دانلود

بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما :: سينمای ما ::

   


News
  • كيومرث پوراحمد به «كلاس هنرپيشگي» عليرضا داودنژاد پيوست
    به عنوان رفيقي كه شايد بتوان اسم آن را مشاور گذاشت، قرار است كنار عليرضا باشم
  •  
  • آخرين وضعيت سه فيلم عباس کيارستمي براي نمايش در ايران
    «مثل يک عاشق» دوبله و اواخر مهر اکران مي‌شود/ «شيرين» و «کپي برابر اصل» در شبکه نمايش خانگي
  •  
  • فيلم دهه شصتي‌ها قرار است بزودي اكران شود
    تيزر «بغض» را در "سينماي ما" دانلود يا آنلاين تماشا كنيد
  •  
  • حرف‌های داریوش خنجی، مدير فیلمبرداري مشهور ایرانی‌تبار درباره زادگاهش
    گروه خودم را برای فیلم جدید اصغر فرهادی پیشنهاد دادم
  •  
  • پس از نسخه داخلي «بفرماييد شام»، حالا فیلم ـ مسابقه اتومبيل‌راني در مدل نمایش واقعی
    سه شبانه‌روز «رالی ایرانی» با حضور سه گروه از سوپراستارها
  •  
  • نخستین پوستر فیلم سینمایی «بوسیدن روی ماه» را در "سينماي ما" ببينيد
    «پیشکش سینمای ایران به مادران ایرانی» از پنجم مهر در گروه سینما آزادی اكران مي‌شود
  •  
  • پرويز پرستويي شماره حساب بانك و كارت شتاب كمك‌هاي مردمي را اعلام كرد
    تداوم جمع‌آوري كمك‌هاي مردم توسط اهالي سينما با حساب مشترك به نام پرویز پرستویی، کمال تبریزی و رضا میرکریمی در بانک سرمایه
  •  
  • گزارش اكران و سونامي عروسكي به گيشه: فروش جمعه كلاه قرمزي از كل فروش ده روز دو فيلم ديگر بالا زد!
    دورخيز «كلاه‌ قرمزي و بچه ننه» براي شكستن ركورد پرفروش‌ترين فيلم سينماي ايران: ۸۰۰ میلیون تومان در ده روز
  •  
  • خبر «هفت» درباره فهرست بازيگران «شنام» تكذيب شد: هنوز با هيچ بازيگري قرارداد نبسته‌اند
    صحبت‌هاي اوليه با حميد فرخ‌ن‍ژاد براي حضور در «شنام» انجام شده است
  •  
  • كارگردان «آرتيست» درباره همسرش برنيس بژو و بازيگر فيلم تازه اصغر فرهادي چه گفت+ آلبوم عكس
    به او گفتم اين نقش براي تو نوشته شده و بهترين نقشي است كه مي‌تواني بازي‌ كني/ كاري كن كه اين نقش مال خودت بشودد
  •  
  • رونمايي از تیزر «یك عاشقانه ساده» ساخته سامان مقدم در سايت "سينماي ما"
    گندم به وصلت اجباري تن نمي‌دهد‌ و عشق خودش را مي‌خواهد
  •  
  • پرويز پرستویی، رضا میرکریمی و كمال تبریزی به مناطق زلزله‌زده می‌روند
    برای همدلی و جبران خلاء‌های عاطفی زلزله‌زدگان عازم این سفر هستیم
  •  
  • اسامی فیلم‌های مسأله‌دار محرمانه به سازمان سینمایی اعلام می‌شود
    مرتضي شایسته: مشكل اصلي سينماي ما فیلمنامه‌نویس است/ حمزه‌زاده: مشکل اصلی سینما مضمون است نه فیلمنامه
  •  
  • برنیس بژو جایگزین ماریون کوتیار + زندگی‌نامه بازيگر كانديداي اسكار و همسر كارگردان برنده اسكار
    بازیگر زن فیلم جدید اصغر فرهادی تغییر کرد / علي مصفا به گروه بازيگران اضافه شد
  •  
  • پرديس‌هاي سينمايي شهرداري با سينماي ايران آشتي كردند، اما سالن‌هاي حوزه هنري همچنان بلاتكليف است
    بهترین خبر برای صاحبان فیلم‌های اکران عید فطر: جلسه فوق‌‌العاده شورای صنفی نمایش‌، سینما آزادی را آزاد كرد
  •  
  • در نشست نقد و بررسی «در خرابات مغان» رمان تازه داريوش مهرجویی چه گذشت: رمان یک حرکت ماورایی دارد و شما را به جاهایی می‌برد
    آقای فراستی با نفرت می‌رود طرف سینما تا هي بکوبد و بکوبد و بکوبد/ از خودش، سینما و آدم‌ها نفرت دارد / اين هامون ما را بیچاره کرد/ خسرو شکیبایی می‌گفت‌ «سنتوری » یک هامون دیگر است
  •  
  • نگاهی به فيلم «كلاه قرمزي و بچه ننه» كه این روزها منجي گيشه‌هاي كساد سینمای ما شده است
    اين عروسك جان‌دار‌ترین سوپراستار‌ سینمای ایران است!
  •  
  • تيزر فيلم تازه همايون اسعديان ساخته میثم مولایی و با صدای نیما رئیسی
    تیزر جدید «بوسیدن روی ماه» را در "سينماي ما" ببينيد
  •  
  • به نظر شما گلایه های جمشید هاشم‌پور از شرایط سینمای ایران واقعی است؟
    روی جلد تمام نشریات پر شده از تصاویر گلزار و جایی برای بازیگران واقعی نیست/ مگر سینمایی هم برای ما مانده که پرکار باشم؟
  •  
  • عروسکهای کاموایی به داد سینمای ایران رسید/ دو فیلم دیگر چقدر فروختند؟
    «کلاه قرمزی و بچه ننه»۳۷۰ میلیون تومان در پنج روز فروخت
  •  
     



     



       



    چهارشنبه 2 ارديبهشت 1388 - 14:48

    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما


    چهارشنبه 23 اردی‌بهشت 1388
    1- تقصیر من شد. باید زودتر به‌تان می‌گفتم. شبکه 4 دیشب مستند The Weather Underground را پخش کرد. درباره زندگی و شور و حاصل عمر و کار یک گروه رادیکال دهه‌های 1960 و 1970 که برای آزادی و به مخالفت جنگ ویتنام، بمب کار می‌گذاشتند. یکی از آن‌ها تعریف می‌کرد درباره بانکی که به‌اش حمله کرده‌ بودند: شیشه‌های بزرگی داشت. دلی از عزا درآوردیم.

    2- بعد هم این که چشم‌ام اتفاقی خورد به تکرار گفتگوی محمد صالح‌علا با لوریس چکناواریان، و از استاد پرسید که کدام قطعه را دوست دارد و چکناواریان گفت: رکوییم موتزارت. و یادم افتاد به اجرای تاثیر گذار چکناواریان از این قطعه در تالار وحدت که شبی از عمر ما را ساخت. باز دیدم هیچ چیز اتفاقی نیست.

    3- و این که یک گوهر پیدا کردم در نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران. یکی از کتاب‌های عشق بچه‌گی‌هایم (و اگر قرار باشد آدم مانده باشم: عشق همین حالا) به شکلی بسیار نفیس منتشر شده. حیف است همین طور هول هولکی اسم‌اش را ببرم.

    4- دیروز با نیما حسنی نسب رفتیم نمایشگاه کتاب. به‌اش گفتم راستی آن دیالوگ عقل معاش مال کدام فیلم بود (که در روزنوشت نوشته بودم و گفته بودم که نیما می‌داند و هبچ کدام از بچه‌ها در کامنت‌ها به‌اش اشاره نکردند)؟ که گفت: معلوم است. هامون.

    5- و این که کامنت‌های بهروز خیری را از دست ندهید. روزنوشت‌های خوبی است برای خودش.



    دوشنبه 21 اردی‌بهشت 1388
    اول این که این سایت را که یکی از بچه‌ها در کامنت‌ها معرفی کرده از دست ندهید: Simpsons.ir و بعد این هم یادداشت این هفته‌ام است برای اعتماد:

    لباس

    1- ناامید کننده بود. وقتی در این سفر اخیرم به جزیره کیش، مغازه‌های لباس فروشی را دیدم، پر اجناسی که همین طور روی هم انباشته شده بودند. بی‌کمترین اصالت و ترتیب و اهمیتی. مغازه‌هایی که برند و مارک واقعی را عرضه می‌کردند، کمتر شده بودند و دور، دور مغازه‌هایی بود از مدل: «سه پیراهن، ده هزار تومان.»، «چهار جوراب، سه هزار تومان»، «کت و شلوار ایتالیایی، سی و پنج هزار تومان با یک پیراهن اضافه»، «روسری دو هزار تومان» و از این قبیل.


    2- این جور مواقع و بعد از گفتن این حرف‌ها، موافقان وضع موجود، معمولا این طوری توی روی آدم درمی‌آیند که خریدن برند و مارک واقعی، حرکت لوکسی است و این که نفس‌مان از جای گرم بیرون می‌آید و مردمی که نان برای خوردن ندارند، چرا باید دنبال زارا و تیمبرلند و گپ و هاکوپیان بدوند. این مردم دنبال لقمه نانی برای خوردن و گلیمی برای خسبیدن و یک پیراهن چند هزار تومانی برای پوشیدن‌اند. خرید لباس مارک‌دار، فعالیتی اشراف‌منشانه به حساب می‌آید که کار مرفهین بی‌درد است و لاغیر. در حالی که این طوری نیست.


    3- باور کنید دلیل‌اش فقط خرج پول کمتر نیست. ملت اتفاقا در این شرایط پول خرج می‌کنند، زیاد هم خرج می‌کنند. از این پاساژ به آن پاساژ، از این مغازه به آن مغازه می‌دوند. بعدش با بسته‌های بزرگی بیرون می‌آیند، پر از پیراهن و شلوار و تی‌شرت و کفش که برای‌شان پول زیادی داده‌اند. شاید بیش از پولی که برای خریدن یک جنس «اصل» باید بپردازند. چرا این کار را می‌کنند؟ مشکل کجاست؟


    4- مشکل اصلی این است که به نظرم در سال‌های اخیر، «سلیقه» و «اصالت» از بین رفته و جایش حجم و اندازه و تعداد نشسته است. در این مورد خاص، یعنی که دیگر کسی ذوق و سلیقه‌ خرید یک لباس خوش رنگ و خوش دوخت را ندارد. ملت حتی سایز بودن لباس‌ها را فراموش کرده‌اند. مهم نیست که رنگ‌اش چیست. که به تن‌شان می‌نشیند یا نه. الگویی برای لباس خوب و اندازه پوشیدن وجود ندارد. این که چطور از جنس پارچه یا ترکیب یک لباس لذت ببریم. این که لباسی بخریم که به‌مان بیاید. و آن وقت جایش را چی گرفته؟ این کمبود را چه طور جبران کرده‌ایم؟ با تاکید و اهمیت دادن به تعداد و مقدار: سه شلوار خریده‌ام فلان قدر. پنج پیراهن این قدر و از این قبیل.


    5- این طوری می‌شود که بازار را جنس‌های چینی ارزان‌قیمت بدلی برمی‌دارد. جنس‌های بی‌شناسنامه. به تعداد زیاد و با کیفیت کم.


    6- این «اصلاح الگوی مصرف» که مقام معظم رهبری بر آن تاکید دارند، شاید معنایش ارزان خریدن و کم خرج کردن نباشد. گاهی بهترین شکل اصلاح الگوی مصرف این است که ذوق و سلیقه و درک و دانش‌مان را بالا ببریم. که فرق بین یک لباس زشت و یک دانه خوش‌دوخت‌اش را بفهمیم. که کمی هم «کیفیت» بپردازیم. که جنس گران‌تر اما زیبا‌تر را بشناسیم. سال‌ها پیش در کتاب‌های درسی‌مان می‌خواندیم: یک دسته گل دماغ‌پرور از خرمن صد گیاه بهتر
    نمی‌دانم هنوز هست یا دیگر برش داشته‌اند.


    7- گفتم لباس، و منظورم خیلی از اتفاق‌هایی است که این روزها دارد در حوزه‌های مختلف در کشورمان می‌افتد. نه فقط اقتصادی که فرهنگی.


    8- حرکت فرهنگی و اجتماعی در هر دوره‌ای اقتضائات خودش را دارد. زمانی از نخبه گرایی متظاهرانه و از روی محدودیت‌سازی و کم‌سوادی می‌نالیدیم و حالا انگار از آن ور بام افتاده‌ایم. دو روی یک سکه‌اند این‌ها انگار.
     

      شنبه نوزدهم اردی‌بهشت 1388

    1- خب، پرونده بنجامین باتن تمام شد (که یک ایده خاص هم در دل‌اش دارد و می‌بینید) و حالا باید برویم سراغ مردی روی سیم. بین شما اگر کسی می‌خواهد ترجمه کند و فکر می‌کند کارش خوب است؛ خبری به ما بدهد: ghaderi_68@yahoo.com.

    2- بچه‌ها هم روزنوشت‌‌های تازه‌شان را فرستاده‌اند. صوفیا یادداشت خوبی درباره سطح سلیقه تماشاگر نوشته، شیدا کتاب دا را خوانده، جواد رهبر درباره ارسن ولز و آندره مالرو و یک خاطره عالی دهه هفتادی از ادیسن نوشته و بالاخره حسن یک مقاله مفصل ریزبینانه فرستاده درباره فیلم نگهبانان و خشونت‌اش با اشاره‌ای درست به شوالیه تاریکی. یک ویدیو هم به کمک و پیشنهاد پری امشب می‌گذاریم روی سایت که باید ببینید.
     
    3- بعد هم این که آره کاوه، وسترنر را از دست داده‌ای. یک سکانس دارد درباره کلانتر فاسدی که عاشق یک رقاصه شده و گری کوپر وسوسه‌اش می‌‌کند یک دره و احشام‌اش را عوض یک تار موی زن معامله کند. و جالب است بدانید کوپر آن تار مو را از کجا آورده است. و این که نظرسنجی بهترین فیلم‌های 2008 هم ادامه دارد. آخرین رای‌ها را به صندوق بریزید.

    4- امشب دارم برمی‌گردم تهران. دفعه بعد شاید درباره این یکی دو ماه با هم حرف زدیم.

    5- این ماجرای سنسوری را که در کامنت‌ها مطرح کردم جالب است. این کامنت‌ها تبدیل شده به جایی که آدم‌هایی با درجه حساسیت بالا، اتفاق‌های جالب دور و برمان را خیلی سریع در این جا انعکاس می‌دهند. اتفاقی که کم کم دارد در سطح سایت هم می‌افتد. سایت دارد خودش را از طریق نشانه‌ها و لینک‌ها و ارجاع‌های موجود در کامنت‌‌ها باز تولید می‌کند. ویدیوی تیتر یک امشب هم که نباید از دست‌اش بدهید، از همین طریق گیرمان آمده.

    6- بالاخره این هم چند تا عکس درجه یک از گری کوپر، که استخراج‌‌شان کار وحید است. از قدیم هر وقت فکر می‌کردم دیگر چیزی توی این دنیا نیست؛ عکس گری کوپر نگاه می‌کردم. عکس آخر هم مال وسترنر است. وحید که نشان‌ام داد، یادم افتاد به دفعه اولی که فیلم را دیدم و به نظرم رسید این گرد سفیدی که موقع دعوا به راه می‌افتد، یعنی که این یک دعوای مردانه دوست داشتنی است و این آدم‌ها با هم‌اند و کینه مذبوحانه‌ای در کار نیست. کلی کیف کردم و با خودم گفتم بالاخره یک روزی منتقد فیلم می‌شوم...

    (و این که انگار یادداشت پست قبلی را دوست داشتید. خوشحالم)








      پنج شنبه هفدهم اردی‌بهشت 1388

    پاسخ کامنت یکی از بچه‌ها یک کم زیاد شد. لحن‌اش به همین خاطر فرق می‌کند که جایش شاید این جا نیست. ولی گفتم اضافه بر آن جا، این جا هم بیاید بد نباشد:


    «...زورم می‌گیره جای این که برین دو تا رفیق پیدا کنین، یه کتابی ورق بزنین، به یه عکس زیبا نگاه کنین، فیلمی ببینین، یه بار دیگه توی صورت پدر و مادر و برادر و رفیق‌تون نگاه کنین و لذت‌اش رو ببرین، یه جوک تازه برای عمو و دایی و خاله‌تون تعریف کنین، یه ترانه رو با صدای بلند بخونین، وسط یه جمع خودشیرینی کنین، شهر بازی برین، یه ترانه جدید کشف کنین، برقصین، دعا بخونین، یه چیزی بنویسین، سفر برین، رانندگی کنین، یه وسیله مفید برای خونه و یه لباس خوشگل آلامد برای تن‌تون بخرین؛ با یه جنس پارچه جدید که پوست‌تون تجربه همجواری باهاش رو نداشته، آغوش‌تون رو باز کنین، ذهن‌تون رو خالی کنین، ذهن‌تون رو جوون نگه دارین، یه خیابون تازه، یه برنامه کنسرت خوب پیدا کنین، خودتون رو پیش یه آدم دیگه توی دنیا عزیز کنین، یه داد بلند بزنین، دست‌تون رو روی شونه یکی دیگه فشار بدین، چهارتا مخاطب تازه پیدا کنین، از یه افسردگی سر شب دیگه در برین، آخر شبی خودتون رو برای خودتون لوس کنین، یه گوشه تازه توی یه رستوران جدید گیر بیارین، کاری کنین پوست دست‌تون با پوست دست چند تا آدم تازه آشنا بشه (که هر پوستی طعم خودش رو داره)، یه گیتار بیس خوب توی یه قطعه تازه پیدا کنین و ریتم یه دیالوگ خوب توی یه نمایشنامه دیگه رو بسنجین،‌ و این که یه دوبلور قدیمی، توی یه فیلم قدیمی چه جوری جای یه بازیگر آه کشیده، خندیده، سلام کرده، و ایوگن شوفتان یه محل تنگ دیگه رو چه جوری نورپردازی کرده، این که به عضلات لرزون و متورم یه دونده نیگاه کنین که تازه از خط پایان گذشته، و به یه جای کات توی یه فیلم دیگه از استیون سودربرگ، یه ایده تازه، این که یه فکر تازه برای پول درآوردن بکنین، این که یه مسیر تازه برای برگشتن به خونه کشف کنین، این که یه سوال دیگه از خودتون بپرسین، که نتونین جواب‌اش رو بدین، این که هدر رفتن زحمات‌تون رو ببینین، این که از خودتون بپرسین «قدرت» چیه، «سرنوشت» چیه، و «فساد» چی؟ این که یه بار دیگه به مرگ فکر کنین، این که یه لید گیتار جذاب پیدا کنین، این که سعی کنین بهتر راه برین،جذاب‌تر لبخند بزنین، لینک‌های تازه پیدا کنین،‌ این که سنگی روی سنگی بذارین، یه خرده شیشه از وسط خیابون بردارین که پای کسی روش نره، لاستیکی رو پنجر نکنه، این که وقتی لازم شد دعوا کنین، اگه نه فرار کنین، بدوین، در کمین حادثه بعدی روز و روزگار باشین، یه تهدید دیگه رو به فرصت تبدیل کنین. این که یه مشکل رو حل کنین با علم به این حقیقت که الانه که مشکل بعدی سر برسه، این که یه فاصله رو از بین ببرین، کاری کنین چند آدم تازه دل‌شون براتون تنگ بشه، این که کشف کنین چه کفشی به پاتون می‌آد، غذاتون رو با چه ماهی‌تابه‌ای درست کنین راحت‌ترین، به دل‌تون می‌چسبه، سرسره بلنده «سرزمین موج‌های آبی» رو کشف کنین، یه «فیفا 2009» بازی کنین، بزنین زیر گریه، یه چالوس برین، بلند بخندین، یه معادله ریاضی حل کنین، و به لحظه روشنایی رسیدن به جواب‌اش برسین، یه برنامه تازه برای بعد از ظهرتون جور کنین، مبادا که دیگه سرحال نباشین، یه گیر ذهنی دیگه رو کنار بذارین، ذهن‌تون رو خلوت‌تر کنین، توی یه مسابقه و رقابت دیگه برنده بشین، برای یه خاطره دیگه اشک بریزین، فکر کنین که باید توی انتخابات ریاست جمهوری آینده باید به کی رای بدین... و بالاخره این که سعی کنین به رفیق‌تون، همکارتون، مشتری‌تون، مخاطب‌تون، فکر کردن یاد بدین جای این که جوری زندگی کنین که همه بتونن فکرتون رو بخونن و اجراش کنن. (و در این صورت طبیعیه که راه‌تون از هم جدا بشه تا وقتی یه جای دیگه از مسیر به هم برسین و البته در این مسیر به آدم‌‌ها و ذهن‌های تازه‌ای برخورد کنین.)... جای همه این چیزا، امین خان نشستی و داری به چه چیزایی فکر می‌کنی...»

    و راستی این که همین الان به دلیلی چشمم خورد به فهرست فیلم‌های گری کوپر. می‌خواستم ازتان بپرسم وسترنر و باغ شیطان و ورا کروز را دیده‌اید؟ حالا مشهورترهایش هیچی. سه تا جواهر در گنجه. به خصوص وسترنر که از کف تان رفته؛ ساخته ویلیام وایلر و با بازی والتر برنان. وسترن قدیمی غریبی است.




      چهارشنبه شانزدهم اردی‌بهشت 1388



    1- در این سن و سال و توی این دقایق، در حالی که نه طرفدار سینه چاک بارسلونا بودم و نه چلسی، تنها چیزی که از خدا می‌خواهم این است که به‌ام یاد بدهد که بعد از چنین مسابقه‌ای، بپذیرم آن چند پنالتی که داور مسابقه نگرفت هم جزو بازی بود. حتی اگر نتیجه بند و بست‌های پشت پرده بود، باز بی‌عدالتی نبود. جزو بازی بود. 

    2- و تنها بار دیگری که در این سطح این جور داوری دیده بودم، جام جهانی 2002 بود که کره جنوبی در یک هشتم و یک چهارم، ایتالیا و اسپانیا را در کمال ناداوری حذف کرد. و یادم هست که مربی تیم برنده، یعنی کره، همین آقای گاس هیدینگی بود که امشب تیم‌اش قربانی داوری شد.

    3- و سال‌ها پیش جایی خواندم که بیل گیتس دانش آموزان مدرسه‌ای را چنین نصیحت کرده بود: بپذیرید که در این دنیا حوادث عادلانه نیستند. (یکی از بچه‌ها چند وقت پیش در کامنت‌ها هم به چنین نکته‌ای اشاره کرده بود. حالا یادم نیست کی.

    4- و این که این چند روزه زیاد نوشته‌ام. امیدوارم روزنوشتی برای علاقه‌مندی از دست نرود.


    سه شنبه پانزدهم اردی‌بهشت 1388

    خب، این هم یک مقاله تازه



    یادداشت‌های هفتگی امیر قادری؛
    وقتی داریوش مهرجویی از معاون اولی قالیباف دفاع می‌کند



    1- آقای داریوش مهرجویی در گفتگویی از میرحسین موسوی خواسته تا محمدباقر قالیباف را به عنوان معاون اول‌اش انتخاب کند: «چون هم مدیر توانایی است و هم محبوبیت دارد و حضور میرحسین موسوی و قالیباف به عنوان دو مدیر پرتجربه، توانا و حاذق به نفع کشور است.» او برای هواداری‌اش از میرحسین موسوی، دلایل دیگری هم عنوان کرده: «معمار است و اهل عمل و سازندگی. نقاش هم هست و نگاه ظریف، دقیق و حساسی نسبت به مسائل دارد. میرحسین موسوی مردی با نگاه روشن به مسائل و موضوعات مختلف است و با دنیای مدرن به خوبی آشناست.» و جای دیگر: «آقای مهندس موسوی با شناخت مدیریتی که دارند، قطعا بسیاری از مشکلات را رفع می‌کنند... این شناخت، علمی است که در دانشگاه یک رشته تحصیلی به آن اختصاص داده شده است و باید با تحصیل علم و دانش به آن دست پیدا کرد. به عقیده بنده آقای موسوی به این جنبه کار یعنی مدیریت توجه ویژه‌ای دارد. آقای مهندس موسوی به مدیریت و قانون‌مندی بسیار توجه دارد و این نکته مهمی است.» او همچنین از غلامحسین کرباسچی، معاون اول کروبی هم تعریف کرده، و باز دلایل‌اش این‌هاست: «آقای کرباسچی نیز مدیر محبوب وتوانایی است.»

    2- این یادداشتی درباره کاندیداهای مورد حمایت داریوش مهرجویی نیست. می‌خواهیم درباره ملاک‌های هنرمند برای چنین انتخابی حرف بزنیم. بر اساس گفته‌های نقل شده از مهرجویی، این معیارها از این قرار است: اهل عمل و سازندگی بودن، مدیر و مدبر بودن، آشنا بودن با دنیای مدرن، قانون‌مندی و از این قبیل. این‌ها مدیرانی هستند که فضایی برای آرامش، آگاهی و رشد طبقه متوسط فراهم می‌کنند. مصداق‌های مهرجویی برای داشتن این خصوصیات هم مدیران عمل‌گرایی است که در طول این سال‌ها سالن‌های سینما، مراکز خرید، فرهنگسراها، بزرگراه‌ها، پارک‌ها و محله‌های کارامد و زیبایی در شهر تهران ساخته‌اند.

    3- آن چه در این میان می‌پسندم، اما تمایل مهرجویی به عنوان یک فیلمساز روشنفکر برآمده از فضای سال‌های 1340 برای دفاعی چنین روشن و قاطع از مدیران عمل‌گرایی است که گرایش‌های سیاسی و پایگاه‌های ارزشی مشخصی دارند. بعید است مهرجویی نداند که سر و سامان دادن به یک مبارزه ظاهرا انسانی و اجتماعی پیرامون خود، چه ارزش و بهایی دارد. سازنده فیلم‌های درجه یکی از جمله لیلا و درخت گلابی و سنتوری و دختر دایی گمشده، باهوش‌تر از آن است که متوجه نباشد لباس ظاهرا روشنفکرانه رزم پوشیدن و با کلیه مظاهر قدرت و ثروت جنگیدن، در این مملکت معمولا بیش‌تر جواب می‌دهد، تا حمایت از معاون اولی قالیباف. که در این مرز و بوم، مبارزه هنرمند، فی نفسه، ارزش‌مند و مقبول و قهرمان‌ساز است. این درست همان ساختار ارزش‌ای است که فیلمی مثل «ما همه خوابیم» بر پایه آن بنا شده است. دارم درباره گروه محدود روشنفکران و هنرمندان فیلم بیضایی حرف می‌زنم که ظاهرا مدام تحت تاثیر و فشار نهادهای قدرت و ثروت‌اند و این مبارزه بی‌انتها، کم کم دارد به هدف خودش تبدیل می‌شود. مبارزه‌ای که بیش از آن که به نفع ملتی باشد که دارد به خاطرشان مبارزه می‌کند، به نفع هنرمندی است که شهید این راه می‌شود و به مقامی رفیع نایل می‌آید. هنرمندی که عوض این که به خودش زحمت دهد و نیازهای یک مملکت در هر دوره خاص سیاسی و اجتماعی را بررسی کند، و راه‌های برقراری یک جور ارتباط میان دولت و مردم را بجورد و بیابد (به این نکته توجه کنید که هیچ کدام از این دغدغه‌ها لزوما به معنای قرار گرفتن هنرمند روشنفکر در دایره و حوزه قدرت نیست)، و به سهم خودش مسیری طراحی کند برای پیشرفت و اعتماد سازی و توسعه گام به گام این مملکت، بیش‌تر نگران جایگاه خودش در مقام یک هنرمند مبارز است. و در این مبارزه اگر نفعی حاصل شود، احتمالا تنها این است که ملت یک هنرمند بزرگوار مقدس شهید دیگر یافته است. (که البته تجربه نشان داده معمولا کار به این جاها نمی‌کشد!) در چنین شرایطی بعید است که مهرجویی نداند یک مبارزه بی‌انتها با هر جور ساختار قدرت و دولتی، در این مملکت بیش‌تر اعتبارساز است تا این که بخواهد از مدیران موفق و وابسته به ساختار دولتی چون قالیباف و کرباسچی حمایت کند. شان هنرمند مبارز بیش‌تر از این‌هاست. مهرجویی اما روشنفکری مفید و دوست داشتنی است که بیش از اعتقاد به چنین شهید نمایی بی وجهی، به وجدی طبعا شخصی فکر می‌کند که نفعی ملی خواهد داشت.

    4- این اما دلیل عافیت‌طلبی مهرجویی و شخصیت‌های اصلی فیلم‌هایش نیست. هم بهرام بیضایی و هم داریوش مهرجویی در آثار اخیرشان، داستان هنرمندانی را روایت می‌کنند که با مشکلات و فشارهای گوناگون اجتماعی دست و پنجه نرم می‌کنند. نیرم نیستانی فیلم بیضایی، کارگردانی است که تلاش‌اش برای ساخت یک فیلم خوب و فاخر، با دست اندازی‌های تهیه کننده پول پرست به باد می‌رود. در برابر دوربین او عرق می‌کند، فریاد می‌کشد، مشت‌اش را گره می‌کند، مدام شکایت می‌کند و طلب‌کار تمام آن‌هایی است که اجازه نمی‌دهند او با هنرش سطح فرهنگ و هنر این سرزمین را بالا ببرد. پس کم کم کنش‌ ها و انگیزه‌هایش جلوه‌ای بیرونی از یک اسطوره را پیدا می‌کند. بیش‌تر یک مجسمه مقدس تا موجودی واقعی با انگیزه‌های شخصی. اما هنرمند مهرجویی، علی سنتوری، همه زندگی‌اش این است که بنشیند و برای دل خودش و مردم و ملتی که می‌خواهد خوشحال‌شان کند، ساز بزند. این که وجود صادق شفاف‌اش در برخورد با محیط بیرون از هم می‌پاشد، حاصل یک جور مبارزه نمایشی برون‌گرایانه نیست. همین که علی می‌خواهد خودش باشد و از شور و وجد شخصی‌اش پیروی کند، وجود او را در برابر اجتماعی قرار می‌دهد که به هر قیمتی می‌خواهد خودش نباشد. جامعه‌ای که عوض چنین تلاش وجودگرایانه‌ای، می‌کوشد خود نبودن‌اش را، و کمبودها و عقده‌های حاصل از پی نگرفتن وجد شخصی را، پشت مفاهیمی چون تعهد اجتماعی پنهان کند. و ما که می‌دانیم چنین تعهدی چه قدر زود مصادیق‌اش تغییر می‌کند. وقتی مبارزه بیش از آن که تلاشی برای خود بودن باشد، به سعی و تلاشی از سوی فیلمساز برای خود نمایی تبدیل شود.

    5- داشتم می‌گفتم که داریوش مهرجویی عوض آن که امتیاز و جایگاه و کردیت حاصل از یک جور مبارزه و دوری‌گزینی کور را بخواهد، از مدیرانی حمایت می‌کند که برای مردم کشورشان مرکز خرید و سینما و پارک و فرهنگسرا و بزرگراه می‌سازند (آخر غم علی سنتوری مال خودش است و شادی‌اش مال مردم). اما این طرف تازه خبر رسیده که بهرام بیضایی و تهیه کننده‌اش حمید اعتباریان در جلسه‌ای با هم آشتی کرده‌اند و اعتباریان ادعا کرده که با بهرام بیضایی برای ساختن یک فیلم جدید به توافق رسیده است. بیضایی هم پیش از این گفته بود که تهیه کننده فیلم‌اش با وجود تمام آن نشانه‌ها و اشاره‌ها، هیچ ربطی به هیچ شخصیت حقیقی نداشته و همه ما لابد قرار است مثل همیشه باور کنیم. آخر این حرف‌ها را یک هنرمند متعهد مبارز گفته است.


     یکشنبه سیزدهم اردی‌بهشتت 1388 (ادامه‌اش را بخوانید که بعدا اضافه شده)

    تو صبر کن هنری هیگینز... تو صبر کن....

    معذرت بچه‌ها که یکی دو روزی است خسته‌ام. باید چیزهای خوب بریزم وسط و برای این کار ذهن‌ام باید از این‌ای که هست آزادتر باشد. («با این عقل معاشی که تو داری...» کجا می‌گفت؟ نیما ببیند می‌داند. رفیق‌ام می‌داند.) پس روزنوشت‌های صوفیا و جواد را از دست ندهید که تازه به روز کرده‌اند و قرار است کافه‌های سرحال‌ای اطراف این جا بنا کنند. آرمین ابراهیمی هم یادداشت آخرش را در بخش مقالات سایت می‌توانید پیدا کنید که به نظرم از همیشه بهتر است. کن‌نوشت‌های شیدا هم که به زودی آغاز می‌شوند. بعد هم این که چند کامنت آخر و حاشیه‌های‌شان را از دست ندهید. طبق معمول اتفاقات خوب آن جا می‌افتند. آخیش خوبی‌اش این جاست. یک شب خسته‌ای و ناگهان می‌بینی بقیه هستند. پس پشت‌ات را تکیه می‌‌دهی و به صداهای اطراف گوش می‌کنی. وقتی یکی از افولس می‌گوید و یکی از بانوی زیبای من و یکی از تیم بارسلونا و یکی از کتاب‌های خوبی که خوانده و یکی از باجو و امیدهای ما در کن؛ از تارانتینو و آمنابار تا هانکه و کارگردان Volver کی بود؟ وای از ذهن خسته... پدرو آلمودوبار بزرگ... مسافرتم. شبکه دو دارد برنامه نیما حسنی نسب را نشان می‌دهد. بروم و حداقل از تلویزیون نگاهش کنم... چی «معرفی» می‌خواهید؟ توی این شرایط؟ پس ترانه London Calling را از دست ندهید. از گروه clash. (همین فردا سر و کله این جواد بدجنس پیدا می‌شود که می‌گوید پایه این گروه و این آهنگ بوده سال‌ها. می‌گویید نه؟ حالا ببینید.)

    و فقط یک ساعت بعد: دیگر خسته نیستم. آرمین ابراهیمی زنگ زد و گفت که مصاحبه اختصاصی سایت سینمای ما با دیوید بوردول آماده است. پس بیدار نشسته‌ام تا آماده‌اش کنم برود روی سایت. جای حامد صرافی‌زاده سبز که ماجرای «درباره الی...» در وبلاگ بوردول را در همین کامنت‌ها خبر داد که جرقه این ارتباط شد. و یادم هست که حدود ده - دوازده سال پیش، ترجمه‌های مجید اسلامی از کتاب بوردول در مجله فیلم را می‌خواندم که لذت‌بخش بود و خیلی خیلی در مسیری که شروع کرده بودم، کمک‌ام کرد. و حالا باهاش گفتگو کرده‌ایم که رفته روی سایتی که آن وقت ها اصلا نمی دانستیم اینترنت چی هست، تا این که بخواهیم سایت سینمایی بزنیم. دنیا چه قدر کوچک است. این هم از امشب ما. (راستی، در همین فاصله جواد کامنت گذاشته که همین امروز و دیروز داشته the clash گوش می‌کرده. نگفتم؟ و تازه گفتگوی بزرگ ما را جواد گرفته با آن سر دنیا که به زودی ماجرایش را خودش برای‌تان تعریف می‌کند، با سازنده یکی از بهترین فیلم‌های سال...)



     


     شنبه دوازدهم اردی‌بهشتت 1388

    خب. به سلامتی آقای بیضایی و اعتباریان بالاخره با هم آشتی کردند. اما روزنوشت این دفعه یک کم طولانی‌تر است. شامل یادداشت هفته قبل‌ام، تک‌نگاری سایت آدم برفی‌ها درباره‌ام و همچنین پاسخ حمید امجد به یادداشت‌هایم درباره بیضایی. طبعا این جا می‌گذارم که نظرهای شما را هم درباره همه این‌ها بشنوم. قبل‌اش اما این سه تصویر را از سه پروژه محبوب سال 2009 ما را ببینید؛ پوستر تترو، عکسی که مجله امپایر از پشت صحنه جزیره شاتر بیرون داده و پوستر تازه فیلم تازه تارانتینو:









    1- این یادداشت هفتگی قبلی است با عنوان: 
    15 چیزی که ماه اول 1388 را ساختند...

    یک ماه از آغاز سال نو گذشته و حالا به نظرم بهترین کار، یادی از چیزهایی است که در این مدت، روزگار ما را ساختند:

    1- افشین قطبی که عوض علی دایی و محمد مایلی‌کهن، مربی تیم ملی شد.

    2- دیدار یکی از نامزدهای ریاست جمهوری با ساسی مانکن.

    3- عکس‌ پیرزن و پیرمردهای شادی که از فیلم تازه داریوش مهرجویی منتشر شد و چاپ کتاب‌اش: مفتش بزرگ و روشنفکران رذل.

    4- کشف اجرای کیت نش از ترانه آرکتیک مانکیز.

    5- بازی متکی بر ضد واکنش‌های بی‌پایان سیامک انصاری و پژمان بازغی در مرد دو هزار چهره، ایده اجرای دوباره دادگاه آخر برای سرگرم کردن حاضران در عروسی و درک این نکته که در نبود پیمان قاسم‌خانی، چه «کلاس» طنزی از مجموعه مدیری غایب بود.

    6- خبر تصمیم شهرداری تهران برای احداث اینترنت پر سرعت در میدان‌های پر ترافیک شهر.

    7- همه واکنش‌های به سرعت برق دیدیه دروگبا در نوک حمله تیم چلسی.

    8- رونق گرفتن سینمای ایران، اکران پرفروشی که پشت سر گذاشتیم و اکرانی که با «درباره الی» و «خاک آشنا» انتظارش را می‌کشیم که به نظرم حاصل تلاش معاونت سینمایی برای جلب مخاطب عام و همچنین شهرداری تهران در زمینه احداث سالن است.

    9- این که همچنان می‌شود از آرشیو عکس‌های مجله لایف در گوگل استفاده کرد.

    10- این حرف کفاشیان به عنوان مدیر یکی از مهم‌ترین نهادهای ملی این کشور که در واکنش به سوال خبرنگاران گفت: «من که از یک ساعت بعد خودم خبر ندارم.»

    11- همه واکنش‌های مسعود ده‌نمکی به مخالف‌های فیلم‌اش. از جمله وقتی گفت کامنت یکی از کاربران سایت «سینمای ما» که به بقیه خوانندگان این خبر توصیه کرده بود برای تماشای اخراجی‌ها 2 به سینما نروید که CD قاچاق اش در می‌آید، موضع و آرزوی کل سایت برای بیرون آمدن CD قاچاق فیلم است! و البته ترانه «ای ایران» آخر فیلم‌اش برای وحدت ملی.

    12- این حرف فوق بامزه تهمینه میلانی که گفت دختر روی اعصاب نصیحت کنفیلم‌اش را از «شازده کوچولو»ی آنتوان دوسنت اگزوپری الهام گرفته است!

    13- تلاش حسن فتحی برای احترام به نمایش، در اشتیاق‌اش برای سرگرم کردن تماشاگران مجموعه‌اش و تعریف یک قصه. خارج از هر جور ارزش‌گزاری برای مجموعه «اشک‌ها و لبخندها».

    14- همه گفتگوهای یک طرفه مونولوگ مانند بهرام بیضایی در این چند وقت، به خصوص آن بخش‌اش که احمد طالبی‌نژاد به‌اش گفت: البته پسر شما در یک خانواده استثنایی بزرگ شده است.

    15- دو یادداشت بابک ریاحی‌پور درباره هنر پاپ امروز و نوع ارتباط‌اش با مردم که این جا و آن جا چاپ شد.

    2- این هم یادداشتی که در سایت آدم برفی‌ها درباره‌ام چاپ شده:

    رقص با امیر

     محمد ناصر احدی: عاشق سینمای جان فورد و کوئنتین تارانتینو. دیالوگ بازی قهار. هوادار تیفوسی پرسپولیس. دارای وبلاگی با بالاترین آمار بازدبد و کامنت و نظر و جر و بحث. به نظرش کیمیایی یکی از بهترین فیلمسازان ایرانی و لایق استعمال واژه‌ی «استاد» پیش از نام وی است. شوکرانِ افخمی را به عنوان فیلمی برای طبقه بندی در سینمای ملی بر می‌گزیند. از شنیدن نام جواد خیابانی به عنوان گزارشگر یک بازی فوتبال از شدت ناراحتی و عصبانیت رعشه بر اندامش می‌افتد. به کرّات در جشنواره‌ها و محافل مختلف سینمایی رویت شده است. یار غار و رفیق گرمابه و گلستانش کسی نیست جز نیما حسنی نسب. با پرویز نوری هم دوست و رفیق است ! سربازهای جمعه را دوست ندارد. سینمای بیضایی را نمی‌پسندد. کوبریک فیلمساز مورد علاقه‌اش نیست. با حسین معززی نیا خوب کل کل می‌کند. برای پکین پا و سر جو لئونه پرونده در می‌آورد. احتمالاً با شنیدن نام رومن گاری و ارنست همینگوی اگر نشسته باشد به نشانه‌ی احترام خبردار می‌ایستد. نفس عمیق را می‌ستاید و هر چه در توان دارد برای تبدیل نفس عمیق به یک «کالت مووی» انجام می‌دهد. جوان‌ترین منتقدی است که در جشن منتقدان از او تقدیر شد. احتمالاً پر کارترین منتقد ایرانی است که در اکثر نشریات سینمایی و غیر سینمایی کشور می‌نویسد. از اعضای ثابت «دایره امن» منتقدان است. انیمیشن باز نیست اما از دیدن وال-ای خیلی لذت می‌برد. با دیدن سبیل کالین فارل در میامی وایس سعی می‌کند سبیلی مشابه سبیل او بگذارد. درباره‌ی الی را یکی از فیلم های برتر سینمای جهان در سال ۲۰۰۸ می‌داند. اگر با تمام نشانه‌های مذکور نام او را بخاطر نیاورده‌اید، حتماً با خواندن این جمله نام او را به خاطر می‌آورید: او تنها منتقدی است که پس از پایان بیست و هفتمین جشنواره‌ی فیلم فجر این روزها به شدت زیر تیغ همکارانش است. درست حدس زدید. امیر قادری.



    پدیده‌ای به نام امیر قادری


    بی شک امیر قادری مشهورترین و محبوب‌ترین و با نفوذترین منتقد ایرانی در سال‌های اخیر است. در میان قشر سینمارو بیشترین طرفدار و در عین حال بیشترین مخالف را دارد. باید پذیرفت برای اکثر نسل سومی‌های علاقمند به سینما، امیر قادری آشناترین نام به عنوان منتقد است. طغرل افشار، هوشنگ کاووسی، هژیر داریوش، کیومرث وجدانی، جمشید ارجمند، شمیم بهار، بیژن خرسند، بهمن مقصودلو، جمشید اکرمی نام‌هایی هستند که برای علاقمندان جدی و جوان سینما بواسطه‌ی نقل قول‌هایی که درباره‌ی آنها از اینجا و آنجا شنیده‌اند و یا در جایی خوانده‌اند فقط قابل احترام می‌باشند و گرنه در حافظه‌ی سینمایی‌شان خاطره‌ی چندانی از نقدها و مقالات و مجادلات قلمی آنها با یکدیگر ندارند. اما تا دلتان بخواهد از قادری و یارانش خاطره و جریان در ذهن دارد. جدیدترین جریان و قضیه‌ی نقد نویسی این روزهای سینمای ایران هنوز داغ داغ است. حدود دو سه ماه پیش بود که در جشنواره‌ی فیلم فجر قادری به همراه تعدادی از منتقدان جوان سینما از فیلم جدید بیضایی اعلام انزجار و بیزاری کرده و برای «دراز کردن» فیلم هر چه در چنته داشتند رو کردند. پیشقراول و فرمانده‌ی این حمله‌های سازماندهی شده کسی نبود جز امیر قادری. یا حداقل این گونه به نظر می‌آمد که این نقدهای تند و کوبنده از جانب کسی و یا کسانی هدایت می‌شود. و چون پایگاه اجتماعی قادری در میان مخاطبان سینما از سایر همکارانش مستحکم‌تر است این فرضیه که او مغز متفکر و طراح حملات به فیلم بیضایی است بیشتر و بیشتر تقویت می‌شد.[...] هنوز سخنان قادری در مورد فیلم بیضایی برای بسیاری از سینما دوستان قابل یادآوری است. سخنانی که حتماً چندان به مذاق استاد خوش نیامده و او را بیش از پیش نسبت به جماعت منتقدان بدبین کرده است.

    از همان اولین یادداشت‌هایی که در مورد فیلم‌های جشنواره‌ی بیست و هفتم در روزنامه‌ها و نشریهِ‌ی خبری جشنواره و ویژه‌نامه‌ی خبر به چاپ ‌رسید کاملاً واضح و مشخص بود که امسال منتقدان بسیار جدی‌تر از سال‌های گذشته پا به میدان گذاشته‌اند. همه می‌نوشتند و هر چه را که به نظرشان درست می‌آمد قلمی می‌کردند و پس از عبور از زیر کلیشه‌های چاپ به دست مخاطب تشنه‌ می‌رساندند.

    یکی مانند استاد هوشنگ گلمکانی از سر دلسوزی و با تجربه ی یک عمر نقد نویسی، نرم و ملایم و واقع بینانه‌تر می‌نوشت، یکی مانند کوثر آوینی از روی عصبانیت و به قصد ادب کردن هنرپیشه‌ها (مثل محمدرضا فروتن و باران کوثری) داد سخن سر می‌داد، یکی مانند شهرام شکیبا به زبان طنز و شعر به قضایا می‌پرداخت، یکی مانند استاد فراستی فقط به فکر دیدن اخراجی‌های ۲ بود، یکی هم مانند حسین معززی نیا در صفحه‌ی آخر ویژه‌نامه‌ی خبر ستونی روبروی ستون قادری داشت [...] اما ستون مقابل ستون معززی نیا در ویژه‌نامه‌ی خبر ستون امیر قادری بود که مانند هیچکس دیگر نبود. مانند تمام نوشته‌های دیگر قادری فارغ از اینکه چه می‌گوید و یا اینکه درست می‌گوید یا غلط، با علم و دانش حرف می‌زند یا به قول معروف از روی معده، مشخص بود اینجا شخصی به نام امیر قادری می‌نویسد. همانطور که در فرهنگ آشتی و اعتماد معلوم است کدام مطلب را قادری نوشته حتی بودن اینکه نامی از او زیر مطلب باشد. بارزترین وجه نوشته‌های قادری گیرایی و روانی مطالب اوست. خودمانی می‌نویسد. مطابق میل و ذائقه‌ی مخاطب جوانی می‌نویسد که موسیقی رپ ایرانی گوش می‌دهد. مخاطبی که بسیاری از امور خود را با یک پیامک رفع و رجوع می‌کند. مخاطبی که چندان کتاب خوان نیست و بیشتر از طریق اینترنت به شناخت ناشناخته‌های زندگی می‌پردازد. قادری نبض مخاطب خود را در دست دارد و می‌داند که چنین مخاطبانی چه چیزی را بیشتر می‌پسندند. قادری می‌داند که اکثر مخاطبانش از نسل فست فود هستند. نسلی که اطلاعات می‌خواهد. می‌خواهد سریع و فوری آن را به دست آورد و هر چه سریع‌تر آن را بفهمد و هضم کند. قادری این را به خوبی می‌داند که مخاطبانش چندان با حوصله نیستند. صبر و طاقتشان کم است. به همین دلیل قادری پا به پای مخاطبانش پیش می‌رود و به دلیل ماهیت حرفه‌اش به درستی می‌داند که باید چند قدمی از آنها جلوتر باشد نه بیشتر. چرا که هر چه دورتر از آنها قرار بگیرد و ارتباطش با مصرف کننده‌اش کمتر شود کمتر می‌تواند مطابق سلیقه‌ی مخاطبش عمل کند و نیاز او را بر آورده سازد. قادری با هوش بالایی که دارد دقیقاً آگاه است که کالای خود را در چه نوع بسته بندیی به مخاطب عرضه کند که فروش برود و مخاطب همواره منتظر محصول جدیدی از کارخانه‌ی جمله سازی او باشد.

    زمانی از یکی از اساتید عالم نقد نویسی _ که به دلیل حضور تقریباً همیشگی او در برنامه‌های تلویزیونی به او لقب سوپر استار منتقدان را داده بودند _ شنیدم که منتقد خوب پس از شناخت اصول اولیه و ضروری عالم سینما باید این توانایی را داشته باشد که جهان فیلم را با جهان خود منطبق کند و سپس به نقد و اظهار نظر در مورد فیلمی بپردازد. مطمئناً امیر قادری کاملاً به این نکته واقف است. او نه تنها هر فیلمی را از فیلتر نگاه خود عبور می‌دهد، بلکه خواننده‌ی خود را وا می‌دارد تا جهان خود را با جهان نوشته‌های قادری منطبق کند. به این ترتیب قادری احاطه‌ی بیشتری بر ذهن مخاطبش دارد و هر گاه که احساس کند نیاز است به ارتقاء سطح درک و دریافت این مخاطب _ حالا دیگر _ مبهوت می‌پردازد. البته اگر چنین نیازی را حس کند.

    قادری با استعاره و ایما و اشاره نمی‌نویسد. رک و راست حرفش را می‌زند. چون مخاطبش را به خوبی می‌شناسد. نمی‌خواهد مخاطبش گریزان شود. پس با کد و رمز حرف نمی‌زند. آنچه را که فکر می‌کند مخاطبش می‌فهمد می‌نویسد. خودش رمز گذاری می‌کند و رمزگشایی. سعی می‌کند تا آنجا که می‌تواند چیزی را بر عهده این مخاطب غرق در گرفتاری‌ها و مشکلات نگذارد. لازم نیست که مخاطب برای خواندن نوشته‌های قادری حتماً از تحصیلات بالای آکادمیک برخوردار باشد. او به گونه‌ای می‌نویسد که همه کس را توان فهم آن باشد. شاید به همین دلیل است که به میزان طرفداران پر تعدادش مخالف دارد. شاید به همین دلیل است که بسیاری نوشته‌های او را سخیف و فاقد ارزش می‌دانند. شاید به همان دلیلی که بسیاری از روشنفکران‌مان تلویزیون نگاه نمی‌کنند _ و یا اگر نگاه می‌کنند آن را انکار می‌کنند _ به همان دلیل نوشته‌های قادری را نمی‌خوانند _ و یا اگر می‌خوانند آنرا انکار می‌کنند _. شاید چون می‌پندارند قادری نیز همانند تلویزیون طیف گسترده‌ای مخاطب دارد پس دیگر مبتذل است. چون قادری و نوشته‌هایش مقبولیت عام یافته‌اند پس دیگر با خواندن نوشته‌هایش نمی‌توان ژست‌های روشنفکرانه گرفت. با تمام این تفاسیر حتی سر سخت‌ترین مخالفان و دشمنان قادری می‌دانند که او تا چه حد گرم و راحت و گیرا می‌نویسد. و به همین دلیل هر چه در هر زمینه‌ای بنویسد بارها توسط مخاطبان متفاوتی مورد مطالعه قرار می‌گیرد.

    پر واضح است که امیر قادری منتقدی است محصول همین دوران. دوران زندگی سریع و روزگار نامروت. دورانی که در آن عباس کیارستمی به دردخورهای حافظ و سعدی را از ضایعات و اضافات دیوان‌هایشان جدا می‌کند و کتاب جدیدی از حافظ و سعدی فراهم می‌آورد. دورانی که در آن حتی منتقدان هم به مانند بسیاری از صنوف دیگر برای خود لابی دارند. دورانی که در آن افشین قطبی یک پدیده است. دوررانی که در آن کافه پیانو خوب می‌فروشد. دورانی که در آن فرزاد حسنی در رادیو برنامه سینما-صدا دارد. دورانی که در آن… (لطفاً خودتان جای خالی را مطابق مدل بنا به میل‌تان پر کنید).



    فلاش بک

    از آنجا که قادری به پشت گرمی مخاطبانش می‌نویسد و زیاد هم می‌نویسد همواره بسیاری از صحبت‌های او باعث برآشفتن افراد بسیاری می‌گردد. نمونه‌ی اخیر این برآشفتن‌ها در شماره ۳۹۱ ماهنامه‌ی فیلم در ستون خشت و آینه در مطلبی به قلم استاد ایرج کریمی تحت عنوان «رویکرد فرقه‌ای» اتفاق افتاد. ظاهراً استاد ایرج کریمی دلخور و ناراحت بوده از اینکه قادری در ویژه نامه‌ی خبر نوشته بوده که گرمای امسال نقد نویسی در جشنواره بیست و هفتم از هیزمی است که او سال گذشته در جریان جلسه‌ی مطبوعاتی آتش سبز به تنور نقد ریخته است. در همان یاداشت استاد کریمی با یاد کردن از بزرگانی همچون دوایی و وجدانی و صفی یزدانیان به عنوان اسطوره‌ها و بزرگان نقد نویسی در ایران نوشته‌های قادری و همپالکی‌هایش را به تفاله‌هایی که از جویدن شبی دو تا دی‌وی‌دی حاصل می‌شود تشبیه کرد. چنین واکنشی از سوی ایرج کریمی که فردی بسیار آرام و خوددار است به قادری خاطر نشان کرد که به پشتوانه‌ی داشتن مخاطب فراوان نمی‌توان هر چه که خواست انجام داد. نمی‌توان هر چه را که در مخیله داشت به روی کاغذ آورد و به دست چاپ سپرد. به قول قدیمی‌ها اول باید حرف را مزه‌مزه کرد و سپس آن را بر زبان آورد. اگر قادری چنین کرده بود بی‌شک این گونه از سوی یکی از بزرگان و سران هم طایفه‌ی خود به تفاله پراکنی متهم نمی‌شد.اما جالب تر از یادداشت ایرج کریمی یادداشت هوسنگ گلمکانی در همین شماره و در همین ستون تحت عنوان «شرم» است. مخلص کلام استاد گلمکانی شرمساری از لحن نامطلوب و ناپسند دوستان همکارش در مجله‌ی فیلم در ارتباط با فیلم بیضایی بود. و بدون شک امیر قادری یکی از همان دوستان نویسنده‌ای است که با مطالب خود در مورد «وقتی همه خوابیم» موجبات شرمساری استاد مو سپیدش را فراهم کرده بود. به این ترتیب گلمکانی صبور و آرام هم از نوشته‌های بی‌مهابا و تند و تیز شاگرد ناخلفش ابراز ناراحتی کرده و با یادآوری این نکته که «هر کس مسئول کردار و گفتار خودش است» حساب خود را از قادری و احیاناً یکی دو نویسنده‌ی دیگر مجله جدا ‌کرد.

    البته اگر به عقب‌تر بازگردیم باز هم نمونه‌هایی از این دست خواهیم یافت که قادری مورد غضب اساتید و همکارانش واقع شده باشد. به عنوان نمونه مجید اسلامی _ که امیر قادری خیلی بیشتر از شوق خواندن نقد مجید اسلامی بر مثلاً داستان سر راست دیوید لینچ به او بدهکار است _ در وبلاگ خود در مطلبی با عنوان بحران نقد در ایران (تکمله‌ای بر مقاله‌ی بوردول) بدون آن که اشاره‌ی مستقیمی به امیر قادری کند و یا نامی از او ببرد درباره اش چنین می‌نویسد: «منتقد دیگری بسیار غیرقابل پیش‌بینی‌ و درنتیجه جنجالی و هیجانی‌ست و می‌شود فرض کرد که قضاوتش متکی به سلیقه یا ملاحظات بیرونی‌ست. ناگهان نان و عشق و موتور هزار و نفس عمیق برایش حکم شاهکار را پیدا می‌کنند و یک‌باره نسبت به آواز گنجشک‌ها احساس ملاطفت پیدا می‌کند… این غیرقابل پیش‌بینی بودن این امکان را به او می‌دهد که با دوستانش مهربان باشد و برخی دیگر را از دم تیغ بگذراند.» با اشاراتی که در همین چند خط به سلیقه‌ی منتقد مورد نظر مجید اسلامی می‌گردد به راحتی می‌توان تشخیص داد که شخص مورد نظر کسی نیست جز دست پرورده‌ی خود اسلامی یعنی امیر قادری. البته می‌توان برای این نوشته‌ی مجید اسلامی هزار و یک دلیل آورد که او این مطالب را با غرض ورزی و با نیت شخصی نوشته است. شاید نیازی به هزار و یک دلیل هم نباشد و تنها با ذکر این واقعیت تلخ که در زمان انتشار این مطلب از سوی اسلامی مجله او یعنی «هفت» بسته بود و اسلامی تریبون هیچ نشریه‌ی مکتوب جدی و فاخری را برای نوشتن در اختیار نداشت، بتوان ساده از کنار این چند خط گذشت و با دیدی کودکانه و ساده انگارانه اسلامی را به حسادت به شاگرد قدیمی خودش متهم کرد. اما کسانی که مجید اسلامی را می‌شناسند _ و خود قادری _ می‌دانند که این نوشته‌ی او تنها از روی احساس وظیفه و به قصد روشن کردن اذهان مخاطبان وبلاگش و افزایش دانش و بینش سینمایی آنها بوده است و لاغیر و هیچ تسویه حساب شخصی در کار نبوده است.



    مؤخره



    به هر حال ایرج کریمی و مجید اسلامی و هوشنگ گلمکانی با این حجم از تألیفات و ترجمه‌های مختلف اشخاصی نیستند که به جهت رسیدن به منافع شخصی دست به قلم ببرند و با ویران کردن خانه‌ی فردی، خانه خود را بر ویرانه‌های آن بنا کنند. اما اگر تذکری می‌دهند بی شک کسی از جاده‌ی اصلی منحرف شده و حالا نیازمند راهنمایی است و چه بهتر که این راهنمایی از جانب کسانی باشد که راه بلدند. اگر امیر قادری هم گوش چشمی به این اشارات دوستانه‌ی بزرگان قوم داشته باشد حتماً دقیق‌تر و منطقی‌تر می‌نویسد. و آن وقت روز به روز از تعداد مخالفانش کاسته و بر تعداد هواداران و دوستدارانش افزوده می‌گردد. می‌دانم که قادری بسیار با هوش است و حتماً چنین می‌کند. این را برای تعارف نمی‌گویم. چون به یاد دارم شبی را که برای دیدن فیلم «تنها دوبار زندگی می‌کنیم» در جشنواره سینما-شهر به سینما آزادی رفته بودم و به یاد دارم که آن شب ایرج کریمی هم برای دیدن همین فیلم به آنجا آمده بود. و باز به یاد دارم قادری _ که ظاهراً مسئول معرفی کارگردان و فیلم در سالن قبل از نمایش فیلم بود _ به محض اینکه متوجه ورود کریمی به سالن شد از جایش برخاست و به سمت او رفت و به رسم ادب سلام کرد و نشان داد که ژورنالیستی حرفه‌ای است و مسائل کاری را با مسائل شخصی قاطی نمی‌کند. شاید من خیلی خوش بینم. شاید بپرسید آن مطلبی که در ویژه‌نامه‌ی نوروزی مجله‌ی‌ فیلم با عنوان «اینجا چقدر ساکت است» توسط امیر قادری نوشته شده پس چه معنایی دارد؟! آن همه عصبیت و لجاجتی که از لابه‌لای سطر به سطرش بیرون می‌زند _ به شکلی که خود مجله آن را به زیر ساطور سانسور فرستاده است _ پس چه می‌شود؟! در جواب فقط یک چیز می توانم بگویم. این را بگذارید به حساب جوانی که شدیداً از سوی بزرگترهایش مورد شماتت قرار گرفته و دلخور است. جوانی که همانند همه‌ی جوانان دیگر فکر می‌کند که تنها اوست که درست می‌اندیشد و این حق را برای خود قائل است که حقایقی را که خود به آنها رسیده است در صورت دیگران تف کند. همه‌ی جوانان خطا می‌کنند و معمولاً حاضر به پذیرش اشتباهاتشان در حضور جمع نیستند. اما من مطمئنم که امیر قادری در خلوت خود اشتباهاتش را می‌پذیرد و می‌داند که چه کند تا همه او را دوست داشته باشند.

    3 - و این هم پاسخ حمید امجد به یادداشت هایی که درباره بیضایی نوشته‌ام و البته مفصل است:

    اين «نقد» کجا ايستاده است؟

    سینمای ما - حمید امجد: يک پس از حدود دو ماه آتشبارِ مطبوعاتي و اينترنتي عليه فيلم «وقتي همه خوابيم»، آقاي امير قادري که در اين مدّت نوشته‌هاي متعدّدي در روزنامه‌هاي مختلف و سايتِ اينترنتي خود و دوستان‌شان دربارۀ اين فيلم منتشر کرده بودند، طيّ مقاله‌اي در ماهنامۀ فيلم (شمارۀ ويژۀ نوروز) عاقبت ظاهراً رفته‌اند سرِ اصلِ مطلب، و نکاتِ اصلي يا مباني نظريِ مخالفت‌شان با اين فيلم و سازندۀ آن را خاطرنشان کرده‌اند. نوشتۀ آقاي قادري با اعلامِ اين خبرِ ناگوار آغاز مي‌شود که چون «آلودگي» همه‌جا را برداشته (يعني «همه دارند پاسخ مي‌دهند و گله مي‌کنند و شرمسار مي‌شوند از مطالبي که [آقاي قادري] در طول جشنوارۀ فجر براي آقاي بهرام بيضايي و فيلمش نوشته» بودند) آقاي قادري با قهري قاطع و کوبنده همۀ ما خوانندگان را، محض تنبيه و تنبّه، از خواندنِ بهاريه‌اي به‌‌قلمِ خود محروم کرده‌اند. دلخوريِ چاره‌ناپذيرِ آقاي قادري از اين است که کسي به «سوالهاي مطرح‌شده در آن نوشته‌ها» پاسخ نگفته و همه صرفاً به «بي‌سوادي و بي‌ادبيِ» ايشان که در آن نقدها انعکاس يافته معترض بوده‌اند، و نيز به انتقالِ ادبياتِ ورزشگاهي به نقدِ فرهنگي و مباحثِ سينمايي توسطِ ايشان. (ناچارم مدام از کلمۀ «ايشان» استفاده کنم، چون آقاي قادري مدام در جاي‌جاي نوشته‌شان از خود با ضميرِ «ما» ياد کرده‌اند و مرجع اشاره‌شان براي بنده واقعاً همين‌قدر گنگ و بلاتکليف ميانِ اشاره به فرد يا جمع است؛ نمي‌دانم منظورِ ايشان از «ما» شخصِ خودشان است ـ که از فرطِ عظمت ديگر در «من» نمي‌گنجند ــ يا اشاره‌اي است به حلقه و فرقه‌اي از دوستان همراه و همدل، يا منظورشان اساساً سخن‌گفتن از جانب کلّ اهل «نقد» يا به‌هرحال هر بخشي از آن‌ها است که از آزمونِ «آلودگي» نزدِ ايشان سربلند بيرون آمده باشند.) نوشتۀ آقاي قادري، پس از اشاره به اين‌که موضع آقاي بيضايي و «مدافعانِ فيلم و فيلمساز» مبارزه‌اي است براي حفظ «جايگاه» و «طبقه»، بحثِ لحن و زبانِ نقدِ ايشان (يا همان «واردکردنِ ادبيات ورزشگاهي به متون نقد ادبي») را نيز با مفهومِ طبقۀ اجتماعي پيوند مي‌دهد؛ نقل جملۀ تبليغاتي فيلم خيابان‌هاي پايينِ شهر اسکورسيزي («جايي که گناهانِ انسان پاک مي‌شود، کليسا نيست؛ خيابان‌هاي پايين شهر است.»)، و ذکرِ اين توضيح که آقاي قادري، به‌پيروي از جملۀ تبليغاتيِ يادشده، معتقدند ميانِ کليسا و خيابان هيچ فرق يا فاصله‌اي نيست (بنده منظورِ روشنِ ايشان از فرق‌نگذاشتن ميانِ اين‌ها را مي‌فهمم، منظورشان از ارادت به آن جملۀ نقل‌شده را نمي‌فهمم؛ چون آن جمله آشکارا دارد ميان کليسا و خيابان‌هاي پايينِ شهر «فرق» و «فاصله» و «تمايز» مي‌گذارد!)، مي‌رسد به دفاع از «روزمرّگي» که «نمي‌توان بين سطح و عمقش تمايز و تفاوتي قائل شد»؛ و نهايتاً پيوندِ تلويحي ميانِ مظلوميتِ ايشان و سوالهاي بي‌جواب‌مانده‌شان، با مظلوميتِ زبان و فرهنگِ روزمرۀ «جنوب شهر»ی که (از ديدِ ايشان) شايسته است زبانِ فراگيرِ هميشه و همه‌جا باشد. يک نکتۀ اساسي اين نوشتۀ آقاي قادري دقيقاً همين مانيفستِ احقاق حقِ فرهنگ و زبانِ ته‌شهري است؛ و نکتۀ مهم ديگر، کشفِ جديدِ ديگرشان: اين‌که «مبارزۀ هميشگي با پول و قدرت» که ايشان در فيلم آقاي بيضايي تشخيص داده‌اند، به «توسعه و پيشرفتِ اين سرزمين» هيچ کمکي نمي‌کند. بعد از اين دو نکتۀ کليدي، بخش‌هايي از نقدهاي قبلي‌شان بر فيلم «وقتي همه خوابيم» را که قبلاً در روزنامه‌ها و اينترنت هم منتشر کرده بودند، و خودشان آن را «صادقانه‌ تندترين بخشِ» نوشته‌هايشان مي‌خوانند، احتمالاً به‌منظورِ ثبتي ماندگارتر، نقل مي‌کنند. موضوع سراسريِ نوشته، يعني مخالفتِ آقاي قادري با قائل‌شدن به تمايز، تعارض يا تفکيکِ فضاها، مفاهيم، زبان‌ها، رفتارها و شخصيت‌ها (در درونِ اثرِ هنري و در جهانِ واقع) نيز در کليّتِ متنِ ايشان حاضر است و به چشم مي‌آيد. بخشِ پاياني نوشتۀ آقاي قادري ــ پس از اشاره‌اي ديگر به قضيۀ «توسعۀ» کشور، دوره‌بنديِ تاريخيِ تأثيرگذاريِ نقد در ايران (که با نقدِ «دوايي و وجداني» آغاز و به نقدِ خودِ ايشان ختم مي‌شود)، و تأکيدهايي بر اين‌که «همين است که هست» و «من البته از جايم تکان نمي‌خورم» ــ بار ديگر معطوف است به ارجاع به خود ايشان، به نوشته‌هاي قبلي‌شان، و شايد مهم‌تر از همه، به خاطراتِ شيرين و تأثيرگذارِ دورانِ کودکي و نوجواني‌شان (که مثلاً چقدر پيِ نسخۀ «وي‌اچ‌اسِ قديمي رنگ‌ورورفتۀ» فلان و بهمان فيلم مي‌گشته‌اند). مقاله، که با نقلِ جمله‌اي از فيلم بوچ کسيدي و ساندنس کيد (دربارۀ گرايش مردم به نيّت‌خواني به‌جاي قضاوتِ واقعي براساس شواهد) آغاز شده بود، با نقلِ مکالماتي از فيلم بيلياردباز تمام مي‌شود و باز آقاي قادري اشاره مي‌کنند اين مکالمه ارتباط و پيوندي ميانِ «خيابان» و «کليسا» نشان مي‌دهد (که امّا در واقع نمي‌دهد: حتي طبق توضيح خودشان، خيابان جاي عبور است و قهرمانان براي ورود به سالن بيليارد فقط از آن مي‌گذرند).
    دو بديهي است هر تماشاگر حق دارد از هر فيلمي خوشش بيايد يا نيايد. آقاي قادري از فيلم آقاي بيضايي خوش‌شان نيامده، و احتمالاً نگران از اين‌که ديگران هنوز اين موضوع را به‌اندازۀ کافي درنيافته باشند، بارها و بارها اعلامش کرده و هنوز دارند مي‌کنند. فرض را بر اين مي‌گذارم که واقعاً قدرتِ تشخيصِ مصاديقِ ادب و بي‌ادبي در عباراتي از نقدهاي‌شان، نظير «عقده‌هاي وحشتناک» و «چالۀ پُر از کينه و نفرت» و...، در ذهنِ آقاي قادري وجود دارد و اگر اين‌جا آن عبارات را در اين «صادقانه‌ تندترين بخشِ» نوشته‌هاي‌شان نياورده‌اند (درحالي‌که البته اعلام کرده‌اند هنوز هم منتظرند تا مصاديقِ بي‌ادبي‌شان را ببينند) درواقع از آن‌رو است که خواسته‌اند اين‌بار اصل و جوهرِ مخالفت‌شان با فيلم و فيلمساز را به‌دستِ قضاوتگرِ زمان بسپارند. اين يک کارِ آقاي قادري دست‌کم قابل دفاع بوده است: برويم سرِ اصلِ مطلب، و منتظرِ قضاوتِ زمان باشيم. «وقتي همه خوابيم»، چه دوستش داشته باشيم چه نه، ساخته شده و بر پرده آمده، و همراه با چالشي که برانگيخته و بحث‌و‌جدل‌هايي که پيرامونش شکل گرفته، همين حالا هم بخشي از تاريخ است؛ و همۀ ما در کُنجِ کوچکي از تاريخ فرهنگِ اين سرزمين است که داريم کلنجارهاي‌مان را به داوريِ زمان مي‌سپريم؛ شايد (يا به اين اميد) که بهرۀ مردمانِ روزگاري ديگر از «حافظه» بيش از سهمِ ما نسلِ بي‌حافظۀ امروز باشد.
    من نيز، صرفاً به‌عنوانِ يک مخاطب، هم فيلم را ديده‌ام و هم نقدها را؛ از فيلم خوشم آمده و از اين نقدها نه؛ و روشن است که به‌همين دليل پيشاپيش از مصاديقِ «آلودگي» محسوب مي‌شوم. بااين‌حال تاکنون از وحشتِ آن‌که مبادا ميزانِ آلودگي از حدّ نصاب بگذرد و خداي نخواسته همگي از بهاريۀ آقاي قادري محروم شويم دليلي نمي‌ديدم وارد اين بحثِ جذّاب شوم. امّا حالا ديگر کاري است که شده و مرغي است که پريده و ما درهرحال بهاريۀ ايشان را از کف داده‌ايم؛ و البته نکاتِ اساسيِ موجود در نوشته‌هاي اخيرِ ايشان هم هر بهانه‌اي را از آلودگاني چون من و امثالِ من گرفته است. ايشان منتظرند؛ بنده هم چون هنوز تهديدِ مرگباري از ايشان دريافت نکرده‌ام مبني بر اين‌که درصورتِ تداومِ آلودگي ممکن است سالِ آينده هم از بهاريه محروم‌مان کنند، و ضمناً از آن‌جا که، به‌رغمِ مظلوميتِ تهاجميِ ايشان، و برخلافِ اين نظرشان که به ابرازِ هر فرق و فاصله و تمايز ميانِ تودۀ درهم و بَرهمِ اجزاي مختلفِ زندگي و روزمرّگي و فرهنگ و غيره بدبين و مشکوک‌اند، خيال مي‌کنم روايتِ يکسويه و تختِ ايشان از زندگيِ روزمرّه و جامعۀ يکپارچه وانمود شدۀ امروز براي آيندگانِ مفروض بيش ‌از حدّ ملال‌آور باشد، لازم مي‌بينم تمايز و تضادي مختصر را ميانِ اين روايتِ يکپارچه با برخي تجاربِ واقعي و تاريخي، و تناقض‌هايي مختصر را ميانِ اجزاي آن کليّتي که ايشان همچون مبانيِ نظريِ بحث‌شان ارائه داده‌اند يادآوري کنم. (به‌اين‌ترتيب، دارم توضيح مي‌دهم که اين‌جا قصد ندارم بپردازم به بررسي فيلمِ آقاي بيضايي از ديدگاه خودم، يا برشمردنِ آن‌چه در زمرۀ ارزش‌هاي آن فيلم مي‌دانم ــ چکيده‌اي از نظرم دراين‌باره را قبلاً در گفت‌وگوي چاپ‌شده‌ام با آقاي بيضايي دربارۀ «وقتي همه خوابيم» [ماهنامۀ صنعت سينما، شمارۀ نوروز] آورده‌ام و خواننده، اگر اصلاً برايش مهم باشد اين نظر را بداند، مي‌تواند به آن‌جا رجوع کند. اين‌جا موضوع من، خودِ اين «نقد» است، و منطق و استدلال و مباني‌اش، که به‌مراتب از لحنش مهم‌تر است. مي‌گويم اين «نقد» و منظورم فراتر از نوشته‌هاي شخصِ آقاي قادري، آن منطقِ انتقادي است که با امضاهايي چندگانه (و گاه با «اختلاف نظر»هایی با یکدیگر در روبنای بحث؛ اما با ژرف‌ساخت و مبانیِ همسان و مشترک) مدعيِ نمايندگيِ جريانِ پيشروِ نقد و احياي دوران اقتدار و تأثيرگذاري آن است. فرصت طلايي ابراز وجودِ اين جريان، وقتي که مي‌کوشد با راه‌انداختنِ آتشبار بي‌وقفه چشم‌ها و گوش‌ها را يکسره به خود معطوف کند، طبعاً فرصتِ زيرِ ذره‌بين ديدنِ گوشه‌هايي از مدعا و مبناي خود آن را هم پيش مي‌آورد؛ و اگر من هم به‌ناگزير ارجاع‌هايي از جمله به فيلم «وقتي همه خوابيم» مي‌دهم قصدم بررسيِ آن از ديدگاهِ خودم نيست، اين فيلم انتخابِ آن «نقد» است تا از پرداختنِ مستمر به آن فرصتي براي تشريحِ بالينيِ خود بسازد. اشتراکِ ديدگاهِ من و اين «نقد» در آن است که هريک به‌گونه‌اي اين فيلم را «قابل بحث» يافته‌ايم؛ و همين براي درگرفتنِ مکالمه‌اي بي‌تعارف کفايت مي‌کند.) هرچه باشد بنده هم در شرمساريِ امروزيان و بُهتِ آيندگان شريکم، آن‌جا که هنگامِ تجسّمِ برخوردِ آن آيندگانِ مفروض با روايتِ اين «نقد»، درمي‌يابم در سال 1388 خورشيدي هنوز کساني با عنوانِ «منتقد» وجود داشته‌اند که همساني فرهنگي، همشکلي زباني، بي‌تمييزي و انکارِ تمايز (در سطوح مختلف، از انديشه و فرهنگ و جامعه و... تا حتّي شخصيت‌پردازي درونِ اثر هنري)، تفوقِ روزمرّگي بر انتخابِ زيبايي‌شناختي يا اجتماعي و اخلاقي و...، و روايتي ته‌شهري از پيشرفت و توسعه را با اين ميزان شور و افتخار مي‌ستوده‌اند.
    سه در صحنۀ آغازينِ نمايشنامه‌اي از تام استوپارد به‌نام «بازرس هاندِ واقعي»، دو منتقدِ تئاتر پيش از شروع يک نمايش در نخستين شبِ اجراي آن (يعني درحالي‌که هنوز نه آن‌ها آن نمايش را ديده‌اند و نه هيچ‌کسِ ديگر) «تصميمِ» پيشاپيشِ خود دربارۀ نمايش را چنين با هم در ميان مي‌گذارند: «من و بَروبچه‌ها يه جلسه‌اي تو بار داشتيم و تکليفِ اين نمايشو روشن کرديم که يه جور سرگرميِ محفلي واسه يه مُشت مرفّه بي‌درده، ولي اگه تا بعدِ ده و نيم طول بکشه اون‌وقت مي‌شه بِهِش گفت يه‌جور خوشگذروني شخصي...» گاهي اوقات برخي آدم‌ها ــ به‌هر دليل ــ اول تصميمي مي‌گيرند، اعلام مي‌کنند، سفت و سخت هم پايش مي‌ايستند، و اگر کار بيخ پيدا کرد، ممکن است تازه پيِ معنيِ احتماليِ تصميم‌شان يا راه‌هاي توجيه شبه‌منطقيِ آن بگردند. اين لحظۀ شگفتِ توجيه و معني‌سازي خودش از تماشايي‌ترين بخش‌هاي بازي است.
    آقاي قادري همۀ اين شهر را (که به‌گونه‌اي استعاري به‌کلّ «کشور» اشاره دارد) آلوده مي‌شمرند چون از ديدِ ايشان همه متهم‌اند که واردِ بحث دربارۀ آن فيلم و اين نقدها شده‌اند بي‌آن‌که به «سوال»هاي ايشان جواب بدهند. يعني در اين ميان کسي حقِ ورود به بحث را ندارد مگر از زاويه‌اي که ايشان تعيين مي‌کنند. به‌عبارتِ ديگر هر «مخالفِ» احتمالي، اول بايد «موافقتِ» خود را با پيشفرض‌هاي ايشان اعلام و اثبات کرده باشد. انگار عرصۀ «نقد» هم کافه‌اي در خيابان‌هاي محبوبِ پايين‌شهريِ ايشان است که در آن‌ قواعدِ بازي يا بحث را کسي تعيين مي‌کند که پيش از ديگران قمه‌اش را روي ميز کوبيده باشد. حتي اگر فرض کنيم نقدِ ايشان اصلاً سوالي مطرح کرده است، چه‌کسي من يا هر مخاطبِ ديگرِ اين بحث را موظف و محکوم کرده که پيشفرض‌هاي ايشان و سوالاتِ بنا شده بر آن پيشفرض‌ها را بپذيريم؟ چه‌کسي گفته بنده و ديگران ابژۀ پرسشِ ايشانيم، تا آن پرسشِ احتمالي حدّ و حدود و جايگاه و هويتِ ما را تعريف و تعيين کند، تا گنجيدن‌مان در زمرۀ مصاديقِ آلودگي منوط باشد به اين‌که پرسشِ ايشان را جدّي بگيريم و پاسخ بدهيم يا نه. و تازه، کدام پرسش؟ بارها تکرار مي‌کنند اين فيلم تماشاگرش را تحقير مي‌کند و عذاب مي‌دهد، امّا وقتي همين فيلم جايزۀ «فيلمِ منتخبِ تماشاگران» را، بي‌واسطه، از خودِ آن تماشاگران دريافت مي‌کند، نه در درستيِ پيشفرضِ خود شک مي‌کنند نه حتي «سوال»شان را اصلاح مي‌کنند. «تيپي که شقايق فراهاني اجرايش مي‌کند» را «لوس» مي‌نامند، انگار که اين حاصلِ ترکيبِ خواستِ فيلمساز و تلاشِ بازيگر قرار بوده (در ساختمان آن فيلم) مثلاً بانويي فرهيخته از کار درآيد و ناخواسته دارد «لوس» جلوه مي‌کند. موضوعِ صحنه‌اي را که در آن، بازيگرانِ کنار گذاشته‌شده (اين‌بار نه در صحنۀ فيلمبرداري) زيرِ نور و جلوي دوربين‌ها قرار مي‌گيرند و ناخودآگاه به تداعيِ بازيِ صحنه‌هاي ساخته‌نشده در نورِ صحنه و جلوي دوربين کشانده مي‌شوند، درنيافته و آن را نشانۀ گريزِ فيلمساز از قرارگرفتن در نور و جلوي دوربينِ خبرنگاران فرض کرده و اندرز داده‌اند که «متأسفم آقاي بيضايي، امّا به‌نظرم روزگار تغيير کرده است... که بايد نورِ فلاش‌ها و حضورِ دوربين‌ها را تحمل کرد»! به کدام پرسش بايد پاسخ گفت؟ به تکرارِ مکرّراتِ «منتقد» دربارۀ کينه‌ورزيِ فيلمساز و انباشتگيِ فيلم از نفرت و تسويه‌حساب با دنياي خارج از فيلم؟ امّا پذيرشِ اين پيشفرض مستلزمِ فروکاستنِ تماميتِ اثري چندوجهي (دست‌کم از حيثِ شکل!) با چند قصۀ متقارن و در يکديگر بازتابنده به فقط پاره‌اي از يکي از قصه‌ها است که منتقد آن را به‌معناي کينه‌ورزيِ فيلمساز به کساني در خارج از اثر گرفته است. (حالا فيلمساز است که «نيّت‌خواني» مي‌کند يا منتقد؟) چرا بايد با پذيرشِ اين پيشفرض‌ها و بدفهمي‌ها به فروپاشي تماميّتِ ساختاري هنري تن داد؟ کدام سوالِ اين «نقد» بر چنين پيشفرض‌هايي بنا نشده؟ پيشفرض‌هايي که خيلي اوقات خودشان هم با خودشان نمي‌خوانند: آقاي قادري يک ‌جا، در نقدي، آن فيلمِ توي فيلم را (که شخصيتِ «نيرم نيستاني» دارد مي‌سازد) ــ از ديدِ آقاي بيضايي ــ «فيلمفارسي» مي‌خوانند تا مُچ آقاي بيضايي را بگيرند که چرا کارگردانيِ آن فيلمفارسي‌سازِ توي فيلمش با کارگردانيِ آقاي بيضايي همتراز يا از آن بهتر است؛ بعد همان آقاي قادري، در نقدي ديگر، آقاي بيضايي را متهم مي‌کنند که در فيلم‌شان ميانِ سينماي هنري و سينماي تجاري ديوارِ فولادين کشيده‌اند، و «نيرم نيستاني» را فيلمسازي «هنري» ارزيابي مي‌کنند که به‌نمايندگي از «فرهنگِ والا» در فيلم گنجانده شده. (بالاخره آقاي بيضايي خواسته‌اند «نيرم نيستاني» را «فيلمفارسي‌ساز» تصوير کنند يا «هنري‌ساز» و نمايندۀ «فرهنگ والا»؟) آقاي قادري به آن هردو مي‌گويند «سوال»؛ به کدام بايد جواب داد؟ درست مثلِ نقل‌شان از قولِ آقاي بيضايي (در جلسۀ مطبوعاتي فيلم) که «بينِ بازيگر تئاتري و بازيگر تجاري فاصله مي‌گذارد و ارزشگذاري مي‌کند». گيرم براي آقاي قادري ساختار خود فيلم اصلاً مهم نيست يا روندِ تغييرِ تدريجيِ بازيِ شخصيت «شايان شبرخ» برحسب آن‌چه ازش خواسته مي‌شود را تشخيص نمي‌دهند؛ ديگر دريافتن و درست نقل‌کردنِ يک جملۀ سادۀ بيرون از فيلم که زحمتي ندارد، آن‌هم وقتي تيتر دست‌کم سه گزارش و مصاحبه در روزنامه‌ها از قول آقاي بيضايي اين است که «هيچ بازيگري، تجاري به دنيا نمي‌آيد». چطور مي‌شود حتّي جملاتي به اين سادگي را بد فهميد؟ مبناي اين «نقد»ها، نظرها، سوءتفاهم‌ها، يا هرچه که آقاي قادري خوش دارند اسمش را بگذارند «سوال»، فقط «تصميم»هايي است که پيشاپيش دربارۀ فيلم، سازنده‌اش و حرف‌ها و نيت‌هاي او، و تماشاگرِ علاقه‌مندش گرفته شده است. گيرم که من يا هرکس ديگر به تک‌تکِ اين «سوال»ها جواب بدهيم، اگر پاسخ من يا ديگري با نظرِ «پرسشگر» يا «منتقد» يکي نباشد تکليف چيست؟ جز پرتابِ من و آن ديگري به مزبلۀ «آلودگي»؟ مي‌گوييد نه؟ قبول؛ آن‌چه آمد را پاسخِ (درست يا غلط) من به (دست‌کم بخشي از) «پرسش ‌«هاي آقاي قادري بگيريد. حالا که پاسخ داده‌ام، آيا ديگر «آلوده» نيستم؟
    چهار چنان «سوال»هايي به «نقد» آقاي قادري منحصر و محدود نمي‌شود. به ياد بياوريد همان چراغ‌ اول را که آقاي امير پوريا در جلسۀ مطبوعاتي فيلم روشن کردند و از فيلمساز پرسيدند: به‌رغم توهّم توطئۀ هميشگي‌تان نمي‌توانيد مرا که قبلاً بيش از هرکس ديگر در ستايشِ آثارتان نوشته‌ام جزو دشمنان‌تان حساب کنيد؛ پس بگوييد چرا فيلم‌تان اين‌همه دمُده و سطحي‌نگر و اغراق‌آميز و... است! براي پاسخ‌دادن به اين «چرا»، فيلمساز بايد اين پيشفرض‌ها را بپذيرد که خودش هميشه دچار توهّم توطئه است، که آقاي پوريا متخصص آثارِ اين فيلمساز است، که فيلمساز معمولاً پرسشگران را جزو دشمنانش به حساب مي‌آورد (هرچند که این‌بار گیر افتاده و نمي‌تواند)، که فيلمش دمُده و سطحي‌نگر و اغراق‌آميز و... است. جالب است که همين آقاي پوريا در گزارشي که از مراسم اختتاميۀ جشنوارۀ فيلم فجر نوشته و منتشر کردند، حتّي نگاه‌ها و مکث‌ها و پلک‌زدن‌ها و عطسه‌ها و لبخندهاي مجريِ مراسم را هم در جهتِ حمايتِ رسميِ دولت از فيلمي که مهم‌ترين جايزه‌اش را تماشاگران دادند و تحريمِ رسميِ دولت نسبت به فيلمي که از داورانِ رسمی جايزۀ کارگرداني را گرفت تفسير کردند؛ و بااين‌همه باز ايشان‌اند که توهّمِ توطئه را همچون پيشفرضِ بنيادينِ سوالِ خود از فيلمساز طرح مي‌کنند! انگار نه انگار که در اين مملکت اجازۀ ساخت و وام بانکي و پروانۀ نمايشِ فيلم‌هاي محبوب و منفورِ اين «نقد» ــ هردو و همه ــ از يک جا مي‌آيد (درست مثل اجازه و يارانۀ مطبوعاتِ هم اين‌طرفي و هم آن‌طرفي). «منتقد» فيلمِ منفورِ خودش را (هرچند سازندۀ آن هربار با فاصله‌هاي زمانيِ طولاني‌تر از هر همکار ديگرش به آن اجازه و وام و پروانه دست يافته باشد) «فيلمِ دولتي» وانمود مي‌کند و فيلمِ محبوبِ خودش را «تمهيدِ ناگزيرِ دولت براي کسب محبوبيت در انتخابات»! «منتقد» حواسش نيست وقتي فيلمِ آقاي بيضايي را، به‌صِرفِ همين‌که ساخته‌شده و به نمايش درآمده، به‌تلويح و تصريح «فيلمِ دولت» معرفي مي‌کند، با فيلمِ محبوبش (دربارۀ الي... ؛ که من متأسفانه هنوز نديده‌ام و سخت مشتاقِ ديدارش هستم) که با وساطت و سفارشِ شخص رئيسِ همين دولت به جشنواره آمد، و بعد مهم‌ترين جايزه را هم گرفت، چه جفايي کرده است.
    اين‌که اجزاي ريز و درشت يک پوزيسيون، به هزينۀ پوزيسيون، از صبح تا شب اداي اپوزيسيون دربياورند خودش به‌اندازۀ کافي کسالت‌بار هست؛ نکتۀ غريب‌تر اين منطق است که آثار هنري به‌صرفِ آن‌که روزنه‌اي براي توليد و عرضه بيابند خودبه‌خود مشکوک قلمداد شوند؛ نشان به آن نشان که اگر خوب بودند ساخته نمي‌شدند يا بعداً توقيف مي‌شدند! سالِ گذشته همين منطق بر يکي دو «نقد» بر تئاترِ آقاي بيضايي (افرا؛ يا روز مي‌گذرد) هم حاکم بود، که چون بنّاييِ ساختمان تئاتر شهر باعثِ تعويق و نهايتاً اجراي ناگزيرِ اين تئاتر در تالار وحدت شده بود، و از قضا اين تالارِ بزرگ هم هر شب از تماشاگر پُر مي‌شد، برخلافِ معمول که منتقدان از خالي‌ماندنِ تالارها و بي‌مخاطب‌‌بودنِ آثارِ روشنفکرانه گله مي‌کردند، حالا گله‌مند بودند که آقاي بيضايي دارد به فرهنگِ بورژوازي خدمت مي‌کند (وگرنه چرا در تالار بزرگ اجرا مي‌کند و چرا اين‌همه تماشاگر دارد). «منتقد» حواسش نبود در جامعه‌اي که هنوز ذهنيت‌هاي ايلياتي و قبيله‌اي در جامه‌هاي ظاهراً مدرن و با نام طبقۀ متوسطِ شهرنشين، امّا در دلِ مناسباتِ روزمرۀ پيشامدرن و با روابط قبيله‌اي، ضمناً سرگرمي‌هايشان را ميانِ دود و بطالت و خالتور جست‌وجو مي‌کنند، رفتن به تئاتر، حتّي اگر اسمش «بورژوازي» باشد قدمي است به‌سوي پيشرفت (اين‌که برحسبِ شنيده‌ها ياد گرفته باشيم به «بورژوازي» فحش بدهيم براي استقرار در جايگاهي فراتر از «فرهنگِ بورژوازي»، يا حتّي همتراز با آن، کافي نيست. اين‌که رسيدن به يک ايستگاه را پيشرفت بناميم يا پسرفت، دست‌کم بستگي دارد به اين‌که خودمان در ايستگاهِ قبل از آن ايستاده باشيم يا ايستگاهِ بعد از آن)؛ و جلبِ اين «بورژوا»ها به تئاترِ روشنفکرانه هم، در جاهاي ديگرِ دنيا، نامش خدمتِ فرهنگي است. امّا اين‌ها به‌کنار؛ منطقِ نهاييِ اين «نقد» هم آن بود که تئاترِ آقاي بيضايي زماني خوب است که يا اجرا نشود يا اگر شد تماشاگر نداشته باشد! تصوّر نکنيد اين منطق فقط شامل حال آقاي بيضايي يا کلاً آثار روشنفکرانه ــ يا به‌قولِ طعنه‌آميزِ آقاي قادري: «فرهنگِ والا» ــ مي‌شود. در مناسبات و فرهنگِ قبيله‌اي «هيچ‌کس» حق ندارد بيش از حدّ و حدودي که توقع/ صلاحديد يا سعۀ صدر/ تنگ‌نظريِ محافل و حلقه‌ها و فرقه‌ها تعيين مي‌کنند به چشم بيايد؛ خواه نمايندۀ «فرهنگ والا» باشد خواه توليدکنندۀ آثار محبوب عموم. تقريباً همزمان با آن «نقدِ» افرا، نقدي هم بر مجموعۀ تلويزيونيِ مهران مديري (براي نوروز گذشته) در روزنامه‌اي منتشر شد که در آن «پديدۀ مهران مديري» از بنياد محکوم و منفور شمرده مي‌شد چون منتقد کشف کرده بود که او عليه رسانۀ توليدکنندۀ برنامه‌هاي خودش (يعني تلويزيون دولتي) چيزي نساخته و نمي‌سازد! (من سر درنياوردم چرا آن «منتقد» به‌اين‌دليل که نمي‌توانست در روزنامه‌اش چيزي عليه همان روزنامه بنويسد دست از کار نکشيده بود.) منطقِ اين «نقد» آن است که هنرمند زماني خوب است که نتواند چيزي توليد کند. به‌عبارت ديگر: زنده‌باد کار نکردن! اين منطق را شايد بتوان، با مقاديري امّا و اگر، در اساسنامۀ مؤسسه‌اي مفروض براي حمايت از بيکاران گنجاند؛ امّا به‌منزلۀ پايه‌ و مبناي جرياني فراگير در «نقد» معاصر، آن هم نقدي که اخيراً حمايت از «توسعه» و «پيشرفت» را سرلوحۀ شعارهايش اعلام کرده است، مشکل بتوان حاصلي جز شگفتي و مضحکه، و البته درجا زدن در تجاربِ بارها شکست‌خوردۀ تاريخي، برايش تصور کرد.
    پنج و امّا بحثِ «توسعه». مدلِ اتومبيلي که هريک از ما در طول روز سوار مي‌شويم يا لباسي که مي‌پوشيم يا نرم‌افزارهاي رايانه‌اي که استفاده مي‌کنيم، سرعتِ دسترسي‌مان به اطلاعات و اخبار و آثار صوتي و تصويريِ آن‌سوي دنيا، قابليت‌هاي متنوع گوشي‌هاي همراه‌مان، دستگاه‌هايي خانگي که در آن‌ها فيلم‌هاي روزِ جهان را تماشا مي‌کنيم و هزار نمونۀ ديگر در همين زندگيِ روزمرّه نشان مي‌دهند ظاهراً از لحاظِ «توسعه» فاصلۀ چنداني با شهروندانِ پيشرفته‌ترين کشورهاي جهان نداريم. امّا (و اين «امّا» بسيار مهم است) برداشت‌ها و مناسبات و رفتارهاي متقابلِ هرروزۀ ما، تصورمان از خودمان و از ديگران، و نحوۀ برخورد و تلقي‌مان در قبال مفاهيم و مسائل متعدّد از جمله درک‌مان از مکان و زمان، گذشته و حال و آينده، و امکاناتي مادي و معنوي که از هرکدامِ آن‌ها دريافت مي‌کنيم يا نمي‌کنيم، نمي‌گذارند از ياد ببريم که همچنان چقدر نيازمندِ آموختن و دگرگوني و تغييريم تا بتوانيم عنوانِ «توسعه‌يافته» را دربارۀ خود و فضاي پيرامون‌مان به‌کار ببريم. دوروبَرمان اسباب و لوازم «توسعه» در مفهومِ «عيني» کلمه تا حدّي مهيا است؛ آن‌چه مدام کمبودش را حس مي‌کنيم وجه ديگري از «توسعه» است: توسعۀ ذهني.
    ذهنِ پيشامدرن ــ يا اسطوره‌باور ــ جهان را يکپارچه مي‌بيند؛ کليّتي بي‌تجزيه و بي‌تمايز. شناختِ ذهنِ اسطوره‌محور از عالم، شناختي کلّي، درهم، همسان‌پندار، بي‌زمان، و فارغ از دگرگوني است. آگاهي‌اش يقيني است و بي‌ترديد؛ يکپارچه و ابدي (جابه‌جاشدن‌هاي گهگاهيِ «قطب»هاي خير و شر يا مثبت و منفي در اين ذهن را نمي‌شود به حسابِ دگرگوني در منطق يا دريافتِ آن گذاشت). ميانِ اجزاي جهان فرق و فاصله نمي‌بيند، جزء و کُلّ را عينِ يکديگر مي‌داند، و تناقض‌هاي پيشِ روي خود را انکار مي‌کند (از ديدِ او قطعاً تضاد و تناقض نه در جهانِ واقع، که در ذهنِ هرکسي است که تصويري متناقض از جهان ديده يا ارائه داده است)؛ همان‌گونه که در درونِ خود قائل به تضاد و تناقض نيست. سراپا غريزه است و جهان عرصۀ تجربه‌هاي غريزيِ اوست. بنابراين خارج از دايرۀ تجارب غريزي‌اش اساساً جهاني «وجود ندارد». تاريخي هم در کار نيست. ساز و کارِ اسطوره‌ايِ ذهنِ پيشامدرن، تاريخ را به طبيعت تبديل مي‌کند ــ به بداهت، به مفاهيمي بي‌تعارض، به اقتضائاتِ ميل، به موضوعاتِ غريزه ــ و نيّاتِ تاريخي را به امورِ طبيعي و بديهي. بدين‌ترتيب اين ذهن در بي‌زماني سِير مي‌کند. چون زمانِ خطّيِ تاريخ بر او نمي‌گذرد. «گذشته» ندارد. و حافظۀ تاريخي هم. امّا معناي اين حرف آن نيست که «خاطره» ندارد. از قضا غرقِ «خاطره» است. چون زمان براي او صرفاً «زمانِ دروني» است؛ زماني دايره‌وار و تکرارشونده؛ بي‌فاصله‌اي ميانِ اجزاي شناورِ دور و نزديکش. و سرگذشتِ جهان برايش چيزي ندارد جز تلّي از خاطراتِ هميشه حاضر (فارغ از تقدم و تأخر يا نظمِ خطّي يا مناسبتي براي يادکرد). اگر ميانِ ذهنِ پيشامدرن با فضا و فرهنگِ روستايي نسبتي ديده‌اند، از سرِ تحقير نبوده است. زمانِ تکرارشونده و غيرخطيِ درونِ اين ذهن با نبضِ تسلّابخشِ تکرار فصول و چرخۀ دوره‌هاي کِشت يا کوچ يا معيشتِ شباني، و زيست در دلِ طبيعت (که سيمايش حتّي طيّ هزاره‌ها هميشه همان است که بوده) همخوان‌تر است.



    جمعه یازدهم اردی‌بهشت 1388

    یادم رفته بود بیژن ترقی - که تازه از دست رفته - شعر قطعه خیلی محبوب‌ام «تا بهار دلنشین...» را گفته. و بعد هم این که خوشحال‌ام اشتیپیم آرفی با پرسپولیس قرارداد امضا کرد. به نظرم با قلب‌اش بازی می‌کند و حرف می‌زند. پس به قول جولز پالپ فیکشن، جایش این جاست پسر. قبلا هم که مدل بوده طرف... (ای داد بی‌داد. همین الان sms آمد که رضا سیدحسینی هم رفت.)



    پنج شنبه دهم اردی‌بهشت 1388
    چند روز نبودم و یک امتحان بود برایم که ببینم در نبود من کافه می‌تواند به زندگی و حیات‌اش در کامنت‌ها ادامه دهد که دیدم؛ بعله. چه جور هم. از بحث درباره لذت و معنایش و ارزش ا‌ش و حدودش که احسان هاشمی به راه انداخت بگیر تا اشارات به دو واقعه مهم روز که همیشه یکی از اهداف این کافه بوده و این بار قهرمانی استقلال بود و سالگرد تولد آل پاچینو (که یادم هست پارسال همراه با گزارش به ورزشگاه رفتن برای بازی با صبا به نظرم برای قهرمانی پرسپولیس بود و این بار مصادف شده با قهرمانی استقلال) و ادامه جدال منتقدان و فیلمسازان. و حالا هم که باید جبران این چند روز نبودن‌ام را بکنم. کامنت‌ها البته در این مدت به کمک صوفیا و مهدی سر وقت آن‌لاین شدند و شما هم که به بهترین شکل ادامه دادید. ضمن این که برای شخص من همچنان یکی از بهترین منابع برای انتخاب اخبار روز و اطلاع از حواشی و گوشه‌ و کنار، کامنت‌های بچه‌های همین کافه است که حالا بعد از برگشتن، یکی یکی‌شان را می‌گذاریم روی سایت.

    درباره بازی با استقلال؛ اول این که مبارک‌تان باشد. قلعه‌نوعی دارد پیشرفت می‌کند و بهتر می‌شود و حالا تحمل قهرمانی‌اش آسان‌تر است. ضمن این که استقلال بهترین تیم فصل بود و شاداب بازی می‌کرد و قهرمانی حق‌اش بود. هر چند که اگر دقیقه 96 بازی پارسال در استادیوم بودید، این دو قهرمانی را با هم مقایسه نمی‌کردید. فرق است که گل قهرمانی آدم را خودش بزند یا یک تیم دیگر (فولاد). و این که پارسال در آن چند بازی آخر که شانس ما در تهران بود، به ورزشگاه رفتیم تا از یک فرهنگ دفاع کنیم (قطعا منظورم با ادب بودن قطبی نیست) با تمام بروزات‌اش و این که قهرمانی با قلعه‌نوعی، هر چند سال به سال کمتر، اما به نظرم همچنان  شبیه فروش بالای اخراجی‌هاست. این هم عکسی که لینک‌اش را یکی از بچه‌های کافه در روزنوشت‌ها گذاشته بود و می دانم که استقلالی‌های قهرمان چه عشقی با دیدن‌اش می‌کنند. دارم خودم را می‌گذارم جای آن‌ها، گیرم که تا آخرین لحظه به خاطر رعایت قواعد بازی (و البته حضور امیر قلعه‌نوعی)، دلم‌ می‌خواست ذوب قهرمان شود. و حالا که بازی تمام شده، مبارک استقلالی‌ها.



    بعد هم این که داشتم وبلاگ‌های دوستان و همکاران‌ام را می‌خواندم و به نظرم رسید که چرا همه‌شان این قدر از مرگ حرف می‌زنند و ناراحت و افسرده‌اند؟ یک اتفاقی باید بیفتد انگار:

    مثلا حمیدرضا ابک در آخرین یادداشت‌اش درباره رضا سیدحسینی نوشته: «بابک که رفت، کمرش خم شد، مادر بابک هم شکست. تابستان پارسال گفتند سیدحسینی باید عمل کند. پزشک‌ها گفته بودند به خاطر نخاع است. خانه‌نشین شد. نزدیکی‌های عید هم که حالش بدتر شد و در بیمارستان بستری شد و هنوز هم آنجاست.» و علیرضا معتمدی درباره دوست از دست رفته اش: «امیر گفت: پس تکلیف رفاقت مون چی می شه؟ و من رفتم کنار پنجره و اشک های این چند روزم بی اختیار سرازیر شد. داشتم فکر می کردم که به تو فکر نکنم. داشتم فکر می کردم که جای تو خوب است، چرا باید گریه کنیم برات؟ اما ذلیل مرده این دلتنگی مگر می گذارد؟» و رضا کاظمی از خاطرات‌اش گفته: «امشب دلم گرفته بود. خیلی… بغض خاطره های دور … و عشقی که … من این حس زندگی کرده را چند بار در سالن سینما تجربه کردم و هر بار زار زار گریستم. آن قدر که دیگر اسمش گریه نبود. هق هق بود…» و محسن آِزرم: «... یک ‌وقت‌هایی، یک لحظه‌هایی هست در زندگی که شبیهِ هیچ لحظه‌ی دیگری نیست و بااین‌که آدم این وقت را، این لحظه را، هزاربار توی خیالِ خودش مجُسّم کرده و هزاربار آن‌را پیشِ چشم‌های خودش آورده، وقتی اتّفاق می‌افتد، حس می‌کند که زیرِ پایش خالی شده، که بالای یک پُلِ مُعلّق، یک رودخانه‌ی پُرخروش، ایستاده و هر تکانی که بخورد، نتیجه‌اش سقوط توی آب است و موج‌های پُرخروش می‌برندش به جایی‌که معلوم نیست زیرِ آب است یا یک جزیره‌ی متروک...» و بالاخره امید نجوان: «با حالتی كش‌دار، تكيه‌كلام خودش را تحويلش می‌دهم: «برو خجالت بكش!» و اضافه می‌كنم: «شد من زنگ بزنم و تو موج منفی نفرستی؟!» مي‌گويد: «به‌خدا حالم خيلی بده. فقط قرص‌ و دواهای جلوگيری از افسردگی سرپا نگهم داشته.»» خلاصه که یک جوری باید بر این سایه مرگ و افسردگی غلبه کنیم رفقا.
     
    و بعد این چند تا عکس هم برای سالگرد تولد آل پاچینو. از جمله این یکی، که هر چه از جهان پدرخوانده‌ها می‌دانم در آن وجود دارد. به مثلث کیتون و پاچینو و دوال توجه کنید.

    و این عکس که تا حالا ده بار در این روزنوشت آمده و باز هم باید بیاید:

     
    و این یکی که عکسی از استاد در بهترین سال‌ها زندگی‌اش به عنوان یک بازیگر. دست نخورده و پاک؛  در سال 1973آماده برای ایفای نقش در «مترسک» و «بعد از ظهر نحس». وقتی صورت برهنه آرام استاد، بهترین محمل برای ایده محبوب آن سال‌ها بود: تمدنی که کودک را از زهدان مادر بیرون می‌کشد و با مشت به صورت‌اش می‌کوبد:

    این پرتره از گوستاو گاوراس هم مال امروز است. ظاهرا فیلم آخرش را منتقدهای لس‌آنجلس پسندیده‌اند. برای من اما این عکس از آن جهت جذاب بود که یادگار آخرین انسان‌های فعالی است از یک نسل رو به زوال، که در دورانی فیلم می‌ساختند که موسیقی موریکونه و تئودور کیس و تظاهرات و مرگ قهرمان و افشاگری  در برابر سیستم مد روز بود. [مترسک و بعد از ظهر نحس هم به همان دوران تعلق دارند] یعنی همچین فیلمی می‌فروخت! سینما و نیاز امروز جامعه ما باشد برای بعد.


    این روزها اما بازماندگانی از همان سال‌ها واکنش‌هایی را ارائه می‌دهند و یک جور افشاگری که دیگر واقعا بانمک است. از جمله در این سایت:

    نمایش نخستین کار جدید بهرام بیضایی- وقتی هم خوابیم- به بحث ها وجدل های بسیاری در محیط هنری وسینمایی امروز در ایران دامن زد-ما خود، فیلم را ندیده بودیم وهنوز هم ندیده ایم- برای اینکه خوانندگان رادر معرض نظرهای متفاوت پیرامون این اثر قرار دهیم. یک نقد مخالف ویک موافق را همراه با مصاحبه مطبو عاتی بیضایی منتشر کردیم .نقد مخالف را سینما بنویسی با نام امیر قادری نوشته بود که او را بدرستی نمی شناختیم.از ایران چند ایمیل در این خصوص داشتیم .همراهی مستقل وآگاه در همین ارتباط چند خط . لاتین/ فارسی برای ما ایمیل زدکه عینا وبعد ازحذف نامش منتشر می کنیم:

     

    .Hatman,midani Amir Ghaderi keh cinemabenevisseh vabassteh va ab zireh kahi ast keh adayeh eeteraz va motarez boudan ra darmiyavarad va havadareh do atesheyeh Behrouz Afkhami"ast.Chandin bar,gozaresheh poshteh sahneyeh por az taarif va tamjid az filmi neveshteh keh"afkhami"dar bareyeh
    zendegiyeh"Khomeyni",sakhteh .
    و راستی یادم رفت برای‌تان از پرونده بنجامین باتن‌ای بگویم که همراه یک فیلم دیگر داریم برای‌شان پرونده‌ای در می‌آوریم  محشر  در ماهنامه فیلم که مدام چاپ‌اش را می‌اندازم عقب که پخته و کامل‌تر شود از این‌ای که هست...
    چهارم اردی‌بهشت 1388:
    1- روزنوشت‌های تازه را که دیده‌اید. صوفیا هم به زودی روزنوشت‌اش را افتتاح خواهد کرد. مهدی و وحید هم گذاشته‌اند پشت‌اش که بنویسند. جای نوید هم خالی است که روزی بالاخره به خانه‌اش برخواهد گشت.
    2- در فاصله چند ساعت آپ نکردن کامنت‌ها و شروع روزنوشت تازه، حدود بیست کامنت آخر روزنوشت قبلی حرام شد. این بخش از کامنت آخر «هادی» را این جا بخوانید که خیلی دوست داشتم: «آقا اجازه هست ما در این بحث لذت و ممیزی خوب یا بد بودن چیزها شرکت کنیم؟ به نظرم هرکس با توجه به وابستگی ها و ایمان به دنیایش و نوع تحلیل خودش از مسائل، از چیزهای مختلف لذت می برد. و به قول تو این نهایی نیست چون قرار است هوشش افزایش پیدا کند. با اینکه این پیشرفت پایان ندارد، اما از یک جایی به بعد، آدم یاد می گیرد که از چیزها به اندازه شان لذت ببرد تا به جایی برسد که فقط از چیزهای خوب لذت ببرد. آن وقت است که رسالتی به دوشش می افتد و این است که لذت هایش را با دیگران شریک شود و سلیقه مردم را مثل خودش بالا ببرد، تا با هم دنیای یک دستی داشته باشند و لذت های ناشناخته را با هم کشف کنند. (یکی از مصداق هایش همین کافه است.) اسمش در آن طرف دنیا «ابر انسان» است و ما هم بهشان می گوییم مومن، یعنی کسی که ایمان دارد.»
    این بحث لذت بردن و میزان و مقدار و حدود ارزش‌اش را احسان هاشمی در کامنت‌ها راه انداخته‌ و خودش هم به اش اشاره کرده. در آن شرکت کنید. همان طور که به حضورتان برای انتخاب بهترین فیلم‌های 2008 ادامه می‌دهید.
    3- سفر مشهد حتما سری به اتاق سینما پارادیزو وار علی باقرلی می‌زنم و با هم به قول خودش «لاس فیلمی» می‌زنیم. این بار چند صحنه از  رومانتیک رنگ‌آلود «خون و شن» دیدم و ویرم گرفت که بعد دوازده سیزده سالی دوباره سری بزنم به هفت دلاور و به سرم زد سکانس محبوبی را ببینم که سال‌های سال پیش با وحید دیالوگ‌هایش را تکرار می‌کردیم. وقتی هورست بوخهولتس در نقش جوجه بلندپرواز پر رو وارد می‌شود و یول براینر و استیو مک‌کوئین و جیمز کابرن و رابرت ون به نقش پیرهای خرابات و هفت تیرکش‌های قدیمی دوره‌اش می‌کنند.  و بعد استیو مک‌کوئین رو به سوی «جوان خام» ماجرا شروع می‌کند، در وصف خودشان و زندگی‌شان:
     
    مک کوئین(با صدای جادویی طهماسب آن سال‌ها): «بعد از مدتی به جایی می‌رسی که صاحب کافه  رو به اسم کوچیک‌اش صدا می‌زنی. شاید با 200 نفرشون آشنا بشی. اتاقی که هر شب کرایه می‌کنی، قیمت‌اش از 500 تا هم بیش‌تره. و غذایی که می‌خوری سیب زمینی و لوبیاست. ولی خونه نداری. زن نداری. بچه...(این یعنی یک مکث قشنگ) نداری. آینده، صفر. (رو به رئیس) چیزی رو جا انداختم؟»
    رئیس - یول براینر (با صدای ناظریان فقید): «چیزی رو که انسان رو به زندگی امیدوار کنه، نداری. مردمی که معمولا مدافع آدمن، اونایی که پشت سرت وامیستن... نداری.»
    رابرت وان (با صدای ناصر خاوری وارد می‌شود): «زندگی و محیط آروم نداری. دشمن نداری.»
    براینر: «دشمن وجود نداره؟»
    وان:«زنده نمی‌مونه.»
     
    فکر کردم که دوازده سیزده سال  - نه اصلا پانزده سال  - پیش؛ این‌ها برای من و وحید چند دیالوگ قشنگ بودند و حالا داستان زندگی‌ ... بله آقا هادی و آقا احسان. بخش باقی ماجرای همه آن لذت و سرخوشی از این قرار است.

     
     
    سوم اردی‌بهشت 1388: بنجامین باتن می‌گفت: «هیشکی نمی‌دونه چی در انتظارشه.» و من فکر می‌کنم هر آدمی لایق لحظه‌ای می‌شود که در انتظارش است.

    این عکس را یادتان می‌آيد؟ شیراز بود... نگه‌اش داشته بودم برای چنین لحظه‌ای. ای روزگار...





    [یک بار دیگر، آخرین پست روزنوشت قبلی (که به افتخار ورود آقای قطبی عوض‌اش کردم) را این جا می‌آورم. نشان می‌دهد که چرا این قدر از ورودش خوشحال شدیم. آن یک کم ناخالصی‌اش از همجواری با این نیمکت‌ها هم که فصل قبل تمیز شد. کیفرش را دید.]

    اول اردی‌بهشت 1388:
    این دو خبری که این جا می‌گذارم، دلیل این است که چه قدر زندگی در ایران لذت‌بخش و دوست‌داشتنی است. اوضاع کاملا «شیزو»ست. اولی بیانیه شماره 2 مایلی کهن و بعدی دیدار یکی از نامزدهای ریاست جمهوری با ساسی مانکن و کل یادداشت سایتی به نام اصلاحات، که کلمه به کلمه‌اش را از دست ندهید: (یادداشت 31 فروردین، کمتر از 24 ساعت پیش آن‌لاین شده و درباره نظرسنجی در کامنت‌هاست، که حواس‌تان به آن هم باشد.)


    محمد مایلی کهن متن بيانيه شماره 2 خود را كه در واقع متن استعفايش از سرمربيگري تيم ايران محسوب مي‌شود به شرح زير صادر كرد:

    بسمه تعالي

    بيانيه شماره 2

    مربي شدن چه آسان، آدم شدن محال است

    نمي‌دانم چه بگويم، چه بنويسم. به قول مجري محترم برنامه نود، اين روزها بلوايي در فوتبال ما به وجود آمده كه قداست آن را زير سوال برده كه همه آن ناشي از بيانيه احمقي به نام مايلي كهن است. بله؛ محمد مايلي كهن. اين مزدور به مردم و ميهن، كه به يكباره تمام قداست و زيبايي فوتبال ما را شكسته و تنها نيمه خالي ليوان را ديده و همواره فرياد سر مي‌دهد اي مردك (مايلي كهن) چگونه به خودت اجازه دادي با الفاظي مانند گنده باقالي، كوتوله و ... تقدس شعاري حماسي مانند توپ، تانك، فشفشه و ... را از بين ببري. شعار پرمحتوا و زيبايي كه در عين سادگي در مقاطع مختلف كاربرد اساسي داشته؛ نه تنها در روابط با مايلي كهن بلكه ديگران نيز از آن بي‌بهره نمي‌مانند.(داور، بازيكن، مربي و ...) .
    اي خائن(مايلي كهن) آدم بي‌منطق و نادان چرا و با كدام منطقي توي احمق به هنگام مسابقه تيم سايپا با استقلال تهران، هنگامي كه شعار مي‌دادند توپ، ‌تانك، فشفشه، مايلي كهن و... توي نادان در صندليت نشستي و دم برنياوردي. اي مردك چرا با ديگران هم آواز نشدي و آن شعار را تو نيز سر ندادي، تازه گناه بزرگتر اينكه چرا گوش پسرت (از معدود دفعاتي بود كه در ورزشگاه حاضر مي‌شد) را نكشيدي و به او نگفتي كه پسرم تو هم اين شعار زيبا و بي‌مانند را هم صدا با تماشاچيان فهيم زمزمه كن. توپ، تانك، فشفشه و ...
    پسرم آنها به دليل حضور مبارك تو در كنار من سنگ تمام گذاشتند و دارند پدرت را بيش از هميشه مورد لطف و تشويق خود قرار مي‌دهند.
    پسرم هيچ مي‌داني كه پدرت در تمامي دوران قهرماني‌اش اين گونه مورد لطف و حمايت قرار نگرفته بود. به راستي اي مزدور، خائن، گلادياتور، با كدام منطق و جسارتي به خود اجازه دادي كه بازيكنانت بدون غل و زنجير در مسابقات حاضر شوند.
    اي مردك عقب‌مانده در هزاره سوم با كدام جسارتي اين همه اتحاد و همدلي بين تماشاگران را ناديده گرفته و درصدد آن هستي تا در بين آنها فاصله انداخته و اختلاف به وجود آوري. چگونه است كه چشمانت را بستي و بهترين تماشاگران دنيا را نمي‌بيني.
    اي بدبخت فلك زده، اي مردك عقب افتاده، بيشتر اين عقب‌افتادگي‌ات به خاطر اين است كه نمي‌خواهيم تماشاگرنماهاي واقعي را از كانال تلويزيوني همسايه ببينيم، هر چند چند بار دعوت شدي و ديدي كه تماشاگرنماها چگونه بازيكنانشان را وقتي گل مي‌زنند مي‌روند و در بغل آنها قرار مي‌گيرند. اگر تماشاگرنماها نبودند كه مي‌بايستي تكه بزرگ بازيكن، گوش او مي‌شد. بيچاره در به در از آن جا مانده، از اين جا رانده. اگر او تماشاگرنما نبود كه فاصله سكوهاي تماشاگران با زمين مسابقه از بين نمي‌رفت و مي بايستي بين آنها خندقي كنده مي‌شد.
    بله آنها تماشاگرنما هستند كه پس از اتمام بازي براي هر دو تيم دست مي‌زنند. اصلا آنها نه تنها تماشاگرنما هستند بلكه شرف و غيرت و مردانگي ندارند. مگر مي‌شود تيم مورد علاقه‌شان بازي را واگذار كند و او براي تيم خود و رقيبش دست بزند.مگر مي‌شود تيم مورد علاقه‌اش در پايان مسابقه بازي را واگذار كند و رگ گردنش بيرون نزند. مگر نمي‌ديدي كه اين مسابقه آخرين مسابقه تيم مورد علاقه او و تو مي‌باشد. پس بايد بر اساس اصول حرفه‌اي گري از هر طريق ممكن و با هر ترفند در اين مسابقه پيروز از زمين خارج شود.
    اينها را كه ديدم و شنيدم به خود آمده و گفتم پس اي آدم كوتوله اين اراجيف چه بود كه در بيانيه اول نوشتي. اين همه غوغا و بلوا در فوتبال نجيب و پاك ما بوجود آوردي. از خودت خجالت بكش و به خاطر اين همه پاكي، دوستي، صميميت، اتحاد، مردانگي، تماشاگر خوب، بازيكن خوب، داور خوب، مربي خوب، مدير خوب، ورزشگاه خوب، فدراسيون خوب، روزنامه خوب، خبرنگار خوب، تلويزيون خوب، راديوي خوب و خيلي خوب‌هاي ديگر و به خاطر اينكه قداست اين همه خوبي‌ها‌ را شكستي از همه معذرت بخواه و طلب عفو كن و با صداي بلند بگو من لايق و شايسته مربيگري تيم ملي كشورم نيستم و از اول هم ما اشتباه بوديم.
    عجيب است كه روده‌درازي مي‌كنم اما اين پسر؛ عليرضا (نوه‌ام) اين شعر را مي‌خواند: يك توپ دارم قلقلي، سرخ و سفيد و آبي، مي‌زنم زمين هوا مي‌ره، نمي‌دوني تا كجا مي‌ره. من اين توپو نداشتم ،‌مشقامو خوب نوشتم ، بابام بهم عيدي داد يك توپ قلقلي داد.
    بابا ،عليرضاي بهتر از جانم تو هم وقت گير آوردي اما به خودم مي‌آيم و مي‌گويم اين پسر 3 ساله از من كوتوله 55 ساله عقلش بيشتر است. صدايش مي‌كنم و مي‌گويم، عزيزم عجب توپي، عجب صفايي، عجب معرفتي، عجب مروتي، عجب مردانگي، عجب دوستي، بابا عليرضاي بهتر از جانم مي شه به من هم يكي از اون توپ ها را بدي و با همان پاكي و صداقت صميميت و معصوميت تو.
    محمد مايلي كهن از همه جا رانده و مانده اما يارب نظر تو برنگردد.

    و بعدی هم که این یکی:

    آيت ا... مهدي كروبي در ادامه تلاش های خود برای کسب رای با تعدادی از خوانندگان از جمله خواننده رپ فارسی به نام " ساسی مانکن" دیدار کرد.


    به گزارش خبرنگار اصلاحات شنیده ها حاکی از این است که این دیدار در فضایی از بهت و حیرت طرفین اتفاق افتاد. از یک سو برخی از نزدیکان کروبی پس از آگاه شدن از حضور ساسی مانکن در جمع خوانندگان به کروبی نصیحت کردند که با توجه پیشینه ی مذهبی اش و رایی که در خانواده ی شهدا دارد از حضور در جمع خوانندگان خود داری کند . گفته می شود ساسی مانکن نیز از کم و کیف این ملاقات بی خبر بوده است و تنها به جهت همراهی کردن سایر خوانندگان به حضور آيت ا... كروبي رسید.

    گفته می شود ساسی مانکن که از فضا ها و شخصیت های سیاسی دوری می کند از این دیدار ابراز گلایه کرده است.

    ساسی مانکن کیست؟

    در چند سال گذشته شاهد آن بوده ایم که گروه های و خوانندگان رنگارنگ زیر زمینی در سبک های مختلف خصوصا سبک رپ رشد چشم گیری داشته اند. در این میان یکی از افرادی که در کوتاه مدت توانست شهرت بسیاری کسب کند ساسي مانكن بود .

    یکی از وجوه بارز سبک کاری ساسی مانکن که موجب شهرت وی شده است این است که وی در اشعارش به راحتی از هر موضوعی صحبت می کند و چندان قید و بندی برای اشعار خودش ندارد. از ترانه های معروف وی می توان چند نمونه را ذکر کرد تا با حال و هوای کار های وی بیشتر آشنا شوید:

    در ترانه ی " پارمیدا" که اولین ترانه ی بود که ساسی مانکن را معروف کرد وی به راحتی در مورد قیافه و هیکل دختر سوژه ترانه صحبت می کند به شکلی که در جایی می گوید : " تو مانکن بی ساکشنی / تو سرما هم بی کاپشنی" و یا " تو قیافت عشق می بینم حالا/ تو خوشگلی بینیتم سربالا"

    یا در یکی دیگر از ترانه هایش به نام "گوشواره" وی در بخشی از الفاظ نه چندان مناسب مثل " پتیاره " و... استفاده می کند. و حتی به راحتی می گوید: " بیار وسط دختر خاله ات را"

    در آخرین ترانه ی این خواننده زیر زمینی رپ به نام "موشول اینا کجایند" که گویا قرار است ساسی مانکن 88 را معرفی کند وی در هم خوانی با یک دختر می گوید: " موشول اینا کجایند/ دنبال دامن کوتایند" و در ادامه این ترانه ...

    این ها تنها نمونه ای از ترانه های خوانده شده توسط ساسی مانکن است . خوانندگان می توانند با یک سرچ ساده در اینترنت دیگر ترانه های این خواننده را که به خاطر کاربرد برخی از واژه ها امکان درج آن در این مطلب نیست بیبند و خود قضاوت کنند که دلیل دیدار مهدي كروبي با وی چه چیزی می تواند باشد؟ آیا شعار "تغییر" كروبي این گونه تعبیر می شود؟
    بازگشت به روزنوشتهای امیر قادری

    نظرات

    سرپیکو
    چهارشنبه 2 ارديبهشت 1388 - 22:0
    10
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    همه چیز روبراهه امیر خان! بیا... رفیق ت هم اومد!

    هادی
    چهارشنبه 2 ارديبهشت 1388 - 22:46
    12
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما
    آقا تبریک! یه جمله هست که میگه:«در زندگی روزهای خوبی داری و روزهای بدی، اما از یک چیز مطمئن باش، هیچ کدومش زیاد طول نمی کشه» (برای هم میهن نوشته بودید ها! یادتان میاد؟)

    امیر: دیدی گفتم هادی جان؟

    چهارشنبه 2 ارديبهشت 1388 - 22:47
    5
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    نظرات روزنوشت قبلی چی میشن؟

    محمد جواد اميرآبادي
    چهارشنبه 2 ارديبهشت 1388 - 22:57
    -7
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    منم خوشحال شدم شنيدم قطبي شده مربي تيم ملي . اون موفق ميشه اگه نوچه هاي سرمربي هاي قبلي اذيتش نكنن .

    علی خطیبی
    چهارشنبه 2 ارديبهشت 1388 - 23:41
    -6
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    سلام امیرجان. خیلی خوشحالم و خوش بین. قطبی عزیز در اولین مصاحبه اش گفته که آفریقای جنوبی باید خود را برای میزبانی از تیم ملی ایران آماده کند. گفته که نیکبخت را می بخشد و در صورت استمرار آمادگی بدنی اش به تیم ملی دعوت می کند. فردا (پنجشنبه) صبح هواپیمایش در فرودگاه امام خمینی می شینه. دلم برای آزادی پر از شور و حال و هوا و اون لحظه رویایی دقیقه 96 خیلی تنگ شده .

    علی خطیبی
    چهارشنبه 2 ارديبهشت 1388 - 23:55
    4
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    راستی جمعه (4/2/1388) میهمان برنامه ورزش و مردم ، افشین قطبی عزیز خواهد بود. از دستش ندیا . ساعت : 30/10 صبح .

    آریان.گ
    پنجشنبه 3 ارديبهشت 1388 - 0:24
    -11
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    تبریک زیاد به خاطر برگشتن قطبی . حالا من هم به عنوان یک استقلالی میتونم این حقو یه خودم بدم که قطبی رو دوست داشته باشم . دیگه قطبی فقط مال قرمزها نیست . آدمهایی که دلشون بزرگه ذهنشون روشن لایق اینن که تو قلب افراد بیشتری باشن . به امید صعود به جام جهانی ...

    رضا خاندانی
    پنجشنبه 3 ارديبهشت 1388 - 1:12
    0
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    تنها کسیه که میتونه فوتبال ایرانو نجات بده. درود بر افشین امپراطور

    امیر جان مرسی بابت عکس

    شقایق
    پنجشنبه 3 ارديبهشت 1388 - 1:38
    -2
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما
    آقای قادری خیلی با این جمله موافقم که گفتین "چه قدر زندگی در ایران دوست‌داشتنی است".یه مدت بود یه سوال به قول وحید تو فیلم " رییس" اعصابمو تیغ می کشید . که چرا همیشه هر چیزی که به اوج زیبایی و قدرت و هیجان میرسه اصلا دوام نداره چنان اون لحضه یقوط می کنه که گند زده می شه به هر چی زیبایی و اوج و قدرت و لحظه ی طلاییه . . .بعد کم کم از خیلی چیزایی داشت بدم میومد که دوسشون داشتم. ولی خبرا و اتفاقای جالب این دو روز و حتما روزههههههههههههای آینده یه جورایی جواب این سوال لعنتی رو بهم داد . اینکه لحظه های خیلی هیجان انگیزتری در راهه!

    امیر: دقیقا. لحظه‌های خیلی هیجان انگیزی در راهه...
    آرش
    پنجشنبه 3 ارديبهشت 1388 - 2:26
    16
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    بازگشت امپـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــراطــــــــــــــــــــــــــــــــور

    نازنین
    پنجشنبه 3 ارديبهشت 1388 - 2:39
    8
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما
    ولی من میترسم هم خوشحالم و هم میترسم گمونم بازم اذیتش کنن این رسم مطبوعات ورزشی و فدراسیون و اغلب تماشاگراس امیدوارم طاقت فحش فضیحت های آدم های تنگ نظر رو داشته باشه وگرنه...

    امیر: این روزها انگار مدام داری به حسادت و تنگ نظری و این قبیل چیزها فکر می‌کنی؟
    امین
    پنجشنبه 3 ارديبهشت 1388 - 2:53
    6
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    امیر این یک محاصبه است با ابولفضل جلیلی . فکر کنم به درد سایت بخوره. خب منم باید فعالیت کنم دیگه . کارش کن.

    http://www.kalemeh.ir/pages/6600.php

    هدیه
    پنجشنبه 3 ارديبهشت 1388 - 3:2
    4
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    یهویی دلم خواست براتون جک بگم:

    جیرانی به ده نمکی می گه دلیل جذابیت اخراجی های 2 نسبت به قبلی چیه، ده نمکی می گه بخاطر اینه که تو اخراجی های 1 یک حرف زدم و تو اخراجی های 2 یک حرف دیگه.

    قضیه اخراجی های 3 هم که جدیه، من وقتی تو این سایت خونده بودمش فکر می کردم برای خالی نموندن عریضه یه چیزی گفته، باورم نمی شد وقتی گفت داستانش هم شکل گرفته، خب کی از پول بدش میاد!

    اه اول کامنتم می خواستم بگم خوشحالم قطبی برگشته، یادم رفت.

    محسن دراگون
    پنجشنبه 3 ارديبهشت 1388 - 3:43
    10
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    دست تقدیر

    یا به قول تو «ای روزگار»

    وای - یه لحظه فکر کنید - تیم ملی صعود میکنه به جام جهانی و اونوقت قطبی چه کار که نمیکنه - فکر کنم رکورد پرش رو بزنه

    و وای فکر کنید حمید استیلی بشه دستیارش در تیم ملی و اونوقت باید از چه فیلمی مثال بزنی امیر خان یا جان

    یا واای

    یه لحظه فکر کنید اگر نریم...

    نه این یه لحظه اخر رو فکر نکنید... کلا توصیه میکنم مثل بچه های خوب فکرای خوب بکنید یا بکنیم

    اقای ده نمکی کجایی که معنای وحدت و اتحاد و این چیزای ملی رو ببینی

    اخ که چه حالی میکنم من ... چه خوشحالم من ... بیا . آه آه

    امین
    پنجشنبه 3 ارديبهشت 1388 - 4:12
    21
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    خودم خندم گرفته که تو اوج شادی از اومدن قطبی اومدم دارم یه مصاحبه سیاسی رو ادرسش رو میدم . راستش من دیروز حرفهام رو زدم و گفتم که خداییش نامردی اگه این دفعه قطبی نباشه. حیف که یک بازی تو تهران داریم . قرار مون تو همون یک بازی با امارات استادیم ازادی . وای که یه دقیقه 96 دیگه داشته باشیم . خداست. سال پیش هم همین موقع ها بود . توی سالگردش یه جشن دیگه میگیریم .

    امین
    پنجشنبه 3 ارديبهشت 1388 - 4:16
    22
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    یه شب سه تا کامنت نوبره ا . فقط می خواستم بگم امیر امشب دو قدم مانده به صبح رو دیدی؟ جکی بود به خدا . جیرانی درباره قهرمانهای سینمای ما ازش می پرسید و ده نمکی می گفت من جبهه جایگاه ادم سازی است . و اخرش هم گفت من با سینمای ایران کاری ندارم و فقط فیلم خودم رو می بینم.

    بهروز خیری
    پنجشنبه 3 ارديبهشت 1388 - 4:54
    14
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    به نامِ نامیِ دوست

    1

    - برایِ روزِ زمین

    ( ترجمهِ شعر عزیزی- باهار- از ترکی)

    بهار نمی آمد اگر،

    گویی که یادمان نمی افتاد، زنده شدنِ دگر بارهِ طبیعت را .

    بهار نمی آمد اگر،

    گویی از خاطر می بردیم، قدرتِ جانبخشیِ حیات را .

    بهار نمی آمد اگر،

    گویی ایمان نمی آوردیم که امیدمان می تواند بیافریند، آینده را .

    بهار نمی آمد اگر،

    شاید به یاد نمی سپاردیم، به سال نشستنمان را .

    بهار نمی آمد اگر،

    هی ...

    بهار

    نمی آمد اگر،

    هیچ باور نمی کردیم که مردادِ از عالمِ خزان برگشته، گلریزان به زیرِ پاها، می گردد همه جا را.

    بهار،

    آی ...

    دوستان،

    من بهار را، شما را، به سال نشستن را و آینده را دوست دارم.

    بهروز خیری
    پنجشنبه 3 ارديبهشت 1388 - 5:42
    -8
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    2

    - برایِ شیده یِ خوب

    «با مرگِ هر دوست ... جزیی از وجودِ من نیز دفن میشود ... ولی سهمِ آنان در خوشیها و لذتهایم ، مرا وا میدارد تا در این دنیایِ فانی باقی بمانم.»

    هلن كلر

    از خیلی وقتِ پیش این نوشته یِ فوق العاده را نگه داشته بودم برایِ یادمان کسی که برایم بی بدیل باشد. کسی که جای ویژه ای داشته باشد. کسی مثلِ «استیو مک کویین» که برایم معادلِ تمامِ خاطراتِ نوجوانیم است و حال دلم می خواهد آن را با عزیزانی شریک شوم که تا حال ندیده امشان و به احتمال قریب به یقین هرگز نخواهم دیدشان.

    این سطرهایِ پایین را برایِ سالِ نو نوشته بودم اما آنقدر مطلبِ دیگر پیش آمد که نتوانستم کاملش کنم.

    «امسال سالِ خوبی خواهد بود، می دانم، سالی که با فراست/ نیکسون، بیلیاردباز، شین، شرق بهشت، اتوبوسی به نام هوس و ... شروع می شود مگر می تواند بد باشد؟ حالم خیلی خوب است و حالا کجایش هست. سالی که با دوست داشتنِ کسانی همراه شد که حتی یک بار هم ندیده امشان و شاید هرگز نبینمشان سالی که برای سلامتیِ عموی کسی دعا می کردم که نمی دانستم کیست. سالی که نویدِ تازه شدن دارد. سالی که می دانم در جستجویِ زمان سپری شده نقبی به حال و آینده ام خواهم زد. سالی که شروع خواهم کرد به تمام کردنِ رمانی که زندگی ام را به قبل و بعد از خودش بخش کرده است. رمانی که به خاطرِ آن با خود عهد دارم که فرانسه یاد بگیرم. سالی که با برادری وقت می گذرانم که سالها بهترین دوستم بود و سالها بود که این چنین بهم نزدیک نبودیم. سالی که در کنارم، بزرگ شدنِ پسرم را احساس می کنم. سالی که بد یا خوب، از تازه شدنی مدام لبریز خواهد بود و این به تنهایی یعنی همه چیز. اوایل، عید برایمان لباسِ تازه بود و دو تومانی های کاغذیِ تا نخورده بعد به اینها تعطیل بودن و دید و بازدیدها و بازی هایِ کودکانه اضافه شد. برنامه هایِ تلویزیونی، حاجی فیروز، دهل و ساز، تخم مرغ هایِ رنگ و وارنگ، سانسِ اولِ اکرانهایِ نوروزی و ... نا گاه عشق آمد و همه چیز رنگی تازه گرفت. هر لحظه پر بود از حضوریی غایب که همه یِ تنهایهایت را پر می کرد و تو که حتی دلتنگِ دلتنگی هایت می شدی و این از خانه تکانی هایِ عید شروع می شد، مادر حیران از اینکه این پسر که در عمرش حتی یک بار شلنگِ آب به دست نگرفته چرا برای شستن در و پیاده رو 10 ساعت به رفت و روب مشغول است و حتی شیشه هایی را که هزاران بار التماس کرده بود تا آبی به آنها بزند چنین با وسواس برق می اندازد؟ و همه اینها انتظاری بود برایِ اپسیلون ثانیه نظربازی و شوق دیداری که نمی دانستی حتی اتفاق خواهد افتاد یا نه. حال در چنان زمانهایی از خاطره هایت می نویسی و نمی دانی نوشته هایت را چه کسانی در چه ساعتی و کجا می خوانند چه تاثیری در آنها می گذارد؟ گریه ای، خنده ای، چینی در صورت، اخمی، بی تفاوت رد شدن، همذات پنداری، هم فرکانسی، درنوردیدن هزاران کیلومتر راه و هزاران روز و ساعت در زمان. ابدیت و ابدی شدن. ماندن و تکثیر شدن در لایبرنتهای مغز دیگران.

    زمستان گل را در نهان مي شکوفاند و مي گذارد تا گل از بهار سپاسگزاري کند ...

    «لبريز تر از هزار پيمانه شديم

    ديوانه تر از هزار ديوانه شديم

    ديديم گلي به روي ما مي خندد

    از پيله درآمديم و پروانه شديم»

    عمران صلاحی

    روزهايتان پيروز

    بهروز خيري»

    و پس از مرور این نوشته می فهمی که چرا این نوشته عزیزِ هلن کلر را برای یادمان عمویی خرج می کنی که بی بدیل بود و معادل تمام خاطرات نوجوانی عزیزی نادیده و چه ایرادی دارد اگر تا حال ندید بوده ایش؟

    شیدهِ خوب، سرمان سلامت روح عمویمان شاد.

    بهروز خیری
    پنجشنبه 3 ارديبهشت 1388 - 6:45
    17
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    1-3

    - برای آنهایی که علی دایی را دوست دارند، برای آنهایی که زمانی علی دایی را دوست داشته اند، برای آنهایی که زمانی علی دایی را دوست خواهند داشت.

    “Toto, I’ve got a feeling we’re not in Kansas anymore.”

    The Wizard of Oz, 1939

    - اگر عمری بود، تعریف می کنم این دیالوگ را برایتان از کجا کش رفته ام-

    وقتی که احساساتی می شوم خوب می نویسم( البته با متر و عیار خودم)، برای همین هم وقتی احساساتی هستم، نمی نویسم. یک جورهایی دوست ندارم از احساساتم سواستفاده کنم. از طرفی تلاش می کنم با فاصله بنویسم تا یاد بگیرم با مغزقلبم بنویسم و هر وقت که می خواهم بنویسم و نه تنها زمانی که احساساتی شده ام یا شاید سعی می کنم یاد بگیرم برای خوب نوشتن هر وقت دلم خواست احساساتی شوم. چنین چیزی مگر اصلاً امکان دارد در تعریف احساساتی شدن ارادی بودن هم آمده است؟ پس چرا وقتی محسن مخملباف از محرم زینال زاده خواست در 20- 10 ثانیه هم خندید هم زار زار گریست؟ شاید فقط فیلمش را بازی می کرد شاید هم ... بگذریم اصلاً از علی دایی به احساساتی شدن چه؟

    فلاش بک 1

    1363 بازی نیمه نهایی جام ملتهای آسیا سنگاپور 1984

    بازی ایران عربستان تا دقیقه 87 یک بر صفر به نفع ایران جریان دارد، شاهین بیانی با یک ضربه سر استادنه دروازه بهروز سلطانی را باز می کند و گل برادرش شاهرخ را پرپر. بازی به وقت اضافه کشیده می شود. پخش مستقیم قطع می شود. هزار و یک بهانه می آورند با «نادر» رفیق همسایه مان فوراً به رادیو پناه می آوریم.( این رادیو ضبط پرتابل ناسیونال جایزه شاگرد اولی هم برای خودش داستان ها دارد و با وجود اینکه هزاران بار دل و روده اش را بیرون ریخته ام هنوز هم عجیب است که کار می کند. دستتان درد نکند آقای ماتسوشیدا.) خبری نیست انگار نه انگار که حساسترین بازی سال تیم ملی در جریان است. پیچ تنظیم را به امید فرج بالا پایین می کنیم، هنوز نا امید نشده ایم. ناگاه صدایی فریاد می کشد جنکیز ( همان عبدالعلی چنگیز خودمان) بله یک ایستگاه عربی پیدا کرده ایم که مسابقه را زنده گزارش می کند و عجیب با حرارت خلاصه می میریم و زنده می شوم تا می رسیم به ضربات پنالتی همه چیز مساوی پیش می رود تا نوبت به بنجعلی ( به قول گزارشگر عرب) می رسد رادیو فریاد می کشد اللللللللللله و حنجره اش را پاره می کند، ما از موجهای دریافتی رادیو اشک شوق آن طرفی ها را می بینیم ولی آنها بغض و چشم های آبستن خیس شدن ما را هرگز نخواهند دید. باخته ایم. کسانی که با تلفن از کشفمان مطلعشان کرده ایم پیگیر نتیجه هستند می گوییم باخته ایم ولی امیدواریم که اشتباه کرده باشیم. شاید... مثل دوباره دیدن فیلمی که دوست داریم آخرش قهرمانمان که میدانیم می میرد، زنده بماند اینجا هم اتفاقی نمی افتد. نیم ساعت بعد در اخبار ورزشی این خود گول زنیمان هم رنگ می بازد. سالهای جنگ شهرها است و بمباران. به خود دلداری می دهیم. « بابا این عربها تا دندان مسلح هستند و ما در مشکلات ناشی از جنگ، اگر جنگی نبود بهشان نشان می دادیم.» و بعد از آن شاهین بیانی با اتوگلش شد منفورترین استقلالیمان و پنجعلی هم با آن که کاپیتان تیم منتخب آسیا بود شد کم رنگترین پرسپولیسی مان. در کله 12 ساله مان از همان موقع یک علامت سوال گنده ایجاد شد که چرا عربها پخش مستقیم دارند و ما نه. دوباره با خودمان گفتیم، جنگ است دیگر، حتماً امکانات نداریم. و گذشتیم...

    ادامه دارد ....

    پ.ن 1- خیلی وقت بود که به قول عزیزی که اینجا به درستی اشاره کرده بود دیگر نه از باختن ناراحت بودم و نه از بردن خوشحال که قطبی آمد و یادمان انداخت که زمانی چه به هوا می پریدیم با هر صحنه به ثمر رسیده و نرسیده. مرسی آقای قطبی و مرسی بقیه که دوباره ما را برگردانید به حال و هوایی قبل از آقای قطبی و دوباره مرسی آقای قطبی که آمدی تا قسمت دوم احیاشدن را بسازیم و مثل پدر خوانده بسازیم که قسمت دومش از اولی هم بهتر باشد. ( این مرسی ها را لطفاً به شیوه تلفظ محسن نامجو بخوانید. مرسی.)

    پ . ن 2 - ساعت یکربع از پنج صبج می گذرد از ساعت 7 باید شال و کلاه کنم برم سرکار، تازه فردا مسافر داریم، جلسه داریم، باید گزارش پروژه بدیم. هزارتا – دروغ گفتم سه، چهار تا بیشتر نیست.- نوشته ناقص دارم که باید تمومشون کنم بفرستمش برای این روزنوشت. تازه نظر سنجی کاوه هم هست و ... برای همین نوشته هایم را شماره گذاری کردم و دسته بندی تا هر جا که رسید می فرستم بقیه برای بعد وقتی می خواهم کامل بشن هیچ وقت فرستاده نمی شوند پس نواقص را به بزرگی خودتان ببخشید. راستی خانم تقی زاده حسی خوبی هست که به یادت باشند. ممنون، امیدوارم همیشه در یادها باشید مخصوصاً یادِ آن بالایی.

    چه خوب که هستید

    یاحق

    شایان
    پنجشنبه 3 ارديبهشت 1388 - 14:54
    -11
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    بهترین های 2008:

    1-پسر A

    2-وال-ای

    3-بگذار فرد مناسب وارد شود

    4-خیلی وقت است دوستت دارم

    5-مورد عجیب بنجامین باتن

    6-در بروژ

    7-آنتن

    8-گرن تورینو

    احسان هاشمی
    پنجشنبه 3 ارديبهشت 1388 - 15:0
    -25
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    با سلام و آرزوی موفقیت برای همه ی اهالی کافه وتبریک به خاطر بازگشت دوباره افشین قطبی که همه ما دوستش داریم چون که صداقت، پاکی، دانش و شور را در او می بینیم. من که حسابی لذت بردم از از این اتفاق جدید،آره باز هم لذت! به نظرم این بحث لذت خیلی خیلی مهم است و این لذت طلبی است که باعث می شود ما زندگی کنیم و به حرکت دربیایم و پول دربیاوریم و ...........لذت ببریم.

    کجاس بگو؟ لذت کجاست؟ فیلم جدید،خبر جدید،موسیقی جدید.،بلوتوث جدید!! و..........چی داری؟ من با تمام وجود صبح که از خواب بیدار شده ام(صبح که نه دم دمای ظهر!) دنبالش بوده ام. آهای مردم ، هنرمندان و امیر قادری ! تازه چه خبر؟ لذت جدید چه داری ؟

    من با لذت بردن مخالف نیستم و معتقدم که باید لذت ببریم و اگر لذت نبریم اصلا زنده نیستیم ،اما بحث بر سر این است که از چه لذت ببریم؟و مطمئنا بر سر این هم توافق داریم که از چیزهای خوب لذت ببریم.اما اختلاف از اینجا شروع می شود این خوبها را چه کسی تعیین می کند؟ سوال این است که این خوبهایی که باید از آنها لذت ببریم چه هستند و چه کسانی آن را مشخص می کنند؟

    قبلا در مورد این بحث دو تا کامنت گذاشته ام که در کامنت های پست قبلی اند و امیر و یکی از دوستان هم نظرشان را داده اند که اینجا ابتدا نظر امیر و بعد هم نظر آن دوستمان را می آورم :

    امیر: حالا بقیه بچه‌ها بحث را ادامه دهند؛ فعلا نظر خودم: اگر اون چیزی که فکر می‌کنی لذت‌اش رو می‌بری و اون چیزی که فکر می‌کنی خوبه یا درسته؛ دوتاست - یا مشکل از خودته یا چیزی که ازش لذت می‌بری. به نظرم این دوگانگی که باید ازش دوری کنیم. و طبعا این که وقتی چیزی لذت می‌بری، طبعا این حرف آخر نیست. چون قراره هم تو پیشرفت کنی و آگاهی و هوش‌ و سلیقه‌ات ارتقا پیدا کنه، و هم دنیای اطراف‌ات.

    هادی: (4آقا اجازه هست ما در این بحث لذت و ممیزی خوب یا بد بودن چیزها شرکت کنیم؟ به نظرم هرکس با توجه به واستگی ها و ایمان به دنیایش و نوع تحلیل خودش از مسائل، از چیزهای مختلف لذت می برد. و به قول تو این نهایی نیست چون قرار است هوشش افزایش پیدا کند. با اینکه این پیشرفت پایان ندارد، اما از یک جایی به بعد، آدم یاد می گیرد که از چیزها به اندازه شان لذت ببرد تا به جایی برسد که فقط از چیزهای خوب لذت ببرد. آن وقت است که رسالتی به دوشش می افتد و این است که لذت هایش را با دیگران شریک شود و سلیقه مردم را مثل خودش بالا ببرد، تا با هم دنیای یک دستی داشته باشند و لذت های ناشناخته را با هم کشف کنند. (یکی از مصداق هایش همین کافه است.) اسمش در آن طرف دنیا «ابر انسان» است و ما هم بهشان می گوییم مومن، یعنی کسی که ایمان دارد.

    امیر: هی بچه؛ بخش 4 کولاک بود ها.

    خب، همون طور که متوجه شدید همه ی ما معتقدیم که باید از چیز های خوب لذت ببریم و بازهم معتقدیم که هر کسی نمی تواند به این مهم دست پیدا کند و باید رشد کند ، مسئله من همین جاست، این فرمول رشد چیست؟ ایا همه می توانند به این رشد برسند؟

    چه کسی این فرمول رشد را تعیین می کند؟چه کسی می تواند ادعا کند که به این رشد رسیده است؟ آیا مثلا کسی که هزارتا فیلم دیده است به این رشد می رسد؟ یا اصلا مسئله کمیت این جا هم اهمیت ندارد.

    باید این جا بحث را جزئی تر کنیم و مشخصا در مورد سینمای خوب حرف بزنیم،

    سوال این است: فیلم خوب چیست؟

    به نظر من فیلم خوب فیلمی است که سازنده ی آن بتواند احساسی را که دارد به خوبی انتقال دهد و کارگردان به بهترین شکل از ابزار فراوانی که در اختیار دارد بتواند آن احساس (توجه کنید می گویم احساس نه فکر و اندیشه) خود را به بیننده منتقل کند پس مسلما فیلمهای سفارشی معولا فیلمهای خوبی نمی شوند چون که کارگردان نسبت به موضوع احساس خاصی ندارد وشاید در حین اجرا این اتفاق بیفتد و فیلم خوبی بشود و طبق این تعریف فیلم بد فیلمی است که کارگردانی که اصلا احساسی ندارد فیلم بسازد، مثلا بخواهد اندیشه ای را رواج دهد که به نظر من جای آن در بحث ها ومقاله های علمی است نه در هنر وسینما ! و من بخاطر این با حضور افرادی مثل ده نمکی در سینما مخالف هستم که این افراد بیشتر متفکر هستند تا هنرمند و هنر را وسیله ای برای ابراز عقیده کرده اند .

    ولی گاهی کارگردان دارای احساسی قوی نسبت به موضوعی هست ولی آن را نمی تواند به مخاطبش انتقال دهد و این فیلم هم فیلم بدی می شود.

    و حالا یک نکته مهم :گفتیم که فیلم خوب فیلمی است که بتواند احساس سازنده اش را به مخاطب انتقال دهد و این احساس همه چیز را شامل میشود از نا امیدی و پوچ گرایی گرفته تا ایمان وشادی و یا غم وعشق.پس امکان دارد فیلمی فیلم خوبی باشد اما برای بیننده هایش ضرر داشته باشد! و ما بسیار از قدرت کارگردانش لذت ببریم ولی احساسی را به ما منتقل می کند که خوب نیست، یک مثال می زنم، همه ما صادق هدایت را می شناسیم او نویسنده و هنرمند قدرتمندی بود و من هنر او را یک هنر خوب می دانم چون که به خوبی توانسته احساسش را بیان کند که مخاطب در گیر داستان های او می شود ولی معتقدم که با توجه به این که هنر او (با تعریف مذکور) هنر خوبی است ولی چیزی که به مخاطبش انتقال می دهد احساس نا امیدی و سرخوردگی و پوچ گرایی است که امکان دارد مخاطبش را تا پرتگاه خودکشی هم ببرد.اما ما از داستان های او لذت می بریم و هنر او را هم خوب می دانیم ولی در واقع ما از چیزی که خوب نیست لذت برده ایم! خدا کند منظورم را فهمیده باشید.

    خب در پایان می خوام جمع بندی کنم :

    من فیلمی را خوب می دانم که کارگردانش یک احساس خوب را به مخاطبش منتقل کند وکار گردانی می تواند این احساسات را منتقل کند که پر از احساس های خوب باشد وتنها کسی می تواند پر از احساس های خوب باشد که از خودش خالی شود و تمامی رشته های تعلقاتش را بریده باشد

    غلام همت آنم که زیر چرخ کبود ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است

    و من هم با دوستمون هادی موافقم که باید مومن بود تا از چیزهای خوب لذت برد ولی فکرکنم تعریف من از مومن یه کم با تعریف او فرق داشته باشد:مومن همان عاشقی است که دیگر خودش را نمی بیند و سر خودش را بریده است و توجه کنید که دیگر خودی وجود ندارد که به دنبال جمع آوری لذت برای او باشد او تصمیمی نمی گیرد وهر چه محبوبش می گوید انجام می دهد والبته وصد البته لذت می برد خیلی هم لذت می برد اما نه از آنچه که مردمان عادی لذت می برند و بسیار با این حرف دوستمون موافقم که او رسالتی بر دوش دارد که به مردم نشان دهد راه را تا آن ها هم بتوانند از چیزهای خوب لذت ببرند ولی دوستان ،مومن شدن به این آسانی هم نیست شرط اول و آخر این است که از حصار و قفس تنگ خودمان بیرون بیایم از خیلی از لذتهایی که به تقویت من ما می انجامند دوری کنیم .

    و حال به من بگویید که کدام یک از کارگردانان و هنرمندان داخلی و خارجی ما به خاطر منافعی غیر از منافع شخصی اشان فیلم می سازند؟ کارگردانانی که ته دلشان برای خودنمایی ،شهرت،محبوبیت فیلم می سازند و صد البته کارگردانان خیلی خوب هم داریم که فقط کارگردانان خوبی هستند ونه انسان های خوبی! باور کنید که ما انسانهای خوبی که اتفاقا کارگردان های خوبی باشند را خیلی کم داریم و اگر هم آن ها فیلم بسازند آیا ما می توانیم دنیای آن ها را درک کنیم ؟

    من احساس می کنم تنها موقعی می توانیم ادعا کنیم که از چیزهای خوب لذت می بریم که عاشق شویم وتعریف عاشقی واقعی را هم که در بالا گفتم ولی اضافه کنم که عاشق واقعی به خیلی از مصنوعی بازی های ما برای ایجاد لذت احتیاج ندارد و او خود لذت است و فراموش نکنید که این لذت همراه با رنج به دست می آید.

    سلسله موی دوست حلقه دام بلاست هرکه در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست

    خب دوستان از آنجایی که دوستتان دارم و شرط دوستی هم این است که چیزهایی را که فکر می کنیم درست است را به هم بگوییم من هم آنچه را که فکر می کردم درست است گفتم، دوست دارم شما هم بدون هیچ تعارفی آن چه را که فکر می کنید درست است را بگویید.

    فعلا

    آرش نامداری
    پنجشنبه 3 ارديبهشت 1388 - 16:37
    11
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    سلام موسیو قادری

    بهترین کاری که می تونستین انجام بدین ورود چند آدم تازه نفس و با انگیزه مثل الحسنی،رهبر و شیدا شیرلزی بود. اما چی شد که این پاکسازی انجام گرفت. چندتایی رفتن و چندتایی اومدن،اما هنوز شادی طلوعی که بیش از یکسالی میشه چیزی ننوشته از جاش تکون نخورده؟

    آریان.گ
    پنجشنبه 3 ارديبهشت 1388 - 19:29
    4
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    مرسی امیر خان . چقدر کافه پر انرزی و سرحال شده . در حالی که فوتبال و سینما پر شده از نا امیدی اینجا این خبرا نیست .

    حالا که قطبی اومده امیدوارم اون حس مثبت توفوتبال جریان پیدا کنه . و سینما دست از این تحمیل حس منفی برداره (نمونش وقتی همه خوابیم)

    این روزا بیشتر به امید و دل خوشی نیاز داریم تا چیزه دیگه

    لحظه‌های خیلی هیجان انگیزی در راهه... ( این جملرو هم پایم)

    روزنوشت های جدیدم خیلی خوبن . فقط چرا خبری از آقا نیما نیست؟ روزنوشت هاشم خیلی وقته بروز نشده . تو سایت هم خیلی کم مینویسه

    کاوه اسماعیلی
    پنجشنبه 3 ارديبهشت 1388 - 21:8
    13
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما
    نه در مقام یک طرفدار افشین قطبی که در مقام یک ایرانی هم که شده از آمدنش خوشحالم.....حالا فکر کنم می شود گفت که جام جهانی یک هدف ملی شده..میدانم این حرفها را معمولا از مجری های تلوزیون می شنوید.ولی میخواهم آن شور و اتحاد ملی را درک کنم.مدتهاست که در کشورم یک همبستگی عاطفی و حماسی را ندیده ام.آن هم در روزگاری که قضایا و آدمها و قهرمانها و پیروانشان در پیچیده ترین حالت ممکن قرار دارند. توی sin city که اتفاقا درباره همین جامعه پیچیده امروز است دوایت (کلایو اوون) به شمشیرزن چشم بادامی بیرحم فیلم میگوید....:"میهو! تو فرشته منی.تو مادر ترزا هستی.تو الویسی.تو خدایی."

    امیر: خب، این هم ور خوب چپ‌هاست!
    محمد جواد اميرآبادي
    جمعه 4 ارديبهشت 1388 - 0:18
    13
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    دعوت قطبي به برنامه ورزش و مردم به نظرم خوب نيست . شفيع آدم محافظه كاريه و اصلا نميتونه قطبي رو به چالش بكشه . به نظرم برنامه خنثي خواهد بود . كاش يه جوري ميشد كه اول تو برنامه نود مي رفت و با فردوسي پور كلنجار ميرفت . و بازم دوست دارم تو برنامه نود هم دعوت بشه . به هر حال خوشحالم كه قطبي خواسته در يك كنفرانس شركت كنه . اين يعني حرفه اي بودن .

    سجاد عابدینی
    جمعه 4 ارديبهشت 1388 - 0:34
    12
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما
    خب دفعه پیش اینقدر عجله کرده بودم به نظرسنجی کاوه خان برسم که یادم رفت اسمم رو بنویسم. 1.چند وقت پیش احسان یار شاطر(گردآورنده دانشنامه ایرانیکا) با bbc یه مصاحبه داشت و در پاسخ به سوال مجری در رابطه با وطن و بازگشت به وطن گفت:"شاید خیلی مردها از پدر آدم بهتر باشند و یا خیلی زنها از مادر آدم مهربانتر و زیباتر باشند ولی هیچ کس پدر و مادر آدم نمی شه.وطن هم همینطوره" 2.فکر کنم طراحی و عملکرد اون قسمت از وجود آریان گ که اون رو استقلالی به حساب میاره دقیقا مثل من باشه,دوباره یه کامنت خوب از یه استقلالی که بازم حرف منم هست. 3."کدام پاییز؟ کدام زمستان؟ کدام بهار؟ مرا از این سکون یاءس تهی تواند کرد؟" ایرج جنتی عطایی 3.فکر کنم این حرف خیلی ها باشه.امیر آقا یه مدت کامنت میذاشتی یه پیغام با خط قرمز ظاهر میشد که پیغام شما برای تایید و بررسی نگه داشته شد.اگه اون سیستم رو دوباره فعال کنید خیلی خوب می شه. بهروز خان خیری هم که به صندلی مخصوصشون کنج کافه برگشتن.آقا کجایی دوستان سراغ شما و خیلی از قدیمیا رو می گیرند.دیگه نوبت ف.م.ا و سوفیاست که پیداشون بشه.

    امیر:‌الان مگه سیستم چه جوریه سجاد جان؟
    محمد جواد اميرآبادي
    جمعه 4 ارديبهشت 1388 - 2:5
    4
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    1 - يك هفتست كه روزنامه اعتماد ملي رو مي خرم و ميخونم . روزنامه خوب و حرفه اي است . اين البته به سردبير خوب و جوانش برميگرده ولي به هر حال جسارتي داره كه خوندني ميشه . از پرونده هاي ويژه سينماش گرفته ( بيست و وقتي همهه خوابينم ) تا پرونده نمايشگاه عكس كيارستمي . من كه اهل سياست نيستم گاهي مطالب سياسيشو هم ميخونم . خوبه .

    2 - دوستي درباره جومونگ نوشته بود . تا حالا نديدم كسي چيز خاصي نوشته باشه . دارم يه مطلب مينويسم كه ميزارم . فقط اينو بگم كه منم از جومونگ خوشم اومده . كلا از فيلم هاي تاريخي و حماسي خوشم مياد .

    3 - الان ساعت يك صبح جمعست . 4/2/1388 . دارم ميرم مطلب جهانبخش نورايي رو بخونم تو فيلم . الان خونه ساكته . بچه ها خوابن و ميشه با تمركز مطلب ( مطالب ) رو خوند . بعد از خوندن ميام حسمو بنويسم . البته اگر سايت اجازه بده من دوباره چيزي رو ارسال كنم.

    تونی راکی مخوف
    جمعه 4 ارديبهشت 1388 - 8:13
    -26
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    سلام.

    بعضی ها نگرفته بودند منظورمو. اصلا بحت طرز تفکر و اینجور چیزها نبود. بعدش مگه تابلو زده بودم بالای اون سوال که سریع حزب بندی درست شد. بیشتر یه سوال کرده بودم و دنبال جوابم. من بنجامین رو به سبک وینسنت در پالپ فیکشن زدم (موچس گراسیوس) ولی نتونستم از پس هضم میلیونر بر بیام. این قضیه by heart و by mind رو هم که بد جور هستم. من شیفته و دیوونه پدرخوانده هستم(زحمت میکشم؟؟ کیه که نباشه؟؟) و در عین حال فیلم جاسوس بازی رو هم خیلی دوست دارم (بیچاره شاگردی که از استادش بهتر نشود. لئوناردو داوینچی). ولی ولی وقتی برای فهرست بهترین ها میخوام نظر بدم صد البته پدر خوانده رتبه اول رو داره ( باور کنید که خیلی خیلی از همشهری کین بهتره) ولی جاسوس بازی کجاست.؟؟

    این پایان نیست.................

    علي
    جمعه 4 ارديبهشت 1388 - 12:27
    8
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    گويا در روزنوشت قبلي كسي يادي از بيلي وايلدر عزيز نكرد. توي اون عكس كه خيلي شبيه بچه‌كوچولوهاي بامزه افتاده احتمالاً ياد فيلم‌هايي كه با حضور آدري هپبورن ساخته، براش زنده شده كه چهره‌اش اين قدر دوست‌داشتني‌تر و شيرين‌تر شده؛ سابرينا و البته يكي از لطيف‌ترين فيلم‌هاي تارخ سينما: "عشق در بعد از ظهر".

    علیرضا اویسی
    جمعه 4 ارديبهشت 1388 - 12:30
    -4
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    امپراتور سرخ هم که بازگشت و دوباره به تخت نشست مبارک نکته بعدی درباره پخش فیلم (مه(the mist)) بود که از نظر من شاهکاریست از برنامه سینما 1 که اولا برای اولین بار بود که جلسه نقد و بررسی برای این فیلم حذف شد و زرت فیلم رو پخش کرد البته نکته منفی زیادی و لی یکی دیگش رو می گم فصل پایانی فیلم ناقص پخش شد بدون هیچ دلیلی که نکته جالب اینجاست که قسمت پایانی حذف شده در عید از شبکه 4 بطور کامل پخش شد اونوقت آقایان پروفسور میان میگن که ما فیلم هارو تدوین دوباره نمی کنیم برای پخش تلویزیونی میشه بگید به این کارا چی میگن؟

    هفت
    جمعه 4 ارديبهشت 1388 - 13:1
    -14
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    زندگی شاید زیبا باشه، که هست، اما عادلانه نیست.

    برای لذت بردن از زندگی باید آن قسمتی از مغز را که در اتفاقات روزانه دنبال عدالت و انصاف و حق به حقدار می گردد تعطیل کرد.باید یک بابا بی خیال بزرگ گفت و جلو رفت.

    سیاوش پاکدامن
    جمعه 4 ارديبهشت 1388 - 21:56
    -2
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    احسان عزیز بحث لذت و خوب بودنی که مطرح کردی بحث بسیار گسترده ای است. اما نکته خارج از بحثی هم که در نوشته های تو دیدم این است که مطلب مهمی را تعریف میکنی و قبل از آنکه درباره این تعریف به اجماعی رسیده شود، بر مبنای آن بحثت را میچینی و پیش میروی و همینطور الی آخر. این نتیجه اش میشود نتیجه گیری هایت که از پایه زیر سوال میرود. من سعی میکنم در ادامه درباره اینها بیشتر صحبت کنم.

    این موضوع لذت بردن و تناقضاتی که انسان درگیرش میشود درست است. بگذار صریح بگویم که "لزوما هر چیزی که از آن لذت میبریم چیز خوبی نیست" اما اگر روزی به اینجا برسیم که هر چیزی که از آن لذت میبریم چیز خوبی باشد (رسیدن با مطالعه منظورم است وگرنه هرکسی ممکن است این ادعا را داشته باشد)، آنگاه به همان انسان کاملی میرسیم که هادی معرفی کرد. بیشتر گناهان فقط به خاطر لذتش انجام داده میشوند و این حتی وقتی است که مطمئن هستیم بد هستند. در هنر هم همین است در حالی که شاید در رابطه با رفتارها، دستورهای دینی حداقل خوب و بد را نشان بدهند ولی اینجا آن معیار صفر و یک را نداریم.

    .

    منشا این تفاوت لذت و خوبی هم خود انسان است و همانطور که گفتی به هزار و یک دلیل شخصی و اجتماعی ( که در نهایت تاثیرش را در شخص میگذارد) مرتبط است. اما فکر میکنم باید قبول کنیم که بالاخره آثار هنری خوب و بد داریم. این خوب و بد بودن هم مطلق نیست. و یک جور منطق فازی بر آن وجود دارد. یعنی کیفیت آثار هنری در دو طبقه خوب و بد طبقه بندی نمیشود. و طبقات زیادی از کیفیت وجود دارد. اگر بخواهم این بحث را به صورت کمی مطرح کنم. معتقدم که یک اثر هنری میتواند مثلا سی درصد خوب و هفتاد درصد بد باشد. حال اینکه اثر را در چه طبقه ای قرار دهیم بسته به نوع، تاثیر، آفریننده، نوع مخاطب و هزار مسئله دیگر دارد. مسلم است که هر شخص برای خودش این طبقه بندی ها را دارد. ولی به نظر من شناخت طبقه بندی کننده و طبقه بندی بهتر کار سختی است که بحث جداگانه ای می طلبد. مشکل دیگر زمانی رخ میدهد که این طبقه بندی صحیح را شناخته ایم اما در عمل طبقه بندی دیگر که شاید حتی متناقض باشد را اجرا میکنیم. مثلا موسیقی A را بالاتر از موسیقی B میدانیم اما عملا و در هر شرایطی موسیقی B را گوش میکنیم. این همان دوگانگی است که امیر درباره اش حرف زد. این دیگر به خودمان بستگی دارد که چقدر بتوانیم دو طبقه بندی ایده آل و واقعی را به هم نزدیک کنیم و حتی یکی کنیم و بعد همانطور که هادی گفت، نهایتش به جایی برسیم که آهسته آهسته طبقه ها را از پایین حذف کنیم و برسیم به دسته صد در صد خوب.

    .

    بعد میرسیم به کامنت دومت که درباره اینکه هنر خوب وبد و معیارهای آن صحبت کردی؟ اینجاست که همان مسایلی که در اول نوشته ام هم مطرح کردم خودش را نشان میدهد. این درست است که یافتن معیاری برای هنر خوب و بد بسیار مشکل است و درباره هر کس شاید جوابهایی متفاوت و گاهی متضاد داشته باشد ( گرچه معتقدم که در نهایت یک طبقه بندی بهتر از همه است و بر حق است ولی یافتن آن کاری است کارستان) اما در ادامه به مسیری میروی که مسایل مختلف را با هم مخلوط میکنی و به نتیچه گیری هایی میرسی گاه درست و گاه غلط و جالب اینجاست گاهی از نتیجه گیری درستت برداشت غلط میکنی.. در قسمتی از نوشته ات آنجا که با،" ودوستان، شما وقتی که در کودکی برای اولین بار سینما را دیدید " شروع کردی گفتی "هنر امروز همان چوبی است که دست هنرمند قرار دارد و او به خوبی می داند که آن را به کجاهای روح ما بزند تا ما تاثیر بپذیریم" میخواهم بپرسم هنر دیروز چه بود؟ هنرمند دیروزی مثل حافظ مثل شکسپیر مثل داوینچی به دنبال چه بودند و چه با مخاطبانشان میکردند؟ هنر در گذشته چه میکرد که امروز آن کار را نمیکند یا بالعکس؟ آیا هنری که اتفاقا به "زندگی واقعی نه چندان زیبای اطراف ما" میپردازد و "ما را تکان میدهد" چیز بدی است چون از آن تاثیر میگیریم؟ میگویی سینما ما را سرگرم میکند، این درست است و رسالت مهمی از سینما هم همین است، اما چه بخواهیم و چه نخواهیم ما به عنوان مخاطبان از آن تاثیر مثبت و منفی میگیریم و این ما را به مصرف مجدد محصولات دیگر راهنمایی میکند. حال ممکن است این راه به همان تعالی که گفتم منجر شود و یا به سقوط یا در جا زدن. پس ما همیشه به خاطر لذت صرف فیلم نمیبینیم یا موسیقی گوش نمیکنیم، خیلی اوقات به خاطر تفکراتمان انتخاب به دیدن و شنیدن میکنیم. موسیقی معترض را گوش نمیدهیم که فقط حال کنیم. یا گفتی "سینما تجسم آرزوها و التیامی بر زخمهای ناشناخته ماست" من این را قبول دارم و این را بار مثبتی برای آن میدانم نه آنطور که تو منفی نشان دادی. چه اشکالی دارد که هنر روح ما را آرام کند. که اصلا هنر والا همین کار را میکند.

    یا پرسیدی "آیا فرآیند دیدن ،شنیدن ، خوردن،خوابیدن و.............لذت بردن و در همان حال پوسیدن و در نهایت مردن برای شما پوچ و افسرده کننده نیست؟" من میپرسم چرا باشد؟ اینها لازمه زندگی انسانی اند. همانطور که دیدن و شنیدن دریچه های تفکر و تعقل و تعالی روحی انسانند و خوردن و خوابیدن از لوازم تعالی جسمی. این به من و تو مرتبط است که چه چیزی بشنویم یا چه چیزی بخوریم. من و تو انتخاب میکنیم که بپوسیم در عین زنده بودن یا جاودانه شویم حتی اگر مرده باشیم.

    یا گفتی "مثلا الان خانواده من اتاق اونوری دارند فوتبال می بینند چون که واقعا هیجان و لذت دارد ولی در انتها آنها حرکتی نکرده اند و آنها دچار لذتی کاذب شده اند و لذت واقعی مال کسانی است که در زمین می دوند!" این دیگر از ان حرفهاست. نمیدانم این حرف را بر چه اساسی میزنی. احتمالا بازی برگشت چلسی لیورپول را دیده باشی. بازی جذابی که 4-4 شد. خب با حرف تو، کسانی که بازی را دیدند و تماشاگران کار بیهوده ای کردند و لذت واقعی و اصیل و خوب را بازیکنان بردند. اما من معتقدم که این یکی از مظاهر هنر واقعی است. هنری که هم مرا مجذوب میکند و از آن لذت (در همان سطح رویی که مد نظر توست و البته لزوما بد یا خوب نیست) میبرم. هم تا مدتها روحیه خوبی خواهم داشت و از به یاد آوردنش ذهنم روشن میشود. هم درس میدهد، درس استقامت و تلاش تا آخرین لحظه، درس منطقی روبروشدن با حوادث، درس تمرکز و پرهیز از عصبیت و هزار و یک نکته که خودآگاه یا ناخود آگاه تاثیر بر من میگذارد. یا خودت را جای تماشاگری بگذار که نود دقیقه فریاد زده، بسیاری از دردها و مشکلات ذهنی اش را با همین فریاد بیرون ریخته و دورکرده است، در یک فعالیت جمعی شرکت کرده (فرار از فردیت و تنهایی که امروز دامن بشر را گرفته است) احساس میکند جزیی از یک کل و یک هدف است( چه کسی است که تاثیر مثبت این بر شخص و اجتماع انکار کند)، و حتی تماشاگری که شکست خورده ولی تیمش تا آخرین لحظه مقاومت کرده و خوشحال است از این که کسی کم نگذاشته است. بله فوتبال هنر است. و همانطور که این مثال را زدم، فوتبال بد به مثابه هنر بد هم داریم. زیادش را هم داریم. تازه این به کنار که بسیارند فوتبالیستهایی که فقط به خاطر قرارداد نجومی شان بازی میکنند و لذتی از آن نمیبرند.

    پس فوتبال میتواند چیزی غیر از هیجان و لذت به ما بدهد، میتواند برای به اوج رفتن ما و داشتن اجتماع بهتر کمک کننده باشد و هم میتواند تاثیر مخرب داشته باشد. همانطور که هر هنری میتواند. مهم انتخاب ما و نوع برخورد ما با موضوع است (همان بحث فازی که مطرح کردم). و اینجاست که بقیه نتیجه گیری ها و نتایجت زیر سوال میرود. مثل آنجا که میگویی " در پایان نتیجه می گیرم که ما از چیزی لذت می بریم که در واقع خوب نیست و این در مورد قسمت تخدیر کننده وفوتبالی!! سینما است. خب فکر کنم .

    این خیلی طولانی شد. ببخش که کمی پراکنده شد. اگر فرصتی شد بعدا به تعریفاتت از فیلم خوب و تفاوتی که بین احساس و عقل قائل میشوی میپردازم.

    سرپیکو
    شنبه 5 ارديبهشت 1388 - 0:7
    0
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    زندگی شاید

    یک خیابان دراز است که هر روز زنی با زنبیلی از آن می گذرد!

    زندگی شاید...

    ریسمانیست که مردی با آن خود را از شاخه می آویزد،

    زندگی شاید طفلیست که از مدرسه برمی گردد.

    یا عبور گنج رهگذری باشد،

    که کلاه از سر برمی دارد

    و به یک رهگذر دیگر با لبخندی بی معنی می گوید:

    «صبح بخیر»

    فروغ فرخ زاد

    سامان
    شنبه 5 ارديبهشت 1388 - 0:37
    10
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    در موردش بنویسید بازم صد رحمت به دهنمکی

    آریان.گ
    شنبه 5 ارديبهشت 1388 - 10:58
    0
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    سالگرد میلاد پاچینو کبیر مبارک

    پدرام تجریشی
    شنبه 5 ارديبهشت 1388 - 16:14
    -3
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    امیر خان قادری ، عجب کودتایی توی سایت انجام شده؟! یک چیزی توی مایه کودتای 28مرداد خودمون. از آلمان و انگلیس نیرو آوردین. ظاهرا کودتای پرتلفات و خونینی بوده. حکومت نظامی که نیست؟

    ** امیر خان بی کودتاه یا با کودتاه امیدوارم که هرچی که به نفع سینمای ما هست همون بشه. شوخی من رو هم به دل نگیری یه وقتا.

    احسان هاشمی
    شنبه 5 ارديبهشت 1388 - 17:25
    0
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    اومدم سلام بکنم و در ضمن یه اعتراف کوچولو که چقدر فضای کافه و آدماش رو دوست دارم و از اون لذت می برم و این که در مورد لذت صحبت می کنم فقط به خاطر اینه که مطمئن شم از چیزای خوب لذت می برم و با این بحث ها به هم کمک کنیم از چیزای خوب لذت ببریم و خود من عزمم را جزم کرده ام که بیشتر از همه یاد بگیرم ، شما را نمی دونم و البته حتما باید تشکر کنم از سیاوش پاکدامن عزیز و دقیق ! که این قدر دقیق حرفای منو خونده بود و البته حرفاش به من فهموند که چقدر در رساندن منظورم ناموفق بوده ام! خب به همین خاطر احساس کردم باید یه کم شفاف تر صحبت کنم تا باعث برخی سوء برداشت ها نشود و برای رسیدن به این منظور دو تا کامنت مفصل نوشته ام که به موقع اش خدمت امیرخان (از بین بازیگرای هندی هم همین امیر خان! رو دوست داریم و بس) تحویل می دهم.

    دارم یه تلاشایی می کنم که موضوع پایان نامه ارشدم رو به همین بحث لذت بردن تغییر بدم! اینم گفتم تا به عمق اهمیت مسئله برای من پی ببرید.

    و حالا ترانه لذت بخش این روزای من که یه کلیپ هم براش ساختم :

    «نه می تونم»

    نه می تونم دورشم از تو/ نه می تونم که بمونم/ من نه شاهزاده ی عشقم/ نه شهاب آسمونم

    تو نه نیستی و نه هستی/ دیگه خستم از خیالات/ مونده بی جواب و مبهم / توی زندگیم سوالات

    تو یه رنجی، تا همیشه، اگه جون نگیره ریشه، اگه باز بگی نمی شه، اگه یک روزی بدونم، بودن و موندن یادت

    واسه قلب عاشق من، که یه عمری عاشقت بود، مثل درد زهر نیشه

    تو که هستی، زندگی هست، قدرت هر خستگی هست، می شه دست قسمتو بست

    زیر ذره های لعنت، که یه دشمنه تو خلوت

    که می کوبه، می سوزونه هر خیال عاشقونه

    بود و خوند و موند و نشکست

    نه می تونم دورشم از تو/ نه می تونم که بمونم / من نه شاهزاده ی عشقم/ نه شهاب آسمونم.....

    این ترانه از آلبوم جدید«چقدر سخته» رضا صادقیه که ما هر چی گشتیم یه نسخه اصل از اون پیدا کنیم نشد که نشد و البته موقع انتشار آلبوم یه نسخه اصلش رومی خرم تا این قانون مهم کپی رایت را رعایت کرده باشم.

    راستی منتظر دو تا کامنت طولانی ام باشید که به نظر خودم حرفای مهمی آنجا زده ام که احساس می کنم با واکنش های زیادی روبرو خواهد شد(خودمونیما یه پا امیر قادری شدیم واسه خودمون!!!)

    فعلا

    سيد آريا قريشي
    شنبه 5 ارديبهشت 1388 - 17:57
    0
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    هي ي ي ي ي...آل پاچينو 69 ساله شد...

    سهیل
    شنبه 5 ارديبهشت 1388 - 20:20
    -7
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    چی شد؟ دوباره قطبی عزیز شد واستون؟ اشکالی نداره، خوبیه ما ایروونی ها اینه که حافظه مون کمی تا اندکی بسیار زیاد ضعیفه. صب کنین یه بازی روی نیمکت بشینه...

    راستی، شما که بازی با پیکان رو هم از قلم نمی اندازی، چطور شد 5 تا گل دریافتی رو زیر سیبیلی رد کردی؟!

    دردناک بود؟!

    درکت میکنم.

    علي مظفري
    شنبه 5 ارديبهشت 1388 - 23:53
    14
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    امير خان قادري و بچه هاي كافه، تبريك، خيلي خيلي زياد. طبيعتا بايد خوشحال باشم كه هستم. جالب اينه كه من اصلا اهل قرمز و آبي و اين حرفا نيستم ولي وقتي افشين قطبي مربي پرسپوليس شد، به بازيهاي تيمش علاقمند شدم. فراتر از اون قطبي رو به خاطر شخصيت جنتلمنش خيلي دوست دارم و اينكه با حضورش تو فوتبال ايران، كلاس و وقار رو به اين فوتبال آورد. ولي با همه اينا از اين كه دوباره برگشته يه كم نگرانم. نگران از اينكه تو اين جو آلوده فوتبال ايران خرابش كنن، ضايعش كنن و تمام اون وجهه خوبش رو از بين ببرن. البته قطبي باهوش تر از اين حرفاس و فرصت مربيگري تيم ملي چيزي نبود كه از دستش بده،با همه اينا بازم سعي مي كنم نيمه پر ليوان رو ببينم و حداقل اميدوارم باشم، يه بار ديگه يه فوتبال با كلاس و بين المللي با يه مربي با كلاس ببينم.

    ضمنا عجب پرونده اي كار كردي واسه موريس ژار كبير، يكي از كارهاي ‍ژار كه به نظرم كمي مهجور مونده موسيقي جادويي و در عين حال تغزلي انجمن شاعران مرده است. به خصوص قطعه اي كه در سكانس پاياني مي شنويم. بچه ها يكي يكي بلند مي شن و روي نيمكتهاشون به علامت همبستگي با رابين ويليامز ميايستن و "ناخدا، ناخداي من" رو تكرار مي كنن، اونوقت ويليامز بر مي گرده و درحاليكه با اون چشماي سبز مهربونش داره نتيجه كارشو تو اون پسرا مي بينه ميگه: "متشكرم بچه ها، متشكرم". كات به تيترا‍ژ‍ پاياني، در حاليكه همون تم حزن انگيز و جادويه ژار رو با نيبون هاي اسكاتلندي مي شنويم. آه، لعنتي، امكان نداره يك بار اين صحنه رو ببينم و اشك تو چشمام جمع نشه!

    ?
    يکشنبه 6 ارديبهشت 1388 - 2:59
    21
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    سلام

    چند روزیکه بود به سایت سر نزده بودم.به نظر خیلی اتفاقها افتاده.

    امیر خان میشه به من بگی چرا رونوشتهای نوید از سایت حذف شده؟

    اگه بخوام رونوشتهای قبلیشو بخونم چکار باید بکنم؟

    احسان هاشمی
    يکشنبه 6 ارديبهشت 1388 - 13:6
    -10
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    قبل از تحریر: این کامنت از اون دو کامنتی که قولش را داده بودم نیست. ان شا ا... به زودی.

    سلام

    الان اومدم توی نظرسنجی فیلمای برتر 2008 شرکت کنم، من فیلمای مورد عجیب بنجامین باتن، وال ای، شوالیه ی تاریکی و میلیونر زاغه نشین را دیدم ولی چون بقیه ی فیلم ها را ندیدم نمی تونم بگم این ها بهترین فیلم های سال قبل بودند ولی از بین این فیلم ها وال ای را بیشتر دوست داشتم چون که عشقش درآمده بود و این حس هنوز ناشناخته،آدم را یه جورایی می کرد و البته فیلم دوم هم که مورد عجیب بنجامین باتن بود را یه مدت درگیرش بودم و ماموریتش را با دل آدم به درستی به پایان می رساند،این را هم اضافه کنم که من فینچر هفت و باشگاه مبارزه و اتاق وحشت (که می دانم امیر دوستش ندارد) را بیشتر دوست دارم.

    خب البته از میلیونر زاغه نشین هم لذت بردم. این جا لازمه یه توضیحی بدم چون این بحث لذت هم از لذت بردن من از سریال افسانه ی جومونگ کلید خورد که انتظارش را نداشتم، می خواهم بگویم ما هم که به طور خاص تر سینما را دنبال می کنیم گاهی وقت ها لازم داریم که از فیلم های ساده لذت ببریم. یک ملودرام خوب گاهی وقت ها آن قدر حال ما را خوب می کند که صد تا پدر خوانده و هفت و پالپ فیکشن و... نمی تونن. ( البته پدر خوانده را در همه حال هستم )

    مثل غذا می ماند گاهی وقت ها از یک نان و پنبر ساده در یک عصر بهاری (با خانواده که باشد چه بهتر...) آن قدر لذت می بریم که از صدتا غذاهای آن چنانی در رستوران های بزرگ، نه.

    اگر من گفتم از افسانه ی جومونگ لذت می برم و البته در عین حال می دانستم که منی که عاشق پدر خوانده ام نباید از آن لذت ببرم، طبق این شرایط بود، یادم می آید امیر بهمن ماه سال قبل نوشته بود که بعد از دیدن «وقتی همه خوابیم» به یک فیلم هندی! پناه برده است و همان فیلم حالش را خوب کرده است، خب این چه دلیلی دارد که امیر قادری با آن سلیقه ی محترم از یک فیلم هندی لذت ببرد؟ حالا باید بگوییم که بین آنجه که امیر لذت می برد و حالش را خوب می کند با آنچه که اوخوب می داند( به نظر من می رسد که مسلما امیر سینمای هند را نباید خوب بداند) اختلاف هست؟! من حتی معتقدم که تحت شرایط خاصی منتقدین حرفه ای ما هم امکان دارد از افسانه جومونگ خوششان بیاید و به نظر شما این یعنی ایجاد آن تناقض نامطلوب لذت در مقابل خوبی؟

    حالا زیاد راه دور نرویم بحث سر میلیونر زاغه نشین بود، من از دیدن این فیلم لذت بردم و مگر می شود از موسیقی، فیلم برداری و حتی قصه ی آن لذت نبرد و لی در عین حال می دانم که میلیونر زاغه نشین فراموش می شود و آن چه که می ماند بنجامین باتن است.میلیونر زاغه نشین من را هیجان زده کرد ولی بنجامین باتن محزون و متفکر و خودتان بهتر می دانید که هیجانات می روند و این تفکرات هستند که می مانند.هر کدام از این فیلم ها لذت خودشان را داشتند ولی من از بین آن دو بنجامین باتن را انتخاب می کنم.من حرفای کسانی که می گویند اصلا از میلیونر زاغه نشین لذت نبرده اند و مثلا وسطای فیلم نیمه کاره رهایش کرده اند، باور نمی کنم.در عین حال می دانم که میلیونر زاغه نشین یک فیلم یکبار مصرف بود (همان طور که افسانه جومونگ شدیدا همین گونه است) ومثلا اگر قرار باشد فیلمی را بیست سال بعد ببینم بنجامین باتن را انتخاب می کنم.خلاصه نگویید که اصلا از میلیونر لذت نبرده اید که دلخور می شم!

    خب زیاد حرف می زنم،نه؟ ابن روزا از خودم می پرسم که این مشتری کم حرف کافه (خودم را عرض می کنم)چطوری این روزها ان قدر پر حرف شده است؟ بعد به سبک گلشیفته فراهانی توی «سنتوری» به دیوار تکیه می دم و با لبخندی شیطنت آمیز جواب می دم:از بد روزگاره دیگه ! شما ببخشید !

    البته روزگار سر جای خودش ولی این چذد روز وقت آزاد بیشتری داشتم که کم کم داره تموم می شه و یواش یواش باید برم.

    خب این هم از رتبه بندی ما از فیلم های( دیده شده) سال قبل:

    1.وال ای

    2.مورد عجیب بنجامین باتن

    3.شوالیه ی تاریکی

    4.میلیونر زاغه نشین

    در مورد شوالیه ی تاریکی ان شا ا... اون دنیا! مفصل با هم حرف می زنیم.هستین که ؟!

    بازهم می گم حتما منتظر اون دو تا کامنت باشین چون که به صورت تایپ شده روی دسکتاپ کامپیوترم خودنمایی می کنند فقط منتظر موندم که عده ی بیشتری درگیر بحث شوند تا به قول امیر حرام نشوند.(بعد موقعی که می گم یه پا امیر قادری شدیم باورتون نمی شه، آخه موسیقی معرفی نمی کنیم که کامنت قبلی معرفی کردیم، توی نوشته هامون به فیلما ارجاع نمی دیم که یه نمونه ی به قول امیر، درجه ی یکش رو در بالا داشتیم،از امیر هم که بیشتر می نویسیم! فقط از چند تا « دلم رفت» و «ویرم گرفت» وصد البته «شیزو» استفاده نمی کنیم که الان استفاده کردیم!)

    والّا به خدا !

    منتظر باشید.

    فعلا.

    ستاره
    يکشنبه 6 ارديبهشت 1388 - 15:25
    0
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    چقدر فضای اینجا مردانه شده! به خاطر آن سکانس در خاطر ماندنی هفت دلاور که شرحش رفت ترغیب شدم کامنت بگذارم ولی وسط این همه پسر که عشق فیلم و فوتبال را با هم یکی کرده اند...

    به هر حال،اگر آن سکانس اینقدر دلنشین است شاید به خاطر این است که جایگاه آن اسطوره ها را از شمایل های خاک آلود و مبهم که آدم می کشند ولی ما مجبوریم دوستشان داشته باشیم به انسان های دارای احساس و شعور و آرزو و حسرت های انسانی و قابل درک تبدیل کرد. اوجش هم بعد از این صحنه آن جایی است که بعد از خلع سلاح شدن، شخصیت مک کویین و براینر از تله مشترکی که در آن گرفتار شده اند، صحبت می کنند.

    پوریا
    يکشنبه 6 ارديبهشت 1388 - 16:10
    3
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    بهترین های 2008:

    1-فراست/نیکسون

    2-آنتن

    3-وال-ای

    4-شوالیه تاریکی

    5-پسر A

    6-میلیونر زاغه نشین

    7-اتاقک غواصی و پروانه

    8-بنجامین باتن

    9-شک

    10-والس با بشیر

    11-جاده انقلابی


    يکشنبه 6 ارديبهشت 1388 - 16:28
    6
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    به نظر من افشين قطبي يك پوپوليست تمام عيار است

    مخالفاش بيان جلو!

    sana
    يکشنبه 6 ارديبهشت 1388 - 19:41
    -10
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    1)به قول اشک ها و لبخند ها ما داریم به کجااا میریم............. D: بله خیلی جالب بود جالب تر از اینم میشه..........2) عمو افشین دیدی چه جوری حق به حق دار میرسه به قول مایلی کهن قابل احترام قربون برم خدارو

    سرپیکو
    يکشنبه 6 ارديبهشت 1388 - 20:39
    7
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    اسقلالی جماعت هوررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

    مريم.م
    يکشنبه 6 ارديبهشت 1388 - 21:20
    5
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    سلام اميدوارم حال همه خوب باشه خيلي وقته مي خوام بيام و در مورد فيلم جديد تام تيكور صحبت كنم فكرش رو بكنيد وقتي فيلمي مثل عطر و يا بهشت رو از اين ادم ميبينيد و وقتي اين يكي رو زمين تا اسمون با همن فرق ميكنن اصلا تام تيكور رفته تو يه فاز ديگه به نظرم خواسته يه تجربه ي تازه اي داشته باشه ولي فقط يه فيلم معمولي و وخوب بود

    اين بحث لذت هم بحث جالبيه وهم حس ميكنم پيچيده من اين رو خيلي قبول دارم كه ادما با توجه به اعتقادات و فكر و عقيدشونه كه كارهاي مختلف چه خوب و چه بد رو انجام ميدن و هركي از ديد خودش به موضوع نگاه ميكنه و خيلي اوقات پيش مياد كه يه كار از نظر من خيلي لذت بخش ولي از نظر يكي ديگه شايد خيلي هم مسخره بايد ولي يه چيز هايي هست كه ازديد همه خوب طلقي ميشه و من قبول دارم كه ما ها با انجام كار هاي خوبه كه لذت واقعي رو كسب ميكنيم وشايد با انجام يه كار بد يه ذره عذاب وجدان بگيريم و ميگم پيچيده اينه كه حالا بايد ديد كار بد و خوب از نظر من و يا بقيه چيه و اين رو قبول دارم كه ما تا جايي بايد برسيم كه اين لذت خوب رو با ديگران تقسيم كنيم

    و در مورد فيلم خوب بايد به نظر من كارگردان احساسي كامل به انچه كه ميسازد رو داشته باشه ولي در مقابلش هم وسيله و امكاناتش رو به طور كامل داشته باشه

    ولي در مورد نوشته هاي صادق هدايت به قول اقا احسان درسته كه نوشته هاي نا اميد كننده داره اما يه نوشته ي فوق العاده اي داره و احساس رو به طور كامل بيان ميكنه و فكر ميكنم هر كس كه بخواد با نوشته ي صادق هدايت خود كشي كنه نوشته هاي اون باعثش نشده بلكه اون

    اين عقيده رو مدت ها در ذهن خودش داشته

    راستس منم از برگشت افشين قطبي خوشحالم و چه خوب كه همه از برگشتنش خوشحاليم ولي وقتي مصاحبه ي افشين قطبي رو بعد از برگشتش ديدم فكر كردم ادمي كه تازه از هواپيما پياده شده و خستگي سفر رو داره وقتي اون همه بلند گو جلو ي دهنش گرفته ميشه البته با تمام عشقي كه به كارش داره چطور با خنده و يه ارامش كامل مي خواد جواب همه رو بده ولي اينجا بعضي از مربي هاي ما بعد از بازي اخم هاشون كاملا تو همه و اصلا دوست ندارن جواب هيچكسي رو بدن

    امین
    يکشنبه 6 ارديبهشت 1388 - 21:31
    -5
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    فقط اومدم تبریک بگم و برم . بی شوخی . من یه پرسپولیسی nاتیشه ام اما نصافا حیف بود ذوب اهن قهرمان بشه. شور و شو قی که الان توی شهر است به همه چی می ارزه . سال پیش ما اینجوری ریختیم تو خیابونها امروزم استقلالیها . نمیگم به اندازه اونها اما منم خیلی خوشحال بود . الان که دارم از پنجره بیرون رو نگاه می کنم یک ترافیک شدید با صدای بوق بلند اتفاق افتاده که حداقل باعث شده چهل درصد مردم خوشحال باشن .

    اما انصافا شما استقلالیها هم دعا کنید حذفی برای ما بشه.

    بازم تبریک.

    آریان.گ
    يکشنبه 6 ارديبهشت 1388 - 21:51
    -14
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    این مایه افتخار و خوش اقبالیست. عرش از تب و تاب رنگ قرمز خالیست

    آبیست تمام آسمان ای گل من

    شاید که خدای ما هم استقلالیست

    این پیامک درست بعد بازی اومد و در شرایطی که تو فضا سیر میکردیم واقعا چسبید . اونهایی که استقلالین میفهمن چی میگم . تبریک فراوان به همه آبی های کافه . چقدر چسبید خدا . و اینکه نمیدونم چرا بازنده اصلی این فصل برام کسی نبود جز مایلی کهن . جام در دست های ژنرال چند روز بعد از اون بیانیه پر بغض کینه مایلی چقدر حال داد .

    تونی راکی مخوف
    يکشنبه 6 ارديبهشت 1388 - 22:2
    -1
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    سلام.

    1- تبریک آقا تبریک. به همه استقلالی ها و به خصوص نیما حسنی نسب عزیز. که البته درست این بود که توی کافه بقلی این شادباش رو تقدیم میکردم. ولی حیف که اون طرف صندلی ها رو حسابی خاک گرفته.

    2- اواخر بازی استقلال بود که یاد این دیالوگ یکی از فیلمهای محبوبم افتادم. " اگر این پایان ماست ، چناین پایانی نشونشون بدم که در تاریخ ثبت بشه".

    3- و این که چقدر حرص خوردم از این پنالتی زدن آرش برهانی که اگه دم دستم بود الان حتما یه بلایی سرش اومده بود. هفته ای چند تا بازی اروپایی داره پخش میشه و توی هیچ کدوم ندیدیم که این ریختی پنالتی ها رو خراب کنن.

    4- و با یک روز تاخیر تولد سلطان بازی سازان تبریک به همه. آل پاچینو بازیگریه که بیشتر از هر کس دیگه ای از او و نقشهاش خاطره داریم. و به گمونم رتبه بعدی متعلق به پل نیومن باشه. دیوونه اون سکانس ایستگاه قطار آخر راه کارلیتو هستم که استاد روی پله برقی دراز کشیده و داره میره پایین. این شاید بتونه یک نظر سنجی باشه که چرا آل پاچینو رو دوست داریم. یک لحظه، یک حرکت چشم یا ابرو (که پاچینو استاد بازی با صورتشه) یا شاید نمیدونم یک پلان از استاد که شما رو دیوونه کرده باشه. بالاخره هر کسی با یه فیلمی از استاد شروع کرده به پاچینو باز بودن و البته این وسط فیلمهای دیگه هم تک تک اومده.

    5- - ... آره خماره میدونم. 2 ساله که من دارم براش جنس می برم. هر هفتهروز مثل امروز. منتها صبح امروز.فکر چپشم حتما نکرده و ازظهر تا حالا همینطور داره خماری میکشه. حال میکنم خماری بکشه شاپوری....

    این پایان نیست.................

    علیرضا اویسی
    يکشنبه 6 ارديبهشت 1388 - 22:29
    21
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    دیگه حال سلام کردن هم ندارم امیر دیدی این ذوب آهن خاک بر سر چطوری حالمون رو گرفت به خدا اگر این تاجیا اینقدر پر رو نبودن ایراد نداشت و دارن خودشونو می کشن به هر حال تسلیت می گم و در جواب اون آدمی که گفت امپراتور پوپولیست حیف که فضای کافه فرهنگیه و گرنه همچین چپ و راستش می کردم که که دیگه از این شکرا نخوره

    شقایق
    يکشنبه 6 ارديبهشت 1388 - 23:38
    17
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    خوب دیگههههه قهرمانم شدیم . البته ببخشید ما اینجا ابراز خوشحالی میکنیماااا تقصیر نیما حسنی نسب

    محمدرضا محبی
    دوشنبه 7 ارديبهشت 1388 - 0:37
    -11
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    چقدر امروز روز خوبی بود

    متشکرم خدا باورم شد که هنوز دوستمون داری

    متشکرم آقای قلعه نوعی تبریک

    به خسرو نقیبی و مازیار میری از این دو نفر دوآتیشهتر نداریم البته از نوع استقلالیش

    نازنین
    دوشنبه 7 ارديبهشت 1388 - 0:53
    -7
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    نمیدونم کامنتم نرسیده یا تایید نشده

    درست چند دقیقه بعد از پایان برنامه ی سینما صدا مطالبی در مورد خانم روشنفکر و البته منقد اجتماعی !که از قضا اثرشون(و نه خودشون)در یک برنامه ی رادیویی مورد نقد قرار گرفت وایشون تاب تحمل کوچکترین انتقادی رو نداشتند نوشتم که خب یا نرسیده و یا صلاح ندونستید در جمع کامنت ها باشه

    به هر حال حالا که خبرش تو سایت قرار گرفته وهمه در جریان قرار خواهند گرفت

    اما خواندن کی بود مانند شنیدن !

    و یک چیز دیگه قهرمانی استقلال رو دیدید؟

    چقدر بی حس و حال بود

    با مقایسه ی اون استادیوم صدهزار نفری و آدمهای سراپا انرژیش با اون استادیوم کدر و بی رمق امروز

    بامقایسه افشین قطبی با امیر قلعه نویی

    با مقایسه ی نوع شادی قطبی با نوع شادی قلعه نویی

    با مقایسه ی شادی خودجوش پرسپولیسی ها(چیزی شبیه به جو بعد از بازی ایران استرالیا که برنامه ریزی شده نبود و همه ی حالش هم به همون بود) با شادی بی رمق و غیر خودجوش استقلالی ها

    با مقایسه ی .........

    به این نتیجه رسیدم که پرسپولیسی بودن عجب عالمی داره که باید همیشه سرخ بود و موند .

    میدونم برای استقلالی ها بر خورنده اس اما حتی قهرمانی شون هم یه جورهایی به ما میگه و میفهمونه که چقدر خوش شانس و خوشبختیم که پرسپولیسی شدیم .

    هدیه
    دوشنبه 7 ارديبهشت 1388 - 2:32
    4
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    اون روزنامه هه که تهمینه میلانی می گفت شما ها توش می نویسین اسمش چیه؟؟؟؟؟؟؟؟

    امین
    دوشنبه 7 ارديبهشت 1388 - 2:35
    8
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    یه ادم بی اسمی گفته که قطبی یه پوپولیست . می خوام بدونم برای تو پوپولیست چه معنایی داره؟ یا فقط به معنای یک کلمه بسنده می کنی؟

    فرشاد
    دوشنبه 7 ارديبهشت 1388 - 2:38
    12
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    دیروز استقلال به سبک پرسپولیس قهرمان شد و خیلی چیزا رو به خیلی ها نشون داد.................

    احسان هاشمی
    دوشنبه 7 ارديبهشت 1388 - 2:45
    -5
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    با سلام

    قول داده بودم که دو کامنت مفصل در مورد این بحث بذارم که الان وقتش رسیده ولی قبل از آن به 6 موردی که در زیر می آید توجه کنید :

    1.اولا از خود امیر و همچنین دوستان عزیز، هادی، سیاوش پاکدامن، مریم.م و هفت تشکر می کنم که تا الان در بحث شرکت کرده اند.البته انتظار من بیشتر از این ها بود. این روزها کامنت ها بیشتر واکنش در مورد اتفاقات اخیر هستند که این بد نیست ولی فکر کنم میزان اندیشه در کافه قبلا بیشتر از حالا بود.

    2.این چند روز به اندازه ی چند ماه بعضی دوستان نوشته ام ولی از فردا دارم می رم مسافرت و وقتم خیلی کم می شود و البته همچنان نظرات را می خوانم و اگر لازم شد جواب خواهم داد.

    3.بخش هایی از این دو کامنت به نقد و تحلیل کافه پرداخته شده است و البته فکر کنم که ما به عنوان مردم حق تحلیل و نقد نویسندگان که به نوعی نماینده ی ما هستند را داشته باشیم و امیدوارم دوستان این نقد و تحلیل را به عنوان مصداقی از بیت زیر از ما بپذیرند :

    اگر با من نبودش هیچ میلی / چرا ظرف مرا بشکست لیلی

    4.ایده و تفکری که در این دو کامنت جریان دارد. امروز به خاطر لذت طلبی مفرط بسیار مهجور و مظلوم مانده است ولی به نظر من درست است. هرچند که شاید عده ی زیادی آن را این روزها مسخره هم بکنند!

    5.تاثیر این بحث روی خودم کم نبوده است و این روزها در مقابل هر پدیده ی لذت بخشی خودم را غرق سوال می کنم، این لذت به چه دردی می خورد؟ چه سودی دارد؟ چرا این لذت؟ منشا این لذت کجاست؟ و..... مثلا امروز بعد از گل ذوب آهن به فولاد (استقلالی های محترم ببخشن ولی خوشبختانه ما پرسپولیسی هستیم!) که کلی بالا و پایین پریدم باز هم مورد هجوم این سوالات قرار گرفتم و بالاخره این سوالات اثر خودش را گذاشت چون که امشب توی شهر سعی کردم خوشحالی استقلالی ها را ببینم و البته فقط سعی کردم و به نظرم این خودش پیشرفت بزرگی است! نه؟! یادم رفت تبریک بگم، آقا مبارکتون باشه.

    6. و حالا این شما و این «دوکامنت» .

    محبت بفرمایید و کامنت های بعدی را یک نگاهی بیندازید.

    احسان هاشمی
    دوشنبه 7 ارديبهشت 1388 - 2:49
    -7
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    باز هم سلام

    و این هم کامنت دوم که قولش را داده بودم :

    خب قرار بود که اثبات کنم که ما در مسیر رسیدن به آن کمال که آن گونه هنرمندانی مثل حافظ، سعدی، مولوی و بقیه را شیدا کرده بود نیستیم! و طبعا در مسیر مخالف آن قرار داریم.

    برای ذکر شواهد فراوانی که گفته بودم از همین کافه شروع می کنم، اگر یادتان باشد هنر را انتقال احساس تعرف کرده بودم با این تعریف وقتی ما دچار احساسات مختلف از قبیل ترس، خشم، شادی، غم، عشق و... می شویم و این احساسات ما را به نوشتن چیزی وادار کنند آن موقع ما یک اثرهنری خلق کرده ایم و این اتفاق در مورد این کافه افتاده است. چون امیر با هر روزنوشت جدید یک اثر هنری خلق می کند و ما از خواندن این اثر هنری لذت می بریم. امیر از یک پدیده خوشحال، ناراحت، عصبانی و...است و این باعث می شود که بنویسد و یا به تعبیر سینمایی اش تولید کند و این می شود هنر. به راستی این جذابیت از کجا می آید؟ چه برقی توی نوشته های امیر هست که ما آن را درک کرده ایم؟ و بارها صفحات روزنوشت را باز می کنیم و وقتی می بینیم امیر چیزی ننوشته اعصابمان خرد می شود. چرا دوست داریم امیر چیزی بنویسد؟ خب من جواب می دم چون ما می دانیم که موقعی امیر می نویسد که یا چیزی دلش را برده است (تعبیر زیبای «دلم رفت» را که یادتان هست؟) یا از چیزی تعجب کرده است و یا ... و خلاصه این که انرژی ای که او دارد باعث می شود که ما هم گرم شویم. خب، لذت طلبی آدم های خودخواه و عجول پرورش می دهد. ما دوست داریم امیر هر روز بنویسد و این جا امکان دارد که یک رابطه ی نامطلوب پیش بیاید ما امیر را ناخودآگاه و به خاطر خودمان تحت فشار قرار می دهیم که او مجبور باشد بنویسد و این روزها این فشارها آن قدر زیاد شده که فاصله ی روزنوشت ها از سه یا چهار روز بیشتر فراتر نمی رود وگرنه داد خیلی ها در می آید که آقا چرا نمی نویسی؟ من به شما که نه اما به خودم مظنونم که نکند من یک مصرف کننده و لذت طلب خودخواه باشم که حالا روزنوشت ها را به عنوان یک کالای لذت بخش نگاه می کنم که یا بعد از مدتی دلم را بزند و یا این که کالا خودش تمام شود و من هم او را رها کنم! من این خباثت های پنهانی را در پس چهره ی لذت طلبی دوست ندارم. این نکته باعث می شود متوجه شویم که امکان دارد دوست داشتن های ما هم به خاطر خودمان باشد و می توانیم این را به صورت کلی تری مطرح کنیم و آن این که به نظر من اکثر ما در اینترنت به دنبال خودمان می گردیم که البته روزنوشت های امیر هم جزء اینترنت است. مثلا خیلی بعید است که میزان انسان هایی که در سال 2008 بر اثر گرسنگی جان خود را از دست داده اند را در اینترنت جستجو کنیم و به خود می گوییم این به من چه ربطی دارد؟! بله باز هم این «من» لعنتی !

    حالا ما اهالی این کافه چرا این جا جمع شده ایم ؟ من جواب می دهم: به خاطر حضور امیر و چون ما احساس می کنیم که شباهت های زیادی به امیر داریم و اصولا ما فقط می تواینم کسانی که شبیه به خودمان هستند را دوست بداریم! چه کسی می تواند ادعا کند که انسان هایی را دوست دارد که شبیه او نیستند؟ و حالا متوجه می شوم که چرا فرانچسکوی خودخواه وثروتمند در فیلمی به همین نام بعد از تحولی بزرگ وعجیب جذامیان را پذیرا و به آغوش می کشید و به چنین رشدی رسیده بود که کسانی را که اصلا شبیه او نبودند دوست می داشت و حالا متاسفانه باید عرض کنم که من فقط خودم و کسانی را که شبیه به خودم هستند از جمله امیر و شماها را دوست دارم و خودتان بهتر می دانید که این خود خواهی لذت دارد و آیا فکر نمی کنید ما فقط فیلم ها، داستان ها و موسیقی هایی که شبیه ما هستند را دوست داریم؟ و آیا مصرف آن ها تقویت خودخواهی نیست؟!

    آیا اتفاقی که برای فرانچسکو افتاد برای ما هم خواهد افتاد که دیگر در اینترنت خودمان را (بخوانید امیر قادری) جستجو نکنیم؟

    آرزو می کنم کاش به رشدی می رسیدیم که برای خودمان در اینترنت جستجو نکنیم، فیلم نبینیم و برای خودمان حرف نزنیم ،ننویسیم و....... ...و آیا آن موقع از فیلم هایی که تا الان لذت برده ایم لذت می بریم؟! دیگر خودی وجود ندارد که دنبالش در فیلم ها بگردیم! همه ی ما خودمان را جای مایکل کورلئونه(آل پاچینو) قرار داده ایم و از دیدن و پیشرفت خودمان لذت برده ایم و به راستی راز موفقیت فیلمی مثل پدر خوانده چیست که خیلی از انسان ها در مناطق مختلف دنیا از آن لذت می برند و طبعا آن را خوب می دانند؟ و چرا این اجماع مثلا در مورد الیزابت تاون وجود ندارد؟ به نظر من چون عده ی بیشتری خودشان را در فیلم پدر خوانده می بیینند، این گونه است. ولی آدمای کمی از الیزابت تاون لذت می برند چون همان عده ی کم خودشان را در فیلم می بینند واین گونه است که امیرگاه از این که کامرون کرو (سازنده ی الیزابت تاون) از بیلی وایلدر تعریف می کند احساس شگفتی می کند چون که او هم از تحسین کننده های بیلی وایلدر است وما هم متعجب می شویم که چقدر دنیای کسانی که دوستشان داریم به ما نزدیک است و این را مثبت می دانیم ولی من معتقدم که توقف در این مرحله این بد است! چون که هنوزدر آن مرحله از زندگی فرانچسکو زندگی می کنیم که فقیران را طرد می کرد فقط به خاطر این که دنیای او با دنیای فقیران و جذامیان یکی نبود! و اما بعد از آن تحول، ماجرا فرق می کرد و او کسانی را هم که شبیه او نبودند دوست می داشت.

    بسیاری دیگر از شواهد وجود دارد که ثابت می کند که ما نه به دنبال کمال و حقیقت که به دنبال خود و باطل حرکت می کنیم ، دیگر سرتان را با ذکرشواهد بیشتر درد نمی آورم. اما الان می خواهم به نکته ی دیگری اشاره کنم و آن این که اصلا این خود خواهی برعکس آن چه که ما فکر می کنیم لذت نیست بلکه یک رنج است که ما متوجه ی آن نمی شویم.خواجه حافظ شیرازی علیه الرحمه می فرماید:

    با مدعی مگویید اسرار و عشق و مستی تا بی خبر بمیرد در رنج خود پرستی

    بله همانطور که اثبات کردیم ما اسیر خودخواهی های خودمان هستیم و این یک رنج بزرگ است که ما لذت می پنداریم.

    آقا سیاوش عزیز و دوستان همسفر، من با فوتبال و سینما مخالف نیستم ولی این ها نباید باعث تقویت من ما شود و ما روز به روز از هدف خلقتمان دور شویم این ها نباید هدف و بت ما شوند بلکه باید از این ها به عنوان یک وسیله برای رشدمان و رسیدن به حق استفاده کنیم و آن روز دیگر این همه اختلاف که در سینما و فوتبال وجود دارد نخواهد بود و توجه داشته باشیم که اگر به آن رشد و دیگر خواهی برسیم بر عکس حال حاضر، خود به خود سینما از یک هدف برای ما به یک وسیله تبدیل می شود بدون نیاز به هیچ تلاش و برنامه ریزی از طرف ما.

    سیاوش جان، دوست نادیده ام! اگر قبلا گفته بودم که فرآیند دیدن و شنیدن و... و لذت بردن و پوسیدن و مردن پوچ و افسرده کننده است منظورم این نوع زندگی بر اساس خودخواهی ها بود که یک انسان بدون توجه به هدف خلقتش خود را در انواع لذت ها (بخوانید رنج ها) غرق کند و بدون رسیدن به نتیجه ای خاص بپوسد و بمیرد و آیا این نوع زندگی کردن پوچ و افسرده کننده نیست؟ حال آن که او در اثر نادانی زندگی خود را غرق لذت می داند.

    خب الان می خوام جمع بندی کنم پس به طور خلاصه تمام اتفاقاتی را که افتاد یک بار دیگر مرور می کنیم، توصیه می کنم که اگرتا الان با بی حوصلگی خوانده اید، پاراگراف زیر را با دقت بخوانید:

    به این توافق رسیده بودیم که باید به مرحله ای از رشد برسیم که تنها از چیزهای خوب لذت ببریم و من اشاره کردم که برای رسیدن به این جایگاه باید از خودمان که باطلیم به سوی خداوند که حق است هجرت کنیم و اگر در این مسیر حرکت کردیم می توانیم خوبی ها و بدی ها را تشخیص دهیم چون که ما به سوی حقیقت در حرکتیم و این نوع حقایق هم برای ما به تدریج روشن می شوند و مسلما آن موقع است که می توانیم هنر خوب از بد را تشخیص دهیم و آن موقع است که می توانیم تنها از چیزهای خوب لذت ببریم. چون که خودمان حقیقی و خوب شده ایم . ولی اثبات کردیم که متاسفانه ما در مسیر مخالف حق حرکت می کنیم و پر روشن است که این گونه انسان ها در تشخیص خوب و بد دچار مشکل می شوند چه بسا که چیز خوبی را بد بدانند و بالعکس زیرا ماها در فضای باطل که نشات گرفته از همان خودخواهی های ماست زندگی می کنیم و در این فضای تاریک تشخیص راه غیر ممکن می شود.شاید برخی دوستان بگویند پس تکلیف این تقسیم بندی هایی که ما می کنیم چه می شود؟ بله ما تقسیم بندی داریم ولی این تقسیم بندی در دنیای خاص خودمان صورت می گیرد. ما هنوز یکی(خدا) نشده ایم بلکه فردیت خودمان را داریم و هر کس بر اساس آن ویژگیهای خودش از فیلمی لذت می برد و او آن فیلم را برای خودش با صفت خوب می شناسد. بگذارید مثالی بزنم مثلا امیر عزیز ما فیلم «الیزابت تاون» را خیلی دوست دارد و آقای محمد رضا اصلانی فیلم «آثش سبز» را، (که امیر اصلا آن را دوست ندارد).چرا؟ چون که الیزابت تاون با فضای امیر هماهنگ است و امیر توی فیلم می تواند خودش را یک گوشه ای پیدا کند و این گونه است که اگر طوفان یا نسیمی در فضای فیلم می وزد به او هم برخورد می کند و اوهم تحت تاثیر فیلم قرار گیرد ولی امیر هرچه می گردد خود را درفضای فیلم آتش سبز پیدا نمی کند و در این صورت اگر طوفانی هم درفیلم جریان داشته باشد روی او تاثیر نمی گذارد. چون اصلا در مسیر باد قرار ندارد و این گونه است که بین امیر و آقای اصلانی اختلاف پیدا می شود. توجه کنید که هر کدام از آن ها و ماها دنیای خاص خودمان را داریم و البته گاهی وقت ها بین تعداد کثیری از آدم ها علایق مشترک به وجود می آید و اساس تشکیل این کافه هم همین است که ما از سینما لذت می بریم و البته معمولا از یک نوع فیلم های مشخص. تصور کنید یک آدمی که عاشق فیلم های اسلشر و خون و خون ریزی است، روزنوشتی را در اینترنت به پا کند، بعد از مدتی طرفدارانی پیدا می کند و آن ها زیاد و زیاد تر می شوند و به امثال ما می خندند که مثلا از فیلمای رمانتیکی مثل بنجامین باتن خوشمان می آید و پیش خودشان فکر می کنند که بابا اینا هنوز راه دارند تا به رشدی که ما به آن رسیده ایم برسند و از فیلمای خوب ! لذت ببرند.همه ما همایون شجریان را می شناسم آدمی با مشخصات او اصلا نمی تواند وجود فیلم های اسلشر را پیش خودش توجیه کند چه برسد به این که لذت ببرد(این را در مصاحبه اش با مجله فیلم ویژه ی نوروز گفته بود) حال عده ای هستند که لحظه شماری می کنند که کی قسمت جدید فیلم «اره» تولید می شود و البته همان همایون شجریان از فیلم آتش سبز خوشش آمده بود و غیر از این هم نمی تواند باشد. حالا باید بگوییم که همایون شجریان هنر را متوجه نمی شود؟!.ببیند فیلم خوب برای ماها که هنوز درگیر خودمان هستیم فیلمی است که خودمان دوست داریم! یعنی این که ما در واقع خودمان را دوست داریم و نه فیلم ها را و تا زمانی که ما خودمان را دوست داریم این اختلاف در طبقه بندی خوب و بد خواهد بود و این اختلافات در سینما، فوتبال، سیاست و ......خواهد بود وهمه جنگ ها و خون ریزی ها به خاطر همین خود خواهی های ماست وتصور کنید که اگر ما از خودمان رها می شدیم الان این همه درگیری برای رسیدن به نقطه ی مشترک نداشتیم ودیگر نیازی نداشتیم که این قدر بی خودی انرژی بگذاریم که به همه بفهمانیم ما بهتر سینمای خوب را می شناسیم و بدانید اگر سال ها هم تلاش بکنیم نمی توانیم فیلم خوب را تعریف کنیم فقط به خاطر این خود لعنتی و اگر روزی از این «چاه ظلمانی» رها شدیم همه از یک چبز لذت خواهیم برد. همه همدیگر را دوست خواهیم داشت حتی فقیرترین و زشت ترینمان را که من یکی الآن اصلا از این عرضه ها ندارم!

    چند وقت پیش امیر کلیپی را در یوتیوب به عنوان کادو به بچه ها پیشنهاد کرد که انصافا لذت بخش بود. چرا دنیای آن کلیپ این قدر لذت بخش و شیرین است؟ این کلیپ حسی را در ما بیدار می کرد. در این کلیپ سایه ای از آرمان شهرمان را می دیدیم. نه ترسی و نه غمی، همه در امنیت کامل، شاد بودند. چرا و واقعا چرا ما باید از این گونه زندگی محروم باشیم؟ اشتباه نکنید منظورم مشخصا آن نوع زندگی با ویژگی های خاص خودش نیست بلکه از حسی که ما را به دنیای آرمانی مان می برد، به بهشت می برد دارم حرف می زنم و گرنه آدم های حاضر در آن کلیپ هم بعد از آن لحظات خوش و کوتاه مشکلات خودشان را خواهند داشت. شک نکنید که همه ما می خواهیم به آن لذت و خوشی که در آن کلیپ بود برسیم ولی متوجه نیستیم که با این خوشی های زودگذر و دم دستی به آن نمی رسیم ما خیلی زود و سریع بهشت می خواهیم مثل همان آدم های توی کلیپ که سریع بهشت خود را ساختند و خیلی زود هم نابود شد و البته بهشتشان هم خیلی کوچک بود و مثلا به چند کیلومتری آنها که انسان ها را قتل عام می کردند نمی رسید دنیای این روزهای ما بسیار شبیه آن آدم هاست. دور هم جمع می شویم و ایجاد تلاش برای خوشی و لذتی و البته ناپایدار و تمام... و دوباره تلاش و.....تکرار و تکرار این لذت طلبی وخوشی و.......مرگ! سرتان را درد نیاورم توجه کنید رسیدن به آن مدینه فاضله یا بهشت با این خودمحوری ها و این خود تحویل گیری ها و این خود جستجوگری ها امکان ندارد و همچنان که می بینید جنگ خواهد بود و خون ریزی و چه جالب است که کشوری که یشترین فیلم های دنیا را تولید می کند در سال های اخیر بیشترین خون ریزی ها را هم داشته است و دوستان آیا شما هم مثل من ارتباطی ظریف بین کار تمیز و ناز ودوست داشتنی ای مثل دیدن فیلم در اتاق خود( تقویت خود) و کار کثیف و نادوست داشتنی ای مثل تکه تکه کردن یک کودک ناز در بستر خود می بینید؟ این ذره ذره خود پرستی ها جمع می شوند و در نهایت جنایت های بزرگی مثل این زیبا به چشم می آیند چون در راه انسانیت است که البته آن انسانیتی که خودشان تاکید می کنم خودشان تعریف کرده اند و لعنت به این خود من که این قدر بدبختی تولید می کند و ما همچنان دو دستی آن را چسبیده ایم. دوستان کسی را متهم نکنید که همه ی ما در شکل دادن به این دنیا شریکیم و اگر شما وضعیت دنیا، کشور و شهر خودتان را اسفناک نمی بینید آن یک بحث دیگر است که مطمئن باشید من هیچ گاه وارد این بحث نمی شوم!

    حال شاید دوستان من را متهم به خیلی چیزها بکنند و من هم در این وادی بیفتم که خودم را اثبات کنم که باور کنید من هم از چیزهایی که شما لذت بسیار لذت می برم، مثلا من چقدر از forsake خوشم آمد وبارها آن را گوش کردم ولی این لذت هم در همان مسیر است. خب فکرکنم که کامنت خیلی طولانی شد جملات پایانی را در زیر بخوانید و مخصوصا آن پیشنهاد آخر را (به قول امیر) از دست ندهید .

    امیدوارم که توانسته باشم آنچه که فکر می کردم درست است را به خوبی انتقال داده باشم. غزلی از اقبال لاهوری تقدیمتان می کنم با این توضیح که در این شعر و بسیاری از شعرهای عرفانی ما سخن از «جهان دگر» است که برای رسیدن به این جهان باید از خود ( بخوانید خانه، ماشین، زن، بچه و... کامپیوتر) دل کند و آن موقع به آن «جهان دگر» خواهیم رسید و انصاف بدهید که لذت بردن از این جهان دم دستی (فیلم و موسیقی و...) کار کارستانی نیست.

    نعره زد عشق که خونین جگری پیدا شد

    حسن لرزید که صاحب نظری پیدا شد

    فطرت آشفت که ازخاک جهان مجبور

    خودگری، خودشکنی، خود نگری پیدا شد

    خبری رفت زگردون به شبستان ازل:

    حذر ای پردگیان! پرده دری پیدا شد

    آرزو بی خبراز خویش به آغوش حیات

    چشم وا کرد وجهان دگری پیدا شد

    زندگی گفت:که درخاک تپیدم همه عمر

    تا ازاین گنبد دیرینه دری پیدا شد

    در پایان هم تشکر می کنم از شما که این نوشته را تا انتها خواندید. یک پیشنهاد ویژه هم دارم که در آن شما می توانید همه ی این حرف ها را بصورت خیلی خلاصه تر از زبان کسی که برای خودش زندگی نکرد، در آدرس زیر ببینید و بشنوید:

    http://www.youtube.com/watch?v=lNhN157cyII

    در پناه حق سالم وسلامت باشید.

    جواد سیاه‌پوش
    دوشنبه 7 ارديبهشت 1388 - 2:53
    11
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    آقا استقلال قهرمان شد. نیما کجاست؟

    جواد سیاه‌پوش
    دوشنبه 7 ارديبهشت 1388 - 2:58
    5
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    آقا استقلال قهرمان شد. نیما کجاست؟

    احسان هاشمی
    دوشنبه 7 ارديبهشت 1388 - 11:18
    6
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    سلام

    متاسفانه مثل اینکه کامنت اولم نرسیده و یا به هر دلیلی تایید نشده، شاید به خاطر تحلیلی که از روند کافه کرده بودم. اما کامنت دوم بدون کامنت اول ناقص است حالا یک بار دیگر می فرستم که اگر صلاح بود حتی با یکسری اصلاحات تایید شود.


    دوشنبه 7 ارديبهشت 1388 - 11:54
    0
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    خو امیر کا یه چی بگو تو هم . ای رسم رفاقت نی . ما پارسال واسه ی پرسپولیسو خوشحال شدیم ... اگه بدونین دیروز اون لحظه های آخر چه حسی بود مخصوصا با اون کارای برهانی

    سعيد inhdjd
    دوشنبه 7 ارديبهشت 1388 - 13:59
    -10
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    استقلال معجزه وار قهرمان شده(مثل پرسپوليس در ليگ اول كه با معجزه ملوان قهرمان شد)و بعضيدوستان با ابراز اين كه البته پرسپوليسي هستند گله دارند كه در قهرماني استقلال همه چيز يخ بوده واصلا با مراسم حال نكردند و....!دوست عزيز پرسپوليس من قراربوده شما هم با قهرماني استقلال ذوق كنيد و بريد روي ابرها يا ما آبيها و پسر شش ساله من كه با هد بند ابي روي اسمان بود؟اين چه مغلطه عجيبيست سال گذشته همينجا تمام استقلالي هاي كافه امدند وقهرماني قطبي رو تبريك گفتند(نميگم پرسپوليس چون خودتون شاهد بودين 500 هوادار بازي اخر پرسپوليس رو در ليگ!)اگه درست يادم باشه همون موقع هم كه مشابه اين صحبتها بود كه قهرماني پرسپوليس خدايي بوده و خدا پرسپوليس رو دوست داره و به به اقا كريم اصلا خود معين!بود با اون اجراي همه چيز تمام پرسپوليس گهرمان شده!عرض كردم كه ما استقلالي هاي ايران هم با قهرماني جام حذفي توي فصلي كابوس گونه خوش بوديم خيلي خوش !حالا هم ارزو ميكنيم تيم ملي با هدايت قطبي از سد حريفان بگذره وافتخار ش نصيب كل ايران بشه .

    تبريك مخصوص به اميد عزيز امير رضاي گل سياوش وخسرو نقيبي گل وهمه برو بچه هاي آبي دوست

    احسان هاشمی
    دوشنبه 7 ارديبهشت 1388 - 15:32
    -14
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    بازم سلام و امیدوارم حالتون خوب باشه

    این کامنت به عنوان آخرین کامنتی است که در مورد بحث لذت می نویسم چون فکر می کنم که همه ی حرف هایم را زده ام و حالا منتظر نظر دوستان هستم که اشتباهات احتمالی ایده ای که در کامنت هایم جریان دارد را با استدلال برایم روشن کنند و خواهشی که از دوستان دارم این است که کامنت ها را با دقت بخوانند و برای نظرات خود مثل همیشه استدلال بیاورند و این طور نباشد که با نسبت دادن عباراتی مثل «مغالطه است» و... من و خودشان را از رسیدن به نتیجه ای مطلوب ناامید کنند و یک گله هم دارم از این که کامنت اول از آن دو کامنتی که قبلا گفته بودم تایید نشد و این شاید باعث گیجی دوستان در برخورد با کامنت دوم شود چون که کامنت اول را که مقدمه ی آن بوده است را نخوانده اند هر چند که در انتهای کامنت دوم خلاصه ای از نظراتم را نوشته ام و حالا یک بار دیگر کامنت اولم را می فرستم شاید اصلا نرسیده باشد.

    آشتیانی
    دوشنبه 7 ارديبهشت 1388 - 15:39
    1
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    استقلال رو بی خیال. بهترین های 2008:

    1-فراست-نیکسون

    2-گومورا

    3-خیلی وقت است دوستت دارم

    4-والس با بشیر

    5-راشل ازدواج می کند

    6-وال -ای

    7-مورد عجیب و غریب بنجامین باتن

    8-شوالیه تاریکی

    9-آنتن

    10-یگان ویژه

    احسان هاشمی
    دوشنبه 7 ارديبهشت 1388 - 15:44
    15
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    بعد از تحریر : این کامنت را باید قبل از کامنتی که در بالا قرار دارد می خواندید ولی از بد روزگار حالا این جا آمده است شما ببخشید.

    با سلام مجدد

    این هم کامنت اول از دو کامنتی که قولش را داده بودم :

    عرض کنم این بحث در مورد ارزش لذت و نسبت آن با خوبی، دو جنبه ی به زعم من مثبت و منفی دارد، جنبه ی مثبت آن به خاطر اهمیت آن است که کسی شک ندارد که زندگی ما، سرنوشت و حتی سعادت و شقاوت ما بسیار به فهم درست از این بحث ربط دارد و به نظر من بسیار مفید است که در مورد فرآیند تاثیر گذاری سینما و این کافه بیاندیشیم تا اگر خودمان را مورد سوال قرار دادیم که چرا سینما؟ و چرا این کافه؟ حداقل یک جواب منطقی برای خودمان داشته باشیم. ولی جنبه ی منفی آن به نظر من این است که این بحث خیلی خیلی گسترده است و در خیلی از موارد نسبی و شخصی می شود و این کار را برای به نتیجه رسیدن سخت می کند و همچنین شاید این بحث باعث بشود، کافه ای را که دوستان تشریف می آورند تا مدتی را خوش بگذرانند و احساسات و لذت هایشان را با هم تقسیم کنند به یک کلاس درس خشک تبدیل کند، البته اینجا از کسانی که احساس می کنند کافه جای بحث هایی به این گستردگی نیست عذر خواهی می کنم ولی از آن جایی که صاحب کافه ی عزیز ما، موافق مطرح شدن این گونه بحث ها و در کنار هم قرار دادن لذت و اندیشه هستند، ما این بحث را همچنان ادامه می دهیم.

    ابتدا برای کسانی که تا الان پنج کامنت قبلی من و نظرات امیرعزیز و دوستان ارجمند هادی و سیاوش را نخوانده اند یک «آنچه گذشت» کوتاه را می آیم!

    این بحث هم مثل هر فیلم سینمایی از آن جایی شروع شد که برای قهرمان یک اتفاق مهمی می افتد و این اتفاق برای من این بود که بعد از پی گیری چند قسمت از «افسانه ی جومونگ» ار آن خوشم آمد و این شروع یک سری سوالات در ذهن من بود که من که تا الان این نوع فیلم ها را ضعیف و سطحی می دانستم چرا باید از آن لذت ببرم و مثلا از خودم پرسیدم که چرا از چیزی که خوب نمی دانی لذت می بری، آیا این یک تناقض نیست؟ و بعد به اتفاق دوستان به این نتیجه رسیدیم که انسان باید به تدریج به رشدی برسد که از چیز های خوب لذت ببرد و این انسان را ابر انسان، مومن و انسان کامل نامیدیم و در ادامه متوجه شدم که باید ابتدا فیلم خوب را تعرف کنم که بعد از آن بتوانیم تشخیص بدهیم که از آن لذت می بریم یا نه؟ اما تعرف فیلم خوب هم مشکلی را حل نکرد چون که مطمئنا هر کس تعریف خود را از خوب بودن دارد وحالا ادامه ی بحث :

    همان طور که متوجه شدیم، همه ی دوستان روی این تاکید داشتند که انسان باید مسیری را طی کند که در انتهای آن به قدرتی برسد که فقط از چیز های خوب لذت ببرد اما مشکل من هم با دوستان بر سر این قضیه است که این مسیر چگونه است؟ به نظر می رسد دوستان مسیری متفاوت از مسیری که من به آن اعتقاد دارم را قبول دارند چون که در کلام خود به روی مطالعه و تدریجی بودن طی این مسیر تاکید می کنند و البته من این دو را شرط لازم می دانم ولی کافی نه. منشاء این تفاوت به نظر من از انسان شناسی متفاوت ما نشات می گیرد و این جاست که باید بحث را کمی گسترده تر کنیم چون که واقعا برای روشن شدن مطلب چاره ای جز این نیست.

    گفتم که همه ی ما معتقد به رشد هستیم و همه ی ما معتقدیم باید به کمال برسیم ابتدا باید این کمال را تعرف کنیم که در ادامه بتوانیم حکم به خوب بودن و بد بودن چیزها بدهیم. چون که هرچیزی که ما را به این کمال برساند خوب است و هر چیزی که ما را از آن دور کند بد است و گفتم که فکر می کنم که ما اشکال مان بر سر همین قضیه است که شما کمال انسان را یک چیز می دانید، من چیز دیگر و حالا برای روشن تر شدن بحث، یک سوال:

    واقعا ما انسان ها برای چه زنده هستیم؟

    خواهید گفت که برای رسیدن به رشد و کمال واقعی که همان ابر انسان شدن، مومن شدن و انسان کامل شدن است و یک سوال دیگر:

    چه موقع ما به آن کمال می رسیم؟

    نظر من این است که بر طبق تعالیم دینی ما آن موقع در مسیر رشد واقعی قرار می گیریم که به سمت حقیقت محض که مظهر آن خداوند متعال است در حرکت باشیم و در واقع من معتقدم که باید از خودمان هجرت کنیم و به خدا برسیم و آن موقع یک ابر انسان یا انسان کامل خواهیم بود و همان طور که می دانید یکی از نام های خداوند «حق» است و در مقابل حق «باطل» قرار دارد و به تعبیر دیگر ما از باطل خود به حق خداوند باید حرکت کنیم و پر واضح است که خود محوری باعث دوری از خدا که همان کمال و رشد مطلوب است می شود. مثلا تا الان فکر کرده اید که چرا می گویند غیبت نکنید؟چون که اساس غیبت براین خود محوری و دیگری را محسوب نکردن استوار است،یعنی غیبت باعث تقویت خود ما که باطل هستیم می شود و این گونه است که از حق (خدا) دور می شویم و بقیه ی گناهان مثل حسد، دروغ، تهمت، قتل و ... از خود بینی نشات می گیرد و بسیار شعر و حکمت در ادبیات مان داریم که تاکید می کند از این خود محوری دوری کنید.

    حالا که مشخص شد رشد واقعی انسان در حرکت به سوی خداوند تحقق می پذیرد می توانیم به راحتی مشخص کنیم که هنر خوب چیست و هنر بد کدام است ؟ هنر خوب آن است که ما را درمسیر مذکور قرار دارد و به ما کمک کند که ابرانسان یا مومن شویم و کسی می تواند هنر خوب ارائه دهد که خودش مومن باشد یعنی انسان خوبی که خدایی شده است با تکیه بر استعداد هنری اش می تواند یک هنر خوب ارائه دهد. مثل خواجه حافظ شیرازی که سیاوش عزیز هم به او اشاره کرده است، من در کامنت های قبلی هنر را به چوبی تشبیه کرده بودم که درون ما را می آشوبد و سیاوش ایراد گرفته بود که تو که می گویی هنر امروز، ما را تکان می دهد هنر دیروز هم همین گونه بوده است و....... بله دوست عزیز! هنر در همه ی دوره ها درون انسان ها تکان می دهد ولی توجه داشته باشید که این تکان دادن گاهی ما را به سمت خودمان هل می دهد و گاهی به سوی خدا ! و ابر انسانی مثل حافظ است که می تواند ما را به سوی خدا (کمال) هدایت کند چون که می فرماید:

    تو خود حجاب خودی حافظ ازمیان برخیز

    او از خودش خالی شده است و دارای آن احساسات رشد یافته است و البته با هنرمندی تمام می تواند آن را به ما انتقال دهد و این یعنی یک هنر خوب که باعث رشد ما می شود و ما را یک قدم به سوی پا گذاشتن روی خودمان برای پیشرفتمان دعوت می کند و این تناقض نیست (سوء برداشت نشود) آری، به همین سادگی! تنها دو قدم مانده به صبح! باید یک قدم بر سر وجود نهی و یک قدم بر در ودود (خدا) .

    و حالا طوری که من برداشت می کنم یک تفاوت اساسی دیگر بین ما خودش را نشان می دهد و آن این که من هنر و سینما را وسیله ای برای رشد انسان می دانم و به نظر می رسد شما خود سینما را هدف می دانید مثلا سیاوش گفته بود، طبقه بندی فیلم ها به عوامل زیادی بستگی دارد شاید مخاطبی فیلم را خوب بداند و مخاطب دیگر فیلم را بد بداند، چون این جا ملاک تشخیص خود انسان ها هستند و هر کس بر اساس ویژگی های خود فیلمی را خوب یا بد تلقی می کند.

    اما با توجه به این که من فیلم را وسیله ای برای رشد انسان می دانم پس تشخیص خوب یا بد بودن آن برایم راحت خواهد بود چون این جا خبری از عوامل زیادی که سیاوش گفته بود نیست و بر طبق فرمول ارائه شده توسط من، فیلمی اگر ما را به خدا نزدیک کند خوب است وگرنه، نه .

    و در پایان کامنت اول یک سوا ل خیلی خیلی مهم را مطرح می کنم و به جواب آن درکامنت بعدی می پردازم:

    آیا مسیری که ما داریم می رویم به سوی ابرانسان شدن یا همان کمال حقیقی (خدا) است؟

    درپاسخ به این سوال توجه داشته باشید که یا به سوی خدا (حق) درحرکتیم و یا به سوی خودمان (باطل) و راه سومی وجود ندارد.

    البته من معتقدم که ما به سوی خودمان در حرکتیم و برای این شواهد فراوانی دارم که در کامنت بعدی به آن خواهم پرداخت.

    (کامنت بعدی را می توانید در بالا پیدا کنید.)

    علیرضا اویسی
    دوشنبه 7 ارديبهشت 1388 - 16:30
    12
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    امیر جان از اینکه کامنت من رو خوردی خیلی ممنونم آخه چی گفته بودم مگه؟

    هدیه
    دوشنبه 7 ارديبهشت 1388 - 22:15
    -5
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    اسم روزنامه هه رو نگفتین ها، خودم پیداش می کنم، به شما هم اسمشو نمی گم،هه ( کاش اینجا از این شکلک ها بود، یه دونه زبون درازیشو می ذاشتم)

    سهیل
    سه‌شنبه 8 ارديبهشت 1388 - 9:17
    -5
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    بابا انصاف هم خوب چیزیه! اون رفیق شفیق همیشه غایبتون پارسال که جو گیر شده بود حتی تا استادیوم هم اومد تا در جشن (!) شما شرکت کنه (که همون موقع واسش نوشتم گاف داده)، اونوقت جنابعالی که بزنم به تخته از طبقه روشنفکر این مملکت گل و بلبل هستین از گفتن یه تبریک خشک و خالی، حالا نه به ما، حداقل به اون بنده خدا هم دریغ میکنین؟! اشکالی نداره، مقصر اصلی اون و چن تا آبی کمرنگن که فوتبال رو با طعم "فیر پلی" دوست دارن. درستش همینه که شماها میکنین.

    ما هم که فعلا با قهرمانی در عرشیم...

    پ.ن: به خدا شرمنده که هی اینجا مینو یسیم! ولی چه کنیم که کافه بغلی خیلی وقته کرکره شو کشیده پایین. یکم ما رو تحمل کنین، ایشا.. با مدیریت جدید اونجا هم دوباره روبراه میشه...

    تونی راکی مخوف
    سه‌شنبه 8 ارديبهشت 1388 - 10:28
    4
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    سلام.

    1- به خانم نازنین: حس پس از قهرمانی استقلال رو فقط یه استقلالی میتونه درک کنه. و مطمئن باش اگه بیشتر از احساس شما پس از قهرمانی پارسال نداشته باشه کمتر هم نیست. و همینطور در مورد قلعه نوعی هم مواظب باش چی میگی. مواظب باش چی میگی...

    2- من هم جومونگ نگاه میکنم. ولی هیچ وقت لذت نبردم. به نظرم بیشترین سهم در موفقیت این سریال در ایران مدیون دوبله این سریاله و بس. و البته چندتا قطعه موسیقی زیبا هم داره. چیز دیگری هم نداره باور کنید. میتونید خودتون امتحان کنید. البته این هیچ برای تلویزیون بد نیست که سریالی رو پخش کنه که این همه مخاطب داشته باشه. و این فقط در ایران هم نیست. کافیه سری به سایت IMDB بزنید تا ببینید که کاربران این سایت چه امتیازی به جومونگ دادند. ولیکن به نظرم بعد از این همه سریال این تیپی که پخش شده دیگه تقریبا دست چه کارگردان و چه خود داستان برای همه رو شده باشه. ولی باید به تلویزیون هم حق داد. آخه با این چنین سریالهایی میتونه باکس خودشو حداقل برای یک سال پر کنه. حتی مثلا در مورد همین جومونگ چون به نظرم 80 قسمته. این با احتساب هفته ای یک قسمت یعنی یه چیزی حدود 19 ماه. خوب این یعنی بیشتر از یک سال و نیم و از اون طرف هم فکر نکنم این سریالهای کره ای خرج چندانی برای تلویزیون داشته باشه.

    همین جا یک سود استفاده( و نه سوء استفاده) بکنم. کسی اسم دوبلور امپراتور در سریال جومونگ رو میدونه؟؟؟ در ضمن همین گوینده محترم که شخصا خیلی صداشو دوست دارم در فیلم جاسوس بازی عوض شخصیت "هارکر" هم صحبت کرده. تو رو خدا هر کی میدونه دریغ نکنه!!!!

    3- در یکی از از این سایت های فروش فیلم، در قسمت نظرات کاربران به یک مورد عجیب برخوردم. یکی از کاربران اون سایت در مورد فیلم پالپ فیکشن نوشته بود که " یک فیلم ضعیف با دیالوگهایی که از بس طولانی اند بیشتر شبیه جملات یک کتاب به نظر میرسند."

    خوب اینجاست که آدم آمپر می چسبونه و به قول وینسنت عقربه اش میرسه به قرمز. احتمالا این جناب مستطاب شاه فیلم استاد رو با زیرنویس فارسی اون هم از نوع بدش دیده باشه. ولی برای ما که احتمالا و در مورد خودم حتما ، اولین مواجهه مون با این فیلم همون نسخه دوبله به فارسی بوده به نظرم یکی از دلایل اصلی که هوش از سر ما در هر نوبت تماشای مجدد پرونده ، همین جملات به قول ایشون طولانی و خسته کننده باشه.

    4- جولز: آنتوان راکامورا یادته؟ نصف سیاه نصف بومی ساموا معروف به تونی راکی مخوف!

    وینسنت: آره همون خیکیه؟

    جولز: جای تو بودم به یه برادر سیاه نمی گفتم خیکی. آخه تقصیر اون چیه که بابای خیکیش بومی سامواست.!

    وینسنت: فهمیدم منظورت کیه. حرفتو بزن.

    جولز: مارسلوس بد جوری حالشو گرفت. شایه شده که اون بیچاره تووون(تاوان) زن مارسلوس والاسو پس داده.

    وینسنت: جریان ناموسی بوده؟

    جولز: نه. نقل این حرفا نیست.

    وینسنت: پس چی کار کرده؟

    جولز: پاشو ماساژ داده.

    وینسنت: پاشو ماساژ داده؟ همین؟! ... مارسلوس چیکارش کرد؟

    جولز: یه جفت گردن کلفت فرستاد خونش و کشوندنش تو بالاکن و پرتش کردن پایین. سیاه مادر مرده 4 طبقه رو سیر کرد. یه گلخونه زیر بالاکنش درست کرده بود. همش از شیشه بود... سیخون افتاد تو همون. از اون موقع تا حالا زبونش بند اومده.

    وینسنت: باعث تاسفه... به هر حال باید میدونست که بازی با دم شیر این چیزا رو هم داره.

    جولز: منظور؟

    وینسنت: نباید پای تازه عروس مارسلوس والاسو ماساژ میداد!

    جولز: فکر نمی کنی زیاده روی کرده؟

    وینسنت: خوب آنتوان انتظار چنین واکنشی رو نداشته ولی باید میدونست یه واکنشی در انتظارشه.

    جولز: واسه ماساژ پا!! این که چیزی نیست من پای مامانم هم ماساژ میدم.

    وینسنت: پای مامان تو رو که ماساژ نداده. پای زن مارسلوس والاسو ماساژداده. نکته همین جاست. ماساژ پا کار بدیه؟ نه. ولی بستگی داره پای کی باشه.

    جولز: شاید به همین دلیل ترسیده اگه ماساژ نده ازش به مارسلوس شکایت کنه.

    وینسنت: من دارم راجه به ذهنیتش حرف میزنم.

    جولز: مگه من از جای دیگه اش حرف میزنم. .......

    این پایان نیست.................

    محمد
    سه‌شنبه 8 ارديبهشت 1388 - 11:22
    -12
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    فکر می کنم اتفاقات جالبی برای انعکاس در سایت از دستتون در میره.

    اول اینکه این لینک سینما صدا ی برنامه ی ده نمکی

    http://radio.irib.ir/goftogoo/RadioSheet/Yadasht-Rooz/Yaddasht06.php

    این هم لینک برنامه جنجالی تهمینه میلانی

    http://radio.irib.ir/goftogoo/RadioSheet/Yadasht-Rooz/Cinema-Seda.php

    و این هم یادداشت امیر پوریا در اعتماد روز یکشنبه به بهانه برنامه اخیر

    تلقيات نادرست از فضاي نقد

    برو کاين وعظ بي معني مرا در سر نمي گيرد

    حدود دو سال پيش، يکي از روزنامه هاي اصولگرايان در يکي از حملات تند مشهورش عليه جريان هاي فرهنگي جناح ها و نگرش هاي ديگر، فهرستي از نام هاي منتقدان و نويسندگان و حتي مترجمان سينمايي مختلف را با اندکي شرح و وصف درباره هر يک، تحت عنوان عجيب و مبهم «حلقه منتقدين سياه» رديف کرد و از جمله، نوک پيکان تيز انتقادش را متوجه سازمان صدا و سيما کرد که چرا برخي از اعضاي همين «حلقه» را گهگاه براي نقد و تحليل برخي فيلم ها به برنامه هاي سينمايي فرامي خواند. همواره برايم سوال بوده که صفت / واژه «سياه» در اين عنوان به چه برمي گردد؟ مثلاً آيا ما منتقداني هستيم که فيلم هاي متمايل به سياه نمايي جامعه و زمانه مان را زياده از حد تحويل گرفته ايم و از اين رهگذر به صفت سياه مزين شده ايم؟ آيا جز در موارد سوگواري، زياده از حد لباس سياه مي پوشيم؟ آيا رنگ و رويمان سياه است و به قدر کافي به بهداشت و استحمام بها نمي دهيم؟ يا بابت آن نکته يي که روزنامه اصولگرا در همان يادداشت آورده بود- که ما قرارهايي بسته ايم تا از فيلم هاي امريکايي و سينماي مستهجن غرب دفاع کنيم- کارکرد نوشته هايمان رو به سياهي و تباهي است؟، آن صدور حکم و آن اتصاف صفت، به اين دليل سست و مستدل به نظر مي رسيد که از جمله خود من با انبوهي فيلم هاي منتسب به آن جريان سياه نمايي، به شدت مشکل دارم (فقط به عنوان مثال، «تخته سياه» و «سيب» سميرا مخملباف، «چکمه» طالبي، «نجوا» شهبازي، «زندان زنان» حکمت، «دايره» پناهي و در حيطه يي متفاوت، «طعم گيلاس» کيارستمي) و برخي را به دلايل سينمايي و حسي، بسيار دوست دارم (از جمله «طلاي سرخ» پناهي و فيلم هاي بهمن قبادي) و درباره هر دو گروه بارها تحليل تفصيلي نوشته ام و بديهي است که ريشه اين ارزشگذاري هاي متفاوت، مطلقاً آن نکات غيرسينمايي موردنظر دوستان روزنامه اصولگرا نيست. همچنين بسياري فيلم هاي محبوب و مشهور سينماي امريکا را دوست نداشته ام و نوشته ام (باز فقط محض نمونه، «دلاور/ شجاع قلب» گيبسون و «گلادياتور» اسکات و همين «ميليونر زاغه نشين» دني بويل). اين مثال ها را آوردم تا اشاره کنم آن بحث روزنامه اصولگرا، بيش از آنکه به لحاظ سياسي و بابت موضع گيري هاي افراطي مشهور اين روزنامه و جناح پشت سر آن برايم آزارنده يا عصبي کننده باشد، از اين حيث سست و بي استحکام به نظر مي رسيد که کاملاً بدون ديدن و آمار گرفتن و شناختن سليقه ها و نوشته هاي بسيار گوناگون منتقدان، به گرد آوردن آن فهرست منجر شده بود. از ميان انبوه اتفاقات نمکين آن يادداشت، مي توانم با نقل اين نکته لبخندي به لب تان بنشانم که در فهرست دوستان نام افرادي ديده مي شد که گاه حتي به زحمت بر سر يک ميز مي نشينند، چه رسد به آنکه رويکرد واحدي را در پيش بگيرند و با هم هماهنگ شوند و غيره. مثال بارزش؛ دو دوست جداگانه ام علي معلم و هوشنگ گلمکاني. حالا و در دوران اخير، در شرايطي که اغلب منتقدان سينمايي به دلايلي بسيار متفاوت با هم نظرات بسيار مختلف منفي يا مثبتي درباره فيلم هاي مطرح و مهم «وقتي همه خوابيم» و «سوپراستار» و «اخراجي ها2» دارند، سازندگان اين فيلم ها و حواريون شان مدام از تعابير بسيار کلي براي پاسخگويي به انتقادات مطرح شده استفاده مي کنند. براي آن شرکت کننده از همه جا بي خبر مراسم اختتاميه جشنواره فجر که آمده بود شهاب حسيني را از نزديک ببيند يا براي الناز شاکردوست سوت بکشد، اينکه ايرج رامين فر روي سن مراسم گفت امسال به بهرام بيضايي «فحاشي» شد، حيرت آور مي نمود. اين دسته از حضار موجب شلوغي مراسم، نقدخوان و مطلب فهم نبودند که بدانند رامين فر دارد با افراط در مظلوم نمايي، نقدهاي منفي را يک جا و در جايگاه حرکتي هدايت شده و هماهنگ و تعمدي، به فحاشي و هتاکي تعبير مي کند. وقتي اين روزها ده نمکي تمام واکنش هاي منفي ابراز شده نسبت به فيلمش را ناشي از «حسادت به فروش بالا» و نتيجه «برخوردهاي جناحي با پس زمينه گذشته» خود مي داند و يک بار به آن همه استدلال سينمايي و مباحث مربوط به نوع و حد و سطح شوخي نويسي و اجراي کمدين هاي فيلمش که نوشته ام و نوشته ايم، اشاره نمي کند، اين خيل تماشاگران موجب پرفروش شدن فيلمش باز بي آنکه خود به طور مستقيم چيزي خوانده باشند، مي پندارند کل موضوع از همان خصومت هاي مورد اشاره او برمي آيد. جمعه شب در برنامه راديويي «سينما صدا» که کاملاً دارد ابعاد يک برنامه «90» سينمايي را به خود مي گيرد، تهمينه ميلاني جلوه بسيار جديد و تعجب آوري از اين نوع تقسيم بندي هاي ژنريک فاقد شناخت را مطرح کرد و به نمايش گذاشت. او که از انتقادات مستدل دو منتقد حاضر در برنامه و مجري آن فرزاد حسني به عصبيت دچار شده بود، همچون همان يکسان پنداري همگان که در يادداشت قديمي روزنامه اصولگرا به چشم مي خورد، از تباني جماعت پرشماري از ما منتقدان خبر داد که بعد از اظهارنظر وزير ارشاد درباره اثرگذاري فيلم «سوپراستار»، در يکي از روزنامه هاي جناح اصلاح طلب، يک «لانه جاسوسي» راه انداخته ايم تا به فيلم او «لطمه بزنيم»، در حالي که اولاً مواضع و خاستگاه هاي دو منتقد رودرروي او - محمد باغباني و محمود گبرلو- کاملاً با هم متفاوت بود و اساساً گبرلو از نويسندگان منتسب به جناح و تفکري ديگر محسوب مي شود و ظاهراً ميلاني هيچ توجهي به اين نکته ندارد که فيلمش به دليل شعاري بودن و کاستي هاي فيلمنامه يي، در آن طيف نيز مي تواند ناقدان مخالفي داشته باشد. ثانياً هيچ کدام از ما چند نفر که در اين روزنامه نيز مي نويسيم، خود را «متعلق» به اين روزنامه نمي دانيم و هر کدام به عنوان منتقد و مدرس و غيره، دغدغه ها و حيطه هاي فعاليت متعددي داريم و اساساً خود محورتر و گنده دماغ تر از آنيم که حاضر شويم نظرمان را با هم هماهنگ کنيم يا بابت يک همخواني جمعي، تغييري در نظرمان پديد آوريم و ثالثاً معتقديم فيلم ايشان بابت ضعف و صراحت و معناگرايي تحميلي و شعارهاي مکرر کم رمق و کم اثر، خودش به قدر کافي به خودش لطمه زده و رابعاً، خوشبختانه نقد و کل فضاي پيرامونش در ايران تاثيري بر فروش فيلم ها ندارد که احياناً ما بخواهيم با منفي گويي لطمه اقتصادي به سرنوشت فيلم ايشان برسانيم. در ادامه آن برنامه، ميلاني با ارائه تصويري آشکار و نمونه يي از بي طاقتي فيلمسازان ايراني نسبت به نقد، استوديو را ترک کرد. اما با تمام بدبيني هايي که نسبت به نقد و منتقد دارد - و هيچ هم عجيب نيست؛ چون بزرگاني چون فليني و هيچکاک هم داشته اند- خوب است اين يک نکته ظاهراً فرعي اما مهم را بداند که من و علي معلم و امير قادري و آرش خوشخو و ديگر منتقداني که برخي دوست و برخي فقط همکارمان هستند، در صورتي که گهگاهي فرصتي دست بدهد و همديگر را ببينيم، حتماً فيلم ها و سکانس ها و ديالوگ ها و نقل قول هايي بسيار جذاب تر و عميق تر و دلپذيرتر براي هم صحبتي داريم، احياناً ترجيح مي دهيم بر سر اينکه «ميليونر زاغه نشين» فيلم مهملي است يا موثر، بحث و جدل کنيم و هماهنگي هايمان قاعدتاً براي سرانجام دادن پرونده يي درباره موريس ژار عزيز است و ارزش هاي کار او در فيلم محبوب نگاه رسمي ما يعني «الرساله / محمد رسول الله» با يکي از فيلم هاي منفور اين نگاه يعني «لورنس عربستان» برايمان يکسان است و کاري به محبوبيت يا مذموميت يک اثر در نگرش شخصي يا جناحي اين وزير و آن مقام نداريم و به ويژه، بعيد است وقت مان را صرف هماهنگي دسيسه يي عليه «سوپراستار» بکنيم. بازي ها و نتيجه هاي اين حيطه، اندکي روشن تر از آن است که احتياج به دسيسه داشته باشد. کافي است خود سينما را ملاک قرار دهيم.

    و حالا توجه شما رو جلب می کنم به پاسخ تهمینه میلانی فیلمساز با سواد عصر ما ، ببینید امیر پوریایی که 18 سال نویسنده ماهنامه فیلم و مطبوعات دیگر بوده را چگونه خطاب می کند! :

    در روز يکشنبه 6 ارديبهشت 88 مطلبي در صفحه آخر روزنامه «اعتماد» با تيتر «جنجال در راديو» به چاپ رسيده بود که مربوط مي شد به برنامه «سينماصدا» در «راديو گفتگو». اگر اين مطلب تنها يک خبر بود که به اطلاع عموم مي رساند که به دلايلي اينجانب استوديوي برنامه راديو گفتگو که به نقد و بررسي «سوپراستار» مي پرداخت را ترک کرده ام، اشکالي وجود نداشت. اما تحليل نادرستي از اين واقعه خواندم که موجب شگفتي من شد. کاش براي تحليل و نتيجه گيري از اين خبر، تحقيق بيشتري مي کرديد يا صبر مي کرديد تا نتيجه اقدامات قانوني و اعتراض اينجانب به رياست صدا و سيما مشخص مي شد و بعد از آن اقدام به جمع بندي مي کرديد. متاسفانه نويسنده يا گزارشگر ناشناس شما، گزارش غيرواقعي از آنچه در آن برنامه راديويي «سينماصدا» اتفاق افتاده بود، با جهت گيري به نفع جرياني غيرفرهنگي ارائه داده است که تعجب من را برانگيخت و اين سوال را به وجود آورد که شما به اتکاي چه مستنداتي حاضر به چاپ اين گزارش مجعول شده ايد؟ آيا اعتبار افراد، ارزشي براي روزنامه شما ندارد که هر خبر يا گزارش جنجالي را بدون تحقيق به حروفچين مي سپاريد؟ اميدوارم اين اتفاق سهوي باشد و با روشن شدن آنچه در استوديوي راديو گفتگو اتفاق افتاد، جاي عذرخواهي و توضيح از طرف شما براي من باقي بماند، به ويژه که براي جلب مخاطب و بي اعتبار کردن اينجانب تيتري سطحي و جنجالي بر آن نهاده شده بود. اما چيزي که مايه حيرت بيشتر من شد مطلبي بود که در ستوني در سمت چپ همان صفحه با امضاي آقاي جواني به نام «امير پوريا» نگاشته شده بود؛ ستوني به نام «ميکروسکوپ خصوصي من». طبعاً از نام ستون حدس زدم که نويسنده جوان ما اعتمادبه نفس بسيار خوبي دارد که ميکروسکوپ خصوصي خود را مهم مي داند، آنقدر که در يک روزنامه پرتيراژ آن را مطرح کند. اما با خواندن مطلب ايشان بيشتر از اعتماد به نفس، بي ادبي و خودبزرگ بيني ايشان توجه مرا جلب کرد.

    باور کنيد هرچه فکر کردم به ياد نياوردم که من شخصي به اين نام را ملاقات کرده، يا با او بحثي داشته باشم، يا جايي ايشان را مخاطب قرار داده باشم. به همين جهت از ايشان مي پرسم که آقاي امير پوريا که هم نام برادر جوانمرگ من هستيد، شما کي هستيد؟ چند سال است مي نويسيد؟ و من از کجا شما را مي شناسم؟ مگر مي دانيد که من در مورد چه کساني حرف زده ام که به من جوابيه داده ايد؟ من که اسمي از کسي نياورده ام؟ در مصاحبه يي عرض کرده بودم که به نظر من 90 درصد منتقدان جواني که اين روزها در مطبوعات مي نويسند، کم سوادند و کم سوادها خطرناک تر از بي سوادها هستند، چرا که براي جبران کم سوادي خود براي اينکه سري در سرها دربياورند، به جاي نقد اثر هنري به نقد آفريننده مي پردازند و به نوعي به آدم هاي قدبلند هنري فحاشي مي کنند تا ديده شوند. خب اين نظر من است، اما چه ربطي به شما دارد که خودتان را جزء آنها ديده ايد؟، يک جوک قديمي هست که مي گويد يک روز فردي خودش را ميان دو پاسبان انداخت و گفت؛ شما دو نفر مرا کجا مي بريد؟ حالا حکايت شماست. شما خودتان را وسط بحث انداخته ايد و مي گوييد چه کار به من داريد؟ مگر خداي نکرده شما خودتان را جزء آن 90 درصد کم سواد مي دانيد؟ من اگر چنين چيزي گفته ام منظورم از آن نوع منتقداني است که سر جلسه پرسش و پاسخ فيلم «آتش بس» رو به محمدرضا گلزار کرده و گفت؛ آمده ام که درازت کنم همان طور که فلاني را دراز کردم؟، خودتان و دوستان منتقدتان را گنده دماغ ناميده ايد؟ انصاف داشته باشيد، کدام انسان با دانشي گنده دماغ است، که شما به آن مي باليد؟ و عجيب تر اينکه براي اينکه مثلاً جواب مرا بدهيد نام آقاي معلم و آقاي گلمکاني را با خودتان جمع کرده ايد؟ اگر من در مورد منتقدان کم سواد که در يک مجله تازه تاسيس، گرد هم مي آيند و عليه سينماي رو به رشد مطلب مي نويسند، مطلبي عنوان کرده ام، شما چرا آشفته شده ايد؟ اعتراض من چه ربطي به شما دارد؟ و از آن مهم تر چه ربطي به آقاي علي معلم دارد؟ همه مي دانند که مجله ايشان تازه تاسيس نيست و ايشان کهنه کار اين عرصه اند. اگر آقاي معلم فيلم مرا نقد کند حتماً آن را نقد مي کند و به تخريب شخص سازنده نمي پردازد و تصور نمي کنم مشکلي با فيلمسازي من داشته باشد، حتي اگر فيلم «سوپراستار» را به دلايلي نپسندند. دليل اين ادعا چندين جايزه تنديس حافظ است که مجله ايشان به چند فيلم من داده است. چرا خودتان را با ايشان جمع کرده ايد، مگر خداي نکرده هويت فردي شما اشکالي دارد؟ به هر حال اميدوارم شما جزء آن 90 درصد کم سوادي که سعي مي کنند با انتساب خود به بزرگان، آبرويي دست و پا کنند، نباشيد. بگذريم؛ از متني که نوشته بوديد تصور مي کنم که بايد بي تجربه، عجول، عصبي و پرخاشگر باشيد. ولي عزيز من، هرچقدر هم که کم سن باشيد و تجربه شما کم باشد، دليلي بر بي مسووليتي شما نيست. حالا که به هر دليل وارد حيطه نقد شده ايد، خوش آمديد. و همان طور که فيلم «سوپراستار» نشان مي دهد حتي اگر 16 سال هم که داشته باشيد، دليل موجهي وجود ندارد، که مسووليت و عواقب کارها و حرف هايتان را نپذيريد.

    احسان هاشمی
    سه‌شنبه 8 ارديبهشت 1388 - 11:55
    -2
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    سلام

    ممنون از امیر که بالاخره کامنت اول را هم تایید کرد ولی بی خیال این حرفا، دیشب نود را دیدید؟ متوجه شدید که این جادوگر دیوانه با دل مردم چه کرده است؟ حواستون بود که جمع تمام رای ها ی بقیه باز هم به آرای این معجون تکنیک و زیبایی وغرور ما نمی رسید؟ نه تو روخدا دیدید که با این که استقلال قهرمان شده بود ولی هنوزم برج قرمز رنگ آرزوهایمان کشیده تر از اتاق های حقیر آبی استقلالی ها شده بود؟ از اول هم معلوم بود که بازیکنان راضی و خوب و سر به زیر آن ها در مقابل طاووس مغرور و زیبای ما کم خواهند آورد. و هیچ گاه متوجه نشدم که چه نسبتی بین رنگ آبی و جوان وجود دارد ودلم می سوزد که جوانی رنگ سرد آبی را برای دوست داشتن انتخاب کرده است، او هرگز نخواهد فهمید عشق یعنی قرمز. حالا هی دلتان را خوش کنید که مثلا آسمان آبیست! تا حالا متوجه شده اید که چرا استقلال نمی تواندعلی کریمی تولید کند؟ همه چیز به این رنگ قرمز بر می گردد. انسان هایی که قرمز را رنگ زندگیشان انتخاب می کنند، نمی توانند آرام باشند، باید بشکنن، خراب کنند، تازه کنند و نتیجه ی این می شود خلاقیت وعلی کریمی! قرمزها شوریده اند و این رنگ یعنی رنگ جوانی و درست به همین خاطر است که طرفداران پرسپولیس دو برابر استقلال هستند (این را آمارها اثبات کرده اند، آخریش همان نظر سنجی معروف نود) وحال خودتان دیگر جمله نخ نما شده ی «کشور ما کشور جوانی است» را یه جوری به این آمار ربط دهید.

    و حال ای جوان آبی! (چه تضادی!) که افشین قطبی را مورد عنایت خود قرار داده ای و او را پوپولیست خوانده ای. تو اصلا چه جوری دلت آمد؟ نه واقعا میخوام بدونم تو چطور آن چشم های براق پر از محبت را ندیدی؟! توچطور آن روح آرام را متوجه نشدی که از شدت پاکی گاه به روح یک کودک می ماند؟ تو چطور دلت آمد به او دل نبندی؟! اویی که دل همه را به کمندی بسته و با خود به کجا ها که نمی برد؟ تو فیلم بینی؟ تو هنرمندی؟ تو موسیقی بلدی؟ تو حافظ می شناسی؟!! تورا دعوت می کنم که بار دیگر ببین، بار دیگر بشنو و شاید قرمزی او تو را هم گرفت.

    خیلی دوست داشتم که مثل این چند وقت، وقت کافی داشتم واین جا همیشه در صحنه ! حضور داشتم و احساسات و فکرهامو (ندایی از درون: مگه تو فکر هم می کنی؟) باهاتون تقسیم می کردم ولی چه کنم که تا چند ساعت دیگه باید خودمو برسونم به یه جای شلوغ (خوابگاه) که وقتم را خواهد گرفت و البته یک پایان نامه هم دارم که تا الان شروع نکرده ام! وچند ماه دیگه باید تحویل بدم. ولی شما همچنان ادامه دهید ومنم سعی می کنم که سر بزنم و اگه دوست داشتین این بحث لعنتی! لذت رو که خودم رو حسابی کلافه کرده، ادامه دهید و اگه دوست نداشتین ادامه ندهید! و در کل راحت باشید وخوش بگذرونید و قرمز بمانید.

    خداحافظ

    حسین
    سه‌شنبه 8 ارديبهشت 1388 - 13:36
    4
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    جامعه نرم‌افزارهاي آزاد، برنده مسابقه مالينوكسيم را اعلام كرد.

    اين مسابقه كه در مقابل هزينه‌هاي تبليغاتي سنگين شركت‌هاي مايكروسافت و اپل برگزار شده بود، با شعار «ما‌‌‌لينوكسيم!» به بهترين گروه، فيلمساز يا سناريونويسي كه ويدئوي كوتاه يك دقيقه‌اي براي تبليغ لينوكس بسازند، جايزه مي‌داد كه برنده اين جايزه، آرميتاي توييتو، گرافيست و انيميشن‌ساز با ويدئوي «آزاد بودن يعني چي؟» انتخاب شد.

    http://video.linuxfoundation.org/video/1106

    حسین
    سه‌شنبه 8 ارديبهشت 1388 - 13:37
    12
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    ما داریم کجا میریم

    علی خطیبی
    سه‌شنبه 8 ارديبهشت 1388 - 14:15
    -7
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    سلام امیرجان .بالاخره یک فصل دیگه هم گذشت و قهرمانی امسال (لیگ هشتم) به تیم استقلال تهران رسید. من یه هوادار دو آتیشه پرسپولیس هستم و محسن مسلمان (مهاجم ذوب آهن) از همکلاسی های دوران دبستان من به حساب می آید. پس طبیعیه که از قهرمانی استقلال و ناکامی ذوب آهن ، خوشحال نباشم. اما از یک نکته خوشحالم و اون اینکه مجید جلالی با ارائه یک فوتبال پاک ، خیلی ها رو ساکت کرد. خوشحالم از اینکه بازم شهرها برای ساعاتی هم که شده پر شد از بوق و جشن و شادی. من بعد از قهرمانی استقلال با پیراهن و پرچم پرسپولیس رفتم میدان هفت حوض تا به عنوان یک پرسپولیسی متعصب به تماشای جشن قهرمانی رقیب دیرینه بنشینم و یاد خاطرات خوش سال گذشته بیفتم. ابدا قصد تحریک هواداران استقلال یا توهین به آنان یا درگیری با ایشان را نداشتم. اما با شعارهایی زشت مواجه شدم : « لنگی برو گمشو » قابل پخش ترین شعار بود. ضمن اینکه خیلی از پرسپولیسی ها یا بهتر بگویم پرسپولیسی نماها داشتند زیر بیرق استقلال می رقصیدند. پس تعصب کجا رفته ؟ تازه به من می گفتن : نمی ترسی استقلالی ها خفتت کنن ؟ گفتم : نه . به قول افشین امپراتور ، پرسپولیسیا دل شیر دارن. البته پرسپولیسی های واقعی. خیلی از اینکه هیچکس منو همراهی نکرد ناراحت شدم. برخورد پرسپولیسی ها با استقلالی ها در اردیبهشت پارسال بعد از نهم شدن استقلال شوخی بود و اینکه ایشاا... قهرمان حذفی می شین. ولی برخورد استقلالی ها ... . متاسفم. ضمن اینکه شور و حال شهر و استادیوم و قلعه نوعی امسال با شور حال شهر و استادیوم و قطبی در سال گذشته اصلا قابل مقایسه نبود. حالا بیشتر به پرسپولیسی بودنم می بالم. هر چند قهرمانی استقلال را هم به هوادارانش تبریک می گم. از سقوط تیم ریشه دار برق شیراز ، تیم دوست داشتنی داماش و تیم صادق پیام هم بسیار ناراحتم. فوتبال همواره مساوی است با اشک ها و لبخند ها . حالا می فهمم که فوتبال از سینما هم سینمایی تره. اون شب هم خدا لطف کرد و شانس آوردم که سالم به خونه برگشتم.

    پیمان جوادی
    سه‌شنبه 8 ارديبهشت 1388 - 16:20
    17
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    استاد تاریخ هنرمون می گفت لذتهای دنیا طبقه بندی شده است. انگار که درجه لذت بردن داشته باشیم. مثلا می گفت لذت خواندن حافظ را کسی که می برد که دیگر شبیه حافظ برایش بی اهمیت می شود. می گفت وقتی به آنجا رسیدی که مارسل پروست بخوانی و لذت ببری آن لذت آنقدر بی همتاست که تنها می خواهی دوباره هم او تکرار شود... انگار که دیگر هیچ رمان دیگری راضیت نکند. این روزها دارم سعی می کنم که چطور می شود یک لذتهایی را کشف کرد که آنچنان مست کننده اند که به کمتر از آن راضی نشوی. اما نمی دانم که واقعا می توانم یا نه! یک سری لذت ها ربطی به دنیای هنر ندارند. این لذت ها ظاهرا باید آنقدر شیرین و دلنشین باشند که نتوانی لحظه ای آنها را فراموش کنی. خیلی بی حوصله و خسته ام اما سعی دارم هرطور که شده کشف شان کنم. تازگیها ، توانسته ام برای دقایقی یا لحظاتی (یا شایدم ساعاتی) دقیقا خود خودم باشم. بی پرده و عریان. درون و برونم را بی هیچ ترس و حساب گری آشکار کنم. لذت بزرگی است. از آن لذتهاست که وقتی چشیدیش تازه می فهمی چه از دست داده بودی تا به حال ...!

    سهیل
    سه‌شنبه 8 ارديبهشت 1388 - 17:19
    -2
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    مشکوک میزنی! بابا اینجور که شما قربون صدقه قطبی جون(!) میری (چشمان براق، گیسوی کمند!، روح ظریف کوچولو ...) یکی ندونه زبونم لال فکر میکنی قصدی غرضی چیزی داری! والا به خدا! یه تک پا دکتر برو. ضرر نمیکنی!

    پ.ن: عزیز دل(به سبک خودتون گفتم به دلتون بچسبه!) اصلا 90% مردم ایران طرفدار پرسپولیس. خوبه؟ ولی یادت باشه مهم کیفیته نه کمیت! قبول نداری؟ برو از اهلش بپرس!

    محمد
    سه‌شنبه 8 ارديبهشت 1388 - 17:51
    -2
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    براي من تمام لذت قهرماني يعني اين عكس:

    http://www.fcesteghlal.ir/Picture.aspx?PicID=e9e96335-ac18-4650-b0a9-b1f5ccb6e236.jpg

    امير
    سه‌شنبه 8 ارديبهشت 1388 - 17:56
    2
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    احسان هاشمي بوي سوختگي مي آد! امسال چندم شديد؟ واقعا روت مي شه از فوتبال حرف بزني؟ ببين امير قادري صداش در نمي آد ياد بگير جوون. نظرت درباره الغراضه قطر چيه؟

    میلاد
    سه‌شنبه 8 ارديبهشت 1388 - 18:41
    7
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    احسان هاشمی آبی رنگ پر رمز و رازیست که هر کسی قادر به درکش نیست. ربطی هم به استقلال نداره. این همه نوشتی که از تیم مورد علاقه ات دفاع کنی؟ چرا وقتی از روان شناسی رنگ ها سر رشته ای نداری رو هوا واسه خودت یه چیزی می نویسی. خوبه الان من بگم قرمز رنگ شیطانیه و منو یاد جهنم میندازه!!!؟ ول کن این حرفا رو....

    نظر سنجی 2008

    1- وال-ئی

    2-میلیونر زاغه نشین

    3-والس با بشیر

    4-جاده انقلابی

    5-فراست / نیکسون

    6-بنجامین باتن

    7-شوالیه تاریکی

    8-گومورا

    9-ریچل ازدواج می کند

    10-کتابخوان

    آریان.گ
    سه‌شنبه 8 ارديبهشت 1388 - 19:35
    2
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    همش تقصیر نیماست که کافه اونورو تعطیل کرده . دوستان آبی انگار این رسم قرمزاست که سر بزنگاه بی معرفت باشن . من خودم سال پیش به تمام رفیق های قرمزم تبریک گفتم ولی این دفعه ازشون خبری نبود که هیچ تازه برگشتن قهرمانی تیمی که تمام رکورد های لیگ برترو جابجا کرد لوس کردن . مهم اینه که به حقمون رسیدیم . تیمی که بهترین خط حمله و دفاع تاریخ لیگ برترو داشت و ژنرالی که تنها مربی هست که 2 بار لیگ برترو فتح کرده . و چه خوب شد که اینجوری تموم شد . واقعا خیلی چسبید .

    حسین
    سه‌شنبه 8 ارديبهشت 1388 - 20:50
    -2
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما
    چه قدر خوب شده اوضاع و احوال سایت مخصوصا با اضافه شدن روزنوشت های جواد رهبر و حسن الحسنی و شیدا شیرازی و چه قدر بهتر که نیروهای تنبل و غرغرویی مثل رضا نبی زاده و حامد اصغری و مصطفی انصافی از اینجا رفتن.موفق باشی امیر خان.

    امیر: جای هر سه نفرشون خیلی خالیه. اگه بودن کافه بهتری داشتیم.
    سعیده
    سه‌شنبه 8 ارديبهشت 1388 - 21:55
    0
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    امیر کجایی پسر؟ حیف این همه انرژیه بچه ها نیست که توش سکوت می کنی؟ اصلا زنده ای؟ جدی جدی نگران شدم!

    فرزاد
    چهارشنبه 9 ارديبهشت 1388 - 4:59
    0
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    سلام.چند هفته ای بود که بخش خارجی سایت جون گرفته بود.هفته به هفته گفتگو عوض میکردین از کیج تا تام کروز ضمن اینکه ستون فیلم روز رو هم راه انداخته بودین که یه مرجع خیلی خوب واسه فیلمبازا شده بود اما این هفته اصلا بخش خارجی مطلب تازه نداره...چرا؟!همش شده خبرای آرشیوی

    mouse
    چهارشنبه 9 ارديبهشت 1388 - 9:58
    -11
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    اون بالاها خوندم یکی نوشته بود آل پاچینو جان 69 ساله شده؟؟؟!!!!!!

    برنامه سینمای علی باقرلی هر زمان بود ندا بدید ما هم پایه ایم دوستان

    mohsen
    چهارشنبه 9 ارديبهشت 1388 - 10:13
    6
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    بهترین های 2008:

    1.جاده انقلابی

    2.نجامین باتن

    3.بگذار فرد مناسب وارد شود

    نظرگذار
    چهارشنبه 9 ارديبهشت 1388 - 10:36
    -2
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    وای ببخشید! اینجا قبلاً سایت سینمایی نبود؟!... نه؟ دیگه نیست؟ شده کلوپ هوادارهای فوتبال؟! خب، ببخشید واقعاً! کسی می دونه رفقای فیلم باز ما کجا نقل مکان کردن؟...

    سجاد عابدینی
    چهارشنبه 9 ارديبهشت 1388 - 14:34
    5
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    1.به sana و سرپیکو و تونی جان مخوف و شقایق و آریان گ و نیمای غایب و همه ی استقلالی های حاضر و غایب و پرسپولیسی های فهیم من جمله علی خطیبی(هی پسر سالمی؟خدا خیلی دوست داشته ها!) و امین و آنتی مایلیست ها و...تبریک می گم.

    2.آقای احسان هاشمی و خانم نازنین و یه سری از قرمزها دارن رو اعصاب آبی ها راه میرنا.تضاد رنگ آبی و جوانی!!!قهرمانی بی حس و حال!!!استقلالی ها پارسال بعد قهرمانی شما گفتن خدارو شکر که حق به حقدار رسید و کمتر از شما ولی همراه شما خوشحال بودن.اونوقت شما...

    3.نیما بگم چی نشی.چه وقتش بود که غیبت بزنه.البته من کم کم دارم به امیر شک می کنم.از سحر گاه 4 اردیبهشت دیده نشده و شخص ناشناسی امیر را بعد از قهرمانی آبی ها در حالی که صورتش خیس عرق بوده و زیر لب ناسزا می گفته با مشت های گره کرده دیده که به کافه و کافه دار کناری حمله کرده و لحظاتی بعد صداهای مشکوکی از داخل کافه نیما شنیده شده و...

    matin
    چهارشنبه 9 ارديبهشت 1388 - 15:38
    3
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما
    امیر آقا پیشنهاد می‌کنم سریال The Wire را ببینی‌، اصل جنسه، فکر نمیکنم تو ایران هنوز کسی‌ بشناسه هر چند که دی وی دی هاش گیر میاد از اونجایی که به کار‌های واقع گرایانه و صادق علاقه داری میگم، یه چیزایی از زندگی‌ تو شهرها، جرم و جنایت و برخورد سیستم با اینها نشون میده که هیچ ربطی‌ به اونکه تا حالا تو این....Cop dramas دیدیم نداره. ضمنا برنامه تلویزیونی مورد علاقه باراک اوباما هم هست!!

    امیر: ممنون از پیشنهاد. می‌رم دنبال‌اش.
    حسن
    چهارشنبه 9 ارديبهشت 1388 - 15:48
    -4
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    از تغییرات سایت خوشحالیم. بخشهایی رو که اضافه کردین هم خوبه مثل بخش فیلم روز که خیلی جاش خالی بود...خسته نباشید

    آریان.گ
    چهارشنبه 9 ارديبهشت 1388 - 19:23
    -4
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    امیر خان کتاب معرفی کن لطفا . نمایشگاه نزدیکه . منظورم فقط کتاب هایی که تازه منتشر شدن نیست .

    راستی اون تیکه اشک ها و لبخند هارو دیدید که با قلقلک از اون دکتره اعتراف گرفتن؟ عجب دنیایی ساخته بود این حسن فتحی

    مجتبی
    چهارشنبه 9 ارديبهشت 1388 - 22:4
    7
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    درووووووووووووووود به امیرآقای گل...خیلی باهات حال میکنم چون همه کاردرستا رو دور هم جمع کردی...شیدا خوب مینویسه الحسنی هم همینطور.تو بخش خارجی هم دو نفر از بقیه بهترن یکی پیمان جوادی و یکی هم حامد مظفری...اینا هم خوب ترجمه میکنن هم خوب مینویسن.ستون فیلم روز هم که حامد درش میاره خیلی عالیه. سلام منو به همشون برسون

    سيد آريا قريشي
    چهارشنبه 9 ارديبهشت 1388 - 22:37
    -6
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    آقاي قادري كجايين؟ ما منتظريم ها؟

    kami
    پنجشنبه 10 ارديبهشت 1388 - 2:21
    1
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    salam.bakhshe khareji chera up nemisehe?ham gofteguy jadid mikhaym ham moarefye film...amirjaan peygiri kon


    پنجشنبه 10 ارديبهشت 1388 - 10:11
    10
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    بعد از تحریر:آقا امیر خوشحالی ما را از باز گشت دوباره تان باور کنید.

    سلام

    این قضیه « سینما صدا» و واکنش «خانم میلانی»، اتفاق بامزه و نادری است که به راحتی نمی توان از آن گذاشت.

    من وظیفه ی خود دانستم در راستای تبیین هرچه بهتر این قضیه، دیالوگ های لحظه ی درگیری و ترک برنامه توسط «خانم میلانی» را این جا بنویسم، چون که نکات جالبی می شود در آن پیدا کرد که با شنیدن کمتر می شود متوجه ی آن ها شد.

    بازیگران:

    1. فرزاد حسنی در نقش «فرزاد»

    2. تهمینه میلانی در نقش «تهمینه»

    3. آقایان گبرلو و باغبانی در نقش «منتقد»

    4. فتانه ملک محمدی در نقش «فتانه»

    (توصیه می کنم اوناییم که برنامه رو شنیدن بخونن، از ما گفتن بود.)

    فرزاد: شما فیلمتون فوق العاده اخلاقیه... اما این در بیان، مصنوعی دراومده .... حرفاتون حرف های قشنگیه....

    تهمینه: اجازه بدین من جلسه رو ترک کنم، شما نقد کنید! چون به شما اینا رو دیکته کردن و بهتون گفتن بگین!

    فرزاد: آره اصلا دیکته کردن! حالا ببینید امکان داره شعری (با مضمون اخلاقی) گفته بشه اما غلط های عروض و قافیه داشته باشه...

    تهمینه: آقای حسنی صبر کنید! آقای گبرلو یه لحظه صبر کنید! بذارین من کمک کنم آقای حسنی به راه راست هدایت بشن (خنده ی جمع) آخه آقای حسنی در راه این که سعی می کنن خودشون رو مطرح کنن...

    فرزاد (با لحن کنایه): اصلا ما خودمون رو داریم مطرح می کنیم!

    تهمینه: اجازه بدین! من با آقای گبرلو صحبت می کردم!...

    فرزاد: خانم میلانی، همه دارن خودشون رو مطرح می کنن، فقط شما خودتونو مطرح نمی کنین!

    تهمینه: آقای حسنی یه لحظه صبر کنین، بشینین سر جاتون! گوش بدین!

    فرزاد(با خنده): من واینسادم! من شما رو این جا نشوندم سر جاتون، جواب بدین!

    تهمینه: این رو دیکته کردن به شما، گفتن برو به میلانی اینو بگو! کاملا واضحه!

    فرزاد: اینارو ان شا ا... فردا مطبوعات بنویسن!

    منتقد: یه نظر در مورد دایی جان ناپلئون می تونم بدم!!

    تهمینه: شما خواهش کردی من بیام، گفتم نمیام برنامتون. چند بارم اصرار کردین بازم گفتم من نمیام. گفتم من اون دارو دسته ای که شما باهاشون دوستین و رفیقین قبول ندارم! شما گفتین من با اونا نیستم و من فریب خوردم و اومدم. بحث علمی بکنین. چرا شما واقعا با جریانی هستید که دلشون نمی خواد تهمینه میلانی که توی این جامعه برا خودش استقلال داره، مستقل بمونه؟!

    فرزاد (روبه منتقد): خیلی منفی فکر می کنه ها!

    تهمینه: آقای حسنی بالاخره من یه کوچولو سواد روانشناسی دارم. وارد این نوع مباحث نشیم. این مباحث در حد من نیست، اگر در حد مهمون های دیگتون... اجازه بدین من جلسه رو ترک کنم و بحث رو همین جا تموم کنیم!

    فرزاد: نه خانم میلانی! باشین، پاسخگو باشین!

    تهمینه (از صندلی اش برخاسته): نه به نظر من کافی بود.

    فرزاد(خطاب به شنوندگان): خانم میلانی بحث را ترک می کنن.

    تهمینه (صدای ضعیف): خداحافظ شنوندگان عزیز! فتانه جان! اگه میل داری با من بیا!

    فرزاد: پاتون رو رو سیم نذارین !!!

    (شنیده ها حاکی از آن است که در این لحظه آقای حسنی در دل خود از عباراتی مثل «هری» ، «برو بینیم با حال نریم» و «خوش اومدی» استفاده کرده است که به علت رعایت شان رسانه و عبرت از تاریخ! آن ها را زبانی نکرده اند.)

    فرزاد: خیلی ممنونم خانم ملک محمدی.

    فتانه: مرسی، خدافظ !!! .

    منتقد: چقدر بد شد !!!! .

    (شایان ذکر است تمامی منتقدین بعد از خوانش دیالوگ های مذکور از حضور تاثیر گذار و مقتدرانه ی خانم ملک محمدی اظهار شگفتی و در پاره ای از موارد حیرت کرده اند! دیالوگ ایشان را هم در جواب فرزاد حسنی به جا و تکان دهنده توصیف نموده و در پایان با خوشحالی به هم گفتن تا باشد از این بازیگرهای مستقل باشد!)

    احسان هاشمی
    پنجشنبه 10 ارديبهشت 1388 - 11:17
    1
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    بعد از تحریر:خودت هم که دست کمی از همکارانت نداری، «در نبود من» یعنی چی؟! برخی از دوستان آبی، مثل این که از توصیفات ما از رنگ قرمز خوششان نیامده و پیش خود پنداشته اند که ما آن ها را از سر سیری و بیکاری نوشته ایم. با این کار ما را مجبور کردن تا شواهد بیشتری برای ادعای خود ارئه دهیم و برای معرفی شاهد اصلی خود باز هم به «امیر قادری» رجوع می کنیم، «امیر قادری» هم مثل «علی کریمی» پرورش یافته ی همان رنگ قرمز (با آن توصیفات دشمن کور کن!) است... راستی چند وقت است که کافه خیلی گرم شده و ما مجبوریم با زیر پیرهن این جا بپلکیم! شما حس نمی کنین؟!!! آقا امیر کولر رو دریاب! با توجه به نتیجه ای که از «بحث لذت» گرفتم، قرار شد آدم های خود بین و خودخواهی نباشیم، به همبن خاطر قبلا در کامنتی هم به دوستان استقلالی تبریک گفته ام.حالا خودتان ندیده اید، مشکل خودتان است، پس ما رو متهم به بی معرفتی نکنین! و در ضمن دوستی گفته بود اگر تعداد ما کمتر است،عوضش کیفیت داریم! کی گفته هر جا عده ی کمتری باشند، کیفیت همانجاست؟ خودمونیما ما طومارها در مورد لذت و لذت طلبی نوشتیم ولی انگار نه انگار، دریغ از ......اما تا دو خط در مورد افشین قطبی وعلی کریمی نوشتیم با واکنش های سریع مواجه شدیم، به نظر شما چرا اینجوریه؟ ما داریم کجا می ریم؟! فعلا

    ali
    پنجشنبه 10 ارديبهشت 1388 - 14:36
    8
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    قادری جون بشین فکر کن که چقدر از این افسردگی که داره عمومی میشه مربوطه به حضور افرادی مثل قلعه‌نویی و ده‌نمکی و خودت تو جامعه و کامیابی و بر صدر نشستنتون.

    شراره تهرانی
    پنجشنبه 10 ارديبهشت 1388 - 15:13
    19
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    بهترین های من در سال 2008:

    1-شوالیه تاریکی

    2-فراست / نیکسون

    3-آنتن

    4-خیلی وقت است دوستت دارم

    5-جاده انقلابی

    6-راشل ازرواج می کند

    7-وال-ای

    8-مورد عجیب بنجامین باتن

    9-والس با بشیر

    10-شک

    تیکران
    پنجشنبه 10 ارديبهشت 1388 - 17:11
    5
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    سلام موسیو قادری. خوبی؟ آقا تو بخش خارجی یه مطلب توپ از فیلم جدید راسل کرو کار کردین،یه مطلب کامل و نسبتا بی نقص.خیلی خیلی ممنون که زودتر از تمام نشریات سینمایی به این فیلم پرداختین...خدائیش بخش خارجی یه روح تازه توش دمیده شده!

    حامد ب
    پنجشنبه 10 ارديبهشت 1388 - 18:51
    1
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    A man will search----

    His heart and soul----

    Go searching way out there----

    His peace of mind----

    He knows he'll find----

    But where, O Lord----

    Lord, where----

    Ride away----

    Ride away----

    Ride away.

    سرپیکو
    پنجشنبه 10 ارديبهشت 1388 - 23:37
    8
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    این روزنوشت جدید جالبه امیر خان! مخصوصا عکس ها! اون عکسی که مثلث ی رو تشکیل دادن/ آدم با دیدنش وحشت میکنه!

    راستی اینو هم نگفتی که استقلال امسال با 70 گل زده به قهرمانی رسید که یک رکورد جهانیه! و البته اگر هم در بازی با پیام مشهد گل نمی زد هیچ وقت قهرمان نمی شد و اون موقع اگر هم فولاد 20 گل می زد باز بی فایده بود...

    محمد جواد اميرآبادي
    جمعه 11 ارديبهشت 1388 - 1:7
    11
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    سلام امير خان . اون مقاله 14 در اعتماد رو خوندم ( حالا هم مقاله 15 درسايت ) اونجايي كه از مونولوگ بيضايي گفته بودي و يك مثال از طالبي نژاد . واينكه چرا جمله بيضايي رو ننوشته بودي ( « همه بچه هاي ايران استثنايي هستند») و اصلا اينكه چرا بيضايي كه ماجرايش مال سال 1387 است رو براي موارد سال 1388 آوردي . اينكه از چيزي خوشت نياد و يا به سليقه تو جور نياد و اصلا هر چيز ديگه اي كه با من و امثال من فرق داشته باشه رو ، خود داني ، اما به نظرم درباره بيضايي داري شونه به شونه بي انصافي مي ري . حالا هم كمي دلخورم ، زياد دست و دلم به همين نوشتن هاي گاه و بيگاه در اينجا نميره . ميدوني چرا؟ تو هم مثل بيضايي و بقيه منو ( مارو !!!؟؟) پر توقع بار آوردي . امير تو «بچه ايراني » و «استثنايي» و من هم تو و بيضايي و همه ايراني ها و استثناها رو دوست دارم .

    اين دلخوري هم ميگذره . كافيه يه پرونده خوب مثل وال - اي دربياري . اگر نه مگه ليوان اب خنك ، خرج داره . يكي ميخورم .

    آریان.گ
    جمعه 11 ارديبهشت 1388 - 14:47
    8
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    عکسا مثل همیشه محشرند . اصلا این انتخاب عکسا از اصلی ترین نکات قوت این روزنوشت هست .

    http://www.users.bigpond.com/flameit/alpacino/

    راستی عاشق اون سکانس آخر نفوذی مایکل مانم که آل داره از در میره بیرون و تصویر انگار اسوموشن میشه و اون آهنگ بینظیرشم که نگو ....

    احسان هاشمی
    جمعه 11 ارديبهشت 1388 - 16:37
    8
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    به: حسن الحسنی، شیدا شیرازی و جواد رهبر، ملوانان تازه نفس «تایتانیک ما».

    بابا مگه شما اون ضرب المثل رو نشنیدین که می گه: سالی که نکوست از بهارش پیداست. یه تکونی به خودتون بدین. شما هم که جا پای قبلیاتون گذاشتین! یه چیزی بنویسین!

    آقای حسن الحسنی، اگر ما جای شما بودیم، صب تا شب توی این جشنواره ها و سینماهای لندن می پلکیدیم شاید یه خبری، اتفاقی، چیزی برای نوشتن پیدا می کردیم. بزنید بیرون از اون اتاقتون! شاید مثلا آلپاچینویی، دنیرویی، کیدمنی از خیابون رد شد و یه مصاحبه ای، عکسی، چیزی گرفتین. من شنیدم خیلی از بازیگرهای هالیوود اونجا هم خونه دارن. این همه خبر اونجا ریخته و شما بازم نشستین؟! از خلاقیت و راه های ابتکاری استفاده کنین. چه می دونم، مثلا می تونید جلوی همین خونه ی نیکول کیدمن (تحقیق شود که لندن خانه دارد یا نه) بساط پهن کنین! و شروع به فروش اجناس فرهنگی و صنایع دستی کشورعزیزمون بکنین! والبته به نیکول خانم خیلی ارزون تر بفروشین تا مشتری شن! اما توجه کنین که این یک خرید و فروش ساده نبوده چون که شما بالاخره از هوش سرشار ایرانی بهره برده اید و یک میکروفون داخل گلدانی که از شما خریده است مخفی کرده اید! و نیکول عزیز! از همه جا بی خبر، اصلا نمی فهمد از کجا خورده است!! و حالا شما با یک ابتکار ساده صاحب دنیایی از اخبار جذاب و.....!! برای سایت شده اید!

    اینا رو که من نباید بهتون بگم. شما ناسلامتی خودتون فیلم می بینید، پس این همه فیلم دیدن قراره کجا به دردتون بخوره؟

    از خانم شیدا شیرازی که واقعا بیشتر از اینا انتظار داریم، چون که هم «شیدا» هستند و هم «شیرازی». من شخصا انتظار دارم که ایشان شبی دو ساعت بخوابن! و بقیه ی ساعات شبانه روز را در خیابان های «کلن» متحرک باشن، چون که طبق محاسبات بنده، «کلن» هم جزء «خارج» است و طبعا در «خارج» امکان این که آدم معروف ببینی خیلی بیشتر از«داخل» است.حالا شما اون یک باری هم که «شان پن» که نمی دانم بر اثر مصرف چه موادی گیج شده و این طرفا پیداش شده بود، را حساب نکنین!

    البته جواد جون! (منظورهمان جواد رهبر است) تقصیری نداره چون که توی ایرانه و اتفاقات جالب ایران هم مسلما مال امیره، جواد تا بخواد از جاش تکون بخوره امیر خبر رو رو هوا زده! و این که جواد همون دو سه خط رو هم نوشته کلی هنر کرده!

    اگر اینارو اینجا می نویسم به خاطر اینه که مطمئن نیستم که عزیزان کامنتاشون رو چک کنن!! باور کنین!

    دوستان کماکان باید شعار «هیشکی امیر نمیشه» رو زیر لب زمزمه کنن.

    عقیق
    جمعه 11 ارديبهشت 1388 - 17:27
    1
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    سلام

    1- اصلاً خوشم نیومد قهرمانی استقلال رو با فروش اخراجیها یکی کردی. همونقدر که پرسپولیس برای شما عزیزه -البته با سر الکس قطبی- استقلال هم با امیرخان -برای ما یعنی همه فوتبال. پس یکی طلب ما امیرخان! کاری نکن استقلالیا بایکوتت کنن.

    2- توصیه می کنم کتاب «من او را دوست داشتم» رو بخونین. نوشته آنا گاوالداست. کتاب قبلیشو فکر کنم اکثراً خوندن: «دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد».

    این دو تا جمله کتاب روی من یکی که -چند لحظه ای- تأثیر عمیقی گذاشت: «چقدر باید بگذرد تا آدمی بوی تن کسی را که دوست داشته از یاد ببرد؟ و چقدر باید بگذرد تا بتوان دیگر او را دوست نداشت؟»

    «حق اشتباه، ترکیب بسیار کوچکی از واژه ها، بخش کوچکی از یک جمله، اما چه کسی این حق را به تو خواهد داد؟ چه کسی جز خودت؟»

    منم با آریان.گ موافقم. معرفی کردن کتاب در شرایطی که ما اقلاً تو ماشین می تونیم بخونیمش، توصیه خوبی بود.

    3- باز هم قهرمانی استقلال رو به همه آبیا تبریک می گم. انقدر شیرینه که هرچی بیشتر می گذره، طعم خوشش بیشتر احساس میشه.

    کاوه اسماعیلی
    جمعه 11 ارديبهشت 1388 - 20:0
    -13
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما
    فستیوال کن دارد شروع می شود.و اینکه چقدر فیلم توی این جشنواره است که برای دیدنشان بیتابم.مهمترینشان که فیلم تارانتینوی بزرگ است.(که آخر نفهمیدیم چه بنامیمش)....همکاری کن لوچ فیلمساز محبوبم با اریک کانتونا اسطوره همه دورنم.....تماشای زوج دلنشین آلمادوار و پنه لوپه کروز در فیلم جدیدشان....آنگ لی و فیلمی که از همان نامش رعشه بر اندامم می افتد.صحبت ووداستاک 1969 است پسر.میشائیل هانکه و غافلگیری جدیدش.....ایزابل کویشت و کنجکاوی برای اینکه که مسیری که با فیلم زندگی من بدون خودم شروع شد و به elegy رسید با فیلم جدیدش چطور ادامه پیدا میکند.فیلمهای پارک چان ووک - و آلن رنه و میشل گوندری هم که هستند.و احتمالا شگفتی های دیگری که ازشان بی خبریم.خوشحالم از اینکه دنیا هنوز به پایان نرسیده.

    امیر: هانکه را یادت رفت. و این که احتمالا این پر ستاره‌ترین کن تاریخ است... مطمئنی که پارک چان ووک هم فیلم دارد؟... و یادت نرود رفیق، دنیا هیچ وقت به پایان نمی‌رسد. این ماییم که اگر حواس مان نباشد، به پایان می‌رسیم و دخل‌مان هم می‌آید.
    کاوه اسماعیلی
    شنبه 12 ارديبهشت 1388 - 0:42
    -11
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    هانکه را که نوشتم عزیز جان.تماشای فیلمهایش برایم همیشه یک تجربه جدید بوده.چیزی را که یادم رفت "بالا" فیلم جدید پیکسار بود که انگاری خیلی تماشایی ست.

    امین
    شنبه 12 ارديبهشت 1388 - 4:12
    -14
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما
    1-بعد حدود شش روز که نبودم و نمی تونستم سری به سایت بزنم دیشب اومدم و فکر می کردم که تو این چند روز امیر چه چیزهایی رو اضافه کردی و باید برم یه وقت زیادی بذارم تا از ماجراهای این چند روز خبر دار بشم . اما دیروز خیلی خندم گرفت وقتی دیدم خودتم تو این چند روز نبودی . دقیقا این روزهایی که من وقت نکرده بود که بیام چیزی اضافه نشده بود . حالا نمی گم این خوبه یا بد اما خب برام جالب بود دیگه . 2- امشب یک اتفاق جالب برام افتاد . زمانی که در اتاقم مشغول خواندن مطلبی در اینترنت بودم دیم که صدای خنده ی مکرری میاید . اول با خودم گفتم اینها که می خواستند یوسف ببینند پس برای چی مکرر در حال خندیدن هستند ؟ همین شد که کنجکاو شدم و رفتم بله در حال مشاهده یوسف پیامبر هستند . اما نمی تونم بگم متاسفانه یا خوشبختانه فقط می تونم بگم که خیلی برایم جالب بود که یک سریال فکر می کنم چهل و پنج قسمتی ساخته اند با کلی هزینه و سروصدا اما در جایی که شاید مهمترین و جذابترین و دراماتیک ترین قسمت فیلم هست یعنی دیدار یوسف با پدرش یعقوب را به طوری مفتضحانه ساخته بودند که حتی کسانی که مجموعه را می پرستیدند هم در این قسمت به خنده روی اورده بودند . واقعا هم مضحکه امیز بود این صحنه . خیلی بد است که فینال یک فیلم اینگونه مزخرف از اب در بیاید . بعدا فرج سلحشور فقط در حال مصاحبه کردنه ؟ 3 – راستی امیر یادت هست چند وقت پیش از خودت در مورد ادم برفی پرسیده بودم ؟ اون موقع می خواستم بعد از جوابت یه بحث مفصلی راجع به اخراجیها انجام بدم اما واقعیت دیدم اصلا ارزش وقت بیشتر را ندارد . و هر چه بیشتر فکر کنیم یک اشتباه بزرگ است . اما اکنون فقط می خواهم این مورد را بگویم که در بحث بین منتقدها و فلیمسازها که چند نمونه اش رو در سایت قرار دادید یک مورد مربوط میشود به صحبتهای کثیریان در مورد اخراجیها و ده نمکی که در میانه ی این مطلب هم اشاره ایی به همین موارد شده است . موقعی که پرسیده بودم ادم برفی چگونه فیلمی بوده است می خواستم پس از اون مقایسه ایی بین ادم برفی و اخراجیها داشته باشم و اینکه استار هر دو فیلم اکبر عبدی بوده است . اما در سال 76 به خاطر ( ادم برفی ) اتفاقاتی میافتد که یازده سال تمام سینما را در حسرت می کذارد . یازده سالی که هر بار از می خواستیم از عباس اباد عبور کنیم با دیدن خرابه ایی روحیه امان خراب میشد. اما اکنون عامل و سر دسته همان اتفاق تلخ امده و به گونه ایی دیگر به همه اهالی سینما در حال توهین کردن به گونه ی دیگری است . ادم برفی و اخراجیها ؟ سوال من این است ابتذال در کدام یک به چشم می خورد ؟ کار گردان یکی سابقه ی امام علی و معصومیت از دست رفته رو دارد و دیگری سابقه ی ............ . دیگر ادامه ندهم بهتر است . فقط خوشحالم که کثیریان به حرفهای دل من اشاره داشته است و حال بهتر که او گفته و بازتاب بسیار دارد . 4- در مورد بحثی که در یک هفته گذشته در مورد لذت بردن در جریان بود فقط می خواهم یک نکته رو اشاره کنم . می خواهم بگویم بحثهایی که مطرح شده چندان اهمیت منطقی ندارند . مطمئنا در یک لحظه وقتی از چیزی لذت می بری در همان موقع تمام احساست به خروش اومده پس نمی تونی برای اون لحظه ی کوتاه منطق بیاوری. و اینکه باید خودمان رو تقویت کنیم تا از موارد با کیفیت لذت ببریم می خواهم این نکته رو بگویم که این تقویت هم به مانند تقویت جسمانی نیست که بخواهیم ان را پرورش دهیم . چیزی است که به مرور زمان برای هر کسی اتفاق می افتد . چگونه ما در کودکی علاقه شدیدی به سریالهای تلویزیون داشته اییم اما الان از تلوزیون فراری هستیم . ایا ین رو خودمان به اجبار خواسته اییم ؟ 5- یکم از فوتبال حرف بزنم . امیر حتما نود و ورزش و مردم رو دیدی . چقدر ارامش در وجود قطبی به چشم می اومد . راامشی که از یک اعتماد به نفس بالا و مثال زدنی نشات می گرفت . وقتی این قطبی رو دیدم تنها چیزی که جلوی چشمانم می امد همون قطبی فصل قبل بود . قطبی دیشب به هیچ وجه شباهتی به قطبی اول امسال نداشت . با چشمهاش ( برق عجیبی داشت) به ما می فهموند که امید داشته باشید . وقتی عادل به مانند همیشه می خواست برنامه رو به چالش وارد کنه ( البته نمی گویم بد بوده است) قطبی نمی گذاشت ذره ایی بحث به انحراف بکشد چندین بار اشاره کرد که گذشته رو رها کرده و به اینده نگاه کنیم . ((( من قبل از اینکه قرارداد با پرسپولیس امضا کنم و بیام پرسپولیس خیلیها گفتن که ما موفق نمی شویم و خیلی ها گفتن که داری اشتباه می کنی که میروی ایران و جایی کار می کنی که امکانات نیست .بازیکنها حرفه ایی نیستند فوتبال حرفه ایی نیست . من فکر می کنم تا اخر عمرم روزی رو که امضا کردم یکی از بهترین روزهام هست . تو قلب من ما قهرمانیم . صد هزار نفر. سی میلیون نفر پشت شما هستند تمام دعاشون تمام قلبشون تمام عشقشون برای شماست . من فکر کنم اعتماد داشته باشیم که این تیم قهرمان است . تو اسمون وشته شما قهرمانید خدا می خواد شما قهرمان بشید . من دیگه نمیدونم ادم چند تا چراغ باید ببینه چندتا دعا بخونه که بدونه قهرمانه . من تو قلبم می دونم شما قهرمان خواهید شد و امروز نشان می دهید که شما( بهترین ) تیم ایران هستید .))) امیر می دونی این صحبتها برای چه موقعی بود ؟ قطبی دیشب هم مثل همین حرفها صادق و عاشق بود . و یه اعتماد عجیبی پشت حرفهاش بود . فهمیدی که این حرفها برای چه موقعی بود؟ (راستی امیر چهرشنبه سالن همایشهای برج میلاد بودیم. برای همایش موج سوم حمایت از موسوی خاتمی . شور و شوقی در سالن بود که خیلی وقت بود ندیده بودم . و بعد هم ورود خاتمی و موسوی به سالن که تمام سالن غرق در عشق بود . راستی فقط این رو بخاطر این گفتم که به گفته تو در زمان افتتاحیه جشنواره اشاره کنم که گفته بودی سالن زیبایی بوده و می خواستم بگم بد نبود اما نه در ان حدی که تو تعریف کرده بود . )

    امیر: هر چه قدر هم که ازش بترسی، باز جذابیت شور جمعی را نمی‌توانی کتمان کنی. چه در فوتبال و چه در برج میلاد!
    شیده
    شنبه 12 ارديبهشت 1388 - 4:45
    15
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما
    سلام به همه مدتی نبودم و حال بدم بدتر شده بود همه چیز از ظرفیتم بیشتر بود و تاب تحمل نداشتم و مطمئنا دوست ندارم بگم فلان صحنه ی فیلم یا فلان کتاب حالمو خوب کرد اصلا عاشق این دیالوگ امشب بی گناهان شدم که : وقتی پای مرگ وزندگی پیش میاد به کل یادت میره چی یاد دادی و چی یادت دادن...پس منم شامل همون بند کلی گذر زمان شدم و تا حدی حالم بهتر شد و تازه اونجا بود که بقیه احساساتم در من بیدار شدند که مطمئنا یکیشون دلتنگی برای دوستانی بود که بدجوری بهشون عادت کردم و حالا اومدم و می بینم کلی اتفاق خوب افتاده از جایزه ی فرهادی تا برد خودمون مقابل سپاهان (حواستون هست؟ گربه سیاه سپاهان شدیما)و بالای 90 درصد رای مثبت برای قطبی و قولش برای رفتن به جام جهانی (به خدا احساساتی نشدم اما حرفشو باور کردم تمام این چند روز شک داشتم واصلا استدلال حالیم نمی شد تا بیاد نود و فقط بگه من می دونم ما میریم جام جهانی تا یادم بیاد چرا پارسال تا لحظه اخر می دونستم سپاهان قهرمان نمیشه) و بالاخره دیدم تولد بازیگر عمرم گذشته و نفهمیده بودم و متعجب از اینکه چرا برای نظر سنجی تونی راکی مخوف انقدر نظر کم گذاشته شده و حالا نظر خودم :خب من که عاشق پدر خوانده هام و عاشق اون بوسه ی کشنده ی(؟) مایکل به فردو . اما شاید بیشتر از اون صحنه ای در دانی براسکو رو دوست دارم که پاچینو در اپارتمانش روی کاناپه لم داده و مشغول دیدن راز بقاست به الهه:وای الهه متشکرم متشکرم چطور ممکنه بتونی بدون اینکه حتی مرا یک بار دیده باشی احساسی در من بوجود بیاری که انگار مدت هاست با هم بوده ایم تو انسان شفاف و حتما خوشبختی هستی به امیر:از وقتی بحث درباره ی این مطالب اخیرت در مورد فیلم بیضائی و واکنش های عجیب بعضی ها شروع شد مدام دلم می خواست این را برایت بنویسم که :می تونستی مثل همه کارت را انجام دهی اما ترجیح دادی یه کار خاص بکنی و باید در یه مقطع زمانی انجامش می دادی.

    امیر: دقیقا. و این که تو هم صحنه تقریبا لایی راز بقا نگاه کردن استاد رو یادته؟ حرفات محصول روشنایی بعد از تحمل یک دوره غمه.
    amir
    شنبه 12 ارديبهشت 1388 - 12:15
    -4
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    سلام لطفا ایمیلتون رو چک کنید در ضمن سئوال های من بی جواب موند

    عمراني
    شنبه 12 ارديبهشت 1388 - 12:35
    -8
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما
    سلام اينجا را خيلي وقت است مي خوانم و شروع كردم به خواندنش تنها براي آنكه دوست دارم از آنهايي كه دوستشان دارم راجع به سينما بخوانم والبته اينها تعدادشان خيلي زياد نيست. حسين معززي نيا و آزرم كه وبلاگ خودش را دارد و پوريا كه فقط توي مجله ها مي نويسد و امير خان قادري كه از چندين سال قبل كه توي شرق سعي داشت حتي در لحنش نوشته هايش نيز اداي احترامي به افخمي بزرگ داشته باشد. و خوشحالم كه جايي است كه هر روز مي توانم از آنهايي كه دوستشان دارم مطلب بخوانم و نه اينكه يك ماه صبر كنم تا دنياي تصويري در بيايد و يا هروز شرق را بخريم بلكم مطلبي در آن بيابم. و حالا جالب است كه اولين كامنتم توي اين كافه فوتبالي است. و بعد از اين همه مقدمه چيني بي فايده مي خواسم بگويم كه خوشحالم از اينكه توي عمرم كسي مانند قطبي را ديدم. از آن كساني كه شانس زندگي مي نامندشان. منظورم را مي فهميد كه؟ از اينكه زندگي به من نشان داد كه چه آپشن هاي ديگري نيز براي زندگي كردن وجود دارد و جداً مي شود توي كلامت اينقدر صداقت باشد. جداً مي شود كه توي زندگي واقعي مردي باشد كه خجالت نكشد از ابراز احساساتش. از اينكه جلو دوربين بگويد كه مردم بوسش مي كنند. از اينكه در عمر دو ساله اش در فوتبال اين مملكت حتي يك كلمه راجع به اخلاق حرف نزده باشد و ديگران را نصيحت نكرده باشد و همه را به رعايت آن دعوت نكرده باشد و بيشتر از تمام خطيبان روي اخلاق اين مملكت – و نه فوتبال، تاكيد مي كنم كل اين مملكت – تاثير گذار باشد. چقدر اين جمله اش را دوست دارم كه موقع رفتن مي گفت "من دوست دارم كمي مطالعه كنم فيلم ببينم آشپزي كنم اما تمام وقتم توي اين فوتبال صرف مقابله با حاشيه ها شده است. مربي گري نبايد اينقدر شغل سختي باشد." قطبي براي اين مملكت كه "فلسفه زندگي" زير بار خروارها سخنراني و ريا و نصحيت و كلي گويي و فلسفه بافي براي زندگي دفن شده بود روح تازه اي آورد. به يادمان آورد كه زندگي مي تواند چيز شيريني باشد و مي توان در اين دنيا خوش گذراند و براي تمام عالم تعيين تكليف نكرد و در همان حال آدم خوبي بود. خيلي وقت بود كه توي ذهنم رفته بود كه آدم هاي خوب آنهايي هستند كه زياد زياد حرفهاي خوب مي زنند، حتي اگر به آن اعتقادي نداشته باشند. چقدر جالب بود ديدن قطبي از اين نظر كه او تمام حرفهاي خوب را زندگي مي كرد و هيچگاه هيچ يك از آنها را به زبان نياورد. تا به حال فكر كرده ايد كه چقدر لذت بخش است اينكه قطبي تا به حال هيچ كس را نصيحت نكرده و براي هيچ كسي تعيين تكليف نكرده. من مي دانم كه در اين مملكت بزرگ شده ام و مسير من به راهي خواهد رفت كه در نهايت اگر خيلي به جهان بيرونم بخواهم توجه كنم حداكثر كسي مي شوم مانند قلعه نويي. اين مسير را من انتخاب نكرده ام و به قول لئونارد كوهن: "من نمي دانم يا بياد نمي آورم كه اين مسير چگونه مرا انتخاب كرد." اما من به راهي خواهم رفت كه باقي اسلاف من در اين مملكت رفته اند و اگرچه اصلا ربطي به فوتبال ندارم اما مهندسي خواهم شد با مرام قلعه نويي يا ياوري يا خبلي با مزه شوم كريمي و يا اگر سعي كنم ژست با فرهنگ داشته باشم آدم لوسي مانند جهانگير كوثري و حداكثر مي توانم دعا كنم كه خدا بدورم كند از مرام كفاشيان يا تاج و البته علي آبادي. قلعه نويي از امام زمان تشكر مي كرد كه كمك كرد استقلال قهرمان شود. از همين جمله مي توان دايره تنگ نظر در تفكر را در اين مملكت يافت كه امام زمان حتي براي ذوب آهني ها هم مرام نمي گذارد. قطبي توي برنامه 90 از ارتباطش با ادوكات مي گفت و مشورتش با او و اينكه آنها درباره تيم ملي استراليا چگونه راهي دارند و با گاس هيدينگ مي گفت در برنامه آبكي شفيعي و جالب است در نظر بگيريد كه كسي مانند ياوري نيز با اين سطح ارتباطات و اطلاعات خودش را محق تر از قطبي بداند براي سرمربي گري تيم ملي. در توصيف مملكت ما اخلاق ما مي توان خداداد عزيزي را نام برد بعنوان سمبل. و دوباره تاكيد مي كنم كه ديدن قطبي براي من شانس زندگي بود. منظورم را توانستم بيان كنم؟ راستي خيلي وقت بود كه پرسپوليس ها بيشتر به لات بودن مشهور بودند تا استقلالي ها كه به شخصيت و با كلاسي مشهورند و خدا را شكر اين بس بگرديد و بگردد روزگار.

    امیر: خیلی خوب بود. بیش‌تر بیا این جا و بنویس، که در خیلی از موارد هم عقیده‌ایم. و این که من این جمله خوب قطبی را نشنیده بودم: "من دوست دارم كمي مطالعه كنم فيلم ببينم آشپزي كنم اما تمام وقتم توي اين فوتبال صرف مقابله با حاشيه ها شده است. مربي گري نبايد اينقدر شغل سختي باشد."
    نیما
    شنبه 12 ارديبهشت 1388 - 14:21
    4
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما
    امیر جان به جای فوتبال و ساسی مانکن و گیر دادن به بقیه ، این مستندت رو یه کاریش بکن. انقدر بده که شهامت بیرون دادنشو نداری یا انقدر بقیه رو کوبیدی که شهامت نقد شدن نداری؟؟؟

    امیر: خیلی دوست دارم این اتفاق بیفته. ولی تهیه کننده‌اش رفته خارج و من‌ هم که دست تنهام. حالا توی فکرم یه سری نمایش ها در سطح شهر بذاریم.
    سیب سرخ
    شنبه 12 ارديبهشت 1388 - 14:24
    -4
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما
    راستی امروز روز معلمه،همون روزی که مجبور می شدیم به هر جون کندن یه کادو برا معلممون بگیریم و اسممونم درشت روش بنویسیم تا بفهمه این کادو مال ماست. اه اه اه چه دوران تاریکی بود قلم و دفتر ،مشق شب و میز های سرد و خشک چوبی،کلاس های قدیمی و کثیف،ناظم و شلاق معروف تو دستش. اینا رو گفتم که خدا را شکر کنید که حالا آزادانه می تونید یه نفس عمیق بکشید و ارزش حرف حضرت وودی آلن رو بدونید که می گه: ما باید بندگان ناشکری باشم،چون هر روز صبح که از خواب بیدار می شویم به خاطر مدرسه نرفتن خدا را شکر نمی کنیم.

    امیر: همه حرف‌هات خیلی قبول. بعد هم این که ممنون یادمون آوردی که دوباره وجود این نعمت رو به یادمون آوردی.
    خسرو عالم شاهی
    شنبه 12 ارديبهشت 1388 - 15:24
    0
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    برترین های 2008:

    1-فراست/نیکسون

    2-والس با بشیر

    3-گومورا

    4-مردی روی سیم

    5-والکری

    6-گرسنگی

    7-Il Divo

    8-چه

    9-بچه اشتباهی

    سيد آريا قريشي
    شنبه 12 ارديبهشت 1388 - 17:46
    -9
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    بازگشتتون مبارك آقاي قادري. اون موقعي كه كامنت گذاشتم در مورد تولد بازيگر محبوبم آل پاچينوي كبير و بعد ديدم هيچ تغييري در روزنوشت هاتون ايجاد نشد،‌ گفتم نكنه شما هم... ولي حالا خيالم راحت شد و چه عكس هاي گزيده اي كار كرده بوديد. عين يك جرعه آب خنك در اوج تشنگي بود. دمتون گرم آقاي قادري.

    دوست دارم چند تا سكانس به ياد موندني آل پاچينو از ديد خودم رو اين جا بيان كنم. اميدوارم كه سرتون رو زياد درد نيارم!

    1) پدرخوانده: مايكل رو به كارلو ريتزي با لحني بسيار آرام و در عين حال به شدت تهديد آميز و با چشماني كه مثل عقاب سر تا پاي طرف را نظاره مي كنند، مي گويد:‌"به من نگو بي گناهي. چون به شعورم توهين مي كني". تماشاگر در اين صحنه توسط ابهت مايكل (و در واقع پاچينو) ضربه فني مي شود شديد!

    2) پدرخوانده: مايكل به كي مي گويد: "پدرم با سياست مدارهاي ديگر هيچ فرقي ندارد". كي پاسخ مي دهد: "اين قدر ساده نباش مايكل". مايكل مي ايستد. نگاهي عاقل اندر سفيه به كي مي اندازد و مي گويد: "تو چقدر ساده اي كي". كمتر ديده ام ديالوگي با اين صداقت از دهان كسي خارج شود!

    3)سرپيكو: فرانك در تنهايي در يك كشور غريب در كنار خيابان نشسته و سگ خانگي او كه حالا براي خودش هيولايي شده، در كنارش ايستاده. سكانس پاياني سرپيكو چقدر قشنگ تنهايي و بيگانگي شخصيتي چون سرپيكو را با محيط اطراف نمايش مي دهد.

    4)پدرخوانده 2: مايكل رو به تام مي گويد: "اگر تاريخ يك چيز به ما ياد داده باشد، اين است كه تو هر كسي را مي تواني بكشي". شاهكار پاچينو در اين سكانس اين جاست كه اين جمله را به گونه اي بيان نمي كند كه انگار دارد يك مطلب بسيار مهم را مي گويد. بلكه به نوعي صحبت مي كند كه گويي بديهي ترين جمله ي دنيا را دارد مي گويد. به همين دليل عظمت و تكان دهندگي اين جمله بيشتر مي شود.

    5)پدرخوانده 2: مايكل در جشن به فردو مي گويد: "مي دانم تو بودي فردو. تو قلب مرا شكستي. تو قلب مرا شكستي". تغيير لحن پاچينو هنگام تكرار جمله ي "تو قلب مرا شكستي" بي نظير است. در جمله ي اول حالت شخصيت رئوفي را دارد كه از طرف يكي از عزيزان و نزديكانش زخم خورده است و در جمله ي دوم حالت سلطاني كه يكي از زيردستان حقيرش به او خيانت كرده است.

    6)بعدازظهر سگي: ساني از بانك بيرون مي آيد و فرياد مي زند: "آتيكا. آتيكا" مردم هم با او هم آوا مي شوند. لومت در اين جا با بازي درخشان پاچينو كل سياست آمريكا را به لجن مي كشد!

    7)بعدازظهر سگي: سال كشته شده و ساني گرفتار. همه چيز تماتم شده و ساني نگاه هايي تند و سرگردان به اطراف مي اندازد. فكر نكنم در تاريخ سينما كسي توانسته باشد با صورتش اين گونه بازي كند.

    8)و عدالت براي همه: آرتور در دادگاه مي گويد:"آقايان و خانم هاي هيئت جوري. امروز هيئت منصفه اين مرد را محكوم نمي كند. چرا كه من او را محكوم مي كنم!" و اين گونه وكيل عليه موكلش شهادت مي دهد.

    9)صورت زخمي: توني مونتانا در حالي كه اسلحه اش را رو به در گرفته، مي گويد:‌"به دوست كوچولوي من سلام كنيد". مگر مي شود اين جمله را فراموش كرد؟!

    10)پدرخوانده 3: مايكل مي گويد:‌"دقيقاً وقتي فكر مي كردم همه چيز تمام شده (دستانش را مشت مي كند) آنها مرا دوباره وارد بازي كردند". درون مايه ي اصلي پدرخوانده 3 را در اين مشت كردن دست ها و اين غيظ مايكل كورلئونه مي توان ديد.

    11)بوي خوش زن: كلنل فرانك اسليد فرياد مي زند: "من اين جا در تاريكي زندگي مي كنم". يكي از تكان دهنده ترين تصاوير ممكن از تنهايي يك شخص.

    12)راه كارليتو: كارليتو بريگانته: "علاقه تو را سريع تر از گلوله خواهد كشت". مي بينيد؟‌كارليتو هم مثل اكثر كاراكترهاي به يادماندني پاچينو، سرنوشت محتومش را مي دانست.

    13)مخمصه: دوسكانسي كه پاچينو و دنيرو رو به رو ي هم بازي كردند، هر كدام به اندازه ي يك فيلم مي ارزد. هميشه به دوستانم مي گويم:‌تعليق يعني سكانس پاياني مخمصه.

    14)دني براسكو: لفتي راگيرو: "يك آدم عاقل هميشه كار درست را انجام مي دهد. حتي وقتي اشتباه مي كند هم كار درست را انجام مي دهد". اين جمله يادآور جمله ي معروف صورت زخمي نيست؟ "من هميشه راست مي گويم. حتي وقتي دروغ مي گويم!"

    15)افشاگر: شارون: "تو بردي."

    لوئل برگمن:" جدي؟ چي رو بردم؟!"

    برگمن هم مثل خيلي از كاراكترهاي پاچينو در برزخ ترديد و يقين گرفتار است.

    16)بي خوابي: كارآگاه ويل دورمر به كارآگاه الي بور: "اجازه بده بخوابم". اين جا آل پاچينوي آرام و خسته از همه ي فعاليت هايش را مي پذيريم.

    احسان هاشمی
    شنبه 12 ارديبهشت 1388 - 19:13
    10
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    آخه شوت زدن مختلفه بعضیا قدرتی میزنن مث نومنتو کارنونس!

    ولی بعضیا مث کاکل! توپو تکنیکی میزنن!

    بعضی موقعه ها م که نومنتو دونینیو....!

    آریان.گ
    شنبه 12 ارديبهشت 1388 - 20:14
    2
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    برای تونی راکی مخوف کمی با تاخیر :

    باهات موافقم رفیق . برای منم اول پاچینو بعد نیومن .

    واینکه چرا پاچینو رو دوست دارم و شده بازیگر عمرم فک میکنم به خاطر اون نگاه و چشمهای استاده. واقعا کسی رو سراغ داریم که مثل پاچینو تمام حسو حالشو فقط با یک نگاه انتقال بده ؟

    مثل اون سکانس باجه تلفن تو مترسک یا اون نگاه آخری تو بی خوابی . بعد از ظهر سگی و سرپیکو هم که گفتن نداره .

    در آخر یاد کنم از تمام نگاه ها و قدم های پاچینو تو پدرخوانده 2و تمام اون دیالوگ هایی که زد و نزد

    احسان هاشمی
    يکشنبه 13 ارديبهشت 1388 - 3:10
    16
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    تقدیم به تمامی قهرمانان عاشقی که حالا بخشی از سرنوشت ما شده اند.

    دوستان، با تمام وجود و اطمینان کامل بهترین تیم فوتبال تمام دوران ها را خدمتتان معرفی می کنم:

    «بارسلونا»

    وحالا بدون هیچ تردیدی با یک « dream team » طرفیم.هر چه بخوام بگم از این رویا، نمی شه اونی که باید بشه. باید دید، باید شهوت تیکه- پاره کردن و دریدن تمام تورها رو توی تک تک چشمان بازیگران و نه بازیکنان بارسلونا دید. باید نعره های «آنری» بعد از گلها را شنید. باید شیرینی وجود «مسی» را بعد از زدن گل چشید. نه این طور نمیشه، باید لحظه ای رو که «اتئو» خیره به چشمای «آنری» است و هر دویشان ها با تموم وجود نعره می زنند رو اونجا بود، باید چشمای پرغرور «گواردیولا» رو وقتی دستاش رو محکم مشت می کنه و به هنرمندی بازیکنانش مستانه می خنده رو دید، تا ایمان آورد که تا حالا هیچ تیمی به خوبی آن ها نبوده است.

    حالا دنیا در حال خلق رویایی تازه است که برای همیشه خواهد ماند. تا سال ها بعد افتخار کنیم که زنده بوده ایم و در زمانه ای نفس کشیده ایم که هنرمندانی چون مسی، اینیستا، ژاوی، اتئو، آنری و....زیسته اند.

    و حالا وقت آن رسیده است که با افتخار، تمام قد بایستیم و تا جایی که دستانمان توان دارند برایشان کف بزنیم.


    يکشنبه 13 ارديبهشت 1388 - 3:45
    21
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    سلام میرحسین!

    نوشتاری از ابراهیم رها برای سومین همایش «موج سوم»

    سلام میرحسین!

    آمدی جانم به قربانت ولی حالا ... باز خوبه که اومدی!

    میرحسین جان در زمانی که چهار سال است دوستان عدالت سرخود، مردم را رنگ می‌کنند (در تمام سبک‌های نقاشی که تصورش را بکنید) ما تو را نماینده خود می‌دانیم. فقط امیدواریم به رغم سابقه هنر نقاشی‌ات در این سال‌ها، به تفاوت‌های بنیادین سالوادور دالی و آقای احمدی‌نژاد توجه کافی داشته باشی!

    میرحسین! من از همین الان به تو توصیه می‌کنم کابینه احتمالی‌ات را اعلام کن و غلام‌حسین الهام را هم بگذار وزیر کار. باور کن کسی که چهار سال، شش تا شغل داشته و بیست و نه روز از سی روز ماه را به شغل و اشتغال فکر می‌کند مناسب‌ترین فرد برای مقوله اشتغال و وزارت کار است.

    میرحسین جان! برای وزارت جنگ هم دوست و برادر عزیز صفار هرندی را پیشنهاد می‌دهم، هم مقرّش روزنامه توپخانه بوده هم در هر پستی که باشد احساس خودتوپخانه‌بینی دارد. شما او را بگذاری برای بچه لالایی بگوید، به جای جغجغه نارنجک می‌دهد دستش!

    میرحسین عزیز، بیا و نوآوری کن، یک «وزیر زلف» انتخاب کن. هم جوان‌پسند است هم این‌که وزیر دست به نقدش را داریم. خوب است که می‌بینم باهوشی و خودت داری زیر لب می‌خوانی: «کلهر، کلهر، دل من شد اسیرت».

    میرحسین عزیز، سابقا ما به جای نه ماه، رسما شش ماه از سال را مدرسه می‌رفتیم و بقیه‌اش را تعطیل بودیم. تو چند سالی در اوایل انقلاب سر کار بودی، بیست سال رفتی تعطیلات! این گرایشات عمیق ناسیونالیستی و ادای دین تو به ایرانی بودن را تایید می‌کند. ضمن تشکر از این احساسات ملی‌گرایانه تو، درخواست می‌کنم این چند روز تا انتخابات را از تعطیلات بالکل و از بیخ خارج شوی، بعد که رئیس دولت شدی خود دوستان زحمت می‌کشند و تعطیلت می‌کنند، خیالت راحت!

    میرحسین قشنگ من (ببخشید احساساتی شدم!) چند چیز، دیگر در جهان استفاده نمی‌شود که لازم دیدم خدمتت معروض بدارم: 1)خط میخی 2)کاغذ پاپیروس 3)کوپن! همین جور کلا گفتم بدانی!

    میرحسین عزیز و گرانقدر، اگر به زبان خودت بخواهم بگویم باید عرض کنم «تشریف ببیرید ما مجدانه از سرکار عالی من حیث جمیع جهات حمایت می‌کنیم». ساده‌تر این‌که «برو، دارمت!». بقیه اعضاء کابینه را هم خصوصی خدمتت عرض می‌کنم.

    تکمله: چند وقت پیش فاطمه رجبی چیزی در مورد شما نوشت و سیدابراهیم نبوی جوابش را داد که شما در این ماجرا، طرف خانم رجبی را گرفتی. با توجه به این‌که هر دوی این دوستان، همکار بنده و عمیقا طنزنویس هستند، شما معلوم کن بین طنز فاطمه رجبی و سیدابراهیم نبوی طرف کدام یکی هستی تا ما هم بدانیم به کی رای بدهیم! بگو ما طاقت شنیدنش را داریم به هر حال مرد برای هضم دلتنگی‌اش گریه نمی‌کنه، قدم می‌زنه!

    قربانت: ابراهیم رها

    امین
    يکشنبه 13 ارديبهشت 1388 - 4:5
    10
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    میگم امیر یک هفته نبودی و الان با دست پر اومدی. اخه مرد حسابی فکر نمی کنی خوندن این همه چیزی که گذاشتی یک ساعت وقت می خواد . تمام کار و زندگیمون رو باید بذاریم بشینیم اینارو بخونیم . یه نگاه اجمالی که کردم فقط یک چیزی توجهم رو جلب کرد . اینکه بیش از این هر کس از قضایای جشنواره و فیلم بیضایی صحبت می کرد به یک گروه خاص اشاره داشت . اما الان میبینیم که از شخص خودت نام برده میشه . البته چندان به چالش کشیده نشدی و باهات نرم برخورد شده . راستی پشت صحنه جزیره شاتر خیلی حال داد . و

    QUENTIN TARANTINO IS A BASTERD

    QUENTIN TARANTINO IS A BASTERD

    QUENTIN TARANTINO IS A BASTERD

    امین
    يکشنبه 13 ارديبهشت 1388 - 4:19
    -13
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    راستی یادم رفت بگم . درباره الی.... خیلی حال داد . این صحنه بازی و بادبادک بازی بهترین قسمتهای فیلم هستند . به دو دلیل مشتاق انتهای خرادا هستم . ابتدا انتخابات که نمی دونم چرا اما اینبار برایم بسیار جدی شده است و دیگری اکران درباره الی... . این ترم رو بخاطر دلایلی مرخصی گرفتم و موقعی که همه در حال امتحان دادن هستند من دو کار دارم . یکی جشن پیروزی دوم خرداد و دیگری اینکه هی برم الی ببینم و هی برم الی ببینم و اخرش هم برم باز درباره الی ببینم .

    علی
    يکشنبه 13 ارديبهشت 1388 - 6:54
    5
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما
    آقای قادری عزیز برای محق نشان دادن نظراتت درباره ما همه خوابیم داری به جاهای ناجوری میری که اصلا حرفه ای نیست. فارغ از درستی یا نادرستی خبر آشتی وجوری که خبر نوشتی که انگار تو جلسه بودی واز محتوای حرفهای رد و بدل شده کاملا خبر داری مهم اینه که این چه ربطی به فیلم داره.فیلمی ساخته شده بد یا خوب .نقد خود فیلم مهمه نه روابط شخصی سازنده که حتی اگه به خود فیلم کشیده شده باشه الان دیگه مهم نیست همانطور که برام مهم نیست روابط ولز وهرست به کجا کشید وفکر نمیکنم در نقدهای جدی همشهری کین این مهم باشه .در مطالب قبلیم اگه یادت باشه گفتم اگر میخواهی بیضایی خارج ازفیلم بررسی کنی همه کارنامه بیضایی و گذشته اش دنبال کن اما متاسفانه به جای این کار به سمتی به شدت غیر حرفه ای رفتی که از تو انتظار نمی رفت مثل اینکه بیضایی در محافل خصوصی به منتقدان توهین کرده که من نمیفهمم چون در رسانه های رسمی چیزی پیدا نکردی حالا به طرف شنیده ها از محافل شخصی رفتی اگر کمی به آرشیو مجلات قدیمی دهه پنچاه و شصت مراجعه میکردی متوجه میشدی چیزی که بیضایی کم نداره تندی یا بقول امیر نادری نیش زبانه که اگر بخواد حرفی بزنه از کسی واهمه نداره .نمیدونم شاید دوباره اشتباه کردم ومنظورت بیضایی نبود ولی به نظرم برای نقد بیضایی به جاهای عجیبی میری که ربطی به نقد فیلم نداره وبیشتر به لجبازیهای نوجوانانه برای محق جلوه دادن نظرات شبیه که اگر بخواهیم با تکیه بر حواشی جلو بریم درنقد مهر جوئی هم باید بگیم دزده چون پول انتظامی نداده وووو که قبول داری این نقد نیست درمورد مطلبت در مورد مصاحبه طالبی نژاد نفهیدم شوخی بود با کنایه که تو بهتر از من میدانی طالبی نژاد اهل تعریف الکی یا مقهور شدن واین حرفها به او نمی چسبه مسلم تو بهتر میدونی. در مورد مطلب حمید امجد خیلی حرف دارم که اگر دوست داشتی مفصل بهش بپردازم.راستی یه سوال مرگ یزگرد دیدی؟

    امیر: دقیقا حرف من و آن تیتر هم همین بود که حالا در این شرایط دیگر کسی نمی‌تواند بگوید ما به خاطر ارتباط این دو تا مطلب می‌نویسیم. آشتی کردند تمام شد رفت پی کارش. حالا ما مانده‌ایم و فیلمی که خیلی درباره‌اش حرف داریم...
    علی خطیبی
    يکشنبه 13 ارديبهشت 1388 - 13:4
    -13
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    سلام امیرجان. به نظرم خوبه آستیناتو بالا بزنی و یه مستند تمیز در مورد افشین قطبی عزیز بسازی. از اوج تا سقوط و مجددا یه اوج دلچسب. اگه کمک خواستی در خدمتیم. افشین امپراتور ---- چشم حسوداشم کور.

    شقایق
    يکشنبه 13 ارديبهشت 1388 - 14:11
    -6
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    خوب ! چه خبر خوبی پس قراره یه سری نمایش ها در سطح شهر بذاریدددددددددد !!

    كابوكي
    يکشنبه 13 ارديبهشت 1388 - 18:24
    22
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    : اقاي امجد از شاگردان و مريدان بيضايي است و در نتيجه هر جه بسازد حتما خوب است.ضمنا دشنام نامه ايشان بر رد پاي گرگ كيميايي در سالها پيش در نقد سوره را هنوز فراموش نكرده ايم.

    اقاي گلمكاني نيز كه بر جوانان خرده ميگرد بر بيضايي سخت نتازند. مجله خودش پايگاه دشنام به كيميايي است. رجوع شود به نقد جناب قادري بر سربازهاي جمعه و جناب طالبي نژاد بر حكم و جناب دكتر صدر بر رييس.

    علی
    يکشنبه 13 ارديبهشت 1388 - 21:2
    -13
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    امیر قادری از جوابت چیز زیادی نفهیدم چه ربطی به مطلب من داشت مگه قبلش درمورد روابط این دوتا مینوشتی یا اصلا هیچکدام از طرفداران بیضایی در دفاع از فیلم به اعتباریان اشاره کردند اینکه دیگه نقد فیلم نیست چقدر شرایط شبیه نقدهای فیلم میکس مهرجوئی ومطالب حمیدرضا صدر ودیگرانی که معتقد بودند امید روحانی نماد تمام منتقدان ایرانه اینها نفد فیلمه؟؟؟بازی داره عوض میشه وداره کار به لجبازی وکینه و این حرفها میکشه .بابا طرفت بیضایی که به اعتراف دوست ودشمن معتبرترین استاد هنر نمایش (نه فقط تاتر)در ایرانه نه یک کارگردان تازه کار که برای مشهور شدن دست به هرکاری بزنه این شیوه نقد درسطح بیضایی وحتی تو نیست .این مطلب مینا اکبری یعنی چه؟چه ربطی به نقد فیلم داره .ایشون خودش قبول داره منتقد حر فه ای نیست یعنی کارش نقد فیلم نیست داری یار کشی میکنی میخوای یه دعوایی مثل دعوای دوایی ودریابندری وکاوسی وطاهری سر فیلم قیصر راه بندازی امیدوارم اینطور نباشه چون فکر نمیکنم اهل اینکارا باشی .ولی سطح مطالب به شدت داره به سمت خاله زنک بازی میره .امیدوارم ناراحت نشده باشی ولی عصبانیم .ناراحتم واصلا انتظار این برخودهای زرد نداشتم ولی اگه دوست داشته باشی آماده ام درمورد فیلم بحث کنمالبته اگر قابل بدونی!؟

    نوید وزیری-گرگان
    يکشنبه 13 ارديبهشت 1388 - 23:53
    4
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    آقا دمتون گرم.بخش خارجی بدجوری جون گرفته...یه گفتگو با وین دیزل گذاشتین ، معرکه بود...نوشته های الحسنی هم خوبه....قسمت فیلم روز به قلم حامد مظفری هم تقریبا ایده اله، جاش واقعا خالی بود.شیدا شیرازی هم خوب مینویسه، کوتاه و گویا!اخبار خارجی هم به موقع آپدیت میشه...امیرخان! دست مریزاد

    هادی
    دوشنبه 14 ارديبهشت 1388 - 0:59
    0
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    1) ایول بابا، با این انتخاب عکس هایت داری غوغا می کنی. شک ندارم که اگر مسابقه ای با عنوان «انتخاب عکس برای روزنوشتی که به طور متوسط 200 کامنت گذار دارد» برگزار می شد احتمالا می توانستی روی سکو بایستی. 2) چه قدر شعار تبلیغاتی فیلم کاپولا را دوست دارم . این هفته هم که هیچ کامنتی نگذاشتم(حالا انگار چه قدر می گذارم) هم درگیر یکی از همین رازهای خانوادگی بودم که نزدیک بود بخشی از هستی یکی از اعضای خانواده را خراب کند که خدا را شکر به خیر گذشت و حالا بعد از یکسال رفت و آمد به بیمارستان های مختلف، حس می کنم که خیلی بیمارستان ها و پرستارها با آن روپوش سفیدشان را دوست دارم، جایی که سعی می کنند تا حال آدم ها را خوب کنند. و از آن طرف هم مدرسه است و معلم هایش با لباس های رنگارنگ و مدیر کم موی خشکش که از همشان بدم می آید، به فرضم که بعضی معلم ها خیلی خوب باشند که این هیچی را عوض نمی کند.( روز معلم مبارک) 3) حال می کنم وقتی می بینم که گرافیست هایی که پوستر فیلم طراحی میکنند، خودشان را کنار می گذارند تا هرچه بیشتر دنیای فیلمساز را بازتاب دهند، انگار که مثلا خود استاد برداشته از برد پیت عکس گرفته و بعد این پوستر را طراحی کرده، بدون اتود. و یک گرافیست هم کنارش نشسته تا هرجا که مشکلی داشت کمکش کند. 4) چه ماه مبارکی است این ماه، چه کسانی آمدند و رفتند: آل پاچینو، آلفرد هیچکاک، گری گوپر، رومن گاری، جرج کلونی، جین فاندا، لئوناردو داوینچی و...5) اگر قرار باشد یکی از سکانس های به یاد ماندنی ام از آل پاچینو را انتخاب کنم باید همان حرف کلیشه ای را بزنم، این که تک تک سکانس هایش برای من ارزشی مثل توصیف سلینجر از محبوبه ی داستان هایش را دارد. اگر در مورد رابرت دنیرو و مارلون براندو پرسیده می شد قضیه فرق داشت اما این یکی آل پاچینوست و دل ما در گرو خط های روی پیشانی اش که بسته به حالش شکل عوض میکنند. پس آقایان و خانم ها، مرا عفو کنید. 6)اگر خدای من بخواهد امسال سال خیلی خوبی برای همه ما می شود، می دانم.

    تونی راکی مخوف
    دوشنبه 14 ارديبهشت 1388 - 1:24
    -15
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    سلام.

    1- با این گفته که آل پاچینو خیلی از حرفها رو هم در پدر خوانده نزد بسیار موافقم. آخه اون چشمهای جادویی خیلی از ناگفته های استاد رو میریزه وسط دایره و هر کس به اندازه خودش سهم میبره از این گنجینه.

    و این که چند لحظه محبوب خودم از بین تمام لحظات دوست داشتنی عالم آل پاچینو:

    بی خوابی: اون سکانس داخل قایق. اونجا که استاد بر میگرده و به رابین ویلیامز میگه: " تو برام مثل یه چاه مستراحی که گرفته". و چند دقیقه بعد واکنش استاد پس از دیدن ضبط صوت رابین ویلیامز.

    راه کارلیتو: اون فصل محشر زیر بارون که استاد در سطل آشغال رو میگیره روی سرش و به معشوقش خیره میمونه.

    سرپیکو: فصل آخر توی بیمارستان که اون مدال به فرانک سر پیکو داده میشه و بعدش گریه استاد. آدم رو دیوونه میکنه.

    صورت زخمی: این فیلم پره از اون المانهای ناب پاچینویی. مثلا اون سکانسی که استاد و میشل فایفر توی ماشین نشستن و تونی مونتانا یه نگاه به این طرف یه نگاهم به اون طرف میندازه و بعدش میشل فایفر رو میبوسه.

    پدر خوانده: حوب اینجاست که باید تمام قد ایستاد و کلاه از سر برداشت. اون فصل کشتن مک کلاسکی و سولاتسو ، فقط باید به چشم های استاد خیره شد. محشره ها.

    یا در پدرخوانده 2 همون سیلی معروف. تازه به نظرم کی خیلی هم شانس آورد چون که کلی از عصبانیت مایکل در پلان قبل تر از همین سیلی به واسطه اون نگاه خیره و اون چشمها ریخته بیرون. با این حال باز هم میزنه ها. میزنه صورت مورتشو پیاده میکنه ( یاد سیلی هامون به مهشید بخیر).

    دنی براسکو: اون سکانس غذا دادن به اون شیره. و البته عاشق جمله آخر پاچینو توی این فیلمم که به زنش میگه: اگه دنی زنگ زد ، بهش بگو اگه قرار بود به خاطر کسی باشه... خوشحالم که اون بود.

    و البته یکی از به نظرم مهجورترین فیلم های استاد یعنی فرانکی و جانی. که باز هم زوج پاچینو و فایفر عالی از کار در اومده.

    اگه احیانا آلفردو گارسیا داره این کامنت رو میخونه: برادر یادت هست که همین فیلم اخیر رو کی دیدیم؟؟؟؟

    2- ندیدی تو خوابم مثال من عاشق نباشی میمیرم به این میگن عاشق. این ترجیع بند یکی از ترانه های آلبوم آخر خواننده ایه که یه زمانی خیلی دوستش داشتم. و لی آلان نه. یاد زمانی که خانگی رو اول با صدای اون شنیدم و بعدش که کتاب شهیار قنبری هم در اومد و زدیم بر بدن بد جور.

    3-

    ای تو ابریشم توی ای مخمل تبار

    ای تو بی مرز، ای تو یه شهر بی حصار

    ای دهان تو پر از عطر غزل

    ای زلال خانگی بر من ببار

    شرخی من از تو ای آتش فشان

    ای غزل رنگین کمان ماندگار

    لحظه هایم را ببر تا پشت خواب

    ای تو تکرار من ای آیینه درا

    با تو باید سایه را پیدا کنم

    در تو باید گم شوم دیوانه وار

    تشنه باید بود و از دریا گذشت

    با توام ای حسرت هر شوره زار

    ای تو جادوی شب میلاد عشق

    سبز سبزم کن در آغوش بهار

    ناز من چیزی بگو ، حرفی بزن

    ای تو تعریف من و تعریف یار

    با توام ای خوب خوب خوب من

    خسته ام ار انتظار و انتظار...

    این پایان نیست...............

    سرپیکو
    دوشنبه 14 ارديبهشت 1388 - 1:28
    0
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    عاشق سینمای جان فورد و کوئنتین تارانتینو

    ساقی
    دوشنبه 14 ارديبهشت 1388 - 1:34
    4
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    آقای قادری از شما بعید است واقعا!!

    نبود پیمان قاسمخانی در مجموعه ی اخیر مهران مدیری رو غیبت ''کلاس '' طنز خوانده بودید!!

    یه نیم نگاهی به گذشته بندازین...هنگامی که مهران مدیری مبدع ساعت خوش و جنگ 77 (که با استقبال بیشمار مردم مواجه بود) پیمان قاسمخانی ای وجود داشت؟؟؟؟

    آیا حضور پیمان قاسمخانی در مجموعه کمربند ها رو ببندیم مهدی مظلومی ''کلاس'' کار آقای مظلومی رو بالا برد؟؟؟؟

    گاهی اوقات با نوشته هایتان آدم را نا امید می کنید.....

    محمد Juve
    دوشنبه 14 ارديبهشت 1388 - 12:11
    2
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما
    سلام خوب هستین؟ امیر جان اسم اصلی فیلم تارانتینو رو به من میگی منظور اولین فیلمهشه به اسم "سگهای انباری" اسم درستشو می خواستم.

    امیر - reservoir dogs
    حامد ب
    دوشنبه 14 ارديبهشت 1388 - 12:59
    12
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    1. قادري "وقتي همه خوابيم" را نقد كرد و امجد قادري را و من از اين صحبت بي حاصل خسته ام.

    2. بند آخر نوشته امجد نامفهوم است و نتيجه اي از آن نگرفتم. (ساده نويسي هنر است.)

    3. استفاده از ضمير "ما" بسياري اوقات احترام به خواننده يا شنونده است نه نشانه خود بزرگ بيني. ايام مدرسه را بخاطر بياوريد

    كه معمولا در حضور اولياي مدرسه از ما استفاده مي كرديم.

    4. اي كاش بهاريه اي از قادري مثل احمدرضا احمدي در "فيلم" چاپ مي شد.

    5. به نظر من هم "وقتي همه خوابيم" دست كم در مقابل بقيه آثار بيضايي شاهكار نيست. اگر هم شاهكار بود از نقد آن خوشحال مي شدم.

    نبايد لجبازي كرد و گريبان مخالفان را گرفت. (حداقل در مورد اين يكي موافقان بيشتر از "مخالفت" مخالفان ناراحت هستند.)

    6. نوارهاي vhs براي فيلم بازهاي دوره خود همان ارزش پرده و سالن نمايش فيلم را براي نسل قبلي دارد. ارزش ها را مسخره نكنيم.

    امیر علی
    دوشنبه 14 ارديبهشت 1388 - 14:21
    0
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    سلام آقای قادری!،می خواستم بدونم که آیا شما فیلمنامه ای نوشتید؟یا در آینده فیلمی خواهید ساخت؟

    سيد آريا قريشي
    دوشنبه 14 ارديبهشت 1388 - 15:35
    10
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    1)حالا كه نگاه مي كنم، مي بينم چند تا سكانس به ياد ماندني استاد تو مترسك، صورت زخمي و.. رو فراموش كردم تو كامنتم بنويسم.

    سيد آريا قريشي
    دوشنبه 14 ارديبهشت 1388 - 15:38
    12
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما
    در جامعه اي كه قدرت فاسد است، نمي توان خوب بود. (فرانسيس فورد كاپولا)

    امیر: اول کتاب پدرخوانده ماریو پوزو از قول بالزاک آمده: پشت هر ثروت عظیمی، جنایت‌هایی پنهان شده است.
    سيد آريا قريشي
    دوشنبه 14 ارديبهشت 1388 - 15:40
    -10
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    در ضمن چند روزيه بعضي از كامنت هام تأييد نمي شه. مشكل از تندروي ماست يا از محافظه كاري شما؟

    هادی
    دوشنبه 14 ارديبهشت 1388 - 17:4
    3
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما
    تولد آدری هپبورن مبارک!

    امیر: جدی؟
    مهدی
    دوشنبه 14 ارديبهشت 1388 - 18:3
    13
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    امیر قادری مطمئننا خودت و اینده ات را با درافتادن با بیضایی نابود کردی نوشته حمید امجد رو بخون هیچ جوابی براش نداری یا نقد پر گاف امیر پوریا روی فیلم مثلا جایی که اشتهاریان به دوست دخترش برای حفظ ظاهر یک جا گفته خواهر زاده یک جا دایی زاده یک جا عمو زاده امیر پوریا گفته بیضایی سوتی داده !!! می دونی جالیب چیه ؟ شما دارید مدام به فیلم فحش می دیدی اما ما هنوز نقداتونو نخوندیم اما در طرف مقابل افرادی مثل جهانبخش نوارایی یا حمید امجد کاملا منطقی ئ قدرتمند دارند از فیلن دفاع می کنند .

    علی خطیبی
    دوشنبه 14 ارديبهشت 1388 - 18:40
    -2
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    دوران قبل از دانشگاه = حسرت

    قبول شدن در دانشگاه = صعود

    كنكور = گذرگاه كاماندارا

    دوران دانشجويي = سالهاي دور از خانه

    خوابگاه دانشجويي = آپارتمان شماره 13

    بي نصيبان از خوابگاه = اجاره نشين ها

    امتحان رياضي = كشتار بيوجرسي

    امتحان ميان ترم = زنگ خطر

    امتحان پايان ترم = آوار

    ليست نمرات دانشجويي = ديدنيها

    نمره امتحان = پرنده كوچك خوشبختي

    استادان = اين گروه خشن

    آشپزخانه خوابگاه= خانه عنكبوت

    رستوران دانشگاه = پايگاه جهنمي

    پاسخ مسئولين = شايد وقتي ديگر

    دانشجوي ا خراجي = مردي كه به زانو در امد

    دانشجوي فارغ التحصيل = ديوانه از قفس پريد

    دانشجوي سال اولي = هالوي خوش شانس

    واحد گرفتن = جدال بر سر هيچ

    مدرك گرفتن = پرواز بر فراز آشيانه فاخته

    پاس كردن واحدها = آرزوهاي بزرگ

    مرگ استادها = جلادها هم ميميرند

    استاد راهنما = مرد نامرئي

    كمك هزينه = بر باد رفته

    درخواست دانشجويان = بگذار زندگي كنم

    دانشجوي دانشگاه صنعتي = بينوايان

    برخورد استادان = زن بابا

    اتاق رئيس دانشگاه = كلبه وحشت

    شب امتحان = امشب اشكي ميريزم

    تقلب در امتحان = راز بقا

    يادگيري = قله قاف

    دانشجوي معترض = پسر شجاع

    تربيت بدني1 = راكي1

    تربيت بدني2 = راكي2

    خاطرات استادها = اعترافات يك خلافكار

    انصراف = فرار از كولاك

    تصييح ورقه امتحان = انتقام

    نمره گرفتن از استاد = دوئل مرگ

    شاگرد اول = مرد 6مبليون دلاري

    آرزوي دانشجويان = زلزله بزرگ

    هيئت علمي = سامورا يي ها

    رئيس دانشگاه = ديكتاتور بزرگ

    رئيس آوزش = هزاردستان

    معاون آموزش = دزد دريايي

    برخورد مسئولين = كميسر متهم ميكند

    از دانشگاه تا خوابگاه = از كرخه تا راين

    خلاصه دیدن یک دانشجو=دیدن صدتا فیلم همزمان

    سعید حسینی
    دوشنبه 14 ارديبهشت 1388 - 18:59
    -17
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما
    اللهم اشرح لی صدری و یسرلی امری وحلل عقده من لسانی و فقه قولی اوضاع مان اوضاع عجیب غریبی شده معلوم نیست به چه بهانه و به چه دلیل داریم همدیگر را تکه پاره می کنیم بحث فقط سینما نیست به همه جا نگاه کنید در فوتبال در سیاست در هنر و در سینما مکانی اتفاقا مکان جمع شدن است مکان یکی شدن است محلی است برای دمیدن یک روح جمعی روی یک پرده و در این واویلا یکی می اید مثل افشین قطبی که از آنطرف ابهای خلیج فارس درد ما را دیده و درمان مارا می داند می داند به قول داریوش مهر جویی از قدیم الایام که در جنگ ها فرمانده عقبی چشم دیدن فرمانده جلویی را نداشت و شکست می خوردیم و اکنون نیز معلوم نیست چرا اینقدر خشمگینیم و آن اتحادی که افشین قطبی از آن حرف می زند نمی توانیم محقق کنیم دلها و ذهنایمان کوچک شده و در این وضعیت هیچ گونه توسعه ایی رقم نمی خورد نه توسعه سیاسی و نه اقتصادی نه فرهنگی تهمینه میلانی انقدر دنیایش را کوچک کرده که غیر از آن هر چیز را دشمنی می داند و غرض و و از جلسات شبانه برای نابودی اش سخن می گوید مسعود دهنمکی که مخالفانش را منافق و کافر می داند و منتقدانی مثل امیر قادری و امیر پوریا که در میان این انبوه فیلم هایی که می روند و می ایند در این عصر عزلت فرهنگ و هنر واقعی دقیقا تمام تمرکزشان را برای نابودی یک فیلم که اتفاقا تنها ندای بیدار در این وضعیت است به کار می بندند بهرام بیضایی فیلم ساخته حرفش را زده (اتفاقا خوب هم زده ) داستانش را گفته و تمام . این همه خشم و نفرت برای چیست ؟بهرام بیضایی دارد دنیا و فضایی که مدت ها در آن زندگی کرده روایت می کند بیضایی دارد از بدل شدن تمام اصل ها سخن می گوید بیضایی دارد از تکه تکه کردن ابر بانو انش که در باشو و مسافران و چریکه تارا روایتشان کرده بود سخن می گوید و اتفاقا اصلا هم خشمگین نیست و این بار با جماعتی منتقدانی شدیدا خشمگین روبرو می شود که متهم می کنند بهتان می زنند مسخره می کنند تحقیر می کنند و دروغ می گویند به چه دلیل ؟ فیلم بهرام بیضایی یا خوب است یا بد یا خوشمان می اید یا نمی اید اما این هجم تخریب برای چیست ؟ اینکه علننا در نوشته مان بیضایی را نامسلمان خطاب کنیم برای چیست ؟ این که برای تحقیر هم که شده نام او را کنار مسعود دهنمکی و تهمینه میلانی بیاوریم برای چیست ؟این که نقد های بنویسیم و چیزهایی را در فیلم بگنجانیم که اصلا وجود ندارد ( به نقدر امیر پوریا در مجله فیلم رجوع شود ) و در مقابل این جماعت خشمگین مدافعان بیضایی کاری چز تحقیر طرف مقابل نمی کنند اینکه امیر قادری را که دوست دارد صادقانه از علایق روزانه اش سخن بگوید مسخره کنیم این که خود بودن یک نفر را که در این جماعت محترم و طبقات بالای فرهنگی علاقه اش به فوتبال را فریاد می زند و صادقانه شور نهفته در تک تک لحظات زندگی اش را جستجو می کند مسخره کنیم چه نشانه ای از توسعه است دوستی که در دفاع از بیضایی بزرگ ما اینچنین علایق یک نفر ار تحقیر می کند و خود را از طبقات بلای افرهنگی می شمرد باید بداند که زمین خداست یکی خدایش را در چکامه چمانی و نجات شکوندی می یابد یکی خدایش را در پاپ فیکشن و سینمای تارانتینو یکی در دنیای مجید سوزوکی و اخراجی ها باید یاد بگیریم سینه هایمان را گشاده کنیم باید دنیایمان آنقدر بزرگ شود که از ایزد بانوهای بهرام بیضایی تا شوری که در تک تک کلمات امیر قادری هست از رستگاری مجید سوزوکی تا سلوک علی سنتوری از مردان زخم خورده دنیای مسعود کیمیایی تا قهرامانان جنگ دیده ابراهیم حاتمی کیا در آن جای بگیرد اینطور دنیایمان قشنگ تر است این طور احساس بهتری داریم این طور بهتر دعای موسی نبی را وقتی که از خدایش برای روبرویی با دشمنش بیش از همه سینه گشاده خواست بهتر می فهمیم.

    امیر: دقیقا مشکل من با فیلم وقتی همه خوابیم، همین است که به چنین فضایی دامن می‌زند و این را در هاله‌ای از روشنفکری و آزادی‌خواهی می‌پیچد که این وحشتناک است. ولی آفرین. همه دعایی که این روزها احتیاج داریم، من و بقیه، این است: اللهم اشرح لی صدری و یسرلی امری وحلل عقده من لسانی و فقه قولی.
    کاوه اسماعیلی
    دوشنبه 14 ارديبهشت 1388 - 19:11
    2
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما
    بارسلونا تبدیل به یک اثر هنری شده.....خیلی طرفدار بارسلونا نیستم اما جبهه گیری در مقابل بارسا بیشتر به یک لجبازی می ماند.بارسلونا یک اثر هنری است که مهمترین ویژگی آن دارا بودن توامان دو صفت عامه پسندی و البته نبوغ فنی و تاکتیکی است.مگر این آرمان همه ما در سینما و همه آثار هنری آن نیست؟چلسی چنین خاصیتی را دارا نیست .این را گفتم تا بدانم امیر اینجا تناقضش را رو میکند یا نه...بجنب پسر .گاف بده.هنوز که گاف ندادی و تلاش پر زور ولی بیهوده و مضحک حمید امجد برای گاف گیری به نتیجه ای نرسیده.غیر از پیچ دادن واژه ها در متنی که میتوانست صدها بار ساده تر از این نوشته شود.ولی خوب آنوقت دیگر بی ارزش بودن جوابیه اش به سادگی رو نمی شد.ها آقای قادری.به همین دلیل است که باید بارسلونا را دوست داشت.

    امیر: تماشای بازی بارسلونا این روزها مثل خوردن آب انار، خون آدم را صاف می‌کند. و در مورد مقاله طولانی امجد... «تو صبر کن هنری هیگینز، تو صبر کن. الیزا داره می‌ره. تو صبر کن.»
    کاوه اسماعیلی
    دوشنبه 14 ارديبهشت 1388 - 19:22
    7
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما
    و اینکه چیزی که در سایت سینمای "ما" آزارم می دهد.....البته که هر شبکه تلوزیونی و هر کتاب تاریخی و هر روزنامه ای(حتا از نوع اطلاعات) و حتا لغت نامه ها امکان ندارد مطلقا بی طرفانه باشد.و البته که گرایش فکری مدیران باید در سایت تاثیرگذار باشد.و البته که سایت متعلق به امیر قادریست و بهترین جا برای برخورد او و مطالبش با خوانندگان...اما سینمای ما دارد تبدیل به سایت امیر قادری میشود نه سایت سینمای ما.نمیدانم می توانید مصداقهایش را خودتان پیدا کنید یا حتما باید فضایش را شرح دهم.چیزی شبیه به اینکه عموما میگویند تلوزیون امیر قاسمی نه مثلا تلوزیون تپش(البته ابدا قصدم همسانی ارزشی نیست)....اینها را می گویم چون سایت را دوست دارم.آن هم سایتی که مثلا در روزنوشتهای امیر قادریش اینهمه غلظت آل پاچینو زیاد شده که از ظرفیت ما بالاتر است.و باید سکانس محبوبم را برای صدمین بار از بازیش بگویم آنجاییست که آخر فیلم insider از مایک والاس جدا میشود.نه حرف میزند و نه گریه میکند و نه فریاد میزند و نه نگاه مکش مرگ ما میکند.فقط یقه اش را بالا میبرد و باد لبه های کتش را به پرواز در می آورد.بازی یعنی این...

    امیر: این نگرانی خود من هم هست. بیش‌تر به خاطر فضای پیش آمده و این فیلم‌های عید است. می‌گذرد. قدر دلسوزی‌ات را می‌دانم.
    کاوه اسماعیلی
    دوشنبه 14 ارديبهشت 1388 - 19:49
    6
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    آقا این جمله ای که از ترانه محشر "بانوی زیبا من"(درست میگویم دیگه نه؟) آوردی عالی بود.درجه یک بود.به موقع بود.....به موقع

    هادی
    دوشنبه 14 ارديبهشت 1388 - 20:21
    -10
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    باور کنید امروز تولد هپبورن است. من نمی دونم چرا imdb بخش متولد امروزش را به او اختصاص نداده ولی در هر صورت امروز تولدش است و شما هم عجله کنید چون روز رو به اتمام است. من بازهم تولد ایشان را به همه تبریک می گویم ! (راستی چطوره یک نظر سنجی مثل چیزی که جناب تونی راکی مخوف برای آل پاچینو پرسید، باشد؟ها؟)

    علیرضا اویسی
    دوشنبه 14 ارديبهشت 1388 - 20:26
    3
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    سلام و خسته نباشی کاره خاصی ندترم فقط اومدم پدیده شدنت رو تبریک بگم موفق باشی

    آریان.گ
    دوشنبه 14 ارديبهشت 1388 - 20:27
    17
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    فک کنم اختلاف منتقدان بیش از اینکه سر فیلم بیضایی باشد سر تفکرات و علایق همدیگر است .اختلافاتی به وجود اومده و این وسط خیلی ها دارن از آب گلالود ماهی میگیرن . مثلا افخمی که آشکارا ده نمکی رو برای مصاحبه آورده که تفکرات خودشو بیان کنه. یا دهنمکی که آنقدر پارو فراتر گذاشته و فیلمشو با قیصر و اجاره نشین ها مقایسه میکنه و میلانی که تمام مخالفانو به عناوین مختلف متهم میکند . به قول اشکها و لبخند ها ما داریم به کجا میریم؟

    چرا از هر فرصتی استفاده میشه تا تفکرات و علایق همدیگرو که قدرت تحملشو نداریم به سخره بگیریم؟ چرا همش انتظار داریم همه مثل ما فکر کنن و مثل ما صحبت کنند؟ به نظرم جریانی که 3 فیلم جنجالی اکران نوروز و سازندگانشون را انداختند واقعا اثرات منفی خواهد داشت که بعد ها میفهمیم . قدرت نقد پذیری و شنیدن نظرات مخالف(حتی نمیگم پذیرفتن) در جامعه ما از بین رفته متاسفانه . اون از رفتار میلانی که به همه عالم و آدم بدبینه اینم از ده نمکی که با کمال پررویی فیلمشو ارزشی و بیانگر فضای واقعی جنگ میدونه .

    به هر حال این رفتار ها نمونه کوچکی از رفتار های ما تو جامعه هم هست . جامعه ای که کمتر کسی پیدا میشه که بخواد کسی با تفکران دیگرو در کنار خودش تحمل کنه . و این اتفاق داره تو ابعاد وسیع تری تو سیاست میوفته .

    و قسمت وحشتناک ماجرا اینجاست که بعضی ها پای خدارو هم میکشن وسط و موفقیت های مقطعی خود را میذارن پای نظر خاص خداوند به آنها ( مثل مایلی کهن و یا دهنمکی و ...(رجوع شود به عکس روی جلد چند شماره قبل چلچراغ))

    بازم جای شکرش باقیست که سینمای ما و امیر قادری تا حدی این تحمل و شنیدن و انعکاس دادن نظرات مخالفو دارن

    احسان هاشمی
    دوشنبه 14 ارديبهشت 1388 - 21:45
    18
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما
    نامه ای به امیر قادری و همه ی دوستان و دشمنان سلام آقا امیر! این یادداشت «حمید امجد» را که خوندم، هوس کردم، یه باره دیگه اون نوشته ی تاریخیتو بخونم. سریع رفتم سراغ سیزدهم بهمن ماه پارسال و شروع به خوندن کردم، وسطاش اون قدر هیجان زده شدم که ولش کردم و اومدم اینارو بنویسم چون نمی تونستم جلوی خودمو بگیرم و معمولا موقعی مینویسم که نتونم ننویسم. آقا دمت گرم! چه خوب که کسی هست که حرفای ما رو(کی گفته اونا حرفای توست؟!) به گوش این اساتید! برسونه؟ البته یه گله هم دارم چون که با خوندن یادداشتت، بازهم یاد اون دوساعت تلخ فیلم افتادم، دوباره همون حال وهوا برام زنده شد، دوباره چشمام گرم شد و بغض کردم والان دوست دارم بزنم زیرگریه، توی سینما هم همین بلا به سرم اومد، مثل بچه ای شده بودم که گم شده بود و چند تا نامرد کتکش زده بودند، کلافه بودم، توی اون سینمای لعنتی هم کسی نبود که سرمو رو شونش بذارم و بزنم زیر گریه! آخه چرا؟ چرا باید دو هزار تومن پول بی زبونو بدی که عذابت بدن؟ یکی نیست بگه که آخه آقای محترم مگه آزار داری؟ شاید فکر کنی دارم اغراق می کنم ولی باور کن الانم اشک تو چشام جمع شده و چقدر خوب توصیف کردی «چاله ی پر از کینه و نفرت و ارعاب و زجر» احسنت، آفرین، آفرین، دمت گرم ! و چنان فیلمی، همچین یادداشتی را میخواهد وکاملا احساس می کنم که چقدر زجر کشیدی که قلمت را کنترل کردی. آن ها که گیر می دهند که به آقای بیضایی توهین شده متوجه نمی شوند که این محترمانه ترین کلام در مقابله با آن همه توهین چرکین سیاه است. در سوره ی«عبس»، خداوند پیامبر(ص) را مورد توبیخ قرار می دهد که چرا در مقابل آن نابینا روی ترش کردی؟ و خیلی از مفسرین تلاش کرده اند که اثبات کنند که این توبیخ خطاب به پیامبر(ص) نبوده ا ست، ولی برخی دیگر گفته اند که اتفاقا هدف این توبیخ خود پیامبر(ص) است و اصلا کار پیامبر(ص) در آن شرایط کار بدی نبوده است و اگر پیامبر(ص) روی ترش کرده است، مودبانه ترین حرکت در مقابل بی ادبی ها و توهین های بسیار آن نابینا بوده است و توبیخ پیامبر(ص) از این جهت بوده است که بقیه حساب کار خود را بکنند و در واقع هشدار به اطرافیان بوده است و گرنه پیامبر(ص) که کار بدی نکرده است که توبیخ شود. غرضم از ذکر این نکته این بود که هیچ توهینی از ناحیه ی امیر به آقای بیضایی نشده و یادداشت او در مقابل آن همه توهین ها ی مسلسل وار به مخاطب درنهایت ادب وسلامت است و من به امیر تبریک می گم که توانسته عنان خشمش را در دست بگیرد ونوشته ای پر از منطق و البته گیرا بنویسد، معلوم نبود اگر آدم دیگری در جایگاه امیر بود (البته با حساسیت وسلیقه ی امیر ) چه چیزهایی بر قلمش جاری می کرد و بروید خدا را شکر کنید که من آن یادداشت را ننوشته ام. میدونید این روزا چی دلمو می سوزونه؟ این که تا میخوایم از دوری این فیلم «وقتی همه خوابیم» از زندگی دوست داشتنی مردم، حرف یزنیم، فوری عاشقان سینه چاک استاد درمیان که این فیلم منتخب تماشاگران در بخش خارجی جشنواره بوده است، بابا تو رو خدا ........بابا شما از کدوم مردم حرف می زنین؟ اون مردمی که شما میگین همون کسایی هستن که توی بخش خارجی جشنواره شرکت کرده اند و این در شرایطی است که خیلی از منتقدین ما هم بخش خارجی را جدی نمی گیرن و شما تصور کنید کسایی که به فیلم «وقتی همه خوابیم» رای داده اند چقدر خاص بوده اند و البته مردم (عامه مردم) نبوده اند، البته تقریبا فیلم محبوب مردم رو میشه در بخش ایرانی جشنواره جستجو کرد که البته این جا فیلم آقای بیضایی فیلم محبوب مردم نیست! و این کاملا طبیعی است. اما باز هم نظر واقعی مردم را نمی شود در بخش ایرانی جشنواره جستجو کرد، چون که کسانی که فیلم ها را در جشنواره می بینند آدم های خاص تری نسبت به کل جامعه هستند و همان طور که داریم می بینیم، فیلم محبوب مردم «اخراجی ها» است، همان طور که روزی که «وقتی همه خوابیم» را دیدم سینما خالی بود! (اون روز یه نامردی کوچولو کردم و برادرمو توی صف بلیط اخراجی ها گذاشتم و خودم تنهایی «وقتی همه خوابیم» رودیدم!) و خدا روشکر بلافاصله بعد از«وقتی همه خوابیم» (مثل امیر) پناهگاهی مثل سینما داشتم و جناب بایرام لودر! ناجی ما از آن چاله ی سیاه کینه بود.( خدا از لودری کمت نکنه آقا بایرام!) وحالا که فضاهای مختلف دو سینما را با هم مقایسه می کنم خیلی چیزها دستگیرم می شود. بله آقای بیضایی ! این است عاقبت دوری از مردم، مردم کسانی را که دوستشان ندارند را اینگونه طرد می کنند، حالا هی دلتان را خوش کنید که یکسری آدم اخمو والبته همه چیزفهم! دورو برتان را گرفته اند که وقتی می خواهند چیزی بنویسند آن قدر پشت ادبیاتشان خود را پنهان می کنند که نتوانیم ببینیمشان ( به طومار آقای امجد رجوع شود)و در حال خواندن مطالبشان به زمین و زمان و خودمان! لعنت بفرستیم.آقایان خواهش می کنم از آن پیله ای که به دور خود پیچیده اید بیرون بیایید و این قدر خودتان را تافته جدا بافته نبافید! با این همه تکبر کجا می خواهید بروید؟ آقای محترم یه کم ساده تر بنویس! با مردم باش! حتما باید نشان دهی که شاگرد همان استادی؟! آخ که دلم می سوزد وقتی امیر عزیز و مهربان ما که به این خوبی این شیوه ی غلط را نقد کرده به هزار جور بی سوادی و بی ادبی محکوم می شود! انگار که بقیه اصلا این همه نفرت آقایان رو از مردم حس نکرده اند!.آقای محترمی که بلدی «کارنامه بندار بیدخش» را از رو بخوانی، مثلا شما چه گلی می توانی بر سر این ملت بزنی که کسی که بلد نیست، نمی تواند؟ چرا این قدر این خرده سوادتان را بر سر ملت می کوبید؟! مثلا خواندن یک متن ادبی قدیمی چقدر سخت است که شما این قدر پز آن را می دهی؟ نقد امیر، نقد این خود مقدس بینی هاست. این مربوط به هرکس، در هر جایگاهی می تواند باشد. من خودم از دوستداران آقای بیضایی بوده ام. چقدر از دیدن «باشو غریبه کوچک» لذت برده ام و چقدر از دیدن «مرگ یزگرد» شوکه شده ام، ولی این بیضایی ای که این روزها مصاحبه هایش پر از واژه ی مقدس «من» شده است را اصلا دوست ندارم. (منو بگو که پارسال با چه شوقی خودم را آماده می کردم که از شهرستان بیایم و تئاتر «افرا»ی ایشان را ببینم و حالا خدا را شکر می کنم که شرایطش فراهم نشد). بله آقای امجد من هم مثل منتقدان همان نمایشنامه تا موقعی که اقای بیضایی (با آن سواد انکار نشدنی) بخواهد با این روحیه و این نگاه فیلم بسازد، قبل از دیدن فیلمشان حکم به بیماری آن می دهم و همان طور که همه ی ما محصول آن نوع نگاه را داریم می بینیم. اصلا باور کردنی نیست این همه تنزل، آن هم از کارگردانی با آن سابقه، انگار که یک جوان فیلم اولش را دارد می سازد والبته فیلم اولی های ما هم به این بدی فیلم نمی سازند، شاهکاری مثل «بوتیک» را به خاطر بیاورید. و دوستان چه گستاخانه همه ی ما را به نفهمی و بی شعوری متهم کردند که باید ده سال صبر کنیم تا به درجه ای از فهم برسیم که بتوانیم اثر مزخرف، سطحی، دمده و کینه توزانه ای مثل «وقتی همه خوابیم» را بفهمیم! متاسفم برای آقای طالبی نژاد که در مقابل این توهین تنها لبخند می زنند! مطمئن باشید واکنش ما به این ادعای گستاخانه لبخند نبود. آقای بیضایی نمی تواند پشت دیوار گذشته خود پنهان شود. او در مقابل فیلمی که ساخته باید پاسخگو باشد. باید به خاطر آن دو ساعت وقتی که از ماهدر داده است، همین الان پاسخ گو باشد نه این که ما را به ده سال بعد ارجاع دهد!!!! و چه آدم های خوشحالی هستیم که باور کرده ایم که بر تن لخت پادشاه، لباسی زیبا خودنمایی می کند و اگر نابغه ای جسور چون امیر فریاد زند که پادشاه لخت است! باید یک جوری خفه اش کنیم و چه زیبا که او خفه نمی شود! کارگردان استعاره پرداز ما این روزها آن قدر تنزل یافته که تبدیل «اعتباریان» به «اشتهاریان» را باید نشانه نهایت نبوغ ایشان بدانیم! و از این سطحی نگری ها در فیلم فراوان است. به راستی چه اتفاقی برای بیضایی افتاده است؟ وقتی هم می گوییم این کارها از او بعید است، می گویند که استاد با آن پیشینه، بهتر از هر کسی آگاه است که نباید از این تمهیدات ساده برای رساندن منظورش استفاده کند و انتخاب این اسم تنها از روی تصادف بوده است! خب، قبول، اما میشه به من بگید که استادی با این همه هوش و نبوغ و پیشینه، متوجه ی این نیست که نباید این اسم را در فیلمنامه اش استفاده کند تا این همه حرف و حدیث شکل نگیرد! پس آن همه نبوغ به چه دردی می خورد؟!! حالا اگه تصادفی انتخاب شده، چرا این اسم حتما باید اسم تهیه کننده ی فیلم باشد؟!! نکند که برای فهم این هم باید ده سال صبر کنیم؟!! نکند فکر کرده اید که ما..........؟!! وظیفه ی خود می دانم تمام قد بایستم و به احترام تمامی رنجی که امیر برای نشان دادن این زشتی های پنهان در این مدت کشیده است، با تمام وجود کف بزنم.غم به دل راه نده داداش! و همچنان به مبارزه ی مقدست ادامه بده. کاش وقت بیشتری داشتم تا می شد بیشتر به طومار آقای امجد بپردازم ولی...

    امیر: حس خوبی ندارد که آدم در برابر یک اظهار لطف حرف دلسرد کننده بزند. ولی احسان عزیز وقتی از این کلمات استفاده می‌کنی و اسم کاری را که انجام می‌دهیم می‌گذاری «مبارزه مقدس» و درباره «رنج» این مسیر صحبت می‌کنی (که اگر همه این واکنش‌ها حاصل یک جور وجد و لذت نباشد، ارزشی ندارد) که ملت باید «قدر»ش را بدانند، و این که شلوغی سینمای اخراجی‌ها 2 را می‌گذاری در برابر خلوتی سالن وقتی همه خوابیم،  فکر نمی‌کنی آن وقت ما هم پی همان مسیری را می‌رویم که منجر می‌شود به نگاهی که قبول‌اش نداریم و نتیجه‌اش شده وقتی همه خوابیم؟ شور و شوق‌ات را می‌فهمم. ولی حواس‌ات باشد که این شور و شوق تیغ دو دم است. قرار نیست جای نشستن و تامل را بگیرد که هر چیزی به جای خود.
    ویدا کوهی
    دوشنبه 14 ارديبهشت 1388 - 22:9
    8
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما
    سلام آقای قادری میخواستم بگم انگار این جریان وقتی همه خوابیم داره خیلی دنباله دار می شه .من چون فیلم را ندیدم نظری در موردش ندارم اما معمولا در اکثر مواقع با شما موافقم. پس الانم طرف شمام. اما کم کم دارم میترسم نمی خواین احتمالا یه جوری این قضیه را خاتمه بدین؟واقعا ارزشش را نداره.

    امیر: آره ویدا جان. یه جور خوبی باید تمومش کنیم.
    احسان هاشمی
    سه‌شنبه 15 ارديبهشت 1388 - 0:19
    -5
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    بازم سلام

    اولا، چرا دیالوگ های «سنتوری» رو حذف کردی؟ که جاش همین جا بود.

    ثانیا، وقتی چیزی رو حذف می کنی، تمام متن میره توهم و این خوندنش رو سخت می کنه وحال ما رو خراب!

    ثالثا، منظورم من از قرار دادن «اخراجی ها» در مقابل «وقتی همه خوابیم» تایید «اخراجی ها»نبود، (هر چند که اعتراف می کنم از متن این فهمیده می شود) که هر دویشان به نحوی به مخاطبانشان توهین می کنند، ولی انصاف بده که «ده نمکی» حداقل از موضع استاد- شاگردی به مخاطبش نگاه نمی کند و قصد تحقیرش را ندارد و به خاطر این است که مردم در کنار «اخراجی ها»عذاب نمی کشند.

    رابعا،فکر نمی کنم حرف بی منطقی زده باشم که نتیجه ی احساسات باشد .

    در پایان هم دوباره اعتراض شدیدم رو را نسبت به حذف دیالوگ ها اعلام می کنم.


    سه‌شنبه 15 ارديبهشت 1388 - 1:10
    4
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    کامنت ها تو بعضی صفحه ها اصلا ارسال نمیشن یه کاری بکنید لطفا

    مسعود
    سه‌شنبه 15 ارديبهشت 1388 - 1:52
    -13
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    همین الآن نقدت تو روزنامه اعتماد رو خوندم و با توجه به اینکه این سه روزه صحبت های حمید امجد رو هم کامل خوندم به نظرم چکیده کل این صحبت ها اینه که تو داری دقیقا کاری رو می کنی که تو نوشته هات نفی اش می کنی یعنی چی یعنی می گی یا مهر جویی یا بیضایی داری می گی یا علی سنتوری یا نجات شکوندی ارجاع می دم به یکی از نوشته های خودت که گفته بودی قانون ما باید آنقدر انعطاف پذیر باشه که علی سنتورش رو بزنه کریمی دریبلش رو و حاتمی کیا به رنگ ارغوانش رو بسازه اما من یک قسمت رو اضافعه می کنیم باید بتوینم اسطوره و درک درست بیضایی از اسطوره رو هضم کنیم عزیز من بحث وقتی همه خوابیم دقیقا همین کاریه که تو داری می کنی گزاشتن یک چیز بدلی جای اصل ربط دادن یک معنی بدلی به فیلمی که این معنی رو نداره تو داری می گی فیلم دنیا رو سیاه و سفید کرده من میگم اتفاقا فیلم فیلم از این دنیای سیاه و سفید شکایت داره ب برای جواب دادن عجله کردی مطلب حمید امجد رو با دقت بخون کی می گه تو فیلم بیضایی لذت نیست ؟ کی می گه شوری که تو سنتور علی هست تو میزانسن های بیضایی نیست کی میگه عشقی مهر جویی به علی سنتوری داره بیضایی به چکامه چمانی نداره تو رو خدا چشماتو باز کن

    جواد رهبر
    سه‌شنبه 15 ارديبهشت 1388 - 2:15
    0
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    خُب مثل روز روشن است که مي آيم تا بگويم سالهاست The Clash را بي نهايت دوست دارم. همين امروز فقط و فقط داشتم ترانه The Right Profile را گوش مي دادم. مي داني استرامر و بروبچ اين ترانه را براي کي ساختند و خوانده اند امير، براي مونتگمري کليفت! مگر چندتا خواننده و گروه پيدا مي شوند که قدر چنين بازيگر بيستي را بدانند... ارزش امثال The Clash و The Kinks به اين جور چيزهاست ديگر... دلم براي کليفت رفت دوباره!

    امین
    سه‌شنبه 15 ارديبهشت 1388 - 3:1
    3
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما
    تو هم تازگیها متلک میندازی ا . کاری ندارم فقط دو تا سوال برام پیش اومده . نیما تو تلویزیون چه برنامه ایی داشته؟ خبری نبود؟ و در ضمن اینکه یعنی تو از نیما حسنی نسب هم دور شدی؟ جون من؟ اخه یه جوری گفتی انگار خیلی وقت ندیدیش. مشکلی؟ فکر نکنم تو و نیما بینتون فاصله بیافته. شفاف سازی کن ببینیم؟

    امیر: مسافرت‌ام. نیما تهرانه.
    امین
    سه‌شنبه 15 ارديبهشت 1388 - 4:23
    -3
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    میگم دست ما رو هم بگیر ببر. مرد حسابی تو که هر روز یه وری هستی. راستش یکم نگران شدم . اگه روزی ببینم تو و نیما از هم فاصله گرفتید نمی دونم چه واکنش نشون خواهم داد اما یک چیز رو خوب می دونم اون هم اینکه مطمئنا اینی که امروز هستید دیگر برای من نخواهید بود. بخصوص شخص خودت. در ضمن چرا تازگیها پیچیده می نویسی . یا من مشکل دارم یا نوشته تو . دو بار خوندم تا بفهمم چی میگی. البته با حرفهای امیر پوریا خیلی بیشتر حال کردم و اینکه امثال میلانی حالا حالا ها باید باید بدون تا ذره ایی به مانند کیمیایی فکر کنند ذره ایی از هوش او را داشته باشند . البته اینها استنباط شخصی من بود و شاید پوریا این قصد را نداشته. و اینکه تو هم یه وری رو انتخاب کن دیگه؟

    علی
    سه‌شنبه 15 ارديبهشت 1388 - 5:46
    -13
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    امیر قادری بحثی رو شروع کردی که خیلی جای حرف داره هرچند در بعضی از جاهاش کاملا با هات موافقم اما جواب کسانی که می ایستد(بامنطق البته) این است؟! از فردا شروع میکنم اما قبلش بخشی از دیباچه را میذارم که جواب بدی نیست.

    >فردوسي: بزنيد مرا - سنگپاره و تپانچه و

    تازيانه‌هاي شما بر من هيچ نيست. آخر من شما را نستودم و پدران شما را از

    گمنامي به در نياوردم. من نژاد شما را كه بر خاك افتاده بود دست نگرفتم و تا

    سپهر نرساندم. شما را گنگ مي‌خواندند و من شما را از هوش و هنر سر برنيفراختم

    و پارسيِ پدران‌تان را كه خوارترين مي‌انگاشتند، زبان انديشه نساختم.

    تركه‌هاي شما مرا نوازش است و دوال‌ها پر سيمرغ. من چهره‌ي شما را كه ميان

    توري و تازي گم بود آشكار نكردم و سرزمين از دست رفته‌ي شما را به جادوي

    واژه‌ها بازپس نگرفتم و در پاي شما نيفكندم. بزنيد - كه تيغ دشمنم گواراتر

    پسش دشنام مردمي كه براي‌شان پشتم خميد و مويم به سپيدي زد و دندانم ريخت و

    چشمم نديد و گوشم نشنيد.

    MOHI
    سه‌شنبه 15 ارديبهشت 1388 - 13:19
    20
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما
    سلام آقای قادری دلمون خيلی تنگ شده. نه نشونی نه ايميلی از تو و وحيد ندارم. هنوزم ياد ببنّنّدّدرّر ميفتيد؟


    امیر: بببببببببببببببببببببه محی خودمون. خوبی محی جان؟  ghaderi_68@yaoo.com دلمون تنگ شده. مهیاوه می‌خورین هنوز؟
    مهرزاد
    سه‌شنبه 15 ارديبهشت 1388 - 15:8
    -6
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    بهترین های 2008:

    1-جاده انقلابی

    2-فراست/نیکس.ن

    3-آنتن

    4-راشل ازدواج م کند

    5-شوالیه تارکی

    6-وال-ای

    8-بنجامین باتن

    9-پسر A

    10-خیلی وقت است دوستت دارم

    کیوان
    سه‌شنبه 15 ارديبهشت 1388 - 19:15
    -12
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    آقای قادری تو این جستجویی که کردم یه چند تا عکس از درباره الی پیدا کردم که قبلا تو سینمای ما ندیده بودم. شاید ندیده باشید

    http://www.myup.ir/files/cplocn96l8opkyajcl3o.jpg

    http://www.myup.ir/files/nwppes2qxisxfz3z6xd0.jpg

    http://www.myup.ir/files/btw6uzds1t7m71ju3dt0.jpg

    http://www.myup.ir/files/dp8yxoz7ig8ranshjsuz.jpg

    دیدن عکساش مثل خود فیلم کیف میده. راستی یه سوال دارم. مصاحبه با دیوید بوردول(که خیلی خوب بود) چطوری انجام شده؟

    تلفنی یا حضوری؟ و اینکه سوالاتش رو می دونید کی طرح کرده؟ چون یکم بوی بدبینی می داد(مخصوصا در مورد سینمای ایران و درباره الی) حدس زدم سوالات متعلق به آرمین ابراهیمی هست.

    عقیق
    سه‌شنبه 15 ارديبهشت 1388 - 20:35
    4
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    نوشته اول، تعریف بود یا تخریب برادر؟!

    آقای امجد که روزی روزگاری در این شهر -شیرینی فروشی گاندی- با هم موافق بودیم که پایه های تئاتر شهر را باید جوری خراب کرد که تا ابد درست نشود. خلاص! ولی خبر وکالت ایشون رو نداشتم حقیقتتن.

    یه حرف بی ربط: چرا این نوچه پرورری در ایران بیداد می کند؟

    پی نوشت: خوشحالم که اینجا زنده است در این زمونه مرده. خوشحالم که شبا هرقدر خسته و له و مچاله میام اینجا، فقط بخاطر اینکه ببینم هستین.

    سيد آريا قريشي
    سه‌شنبه 15 ارديبهشت 1388 - 20:56
    1
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    اين دو تا عكس رو از دشمن مردم ديده ايد. چه طراحي صحنه اي!!

    http://www.imdb.com/media/rm502237184/tt1152836

    http://www.imdb.com/media/rm2963442432/tt1152836

    saeed
    سه‌شنبه 15 ارديبهشت 1388 - 21:56
    -5
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    http://www.honarnews.com/index.aspx?siteid=1&pageid=140&newsview=4606

    مستر ایکس- اکباتان
    سه‌شنبه 15 ارديبهشت 1388 - 23:57
    6
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    سلام به دوستای خوبم امیر قادری و نیما حسنی نسب! من از همون اوایل شروع به کار سایتتون پیگیر مطالب سایت بودم ولی زیاد اهل نظر دادن نیستم... حدودا یکی دو ماهی میشه که بخش خارجی سایت نغییراتی توش رخ داده و به جای آدمایی که به زور ماهی یه مطلب میدادن، سعی شده از آدمایی استفاده بشه که هم به موقع مطلب میدن هم اینکه نثر خوبی دارن. نمونه اش هم یکی همین حامد مظفری و یکی دیگه هم حسن الحسنی که هر چند نمیدونم چند سالشونه ولی گمون میکنم جوون باشن، چون سبک نگارشیشون قدیمی نیست ضمن اینکه کاملا با معیارهای ادبیات فارسی منطبقه...پیشنهاد میکنم تا میتونین رو این جور آدما سرمایه گذاری کنین.شک نکنین که چند وقت دیگه نتیجه شو به چشم میبینین

    مستر ایکس- اکباتان
    چهارشنبه 16 ارديبهشت 1388 - 0:5
    -2
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    سلام به دوستای خوبم امیر قادری و نیما حسنی نسب! من از همون اوایل شروع به کار سایتتون پیگیر مطالب سایت بودم ولی زیاد اهل نظر دادن نیستم... حدودا یکی دو ماهی میشه که بخش خارجی سایت نغییراتی توش رخ داده و به جای آدمایی که به زور ماهی یه مطلب میدادن، سعی شده از آدمایی استفاده بشه که هم به موقع مطلب میدن هم اینکه نثر خوبی دارن. نمونه اش هم یکی همین حامد مظفری و یکی دیگه هم حسن الحسنی که هر چند نمیدونم چند سالشونه ولی گمون میکنم جوون باشن، چون سبک نگارشیشون قدیمی نیست ضمن اینکه کاملا با معیارهای ادبیات فارسی منطبقه...پیشنهاد میکنم تا میتونین رو این جور آدما سرمایه گذاری کنین.شک نکنین که چند وقت دیگه نتیجه شو به چشم میبینین

    علی
    چهارشنبه 16 ارديبهشت 1388 - 1:42
    -7
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما
    عملگرایی وانفعال ... مقالت رو درباره عملگرایی مهرجویی و انفعال بیضایی خوندم وهمانطور که گفتم کلی حرف درباره اش دارم .اول کاملا باهات درباره عملگرایی روشنفکران موافقم اما مشکلت اینه که علایق خودتو به عنوان عملگرایی جامیزنی یعنی شیوه موردعلاقت برای ابرازعملگرایی معیار میشه یعنی مهرجویی چون به طور صریح علایقشو به جناهای سیاسی ابراز کرده عملگراست وبیضایی چون این کار نکرده و ما همه خوابیم ساخته منفعله به نظرم معیارات برای عملگرایی اشتباه است چون هر روشنفکری شیوه خودشو برای تاثیر گذاری بر اجتماع داره مهرجویی به شیوه خودش بیضایی به شیوه خودش.متاسفانه مشکل تو همان است که در مطلب اول گفتم تو کارنامه بیضایی رو بررسی نکردی یعنی علاقه ای نداری و گرنه بیضایی به شدت عملگراست اما به شیوه خودش مگر درهنگام انقلاب مرگ یزگرد وشب سمور را کار نکرد که واکنشش به انقلاب بود شاید تو واکنش کاملا مستقیمی مثل خونبارش و دوچشم بی سو اتظار داشتی یا درموقع جنگ مگر باشو را نساخت که واکنشش به جنگ بود کاری که اکثر گارگردانان کانون سینماگران پیشروبه هردلیلی نکردند اما شاید تو واکنشی مثل سفر به چذابه میخوای که اصلا اشکال نداره اما این علاقه توست.دلیلی بر حقانیت این یکی وانفعال آن یکی نیست یا سگ کشی که میدونم بهش علاقه داری واکنشی به شرایط اون روز جامعه بود.تازه به کتابهای چاپ شده بیضایی اشاره نکردی که بخشی از تلاش بیضایی برای تاثیر گذاری بر جامعه اش بود.اما متاسفانه تو هیچکدوم ازاین تلاشها را ندیدی یعنی دوست نداری ببینی وتفکرات خودتو معیار عملگرایی کردی وبه شیوه بیضایی حمله کردی واونوبا روشنفکران غرغرویی که دراین سالها کاری جز نق زدن نداشتند یکی کردی اما من مثل طالبی نژاد در مواجهه با این کارنامه واین تلاش حیرت زده میشم همانطور که برای تلاش مهرجویی احترام قائلم و فکر میکنم یکی از مشخصات جامعه توسعه یافته که تو بهش خیلی علاقه داری همینه که می تونیم به تفکرات آدمها علاقه نداشته باشیم اما به تلاششون وتفکراتشون احترام بذاریم ضمن مرزبندی جدی باهاشون .تو میتونی وحقته به بیضایی علاقه نداشته باشی اما نمیتونی چون شیوه بیضایی برای تاثیر گذاری دوست نداری اونو با بی عملی وانفعال و شهید نمایی یکی کنی.مهرجویی به شیوه خودش جلو میره بیضایی به شیوه خودش در ضمن مهرجویی عین این اتهامات که تو امروز به بیضایی میزنی از منتقدان نسل قبل سر شیرک وهامون و بانو کم نخورده اما زمان بهترین عیار بود وهست.توصبر کن هنری هیگینز... توصبرکن....توصبرکن

    امیر: من چی می‌گم. تو چی می‌گی. من کی گفتم بیضایی منفعله؟ بحث من سر روش هاست. بحث من سر اینه که چرا انتخاب مهرجویی قالیبافه. نه این که چه خوبه مهرجویی در سیاست عمل می‌کنه.
    امین
    چهارشنبه 16 ارديبهشت 1388 - 3:29
    18
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما
    پسر بعد اینکه با خبر یکی از بچه ها رفتم سراغ imdbیه چیزی دیدم که خیلی چسبید . فوق العده است امیر ادم میگه فقط بشینم و به جزییاتش توجه کنم . برو ببین و نظر یادت نره. http://www.imdb.com/media/rm502237184/tt1152836 در ضمن امیر میشه برام یه کاری انجام بدی. در اولین فرصتی که انیما رو دیدی بگو جون مادرت از این برنامه ها کار نگیره...[بهش میگم] خبر ما رو بهش میگی یا تو موافقی با این قضیه ؟ راستی اینهم بگم که دیدید رونالدو چیکار کرد ؟ غرور رونالدو اینکه هر چی بیشتر تماشاگرها بهش حساسیت نشون بده بهتر بازی میکنه میدونی شبیه به کی میمونه ؟ اینجا منچستری ها چه کسانی هستن ؟ کاوه فکر می کنم تو هم منچستری باشی؟ به همه تبریک میگم . و با این که میدونم بارسلونا هم رویایی بازی می کنه اما خودمونیما امیر فینال بین منچستر و بارسلونا چی مشه؟ اونم وسط سیسیلی ها ؟ از الن منتظر اون فینال هستم .
    احسان هاشمی
    چهارشنبه 16 ارديبهشت 1388 - 9:20
    2
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    سلام

    (اینارو دارم با گوشیم می نویسم)

    اومدم بگم ول کنید «بیضایی» و «امجد» و این حرفارو فکرتونو آزاد کنین، به جای اینکه اون «طومار امجد»و بخونین، یه کار دیگه بکنید، مثلا بشیند «جومونگ» ببینید! من که دیشب نشستم دیدم و حالشم بردم، اصلا «جومونگ» دیدن مث فوتبال دیدن شده برام، با همون هیجان و اظطراب دوست داشتنی.

    وقتی ام که خود «جومونگ» میاد، مث اینه که ستاره تیمت پا به توپ شده، بهش خیره میشی تا يه اثر دیگه خلق کنه، یه حسی مث این که اون وسطای زمین «علی کریمی» رو ببینی و هی تو دلت دعا کنی بهش پاس بدن،(راستی این تشبیه فیلم به فوتبال چه جواب میده ها!) به خصوص وقتی که می بینی عاليجناب «جومونگ» یه سربند سرخ خوشگل هم به سرش بسته، مطمئن می شی که این همون ستاره ی محبوب تیمته! دشمنشم که همیشه ی خدا کم میاره آبی میپوشه، مگه ما از يه سریال، دیگه چی می خوایم؟!

    نه خدایی، حیف نیس آدم این همه رنگ و هیجانو ول کنه بره «طومار امجد» بخونه؟!

    تینتو
    چهارشنبه 16 ارديبهشت 1388 - 13:14
    -9
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما
    به عقيده هويسن، ريشه‏هاى اين پرسشگرى را مى‏توان در هنر پاپ دهه 1960 يافت كه به زيبايى‏شناسى غالب اكسپرسيونيسمِ انتزاعى واكنش نشان مى‏دهد و از طريق تلفيق اصولى برگرفته از فرهنگ عامّه، به مخالفت با مفاهيم سنتى هنر برمى‏خيزد. به اين صورت مى‏توان ويژگيهايى را در هنر پاپ يافت كه معمولاً همسو با رفتارهاى فرهنگى پسامدرن‏اند. اين ويژگيها را كمابيش مى‏توان پراكنده‏گزينى [eclecticism] ناميد، يعنى زوال مرزهاى زيبايى‏شناختى و كاهش توجه به نوآورى. بنابراين، همان‏طور كه فلسفه و فرهنگ پسامدرن با پلوراليسم مرتبط‏اند، شناخته‏شده‏ترين ويژگى پسامدرنيسم پراكنده‏گزينى آن بوده است، يعنى بهره‏گيرى از سبكها، گونه‏ها و شيوه‏هاى مختلف هنرى و از جمله مدرنيسم و آميختن آنها با يكديگر. در اين خصوص، مى‏توان پسامدرنيسم را جنبشى فراتر از مدرنيسم دانست كه با اين حال قادر به استفاده از تكنيكها و عرفهاى مدرنيستى به عنوان گزينه‏هايى از ميان ساير سبكهاست. از اين جهت است كه فدرستون پسامدرنيسم را بيانگر نوعى «در هم آميختگىِ سبكى» مى‏داند (1988 : ص203)، درحالى‏كه ساير منتقدان بر راهبردهاى «تخصيصى» و «ادغامىِ» آن تأكيد داشته‏اند (براى مثال وُلن، 1981 : ص168 و هويسن، 1986 : ص 505). بخش اصلى اين فرآيند، تلفيقى از عناصر فرهنگ «متعالى» «عوامانه» بوده است (كه مى‏توان آن را نمونه تمايززدايى يا از ميان برداشتن مرزها دانست، كه اغلبْ ويژگى پسامدرنيسم تلقى شده است). همان‏طور كه جيمسون استدلال كرده است، قالبهاى فرهنگىِ عامّه‏پسند از قبيل تبليغات، فيلمهاى سينمايى گروه «ب»، داستانهاى علمى ـ تخيلى و داستان جنايى، براى هنرمندان دوره پسامدرن جاذبه‏اى خاص دارند. با اين حال، او معتقد است كه هنر پسامدرن، همچون هنر مدرنيستى، صرفاً به «بازآورى» از فرهنگ عامّه نمى‏پردازد، بلكه اين بازآورى تا حدى با آثار پسامدرنيستى درآميخته مى‏شود، به نحوى كه تفاوتهاى پيشين ميان فرهنگ مدرنيستى و فرهنگ عامّه، ديگر مصداق ندارند (جيمسون، 1988 : ص113). ((جان هيل))

    امیر: ممنون که این جا را برای این نقل‌ها انتخاب کردی.
    محمد Juve
    چهارشنبه 16 ارديبهشت 1388 - 14:0
    2
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما
    کیوان جان از عکسات تشکر میکنم راستی امیر جان از پروژه جدید پیمان معادیان ( اولین فیلمش ) اطلاعی نداری؟ آخه بهرام رادان هم توش بازی میکنه.

    امیر: فیلم کوتاه پیمان رو ببینید «ماتیک» که فیلم خوبیه. منتظر فیلم بلندش هم که هستیم.
    سيد آريا قريشي
    چهارشنبه 16 ارديبهشت 1388 - 18:20
    -3
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما
    1) من ديروز اين قدر عجله داشتم كه تو كامنتم به جاي نورپردازي نوشتم طراحي صحنه. به هر حال منظورم نورپردازي بود! به خصوص عكس كريستين بيل كه مثل نوريه كه انگار داره از دل تاريكي بيرون مياد. 2) جان هس: كاپولا با پدرخوانده هايش، سيستمي را به باد انتقاد مي گيرد كه به او امكان ساختن همين فيلم ها را داده است. 3) آل كاپون: تجار قانوني و مشروع از گنگسترها خطرناك تر و تبهكارتر هستند. 4) اخيراً يه موردي در سري پدرخوانده ذهنم رو داره قلقلك مي ده. در پدرخوانده 2 مي بينيم كه ويتو براي مبارز با گروهي از جنايتكاران وارد عرصه ي جنايت مي شه كه رفتاري شبه امپرياليستي دارند. يعني مي توان پايه ي تشكيل خانواده ي پدرخوانده رو مبارزه با امپرياليست دونست. ولي در همون پدرخوانده 2 و در بخش مربوط به مايكل مي بينيمكه او خودش به يك امپرياليست تبديل شده. (به خصوص بخش مربوط به كوبا به نظرم اين رو داره مي گه). سؤال من اينه كه آيا در اين فيلم با يك نوع تغيير تقديري و اجتناب ناپذير طرفيم؟‌(يعني كاپولا مي خواد بگه نهضتي كه براي مبارزه با امپرياليست ايجاد شده، ناچاراً به سمت امپرياليست رفته؟) يا اين كه قراره تصميم گيري هاي ويتو و مايكل تو اين كار دخيل نشون داده بشن؟ (يعني اگه اونا ان طور تصميم نمي گرفتند، اين اتفاق نمي افتاد؟) هر چي فكر كردم نتونستم به جوابي قطعي برسم. خوشحال مي شم نظرتون رو در اين مورد بدونم. 5)من اگه مطلبي براي بخش نقد خوانندگان مجله فيلم داشته باشم، مي تونم اون رو براي شما بفرستم؟ (يا مي تونين ايميلي معرفي كنين كه مطلب رو به اون ايميل بفرستم؟)

    امیر: جان هس: كاپول با پدرخوانده هايش، سيستمي را به باد انتقاد مي گيرد كه به او امكان ساختن همين فيلم ها را داده است. خیلی حرف مهمیه ها! و این که نظر من اینه که: كاپولا مي خواد بگه نهضتي كه براي مبارزه با امپرياليست ايجاد شده، ناچاراً به سمت امپرياليست رفته. حالا چرا امپریالیست؟ مبارزه برای گرفتن حق که کم کم با حق بقیه...
    علی
    چهارشنبه 16 ارديبهشت 1388 - 19:47
    22
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    امیر قادری عزیز تعجب میکنم که چطور حرف من نفهمیدی شاید بیان من الکنه.تمام حرف من سر روشها بود.اینکه بیضایی به شیوه خودش مهرجویی بهشیوه خودش دارن تلاششون میکنن تا وضع بهتر بشه اینکه به نظر تو روش مهرجویی خوبه روش بیضایی به نفع جامعه نیست نظرتو ومحترم اما اینکه نگفتی بیضایی منفعله پس منظورت از اینکه بیضایی یه روش غلط را برای مبارزه پیش گرفته چیه میشه بیشتر توضیح بدی تا بهتر بحث کنیم.من فکر منظورت تحرک برای تحرک یا تحرک بی هدفه که در واقع همون انفعاله در ضمن منظور من از مقایسه مهرجویی وبیضایی ای نبود که بگم مثلا حالا منظور تو اینه که حال بیضایی بره از کروبی حمایت کنه تا نشون بده به فکر پیشرفته اینقدر احمق نیستم.منظور این دو نفر دو تا روش دارن که با آگاهی وتجربه بدست آمده گیرم با هم متفاوت .اینکه انتخاب مهر جویی قالیبافه چه ربطی به بحث داره انتخاب روشها به قول تو چه ربطی به آدمها داره؟یه خورده گیج میزنم میشه یه ذره بیشتر توضیح بدی تا بهتر موضعت بفهمم.

    ساقی
    چهارشنبه 16 ارديبهشت 1388 - 20:33
    3
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    سلام....

    آقای قادری شنیدین پیمان ابدی هم رفت؟ من الان واقعا در شوکم......

    علیرضا اویسی
    چهارشنبه 16 ارديبهشت 1388 - 21:59
    -6
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    سلام امیر جلن میخوام 2 تا لینک بدم که بچس کافه حال کنن اولی مربوط به سری جدید عکسهای public enemies و دومی عکس های کاملا جدید حرامزاده های لعنتی است برید حال کنید http://www.imdb.com/media/rm468682752/tt1152836 و این هم حرامزاده های لعنتیhttp://www.imdb.com/media/rm3317926656/tt0361748

    مهدی
    چهارشنبه 16 ارديبهشت 1388 - 22:16
    3
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    http://www.cinemaema.com/Polls-req-results-pollID-40.html

    به نظرت چرا مخاطبهای سینمای ما هم با تو مخالفند؟

    تو قصد نابودی درخت کهنی به نام بهرام بیضایی رو داری شاید شاخ و برگهاش و بشکنی اما عجب کار سختیه کندن این درخت از ریشه موافقی؟

    علی خطیبی
    چهارشنبه 16 ارديبهشت 1388 - 22:45
    -1
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    سلام امیر جان. واقعا از شنیدن خبر درگذشت پیمان شوکه شده ام. این را برای تکمیل خبرتون توی سایت بذارید :

    پیمان ابدی بدل کار مشهور ایرانی بعد از ظهر امروز چهارشنبه به هنگام بدل کاری در صحنه ای از فیلم چشم های نامحسوس در جاده امامزاده داود(ع) جان باخت.

    به گزارش خبرنگار واحد مرکزی خبر، این حادثه زمانی رخ داد که مرحوم ابدی از اتوبوس اتش گرفته و بی راننده خود را به جای بازیگر فیلم به بیرون پرت کرد اما متاسفانه در این لحظه فرمان اتوبوس می پیچد و اتوبوس به روی بدلکار می رود که باعث کشته شدن وی می شود.

    تصویربرداری فیلم چشم های نامحسوس به تهیه کنندگی علی اصغر صادقی از اواخر فروردین ماه امسال برای نمایش در شبکه اول سیما اغاز شده بود.

    این فیلم اولین تجربه دکتر محسن موسویان به عنوان کارگردان فیلم است و از مضمونی پلیسی برخوردار می باشد.

    پیمان ابدی 37 ساله در سال 1351 در محله یوسف آباد تهران متولد شد و عضو گروه "اکشن کانسرت" یکی از 4 تیم مهم بدلکاری در شهر کلن المان بود.

    او بدلکار مجموعه های تلویزیونی" هشدار برای کبری 11 یا پلیس بزرگراه" و" پلیس موتور سوار" بود.

    ابدی به زبانهای المانی، ایتالیایی، اسپانیایی و انگلیسی تسلط داشت و در رشته روانشناسی ورزشی تا مقطع دکترا تحصیل کرد و همچنین تحصیلات تخصصی در رشته سینما به ویژه کارگردانی داشت.

    رشته تخصصی ورزشی پیمان ابدی شیرجه ازاد بود که 27 مدال طلا و چندین مدال نقره در مسابقات المان کسب کرد و رکورد شیرجه آزاد وی هنوز در المان شکسته نشده است.

    وی با بدلکاری در فیلم های مشهور در خلق و طراحی صحنه های هیجان انگیز و باور نکردنی، مهارتهای علمی، فنی و شخصی خود را به نمایش گذاشته است.

    پیمان ابدی حدود 3 سال پیش به کشورش ایران بازگشت و یک کلاس حرفه ای بدلکاری تاسیس کرده بود.

    شهرام
    چهارشنبه 16 ارديبهشت 1388 - 22:59
    4
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    امیرخان این فیلم شرایط موجود که تو بخش خارجی معرقی شده خیلی فیلم باحالیه حتما بگیر نیگا کن تا ببینی فرق میان جامعه ایرانی با امریکایی چیه

    محمد جواد اميرآبادي
    پنجشنبه 17 ارديبهشت 1388 - 0:15
    -9
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    سلام .

    1 - چرا آشتي بيضايي با اعتباريان اينقدر سخت شده هضمش تو اين سايت؟ چرا 4 تا جوون تو اين سايت ميان به جاي اينكه از چيزهايي كه خونده ، حرف بزنن ، از نفرتشون به بيضايي ميگن ؟ البته يك نظر هست كه چون بيضايي بزرگه و به قول مهدي تنومند ، ديگراني كه به اين عظمت نرسيده اند دارند حسادت خودشان را پشت يه مشت كلمات زشت و بي سوادانه بيرون ميريزند . اما مگر امير قادري بي سواده ؟ بعيد ميدونم . نوشته هاش كه چيز ديگه اي ميگه ؟ ولي خب چرا هنوز از بيضايي دل نكنده ؟ گيج شدم كه كدومو قبول كنم .

    2 - وقتي اثري ساخته ميشه ديگه اين اثر وابسته به سازنده نيست . اين حرف قديميه و شايد كليشه اي ولي هنوز هم به كار مياد . مثل «مي باشد» كه اگر قديميه هنوز هم داره استفاده ميشه به مقدار زياد . نشانه هاي فرامتني براي كوبيدن يك اثر خوبه ( مثل نوشته امير پوريا تو فيلم براي وقتي همه خوابيم ) ولي نشانه هاي متني اثر براي تحليل فيلم ( جهانبخش نورايي را كه مي شناسيد )

    3 - در هر حال اميدوارم احترام باعث نشه آدمها خودشون رو دست كم بگيرند و بي احترامي هم باعث نشه طرف مقابل ناراحت بشه .

    آریان.گ
    پنجشنبه 17 ارديبهشت 1388 - 11:3
    -6
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    واقعا امیر قادری قصد نابودی درخت کهنی به نام بهرام بیضایی رو داره؟ من که تاحالا متوجه نشدم . اصلا مگه امکان داره بیضایی نابود بشه ؟ چیزی که من فهمیدم و به نظرم تو نوشته های قادری هم آشکار در واقع مخالفت قادری با جریان فکری و شعاری ایجاد شده در سینماست که نمونه تمام عیارش فیلم آخر بیضایی است . متاسفانه اکثر مخالفان قادری همین قضیه پیشینه و بزرگی بیضایی رو میکشن وسط و از دادن یک پاسخ کامل بدون در نظر گرفتن کارنامه قبلی بیضایی خودداری کردن .

    راستی خوب شد که بارسا رفت فینال . من که طرف هیچ کدوم نبودم ولی خب بهتر از بازی تکراری چلسی و منچستر هست . به هر حال چیزی که برام مهم شکست منچستر (تیمی که همیشه آرزوی باختشو دارم) در فینال و امیدوارم کریس رونالدو هم در این شکست نقش مهمی ایفا کنه .

    آقای "لذت"
    پنجشنبه 17 ارديبهشت 1388 - 14:5
    -9
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما
    *بايد ابتدا فيلم خوب را تعريف کنم که بعد از آن بتوانيم تشخيص بدهيم که از آن لذت مي بريم يا نه *هنر را انتقال احساس تعرف کرده بودم با اين تعريف وقتي ما دچار احساسات مختلف از قبيل ترس، خشم، شادي، غم، عشق و... مي شويم و اين احساسات ما را به نوشتن چيزي وادار کنند آن موقع ما يک اثرهنري خلق کرده ايم و اين اتفاق در مورد اين کافه افتاده است. چون امير با هر روزنوشت جديد يک اثر هنري خلق مي کند و ما از خواندن اين اثر هنري لذت مي بريم. امير از يک پديده خوشحال، ناراحت، عصباني و...است و اين باعث مي شود که بنويسد و يا به تعبير سينمايي اش توليد کند و اين مي شود هنر *خب، لذت طلبي آدم هاي خودخواه و عجول پرورش مي دهد. * به خودم مظنونم که نکند من يک مصرف کننده و لذت طلب خودخواه باشم که حالا روزنوشت ها را به عنوان يک کالاي لذت بخش نگاه مي کنم که يا بعد از مدتي دلم را بزند و يا اين که کالا خودش تمام شود و من هم او را رها کنم! *آيا فکر نمي کنيد ما فقط فيلم ها، داستان ها و موسيقي هايي که شبيه ما هستند را دوست داريم؟ و آيا مصرف آن ها تقويت خودخواهي نيست؟! *ما نه به دنبال کمال و حقيقت که به دنبال خود و باطل حرکت مي کنيم *اين که اصلا اين خود خواهي برعکس آن چه که ما فکر مي کنيم لذت نيست بلکه يک رنج است *من با فوتبال و سينما مخالف نيستم ولي اين ها نبايد باعث تقويت من ما شود و ما روز به روز از هدف خلقتمان دور شويم *به اين توافق رسيده بوديم که بايد به مرحله اي از رشد برسيم که تنها از چيزهاي خوب لذت ببريم *تصور کنيد يک آدمي که عاشق فيلم هاي اسلشر و خون و خون ريزي است، روزنوشتي را در اينترنت به پا کند، بعد از مدتي طرفداراني پيدا مي کند و آن ها زياد و زياد تر مي شوند و به امثال ما مي خندند که مثلا از فيلماي رمانتيکي مثل بنجامين باتن خوشمان مي آيد و پيش خودشان فکر مي کنند که بابا اينا هنوز راه دارند تا به رشدي که ما به آن رسيده ايم برسند و از فيلماي خوب ! لذت ببرند. *ببيند فيلم خوب براي ماها که هنوز درگير خودمان هستيم فيلمي است که خودمان دوست داريم! يعني اين که ما در واقع خودمان را دوست داريم و نه فيلم ها را و تا زماني که ما خودمان را دوست داريم اين اختلاف در طبقه بندي خوب و بد خواهد بود و اين اختلافات در سينما، فوتبال، سياست و ......خواهد بود *وديگر نيازي نداشتيم که اين قدر بي خودي انرژي بگذاريم که به همه بفهمانيم ما بهتر سينماي خوب را مي شناسيم *اگر روزي از اين «چاه ظلماني» رها شديم همه از يک چبز لذت خواهيم برد. همه همديگر را دوست خواهيم داشت حتي فقيرترين و زشت ترينمان را *دم دستي *توجه کنيد رسيدن به آن مدينه فاضله يا بهشت با اين خودمحوري ها و اين خود تحويل گيري ها و اين خود جستجوگري ها امکان ندارد *باور کنيد من هم از چيزهايي که شما لذت بسيار لذت مي برم، مثلا من چقدر از forsake خوشم آمد وبارها آن را گوش کردم ولي اين لذت هم در همان مسير است *در اين شعر و بسياري از شعرهاي عرفاني ما سخن از «جهان دگر» است که براي رسيدن به اين جهان بايد از خود ( بخوانيد خانه، ماشين، زن، بچه و... کامپيوتر) دل کند و آن موقع به آن «جهان دگر» خواهيم رسيد *انصاف بدهيد که لذت بردن از اين جهان دم دستي (فيلم و موسيقي و...) کار کارستاني نيست *يک پيشنهاد ويژه هم دارم که در آن شما مي توانيد همه ي اين حرف ها را بصورت خيلي خلاصه تر از زبان کسي که براي خودش زندگي نکرد *اين روزها کامنت ها بيشتر واکنش در مورد اتفاقات اخير هستند که اين بد نيست ولي فکر کنم ميزان انديشه در کافه قبلا بيشتر از حالا بود *تاثير اين بحث روي خودم کم نبوده است و اين روزها در مقابل هر پديده ي لذت بخشي خودم را غرق سوال مي کنم، اين لذت به چه دردي مي خورد؟ چه سودي دارد؟ چرا اين لذت؟ منشا اين لذت کجاست؟ *امشب توي شهر سعي کردم خوشحالي استقلالي ها را ببينم و البته فقط سعي کردم و به نظرم اين خودش پيشرفت بزرگي است! نه؟! يادم رفت تبريک بگم، آقا مبارکتون باشه *يک ملودرام خوب گاهي وقت ها آن قدر حال ما را خوب مي کند که صد تا پدر خوانده و هفت و پالپ فيکشن و... نمي تونن. ( البته پدر خوانده را در همه حال هستم ) *اگر من گفتم از افسانه ي جومونگ لذت مي برم و البته در عين حال مي دانستم که مني که عاشق پدر خوانده ام نبايد از آن لذت ببرم، طبق اين شرايط بود، يادم مي آيد امير بهمن ماه سال قبل نوشته بود که بعد از ديدن «وقتي همه خوابيم» به يک فيلم هندي! پناه برده است و همان فيلم حالش را خوب کرده است، خب اين چه دليلي دارد که امير قادري با آن سليقه ي محترم از يک فيلم هندي لذت ببرد؟ حالا بايد بگوييم که بين آنجه که امير لذت مي برد و حالش را خوب مي کند با آنچه که اوخوب مي داند( به نظر من مي رسد که مسلما امير سينماي هند را نبايد خوب بداند) اختلاف هست؟! من حتي معتقدم که تحت شرايط خاصي منتقدين حرفه اي ما هم امکان دارد از افسانه جومونگ خوششان بيايد و به نظر شما اين يعني ايجاد آن تناقض نامطلوب لذت در مقابل خوبي؟ *بحث سر ميليونر زاغه نشين بود، من از ديدن اين فيلم لذت بردم و مگر مي شود از موسيقي، فيلم برداري و حتي قصه ي آن لذت نبرد و لي در عين حال مي دانم که ميليونر زاغه نشين فراموش مي شود و آن چه که مي ماند بنجامين باتن است.ميليونر زاغه نشين من را هيجان زده کرد ولي بنجامين باتن محزون و متفکر و خودتان بهتر مي دانيد که هيجانات مي روند و اين تفکرات هستند که مي مانند. *من حرفاي کساني که مي گويند اصلا از ميليونر زاغه نشين لذت نبرده اند و مثلا وسطاي فيلم نيمه کاره رهايش کرده اند، باور نمي کنم.در عين حال مي دانم که ميليونر زاغه نشين يک فيلم يکبار مصرف بود (همان طور که افسانه جومونگ شديدا همين گونه است) ومثلا اگر قرار باشد فيلمي را بيست سال بعد ببينم بنجامين باتن را انتخاب مي کنم.خلاصه نگوييد که اصلا از ميليونر لذت نبرده ايد که دلخور مي شم!

    امیر: این قضیه فیلم هندی دیدن بعد از وقتی همه خوابیم چیست؟ یادم نمی‌آید همچین چیزی گفته باشم. و این که چرا امکان ندارد سینمای هند فیلم خوب تولید کند؟
    بهروز خیری
    پنجشنبه 17 ارديبهشت 1388 - 14:28
    -10
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما
    به نام نامی دوست دیالوگی از « شرق بهشت» هر مرد انتخابی دارد و این انتخاب چیزی است که او را مرد میکند. A man has a choice, and the choice is what makes him a man. مادرم همیشه دلش می خواهد مسابقه فوتبال مساوی تمام شود. می گوید اینطوری هیچ کدام ناراحت نمی شوند. - عمری همه را تر و خشک کرده تا هیچ کس ناراحت نباشد و امروز ناراحت از این که دیگران باید تر و خشکش کنند -پیرزن مهربان آنقدر اطلاعات فوتبالیش زیاد نیست که بداند بعضی مساوی ها از باخت هم بدتر هستند. ولی ایکاش امکانی فراهم بود که همیشه هر دو طرف برنده باشند. اگر چنین بود 18 تیم قهرمان داشتیم و آن وقت اصلاً قهرمانی مفهومی داشت؟ بردن حلاوتی؟ باختن و امید به بردهای بعدی. قهرمانی و امید به قهرمانی های بیشتر. وصل کردن خودمان به تیمهایی و شریک شدنمان در خوشی ها و ناخوشیهایشان. نیازمان به شریک شدن در حسهایی دسته جمعی. پر شدن و خالی شدنهای مدام. نیاز به جنگیدن و بردن. نیاز به امنیت حمایت شدن. حمایت کردن. تن ها و تنهایی ها. مدیر عاملمان می گوید«نمیدانم چرا این همه آدم برای چیزی که ریالی به جیبشان نمی ریزد این همه گلویشان را پاره می کنند و بعد می پرسد چه کار می شود کرد که پرسنل برای شرکتشان این کار را بکنند؟» زیستن لحظاتی با نابترین حسها به دور از نیازهای بیولوژیکی و مادی با منشایی دسته جمعی کمک می کند از یاد نبریم که انسانیم و زنده. وابستگی که یک انتخاب است و هیچ اجباری در آن وجود ندارد. نارسیسمی که در جای جای روح تیم مورد علاقه مان می سازیم و به موجودیتها اکتفا نمی کنیم و بعد در این آیینه تمام قد خودمان را به تماشا می نشینیم. این شبیه سازی که ما را در رسیدن به اصل جنس همراه و همیار می شود خود جزیی است از اصل جنس در صورتی که دیالکتیکی باشد به سمت و سوی رشد و شناخت و معرفت، معرفتی که برای من مثلاً در ادبیات از تن تن ،پرویز قاضی سعید و ر- اعتمادی شروع شد تا رسید به مارسل پروست. برای همین، همان قدر برایم مارسل پروست گران قدر هست که پرویز قاضی سعید، عزیز.- الان هم تن تن را دوست دارم و بی صبرانه منتظر روایت اسپیلبرگ از آن- امید دارم که این سیر و سلوک برای من و همه منجر به خود شناسی و خداشناسی شود تا وصل شویم به منبع اصلی. اما در صورتی که چرخه رشد تکمیل نشود فکر نمی کنم متعالی ترین هنر ها هم به سقف چیزیکه باید باشند، برسند. برای درک هنر متعالی باید منظم بود مطالعه کرد، زندگی و رشد. این هم ممکن نیست مگر با زحمت و تلاش فراوان. وقتی در قله کوه به مسیر سختی که پیموده ایم فکر می کنیم همه برایمان مصایبی است شیرین. وقتی با تله کابین به ارتفاعی می رسی شاید منظره ای را که می بینی تحسین کنی ولی مطمئناً عظمتش را درک نخواهی کرد. هر دوره از شناخت لذتی دارد که بسته به عمق آن دوره ماندگاری متفاوتی ایجاد می کند. در مثال احسان عزیز از جو مونگ، شاید من معادل همین لذت را از رابین هود اورل فلین برده ام و امروز اگر جومونگ را ببینم شاید تداعی خاطره ای از آن لذت برایم لذتی مشابه با همان عمق و ماندگاری ایجاد کند و این یادی است و خاطره ای که نمی تواند مذموم باشد و گناه آلود. فوتبال هم هنر بازی کردن دسته جمعی است و می توان از دوست داشتن پرسپولیس و پروین و قایقران و ابطحی شروع کرد و رسید به بارسلون و لیورپول و گواردیولا ( که همسن هم هستیم) و اریک کانتونا و الکس دلپیرو ... چند روز پیش نموداری توجهم را جلب کرد در مورد ارزیابی تفکر سیستمی در صد سال گذشته که در سال 1900 مهارت مسایل را حل می کرد در 1945 مهارت و پرسنل مسایل را حل می کرد در 1980 مهارت تمام سیستم را بهبود می بخشید و در 2000 مهارت و پرسنل تمامی سیستم را بهبود می بخشند. نمود عینی این تحولات با تقدم، تاخرهایی در تمامی عرصه ها قابل ردگیری است مثلاً در فوتبال با تک ستاره ها همچون دی استفانو شروع می شود و می رسد به تیم ها و تک ستاره هایی مثل پله و برزیل، بکن بایر و آلمان ، کرایف و هلند و ... بعد نفراتی را داریم که به سیستم ها کمک می کند. سیستمهایی مثل هلند رینوس میشل و گولیت، و آرژانتین کارلوس بیلاردو و مارادونا و ... تا می رسد به تیمی مثل بارسلون و تک ستاره هایی مثل مسی، ژاوی، هانری و سیستمی از گواردیولا که همه چیز دارد از حرکت تیمی با تعداد پاس بی نهایت تا شوتها و ضربات ایستگاهی که حرکتهای انفرادی را در بالاترین حد شکوفا می کند و حرکتهای انفرادی که در چارچوب حرکات تیمی هر دفاع بسته ای را باز می کند و این کدام تیم است. تیمی که مردمی ترین تیم دنیا است با لباسی که پرچمشان هست و نمادی که بر آن نقش بسته نه آرمی تبلیغاتی که دعوتی است برای هم نوع دوستی و اینها همه چه زیبا است. و جالبتر اینکه هیچ کس با تمام بزرگیش دیگر کسی نبود که در بارسلون بود.( یواش یواش حسابی بارسلونی می شوم برم ویکی کریستانا بارسلون را که به خاطر این شریک زندگیمان که تهدید کرده بدون او بقیه اش را تمام نکنم ببینم.) مارادونا درست که با ناپل به همه جا رسید ولی همه چیزش را هم همان جا، جا گذاشت. استچکف، فیگو، رونالدو و این اوخر رونالدینهو همه بهترین دورانشان را در این سیستم منحصر به فرد با تعداد پاسهای سرگیجه آور را داشته اند. ( دوستی بعد از برد بارسلون مقابل رئال مادرید این اس ام اس را برایم فرستاده بود.«پیروزی غرورآفرین مردمی ترین تیم دنیا بر مافیایی ترین تیم دنیا را بر تمامی فوتبال دوستان تبریک می گویم. ویوا بارسلونا.» ) حالا چه باک که اقتصاد و سیاست وارد این وادی هم شده و رنگ و بوی دیگری به آن داده - به قول آقای قادری امیدواریم که بی عدالتی نبوده باشد.- ما مصادیق دلخواهمان را پیدا خواهیم کرد و اگر نباشد، خواهیم ساخت تا انرژی بگیریم تا یادمان نرود انسانیم و زنده. چه خوب که هستید. یاحق.

    امیر: لذت بردم از خواندن کامنت‌ات.
    علیرضا اویسی
    پنجشنبه 17 ارديبهشت 1388 - 15:14
    4
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    خدا پیمان ابدی رو بیامرزه یک میهن پرست واقعی بود بر عکس خیلی ها که الان پشت اسم میهن پرست هر کاری که دلشون می خواد بر علیه میهنشون می کنن

    امیرحسین جلالی
    پنجشنبه 17 ارديبهشت 1388 - 15:29
    -13
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما
    سلام؛ اتفاقا دیشب و بعد از پایان بازی مطمئن بودم که خیلی از کسایی که بعد از یه همچین رسوایی بزرگی چنته شون از استدلال خالی می مونه برن سراغ جام جهانی 2002 که تیم اون وقت گاس کبیر هم با داوری اومد بالا و اینها. اما من نیازی به جواب دادن به این قیاس مع الفارق و این تشبیه مغلطه گونه نمی بینم. چون اصولا بحث بازی دیشب کوچکترین ربطی به طرفداری از چلسی یا بارسا یا ناداوری و اینا نداره. بازی دیشب و اتفاقاتش در حقیقت نقطه مرکزی مشکلیه که من با تو یعنی امیر قادری پیدا کردم و درست به همین دلیله که دارم کامنت می ذارم. اینکه بعضی اتفاقات و پدیده ها به دلیل پیچیدگی و ابهام آمیز بودنشون تبدیل می شن به یک محک عالی برای تشخیص عیار آدمایی که ادعایی دارن و در جایگاه مشهوری نشستن. تیم بارسلونای امسال با مربیگری گواردیولا دقیقا همین وضعیتو داشت. اینکه تیمی چپ وراست گل بزنه، به ظاهر تاکتیکی بازی کنه و در سایه ضعف رقبا یکه تاز میدونی بشه که از مرد میدون خالیه. بارسا تا قبل از بازی با چلسی مطلقا و مطلقا با هیچ تیم بزرگ و با کلاسی بازی نکرده بود که عیارش معلوم بشه و دو بازی رفت و برگشت با تیم گاس کبیر اولین محک بود که خب، عیارش رو برای همه معلوم کرد و دیگه حالا کسی جرات نداره از رویایی بودن و این مزخرفات حرف بزنه. البته قبلا هم گنده هایی مثل گابریله مارکوتی گفته بودن که این تیم تاکتیکی نیست و روی کاکل ستاره هاش می چرخه. حالا اینا رو گفتم تا بگم بارسای امسال هم دقیقا مثل قطبی فصل دوم پرسپولیس و فیلم درباره الی مرز بین جوزده ها و با اصالتا رو معلوم کرد. اینجاست که میون تمام هیاهوها و پروپاگانداها اگه کسی پیدا بشه و عمق ماجرا رو بفهمه تبدیل می شه به یک مرجع و می شه روش حساب کرد. تکلیف قطبی که تو جو منفی این فصل همه از جمله تو به دلالی و پول پرستی متهمش کردن بعد از گذشت چند ماه معلوم شد و طرف با عزت و افتخاری بیشتر از بار اولی که به ایران اومده بود روی شونه های مردم دوباره برگشت. تکلیف تیم رویایی ولی پوشالی بارسا هم دیشب معلوم شد و همه دیدن که فرق اصالت هیدینک و تازه به دوران رسیدگی گواردیولا چقدره. تکلیف اصغر فرهادی و فیلم ریاکار و صد در صد فاشیستی درباره الی هم به زودی معلوم می شه. این کامنتو فقط به این دلیل گذاشتم که بگم اگه فاصله ای بینمون افتاده و دیگه اون رابطه قبلی وجود نداره دلیلش دقیقا همین چیزاس. اینکه فهمیدن چیزای ساده و گل درشت مثل آشغال بودن سریال سلحشور یا کثیف بودن فیلم ده نمکی از همه برمیاد و هنری نیست. این فهمیدن چیزای مبهم و با ظاهر فریبنده اس که عیار آدما رو معلوم می کنه. چند نمونه شو نوشتم و بدون شک بازم از این اتفاقا در راه خواهد بود و احتمالا و متاسفانه فاصله ما از این هم بیشتر و بیشتر خواهد شد. البته این تلخه ولی واقعیت داره. موفق باشی استاد.

    امیر: قربانت. فقط نفهمیدم این که دیشب چلسی از بارسلونا خیلی بهتر بازی کرد، و این که هیدینگ مربی واقعا بزرگیه، و این که هیچ وقت ندیده بودم به اندازه دیشب، یک داور بین‌المللی شب رو بگه روز، چه ربطی به ناداوری‌های بازی‌های کره با ایتالیا و اسپانیا داره؟ یعنی اگه چلسی بهتر بود، یعنی که توی اون بازی‌ها ناداوری نشده بود؟ و به عکس اگه قبول کنیم توی اون بازی‌ها ناداوری شده بود، یعنی که دیشب بارسلونا از چلسی بهتر بود؟ یا که چی؟
    سعيده
    پنجشنبه 17 ارديبهشت 1388 - 16:1
    -7
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما
    يلدا دستام رو گرفت گفت كه لاغر شدن يه دفعه دلم هري ريخت. ياد دستاش افتادم عاشق دستاش بودم. ذات همچون وجود داراي سه مرحله است... متن خواني هگل در كلاس دكتر عباديان در حال جريان است. من پرت شدم به سال 81 به دستاش به رفاقتش. اين قدر دور و برم پر شد كه از او خالي شدم و از ياد بردمش. من آدم تنهاي روزهاي دبيرستان با آمدنش فهميدم كه من در رفاقت عقيم نيستم و مي توانم... يلدا مي پرسه دستاش قشنگ بود؟ نه ظريف بود و نه زيبايي خاصي داشت نه ! فقط يادمه كه بلند بود اما من عاشقش بودم. هر يك از دو سو را مي توان ذات پنداشت... سالهاست كه نيست و من در بي خبري از اينكه چه به روز دستاش آمده است.

    امیر: از اون کامنت‌ها بود.
    سيد آريا قريشي
    پنجشنبه 17 ارديبهشت 1388 - 17:2
    0
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    هر چه با خودم كلنجار مي روم، نمي توانم در مورد بازي ديشب چيزي ننويسم. واقعيت اين است كه نه خيلي از بارسلونا خوشم مي آيد و نه از چلسي. ولي تا قبل از شروع بازي دوست داشتم بارسلونا صعود كند. به هر حال بازي اين تيم در رقابت هاي اين فصل آن قدر زيباست كه هميشه بعد از ديدن بازي هاي اين تيم با خيالي آسوده به رختخواب مي روم. اما وقتي بازي شروع شد، مبهوت ماندم. چلسي چقدر زيبا و روان بازي مي كرد و بارسلونا عجب دست و پا بسته بود. چلسي امان كوچكترين حركت بابرنامه اي را به بارسلونا نمي داد. اين گونه بود كه كم كم احساس كردم چقدر دوست دارم چلسي بالا بيايدو نه بارسلونا. آن هم در اتاقي كه 10 نفر از دوستانم آن جا بودند و همگي به شدت از بارسلونا حمايت مي كردند. چلسي برايم شده بود مثل ضد قهرمان هايي كه مي دانستم نبايد دوستش داشته باشم، اما نمي توانستم دوستش نداشته باشم! و آن طرف، بارسلونا قهرماني بود كه دلاوري هايش را به ياد داشتم، ولي در برابر ضدقهرمان دست و پابسته و مقهور بود. هر عقل سليم و هر آدم با انصافي اعتراف مي كرد كه ضدقهرمان به مراتب قوي تر از قهرمان دارد كار مي كند. تا اواخر بازي به اين فكر مي كردم كه مگر ضدقهرمان ها هم پيروز مي شوند؟ مگر در نوآرهاي كلاسيك ضدقهرمان هميشه به سمت سرنوشت قطعي اش حركت نمي كرد؟ به هر حال هيچ فيلمي را به ياد نمي آورم كه ضد قهرمان در آن پيروز مطلق باشد. در اين بين گل نزدن هاي پي در پي بازيكنان چلسي و داوري وحشتناك بازي هم مرا مطمئن مي كرد كه خبري در راه است!

    و اين اتفاق در دقيقه ي 93 رخ داد. باز هم به من ثابت شد كه ضدقهرمان بايد تسليم شود. اما چلسي مردانه تسليم شد. در حالي كه برتر از قهرمان بود، دست تقدير به ياري قهرمان آمد تا باز هم ياد نوآرهاي كلاسيك بيفتم. جايي كه ضدقهرمان به وضوح سمپاتيك تر و "خوب" تر از قهرمان بود. اما به سمت سرنوشت محتومش كه مرگ بود حركت مي كرد.

    و در انتها نمي توانم اين جمله را نگويم كه چهره ي پسرك طرفدار چلسي كه پس از دريافت گل تساوي با تمام وجود داشت گريه مي كرد (و به نظرم يكي از تكان دهنده ترين تصاوير سال بود) باز هم به من يادآوري كرد كه دنيا چقدر نامرد و بي رحم است و "حوادث دنيا چقدر ناعادلانه".

    آقای "لذت"
    پنجشنبه 17 ارديبهشت 1388 - 18:4
    -4
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما
    آن متن بالا را از کامنت های "لذتِ" احسان هاشمی جدا کردم. به نظرم آمد خواندن کامنت هایی با آن حجم کار سختی است و حوصله می خواهد پس زوائدش(!) را گرفتم و دست چینشان کردم و ترتیبشان را کمی(!) تغییر دادم تا... آن دیالوگ را یادتان هست؟ کدام دیالوگ؟ همان که طرف رمان جنگ و صلح را میخواند و می گوید چه کتاب پر شخصیتی و از آن طرف یکی پشت بسته آدامس را میخواند و به معرفت بشری پی میبرد(دیالوگ نابود شد!) .مالِ کدام فیلم بود؟ سوپرمن ؟ کاملش را یادتان هست؟ ای دادِ بی داد پیر شدیم رفت...

    امیر: ای داد. اصلا این جمله رو یادم رفته بود. مال بدمن سوپرمن بود. چند جا می‌تونستم استفاده‌اش کنم؟!
    سيد آريا قريشي
    پنجشنبه 17 ارديبهشت 1388 - 21:17
    2
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما
    راستي آقاي قادري يادم رفت تشكر كنم به خاطر پاسخي كه به سؤال من داديد. باز هم جان هس: پدرخوانده ها به ما نشان مي دهند كه كليسا نمي تواند به انسان آرامش ببخشد. استالين: سينما براي ما، تمام ارتش دنيا براي ديگران. ما پيروز خواهيم شد. شريعتي: آنگونه مي ميري كه زندگي مي كني.

    امیر: به نظرم این خیلی راسته: آنگونه مي ميري كه زندگي مي كني.
    احسان ب
    پنجشنبه 17 ارديبهشت 1388 - 22:58
    2
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما
    دیگر نمی توانستم صبر کنم. دستم توی عید شکست و هر بار می آمدم اینجا و می دیدم کلی آدم تر و تازه اومده و بحثهای تازه راه افتاده و صاب کافه چه عکسهای محشری گذاشته اما دست و دلم به کامنت گذاشتن نمی رفت. حوصله اش را نداشتم. حوصلۀ هیچ کاری را نداشتم. و چه اتفاقات مهمی افتاد توی این دوران نقاهت من. دایی رفت و مایلی کهن آمد و چقدر خدا دوستمان داشت که مایلی کهن رفت و قطبی آمد. چه بلایی از سرمان گذشت، درست مثل تصادف خودم. همه می گفتند چه بلایی از سرتان گذشت. چهار نفر بودیم. داشتیم از دل کویر بر می گشتیم و چه خوش گذشته بود." گانز ان روزز" داشت پخش می شد و یادم نیست کدام ترک بود(یادم باشد از بامشاد بپرسم) که یهو چپ شدیم. دلیلش جادۀ خراب بود یا ترکیدن لاستیک نمیدانم. مهم این بود که همه می گفتند چه بلایی از سرتان گذشت. چهار نفر بودیم و من که دستم شکست بیشترین آسیب را دیده بودم. حوصلۀ فیلم دیدن نداشتم . این برای من که از بی حوصلگی همیشه به فیلم دیدن پناه می برم نشانۀ خیلی بدی بود. معنی اش همین بود دیگر: حوصلۀ هیچ کاری نداشتم. اما باید دلمو میزدم به دریا و امتحان می کردم . راه دیگری نبود. اولین دی وی دی را گذاشتم توی دستگاه و دو ساعت بعد دیدم جواب داده. داشتم بر می گشتم به سینما. به زندگی. میلیونر زاغه نشین خیلی حالم را بهتر کرد. حالا ازون به بعد تقریبآ هر شب فیلم میبینم و چه فیلمهایی. revanche از "گوتز اشپیلمن" اتریشی (که کاندید اسکار هم بود امسال) محشر بود . یکی از بهترین فیلمهایی بود که اخیرآ دیدم. و "اقتباس" چارلی کافمن بزرگ که فرصت خوبی بود تا دوباره کشفش کنم.حالا دیگر برگشته ام به زندگی. حالا هرشب فیلم می بینم و بعدش که سرم را روی بالش می گذارم "مطمئنم که با هفت پوینت میریم جام جهانی".

    امیر: "مطمئنم که با هفت پوینت میریم جام جهانی".
    داوود
    پنجشنبه 17 ارديبهشت 1388 - 23:7
    -3
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    توهین هایتان به بیضایی و هوادارنش می توانست نقد باشد.می توانستید به جای تمسخر و نیش و کنایه و اهانت به او و هوادارنش نقدشان کنید.چه ضرورتی داشت که القاب تمسخر آمیز در نوشته هایتان بکار برید؟چه ضرورتی دارد که توهین هایتان را مدام تکرار می کنید؟چرا با این همه کینه و آتش سخن می گویید؟ کاش لااقل طوری می نوشتید که برای من که همیشه نوشته هایتان را دوست داشتم قابل تحمل می بود...

    متاسفانه دیگر برایم شخصیت قابل احترامی نیستید.

    رضا خاندانی
    پنجشنبه 17 ارديبهشت 1388 - 23:23
    6
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    سلام به همگی .مخصوصا"امیر حسین جلالی عزیز.

    مطمین باش سر الکس با فوتبال نابش انتقام سختی از بارسا میگیره. من شک ندارم!

    راجع به امیر خان هم که حرفی نیست جز اینکه نمیدونم این چند وقته با کیا دمخور شده!!! دیگه مطلباش مثل قبل سر شوقم نمیاره!!؟

    راستی از حامد احمدی چه خبر؟

    ادرس بلگشو گم کردم! میدی بهم؟

    امین
    جمعه 18 ارديبهشت 1388 - 1:14
    7
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما
    امیر چرا اینجوری شده؟ یکم همه چی تلخ نشده؟ چند وقت پیش پویان عسگری اومد و اینجا حرفهای دلش رو بهت زد. الان هم امیر حسین جلالی . البته با قسمتی از حرفهای امیر حسین موافقم البته به غیر از درباره الی و فاشیستی بودنش. اما چرا دوستات حرفشون رو به خودت نمی زنن. اینکه بیای و بگی که شماها دارید مغلطه می کنید و واقعا هم راست میگه . اینکه بخواهیم این بازی رو به 20002 ربط بدیم چیز خیلی مزخرفی به نظر میرسه که نمی دونم چرا به اون پرداختی . اما اینکه حرفهای دلشون رو میان اینجا و به تو میگن فکر نمی کنم چندان جالب باشه . می دونی چی میشه که بدتر میشه؟ اینکه تو هم میایی و با یک عمل کاملا حرفه ایی یه جواب فکر شده و حساب شده میدی و اینجا میشه که معلوم میشه واقعا اختلافهاتون بالا گرفته؟ فکر میکنی ایراد از خودت باشه ؟ به بد مسیری داریم پا میذاریم . اینجاست که فوتبال(دنیا) روی بی رحمش رو به ادم نشون میده.

    امیر: قبلا هم گفتم. واقعا حیف این همه عمر و وقت و انرژی که صرف چیزهای بیهوده می‌کنیم. حیفه به خدا. آخه این جمله یعنی چی: «این که تو هم میایی و با یک عمل کاملا حرفه ایی یه جواب فکر شده و حساب شده میدی و اینجا میشه که معلوم میشه واقعا اختلافهاتون بالا گرفته.» اختلاف چی؟ سر کی؟ این که من دیشب یاد بازی جام جهانی 2002 بیفتم، اصلا چرا باید باعث اختلاف بین چند نفر بشه؟ به جای جواب «فکر شده و حساب شده» باید چی کار کنم؟ به خدا حیرت‌انگیزه این قدر حاشیه. این کامنت البته جواب نداشت. ولی زورم می‌گیره جای این که برین دو تا رفیق پیدا کنین، یه کتابی ورق بزنین، به یه عکس زیبا نگاه کنین، فیلمی ببینین، یه بار دیگه توی صورت پدر و مادر و برادر و رفیق‌تون نگاه کنین و لذت‌اش رو ببرین، یه جوک تازه برای عمو و دایی و خاله‌تون تعریف کنین، یه ترانه رو با صدای بلند بخونین، وسط یه جمع خودشیرینی کنین، شهر بازی برین، یه ترانه جدید کشف کنین، برقصین، دعا بخونین، یه چیزی بنویسین، سفر برین، رانندگی کنین، یه وسیله مفید برای خونه و یه لباس خوشگل آلامد برای تن‌تون بخرین؛ با یه جنس پارچه جدید که پوست‌تون تجربه همجواری باهاش رو نداشته، آغوش‌تون رو باز کنین، ذهن‌تون رو خالی کنین، ذهن‌تون رو جوون نگه دارین، یه خیابون تازه، یه برنامه کنسرت خوب پیدا کنین، خودتون رو پیش یه آدم دیگه توی دنیا عزیز کنین، یه داد بلند بزنین، دست‌تون رو روی شونه یکی دیگه فشار بدین، چهارتا مخاطب تازه پیدا کنین، از یه افسردگی سر شب دیگه در برین، آخر شبی خودتون رو برای خودتون لوس کنین، یه گوشه تازه توی یه رستوران جدید گیر بیارین، کاری کنین پوست دست‌تون با پوست دست چند تا آدم تازه آشنا بشه (که هر پوستی طعم خودش رو داره)، یه گیتار بیس خوب توی یه قطعه تازه پیدا کنین و ریتم یه دیالوگ خوب توی یه نمایشنامه دیگه رو بسنجین،‌ و این که یه دوبلور قدیمی، توی یه فیلم قدیمی چه جوری جای یه بازیگر آه کشیده، خندیده، سلام کرده، و ایوگن شوفتان یه محل تنگ دیگه رو چه جوری نورپردازی کرده، این که به عضلات لرزون و متورم یه دونده نیگاه کنین که تازه از خط پایان گذشته، و به یه جای کات توی یه فیلم دیگه از استیون سودربرگ، یه ایده تازه، این که یه فکر تازه برای پول درآوردن بکنین، این که یه مسیر تازه برای برگشتن به خونه کشف کنین، این که یه سوال دیگه از خودتون بپرسین، که نتونین جواب‌اش رو بدین، این که هدر رفتن زحمات‌تون رو ببینین، این که از خودتون بپرسین «قدرت» چیه، «سرنوشت» چیه، و «فساد» چی؟ این که یه بار دیگه به مرگ فکر کنین، این که یه لید گیتار جذاب پیدا کنین، این که سعی کنین بهتر راه برین،جذاب‌تر لبخند بزنین، لینک‌های تازه پیدا کنین،‌ این که سنگی روی سنگی بذارین، یه خرده شیشه از وسط خیابون بردارین که پای کسی روش نره، لاستیکی رو پنجر نکنه، این که وقتی لازم شد دعوا کنین، اگه نه فرار کنین، بدوین، در کمین حادثه بعدی روز و روزگار باشین، یه تهدید دیگه رو به فرصت تبدیل کنین. این که یه مشکل رو حل کنین با علم به این حقیقت که الانه که مشکل بعدی سر برسه، این که یه فاصله رو از بین ببرین، کاری کنین چند آدم تازه دل‌شون براتون تنگ بشه، این که کشف کنین چه کفشی به پاتون می‌آد، غذاتون رو با چه ماهی‌تابه‌ای درست کنین راحت‌ترین، به دل‌تون می‌چسبه، سرسره بلنده «سرزمین موج‌های آبی» رو کشف کنین، یه «فیفا 2009» بازی کنین، بزنین زیر گریه، یه چالوس برین، بلند بخندین، یه معادله ریاضی حل کنین، و به لحظه روشنایی رسیدن به جواب‌اش برسین، یه برنامه تازه برای بعد از ظهرتون جور کنین، مبادا که دیگه سرحال نباشین، یه گیر ذهنی دیگه رو کنار بذارین، ذهن‌تون رو خلوت‌تر کنین، توی یه مسابقه و رقابت دیگه برنده بشین، برای یه خاطره دیگه اشک بریزین، فکر کنین که باید توی انتخابات ریاست جمهوری آینده باید به کی رای بدین... و بالاخره این که سعی کنین به رفیق‌تون، همکارتون، مشتری‌تون، مخاطب‌تون، فکر کردن یاد بدین جای این که جوری زندگی کنین که همه بتونن فکرتون رو بخونن و اجراش کنن. (و در این صورت طبیعیه که راه‌تون از هم جدا بشه تا وقتی یه جای دیگه از مسیر به هم برسین و البته در این مسیر به آدم‌‌ها و ذهن‌های تازه‌ای برخورد کنین.)... جای همه این چیزا، امین خان نشستی و داری به چه چیزایی فکر می‌کنی.
    مهدی
    جمعه 18 ارديبهشت 1388 - 2:45
    -3
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما
    من یک نکته رو هنوز نفهمیدم جون بچه ات روشنمون کن تو از وقتی همه خوابیم خوشت نیومده یا از سگ کشی و مسافران و مرگ یزدگرد و باشو و رگبار و.. هم خوشت نمیاد یا از کل کتاب های چاپ شده بیضایی هم خوشت نیمده باور کن اگر این رو جواب بدی لاقل جو یک مقدار اروم میشه می دونی چون خیلی ها که مرگ یزدگرد رو دوست دارند فکر می کنند تو با بیضایی مرگ یزدگردشون مخالفی یا با بیضایی باشوشون مخالفی در حالی که دیدم که تو بخش دیالوگ های سایت از یکی از بهترین دیالوگ های دیباچه نوین شاهنامه استفاده کردی یا چند جا علاقه ات به سگ کشی رو ابراز کردی خب به نظرم این رو به صورت کلی و صریح بگو

    امیر: سگ کشی فیلم مورد علاقه منه.
    مهران
    جمعه 18 ارديبهشت 1388 - 2:50
    -3
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    سلام من جلو سالن اخختامیه هم ازت پرسیدم گفتی نه !خواستم ببینم سرانجام تردید(واروژ)رو دیدی اگر دیدی به نظرت چطوره ؟دوم هم اینکه جوانی بدون جوانی کاپولا به نظرم کار محشری شده نظرت چیه؟

    amir
    جمعه 18 ارديبهشت 1388 - 11:4
    4
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    سلام لطفا ایمیلتون رو چک کنید

    محی
    جمعه 18 ارديبهشت 1388 - 11:16
    -2
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما
    سلام استاد فیلم مترسک بود که دربارش زیاد میگفتی . یادت که هست؟ سال ساخت ، کارگردان این چیزاش رو لطف میکنی برام بزاری؟

    امیر: چه اتفاقی. می‌دونی که این روزها یه بمب خبری درباره مترسک داریم و تو الان داری ازش می‌پرسی: جری شاتزبرگ، فیلمنامه گری مایکل وایت، بازیگران: آل پاچینو و جین هکمن.
    بهروز خیری
    جمعه 18 ارديبهشت 1388 - 12:50
    1
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    به نام نامی دوست

    -برای محمد رضا جلالی همیشه عزیز که زود عصبانی می شود و عصبانی شدنش هم برایمان عزیز است، در دورانی که هیچ کس نه هیجانزده می شود نه شاد نه ناراحت و نه عصبانی

    راست می گویی محمدرضا جان، چلسی حقش حذف شدن نبود ولی حقش برنده شدن هم نبود. من بازی رفت و دقایق زیادی از این بازی را به علت خستگی و چرت زدن خواب بودم و وقتی شریک زندگیم بیدارم کرد که« بلند شو سریال تمام شد فوتبالت را نگاه کن» دقیقه 92 بود و اینیستا شوت گل رو می زد، نه می دانستم بارسلون 10 نفره شده و نه می دانستم داور روی اعصاب بازیکنان چلسی راه رفته و چند خطای مشکوک را نگرفته. می شود خیلی چیزها نوشت و گفت از فلسفه نوع بازی، ریشه های دو تیم، از دفاع کردن _ با آنکه طرفدار فوتبال هجومی هستم خوب دفاع کردن را هنر می دانم و می دانم که درست می گویی تاکتیک و تایمینگ و هماهنگی در چنین فوتبالی مردان میدانی مثل هیدینگ بزرگ می خواهد. - محمد رضای عزیز، خوب گفتن از تیمی مثل چلسی سخت نیست. تیم ای که از زمان گولیت با آنکه به اریستو کراتی متهم بود ولی با فوتبال ترکیبی هلندی، ایتالیایی و انگلیسیش صفحات رنگینی به فوتبال دنیا افزود که زولای همیشه محبوب من با ویالی قدرتمند تمثیلی از آن بودند. بعد هم که مورینیوی خاص بود و تیم فوق العاده اش. حال اگر کسی سعی در بد گفتن از این فوتبال نابی که فوتبالیستهایی مانند لمپارد با شوتها خارق العاده اش و تری با هوش و رهبری ایده آلش و دروگبا با تیز چنگی اش پرچمداران آن هستند، مثلاً با انگ تمارض و فریب داور داشته باشند، برای شخص من به عنوان یک تماشاگر مشتاق و علاقه مند فوتبال آزار دهند هست، همان قدر که صحبت کسی مثل تو که با نوشته هایت ثابت کرده ای فوتبال را خوب می شناسی هم در میدان و در پشت پرده در مورد تاکتیکی نبودن بارسلون با آن همه مربی صاحب سبکی که امروز گواردیولا وامدار آنها ست برایم تاسف برانگیز بود.

    سایت گل: یوهان کرویف بر این باور است که بارسلونا باشگاه سابق او لیاقت کسب بلیت رم برای حضور در فینال لیگ قهرمانان را داشت. او می‌گوید بارسلونا بهترین بازی خود را در استمفورد بریج انجام نداد.

    او دو داور بازی‌های رفت و برگشت را هم زیر سوال برده و گفته چلسی تنها باید تقصیر را به گردن خود بیندازد: «به عنوان مربی تمایل داریم درباره داوران صحبت نکنیم و وقتی هم این کار را انجام می‌دهیم نباید برای هدفی خاص باشد. اما حالا به عنوان یک تماشاگر می‌توانم بگویم که به دلایل متفاوت، دو داور دیدارهای رفت و برگشت دو نفر از بدترین داوران اروپا بودند. هنینگ اوربو در استمفورد بریج همان قدر بد بود که ولفگانگ اشتارک در نوکمپ. داور نروژی اریک آبیدال را بی‌دلیل اخراج کرد، پنالتی پیکه را ندید و چند پنالتی مشکوک دیگر را هم نادیده گرفت. روشن است برای دیدارهای نیمه‌نهایی لیگ قهرمانان با این هیجان و شور نباید این دو داور را انتخاب می‌کردند. آنها بد بودند.»

    کرویف همچنین گفته گاس هیدینک چاره‌ای جز تکرار رویکرد بازی رفت و انجام بازی دفاعی نداشت، هر چند که در نهایت این به زیان چلسی تمام شد: «هیدینک کسی نیست که این سبک را دوست داشته باشد اما می‌دانست مقابل تیم بارسلونایی که از نظر فنی سرتر است این تنها گزینه ممکن است. این استراتژی را در نوکمپ برگزید و آن را در خانه تکرار کرد، اما این محافظه‌کاری بیش از حد چلسی را کشت. بله، آنها موقعیت‌های بیشتری نسبت به بارسا داشتند اما حتی زمانی که بارسا ده نفره شد هم به بازی تدافعی ادامه دادند. آنها دیدیه دروگبا را از زمین بیرون آوردند چون فکر می‌کردند بازی تمام شده، و خطر دیگری وجود ندارد. اما اشتباه می‌کردند. اگر به تمام 180 دقیقه نگاه کنید می‌بینید که تیمی که به رم خواهد رفت تنها تیمی بود که سعی کرد فوتبال بازی کند و آن قدر خوب بود که این فرصت را بیابد.»

    چه خوب که هستید.

    یا حق

    عقیق
    جمعه 18 ارديبهشت 1388 - 12:53
    5
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    حسودیم شد!

    مصطفی غضنفری
    جمعه 18 ارديبهشت 1388 - 13:43
    -6
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    حیف که هوای بوشهر گرمه الان و هیچ کاری نمی شه کرد وگرنه بعد از خواندن این همه مطلب شورانگیز کم کمش باید تاریخ سینما یا یه چیز دیگه رو تکون داد

    حامد ب
    جمعه 18 ارديبهشت 1388 - 13:59
    8
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    باغ شيطان را ديده ام (سوزان هيوارد و ريچارد ويدمارك هم دارد) "هنري هاتاوي" يك كارگردان قدر ناشناخته است كه فيلمهاي نازنيني ساخته مثل افسانه گمشدگان، شمال به آلاسكا، پسران كتي الدر و ......

    وراكروز را دنبالش بودم كه ببينم ولي شما يكي ديگه رو به ليست اضافه كرديد : "وسترنر"

    حالا كه بحث وسترن و وايلره مي خوام يه خوبشو معرفي (و براي اونايي كه ديدن يادآوري) كنم: "BIg Country" طولاني و زيبا با موزيك عالي و حضور گريگوري پك، چارلتون هستن، جين سيمونز و كارول بيكر

    بهروز خیری
    جمعه 18 ارديبهشت 1388 - 14:32
    -7
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    آقا معذرت گاف دادم امیرحسین خان جلالی نه محمد رضا

    کاوه اسماعیلی
    جمعه 18 ارديبهشت 1388 - 16:3
    -4
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    آقا این وسترنر را تا الان ندیدم....از دستش دادم؟.....ولی وراکروز را همیشه هستم.و اینکه چلسی برای "من" مثل فیلمی از دیوید لینچ است و بارسلونا مثل فیلمی از وایلر...البته نبوغ لینچ را ستایش میکنم ولی ترجیح میدهم فیلمی از وایلر را تماشا کنم .....

    تونی راکی مخوف
    جمعه 18 ارديبهشت 1388 - 18:30
    5
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    سلام

    1- آره موافقم با مطلبی که درباره زوج پاچینو – فایفر در همشهری جوان چاپ شده بود. در کامنت قبلی هم که اشاره کرده بودم. جالبش اینه که این دو نفر هم به فاصله 4 روز البته با 18 سال اختلاف متولد شدند.

    درست بهار سال 85 بود که به همراه اخوی گرامی جناب آلفردو گارسیا ( که دیگه باید به سبک این فیلمهای وسترن یه اعلامیه wanted : dead or Alive براش نصب کنیم دم در کافه.) که فرانکی و جانی رو با هم زدیم . کمدی رمانتیک هم آل پاچینویی باشه خوبه.

    نمیدونم نظرتون رو ولی به نظرم این (همین زوجهای برتر سینمایی) میتونه موضوع خوبی برای یک نظر سنجی باشه. خوب فعلا انتخاب خودم علاوه بر پاچینو – فایفر ، میتونه جک لمون – شرلی مک لین و حتی جان تراولتا – اوما تورمن هم باشه...

    2- بحث چهارشنبه شب فریدون جیرانی در برنامه دو قدم مانده به صبح شاید پس لرزه این بحثهای چند وقت اخیر حول و حوش فیلم آخر بیضایی بوده باشه. نمیدونم کامل دیدین یا نه ولی من که بجز دقایقی تماشای فوتبال رو ترجیح دادم.

    3- به احسان هاشمی: حتما یونگ پو هم نماد ذوب آهن و شایدم پرچم پرنده سپاه نماد فولاد خوزستان و حتی ترکیبی از پرسپولیس و سپاهان بوده؟؟!!! این چه تشبیهیه دوست من.!!!!!

    4- به دوستان بارسایی: بابا حتی خود گواردیولا هم تسلیم شده بود. همون جا که رفت و دست انداخت گردن هیدینک و احتمالا تبریک هم گفت. و وقتی امیر میگه که یاد بازی کره با ایتالیا و اسپانیا افتاده چه عیبی میتونه داشته باشه.؟ شاید واقعا این کفاره هیدینک بود ، حتی عادل هم خوب گفت که " امشب بارسلونا مزد بازیهای خوب طول لیگ امسالشو گرفت نه بازی مقابل چلسی".

    و اینکه به اندازه خیلی از شماها حرص خوردم از دست داور و احتمالا چند تا فحش هم داده باشم بهش اون وسطا. اگر من جای بالاک بودم چنان کشیده ای میخوابوندم توی صورت داور که یادش نره. فوقش محرومیت بود دیگه ولی ارزش قسمتی از این همه حرص خوردن رو داشت. اون داور بازی ایتالیا – کره که یادتون هست. با اون صورت خشک و اون موهای چرب و اون شقیقه ای که نداشت.!!!

    5- یه سوال:" اگه یه ماهی مرده لای جلیقه ضد گلوله بگذارن و بفرستن در خونتون " به چه معناییه؟ هر کی گفت مال چه فیلمی بود؟؟؟؟

    6- کسی اینجا فیلم two mules for sister Sara ( احتمالا: یه جفت قاطر برای خواهر سارا) رو ندیده؟

    این پایان نیست..............

    سرپیکو
    جمعه 18 ارديبهشت 1388 - 20:0
    -6
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    برای تونی راکی مخوف:

    دو قاطر برای خواهر سارا/ از دوست داشتنی ترین فیلم های دان سیگل هست/ البته من بیشتر توی این فیلم (شرلی مک لین) رو دوست دارم...

    سرپیکو
    جمعه 18 ارديبهشت 1388 - 20:2
    4
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    وای «گری کوپر» (رویای آمریکایی خوب) وسترنر را با عمویم دیدم! روی (vhs)البته اون موقع هنوز کوپر را نمی شناختم / ولی یادمه چقدر چهره این مرد برام دوست داشتنی بود!

    (وراکروز) را که عاشقشم! بازی کوپر (بنجامین!) به همراه برت لنکستر با اون خنده های بی امان چقدر خاطره انگیزه! این فیلم یکی از بهترین های وسترن کلاسیک تاریخ سینماست! البته کارگردانی آلدریچ هم سهم مهمی توی این فیلم داره... (آخرین غروب) آلدریچ رو هم دوست دارم...

    (باغ شیطان) یکی از وسترن های خوب و ساده ست که بازیگرانی مثل کوپر و سوزان هیوارد و ریچارد ویدمارک جذابیت خاصی بهش بخشیدن! فیلمبرداری این فیلم هم واقعا دیدنه و موسیقی برنارد هرمان هم که واقعا شنیدنی...!

    یه روز یه جایی خوندم کسی نوشته بود/ یک عکس از گری کوپر تاریخ سینما رو می ارزه!...

    امیر خان باز هم به یه دلایلی از این کار ها انجام بده...

    خیلی آقایی...

    سعید حسینی
    جمعه 18 ارديبهشت 1388 - 20:2
    18
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما
    برای همه می گم هر طور شده فیلم سلندر رو به کارگردانی واروژ کریم مسیحی و نویسندگی بهرام بیضایی پیدا کنید ببیینید تا بفهمید مفهومی به نام سینمای ملی رو این 2 نفر در یکی از بهترین دقایقی سینمایی این مملکت چه طور به عینیت رسوندند هنوز زبانم از بیان از عمق و قدرت این فیلم ناتوانه این فیلم 30 دقیقه ای اول از درون خردتون می کنه و در 1 دقیقه ای پایانی فیلم یک آدم جدید ازتون می سازه ای وااای زبونم قاصره از بیان عظمت این کار فقط ببینیدش ...

    امیر: خیلی فیلم خوبیه و دیدن‌اش واجب.
    بهرنگ
    جمعه 18 ارديبهشت 1388 - 20:34
    5
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما
    وای عجب سایت باحالیه این http://redsong.ir آهنگای خیلی خوبی داره یکی از آهنگاش بنگ بنگه که توی فیلم بیل را بکش نانسی سیناترا میخونه این آهنگ رو 13 نفر خوندن! هر 13تاش هم تو سایت هست!!!!!

    امیر: این همون سنسوره‌اس. آره. سایت درجه یکیه و خیلی چیزهای خوب توش پیدا می‌شه. دست صاحب‌اش درد نکنه.
    آریان.گ
    جمعه 18 ارديبهشت 1388 - 21:24
    -2
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما
    فيروز كريمي: گفته‌ام براي مايلي‌كهن قيم بگيرند خوشحاليم كه قلعه‌نويي جان سالم به در برد كسي كه اقرار مي‌كند ديوانه‌ام، بايد به كمكش رفت سرمربي تيم فوتبال صباي قم گفت: همه‌ي عوامل بايد كمك كنند تا محمد مايلي‌كهن به شرايط نرمال خود بازگردد. به گزارش خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا) ـ نمايندگي قم؛ فيروز كريمي صبح روز سه‌شنبه در جمع خبرنگاران گفت: از نظر وجداني هم كه باشد بايد قبول كنيم كه محمد مايلي‌كهن براي فوتبال ايران زحمت‌هاي بسياري كشيده است اما، در شرايط فعلي او از حالت نرمال و عادي خارج شده و بايد به وي كمك كنيم وي افزود: بايد دست به دست هم دهيم تا مشكل مايلي‌كهن رفع شود. چرا كه اين مشكل ممكن است براي هر كسي پيش آيد و اگر براي بنده هم روزي چنين شرايطي ايجاد شود، از ديگران انتظار كمك دارم كريمي تاكيد كرد: براساس اتهامي كه مايلي‌كهن به بنده وارد كرده است، شكايتي را تنظيم و آن را تحويل دادگاه داده‌ام اما، چون خودش صراحتا اعلام كرده كه ديوانه است، به دليل حفظ موقعيت و شرايطي كه دارد، گفته‌ام قيمي در نظر بگيرند كه او به خودش و ساير دوستان صدمه نزند وي افزود: پس از اينكه در كلاس مربيگري فدراسيون فوتبال مايلي‌كهن صندلي را به طرف امير قلعه‌نويي پرتاب كرد و با وساطت دوستان، قلعه‌نويي از مهلكه جان سالم به در برد، ما خدا را شكر مي‌كنيم كه اكنون قلعه‌نويي در كنار ماست. ما از فدراسيون فوتبال براي برگزاري چنين كلاس‌هاي پيشرفته‌اي تشكر مي‌كنيم و البته تقاضا كرديم تا يگان‌هاي ويژه تمهيدات خاصي را براي اتفاقاتي كه در اين كلاس مي‌افتد، داشته باشند. بنده شخصا گارد امنيتي خاصي را تدارك ديده‌ام تا به طور نامحسوس محافظتم كند وي گفت: ما واقعا نگران مايلي‌كهن هستيم. چرا كه جدا از مسايل و اتفاقاتي كه رخ داده، ممكن است او جراحت و صدماتي را به خودش نيز وارد كند. ما بايد دست به دست هم دهيم و به او كمك كنيم و البته فدراسيون فوتبال هم در اين زمينه اقدامات لازم را به عمل بياورد. چون اين مساله از بحث ديني ما نيز خارج نيست فيروز كريمي با اشاره به آيه‌اي از قرآن گفت: كسي كه اقرار مي‌كند ديوانه‌ام بايد درصدد كمك او بشتابيم. در عين حال دادستان نيز اعلام كرده است ايشان با توجه به شرايط فعلي‌اش قيمي نيز داشته باشد «ياد حاجي‌ فيروزها به خير» :يادداشتي از مايلي‌كهن درباره‌ي مسايل اخير فوتبال به گزارش ايسنا؛ متن كامل اين يادداشت كه به گروه ورزش ايسنا نمابر شده است، به اين شرح است "قديم‌ترها، نزديك سال نو، عده‌اي با دل پاك، صورت خود را سياه مي‌كردند و كارهايي مي‌كردند و حرف‌هايي مي‌زدند كه هم مردم را بخندانند و هم از اين راه روزگاري بگذرانند و امرار معاش كنند اي واي بر اين دنيا كه امروز عده‌اي ديگر، برخلاف قديم، به جاي اينكه صورت خود را سياه كنند، ديگران را سياه مي‌كنند و نه براي تامين معاش روزانه، بلكه براي زندگي ظاهري بهتر، كارهايي مي‌كنند كه اگر مردم بدانند نه تنها نمي‌خندند كه بر اين همه ظلم و فساد وارد شده توسط آنها و دوستان‌شان گريه مي‌كنند تنها نقطه اشتراك اينها با قديمي‌ها اين است كه با حرف‌هاي‌شان مردم را مي‌خندانند واقعا اگر در اين دنيا و به زعم اين آقايان، من ديوانه‌ام، زهي سعادت كه عاقلان اين دنياي ساختگي، همان‌هايي هستند كه به زور آمپول و ناسزا گفتن و ديدن اين و آن و... به دنبال پيروزي در زمين كوچك فوتبال هستند و چه كوچك است اين مستطيل سبز و چه گذراست اين دنيا. غافل از اينكه در اين دنياي كوچك، هر چيز از نازك شدن گسسته مي‌شود الا ظلم كه هرچه ستبرتر مي‌شود، به زوال نزديك‌تر مي‌شود

    امیر: خیلی خوبه که این سنسور توی روزنوشت وجود داره که هر چیز خوندنی‌ و اتفاق قابل عرضه‌ای رو...
    سیاوش پاکدامن
    جمعه 18 ارديبهشت 1388 - 23:7
    -14
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    اجازه میخوام به شدت ابراز ذوق زدگی کنم از متنی که امیر قادری در جواب امین نوشت. این به این ربطی ندارد که این متنرا امیر نوشته یا به این حرفها عمل میکند یا نه؟! مهم این است که این نوع جهانبینی را به شدت دوست دارم و قبول دارم و این شاید قوی ترین متن مختصر و مفیدی بود که این جهانبینی را شرح میداد

    (خود امیر هم فهمیده که چه نوشته و چقدر خوب نوشته که آنرا آورده صفحه اصلی)

    (این البته دلیل نمیشود که از به هم خوردن میانه چند دوست دور مشترک ناراحت نباشم .و البته به خودم حق میدهم که چون از ریز موضوعات خبر ندارم قضاوتی نکنم)

    .

    طرفدار چلسی هستم و یک فصل از دیدن بازیهای بارسلون لذت بردم. حالا که داور گند زد به همه چیز امیدوارم بارسلون به حق خون دل گاس کاردرست هم که شده منچستر را له و لورده کند (اینجا اگر دستتان را گره کنید و با حرص بزنید روی سینه، حس کامل میشود)

    حامد ب
    جمعه 18 ارديبهشت 1388 - 23:55
    3
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    به تونی راکی مخوف : يعني صاحب جليقه الان تو دريا پيش ماهي هاست. اسم فيلم رو هم بقيه بگن!

    محبی-دبیر ادبیات-تهران
    شنبه 19 ارديبهشت 1388 - 0:25
    16
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    سلام به مدیر محترم سایت سینمای ما جناب قادری...خسته نباشید قربان از این همه فعالیت برای این سایت که راحت میشه گفت پربیننده ترین سایت سینمایی ایرانه.

    امیرجان فکر میکنم مطالب تولیدی بخش داخلی یه ذره کم شده و انگاری که بیشترین حجم تولید مطالبو محول کردین به بخش خارجی،درست مثل الاکلنگ که یه کفه بالا میره و اون یکی پایین.

    غرض از مزاحمت خواستم عرض ارادت کنم و بعد دست مریزاد بگم به خاطر کیفیت مطالب سینمای جهان و به خصوص سبک نگارششو ن که تلاش میشه همه نکات دستوری فارسی توشون رعایت بشه. به گمانم این قضیه بیشتر از همه در مورد بخش فیلم روز به قلم حامد مظفری و همچنین ترجمه های جناب جوادی رخ میده. فقط با اینکه این دو نفر رسم الخط خوبی دارن و تقریبا هر هفته هم مطالبشون آپ میشه چرا بهشون روزنوشت نمیدین که یه جورایی درددلای سینمایی شون رو هم روایت کنن درست مثل شیدا شیرازی که البته تازگیا کمی تنبل شده!

    رضا رادبه
    شنبه 19 ارديبهشت 1388 - 3:25
    4
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    فوتبال چیز بسیار جالبی است.

    آستا نه ی تحمل خیلی ها را مشخص می کند و آن وقت یک هو یک آدم حسابی و فرهنگی که فیلم می بیند و کتاب می خواند و شرایط را تحلیل می کند و به این دقت سره و ناسره را جدا می کند که راستش خود این نشان می دهد که طرف چقدر حق به جانب است (فرقی هم نمی کند کثیف بودن "اخراجی ها 2" به همان اندازه چرند است که داوری شیفته وارشان درباره ی قطبی ) ؛ آن وقت چنین آدمی یک هو رگ گردنی می شود و همه چیز را به همه چیز ربط می دهد و می شود آن چه می شود.

    در آن بازی حق "چلسی" بود که برنده شود و برنده شده بود ( علی رغم همه ی آن ناداوری ها) ولی بارسلونا شانس آورد و برنده شد.

    تام آن زد و بندها و پشت پرده اگر هم وجود داشته باشد باید طراح آن احمق تمام عیاری بوده باشد که نفهمیده ساده تر آن است که داور یک پنالتی برای بارسلون بگیرد و خیال خودش را راحت کند.

    من شخصا" فکر می کنم داور را توجیه کرده بودند که پنالتی نگیرد ولی داور بیچاره وقتی توی زمین آمد یادش رفت که کدام تیم را کفته بودند برایش پنالتی نگیرد ، در نتیجه داور کمی فکر کرد و یک نتیجه ی منطقی گرفت ؛ تصمیم گرفت کلا برای هیچ کدام پنالتی نگیرد .

    اوخر بازی بود که این دیالوگ ها بین دو نفر رد و بدل شد که نوار گفتگوی آن را تصا دفا" پسر پیدا کرده و چون حال خرابی داشته بجای یکی از آهنگ های آخرین آلبوم "با ب دیلان" به اشتراک گذاشته . این دیالوگی است بین دو نفر که یکی انگلیسی را با لهجه ی کاتالان حرف می زند .

    - بازی داره تموم میشه ؛ فکر نمی کنید گند زدید ؟ من روی قول شما حساب کرده بودم .

    - خب ؛ فکر کنم کاملا نا امید نباشم ؛ بارسلونا برنده میشه البته اشکالش اینه که باید شانس بیاره که نمی دونم چه جوری به اطلاعتون برسونم که اون دیگه از دست ما خارجه!

    خیلی جالب است که ته تهش آدمی فهمیده است که شبیه من فکر کند.

    در آن بازی من طرف دار چلسی بودم اما جدا" دلیلی نمی بینم یقه ی هر کسی را که بارسلونی بوده بگیرم چون راستش چیزی را عوض نمی کند و این که فوتبال فقط برد ها را به یاد می آورد.

    اتفاقا" ناداوری آن بازی آدم را بیشتر راضی می کند که اگر داور این قدر ملنگ نبود چلسی برده بود و تمام ؛ این دوست ما اگر آن بازی منچستر-بایرن 1999 را دیده بود که منچستر چه طور شانس آورد و

    قهرمان شد چه کار میکرد اگر بایرنی بود ؟ ( این را با تمام علاقه ام به منچستر و سر الکس می گویم و منتظر دومین قهرمانی پیاپی منچستر هستم)

    روزگاری نه چندان دور این همه عمق فهمی ها و پروپاگاندا ستیزی ها را هم گدار در نامه ای به تروفو نوشت و از شکافی گفت که بینشان افتاده است ؛ تروفو در جواب نامه ای نوشت که خواندنی است (این دیگر مثل نامه ی چاپلین به دخترش نیست! - رجوع کنید به کتاب "نامه های تروفو " ترجمه ماندانا بنی اعتماد ) و سطر آخرش همیشه یادم است که

    " من هم اگر چون تو ، وفای به عهد نکرده بودم ؛ تر جیح می دادم به خاطر عشق زنی باشد تا برای آن چه ، تو آن را تحول روشنفکرانه می خوانی"

    آریان.گ
    شنبه 19 ارديبهشت 1388 - 9:57
    6
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    مصاحبه با بازیگر نقش جذاب کاپیتان در بنجامین باتن

    http://www.premiere.com/Feature/Interview-Jared-Harris

    شقایق کسرایی
    شنبه 19 ارديبهشت 1388 - 14:9
    10
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    سلام آقای قادری عزیز!

    چقدر احساساتی شدید!جوابتون به کامنت امین،که تو روزنوشتم گذاشتینش،از شما بعید بود!واقعا خوشم اومد!!حالا جدی همه ی این کارا رو می کنید؟!خواستم جاهایی از جوابتونو که دوست داشتم جدا اینجا بنویسم دیدم همش خوبه و نمیشه انتخاب کرد!به هرحال این جزئیاتش خیلی قشنگش کرده...

    هنوزم مسافرتید؟نمایشگاه کتاب نمیاید؟من که تقریبا هرروز اونجام...شاید اولش که آدم می خواد تو غرفه ها رو بگرده یه کم شلوغ و کلافه کننده به نظر برسه_مخصوصا برای من که حواسم به جز کتابا بیاد به دوستمم باشه که تند تند از بین جمعیت راه باز میکنه و به زور یه نگاه کوچولو به کتابا میندازه گاهی به اصرار من_اما اگه به جنبه های مثبتش نگاه کنی و فکر کنی که وسط اردیبهشت بین این همه کتاب محشر که برای خونده شدن وسوسه ات می کنن،گیر کردی نمیشه ذوق نکنی و از کمبودای نمایشگاه بگی!

    بازم به خاطر اون متن فوق العاده،که کلی به درد بخورم هست،ممنون!

    ابراهیم
    شنبه 19 ارديبهشت 1388 - 15:10
    9
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    مدتها بود که دستم به نوشتن و کامنت گذاشتن تو کافه نمی رفت. راستش این کافه دیگه اون کافه ای نبود که زمانی از خوندن تک تک روزنوشتها و کامنتها سر ذوق می اومدم -اگرچه هر روز می خوندمشو هنوزم تک و توک نوشته هایی بود که منو سر ذوق بیاره و ذوق زده شم مثه عکس آدری بزگ که بیلی وایلدر عزیز داشت دزدکی نگاهش میکرد یا عکس Wall-e که امیر کار کرد و چند تا از کامنتا مثه کامنتهای دوست عزیزی به اسم بهروز خیری که حس زندگی توشون جریان داشت- فضای کافه دیگه شده شبیه میدون شهر تو فیلم وسترن که همه سعی دارن اون یکی رو از میدون به در کنن و لهش کنن. هوای کافه بدجور خفه شده و فکر کنم هواکشش احتیاج به تعمیر داره تا یه کم دودها رو بکشه و ببره بیرون تا بشه مثه همون زمانی که همه میومدن چاییشونو میخوردنو حرفشونون میزدن با هم اختلاف نظر داشتن ولی دنبال له کردن همدیگه نبودن. امیر جان! من همون کافه رو میخوام و از تو هم اونو میخوام. حالا که نوشتم بذار عقیدمو درباره فوتبال بارسا و چلسی بگم: "خدای فوتبال علیرغم همه بیرحمیش خدای عادلی هم هست. انصاف حکم می کرد بارسلونی که یک ساله همه فوتبال دوستای دنیا رو سر ذوق اورده به فینال برسه و روبروی منچستری بازی کنه که اونهم با اعجوبه ای به اسم فرگوسن تیم دیگه ای که این روزها هوای تازه رو با فوتبال به روح آدم تزریق میکنه. چلسی فینال رو تو همون بازی رفت از دست داد اونجا که نود دقیقه ضد فوتبال بازی کرد اما نمیدونست خدای عادل فوبال بیرحمانه تو دقیقه نود و سه میاد سروقتش و با دست خودش توپو هول میده تو دروازه." راستی حال و هوای من بعد برد بارسا مثه قهرمانی فصل پیش پرسپولیس بود. راستی کاش یکی به یاد مایلی کهن و فیروز کریمی می اورد که فوتبال یعنی این...

    احسان هاشمی
    شنبه 19 ارديبهشت 1388 - 15:37
    -4
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    سلام

    یکی از بخشای جالب در مورد «لذت» اینه که خیلی از ما، خیلی عجولانه دوست دارم، لذت هایی رو که می بریم یک جایی ثبت کنیم، یک جایی نشر بدیم، مثلا من خودم حتما باید اتفاقات جالب زندگیمو توی دفترم ثبت کنم یا هر موقعی از یک اتقاقی غرق لذت میشم، باید اونو بنویسم و اخیرا خیلی از اتفاقای خوب زندگیمو اینجا می نویسم و تقریبا سر دفترم بی کلاه مونده، البته خب آدمی با مشخصات من در طول روز دهها اتفاق براش می افته که دوست داره اونارو بنویسه، یا با یکی تقسیم کنه، که به خاطر کمبود وقت،شاید یک دهم اونارو هم نتونه منتقل کنه، حالا این حس (که ما دوست داریم خوشی هامونو به اطلاع همه برسونیم) از کجا نشات می گیره، خودش یه بحث مفصل دیگس.

    همیشه فرصت نیست که آدم بنویسه، یعنی اینکه اگر نمی نویسم به این معنی نیست که اتفاقی منو سرذوق نیاورده یا حرفی برای گفتن ندارم. ولی امروز فرصتی دست داد که در مورد اتفاقات اخیر بنویسم، که حاصلش چند کامنت شده که در زیر می خوانید.

    kid
    شنبه 19 ارديبهشت 1388 - 15:41
    14
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    من یه چیزی باید درباره حرفای امیر حسین جلالی بگم حتما.این بازی حقه چلسی بود ببره ولی این اصلا ربطی به اینکه بارسلونا بهترین تیمه این فصله اروپاست نداره.اصلا اگه بارسلون به چلسی می باخت یا به منچستر ببازه بازم بهترین تیمه این فصله اروپاست.قبل از گاسه کبیرم( که تو 2 بازی نتونست بارسلونا رو ببره البته)بارسلونا به نومانسیا و اسپانول و شاختار دونسکم باخته بود.مربیاشم اصلا کبیر نبودن.بارسلونا تاکتیک نداره و رو کاکل ستاره هاش میچرخه؟تاکتیک نداره؟حتما تاکتیک یعنی کله بازیکنا رو بلند کنی بذاری تو محوطه جریمه.یه دروگبا رو هم بذاری اون جلو(که خدایی تهشه.تیم که داره 4_5_1 بازی می کنه با دروگبا انگار داره 4_5_2 یازی می کنه)ادم تیمش اینجوری ببازه خیلی ناراحت کنندس ولی فقط میتونه برای تیمه خودش ناراحت باشه و نباید حکم کلی برا همه صادر کنه.اصلا همین گاسه کبیر تو کنفرانسه بعده از بازیش گفت فعلا خیلی از دسته داور عصبانیه و باید یه کم بگذره تا درباره بازی بتونه حرف بزنه.از نظره من بارسلونا اونقدر امسالو خوب و رویایی بازی کرده که این بازی که اصلا حقش نبود ببره میتونه نوش جانش بشه و حالشو ببره بدونه عذابه وجدان(همونطور که پارسال چلسی با گرانته کبیر باید منچسترو تو فینال می برد و بدشانسی اورد)در هر حال 15 دقیقه اخره بازی برقه خونه مارفته بود و من مثه چی استرس داشتم ولی مطمین بودم بارسا گلو میزنه(به قوله پیمان یوسفی نشون به اون نشون که هر 1 دقیقه یه بار پیامک میزدم که بارسا گل نزد؟)یه چی تو مایه ها گله دقیقه 96 سپهر بود.فقط یه بار پشته محوطه چلسی خالی شد و یه تلفنو بعدش خونه ما تو تاریکی منفجر شد و بابام که طرفداره چلسی بود همینطور فحش می داد(پروپوگاندا نبود تو فحشاش)خدایی خیلی شبه خوبی بود

    احسان هاشمی
    شنبه 19 ارديبهشت 1388 - 15:46
    15
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    سلام

    یکی از بخشای جالب در مورد «لذت» اینه که خیلی از ما، خیلی عجولانه دوست دارم، لذت هایی رو که می بریم یک جایی ثبت کنیم، یک جایی نشر بدیم، مثلا من خودم حتما باید اتفاقات جالب زندگیمو توی دفترم ثبت کنم یا هر موقعی از یک اتقاقی غرق لذت میشم، باید اونو بنویسم و اخیرا خیلی از اتفاقای خوب زندگیمو اینجا می نویسم و تقریبا سر دفترم بی کلاه مونده، البته خب آدمی با مشخصات من در طول روز دهها اتفاق براش می افته که دوست داره اونارو بنویسه، یا با یکی تقسیم کنه، که به خاطر کمبود وقت،شاید یک دهم اونارو هم نتونه منتقل کنه، حالا این حس (که ما دوست داریم خوشی هامونو به اطلاع همه برسونیم) از کجا نشات می گیره، خودش یه بحث مفصل دیگس.

    همیشه فرصت نیست که آدم بنویسه، یعنی اینکه اگر نمی نویسم به این معنی نیست که اتفاقی منو سرذوق نیاورده یا حرفی برای گفتن ندارم. ولی امروز فرصتی دست داد که در مورد اتفاقات اخیر بنویسم، که حاصلش چند کامنت شده که در زیر می خوانید.

    احسان هاشمی
    شنبه 19 ارديبهشت 1388 - 15:49
    4
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    کامنت شماره ی اول: بارسلونا

    به نظر من چلسی چه در نیوکمپ و چه در بازی چهارشنبه شب، تحقیر شد،چلسی خودش نبود، چون که نمیتوانست خودش باشد،این تیم چلسی بود که که خودش را با بارسا تنظیم می کرد،چلسی نقشه کشیده بود که کجا بایستد که شلیک های بارسا به او نخورد و این یعنی تحقیر، یعنی باخت حتی اگر برنده شوی! چون مردانه نجنگیده ای، با دلت مبارزه نکرده ای،«جوکر» هم این نقشه کش ها را شکست خورده می دانست، این گاس هیدینک بود که می گفت، فکر بارسلونا حتی توی خواب هم«منو رها نمی کنه»! چلسی به قول «حمید رضا صدر» تیم کوچکی نبود ولی حکم این روزای دنیای فوتبال این است که هرتیمی جلوی بارسا به تیم کوچکی تبدیل می شود که منتظر است که حریف ضربه بزند تا او جا خالی دهد و یا فرار کند! چلسی هم به یک تیم کاملا تدافعی(اتوبوسی از مدافع!) تبدیل شده بود که دل به ضد حمله ها خوش کرده بود که البته موقعیت های خوبی هم نصیبش شد.بازی چهار شنبه شب منو یاد فینال تلخ جام ملت های اروپا، بین پرتغال و یونان انداخت.بازی با چلسی هیچ چیز از «dream team»بودن بارسا کم نکرد، همان طور که آمار هم این رویایی بودن را تایید می کرد.گاس هیدینک با پرداختن نقشه ی موذیانه ای قصد کشتن «عشق» را داشت ، غافل از اینکه «عشق» همیشه پیروز است، حتی اگر در لحظات آخر باشد.چه خوب که بارسا برد تا بیشتر عاشق «گواردیولا»شوم، چه خوب که بارسا برد تا به «عشق» بدبین نشوم.

    در پایان هم بگم من فکر می کنم، امیر بیشتر شبیه «گواردیولا» باشد تا «گاس هیدینک»(با آن عقل فربه!)، ولی نمی دانم چرا عکس «هیدینک» را کار کرده بود؟! شما می دانید؟

    احسان هاشمی
    شنبه 19 ارديبهشت 1388 - 15:52
    -15
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    کامنت شماره ی دوم:«آقای لذت»!

    یکی از دوستان به اسم «آقای لذت» گزیده ای از تمام کامنت های قبلی من در مورد لذت را جمع کرده که البته دستش درد نکند ولی به دوستان توصیه می کنم که خود کامنت ها را بخوانن و اگر میل داشتند اشتباهات احتمالی، تفکر جاری در آن کامنت ها را برایم مشخص کنند تا یاد بگیرم.

    احسان هاشمی
    شنبه 19 ارديبهشت 1388 - 15:54
    11
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما
    کامنت شماره ی سوم: امیر و فیلم هندی! فکر کنم که از برنامه ی «سینما صدا» شنیدم که امیر گفت از «امیر خان»(بازیگر هندی) خوشش می آید و قرار بود که توی جشنواره فجر هم فیلمی از او نمایش داده شود، وقتی هم توی یادداشت امیر در مورد«وقتی همه خوابیم» خواندم که بعد از دیدن این فیلم به دیدن فیلمی که پر از رنگ و شادابی بوده است،رفته است، احساس کردم که احتمالا منظور همان فیلم هندی«امیر خان» بوده است ،مثل اینکه اشتباه کرده ام، شما ببخشید. اما ماجرا تمام نشده است چون که من گفته بودم که امکان دارد به دلایلی از فیلمی لذت ببریم در عین حالی که می دانیم، فیلم خوبی نیست،مثلا از «افسانه جومونگ»خوشمان بیاید ولی بدانیم که فیلم خوبی نیست،یعنی فیلم ایده آلمان نیست.یا مثلا امکان دارد امیر از فیلمی که «امیر خان»در آن بازی کرده است لذت ببرد ولی می داند که این فیلم فیلم ایده الش نیست. یعنی گاهی جزییاتی مثل حضور یک بازیگر خاص در یک فیلم می تواند باعث لذت بردن ما از یک فیلم بد شود و اینجا آن حکم کلی که ما فقط از چیزهایی که خوب می پنداریم لذت می بریم زیر سوال می رود . حالا شاید امیر دوباره بگوید که من کی گفته ام از «امیر خان» خوشم می آید؟ و آن موقع است که من نگران سلامتی خودم خواهم شد! ولی در هر صورت به آن ایده اعتقاد دارم.

    سینمای ما - امیر خان رو توی فیلم rang the basanti و یه قسمت‌هایی از fanaa دیدم و آره، واقعا دوست داشتم.
    احسان هاشمی
    شنبه 19 ارديبهشت 1388 - 15:56
    5
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    کامنت شماره ی چهارم:این «عزیز»دوست داشتی!

    تشکر می کنم از دوستانی مثل سیاوش و بهروزعزیز، که این قدر «عزیز» هستند که متوجه شوند که این «عزیز» چقدر خوب است، این «عزیز» که معمولا بعد از اسم کوچک آدم استفاده می کنند، یعنی اینکه، اگرچه شاید با افکارت مخالف باشم ولی دوستت دارم، و چون دوستت دارم با تو مخالفم ، نه اینکه با تو مخالفم، چون دوستت ندارم و بین این دو خیلی فرق هست.


    شنبه 19 ارديبهشت 1388 - 15:58
    -14
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    کامنت شماره ی پنجم: میرکریمی جنجالی.

    جلسه ی بررسی آثار میرکریمی برگزار شد که در آن میرکریمی حرفایی زد که هر کدامشان یک بمب خبری بودند، ولی تاکید چندباره ی ایشان برای عدم نشر حرفهایش دست ما را بست که آن ها را برای سایت بفرستیم، اما شادمهر راستین حرفای جالبی در مورد این قضیه نقد فیلم بیضایی گفت که در کامنت بعدی می خوانید.

    احسان هاشمی
    شنبه 19 ارديبهشت 1388 - 15:59
    12
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما
    کامنت شماره ی ششم: شادمهر راستین، امیر قادری و مایک تایسون! در جلسه ی بررسی آثار سید رضا میر کریمی یکی از حضار (خودم!) از آقای شادمهر راستین در مورد فضای این روزهای نقد سینمای ایران پرسید که ایشان اینگونه جواب دادند: ببینید مناسباتی توی مطبوعات بخصوص امریکا است، یعنی فقط میشه گفت توی آمریکا هست که به خاطر جریان خاص موقعیتی ای که توی آمریکا هست و توی فرهنگش، که اصل دوم قانون اساسی اش استقلال مطبوعاتی است، اونجا رسانه ای می تونه یک آدمو بزرگ کنه، یک رسانه می تونه اصلا یک نفر رو له کنه، رسانه مدعی میشه من بزرگت کردم، منم میتونم کوچیکت کنم، یک فرهنگ 200 ساله ای داره،خیلی هم از اون ناراحت نیستن، بعضی کلمات که ما بکار می بریم مثل «رودربایستی» کاملا قابل ترجمه نیستن، ما چون می خوایم که فقط خودمون رو با آمریکا مقایسه کنیم واین کوچولو موچولوهارو مثل آلمان و فرانسه رو تحویل نمی گیریم،( اینا که خوراکن!) در نتیجه منتقدینمون هم، منتقدی که نشریه آمریکایی می خونه (توی نشریه آمریکایی می گن «تام هنکس» پیر شده،خب اینا یک سیستمی دارن، اونا راحت می تونن این حرف رو بزنن،چون «تام هنکس» از قبل چاپ اسمش پول می گیره)توی ایران منتقدی هستش، که اون رابطه ها رو می خونه، همون رابطه هارو میاره تو ایران و ما احساس می کنیم این مال ما نیست، یه جای کار ایراد داره، توی ایران ما هرچفدر هم با هم مشکل داشته باشیم، مثلا مایلی کهن با فیروز کریمی مشکل داره ولی خطاب به او می گه«آقا». توی آمریکا «مایک تایسون» وسط دادگاه مشت می زنه و طرف رو می خوابونه روی زمین، اونجا هر شبکه ای که این صحنه ی مشت رو پخش می کنه باید به تایسون پول بده. این مناسبات رو که نمیدونیم می گیم که ما چی مون از آمریکا کمتره، ما هم آزادی مطبوعات می خوایم،و در نتیجه الان مشکلی پیش اومده و مشخصا دارن درباره ی آقای بیضایی حرف می زنن،(اتفاقا نقدای خوبی هم شده و یه منقد جوونی توی مجله فیلم ،کاملا با فاکت آورده که فیلم مشکل داره و آقای بیضایی هم جوابی نداره) ولی اون روش (آمریکایی)از کجا ناشی میشه؟ چون این لحن رو مخاطب دوست داره،من همیشه به این می گم «بنگاه زود بازده»، ببینید شعر زود بازده نیست وشما باید در مورد اون فکر کنید ولی فحش زود بازده است ،تا بگی همه می فهمند و درکش می کنن و به خاطر این جذابه، فضای الان فضای فحشه.

    امیر: حرف‌های شادمهر همیشه اریجیناله.
    احسان هاشمی
    شنبه 19 ارديبهشت 1388 - 16:1
    4
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    کامنت شماره ی هفتم : تورو من من تو رو.............!

    شما احیانا این روزا توی تاکسی، خیابون، کوچه، خونه، مغازه و.....جملات زیر رو نشنیدین؟

    تورو من من تورو

    تورو خود خود خدا می دونه که من تورو

    تورو من من تورو

    تورو خود خود خدا می دونه که من تورو

    تورو من من تورو

    تورو من من تورو

    دوس دارمت!

    سعيده
    شنبه 19 ارديبهشت 1388 - 17:16
    -1
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    امير يكي از بهترين روزنوشت هاي چند ماه اخيرتو نوشتي واقعا بايد سيرمون به سمت لذت بردن باشه اينكه نيت كنيم از پوسيده شدنمون جلوگيري كنيم چرا كه همگي در خطر پوسيده شدن هستيم.

    چندروز پيش يه چيز باحال از يكي از استادامون شنيدم كلي باهاش حال كردم عين يه ديالوگ عمري به آدم حال ميده اينكه: «ما(اشاره به برخي از دوستان!) در حالي كه به مدرنيته نرسيديم با پست مدرن نوستالژي داريم.» راست راستي ما ملت متوهمي هستيم؟!

    پیمان جوادی
    شنبه 19 ارديبهشت 1388 - 18:20
    -4
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    وسترنر، باغ شیطان و وراکروز. حتما قضیه فیلمهای باقرلی هست دیگه.

    اولی که محشره، مثل همه فیلمهای ویلیام والر. دومی رو هم خیلی دوست دارم. دوبله محشری هم داره. سومی رو مثل اغلب کارهای رابرت آلدریچ فیلم غربیه. یک جورایی با لنکستر و اون خنده هاش در برابر کوپر خیلی حال می کنم . انگار لنکستر برای خودش رقیب و این جور چیزا تو سینما نمی دیده.

    کاوه اسماعیلی
    شنبه 19 ارديبهشت 1388 - 21:31
    6
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    حالا که قضیه سنسور و این حرفهاست بگذارید من هم آخرین خوشی این روزهایم را بگویم.آلبوم ساعت 9 با صدای سیروان.....کار تر و تمیزیه

    هادی
    شنبه 19 ارديبهشت 1388 - 21:51
    -12
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    1)روزی یک پری که در درخت انجیری خانه داشت/

    به لستر آرزویی جادویی پیشنهاد کرد تا هرچه می خواهد آرزو کند/

    لستر آرزو کرد علاوه بر این آرزو، در آرزوی دیگر هم داشته باشد/

    و با زیرکی به جای یک آرزو، صاحب سه آرزوی شد/

    بعد با هریک از این سه/

    سه آرزوی دیگر هم درخواست کرد/

    و با این حساب، افزون بر سه آرزوی قبلی،/

    مالک نه آرزوی دیگر هم شد/!

    آن گاه با زرنگی تمام،با هر یک از دوازده آرزو،/

    سه آرزوی تازه طلب کرد!/

    که می شود چهل و شش تا......یا پنجاه و دو تا؟/

    خلاصه با هر آرزوی تازه،/

    آرزوهای بیشتری کرد./

    تا سرانجان مالک پنج میلیارد و هفت میلیون و هیجده هزار و سی و چهار آرزو شد/

    آن وقت آرزوهایش را کنار هم چید/

    و آواز خواند و پای کوبید./

    بعد نشست و باز آرزو کرد!/بیشتر و بیشتر و بیشتر.....و آرزوها روی هم تلنبار شد./

    در حالی که مردم لبخند می زدند، میگریستند،/

    عشق می ورزیدند و حرکت می کردند،/

    لستر میان ثروت هایش/

    -که چون کوه از دور و برش بالا رفته بود-/

    نشسته بود و می شمرد و می شمرد و می شمرد و هی پیرتر و پیرتر می شد/

    تا سرانجام یک شب، وقتی به سراغش رفتند،/

    او را دیدند که میان انبوهی از آرزو مرده است./

    آرزوهایش را که شمردند،/

    معلوم شد حتی یک آرزو کم و کسر ندارد./

    همگی تر و تازه!/

    بیایید، بیایید، از این آرزوها چند تایی بردارید/

    و به لستر بیندیشید/

    که در دنیای سیب و دوستی و زندگی/

    تمام آرزوهایش را به خاطر آرزوی بیشتر تباه کرد/.............................. دیروز تولد شل سیلوراستاین کبیر بود، جواهر بزرگ دوران کودکیم. آن زمان ها شده بودم یک نمونه ی آزمایشگاهی برای آزمایش این که ذهن یک بچه هشت ساله چه قدر توان حفظ اطلاعات را دارد. می توانستم از حفظ تاریخچه پیدایش دوی ماراتن را برایتان بگویم یا اینکه اولین حیوانی که به فضا رفت رانام ببرم و بگویم که چه بلایی سرش آمد(در همان جا مرد) و سریع بگویم جاکارتا پایتخت چه کشوری است و بلندترین آبشار جهان کجاست. شکایتی نیست چون که خودم هم دوست داشتم که مورد تحسین بقیه قرار بگیرم و اطرافیان هم که این را دیدند، سیل کتاب هایی با عناوین مختلف علمی را به طرف من سرازیر کردند. یکبار نمی دانم از دست کسی در رفته بود یا چه، کتابی از همین عمو شلبی به دستم رسید که تویش پر بود از طراحی های مختلف خودش و شعرهایی که حالا بهشان می گوییم سورئال. وای پسر،معرکه بود. انگار بخش تازه و دست نخورده ای از مغز مرا گردگیری کرد. حالا دیگر کودک بودم و کتاب های اطراف برایم ناآشنا. همین کار را در نوجوانی سلینجر با ناطوردشتش برایم انجام داد. روح اولی قرین شادی و تن دومی سرحال و قلمش سلامت باد! 2)آقا خدا این بخش روز های همشهری جوان را از ما نگیرد. چه قدر معرکه است. دم بچه هایشان گرم. 3)به جناب تونی راکی مخوف: زوج های محبوب من این ها هستند: رضا و لیلا در «لیلا»، بوگارت و برگمن در «کازابلانکا» ، شرلی مک لین و جک لمون در «آپارتمان»، جول و کلمنتاین در «درخشش ابدی یک ذهن بی آلایش»، وال -ئی و ایو در«وال-ئی»، ادوارد و کیم در«ادوارد دست قیچی» ، جسی و سلاین در«قبل از طلوع»، علی و هانیه در «سنتوری» و............ 4) این روزنوشت که نه، این جوابیه را به آقای «امین» خیلی دوست داشتم، خیلی.

    سیب سرخ
    شنبه 19 ارديبهشت 1388 - 22:39
    -6
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    در مورد بحث لذت این نکته قابل ذکر است که این بحث تازه ای نیست که احسان هاشمی مطرح کرده به قول خودشان این موضوع تمام ادبیات و شعر را از مولوی بگیرید تا برسد به حافظ و ... در بر گرفته است.ولی جای تعجب این جاست که خود آقای قادری در روزنوشت ها به ادامه دادن بحث تاکید کرد و لی اینک خودشان این بحث را به دست فراموشی سپردند!.به هر حال اگر این بحث ادامه یابد به نظر من می توانیم یک نتیجه گیری منطقی داشته باشیم . به نظر من که پاک کردن صورت سوال اصلا شیوه ی منطقی و درستی نیست.

    امین
    يکشنبه 20 ارديبهشت 1388 - 0:45
    -5
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما
    بر اساس ادرسی که در شناسنامه کامنت‌تان نوشته بودید، ای میل زدم و دلیل‌اش را نوشتم.
    محمد قطبی زاده-بازنشسته شرکت نفت-اریاشهر
    يکشنبه 20 ارديبهشت 1388 - 1:19
    8
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    سلام.یکی از یرگزیده ترین سایتهای ایرانی هستید فقط به خاطر اینکه درصد بالایی از مطالبتان ارژینال بوده و زیاد اهل کپی کاری نیستید. مدتها بود به دنبال یک مرجع فارسی برای انتخاب فیلمهای روز بودم و بالاخره آن را در سایت شما یافتم. متشکرم که اینگونه برای سینمای روز دنیا ارزش گذاری می کنید. امیدوارم پاینده باشید و پیروز

    رضا رادبه
    يکشنبه 20 ارديبهشت 1388 - 2:25
    1
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما
    این بار اگر "مترسک" را تماشا کردید داستان و بازی ها ی بی نظیر پاچینو و هکمن و میزانسن های شاتزبرگ را فراموش کنید و فقط فیلم برداری را تماشا کنید که چگونه یکی از آن جواهر های نفیس سینمای دهه ی هفتاد آمریکا در آخرین نفس های جهان آنالوگ جلوی چشمتان تراش می خورد. راستش جدا" فکر می کنم برنده ی واقعی "مترسک" نه پاچینو و هکمن و شاتزبرگ که آن آدمی است که فیلم برداری این فیلم (و راستش خیلی از فیلم های دیگرش) را به عکاسی متحرک (دقیقا") تبدیل کرده است."ویلموس ژیگموند" این را یک بار توی یک کامنت بی ربط گذاشتم دوباره نوشتمش که بگویم برادر هر بمبی که داری برای "مترسک" درست می کنی به اندازه ی یک پاراگراف هم از " ویلموس ژیگموند" بنویس. چند سکانس توی آن فیلم هست که آن چه می بینی نفس را بند می آورد مثل : تمام سکانس افتتاحیه و آن قاب بندی ها و آن برداشت بلند یا سکانس پل که هوا گرگ و میش دم غروب است اگر یادم باشد آن هم نمای بلندی دارد. و جایی که نمی دانم چقدر حساب شده بود آن جایی است که شب "آل پاچینو" ی درب و داغون و کتک خورده وارد خوابگاه می شود و کمک می خواهد ، نوار نوری از در تابیده تو ؛ خوابگاه نیمه تاریک است و جین هکمن از خواب می پرددوربین آرام پایین می آید ؛ چیزی روی میز کنار هکمن آن نوار نور را باز می تابد ،برق می زند ؛ عینک جین هکمن است .برش می دارد و می رود ببیند صدای ناله ی کیست.

    امیر: نه فقط ژیگموند، که دم نستور آلمندروس و لاژلو کواچ و همه فیلمبردارهای خارجی که دهه 1970 سینمای آمریکا را چراغانی کردند، گرم.
    محمد جواد اميرآبادي
    يکشنبه 20 ارديبهشت 1388 - 7:56
    4
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    1 - بهروز خان افخمي عزيز ( اين عزيز بودن و خان بودن افخمي رو يه روز مي نويسم !!!؟) تو يادداشتش تو «تازه» پيشنهاد كرده كه گاوخوني رو بخونيم و فيلمشو ببينيم و براش از برداشت ها بنويسيم . خب البته كه پيشنهاد خوبيه . از دستش ندين دوستان كه يه فرصته براي اينكه ادبيات و سينما رو كنار هم تجربه كنيم و «لذت » ببريم .

    2 - من چاپ اول كتاب گاخوني رو به پيشنهاد دوستي در كتابفروشي اسفند شيراز( يادش به خير ، چه كتابايي كه نخريدم از اونجا . ياد امامي هم به خير . مسئول كتابفروشي بود ) و حالا 25 سال از اون روز مي گذره . اين گذر عمره ها !!!؟ اما حالا كتاب رو پيدا نميكنم . رفتم چاپ هشتمش رو خريدم و چقدر ناراحت شدم : 25 سال و 8 چاپ و حداكثر 24000 نفر اونو خردين و خوندن . آخه اين قدرداني از يك «داستان بزرگ » ه ؟؟؟! حالا خوبه فقط افخمي از اون تعريف نكرده ( شعر بلند ) . ديك ديويس هم از اون گفته و ... متن كامل نوشته اونو به نقل از پشت جلد چاپ هشتم كتاب ، فردا مي نويسم .

    3 - دو آلبوم جديدي كه مدتيه منتشر شدن رو از دست ندين . هم آلبوم بنيامين «88» و هم آلبوم سيروان خسروي «ساعت 9» . به قول نويسنده موسيقيه «ايران دخت» هر دو آلبوم «شيك» هستند و كاملا قابل شنيدن و «لذت» بردن .

    احسان هاشمی
    يکشنبه 20 ارديبهشت 1388 - 11:45
    4
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    سلام

    تششششششششششکر فراوان برای کلیپ عزیز از دست رفتمون پیمان قهرمان.

    نتونستم همشو نگاه کنم.

    م.ا.
    يکشنبه 20 ارديبهشت 1388 - 13:7
    -9
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    چقدر خوشحالم که صفحه کامنت ها دوباره یکی شده. راستش خیلی برام زور داشت که واسه خوندن کامنت ها روی این شماره های لعنتی پایین صفحه کلیک کنم. ایول.

    مجتبی سلیمی-کرج
    يکشنبه 20 ارديبهشت 1388 - 16:38
    0
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    بخش خارجی جدیدا کارای خوبی میکنن. -شبح ازادی-یازدهم سپتامبر-شرایط موجود-سریع و خشمگین-نیکلاس کیج- فکر کنم حسابی آتیش زدین به مالتون و کلی پول دادین نیروی جدید استخدام کردین.خسته نباشید

    محمد
    يکشنبه 20 ارديبهشت 1388 - 20:12
    3
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    این مطلب رو محمد حقیقت از پاریس برای سایت رادیو زمانه فرستاده که فکر کنم بدرد سایت بخوره

    محمد حقيقت

    جشنواره فيلم کن سال به سال ابعاد گسترده‌تری به خود می‌گيرد و از حد تصور خارج می‌شود. به محض اين‌که حس شود فيلمی شانس انتخاب شدن برای اين جشنواره را دارد، جنون خريداران، پخش کنندگان، و رسانه‌های گروهی جهان شروع می‌شود و قيمت فيلم بالا و بالاتر می‌رود.

    کافی است کميته انتخاب کن، فيلم شما را در ليست فيلم‌های برگزيده خود اعلام کند، آنگاه صدها تلفن و ای‌ميل برای خريد فيلم به دستتان می‌رسد. رقابت بالا می‌گيرد و همه منتقدين خواهان دیدن فيلمتان می‌شوند.

    گاه پيش می‌آيد که تهيه کننده برای فيلمی که از قبل حدس می‌زند در کن پذيرفته خواهد شد مثل «محدوده کنترل» فيلم جارموش، بسيار هزينه می‌کند و انتظار بازگشت سرمايه و سود را دارد اما وقتی فيلم در کن پذيرفته نمی‌شود، بسیار مأيوس می‌شود.

    امسال از ايران بیش از ۳۰ فيلم برای کن فرستاده شد اما نام کارگردان مطرحی که کمیته‌های انتخاب منتظر آن باشند در ليست فيلمسازان ديده نمی‌شد..البته فيلم «‌کسی از گربه‌های ايرانی خبر ندارد» اثر بهمن قبادی در سکوت کامل خبری سا‌خته شده بود و روز ۳۰ مارس به پاريس رسيد.

    فوری آن را ديدم. فردای آن روز، فيلم با حضور کارگردان به دفتر جشنواره کن معرفی شد. کميته انتخاب آن را در روز‌های بعد ديد‌. در همین فاصله من فيلم را چند بار ديدم و هربار بيشتر از آن خوشم آمد. هفته بعد فيلم رسماً در کن پذيرفته شد اما قرار شد تا روز کنفرانس مطبوعاتی خبرش به جايی درز نکند.

    بعد از اعلام پذیرفته شدن فیلم در بخش رسمی ـ قسمت نوعی نگاه ـ کمپانی‌های گوناگونی خواستار ديدن فيلم شدند. هيجان بالا و بالاتر می‌رفت و کمپانی ممنتو وارد مذاکره شد اما سرانجام کمپانی وايلد بانچ، پخش جهانی فيلم را خريد. همین کمپانی سپس مهم‌ترين پخش کنندگان فرانسوی را خبر کرد و فيلم را در سينما پانتئون، روی پرده بزرگ برای آنان نمايش داد. در پایان اين جلسه شيفتگی همه پخش کننده‌ها فوق‌العاده بود. همه تبريک می‌گفتند.

    قيمت‌های پيشنهادی برای خريد، بالا و بالاتر می‌رفت. اکثر آن‌ها به دبيرکل جشنواره تلفن زدند و می‌‌پر‌سیدند چرا اين فيلم در بخش مسابقه نيست‌؟ برخی از آن‌ها می‌گفتند ما تعدادی از فيلم‌های بخش مسابقه راديده‌ايم و اين فيلم شايستگی قرار گرفتن در بخش مسابقه را دارد.

    اينجا بود که احساس غرور کردم، غروری ملی از اين‌که سينمای ايران دوباره جان گرفته است و تصوير ديگری از ايران و سينمای ايران به جهان ارائه شده است. فیلم قبادی با یک انرژی غریب و فرمی کا‌ملاً متفاوت از فیلم‌های قبلی‌اش و حتی سینمای ایران به شیفتگی و عشق جوانان تهرانی به موسیقی مدرن و راک می‌پردازد و مشکلات آن‌ها را در جامعه امروز با د‌قت دنبال می‌کند.

    این گروه‌های موسیقی زیر زمینی استعداد‌های فوق‌العاده‌ای دارند که با ارائه این فیلم حتماً کشف خواهند شد. اشکان و نگار، دو موزیسین جوان هستند که بعد از آزاد شدن از زندان می‌خواهند تشگیل گروه بدهند و برای یافتن هر یک از افراد گروه به قلب تهران می‌زنند‌...

    در نهایت می‌خواهند خود را به کنسرت‌ها‌یی که در لندن و‌... دعوت شده‌اند برسانند اما نه پاسپورت دارند و نه ویزا، در این گیر و دار نادر می‌خواهد به آن‌ها کمک کند...

    http://zamaaneh.com/pictures-new/film-bahman-1.jpg

    نمایی از فیلم «کسی از گربه‌های ايرانی خبر ندارد»

    سينمای ايران با فيلم «در‌‌باره الی» اصغر فرهادی شروع خوبی را در سال ۲۰۰۹ آغاز کرده و با «گربه‌های ايرانی» بهمن قبادی، تحرک تازه‌‌ای در عرصه بين‌المللی پدید می‌آورد و امید‌واریم که با فيلم‌های ديگری ادامه یابد.

    مسئولان سينمای ايران بايد به اين سرمايه‌های فرهنگی خود افتخار کرده و از آن‌ها حما‌یت و نگهداری کنند. بزرگانی چون عباس کيارستمی، داریوش مهرجویی، جعفر پناهی، بهمن قبادی، محسن مخملباف، بهرام بيضايی و ده‌ها سينماگر خوب ديگر بايد از حمايت مادی و معنوی دولت برخوردار باشند.

    فيلم «کسی از گربه‌های ايرانی خبر ندارد» به زودی در فرانسه پخش خواهد شد و توانايی پخش وسيع نيز خواهد داشت. اين فيلم در عرصه بين‌المللی نيز می‌تواند با فروش خوبی روبه‌رو شود و از حالا پخش کنندگان بسياری با اين‌که آن را نديده‌اند، تمايل خود را برای خريد آن اعلام کرده‌اند.

    فرانسوی‌ها طبق معمول اسم فيلم‌ها را برای اکران عوض می‌کنند. از اين رو نام فيلم قبادی در فرانسه «‌گربه‌های ايرانی» خواهد بود. شايد بد نباشد که بدانيد همه در فرانسه دنبال گربه‌های ايرانی هستند.

    «گربه‌های ايرانی» قرار است در افتتاحيه نوعی نگاه روز پنج‌‌شنبه، چهاردهم ماه می ساعت هشت شب به نمايش درآيد. به هر حال برای نخستين بار قرار است همه‌ی گروه اين فيلم از روی فرش قرمز (کاخ اصلی جشنواره) طی تشريفات رسمی بالا بروند و وارد سالن شوند اما کدام سالن؟ سالن لويی لومير (مسابقه) يا سالن دوبوسی (نوعی نگاه)؟

    کاوه اسماعیلی
    يکشنبه 20 ارديبهشت 1388 - 20:19
    -31
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما
    گویا این قضیه تمامی نخواهد داشت.... توی یک قسمت سیمپسونها ،هومر از کارخانه آقای برنز(همان نیروگاه هسته ای.سیمپسون بازها می دانند) به دلیل بی مبالاتی در مسائل ایمنی اخراج می شود.افسردگی ناشی از اخراج ،هومر را به سوی خودکشی سوق میده.وقتی هومر روی پل ایستاده و میخواد خودشو توی رودخانه پرتاب کنه، نبود تابلوی ایست روی پل که نزدیک بود خونواده اش رو به خاطر اون به خطر بندازه اونو از خودکشی منصرف میکنه و با یه سخنرانی توی انجمن شهر اونها را مجاب می کنه که این تابلوی ایمنی رو روی پل نصب کنن.ام به همین قانع نمی شه و کم کم تابلوهای امنیتی و ایمنی زیادی در سطح شهر نصب میکنه و به لقب آقای امنیتی مفتخر میشه و طرفدارای زیادی پیدا میکنه.در نهایت هدف بزرگتری رو نشونه می گیره و تصمیم میگیره نیروگاه آقای برنز رو به عنوان مخل امنیت اسپرینگ فیلد تعطیل کنه و تظاهرات زیادی رو انجام میده.........آقای برنز که از این جنبش ترسیده به هومر پیشنهاد کار با حقوق بالا در سطح عالیرتبه نیروگاه میده.هومر ابتدا به دلیل تمام پیشینه مبارزاتیش نمی پذیره اما در نهایت به عنوان مسوول امنیتی و ایمنی نیروگاه هسته ای آقای برنز انتخاب میشه.چه قصه آشناییست در کشور ما منتها با چه پایان متفاوتی............ و اینکه عاشق life می شوی وقتی اینطوری گنجینه گرانبهای عکسهایشان را در اختیارت قرار میدهند.دارم عکس پایینی را نگاه میکنم و حظ دنیا را می برم.و اینکه توی همین گیر و دار دارم کنسرت کمل را نگاه میکنم...اگر این سبک موسیقی را هم دوست ندارید و اگر کنسرت کمل را تا الان ندیده اید به خاطر خدا همین الان بروید توی یوتیب یک قطعه لایوشان را پیدا کنید و فقط چهره اندرو لاتیمر را هنگام ساز زدن تماشا کنید.....ای خدا

    امیر: ای خدا هومر سیمپسون، بعد از دو روز بی‌خوابی و اولین روز زندگی دور از پدر و مادر و برادرها. خدا حفظت کند کاوه+ stationary traveller
    حسین لامعی
    يکشنبه 20 ارديبهشت 1388 - 22:9
    -9
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    سلام به همگی دوستان.....

    کلا من علاقه دارم در صفحه ی اصلی این سایت نظر بذارم و وارد دست نوشته های شخصی دوستان در این سایت نشم اما این دفعه یه بحثی پیش اومد که یه کمی اذیتم کرد.....

    آقای امیر حسین جلالی اومد این جا یه حرفهایی زد که آشکارا و پنهانا! به امیر قادری شدیدا حمله کرد و امیر قادری یه مطلب جالب و بلند نوشت (در جواب امین) و رو صفحه اصلی روزنوشته ها گذاشت که شاید بشه گفت اون مطلب امیر قادری جوابی غیر مستقیم بود به امیر حسین جلالی......!

    حالا آقا امیر حسین! اومده تو وبلاگش مثلا حقایق رو افشا کرده! و از اصغر فرهادی بگیر تا مهران مدیری تا امیر قلعه نویی و گاردیولا! تا محمد رضا گلزار و خود امیر قادری رو به توپ بسته....!

    کاری به این ندارم چه اتفاقی افتاده که امیر حسین جلالی که زمانی میگفت امیر قادری الگو و استاد منه الان این طوری قلمش رو خنجر میکنه..... فقط این رو میدونم امیر حسین جلالی دچار یک توهم مالیخولیایی شده که کاملا داره شبیه "محمد مایلی کهن" میشه.....!

    تفکری که فقط خودش رو آدم میدونه و همه انسانها و خوبی ها رو لجن اعلام میکنه..... و به خودش حق میده بکوبه و هر مضخرفی میخواد بگه.....

    تفکری که خیال میکنه خوشبختی و آزادی نسل آینده فقط پشت قلم پاکه! خودش پنهون شده....!

    تفکری که اصغر فرهادی رو فاشیست میدونه!! و پرویز شهبازی رو سطحی و بی خاصیت میخونه.....!

    دقیقا بر عکس امیر قادری....که قادری میخواد زندگی کنه و لذت ببره....لذتی که فکر کنم عمیقه....

    یاد شعر "قاصدک" از مهدی اخوان ثالث میفتم....که خدا بیامرز اخوان در اوایل اون شعر به قاصدک میگفت:

    "انتظار خبری نیست مرا....برو آن جا که بود چشمی و گوشی با کس....برو آن جا که تو را منتظرند.... قاصدک! در ده من, همه کوردند و کرند....!"

    که در اوایل سراسر نا امیدی از بیتهای شعر میباره.....

    اما در آخر شعرش در هنگامی که قاصدک داره پروار میکنه تا بره مهدی اخوان! بهش میگه:

    "راستی آیا خبری هست هنوز؟ مانده خاکستره گرمی جایی؟"

    نمیخوام به کسی کوچوکترین بی احترامی رو کنم اما گمان میکنم امیر حسین جلالی اگر کمی تفکر مالیخولیاییش! رو کنار بزاره میتونه 10 سال دیگه مثل امیر قادری دنیا رو ببینه!

    البته من شناخت چندانی از شخص امیر قادری ندارم و این حرفهایی که زدم فقط در مقایسه ای بین این 2 نوشته ای بود که من خوندم.... نوشته ی امیر قادری در جواب امین که روی صفحه اصلی دست نوشته هاش گذاشته و نوشته ی امیر حسین جلالی که در وبلاگش در جواب امیر قادری نوشته....

    به گمانم از لحاظ جهان بینی, نوشته ی امیر حسین جلالی فرسنگ ها از نوشته ی امیر قادری عقبه و سالها میگذره تا بهش نزدیک بشه....

    اگه بخوام سینمایی بگم: آقای امیر حسین جلالی, شما اواسط فیلم علی سنتوری هستی!! و شرایط تو عین شرایط علی در "اواسط" فیلم سنتوریه! و امیر قادری مثل علی در "انتهای" فیلم سنتوریه....!

    ضمنا آقای امیر حسین جلالی, اگه این نظر رو تو وبلاگ شما ننوشتم چون بهت قول داده بودم تو وبت نظری نزارم و ضمنا نصف این مطلب به امیر قادری ربط داره و امیدوارم این مطلب رو خونده باشی تا غیبتت نشده باشه و از حرفهام هم ناراحت نشده باشی داداشی.......

    یا علی مدد

    محمد جواد اميرآبادي
    يکشنبه 20 ارديبهشت 1388 - 22:57
    7
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما
    اينم متني كه قول داده بودم ديروز . ديك ديويس ، شاعر و نويسنده انگليسي و استاد ادبيات فارسي در دانشگاه اوهايو در كلمبوس ، در مقدمه اي بر ترجمه كتاب «گاوخوني» مي نويسد : رمان «گاوخوني» در نظر اول داستان ساده و رواني است كه به شيوه‌ي آشناي انواع مشابه غربي روايت شده ، اما سبك موجز و روان نويسنده همان قدر كه به تاثيرپذيري او از ادبيات غرب مربوط مي شود ، مديون اثار كلاسيك نثر كهن فارسي هم هست . نويسنده با جذب يك سنت بومي و يك سنت بيگانه و تلفيق آن دو با همديگر ، به الگويي دست يافته است كه خاص خود اوست . در اين شاهكار موجز و از نظر ساختاري بي نقص و به شدت خوددارانه و كوبنده‌ي ادبيات مدرن ايران ، تاثيرپذيري او را از منابع سنتي زبان فارسي شايد بتوان بهتر از هر چيزي با اين جمله‌ي معروف باشو ، شاعر ژاپني ، توضيح داد كه مي گويد : « پا جاي شعراي قديم نگذار . در پي آن چيزي باش كه آن ها در پي‌اش بودند.»

    امیر: گاو خونی از اون قبیل رمان‌هاییه که از یک سن خاص به بعد باید بخونیش. قبل‌اش زیادی خوش‌بینی، یا حداقل این که امیدواری.
    محمد جواد اميرآبادي
    يکشنبه 20 ارديبهشت 1388 - 23:7
    5
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    براي كاوه اسماعيلي

    1 - روزنامه اعتماد ملي يك مصاحبه با سيروان خسروي كرده توي شماره امروزش ( 20/2/1388 ) . جالبه . دوستاني كه به روزنامه دسترسي ندارن ميتونن تو سايت روزنامه و يا وبلاگ موسيقي خودم به آدرس زير بخونن .

    http://birdcomusic.persianblog.ir

    2 - هر چند من به آهنگ شماره 4 آلبوم « ساعت 9 » به اسم « زندگي همين امروزه» علاقه دارم ( خود سيروان هم همينطور ) ولي پيشنهاد مصاحبه كننده هم ( كه البته اسمش مشخص نيست ) يعني آهنگ «تكرار» ، رو هم نميشه از دست داد .

    محمد
    دوشنبه 21 ارديبهشت 1388 - 0:11
    14
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    کاوه یادم انداخت: http://www.simpsons.ir

    سایت خوبی شده...

    محمد جواد اميرآبادي
    دوشنبه 21 ارديبهشت 1388 - 0:59
    12
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    جناب مسعود ده نمكي عزيز در هفته نامه ايران دخت از اكبر عبدي به عنوان « تارانتينوي سينماي ايران » نام بردند .

    محسن دراگون
    دوشنبه 21 ارديبهشت 1388 - 3:44
    -7
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    بهتره هر چیزی رو در تکامل راهی که میری ببینی

    هر فکری خوراکی باشه برای فکرت

    برای تمام آنانی که کنترل زندگیشان را از دست داده اند
    دوشنبه 21 ارديبهشت 1388 - 4:58
    5
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما
    امیرحسین جلالی حالش بد است، اما بهبود خواهد یافت. معنی چیزهایی که می گوید را نمی داند. مثلا به درباره الی می گوید فیلم فاشیستی! حال آنکه فاشیست کسیست که اصلا مخالفانش را برنمی تابد و همه را مورد حمله قرار می دهد. امیرحسین جلالی در وبلاگش تنها کسی را که مورد فحش های خود قرار نداده، خداوند است. که باز جای شکرش باقیست که او هنوز برای خالقش احترام قائل است! امیرحسین جلالی به امیر قادری می گوید چون نوع تفکراتت خیلی با من تفاوت یافته و اختلافاتمان زیاد شده، دیگر نمی توانم با تو چندان در ارتباط باشم و صفا کنم! به نوعی از تو بیزارم! به همین دلیل می گویم او سر یک موضوع کوچک(اختلاف نظر)، برخورد فاشیستی می کند و آنگاه می آید و به دیگران انگ فاشیست بودن را می زند. همانطور که گفتم [...]

    امیر: می‌شود این موضوع را ادامه ندهید بچه‌ها؟
    احسان هاشمی
    دوشنبه 21 ارديبهشت 1388 - 10:39
    1
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    «این که یه مسیر تازه برای برگشتن به خونه کشف کنین»

    سیامک رستمی
    دوشنبه 21 ارديبهشت 1388 - 12:48
    4
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما
    نمی دونم علاقتون به ساسی مانکن چقدر جدیه و چقدر شوخی؟! اما اتفاقا من می خوام از این نظریه دفاع کنم و او رو در راستای پرهیز از فیگورهای بی جهت روشنفکری بدانم. چرا که اصل روشنفکری همین لذت بردن است. در مورد نوع موسیقی و مثلا تغییر ریتم ها یا تلفیق انواع موسیقی و ... خود را شایسته اظهار نظر نمی دانم هر چند در احساسم به این نکته توجه دارم که بالاتر از حداقل موسیقی های 6 و 8 لس آنجلسی است. اما در مورد متن ترانه ها چند مثال می زنم که طنز خوبی دارد یا سرشار از آرایه های ادبی است: مستم و سرم می کنه با تن من بازی / ای گور پدرت زکریای رازی! لبات شیرینه ولی من قند خون دارپ حسین هستم و حسودام به حسرت حاصل هر ساله حسودی می کنن (واج آوایی واج های ه و س) دافای مو بلوند خیلی بهترن از مو مشکیا / پیش اینا با بنزم پیش مشکیا من با پرشیا یا همراهش می گوید: ویلا تو قشم بخوای برات می خرم کنسرت ساسی می برم ا رو برج میلاد می پرم و هزاران مثال دیگر که خواستید به مرور می نویسم! بنب

    امیر: اگر شما هم جدی هستید، باید بگویم من که هیچ وقت در مورد سلایق و علایق‌ام شوخی نمی‌کنم.
    احسان سالم
    دوشنبه 21 ارديبهشت 1388 - 13:26
    -13
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    1-در بروژ

    2-یک بار

    3-مورد عجیب بنجامین باتن

    4-شوالیه سیاه

    5-مارادونا ی کاستاریکا

    6-مرد روی سیم

    7-وال ای

    8-ماما میا!

    9-ریچل ازدواج می کند

    10-گرن تورینو

    رامک احمدی
    دوشنبه 21 ارديبهشت 1388 - 15:19
    9
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    بهترین های 2008:

    1-جاده انقلابی

    2-فراست نیکسون

    3-وال ای

    4-آنتن

    5-مرد روی سیم

    6-والس با بشیر

    7-بنجامین باتن

    8-شک

    9-گومورا

    10-خیلی وقت است دوستت دارم

    11-راشل ازدواج می کند

    حامد مظفری
    دوشنبه 21 ارديبهشت 1388 - 21:19
    -11
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    سلام امیرجان. ترجمه تکست مورد نظرو واسه ات میل کردم. ببین رسیده؟! ممنونم

    مهتاب
    دوشنبه 21 ارديبهشت 1388 - 22:23
    8
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    کاش کمی خویشتن دار باشیم.

    jale
    سه‌شنبه 22 ارديبهشت 1388 - 0:49
    1
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما
    من سیث روگن رو خیلی خوشم میاد ازش.نظر شما راجع به کاراش چیه؟ تو بخش خارجی یه گفتگوی توپ ازش گذاشته. حتما بخونینش.

    امیر: ست روگن در حوزه خودش همراه با تیم جاد آپاتو، واقعا یکی از استعدادهای سینمای دنیاست.
    سيامك رستمي
    سه‌شنبه 22 ارديبهشت 1388 - 8:29
    6
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    من هم نگفتم شما شوخي مي كنيد. منتهي بعضي وقت ها برخي ها وقتي از يكي تعريف مي كنن اولش آدم جدي ميگيره اما بعدش ميگن هجو و شوخي بود! از اين جهت گفتم مگر نه قصد جسارت نداشتم. ببخشيد اگه عصبانيتون كردم!

    آریان.گ
    سه‌شنبه 22 ارديبهشت 1388 - 13:37
    20
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    انگلیسیا میگن هنوز انقدر بی پول نشدیم که بخوایم جنس های ارزون بخریم

    متاسفانه سطح سلیقه ها در کشورمون در حوزه های مختلف داره پایین میره . و این کاملا تحمیل شدست . فضا داره به سمتی میره که یواش یواش در همه حوزه ها به چیزهایی قانع میشیم که قبلا واسمون ارزش چندانی نداشت . نمونش اخراجی ها و یوسف پیامبر .

    ده نمکی گفته اکبر عبدی چی ؟؟؟؟؟ ول کنم نیست این بابا

    واینکه چه خوب که امیر خان گاهی فضای روزنوشت و نوشته هاتونو به سمتی میبرین که تبدیل میشن به نقد اجتماعی تا سینمایی

    .
    سه‌شنبه 22 ارديبهشت 1388 - 13:52
    -5
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    این شقایق کسرایی دقیقا کیه؟؟؟؟

    سعيده
    سه‌شنبه 22 ارديبهشت 1388 - 15:51
    4
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    مجله بخارا شماره آبان 86 مجموعه سخنراني به مناسبت رونمايي از كتاب دو حرف آيدين آغداشلو چاپ شده رو خوندم خيلي چسبيد خصوصا حرفهاي احمدرضا احمدي كه يه قسمتهاييش رو براتون مي نويسم.

    آيدين آغداشلو: آرمان هاي بزرگ را وانهاده ام ، اما خوشحالي تماشاي گل خشك شده اي را كه غنچه باز مي دهد با هيچ چيز عوض نمي كنم.

    احمدرضا احمدي:

    _ آيدين عابري تنها بود كه از كنار ديوارها گذشت.

    _ هنرمند انسان را تحقير نمي كند، صاحبان زر و زور هستند كه انسان را تحقير مي كنند.

    _ آيدين به من آموخته است كه با نفرت زندگي نكنم.

    _ من و آيدين در اين 45 سال در انديشه جايزه و تحليل نبوديم. كار كرديم. كار كرديم. كار كرديم.

    _ آيدين خوب مي داند صداي دست زدن هاي فراوان گوش انسان را كر مي كند و فلاش عكاسان چشم ها را نابينا مي كند حتي اگر بر چشم عينك سياه بزني.

    _ مهم ترين صفتي كه در اين 45 سال دوستي در آيدين ديدم كه در هيچ زماني چه درجواني و چه اكنون كه هر دو گيسوان سفيد داريم و رنگ نمي زنيم، مسخ نشد و سر نشد، هميشه با هوش و خرد به جهان نگريسته است و پس از كشف قلمروي تازه غره نشده است. مي داند غره شدن و تكبر جذام روحي است كه از جذام جسمي هولناك تر است.

    آيدين زماني كه احمدرضا احمدي با مرگ فاصله اي نداشته و حال روحيش خراب بوده رو اين جور دلداري داده: صبح كه از خواب بيدار مي شوي بگو يك روز ديگر زنده مانده ام كه كار كنم.

    عقیق
    سه‌شنبه 22 ارديبهشت 1388 - 20:0
    8
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    خیلی جالب بود. تو همین تهرون هم همینه. دیروز همکارم با کلی آب و تاب تعریف می کرد که برین گیشا، جین 10000 تومن. بهش می گم خب جین ده هزار تومنی رو چندبار می شه پوشید؟ میگه: آره، ولی 10000 تومن خیلی مفته آخه!!!!!!!!!

    منم بهش گفتم: بجای این، برو کنز یا ماوی بخر که عمری تره. نظرش این بود که اینا گرونه. اونو میخرم، خراب شد، دوباره می خرم!!!!!!!!

    من عاشق این ضرب المثل انگیلیسیام که می گن: هنوز انقدر پولدار نشدم که جنس ارزون بخرم.

    پی نوشت مهم: تیمتون حتی از پس یه تیم 9 نفره هم برنمیاد؟

    محمد جواد اميرآبادي
    سه‌شنبه 22 ارديبهشت 1388 - 20:15
    -3
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    براي كاره اسماعيلي - مجددا

    هفته نامه چلچراغ يك مصاحبه كرده با سيروان خسروي درباره آلبوم ساعت 9 . شماره مورخ شنبه 19/2/1388 . كه البته در سايتشون هم هست و اگر خواستيد كه هر دو مصاحبه سيروان را بخوانيد ( كه هر دو خوبه و در انتداد هم هستش ) به وبلگ موسيقي من سري بزنيد و بخونيد .هر چند يه غرور خاصي تو مصاحبه موج ميزنه ، ولي به نظرم كه حقشه و اعتماد به نفسش لذت بخشه .

    محمد جواد اميرآبادي
    سه‌شنبه 22 ارديبهشت 1388 - 22:22
    -13
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    1 - تو پست قبلي چند تا اشتباه تايپي داشتم كه عذر مي خوام . دوستان حتما درستش رو ميدونن !!!!؟

    2 - مسعو ده نمكي كه از اكبر عبدي با عنوان « تارنتينوي سينماي ايران » ياد كرده بود ، گفته كه نقش اكبر عبدي در اخراجي هاي يك جزو كارهاي ماندگا اكبر عبدي است كه در اذهان «ماندگار » شده و اشاره كرده اند كه بعد از «مادر» ، نقطه اوج و قوت بازيگري اكبر عبدي در اخراجي ها و ايفاي نقش بايرام بوده است . و چيزهاي ديگري كه نميدانم با علامت هاي تعجب متعدد اونارو بنويسم و با حسرتي كه با علامت سوال همراه ميشه . خودتان بخو.انيد لطفا . ببخشيد من نتونستم تا اخر نوشته مسعود ده نمكي رو بخونم .

    3 - پرونده كوچولوي سريال «لاست » تو چلچراغ بدجوري منو مگسي كرده كه اين سريال رو ببينم . اونم بعد از مدتها مقاومت در برابر موج لاست زدگان و البته فروش آن به ديگراني كه با موج لاست زدگان همراه شدند . و البته اين نكته كه كتاب «لاست » هم داره مياد

    4 - ... و خوش به حال تهرون نشينان كه الان با نمايشگاه كتاب ، با همه كم و كاستي هايي كه توي روزنامه ها مي نويسند ، دارند با كتاب هاي تازه حال مي كنند و «لذت » مي برند .

    نیما تنها
    سه‌شنبه 22 ارديبهشت 1388 - 22:41
    7
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    سلام.مطلب محاکمه در خیابان خیلی جالب بود با اون عکس کیمیایی. مطلب فیلم شرایط موجود هم جالب بود...خسته نباشید

    نازنین
    چهارشنبه 23 ارديبهشت 1388 - 1:11
    14
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    گفنگوهای بخش خارجی خیلی عالیه. یه جورایی تر و تازه ان.دستتون درد نکنه

    بهروز خیری
    چهارشنبه 23 ارديبهشت 1388 - 2:27
    0
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما
    به نام نامی دوست - قطعاتی از «راز» « با خود پیمان ببندید، آنقدر قوی شوید که هیچ چیز و هیچ چیز و هیچ چیز آرامش ذهنیتان را به هم نریزد. با خود پیمان ببندید، در هر گفتگویی کلامی از سلامتی، شادی و ثروت را بر زبان جاری سازید. با خود پیمان ببندید، همواره توانایی های دوستانتان را به آنها یادآور شوید. (حس خوب مفید بودن را برای دوستانتان بوجود بیاورید.) با خود پیمان ببندید، نیمه روشن هر چیزی را بنگرید، آنگاه تاریکی کنار رفته و رویاهایتان تحقق می یابد. با خود پیمان ببندید، به بهترین فکر کنید، برای بهترین کار کنید و فقط بهترین را بخواهید. با خود پیمان ببندید، مشتاق موفقیت دیگران باشید، آنچنان که گویی آن موفقیت از آن شماست. با خود پیمان ببندید، اشتباهات گذشته را فراموش کنید و به سوی دست یافته های بزرگتر در آینده حرکت کنید.با خود پیمان ببندید به تمام موجودات زنده با لبخند نگاه کنید. با خود پیمان ببندید، آنقدر برای رشد و تعالی خود زمان صرف کنید تا دیگر زمانی برای انتقاد کردن از دیگران نداشته باشید. با خود پیمان ببندید، برای ناراحتی صبور، برای ترس قوی و در برابر خشم متین باشید. با خود پیمان ببندید، که بهترین باشید و به دنیا بگویید که بهترین هستید. تا زمانی که اعمالت بهترین بودن تو را حفظ می کند، تمام کائنات گویی در دستان توست.» - انگیزه دیالوگی از « وقتی نیچه گریست» - بعد از اینکه دکتر انگیزه پیشنهاد معالجه مجانی به نیچه را دکتر بودنش عنوان می کند. - نیچه : انگیزه های بشر به مراتب پیچیده تر از این ها ست . Human motivation is far more complex. چرا اینجا می نویسم؟ چرا اینجا هستم؟ به خاطر منافع شخصی. - برای اینکه زمان و اطلاعات یک نفر محدود است . با وصل شدن به شبکه ای که در زمینه های مورد علاقه ام منابع خوبی معرفی می کنند، هم زمان و هم اطلاعات خود را به شکل تصاعدی بالا می برم. - برای درک نسل تازه، افکار تازه. برای اینکه برخط باشم و خزه نبندم. برای اینکه همیشه جوان بمانم با خواندن جوانترها و خوانده شدن توسط آنها. - برای تمرین نوشتن، برای روان شدن و زنگ نزدن، برای بهتر نوشتن که «کار نیکو کردن از پر کردن است.» - برای نقد شدن، برای یافتن جایی که سنسورهایی قوی داشته باشد و پر باشد از سلایقی دوست داشتنی و متفاوت. اصلی در مدیریت هست که « هر مدیری صاحب پرسنلی خواهد شد که لیاقتش را دارد و برعکس.» در چنین فضاهایی نیز با توجه به صاحب فضا و مخاطبانش، ظرف و مظروف همدیگر را خواهند یافت. فضاهایی زیادی هستند که زود به زود مرورشان می کنم. «هفت و نیم» و آقای اسلامی عزیز را بسیار دوست دارم. امیر عزتی که خیلی وقت پیش همشهریمان بود و ریویوهای خوبش – راستی کسی خبری ازش داره از بهمن چیزی ننوشته – و خیلی های دیگر ولی چرا اینجا را جدی تر دنبال می کنم؟ چون منظم تر به روز می شود، پویا تر هست، دسته جمعی رویش کار می شود و مدیرانش جدی تر اداره اش می کنند. آقای قادری و دوستانش به درستی رایانش اجتماعی را درک کرده اند. – در این مورد می توانید این مقاله را مطالعه کنید. http://mkaihani.blogfa.com/post-19.aspx - برای با هم بودن، با هم ماندن و ساختن باید به این سخن از مارسل پروست ایمان داشت که « زندگی یعنی از دست دادن و به دست آوردن، تا از دست ندهیم به دست نخواهیم آورد.» برای رابطه هایمان از ایده آل هایمان فاصله بگیریم و یادمان باشد که خودمان هم بی عیب و نقص نیستیم و همان قدر که ما دلمان می خواهد دیگران در قالبهایمان جای گیرند، آنها نیز می توانند چنین انتظاری از ما داشته باشند و در این اتوبان دو طرفه هرکس باید در مقاطعی از چیزهایی چشم بپوشد تا جایی که ارزشها قربانی نشوند. برای شروع می توانیم از دوست داشتن خودمان آنگونه که هستیم شروع کنیم و نه آنگونه که دوست داریم باشیم. دیالوگهایی از «هشت و نیم» گوییدو: تمام گمگشتگی زندگی من ... انعکاسی از من بوده است. منی که بوده ام، نه منی که دوست داشته ام باشم. Guido: All the confusion of my life... has been a reflection of myself! Myself as I am, not as I'd like to be. گوییدو: فکر می کنم ایده هایم خیلی روشن هستند. من می خواهم فیلمی صادق بسازم. بدون هیچ دروغی. فکر می کنم چیز بسیار ساده ای برای گفتن دارم، چیزی مفید برای همه. فیلمی که می تواند به دفن کردن تمام چیزهای مرده ای که با خود می کشیم ، کمک کند. در عوض، خودم کسی هستم که شجاعت دفن کردن هیچ چیز را ندارم. کی خطا رفتم؟ به راستی چیزی برای گفتن ندارم، اما می خواهم همین را بگویم. Guido: I thought my ideas were so clear. I wanted to make an honest film. No lies whatsoever. I thought I had something so simple to say, something useful to everybody. A film that could help bury forever all those dead things we carry within ourselves. Instead, I'm the one without the courage to bury anything at all. When did I go wrong? I really have nothing to say, but I want to say it all the same. گوییدو: عزیزم ... خوشبختی عبارت است از قادر بودن گفتن حقیقت بدون آزردن کسی. Guido: My Dears... Happiness consists of being able to tell the truth without hurting anyone. گوییدو: مرا آنگونه که هستم بپذیر. پس از آن است که می توانیم همدیگر را کشف کنیم. Guido: Accept me as I am. Only then can we discover each other. حضور در این فضا موجب شده برای دیدن و شنیدن وسواس بیشتری داشته باشم و همیشه چیزی دم دست برای نوشتن . مثل سابق دیگر در فیلم غرق نمی شوم و قدری با فاصله نگاهش می کنم این باعث شده تا کمیت لذت بردن از فیلم برایم کمتر شود ولی چه بگویم که حال، لذتی که می برم از جنسی دیگر است و ماندگار تر و این انگیزه ماندنم در این مکان مقدس هست. به قول مثل عربی «شرف المکان بالمکین» و حضور شما به این فضا شرف داده است. برای همین هم هست که همیشه می نویسم و خواهم نوشت که چه خوب که هستید. یا حق

    امیر: همچنان لذت بردم بهروز جان. و این که از این به بعد انتظار دارم بیش از این‌ها با سایت سینمای ما همکاری کنی و نظرهایت را بگویی. آن مقاله را هم دانلود کردم و یادآوری می‌کنم که این هم میل‌ام: ghaderi_68@yahoo.com و بعد این که چه قدر چیز خوب این جا برای خواندن وجود داشت از جمله: برای شروع می توانیم از دوست داشتن خودمان آنگونه که هستیم شروع کنیم و نه آنگونه که دوست داریم باشیم.و این که چه خوب که هستی رفیق.
    هومان فرزادیگانه
    چهارشنبه 23 ارديبهشت 1388 - 10:49
    16
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما
    چند سالیست که ترانه های coldplay بخش مهمی از زندگی من را تشکیل می دهند. شاید بیراه نباشد اگر بگویم که هر کدام از این ترانه ها را یا بهتر بگویم اغلب آنها را هزاران بار در شرایط گوناگون گوش کرده و هر بار لذت برده ام و هنوز هم برایم تازه و الهام بخشند. ترانه هایی چون speed of sound , clocks , fix you , don’t panic , the scientist , gravity how you see the world و . . . دنیای مرا در سالهای اخیر ساخته اند. Coldplay با ترانه های جاودانش بینش عمیقی از دنیا به من بخشیده. بینشی فراتر از عوامگرایی و دور از پز و اداهای توخالی. هر با ترانه ای از آنها می¬شنوم ، احساس می¬کنم که نبض زندگی در وجودم می¬زند. زندگی با تمام پستی و بلندی¬ها و تلخی و شیرینی¬هایش ، تمام رخ در مقابلم نمایان می¬شود. حسش می¬کنم ، با تمام وجودم. و آرزو می¬کنم که ای کاش کس دیگری هم می¬توانست در این احساس با من شریک باشد. نگاه غمخوارانه و در عین حال امیدوارانه کریس مارتین به زندگی ، عشق ، انسان ، مرگ ، زمین ، آینده ، گذشته و هر چیزی که حس زندگی را در انسان برمی¬انگیزاند ، مرا به اوج می¬برد. تحسینش می¬کنم به خاطر اینهمه بلند نظری و درک و شناخت صحیح از ذات آفرینش و هستی و اینهمه شاعرانگی بی ادا که غنیمتی است برای دنیای ما. کریس مارتین و گروهش را رمانتیک های عصر ما نامیده اند. رمانتیک هایی از جنس دنیای امروز. دنیای خشنی که راه را بر احساسات می¬بندد. در جایی از ترانه شاهکار Life in Technicolor II از آلبوم جدید این گروه ، جمله ای هست با این مضمون : " دیگر اکنون پایم به زمین نمی¬رسد" و این تمام احساس من پس از شنیدن هر ترانه این گروه برای اولین بار بود.

    امیر: من clocks رو خیلی دوست دارم و این جور که می‌گی، باید جدی‌تر برم سراغ‌شون. راستی این اواخر viva la vida رو هم دوست داشتم.
    رضا یاری-حوالی سهروردی
    چهارشنبه 23 ارديبهشت 1388 - 13:12
    1
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    میون بچه هایی که تازگیا باهاتون همکاری میکنن،سبک نوشتن دو نفرو خیلی می پسندم، یکی الحسنی و دومی مظفری؛ خوبی کار این دو تا اینه که مثل بعضی مطبوعاتیای قدیمی سعی نمیکنن لقمه رو دور سرشون بچرخونن و بعد تحویل مخاطب بدن اونم مخاطبایی مثه من که مثلا سرکارن و موقع ناهارشون یه سری به اینترنت میزنن و وقت کافی برای خوندن حرفای قلمبه ندارن. تو همین مدت کوتاهی که بخش فیلم روزو راه انداختین، تونستم تنها با یه ربع وقت گذاشتن و خوندن نکات این قسمت،فیلمای موردنظر واسه دیدنمو فراهم کنم یا هر وقت خسته هستم و حوصله هیچ کاری رو ندارم با خوندن یادداشت روون حسن آقا یه ذره تمدد اعصاب کنم...فکر میکنم الان رسانه ها دارن به سمتی میرن که این سبک کار کردن هر روز بیشتر از روز قبل مورد نیازه،خلاصه اش میشه: کم گوی و گزیده گوی چون وقت نداریم!!!

    نظر شما چیه جناب قادری؟

    مریم
    چهارشنبه 23 ارديبهشت 1388 - 14:44
    1
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    بخش سینمای جهانتون رو خیلی دوست دارم.

    علی خطیبی
    چهارشنبه 23 ارديبهشت 1388 - 15:1
    7
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    مخلصیم استاد :

    دیروز حوالی ساعت 15 وارد مصلی تهران شدم تا از بیست و دومین نمایشگاه بین المللی کتاب تهران بازدید کنم. نیم ساعتی چرخ زدم تا رسیدم به غرفه نشر ثالث. روی کاغذی نگاشته شده بود : دیدار با مسعود کیمیایی و رونمایی از رمان « حسد ». مشتاقانه به سمت غرفه شتافتم. دیدم استاد روی صندلی نشسته اند و جمعی از عاشقان سینمای کیمیایی دوره اش کرده اند. ایشان مشغول امضاء کردن رمانشان و تحویلش به عاشقان خود بودند. رمان حسد بر زندگی عین القضاه همدانی را خریدم و در صف طویل ایستادم تا از ایشان امضا بگیرم. رمان را عاشقانه امضا می کردند و به سوالات هوادارانشان پاسخ می دادند. برخوردی گرم ، صمیمانه و پدرانه داشتند. معمولا می گویند با هنرمندان و ورزشکاران محبوبتان رو به رو نشوید تا ذهنیتتان از آنها منفی نشود ولی در مورد استاد کیمیایی اینگونه نبود. من بیشتر شیفته شخصیت ایشان شدم. به نظرم خود مسعود کیمیایی به مراتب از فیلم هایش دوست داشتنی تر است. یکی خطاب به استاد گفت : یه قیصر دیگه بسازه و همه این لات و لوتا رو بشون سر جاشون. استاد پاسخ داد : کدوم لاتا رو ؟ تو یه لات نشونم بده. یه مشت جوون فکلی مو ژل زده که نمی شن لات. یکی از داش آکل پرسید و استاد از خاطره رویارویی اش با صادق هدایت گفت. با شور خاصی از اثر جدیدشان ، محاکمه در خیابان ، می گفتند. برای مصاحبه با یک بازیگر نوجوان سه ماه تمام تلفن و ایمیل و مکاتبه انجام دادم ولی اصلا محل به ما نذاشتن ولی یه استاد مثه کیمیایی ... . امیدوارم دوستان تازه به دوران رسیده کمی از برخورد متواضعانه اساتید بلامنازع سینمای کشورمان درس بگیرند و این قدر از دماغ فیل افتاده نباشند. برای استاد کیمیایی آرزوی موفقیت و سلامتی دارم. ضمن اینکه رمان حسد در آستانه رسیدن به چاپ سوم است. بعد به غرفه نشر قطره رفتم. خیلی شلوغ بود. رمان داریوش مهرجویی عزیز ، به خاطر یک فیلم بلند لعنتی ، را خریدم. خیلی زیباست. از دستش ندید. این ها بودند که دیروز منو ساختن. امیدوارم « محاکمه در خیابان » (مسعود کیمیایی) و « میرنوروزی » (داریوش مهرجویی) نیز فرداهای همه ما را بسازند. - علی خطیبی.

    اینم عکسی از استاد در نمایشگاه کتاب :

    http://www.wikiupload.com/download_page.php?id=124222

    علی خطیبی
    چهارشنبه 23 ارديبهشت 1388 - 15:11
    -1
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    یه عکس واضح تر از استاد در نمایشگاه کتاب :

    http://www.wikiupload.com/download_page.php?id=124223

    محسن- دراگون
    چهارشنبه 23 ارديبهشت 1388 - 17:13
    -5
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما
    اینکه با خط قرمز مینویسی دلیل خاصی داره داری مثل معلما تصحیح اوراق میکنی یا اهمیت نوشتت رو نشون میدی یا شاید هم به خاطر قرمزته بودنته یه جورایی حس خوبی نداره -البته شاید برای تو حس خوبی داره.

    امیر: این یکی خوبه؟ ضمن این که جمله کامنت قبلی‌ات رو دوست داشتم و یادم رفت به‌ات بگم.
    محمد جواد اميرآبادي
    چهارشنبه 23 ارديبهشت 1388 - 19:20
    1
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    1 - آقا من آبيم ولي همون رنگ قرمز بهتره . حالا هر چي قرمزه كه بد نميشه !!!؟؟ من كه نتونستن اون خط سبز رنگو بدون دردسر بخونم .

    2 - چقدر دلم ميخواست منم تو نمايشگاه بودم و كيميايي رو مي ديديم . با ضيافتش ، با سربش ، با رد پاي گرگش و بهتره بگم با همه فيلماش حالي برديم .

    کاوه اسماعیلی
    چهارشنبه 23 ارديبهشت 1388 - 19:28
    -2
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما
    بدترین خبر قرن....گروه محبوبم جت روتال ، ارمنستان کنسرت دارد و من ممنوع الخروجم..... و اینکه آن "عقل معاش" را هم بچه ها از بس "معلوم است.هامون" بود بهش اشاره نکردند...مواظب خودت باش رفیق .پیری زودرس سراغت را گرفته...

    امیر: خب خدا رو شکر. من رو پیری زودرس بگیره، راحت‌تره تا فکر کنم هیچ کس توی این کافه نبود که جواب سوال رو بدونه. حالا راحت‌تر می‌خوابم.
    tanaz
    چهارشنبه 23 ارديبهشت 1388 - 19:58
    -3
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    salam.khastam begam bakhshe kharejitun kam kam dare majelehaye takhasosye cinemaei mese film ya sanat cinema ro ham poshte sar mizare.vaghezan khaste nabashid be khatere in hame gofteguye khub va naghdaye khubetun va moarefie filmaye ruz ke vaghean yeke

    عقیق
    چهارشنبه 23 ارديبهشت 1388 - 19:59
    -2
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    اگر موفقیتهای کوچک و گذرا ارضایتان می کند، به شکست بزرگ خود ایمان آورید.

    «ویکتور هوگو»

    عقیق
    چهارشنبه 23 ارديبهشت 1388 - 20:7
    11
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    اگر موفقیتهای کوچک و گذرا ارضایتان می کند، به شکست بزرگ خود ایمان آورید.

    «ویکتور هوگو»

    آریان.گ
    چهارشنبه 23 ارديبهشت 1388 - 23:48
    14
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    آخ آخ . کیمیایی سه شنبه رفته بود نمایشگاه . وای کاش میدونستمو میرفتم . فقط دوست داشتم دست های استاد رو میگرفتم تا پوست دستیو حس کنم که محبوب ترین دیالوگهای عمرمو تو سینمای ایران نوشته( به قول امیر قادری که هر پوستی طعم خودش رو داره ) .به چشاش نگاه میکردم و میگفتم ممنون به خاطر داش آکل . ممنون به خاطر قیصر .

    امیر خان و آقا نیما هم که بودن . کاش میرفتما . هر چند تو اون شلوغی شاید نمیشد گیرشون بیارم ولی استاد کیمیایی که تو غرفه نشسته بود ........... اه حیف

    آریان.گ
    چهارشنبه 23 ارديبهشت 1388 - 23:57
    15
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    داشتم روزنوشت های قبلی ( یعنی سالهای قبل) رو گذری نگاه میکردم که این نکته توجهمو جلب کرد . امیر قادری چند بار از تنفر نسبت به مدرسه و درسو مشق و دانشگاه گفته . هر چند خودمم زیاد دل خوشی ندارم از درس خوندن . ولی خب انگار امیر قادری واقعا متنفره از این چیزا!! امیر خان چی بشما گذشته که اینطور ابراز تنفر میکنید؟؟؟ برام جالبه چون همه از بی استفاده بودن اکثر دروس آگاهیم ولی شما ...

    موضوع همون جملست که میگه هر چی رو خودت با عشق و علاقه بخونی به کارت میاد و هر چیو با زور بخونی از یادت میره؟

    آریان.گ
    پنجشنبه 24 ارديبهشت 1388 - 0:4
    -8
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    راستی فیلم Synecdoche, New York چارلی کافمن رو همین دیروز دیدم که به نظرم جزو بهترین های سال بود . واقعا تو ذهن این کافمن چی میگذره خدا میدونه .

    و اینکه امیر خان تو همون روزنوشت های قبلی توصیه کرده بودید اینک آخرالزمان کاپولا رو تو تاریکی و تنهایی ببینیم و خودمونو به جریان فیلم بسپاریم و اینکه این نکته چقدر به کارم اومد . امروز این فیلمو با این شرایط دیدم و الان حس میکنم واقعا دوسش دارم . تجربه عجیبی بود .

    امین
    پنجشنبه 24 ارديبهشت 1388 - 1:15
    7
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    وقت ندارم. فقط وقتی خبر مربوط به استاد رو دیدم دیدم بد نیست بگم که متاسفانه من روز قبلش ( دوشنبه ) به نمایشگاه رفته بودم و نشد که ببینمش اما چون حسد رو نخوندمه بودم گرفتم تا بخونم.

    و اینکه امیر ( خداحافظی طولانی - ریموند چندلر ) رو گرفتم . تا حالا از چندلر چیزی نخوندم. ببینیم چه جوریاست. البته بعد همون قضیه.

    رضا رادبه
    پنجشنبه 24 ارديبهشت 1388 - 1:59
    -10
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    ببینم جدا" تشخیص اینکه جواب کامنت ها را با خط قرمز نوشتن بهتر است چون چشم آدم کور نمی شود و راحت می تواند کامنت را پیدا کند ؛ اینقدر سخت است؟

    اگر این امیر قادری فرضا" طرفدار رئال مادرید بود آن وقت لابد با فونت سفید باید جواب ملت را میداد؟

    بیخود نیست که این همه تعبیر عجیب و غریب از فیلم ها "در می آید" وفتی که یک انتخاب رنگ خوب ( فقط برای اینکه من خواننده راحت تر کامنت را بخوانم) این همه تفسیر عمیق دارد.

    محسن دراگون
    پنجشنبه 24 ارديبهشت 1388 - 3:14
    -7
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    این عالیه

    یاد خانه سبز و اندیشه سبز خسرو شکیبایی بخیر - از اون موقع تا حالا عاشق رنگ سبزم

    محسن دراگون
    پنجشنبه 24 ارديبهشت 1388 - 4:46
    8
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    این نوشته رو با دیدن نوشته بهنام شریفی در صفحه اصلی اونجا گذاشتم - بد ندیدم اینجا هم بذارم

    سریال بی گناهان هم تموم شد

    سریالی که من رو خیلی درگیر خودش کرد. سریالی که پر از شخصیت و پر از ارتباط بود. پر از دنیای متفاوت-پر از قضاوت

    شخصیت جلال (با بازی داریوش فرهنگ) به قول خود فرهنگ یک شخصیت تصویری جدید رو خلق کرد-هر چند در ابعاد کوچک ولی قوی و تاثیر گذار

    فرار جلال- بازگشتش - رودر رویی با دخترش، با مادرش وهمسرش و با دوست یا رفیق قدیمیش

    و دوباره تصمیم به فرار- بعد تسلیم و اعتراف- بعد تقاضای بخشیده نشدن از همسرش- بعد به نحوی بخشیدن اصف ، کسی که بزرگترین خیانت و جنایت رو در حقش کرده بود.

    اینها همه و البته با جزئیات زیادشون باعث شکل گیری شخصیتی شد که در هر قسمتس و هر موقعیتی قضاوتی متفاوت رو برمی انگیخت.

    و فقط کافیه خودتو بذاری جای این ادم تا درک کنی حس و حالش رو- درک کنی اینکه دخترت جلوت نشسته باشه و ندونه که تو پدرشی – درک کنی که مادرت رو بعد از سال ها و برای اخرین بار میبینی و اون برای اخرین کلمه به تو میگه قاتل – درک کنی که همسرت از تو متنفر باشه – خودت از خودت بدت بیاد- درک کنی که بی گناه اون کسایی بودند که هیچ نقشی در گذشته نداشته و حالا دارن تاوان هیچ رو پس میدن- و خیانت صمیمی ترین دوستت رو درک کنی و دلت به حالش بسوزه.

    بدونی که چرا میگی نمیخوای بخشیده بشی ولی در عین حال تلاش کنی که زنده بمونی- حال جلال رو بفهمی وقتی دخترش صداش میکنه و اون با دستبند ودر کنار پلیس و به عنوان مجرم مجبوره وجودشو به دخترش اثبات کنه

    درمورد حس و حال این ادم و این ادما صحبت زیاد میشه کرد. هر کدوم از شخصیت های این قصه دنیاین برای خودشون

    مثلا شخصیت پلیس با بازی امیر اقایی

    پلیسی که دچار عذاب وجدانه- به خاطر اینکه کسی رو نکشته – به خاطر اینکه الفبای انسانیت رو به نمایش گذاشته و حالا خودش رو مقصر نبودن کودکی میدونه

    یا تلاشش برای بخشیده شدن جلال- پلیسی که هم کارش رو دوست نداره و هم دوست داره

    تنهاست

    و فقط در اطراف او صدای مادری نگران رو میشنویم – والبته بعد از مدتی چند نگاه نسبتا عاطفی به دختر مقتول

    نمایش زیبای سرگردانی با بازی عالی امیراقایی

    یا شخصیت های بسیار دیگه

    از اصف قاتل با اون دلسوزی های غریبانش گرفته تا دخترجلال –پسر اصف و زن اصف

    اینکه چرا اصف زنش رو میکشه ولی راضی میشه که پسرش اون رو تحویل پلیس بده- درد و دل اصف هنگام خفه کردن همسرش رو هیچوقت فراموش نمیکنم . ودر اخر صحنه خود کشیش-

    این ادم چی میخواست- چرا از دیوار بسته و در قفل شده ونرده های پنجره انقدر حراس داشت،که به خاطرش در ابتدا همسرش رو میکشه و بعد از افشا شدن حقیقت خودش رو.

    اصلا به همین خاطره که میگم این سریال ،مجموعه ای بود با شخصیت های متفاوت که هر کدام دنیای غربی داشتند و ارتباط این شخصیت ها با هم که خودش دنیای جداییست. که مطمئنا بیان همه حس ها غیر ممکنه

    فیلمبرداری زیبا با قاب بندی ها و کادر های عالی- نور پردازی گرم و مناسب وحتی شاعرانه- گریم های مناسب – موسیقی دلنشین و تیتراژ جالب – بازی های خوب و واقعی و البته با کمی اشکال طبیعی-حس خوب جاری در سریال و از همه مهمتر کارگردانی بسیار حرفه ای و ... همه و همه باعث این شد که شاهد یکی از بهترین مجموعه های چند سال اخیر تلویزیون باشیم.

    و من که به شخصه بعد از اتمام هر قسمت سریال حس خاصی رو داشتم-شاید یه جور احساس خلاء و تعلیق یا شاید...

    البته مطمئنا سریال اشکالاتی رو هم داشت که شاید در اثر گذاری بیشتر تاثیر گذار هم بود. ولی در کل من این سریال رو دوست داشتم و با تک تک شخصیت هاش ارتباط برقرار کردم.

    بی گناهان نامی متناسب با کلیت داستان وشخصیت ها بود- حتی اصف که نقش قاتلی جدید رو به نمایش میگذاشت- قاتلی بود که یه جاهایی دلم براش میسوخت و فکر کنم او هم جزو بی گاهان بود.

    ودر اخر تقدیر از کارگردان و نویسنده این اثر که به خاطر مثلا جلب نظر مخاطب دست به هر کاری نزد و بعد از خودکشی اصف کار رو به پایان رسوند.در حالی که پسر اصف (مهدی پاکدل)در کما بود- تکلیف پلیس و جلال و خیلی های دیگه هم به طور مثبتی مشخص نشد و هیچ کس با هیچکس ازدواج نکرد .

    نوشته شده در تاریخ12/2/88 توسط من

    محمد جواد اميرآبادي
    پنجشنبه 24 ارديبهشت 1388 - 10:38
    4
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    1 - فيلم سرتو بدزد رفيق امشب از برنامه سينما يك پخش مي شود . ساعت 10 شب

    2 - فيلم بچه عوضي با عنوان گمشده فردا ساعت پنج و نيم عصر از شبكه دو پخش مي شود

    اصل خبر رو اينجا بخوانيد

    http://www.mehrnews.com/fa/newsdetail.aspx?NewsID=876991

    آریان.گ
    پنجشنبه 24 ارديبهشت 1388 - 10:54
    0
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    عکسهایی که لایف از ستاره های کلاسیک تو کن گذاشترو از دست ندین

    http://www.life.com/image/51656336/in-gallery/26152/the-stars-at-cannes-classic-shots

    عقیق
    پنجشنبه 24 ارديبهشت 1388 - 12:27
    18
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    امروز مسابقات لیگ برتر پینت بالو دیدم. همیشه توچال که می رفتم، صدای داد و هوار مردارو که داشتن بازی می کردن، می شنیدم. ولی ندیده بودم. جالب بود و هیجان انگیزناک. یه قانون داشت: اگه کسی تیر بخوره، حق نداره با کسی صحبت کنه، دستشو میذاره رو سرش تا بهش شلیک نکن و بازی رو ترک می کنه.

    فکر می کنم وضعیت خیلی از ماها تو زندگی بود.

    متين
    پنجشنبه 24 ارديبهشت 1388 - 12:28
    -2
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    اي كاش

    حدودا ده دقيقه اي مي شود كه تنگسير تمام شده است نمي دانم چرا اينقدر گيج شده ام درست مثل زماني كه تنگنا را ديده بودم. براي اينكه كمي از حال و هوايش خارج شوم كنترل را برداشتم وكانال سه را زدم كه ببينم بازي منچستر را گذاشته ديدم نه پس رفتم سراغ اينترنت كه حداقل ببينم نتيجه چند چند است كه ديدم هنوز بازي شروع نشده است (اخه مي دونيد هفته اخر و اوج حساسيت بازي ها) با همان حالت گيج و منگ با خودم گفتم سري به سينماي ما بزنم ببينم خبري جديدي هست يا نه كه چشمم به نام كارگردان محبوبم خورد كه در رابطه با ديدار يكي از كاربران سايت با استاد در نمايشگاه كتاب بود و مثل اينكه بين هواداران واستاد حرف هايي درباره قيصر و داشاكل و محاكمه در خيابان رد و بدل شده بود .نمي دانم چرا ناخواسته شروع كردم به افسوس خوردن (شايد قسمتي بخاطر ديدن تنگسير بودو حال و هوايي كه بعد از ديدن ان داشتم) داشتم با خدم فكر مي كردم كه اي كاش كيميايي با محاكمه در خيابان به دوران طلايي اش نزديك باشد اي كاش دوباره كابوس سرباز هاي جمعه را نبينم اي كاش امير نادري در ايران بود و تنگسير ها و تنگنا هاي جديدي مي ساخت اي كاش بيضايي بجاي وقتي همه خوابيم برايمان سگ كشي جديدي مي ساخت.خوب بايد واقعبين باشيم كه همه اين ها در حد ام و اگر مي باشد و اگر اندكي خوشبين هم باشيم بد نيستو به اينده فكر كنيم و اتفاقات خوبش مثل فيلم هاي جديد كيميايي و مهرجويي و تماشاي دوباره عيار14 بر پرده ي نقره اي.

    محمدرضا
    پنجشنبه 24 ارديبهشت 1388 - 14:12
    -5
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    آقا امیر ، ظاهرا "مرد روی سیم" باید خیلی خوب باشه که همه جوره دارین روش مانور می دین. اما حداقل بگو فیلم از چه را هایی میشه گیر آورد. فیلم مستند خیلی سخته به دست آوردنش.

    مجتبی
    پنجشنبه 24 ارديبهشت 1388 - 14:57
    -22
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    امیر قادری چرا بخش ایرانیتون همه ش شده کپی پیست؟! یه کم از وحید یاد بگیر .ببین چقدر تولید میکنه؟

    احسان هاشمی
    پنجشنبه 24 ارديبهشت 1388 - 16:47
    -11
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    سلام

    حسابی سرم شلوغ شده و نمی تونم چیز زیادی بنویسم ولی سر می زنم و یاد می گیرم،شاید همین روزا ......ولش کن!

    julio
    جمعه 25 ارديبهشت 1388 - 0:8
    -8
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    من تازه مشتری سایتتون شدم و تو همین مدت کوتاه هم از بخش خارجی خیلی خوشم اومد. خودمم فیلم بازم و همه جور فیلمی میبینم از انیمیشن تا اکشن و ملودرام. شما مطالب خوبیو تو سایتتون جمع میکنین و به خصوص واسه ما فیلم بازا بخش فیلم روزتون و همینطور یادداشتای سینمایی شبه نقد خیلی خوبه.

    پیام
    جمعه 25 ارديبهشت 1388 - 14:8
    -2
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    یادداشت دوشنبه 21 اردیبهشت پاراگراف 6 رو خوندم و شاخ درآوردم ..... تا حالا دیدگاه و افکار و جهان بینی شما را صادقانه و بی ادا می دیدم ... حالا احساس می کنم همه حرفهایی که تا حالا زدی مفت نمی ارزه ( گرچه 90 %به عقاید خودم نزدیکه )!!!!! این روزا از فرزاد حسنی ( این موجود نفرت انگیز) هم مرتب اسم می بری حالا به دارودسته بیضایی حق میدم دلایل بی ربطی برای رد و نشنیدن نظراتت بیارن راستی... صادقانه بگو چند بار اخراجیها رو دیدی ؟؟؟ پرونده بعدی : شور و وجد در آثار استاد ده نمکی .ا

    shahram
    جمعه 25 ارديبهشت 1388 - 14:20
    -15
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    salam amir ghaderie gol! chetory? khubi? khastam tabrik brgam behet vase sitet va be khosus bakhshe khareji ke kheyli mahshar shode. hamin nim saate pish matlabe "xmen" ro khundam.karetun aalye.fekr nakonam hich nashryei be in zudi hamchin matlabio kar karde bashe.unam 2hafte bad az ekrane jahanye film...nevisanehayi mese mozafari.javadi.alhasani.shirazi vaghean kam peyda mishan,chera tu tadvine parvandehaye FILM azashun estefade nemikoni.nasre inaa ham taze hast ham jazab


    شنبه 26 ارديبهشت 1388 - 3:33
    9
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    یه سوال سخت؟

    حسادت خوبه یا نه

    محسن دراگون
    شنبه 26 ارديبهشت 1388 - 3:42
    -4
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    امیر جان مثل اینکه منظور منو نفهمیدی

    در هر صورت قرمز و عشقه -سبزم همینطور

    با حرفات تو سینما صدا کلی حال کردم-

    ببخشیدا ولی نمیدونم این پیر پاتالا از جون ما چی میخوان

    یکی نیست بگه بابا برو با قیصرت حال کن - دیگه چیکار داری به تارانتینو امیر ما- نه امیر سینمای ما

    چه گیری داده بودن به این کلمه ما

    آریان.گ
    شنبه 26 ارديبهشت 1388 - 9:25
    -2
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    عجب برنامه ای بود این سینما صدا . هر چند مهمونها بسیار نا عادلانه دعوت شده بودن . اومده بودن درباره فضای نقد حرف بزنن همش درباره قادری حرف زدن خیلی جالب بود . به این میگن پدیده . امیر خان چنان تحولی تو عرصه نقد نویسی ایجاد کردی که هر قدر هم که میخوان نمیتونن نادیدت بگیرن . تو این عرصه هم فقط خودتیو گروهت ( همون "ما" که همش بهت گیر میدادن) حتی امیر پوریا هم همش سعی میکرد خودشو جدا کنه .

    تو اون چند دقیقه ای هم که صحبت کردید و از مصاحبه با جری شاتزبرگ گفتید و نقدتون بر خوب بد زشت هیچ حرفی واسشون باقی نموند . ارزش فعالیت هاتون (مخصوصا سینمای ما ) و پرونده های محشری که برای مجله فیلم درمیارید به قدری زیاده که نمیشه انکارش کرد .؟امیر خان خیلی قشنگ گفتی : از لذت خجالت نکشیم و دامنه لذتمونو محدود نکنیم .

    منتقدانی که که به مرور به واسطه حرفشون عشق به سینما رو از یاد میبرن نباید بخشید .

    محسن دراگون عزیز چرا بازم مرز بندی؟؟ مگه نمیشه هم با قیصر حال کرد هم با تارانتینو ؟

    م. عمراني
    شنبه 26 ارديبهشت 1388 - 11:2
    7
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما
    در راستاي يادداشت لباس و مارك و اينكه هيچ چيز اصلي در اينجا يافت نمي شود: چند شب پيش كه در منزل يكي از دوستانم در خارج از كشور مهمان بودم كتابي از موراكامي به من معرفي كرد با نام The Wind-Up Bird Chronicle و توصيه كرد كه سر راه فرودگاه حتماً بخريمش و البته آن شب صحبتمان گل انداخت و فرصت نشد و يك راست آمديم فرودگاه و ايران و با خودم گفتم كه آخر هفته مي روم نمايشگاه و پيدايش مي كنم. در نمايشگاه اما توي سالن كتاب هاي ارزي كه اصلا داستان گير نمي آمد و راهنمايي شدم به سالن كتاب هاي ريالي. توي اين سالن نحوه برخورد غرفه داران برايم بسيار جالب بود. از هركسي مي پرسيدم بخش داستان و ادبيات كجاست پاسخ مي داد كه يه چند تايي داستان آن ته هست برو نگاه كن ببين چيست و انگار غير از كتب پزشكي و دامپزشكي و توريسم و فانانس و ... كتاب ديگري در دنيا چاپ نمي شود ( و البته من نمي دانم كه كتاب اين موضوعات نيز چقدر كامل بوده) و نه كتاب داستان مورد نظرم را گير آوردم و نه نه هيچ داستان بدرد بخور ديگري. ياد سفرنامه هاي سعيد كمالي دهقان افتاده بودم و تعريفش از كتاب فروشي هاي انگلستان. چند وقت پيش خودم هم سري زدم به يك كتاب فروشي بزرگ در سئول كه وسعتش به پاي همين سالن ناشران عمومي مي رسيد با كلي كتاب و صندلي كه هر كدام را خواستي برداري و ورق بزني و بخواني و اگر خوشت آمد بخري. واقعاً نمايشگاه اگرچه از ديد اينكه هيچ كتاب فروشي درست و حسابي در اين مملكت وجود ندارد نعمتي است، اما گاهي كه درست فكر كني مي بيني كه ما حتي از ساده ترين امكانات براي ممدوح ترين مسايل (كتاب خواني) بي بهره ايم. از اين همه كتاب در دنيا تنها بخش كوچكي از كتاب هاي فارسي آن هم پي از كسب اجازات فراوان در اختيارمان قرار مي گيرد.(رفتم سفر به انتهاي شب را هم كه بخرم شنيدم جمع شده است روز اول از نمايشگاه) پ.ن: تبليغ بامزه اي از بلند گو ها دائما پخش مي شد با اين مضمون: ديدار با سوپرمغز ايران، استاد موحد، سالن ناشران دانشگاهي... پ.ن: براي شما سينمايي ها شايد جديد نباشد اما كتاب جديد شير محمدي را كه باز كردم، از تقديم نامه فهميدم يك افخمي ديگر به اين دنيا اضافه شده. ماكان. قدمش خير باشد. راستي آن نطق افخمي يادتان هست كه مي گفت پسرم مي گويد بايد برويم آمريكا چون همه چيز اصلش در آمريكاست؟

    امیر: این هم «سوپر مغز»مون.
    مريم.م
    شنبه 26 ارديبهشت 1388 - 13:14
    24
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    سلام

    اميدوارم حال همه خوب باشه

    چقدر كه اين جمله ها قشنگ بود ( جاي اين که برين دو تا رفيق پيدا کنين، يه کتابي ورق بزنين، به يه عکس زيبا نگاه کنين، (

    همه ي اين حرفها چيز هايي كه ما ها توي زندگي دنبالشونيم ولي واقعا نميدونم كه اصلا بهشون فكر نميكنيم واقعا اين جمله ها خيلي بهم حال داد وقتي كه اول صبح و اولين روز هفته ميري مدرسه و ميبيني بايد صف واستي و چند بار چكت كنن اونوقت كه اينها كاملا ميچسبه كه به جاي اينكه (خودتون رو پيش يه آدم ديگه توي دنيا عزيز کنين، يه داد بلند بزنين، دست‌تون رو روي شونه يکي ديگه فشار بدين، چهارتا مخاطب تازه پيدا کنين، از يه افسردگي سر شب ديگه در برين، آخر شبي خودتون رو براي خودتون لوس کنين، )حالا بايد صف واستيم

    بعضي حرفها يا بعضي كارهاست كه ادم وقتي ميبينه و يا ميشنوه خيلي دلش ميگيره اينكه ما ادما خيلي ادعا داريم ويا بعضي وقتها همه ي ما مشكلي داريم و بعضي ها فكر ميكنن فقط اونهان كه ميتونن حلش كنن و اصلا نقدپذير نيستيم نه تنها توي كار و حتي توي زنگيمون مگه اين نيست كه نقد ميتونه ادم رو بهتر كنه ويا بعضي هامون ديگه از نقد در ميايم و طرف رو له ميكنيم بدونه اينكه بدونيم تو ذهن طرف چي ميگذره چرا ماها نميدونيم كه دنيا اينقدر بزرگه كه ميتونيم به هر چي كه دلمون ميخواد برسيم وهمين دنيا انقدر كوچيكه كه وقتي پاتو كج برداري سريع جوابشه ميبيني و يا به قول كتاب لنا وداستان ده ما دنيا شبيه يك پرتقال است و من ده سالم تمام شده بود كه فهميدم تمام اين پرتقال به يك نفر تعلق ندارد هركس از اين پرتقال سهم خودش را دارد و بعضي اوقات مردم همان سهم خودشان هم گيرشان نمي ايد ولي به شما ميگويم كه نبايد فكر كنيد كه تمام پرتقال متعلق به شماست اگر اين طور فكر كنيد بعد ها مي فهميد كه اشتباه كرده ايد و بايد براي جبران ان بهاي گزافي بپردازيد او ميگويد چيزي كه بچه ها از هم ياد ميگيرين اين است كه نبايد پرتقال را قاپ بزنند بايد پوستش را بكنند و پره پره كنند اگر اين كار را نكنند به قدري تلخ خواهد شد كه نخواهند خورد

    حالا يه چيز دوست داشتني و جالب نميدونم تا چه حد اهل دانلود كردن تيزر فيلم و مصاحبه هستين ولي من اون زمانيكه صبح ها ساعت 5 پاميشدم و يا فيلم بود ويا دانلود.

    چند روز پيش كه دنيال يه اهنگ ميگشتم مجبور بودم همه ي فولدر هامو بگردم كه از تيزر ميامي وايس و چارلي و كارخانه ي شكلات (كه يادمه وقتي دانلود كرده بودم مثل بليطي بود براي تماشاي فيلم تيم برتون) كليپ رضا يزداني و كنسرت داغون toolتا مصاحبه ها با جاني دپ و كالين فارل

    و بالاخره اهنگ رو پيدا كردم درسته كه چيز هايي كه دانلود كردين رو ممكن بعدا با كيفيت بهتر گير بيارين اما اينا يه لذت ديگه اي دارن

    محمد جواد اميرآبادي
    شنبه 26 ارديبهشت 1388 - 15:1
    -11
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    من اين جمله محسن دراگون رو نفهميدم :

    « ببخشیدا ولی نمیدونم این پیر پاتالا از جون ما چی میخوان»

    يكي مارو حالي كنه اين حرفو !!!؟؟؟

    بومي
    شنبه 26 ارديبهشت 1388 - 16:35
    -13
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما
    قطعه Hello Zepp از موسيقي متن فيلم اره داره منو ديووونه مي كنه. مي خواستم بهتون پيشنهادش كنم...اگه از كسي ناراحتي يا چيزي ميتوني بهش گوش بديو فكر كني كه اون جاي Zepp تو تله گير افتاده...مثلا: Hello Ahmade .
    Talebinejaad! I wanna play a game

    امیر: ضایعه اگه بگم بامزه بود، ولی...
    احسان هاشمی
    شنبه 26 ارديبهشت 1388 - 17:0
    -4
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    سلام

    اگه دارم اینجا مینویسم اثبات خیلی از چیزهاست، اثبات اینکه چقدر فضای نوی امیر را دوست دارم، چقدر حساسیت امیر رو دوست دارم، چقدر ذوق زدگی امیر رو از آمار بالای بازدیدکنندگان سایتش ستایش می کنم، چقدر حال می کنم وقتی سایت «سینمای ما» موجود زنده ای شده که زنده بودنش رو به رخ خیلی از سایتهای مرده (که این مرگشان مثل خالی شدن یک سطل آب سرد روی سر مراجعه کننده ی علاقمند عمل می کند)و حتی آدمای زنده می کشد! و حالا هم باید برای تشویق و احتمالا تاثیرگذاری در روند تداوم این حیات و «زندگی»، مثل دفعات قبل بایستم و برایش کف بزنم (ما اصولا برای هر کسی کف نمی زنیم) شما نگاه کنید، سایتها و حتی مجلاتی که همه چیز دارند ولی آن «آن» معروف و آن «قلب» محبوب را ندارند و اگر من برای امیر کف می زنم، نه بخاطر شخص امیر که به حرمت آن «قلب» حساس و محترمی است، که مخاطبش را دوست دارد و به او احترام می گذارد.قلبی که گمشده ای دارد، بی تاب است. من این بی تابی را دوست دارم، این قلب بی قرار است،این قلب نرسیده، هنوز نرسیده و می خواهد برسد،به هر دری می زند، می نشیند، بر می خیزد، خسته می شود،عاشق می شود، پیر می شود، جوان می شود، پژمرده می شود، تازه می شود، می خندد، گریه می کند و.......همه ی این ها یعنی اینکه این «قلب» زنده است و فکر می کنم ما به این قلب ها بیشتر از این ها احتیاج داشته باشیم، که اگر در همه حوزه های فرهنگ و سیاست و ورزش و اقتصاد از این قلبها بیشتر داشتیم، حداقل نتیجه اش این بود که کار می کردیم و هر لحظه طرحی نو در می انداختیم و پشت دیوار گذشته امان قایم نمی شدیم و جامعه ی زنده تری داشتیم،حال نمی دانم باید به کجا شکایت ببریم که چرا این نوع قلب ها در طول تاریخ کم بود ه اند؟

    خب این از اثبات علاقه ام به سایت، کافه و صاحبش، ولی به قول یکی از دوستان، این پایان نیست و دوست داشتن همیشه با نقد کردن و به چالش کشیدن همراه بوده است و چقدر این روزها این نقد کردن بخاطر «دوست داشتن» کم شده است ،نقد می کنیم برای این که تحقیر کنیم، انتقام بگیریم نه برای اینکه رشد بدهیم و بسازیم و نکته ی دیگر اینکه، چرا این روز ها برای نقد هر دوستی،باید کلی قسم بخوریم که دوستت داریم، تا احیانا از نقد ما ناراحت نشود؟! بگذریم فعلا نقد مارو ازامیر وهم نسلانش (که خود ما باشیم) در کامنت بعدی بخونین:

    احسان هاشمی
    شنبه 26 ارديبهشت 1388 - 17:2
    -8
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    دیشب توی برنامه «سینما صدا» برخلاف تاکید چند باره ی مهمانان برنامه (اقایان طوسی، طالبی نژاد، پوریا،درستکار و امیر)برای در مقابل هم قرار ندادن نسل ها، ولی انگار فراری از این امر نبود و بحث به این سمت کشیده شد، به نظر من این تقابل نسل ها امری طبیعی است، چون نسل های قدیم و جدید در دایره خواسته های خودشان حرکت می کنند و این همان روند طبیعی است و نباید اتظار داشته باشیم که نسلی خودش را نفی کند و در مدح نسلی دیگر حرف بزند که اگر این اتفاق افتاد، اتفاقی غیر طبیعی رخ داده است،ولی ای کاش پیدا می شدند کسانی که خلاف این جریان حرکت می کردند و حقیقت برایشان مهم بود نه اینکه تعصب روی نسل خودشان، نمی خواهم کسی را متهم بکنم ولی به نظر من این اتفاقی است که بصورت «ناخودآگاه» افتاده است.(اجازه بدین، عرض می کنم خدمتتون، فعلا باید یه لیوان آب خنک بخورم!، راستی توجه کردین این روزا چقدر هوا گرم شده)

    خب داشتم می گفتم، یه اتفاق ساده افتاده،از خودم مثال می زنم: دوران مدرسه خیلی مرعوب معلم ها بودم،احساس می کردم که دیگه اونا آخرشن، گذشت و ما بزرگتر شدیم، دانشجو شدیم و همچنان مرعوب اساتید، کم کم بهتر می دیدم و می تونستم اساتید رو تحلیل کنم و ازشون ایراد بگیرم و کمکم توی دانشگاه دست به فعالییت هایی زدم که عمرا از دست هیچکدوم از این پیرپاتلا ! بر نمیومد و این روند ادامه پیدا کرد تا جایی که احساس می کردم باید انتقام بگیرم از همه ی کسانی که عقب مانده بودند و من مدرن می پنداشتم و همه ی این ها ناخوداگاه بود، دوست داشتم که به آن ها بفهمانم که متوجه شده ام که چقدر بدلی هستید و خلاصه انتقام یک عمر سرکار گذاشتن من را باید پس می دادند، پس لبه تیز نیزه ی انتقاداتم را حالا چه با تولید نشریه، چه وبلاگ، چه همایش به سوی آن ها گرفته بودم و این یک حرکت خودجوش بود یعنی همان «ناخود اگاه».

    به نظر من اتفاقی که الان هم داره می افته همینه:

    «قبلا اساتید ما رو نمی دیدند و الان ما آن ها را نمی بینیم» یعنی اساتید دارند تاوان بی مهری های خودشان را پس می دهند.من احساس می کنم که نسل جدید منتقدین ایران هم دارند، به نوعی از قدیمی ها انتقام می گیرند و توجه کنید که ما ها از این نگاه «ریز می بینمت»اساتید کم نکشیده ایم و این طبیعی است که الان، همان بلا را سر خودشان بیاوریم. ولی کاشکی با یک کم تامل ما از این حق طبیعی مان استفاده نمی کردیم و آن ها را می بخشیدیم و انتقام نمی گرفتیم.حال شاید امیر بگوید که کدام انتقام؟ و من باید در جواب بگویم که این انتقام اصلا برنامه ریزی شده نیست، بلکه ما ناخوداگاه به این سمت رفته ایم و اگر به اطرافمون نگاه کنیم شواهد زیادی برای این انتقام (و نه انتقاد) خواهیم یافت.هر چند که اصلا فضای فکری و رفتاری «تهمینه میلانی» رو دوست ندارم، ولی حرف درستی می زند وقتی می گوید،اینا باند هستند و...... اشتباه نشود من منظورم این نیست که برای ایجاد این باند نقشه ای ریخته شده باشد(هر چند که میلانی به این معتقد است) بلکه جوانان این باند مثل جوانان fight club هر کجا باشند خودشان را پیدا می کنند و نیازی به طرح نقشه نیست،اگر این طوری نگاه کنیم باید اعتراف کنیم که باند تشکیل شده و اونم چه باندی! خانمان برانداز! شهر آشوب کن!

    چرا ما از ظهور پدیده ای مثل «شهرام مکری» استقبال می کنیم به نظر من بخشی از آن بر می گردد به این که ما از قوی شدن این باند احساس لذت می کنیم، اگر خوب دقیق شوید شاید به این نتیجه برسید، البته شواهد فراوان است.حال چرا این گونه شده است؟ چون که بالاخره ما هم آدمیم، ما هم دوست داریم، زمانه ای متعلق به خودمان باشد و «زمانه ی ما»لقب بگیرد و این همان رفتاری است که گذشتگان ما انجام داده اند و در آینده هم همین گونه خواهد بود وهیچ بعید نیست که بیست سال بعد منتقد جوانی به امیر ایراد بگیرد که چرا از فلان وسیله ی روز برای کارش استفاده نمی کند و حتی او را به باد تمسخر بگیرد، من می گویم که ما الان می توانیم جلوی این فرایند رو بگیریم و این زمانی صورت می گیرد که ما از اساتید مان انتقاد بکنیم نه انتقام بگیریم و اصل اول یک انتقاد این است که طرف مورد انتقاد را دوست بداریم، یعنی از روی دلسوزی به او نقص هایش را گوشزد کنیم نه این که اثر بد او را بهانه ای برای انتقام گرفتن از او قرار بدهیم. چند درصد از نقد های امروز از روی عشق به اعتلای هنر نوشته شده اند؟ خیلی ها به امیر ایراد گرفتند که چرا به جای نقد «وقتی همه خوابیم»، آقای بیضایی را نقد کرده ای؟ و امیر هم بارها این ادعا را رد کرد و من هم با امبر موافقم ولی با این تفاوت که من احساس می کنم که امیر به صورت ناخود آگاه به نوعی دارد از بیضایی انتقام می گیرد و این باعث می شود که بقیه احساس کنند که تم اصلی نقد امیر توهین است ولی امیر اصلا قصد توهین نداشته (باید کم کم این جریان رو هم فراموش کنیم)

    خلاصه کنم، من با شنیدن دقایق پایانی برنامه «سینما صدا» ی دیشب نگران شدم، با خودم گفتم نکند که امیر و هم نسلانش که ما ها باشیم، به خاطر یکسری توانمندی ها، مغرور شویم واین را وسیله ای برای تحقیر کسانیکه از زمانه عقب افتاده اند بکنیم، چه مظلومانه «طالبی نژاد» گفت، که چکار کنم، نمیتونم مثل قبل انرژی داشته باشم و به کنایه هم گفت، که شاید شما هم روزی مثل من بشوید و آنجا که جواد طوسی از رفتارهای انحصارگرایانه ی امیر انتقاد کرد،طالبی نژاد تندی گفت:غرورتو شکستی! نتیجه می گیرم که زمان آن رسده است که بپذیریم ظرفیت نسل قبل همین قدر بوده است و دیگر توان فهم دنیا و هنر امروز را ندارد(خیلی کلی گفتم)و بگذاریم آن ها با دنیای خودشان خوش باشند و ما هم با دنیای خودمان.

    اگر در ابتدا گفتم که باید از دایره خودمان بیرون بیایم به خاطر این بود که احساس می کنم که ما ضعف های طرف مقابل را چکش می کنیم و به سرش می کوبیم تا بیشتر فرو رود و اصلا رحمی وجود ندارد و این رویه ی طبیعی ماجراست ولی رویه ی غیر طبیعی ماجرا اینگونه است که ضعف های دیگران را به آن ها بگوییم و دست آن ها را بگیریم تا با بالا بیایند(و این را نه فقط در مورد دوستان بلکه در مورد دشمنان هم رعایت کنیم)و این دقیقا حرف آقای طوسی بود که با زبان بی زبانی گفت که آقا این قدر ضعف های مارو به رویمان نیاورید، شما بیایدکمک کنید که ما هم یاد بگیریم.

    خلاصه حرفهایم این بود که ما بیایم و کار پهلوانی بکنیم و بیشتر از این به این مسایل دامن نزنیم(هر چند که نسل قبل اعتقاد داشته باشند که این کارها به ما نمی آید و ما نسل بی حوصله و نمک نشناسی هستیم)مثلا چه اشکالی دارد که امیر از آقای بیضایی عذرخواهی بکند، نه اینکه از مواضع ا ش کوتاه بیاید که من قبلا گفته ام که چقدر با آن ها موافقم، ولی امیر رسما بگوید که من قصد بی احترامی به شما (آقای بیضایی) را نداشته ام ولی اگر اینگونه برداشت شده است از شما عذر خواهی می کنم و همچنین در مورد بقیه فیلمسازان و منتقدین قدیمی این رویه می تواند صورت بگیرد که به نظرم این حرکت خیلی می تواند در سالم سازی فضای نقد موثر باشد.

    امیر جان اگر جسارتی شد عذرخواهی می کنم، چکار کنم که برای ما مهم هستید.

    هومن
    شنبه 26 ارديبهشت 1388 - 20:31
    0
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    سلام. برنامه سينما صدا در مورد نقد را از کجا مي توانم بشنوم؟

    مرسي.

    محسن دراگون
    شنبه 26 ارديبهشت 1388 - 21:42
    7
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    اریان.گ عزیزفکر نمیکنم من دسته بندی انجام داده باشم- اتفاقا نقد دسته بندی رو کردم

    حتما صحبت های اقایان طالبی نژاد و طوسی رو شنیدید

    اساتید در این اندیشه اند که دنیا متوقف شده و رو به سقوطه و تموم شده و وای وای- به نظر شما بهتر نیست که حد اعقل برن با همون قیصر (که خودم کشته مردشم) حال کنن و انقدر...

    مهدی
    شنبه 26 ارديبهشت 1388 - 23:27
    -2
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما
    فردا حوزه هنری نقد داری؟

    امیر: بله.
    نیاز وزیری تبار
    شنبه 26 ارديبهشت 1388 - 23:42
    -2
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما
    های مستر قادی.ببینم این پرونده مردی روی سیم کی چاپ میشه؟

    امیر: هر وقت توفیق رفیق شد. ایشا... اول تیر  ماه.
    تونی راکی مخوف
    يکشنبه 27 ارديبهشت 1388 - 0:29
    4
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    سلام.

    1- فکر نکنم که صاحب کافه درست و حسابی سر حال باشه.

    2- آره من رو هم دیوونه کرد این هومر سیمپسون. به خصوص اون سکانس محشر درخت تجلی و البته خیلی جاهای دیگرش. به نام حیای آمریکایی ایست.......

    3- پروژه ای دارم برای این یکی دو هفته قبل از شروع درس خوندن جدی جدی برای امتحانات پایان ترم. که با سیمپسونها شروع شده و با ریووبراوو و عشق در بعد از ظهر و سینما پارادیزو و دو قاطر برای خواهر سارا و چند تا فیلم دیگه ادامه پیدا خواهد کرد. جای شما هم خالی.

    4- با جرات میگم که هر کسی برنامه چهارشنبه شب دو قدم مانده به صبح که استاد منوچهر اسماعیلی تشریف آورده بودن رو ندیده ، لحظاتی ناب و رویایی رو که با بغض استاد پس از دیدن اون چند پلان انتخابی ابتدا ، و البته خیلی چیزهای دیگه رو هم از دست داده. شما رو که نمیدونم ولی برای من بد دوبله باز آخر عیش بود.

    5- یکی از اون فیلمهای محبوبم که خیلی کم دیده شده و به نظرم شاهکار هم هست فیلم ساعت 25 ام ساخته اسپایک لی هست. چند وقت پیش مونولوگ سکانس محشر فینالش رو گذاشتم براتون که فکر کنم کامل نرسید و فقط جمله اولش پابلیش شد. در این مدت تازه فهمیدم که آیدین آغداشلو هم این فیلم و ادوارد نورتون و پایان درجه یکش رو دوست داره. خوب پس چه باک ، یک بار دیگه اون تک گویی سکانس آخر رو میگذارم تا ببینیم که چه پیش میاد.....

    6-

    We'll keep driving. Head out to the middle of nowhere. Take that road as far as it takes us. You're never been west of Philly, have you? This is a beautiful country out there. Looks like a different world. Mountains, hills, cows, farms and white churches. I drove out west with your mother one time before you were born. Brooklyn to the pacific in three days. Just enough money for gas, sandwiches and coffee, but we made it. Every man, woman and child should see the desert on time before they die. Nothing at all for miles around. Nothing but sand and rocks and cactus and blue sky. Not a soul in sight. No sirens, no car alarms, nobody honking at you. no madman cursing or pissing on the streets. You find silence out there. You find the peace. you can find god. So we drive west. Keeping driving till we find a nice little town. These towns out in the desert, you know why they got there? People wanted to get away from some where else. The desert for starting over. Find a bar and I'll buy us drinks. I haven't had a drink in two years, but I'll have one whit you. one last whiskey with my boy. Take our time with it. Taste the barley, let it linger. And then I'll go. I'll tell you, "don't ever write me". Don't ever come visit. I'll tell you "I belive in god's kingdom, and I believe I'll be with you again and your mother, but not in this life time… you got a job somewhere. A job that pays cash, a boss who doesn't ask questions. And you make a new life and you never come back. Monty, people like you. You're gonna work hard. You're gonna keep your head down and your mouth shut. You're gonna make yourself a new home out there. You're a New Yorker. That will never change. You got New Yorker in your bones. Spend the rest of your life out west, but you're still a New Yorker. You'll miss your friends, you'll miss your dog, but you're strong. You got your mother's backbone in you. you're strong like she was. You find the right people, and you get yourself papers. You forget your old life. You can't come back. You can't call. You can't write. You never look back. You make a new life for yourself, and you live it. You hear me? You live your life that way it should have been. And maybe … this is dangerous, but maybe after a couple of years, you send word to naturelle. You get yourself a new family, and you raise them right, you hear me? Give them a good life Monty. Give them what they need. You have a son. Maybe you name him james. It's a good strong name. And maybe one day, years from now, long after I'm died and gone, reunited with your dear mother, you gather your whole family together, and tell them the truth, who you are and where you come from. You tell them the whole story. And then ask them if they know how lucky they are to be there. It all comes so close to never happening. This life come so close to never happening… .

    این پایان نیست.................

    شهاب مطلبی
    يکشنبه 27 ارديبهشت 1388 - 1:18
    -3
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    سلام.گفته بودی واسه پرونده مردی رو سیم کمک میخوای. این میل منه smotalebi09@gmail.com

    شمایل
    يکشنبه 27 ارديبهشت 1388 - 4:15
    -11
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما

    تا به حال ستاره ها رو شمردین

    بردیا
    دوشنبه 28 ارديبهشت 1388 - 1:23
    -18
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما
    سلام کسی سریال خارجی نگاه میکنه؟ یه سریشون هستن که الان تو ایرانم حسابی محبوب شدن، ولی تقریبا همشون واسه فیلم بینهای حرفه ای بیشتر جنبه سرگرمی داره. اما یه سریال هست به اسمه Sopranos که اصلا یه چیزه دیگه س!!! از بازیها گرفته تا موزیک، موضوعشم که حرف نداره.راجع به یه خانواده ۴ نفره س که پدر خانواده یه mob boss و سریال داستان زندگیه روزمره این خانواده و ادمهایه دورو برشونه... ! ادمها و زندگیهایی که به طرز عجیبی شبیه مان! من در موردش یه ایمیل به امیر هم زدم، نمیدونم خونده یا نه، خلاصه خیلی مشتاقم راجع بهش حرف بزنیم.فقط یه توصیه به کسایی که میخوان ببینن سریال رو...زود در موردش قضاوت نکنین، ۲ تا season بهش فرصت بدین، قول میدم پشیمون نشین. امیر خیییلی دلم میخواد نظرتو در موردش بدونم...

    امیر: خیلی دلم می‌خواد ببینم‌اش.
    بردیا
    دوشنبه 28 ارديبهشت 1388 - 15:45
    -6
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما
    چقدر خوب!!! منم خیلی دلم میخواد که ببینیش! من تو کیش دانشجوام،کاش زودتر میدونستم که اومدی اینجا. حالا اگه از دوستات کسی اینجا هست یا قراره بیاد بهم بگو که بدم بهشون دی وی دی هاشو.اگه نه که خودم اوایل تیر میام تهران.

    امیر: اومدی تهران یه ای میل بزن. ممنون.
    بردیا
    پنجشنبه 31 ارديبهشت 1388 - 0:34
    15
    موافقم مخالفم
     
    بازی روزگار برای شستن این همه نیمکت آلوده... و قلب ما
    الان اولین نقد در مورد Inglorious Bastards رو خوندم، حسابی خوشحال شدم که مثبت بود. این لینکشه اگه خواستین http://www.totalfilm.com/news/cannes-2009-inglourious basterds-first-reaction لحظه شماری میکنم برای دیدنش...

    امیر: خوش خبر باشی بردیا جان...
    اضافه کردن نظر جدید
    :             
    :        
    :  
    :       






    خبرهای سینمای ما را در صندوق پستی خود دریافت کنید.
    پست الکترونيکی (Email):

    mobile view
    ...اگر از تلفن همراه استفاده می‌کنید
    بازديد امروز: 13426
    بازديد ديروز: 204521
    متوسط بازديد هفته گذشته: 227499
    بیشترین بازدید در روز ‌یکشنبه 23 بهمن 1390 : 1490465
    مجموع بازديدها: 429472832



    cinemaema web awards



    Copyright 2005-2011 © www.cinemaema.com
    استفاده از مطالب سایت سینمای ما فقط با ذکر منبع مجاز است
    کلیه حقوق و امتیازات این سایت متعلق به گروه سینمای ما و شرکت توسعه فناوری نوآوران پارسیس است

    مجموعه سایت های ما: سینمای ما، موسیقی ما، تئاترما، فوتبال ما، بازار ما، آگهی ما

     




    close cinemaema.com عکس روز دیالوگ روز تبلیغات