
يکشنبه 27 ارديبهشت 1388 - 15:27
24
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

این خیلی طبیعی است که نسلهای بعدی آن چرا که نوشته ام قبول نداشته باشند . که گاف هایش را پیدا کنند . اما امیدوارم جوری زندگی کنم که خود من هم همراه آنها به همه این اشتباهات برسم . که در آن لحظه همراه آنها مچ خودم رو بگیرم . آن وقت بار دیگر میتوانیم زندگی تازه ای شروع کنیم . (امیر قادری ماهنامه فیلم392)

سعید حسینی
يکشنبه 27 ارديبهشت 1388 - 15:59
-2
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

این قسمت های حرف های مخملباف بدون توجه به حمایتش از میر حسین خیلی بهم چسبید:

ما ملتی هستیم که تا کسی شهید نشود، قبول نیست.برای ما آزادی خواه کسی است که در زندان است و در حال اعتصاب غذاست. اما همین که آزاد شد ، حتی اگر در حال ادامه مبارزه برای آزادی باشد، می گوییم کلک بود، از خودشان است.

وچون ما همیشه صد در صد را می خواهیم، آن هم صدی که فقط در ذهن خود ما درست است ، مدام به وضعیت صفر می رسیم.و چون نگاه تاریخی نداریم، مدام تاریخمان تکرار می شود.و چون نگاه علمی نداریم ، تجربیاتمان را آزمایش نمی دانیم تا از آن قانون علمی کشف کنیم. همه چیز را بد شانسی یا خوش شانسی می گیریم.اگر انقلاب ایران را آزمایشی می گرفتیم که سی میلیون نگاه علمی نتیجه آن را چه درست و چه غلط بررسی می کند ، تا حالا به قوانین خوشبختی اجتماعی خود رسیده بودیم.

آریان.گ
يکشنبه 27 ارديبهشت 1388 - 16:17
17
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

رفتار آقای طالبی نژاد برام قابل درک نبود . یه جورایی پرخاشگرانه اومد . خیلی هم سعی کرد بحثو شخصی نکنه که کرد ( من حق میدم به یه جوونی که از خراسان پاشده اومده . بالاخره دوست داره خونه داشته باشه ماشین بخره خونواده تشکیل بده ...) و بعد اونو متهم میکنه سفارشی نوشتن . فک کنم نظرش به ابراز علاقه شدید امیر به عیار 14 بود . خب منم معتقدم عیار اون شاهکاری که امیر خان میگه نیست ولی که چی؟ یعنی قادری سفارشی مینویسه؟ خب فیلمو دوست داره . تریبونم داره . این دیگه به کسی مربوط نیست . از اون ور به مسعور مهرابی خسرو دهقان جواد طوسی پرویز دوایی و... گیر میده که چی آقا خیلی کارم درسته ( در جواب درستکار که گفت ما منتقدین تاثیر گذار نیستیم فوری جبهه گرفت که نه آقا نقد من تو فلان شهرستان رو فلان کس تاثیر گذاشته) تنها چیزی که من از حضور این آقا دستم اومد این بود که اومده فقط از توانایی های خودش بگه . اما حضور درستکار معقول تر بود . مثه طالبی نژاد دلزده از فضا ولی خوب واقعیاتو پذیرفته . انتقادیم که بر منتقدان آتش سبز داشت منطقی بود ولو اینکه ما یا هر کسی دیگه قبولش نداشته باشه . مشکل طوسی و طالبی نژاد اینه که نمیخوان تغییر فضارو بپذیرن شعارشو شاید بدن ولی نمیخوان پذیرن که آقا خسته شدی دیگه حال نوشتن نداری دیگه از صفحات ثایت داشتن تو مجلات خبری نیست حالا بشین کنار ببین بقیه که تازه نفسن دارن چی کار میکنن یا اگه خیلی مردی تو هم ادامه بده . سعی نکن شرایطو تغییر بدی خودتو با شرایط هماهنگ کن . بابا این یه چیزیه طبیعیه واسه همه پیش میاد به قول پوریا دوران تارانتینو و سودربرگه آقا دنیا داره به این سمت میره .

خلاصه این بحثا یرام عجیب میاد . یه اتفاق طبیعی داره غیر طبیعی جلوه داده میشه . نسل ها دایره توقعات و علایق متفاوتی دارند . بعضی جاها مشترک بعضی جاها متضاد و من معتقدم اگه قراره دو نسل متفاوت به همین نزدیک بشن قدیمی ترها باید پا پیش بذارن چون نباید از یک نسل جوون تر انتظار داشت نگاه چند سال پیشو داشته باشه . هرچند اصل دغدغه ها مشترکه فقط شکلشون عوض شده و شکل رویارویی با اونها هم عوض شده .

حسنی مهمانهاشو درست انتخاب نکرد وگرنه شاید یه نتیجه بهتر از این میرسید .

کاوه اسماعیلی
يکشنبه 27 ارديبهشت 1388 - 17:16
-10
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

و اینکه آقا ما این نامه مخملباف در حمایت از موسوی را دوست داشتیم....هیچ ربطی هم به این ندارد که در انتخابات به کی رای می دهم.نامهه را دوست داشتم،خیلی از قسمتهایش را.واقعیتش باورم نمی شد که مخملباف همچین نامه ای بنویسد

شیده
يکشنبه 27 ارديبهشت 1388 - 17:37
8
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

سلام

1.اول اینکه باید خوشحالیمو از تیتر روزنوشت این دفعه والبته عکس درجه یکش ابراز کنم تیتر قبلی رو دوست نداشتم واین یکی عجیب رو فرمم اورده

2.خب حالا بریم سر موضوعی که احسان عزیز بهش پرداخته ومن طبق معمول همیشه دیر رسیدم و روزنوشت تمام شدو... اما اگه میشه من می خوام در باره اش حرف بزنم می دونم که بیشتر معتقدند که زیاد بهش پرداخته شده و دیگه بسه اما اصلا مگه کار این روزنوشت همین نیست؟ که از اتفاقات اونجور که دوست داریم به نفع خودمون و بقیه بهره ببریم چیز یاد بگیریم و بذاریم وسط همه حالشو ببرند پس نظراتمون هر چقدر بی ربط و بی جا باید گفته بشه پس منم می گم برای هزارمین بار و به عنوان هزارمین نفر که: ای خدا چقدر دنیای فیلم ها به زندگیمون شبیه .چقدر فیلم دیدیم که ادم هایی که تا دیروز با هات رفیق بودند بلافاصله تا کوچکترین خطری در تقابل با منافعشون احساس کنند می توانند برایت غریبه هایی باشند که حتی نتونی تصورشو بکنی . زود قضاوت نکنید نمی خواهم در دفاع یا در رد امیر چیزی بگم سینما صدا دیشب را هم ندیدم اما مجله فیلم زیاد میخوانم از زمانی که امیر مطلبی درباره ی چاپلین نوشت از زمانی که خودش ونیما در جواب یکی از خوانندگان ودر دفاع از خودشان مطلبی نوشتند می خوانم اما هیچ وقت انقدر مخالف پیدا نشد چرا ؟ امیر که همیشه خدای اعتماد به نفسه پس قبلا هم این جوری نوشته میگویند نه به خاطر فیلم که به خاطر بیضائی نباید می گفت (راست می گویند وقتی همه خوابیم از دیدگاه خیلی ها فیلم خوبی نبود) تا شان بیضائی حفظ شود تا بی حرمتی نشود اما واقعا برایم جالب است که زمانی که امیر به یک منتقد (به نظر من خیلی تندتر) انتقاد می کند یا مقاله اش درباره ی ایستگاه متروک انقدر تند است که چاپ نمی شود چرا ان موقع هیچ کس به فکر شان نبود چرا حرمت نگه نمی داشتند؟ من فقط می توانم یک جواب بگیرم هیچ کس به فکر شان استاد نیست بلکه به فکر منافعی هستند که این بار مادی نیست احساس است تعلق خاطر است ناراحتند به احساسشان (و به علاقه وحتی خودشان) انتقاد شده

3.ممنون از احسان عزیز که بحث را دوباره پیش کشید تا به بهانه اش حرفامو بزنم چون دیگه خیلی گذشته بود و روم نمی شد

پدر پسر شجاع
يکشنبه 27 ارديبهشت 1388 - 19:15
4
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین
آقا من فایل های صوتی شما در سینما صدا که مربوط به جشنواره بود از کجا باید گیر بیارم؟؟؟ مخصوصا اونیکه با جهانگیر کوثری داشتید . روزنوشتی دارید به نام یادداشت‌ها، عکس‌ها و فایل‌های صوتی امیر قادری از جشنواره 27 فیلم فجر . من که هر چه قدر گشتم فایل صوتی پیدا نکردم . ممنون میشم راهنمایی کنید.

امیر: واقعا نمی‌دانم دوست من. در آن روزنوشت هم نبود.
احسان
يکشنبه 27 ارديبهشت 1388 - 19:40
-7
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین
به گزارش خبرنگار سينمايي فارس، از مجموعه فيلم‌هاي كه «مسعود كيميايي» در قريب به 40 سال فعاليت سينمايي‌اش كارگرداني كرده، 10 فيلم انتخاب شده و به زودي نيز در قالب يك پكيج توسط مؤسسه رسانه‌هاي تصويري منتشر و عرضه شود. براساس اين گزارش، اين 9 فيلم برگزيده شامل «سفر سنگ» (1356)، «تيغ و ابريشم» (1364)، «دندان مار» (1368)، «گروهبان» (1369)، «ردپاي گرگ» (71-1370)، «تجارت» (1373)، «ضيافت» (1374)، «سلطان» (1375) و «حكم» (1383) مي‌شود كه در قالبي خاص به انتشار مي‌رسد. قرار است در اين پكيج فيلم مستندي نيز عرضه شود كه «نيما حسني‌نسب» آن را كارگرداني كرده است. مؤسسه رسانه‌هاي تصويري پيش از اين آثار برگزيده مرحوم«خسرو شكيبايي» را منتشر كرده و همچنين منتخبي از فيلم‌هاي «عزت‌الله انتظامي» را نيز در دست انتشار دارد. داستان چيه؟ داش امير صدايي ازت در نمياد؟خبري، چيزي!؟

امیر: خبر به این مهمی رو که همین جوری نمی‌دیم. مقدماتی، چیزی.
kid
يکشنبه 27 ارديبهشت 1388 - 21:31
9
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

1_اینو یه نفر بدونه اینکه از اتفاقه یه مدت بعد خبر داشته باشه تو مجله فیلمه این ماه درباره پیمان ابدی نوشته.خیلی باحاله."او جوانی مستعد و جدی و به شدت تابع قاعده و برنامه ریزی است .او در مورد پرش از ارتفاع یا صحنه های تصادف و اکشن چنان به راحتی حرف می زند که گویی از یک اتفاق روزمره می گوید.ابدی تمام حرکات سخت بازیگری اکشن را امری فرا گرفتنی می داند و نه روابطه ماورایی"

2_من دیشب به نامه پدره جیم شریدانو دیدم.عاشقشم.به شکله وحشتناکی.

3_ یه اهنگه هست اسمش the ensemble of silente.وحشتناکه.ته اهنگه.نسخه 10 دقیقه ایشو گوش بدید تا یه مدت زندگیتون ساختس.تضمینی.

4_از معدود فیلمایی که هر وقت یادش میوفتم قلبم تیر می کشه(تو مایه ها تیر کشیدنه قلبه سهراب بوقی وقتی اسمه محرمی میومد)بهار و تابستون و زمستونه کیم کیدوکه.یعنی افتضاح بود.چه صبحی ازمون خراب کرد.شمال بودیم و ساعت 5 صبح بود(ساعته 5 صبح شمال باشی اصلا امکان داره چیزی بد بشه؟ببین فیلمه چه قد زشت بود دیگه)در هر حال چند روز پیش یه فیلم تریپ شرقی از این دست فروشا خریدم که به کل یه کلمه انگلیسی رو کاورش نبود(ولی عکسش قشنگ بود)اوله فیلم نویسنده فیلمنامشو که دیدم کیم کیدوکه رفتم که بیخیالش شم.ولی دیدم فیلمه رو دیگه.ته فیلم بود.یه شخصیته گانگستر داشت.اصله شخصیت.4 کلمه حرف زد به کل.60 تا سیگار کشید.چشما بی حسو حالته خفیم داشت.حرکاتشم شبیه حرکت اهسته بود.بعد همین قرار میشه تو یه فیلمه بازی کنه.پس تو که بلد بودی از این فیلمنامه ها بنویسی اون قبلیو مرض داشتی ساختی؟شایدم تشابه اسمی بوده حالا(با توجه به اینکه تو imdb نگاه کردم تازه.فیلمی به اسمه نسخه اولیه ننوشته بود)

هادی
يکشنبه 27 ارديبهشت 1388 - 21:34
7
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین
1) این جمعه ای که رفت روز بزرگداشت فردوسی بود، کسی که شهرت و ماندگاری اش تا به حال، نه برای مهارت خوبش در داستان سرایی وداستان پردازی، بلکه بیشتر مرهون اسطوره ها و شخصیت هایی است که وارد فرهنگ این کشور کرده است. اسطوره هایی که دیگر اکنون عامه آن ها را ملموس و باورپذیر نمی داند و فقط نگاه دولتی و مدعیان «فرهنگ فاخر» آن ها را زنده می پندارد و تمام سعی اش نیز در حفظ آن هاست. عامه هم خب حق دارد، تا وقتی که اسپایدرمن هنوز شق و رق ایستاده و منتظر ماموریت جدیدی است، رستم چه کاره است؟ ولی دوستان اشتباه ما در همین جاست. چرا باید سعی کنیم که اسطوره های ایرانی را جایگزین ابرقهرمان هایی مثل بتمن کنیم و این سلیقه را به خورد مردم ایرانی، از نوجوانش گرفته تا بزگسالش بدهیم؟ آخر مگر بتمن با رستم فرقی دارد؟ به نظر من این دو نه تنها هیچ فرقی با هم ندارند، بلکه در بیشتر موارد باورپذیری اولی بر دومی می چربد. بتمن شکل تجدد یافته رستم است: به جای رخش، ابرموتور دارد، گرزش را دور انداخته و به جای کلاهخود و زره، لباسی به تمثیل خفاش پوشیده است. آن یکی شاه سرزمینش را از شر اکوان دیو می رهاند و این یکی با جوکر سروکله می زند. حالا ما چرا باید سعی کنیم که با هنر سفارشی رستم را به جای بتمن رواج دهیم و شعرهای وطن پرستانه مان پر از اسامی او و دوستانش باشد؟ بیایید یک کم این ناسیونالیسم مسخره را کنار بگذاریم و بگوییم که واقعا اسطوره هایی تاریخیمان که فردوسی خلق کرده و مثلا اسطوره عاشقیمان که نظامی خلق کرده باشد، چه حرفی می توانند برای جامعه ی امروز این کشور داشته باشند؟ جامعه ای که آرمان هایش به آرمان های این اسطوره ها حتی نزدیک نیست، چه برسد که بخواهیم آنها را به جای «ناجی ملت» یا «انسان ایده آل» جا بزنیم. امسال سال اصلاح الگوی مصرف نامیده شده است. این شعار را می شود در خیلی از زمینه ها به کار گرفت(نمونه اش همان چیزی بود که امیر قادری درباره تغییر ذائقه مخاطب نوشت.) خوب نیست که مسئولان فرهنگی و هرکسی که کاری در زمینه فرهنگ سازی می تواند انجام دهد، اسطوره های جدیدی به این ملت تعارف کند؟ شاید قبول کردند. منتها اسطوره هایی که این دفعه، گرز دستشان نباشد. 2) آقا کسی «صید قزل آلا در آمریکا» از ریچارد براتیگان را خوانده؟ به نظر من که نمونه نابی از ادبیات پست مدرن است. خیلی وقت بود که توی چشمم بود و می خواستم بخرمش که بالاخره در نمایشگاه خریدمش. از دستش ندهید. 3) این حرف هایی که جناب کیانوش عیاری در مصاحبه اش فرموده، دقیقا عین همان چیز هایی است که یک شب در خیابان ولیعصر به حقیر ارزانی داشت. آن قدر صمیمی بود که فکر کردم دارم با همسایه ام که تازه به خانه شان اسباب کشی کرده حرف می زنم.تازه یک پرده ی گویا پاره هم در یک مشمای زرد رنگ مچاله کرده بود و داشت می رفت بدهد به خیاطی چیزی تا آن را بدوزد. آخرش که صحبتمان(درباره ی ساخت یک فیلم تجربی بود.) تمام شد، با من دست داد و اسمم را پرسید و گفت که امیدوار است روزی اسم مرا در جمع کارگردانان «جوان» ببیند. به خودم گفتم که به خاطر همین جناب عیاری هم که شده، حتما یک روزی...................4) آقا این منچستری ها کجایند؟ چرا اصلا هیچ سرو صدایی نیست؟ قهرمانی منچستر را به طرفدارانش و همه ی دوستداران «تداوم و استمرار» تبریک می گویم و امیدوارم که سایه الکس کبیر به این زودی ها از سر تیم محبوبمان کم نشود. 5) خوانده اید این حمایت نامه مخملباف از موسوی و کروبی را؟ من که شخصا نمی توانم یکی از دلایلم از مثلا موسوی را حمایت شخصی مثل مخملباف بیان کنم که رکورددار تغییر تفکر شخصی اش فعلا دست نیافتنی است. با اینکه به نظرم بی ربط است ولی کافی است دلایل حمایت مهرجویی از موسوی را با دلایل مخملباف مقایسه کنید تا تفاوت در نگرش ها را بفهمید. 6) شایلوک: «اگر مارا مجروح سازید، آیا خونی از ما جاری نخواهد شد؟ اگر ما را غلغلک دهید، آیا نخواهیم خندید؟ اگر زهر در کام ما بریزید، آیا نخواهیم مرد؟ واگر به ما توهین کنید، نباید انتقام بگیریم؟» تاجر ونیزی اثر ویلیام شکسپیر.

امیر: عجب جمله‌ای...
محسن دراگون
يکشنبه 27 ارديبهشت 1388 - 21:35
7
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

درجواب اقای هاشمی و تائید پاسخ امیر دوست خوب . به نظرم دیگه بحث ببخشید و گذشت کنیم و غلط کرد و غلط کردیم گذشته- دیگه همه باید کوتاه نیایم - باید تلنگری بزنیم- تلنگر محکمی که اقایان ما هم هستیم -زمان زمان سازش نیست - زمان فریاد و غوغاست- کم به ما و افکار مثلا جوون ما توهین شده و ما (این ما رو خیلی دوست دارم) سکوت کردیم و سازش- چقدر هیچی نباشیم- حالا شما هرچه میخواهید بنامیدش انتقام یا کینه و حرص و ... ___ ما به فریاد و تلنگری نیاز داریم که از جنس نگاه کیانوش عیاری نباشه- به قول معروف مشت اول رو بزنیم و مس مس نکنیم- در مورد کلیت برنامه سینما صدا ودوستانی که نشنیدن عده ای امده بودند صحبت میکردند-توهین میکردند و از خود دفاع میکردند - تهمت میزدند و گاهی فحش میدادند- اقایی افتخارش این بود که چند سال است که دیگر نظر نمیدهد و حرف نمیزند و خاموش است و تا به حال برنامه نود رو ندیده و ولی میدونه برنامه پر بیننده ایه اقایی میگفت اخه من به کسی که تارانتینو رو دوست داره(اسم فیلم جدید تارانتینو رو هم با لحنی تمسخر امیز بیان کرد) چی بگم و اینکه ما منتقدین هیچی نیستیم اون یکی به صمیمی ترین دوستش (به گفته خودش) میگفت تو که بیضایی رو نمیشناسیو ندیدی و نخوندی حق نظر دادن درباره فیلمش رو که دیدی و شنیدی نداری اون دوست استادمونم که همچنان در فکر ورکشیدن پاشنه کفشش بود

هادی
يکشنبه 27 ارديبهشت 1388 - 21:39
6
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

1) این جمعه ای که رفت روز بزرگداشت فردوسی بود، کسی که شهرت و ماندگاری اش تا به حال، نه برای مهارت خوبش در داستان سرایی وداستان پردازی، بلکه بیشتر مرهون اسطوره ها و شخصیت هایی است که وارد فرهنگ این کشور کرده است. اسطوره هایی که دیگر اکنون عامه آن ها را ملموس و باورپذیر نمی داند و فقط نگاه دولتی و مدعیان «فرهنگ فاخر» آن ها را زنده می پندارد و تمام سعی اش نیز در حفظ آن هاست. عامه هم خب حق دارد، تا وقتی که اسپایدرمن هنوز شق و رق ایستاده و منتظر ماموریت جدیدی است، رستم چه کاره است؟ ولی دوستان اشتباه ما در همین جاست. چرا باید سعی کنیم که اسطوره های ایرانی را جایگزین ابرقهرمان هایی مثل بتمن کنیم و این سلیقه را به خورد مردم ایرانی، از نوجوانش گرفته تا بزگسالش بدهیم؟ آخر مگر بتمن با رستم فرقی دارد؟ به نظر من این دو نه تنها هیچ فرقی با هم ندارند، بلکه در بیشتر موارد باورپذیری اولی بر دومی می چربد. بتمن شکل تجدد یافته رستم است: به جای رخش، ابرموتور دارد، گرزش را دور انداخته و به جای کلاهخود و زره، لباسی به تمثیل خفاش پوشیده است. آن یکی شاه سرزمینش را از شر اکوان دیو می رهاند و این یکی با جوکر سروکله می زند. حالا ما چرا باید سعی کنیم که با هنر سفارشی رستم را به جای بتمن رواج دهیم و شعرهای وطن پرستانه مان پر از اسامی او و دوستانش باشد؟ بیایید یک کم این ناسیونالیسم مسخره را کنار بگذاریم و بگوییم که واقعا اسطوره هایی تاریخیمان که فردوسی خلق کرده و مثلا اسطوره عاشقیمان که نظامی خلق کرده باشد، چه حرفی می توانند برای جامعه ی امروز این کشور داشته باشند؟ جامعه ای که آرمان هایش به آرمان های این اسطوره ها حتی نزدیک نیست، چه برسد که بخواهیم آنها را به جای «ناجی ملت» یا «انسان ایده آل» جا بزنیم.

امسال سال اصلاح الگوی مصرف نامیده شده است. این شعار را می شود در خیلی از زمینه ها به کار گرفت(نمونه اش همان چیزی بود که امیر قادری درباره تغییر ذائقه مخاطب نوشت.) خوب نیست که مسئولان فرهنگی و هرکسی که کاری در زمینه فرهنگ سازی می تواند انجام دهد، اسطوره های جدیدی به این ملت تعارف کند؟ شاید قبول کردند. منتها اسطوره هایی که این دفعه، گرز دستشان نباشد. 2) آقا کسی «صید قزل آلا در آمریکا» از ریچارد براتیگان را خوانده؟ به نظر من که نمونه نابی از ادبیات پست مدرن است. خیلی وقت بود که توی چشمم بود و می خواستم بخرمش که بالاخره در نمایشگاه خریدمش. از دستش ندهید. 3) این حرف هایی که جناب کیانوش عیاری در مصاحبه اش فرموده، دقیقا عین همان چیز هایی است که یک شب در خیابان ولیعصر به حقیر ارزانی داشت. آن قدر صمیمی بود که فکر کردم دارم با همسایه ام که تازه به خانه شان اسباب کشی کرده حرف می زنم.تازه یک پرده ی گویا پاره هم در یک مشمای زرد رنگ مچاله کرده بود و داشت می رفت بدهد به خیاطی چیزی تا آن را بدوزد. آخرش که صحبتمان(درباره ی ساخت یک فیلم تجربی بود.) تمام شد، با من دست داد و اسمم را پرسید و گفت که امیدوار است روزی اسم مرا در جمع کارگردانان «جوان» ببیند. به خودم گفتم که به خاطر همین جناب عیاری هم که شده، حتما یک روزی...................4) آقا این منچستری ها کجایند؟ چرا اصلا هیچ سرو صدایی نیست؟ قهرمانی منچستر را به طرفدارانش و همه ی دوستداران «تداوم و استمرار» تبریک می گویم و امیدوارم که سایه الکس کبیر به این زودی ها از سر تیم محبوبمان کم نشود. 5) خوانده اید این حمایت نامه مخملباف از موسوی و کروبی را؟ من که شخصا نمی توانم یکی از دلایلم از مثلا موسوی را حمایت شخصی مثل مخملباف بیان کنم که رکورددار تغییر تفکر شخصی اش فعلا دست نیافتنی است. با اینکه به نظرم بی ربط است ولی کافی است دلایل حمایت مهرجویی از موسوی را با دلایل مخملباف مقایسه کنید تا تفاوت در نگرش ها را بفهمید. 6)شایلوک: «اگر مارا مجروح سازید، آیا خونی از ما جاری نخواهد شد؟ اگر ما را غلغلک دهید، آیا نخواهیم خندید؟ اگر زهر در کام ما بریزید، آیا نخواهیم مرد؟ واگر به ما توهین کنید، نباید انتقام بگیریم؟» تاجر ونیزی اثر ویلیام شکسپیر.

رضا رادبه
دوشنبه 28 ارديبهشت 1388 - 0:21
16
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین
برادر شما که وسترن دوست داری برو سریال deadwood رو حتما" گیر بیار و ببین .

امیر: از اون پیشنهادها... ملت چه سریال‌باز شده‌اند.
سیب سرخ
دوشنبه 28 ارديبهشت 1388 - 9:9
-5
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

چیزی که احسان هاشمی مطرح کرده است همان فضای افشین قطبی است که همه ی ما آن فضا را دوست داریم (نقد از روی دلسوزی و پیشرفت طرف بدون انتقام گیری) و دور شدن از فضای علی دایی،من تعجب می کنم که آقای قادری از فضای افشین قطبی که این همه آن را دوست دارد، دارد به فضای علی دایی تندخو حرکت می کند!!!

dumb
دوشنبه 28 ارديبهشت 1388 - 9:27
1
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین
برای تونی راکی مخوف . این هم سهم ما ! لعنت به تو و این شهر و تمام آدمای توش ...

امیر: فکر این رو هم بکنین وقتی متن انگلیسی به این بلندی می‌ذارین، یکی باید کلمه به کلمه بخونه تا عبارت مشکل‌داری توش نباشه...
شقایق کسرایی
دوشنبه 28 ارديبهشت 1388 - 10:5
15
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

سلام!

خیلی بد شد که!من نمی تونم بیام تالار اندیشه حوزه هنری و حالا که می دونم نمی تونم بیام هیچ کار دیگه ایم نمی تونم بکنم!کاش نمی فهمیدم اونجا جلسه دارید!...

تو برنامه ی سینما صدای جمعه ی پیش شما هم بودین؟!وای!من اونم گوش ندادم که!

خلاصه خیلی بد شد که این دوتا رو از دست دادم!!کاش آدم می تونست هروقت که دلش میخواد زمانو نگه داره!

ردپا
دوشنبه 28 ارديبهشت 1388 - 10:29
14
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین
کاش توی یکی از این شماره ها به قهرمانی پرسپولیس ،پارسال، تو همین روز اشاره می کردی... یادی از حال و هوای اون روز.......ای روزگار........

امیر: امروز بود؟ مطمئنی؟ پس امشب می‌رم توی کارش. راس می‌گی. ای روزگار.
مصطفی جوادی
دوشنبه 28 ارديبهشت 1388 - 13:42
-16
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

کاری ندارم که چی هستم و چی نیستم، به چی فکر می کنم و حالم چگونه است، در حافظه ام چیست و بعدا چه خواهد شد، وقتی که دوستم می خواهد که اسم من را اینجا ببیند ، هر چیز دیگری قانونا فراموش میشود. قانونا تو بی هیچ حرفی اینجایی تا به سنت رفیع انتظار برنخورد. که خدای دوستی، نفرین مان نکند. این را برای کاوه اسماعیلی می نویسم تا یک لحظه ذوق کند. هر چیز دیگری در کائنات هست، تا اطلاع ثانوی فراموش میشود. اگر غیر از این باشم و غیر از این عمل کنم، همه فیلم های زندگی ام را غلط دیده ام.

کاوه اسماعیلی
دوشنبه 28 ارديبهشت 1388 - 14:10
-6
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

مخالفم......کارتون هاکلبری فین از محبوبترین کارتون های زندگیم است نه فقط به دلیل داستان بی نظیر مارک تواین که آن را حتا قبل از تماشای کارتون دیدم.ضمن اینکه اولین تصویری که در اولین تلوزیون "رنگی" خانه مان -14 اینچ ناسیونال- دیدم قسمت اول هاکلبری فین بود.....

این را قبل از اینکه یادداشتت را اینجا بگذاری بنویسم تا بعد برسیم به یادداشتهای امروز روزنوشت............

عقیق
دوشنبه 28 ارديبهشت 1388 - 15:30
-21
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

1-مگه شما بنجامین نیستی؟ پس پارسال یادتون نیست.

2- خیلی از کامنتارو که باید جواب بدی، نمی دی. مثلاً کامنت سیب سرخ. چرا؟

3- قبلاً هم گفتم هرچی می خوام نگم، نمی شه. یادداشت امروز روزنامه اعتماد وحشتناک بود. اگه آقای طالبی نژاد می خونه، خفن بود. اون بندی که توش اسم فصلا رو گفتی، منو تا سر حد مرگ به کودکی برد. خسته از سرکار برمی گشتم که خوندم و خدا رو شکر کردم هنوز یکی هست که کودکیشو انقدر زنده نگه داشته. بازم باید بگم که حسودیم شد؟

عقیق
دوشنبه 28 ارديبهشت 1388 - 15:31
-3
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

1-مگه شما بنجامین نیستی؟ پس پارسال یادتون نیست.

2- خیلی از کامنتارو که باید جواب بدی، نمی دی. مثلاً کامنت سیب سرخ. چرا؟

3- قبلاً هم گفتم هرچی می خوام نگم، نمی شه. یادداشت امروز روزنامه اعتماد وحشتناک بود. اگه آقای طالبی نژاد می خونه، خفن بود. اون بندی که توش اسم فصلا رو گفتی، منو تا سر حد مرگ به کودکی برد. خسته از سرکار برمی گشتم که خوندم و خدا رو شکر کردم هنوز یکی هست که کودکیشو انقدر زنده نگه داشته. بازم باید بگم که حسودیم شد؟

سرپیکو
دوشنبه 28 ارديبهشت 1388 - 18:26
-4
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

لطفا از استیو مک کوئین عکس نذارید/ما قلبمون ضعیفه!

رضا خاندانی
دوشنبه 28 ارديبهشت 1388 - 18:33
-1
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

سلام امیر جان.

اقا از همه جا گفتی جز قهرمانی پارسالمون که میدونم هیچوقت تکرار نمیشه! چرا؟ یادت که نرفته؟؟!

بهروز
دوشنبه 28 ارديبهشت 1388 - 18:40
10
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین
امیر از درباره الی خبر نداری پس این لامصب کی اکران می شه من اونو تو جشنواره بعد از کلی بزن بزن و انتظار دیدم هنوز تو جوم باور نمی کنی باور نمی کنی؟ می خوای بگم الان اول فیم ترانه موقع داد زدن چی داشت می گفت در من این اولین کامنت من برای توست.

امیر: خوش اومدی. می‌گن 15 خرداد ایشالا قراره اکران بشه.
sina
دوشنبه 28 ارديبهشت 1388 - 19:2
-2
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

برای کسب اطلاعات روزانه از جشنواره کن وعکس های جدید فیلم ها به من سر بزنید امیر جان شما هم بیا.

sina72.blogfa.com


دوشنبه 28 ارديبهشت 1388 - 21:48
-2
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

اعلام حمایت محسن مخملباف از میرحسین موسوی

قلم - محسن مخملباف، کارگردان نام آشنای کشورمان که فیلم‌هایش هنوز هم خاطرات و افتخارات بسیاری را برای ما زنده می‌کند در یادداشتی که در اختیار یاری قرار گرفت حمایت خود را ازمیرحسین موسوی اعلام کرد و به روایت افکار و اندیشه‌های میرحسین موسوی پرداخت.

به گزارش قلم نیوز، متن کامل این یادداشت که با عنوان«صفر و صد یا کمی بهتر؟» در یاری منتشر شده، بدین شرح است:

۱- یاد روزی افتادم در دوره انتخابات آقای خاتمی. ما چند تا مسافر درون یک تاکسی نشسته بودیم و بحث انتخابات خیلی داغ بود و راننده که جوانی بود و به نظر می‌آمد تازه گواهینامه گرفته، هیجان زده بود و از خوشحالیِ گواهینامه‌ای که گرفته بود، بین مسافرها شیرینی پخش می‌کرد. اما بی‌اعتنا به قوانین، با یک غرور زیاد، به شکل خطرناکی رانندگی می‌کرد که نگو و نبین. مسافرها هم بی‌خبر از خطر، سرگرم بحث داغ انتخابات بودند. در بین مسافران زنی بود که می‌گفت:

من رای نمی‌دهم و برایم فرقی نمی‌کند که چه کسی بر سر کار بیاید. من زندگی خودم را می‌کنم.

در همین لحظه ماشین تصادف کرد و سر من و این خانم به شیشه خورد. و هر دو از درد سرمان را گرفتیم. آن خانم که وضعش از من بهتر بود، شروع کرد بر سر راننده جوان فریاد زدن، که “اگه می‌دونستم رانندگی بلد نیستی، اصلا سوار ماشین‌ات نمی‌شدم.”

من کمی که دردم آرام شد و خون سرم را که پاک کردم، گفتم: خانوم شما که از تجربیات درس می‌گیرین، لطفا در انتخابات شرکت کنین و به کسی که فکر می‌کنین حتی یک کمی بهتره رای بدین، و نذارین ماشین مملکت به دست یک راننده‌ای که ناشیه و تجربه نداره و قوانین رو رعایت نمی‌کنه بیفته، و زندگی من و شما و ۷۰ میلیون ایرونی دیگه رو به خطر بندازه.

۲- منتقدین خاتمی صفر و صدی‌ها بودند. آن‌ها که می‌گفتند: چون خاتمی ما را به صد در صد خواسته‌هایمان نرساند، پس به هیچ درد نمی‌خورد.

آن‌ها چون به صدی که می‌خواستند در دوره خاتمی نرسیدند، پس انتخابات را تحریم کردند و به موقعیت صفرِ احمدی‌نژادی در ۴ سال گذشته رسیدند.

اکنون دوباره یک فرصت دیگر است که می‌تواند بر تاریخ ایران، حداقل ۴ سال، و حداکثر خدا می‌داند تا کی! اثر کند.

آن‌ها که پای صندوق نمی‌روند، سهم خود را از وضعی که بعدا پیش می‌آید، فقط در خیال خود کم می‌کنند. و می‌خواهند اگر دوباره وضع صد در صد مطلوبی پیش نیامد، بگویند: ای بابا! تقصیر ما نبود. ما که اصلا در انتخابات شرکت نکردیم. در حالی که شرکت‌نکرده‌ها، نقش بیشتری در انتخاب احمدی‌نژاد داشتند تا شرکت‌کرده‌ها.

احمدی‌نژاد از رای‌هایی که به صندوق ریخته شد، بر سر کار نیامد. او از فرصت رای‌هایی که من و تو به صندوق نریختیم، پیدایش شد.

آمار نشان می‌دهد که ماهایی که در دور دوم قهر کردیم و پای صندوق‌ها نرفتیم، تعدادمان از آن‌ها که به احمدی‌نژاد رای دادند، بیشتر بود.

من خودم وقتی قلم را برداشتم تا این مطلب را بنویسم، فکر منفی همیشگی به سراغم آمد و از خودم پرسیدم: آیا این مطلب، در سرنوشت انتخابات اثر دارد… مدتی در فکر رفتم. و دوباره دیدم از خودم سوال صفر و صدی کرده‌ام. حداقل خاصیت این مقاله این است که خودم را متعهد به رای دادن می‌کند و حتما، حداقل روی یک نفر از خوانندگان اثر می‌کند. من اگر به همین دو رای هم دلخوش کنم، خودم را از تفکر منفی صفر و صد نجات داده‌ام. من به کمی بهتر فکر می‌کنم.

من می‌خواهم اگر این بار هم اتفاق بد قبلی تکرار شد، به وجدان خودم بگویم: من رای خودم را دادم و در وضع پیش‌آمده مقصر نیستم.

می‌گویند ملت‌ها، مثل آدم‌ها، هر کدام خصلتی دارند. ملت ایران با آن که ظاهر مدرنی دارد و با پول نفت ابزار زندگی مدرن را هم فراهم کرده، اما عقلش سنتی است. ابزار مدرن را دارد، اما فرهنگ استفاده از آن را ندارد. خوشبختانه بلد است از کامپیوتر و هواپیما و مترو برای زندگی بهتر استفاده کند، اما هنوز بلد نیست از صندوق رای، برای تغییر سرنوشتش استفاده کند. حداقل می‌شود گفت ایرانی در جزییات مدرن شده و در کلیات هنوز سنتی است. اما روزی تغییر سرنوشت با صندوق رای را هم یاد می‌گیرد.

۳- سمیرا فیلمی ساخته است به نام “اسب دو پا”. قصه بچه‌ای است که دلش برای یک بچه افلیجی می‌سوزد و آن بچه بی‌پا را بر دوشش سوار می‌کند و هر روز به مدرسه می‌برد. بعد از مدتی، آن بچه‌ای که بر کول دیگری سوار است، حتی برای کارهای خرد و ریزش هم از کول او پایین نمی‌آید و باورش می‌شود که اسب‌سواری حق اوست. و آن کس هم که سواری می‌دهد، با آن که سختی و ذلت می‌کشد، اما کم کم به این وضعیت عادت می‌کند و باور می‌کند که سواری دادن تقدیر تاریخی اوست. و چاره‌ای نیست. تا جایی که رفته رفته واقعا اسب می‌شود.

در معادله ستمی که در روابط فردی و اجتماعی ما حاکم است، آن که بر ما سوار است و ما که سواری می دهیم هردو مقصریم.

۴- برای من آقایان موسوی و کروبی هر دو ایده‌آلند. هر دوی آن‌ها را از نزدیک می‌شناسم. با آقای کروبی که سال‌ها در زندان شاه بوده‌ایم. حتی مدت‌ها در یک سلول بوده‌ایم. و روزها و شب‌های فشار و زندان و شکنجه را در رویای روزی که عدالت و آزادی را خواهیم دید، تحمل می‌کردیم.

آقای کروبی در زندان که بود، قلب بزرگی داشت. امکان نداشت به یکی از زندانیان توسط یک زندانی دیگر ظلمی بشود و او سکوت کند. حتما مداخله می‌کرد. من گریه او را زیر شکنجه ندیدم، اما بارها گریه او را برای ظلمی که بر کسی رفته بود، با چشم خودم دیدم.

به دوستی که در مجلس سال‌ها در کنار او بود گفتم: به من بگو آیا او هنوز مرد همان سال‌هاست و یا حالا که به قدرت رسیده، و رییس مجلس شده، فراموش کرده است؟

آن دوست گفت: هنوز همان آدم است. کسی نیست که دستگیر شود و او بشنود و پیگیر کارش نباشد.

من یقین دارم که اگر آقای کروبی رای بیاورد، وضع حقوق بشر که زخم بی‌مرهم جامعه ماست، مرهمی و التیامی می‌یابد. و حیثیت از دست رفته بین‌المللی ما تا حدود زیادی اعاده خواهد شد.

از طرفی او را تنها و بی‌یاور نمی‌بینم. در کنار او کسانی را می‌بینم که تهران و ایران نیمه‌مدرن امروز، از معماری کلان امثال آن‌ها به وجود آمده است.

کروبی تجربه مدیریت مجلس را دارد. تجربه اصلاحات را دارد. درد کشیده است. و برای آزادی سیلی خورده است. و خوشبختانه صفر و صدی نمی‌اندیشد. و اگر به قدرت برسد، نمی‌خواهد مثل احمدی‌نژاد کشور را به دست یک جناح بسپارد. و بلد است برای حل مشکلات با جناح‌های مختلف مذاکره کند. و مذاکره در دنیای امروز رفتار شهروند متمدن است…

۵- با مهندس موسوی در سال‌های اول انقلاب آشنا شدم. در آن وقت آقای موسوی نقاشی می‌کرد و استاد تاریخ هنر در دانشگاه تهران بود و خیلی جوان بود که به نخست‌وزیری رسید. و با آن‌که بیشتر اهل نظر بود، به قول همسرش، خانم رهنورد، از وقتی نخست‌وزیر شد، روز به روز حکمت عملی‌اش بر حکمت نظری‌اش چربید.

از صمیم قلب می‌گویم: اگر آقای موسوی نبود و حمایت‌هایی که از داشتن یک سینمای ملی و بین‌المللی کرد، امروزه ما صاحب این سینمای بلندآوازه در سطح جهان نبودیم. مهندس انوار و مهندس بهشتی در احیای سینمای ما نقش بنیادی داشتند، اما بدون حمایت همه‌جانبه مهندس موسوی و پیگیری او این کار عملی نمی‌شد.

موسوی با آن که شخصا و قلبا مسلمان و مومن است، اما دین او، دکان کسب او نیست، و در مقام یک نخست‌وزیر، یک شخصیت ملی است. من در همان سال‌ها از دهان خودش شنیدم که در جواب متعصبی گفت: من شخصا مسلمانم. اما نخست‌وزیر ارمنی‌ها و اقلیت‌ها هم هستم. من وقتی نخست‌وزیرم، باید به منافع یک ملت بیندیشم، و نه به منافع دار و دسته و صنف و هم مرام خودم.

از نظر اقتصادی هم مقایسه کنید دوره مهندس موسوی و احمدی‌نژاد را. در دوره مهندس موسوی یک جنگ تمام‌عیار همه‌جانبه، در وسیع‌ترین ابعادش، بر این ملت حاکم بود. اما نسل ما به خوبی به یاد دارد که با سیاست‌های اقتصادی او در بدترین شرایط تحریم اقتصادی، ما حتی دچار ده درصد تورم و گرانی دوران احمدی‌نژاد هم نشدیم. در حالی که در ۴ سال احمدی‌نژاد، ما نه‌تنها جنگ نداشتیم که بارها و بارها پول بیشتری از فروش نفت به دست آوردیم. اما با این حال با این تورم و گرانی بی‌سابقه روبرو هستیم.

من مطمئن هستم که اگر مهندس موسوی رای بیاورد، هم اوضاع اقتصادی و هم اوضاع فرهنگی و هنری ایران بهتر از ۴ ساله گذشته خواهد شد. و منش او تنش‌های بین‌المللی را تخفیف خواهد داد.

او هم تجربه دراز مدت کار عملی را در مقام یک نخست‌وزیر دارد و هم فرصت کافی برای در حاشیه نشستن و اندیشیدن به راه حل مشکلات را.

۶- بعضی‌ها از صندلی ریاست جمهوری اعتبار می‌گیرند. بعضی‌ها مثل خاتمی به آن اعتبار می‌دهند. و بعضی‌ها وقتی بر این صندلی می‌نشینند هیجان‌زده می‌شوند. مثل آقای احمدی‌نژاد که هنوز هیجان‌زده است. ۴ سال است بر این صندلی نشسته هنوز خوشحالی‌اش فروکش نکرده. هنوز شیرینی پیروزی در انتخاباتش را پخش می‌کند. و مدام از معجزه حرف می‌زند. چون فقط باید یک معجزه اتفاق بیفتد تا کسی مثل ایشان روی این صندلی بنشیند.

درست نقطه مقابلش کسی چون مهندس موسوی است. او با آن که مناسب این صندلی است، اما به آن بی‌میل است. مهندس از نشستن روی این صندلی به هیجان نمی‌آید. چنان که تا ۴ سال بعد، از خودش و از معجزه‌ای که او را روی این صندلی نشانده حرف بزند. بیست سال کنار کشیدن او بهترین دلیل برای بی‌میلی او به قدرت است. به او رای بدهند، خدمتش را می‌کند. ندهند، مسئولیت را از دوشش برداشته‌اند. و او سرگرم هنرش می‌شود.

۷- در اوایل انقلاب او در کار هنر بود. و تمام دوستانش از هنرمندان بودند. و هر لحظه دلش در هوای بودن در آن فضاهای هنری دل‌خواهش پر می‌زد. و به همین دلیل تا از نخست‌وزیری کنار کشید، بلافاصله به جمع دوستان هنری‌اش پیوست و یکسره با آنان بود.

اما تا وقتی در پست نخست‌وزیری بود، از هنرمندانی که حتی از دوستانش بودند و به خاطر آن که حالا او در حکومت بود، فاصله می‌گرفتند، تشکر می‌کرد. و می‌گفت: استقلال هنرمند در سایه فاصله او از حاکمان است. او می‌گفت هنرمند زبان درد مردم است. و اگر به حکومت نزدیک شود، کم‌کم شرم و رودرواسی و چشم در چشمی مانع از آن می‌شود که هنرمند نقش واقعی خودش را انجام دهد. و به وقت لازم زبان به انتقاد بگشاید. او می‌گفت: هنرمند سخنگوی ملت است، نه سخنگوی حکومت.

اگر خود من در فضای آن‌چنانی آن دوران که شما بهتر از من می‌دانید چه دورانی بود، جانم را کف دستم می‌گذاشتم و عروسی خوبان را می‌ساختم و نهادهای امنیتی مرا احضار می‌کردند و آقایی که برای ثواب بازجویی به همراه ۱۲ بازجوی دیگر در خیابان فاطمی در ساختمان وزارت کشور مشغول ثواب بازجویی کردن از من می‌شدند و فیلم عروسی خوبان را توقیف می‌کردند، این مهندس موسوی بود که فیلم را در هیئت دولت نشان می‌داد و به وزرایش می‌گفت: اگر هنرمند درد مردم را به ما نگوید تا ما خودمان را اصلاح کنیم، پس ما در کدام آینه عیب خویش را ببینیم؟

فیلم عروسی خوبان با درد و جرات من ساخته می‌شد، اما اکرانش دیگر به حمایت مهندس موسوی بستگی داشت. او مصداق بارز کسی بود که می‌گوید: من مخالف فکر توام، اما جانم را می‌دهم تا تو بتوانی حرفت را بزنی.

۸- می‌گویند مهندس موسوی در دوران نخست‌وزیری‌اش انقلابی بود. معلوم است که بود. مگر من نبودم؟ و مگر شما، اگر هم نسل من هستید، انقلابی نبودید؟ در آن دوران از راست و چپ همه انقلابی بودند. و مگر ۳۰ میلیون مردم انقلابی نبودند که همه در خیابان‌ها ریختند و انقلاب کردند؟ چرا آلزایمر مصلحتی می‌گیریم؟ ما مردم ایران چه خوب و چه بد، در سال ۵۷ با اکثریت قاطع انقلاب کردیم و در این تجربه ۳۰ ساله از آنچه کرده بودیم ، خودمان هم عوض شدیم. امروزه چه کسی هست که بعد از این تجربه پر فراز و نشیب ۳۰ ساله، شبیه ۳۰ سال پیشش باشد؟

مهندس موسوی هم عوض شده است. منتها او حتی عوض نشده آن دورانش نیز، از عوض شده امروزه خیلی‌ها بهتر است. او امتحان آزادی‌خواهی و عدالت‌طلبی‌اش را در دوران نخست‌وزیری‌اش داده است. فقط او یک اشکال دارد. و آن این است که هنوز شهید نشده. ما ملتی هستیم که تا کسی شهید نشود، قبول نیست. برای ما آزادی‌خواه کسی است که در زندان است و در حال اعتصاب غذاست. اما همین که آزاد شد، حتی اگر در حال ادامه مبارزه برای آزادی باشد، می‌گوییم کلک بود، از خودشان است.

و چون ما همیشه صد در صد را می‌خواهیم، آن هم صدی که فقط در ذهن خود ما درست است، مدام به وضعیت صفر می‌رسیم. و چون نگاه تاریخی نداریم، مدام تاریخمان تکرار می‌شود. و چون نگاه علمی نداریم، تجربیاتمان را آزمایش نمی‌دانیم تا از آن قانون علمی کشف کنیم. همه چیز را بد شانسی یا خوش‌شانسی می‌گیریم. اگر انقلاب ایران را آزمایشی می‌گرفتیم که سی میلیون نگاه علمی نتیجه آن را چه درست و چه غلط بررسی می‌کند، تا حالا به قوانین خوشبختی اجتماعی خود رسیده بودیم.

چند نفر هستند که به ۸ سال اصلاحات به عنوان یک آزمایش علمی اجتماعی دیگر نگاه کنند و از آن آزمایش، قوانین حاکم بر روند حرکت در این جامعه را کشف کنند. هر چند نفر باشند، یکی از آن‌ها مهندس موسوی است. نگاه او علمی است. و به آزمایش انقلاب و اصلاحات، مثل یک آزمایش نگاه می‌کند و نه مثل یک رویا و آرمان. برای او آرمان، آزادی و عدالت است. اما انقلاب و اصلاحات، فقط یک آزمایش بزرگ اجتماعی است که باید منتظر نتایج علمی آن بود. هیچ دانشمندی به آزمایش‌هایش به دیده شکست و پیروزی و یا آرمان و ایمان نگاه نمی‌کند. و مگر بشر جز آزمایش راه دیگری برای شناخت علمی داشته است؟ و مگر شناخت جامعه جز از راه سعی و خطا و آزمایش علمی ممکن است؟

آن‌ها که با انقلاب بدند، طوری غیر علمی از انقلاب حرف می‌زنند که اگر می‌توانستند یک انقلاب دیگر می‌کردند. و برای همین از آزمایش ما نتیجه لازم را نمی‌گیرند و با آن که به آزمایش ما فحش می‌دهند، دنبال تکرار همان آزمایشند. انگار انقلاب نسل ما بد بود ولی انقلاب نسل آن‌ها خوب است.

از طرفی ما ایرانی هستیم. و ما ایرانی‌ها در سود شریکیم، اما در زیان شراکتمان را به هم می‌زنیم. تا حالا یک ایرانی را دیده‌اید که خودش را در پول نفت سهیم نداند؟ اما تا حالا چند تا ایرانی را دیده‌اید که خودش را در انقلاب و به‌خصوص جنبه‌های منفی‌اش سهیم بداند؟

برای ریاست جمهوری ما یک چگوارا می‌خواهیم که ضمنا گاندی باشد و در عین حال مسلمان و شبیه حضرت علی و در عین حال سکولار و حتی لاییک که در متن همه جریانات از اول انقلاب بوده باشد، اما با هیچ کسی، دوستی و یا مراوده و یا دشمنی نکرده باشد، و خیلی هم با تجربه باشد، اما قاطی هیچ جریانی نبوده باشد. و بعد از مدتی طولانی شکنجه و اعتصاب غذا شهید شده باشد.

مگر می‌شود یک شهید آزادی و عدالت را یافت که رییس جمهور ما شود؟

۹- نکته دیگر نقش زن ایرانی است که همیشه از معادله سیاست کلان ما حذف شده است. من تصور نمی‌کنم به این زودی‌ها حتی وزیر زن داشته باشیم، چه رسد به این که رییس جمهورمان روزی زن باشد.

متاسفانه این وضعیت در دنیای امروز فراگیر است و خاص ایران تنها نیست. جهان معاصر هنوز مردسالار است. اما در بعضی جاها این مشکل با همسر رییس جمهور حل شده است. در آمریکا که کشوری است که هنوز نهاد خانواده در آن مهم است، مردم به اوباما رای می‌دهند، اما همسر او هم بلافاصله در کنار او نقش بانوی اول را عهده‌دار می‌شود. در فرانسه همسر رییس جمهور، یک هنرمند است و نقش بانوی اول را در کنار او بازی می‌کند. در کنار مهندس موسوی خوشبختانه زن فرهیخته‌ای به نام زهرا رهنورد حضور دارد که می‌تواند این نقش را عهده‌دار شود.

در قبل از انقلاب زهرا رهنورد مشهورترین زن هنرمند مسلمان ایران بود. ما در زندان سیاسی مدام درباره یک دختر هنرمند و شجاع ایرانی حرف می‌زدیم که با جسارت و هنرش غوغا کرده است و هر روز منتظر خبر دستگیری‌اش بودیم.

بعدها که انقلاب شد من یک روز در آسانسور روزنامه‌ای سوار شدم، خانمی به همراه دختر بچه کوچکی سوار آسانسور شد. به رسم آن دوران من سرم را پایین انداختم. و چشمم به کفش پاره این خانم افتاد. یک دفعه آن خانم مرا شناخت و پرسید: شما فلانی هستی؟ گفتم: بله. و او هم گفت: من هم زهرا رهنورد هستم. گفتم: خوشوقتم و رویم نشد بگویم سال‌هاست منتظر دیدار شما بودم.

وقتی از آسانسور خارج شدم، فقط آن کفش پاره در نظرم بود. در آن زمان او همسر نخست‌وزیر کشور بود. امروزه من و شما کفش پاره را ملاک خوبی کسی نمی‌دانیم. از بس که عوام‌فریبانه آن را خرج کرده‌اند. اما در آن روزگار ما شیفته آن داستان حضرت علی بودیم که عده‌ای جمع شده بودند تا او را به حکومت راضی کنند و او مشغول وصله زدن به کفش پاره‌اش بود و می‌گفت: دنیایی که شما به من پیشنهاد می‌کنید، برای من بی‌ارزش‌تر از این کفش پاره است.

چنین داستان‌هایی و چنین بودنی‌هایی آتش به روح نسل ما می‌زد. اگر کفش رهنورد که زن نخست‌وزیر آن دوران بود، پاره نبود، در آن دوران جنگ، کفش ۳۰ میلیون ایرانی دیگر باید پاره می‌بود، و کسی به فکر نبود.

این‌ها این‌طور می‌زیستند تا فراموش نکنند که نماینده کدام ملتند. امروزه ما نه در آن شرایطیم و نه این چیزها آتش در جان کسی می‌زند. اما انقلاب با این قصه‌هایش بود که جان نسل مرا به آتش می‌کشید و از داشتن و بودن بی‌نیازمان می‌کرد.

در کنار این سادگی و بی‌میلی به دنیا که هم ویژگی رهنورد بود و هم ویژگی مهندس موسوی، یک روح ثروتمند از هنر و فلسفه و مدیریت در آن‌ها وجود داشت. و همین بود که آن‌ها را متفاوت می‌کرد. و الا خیلی‌ها هستند که ساده‌زیستند، و فقیرانه زندگی می‌کنند، اما روح‌شان از زندگی‌شان فقیرتر است.

مهندس موسوی آن‌قدر هنرمند است که یک پست سیاسی او را از خود بی‌خود نکند. و با آن که مرد است، اما در کنار او زنی است که مدام حقوق زنان را به یاد او می‌آورد.

ما ایرانی‌ها ۷۰ میلیون جمعیت هستیم. نیمی از ما ایرانی‌ها را زنان ایرانی تشکیل می‌دهند. آن‌ها رای می‌دهند. آن‌ها در رنج‌های ما حتی بیش از ما رنج می‌برند. اما هیچ‌گاه در سطح کلان سیاسی، نقشی برای خود نمی‌بینند. برای شرایط کشور ایران، این نقش نمادین بانوی اول ایران، آن هم در کشوری که به نهاد خانواده می‌بالد، یک گام آغازین برای حل مشکل حضور زنان در عرصه سیاسی است. و این فرصتی است که با وجود رهنورد در کنار موسوی می‌تواند ایجاد شود. در دوران قبل دختران آقای هاشمی به‌خصوص فائزه هاشمی این نقش را به شکل دیگری داشت. و خدماتی که فائزه هاشمی برای ورزش زنان انجام داد، بی‌نظیر است. اما چون او هم هنوز شهید نشده کسی نیست تا از او قدرشناسی کند…

۱۰- به مادرم زنگ می‌زنم و می‌پرسم: مادر به کی رای می‌دی؟ می‌گه: مادر جون، تو که نبودی، دیوارها نم کشید. سقف خونه ترک برداشت، رفتم سر کوچه‌مون بنایی بود. یکی داشت یک خونه‌ای رو با کلنگ خراب می‌کرد، گفتم: “آقا خدا خیرت بده. بیا این خونه رو تا سقفش نیومده روی سرمون، درستش کن.”

گفت: “خانوم من یک … ام. کارم خراب کردنه. اگه می‌خوای خونه تو خراب کنی، بده دست من. اما اگه می‌خوای درستش کنی، برو یک مهندس پیدا کن

((یعنی چی سانسور شده گذاشتید؟ این یه کامنت و خواهشا کامل تایید کن. دمت گرم.

ناصر حیدری
دوشنبه 28 ارديبهشت 1388 - 21:49
-15
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

بخش سینمای جهان خیلی به روزتر و کاربردی تر از قبل شده و فکر میکنم تقریبا تو تمام زمینه ها از معرفی فیلم گرفته تا نقد فیلم و خبر به معیارهای استاندارد رسیده...خسته نباشید، دستتون درد نکه، فقط یه پیشنهاد کوچولو: پیمان جوادی و اون یکی که فیلم روزو مینوسه، آها یادم اومد حامد مظفری خیلی منظم مینویسن، چرا اینا روزنوشت ندارن؟ با توجه به اینکه مطالبشون بیشتر به کار فیلم بازا میاد، خیلی خوبه که روزنوشت شون رو هم راه بندازن.


دوشنبه 28 ارديبهشت 1388 - 21:53
10
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

جون من جواب بده؟

تازگیها جالب تیپ میزنی. این پیرهن که امروز پوشیده بودی اورجینال بود؟ خداییش؟

محمد _Juve
سه‌شنبه 29 ارديبهشت 1388 - 7:27
-4
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

آخ آخ چه حالی داد...

اصلا دیگه تشنگی گشنگی سوختگی از آفتاب گرما همرو یادمون رفته بود و بلند بلند با کریم باقری و بچه ها می خواندیم

راستی امیر جان اگه مردان پرسپولیس رو دیدی ؟

دوباره اون تیکه علی مرزبان رو ببین

کی می بره.............

آوا
سه‌شنبه 29 ارديبهشت 1388 - 9:0
6
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

من کانون هواداران لیندا کیانی رو با عکس و خبر و

دل نوشـــتـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه ای در مورد پیمان ابدی

آپ کردم...

از تون با تمام وجودم خواهش می کنم نه به خاطر من به خاطر پیمان از دست رفته حتما بیاین,بخونین و نظر بدین.

خواهش می کنم.

آقای قادری خیلی دوست دارم نظرتون رو بدونم در مورد این فاجعه

خواهشا بیاین.

خیلی منتظرتونم،تو را خدا بیاین...

dumb
سه‌شنبه 29 ارديبهشت 1388 - 10:2
-13
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

حاجی مشکل از تو نیست ... خر منم که میام اینجا کامنت میذارم ، کاوه اسماعیلی !!!

عبارت مشکل دار !!!

جمش کن بابا...

علی افتخاری
سه‌شنبه 29 ارديبهشت 1388 - 11:42
8
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

سلام اقای قادری افتخاری ام دیروز تو حوزه هنری فیلممو دادم ببینید اگر لطف کنید نظرتونو به ایملم بفرسید

محمد
سه‌شنبه 29 ارديبهشت 1388 - 12:16
-12
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

آقا این رمان استاد مهرجویی حال ما رو گرفت. آبروی ما رو برد. این چی بود؟ خیلی ضعیف بود. با چه زجری تا آخر خوندمش. هر کی خونده یه چیزی بگه که بالاتر از فهم ما باشه تا بفهمیم ما اشتباه کردیم نه استاد.

حامد ب
سه‌شنبه 29 ارديبهشت 1388 - 13:34
7
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

فكر نكنم ردپاي گرگ رو هيچ وقت از فهرست ده تايي فيلمهاي ايراني خودم بيرون بيارم عاشق اول تا آخرشم.

فرامرز قريبيان درد تمام عالم تو چشماشه چند بار تو بازار استانبول رفتم تا يه نما رو از ديد كيميايي تو فصل فرار بازبيني كنم اما عكساي اين فيلم يه چيز ديگس... موزيك معركه اي داره ساز و ضرب اين موزيك تو گوشم مي پيچه نيكي كريمي توش مثل يك فرشته بازي كرده

آقاي قادري اين نسخه اي از ردپاي گرگ كه الان سي دي اش هست كامله؟

نقل مونرو هم جالب بود درباره استعداد بازيگري اون زياد گفته اند... به نظر من غريزي بازي مي كرده اما نتيجه كارش عالي است.

اميدوارم محاكمه در خيابان ياد اين فيلم رو زنده كنه.

و بالاخره مونتمگري كليفت واقعا چي بايد بگم اما حيف كه مثل استيو مك كوئين عزيز جوونمرگ شد.

آریان.گ
سه‌شنبه 29 ارديبهشت 1388 - 15:42
-1
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

پدربزرگی داشتم که سینما براش تو جان وین خلاصه میشد . یعنی عیار سینما براش جان وین بود . مثلا فلان بازیگرو که میدید میگفت آهان این تو فلان فیلم با جان وین بازی کرده . وقتی میرفتم خونشون میگفت برو واسم فیلم بیار ببینیم . میرفتم تو اتاقش کمدی بود پر از VHS همه فیلمهای جان وین . اون موقع سواد نداشتم همینجوری یکیشونو بر میداشتم میاوردم براش . بعضی وقت ها هم میگفت برو اونی که رو میزمه رو ور دار بیار . یه فیلم جدا از بقیه میذاشت انگار براش مقدس تر بود . وقتی فیلمو میدید میرفت تو همون دنیا دیالوگ هارو زیر لب زمزمه میکرد و با شخصیت ها میخندید و بالا پایین میپرید و حتی بعضی وقت ها بدو بی راهم میگفت . از اونهایی نبود که همش نصیحت کنه پسرم بزرگ شدی درس بخون و مهندس یا دکتر بشو . ایده های باحالی داشت . مثلا میگفت نوشایه تگریو ببر تو حموم وقتی حموم پر بخار شد شروع کن به خوردن ببین چقدر بهت خوش میگذره .

یکی دوسال بعد از اون روزا پدر بزرگ رفت و من نفهمیدم چطور اون کمد پر VHS یهو گمو گور شد . اما من اون فیلم خاصو واسه خودم نگه داشتم . بعد ها بزرگتر شدم و خودم چندین بار تنها دیدمش . ریوبراوو بود . این شد که عشق به سینمارو اول از اون یاد گرفتم .سال پیش تو خونه یکی از رفقا نسخه DVD ریوبراوو رو دیدم که اومدم ورشدارم که دلم نیومد . گفتم اگه قرار باشه یه بار دیگه ریوبراوو رو ببینم بازم با VHS بابا بزرگ میبینم تا باز هم لذت دیدنشو با هم تجربه کنیم .

بهونه نوشتن اینا 50 سالگی ریوبراوو بود . کامنت تونی راکی مخوف رو که دیدم یادش کردم . عجیبه تنها خاطراتی که از پدربزرگ به وضوح یادمه برمیگرده به همون روزا و ریوبراوو .

آریان.گ
سه‌شنبه 29 ارديبهشت 1388 - 15:51
-14
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

عکساتون سرحالمون میاره امیر خان . یاد سکانس آخر پاپیون که میوفتم دوباره همون حسی که اولین بار بهم دادو میده . حس میکنی یهو انگار حالت خوب شده سر حال میای فک میکنی تو هم با هنری پاپیون داری رستگار میشی . همیشه دلم واسه داستین هافمن میسوخت که نپرید پایین . کاش اگه چنین فرصتی برای ما هم پیش اومد حواسمون باشه که اون بالا خبری نیست و بزنیم به دریا .

یاد تک تک قدم ها و نگاه ها و نحوه بستن تفنگ استیو مک کوئین تو بولیت هم بخیر . چقدر این مرد خوش استیل بود .

sina
سه‌شنبه 29 ارديبهشت 1388 - 15:55
9
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

برای دیدن 5 دقیقه نخست فیلم در جستجوی اریک ساخته کن لوچ به این وب مراجعه کنید.

sina72.blogfa.com

سمیرا کردنیا
سه‌شنبه 29 ارديبهشت 1388 - 18:32
-2
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین
سلام نمی دانم چه اصراری دارم که روزنوشت های تو را دنبال کنم و همه اش دنبال بهانه ای برای کامنت گذاشتن باشم که به آسانی هم دست نمی دهد. یکی دو هفته پیش می خواستم چیزی بگویم که از درستی تصمیم ام مطمئن نبودم، بنابراین آن را لای دعوت به فیس بوک پیچیدم و برایت فرستادم. بعد که پشیمان شدم خوشحال شدم که آن را سرراست و بی لفاف نفرستاده بودم، که باعث شد آن را نخوانده دور بیاندازی. حرف های کیانوش عیاری مرا بی هیچ دلیلی به یاد رضا سید حسینی انداخت که در مصاحبه ای گفته بود که جلوی خودش را گرفته که چیزی از خودش ننویسد و مترجم باقی بماند. شصت سال فقط ترجمه کرد. حتی تو هم نتوانستی جلوی خودت را بگیری و فقط منتقد فیلم باشی، تو هم فیلم ساختی و اینکه این قضیه اصلا عجیب یا ناراحت کننده به نظر نمی رسد لابد به این بر می گردد که فیلمت هم مثل مطالبت و مثل خودت است؛ سرراست و صادق.

امیر: ممنون واقعا. کجا دیدیش سمیرا جان؟ و این که یادداشتی به من نرسیده از طرف تو که بگذارم‌اش کنار. یک بار دیگر بفرست.
کاوه اسماعیلی
سه‌شنبه 29 ارديبهشت 1388 - 19:42
7
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین
برای امیر قادری......دوران کودکی برای خودم یک ماهنامه سینمایی-ورزشی در می آوردم که البته فقط خانواده و دوست و فامیل آن را می خواندند.از همان کارهایی که معمولا باید این جمله را که" به جای این کارها برو درست را بخوان" را در واکنش به آن می شنیدیم.روی یکی از شماره هایش عکس فرامرز قریبیان سوار بر اسب رد پای گرگ را از روزنامه بریده بودم و روی جلد نشریه ام گذاشته بودم.فیلم را طبعا ندیده بودم ولی اسیر همان تصویر و ژست و نما شده بودم.سینمای کیمیایی همین است دیگر نه؟ برای مصطفی جوادی....ذوق کردم رفیق.ممنونم.ممنونم.وقتی این کامنت را نوشتم دلم برایت تنگ شد و برایت اس ام اس زدم که جوابم را ندادی و بیشتر دلم تنگ شد.راستی مصطفی..من و تو تا حالا همدیگر را ندیده ایم؟نه؟ برای هادی.....هادی جان می شود بگویی از دو نامه حمایتی مهرجویی و مخملباف چه تفاوت نگرشی برداشت کردی؟فقط از همین دو نامه.....تفاوتهای استاد بزرگم مهرجویی را با کارگردان سطح پایینی مثل مخملباف می دانم.تفاوت ماهوی این دو نامه چه بوده؟ و درود بر سرپیکو که گفته با عکس استیو مک کویین قلبش ضعیف می شود. و اینکه من هم منتظر لینک سینما صدا هستم.

امیر: اسب رد پای گرگ مثل اسم شب است برای همه ما.
علیرضا اویسی
سه‌شنبه 29 ارديبهشت 1388 - 20:2
9
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

امیر جان این طرح تاریخ نگاریت عالیه خدایا اون روز رو هرگز فراموش نمی کنم 10 تومن بلیط خریدم وسط تیفوسیا تا تونستیم حنجره هامون رو بخاطر امپراطور و ارتش سرخش پاره کردیم و الحق که امپراطور جوابمون رو داد خدایا اصلا نمی دونم چی بگم هنگم کردی امیر .............

محسن دراگون
سه‌شنبه 29 ارديبهشت 1388 - 22:45
3
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

ای روزگار بی تکرار یادش بخیر

ریحانه
چهارشنبه 30 ارديبهشت 1388 - 11:19
-5
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

آقا اینو کی دیده؟؟؟ بدجوری وسط این امتحانا رفتم تو جو ِش!درگیر کرد ما رو......عاشق اون نگاه و پریدنش شدم..........

http://www.youtube.com/watch?v=-8JRtGMBUz0

سيد آريا قريشي
چهارشنبه 30 ارديبهشت 1388 - 11:21
-9
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

آقاي قادري اين نتايج نظرسنجي تون چي شد؟

من هم تو وبلاگم يه نظرسنجي گذاشته بودم كه با كمال افتخار شواليه ي تاريكي اول شد!

ارباب یونتابال
چهارشنبه 30 ارديبهشت 1388 - 13:46
-13
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

یادداشتتون رو که تو روزنامه اعتماد نوشتید نمیذارید ایجا ؟؟؟؟

محمد
چهارشنبه 30 ارديبهشت 1388 - 15:11
-2
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

خب دیگه لازم شد آدرس بگذارم. محمد اینجا زیاد شده انگار. قبلا من بودم و یک محمد هنر دوست که نمی دونم چرا خیلی وقته که نمیاد

اول اینکه سکانسی از فیلم جدید قبادی رو اینجا ببینید: http://www.youtube.com/watch?v=IYw0amU-JC8

و برای دانلود http://rs94.rapidshare.com/files/234877187/Cannes_Interview___No_one_knows_about_Persian_cats__LQ.flv

از لینک سینما صدای هفته قبل خبری نیست که نیست.

و دوم اینکه منتظرم گوهری رو که تو نمایشگاه کتاب امسال پیدا کردی رو کنی...


چهارشنبه 30 ارديبهشت 1388 - 16:36
-16
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

پیرهن سبز شما در جلسه نقدو بررسی نشانه ای از حمایت شما از میر حسین است؟

اوصولا جرات دارید دیدگاه سیاسی خودتونو به صراحت بیان کنید؟

شایدم آدم سیاسی نیستید . به هر حال انتخابات مهمی در پیشه

نسترن
چهارشنبه 30 ارديبهشت 1388 - 21:7
12
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

سلام.نمیدونم مطلب فیلم سفر ستاره ای که تازه هم آپ شده رو خوندی یا نه. یه جایی از نوشته راجر ایبرت اومده:سال‌هایی که داستان‌هایی حاوی سوالاتی علمی، فلسفی و آرمان‌گرایانه به فیلم‌ها راه می‌یافت با داستان‌هایی که تنها حاوی اکشن‌های پر زد و خورد و البته کاملا غیرواقعی هستند، جایگزین شده است.... حالا منم می خوام بگم : سالهایی که پدرخوانده های نقدنویسی با قلمبه گویی های به ظاهر فلسفی پز روشنفکری میدادن تموم شده و الان یه سری مثه امیر قادری با ساده اما از ته دل نوشتن، به نیاز مخاطب پاسخ می گویند!

آخرشو یه ذره تلویزیونی اومدم

سمیرا کردنیا
چهارشنبه 30 ارديبهشت 1388 - 22:11
-16
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین
من که حافظه ی درست و درمانی ندارم، چیزی که راجع به فیلمت گفتم بر اساس چند صحنه ی کوتاهی است که در ذهنم مانده و گویا در برنامه ای از شبکه ی چهار راجع به مسعود کیمیایی پخش شده بود : تو نشسته بودی با جناب کیمیایی و خداحافظی و...

امیر: نه بابا. اون چه ربطی داره به فیلم من. باید ببینیش

پنجشنبه 31 ارديبهشت 1388 - 9:5
-9
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

http://www.rayemelat.com/NetVote.aspx

به کدام کاندید رای خواهید داد ؟؟؟

پسرخاله زا
پنجشنبه 31 ارديبهشت 1388 - 10:10
-5
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

سلام امیر عزیز یه سوال فوق العاده فنی داشتم خواهشا جواب بدین شما از کدوم کاندیدا حمایت می کنید میرحسین یا کروبی

شقایق
پنجشنبه 31 ارديبهشت 1388 - 10:46
12
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

" بابا تصویر اون برنامه رو با فیلم "آقای کیمیایی " یکی می دونین ! دست شما درد نکنه ." این جمله رو آقای قادری با عصبانیت (کم یا زیادشو نمی دونم!) موقعی گفت که من یه سوالی تو مایه های جمله های سمیرا پرسیدم ء که باید ازتون عذر خواهی کنم ء چون اون موقع انقدر از دیدن و شنیدن حرفهای آقای کیمیایی توی اون خونه ی تاریک ذوق زده شده بودم که حواسم از تصویرو کیفیتش پرت شده بود.

علیرضا اویسی
پنجشنبه 31 ارديبهشت 1388 - 10:58
-6
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین
سلام امیر جان نمی دونم این تعریغف کردنات از محاکمه در خیابان مثل رئیس یا واقعا ترکونده ایشالا که واقعا تعریفی باشه و تو سینما کلی حال کنیم.

امیر: اتفاقا من از رئیس هیچ وقت تعریف نکردم. فیلم مورد علاقه من توی فیلم‌های کیمیایی نیست.
تونی راکی مخوف
پنجشنبه 31 ارديبهشت 1388 - 11:36
-8
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

سلام.

1- آره منم دیدم اون چیزی رو که سمیرا کرد نیا اشاره کرده بود بهش. امیر قادری و استاد توی یه مبل بزرگ نشسته بودند و راجع به زمان آشنایی استاد با محمود کلاری صحبت می کردند.

2- نشسته بودیم سر کلاس و داشتیم راجع به دو تا موضوعی که توی کتاب نوشته شده بود با استاد بحث میکردیم. راجع به مزایا و معایب Backpack traveling و من ناگهان یاد فیلم آخر شان پن افتادم. گفتم که چند وقت پیش فیلمی دیدم راجع به مردی که تصمیم گرفت زندگی و خانواده و خلاصه همه چیز رو ول کنه تا بره آلاسکا. و اینکه وقتی رسید اونجا بعد از چند روز که غذاش تمام شد تصمیم گرفت که بره تو جنگل و گیاه خواری کنه به اصطلاح. که از شانس بدش یه گیاه سمی خورد به تورش و بعد از چند روز هم مرد. استاد یاداوری کرد که فیلمش رو دیدی یا داستانشو خوندی. و من یادم اومد که چند لول(level) قبل تر هم داستان همین جناب مک کندلس رو توی کتاب داشتیم. گفتم آره هم فیلمشو و طبعا هم اون متن رو. اگر میخواین تا فیلمشو بیارم براتون( البته معمولا به کسی فیلم نمیدم). جواب هم این بود که: آره جناب راکی مخوف اگه این کارو بکنی که محشره.

3- با تمام احترامی که برای هواداران( ونه خود تیم) اینتر میلان قائلم ولی قهرمانی رو مفت و مسلم از چنگ ما زدند. در واقع یوونتوس در این 8 هفته آخر افتضاح بود. یه حساب سر دستی میتونه به شما اثبات کنه که اگه یووه 7 بازی اخیرشو عوض مساوی برده بود الان با اختلاف 10 امتیاز بالاتر از اینتر ایستاده بود.و تبعا قهرمانی هم که تو شاخش بود.

4- بدم میاد از این آدمایی که تا وقتی کار دارن دور و بر آدمو حسابی شلوغ میکنن و وقتی هم کارشون تمام شد خوب کات. دیگه حتی نباید توقع یه سلام خوش و خالی هم ازشون داشت. اینکه وقتی مثلا این ترم وقتی که آقایان در ایام عید نشسته بودند پای ظرف آجیل و تا جا داشتن پسته و تخمه دادن بالا از اون طرف ما هم نشستیم عوض این کارا مشقهایی که استاد مشخص کرده بود رو حل کردیم ( ببخشید ولی برای من استفاده از لغت Homework یه کمی مشکله. پس همون مشق). دهم یازدهم فروردین بود که سیل شماره هایی که نمی شناختم روی موبایلم ظاهر میشد و خلاصه دیوونه کردن ما رو. همیشه به خودشون هم گفتم اگه چیزی نوشته باشم به اونهایی که میشناسم میدم ولی جای بدش اینجاس که وقتی فردا نمره آوردن دیگه اصلا تو رو نمیشناسن. اصلا" تونی راکی مخوف کیه. بابا خودم خوندم و نمره آوردم". تازه یکیشون بعد از اینکه از روی تکالیف من رفت و کپی گرفت، با کمال بی شرمی گفت که :" میگم این همش بود یا ....". گفتم مرد حسابی این عوض تشکرته. وقتی که سیزده بدر مثلا داشتی توی فلان استخر کرال پشت میرفتی اصلا یادت به این تمرینها بود. برو بابا جمعش کن. من باشم که دیگه به کسی تمرین بدم بنویسه. و الان این رویه رو هم میخوام عملیاتی کنم. چرا همیشه ما باید از خیر گناه مردم بگذریم؟.....

ببخشید که خیلی طولانی شد. ولی بعضی حرفها هست که باید زده بشه تا فردا روز به قول غلامرضای فیلم مادر نشه سالک.

این پایان نیست...............

علی
پنجشنبه 31 ارديبهشت 1388 - 13:15
15
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین
سلام. نمیدونم رمان مهرجویی ( به خاطر 1 فیلم بلند لعنتی )رو خوندید یا نه؟ داستان جالبی داشت روشنفکری اش هم ادا نبود. المان های محبوب مهرجویی (غذا، معماری،موسیقی و...) هم تو قصه وجود داشت. هم به سوالت مهمی جواب میداد و هم سوالات خوبی مطرح می کرد. مثلا می گفت از جمله مشکلات تاریخی ما ،حسادت است. یا اینکه جامعه ما نخبه کشی می کند.( کرباسچی رو هم مثال زده بود) از همه بهتر انگشت روی یه ضعف تاریخی مهم گذاسته بود: ما ملتی هستیم که می سازیم ولی اگه خراب بشه؛ نمی تونیم بازسازی کنیم. مغول ها کتاب سوزون راه انداختند ولی مگه عقلانیت هم نابود کردند؟ تکر و اندیشه رفت تو کما و آه وحسرت جایگزین شد.همیشه با خودم در گیر بودم چرا طی این2500 سال ،پادشاهان ما تخت جمشید را رو به راه نکردند؟ اروپا وژاپن ویرانه های جنگ جهانی رو آباد کردند، سنگاپور و مالزی و ترکیه طی این 30 سال هی خوشبخت تر می شوند و ما هنوز با فرهنگ وشکوه نیاکانمان قمپز در می کنیم و بین سنت و مدر نیته بند بازی می کنیم. امیدوارم بعد از آنونس من ، کتاب را تهیه و مطالعه کنید. علاوه بر همه این حرف ها خود داستان کتاب هم قشنگه.

امیر: هنوز کتاب رو نخوندم. ولی چیزی که نوشتی دغدغه همیشگی مهرجویی بوده. کتاب رو خوب خوندی و چه خوب که بقیه رو هم تشویق می‌کنی...
محسن دراگون
پنجشنبه 31 ارديبهشت 1388 - 13:59
2
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

با اینکه به طور طبیعی با خیلی از عقایدت مشکل دارم ولی به شدت به وجود تو و مثل تو اعتقاد دارم

منتظر طوفانیم در سینما صدا!

مصطفی جوادی
پنجشنبه 31 ارديبهشت 1388 - 15:26
9
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین
...

امیر: یا باید می‌ذاشتم‌اش، یا باید برات می‌نوشتم که لینک یعنی این. چه کادویی. راه دوم رو انتخاب کردم و گذاشتم‌اش برای خودم داداش مصطفی.
علی خطیبی
پنجشنبه 31 ارديبهشت 1388 - 17:6
6
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین
* قبل از رفتن به سینما - صدا حتما بخونش امیر قادری عزیز * سلام امیر جان . قصد دارم یه سری کد از برنامه هفته پیش بدم و همین طور یه نکاتی رو بهت یادآوری کنم که قطعا خیلیها شو می دونی و قبلا خوندی ولی کار از محکم کاری عیب نمی کنه. اولا ) : نمی دونم آقای طالبی نژاد بودن یا آقای درستکار که هفته پیش فرمودن امیر قادری دلش رو خوش کرده به اینکه هر مطلبی که می نویسه چند تا کامنت می گیره و اسم اینو میذاره همه چیز. لطفا از مخاطبان سینمای ما در برنامه سینما - صدا دفاع کن. بگو که مخاطب عام اینترنت به دنبال نقد و تحلیل سینمایی نیست و دنبال اس ام اس ها و موزیک ها و ویدئو کلیپ های جدیده و جاهایی که میشه کلی از این جور چیزا رو دانلود کرد نه سینمای ما. بگو که مخاطبان سینمای ما بی سواد و بی شعور نیستن. بگو که خیلی از یادداشت ها و نقدها و نظراتی که در قالب کامنت توسط کابران فرستاده میشه دارای نکات زیادی هستند و تا کنون بیش از 9 تاشون اصلا به عنوان مطلب روی سایت قرار گرفته اند. دوما) : از سایت سینمای ما دفاع کن. با اعلام این نکته که لحظه به لحظه مراسم اختتامیه جشن خانه سینما ، جشنواره فیلم فجر و مراسم اسکار رو پوشش می داده. اینکه به انعکاس اخبار روز جشنواره برلین پرداخته و الآن هم در تکاپوی انکاس جشنواره شصت و دوم کن و مصاحبه با استاد تارنتینو ئه. بگو که زمانه فرق کرده و باید با تکنولوژی روز پیش رفت. سوما) : هفته پیش از این صحبت شد که نخستین بار قلم نسبتا رکیک آقای دکتر کاووسی بود که بی ادبی و بی احترامی رو وارد نقد ایران کرد. رابعا) : بگو که انواع و اقسام نوشته را داری و هر کدوم مخاطب خاص خود را دارند. هر کدوم وجودشون در جای خودشون واجبه. هم ستون هفتگی داری توی روزنامه اعتماد. هم مصاحبه می کنی مثلا با رضا عطاران واصغر فرهادی مصاحبه کرده ای. هم یادداشت های تحلیلی می نویسی مثل یادداشتی که در شماره 169 دنیای تصویر بر جشنواره بیست و پنجم فجر نوشتی با تیتر " برای بروز بلور وجودمان چه کرده ایم ؟! هم نقد که مسائل مختلف سینمایی - سیاسی - اجتماعی و ورزشی را شامل می شود و گاه هم تلفیقی است. هم پرونده در میاری مثه پرونده موریس ژار فقید ، وال ای ، خوب - بد - زشت ، بنجامین باتن و مردی روی سیم. هم یادداشت کوتاه می نویسی. خامسا) : برای مخاطبان خود احترام قائلی. از طریق روزنوشت ها به صورت روزانه باهاشون در ارتباطی به سوالاشون پاسخ می دی و یه کافه صمیمانه درست کردی که همه راحت و آزاد صحبت می کنن حتی علیه خودت و با گپ زدن با هم (بدون استفاده از مواد افیونی یا آب شنگولی جات) شارژ می شن و از هم انرژی می گیرن و به هم انرژی میدن. سادسا) : مسعود ده نمکی چرا از یک کامنت ساده یک کاربر دچار سوء تعبیر می شود و مدیران سایت را زیر سوال می برد. آرزوی آن کاربر بیرون آمدن سی دی اخراجی ها 2 نبود. او نوشته بود دوستان به خودشون زحمت ندن چون سی دی اش میاد بیرون و میشه راحت تو خونه دیدش. از اونجایی که سایت فضایی باز داره کامنت تائید شد و به نمایش گذاشته شد. اینقدر جار و جنجال برای چی بود ؟ اگه این کامنت در وبلاگ شخصی آقای ده نمکی گذاشته می شد آیا این چنین واکنش می دادند ؟ اصلا کامنت را تائید می کردند ؟ سابعا) : از فرزاد حسنی بخواه که یه سایت واسه سینما - صدا ردیف کنن و لینک برنامه های هفته های پیش رو واسه دانلود بذارن توش تا اونایی که شنیدن برنامه رو به هر دلیلی از دست میدن ناامید و دپرس نشن. ضمن اینکه ازش انتقاد کن که برنامه این هفته اش با تو چند دقیقه اولش به خاطر تبلیغ میر حسین موسوی در برنامه مستند 1 احتمالا شنیده نمی شه. ثامنا) : از برخورد مردم و کاربران سایت با اهالی سینمای ما در حاشیه جشنواره رسانه های دیجیتال بگو و از آمار بازدید کنندگان و کامنت گذارندگان و میزان مشارکت کاربران در نظرسنجی ها و دیگر قضایا با سایت. ثامنا) : یکی از آقایون (به گمونم طالبی نژاد) گفت زمونی که اونا قلم می زدن از روی عشق بوده و الآن اونایی که قلم می زنن به فکر تامین مخارج زندگیشونم هستن و بلدن چه جوری قلم بزنن که مسائل مالی شونم حل شه. مثلا یه بنده خدایی که از مشهد اومده باید به فکر سیر کردن زن و بچه شو خرجای سرسام آور تهرانم باشه دیگه. اینجا فرزاد خطاب به اون شخص گفت که شما گفتید نمی خواین مصداقی صحبت کنین ولی داری کروکی می کشی که قربونم. اونم حرفشو اصلاح کرد و گفت خب از هر کجا منم از شهرستان به تهران مهاجرت کرده ام. تاسعا) : این مطلب کامبیز کاهه هم خیلی قشنگه در باب نقد و منتقد : در غرب شان منتقد یافته شده است. از دورانی که تروفو و گدار شتابان و شادمانه کسوت منتقدی را از تن بیرون افکندند تا رخت کارگردانی به تن کنند ، بسیار گذشته است. منتقد صاحب شغل ، مرتبه ، تخصص و در بهترین حالت ؛ مکتب خاص خویش است. برنامه نمایش های خصوصی مرتب خود را دارد. از تسهیلات آرشیوها و کانون های نمایش فیلم برخوردار است. نقد فیلم ، زیبایی شناسی خاص خود را یافته است ولی چیزی ته قضیه همچنان حل نشده است و آن تحمل نقد و نقد از سوی بقیه اعضای جامعه است. منتقد مفهوم عامی تری از آنچه پذیرفته شده است ، دارد. هر آدمی ممکن است به نوعی به یک منتقد بدل شود. منتقد یعنی وجدان آگاه و این از وظایف هر چند ناگوار یک وجدان آگاه است که سعی کند همه جوانب قضایا را بنگرد ، کانالیزه نشود ، عیب و اشکال دیگران را توی رویشان بگوید و اهل تعارف و تمجمج نباشد. وظیفه منتقد رو به رو شدن با کمال پدیده ها و ستایش از آنها و در عوض دم فرو بستن در برابر آنچه خوش نمی دارد ، نیست. منتقد می تواند و باید کمال گرا باشد ولی در عین حال باید به خود زحمت نگاه به آنچه تا کمال راه درازی فاصله دارد را بدهد. او فقط نباید معناهای موجود را برای دیگران دوباره خوانی کند ، بلکه باید بتواند معناهای ناقص ، از کاردرنیامده ، اهداف به دست نیامده و تیرهای به هدف نخورده را تشخیص دهد. باید بتواند در صورت لزوم با هر شکلی از پدیده مورد مطالعه خود رو به رو شود. منتقد فیلم نباید به راحتی میدان تماشای یک فیلم بد را خالی کند. باید عاشق سینما ، خیال پرداز و پر حوصله باشد. وجدان های آگاه (منتقدین) نمی توانند محبوب باشند ولی منتقد اگر محبوب نیست می تواند محترم باشد و البته تنها و بی کس. (مجله دنیای تصویر - آرشیو) * اینم بگو که فیلمسازان خوب ما وقتی اثرشون دارای مشکل یا ضعفه و منتقد به دور از غرض ورزی میاد و اون نقاط ضعف رو به نیت اصلاح در آثار بعدی میگه ، شروع می کنن به انگ پولکی بودن و بی سواد بودن زدن به منتقدین و با بدترین الفاظ و به زشت ترین شکل روی نقاط ضعفشون پافشاری می کنن : مثه ابراهیم حاتمی کیا (عکس العملش در قبال دعوت و نقدهایی که بر آن نوشته شد.) ، تهمینه میلانی (ترک برنامه رادیویی و مصاحبه های گوناگون و نشست دانشگاهی اش) ، اطرافیان استاد بهرام بیضایی (مطرح کردن بحثی بی مورد که امیر قادری ادبیات ورزشگاهی رو وارد سینما کرده !!!) و فیلمسازان دیگری نظیر فرج ا... سلحشور که اشکالات عمده فنی - تاریخی و ساختاری سریالش را نمی پذیرد و آنها را به کل رد میکند و یا مثل مسعود ده نمکی . ولی لااقل او به برنامه می آید. به سوالات پاسخ می دهد (هر چند قانع کننده نباشد) و برنامه را به دلیل توهم توطئه و توهم زد و بند ترک نمی کند. * ببخشید اگه سرت رو درد آوردم و یا تکرار مکررات کردم ولی کم نیار و کارهات رو توجیه نکن. بلکه کاملا منطقی و عینی با سند و مدرک از خودت - سایت سینمای ما و کاربرانش و مخاطبانت دفاع کن. قربونت . علی خطیبی.

سینمای ما - ممنون علی جان که وقت گذاشتی و احساس مسئولیت داشتی نسبت به چیزهایی که دوست داری.
علیرضا اویسی
پنجشنبه 31 ارديبهشت 1388 - 18:39
-12
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

سلام وای نمی دونم چی بگم این جمله ای که از فیلم استاد نوشتی منو کشت ستون فقراتم غور شد نصف بدنم لمس شد به قول برو بچ دمت قیژ در ضمن با این عکست هم حالی کردیم گویا از عمق درونت خوشحال بودی ها درست مثل الان که از فیلم های جدید دو استاد در کیفی

آریان.گ
جمعه 1 خرداد 1388 - 3:50
2
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

دیروز روز خوبي نبود ولي اينقدر عکسها و ويدئو هاي حرامزاده هاي تارانتينو حال داد که واقعا سر حال شدم بعد از يک روز سخت . عجيب روزنوشتاتون جالب شده . چقدر نکات قشنگ تو کامنت ها هست . خلاصه چيزايي رو که هميشه دوست دارم دورو برم ببينم اين جا پيدا ميکنم . اين شورو شوق واسه فيلمهاي جديد اساتيد محبوبمان بسيار لذت بخشه . منتظر سينما صدا هم هستيم راستي مصاحبه اختصاصيتون با تارانتينو اگه بشه که فک کنم از مهمترين دستاورد هاي سايتتون تا الانه

راستي رقص استادو رو فرش قرمز ديديد؟

فرزاد
جمعه 1 خرداد 1388 - 8:47
-11
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

همان مرید و مرشد بازی های کوچه بازاری و فرهنگ نوچه پروری.

همان بی سوادی حیرت انگیز و فراگیر که گهگاه وجوه بامزه ای از آن آشکار می شود.

همان تمایل عجیب و غریب برای وراجی پایان ناپذیر و اظهارنظرهای خاله زنکی راجع به همه چیز و همه کس (از افتتاحیه المپیک تا انتخابات آمریکا)

همان بالا و پایین رفتن گله وار بر سطح موجهای ساختگی .

هما «عرفان بازی» های مهوع جهان سومی و صدور پند و اندرزهای آبکی در سطح رادیوپیام ( هر چند که عرفای تقلبی ما خیلی زودتر از حد تصور، «تق»شان در می آید و حتی به اندازه ی شارلاتانی همچون پائولو کوئیلو قادر به حفظ ظاهر نیستند.)

همان اغتشاش فکری و ذهنی و همان ترکیب ریاکاری و بلاهت وطنی و فرهنگ همه چیز در کنار همه چیز و به گند کشیدن همه چیز از راه ارائه تفسیرهای شبه عارفانه ی مزخرف.

همان باج دادن و لاس زدن با قدرت و تایید و حمایت از ابلهانه ترین وجوه فرهنگ یک جامعه ی بیمار از یک سو و سخنرانی در باب « ایستادن در مقابل جامعه ی یکسان ساز» و وراجی سرسام آور در مورد قهرمان های «مایکل مان»ی برای نوجوانان زودباور کامنتگزار از سوی دیگر.

همان تناقض ها و چندپارگی ها در ذهنیت و اعمال و گفتار که ندیدن شان (نادیده گرفتن شان) تنها از آدمهایی با بهره ی هوشی (وقاحت) نوچه های جناب منتقد بر می آید.

همان کنشهای مضحک ،همان واکنشهای رقت انگیز.

چه خوب که نیستیم، وقتی لازمه ی بودن، تحمل حجم عظیمی از خزعبلات است.

چه خوب که از نوشته هایمان حس زندگی نمی تراود، وقتی زندگی و عرصه های مختلف آن به جولانگاه رجاله ها بدل شده.

چه خوب که کامنت هایمان پر است از دشنام و ناسزا، وقتی کلمات مودبانه و اتوکشیده به نوکران وضعیت موجود بدل گشته اند.

ارتش سایه ها
جمعه 1 خرداد 1388 - 9:36
-7
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین
" مثل راکی...شب قبل از مسابقه " * 1: حالا همه چیز جالب شده است. دیگر حکایت انتخاب میرحسین موسوی حکایت انتخاب یک فرد.. یک رئیس جمهور نیست.حالا داره کم کم تبدیل میشه به یه مبارزه.. که اصلآ مهم نیست رقیبش کی باشه...بد باشه یا خوب... درست مثل آپولو تو فیلم " راکی " که اتفاقآ اصلآ هم بد نبود... شاید تنها اشکالش این بود که همیشه خودش رو برنده می دونست. حالا حکایت ما هم اینگونه شده.... یک مبارزه که به زعم خیلی ها ما باید توش شکست بخوریم.... می خوریم؟؟ 2: هیچ ترسی ندارم وقتی می خوام صادقانه اعتراف کنم از این همه شوری که تو وجودم به وجود اومده دارم به وجد میام. فرق ما هم با اونا که همیشه باید برنده باشن همینه.. اینکه ما پر از شوریم و اونها پر از غرور. ما خسته شدیم از اینکه این همه مثل آدمهای یخ زده... مثل آدمهای همیشه نشئه نشستیم کناری و گفتیم فلان میشه و بسار... حالا از اینکه توی متن هستم لذت می برم... دستبندهای سبزم رو نگاه می کنم.. تی شرت سبز رنگ رو... و لذت می برم که حالا پر از انرژی ام.. دوباره برای اونکه دوستش دارم داغ می کنم...این انرژی .. اصلآ اتفاق کمی نیست...باور کن رفیق..از ته دل می گم. 3: گاهی وقتا که آدم حس می کنه داره از لحاظ روحی کارش تموم میشه.. ماشین رو ور میدارم میگم پسر..بیا بزنیم به دل جاده... حالا ساعت 3 صبحه...ما تو جاده های بیرون شهریم.. داریم میرونیم و آهنگ گوش می دیم...هیچ کس حرف نمی زنه.. اینجا خاطرات حکمفرمایی می کنه...با هر آهنگی که باهاش زندگی می کردیم... اون موقعها که قرار نبود اینقدر شل و وارفته بشیم... الان هم بهش می گم...صنعتی اصفهان یادته پسر... چمران اهواز...اون بحثها...اون فیلم ساختنها؟ بهش می گم رفیق...دوست...باس ازین لباس های سبز خاطره بسازیم... پس فردای 22 خرداد که یادشون افتادیم مثل امروز هوس کنیم که دنده رو عوض کنیم و از شوری که وجودمون رو گرفته پامون رو روی پدال گاز بیشتر فشار بدیم... 4: راکی تو سکانس قبل مسابقه... شب قبل از مسابقه این دیالوگا رو بادوست دخترش رد وبدل میکنه: آدریان: " تو خیلی زحمت کشیدی " راکی : " آره...ولیکن مهم نیست چون قبلآ هم کسی نبودم. اما می دونی اینم هیچ مهم نیست واسه اینکه داشتم فکر می کردم. مهم نیست اگه مسابقه رو ببازم, مهم نیست اگه آپولو مخ من رو توی رینگ در بیاره. مهم اینه که یه قدم گذاشتم جلو چون تا حالا هیشکی نتونسته جلوی آپولو قد علم کنه. اگه من بتونم خودم رو به پای اون برسونم و وقتی زنگ پایون مسابقه می خوره هنوز روی پاهام وایساده باشم, اون وقت می فهمم که تو زندگی واسه خودم کسی شدم. یه آدم..نه ولگرد مفلس..مثه لاتای محل " 5: مهم نیست رنگ بعد از 22 خرداد سبز میشه یا نه... مهم اینه که ما حالا دیگه می تونیم بگیم یاد گرفتیم سبز بپوشیم.. می تونیم غر نزنیم...می تونیم با یه دستبند سبز خیلی حرفا رو بزنیم.. با همین رنگ سبز خیلی ها رو عصبانی کنیم... یاد بگیریم که جنبش و همدلی فقط برای کشورهای متمدن نیست... می تونیم حتی ما که تو جمع 3 نفری دعوامون میشه زیر یه پرچم یه رنگ تلاش کنیم... می تونیم حالا فریاد بزنیم : " هی آدما..آدمای یخ زده...ما حالا واسه خودمون کسی شدیم...سبزیم...گرمیم " Download- Pink Floyd // Summer '68 پی نوشت: " همشهری...هموطن...سبز بیندیش... ما هم می توانیم 1968 داشته باشیم "

امیر: قدر همه این احساسات رو بدون علی جان.
خاطره آقائیان
جمعه 1 خرداد 1388 - 10:33
5
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

خب حرفی نیست. تنها به احترام دو دوست بالا....و درود بر مصطفی جوادی با این حرفت:

هر چیز دیگری در کائنات هست، تا اطلاع ثانوی فراموش میشود. اگر غیر از این باشم و غیر از این عمل کنم، همه فیلم های زندگی ام را غلط دیده ام.

پ.ن:حالا که آمده ام بگذارید کمی هم کار تبلیغاتی انجام دهم.بچه ها سری به سینمای جهان بزنید.پرونده ی«مرد روی سیم» را ببینید.محبوب است...محبوب!!

متين
جمعه 1 خرداد 1388 - 16:53
8
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

اخر چه شد اين مستندت كه درباره ي كيميايي بود نمي خواي يه جوري وارد نمايش خانگيش بكنيۀچه فكري در رابطه باهاش داري

سعید
جمعه 1 خرداد 1388 - 17:15
0
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

سلام. آقای قادری شاید اینت نوشسته به دردتون بخوره برای سایت. در مورد رمان داریوش مهرجوییه :

"به خاطر يك فيلم بلند لعنتي" يك غافل گيري ديگر از سازنده"سنتوري" است.داريوش مهرجويي با اولين رمانش بار ديگر پا به عرصه كتاب گذاشت اما اين بار و در واقع براي اولين بار او را در كسوت يك رمان نويس مي بينيم و مي شناسيم.قبل از اين، از داريوش مهرجويي فيلمساز در مقام مترجم و مولف 6 كتاب ديگر نيز منتشر شده بود و البته همه اينها به جز فيلمنامه هايي است كه او براي فيلمهاي خودش نگاشته است. "به خاطر يك فيلم بلند لعنتي" روايتي شيرين، صريح، روان و بازيگوش از جواني بيست و سه ساله است در تهران امروز كه دغدغه فيلمسازي دارد و كم كم ساختن فيلم بلند در زندگيش بدل به بخشي غير قابل چشم پوشي مي شود و همه آدمها و احساسات و آينده اش را تحت تاثير خود قرار مي دهد. علاوه بر متن روان و خودماني كتاب، چيزي كه خيلي زياد ذهن كسي را كه مهرجويي فيلمساز را مي شناسد مشغول مي كند، روح شاداب و جواني است كه مهرجويي در قالب كلمات و گفتار و انديشه هايي كه راوي با مخاطب خود در ميان مي گذارد، از "سليم" ، جوان اول داستان خود نشان مي دهد.كارگردان "هامون" هر چند حدود بيست سال بعد از اين اثر جاودانه با "سنتوري" دوباره خود را آگاه به حال بخشي از جوان جامعه امروز خود نشان داد اما اين حس و حال جوانانه مواج در كلمات كتاب كمي فراتر از انتظار مخاطب اثر از يك كهنه كارگردان پا به سن گذاشته است.البته خدا را شكر جناب مهرجويي هنوز هم خوب و سرحال مانده و با اين رمان مي توان چشم انتظار نوشته هاي داستاني ديگر او نيز ماند. جنبه ديگر جذابيت كتاب، بياني روان و جامع از همه عاشقان فيلمسازي و ورود به عرصه سينماي حرفه است كه همه علاقه مندان جدي سينما به يقين با آن همذات پنداري خاصي خواهند يافت.اين را اضافه كنيد به لحن رك گو، طناز و جسور مهرجويي كه كاملا يادآور برخي ديالوگهاي معروف فيلمهاي به يادماندني اوست. "به خاطر يك فيلم بلند لعنتي" را نشر قطره منتشر كرده است.

سید جواد صفوی

علیرضا اویسی
جمعه 1 خرداد 1388 - 19:40
-2
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

ا...اکبر یعنی میشه باور کرد تارنتینوی کبیر - ایران - مصاحبه خدایا شکر همینش اندازه یک دریا حرمت داره ولی قبول داری یک کم کلیشه ای جواب داده بود ؟

علی
جمعه 1 خرداد 1388 - 20:47
-14
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

همین الان برنامه تموم شد خوب شد امیر حرفات رو گفتی به خصوص جوابت به طالبی نژاد و ماجرای خراسان بر خلاف خیلی ها من انتخاب های فرزاد حسنی رو برای مهمانهای برنامه اش می پسندم و این نشان دهنده ی هوش فرزاد هست و اینکه چه قدر این فرزاد حسنی الان فاز میده چه قدر این تلویزیون بی رحم که کسی مثل فرزاد حسنی عاشق و پیگیر سینما هست بعد این همه موقع باید تازه توانایی هاش در اچرای بحث های تخصصی غیر کسل کننده معلوم بشه . اوجایی که گفتی آقای موسوی و اینکه فرزاد میگه تنم به لرزه اومد نشان دهنده خفقان این رسانه هست من که جمعه شبها از 10 به بعد منتظر بحث های گرم هستم کاش فایل صوتی را همیشه تو سایت بگزارید

حامد مظفری
جمعه 1 خرداد 1388 - 21:3
7
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

امیرجان سلام. محض یادآوری، تکست موردنظرو واسه ام بفرست. ممنونم

حامد صرافی زاده
جمعه 1 خرداد 1388 - 22:20
10
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین
آقا بازهم دروغ. باز هم غوغا بازهم زورچپان آرزوها به خوانندگان. منتقدان انگلیسی به شدت فیلم تارانتینو را کوبیده اند و منتقدان فرانسوی فیلم را مایوس کننده ارزیابی کرده اند. برید به روزنامه گاردین سر بزنید . من نمی فهمم دلیل این بلوای الکی درباره فیلمی که ندیده اید چیست. ای وای ما ای وای ما..................

امیر: این تیتر خبرگزاری فارس درباره تارانتینوست:
كن فيلم جديد «تارانتينو» را پسنديد

خبرگزاري فارس: هشتمين روز جشنواره بين‌المللي فيلم كن اختصاص به «لعنتي‌هاي بي‌آبرو» ساخته جديد «كوئنتين تارانتينو» بود كه سروصداي زيادي در بين تماشاگران و منتقدان جشنواره به پا كرد. و این یکی:به گزارش خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، فيلم «حرام‌زاده‌هاي عوضي» با نقش‌آفريني «براد پيت» در بخش رقابتي شصت‌ودومين جشنواره فيلم كن به نمايش درآمد و با استقبال تماشاگران و منتقدين همراه شد.

مطمئن باش حامد جان اگر دروغی در کار باشد و علم کردن یک فیلمساز نامحبوب به جای محبوب، اولین چیزی که از بین می‌رود، خود رسانه سینمای ماست. پس نگران چی هستی؟

حامد صرافی زاده
جمعه 1 خرداد 1388 - 22:44
3
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین
چیزی که آزار دهنده است عدم صداقت شما در گزارش همه حاشیه های مربوط به این فیلم است. دوباره بقیه فیلم های بزرگ این جشنواره دیده نشده اند و فقط و فقط اسم فیلمسازمحبوب شما است که دارد در کن شنیده می شود؟ سوال اساسی تر اینکه چرا خانوم شیرازی از بقیه فیلم های به نمایش درآمده چیزی برای ما نگفته اند؟ کل جشنواره در سه چهار گزارش ایشان در ساخته های بهمن قبادی و تارانتینو و فیلم افتتاحیه خلاصه شده است. همچنان برای خواندن گزارشی دسته اول از بقیه فیلم ها و کارگردان های مهمتر لحظه شماری می کنیم.

امیر: سلام حامد جان. در این که تارانتینو را دوست داریم شکی نیست. ولی پیکساری‌ها و هانه‌که و آلمودوبار و. پارک چان ووک.. خلاصه فیلمساز محبوب هم در کن امسال زیاد داریم. اما جدا از «سینمای ما»، می‌توانی میزان توجه به تارانتینو و فیلم‌اش در سایر رسانه‌ها را هم با باقی فیلم‌ها مقایسه کنی. و این که به هر حال از تارانتینو هم به عنوان یکی از امیدهای دریافت جایزه در کن نام می‌برند. می‌توانی به همان رسانه‌ها ( و البته «سینمای ما» ) مراجعه کنی و ببینی. این اشتباه بزرگی است. میزان اهمیت و خبرسازی و محبوبیت آدم‌ها در دنیا را قلب‌ها و ذهن‌های ما تعیین نمی‌کنند. و این که اگر از فیلم استاد خوش‌ام نیامد (مثل فیلم قبلی‌اش) سریع نظرم را ابراز می‌کنم... ولی گفتم که. من و خیلی دیگر از آدم‌های این جا (از جمله شیدا شیرازی) این بشر را دوست‌ داریم. این را که دیگر کاری نمی‌توانی بکنی!
محسن دراگون
جمعه 1 خرداد 1388 - 22:50
-14
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

1 - تعجب از اینکه 1 ساعت ساکت بودی و حرف نزدی یا نذاشتن حرف بزنی

2- جالب اینکه 1 ساعت بقیه رو تقربا تو حرف زدی

3- مسعود فراستی! ترکوند -

4-اون تیکه که گفتی من میتونم از موسوی یه چیز بگم - که حسنی گفت نه دیگه الان زمان انتخاباته و... - مردم از خنده

مثل راکی = 20

دارم فکر میکنم چیزی نگفتن یا ناجور گفتن کلاس داره!

1981
جمعه 1 خرداد 1388 - 23:51
8
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین
یهویی دلم خواست بنویسم، خیلی وقته جلوی خودمو می گرفتم چیزی ننویسم،خب الان دلم خواست، شاید به خاطر سینما صدای دیشب، شایدم به خاطر اون عکس تارانتینو که به نظرم خیلی دوست داشتنی اومد، شایدم به خاطر ناامید شدنم از خیلی چیزا، به هر حال، آخیش، نوشتممممممممممم.

امیر: حالا چرا نومیدی؟!
حامد صرافی زاده
شنبه 2 خرداد 1388 - 5:9
-5
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

1- من نه به خبرگزاری فارس و هرخبرگزاری دیگه ای که منبع خبرش رو اعلام نمی کنه هیچ اطمینانی ندارم.

2- صفتی مثل " نامحبوب" اصلا و ابدا درباره کارگردانی مثل تارانتینو صدق نمی کنه. آرزوی قلبی من هم اینه که همه فیلمسازان محبوبم در هر فیلمشون من رو بوجود بیارند و به تحسین وادارند اما وقتی پادشاه لخت هست باید فریاد بزنیم لخته لخته لخته نه اینکه آرزوهامون رو برای همدیگه تعریف کنیم.

3- اون رسانه ها تا اونجایی که من خوندم به همان اندازه به" ضد مسیح" لارس ون تریه و " پیامبر" و " آغوش های شکسته " و " عطش " پرداختند که به فیلم تارانتینو. فقط چون ایشون آمریکایی هستند و هنر تبلیغات رو هم خوب می دانند و کن یکی از بهترین جاها برای سر و صداست و هزار و یک دلیل دیگه بزرگنمایی صورت می گیره ماهم دوتا می ذاریم روش و چیزی که نیست رو جشن می گیریم.

4- به هرحال بد نیست به تمام مطالب این صفحه نگاهی بیاندازید و بعدش هم بیشتر تو اینترنت بگردیم به چند تا روزنامه فرانسوی هم سر بزنیم .

http://www.guardian.co.uk/film/movie/128690/inglourious-basterds


شنبه 2 خرداد 1388 - 6:41
-13
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

ببخشید از این سوال بی ربط . شما آثار کیارستمی رو دوست دارید یا نه ؟ و اینکه ایشون جز فیلمسازهای محبوبتونن ؟ ممنون میشم جواب بدید.

امیر:فیلمساز محبوب که نه. ولی بعضی فیلماش رو دوست دارم. بعضی‌هاشم نه.

حامد
شنبه 2 خرداد 1388 - 7:18
11
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

آقا یا خانم "پدر پسر شجاع" اگر همچنان خواهان سینما-صداهای جشنواره هستند، بنده مقدار اندکی‌ش رو دارم، برنامه‌ای رو هم که اشاره کردید موجوده. بفرمائید میل بزنید، یه جایی آپلودش می‌کنم. hmd_cx86@yahoo.com

الهه تقی زاده
شنبه 2 خرداد 1388 - 8:8
3
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

بارالها... مرا ازحکمتی که گریه نمی آورد فلسفه ای که نمی خنداند وعظمتی که دربرابرکودکان، سرخم نمی کند دور نگهدار!!!

.............................................................................

من که امسال تو این روزای انرژی زا(نمایشگاه کتاب ،انتخابات،نزدیک شدن اکران "درباره الی"،از همه مهمتر جشنواره کن … با یه مهمون قدیمی دارم دست و پنجه نرم میکنم!!!نه به نمایشگاه رسیدم نه به خوندن روز به روز کامنتها...همین که الان هم تونستم بخونم خیلی خوبه!!

*سحرگاه سرد و تيره بود و در آرامش و سکوت عميق و سرشار جنگل حالت لذت‌بخش و باصفايي احساس مي‌شد........تکرار این جمله ها روزمو ساخت...شما هم نثر مارک تواین رو دوست دارید؟!

*این تصویر هم حکایت جالبی داره...آره.. مربوطه به موقعی که خاله ی تام اون رو مجبور کرده که نرده های چوبی دور خونه رو رنگ . کنه تام هم میخواد بره بازی کنه واسه ی همین به ذهنش می رسه که بچه های دیگه رو به این کار وادار کنه. چه جوری؟ خودش رو غرق در عملیات نقاشی حصار نشون می ده و اونقدر "تظاهر به لذت بردن" از کارش می کنه که بچه های دیگه می یان و به صف وای می ایستن و کلی چیز بهش می دن تا اون راضی بشه که بذاره اونها هم کمکش کنن.

در نهایت تام صاحب کلی خرت و پرت می شه و نرده ها هم سه بار رنگ می شن!...خوندن این صفحات منو به وجد میاره..

*شبی که تام با هاک بیرون میرن و اتفاقی قتلی رو تو گورستان میبینن......یادتون هست؟!واقعا نثر مارک تواین بزرگ و کوچک،عام وخاص نمیشناسه!!

به امیر قادری:*میبینم که قبل برنامه تون تو رادیو (سینما صدا)تصنیف مورد علاقه تون پخش شد..."ای بهار دل نشین..."..نمیدونم من اشتباه برداشت کردم یا نه واقعا اینطوری بود، برنامه عادلانه ای نبود مخصوصا با اون همه مهمونی که دعوت کرده بودن، چه اصراریه! این همه مهمون و تو یه برنامه 90 دقیقه ای دعوت کنن؟؟!!

علی
شنبه 2 خرداد 1388 - 9:44
12
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

از ابراز نظرتون درباره کامنتم درباره رمان مهرجویی متشکرم. اما حکایت انتخابات و موسوی... 1.بیلیاردباز که فیلم محبوب ماست. اصلا فیلم عمر و زندگی ماست. ادی معرکه بود ولی می ((باخت )). بشکه به اون خوبی نبود ولی شخصیت ((برنده ))داشت. 2.عشاق فوتبال ،فوتبالیستهایی مثل مارادونا،کانتونا و... را دوست دارند.این دسته فوتبالیستها؛ پرهیاهو (والبته معرکه) هستند.من از وقتی فوتبالی شدم هوادار دلپیرو شدم . حرکاتش فراتر از فوتبال است.زمین فوتبال رو یه جورهایی ساحت قدسی میبینه . کلا کاراکتر ((فرزانه ای)) داره.حتی در جوانی اش هم فوتبال رو جور دیگری بازی می کرد. (پس از باجو محبوب شدن کم کاری نیستا!) 3.نمیدونم چرا حس میکنم نبرد موسوی و رقیبش مثل رقابت دلپیرو و بشکه مینه سوتاست! شاید ادی عزیز در برابر بشکه ((برنده)) نبود ولی دلپیرو قهرمان فرزانه ی ماست. جنگ؛جنگ فرزانگی و غروره! 4.باید امید داشت که سر بیاد زمستون.

امیر: من‌ام عاشق‌ دل‌پیروم...

sina
شنبه 2 خرداد 1388 - 11:7
-4
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

سلام امیر جان برای چی به میر حسین شک داری دیگه شک نداره بهترین این سایتی که معرفی میکنم رو حتما برو توش نظر سنجی انتخابات است ببین میر حسیم با چه اختلافی اول است راستی به من سر بزن

http://entekhabat.homeip.net/

سعیده
شنبه 2 خرداد 1388 - 11:36
0
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین
امیر فردا می خوای بیای دانشگاه مفید؟

امیر: بله. ایشا...
کاوه اسماعیلی
شنبه 2 خرداد 1388 - 14:54
0
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین
پدرم از ماکو زنگ زد و گفت سد قیقاج کارش تمام شده و چند روز دیگر وزیر می آید و افتتاحش می کند.گفت که دیشب دیر وقت تنها رفته بالای سد و با افتخار تماشایش کرده و کلی ذوق کرده.یکهو همزمان با هم گفتیم "مثل پل رودخانه کوای" و اینکه من دلیل درج نامم در کامنت dumb را نفهمیدم.و اینکه از امیر قادری متنفرم چون زرنگ است و همه چیزهای خوب را برای خودش بر می دارد مثل همین لینکی که مصطفی جوادی گذاشته و یا یک چیز دیگر که قول داده ام اسمش را نیاورم و اینکه اریک کانتونا ، کن لوچ را با الکس فرگوسن مقایسه کرده...و اینکه تکلیف ما را با فیلم جدید تارانتینو مشخص کنید.نگرانم...مطالب گاردین که حامد صرافی زاده لینکش را گذاشت نا امید کننده بود.هر چند که عموما در چند سال اخیر هر چیزی را که خوشم امده گاردینی ها کوبانده اند و بالعکس.

امیر: وای از اون صحنه «پل رودخانه کوای» کاوه.
کاوه اسماعیلی
شنبه 2 خرداد 1388 - 15:1
-9
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

ای بابا...این کامنتم را یک جای دیگر اشتباهی گذاشتم.می خواستم لینک سینما صدای دیشب را با آن برنامه جنجالی قبلی را می شود گیر آورد؟

سرپیکو
شنبه 2 خرداد 1388 - 16:57
8
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

خسته نباشی خانم شیرازی...

امین
شنبه 2 خرداد 1388 - 19:7
7
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

امیر نمی دونم امشب یا فردا . میدونی که وقت پیگیری ندارم. اما راستش فکر نمی کنم که خبری مهمتر ازاین قضیه باشه. به نظر من کن و تارانتینو و هانکه و المادورا و همه اینها جلوی این هیچ هستند. روز بزرگ و افسوس برانگیزیه . البته بذار اینم بگم با وجود حضور تارانتینو و پیت در کن اما چیکار کنم که دیدن عکسهای کانتونا بزرگ خیلی بیشتر بهم چسبید. اسطوره فوتبالی منه دیگه . تمام کودکیم به عشق اون گذشت. منتظرم که فیلمش رو ببینم. اما اتفاق جبران ناپذیر در این بین که نمی دونم می تونم خودم رو کنترل کنم یا نه خداحافظی اسطوره بزرگ میلان و ایتالیا مالدینی تکرار نشدنی است . این ادم فوق العاده است. بیست و پنج سال توی یک تیم بودن بی نظیر. امیر خیلی دوستش دارم. و بیشتر از این برام قابل احترام و مورد ستایش. مطمئنا اگه بتونم صحنه خداحافظیش رو ببینم نشسته نخواهم دید . و این رو نمی دونم قبول داری یا نه اما به احترام این ادم تمام قد باید ایستاد . و اگر کلاهی بر سر باشد برداشت و احترام گذاشت . امیر می دونی ازت چی می خوام ؟ یه عکس خوشگل و تمیز از این اسطوره محبوب سیسیلی ها . ارزشش رو داره ا .

همگی به احترام این مرد بزرگ بایستید و منتظر ورود فرزندش باشید.

راستی برای لیگ قهرمانان باید برگردم و حسابی کری بخونم . با این که وقت ندارم اما از این یکی نمی تونم بگذرم. منچستری ها و فرگی ها و کانتونایی ها بیان وسط.

این هفته در ورز رویایی توی ایتالیا اتفاق می افته. وای من اونجا بود؟ چی میشد.

1981
شنبه 2 خرداد 1388 - 19:21
10
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

شماها هنوز می تونین با تام سایر حال کنین ، خوش به حالتون. حسودیم شد رفتم بگیرمش ،دوست داشتم بخرمش، ببینم هنوز از جوونیم چیزی مونده یانه، گفتم شاید خوندنش نحسی این بهار لعنتی رو بگیره، حیف که هیچ جا ندیدمش. ولی رمان مهر جویی رو خیلی دوست داشتم...

یاشار نورایی
شنبه 2 خرداد 1388 - 21:56
-34
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

با سلام

اتفاقاً همان گونه که آقای صرافی زاده نوشته اند نقدهای فیلم جدید تارانتینو زیاد مثبت نبودند و من جایی نخواندم که از بازگشت دوباره تارانتینو حرفی زده شده باشد. ورایتی و تایم از فیلم تعریف کرده اند ولی آن را در حد بهترین های تارانتینو نمی دانند.

عناصر ثابت فیلم های او در این فیلم هم دیده می شود ولی گاردین، دیلی میل و هالیوود رپورترفیلم را سرگردان، طولانی، متوسط و حتی بد خطاب کرده اند. نشریات آلمان هم مانند فرانکفورتر آلگماینه و اشپیگل، فیلم را متوسط و مأیوس کننده خطاب کرده اند.می توان به سایت http://uk.rottentomatoes.com/ رجوع کرد و دید که نیمی از نقدهای فیلم منفی هستند.

البته باید خود فیلم را دید و بعد درباره آن نظر داد.

با آرزوی موفقیت

یاشار نورایی

سعید
شنبه 2 خرداد 1388 - 23:28
2
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

مثلا دارید از دولت بودجه می گیرید که نمی خواید موضع انتخاباتی بگیرید مثلا اسمتون رو هم گزاشتید منتقد یعنی جا پاتون اینقدر سسته؟

علی خطیبی
يکشنبه 3 خرداد 1388 - 10:38
-10
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین
سلام امیر عزیز. یه خبر تلخ بود که سه روز پیش شنیدم و تعجب کردم که چرا سایت سینمای ما هنوز منعکسش نکرده و اون خبر اینه : هنرمند نوجوان ایرانی، در حال ایفای نقش، در رودخانه بهمنشیر آبادان غرق شد. به گزارش شبکه خبر، "محسن نصاری" هنرمند نوجوان آبادانی، یكی از بازیگران بومی فیلم سینمائی «شب واقعه» به كارگردانی "شهرام اسدی" بود. بعد از بروز این حادثه، ماموران آتش نشانی، جستجو برای یافتن جسد این بازیگر نوجوان را آغاز كردند. رئیس سازمان آتش‌نشانی آبادان در این باره گفت: هنوز علت غرق شدن این نوجوان مشخص نشده است. "عبدالرضا شاه‌غریب" افزود: این هنرمند نوجوان پس از پایان كار فیلمبرداری، یك‌باره دچار این حادثه شد و متاسفانه به علت غافلگیر شدن گروه فیلم‌برداری و كارگردانی، امكان نجات سریع این هنرمند وجود نداشت. وی اضافه کرد: سازمان آتش‌نشانی آبادان، برای یافتن جسد این هنرمند نوجوان بومی، دو گروه نجات را به محل اعزام كرد كه به علت بالا آمدن آب رودخانه، این گروه‌ها تاكنون موفق به یافتن جسد این هنرور نشده اند. رئیس سازمان آتش‌نشانی آبادان افزود: امیدواریم با تلاش‌ غواصان حاضر در محل حادثه، هر چه زودتر جسد نوجوان هنرمند آبادانی پیدا شود. فیلم سینمایی «شب واقعه» به‌ كارگردانی "شهرام اسدی"، حماسه مقاومت مردم آبادان، در جنگ تحمیلی عراق علیه ایران را به تصویر می‌كشد.

امیر: منبع‌اش رو بگوعلی جان. بعد کار می‌کنیم.
علی خطیبی
يکشنبه 3 خرداد 1388 - 11:33
-18
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

امسال شهر ساحلی کن فرانسه و جشنواره معتبر سینمایی سالیانه اش ، دارای حال و هوای خاصی است. حضور کارگردانان مطرح و سرشناس کار تخمین زدن برنده نخل طلای امسال را بسیار دشوار کرده است. قصد دارم کمی شما رو با این فیلمسازان و آثارشون آشنا کنم :

۱. آلن رنه ، فیلمساز ۸۸ ساله فرانسوی ، سابقه سه بار نامزدی نخل طلا را داراست و با فیلم حادثه (Lesherbes Folles) در شصت و دومین جشنواره کن حاضر است.

۲. کوئنتین تارانتینو ، ۴۶ ساله ، فیلمساز محبوبی که برای " قصه های عامه پسند " در سال 1993 برنده نخل طلا شد ، امسال با " لعنتی های بی آبرو " که آنجلینا جولی و براد پیت نیز در آن نقش آفرینی کرده اند تا به این جای کار با تحسین منتقدین مواجه شده است.

۳. پدرو آلمادووار ، ۶۰ ساله ، اسپانیایی ، سه سال پیش برای فیلمنامه " انتقام " برنده نخل طلا شد. در سال ۱۹۹۳ نیز برای فیلم " مادر " نامزد نخل طلا شده بود. باید دید آیا فیلم ۱۳۰ دقیقه ای او برنده نخل طلا می شود یا خیر .

۴. میشل هانه که ، ۶۷ ساله ، اهل مونیخ آلمان ، سابقه ۴ بار نامزدی نخل طلا را در کارنامه اش دارد. امسال با درام جنگی " رنگین کمان سفید " ، نخل طلا را نشانه رفته است.

۵. لارس فون تریه ، ۵۴ ساله ، اهل دانمارک ، امسال با فیلم " ضد مسیح " در کن حضور دارد.

۶. کن لوچ ، ۷۳ ساله ، انگلیسی ، دوازدهمین حضور خود در کن ، فیلم " در جستجوی اریک " با بازی اریک کانتونا (کاپیتان اسطوره ای و محبوب منچستر یونایتد). اریک کانتونا در نشست مطبوعاتی این فیلم گفت که شخصیت کن لوچ و سر الکس فرگوسن بسیار شبیه به هم است.

۷. مارکو بلوچیو ، کارگردانی ایتالیایی که ۵ بار نامزد نخل طلا شده است ، امسال با درام تاریخی" از پا افتاده " (که به زندگی موسولینی می پردازد.) در کن حاضر است.

۸. خاویر جیانولی ، ۳۷ ساله ، به خاطر فیلم کوتاهش برنده جایزه کن شده است. امسال با فیلم " آغاز " پا به کن نهاده است. در این فیلم ، " ژرارد دپاردیو " ۶۱ ساله نقش آفرینی کرده است.

علی خطیبی

هومن
يکشنبه 3 خرداد 1388 - 13:45
-3
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

چرا پرونده "مرد روی سیم" مثل دفتر نقاشی اینقدر ساده ست و هیچ عکسی نداره؟

saeed
يکشنبه 3 خرداد 1388 - 15:47
9
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

http://sarve.ir/news/1043.php


يکشنبه 3 خرداد 1388 - 16:57
-5
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین
اگر مثبت منفي هاي كامنت ها جدا جدا گذاشته بشه خيلي منطقي تر و جذاب تره اگه موافقيد thumbs up

 امیر:thumbs up
رضا
يکشنبه 3 خرداد 1388 - 17:31
-19
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

امیر جان تو چرا جدیدا اینقدر گیر دادی به این دانشگاههای بی مایه بابا قبلا دانشگاه علوم پزشکی شیرازی،... جای تعجب اینقدر میری قم نکنه میخوایی آخوند بشی!!!!!!!!!

حامد مظفری
يکشنبه 3 خرداد 1388 - 20:18
-6
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

سلام امیرجان! ترجمه تکستو واسه ات میل کردم.چک کن رسیده یا نه! ممنونم

سجاد عابدینی
يکشنبه 3 خرداد 1388 - 21:41
6
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

در راستای حمایت از میر حسین و با توجه به امکانات موجود می توانید نوشته ها رو سبزرنگ در نظر بگیرید.

از این روزهای کافه خبر ندارم و باید بشینم و چشمهایم را در بیاورم و جبران این دو روز عقب ماندگی را بکنم ولی آن چه مسلم است از جا بر میخیزم و کلاه سبز رنگم را به افتخار ارتش سایه ها بر میدارم.

اول اینکه از دم مرگ برگشتم.یه رشته سیم تو صندوق عقب ماشین و نزدیک به باک بنزین اتصالی کرده بود و نزدیک بود ماشین آتیش بگیره.خدا خیلی رحم کرد.نزدیک بود همین تک طرفدار میلان در کافه هم از بین بره!

امروز پستچی مجله فیلم را آورد و کار جدید آقای قادری و یاران رو دیدم که شدیدا وسوسه کننده است و با تراکم شدید برنامه ها فکر نکنم بتونم فعلا ترتیبش رو بدم و رفت برای تیر ماه خوب من.بعد از انتخابات و امتحانات و دیدن دوباره فارست/بنجامین

امیر از تام سایرش گفت و حیفم آمد که از میشل استگروف(اشتباه نوشتم فکر کنم استروگف باشه) 10 سالگی ام نگویم.از سختی هایی که در رساندن آن نامه کشید.از کشته شدن آن دوست برای نجات جان نادیا, آن شب طوفانی, دو خبرنگار و رودخانه ای که رویش نفت ریخته بودند و زیباترین قسمت کتاب نخستین دیدار میشل و نادیا بود که درست یادم نمی آید در کجا اتفاق افتاد.فقط به یاد دارم که چشم های نادیا آبی بود و اکنون از آن زمان 10 سال می گذرد.

.صبح 2 خرداد تو دانشگاه یه اطلاعیه دیدم و سریع خودم و رسوندم ستاد و با هزار جور خواهش و تمنا فبول کردن اسم منم برای شرکت در مراسم بنویسند.ساعت 13دو تا اتوبوس سبز پوش آماده حرکت از قزوین به سمت تهران و سالن آزادی بودیم و سرانجام ساعت 3:25 رسیدیم. جای همگیتان در سالن آزادی خالی بود.شایدم بودید و من ندیدمتان.اصلا می دیدم هم نمی شناختم!استقبال جمعیت فوق العاده بود (19000 نفر در یک سالن 12000 نفری!!!)و من فکر نمیکردم که این تعداد خانم در مراسم شرکت کند.شنیدن سخنان سید اصلاحات به پیچوندن کلاس استاتیک می ارزید و حرف هایش هم مثل همیشه همان احساس را در همه مان ایجاد کرد.به امید برگزاری جشن پیروزی

راستی روبان سفید نخل طلا را برد.میگویند در رابطه با تاثیرات اعتقادات افراطی مذهبی در پایه گذاری فاشیسم است و شاید اشاره ای باشد به نمونه ی اسلامیش.

و کلام آخر اینکه امشب پائولو مالدینی اسطوره تیم محبوبم میلان برای آخرین بار در سن سیرو به میدان می رود و از این پس پیراهن 3 میلان هم مانند 6 فرانکو بارزی بایگانی می شود برای آیندگان.ستاره ی محبوبی که اگر ایتالیا به سبب اشتباه فاحش او به کره باخت باز هم هیچ طرفداری او را مقصر ندانست.

سجاد عابدینی
يکشنبه 3 خرداد 1388 - 21:58
-7
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین
در راستای حمایت از میر حسین و با توجه به امکانات موجود می توانید نوشته ها رو سبزرنگ در نظر بگیرید. از این روزهای کافه خبر ندارم و باید بشینم و چشمهایم را در بیاورم و جبران این دو روز عقب ماندگی را بکنم ولی آن چه مسلم است از جا بر میخیزم و کلاه سبز رنگم را به افتخار ارتش سایه ها بر میدارم. اول اینکه از دم مرگ برگشتم.یه رشته سیم تو صندوق عقب ماشین و نزدیک به باک بنزین اتصالی کرده بود و نزدیک بود ماشین آتیش بگیره.خدا خیلی رحم کرد.نزدیک بود همین تک طرفدار میلان در کافه هم از بین بره! امروز پستچی مجله فیلم را آورد و کار جدید آقای قادری و یاران رو دیدم که شدیدا وسوسه کننده است و با تراکم شدید برنامه ها فکر نکنم بتونم فعلا ترتیبش رو بدم و رفت برای تیر ماه خوب من.بعد از انتخابات و امتحانات و دیدن دوباره فارست/بنجامین امیر از تام سایرش گفت و حیفم آمد که از میشل استگروف(اشتباه نوشتم فکر کنم استروگف باشه) 10 سالگی ام نگویم.از سختی هایی که در رساندن آن نامه کشید.از کشته شدن آن دوست برای نجات جان نادیا, آن شب طوفانی, دو خبرنگار و رودخانه ای که رویش نفت ریخته بودند و زیباترین قسمت کتاب نخستین دیدار میشل و نادیا بود که درست یادم نمی آید در کجا اتفاق افتاد.فقط به یاد دارم که چشم های نادیا آبی بود و اکنون از آن زمان 10 سال می گذرد. .صبح 2 خرداد تو دانشگاه یه اطلاعیه دیدم و سریع خودم و رسوندم ستاد و با هزار جور خواهش و تمنا فبول کردن اسم منم برای شرکت در مراسم بنویسند.ساعت 13دو تا اتوبوس سبز پوش آماده حرکت از قزوین به سمت تهران و سالن آزادی بودیم و سرانجام ساعت 3:25 رسیدیم. جای همگیتان در سالن آزادی خالی بود.شایدم بودید و من ندیدمتان.اصلا می دیدم هم نمی شناختم!استقبال جمعیت فوق العاده بود (19000 نفر در یک سالن 12000 نفری!!!)و من فکر نمیکردم که این تعداد خانم در مراسم شرکت کند.شنیدن سخنان سید اصلاحات به پیچوندن کلاس استاتیک می ارزید و حرف هایش هم مثل همیشه همان احساس را در همه مان ایجاد کرد.به امید برگزاری جشن پیروزی راستی روبان سفید نخل طلا را برد.میگویند در رابطه با تاثیرات اعتقادات افراطی مذهبی در پایه گذاری فاشیسم است... و کلام آخر اینکه امشب پائولو مالدینی اسطوره تیم محبوبم میلان برای آخرین بار در سن سیرو به میدان می رود و از این پس پیراهن 3 میلان هم مانند 6 فرانکو بارزی بایگانی می شود برای آیندگان.ستاره ی محبوبی که اگر ایتالیا به سبب اشتباه فاحش او به کره باخت باز هم هیچ طرفداری او را مقصر ندانست.
حامد صرافی زاده
يکشنبه 3 خرداد 1388 - 22:41
-15
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین
امیر جان یکبار برای همیشه توروخدا پاسخی درست بده چرا پاپیولار ونه معروف چرا پاپیولار چرا پاپیولار چرا....... چرا کلمه انگلیسی را وارد جملات فارسی ات می کنی ؟ چرا این زبان و این نثر را به ویرانی سوق می دهی ؟ این همه ستایش و تمجید وارادت به دوایی چرا جایی متجلی نمی شود؟ تو واقعا یعنی فرصت نمی کنی چیزی را که نوشته ای حتی دوباره مرور اش کنی؟ ای وای دل اوی وای ما.

امیر: راست‌اش حامد جان به نظرم دیگر دارد بار معنایی این کلمات نسبت به هم فاصله معنایی زیادی پیدا می‌کنند. «معروف» دیگر نمی‌تواند جای «پاپیولار» بنشیند. هر چند دغدغه‌ات برایم محترم است.
سجاد عابدینی
يکشنبه 3 خرداد 1388 - 23:7
-3
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

تقصیر امیره,من کلی enter زده بودم.امیر جان تیغت گلوی کامنت مرا نیز بوسید.ولی من منظورم طالبان بود.اشکالی ندارد.کارت درست است.سیاست بقا را در پیش بگیر که اگر سینمای ما هم برود دیگر هیچ!!!

رضا رادبه
يکشنبه 3 خرداد 1388 - 23:8
4
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین
میشاییل هانکه برادر نه پیتر هانکه این لینک را هم ببین حتما" خوشت می آید نمای 360 درجه ای است از منهتن
   http://en.wikipedia.org/wiki/File:Skyline-New-York-City.jpg

امیر: ای داد بی‌داد. توی خبر اصلی درست نوشته بودم. بس که این «اهانت به تماشاگر»ش را دوست دارم. و این که عجب تصویری پسر. من و تو یاد نمای آخر «دست‌هایی که آمریکا را ساخت» افتادیم!
افرا
دوشنبه 4 خرداد 1388 - 0:57
10
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

شما وهم ارز هایتان هم بی اصالت هستید. مثل جنس های درجه دو چینی

sana
دوشنبه 4 خرداد 1388 - 6:56
-31
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین
یه سوال تخصصی : چطوری امیر؟؟ D:

امیر: خووووووووووووووب
...
ح.گ
دوشنبه 4 خرداد 1388 - 8:13
25
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین
اميرجان مي ترسم بحث اين شهر رو كه راه انداختي باز جدل جديدي بين تو و جواد طوسي بوجود بياد . تو مدافع شهر مهرجويي و اون مدافع كيميايي . چه شود وقتي يادداشت هاي كن رو مي خوندم توي سايتت هيچ وقت درباره هانكه مانور ندادي و اكثرا در خصوص تارانتينو شوق و ذوق داشتي . كمي شاكي شدم اون موقع . البته شايد متعجب بهتر باشه . اما الان كه استاد با اون چهره ي سرد و يك نواخت جايزه گرفته حتي بيش از خودش خوشحالم . به هر حال كن بايد كن بماند . نميدونم امير قادري چقدر هانكه باز است . اما من با ديدن پنهان واقعا ديدم نسبت به روايت در سينما تغيير كرد . هنوز بهترينم است و اسم وبلاگم اداي احترام به او.

امیر: برای من هم «پنهان» یکی از بهترین فیلم‌های ده سال اخیر است.
محمد_Juve
دوشنبه 4 خرداد 1388 - 8:13
3
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین
چه کاشته ای زد سر الکس(Sir Alex) اگه هفته بعد روهم ببره دوم میشه. اینم یه عکس فوتبالی سینمایی برو حالشو ببر........................
 http://www.kickette.com/images/uploads/Picture_71.png
سعيده
دوشنبه 4 خرداد 1388 - 8:42
11
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

براي رضا: براي من هم كه چند ماهيه در قم درس مي خونم باعث تعجب بود كه امير قرار شد به مفيد بياد چون تنها چيزي كه من توي اين چند ماه نديدم اثري از فيلم و اين جور چيزها بود ته اجازه دانشگاه پخش فيلم ماهي بزرگ و هامون و گاوخوني بود مسئولاي فرهنگي دانشگاه به راحتي از پخش فيلم هايي مثل بوتيك و نفس عميق و چندتاي ديگه جلوگيري كردند! خودت حديث مفصل بخوان از اين مجمل توي اين فيلم موهاي دختره بيرونه توي اون يكي رابطه عشقي بين دختر و پسره و ... فكر كن! حالا هم يكي اومد يه حالي به اين فضاي... بده تو ناراحتي! زماني كه تو علامه درس مي خوندم سر پخش فيلم درخت گلابي جاي سوزن انداختن تو سالن نبود توي سكوت سحر آميزي فيلم رو ديديم انگار بچه ها نفس نمي زدند. اما وقتي اومدم مفيد سر پخش فيلم هامون فكم افتاد ديروز هم كه سر نقد فيلم نصف سالن هم پر نشده بود ركود رو داري؟ شايد جايي مثل قم براي متعادل شدن فضاش احتياج بيشتري به حضور آدمايي مثل امير داره تا جاهاي ديگه.

يه چيز اساسي كه رضا دوست دارم بگم كه قم برا من يه فرصت بود كه آدما و چيزايي رو بشناسم و بفهمم يه فضايي از فكر كردن رو در اختيار من قرار داد كه درك جامعه ايران و فضاي سياسي ش رو براي من گشوده كرد ريشه خيلي از ... اينجا فهميدم كاش مي شد واضح تر خيلي چيزها رو گفت اما نميشه. و مطمئن هستم براي كسي كه اهل ديدن آدمهاست يه چيزه جديده تا كي مي خوايم آدمهاي مثل خودمون رو ببينيم و خودمون رو در آيينه يكديگر تكرار كنيم. اولين بار كه سوار اتوبوس قم شدم تصويري كه باهاش مواجهه شدم منو گرفت ماه رمضون گذشته بود پيرمرد و پيرزن روستايي كه در رديف هاي جلويي اتوبوس نشسته بودند در حال خوردن نون و پنير و سبزي بودند صندلي پشتي روحاني نشسته بود كه كتاب مفاتيح در دست داشت و در حال خواندن دعا بود چند صندلي اون طرف تر زن عرب در حال سر و كله زدن با بچه اش بود با صداي دوستم به خودم اومد سعيده برو ديگه. (اينا رو برا اين گفتم كه بچه عشق سينما عشق ديدن و نگاه كردن داره گرفتي رفيق!)

علی خطیبی
دوشنبه 4 خرداد 1388 - 8:51
-13
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

امیر جان منبع اون خبر سایت رسمی شبکه خبر بود. ضمنا اخبار شبکه خبر هم سه بار اعلام کرد. روز بعدش در صفحه حوادث روزنامه جام جم هم منتشر شد. خبرگزاری ایرنا هم با تاخیر منعکسش کرد.

محمد هنردوست
دوشنبه 4 خرداد 1388 - 9:1
2
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین
تصمیم داشتم بعد از توهین هایی که به بارسلونای رویایی در این مکان شد هیچ وقت اینجا چیزی ننویسم ولی دیالوگ خارق العاده کاوه اسماعیلی که بارسلونا رو به وایلدر تشبیه کرده بود نظرم رو عوض کرد . و چیزی که بیخ گلوم گیر کرده بود این که یعنی هیچ کس این جا دو هفته پیش مصاحبه معرکه استاد منوچهر اسماعیلی توی دو قدم مانده به صبحو ندید ؟ واین شاهکار تقدیم به همه enjoy the little things for one day you may look back and realize they were the big things
robert brault

امیر: جمله خوبیه...
مسعود
دوشنبه 4 خرداد 1388 - 10:16
-8
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

براي جشنواره فيلم كودك برنامه اي در سايت داريد؟ خودتان مي آييد؟

امین م
دوشنبه 4 خرداد 1388 - 10:44
-9
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

البته شاید هیچ چیز شنیدن یه آلوبم پینک فلوید از اول تا آخر نیست تجربه ای که هر بار هر چقدرم تکرار شده باشه بازم فوق العاده است دیروز فبلم کامل Live at Pompeii رو می دیدم با اینکه بعضی قطعات با شاهکارهای بعدی آنها فاصله دارد اما تماشای آنها آنهم در اوج جوانی عالی بود تا آخرش جم نخوردم و البته اجرای آهنگ هایی مثل Echoes و One Of These Days و set the controls for the heart of the sun که فوق العاده است.

کاوه اسماعیلی
دوشنبه 4 خرداد 1388 - 14:13
-14
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین
تازه پرونده فراست/بنجامین را شروع کرده ام...ایده ات عالیست و به نظر میرسه بعد مدتی دارم یه نقد اساسی ازت می خونم.صوفیا و جواد را هم باید زودی برسم.گفتگوی فینچر را هم باید بخورم.مرسی آقا.و اینکه دلیل دوست داشتن هانکه برای من دقیقا همین "اهانت به تماشاگر" بود که گفتی.دقیقا.و اینکه رمان مهرجویی را تازه شروع کرده ام و اینکه همه اینها برای من انگیزه ایست که غم سقوط نیوکاسل را فراموش کنم.و اینکه دوره ای برای استاد میلوش فورمن گذاشته ام و رسیده ام به صحنه ای که موتزارت موسیقیش را رهبری می کند و با لذت ، خواننده اپرایش را تماشا می کند...

امیر: این نمایشنامه پیتر شفر، کتاب درسی ما این ایرانی‌هاست به نظرم...
صوفیا نصرالهی
دوشنبه 4 خرداد 1388 - 16:22
1
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

عاشق حال و هوای عکس پینک فلوید شدم. قیافه های اواخر دهه 60 و 70! نمی دونستم اساتید فوتبال هم بازی می کردند ولی این جوری که رو چمن ها نشستن یاد ووداستاک افتادم.

و این که از اول این روزنوشت می خواستم بگم که در کشف این عکس که گذاشتی و دیالوگهاش ما هم با کاوه شریک هستیم!پاپیون هم فیلمش و هم کتابش روز و شب های مارو ساخت. حیف که کتابم کاملا پاره شده ولی الان بویی که میده بیشتر به حالو هوای پاپیون میخوره...

رضا خاندانی
دوشنبه 4 خرداد 1388 - 19:39
8
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

با اجازه ی امیر خان قادری. امین جان پایتم زیاد! فقط منچستر فقط فرگوسن و فقط کانتونای کبیر

بارسا اماده باش شیاطین سرخ نابودت میکنند

بهروز قهرمانی
دوشنبه 4 خرداد 1388 - 22:31
19
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین
امیر جان سلام خوشحالم که دوباره برایت کامنت می ذارم این 3-2 ذوزه بدجوری تو حس بوده و اصلا حوصله هیچ کسی رو نداشتم ولی حالا تصمیم گرفتم بالاخره از این لاک بیام بیرون اخر هفته پیش رمان مهرجویی رو خوندم لاکردار بدجوری سوز داره بدجور دلیه از دست این داریوش خان . حتما کتاب رو بخون و به همه ام بگو بخونند فوق العاده است می تونه خیلی به حس و حال جوانای این دوره کمک کنه حرف زدن از اون بمونه برای یه وقت دیگه که حالم اساسی جا اومد اما می دونی تو این رمان یک شخصیت است که خیلی فکر می کنم شبیه تو باور کن اونم دوست قهرمان فیلم اقای میرمیرانی !

امیر: رمانی که به نظرم باید همه بخوننش. آره بهروز جان.
مصطفی انصافی
سه‌شنبه 5 خرداد 1388 - 6:33
-12
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین
صفر. هر وقت می آم اینجا و می بینم که چقدر سرزنده است و من نیستم دلم برای خودم می سوزه. کاش بیشتر بتونم اینجا سر بزنم. 1. این حرف رو کسی داره می زنه که عاشق کیمیاییه و از بس دوستش داره گه گاه حرفهایی می زنه که نه از عشق که از روی تعصب و غیرت و این حرفاست. این بار خیلی بیشتر از فیلم کیمیایی منتظر دیدن بازی حامد بهداد توی فیلم استادم. همیشه فکر می کردم این آدم راست کار فیلمای کیمیاییه و همه اش منتظر همچین روزی بودم. 2. وقتی خبر بازی بهداد رو توی فیلم قبادی شنیدم شوکه شدم. بازی به قول خودش اغراق آمیز بهداد کجا و سینمای قبادی کجا. نمی دونم بهداد شبیه فیلمای قبادی شده یا قبادی فیلمش رو با بهداد هماهنگ کرده. دومی که بعیده. بازی بهداد هم مورد توجه قرار گرفته. یک معلم عربی داشتیم-خدا رحمتش کنه- که هر وقت عصبانی می شد می گفت: عجیبه ها! 3. داشتم "خانه سرباز" همینگوی رو می خوندم که عاشق این تیکه اش شدم. بی نظیره. هیچ وقت تا حالا قضیه رو این شکلی ندیده بودم: " آدم وقتی به آنها (دخترها) نیاز پیدا می کند که به آنها فکر کند. این را توی ارتش یاد گرفته بود . بعد دیر یا زود آدم همیشه یکی دم دست دارد . آدم وقتی چشم و گوشش باز شود یکی دم دست دارد . فکر کردن نمی خواهد . دیر یا زود وقتش می رسد . این را توی ارتش یاد گرفته بود ..." این ها رو همینگوی توی داستانش آورده. روایت سوم شخص همیشه برای داستان خطرناکه. نویسنده اگه آماتور باشه حرفایی می زنه که بدجور توی ذوق می زنه، شعار می ده، حرف می زنه، جوری که می خواد همه حرفای نگفته اش رو همه اعتقاداتش رو داد بزنه، فریاد بزنه. حتی کلی نمونه سراغ داریم از نویسنده های بزرگ که این بلا سرشون اوده. حالا فرق اون نویسنده آماتور با همینگوی اینجا معلوم می شه که همینگوی همه این کارا رو می کنه اما بدون این که حضورش به عنوان نویسنده حس بشه. واسه همینه که از داستان های هیچ داستان نویسی نمی شه اندازه داستان های همینگوی جمله قصار درآورد. از اون جمله هایی که بخوای حفظشون کنی و تو یه موقعیت مثل برگ برنده رو کنی و نجات پیدا کنی. این ها رو گفتم و یاد فیلم آخر بیضایی افتادم که استاد چقدر دم دستی و سطح پایین داد می زنه، فریاد می زنه و حتی همه تلاشش رو می کنه که سایه سنگینش رو فیلم باشه. استاد است ناسلامتی! کاش "وقتی همه خوابیم" رو اصلا ندیده بودم. حیف آن کارنامه درخشان نبود؟

امیر: همینگوی خداست...
ویدا کوهی
سه‌شنبه 5 خرداد 1388 - 9:16
6
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

سلام

منم دارم رمان مهرجویی را می خونم. هم لذت می برم که حرف های دلم را از زبان قهرمانش میشنوم ،هم به خاطر تلخی اش دچار افسردگی میشم.کلا رمان هایی که فضای امروز جوانان ایرانی را توصیف می کند دوست دارم .شاید چون حس همذات پنداری اش زیاده.

اما نکته ی مثبت این روزها اینه که می تونیم با رای مان حداقل چهار سال، مملکت را نجات بدیم.

در ضمن می خوام از دوستان عزیزم که عین خودم حرف سیاسی میزنند، خواهش کنم که همچنان به ارائه ی نظراتشان ادامه دهند اما اینقدر به کافه دار اصرار نکنند که او هم تایید یا تکذیب شان کند هرکس آزاد است که رای اش را فاش نکند. اما شما خودتان میتوانید حدس بزنید که هرکس به کی رای میده.اجازه دهید در این مورد کافه دار اظهار نظر نکند و ما همچنان پاتوقمان را داشته باشیم.

آریان.گ
سه‌شنبه 5 خرداد 1388 - 10:12
-11
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

اولا تولد جان وین مبارک

تبریک مارو هم بخاطر پیروزی هانکه بپذیرید و وقتی موقع گرفتن جایزه همون صورت سرد و بی روح خودشو حفظ کرد خیالم راحت شد .

یاد اون سکانس خود کشی مجید در پنهان میوفتم تو سالن تاریک سینما فرهنگ ساعت 12 شب و عجب لحظه ای بود . هانکه تو فیلماش از این لحظات کم نداره

پرونده فارست / بنجامین هم حرف نداشت . به نظرم میاد صوفیا و جواد هم این دفعه خیلی بهتر از قبل نوشته بودن .

احسان سالم
سه‌شنبه 5 خرداد 1388 - 11:45
11
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

فكر كنم اينا بدرد بخوره اينجا.....فيلمنامه ي فيلم تارانتينو هست!

http://www.cineobscure.com/Basterds/IB1.pdf

http://www.cineobscure.com/Basterds/IB2.pdf

احسان سالم
سه‌شنبه 5 خرداد 1388 - 12:7
-28
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

راستي اون عكس سيستم گرمايشي رو ديدم ياد نزديكي سينماي لينچ با اين فضاها افتادم(اگه فيلم "لينچ" رو كه از پشت صحنه اخرين اثر استاد ساختن ببيني متوجه ميشي) و اينكه ديويد لينچ پروژه جديدشو داره شروع ميكنه كه يه موضوع عجيب و هيجان آور داره و به نظرم با حال و هواي بچه هاي اينجا هم جور در مياد اينم لينكشه:

interviewproject.davidlynch.com

محسن دراگون
سه‌شنبه 5 خرداد 1388 - 19:19
-14
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

جالبه. چه همه با هم داریم رمان مهرجویی رو میخونیم

در ضمن من یه رئالی دو اتیشم ولی به روح تیم بارسلونا احترام میذارم- کلا دوست دارم عشق بر عقل غلبه کنه

پس فقط بارسلونا


سه‌شنبه 5 خرداد 1388 - 20:52
7
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

امیر خان بنویس تو رو خدا،این روزا بدجوری میطلبه، روزی پونصد دفه سر میزنم


سه‌شنبه 5 خرداد 1388 - 20:54
-5
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

سبزیم و گرمیم و انرژی داریم و شاید ببازیم و شاید نه و.................................................البته سوتفاهم نشه من معلوم نیست هنوز به میرحسین رای بدم یانه!!!!!!!!!!!!!!!!!

سرکاریم یا خیلی از نظر هوشی دست کم گرفتیمون؟!

سعيده
چهارشنبه 6 خرداد 1388 - 9:49
5
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

اينا روزا با چند تا از دوستام روزي سي تا روزنامه انديشه نو مي خريم بعد تو خوابگاهمون پخش مي كنيم واكنش بچه ها ديدنيه. نمي دونم شايد اينجوري داريم سهممون براي تغيير رو ادا مي كنيم.

امير پيراهن سبزتو از چمدون بيرون بيار.

در شهر كه قدم مي زني. به محفل دوستان و آشنايان كه مي روي. به سخنها در محافل عمومي كه گوش مي دهي. رانندگي كه مي كني و سرچهارراهها كه مي ايستي به بيمارستان كه براي عيادت بيمارت مي روي. حسي به تو دست مي دهد حسي شبيه بهت. انگار بويي مي شنوي. انگار چيزي بر دلت سنگيني مي كند. انگار هر دم انتظار خبري را مي كشي. اين حس غريب است و گنگ اما خبري مي دهد. هشداري مي دهد. دل گواهي مي دهد كه به نظر بسيار واقعي تر و ملموس تر از چيزهايي است كه در آمار و اخبار منعكس مي شود. چيزي است كه در فضا موج مي زند. آمار اخبار هم تكان دهنده اند. آمار بيكاري. آمار افراد زير خط فقر. آمار خودكشي. آمار مرگ و مير و بيماري هاي ناشي از فشار عصبي. آمار افت سطح تحصيلي. آمار مهاجرت. آمار طلاق. آمار دختران فراري. آمار اختلاف طبقاتي و آمار هزار چيز ديگر.

اما اين آمار فقط ارقامي بي روحند و نمي توانند جاي حس واقعي اما گنگ ما را بگيرند.

در خبرها و سخنان سران مملكت گويا از فاجعه ها و بحرانهايي كه در زندگي شخصي آدمها متراكم شده است خبري نيست.

در زندگي هاي شخصي بحران و فاجعه از در و ديوار مي بارد.

ميان آنچه از تريبونهاي رسمي اعلام مي شود با زندگي شخصي مردم هزاران فرسنگ فاصله است.

حاكمان عزير! اندكي از اين بويي كه در فضاست استشمام كنيد. اندكي فضا را حس كنيد اندكي اين ابرهاي تيره را كه جمع مي شود ببينيد. باور كنيد تا ديره نشده اگر كاري نكنيد اين ابرهاي تيره خواهند باريد!

كتاب مجموعه ياداشتهاي سياسي اين ابرها خواهد باريد... نوشته خشايار ديهمي. طرح نو . كتاب بدي نيست گفتم شايد به درد حال و هواي اين روزاتون بخوره.

سعيده
چهارشنبه 6 خرداد 1388 - 9:52
12
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

راستي اينو يادم رفت بگم كه پرونده بنجامين معركه بود شايد اگه بخوام اسم سه تا از بهترين سايه خيال ها رو نام ببرم قطعا يكيش اين پرونده است صفحات رو كه ورق مي زنم پر از خط هاي ابي فيروزه ايه كه زير جملات كشيدم.

رضا رادبه
چهارشنبه 6 خرداد 1388 - 10:53
-2
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

حق کشف "در بروژ" در بست مال شماست و ممنون از این کشف

عجب فیلمی بود هوس کردم دوباره ببینمش

سيد آريا قريشي
چهارشنبه 6 خرداد 1388 - 11:16
-21
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

1)سلام.

2)يه خسته نباشيد جانانه به خاطر پرونده ي فارست/بنجامين. هر چند هنوز كامل نخوندمش. ولي معلومه پرونده ي قوي و قدريه.

3)چند تا فيلمه كه خيلي دوست دارم يه روزي پرونده هايي در سايه ي خيال درباره شون بخونم. اسامي شون رو مي نويسم. به اميد آن روز!

_مكالمه (كاپولا)

_روزي روزگاري آمريكا(لئونه)(كه البته خودتون در سايه ي خيال خوب بد زشت نوشته بودين بهش فكر مي كنين.

_روشنايي هاي شهر(چاپلين)

_صورت زخمي(هاكس)

_ال مارياچي(رودريگوئز)

_سگداني(تارانتينو)

و...

البته مطمئن نيستم درمورد چند تا از اين فيلم ها قبلاً سايه ي خيالي تهيه نشده باشه!

سيد آريا قريشي
چهارشنبه 6 خرداد 1388 - 11:25
-5
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

و اين كه چقدر زيبا بود نوشته ي آقاي الحسني در روزنوشتشون. هميشه نقاط قوت باعث محدوديت هايي هم مي شن.

ققنوس
چهارشنبه 6 خرداد 1388 - 11:53
-3
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

مطلبی در مورد حضورتون با آقای کیمیایی و طوسی در دانشگاه شریف ننوشتید.من فکر می کنم واقعا حیف آقای کیمیایی که در مکانهایی حاضر بشه که کسی نه سینما رو می فهمه و نه بخصوص سینمایی آقای کیمیایی رو، سوالاتی که مطرح شد همه کلیشه ای بود. بیچاره آقای کیمیایی که بیست ساله داره جواب این سوالات و میده و کسی در کش نمی کنه.

نسیم
چهارشنبه 6 خرداد 1388 - 13:25
-2
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین
من امروز متوجه شدم که برادرم که 14 سالشه، نه تام سایر رو می شناسه نه هاکلبری رو، از 2 تا از دوستاشم پرسید، اونها هم چیزی نمی دونستن،

امیر: ای روزگار...
مریم.م
چهارشنبه 6 خرداد 1388 - 14:12
-6
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

سلام

اميدوارم حال همه خوب باشه

حالا بعد از همه ي اون لحظه هايي كه داشتم كه هي قلبم ميكوبيد و يكي نااميد بود و يكي ديگه از وقتي كه بهش زنگ ميزديم تلفنش بيزي بود خبر نداشتم وبعد از همه ي لحظه هاي پر التهابي كه داشتم و هر چند ته دلم ميگفت خبر خوب بالاخره مياد و وقتي اين همه چيز خوب توي سايت هست كه ميتوني بخوني ولي وقتي ته دلت شاد نيست حتي يه لبخند زدن هم برات سخته ولي الان خيلي بهترم اينكه اون خبر خوب اومد و اين عكس هاي ساختموناست كه حال ادم و بهتر ميكنه اينكه فيلم جديد مسعود كيميايي داره مياد و خبر بهتر اينه كه سينما (شايد عجيب باشه ولي از مهمترين لحظه های هر روز تو راه همين از كنار سينما رد شدنه که اگه شب باشه نور سینما یه حال دیگه ای داره)براي برنامه ي اينده ي ايندش عكس ها و پوستر درباره ي الي رو زده

و دیشب هم كه Minority Report رو ديدمو داشتم فكر ميكردم كه اگه ميتونستم چند روز پيش, امروز رو ميديدم حالا وضعيت فرق ميكرد يا نه خوبيش اينه كه ميتونم الان تصميم بگيرم

حالا ياد اين جمله ي سروش صحت كه تو مجله فيلم واسه عيد نوشته بود مي افتم :دوباره احساس كردم خوشبختي هميشه نزديك ماست كافي است عجول نباشيم

و چقدر كه اين جمله ها چسبيد شهر همين است. جايي که همه هنر عصر ما اتفاق مي‌افتد. مرکز نفرت‌ها و جذابيت‌ها براي ما. مرکز تباهي و سرور. کيميايي از تهران امروز دلگير است و مهرجويي در آرزوي شهري همچون تصوير بالاست. و هر دو هم راست مي‌گويند.

و نکته ی جالب اینه که منم از کسایی هستم که رمان داریوش مهرجویی رو میخونم که حدودا نصف کتاب رو خوندم

میعاد
چهارشنبه 6 خرداد 1388 - 15:44
-2
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

سلام همین امروز بنویس دیگه تو که دست به نوشتنت خوبه شک ندارم میر حسینه

سرپیکو
چهارشنبه 6 خرداد 1388 - 15:46
2
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

هنوز هم معتقدم بهترین پرونده ها یا (سایه خیال) که توسط امیرقادری انجام شده مربوط به (دکترژیواگو) و (سام پکین پا) بوده! هنوز هم یادمه اون روز وقتی که توی اتوبوس، داشتم پرونده دکترژیواگو، رو می خوندم و بغض گلوم رو گرفته بود: (لامصب سرش را هم برنمی گرداند)...

پرونده (بنجامین باتن) هم جالب بود. دست شما درد نکند. به نظرم گفتگوها با فیلمنامه نویس و کارگردان عالی بود. ولی می تواند از این بهتر هم باشد. هر چند می دانم جمع آوری این گونه مطالب کار دشواری ست و شما به زحمت آن را انجام می دهید...

راستی امیرخان/پرونده "کاپرا" را که فراموش نکردی؟ هنوز یادم نرفته ها!

سبز باشید...

رضا خاندانی
چهارشنبه 6 خرداد 1388 - 17:30
-5
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین
بالاخره قصه ی پرسپولیس اسیایی هم تموم شد!! همه ی اون زحمتای پارسال اون حنجره پاره کردنا رو اقایون دادن بر باد!!؟ امیر نمیخوای راجع به کل مسایل این فصل پرسپولیس چیزی بنویسی؟ فکر کنم الان وقتشه. امیدوارم امشب منچستر با قهرمانیش حالمونو خوب کنه.

امیر: ...کاش فصل آینده از فردا شروع می‌شد. :خوزه مورینیو بعد از این که تیم‌اش حذف شد.
wall_e
چهارشنبه 6 خرداد 1388 - 19:16
6
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

Aghaye amir ghaderiye aziz.ye ettefaghi pish oomade ke minevisam baratoon!ye ostadi darim,khafan!daneshmand.pool dar,khosh tip,salem,khosh,kholase hame chi!!!tefli dare eshghe mamnooe ro hes mkone o dep shode!!vaghti ghati karde bood o mikhast moteghaedam kone ke javoone,sennesho goft!daghighan ba shoma ham senne!manam bavar nemikardam,pishe khodam ostad o ba akse shoma ke chand rooze gozashtin moghayese mikardam o be nazarm 15 Sali az shoma pirtare!!!hala jaleb ine ke ham senid!!!hala,manzooram az in hame harf ine ke ,motevajeh shodam,hatta age be shiveye gheyre maemool va jaleb va por eshghi mese shoma zendegi konim,javoon tar mimoonim!nemidoonam,kash mishod mese khodetoon rahat harfamo begam!!!!hamin!

حسین لامعی
چهارشنبه 6 خرداد 1388 - 21:41
13
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین
"به نام خدا" سلام به همگی مخصوصا آقای امیر قادری..... آقای امیر قادری بنده از شما خواهشی دارم.....خیلی با خودم کلنجار رفتم که این خوهشم را بنویسم یا نه..... که آیا بیان درخواستم حتی 1 درصد امکان عملی شدنش وجود دارد؟! آیا سایت سینما و امیر قادری چنین کار عجیب و ریسکی را انجام میدهد؟! به هر حال تصمیم گرفتم بنویسم تا حداقل در وجدان خود آسوده باشم..... آقای امیر قادری بحث و خواهش من در مورد اخراجی هاست..... و خواهش میکنم حرفهایم را تا انتها بخوان....پرونده ی اخراجی های 2 دارد یواش یواش بسته میشود و این وسط فقط و فقط مردم توهین شنیدند و از نام مردم بسیار سوء استفاده شد.... البته هنوز هم میگویم که به شخصه به پیام های اخرا جی ها و تاثیری که بر روی مردم گذاشت شدیدا احترام میگذارم....هر چند سطحی بود و بسیار اندک آقای قادری! نقدهای آقای فراستی را در مورد اخراجی ها خواندی؟! دیدی ده نمکی چه گفته؟! و حامیان اندک اخراجی ها چه بیان کرده اند؟! حامیان اندک اخراجی ها مینویسدند: "چرا منتقدین میخواهند با انتقاد از اخراجی ها, خود را در مقابل "مردم" قرار دهند!!!!" میگوند: "منتقدین, اخراجی ها را میکویند تا بگویند: با "مردم" متفاوتند!!!" یا حتی مسعود فراستی پا را فراتر نهاده و به طور ضمنی عنوان داشته: "نظر منتقدین ومخالفان اخراجی ها ارزشی ندارد! مهم "مردمند" که همگی با فیلم خندیدند و عاشق فیلم گشتند! و میلیون ها نفر برای دیدنش به سینما رفتند!!!!" و در اوجه این حرفها مسعود ده نمکی رسما عنوان داشت: "من برای منتقدین و روشنفکران فیلم نمیسازم! من برای این "مردم" فیلم میسازم که فروش فیلم را به چندین میلیارد رسانده اند و آنانند که به من انرژِی میدهد...! در نگاه اول شاید همه گمان کنند این حرفها توهین به منتقدین است, حال این که این سخنان هیچ ارتباطی به منتقدین ندارد! و به فاجعه ترین حالت ممکن توهینی بزرگ است به مردم.... یعنی هر انسانی که از ماجرا بی خبر باشد گمان میکند این 7 میلیون آدمی که اخراجی ها را در سینما دیدند عاشق سینه چاک فیلم شده اند....! انگار هر فیلمی بیشتر بفروشد یعنی مردم بیشتر حامیش هستند....! و شاید به همین دلیل است که حامیان اندک اخراجی ها زمانی شاه کار "آژانس شیشه ای" را میکوبیدند....! ده نمکی میگفت: آژانس شیشه ای یا آژانس گیشه ای؟؟!!!! فراستی هم عنوان کرده بود:انحراف حاتمی کیا از آژانس شیشه ای آغاز شد!!!! حال در این اوضا جای این که منتقدین بیایند از مردم حمایت کنند و بگویند مردم به هیچ عنوان حامیه اخراجی ها نیستند دقیقا هم سو با حامیان اندک اخراجی ها قدم بر میدارند.... منتقدین میگویند: "این که مردم حامی فیلمی باشند دلیل بر شاه کار بودنش نیست!!" مینویسند: مردم ما بسیاری جزو "عوام" هستند و درکی عمیق از سینما ندارند...!" یا پا را فراتر گذاشته اند و نگاشتند: از مردمی که بعضی شان عشقشان پفک خوردن و چپیس خوردن در سینماست, چه انتظاری میرود....! و در این میان فقط مردم گوشت قربانیند.... هم از حامیان اخراجی ها توهین میشنوند که فقط از جیب مردم خرج میکنند و سوء استفاده! هم از منتقدین توهین میشنوند که آنان را بی سواد میخوانند....... آقای امیر قادری! این نقدها و مصاحبه ها در آرشیو ها میماند و حال ما چگونه در آینده جواب فرزندان خود را دهیم خدا میداند.... روزی میرسد که تمامی مردم آینده گمان میبرند مردم دهه ی 80 "مجسمه ی عشقشان" اخراجی ها بود و میلیون میلیون برای فیلم سینه چاک میدادند.....! حال نمیدانند که مردم اخراجی ها را فقط "دیدند", و دیدن دلیل بر پسندیدن نیست.... نمیدانند که مردم دهه ی 80 هنور مانیفست فیلم جنگیشان "آژانس شیشه ای" بود که ساخته ی دهه ی 70 بود.... ولی مردم هیچگونه نمیتوانند از خود به دفاع برخیزند..... رسانه ها ی تصویری و دولتی که در اختیار عوامل اخراجی هاست و روزنامه ها و سایتها هم در اختیار منتقدین......و در این جنگ توهینش فقط به مردم میرسد..... و آقای قادری خواهشم این است: در سایتت نظر سنجی بگذار که: "از بین آژانس شیشه ای و اخراجی ها کدام را بیشتر میپسندید؟!" آژانس شیشه ای سمبل فیلم دفاع مقدس است از جنس عمیق, و اخراجی ها سمبل سطحی گرایی....... بگذار نسل های آینده بدانند که بیش از 90 درصد مردمه ده ی 80 حاج کاظم چند میلیونی را به مجید سوزوکی 10 میلیاردی ترجیه میدادند....! آقای قادری باور کن من خودم که دارم در همین کشور زندگی میکنم و میدانم مردم ارتباطی عمیق با اخراجی ها ندارند وقتی نقد منتقدین بر علیه اخراجی ها و نوشته های حامیان اندک اخراجی ها را میخوانم, گمان میبرم تمام مردم حامیان یک پارچه ی این فیلم هستند! و برایش گلو پاره میکنند و دریغ از سوادی اندک....! آقای قادری این روزها همه ی وبلاگ ها و سایت ها و روزنامه ها بحثه اخراجی هاست, اما تا کمتر از 1 ماه دیگر هیچ نامی از اخراجی ها نمی ماند و فقط رو سیاهیش میماند برای ما مردم! زیرا نام اخراجی ها در پرونده سینمایی ایران ثبت میشود به عنوان پرفروشترین فیلم تاریخ سینمای ایران.... این نظر سنجی را برگذار کن تا فراستی ها و ده نمکی ها متوجه شوند شعور مردم فراتر از نوک دماغ آنان است و بفهمند مردم حامیه اخراجی ها نیستند.... بگذار تا همه ی کارگردانان بفهمند فروش میلیاردی یک فیلم, دلیل بر علاقه مردم بر آن فیلم نیست....بگذار تا ابراهیم حاتمی کیا کمر خم نکند زیر صفرهای فروش اخراجیها.... آقای قادری این نظر سنجیه جنجالی را بر پا کن تا حداقل برای یک بار هم شده ما مردم از خود و تفکر خود به دفاع بر خیزیم و بگوییم چه جنس فیلمی را میپسندیم.... حداقل با حضور گسترده در این نظر سنجی جوابی برای نسل آینده داشته باشم..... یا علی مدد

امیر: ممنون حسین جان. امیدواریم بتوانیم مطلب‌ات را در سایت منتشر کنیم.
سعید
چهارشنبه 6 خرداد 1388 - 22:17
-13
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین
آقا من از همین الآن نامزد مورد علاقه ات رو می گم : مهدی کروووووبی واقعا لازمه دلیل این حدسمم بگم؟

امیر: خیلی خیلی دل‌ام می‌خواد دلیل این حدس رو بدونم.
محسن دراگون
چهارشنبه 6 خرداد 1388 - 23:50
10
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

امروز تو استادیوم وقتی نا امیدی رو در گامهای کریمی دیدم داشت گریم میگرفت-اونجایی که تا دروازه خودی هم برگشت و توپ گرفت و چند نفر رو لت و پار کرد و پاس داد و باز هم توپ از دست رفت- یه دستی به سرش کشید و اهی بلند

واما قطبی و اولین بازیش که ...

و اما شال سبز میر حسین که داستانیه برای خودش-جالبه من امروز داشتم با کسی بحث میکردم سر چی! سر اینکه چرا میر حسین گیر داده به یه همچین شیء مقدسی - و اخ که من دستم درد میکنه و دیگه نمیتونم دستبند سبز ببندم برای شفا!

و بارسا رو دیدید - گل مسی رو دیدید-پیروزی احساس بر اندیشه - شاید

اهدای با احترام جام توسط تیری انری به گواردیولا رو دیدید

آریان.گ
پنجشنبه 7 خرداد 1388 - 6:26
11
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

پائولو مالدینی بازیکن اقسانه ای فوتبال ایتالیا 4 روز پیش بود که از فوتبال خداحافظی کرد . کسی که بی شک بهترین مدافع 20 سال اخیر فوتبال دنیا بود . اما چیزی که اذیتم کرد این بود که میلان اینقدر غیرت نداشت که در مقابل رم که بازی آخر مالدینی بود پیروز بشه . از باخت تیم محبوبم این دفعه خیلی عصبانی شدم حتی بیشتر از اون فینال تلخ استانبول که انگار دنیا رو سرم خراب شده بود . این بار عصبانیت جای ناراحتی رو گرفته بود که چرا مالدینی بزرگ باید با یه باخت از فوتبال بره کنار . یه هر حال جای مالدینی همیشه برای طرفدار های ایتالیا و میلان خالیست و مطمئن نیستم بازیکنی بتونه جاشو واسم بگیره . من که نه طرفدار پیروزیم نه منچستر این اتفاق بدترین اتفاق فوتبالی این هفته واسم بود . رفتن مالدینی در حالی که میلان غیرتشو دو فصله که از دست داده

راستی منتظر شنیدن دلایل انتخاب کاندید مورد علاقتونم هستیم امیر خان (میر حسین دیگه ؟؟)

سعید
پنجشنبه 7 خرداد 1388 - 8:2
-12
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

از محمد قوچانی بپرس!!!

علی خطیبی
پنجشنبه 7 خرداد 1388 - 8:19
-2
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

هموطن برخیز و عزم کار کن / دوم خرداد را تکرار کن / سیدی دیگر به میدان آمده / موسم تغییر ایران آمده / موسوی از ماست همراهش شویم / زاده زهراست همراهش شویم.

ali khatibi
پنجشنبه 7 خرداد 1388 - 8:30
20
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

به گزارش ایرنا از سیما فیلم، کتایون ریاحی بازیگر سینما و تئاتر که در آخرین اثر خود در نقش زلیخا در سریال حضرت یوسف (ع) به ایفای نقش پرداخته بود طی یادداشتی از عرصه هنر خداحافظی کرد. آنچه در پی می آید متن این یادداشت است.

« گاهی اوقات زندگی طوریه که آدم نون امروز را واسه شکم فرداش نمی خواد ،

اونوقته که رویاهای آدم به تعویق می افته.

گاهی اوقات آدم از سرنوشت ، ‌رو دست خوبی می خوره ،‌ که فکر می کنه داره تصمیم می گیره

اونوقته که آدم ادعاهایی می کنه ،‌ که تو رو دربایستی انجامش گیر می افته.

گاهی اوقات آدم از آرزوهاش جا می مونه.

گاهی اوقات آدم می خواد بازی کنه ، ‌بازیگر می شه.

گاهی اوقات داره می خنده وقتی تو دلش خونه ، گاهی گریه می کنه و قتی داره از زور خنده می میره.

گاهی اوقات شوخی شوخی همه چیز جدی می شه.

گاهی اوقات آدم وقتی زیاد می خواد کم می یاره ، گاهی وقتی کم می یاره زیاد می خواد.

گاهی اوقات با ترس و لرز بر می گرده به پشت سرش نگاه کنه ،‌ می بینه چه شجاعتی

گاهی اوقات با شجاعت می تونه ترساشو نگاه کنه.

گاهی اوقات آدم به دنبال خوشبختی ، ‌زندگی را گم می کنه ، گاهی هم با انتظار زندگی را معنا می کنه.

گاهی اوقات آدم برای پیدا کردن یه گنج الکی ،‌ گوهر خودشو گم می کنه ،‌ گاهی هم گوهر حقیقت را پیدا می کنه .

گویا زمان برآورده شدن آرزوی من و پسرم فرا رسیده و لازم است که زائر سرزمین قصه، راهی شود . اینک که عازم سفرم ، سفری به دیگر سوی زندگی ،‌ بر خود لازم می دانم تا از دوستانم و استادانم که آنقدر به من نزدیک بودند که در من بودند ، تشکر کنم ؛ پروانه ماهان ، زهرا عروس خوب پدر سالار ، خانم بس ، فاطمه ملاصدرا ، فخرالزمان ،‌ مهین مشرقی ، تارا ، ثریا اردلان .... و زلیخای عاشق. گر چه همه این عزیزانم عاشق بودند ولی عشق زلیخا خود یک معجزه بود.

این زنان و تنها دوستان نازنینم گاهی تشویقکی شدند و اگر تنبیه نشدند ، خدا را شکر ،‌که البته باور نمی کنم بازیگر زنی در جهان باشد که شماتت ، تحقیر و تنبیه نشود. اما همواره بزرگترین مشوقم مردم بودند با مهر آریائیشان و ایمان به خدا.

بسیار بسیار مفتخرم که در تمام طول زندگی بازیگری ام ، تنها و تنها یک حامی داشتم و به قول جماعت سینمایی آنان که با کمان حلاجی پنبه ام را زدند ، خواسته یا ناخواسته به دنبال چیزی بودند که سهم من ورای آن بود.

در طول بیش از دو دهه هرگز افتتاحیه و اختتامیه جشنواره فجر را ندیدم . کارت دعوت به دستم نرسید! و خلاصه به قول ولتر؛‌" خدایا مرا از شر دوستانم در امان بدار، خود با دشمنانم می دانم چه کنم!"

در مقطعی که سینما راجایگاهی شایسته برای خود نمی دیدم ، تلویزیون پایگاهی شد تا مهرم را با مردم مهربان تقسیم کنم .

و باز به قول حافظ ؛‌" کیمیای سعادت رفیق بود رفیق " ،‌ رفقایی که همچنان هستند و من قدردانشان و آنان که رفتند خدا به همراهشان . و اما این همه تنهایی ،‌برکت بود برای خلوت انس و این که ؛ " یدالله فوق ایدیهم " ،‌ که ترجمه سینمایی آن می شود : براستی خدا بزرگ ترین کارگردان است .

آنچه می بایست از جادوی سینما و بازیگری بیاموزم ،‌آموختم تا شاید ره توشه ای برای نوشتن باشد و در پی تجلی معجزه عاشقانه زلیخا در زندگی ام . ‌اینک برآنم تا با اعجاز کلمات ،‌پیوندی دیگر با شما نه از جنس نقش آفرینی بلکه با آفرینش نقش داشته باشم .

اراده امروز من برای نوشتن ،‌ گویا مجالی برای بازیگری نخواهد گذاشت ،‌ اما باید دید اراده خدا چه تقدیری برایم رقم خواهد زد.

باشد که از این آزمون سربلند و دست پر بیرون آیم . »

ریاحی در اولین کار سینمایی با فیلم سینمایی پاییزان در سال 1360 خود را به عرصه بازیگری و سینمای ایران معرفی کرد. کشتی آنجلیکا، آپارتمان شماره 13 ، شام آخر، بانوی من، تارا و تب توت فرنگی و دعوت از دیگر آثار مطرح این بازیگر توانای سینما و تلویزیون محسوب می شود.

sana
پنجشنبه 7 خرداد 1388 - 8:32
17
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین
دیروززززززززززززز بعد از ظهرررررررررررررررر گند زده شددددد به تموم رویاهام رویاهامون ن ن ن که از او ن فصل تا حالا منتظرش بودیم.......در مورد prespolis is the champion af asia فصل بعدم که نیستیم تو اسیااااااااااااااااااااا این فصلم که.............. چه سرانجام مزخرفی تماشاگرای بی ملاحظه که به جای اینکه بیان تشویق کنن میان از این همه مونده به اخر بازی اونم اختلاف یه گل اونجوری فرهنگ ایرانی و زیر سوال میبرن......... اخه کین اینااااااااااا من نمیفهمممممممممم.... بازیکنا هم که تو زمین راه میرن انگار نه انگار که پارسال دقیقه ی 96 گل قهرمانیرو زدیم از دقیقه ی 60 نا امیدن ن ن ن ن ن ..................... انگار نه انگار که نماینده ی یه ملتن فقط انگار به این انگار که پولشونو میگرن دیگه چی میخوان............ فوق العاده چیپ فقط کافیه تیم ملی هم نره جام جهانی اونوقتتتتتتتتتتت چی میشه به نظرت...

امیر: هیچی. باید سعی کنیم دوباره زندگی‌مون رو بسازیم. و این که آره؛ انگار داشتن توی زمین راه می‌رفتن.
مريم.م
پنجشنبه 7 خرداد 1388 - 8:44
11
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

سلام

اميدوارم حال همه خوب باشه

ديشب از برد بارسلونا خيلي خوشحال شدم انگار اين پيروزي واسه خودم بود ولي واقعا بهتر از منچستر بازي كرد ولي برام خيلي عجيب بود فكر ميكردم مثل گوارديولا خوشحالم فكرشو بكنيد گوارديولا توي اولين فصليه كه اومده بارسلونا و همه ازش يه انتظارات خاصي دارن و با اينكه هموز سي و خورده اي سال داره و حدود نصف سن فرگوسن و نصف تجربه ي فرگوسن رو داره ولاي تونسته سه تا جام رو بگيره كارهي كه هژنوز رئال نكرده شايد جوگير شدم اما ميخوام بازم بگم نميدونم اين صحنه رو ديدين يا نه اينكه گوارديولا توي زمين وايساده بود و داشت بازيكناشو وجام رو ميديد كه همون لحظه و يا صحنه ي بعدش بود كه يه فرياد خيلي قشنگي زد اينكه همه ي خستگياش رو تخليه كرد

راستي ديدين برباتف واسه اين كه انگليسيش بهتر بشه فيلم هاي پدرخوانده رو ميديد

مصو غضنفری
پنجشنبه 7 خرداد 1388 - 9:38
2
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

از نفس افتادم کوکا ....یه کمی کوتاه تر بنویس

سجاد عابدینی
پنجشنبه 7 خرداد 1388 - 11:55
-4
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

از لحظه ای که نامش را دانستم فهمیدم که با رمانی عجیب طرف هستم.نامش "برنده تنهاست" است و کار جدید کیمیاگر خودمان "پائولو کوئلیو". سرانجام رمان جدید کوئلیو که به گفته ی خودش تصویری است از جهان در حال حاضر توسط ناشر همیشگی اش کاروان در 464 صفحه چاپ شد.مثل همیشه ترجمه کار آرش حجازیست.هنوز کتاب را در قزوین گیر نیاورده ام و احتمالا مجبور شوم اینترنتی سفارشش دهم.می توانید فصل اول کتاب را رایگان در سایت انتشارات کاروان مطالعه کنید.اما فکر کنم باید ابتدا عضو سایت شوید.مطمئن نیستم.بهتر است خود معرفی نامه ای که درسایت انتشارات کاروان نوشته شده را در زیر بیاورم:

نویسنده‌ی محبوب برزیلی و خالق کیمیاگر، پائولو کوئلیو، با رمانی متفاوت و مسحورکننده برگشته است: برنده تنهاست گردشی عجیب و باورنکردنی در دنیای مشاهیر و ثروتمندان و هنرمندان است که شخصیت‌های مخلوق کوئلیو یا دیوانه‌وار شیفته‌ی آن هستند یا دشمنش.

برنده تنهاست مراقبه‌ای ژرف و دقیق بر مفاهیمی چون قدرت شخصی و رؤیاهای معصومانه‌ای در دنیای سینما و مد و شهرت است که هیچ‌گاه به جایی نمی‌رسند چون دیگرانی هستند که یا رؤیاها را نابود یا دگرگونه‌اش می‌کنند. تمام این رمان در فاصله‌ی بیست و چهار ساعت در جشنواره‌ی کن می‌گذرد. ایگور، کارآفرین موفق روس، راهی ظلمانی را برمی‌گزیند تا عشق ازدست‌رفته‌اش را بازبیابد: همسر سابقش، اِوا. ایگور که تصور می‌کند زندگی‌اش با اوا از پشتوانه‌ای آسمانی و مقدس برخوردار است زمانی به همسر سابقش گفته بود برای آنکه او را بازگرداند جهان‌های زیادی را نابود خواهد کرد. نزاع میان نیروی پلید این شخص و جامعه سر می‌گیرد و همان‌طور که داستان رمان پیش می‌رود مفهوم اخلاق واکاوی می‌شود.

در پشت صحنه‌ی این اَعمال بیمارگونه تهیه‌کننده‌های سینما و هنرپیشه‌های مشهور و افراد شهیر روبه‌زوال و مدل‌ها و طراحان برجسته‌ی دنیای مد حضور دارند که چهره‌ی مخدوش «اَبَرطبقه» را به تصویر می‌کشند؛ طبقه‌ی برگزیده‌ترین برگزیده‌ها، یعنی همان کسانی که روش زندگی مردم را در جهان تعیین می‌کنند. هنگام خواندن این رمان، خواننده بارها در تعیین ملاک خیر و شر دچار تردید می‌شود. پائولو کوئلیو با تشریح زندگی این شخصیت‌ها ‌ــ‌ که غالباً الهام‌گرفته از شخصیت‌های واقعی هستند ‌ــ‌ رمانی خلق کرده که هم گواهی بر زوال ارزش‌های معنوی در جهان امروز است و هم خواننده را با تعلیق‌ها و هیجان‌های بسیار چنان مسحور می‌کند که نمی‌تواند از ورق‌زدن صفحات خودداری کند. برنده تنهاست، دوازدهمین رمان کوئلیو، کتابی است متفاوت با تمام کتاب‌هایش که خوانندگان همیشگی او را حیرتزده خواهد کرد.

محمد_Juve
پنجشنبه 7 خرداد 1388 - 19:31
17
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

... و خداوند بارسا را هم دوست دارد.

بهروز
پنجشنبه 7 خرداد 1388 - 22:0
4
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین
دیروز اتفاقا منم استادیوم بودم می دونم فحش دادن به کادر مربیگری و مدیریت تیم از دقیقه 80 کار اشتباهی بود اما مگه اونا تا اخر فصل 1 مربی داشتن مگه گذاشتن مربی تا خر واسه و نتیجه بگیره اخه نگه کن تو رو خدا لیست تغییرات پرسپولیس تو این فصل : 2 تا رییس هیات مدیره 2 تا مدیرعامل 3 تا سرمربی 2 مربی ( ئذ 2 مقطع پیروانی مربی بود و از یک مقطع هم سعداوی) چندین و چند بازیکن اخراجی و تازه وارد به لیست که نصف شون به درد پرسپولیس نمی خورد اخه یه ذره هم مثل لیورپول که جلو چلسی بازی کرد اونجوری بازی می کردن بعد می باختن یه حرفی ولی اینکه ما چیپ بودیم مثل جنتلمن ها رفتار نکردیم خیلی زور داره در اخر امان از بازیکن هایی که بعد از می گفتن که مردم حق دارن اعتراض کنن یا می گفتن ما از موقعیتمون استفاده نکردیم اونا استفاده کردن بابا یکی به اینا بگه شما پول چند صدمیلیونی می گیرید اون موقع این کیفیت بازیتونه !به خدا خیلی زور داره

امیر: قبول دارم همه حرفات رو...

جمعه 8 خرداد 1388 - 9:20
-9
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین
متن ترانه ی در حال اماده سازی ساسی مانکن برای طرفداری از کروبی “اين كروبي كه خيلي دل بره، از همه كانديداها سرتره، از ديوار بي اعتمادي مي پره، آخرش انتخابات رو ميبره! وعده هاش همه راسته، راه ميره آسه آسه، غم جوون ها رو كاسته، دل من اونو خواسته، شماها چي ميگيد قبوله ؟ آقايون خانوما يكيتون به من سريع بگه كه اين كانديدا كه با ما جوره يه كمكي از ما دوره عباش طلايي و صاف و بوره رأي بهش بديم قبوله؟ آره آره آره قبوله

امیر: آره آره آره قبوله...
بهرنگ
جمعه 8 خرداد 1388 - 10:21
-12
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

سلام ناز !

مدتی از میادین!(کامنت ها) دور بودم حالا باید جبران کنم!

1-یه سؤال: با توجه به اینکه همیشه گفتی کوبریک کارگردان بزرگیه چرا کارگردان محبوب تو نیست؟

2-یه خواهش:یه پرونده واسه فیلم پاپیون میخوام(البته احتمال میدم قبلا نوشته باشین اگه نوشتین شماره ی مربوط به این پرونده در مجله فیلم رو بهم بگو)

3-یه سایت توپ سینمایی پیدا کردم(البته احتمالا تو قبل از من دیدی!)http://www.theyshootpictures.com

در این سایت 1000 فیلم برتر تاریخ سینما به وسیله ی 1825 منتقد،فیلمساز و ... انتخاب شده. در کل سایت متنوع و باحالیه

رضا خاندانی
جمعه 8 خرداد 1388 - 11:52
8
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

سلام امیر جان.مرسی نیما جان. بی صبرانه منتظر این شاهکار هستم.امیدوارم اقای کیمیایی امیرم توش باشه اون وقت دیگه عیشمون کامله. بازم دمتون گرم

حامد
جمعه 8 خرداد 1388 - 13:2
-4
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین
امیر ماشینو وردار بیار بریم یه گشت بزنیم ...دارن میان حوصله شونو ندارم.

امیر: یعنی چی؟ ولی قشنگ بود...
اسد
جمعه 8 خرداد 1388 - 15:3
-11
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

صد در صد به کروبی رای میدی! مطمئنم

علی خطیبی
جمعه 8 خرداد 1388 - 15:26
-2
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

سلام امیر . این آهنگ رو امیر تتلو واسه میر حسین عزیز خونده. معلوم شد که طرفدار کروبی هستی (از کامنت آره قبوله ... ) ولی اینو گوش کن. با حاله.

http://www.rapfa3.com/modules.php?name=News&file=article&sid=2460

تونی راکی مخوف
جمعه 8 خرداد 1388 - 15:59
-3
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین
سلام 1- شاید این اولین فیناله لیگ قهرمانان بود که اصلا هیچ کدوم از دو تیمو دوست نداشتم. اصلا اگه دست من بود که دوست داشتم بازی مساوی تمام بشه.!!!! ولی خوب این فیناله و پر واضح که می بایست یک برنده داشته باشه. 2- این چند روز اخیر شکر خدا حالم حسابی سر جاشه. فیلم خوب ندیده که فت و فراوون و مهمتر اینکه دیشب که با اون یکی داداشم ( نه جناب آلفردو گارسیا) نشسته بودیم. که ناگهان رفت طبقه بالا و دی وی دی مالنا رو برداشت آورد. گفتم پس چی شد یه دفعه. گفت داشتم عکسهای توی موبایلمو نگاه میکردم و ناگهان به پوستر مالنا رسیدم. جای شما سبز آقایون و خانمها. از اون سکانس محشری که رناتو کنار دریا روی اون صخره نشسته و اون صفحه گرامافون رو پرت میکنه تو دریا تا سکانس بازگشت شوهر مالنا و نامه رناتو و بازگشت دوباره زنو و شوهر و اون فینال رویایی که عاشق پلان به پلانشم. با موسیقی فوق العاده استاد موریکونه کبیر و قطعه درخشان I'll Never Forget Her که الانم که دارم این کامنت رو مینویسم داره پخش میشه. تازه دیشب فهمیدم که نویسنده مالنا کسی نیست جز لوچانو وینچنزونی. میشناسیدش دیگه؟؟؟؟ 3- به محمد juve : عزیزم اون گل اول دل پیرو ضربه آزاد نبوده که. در جریان بازی بوده با پاس وینی یاکویینتا ، استاد باز هم دل ما رو پاره پاره کرد. با این شوت فوق العاده اش. یادمه که پارسال بعد از آقای گل شدن استاد که مصادف با روز قهرمانی پرسپولیس هم بود در کامنتی این نکته رو به امیر گفتم که الکس آقای گل شده. و امیر هم از الکس با صفت استاد یاد کرده بود که خیلی خوشم اومد. 4- صاحب کافه عزیز به نظرم میشه یک پرونده درست و حسابی برای مونیخ در بیاری. چون تا اونجایی که من یادمه فقط یک نقد از بیژن اشتری در دنیای تصویر در مورد این فیلم خوندم ولاغیر. نمیدونم جزء برنامه ات هست یا نه ؟؟؟؟ 5- دو قاطر برای خواهر سارا رو از دست ندین که خیلی آخرشه. فقط نمیدونم چرا صورت شرلی مک لین محبوب ما رو این جوری با اون آرایش غلیظ خراب کرده بودن. 6- " ... با تمام سرعتی که میتونستم رکاب زدم. مثل اینکه داشتم از اشتیاقش ، از پاکیش و از او فرار میکردم. زمان سپری شده و زنهای زیادی رو دوست داشته ام . زمانی که اونها منو در آغوش میگرفتن و می پرسیدن که آیا اونها رو به یاد خواهم آورد ، میگفتم آره فراموشت نخواهم کرد. اما تنها کسی که هیچ وقت فراموشش نمیکنم کسی بود که هرگز نپرسید .... مالنا." این پایان نیست...

امیر: همه‌اش خوب بود. از مالناش تا لوچانو وینچنزونی که نمی‌دوستم. و این که پرونده مونیخ لازمه، ولی...
مهدی
جمعه 8 خرداد 1388 - 16:30
12
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین
لعنت به من اگر می دونستم یک روز تمام اون حرف هات (که دوست داشتم) و بحث هات راجع به روشنفکری و توسعه و ...به کروبی می رسه وقتمو تلف نمی کردم تو مسویل عمر هدر رفته همه مایی...

امیر: می‌ذارین حرفمو بزنم؟
1981
جمعه 8 خرداد 1388 - 23:57
-5
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

شش ماه بعد:

امیر قادری: شاید بعدا راجع به کاندیدای مورد علاقم نوشتم!!!!!!!

1981
شنبه 9 خرداد 1388 - 0:26
-2
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

من میگم یه نظر سنجی بذارین راجع به کاندیدای مورد علاقه امیر قادری، بعدش به قید قرعه به برنده ها جایزه بدین.

eh3an
شنبه 9 خرداد 1388 - 3:3
20
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین
از ساخت مستند توسط مهرجويي خيلي خوشحال شدم ولي با تماس با يكي از دوستام كه با مهرجويي اينجوريه (دو انگشت كوچك درهم گره خورده) ، گفت شايعه ست! دومي رو درويش ساخته تموم شده! اي كاش مهرجويي ميساخت ببينيم چي از آب در مياد!! راستي داداش بايد راجع به مستندها ام بنويسي ها !!! ديشب براي احمدي نژاد خيلي تاثير گذار بود! اينجا همه مخالف احمدي اند، بعد از فيلم برگشتم ديدم جمعا دارن گريه ميكنن!‌ با خودم گفتم اينههههههه تاثير فيلم و سينما! با خودم كه نه، به همه گفتم./ 500 ساعت سخنراني و 400 ساعت مناظره جاي نيم ساعت فيلمو نميگيره!

امیر: آره. آفرین. فیلم جواد شمقدری، خوب ساخته شده بود. این جا ذهن بی‌تعصب می‌خوایم. ممنون احسان.
سعیده
شنبه 9 خرداد 1388 - 10:9
4
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین
داشتم جزوه های درس اگزیستانس م رو برای امتحان ورق می زدم که ... هر وقت با این قسمت تفکر نیچه مواجه می شم بدنم گُر می گیره! هر دفعه انگار برای اولین باره که دیدمش! هر دفعه تازه تر از دفعه قبله! نیچه معتقد است که یونانیان اولیه خوب می دانستند که زندگی هولناک است و همواره با ریسک همراه است اما با این حال تن به بدبینی ندادند و پشت به دنیا نکردند و سعی کردند سیمای زندگی را بهتر کنند و از منظری زیباشناختی به زندگی آری می گفتند. در نگاه شان نوعی شور به زندگی وجود داشته و با نگاه «آری گوی» خود شورمندانه هستی را آنگونه که بود با تمام تاریکیهایش می پذیرفتند در تراژدی و موسیقی این خود را نشان می دهد. گویی نیچه ما را دعوت به رویارویی با خود هستی می کند.«نه گویی» به زندگی راه فرار از زندگی ست بکوشید سیمای زیبا به واقعیت ببخشید . این جمله آخر چقدر من رو یاد بیلی وایلدر انداخت توی اون مصاحبه اش وقتی که ازش درباره خودکشی پرسید. در ضمن نامزد رئیس جمهوری مورد علاقه صاب کافه بی شک میر حسین موسوی ست شک نداشته باشید.

امیر: آفرین سعیده خانم. شاهکار.
م.عمراني
شنبه 9 خرداد 1388 - 11:7
2
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین
سلام 1. براي حسين لامعي و پرفروش بودن اخراجي ها و محبوبيتش، روزي حسين معززي نيا در نقد اين جمله مسوولان صدا و سيما كه پر بيننده بودن سريال نرگس را دليلي بر تاييد فيلم مي دانستند نوشت: حالا كه اينطور است آن سي دي را كه چند وقت بعد از بازيگر بازيگر سريال درآمد پخش كنيد، مطمئنا پر بيننده تر خواهد بود. البته كلا فروش خوب اخراجي ها حداقل از اين جهت كه بالاخره مردم جايي به نام سينا در فرهنگ زندگيشان جدي تر شود مثبت بود. 2. جمله قشنگي بود از رياحي و متناسب با حال و هواي اين روزهاي من كه بد جور برباد رفته ام. " گاهی اوقات آدم وقتی زیاد می خواد کم می یاره ، گاهی وقتی کم می یاره زیاد می خواد" البته (در مورد رياحي) كلا با اينكه كسي خودش را زيادي جدي بگيرد مشكل اساسي دارم. 3. اما در مورد كروبي و البته نمي دانم نظر امير قادري با كدام كانديداست. راستش از نظر من كانديداهايي كه با هم رقابت دارند همه مثل آدم هاي فيلم هاي كيميايي از زمانه خودشان سال ها عقب تر هستند و وقتي به حرفهايشان گوش مي دهم ياد فيلم ماشين زمان مي افتم كه بازيگرانش با آن لباس هاي كابويي در زمان حال راه مي رفتند. اما از بين همه آنها كروبي را از همه به زمانه خودش نزديكتر مي دانم. مدت ها بود مي خواستم در مورد انتخابات آمريكا و مقايسه اش با انتخابات ايران بنويسم و اينكه كسي مانند اوباما برنامه هايش در مورد همه مسايل از مدت ها قبل با كانديداي هم حزبيش محك مي خورد و در مرحله بعد پنبه اش با كانديداي حزب رقيب مي خورد و مقايسه كنيد با كسي مانند مير حسين كه خودش هم تا چند وقت قبل نمي داند مي خواهد بيايد يا نه اگر هم تحت فشارها و اصرارها تصميمي بگيرد تنها حرف ها و ايده هاي كلي دارد براي زدن. كروبي به نظر من يك گام و بيشتر از آن از رقيبانش در اين زمينه پيش است و همين كه شخصي بتواند هم بصورتي منسجم كار كند و هم تيمي قوي گرد خودش فراهم آورد نشان از توانايي هايي است كه در چشم مردم عامه كمتر به چشم مي آيد و در مقايسه هاي ظاهري كانديداها پنهان مي ماند. اما مشكل با ميرحسين تنها اين نيست كه بيست سال قهر بوده و دور از گود نشسته و اكنون بي برنامه و تنها متكي به ايده پا در ميدان نهاده است. مشكل ديگرم با مير حسين به تفكري تارخي در اين مملكت بر مي گردد كه ميرحسين را بازهم در نقش ناجي جستجو مي كند و انرژي در پشت سر او تلنبار مي كند كه در صورت راي آوردن او را به سمت تسويه حساب هايي سياسي سوق خواهد داد و اين تفكر را كه كاش مير حسين راي بياورد تا دمار از روزگار احمدي نژادي ها برآورد مي توان در چشمان طرفدارانش يافت. اين همان تفكري مطلق انديشي است در حافظه تاريخي ما كه من اصلا نمي پسندم. تفكري كه در آن فرقي بين طرفداران احمدي نژاد و موسوي نيست و هر دو با ذهني بسته به دنبال از ميان بيرون كردن دشمنان (و نه رقيبان) هستند. براي آنها دشمن معني دار است نه رقيب و در دنيايي چون سياست و قدرت كه تعامل و نسبي انديشي شرط اصلي بقا و اعتلاي آن است (ياد پدر خوانده و جلسه اي كه تشكيل داد تا مايكل را برگرداند بخير) با تفكرات محدود تنها به خواسته هاي كوچك خويش مي انديشند. حرفي نيست، دوره اي است كه دوباره جوي در حال شكل گيري است و دوباره مردم از هول يكي، بي تامل به دامن ديگري پناه مي برند و موج هم اصلا خاصيتش اينست كه فرصت تامل را از تو باز مي ستاند. اما به نظر من كروبي كانديداي قشر فرهيخته است و ميرحسين كانديداي قشر پر شور اما هنوز از نظر سياسي توسعه نيافته و دانشجويي جامعه. و اگرچه بچه هاي قشر دوم را دوست مي دارم اما از نظر من تفكر قشر اول براي اداره جامعه مناسب تر است.

امیر: ...و مقايسه كنيد با كسي مانند مير حسين كه خودش هم تا چند وقت قبل نمي داند مي خواهد بيايد يا نه اگر هم تحت فشارها و اصرارها تصميمي بگيرد تنها حرف ها و ايده هاي كلي دارد براي زدن. كروبي به نظر من يك گام و بيشتر از آن از رقيبانش در اين زمينه پيش است و همين كه شخصي بتواند هم بصورتي منسجم كار كند و هم تيمي قوي گرد خودش فراهم آورد نشان از توانايي هايي است كه در چشم مردم عامه كمتر به چشم مي آيد و در مقايسه هاي ظاهري كانديداها پنهان مي ماند. اما مشكل با ميرحسين تنها اين نيست كه بيست سال قهر بوده و دور از گود نشسته و اكنون بي برنامه و تنها متكي به ايده پا در ميدان نهاده است. مشكل ديگرم با مير حسين به تفكري تارخي در اين مملكت بر مي گردد كه ميرحسين را بازهم در نقش ناجي جستجو مي كند و انرژي در پشت سر او تلنبار مي كند كه در صورت راي آوردن او را به سمت تسويه حساب هايي سياسي سوق خواهد داد و اين تفكر را كه كاش مير حسين راي بياورد تا دمار از روزگار احمدي نژادي ها برآورد مي توان در چشمان طرفدارانش يافت. اين همان تفكري مطلق انديشي است در حافظه تاريخي ما كه من اصلا نمي پسندم. تفكري كه در آن فرقي بين طرفداران احمدي نژاد و موسوي نيست و هر دو با ذهني بسته به دنبال از ميان بيرون كردن دشمنان (و نه رقيبان) هستند. براي آنها دشمن معني دار است نه رقيب و در دنيايي چون سياست و قدرت كه تعامل و نسبي انديشي شرط اصلي بقا و اعتلاي آن است (ياد پدر خوانده و جلسه اي كه تشكيل داد تا مايكل را برگرداند بخير) با تفكرات محدود تنها به خواسته هاي كوچك خويش مي انديشند. حرفي نيست، دوره اي است كه دوباره جوي در حال شكل گيري است و دوباره مردم از هول يكي، بي تامل به دامن ديگري پناه مي برند و موج هم اصلا خاصيتش اينست كه فرصت تامل را از تو باز مي ستاند. اما به نظر من كروبي كانديداي قشر فرهيخته است و ميرحسين كانديداي قشر پر شور اما هنوز از نظر سياسي توسعه نيافته و دانشجويي جامعه. و اگرچه بچه هاي قشر دوم را دوست مي دارم اما از نظر من تفكر قشر اول براي اداره جامعه مناسب تر است...
یاسمین
شنبه 9 خرداد 1388 - 12:1
3
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

آقا پرونده "مرد روی سیم" شما عجب باحال شده. خیلی حال کردم. پرونده های قبلیتون هم خیلی خوب بودن. اما این یکی از یک جنس دیگه ست. دستتون درد نکنه.

بهرنگ
شنبه 9 خرداد 1388 - 14:52
7
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین
با یه سایت باحال دیگه اومدم: http://www.metacritic.com پیشنهاد میکنم سایت رو سیاسی نکنید چون عواقبی داره که زیاد جالب نیست راستی کسی میدونه سایت هفتان چرا فیلتر شد؟

امیر: سایت درجه یکیه.
شقایق
شنبه 9 خرداد 1388 - 15:12
-3
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

"مستند «آقای کیمیایی» هم در این بسته ... " امیر قادری دروغ می گییییییییییییییییییییییییییییییییی !!! حداقل اون شایدو از اول جمله بردار ءکه اصلا از شک و دودلی خوشمون نمیاد. راستی اگه قراره راجع به کاندیدای مورد علاقت بگی و مثل علی معلم حالمونو بگیری(که ظاهرا نظراتون یکیه!) لطفا نگو ء بذار فکر کنیم امیر قادری خیلی باحال تر از اونی که فکر میکردیم): گرچه تو کامنتای بالا یه اشاره ای بهش کردی ءولی لطفا حالگیری نکن


شنبه 9 خرداد 1388 - 15:45
4
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

میگم امیر پس این مچبندای سبز ما آب زرشکه دیگه نه؟!! البت که شما باید حرفاتو بزنی ء ولی فکر کنم بعدش که اسمشو بردی ما باید مثل مهدی یه لعنت به خودمون بفرستیم که این امیر قادری با حس وحالی که انقدر نوشتهاشو دوست داشتیم چققققققققققققققققققدر ازمون دور بوده و ما فکر میکردیم ...

کاوه اسماعیلی
شنبه 9 خرداد 1388 - 15:57
7
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین
1.گران تورینو از معدود فیلمهای مهم پارسال بود که ندیده بودمش...که البته تغییری در فیلمهای محبوبم به وجود نیاورد.اما عاشق لحن کلینت ایستوود شدم وقتی به تائو که در فکر انتقام است میگوید:"I said sit down".....این لحن دیالوگ گویی فقط از کسی بر می آید که 60 سال قوی توی سینما بوده باشد....دمش گرم... 2.این هم برای مزه پرانی....به ملا هادی سبزواری که از متفکرین محترم عصر خودش بوده وقتی برای اولین بار عکس را نشان می دهند اصلا کلا موضوع را منکر می شود و می گوید"به لحاظ هستی شناختی انتقال اعراض ممکن نیست." 3.و اینکه پرونده بنجامین عالی بود و مهمتر از آن مصاحبه محشر دیوید فینچر.آدم لذت می برد وقتی این همه وسواس و دقت در جزئیات را می بیند به خصوص آن قسمت چراغ قوه اش...........یک روزی باید با دیوید فینچر یک مصاحبه عمری از جنس مصاحبه کامرون کرو با وایلردر بیاوریم.این مصاحبه ها با عاشقان سینما ست.... 4.و اینکه خدا برای به شوق آوردن بندگانش آن هم در بدترین شرایط چیزهایی از آستینش بیرون می آورد که آدم حیرت می کند...خبر را شنیدید؟علی دایی و مربیگری در نیوکاسل.برای یک نیوکاسلی طرفدار علی دایی حتا اگر کذب هم باشد یک سرخوشیست نه؟

امیر: برای دیوید فینچر و محض قدردانی به کافه جواد هم سر بزن. و این که آره: خدا برای به شوق آوردن بندگانش آن هم در بدترین شرایط چیزهایی از آستینش بیرون می آورد که آدم حیرت می کند...
محمد جواد اميرآبادي
شنبه 9 خرداد 1388 - 16:34
0
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

1 - من مدتيه كه با اين سايت و نوشته هاش مشكل پيدا كردم و قصد داشتم كه ديگه ننويسم !! هر چند هر روز و چند بار مي آيم و مي خوانم همه را .

2 - حالا اما نتونستم مقاومت كنم و اومدم كه در برابر نوشته منطقي و ارامت در روزنامه اعتماد ملي در جواب نوشته حميد امجد ، سر تعظيم فرود بيارم و بگويم كه ممنونم . از حالا به بعد سعي ميكنم كه لجبازي را كنار بزارم و در اين روزنوشتهاي تو مشاركت كنم

شیده
شنبه 9 خرداد 1388 - 18:2
4
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین
خب منم فکر می کنم به کروبی رای میدی چون در بیشتر مسائل با افخمی معلم قوچانی کرباسچی هم سلیقه ای (این اخری را شک دارم) البته حق داری به هر کسی که دلت می خواد رای بدی حتی اگه ما حال نکنیم اما چیزی که حال بچه های اینجا را خراب می کنه منفعل بودن ومحافظه کاری صاحب کافه است نه مخالف بودن با انتخابت . یکی از مهمترین اتفاقات تا چند وقته دیگه رخ میده و ما همه هیجانزده ایم اما برخلاف همیشه اینبار اینجا صدایی نیست نور اشنایی نیست البته که ما پررو تر از این حرفهاییم انقدر سمجیم که اگه حالم نداشته باشی بیاریمت تو جمع کافیه فقط اشاره کنی.

امیر: نداشتیم از این حرف‌ها. گرمای این جا به خاطر حضور همه ماست.
ویدا
شنبه 9 خرداد 1388 - 18:50
-10
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

واقعا تو هم طرفدار کروبیی؟باورم نمیشه.لطفا صریحا اعلام کن تا باور کنیم بعدشم صریحا دلیل بیار. میدونم آره... کامنت قبلی ام را بیخیال.آخه دیگه موضوع داره خیلی حساس میشه ...

کاوه اسماعیلی
شنبه 9 خرداد 1388 - 20:57
-12
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

حالا و پس از پخش فیلم اول تبلیغاتی میر حسین موسوی با خیال راحت اعلام میکنم که میر حسین موسوی نامزد مورد علاقه من در بین گزینه های موجود است و به او رای خواهم داد.

1981
شنبه 9 خرداد 1388 - 21:54
6
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

شرط میبندم امیر قادری طرفدار کروبی نیست ( آمین)

رضا رادبه
شنبه 9 خرداد 1388 - 23:21
19
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

خیلی خیلی جالبه که همه شعار جذاب "زنده باد مخالف من" فقط دوست دارند بنویسند و توی دستشان بگیرند و تکانش دهند.

جواب کامنت م.عمرانی را که امیر نوشته بود خیلی دوست داشتم و مشتاقانه منتظر نوشته ی امیر برای کاندیدای مورد نظرش هستم.

جدا" چرا نمی خواهیم فکر کنیم یکی دوست ندارد به آن که ما دوست داریم رای بدهد؟ ( حتی به احمدی نژاد)

از فیلم مستند موسوی /مجیدی یاد گرفتم حیف که تختی نیست وگرنه بهترین گزینه برای رییس جمهور مادام العمر ایران بود!!!

Reza
يکشنبه 10 خرداد 1388 - 0:3
3
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین
1- با نوشته دوستمون م.عمرانی در مورد انتخابات ( که احتمالا نظر امیر هم هست چون تکرارش کرده ) کاملا موافقم . در میان کاندیداهای موجود کروبی بهترین گزینه است . متاسفانه یک جو احساسی در حمایت از موسوی به وجود اومده که دیگه کسی به سوابق ، برنامه ها و اطرافیان کاندیداها کاری نداره و انگار فقط به دلیل حمایت خاتمی از موسوی ، اکثرا بدون شناخت قصد رای دادن به او را دارند . حمایتی که در دوره قبل باید از مصطفی معین صورت می گرفت ( البته در مقایسه با کروبی در همه زمینه ها معین چیز دیگری بود ) انجام نشد و این دوره هم به شکل احساسی گرد موسوی شکل گرفت . امروز با ماشین که عکس کروبی رو پشتش زدیم تو شهر می چرخیدیم و همه اش با نگاه های چپ چپ حامیان موسوی مواجه می شدیم . کسی توجه نداشت که کروبی و تیمش در همه زمینه ها و بازتر فکر می کنند و قدرتمند ترند و خیلی از برنامه ها و گفته های موسوی هم از برنامه های کروبی برداشت شده . به هر حال فرصت هست و هنوز دیر نیست . 2- امیرجان نوشته ات رو در پاسخ به حمید امجد خوندم . ایندفعه از لحنت و نوع پاسخ دادنت خوشم اومد هر چند کلا برداشتی رو که از فیلم داری ندارم و اینجوری نمیبینمش و به نظرم فیلم خیلی خوبیه . در مورد اینکه بیضایی با موافقین فیلم مصاحبه کرده باید بگم ( البته با حسین معززی نیا که از مخالفین فیلم بود در وِیژه نامه جشنواره مصاحبه کرده بود و در جلسه پرسش و پاسخ هم پاسخ منتقدین رو داده بود ) فردی که میخواد با فیلمساز مولفی مثل بیضایی مصاحبه کنه باید آشنایی کافی ( و نه کلی ) با اندیشه ها و افکارش داشته باشه ، آثارشو خونده باشه و حداقل تئاترهای اخیرش رو دیده باشه تا بتونه چیز به درد بخوری از مصاحبه بکشه بیرون . نه اینکه دیگران نتونن باهاش مصاحبه کنن ولی اون مصاحبه نمیتونه خوب باشه چون باید مدام به رفع سوءتفاهم ها و مسائل ساده و بدیهی بگذره .

امیر: «...متاسفانه یک جو احساسی در حمایت از موسوی به وجود اومده که دیگه کسی به سوابق ، برنامه ها و اطرافیان کاندیداها کاری نداره و انگار فقط به دلیل حمایت خاتمی از موسوی ، اکثرا بدون شناخت قصد رای دادن به او را دارند...»
سعید حسینی
يکشنبه 10 خرداد 1388 - 2:4
-2
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

صبر کن تند نرو قبل از اینکه تبرت رو واسه میر حسین ما بلند کنی چند نکته رو بدون :

1_ ما میر حسین رو دوست داریم این نکته اصلیه ما با دلمون رفتیم سراغ میر حسین اما طرفدارای کروبی نمیخواهم بگویم با عقل بلکه با یکجور منطقی که شدیدا محدود شده اطراف او جمع شدند به نظرم ما نزد خدا محبوب تریم شاید توسعه یافته نباشیم شاید مثل گوسفند باشیم اما به کارمون اعتقاد داریم اتفاق می خواهیم کشور یک قدم به سمت جلو برداره دلیل ما نبودن احمد نژاد نیست دلیل بودن موسویه

2_اتفاقا مشکل من با کروبی اینه که به کوچکترین کارش اعتقاد نداره این جیزیه که مهرجویی میفهمه و نامزد محبوبش میشه میر حسین و تو نمی فهمی چرا می گویم اعتقاد ندارد ؟ کروبی سریع تر از همه اعلام نامزدی می کند و وقتی ازش می پرسند به نفع کسی کنار می روی می گوید نه چون من رو حزب انتخاب کرده من معتقد به کار حزبی ام و دیگران هم عضور حزب ما بشوند تا با آهنها درو حزب رقابت کنم ببینیم اسم ها هست حزب -مشاور -برنامه اما اصل مطلب که اون اعتقاد به عمل هست نیست حلقه مشاوران کروبی رو دقیقا کسانی هستند که علیه احزابشون طغیان کردند کرباسچی از کاگزاران-ابطحی از روحانیون -کدیور و عبدی از مشارکت و.. یعنی مروبی نخستین ایه کار سیاسی اش که حزب بود روو به نفع منافع شخصی و پیر.زی در انتخابات مصادره کرد یعنی حتی به کار حزبی خودش در این چند سال اعتقاد نداشت .

3_اتفاقا موسوی برنامه دارد اما ادا در نمی آورد برنامه ها بیرون اومده و موجده ببین امیر حقیقت رو بگو یعنی چی یک تعداد ایده کلی میر حسین موسوی تا این لحظه 4 صفحه برنامه اقتصادی ارایه داده که کروبی به یک ایده (سهام نفت) خلاصه اش کرد میر حسین موسوی برنامه دقیق برای رفع تورم داده که کروبی اصلا حرفیی از اون نزده میر حسین موسوی برنامه کامل برای احقاق حقوق شهروندی داده میر حسین موسوی برنامه اش رو برای احیای حقوق زنان دیروز اعلام کرد

4-چند ماه پیش در روزنوشت هات در حاشیه خبر قرار دادن اینترنت رایگانن در پارکها و .. اعلام کردی یک جامعه برای توسعه به این موارد نیاز دارد میر حسین موسوی دیروز رسما برنامه ای برای رایگان شدن اینترنت ارایه داد.

5-این از برنامه پس دلیلی برای بی برنامگی نداریمن اما سکوت بیست ساله اولا اگر بشود اسمش را سکوت گزاشت و حضور او در دوم خرداد در حمایت از خاتمی (حتما پوستر های دو نفری این دو رد اون زمان رو یادت هست) واکنش شدیدش به توقیف مطبوعات اظهار نظر و.. موجود هست اما اینکه رغبتی به حضور در قدرت نداشته در نوع خودش عیب شمرده نمی شه باید دقت کنیم با اینکه داشتن حزب و کار تشکیلاتی نشانه توسعه است اما کروبی دقیقا به تمام این موارد پشت پا زده و دقیقا افرادی را دورش جمع کرده که نه عضو حزبش هستند نه با حزب های خودشون همرا بودند

6-اما همه اینها کافی نیست برای پیروزی و برای شکست دادن مردی در قدرت به موج نیاز داریم موج همیشه نشان نا آگاهی نیست و طغیان علیه موج نشان آگاهی اتفاقا موجی که به قصد برکندن ظلم باشه بسیار ازشمند عین آگاهیه

7_میر حسین موسوی در فیلم مجید مجید ی و برخی برنامه هاش دقیقا ارا محمود احمد نژاد را هدف گرفته و از جنبه دیگر تواناییش یعنی همراه کردن قشر مذهبی بهره برد اما این به معنی دوری او از گفتمان روشنفکری نیست ازت دعوت می کنم به فرهنگستان هنر بری و کار بسایر عمیق مطالعاتی که توی این فرهنگستان زیر نظر موسوی انجام شده ببینی تا نگویی در این بیست سال خواب بوده اتفاقا بیدار بوده و کار کرده و ساخته و نوشته و نقاشی کشیده و روز به روز قدرتمند تر شده برای روزی نیاز به او باشد قیاس مع الفارق است اما ام علی هم زمانی احساس می کند که باید سکوت کند و سالها سکوت می کند اما سجاد کل دوران امامتش را سکوت می کند اما سکوت به معنای بی تحرکی نیست اتفاق تقیه اام صادق نتیجه اش یک کار عمیق و عظیم علمی است و تقیه (و نه سکوت )میرحسین موسوی نتیجه اش گنجینه ایست به نام فرهنگستان هنر که مهرجویی و مجیدی و فرمان ارا و ..ارزشش را می دانند

8- تاریخ حضور کروبی را پیگیری می کنم و روز به روز بیشتر به این نتیجه می رسم که او اعتقادی به کار هایش ندارد کروبی در انتخابات مجلس ششم و با حضور در لیست جبهه مشارکنت به عنوان نفر 29 ام وارد مجلس می شود و در مجلسی که اکثریتش از مشارکتی ها هستند رییس می شود اما دقیقا روزی که این ریاست باید به کمکی تااید صلاحیت همین مشارکتی ها بیاید از حرکت جمعی آنها کناره می گیرد و رسما اعلام می کند انتخاباتی را که با رد صلاحیت گسترده دوستانی برگزار می شود که او را به صندلی ریاست نشانده اند قبول دارد ایا این نشان توسعه است؟

9_به میر حسین رای میدهم چون به او اعتقاد دارم چون می دانم وقتی مهر جویی کل ابرویش را برای یک نفر می گزارد بی مورد نیست چون به مهرجووی اعتقاد د اردم چون به علی سنتوری اعتقاد دارم چون حضور زهرا رهنورد کنار میر حسین اعتقاد دارم به میر حسین رای می دهم به خاطر ایمان اعتقاد و صدا قتی که در همه کارهایش هست .

10-داریوش مهر جویی:سلام من را به اقای موسوی برسانید و بگویید منتظر آمدنش هستیم و دوست داریم برایمان وزیر فرهنگ کتابخوان انتخاب کند .به او بگویید ما به اینده خوش بینیم.

حسین لامعی
يکشنبه 10 خرداد 1388 - 3:36
14
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین
سلام به همگی مخصوصا آقای امیر قادری...... آقای قادری, استاد من, لطف میکنین این جملتون رو واضح تر بیان کنین: "امیر قادری: به نظر من كروبي كانديداي قشر فرهيخته است و ميرحسين كانديداي قشر پر شور" آقای قادری دوست داشتنی, اگر اشتباه نکنم شما از آن آدمهایی هستید که آدمها را با شخصیت خودشان تحلیل نمیکنید! بلکه با بررسی دورو وریهایشان در موردشان تصمیم میگیرید..... وگرنه مگر میشود میر حسین موسوی را نماینده ی "شور" دانست و کروبی را نماینده ی "شعور"؟! آقای قادری, براستی کروبی نماینده ی قشر فرهیخته است, ولی موسوی نماینده ی قشر جوگیر؟! نمیخواهم به مهدی کروبی توهین کنم, که از دست روزگار خودم کسی بودم که 4 سال قبل دور اول به کروبی رای داده بودم! و به همین دلیل تمام و کمال میشناسمش.....تمام خاطراطش را از برم....تمام ریز بارمبندی های زندگیش را میدانم...... نمیخواهم مسخره کنم اما کروبی یکی از جوگیرترین و بی تامل ترین سیاستمداران ایرانیست.....به گمانم انسان خوب و سالمیست اما یادم نمیرود همین چند روز قبل کروبی در صدا سیما گفت:"اینقدر در کابینه ام زن میاورم! که مردها ضربه فنی شوند!!!!!!!!!!!!!" یا در ماه های قبل گفت بود: "من آدم دعوایی هستم! ولی الکی دعوا نمیکنم!!!!!!!!!!!!!" یا گفته:"اگر رییس جمهور شوم هر ماه به همه ی مردم 70 هزار میدهم! و میتوانید سربازی هایتان را هم بخرید!!!!" نمیخوام توهین کنم ولی این حرفها برای من شدیدا بوی احمدی نژاد میده.....!! آقای قادری به ارواح خاک پدربزگم یکی از بچه های خوزستان میگفت: ما هنوز آب سالم نداریم!!" یکی دیگه میگفت: "ما هنوز گاز نداریم" مهدی کروبی آدم خوبیه اما نمیتونه.....امکان نداره بتونه حتی 1 قدم برداره....... این جا ایرانه! یک کشور 70 میلیونی با اقتصادی که هزار دالانه تو در تو داره..... با آقا زاده هایی که هر کدومشون سرشون یه جا گرمه......مهدی کروبی در حایگاهی نیست که بتونه حتی به مجلس فشار بیاره تا صلاحیت 20 درصد از وزیرانی که پیشنهاد میده رو بگیره....! شک ندارم بیش از 70 درصد وزیران کروبی امکان رد شدنشون از تایید شدنشون بیشتره...... آقای قادری اگه میخوای به کروبی رای بدی رای بده! اما خواهش میکنم دعا کن میر حسین موسوی رییس جمهور بشه....! میر حسین موسوی کسی بود که با نفت 7 دلاری فاصله ی طبقاتی رو به کمترین حد رسونده بود و در زمان جنگ مملکت رو رو 1 انگشت میچرخوند.... کروبی چه برنامه ای داده آقای قادری؟! لفط میکنین یکی از برنامه هاش رو نام ببرید؟! نکنه 70 هزار تومن یا 6 تا وزیر زنی که میخواد تو کابینش بیاره رو میفرمایید؟!! تو تاریخ انتخابات ایران سراغ داری کسی مثل موسوی بیاد رسما "برنامش برای کنترل تورم" رو اعلام کنه و زیرش امضاء بزنه؟! دیده بودین کسی بیاد در 4 بند که هر بند بیش از 10 شاخه داره برنامه ی حمایتیش از زنا رو اعلامکنه و زیرش امضاء بزنه.....؟! موسوی به هیچ وجه 20 سال سکوت نکرد بلکه 20 سال سانسور شد! 20 سال خونه نشین شد! عینهو موسوی خویینی ها که روزی دادستان انقلاب بود و فتح کننده ی لانه ی جاسوسی, اما الان کجاست؟! اگر میخواهید بدونید چرا موسوی رو 20 سال ساکت کردن برید بررسی کنید چرا در یک عمل بی نهایت شگف انگیر به طور کامل "پست نخست وزیری" از قانونه ایران برداشته شد؟! برید بررسی کنید چرا میر حسین موسوی بعد از سال 67 !! 3 بار پشت سر هم استعفاء داد وآخرین بار امام خمینی مجبور شد بپذیره..... برید ببینید چرا در زمان نخست وزیریش دکترها بهش دستور داده بودن:"به خاطر فشارهای وحشتناکی که تحمل میکنه تا چندین ماه حق نداره دراز کشیده بخوابه!! چون قطعا سکته میکنه! و به همین دلیل مجبور بود چندین ماه نشسته بخوابه!!!" میر حسین موسوی 20 سال کامل کامل حضور داشت....! هم رسما در شورای مصلحت نظام بود و هم بیش از 10 سالم مدیر فرهنگستان هنر, اما به قول خودش باکوتش کرده بودن..... به قول خودش: "دروبین های صدا سیما طرف من نیومدن زیرا از محاسن سفید من میترسیند! زیرا خوب میدانند چه بر سرم آوردند که محاسنم سفید شد!" میر حسین موسوی یک آدم معمولی نیست...... یه انسانیه که اگه این دور رییس جمهور نشه به نظر من باید کر کره ی مملکت رو کشید پایین.....من نه میخوام کسی از احمدی نژاد انتقام بگیره! نه برام هیچ اهمیتی نداره که خاتمی از کی حمایت میکنه....! من برام فقط همین مهمه که در تک تک کلمات میر حسین موسوی صاداقت و برنامه داشتن روحس میکنم..... من بعد 22 سالی که زندگی میکنم برای اولین بار یک مسئول سیاسی رو دیدم که سیاستمداره نه سیاست باز! آقای امیر قادری عزیز, شمایی که همیشه آن جمله ی تاریخی استاد یوسفعلی میر شکاک در وصف محسن مخملباف را بیان میکنید کاش دوباره سری به میر شکاک میزدید: "در تاریخ 100 سال اخیر فقط 2 مسئول مملکتی داشتیم که بسیار "صادق و پاک" "با برنامه" و "قدرتمند" باشند....1: امیر کبیر....2: میر حسین موسوی....... اگر میر حسین موسوی شکست بخورد "فرهنگ پاک سیاسی" نابود میشود و دیگر هیچگاه نمیتواند قد علم کند (میر شکاک)" من نمی خواستم هیچ چیزی بنویسم چون به نظر همه ی آدم ها کاملا احترام میزارم اما اون یه جملتون چشمام رو تار کرد آقای قادری..... "امیر قادری: به نظر من كروبي كانديداي قشر فرهيخته است! و ميرحسين كانديداي قشر پر شور!!!" زبانم بند آمد وقتی این خط را خواندم.....یعنی میر حسین مسوی بدون برنامه است ولی مهدی کروبی با برنامه؟؟؟!!!!!!!!!!" وا عجبا...........!!!! البته قبلا گفته بودم باز هم میگویم که: وقتی مستند شور انگیز استاد مهرجویی در وصف میر حسین مسوی پخش بشه همه ی جونوا به حقایق پی میبرن.... پی نوشت: ولی جدا از همه اینا آقای قادری وجدانا دمت گرم! با اینکه طرفدار مهدی کروبی هستی اما تو صفحه ی اصلی وبت بیش از 20 پست در جهت حمایت از میر حسین موسوی گذاشتی و حتی نامه ی قرشته طائرپور به میر حسین موسوی رو هم در وبت قرار دادی......دمت گرم.... یا علی مدد

امیر: اون تکرار کامنت یکی از بچه‌ها بود که بخش‌هایی‌اش رو دوست داشتم. حالا می‌تونی مقاله کامل‌ام رو در این باره بخونی.
سجاد
يکشنبه 10 خرداد 1388 - 6:34
-7
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

سلام.حالا و بعد از پخش فیلم میرحسین،با خیال راحت می گم من رای نمی دم.میرحسین،هیچ برنامه ای نداره و با برانگیختن احساسات می خواهند به او رای بدیم.او احمدی نژادی دیگر است.کروبی هم که با این تیمی که جمع کرده(از محمود دعایی تا عباس عبدی!)واین برنامه های فضایی(مثل واگذاری سهام نفت در دوره ی اوج گیری رکود تورمی وبرداشتن نظارت استصوابی!!!)معلومه که نمی دونه در چه زمانی داره وارد می شه و فقط داره دست و پا می زنه برای ریاست جمهوری.رضایی هم که...

شقایق
يکشنبه 10 خرداد 1388 - 6:36
0
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

به هر کسی که رای بدی نظرت محترمه ولی لطفا نگو که ماها داریم از رو احساسات به موسوی رای می دیم که انگار داری بهمون فحش میدی ء اونم بدجور

علی خطیبی
يکشنبه 10 خرداد 1388 - 7:10
0
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

سلام امیرجان. در مورد انتخابات و کاندیدای مورد علاقه مون توی روزنوشت بعدی ات که گفتی کاملا انتخاباتیه صحبت می کنیم. خاصه در مورد فیلم های مستند کاندیداها. اما یه نکته مهم که این چند روزه ذهن منو مشغول کرده اینه که : برنامه نود هدفش کمک به ارتقای سطح فوتبال ایرانه. در این زمینه کارهای زیادی هم کرده. از برنامه های محبوب اکثر ایرانیاست. توش زندگی جریان داره. فقط هم عادل فردوسی پور می تونه از پس اجراش بربیاد. دوشنبه هایی که نود پخش نمی شه ، معنا نداره. انگار که اصلا دوشنبه نیست. اما چرا نود باید در این زمان تا آغاز لیگ بعد تعطیل بشه. درست الآن که وقت جمع بندی و تحلیل آنچه که در این یکسال گذشت است. شاید واقعا چیزی نداشتیم (به جز حاشیه) که بخوایم تحلیلش کنیم !!! اون آهنگ تتلو که لینکشو توی کامنتای بالا گذاشتم دانلود کن و گوش کن. بر خلاف اون آهنگایی که تا الآن ازش شنیدیم.

آریان.گ
يکشنبه 10 خرداد 1388 - 9:56
-9
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین
پس امیر خان هم کروبی شد . اشکال نداره . حدسشم سخت نبود ولی خب نمیخواستم به روی خودم بیارم تا شاید فک کنم اشتباه کردم . هر چقدر هم که کروبی با برنامه تر باشه (که هست ) و البته بسیار با نفوذ تر اینبار نمینونم خودمو از این موج ایجاد شده جدا کنم . جو گیر شدم ؟ اشکال نداره چشم بسته رای میدم ؟ اشکال نداره . در واقع دارم به خاتمی رای میدم ؟ اره دقیقا سید همیشه جزو محبوبانم بوده . بذا حالمون خوش باشه این روزا . بذا فک کنیم یه اتفاقی قراره بیوفته اینجا . هر چند درباره کروبی دلایلی دارم که رایم به میر حسین رو برای خودم خارج از احساسات منطقی جلوه میده . دوران کروبی سرومده حتی اگه بهترین کادر و برنامه هارو هم داشته باشه . درسته میر حسین خیلی از فاکتور های کاندید ایده آلم رو نداره ولی دستو دلم هیچ جور به سمت کروبی نمیره . به امید اینکه به زودی اتفاق خوبی بیوفته تا مردم بعد مدت ها حس کنن وجودشون ارزشمنده و اگر اراده کنن میتونن کسیو که دوست ندارن از دور خارج کنن . این حسه خیلی ارزشمنده که باید برای به دست آوردنش تلاش کنیم.

امیر: «...هر چقدر هم که کروبی با برنامه تر باشه (که هست ) و البته بسیار با نفوذ تر اینبار نمینونم خودمو از این موج ایجاد شده جدا کنم . جو گیر شدم ؟ اشکال نداره چشم بسته رای میدم ؟ اشکال نداره . در واقع دارم به خاتمی رای میدم ؟ اره دقیقا سید همیشه جزو محبوبانم بوده . بذا حالمون خوش باشه این روزا . بذا فک کنیم یه اتفاقی قراره بیوفته اینجا...»
احسان ب
يکشنبه 10 خرداد 1388 - 11:1
-14
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین
1- خیلی صریح اولش میگویم که به کروبی رأی خواهم داد. این تصمیم را خیلی قبل از فیلم دیشب میرحسین/مجیدی گرفته بودم که به نظرم برای منصرف کردن خیلی از حامیان میرحسین کافی بود اگر که اهل نظر باشند . به نظرم وقتی یاد گرفته ایم که شرکت کنیم در انتخابات حتی اگر تنها حداقلی از ایده ال هایمان را داشته باشد، وقتی فهمیده ایم که رادیکال در نظر باشیم و پراگماتیست در عمل، موقع تصمیم گیری هم باید آنقدر بالغ باشیم که کمی جلوتر از نوک بینی مان را ببینیم. همه چیز در اینکه فلان کاندیدا بلد است حرف بزند یا فعل و فاعلش را پس و پیش می گوید یا نه خلاصه نمی شود. تیم و برنامه و حامیان مهمترند در همچین انتخابی. از آنها مهمتر صداقت است و یکی بودن حرف و عمل و باز از همۀ اینها مهمتر این است که تکلیف آدم با خودش معلوم باشد. یکی به میخ نزند و یکی به نعل. دنبال بدست آوردن دل همه نباشد.خاستگاهش معلوم باشد نه اینکه 90درصد حامیانش را با حمایت کسی بدست آورده باشد که 0.9 ثانیه هم بر روی عکسش مکث نمی شود در فیلم تبلیغاتی جناب کاندیدا. 2- با دوستی که فیلم تبلیغاتی احمدی نژاد را تأثیر گذار دانسته بود، صد در صد موافقم. فیلم بسیار حرفه ای تر و اثربخشتر از فیلم جناب مجیدی بود .تصویری که از احمدی نژاد نشان می داد با تصویر چهار ساله ای که ازو در ذهن داریم کاملأ منطبق بود. نه لا پوشانی می کرد نه باج می داد به مخالفان نه دنبال بدست آوردن دلشان بود . زوم کرده بود روی درون مایۀ احمدی نژادیسم و زده بود توی خال. یک پلان شاهکار داشت که با نمای باز آشنا و تلویزیونی جمعیت در یکی از سفرهای استانی احمدی نژاد شروع می شد و بعد کات می شد به نمای نزدیکتر زنی روستایی در صف اول همان جمعیت که می گفت" امام زمان، خودت نگهدارش باش". برگ برنده اش اما سکانس مربوط به ارغوان رضایی تنیسور مقیم فرانسه بود که مقادیر معتنا بهی کف از دهان بنده خارج نمود. گاهی آدم باید کلاه را به احترام مخالفانش از سر بر دارد. 3- شور و وجد طرفداران موسوی را درک می کنم. دختران وپسران تازه به دانشگاه راه یافته ای که وقتی پرچم سبز بدست می گیرند و دور هم سرود می خوانند خودشان را در مرکز عالم تصور می کنند. هیچی که نباشد ده دوازده سال پیش ما خودمان اینکاره بودیم. اما کاش آنقدر اسیر احساسات نشویم که نتوانیم درک کنیم منطق درونی را که بوجودآورندۀ آن شور و حال است. که دوامش می دهد و محافظتش می کند.

امیر: ...هیچی که نباشد ده دوازده سال پیش ما خودمان اینکاره بودیم...
محسن رزم گر
يکشنبه 10 خرداد 1388 - 14:51
-10
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

امير! يادت باشه كه يك جمله هم درباره " مالديني" ننوشتي؟ يادمون مي مونه !

مصطفی جوادی
يکشنبه 10 خرداد 1388 - 15:12
29
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین
"به نظر من كروبي كانديداي قشر فرهيخته است و ميرحسين كانديداي قشر پر شور اما هنوز از نظر سياسي توسعه نيافته و دانشجويي جامعه" . ای وای امیر! اگر نتیجه تلاش برای مرعوب گفتمان غالب نشدن ، نادیده انگاشتن ارزش های ذاتی آن گفتمان باشد ، که اصلا نقض غرض شده است. این "فریختگی" که تو می گویی همه هویت اش را از همین "مقهور نشدن به هرقیمت" می گیرد و مطمئنا چنین نگاهی حاصل مراتب بالای فریختگی نیست. در فریختگی مطلوب من، شخص با عبور از چاله "استقلال کور" ، گوهر ذاتی یک مفهوم را به پدیدارهای بعضا ناقص آن فرو نمی کاهد. که بر سر همین نقصان هم بحث هست و چه بسا این خوانش تنگ نظرانانه از آن پدیدارهاست که انها را ناقص جلوه می دهد. این "دانشجویان پرشور" پشت اش یک جور سهل انگاری فکری هست ناشی از قانون خودساخته "بلوغ سیاسی = روی موج نبودن" (که هر چند توی حرفهایت این را انکار کنی ، شرمنده امیرجان ، من زیربارش نمی روم) اگر با دهه محوب ات (70) هم اینجوری مواجه شده ای ، سوء تفاهم شده است."شور" الزاما یک نیروی سلبی کور نیست و بعضا می تواند محصول بلوغ فکر ی و سیاسی باشد. کلی درباره این چیزها با هم حرف زده ایم. کماکان معتقدم که مواجه ات با مظاهر حمایت نیندیشیده و غیرشهودی از موسوی، عامل دافعه ات به این جریان است. بر ارزش "تشکیلات " در مورد کروبی ، در مقابل "شور" در مورد موسوی تاکید می کنی ، در حالی که اینها اصلا در طول همدیگر نیستند و اساسا فاکتورهایی از دو جنس متفاوت اند. نبودن شور در جبهه مخالف ، بر نظام مند بودن آنها صحه نمی گذارد الزاما، و غالب بودن شور در مورد موسوی الزاما "چپ رومانتیک " را نتیجه نمی دهد. گذشته از بحث های این چنینی در حوزه متدلوژی که منجر به برتری دادن متد اصلاحات کروبی در مقابل متد موسوی است ، به هر حال باید به نسبت این متدی که پذیرفته ای با مصادیق و آن شخصی که نمود بخش آن است هم فکر کنیم. با همه ارزش های اظهر من الشمس که در متدی وجود دارد که تو کروبی را تحت آن ارزشمند می دانی ، باید ببینی که شخص این آدم در چه جایگاه نسبت به همین متد ایستاده است. چه جور مصادیق و نمودهایی در جوزه های مختلف از ایم متد منبعث میشود. بحث کمک های ریالی دولت به مردم مثلا شاید سطح پایین ترین خروجی باشد که از آن متدقابل تحسین بیرون آمده. ...ای وای امیر. نکند من دارم این حرفها را مثل ان روز روی هوا می زنم. نکند به جای حرفهای رفیق حالا دیگر قدیمی ات داری به حرف جوانان پرشور گوش می کنی. داریم توی چشم هم حرف می زنیم.

امیر: اولا که من ننوشتم آن‌ها را. تکرار کامنت یکی از دوستان بود. بعد هم این که از کجا می‌دانی من چرا فلان حرف را زده‌ام که حالا داری می‌گویی چون من به این خاطر این جوری نوشته‌ام، پس اون جوری. و این که اگر پول نفت به مردم داده شود، دولت مجبور است برای امور داخلی متکی به مالیات باشد و آن وقت... من به بحث «کمک های ریالی دولت به مردم» این جوری نگاه می‌کنم. ضمنا اتفاقا قانون سیاسی گاهی وقت‌ها با طول موج بودن برابر است. و چه روزگاری می‌شود آن روزگار. به هر حال هر چی می‌خواستم درباره موسوی بگویم، حالا درست یا غلط، توی فیلم تبلیغاتی اول‌اش بود. خودش گفت. حالا به بحث در روزنوشت بعدی ادامه می‌دهیم.
وحید
يکشنبه 10 خرداد 1388 - 15:18
-6
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

امیر جان نا امیدمون نکن...

امین م
يکشنبه 10 خرداد 1388 - 15:43
7
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین
در جوابی که به یکی از کامنت ها داده بودی حرف جالبی بود که دلیل حمایت از موسوی احساسی و به دلیل فرار از وضع موجود و ادامه نیافتن آن است که من تا حدودی با این نظر موافقم . شاید در دوره ی پیش یکی از دلایل مهم انتخاب احمدی نژاد هم ، همین جو روانی بر علیه هاشمی بود (نظر منه). اما در مورد حمایتت از کروبی گفته بودی که که بر خلاف میرحسین دارای برنامه منسجم و تیم قوی است من جز بحث سهام نفت که به هر ایرانی تعلق می گیرد چیز دیگری نشنیده ام و باقی کلیات بوده است که البته شاید اشکال از من یا ضعف اطلاع رسانی بوده . ودر مورد تیم قدرتمند ، انصافا تیم موسوی هم ضعیف نیست و البته این مواردی که گفته بودی فقط شامل کروبی نمی شه مثلا محسن رضایی هم برنامه خودش رو کامل بیان کرده و تیم خودش رو هم تا حد زیادی بسته و تمرکز خودش رو روی موضوع اصلی مردم یعنی اقتصاد گذاشته (البته نقد برنامه ، تیم و تفکراتش یه بحث دیگه است). اما در مورد احساس در اطراف کاندیداها به نظر من این چندان هم غیر عادی نیست در تمام دنیا این شور و احساس است که سبب برتری یک کاندیدا می شود تا برسی دقیق و موشکافانه شخصیت و برنامه های او (روی دقیق تاکید می کنم) زیرا بررسی دقیق این موارد نیازمند صرف زمان و داشتن اطلاعات زیادی است که از عهده همه خارج است. مردم اصولا به کلیت یک کاندیدا توجه می کنند که می توان آن را در شعار های او خلاصه کرد وسپس با انطباق آن شعار ها با خواسته های خودشان انتخاب خود را انجام می دهند و سپس به حمایت از از فرد مورد نظر می پردازند که به دلیل اشتیاق به تغییر و انتخاب با همه ی احساس و توان از او حمایت می کنند. البته در ایران این احساسات عموما بر علیه یک شخص خاص بوده تا در طرفداری از شخص دیگر که در این مورد با شما موافقم والبته خیلی وقت ها هم این احساسات به خطا رفته است اما در کل نمی شود مخالف بروز این احساسات شد . اما باز هم در مورد کروبی، نکته ای که به نظر من می رسد برخی اظهار نظر های اوست که با وجود شفافیت ، شتاب زده و شاید در اثر احساسات است . بازهم بحث احساسات شد به نظر من کروبی احساسی ترین کاندیدا این دوره است برای مثال توجه کنید به حرف های او در مورد موسوی و طرفدارانش در داشگاه آزاد نجف آباد. در صورتی که هر دو در یک جبهه قرار دارند و نباید واکنش های احساسی برخی طرفداران موسوی را این گونه احساسی پاسخ می داد. این ضعف می تواند به فرض رئیس جمهور شدن او باعث به وجود آمدن مشاجرات زیادی گردد که زمان و انرژی زیادی را از او و دولتش بگیرد همانطور که مشابه آن را در مورد افراد دیگری هم مشاهده کردیم. موضوع مهم دیگری که به آن اشاره کردی ، که تبدیل شدن رقیب به دشمن بود را خیلی دوست دارم و باید به آن پرداخته شود شاید خودم هم بنویسم.

امیر: اون‌ها رو من ننوشتم امین جان. تکرار یک بخش از یک کامنت بچه‌های کافه بود.
هما
يکشنبه 10 خرداد 1388 - 18:0
27
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

"محبوب" چی ؟ به جای "پاپیولار" می نشیند؟

من بعد از دیدن مستند میرحسین تازه به شک افتادم . مخصوصا اونجایی که اون مرد موتور سوار داشت از بدبختیاش می گفت در حالی که میرحسین خوشحال و خندان تماشاش می کرد . کلا چیز خاصی جز جیغ و ویغ مردم نداشت ....

خلاصه خدا آخر عاقبت همه رو به خیر کنه

پرونده فارست/ بنجامین هم انتظار داشتم مفصل تر از این باشه . به هر حال ممنون

سعیده
يکشنبه 10 خرداد 1388 - 18:49
-16
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

فیلم موسوی اصلا دیشب خوب نبود! اصلا انتظار چنین چیزی رو نداشتم. بعد از دیدن فیلم توی سالن تلویزیون خوابگاه یه دو ساعتی هم با طرفدارای احمدی نژاد گفتمان! کردیم. وقتی داشتیم بر میگشتیم به اطاقمون دوستم حرف خوبی زد گفت سعیده آدم بشینه جنس استدلال و ته حرفهای این بچه های طرفدار احمدی نژاد رو در بیاره انگار یه تمامیت خواهی صرف تهش می مونه جا داره آدم حسابی روش کار کنه. اینکه دایره آدمایی که توش راه می دن این قدر تنگه که هر کسی توش جا نمیشه.

در مورد انتخاب میان کروبی و موسوی باید بگم که از نظر من وقتی با استدلال جلو می رم واقعا کروبی انگ این نظامه! تیمی که چیده تیم قوییه قبول سیاست گذاری و برنامه اقتصادیش هم خیلی قابل قبول تر و منطقی تر است همه اینا قبول ولی درونا توی خودم با خودم نمی تونم کنار بیام که به این آدم رای بدم انعطافش به قدری ست که جامعه با ریاستش هم می تونه سقوط کنه هم می تونه رشد کنه و این برای ما توی این شرایط خطرناکه. در مورد میر حسین هم باید بگم که مشکل بزرگی که باهاش دارم اینه این آدم هنرمنده و تا اینجایی که من خوندم و دیدم عرصه سیاست و قدرت لازمه اش چیز دیگریست! و ترسی که از رای به موسوی دارم این هست که اکثر کسانی که داریم بهش رای می دیم سلبا بهش رای می دیم یعنی از انجایی که می خوایم فلانی نباشه بهش رای می دیم نه اینکه یه نگاهی جامع از رئیس جمهور شدن این ادم داشته باشیم. اما در هر صورت من ترجیح می دم که به میر حسین رای بدم چون گزینه بهتری به ذهنم نمی رسه. در مورد جو احساسی هم که دوستان می گن پیش اومده معتقدم برای از بین رفتن این فضای خفته تا حدی لازم بود. و اینکه شخصا با تمام ارادتی که به خاتمی دارم اصلا علت انتخابم حمایت خاتمی نیست. هیچ انتخاباتی به اندازه انتخابات این دوره برای من حیاتی نبوده صابون ریاست جمهوری احمدی نژاد بدجوری به تنم خورده! کاش به جای رایزنی میون کروبی و موسوی یه ذره فضا رو انتخاباتی تر کنیم. (من توی نگاه این آدم چیزی می بینم که دوستش دارم یه چیزی که از من می خواد باورش کنم.)

وقتی امیر مارا کنف می کند
يکشنبه 10 خرداد 1388 - 19:6
-6
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین
به قول سيد : نوکرتم با وفا چه جورياست؟! تازه سرسبز شده بوديم که ديديم زدي آره آره ... امير خشکونديمون ! حالا جدا از اعتقادات هندسی-فلسفی انتخاباتیت بین خودمون باشه حس خوب اتحادو داری بد از دست میدی.

امیر: دقیقا. دل‌‌ام از همین می‌سوزه. هزینه‌اش همینه.
بهرنگ
يکشنبه 10 خرداد 1388 - 19:41
-2
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

مثل اینکه جو انتخابات سایت رو فرا گرفته!

من رأی نمیدم دلایلم قابل گفتن نیست ولی شمایی که میخواین

رأی بدین هدفتون از این کار چیه؟ میخواین رأی بدین موسوی رو

بیارین تا دوباره به دوره ی خاتمی برگردیم و بعد دوره ی دیگه دوباره

یکی مثل احمدی نژاد میاد و ...

شاملو راست میگفت ما همیشه دنبال تسکین هستیم نه درمان

ولی بزار بهت بگم موسوی این دوره رییس جمهور میشه چون هم

مردم بهش رأی میدن هم این رأی از صندوق در میاد که این دومی

مهمتر از اولیه

مهدی
يکشنبه 10 خرداد 1388 - 20:9
-10
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

پس به اردوگاه غضنفر پیوستی کار من با این روزنوشت ها تموم شد خداحافظ

الهه تقی زاده
يکشنبه 10 خرداد 1388 - 20:17
-2
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

حالا احساس میکنم زخم دستم خوب خوب شده.....

وجود یک مثلث کارآمد و قوی را دلیل حمایتم از کروبی ست مثلثی که درتیم کروبی وجود دارد که در راس آن شیخ اصلاحات قرار دارد.او با قدرت چانه زنی ولابی گری قادر به تامین امنیت برای دو ضلغ دیگر این مثلث است.

در ضلع دیگر آن یک تیم تکنوکرات قوی حضور دارد که نماد آن کرباسچی است. در این تیم علمی‌افرادی چون دکتر نجفی و… با تجربه‌هایی گران سنگ حاضر هستند وضلع سوم را تعدادی از سیاسیون خوشنام و با سابقه‌ای تشکیل داده‌اند که به دلیل ایستادن برمواضع خویش هزینه‌های گزافی پرداخته‌اند. نماد این ضلع عباس عبدی است. رای من به کروبی یعنی رای به کرباسچی کارآمد، به عباس عبدی به عنوان یک نیروی سیاسی کار کشته و هزینه داده، به مهاجرانی به عنوان یک نخبه فرهنگی.

* یه پیشنهاد: خیلی بهتر میشه که دلیلای انتخاب کاندیدا مورد نظرتون و شفاف و واضح بنویسید نه اینکه فقط اسم ببرید!! شاید بتونیم در مورد خیلی چیزا بحث کنیمو خیلی یاد بگیریم مثل همیشه( حداقل برای خودم)

اگه کسی اینجا قراره به رضایی رای بده حتما حتما بیاد بنویسه خیلی دوست دارم دلیل انتخاب شو بدونم ..

* راستی نزدیک انتخابات حتما مراقب یه سری رفتارا باشیم: معمولاً ما ریشه بسیاری از نا بسامانیهای اجتماعی و عقب افتادگی نسبی ایران را در خارج از مجموعه خود دنبال میکنیم. این مجموعه می تواند کل جامعه ایران و یا قسمتی از آن که شامل ما و دوستان ماست باشد. ولی اگر کمی دقیق بنگریم همه ما ایرانی ها در قسمتی از رفتارهای معیوب فرهنگی مشترک هستیم که ریشه بسیاری از مشکلات جوامع ایرانی و عامل اصلی عقب ماندگی نسبی ایران می باشد. رفتارهایی که معمولاً ریشه در یکی از دسته بندی های زیر دارد. ۱.عدم تبلور بلوغ احساسی در ما ایرانیان، ٢. محافظه کاری فکری و رفتاری، ۳. ایده آل گرایی و عدم اعتماد به نفس، ۴. تفکر طبقاتی و عدم توجه به آزادی های فردی و ۵.عدم درک روح قوانین جامعه مدرن.

......................................................

*ما تماشاچیانی هستیم ٬

که پشت درهای بسته مانده ایم!

دیر آمده ایم...!

خیلی دیر.....

پس به ناچار

حدس می زنیم٬

شرط می بندیم٬

شک می کنیم ...

و آن سو تر

در صحنه

بازی به گونه ای دیگر در جریان است!!

حسین پنا هی

به امیر قادری: عکسای شهر عالی بود هر روز دقایقی از زندگی منو مشغول کردن یه بک گراند خوب که خیلی وقته دنبالش بودمو واسم گذاشتی ...مرسی

میثم
يکشنبه 10 خرداد 1388 - 21:28
-2
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

مطلبت تو روزنامه اعتماد رو خوندم و اشتباه بزرگ تو و قوچانی رو متوجه شدم شما دارید به یک تیوری رای می دیدی و اصلا دقت نمی کنید ایا کروبی فرد مناسبی برای اجرای سیاست ورزی م درن که بر مبنای حزب و .. هست کسی که تمام اطرافیانش از حزب هاشون بیرون اومدند( ونمی شود گفت بیرون اومدند مثلا یکی مثل کرباسچی از کارگزاران خارج نشده و دبیر کلش همچنان هست در حالی که خود حزب از میر حسین حمایت کرده این تناقض ها بوی مدرنیته و توسععه می دهد ؟)و اینکه اطراف کروبی کسی از اعتماد ملی وجود نداره کروبی در حرکت مدرنش آدم صادقی نیست و میر حسین در حرکت ظاهرا سنتی اش آدم صادقیه من دومی رو ترجیح می دهم چون با آرامش بیشتری می توانم به چهره اش نگاه کنم

سعید
يکشنبه 10 خرداد 1388 - 21:28
7
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

مطلبت تو روزنامه اعتماد رو خوندم و اشتباه بزرگ تو و قوچانی رو متوجه شدم شما دارید به یک تیوری رای می دیدی و اصلا دقت نمی کنید ایا کروبی فرد مناسبی برای اجرای سیاست ورزی م درن که بر مبنای حزب و .. هست کسی که تمام اطرافیانش از حزب هاشون بیرون اومدند( ونمی شود گفت بیرون اومدند مثلا یکی مثل کرباسچی از کارگزاران خارج نشده و دبیر کلش همچنان هست در حالی که خود حزب از میر حسین حمایت کرده این تناقض ها بوی مدرنیته و توسععه می دهد ؟)و اینکه اطراف کروبی کسی از اعتماد ملی وجود نداره کروبی در حرکت مدرنش آدم صادقی نیست و میر حسین در حرکت ظاهرا سنتی اش آدم صادقیه من دومی رو ترجیح می دهم چون با آرامش بیشتری می توانم به چهره اش نگاه کنم

مونا
يکشنبه 10 خرداد 1388 - 21:33
3
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

شقایق ازت ممنونم نمی تونم بگم امیر قادری ریا کاره اما دقیقا بر خلاف حرف هش عمل می کنه تو جوابش به حمید امجد از سیاه سفید دیدن همه چیز و بر چسب زدن انتقاد می کنه بعد خودش به طرفدارای موسوی بر چسب احساساتی و موج سوار و پناه بردن به آغوش یکی از ترس دیگری رو میزنه خوب ما هم بگیم طرفدارای کروبی... استغفرالله

reza
يکشنبه 10 خرداد 1388 - 21:45
-27
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

این فیلمو ببین آیا چیزی غیر ریا ازش برداشت می کنی

http://www.etemaad.ir/Released/88-03-11/151.htm

r
يکشنبه 10 خرداد 1388 - 21:49
-4
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

ببخشید لینک این بود http://alef.ir/1388/content/view/46907/

همسایه
يکشنبه 10 خرداد 1388 - 22:10
20
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین
اصلا چه اهمیتی داره که امیر قادری به کی میخواد رای بده یادتونه نوشته بود سبزیم و گلیم و ببلبلیم و انرژیک شدیم و اهمیت نداره رقیب کی باشه و میگن ما بازنده ایم اما مهم نیست............................یهو کات شد سوتفاهم نشه من به موسوی معلوم نیست رای بدم !!!!!حالا بعدا میگم نامزد مورد علاقه ام کیه!!!!! چرخش رو که دارید؟! بعد هم در جواب کامنت یکی از بچه ها نوشته موسوی بی برنامه اس و کلی گویی میکنه و..........کروبی اما ماهه! چرخش رو هنوز دارید که؟! چه اهمیتی داره نامزد مورد علاقه اش کیه؟ نه واقعا مهمه؟بذارید فعلا بچرخه! آره ما موج سوار و احساساتی هستیم(که نیستیم واقعا) اونهایی هم که هستن چه دخلی به ما دارن؟تو هفتاد میلیون جمعیت اگر 10میلیون طرفدار موسوی باشن یه لحظه فکر کن چقدر میتونه تو این 10میلیون آدم متفاوت وجود داشته باشه باسواد بیسواد متخصص علاف باشعور بلانصبت نفهم .و شما آقای قادری تمام این جماعت رو با یه چوب میرونی! عجبا که خودت از یه چنین کارها و نگرشهای یکسونگرانه بیزاری!!!!!!!!!!!!!!! و اما دوستان خاتمی اونقدر مهم و عزیز هست که اگر از کسی جانبداری کنه بشه بهش اعتماد کرد و اگر به گفته جناب قادری ما فقط به اعتبار ایشون هست که پیشتاز شدیم این برای ما باعث افتخاره نه بی اطلاع بودن و بی خبری!!! بعد هم زمانی بود که من نشریه پیام دانشجو رو میخوندم و موسوی تاج سر دانشجوهایی رو شننفکر بود همونهایی که قبل از تمام دوره های ریاست جمهوری پشت در خونه ایشون بست میشستن و.......خلاصه عالمی بود عالمی که من تو دوره ی نوجوونی تو این نشریه دنبالش میکردم و شناختم موسوی کی هست و چی میگه و طرفدارانش کی هستن اگر سبز میبندم به دستم از روی احساسات نیست از رو ی ترس هم نیست(این که عین فحش بود واقعا) از روی یه فکر یک اندیشه و یک اعتقاده و البته منتظر معجزه نیستیم فقط قراره مدیون وجدانمون نباشیم همین.

امیر: من هم با کلی گویی حاکم بر آن جمله موافق نیستم. ولی باقی نوشته دوست‌مان را خیلی دوست دارم. به خاطر همین هم نقل‌اش کردم.
پری
يکشنبه 10 خرداد 1388 - 22:25
-20
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

بد جو داری تنهامون میذاری امیر!

دیگه انگار با ما نیستی

سیاست همینطوره دیگه ..............امازنده باد مخالف من.

شیده
يکشنبه 10 خرداد 1388 - 22:49
-1
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

سلام

1.خب من یکی که نمی تونم تا روزنوشت بعدی صبر کنم باید حرفمو بزنم تا دفعه ی بعدی که کاملتر و روشن تر حرف بزنیم درباره ی اینکه الان بیشتر کسانیکه با رئیس جمهور فعلی مشکل دارند به موسوی رای می دهند خب شاید این طور باشه و شاید هم بخشی از ان به خاطر شخصیت کاریزماتیک خاتمی (که به نظرم میرحسین زیاد از ان بویی نبرده است) و حتی اینکه او در این چند سال اخیر در عرصه نبوده نکته ای منفی در کارنامه اش است اما برایم جالب است که این مطلق گرایی را بعضی از بچه ها به خود شخص میر حسین ربط داده اند در حالیکه دلیل انتخاب نکردن میرحسین از طرف خیلی ها همان مشخص نکردن مواضع به صورت صریح و حمایت همه جانبه از یک گروه خاص است واینکه سید ما نتوانسته انتظارات را ان طور که باید براورده سازد و این البته در حالی است که شیخ اصلاحات در گفتگویی اعلام کرده که ما فقط نباید بگذاریم این اقا(رئیس جمهور فعلی) بر سر کار اید به هر حال من نیز مثل خیلی ها علاقمند به رئیس جمهوری موسوی والبته روی کار امدن افراد کار بلدی مانند امثال مهاجرانی و کرباسچی علاقمندم(می بینید ؟خیلی هم احساساتی نیستیم)

2.مطمئنا گرمای این جا به خاطر حضور همه ی ما وبه خصوص شخص صاحب کافه است و امیدوارم انتقادم که نشات گرفته از علاقمندی زیادم به سایت است سوء برداشت نشود

3 .راستی بازی امشب اوساسونا و جواد نکوناممان را دیدید؟ هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

4.به امید روزنوشت بعدی

سید آریا قریشی
چهارشنبه 31 تير 1388 - 22:27
12
موافقم مخالفم
 
شما می‌تونین منو بکشین، ولی نمی‌تونین صاحب‌ام بشین

دوباره مطالب مربوط به شما و آقای امجد رو خوندم و حالا فارغ از اون احساسات گرایی ها و جو گیری ها و شور حسینی که ممکنه آدم رو بگیره، با قاطعیت می گم که با حرف های شما خیلی خیلی بیشتر موافقم تا حرف های امجد. متأسفانه امجد تو این نوشته دقیقاً از همون طرز فکری پیروی می کنه که استادش اقای بیضایی اون طرز فکر رو دنبال می کنه. یه طرز فکر مطلق اندیش و اسطوره ساز که وقتی میره سراغ داستان های کهن و تا حدی اساطیری، میشه شاهکارهایی چون مرگ یزدگرد و چریکه ی تارا و وقتی می خواد دنیای پیچیده ی امروزی رو نشون بده می شه فیلم متوسطی چون وقتی همه خوابیم.

سؤال من این جاست که چرا باید این همه اختلاف بین نسل ها باشه؟ چرا باید نسل آقای بیضایی با نسل ما این قدر تفاوت سلیقه د اشته باشه؟ (ذهن انعطاف پذیر شخصیتی مثل مهرجویی استثناست به نظرم) چرا تو عقاید و نوع دیدگاهمون به جهان باید این قدر با هم فرق داشته باشیم؟ این برچسب زنی ها، این نگاه از بالا، این که تو همه چیز به دنبال پیامند و کاری به اصالت و زیبایی ندارن (حداقل در درجه ی اول و رویه ی اصلی ذهنشون) داره به شدت من رو عداب می ده. این همه اختلاف از کجا پیدا شده؟ آیا این طبیعیه؟ تو همه جای دنیا هست؟ یا این جا شرایط این جوریه؟ آیا ما هم با نسل بعدی قراره این همه اختلاف سلیقه داشته باشیم؟ تو رو خدا در حد یه خط هم که شده به این سؤال من جواب بدید، بلکه از این عذاب روحی راحت شم!!

شیرین
يکشنبه 28 شهريور 1389 - 9:1
2
موافقم مخالفم
 

قشنگ

اضافه کردن نظر جدید
:             
:        
:  
:       




mobile view
...ǐ� �� ���� ����� ������� �?���?�


cinemaema web awards



Copyright 2005-2011 © www.cinemaema.com
استفاده از مطالب سایت سینمای ما فقط با ذکر منبع مجاز است
کلیه حقوق و امتیازات این سایت متعلق به گروه سینمای ما و شرکت توسعه فناوری نوآوران پارسیس است

مجموعه سایت های ما: سینمای ما، موسیقی ما، تئاترما، فوتبال ما، بازار ما، آگهی ما

 




close cinemaema.com ژ� ��� �?��� ��� ���?���