دانلود

ته همه سوال‌های عالم... :: سينمای ما ::


   





يکشنبه 8 دي 1387 - 22:47

ته همه سوال‌های عالم...


سه شنبه دهم بهمن ماه - 2

هیچ چیز به اندازه خواندن متن این خبر که صوفیا برایم فرستاد، نمی‌توانست این قدر خوشحال‌ام کند: http://khabaronline.ir/news-2864.aspx

و این که بخش اول کامنت «صالح» را از دست ندهید.

دوشنبه هفتم بهمن ماه - 2

حالا آخر برنامه است وعادل  فردوسی‌پور و عزیز محمدی بعد از همه دعواهای هفته‌های اخیر دارند با هم حرف می‌زنند و بحث می‌کنند و هیچ مشکلی هم نیست. هر دو هم آرام و رها و راحت‌اند. هورا... این همان لحظه طلایی بود که باید به‌اش می‌رسیدیم.

دوشنبه هفتم بهمن ماه - 1

90 شروع شده و مثل همیشه است. فواد اس ام اس زده که نگاه کن؛ عادل دارد می‌خندد...

یکشنبه ششم بهمن ماه

آهای خانم‌ها و آقایان؛ رفقا از خواب بیدار شوید. جشنواره دارد شروع می‌شود و باید انرژی‌تان را آزاد کنید. چه در سایت و چه در صف‌های جشنواره. این لینک مطلب من است در آستانه جشنواره: http://www.cinemaema.com/NewsArticle5991.html

بعد هم این که ناغافل تریلر بنجامین باتن را دیدم و در لحظه‌ای که بلنشت دم در تئاتر برگشت و گفت: بنجامین... دل‌ام هری ریخت پایین...

و بالاخره این کامنت یکی از مهمان‌های ناشناس کافه روزنوشت به اسم z، امشب ام را ساخت: «دارم یاد می‌گیرم که اصل هنر، در تغییر کردن است؛ نه تغییر دادن.»

5شنبه سوم بهمن ماه

فارست ویتاکر نامزدهای جایزه اسکار را اعلام کرد و «ماجرای عجیب بنجامین باتن» در سیزده (به قول جواد: 12+1) رشته نامزد دریافت جایزه شد. بیبیب... (در مورد در بروژ که راست‌اش انتظاری نداشتیم. ولی عجیب بود که وال ای در رشته بهترین فیلم زنده نامزد نشد.)

چهارشنبه دوم بهمن ماه

...شايعه بازگشت قطبي به پرسپوليس خبري است كه اين روزها در رسانه‌هاي مختلف مطرح مي‌شود. اتفاقي كه با توجه به جمع بندي همين رسانه‌ها درگمانه زني‌هايشان براي بازگشت قطبي به پرسپوليس اين روزها بيشتر از گذشته به واقعيت نزديك‌تر شده است هر چند كه مدير برنامه‌هاي قطبي در گفت وگو با ايسنا اين خبر را به گونه‌اي حرفه‌اي رد مي‌كند...

سه شنبه اول بهمن ماه

دیشب خیلی شب غمگینی برایم بود. من که به برخوردهای سیاسی کاری ندارم. برنامه فردوسی‌پور و آخوندی را هم ندیده‌ام. ولی این که فردوسی‌پور سرحال نبود، خیلی غصه‌ام شد. ده سال است که مهمان برنامه‌‌اش هستم و این اولین باری بود که تحویل‌ام نگرفت. که به وجدم نیاورد. دست‌ام نمی‌رسد که لپ‌اش را بکشم و خوشحال‌اش کنم. بعد وقتی گریه‌ام گرفت که برای یک لحظه اعتصاب‌اش را شکست و به سیاق عادل قدیم از دهن‌اش درباره توپ جمع‌کن‌های فحاش مشهدی از دهن‌اش پرید: «اونا معروفن.» عادل نباشد تماشاگران تیم ملی علی دایی از این 800 نفر هم کمتر خواهند شد. توپ جمع‌کن‌های مشهدی هم بزرگ خواهند شد و نخواهند فهمید که کاش زندگی‌شان را به فحش دادن تلف نکرده بودند. این لینک آخر مطالب من است. از بنجامین باتن تا در بروژ و 90:

http://www.cinemaema.com/NewsArticle5930.html

(راستی همین الان در کامنت امین خواندم که دیشب پریشب محمد صالح‌علا برنامه‌اش را تقدیم کرده به عادل فردوسی‌پور و خانواده‌اش. آقا مخلصیم.

و برای این که شب به شما خوش‌تر از من بگذرد؛ این تصویر جلد ریلیز جدید کمپانی کرایتریون از «چانکینگ اکسپرس» وونگ کاروای است:

در ضمن ببینید آرم کمپانی کرایتریون را طراح محترم جا کار گذاشته است.


 

 

 

 

 

 

یکشنبه 29دی ماه

با احترام به نظرات همه، در شرایطی که فکر می‌کردم این یکی فیلم استاد دیگر سوتی است، با احترام به علی آذری که شرایط مناسبی برای تماشای این فیلم فراهم کرد، بعد از یک تا صبح بیداری بعد از نمایش فیلم، در شرایطی که به نظرم می‌رسد این فیلم و سازندگان هیچ احتیاجی به تعریف من و هیچ تماشاگر و منتقد دیگری ندارد، چون به عنوان یک کلاسیک برای تماشاگران سینما در دنیا باقی خواهد ماند، با وجود این که بهترین فیلم 2007 هم برای من «زودیاک» از همین کارگردان بود، ضمن حفظ قدر وال ای و شوالیه تاریکی و در بروژ، با این که از شما خواهش می‌کنم آن نسخه از فیلم با کیفیت و زیرنویس خوب را ببینید تا ذهن و چشم‌تان را مشغول کند/ تا رهای‌تان نکند، به نام آبروی از دست رفته داستان‌گویی در سینما، زانو زده در برابر دیوید فینچر و اریک راث، و با بیان این که برای هیچ فیلم امسال این قدر دوست نداشتم که بنشینم و یک متن مفصل بنویسم، احتمالا بهترین فیلم 2008 را حضورتان اعلام می‌کنم:


«ماجرای شگفت انگیز بنجامین باتن»




جمعه 27دی ماه

شما آدم غمگینی هستید؟

بالاخره فراست/نیکسن را پیدا کردم و در جا دیدم. همانی که فکر می‌کردم. شاید نه به اقناع کنندگی در بروژ و وال ای و شوالیه تاریکی، ولی پیش و بیش از هر کدام از فیلم‌های امسال، یک «ضیافت فیلمسازانه» است. بیش‌تر عشاق سینما ببینند تا هواداران افشاگری‌های سیاسی. این را درباره پدر این قبیل فیلم‌ها هم می‌شود گفت: تمام مردان رئیس جمهور. بعدا درباره‌اش بیش‌تر حرف می‌زنیم.  وقتی تعداد بیش‌تری از شما این فیلم را تماشا کردید.

پنجشنبه 26دی ماه

اول این که کامنت‌های بهروز خیری و مهتاب (درباره «مونیخ») را از دست ندهید. کامنت بهروز می‌تواند باب بحث خوبی راجع به عقلانیت را در کافه باز کند. مثل بحثی که بین ف.م.ا و مصطفی این جا شروع شده. نظرسنجی کاوه درباره بهترین بازیگرهای هزاره جدید را هم می‌خواهم خورد خورد پیش بروم. فعلا ویل اسمیت در «در جستجوی خوشبختی». بعد هم این که شما هم مثل من با این تیم پرسپولیس و جو و کلاس و حال و هوای خاص‌اش در دوران وفور ایمان در وطن، خاطره‌ها دارید؟ که نشانه‌های کلان‌ آن عصر عبارت بودند از: مجتبی محرمی (شیره‌ه‌ه‌ه‌ه‌ه‌ه‌ه‌ه‌ه‌ه‌ه‌ه‌ه‌) و مرتضی کرمانی مقدم (شیره‌ه‌ه‌ه‌ه‌ه‌ه‌ه‌ه‌‌ه‌ه‌ه‌ه‌ه‌)... که مجتبی همیشه با چهار زده بود چون از کلانتری درش آورده بودند، اما مرتضی یک پشت موی دم کفتری داشت که بیا و ببین.

سه شنبه 24 دی ماه

این یادداشت من درباره گلدن گلاب است که در بخش سینمای جهان سایت سینمای ما چاپ شده. وحید و پیمان و باقی بچه‌ها آن قدر پایمردی کرده‌اند که این بخش از سایت هم به یک رسانه درست و حسابی تبدیل شود. می‌خواهیم بیش‌تر به‌اش برسیم. کامنت‌هایش دل‌گرم کننده‌اند. شما هم پایه‌اید؟

ضمن این که این مطلب سیدآریا قریشی (که از دانشجویان جنوبی است و این مطلب را از اهواز یا آبادان برایم فرستاده) در بخش سینمای جهان از دست ندهید. درباره شوالیه تاریکی است و لینک‌اش از این قرار است. به‌ام اعتماد کنید. ارزش خواندن دارد:

http://jahan.cinemaema.com/module-pagesetter-viewpub-tid-1-pid-2125.html

راستی مقاله گلدن‌گلاب‌ام:(نظرسنجی رضا را هم دریابید. هر کدام از ما قبل از مرگ می‌خواهد کجا یا پهلویباشد؟ نترسید. صادق باشید و بیایید وسط)

دو غول

 وقتی در یک نمای دور از ته سالن، دوربین یکی از حضار را نشان داد که صندلی گذاشته روی کول‌اش و دارد از این سر سالن می‌رود آن ور سالن، معلوم شد که گلدن گلاب، با اجرای باشکوه و گران‌قیمت و زیادی زمان‌بندی شده مراسم اسکار چه قدر فرق دارد. به همین خاطر تواضع همیشگی استاد اسکورسیزی، وقتی یک گوشه سالن ایستاده بود و مثل بچه‌ها با شوق و ذوق، برای استیون اسپیلبرگ دست می‌زد که آمده بود جایزه افتخاری‌اش را بگیرد، این جا بیش‌تر به دل می‌نشست تا روی سن سالن عظیم کداک تیه‌تر. مراسم نامنظمی نبود. اما می‌شد دید که حضار راحت‌ترند و مدام نگران تمام شدن وقت صحبت کردن‌شان نیستند. ضمن این که حضور تقریبا تمام هنرمندها و ستاره‌های مهم امسال، نشان می‌داد که برای ملت، گلدن گلاب خیلی اعتبار دارد.
- اگر کیت وینسلت و دو جایزه هم‌زمان‌اش در رشته‌های بهترین بازیگر نقش اصلی و نقش مکمل زن را کنار بگذاریم، و همچنین کالین فارل را برای بهترین بازیگر مرد فیلم‌های کمدی و موزیکال، برای «در بروژ»، به این نتیجه می‌رسیم که مراسم امسال شگفتی چندانی نداشت، و همه چیز تقریبا طبق پیش‌بینی‌ها پیش رفت. شاید به همین خاطر بود که وینسلت و فارل، هیجان‌زده‌ترین برنده‌های آن شب بودند. وینسلت که اصلا داشت از دست می‌رفت، در شرایطی که رقیب اصلی‌اش در مراسم اسکار، یعنی سالی هاوکینز، این جایزه را در رشته‌ای دیگر، یعنی بهترین بازیگر زن فیلم‌های کمدی و موزیکال گرفت. اتفاقی که در اسکار نخواهد افتاد. اما به جز هاوکینز، رقیب مطرح‌تر وینسلت، آن هاتاوی دوست داشتنی برای فیلم «ریچل ازدواج کرد» بود که روی کاغذ شانس بیش‌تری داشت، اما باخت. بین بازیگران مرد، به جز فارل «در بروژ» که داورها هوای ما را داشتند، در رشته بهترین بازیگر مرد، رقبای اصلی در بخش فیلم‌های درام متمرکز بودند. باز شان پن برای فیلم «میلک» از میکی رورک برای «کشتی‌گیر» شانس بیش‌تری داشت. اما معمولا داورهای هر مراسمی، امتیازی هم برای بازگشت دوباره قائل می‌شوند که این بار شامل حال رورک شد. باقی معلوم بود نمی‌گیرند و در مراسم اسکار هم رقابت اصلی برای کسب جایزه بین این دو نفر خواهد بود. «در بروژ» به نظرم فکر حتی نامزد شدن در اسکار را هم باید از سرش بیرون کند. (یعنی که تا همین جایش هم شانس آورده‌ایم) قطعی‌ترین جایزه در بخش‌های پرشمار و گوناگون بازیگری اما مربوط به هنرمند جوانی می‌شد که در سالن حضور نداشت. چون اصلا دیگر زنده نیست. هیت لجر برای نقش جوکر فیلم «شوالیه تاریکی» برنده قطعی بود که کریس نولان جای‌اش جایزه را گرفت. و ما دل‌مان می‌خواست فکر کنیم که دارد گریه‌اش را کنترل می‌کند. به هر حال من اگر جای نولان بودم احساس عذاب وجدان می‌کردم. فرو رفتن در نقش‌ای مهیب و تاریک مثل جوکر (این‌ها چند تا صفت کلیشه‌ای نیستند. این یکی از عجیب‌ترین نقش‌های منفی تاریخ سینماست که شخصیت‌های منفی سینمایی را وارد عرصه تازه‌ای کرده) قطعا یکی از عوامل فاصله گرفتن لجر به عنوان بازیگر این نقش از دنیای اطراف‌اش بوده که منجر به اوردوز کردن‌اش شد. راستی برنده شدن سالی هاوکینز در رشته بهترین بازیگر زن فیلم‌های کمدی و موزیکال را هم می‌شد پیش‌بینی کرد، و نکته جالب حضورش روی سن، این بود که از فرق سر تا نوک پایش معلوم می‌کرد که ربطی به دنیای پرزرق و برق ستارگان ینگه دنیا ندارد. تابلو بود از راه دور آمده و برای یک بار هم که شده مهمان این مراسم است. درست شبیه بازیگران نوجوان هندی فیلم «اسلامداگ میلیونر» (که همه جایزه‌های اصلی را برد) که وارد یک دنیای تازه شده‌ بودند، و بازی را به همان اندازه که لیاقت‌اش بود، جدی گرفته بودند. به خصوص وقتی فیلم‌شان اولین جایزه را برای موسیقی برد که چه قدر ذوق کرده بودند. بعد جایزه‌های دیگر که کم کم ماجرا برای‌شان عادی شد. اصلا این که برندگان بهترین فیلم یا مجموعه سینمایی و تلویزیونی، با تمام عوامل حاضر در سالن روی صحنه می‌آمدند، اتفاق جالبی بود و خصلت دورهم‌ای مراسم را تشدید می‌کرد. از این که «اسلامداگ میلیونر» هم اغلب جایزه‌های اصلی مراسم را برد، نباید تعجب کرد. فیلم خوب و شسته رفته‌ای است که سلیقه‌های مختلف را راضی می‌کند، نبوغ سلیقه‌های خاص را نمی‌شود در آن پیدا کرد، اما به اندازه کافی ویتامین دارد و برای خودش یک غذای مقوی است. مهم‌ترین رقیب‌اش کارتون «وال ای» معلوم نشد چرا در رشته بهترین فیلم نامزد نبود. عوض‌اش پیروزی بسیار قاطع‌ای در رشته بهترین فیلم انیمیشن داشت و آن صحنه‌ای هم که ازش نشان دادند، وقتی وال ای دست ایوا، یک دانه لامپ می‌دهد که روشن می‌شود، دل‌مان را برد. و همچنین «شوالیه تاریکی» که باز جایش در رشته‌های بهترین فیلم درام و بهترین کارگردانی خالی بود. از بین باقی رقبای حاضر، بعد از اسلامداگ، «ماجرای حیرت‌انگیز بنجامین باتن» و دیوید فینچر بیش‌ترین شانس را داشتند که اتفاقی برای‌شان نیفتاد. بهترین بخش مراسم امسال گلدن گلاب اما هم‌نشینی دو غول، دیوید فینچر به عنوان کارگردان و اریک راث در مقام فیلمنامه‌نویس این اثر بود که هر دو پشت یک میز نشسته بودند و دوربین که نشان‌شان می‌داد، فکر می‌کردی زمین این جا سنگین‌تر است. هر چند این اولین بار بود که فینچر وسواسی و ر عین حال چت مخ را در یک مراسم رسمی می‌دیدیم. این همان یک جور ناکامی برای سلیقه‌های خاص است که درباره‌اش حرف زدیم. خلاصه، آقایان فینچر و راث در ساخت تعدادی از بهترین فیلم‌های دهه اخیر سینمای جهان حضور داشته‌اند و به کمک هم فیلمی خلق کرده‌اند به اسم بنجامین باتن که هنوز ندیده‌ام‌اش. اگر تماشای‌اش کردم، فردا در صفحه آخر فرهنگ آشتی، درباره‌اش برای‌تان می‌نویسم.
- در مراسم گلدن گلاب امسال، تام کروز بود که شب خوش نهایی را به حاضران در سالن و میلیون‌ها تماشاگر دیگر این مراسم در سراسر دنیا گفت.

یکشنبه 22 دی ماه

عاشق دو ساعت اول هرسفرم و این جاده‌های پرپیچ و خم که رانندگی در آن‌ها شبیه نواختن درام در یک گروه موسیقی راک است. یک روز بالاخره توی جاده چالوس می‌میرم. حالا که این دو عکس گیرم آمده، نشستم و مدت‌ها به‌اش خیره شدم، بس که تماس یکی از بچه‌های روزنوشت ذهن‌ام را مشغول کرد. بی‌خیال حاشیه. بچه‌ها خواهش می‌کنم کار کنید. اجازه ندهید ارتباط‌تان با همدیگر به ایجاد گرفت و گیرهای ذهنی ختم شود. از عمرتان استفاده کنید و از چشم و گوش و مغز و حس بویایی تان. از من قبول کنید که ریشه اغلب گرفتاری‌ها درون خود ماست. اول دیو درون و بعد موانع بیرون. راستی دربارهم یادداشت دیروز درباره «دسته شیرازی‌ها» بچه‌ها تماس گرفتند و گفتند که این علی‌سینا آذری سردبیرسایت خواندنی دسته جداگانه با آن علی آذری فرق می‌کنند. و این که بچه‌ها هنوز فعال‌اند که خدا را شکر. برویم سراغ جاده‌ها:

 

 

این ترانه را مصطفی حوادی میل زد که بشنوم نگو سال‌هاست که عاشق این آهنگ‌ام. متن‌اش را شما هم بخوانید و ترجیع‌بندش را تکرار کنید. جواب می‌دهد. روی یک طول موج بودن یعنی همین.

Every dream that I dream
Seems to float on by
Like a cloud in the wind
Way up in the sky
Every move that I make
Seems to be the wrong way
Like a cold black night
After a summer day

What can I do
What can I do
Nothing to say but it used to be
Nothing to say but it used to be
What can I do

You still play my guitar
With a smile on my face
Now everything's changed
My whole life's rearranged
From the day I was born
Sidle Jinks was my name
Though I tried and I tried
That name still remains

What can I do
What can I do
Nothing to say but it used to be
Nothing to say but it used to be
What can I do

What can I do
What can I do
What can I do
What can I do

I hear voices all singing
But no one is there
It's a ghost of my life
Bringing past tense to mind
Lokin' key inside me
From the freedom and sin
Oh come let me in
I'll start all over again

What can I do
What can I do
Nothing to say but it used to be
No no no no no no no no no
What can I do
What can I do
What

شنبه 21 دی ماه

برای شیراز و عشاق فعال سینمایی‌اش

کامنت آخر سوفیا درباره سایت دسته جداگانه (band-a-part.com) یادم انداخت به این سایت سری بزنم که چند بار اس ام اس به روز شدن‌اش را برایم زده بودند و نرفته بودم ببینم‌اش. حالا هم نمی‌خواهم درباره سایته صحبت کنم که برای خودش کوشش جذاب و به درد خوری است آن هم  در شرایطی که در اغلب نشریات ما دیگر مطلب تحلیلی خوب چاپ نمی‌شود، چه ترجمه و چه مطلب اریجینال ایرانی. یکی دو پرونده‌ای هم که این جا و آن جا درمی‌آوریم، این قدر طول می‌کشند و آدم دست تنهاست که دیگر از دهن می‌افتد. پس این سایت را از دست ندهید. جز این اما سر زدن سر صبحی به این سایت، به خصوص این خاصیت را داشت تا یادم بیفتد همیشه می‌خواسته‌ام درباره بر و بچه‌های سینمایی شیراز چیزی بنویسم و یادی بکنم و نشده. نمی‌دانم این آقای «علی‌سینا آذری» که نام‌اش به عنوان سردبیر سایت آمده، همان علی آذری خودمان است یا نه. (یکی از بچه‌های آن جا خبری در این رابطه بدهد)، هر چه هست اما در شیراز و در چند سال گذشته، گروهی عاشق فعال سینمایی شکل گرفته‌ که نمونه‌اش را هیچ کجای دیگر ایران نمی‌بینید. این‌ها جلسه نمایش فیلم برگزار می‌کنند، مهمان دعوت می‌کنند، می‌نویسند، تولید می‌کنند، مخاطب جمع می‌کنند، زحمت می‌کشند، فیلم می‌بینند، فیلم کشف می‌کنند، واقعا کار می‌کنند، با هم حرف می‌زنند و از همه مهم‌تر این که: خسته نمی‌شوند. همین نوید غضنفری خودمان هم ریشه‌اش آن جاست. یکی از همان عشاق فعال که یادگار عزیز جمع‌هایی است که واقعا نمونه‌اش را هیچ کجای دیگر ندیده‌ام. دوستانی داشته‌ام در سراسر ایران که چند وقتی شور سینما برشان داشته، فعالیت‌های موقتی داشته‌اند، زحمت‌های به درد خوری در دوران دانشجویی‌شان کشیده‌اند. اما هم عمر این فعالیت‌ها کوتاه بوده و هم زود جمع‌شان از هم پاشیده. پس نه فقط به خاطر کیفیت بالای فعالیت‌ها، که بیش‌تر این همبستگی و استمرار «بر و بچه‌های سینمایی  شیراز» است که مرا کشته. علی آذری، فواد دهقانی، بابک علوی... به خدا یادم نیست. تعدادشان زیاد است. پیمان جوادی و گروه مترجمان‌اش! هم که در بخش سینمای جهان سیات «سینمای ما» خیلی به وحید کمک می‌کنند. (راستی باید یک فکر جدی‌تری برای این سینمای جهان بکنیم که پتانسیل و مخاطب‌اش را دارد)خلاصه اسم همه یادم نیست. نوید باید کمک‌ام کند. سحر و حنانه و خاطره هم که با ان محیط و گروه در ارتباط‌اند. باید ویژه‌نامه‌های بچه‌ها درباره سینمای ایتالیا، پل نیومن و... را ببینید. آن گروه و این بچه‌ها باید بیش‌تر دیده شوند که لیاقت‌اش را دارند. نه فقط به عنوان عشاق فعال سینما که به خاطر دور هم ماندن‌شان و هنوز کار کردن‌شان. (این قدر فاصله‌ای که گاهی می‌شنوم بین‌شان افتاده، طبیعی است و اصلا خاصیت چنین جمع‌هایی است.) از صد متری محل فعالیت‌شان بوی موریکونه و آلن دلون و دسته سیسیلی‌ها می‌آيد. (حالا نمی‌دانم از این همه عطر و بد در تاریخ سینما، چرا بوی این فیلم احتمالا نه چندان مهم را می‌دهند)... توی پالپ فیکشن، جان تراولتا برای ساموئل ال جکسن، از ویژگی‌ها و دم و دود کشور هلند حرف می‌زند، و جکسن برمی‌گردد و به‌اش می‌گوید: پس جای من اون جاست پسر. بچه‌ها را که می‌بینم یا خبرشان را می‌شنوم، خود شیراز هم رفته‌ام چند بار، یاد این دیالوگ پالپ می‌افتم.

در شماره‌های مختلف مجله اینترنتی دسته جداگانه به مطالبی برمی‌خورید درباره سینمای B آمریکا، ژاک ریوت، دیوید بردول، نیکلاس ری، و یک «برخورد کوتاه» کوچولوی نازنین.

این عکسی هم که می‌بینید مربوط است به رستورانی به اسم «برخورد نزدیک» که یاد و خاطره فیلم شاهکار استاد را می‌شود در گوشه و کنارش دید. در سایت اینترنتی‌شان این جوری برای خودشان تبلیغ کرده‌اند. باشد که بر و بچه‌های عشق سینمای شیراز یک رستوران و کافه سینمایی هم داشته باشد، به اسم دسته سیسیلی‌ها! (که به جان خودم واقعا نمی‌دانم چرا همه‌شان بین این همه فیلم بزرگ، بوی این فیلم را می‌دهند!)

We serve wonderful home cooked lunches, morning coffees,  afternoon cream teas and evening meals - all to be enjoyed in the surroundings of our beautifully restored and decorated original station building, built in 1845. Take your refreshments in one of our three dining areas - as well as the Brief Encounter room, meals and teas are served in our main dining room, amongst a wonderful display of railwayana, potted palms and a piano or, for a more intimate experience, perhaps try our wonderfully atmospheric Victorian Station Masters' Parlour. In winter, you might enjoy a delicious and indulgent cream tea next to one of our open fires - wonderfully nostalgic and extremely comforting - and in summer perhaps sit at a table out on the platform itself, and enjoy our beautiful and award-winning floral displays.

  In our restaurant we pay homage to one of the most fondly remembered classic British romantic films of all time, Noel Coward's "Brief Encounter".

 

سه شنبه 17 دی ماه


امروز دوباره برگشتم که این کامنت احسان ب را اضافه کنم. که صفحه اول سایت هم گذاشته‌ام‌اش. کاش بیش‌تر بنویسید و اسم کامل‌تان را هم بیاورید:

این قضیۀ روشنفکری و سینما که به بهانۀ بده بستان کلامی آقای اصلانی و امیر قادری در کافه در گرفته بحث جالبی است. به باور من در کشوری که از همان ابتدا نهال روشنفکری در آن کج کاشته شده و هیچگاه به جز دوره ای کوتاه از تاریخ معاصرش، "جریان روشنفکری" سالمی نداشته است این قبیل پدیده ها و این جور روشنفکر نمایی ها اصلأ چیز عجیبی نیست. تاریخ معاصر ما زخم خوردۀ روشنفکرنماهاست. حالا بنده خدا آقای اصلانی که یک فیلمساز است و آزارش به کسی نمی رسد. آبشخور این معضل را به نظرم باید از همان ورود پدیدۀ "منورالفکری " به ایران جستجو کرد... روی همین حساب نهال نوپای روشنفکری و مدرنیتۀ ایران( که با ظهور سالم ترین جریان روشنفکری در تاریخ معاصر ایران در دهه های ابتدایی قرن چهاردهم هجری دوباره جانی گرفته بود) در برابر اولین امواج توفان سهمگین "چپگرایی کور" قافیه را باخت . طعنه امیز اینجاست که روشنفکری ایران هنوز از خوان اول مدرنیته نگذشته به ورطۀ رادیکال ترین "نقد مدرن" از همین مدرنیته، آن هم ورسیون موعجج و کج فهمیده شده اش، در غلتید و خوب نتیجه هم که قابل پیش بینی است.از این به بعد شاهد فاجعه بارترین برهه از تاریخ روشنفکری ایران هستیم. از اینجا به بعد دورۀ عصبیتها و عصبانیتها و موجگرایی هاست و محصولش هم روشنفکرنماها. ترکیب آن چپگرایی عصبی با "غرب ستیزی" بیمار گونه ای که عکس العملی بود به مدرنیزاسیون بی عمق و ریشه و ایضأ کج فهمیده شدۀ نظام حاکم- به ظهور روشنفکر نماهایی چون... انجامید. هنر بطور عام و سینما بطور خاص هم نمی توانست مصون از روشنفکری بیمار دوران خود باشد و نبود. در همۀ تاریخ معاصرمان تا آن دوران به غیر از "صادق هدایت" (که محصول همان دورۀ طلایی است)و یکی دو نفر دیگر قصه نویس درست و حسابی نداشته ایم و معروفترین نویسندۀ دهۀ چهلمان(همان مرحوم آل احمد معروف) بیشتر "منجی عالم بشریت " بود تا نویسنده. اما به مدد صداقت و فروتنی که در وجود هر هنرمند واقعی هست در معدود آثاری از همین هنرمندان واقعی، هنر واقعی متبلور بود. اینگونه بود که در سیاسی ترین شعرهای احمد شاملو هم وجه هنرمندانۀ کار او ماندگار شد. . در سینما اما یکی بدلیل سانسور شدید در دهه 1340 و شرایط حاکم بر صنعت پرخرج سینما و دیگری هوش و قریحۀ بالای پیشگامان موج نوی سینمای ایران کمتر مجال برای روشنفکربازیها فراهم بود. انها ادمهایی بودند که قریحۀ سینماییشان به "تعهد روشنفکرانۀ شان" می چربید و همین نجاتشان داد. کیمیایی متهم بود که فیلمفارسی می سازد و "تعهد روشنفکرانه " اش را فراموش کرده است( که خودش البته همیشه دغدغۀ این تعهد اجتماعی را داشت و اخر همین دغدغه بلای جانش شد).اما خوب "دوایی ها" هم بودند که او را زیر پرو بال خود بگیرند و امروز دیگر مشخص شده که حق با چه کسی بوده است. حالا موقع تماشای "گوزنها" بیشتر از انکه برایمان مهم باشد که "قدرت" یک چریک سیاسی است یا یک دزد معمولی ، شیفتۀ لحظات ناب رفاقت دو رفیق قدیمی می شویم. این تأیید همان معناست که ساحت هنر از ساحت سیاست روز و حتی از ساحت روشنفکری بالاتر است چه رسد به روشنفکر بازی و ادا در آوردن. امروز هم داستان همان داستان است. گیرم که جای "مارکسیسم" با" پست مدرنیسم" عوض شده و دستک جدیدی به دست روشنفکر نماها افتاده است. و باز طعنه امیز اینجاست که در دنیای غرب، دنیایی که همۀ این" ایسم" ها از آنجا امده از این بازیها خبری نیست. "اورسن ولز" در مقام یکی از رادیکالترین فیلمسازهای زمان خودش وقتی با این پرسش روبرو می شود که کارگردان محبوب شما چه کسی است می گوید سه نفر: جان فورد، جان فورد و جان فورد (همان جان فوردی که سینمایش در ظاهر آینۀ تمام نمای رویای آمریکایی است) و" تارانتینو" به عنوان کسی که مبحث" پست مدرنیسم در سینما" با فیلمهای او وارد فاز جدیدی شد عاشق فیلمهایی است که بعضی کارگردانهای بزرگ!!! داخلی اسم بردن از آنها را هم کسر شأن خود می دانند. اورسن ولز اگر در سینما یک نابغه باشد که بود، خود بهتر از هر کسی می دانست که مقام استادی در سینما برازندۀ کسانی است که چیزی بیشتر از نبوغ دارند، که فوت اخر کوزه گری را بلدند و آن همان چیزی است که امیر قادری همیشه از آن به "ایمان" یاد می کند و من می خواهم "فروتنی " را به آن بیفزایم. نابغه یعنی "ولز" و "انتونیونی" و نابغۀ فروتن یعنی" بیلی وایدلر" و "جان فورد". دنیای متمدن دنیایی است که رو شنفکرانش سینما را جدی می گیرند و سینماگران روشنفکرش ادا در نمی آورند. هم "انتونیونی" دارد و هم "هیچکاک" . "ژان لوک گدار" دارد که لابد قبلۀ آمال آقایان است اما نمی دانند که چطور قربان صدقۀ یک سکانس از "دختری با روبان زرد" می رود. دنیای ما هم همینی است که می بینیم. اما ما امید مان را از دست نمی دهیم. در همین سینما "داریوش مهرجویی" را هم داریم که فلسفه خوانده و "هامون" را می سازد اما بلد است "اجاره نشینها" و "مهمان مامان" را هم بسازد و نشانمان دهد که فوت آخر را هم یاد گرفته است.


سه شنبه 17 دی ماه

از مستند «اربعین» ناصر تقوایی فهمیدم که نوحه محبوب‌ام «ممد نبودی ببینی - شهر آزاد گشته» یک ملودی قدیمی محلی داشته که در عزاداری‌های بوشهر 1349 هم گروه عزاداران با همین آهنگ، متن دیگری را می‌خوانده‌اند.
در imdb هم امروز عکس‌های تازه‌ای از فیلم دشمن حکومت عالیجناب مایکل مان گذاشته‌اند. از این دو تا و همچنین عکس‌هایی که وحید در بخش سینمای جهان پیش از این گذاشته بود، به نظر می‌رسد یک شاهکار استیلیزه دیگر از استاد است. احتمالا باز درباره  رابطه متناقض‌نمای میان فرد و جمع. عکس‌ها را از دست ندهید. مایکل مان مثل همیشه معلوم است روی ظاهر اسلحه‌های فیلم‌اش حسابی دقت کرده است. 


یکشنبه 15 دی ماه
باور کنید همه سعی‌ام را کردم تا کاری به اکران آتش سبز اصلانی و مصاحبه‌های فیلمساز نداشته باشم. ولی این حرف‌های آخری‌اش درباره ما و سایت سینمای ما، نه این که عصبانی‌ام کند، طبق معمول فرصتی در اختیارمان قرار داد که بنشینم و درباره چیزی که دوست دارم بنویسم. لینک‌اش این است:
http://www.etemaad.ir/Released/87-10-16/151.htm

ضمن این که نظرهای‌ موافق و مخالف‌تان خواندنی خواهد بود. حالا خسته خسته، اما روی دنده وجدم. فیلم استاد فینچر دارد می‌فروشد، ترانه 1972 آمریکن پای ساخته دان مک‌لین را به‌تان معرفی می‌کنم، و این عکس از فیلم برادر بزرگ عزیزم تیم برتون را برای‌تان می‌گذارم. یکی دو ساعتی می‌شد که انرژی متراکمی در هوای خانه احساس می‌شد، می‌دانستم که قرار است یک اتفاق خوب پیش بیاید. پس غیر رسیدن یک اس ام اس عزیز عمری، ناگهان کتابی کشف کرده‌ام که می‌تواند زندگی همه ما را تغییر دهد. اسم‌اش را البته نمی‌گویم. پس من این وسط چه کاره‌ام. باید سهم‌ام را از کشف چنین کتابی ببرم. هی رفقا ما برنده‌ایم. حتی اگر شکست‌مان هم بدهند... باز برنده‌ایم. تازه داریم یاد می‌گیریم که چطور به مردهای بالغی تبدیل شویم. همان قدر سخت، که نرم. سوزان سونتاگ بود که می‌گفت وجه زنانه وجود مردان جذاب است و وجه مردانه وجود زنان. (قشنگ معلوم می‌شود که حال‌ام خوب است، نه؟)... نگفتم مطلبه خوب شده؟ همین الان یک اس ام اس دیگر هم آمد. از دوستی که قرار تا صبح با انرژی مطلبه صفا کند. جانی دپ در فیلم «در جستجوی نورلند» می‌گفت: بچه‌ها را به رختخواب نفرستین. چون صبح که بلند می‌شن به اندازه یه روز بزرگ‌تر شدن. بیا. دوباره رسیدیم به دنیای تیم برتون. حالا وقت خواب نیست رفقا. آن هم جایی که همه خوابیده‌اند.




جمعه 13 دی ماه
این قضیه رای دادن به کامنت‌ها هنوز کار دارد. چون بالا و پایین‌های وحشتناکی در آرا دیده می‌شود. مشکل این جاست که باید آرای موافق و مخالف را از هم جدا کرد. نه این که مجموع‌شان کم و زیاد شود. کامنت نوید دیروز پایین‌ترین امتیاز را داشت و امروز بالاترین را. آن جوری مشخص می‌شود که چند تا موافق داشته و چند تا مخالف.  این مقاله واشنگتن پست را هم بخوانید درباره شرایط امروز نقد فیلم که البته تصویر کلی جالبی از حال و هوای فرهنگی امروز جهان به دست می‌دهد. جواب همه این مشکلات در روزگار سخت هم یک چیز است: «سینمای ما». که ظاهرا هیچ کدام از منتقدهای آن ور آبی برعکس ما قبل از فرا رسیدن چنین دورانی به‌اش فکر نکرده بودند!؟


روزگار سخت براي منتقدان سينما



همشهری - ترجمه - اميررضا نوري زاده: با انتشار اخبار سينمايي و تلويزيوني جهان در سايت‌هاي مختلف اينترنتي و رشد قارچ گونه منتقدان سينمايي آنلاين، سرنوشت نقد سينمايي در نشريات معتبر جهاني مسئله‌اي كم اهميت در محافل مطبوعاتي به‌نظر مي‌رسد و اين موضوعي است كه خود اين منتقدين نيز به آن اذعان دارند.

جو مورگنسترن، منتقد سينمايي نشريه وال استريت ژورنال و برنده جايزه پوليتزر معتقد است در شرايطي كه نگراني عميقي در مورد بود و نبود بسياري از نشريه‌هاي كاغذي معتبر جهان پس از بحران اقتصادي وجود دارد آينده نقد سينمايي نمي‌تواند جزو اولويت‌هاي او از باب نگراني براي آينده شغلي‌اش قرار گيرد. ريچارد شيكل، منتقد نشريه تايم كه نام او از زمان فعاليتش در سال 1972 با اين نشريه عجين شده است مي‌گويد: اين روزها نشريات كمتر به منتقد سينمايي بها مي‌دهند.

صاحبان روزنامه‌ها و مجلات هرگز ما را دوست نداشتند ولي اين روزها اين ميزان علاقه به حداقل رسيده است. اندرو ساريس منتقدي كه پس از 30 سال كار در نشريه ويلج وويس، ازدهه 1990 در نشريه نيويورك آبزرور كار مي‌كند با تلخي اين موضوع را تاييد مي‌كند و ادامه مي‌دهد: من با نااميدي هنوز هم تلاش مي‌كنم تا از قبول اين واقعيت كه نشريات كاغذي در حال مرگ هستند طفره بروم اما اين حقيقت را نمي‌توان ناديده گرفت. بسياري از دوستان و همكارانم كارشان را از دست داده‌اند و نشريات كاغذي در شرايط بسيار بدي به سر مي‌برند.

شرايط فيلم‌هاي اكران شده درخلال سال يكي ديگر از چالش‌هاي مهم منتقدان معتبر سينمايي جهان است. مورگنسترن معتقد است كه شرايط روزنامه‌هاي چاپي تنها عامل نگراني او نيست. او ادامه مي‌دهد: شرايط كاملا مسخره است و كار ما شده بررسي جدول پرفروش‌هاي هفته و استقبال از فيلم‌هاي اسكاري. زندگي ما كاملا با چيزي كه در گذشته بوده متفاوت است.

شيكل نيز اشاره دارد تقويم اكران سالانه استوديوها و نمايش فيلم‌هاي ارزشمند اكثر استوديوها در ماه‌هاي پاياني سال باعث شده تا عملا نقد فيلم بدل به حرفه‌اي فصلي شود. شيكل مي‌افزايد: در باقي سال استوديوها فيلم‌هايي را به نمايش مي‌گذارند كه مخاطبانش نوجوانان و جوانان هستند و عملا اين فيلم‌ها چيزي براي نقد شدن ندارند و اگر هم نقد شوند، اين نقدها تاثيري بر فروش آنها نخواهد داشت.

كنت توران، منتقد سينمايي روزنامه لس انجلس تايمز كه از سال 1991 در اين روزنامه قلم مي‌زند، اين موضوع را تاييد مي‌كند و معتقد است؛ استوديوها مخاطبان جوان خود را تماشاگران ثابت فيلم‌هايشان تلقي مي‌كنند و اين مخاطبان ديگر در صنعت سرگرمي جايي ندارند بلكه عناصري در برآوردهاي اقتصادي استوديوها در پايان سال و به هنگام محاسبه فروش‌هاي سالانه به شمار مي‌آيند و از اين‌رو ساخت و اكران فيلم‌هايي براي اين گروه سني كه توجهي به نقدهاي سينمايي ندارند يك انتخاب حساب شده است.

استنلي كافمن، منتقد سينمايي نشريه نيورپابليك با سابقه كار 50 ساله از لفظ بازار پريشان براي توصيف شرايط كنوني سينماي جهان استفاده مي‌كند و معتقد است فيلم‌هاي جريان اصلي سينما بي‌محتواتر و خسته كننده‌تر از قبل شده‌اند اما در عين حال فيلم‌هاي مستقل خوبي در طول سال اكران مي‌شوند كه متأسفانه هميشه در زير سايه فيلم‌هاي استوديوهاي بزرگ قرار دارند.

از ديگر مسائلي كه دنياي نقد سينمايي را به‌شدت تحت‌تأثير قرار داده اكران‌هاي گسترده و در برخي موارد بين‌المللي است. شيكل در اين زمينه مي‌گويد: در گذشته رسم نبود كه فيلمي به يك باره در 3500 سالن به نمايش در‌آيد و اكران‌هاي دوم و سوم براي آن در نظر گرفته مي‌شد. اما امروز همه چيز به اكران هفته اول بستگي دارد و اين اكران گسترده نقد فيلم را بي‌معني و حتي بي‌ارزش مي‌كند و همه چيز به شيوه بازاريابي بستگي دارد.

با اين همه منتقدان برجسته سينمايي جهان هنوز هم از قدرت برخوردارند ولي تنها زماني كه در مورد فيلم‌هاي غيرآمريكايي و يا مستقل بنويسند. مورگنسترن ادامه مي‌دهد:نقدهاي ما راجع به فيلم‌هاي استوديويي پرخرج در نشريات چاپي چندان تاثيري ندارد اما زماني كه فيلم مستقلي اكران مي‌شود نظرات ما مهم تلقي مي‌شوند چرا كه بدون در نظر گرفتن نظرات رسانه‌هاي جديد در مورد فيلم‌هاي مستقل، اين منتقدين بنام هستند كه هنوز حرف اول و تعيين‌كننده را در مورد فيلم‌هاي مستقل مي‌زنند.

اما در عصر ظهور منتقدين خلق الساعه در اينترنت، شيكل به نكته مهمي در مورد تفاوت آنها با اين دسته از منتقدان اشاره دارد: معلومات من در مورد سينما در سال‌هاي اخير افزايش قابل توجهي داشته و اين موضوع بر نظراتم در مورد فيلم‌هاي جديد تاثير گذاشته. من برخلاف اين بچه‌هاي بيست و چند ساله‌اي كه در اينترنت مي‌نويسند سعي مي‌كنم تا از دانسته‌هايم در مورد فيلم‌هاي قديمي هم در نقد فيلم‌هاي جديد استفاده كنم. شايد اندرو ساريس بيشتر از من فيلم ديده باشد اما قطعا من از آن بچه بيست و چند ساله‌اي كه در اينترنت هر چيزي را نقد مي‌كند بيشتر فيلم ديده‌ام.

اما چرا اصولا سينما و فيلم‌هايي كه اكران مي‌شوند آن اهميت سابق را در زندگي مردم ندارند ؟شيكل پاسخ درستي به اين سؤال ندارد اما به هر حال اشاره دارد كه به‌طور كلي مقايسه امروز با دهه‌هاي گذشته سخت است چرا كه براي مثال در دهه 1960 غول‌هايي چون برگمان، كوروساوا و فليني مطرح بودند و فيلم‌هايشان تاثير فراواني بر مردم داشت ولي ديگر از اين فيلم‌هاي تاثير‌گذار خبري نيست. اين روزها فيلمسازان خوب هنوز هم وجود دارند اما معيارها براي تعيين فيلم خوب عوض شده است. من نمي‌توانم توضيح دهم كه دقيقا چه اتفاقي افتاده اما اميدوارم هنوز هم افرادي باشند كه به سينماي واقعي علاقه‌مند باشند چرا كه اين موضوع به نفع منتقدان، صنعت سينما و حتي خود مخاطبان است.

كافمن هم با وجود تمامي شرايط نااميد‌كننده كنوني مي‌گويد: اين روزها براي ساخته نشدن فيلم خوب دلايل زيادي وجود دارد اما به هر حال آنها هنوز هم ساخته مي‌شوند و كارگردان‌هاي با استعداد فراوانند ولي بايد به مردم در مورد استعداد شگرف اين تعداد معدود فيلمسازان آگاهي داد.

حتي ساريس هم به آينده اميدوار است. او مي‌گويد: سطح نقد فيلم در سال‌هاي اخير به‌مراتب بالا‌تر رفته و منتقدان جوان به منابع زيادتري دسترسي دارند و برخي از آنها از نويسندگان قديمي بهتر هستند البته شايد برخي با اين نظر من موافق نباشند ولي من اميدوارم اين قدر عمر داشته باشم كه بتوانم شاهد حذف شدنم از عرصه مطبوعات توسط همين جوانان با معلومات باشم. ولي برخي ديگر از منتقدان در انتظار آينده براي روزهاي بهتر نيستند. مورگنسترن از گپ اينترنتي با خوانندگانش لذت مي‌برد هر چند كه اعتراف مي‌كند فضاي اين گپ‌ها در استانداردي به‌مراتب پايين‌تر از معلومات او قرار دارد.

وي در توضيح اين موضوع مي‌گويد: تصور مي‌كنم هر كسي كه در اين گپ‌هاي اينترنتي شركت مي‌كند قبول دارد كه سطح ديالوگ‌ها چندان بالا نيست و ادبيات نوشتاري هم به سرنوشت فيلم‌هاي استوديوي دچار شده است اما من هميشه به‌خودم يادآوري مي‌كنم كه وظيفه من تغييرمسير فرهنگ بشري نيست بلكه من براي خوانندگاني مي‌نويسم كه مطالبم را مي‌خوانند. من هنوز هم از نوشتن لذت مي‌برم و دوست دارم اين لذت تداوم داشته باشد.

واشنگتن پست- 16 دسامبر 2008 


 پنج شنبه 12 دی ماه
قول داده بودم درباره فیلم‌های روز بنویسم. فعلا لینک این یادداشت را داشته باشید تا بعد: http://www.cinemaema.com/NewsArticle5783.html
دیگر این که به خاطر بیش از حد طولانی شدن کامنت‌ها، به پیشنهاد خانم رویین تن یکی از مسئولان فنی سایت، بخش کامنت‌ها را صفحه صفحه کرده‌ایم. هر سی تا کامنت یک صفحه. رای دادن به کامنت‌ها را هم که یادتان نرفته. فعلا یک کامنت خطاب به حامد صرافی زاده بیش‌ترین هوادار را داشته است. برای خواندن آخرین کامنت‌ها باید به صفحه بعدی مراجعه کنید. فعلا دارم روی چند تا مطلب و پرونده تازه کار می‌‌کنیم که بعدا سر فرصت درباره‌اش حرف می‌زنیم. نوید هم یک سری توضیحات تازه درباره ماما میا! داده که بحث روز کافه است. راستی در جریان جستن تاپ تن‌های منتقدان دنیا درباره بهترین فیلم‌های سال، برخوردم به فهرست منتقدی از رسانه توجه‌ام را جلب کرد: Popcorn n roses! بعد دیدم انتخاب‌هایش به ما می‌آید:‌ شوالیه تاریکی، در بروژ، ماما میا!،‌ پارانوئید پارک، پلی لیست محبوب نیک و نورا، رگبار حاره‌ای، My Winnipeg و...  جای وال ای خالی بود ولی دیدم انتخاب‌هایش این است، خوشحال شدم که زیاد از پاپ کورن دور نشده‌ایم...

سه شنبه دهم دی ماه
بابا این روزنوشت زنده‌ای است به خدا. مثل همیشه واکنش‌های‌تان به این یادداشت آخر درباره دوایی و جوکر خواندنی بود. کامنت های برگزیده امروز هم در این باره هستند. اما فعلا دعوت‌تان می‌کنم به خواندن کامنت مفصل حامد صرافی‌زاده، که نگاه تازه‌ای است و به دقت تحولات این روزنوشت و کامنت‌هایش را در یکی دو سال گذشته رصد کرده، پس خواندن‌اش واجب است. ضمن این که درباره ان یادداشت روزنامه فرهنگ آشتی هم حق با حامد است. امسال سال خیلی خوبی برای سینمای جهان بود. آخر هر سال مسیحی می‌نشینم و کلی وقت و انرژی صرف می‌کنم و با سیستم امتیازدهی که خودم به راه انداخته‌ام، همه تاپ‌تن‌ها و فهرست جوایز سال را جمع می‌بندم. حتی مثلا نامزدهای جایزه منتقدان منطقه سن‌لوئیس را. تا بدانم که باید چه فیلم‌هایی ببینم. امسال همان طور که حامد گفت و البته اسم همه‌شان را هم نیاورد، فیلم قابل توجه خیلی داریم. پیشنهاد امیرحسین جلالی هم در همین مسیر قابل بررسی است. تا حالا خیلی کم‌اش را دیده‌ایم و فیلم خوب زیاد ندیده‌ایم. آن یادداشت فرهنگ آشتی هم وقتی نوشته شد که کمتر فیلمی از این فهرست در سالن‌های سینمای جهان اکران بود. این تجمع نمایش فیلم‌ها در روزهای پایان سال و نزدیک زمان اعلام نامزدهای اسکار دارد دردسرساز می‌شود. اما در مورد ماما میا! ماجرا یک کم پیچیده‌تر است. طبیعی است و حدس می‌زدم که سنجش عیار این فیلم، باعث بروز چنین بحثی شود. چون از آن قبیل آثاری است که سلاح منتقد را زمین می‌اندازد، اما به نظرم به اندازه کافی مجاب‌اش نمی‌کند. صداقت و بلاهتی در اثر جاری است که معمولا بر ذهن انسان خاکی در زمینه‌های مختلف فرهنگی و سیاسی تاثیر می‌گذارد. تاریخ جهان این را نشان داده است. قطعا فیلم محبوب‌ام نیست. ولی اگر بخواهم کنارش بیندازم، آن وقت از منتقد بودن خودم متنفر می‌شوم. باید بیش‌تر درباره‌اش بحث کنیم. فیلم معیاری است برای طرز تفکرهای مختلف. و حالا کامنت‌هایی که در کنار حامد قابل یک بار دیگر خوانده شدن‌اند. شما هم می‌توانید به کامنت‌های‌تان رای دهید. با ان علامت‌هایی که کنار هر کامنت تازگی‌ها تعبیه کرده‌ایم. دست رو به سمت بالا را به عنوان نشانه تایید و دادن یک امتیاز کلیک کنید و با فشار دادن دست رو به سمت پایین یک امتیاز منفی می‌دهید. به گرم شدن بحث کمک خواهد کرد و در ضمن یک بازی آمارگیری اساسی است. کیف می‌دهد. درست مثل همان سیستم امتیازدهی من درآوردی من برای فیلم‌های سال! بعد می‌شود کامنت‌های پرطرفدار هر روزنوشت را این طوری انتخاب کرد. پس فعلا این کامنت ها را بخوانید:

نقاش خیابان چهل و هشتم

احتمالا می خواستی بنویسی دوایی بودن یا کیمیایی بودن! مسئله درست همین جاست که ما هم دوایی را استاد می گوییم و هم کیمیایی را. یعنی هم می توان مثل دوایی شد و آن راه را انتخاب کرد و استاد شد و هم مثل کیمیایی. ولی خوب من فکر می کنم الان دیگر این دو راه زیاد از هم جدا نیستند. حداقل برای ما آدم های این نسل. ما آدم های این دوره و زمونه به انتخاب خودمان هم آگاهیم. شاید دوایی آن موقع که آن راه را رفت اصلا بین دو راه یکی را انتخاب نکرده بود. شاید ما (یعنی شما!) الان دارید تحلیل می کنید که او این کار را کرد و کیمیایی نه. ولی تو دیگر نمی توانی یکی را انتخاب کنی چون چه بخواهی و چه نخواهی هم (( راه آگاهی )) و هم (( انتخاب آگاه )).

هومن فرزاد یگانه

به نظر من، مفهوم قهرمان تو دوره زمونه ما احتیاج به تعریف مجدد داره. دیگه اون مفهوم سنتی قهرمان با اون ویژگیهای منطبق بر اخلاقیات کارکرد خودشو از دست داده. این شاید به پیچیده تر شدن مناسبات اجتماعی برمیگرده. قهرمانای سنتی تو دوره زمونه ما هر لحظه دچار تردیدن. نمیدونن اون کاری که با معیار اخلاقی کاملاً درست و حساب شده به نظر میاد، در بلند مدت چه نتیجه ای خواهد داشت و یا حتی آثار جانبی اون چگونه س؟ این تردید آدمایی رو که بیشتر به ساحت تفکر نزدیکن ناخودآگاه به انفعال میکشونه و به نظر من مسئله امروز اهل تفکر رفتار قهرمانانه یا تبهکارانه به اون مفهوم عام نیست. مسئله امروز همین انفعال ناخودآگاهه که شاید از آگاهی بیشتر ناشی میشه و تفکر رو زمینگیر میکنه. قهرمانان امروز آدمای کوچکتری هستن که با وجود تمام این پیچیدگیها در اطرافشون، تن به قواعد بازی نداده و خودشون رو از روزمرگی، مهمترین بیماری عصر مدرنیته، جدا کردن. این شاید با اون مفهوم سنتی عمل قهرمانانه مطابق نباشه ولی بیشتر به واقعیت این مفهوم در دوران ما نزدیکه و همونطور که میدونین حقیقت و واقعیت دو مفهوم متفاوتند که گاهی با هم اشتباه گرفته میشن.

امیر: یاد اون حرف برتراند راسل می‌افتم از حرفات: مشکل روزگار ما این است که ابلهان در کارشان مطمئنند و دانایان مردد. هومن کاش این جا بیش‌تر بنویسی.

یحیی


راستش من این دوایی را نمی شناسم.

اما کلا از قهرمانها حالم به هم می خورد. این رقم قهرمانی، مثل یک سنت می ماند در برابر مدرنیسم... و من کلا از سنتی که زور بزند برای اینکه بماند متنفرم.

به نظر اصیلتر این است که در هر آن، خودت باشی. حتی اگر جوکر باشی. و اینکه تظاهر کنی هنوز همان قهرمان سالهای گذشته ای، مثل این است که مرده باشی.

چند روز پیش نقدی ترجمه کرده بودم درباره فیلم جدید برادر کوئن. نوشته پیتر تراورز بود.

او می گفت کوئن ها بعد از گرفتن اسکار به خاطر فیلم پیرمرد ها نمی میرند، این فیلم را ساختند تا آن بتی که ازشان ساخته شده بود را بشکنند و بتوانند با خیال راحت و بدون دغدغه قهرمان ماندن، هر فیلمی دلشان خواست بسازند.

خودت هم خیلی ها را می شناسی که یک شاهکار خلق کرده اند، اما بعد از ترس اینکه وجهه شان خراب نشود، دیگر کنار کشیده اند.

من ترجیح می دهم جوکر باشم، اما زنده باشم.

امیر: ایده تراورز (یا تراورس) عالی بود.

 



یکشنبه هشتم دی ماه


سلام بر روزنوشت جدید. صفحه قبلی با آن حدود 280 کامنت طولانی‌اش، زیادی سنگین شده بود. به عنوان اولین بخش می‌خواهم یادداشت این هفته‌ام را بگذارم. بقیه‌اش را هم که خودتان در کامنت‌ها می‌آیید. ضمن این که از این پست به بعد، کامنت‌های بیش‌تری به صفحه اول روزنوشت خواهند آمد، و این که شروع کرده‌ام به تماشای فیلم‌های مهم امسال که یکی یکی درباره‌شان خواهم نوشت. (فردا پس فردا درباره "بانک جاب") پرونده کلود سوته را هم از دست ندهید. راستی یک نکته دیگر. یکی از بچه‌ها در کامنت‌اش شماره تلفن‌اش را داده بود و حالا کامنت گذاشته که شماره تلفن‌اش را بردارم که در این مدت زنگ زده‌اند و گرفتارش کرده‌اند. خب، خواستم بگویم که خوشحال‌ام که بخش کامنت‌ها هم این قدر خوانده می‌شود. به نظر خودم که حرف ندارند. و حالا این هم یادداشت این هفته. (امیدوارم شما هم درباره‌اش بحث کنید. مثل هر سوال دیگری که ذهن‌ام را مشغول می‌کند و اول این جا و از شما می‌پرسم‌اش)


یک سوال تازه به بهانه جلسه رونمایی کتاب آخر استاد


کدام را می‌پسندید؟ «دوایی» بودن، یا جوکر شدن؟



توی فیلم «شوالیه تاریکی» (که شخصیت "جوکر"ش جان می‌دهد برای یک تحلیل موشکافانه و باریک‌بینانه برای شناخت مهیب‌ترین امواجی که می‌تواند تمدن غالب بشری را در زمانه ما تهدید کند) دیالوگی است از این قرار: «یا مثل یک قهرمان می‌میری یا اون قدر عمر می‌کنی که تبدیل به یه تبهکار بشی.» چهارشنبه شب چهارم دی، در مراسم ای که به همت محمدمهدی فخری‌زاده و بهزاد رحیمیان و انتشارات روزنه‌کار برای رونمایی کتاب تازه پرویز دوایی در فرهنگسرای ارسباران برگزار شده بود، مدام داشتم به این جمله فکر می‌کردم. به خصوص وقتی خیره شده بودم به چهره پرویز دوایی که بزرگ کرده بودند و پشت تریبون سخنران‌ها کار گذاشته بودند. بر خلاف اغلب عکس‌هایی که این اواخر از دوایی دیده بودم، این تصویر ابراهیم حقیقی از او، عکس تازه و شفافی بود و می‌شد نویسنده یادداشت‌ها و بهاریه‌ها و نامه‌ها و داستان‌های دل‌انگیز و هوش‌ربای اخیر را در آن رصد کرد. می‌شد تماشا کرد که نویسنده جمله حیرت‌انگیز و در عین حال ساده: «آن قدر صورت‌اش قشنگ بود که نمی‌شد زیاد به آن نگاه کرد.» چه حال و هوایی داشته و نازکی خیال‌اش چطور در چشم‌های مهربان و آرام‌اش پیداست و یک جور درویش مسلکی را چه جور می‌توان در لا به لای چین‌های صورت‌اش دید. به قطعه فیلمی که عزیز ساعتی و میثم مولایی به همین بهانه و برای پخش در این مراسم ساخته بودند و پر بود از فیلم‌های مورد علاقه دوایی (و تازه جای موزیکال‌های کمپانی مترو مثلا، در آن خالی بود) چشم دوخته بودم و داشتم به این فکر می‌کردم که چه قدر عاشق این اسم‌ها و عکس‌ها بودم (طول کشید که نسخه کامل‌شان دست‌مان رسید)، و چه قدر دوست داشتم مثلا «شین»‌اش را کامل ببینم و دوایی که هنوز دارد درباره این حس و حال و آن روز و روزگار می‌نویسد و ما به همین زودی داریم به چیزهای دیگری هم فکر می‌کنیم.
آن دیالوگ «شوالیه تاریکی» توی ذهن‌‌ام بود و به چهره پرویز دوایی روی استند پشت تریبون خیره شده بودم، اما حالا سوال‌های تازه‌ای هم در ذهن‌ام وول می‌خورد. پیش از این درباره دنیا (سال‌هاست که دیگر می‌شود از «دنیای پرویز دوایی» حرف زد)، نثر، سبک، سلیقه و کتاب‌های دوایی بارها نوشته‌ام، و حالا می‌خواهم ببینم کدام مسیر درست است. این که مثل یک قهرمان روی یک نقطه ثابت جهان بایستیم، یا این که خطر آلودگی را به جان بخریم و زندگی را ادامه دهیم. این البته معنی‌اش این نیست که نویسنده‌ای مثل دوایی گوشه‌ای از این دنیا بی‌کار و بی‌عار نشسته است. به قول نغز احمدرضا احمدی در همین مراسم، دوایی جزو یکی دو نفر معدود هنرمندانی است که وقتی از ایران رفته‌اند، کارشان را ادامه داده‌اند. تاثیر نوع نگاه و نثر و جهان‌بینی و سلیقه دوایی، نه فقط بر هوشنگ گلمکانی که در این مراسم به آن اعتراف کرد، که بر نسل‌های بعد و بر من و دوستان و همفکران‌ام هم فراوان بوده است. گفتم که در این باره نوشته‌ام و امیدوارم به بهانه همین اثر تازه: «امشب در سینما ستاره» هم باز بنویسم. که لازم است و فقط ادای دین نیست. اما این بار و هنگام مطالعه این کتاب آخر و حضور در آن مراسم، از خودم پرسیدم که اگر در دو راهی منظور نظر آن دیالوگ «شوالیه تاریکی» قرار می‌گرفتم، کدام را انتخاب می‌کردم. به مقاله‌ها و نوشته‌ها و تاثیرگذاری هنری و اجتماعی دوایی در نیمه دوم 1340 و نیمه اول 1350 فکر می‌کنم. می‌دانم که دوایی هم روزگاری مبارزه در متن این اجتماع خشمگین را تجربه کرده است. اما حالا هم نقد روز را رها کرده و هم زندگی در ایران پرهیاهو و رنج این سال‌ها را. و به نظرم آن صورت مهربان و آن نگاه آرام، هدیه و جایزه همین کناره‌گیری و صداقت و دل‌ کندن از تلاش بیش از حد برای به دست آوردن جاه و مال و حضور در متن اجتماع خشمگین است. حقیقی می‌گفت او هر روز به کتاب‌خانه می‌رود و پشت میز کوچکی می‌نشیند و کارش را شروع می‌کند. پرویز دوایی سال‌هاست به جایی رسیده که هر یادآوری‌اش، هر ترجمه‌اش، هر نامه‌اش، هر نگاه‌اش، اصالتی دارد به اندازه نام خودش. سلیقه دوایی، حالا دیگر تبدیل به یک برند شده است. حتی وقتی زندگی‌نامه‌ یک آدم غریبه را هم به اسم «بچه هالیوود» (که به نظرم اگر نه بهترین، که یکی از بهترین آثارش است) را ترجمه می‌کند، همه چیز طوری است که انگار سطر سطرش را دوایی نوشته. این کتاب آخرش هم همین طور. مشکل اما این جاست که حالا ما به عنوان بخشی از مخاطب‌های آثارش بیش‌تر زندگی کرده‌ایم، پس گناه‌کارتر شده‌ایم. از قهرمانی‌مان گذشته و عمرمان بیش‌تر به خون این دنیا آلوده شده. دارم به این فکر می‌کنم که کدام راه بهتری است: زندگی کردن در متن اجتماع خشمگین با همه آلودگی‌ها و گناه‌ها و مصیبت‌هایش کار نتیجه‌بخش‌تر و سخت‌تری است؟ یا کناره گرفتن، پاک ماندن، آن صورت عاشق رحیم آرام را طلب کردن و در عین حال آرام آرام تاثیر گذاشتن؟
سر تصویر برداری مستندی که برای مسعود کیمیایی می‌ساختم، کیمیایی برگشت و به من گفت که بعد خط قرمز، کاش دیگر فیلم نمی‌ساخت. کیمیایی نتوانسته بر این وسوسه غلبه کند و در میانه اجتماع خشمگین باقی مانده و فیلم ساخته، من اما باز دوباره می‌پرسم؛ کدام‌اش بهتر است؟ دوایی بودن یا جوکر شدن؟ و این که می‌دانم استاد دوایی (این که می‌گویم استاد، از ته قلب‌ام می ‌گویم) «شوالیه تاریکی» و «جوکر»ش را دوست ندارد... برعکس ما. آخ که اگر می‌شد همه این چیزها را با هم جمع کرد.
بازگشت به روزنوشتهای امیر قادری

نظرات

نقاش خیابان چهل و هشتم
دوشنبه 9 دي 1387 - 6:53
-4
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

احتمالا می خواستی بنویسی دوایی بودن یا کیمیایی بودن! مسئله درست همین جاست که ما هم دوایی را استاد می گوییم و هم کیمیایی را. یعنی هم می توان مثل دوایی شد و آن راه را انتخاب کرد و استاد شد و هم مثل کیمیایی. ولی خوب من فکر می کنم الان دیگر این دو راه زیاد از هم جدا نیستند. حداقل برای ما آدم های این نسل. ما آدم های این دوره و زمونه به انتخاب خودمان هم آگاهیم. شاید دوایی آن موقع که آن راه را رفت اصلا بین دو راه یکی را انتخاب نکرده بود. شاید ما (یعنی شما!) الان دارید تحلیل می کنید که او این کار را کرد و کیمیایی نه. ولی تو دیگر نمی توانی یکی را انتخاب کنی چون چه بخواهی و چه نخواهی هم (( راه آگاهی )) و هم (( انتخاب آگاه ))

سعید
دوشنبه 9 دي 1387 - 6:54
-26
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

سلام آقای قادری

عالی بود

من هم آن شب در آن مراسم بودم

ای کاش یکی از سخنران های آن شب بودی تا در کنار آن همه حرف های ستایش آمیز و تکراری ( البته سخنان احمد رضا احمدی و هوشنگ گلمکانی و دکتر بهزادی را استثنا کنم) با این سوال دوایی ماندن یا جوکر شدن در ذهن از سالن خارج می شدیم و آن مراسم هم نمی شد مثل همه مراسم این سال های اخیر . چراکه به قول محمد آقازاده که در وبلاگش با اشاره به همین مراسم نوشته " ستایش دشمن آگاهی است".

موفق باشی

موفق باشی

عطص
دوشنبه 9 دي 1387 - 8:20
-16
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

می دونی چرا از چاقو استفاده می کنم؟ تفنگ ها زیادی سریع اند. با تفنگ نمی تونی تمام اون حسسسس اش رو درک کنی. می فهمی چی می گم؟ اینجوری مردم تو لحظات آخر بهتر نشونت می دن که واقعاً کی هستن... دوران بتمن های خنگ مدت هاست که تمام شده.اما امیر قادری! you compleeeeeete me

هومان فرزادیگانه
دوشنبه 9 دي 1387 - 8:35
12
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

به نظر من، مفهوم قهرمان تو دوره زمونه ما احتیاج به تعریف مجدد داره. دیگه اون مفهوم سنتی قهرمان با اون ویژگیهای منطبق بر اخلاقیات کارکرد خودشو از دست داده. این شاید به پیچیده تر شدن مناسبات اجتماعی برمیگرده. قهرمانای سنتی تو دوره زمونه ما هر لحظه دچار تردیدن. نمیدونن اون کاری که با معیار اخلاقی کاملاً درست و حساب شده به نظر میاد، در بلند مدت چه نتیجه ای خواهد داشت و یا حتی آثار جانبی اون چگونه س؟ این تردید آدمایی رو که بیشتر به ساحت تفکر نزدیکن ناخودآگاه به انفعال میکشونه و به نظر من مسئله امروز اهل تفکر رفتار قهرمانانه یا تبهکارانه به اون مفهوم عام نیست. مسئله امروز همین انفعال ناخودآگاهه که شاید از آگاهی بیشتر ناشی میشه و تفکر رو زمینگیر میکنه. قهرمانان امروز آدمای کوچکتری هستن که با وجود تمام این پیچیدگیها در اطرافشون، تن به قواعد بازی نداده و خودشون رو از روزمرگی، مهمترین بیماری عصر مدرنیته، جدا کردن. این شاید با اون مفهوم سنتی عمل قهرمانانه مطابق نباشه ولی بیشتر به واقعیت این مفهوم در دوران ما نزدیکه و همونطور که میدونین حقیقت و واقعیت دو مفهوم متفاوتند که گاهی با هم اشتباه گرفته میشن.

مصطفی جوادی
دوشنبه 9 دي 1387 - 9:58
-19
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

سوفیا من صحنه ای را که گفتی چک نکردم، اما تنها قطعه ای که از گوستاو سانتائولالا در مجموعه ساوندترک های فیلم کاروای داشتم همین pajaros بود که در خاطرات موتورسکلت(که آهنگشازش خود اوست) هم هست.

و اما چیزهایی که گفتم اصلا معنی اش این نبود که این حرفها به اندازه کافی نشانه شناسانه نیستندو بیا درباره چیزهای حسابی تر حرف بزنیم! یا مثلا منظور از فهم پیشین ، دیدن فیلم های قبلی او و حفظ کردن حرفهای دیگران درباره اش نیست، بحث مواجهه ای است که پیش تر باید در مسیر حقیقی اش شکل می گرفته و تجربه ای را رقم می زده که در نوع مواجهه فعلی ما با اثر جدید تاثیر کمک کننده باشد و ما را به فهم دیگر از آدمها و رفتارهاشان نرساند. چرا که مثلا تو به اندازه کافی وودی آلن دیده ای و خوانده ای ، اما جسرتا وودی آلن را هم یک جور دیگر دوست داری( اگر می توانستم این بار غیر ارزشی بودن را از عبارت "جوری دیگر دوست داشتن" بگیرم قضیه راحت تر هضم میشد) . سوفیاجان هیچ کس به اندازه تو در شدت علاقه به آلن با من همراه نیست اما ... نکته وودی آلن برای تو "شاخه های تکیده" است که از پنجره میافارو دیده میشود! حالا میشود کسی را مجبور کرد که در مواجهه با اثر فیلسماز مجبوب اش چطوری باشد و مجبورش کرد که با شاخه های تکیده حال نکند؟ نه. آیا این یعنی بیا و درباره نوع قاب بندی در فیلم های الن حرف بزنیم ؟ نه. حقیقت اما چیز دیگری است و آن روح دموکرات حاکم بر شاهکارهاست که اجازه مواجهه های دیگر را هم میدهد.

مصطفی جوادی
دوشنبه 9 دي 1387 - 10:10
1
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

به نظر من جوکر بودن و دوایی بودن اینقدرها هم از هم دور نیستند. کیفیت زندگی هر دوشان بی نهایت تابع جهان و جامعه پیرامون است و هر دو به شدت مفعول خواست و تاثیراتی هستند که برشان توسط همان جهان اعمال شده. جهانی که آنها را به مخالف خود بودن واداشته. نمی دانم چطور بگویم. ببین مثل تفاوت لائیک سنتی با لایئک جدید است. قبلا خودشان را می کشتند که آقا خدایی نیست و برای اثباتش هرکاری می کردند. در مباحث جدید می گویند صحبت کردن درباره خدا اصلا موضوعیت ندارد. یعنی یک جوری از خدا اهمیت زدایی کرده اند (تکنیکی که فوق العاده جواب داده) . حالا واکنش دوایی و جوکر در قبال جامعه در دفعی بودن اشتراک بزرگی دارد. حتما جواب های دیگری هم هست امیر. اگر نشود جمع شان کرد ، میشود با تفریق هردوشان به چیز سومی رسید و زندگی کرد.

حامد صرافی زاده
دوشنبه 9 دي 1387 - 11:23
-6
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

آقای سیاوش پاکدامن:

شما این متن زیر را بعنوان یک دردل دوستانه یا انتقادی در نظر بگیرید. بعد از خواندن دوباره اش در عین ابزورد بودنش و بی معانی اش درارتباط به این روزها و شاید تا اندازه زیادی بی ربط بودنش به ماما میا! در آن پتانسیل وحشتناک دشمن تراشی می بینم. امیدوارم شما و بقیه دوستان خیلی آزرده خاطر نشوید.

من برای پاسخ به شما درباره فیلم " ماما میا!" وصحبت های مطرح شده مجبورم چند نکته را به تفصیل در مقدمه ذکر کنم:

1- همانطوری که در این دو سه ساله متوجه شدید، من اصولا در اینجا به مانند دیگر دوستان، خوانندگان و بازدید کنندگان همیشگی چندان در بحث های صورت گرفته و نظر سنجی های پیشنهادی پی در پی شرکت نمی کنم. دلایل گوناگون ومتعددی چون درگیری شدید کاری و درسی(مثل همه شما)، کیف ارائه بحث ها ( به استثنائ کاوه و سوفیا و فرزاد و ف ا م و چند نفر دیگر که از قلم انداخته ام)، موضوع بحث ها،بی انگیزگی، بی حوصله گی ، بی حاصلی این همه حرف،فوران احساسات شدید در نظرهای مطرح شده،غلبه نگاه احساسی بر نگاه علمی در بیشترنظرها و یقیننا نداشتن حرفی برای گفتن و... دخیل هستند. اساسا این وب سایت و وبلاگی که هر روز می خوانمش از استانداردهای یک وبلاگ سینمایی علمی خارج و به یک محفل خودمانی تبدیل شده است که البته جمع کثیری از خوانندگان هم دقیقا به دنبال چنین چیزی می گردند. نیازی نمی بینم برایتان یک ردیف اسم وبلاگ خارجی و به ندرت ایرانی ردیف کنم تا دقیقا به حرف من برسید که توقعم از یک وبلاگ که توسط نویسنده ای مجرب و محبوب( چون امیر قادری) نوشته می شود چیست و فقط به سه مثالی که خودتان می دانید یعنی وبلاگ های دیوید بوردول،روزنامه گاردین و مجید اسلامی بعنوان گذاره های مطلوب خودم بسنده می کنم.

2- دلیل اصلی نوشتن آن نظر، نوشته آقای نوید غضنفری یا نظرهای شما و کاوه اسماعیلی و لذت بی حد و حصر منتقد محترم محمد باغبانی و برخورد دوستم امیر قادری ( که هنوز دقیقا نمی دانم نظرش چیست) نبود. اگر بود حتما در ذیل متن نوید که خیلی قبل تر نوشته شده بود ذکر می کردم. دلیل نوشتن نظر درباره فیلم " ماما مایا!" اتفاقا در زمانی بود که دونفر از بازدیدکنندگان درباره خبر گاردین و اینکه از فیلم بدشان آماده نظرشان را اعلام کردند. آنجا بود که احساس کردم دوباره با موجی جدید طرفیم.شما کاملا درست فرمودید آن نظر من کاملا یک خبر بود چرا که در توضیح چرایی برخورد منتقدین انگلیسی با فیلم نوشته بودم. البته واکنش احساسی من نیز کاملا در کلیه کلمات به کار گرفته شده خودنمایی می کرد. جمله ها در حد خبر روزنامه ایران و جام جم ( و نه کارگزاران و اعتماد! قرار بر تخفیف است دیگر) بودند چون اعتقاد دارم مستطیل کوچک ارسال نظر جای نقد فیلم نیست، چون اصلا فیلم در این حد و اندازه ها نیست که بخواهد واژه های بهتری را به آن الصاق کنم. اما آن واکنش احساسی دلیل دیگری داشت.

3- اساسا مسائلی که شدیدا آزارم می دهند وهروقت درجایی با شائبه ای ازآن ها روبرو شده ام واکنشی درونی و بیرونی بروز داده ام ذوق زدگی/شیفتگی بی حد و حصر و کنترل نشده ، راه افتادن موج/تب ،عقب نشینی از استانداردها و تنزل سطح سلیقه و در نهایت قضاوت/راهنمایی غلط مبتنی بر اطلاعات و داده های غلط هستند. شیفتگی یعنی اینکه سینمای روز دنیا تنها بشود فراگیر شدن تب نام های تارانتینو و برتون و کراننبرگ و فینچر و لینچ و جارموش و مان و چند نفر دیگر و کلی آدم و فیلم ساز جریان های فیلمسازی دنیا فراموش بشوند. شیفتگی یعنی اینکه بدون دیدن اولیه فیلم های ونگ کاروای تنها با سه فیلم در مجله فیلم پرونده برایش پرونده منتشر کنیم. شیفتگی یعنی راه افتادن موجی غریب درباره فیلمی معمولی مثل جونو و اثری بسیار دوست داشتنی چون بانو ساین شاین کوچولو وتحسین نوع نگاه و زندگی شخصیت ها و پیشنهاد مدلی برای زندگی از آن دست در ایران. شیفتگی و قضاوت غلط و عقب افتادن از زمان یعنی بعد از هیجده سال کشف سیمپسون ها، ندیدن مجموعه و عدم توضیح اینکه آیا فیلم ورای همه شوخی هایش چیزی فراتر از سریال فوق العاده اش هست یانه.( تازگی ها غیر از پیشنهاد کاوه به دیدن این مجموعه در شبکه فاکس از کسی نظری ندیده ام شما فکر می کنید عامل زبان چقدر موثر است؟) شیفتگی یعنی فراگیر شدن وحشتناک عمومی سریال های تلویزیونی امریکایی چون " گمشده " و " فرار از زندان " و " آناتومی گری" و ...

وتازه ندیدن خیلی های دیگر چندین سال پس از نمایش شان در غرب و شرق دور و ذکر مداوم آن ها در محافل مختلف ( البته به مدد زیر نویس فارسی در این باره هم حرف هایم را خواهم زد) قضاوت غلط یعنی این گزاره امیر در در روزنامه" فرهنگ آشتی":در سینمای جهان هم خبر چندانی نداریم. یکی از ضعیف‌ترین سال‌هاست که به جز آیرون من، نه فیلم‌ پرفروش تابستانی داریم و نه آثار مستقل و باب سلیقه خاص که منتظر اکران‌شان باشیم. بیش‌تر منتظر «ماجرای تعجب‌برانگیز بنجامین باتن» ساخته دیوید فینچر هستیم، که البته فعلا تماشای تیزرهایش چنگی به دل نمی‌زند، و همین طور «چه» استیون سودربرگ که پیش تنها یک نمایش در جشنواره کن داشته و هنوز به مرحله اکران عمومی نرسیده. مایکل مان و تیم برتون و استیون اسپیلبرگ و کوئنتین تارانتینو هم نمایش فیلم‌های‌شان را گذاشته‌اند پاییز 2009 “

و ذکر نکردن این فیلم ها( حتی اگر آن ها را ندیده باشیم):

Be Kind Rewind ( میشل گوندری)، لبه بهشت ( فاتح آکین)، الکی خوش( مایک لی)، در بروژ(Martin McDonagh)، نوری بتابان ( مارتین اسکورسیزی)، Rec(Jaume Balagueró وPaco Plaza)، تبعید( آندری زویگیتسف)، دندان ها( مایکل لیختنستاین) ، کونگ فو پاندا( مارک آزبورن و مارک استیونسون)، شوالیه تاریکی ( کریستوفر نولان)، پسری با پیژامه راه راه ( مارک هرمن)، ایدن لیک( جیمز واتکینز) ، Linha de Passe ( والتر سالس و دانیلا توماس) ،

Brideshead Revisited ( جولین جارولد)، قرمز (Trygve Allister Diesen) ،ویکی کریستینا ( وودی آلن)، گومورا( ماتئو گارونه)، شهر ارواح( دیوید کونپ)، دبلیو ( الیور استون)، ال دیو( پائلو سورنتینو)، مسئله بغرنج بایندر ماینهوف( اولی ادل) ، من خیلی وقته دوستت دارم ( فلیپ کلودل)، گرسنگی ( استیو مکوئین) و کودک اشتباهی ( کلینت ایستیوود) ، گران تورینو( کلینت ایستوود), میلک ( گاس ون سنت) ، میلیونر زاغه نشین( دنی بویل) کشتی گیر ( دارن آنوفسکی)، والس با بشیر ( آری فولمن) ، گرگ و میش ( کاترین هاردویک), اینکهارت( یان سافتلی) الان چه اتفاقی افتاد( بری لوینسون)، فراست/ نیکسون( ران هاوارد)،کلاس درس ( لورن کانته) ، Nick and Norah's Infinite Playlist ( پیتر سولت) و بعد از خواندن بسوزان/کپی کن( برادران کوئن) کلی اثر دیگر از سرتاسر دنیا

شیفتگی یعنی به عرش بردن فیلم فوق العاده ای چون " زودیاک " و آنقدر گفتن و گفتن و گفتن از طرف بچه ها ( فکر کنم دومین نفری بودم که بعد از اقای حمیدرضا صدر در روزنامه شرق نوشته مفصلی درباره فیلم نوشتم حالا شاید در ناخودآگاهم در قرارگرفتن در آن موج عجیب ناراحتم!) . قضاوت غلط یعنی مهجور دانستن " ملت غدای حاضری" ریچارد لینکلتر در برخورد اول با آن. شیفتگی یعنی جلوه " قهرمان " و " خانه خنجرهای پرنده " ژانگ ییمو و " بازگشت " آلمودواردر این سالها و فراموش شدن شاهکارهایی چون " ژودو" ، "ذرت سرخ" " فانوس قرمز را برافراز" " با او حرف بزن" " همه چیز درباره مادرم " " زنان در آستانه فروپاشی عصبی" . شیفتگی یعنی اشاره به چشم اندازهای بی بدیل فیلم نه چندان تکان دهنده و شاید خودنمایی چون Sukiyaki Western Django ( تاکشی میکه) با بازی اسف انگیز تارانتینو در روی مونیتور 15 اینچ و خرج کردن از گدار برای بالا بردن گرایند هاوس در روزنامه اعتماد. شیفتگی یعنی بزرگ شدن فیلم هایی چون " نفس عمیق " ، " مهمان مامان" ،"خیلی دور خیلی نزدیک" و " سنتوری ، در ابعادی غول آسا و البته " حکم " و کیمایی با نوشته ای چون این " عقابی که می خواست راه رفتن کبک ها را یاد بگیرد."

4- معتقدم لذت بردن و سطح سلیقه آدمی در برخورد با هر پدیده ای ( بخصوص هنری اش) نتیجه ترکیبی است از سطح سواد و دانش و آگاهی، سن، موقعیت اجتماعی و بستر فرهنگی که درش رشد کرده ایم، تجربیات قبلی ( تعداد آثار هنری / ادبی خوانده شده و دیده شده) ، حس و حال کنونی ، میزان آشنایی با موضوع ، ناخودآگاه، داشته ها و نداشته ها، نفرت ها ، حسرت ها و چندین فاکتور دیگر که امیدوارم شما برایم توضیحش بدهید. به همین دلیل وقتی می بینم طرف مقابلم که تا پیش از این برای دانش و سطح آگاهی و توانمندی هایش در تحلیل فیلم ها ( مثلا امیرو کاوه و جواد رهبر و محد باغبانی با نگرش شما چندان آشنایی ندارم متاسفانه!) یکدفعه از تمام آن متر و معیارهای محکم قبلی شان عقب نشینی می کنند به شدت مشتاق می شوم تا ته توی قضیه را درست و حسابی در بیاورم. قضیه تحمیل کردن نیست. مشکل جایی است که رسانه و افراد آنقدر قدرتمند می شوند که ناخودآگاه روی سطح سلیقه خوانندگانشان تاثیر می گذارند و همین می شود که موج راه می افتد و آنقدر قدرت می گیرد که همه مثل هم فکر می کنند و می نویسند و ستایش می کنند. و به همین دلیل وقتی متر و معیارهایی داریم چون " آوای موسیقی" , "چترهای شربو" ، "کاباره"، " ویلن زن روی بام"، " مری پاپینز" ، " داستان وست ساید " " همه می گویند دوستت دارم " ،" الیور " ،"مولن روژ" ، "آواز در باران" ،" جادوگر شهر زمرد" ،" گریس "، " بانوی زیبای من "، " شیر شاه " ، "شهرت "، " کابوس قبل از کریسمس" " آقایان بلوندها رو ترجیج می دن " و ... و آثاری که دوباره باعث رونق گرفتن این سال های این ژانر شده مثل همان ها که اشاره کرده و البته سوئنی تادو یکبار وA Prairie Home Companion ( آخرین ساخته بی اندازه دوست داشتنی، نوستالژیک و تکرارنشدنی رابرت آلتمن مرحوم) را هم فراموش کرده بودم دیگر خیلی سخت بتوانم به خاطر چشم های آبی سوفی و آفتاب درخشان و مریل استریپ از این فیلم خوشم بیاید. البته یک نکته را هم اشاره کنم که منتقد بسیار محترم و محبوب همه شما که احتمالا نمی خواهد نامش برده شود یکبار جایی گفته بود پیش ار منتقد شدن باید به مدت ده سال از هر فیلمی ( و با تاکید از هر فیلمی) لذت ببرید نکته ای که من هموراه به خاطردارم و به دوستانم هم توصیه اش می کنم: از هرچیزی که درش تصویر وجود دارد تا می توانید لذت ببرید.

5- قبلا هم در پاسخ کاوه ( سر یکی از هم بحث ها چون گویا تنها کسی بود که جواب من را می داد) گفتم همیشه درحال آموختن هستم از همه کس و هر منتقدی و به همین دلیل است که حتما نه تنها به این سایت که به روزنامه ها و مجلات دیگر مدام سرک می کشم. و هیچ ابایی و شرمی هم ندارم به نقل قول کلمه به کلمه اگر ببینم منتقدی به زبانی بهتر و به مراتب گویا تر اندیشه مرا بیان می کند.

6- سایت ای ام دی بی به لحاظ ارزش گذاری برای تمامی فیلم ها نمی تواند متر و معیار خوبی باشد. خوب یادتان هست که " شوالیه تاریکی" امسال توسط کاربران به بهترین فیلم تاریخ سینما تبدیل شد. هرکسی و جریانی می تواند وضع را به نفع خودش تغییر دهد. وقتی فیلم رکورد فروش را در انگلستان شکسته و وقتی هر سینما رویی (چه عام و چه خاص) کم و بیش با این سایت آشناست. حضور ستاره ها چندان دور از انتظار نیست. برای همین من بیشتر به دو سایت متاکریتیک و راتن تومیتوز سر می زنم و سعی می کنم نظر همه را بخوانم. آن دفعه هم گفتم حتی از جریان موافق و مخالف نمی شود متر و معیار مشخصی بیرون کشید. سر " کهنه کارها وطن ندارند " رزنباوم یک تنه در برابر موافقان و سر " عطر: قصه یک قاتل " ابرت در برابر مخالفان ایستادند.[ در حاشیه بگویم که عطر را دوست دارم اما فیلم اصلا با اقبال منتقدان و تماشاگران روبرو نشد. در ایران هم گویا منتقدان چندان از فیلم راضی نبودند. حال با اینحال فیلم امتیاز 7.5 از 10 را در ای ام دی بی به خودش اختصاص داده. شما به من بگو چه کسانی به فیلم رای داده اند؟]

.....................................................................

اما درباره " ماما میا!" فکر کنم مجبورم همان جملات قبلی را برایتان تکرار کنم. دوست عزیز فیلم به دلایل خیلی ساده فیلم ماندگاری نیست. شما در فیلم چیزی به اسم کارگردانی و هدایت بازیگرها را نمی بینید. طراحی صحنه های رقص و هم خوانی ها بسیار آشفته و درهم برهم است.( فقط برای مثال به شب عروسی توجه کنید و ناگهان اسلوموشون شدن تصاویر و ترکیدن لوله و قطع های بیخودی کارگردان) بازی ها اصلا خوب نیست حتی مریل استریپ اش هم یک جاهایی توی ذوق می زند. پیرس برازنان انتخاب بسیار اشتباه و ابلهانه ای بوده است. فیلمنامه بی اندازه ساده انگارانه و آبکی و بچه گانه است. و متر و معیار خدمتان است خودتان ببینید چرا آن موزیکال ها را دوست دارم و چه چیز در آن هاست که در این یکی نیست. من واقعا نمی دانم با چه صفاتی باید این فیلم را توصیف کرد شاید درست ترینش همان کاری باشد که شما و نوید و کاوه و جواد می کنید از گذشته ها و شکل گیری گروه " آبا " حجت می آورید و از آفتاب درخشان و چشمان سوفی. اگر از من انتظار نقد جانانه فیلم را دارید نه جایش اینجاست نه اینکه توانایی اش رادارم چراکه آن را چندماه پیش بعد از فیلم سکس و شهر دیدم ( که هیچکدامشان هم اصلا توقعم را برآورده نکرد) و فقط منتظر بودم ببینم در ایران چه واکنش هایی را در پی خواهد داشت و البته حدسم هم تقریبا درست از آب در آمد.

بهرحال این پرگویی مرا ببخشید . تلاش برای قانع کردن افراد به لذت بردن یا نبردن از هر فیلمی کار بی اندازه وسخت و شایدعبثی است.

حامد صرافی زاده
دوشنبه 9 دي 1387 - 11:28
5
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

امیر جان تو رو به جان هرکسی دوست داری تویی که ستایشگر نثر غنی و شیوای استاد دوایی هستی این کلملات انگلیسی رو داخل متن فارسی ات نیار . این یعنی چی او الان تبدیل به یک برند شده است؟ واقعا نمی شد هیچ کلمه ای را جایگزین اش کرد

اميرحسين جلالي
دوشنبه 9 دي 1387 - 12:5
-25
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

درباره پرويز دوايي و جوكر "شواليه تاريكي" كه اختلاف نظري نداريم ولي يه بحث مفصلي هست راجع به يادداشتهاي اخيرت كه البته اينجا جاش نيست. نمي دونم، شايد اگه يه فرصتي بود كه بحث مي كرديم بد نبود.

اجمالا به نظرم چيزي كه تو نوشته هاي اخيرت جاش خاليه نقش غير قابل انكار تقدير و سرنوشت تو چيزيه كه ما الان هستيم يا بعدا قراره بشيم. يادمه تو يادداشتهاي كامبيز كاهه عزيزم چيزي كه با بهانه و بي بهانه مطرح بود همين دست سنگين تقدير بود. راستش به نظرم نه اونقدر كه استاد مي گفت و نه اينقدر كه تو مي گي. اينكه يكي جوكر بشه و يكي بتمن، يكي دوايي بشه و يكي بيضايي، يكي معتقد باشه:

«زخم و دردي كه منو نكشه قوي ترم مي كنه»

و يكي بگه:

«انسان بايد چقدر رنج كشيده باشه تا بتونه اينقدر راحت طنزپردازي و لودگي كنه»(جمله نيچه راجع به شكسپير)

اينا به تقدير و سرنوشت، شانس و ساير عوامل مافوق كنترل زندگي هم بستگي داره. خوب، لب كلام اينه كه اگه يه بخشي از قضيه رو هم به اينا اختصاص بدي قضاوتت بايد تغيير بكنه. اينطور فكر نمي كني اميرجان؟

اما درباره نظرسنجي كاوه عزيز:

ببين رفيق، به نظر من لوكيشن و مكان موندگار اينطوري كه بشيني و از تو هر فيلمي كه ديدي ليستشون بكني نيست. چيزيه كه آدم به يادش بياره، واقعا و از ته دل و نه با فكر كردن.

اين براي من فقط بعضي از مكانهاييه كه تو فيلم سنتوري، جايي كه هانيه رفته و علي نازنين تنها مونده و داره اثاثيه رو جمع مي كنه، يكي يكي نمايش داده مي شن. يه رستوران، يه پارك، وان حموم و از همه مهمتر و دردناك تر يه تخت دونفره خالي و صداي علي روي اين تصاوير پخش مي شه كه:

يعني مي توني همه جاهايي كه با من رفتي با اين يارو هم بري؟ همه كارايي كه با من كردي رو با اونم بكني؟ همون طور كه ياد علي مونده و آتيشش مي زنه ياد منم مونده، بدجوري هم مونده...

اميرحسين جلالي
دوشنبه 9 دي 1387 - 12:14
8
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

و اما نكته اي كه دلم مي خواست اينجا بگم درباره آخر سال و جايزه هاي مهمه و در راسشون گلدن گلاب 2 هفته ديگه و اسكار حدودا دو ماه ديگه. اين قضيه نظر دادن درباره فيلما قبل از ديدنشون كه امير تو ستون اعتمادش راه انداخته خيلي چيز خوبيه به نظرم. پس بيايد ما هم اين كارو بكنيم. اين يه نظرسنجي به معناي رايجش نيست، يه جور پيش بينيه كه مي تونه علاقه ها و دلمشغوليهاي بچه ها رو هم زير زيركي معلوم كنه. فيلماي صاحب شانس كه معلومن(نامزداي گلدن گلاب و فهرست منتقداي درست درمون اعلام شده) پس بيايد بگيم كه شانساي اسكاراي اصلي امسال از نظر ما كيان؟ يا به عبارت درست تر ما دوست داريم كيا برنده بشن؟ فيلمايي كه هنوز نديديم مثل "ميلك" و "بنجامين باتن" و "فراست/نيكسون" و "شك" و "خواننده" و "بچه عوضي" و "ميليونر اسلامداگ" رو هم در نظر مي گيريم ديگه. اينم نظر من: بهترين فيلم: با احترام به "مورد عجيب بنجامين باتن" فينچر، "ميلك" گاس ون سنت. توضيحش اينكه ون سنت عزيز ما به نظرم استاد تصوير كردن دنياي پسرونه اس... به خصوص كه يكي از قله هاي بازيگري اين چندساله يعني شان پن هم نقش هاروي ميلك رو بازي مي كنه.(عكساشو كه ديدين با اون پيراهن آبي آسموني و اون خنده عجيبش؟ وااااااااااي...) بهترين كارگردان: با احترام به ديويد فينچر بزرگ، "گاس ون سنت" به جبران تحويل نگرفتن شاهكارهايي مثل "جري"، "آخرين روزها"، "فيل" و "پارانوييد پارك" بهترين بازيگر نقش اول مرد: معلومه ديگه شان پن عزيز، با احترام به "فرانك لانجلا"ي فراست/نيكسون بهترين بازيگر نقش مكمل مرد: "كالين فارل" در بروژ با احترام به "مايكل شين" فراست/نيكسون و "هيث لجر" دارك نايت بهترين بازيگر نقش اول زن: "آنجلينا جولي" بچه عوضي(من تا حالا ازش بدم مي اومد ولي تازگيا عفوني عاشقش شدم(با اجازه براد البته)مي دونيد چطوري؟ فيلم "استخوان جمع كن" رو ديدم كه آنجي عاشق دنزل واشنگتن مي شه. خوب كسي كه عاشق عشق من بشه حتما آدم حسابيه ديگه. با احترام به "مريل استريپ" فيلم شك. بهترين بازيگر نقش مكمل زن: "كيت وينسلت" مسير انقلابي با احترام به "پنه لوپه كروز" ويكي كريستينا بارسلونا بهترين انيميشن: معلومه ديگه، معلوم نيست؟ آي همه آشغال جمع كنا... فيلمي هم كه به نظرم دارن زيادي تحويلش مي گيرن و روي مسايل سياسي و اتفاقات اخير شبه قاره بعيد نيست جايزه هم زياد ببره اين "ميليونر اسلامداگ" دني بويله. آقا من اصلا نمي تونم قبول كنم فيلمي با همچين داستاني، همچين بازيگرايي و همچين كارگرداني(فيلماي "ساحل" و"28روز بعد" رو فقط ازش ديدم) قابليت اين اندازه توجه رو داشته باشه. اونم تو سالي كه اين همه فيلم خوب ساخته شده. كافيه شعار تبليغاتي فيلم رو ببينيد، همه چي دستتون مي آد. اميدوارم اين فيلم سانتي مانتال الكي جايزه ها رو درو نكنه، چون نديد مطمئنم كه در اين حدا نيست، مثل "تاوان" پارسال" (ياد پارسال مي افتم كه فيلم خسته كننده و الكي گنده شده "خون به پا مي شود" رو به شاهكارهايي مثل "سوئيني تاد" و "ترور جسي جيمز" ترجيح دادن و براي اينكه دي لوئيس اون فيلم رو برنده نقش اول بكنن، خاوير باردم رو بردن تو نقش مكمل و حق "كيسي افلك" بي نظير ترور جسي جيمز پايمال شد.) آقا اين بازي خوبيه اگه دل بدين و جدي بگيرينش، جذابيتاي پخش مستقيم اسكارو هم بيشتر مي كنه. فكر كنيد كه چقدر مي تونيم با هم كل كل كنيم. من كه پايه شرط بندي هم هستم. پس بازي كنيد بچه ها. مخلص همگي.

عطص
دوشنبه 9 دي 1387 - 20:49
-6
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

من نقشه نمی کشم. سعی می کنم به کسانی که نقشه می کشن نشون بدم که چقدر تلاش شون برای کنترل چیزهایی که واقعاً هستند تأسف برانگیزه. من مأمور هرج و مرج ام!

ظاهراً بچه ها اینجا چندان از " شوالیه تاریکی " خوششان نیامده. بار اول بدون زیرنویس دیدم و نصف دیالوگ ها رانفهمیدم و اتفاقاً جاهای مهمی را هم نگرفته بودم. بار دوم اما زیر نویس هم چاشنی کار بود و حالا افسوس می خورم که چرا یکدندگی کردم و سر و ته فیلم را با همان زیرنویس زشت فارسی نبستم. عالی بود و حالا این فیلم کریس نولان درست مثل بی خوابی اش جزء بهترین هاست. قبل از هر چیز بگویم که ترجمۀ اسم فیلم به نظرم غلط می آید. شما بهتر از من می دانید که ترجمۀ تاریکی می شود darkness نه dark . dark در زبان انگلیسی معانی متعددی دارد که از آن جمله evil و mysterious می باشد. لهذا با توجه به محتوای فیلم " شوالیه شرور " یا " شوالیه مرموز " انتخاب های بهتری به نظر می رسند. خصوصاً " شوالیه شرور". از اینها که بگذریم راست اش من هم دلبسته و عاشق شخصیت جوکر شده ام. نوع حرکات، خنده ها، دست انداختن ها، سر کار گذاشتن ها و تحقیرهایش واقعاً جذاب و دیوانه کننده اند. معلوم است دیگر. وقتی قهرمان ساختگی مان یعنی بتمن که به جز زور بازو و بال زدن در آسمان صاف شهر چیزی برای عرض اندام ندارد و تمام زور زدن و به اصطلاح هن و هن کردن اش صرفاً در راستای چارچوب های از پیش تعیین شده می گنجد را یک راست بر می داریم و در مقابل یک چنین شخصیت آشوبناک و بی قید و بند و رهایی می گذاریم، باید هم کم بیاورد و تسلیم شود. چه حالی برد این جوکر و چه حالی بردیم ما زمانی که دلارها را دست دسته روی هم چید و از نوک قلۀ کوه پول تا کف پیاده رو سرسره بازی کرد و بعد هم همه چیز را با یک آتش بازی تمام کرد. حالا ضد قهرمان دوست داشتنی ما از سد دشوار پول هم گذشته. و اصلاً مگر یک چنین کاراکتری می تواند اسیر پول باشد؟ یا وقتی که با خونسردی کاذب و هیجان زیر پوستی اش به سمت بتمن ولو به روی زمین رفت و روی سینه اش شبیه حالتی مثل طناب زنی بالا و پایین پرید. یا جایی که زیر مشت و لگد بتمن فقط می خندید و می گفت تو چیزی جز زورات نداری که مرا با آن تهدید کنی و بعد هم که با یک آدرس عوضی ابر قهرمان را به گند کشید. یعنی عشق اش را از او گرفت. عاشق آن لحظه ای هستم که در لباس پرستار از بیمارستان بیرون می زند و بعد هم دکمه ها را یکی یکی می زند تا کل ساختمان را بفرستد به روی هوا. نوع راه رفتن اش و نحوۀ بازی با دکمه ها و حتی ترس اش از صدای انفجار همگی مسحور کننده اند. " شوالیه شرور" فیلمی است در ستایش آشوب و هرج ومرج در برابر تمدنی که بیش از اندازه پر مدعا شده. یا اگر این چنین نباشد حداقل یک تلنگر محکم به آن است. که فکر می کند همه چیز را می تواند فرمول بندی کند. یا به اصطلاح برای هر مشکلی چاره ای در آستین دارد. خیال و گمان می کند که با وضع یک قانون دموکراتیک همه را می تواند به زیر یوغ خود بکشاند. و حتی اگر هیچ یک از اینها نباشد، دست کم به من مخاطب چشاند که تبهکار بودن در دل یک چنین تمدنی بسیار بسیار بیشتر از رام و سر به زیر بودن چسبناک و لذت بخش است.

امین
دوشنبه 9 دي 1387 - 23:2
9
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

آخ که اگر می‌شد همه این چیزها را با هم جمع کرد.

اینجوری بهتر بود . خیلی خیلی باهات موافقم . باید موند و به پایین کشیده شد . یا رفت و بالا موند. البته معتقدم که اون پایین رفتن که با موندن میاد خیلی سطحیه .

اما من تو کامنت بعدیم که فردا می نویسم نظرم رو خواهم گفت . البته نظرم مشخص برای خودم . اما دلایلم رو باید تقریبا مفصل بیان کنم.

تو روزی هم که گذشت از 7صبح کار داشتم و تقریبا یک ساعت(دوازده و نیم شب) پیش رسیدم خونه . وخیلی خسته ام. اما بازم گفتم بیام و یه سر بزنم ببینم که اینجا چه خبره . ( یعنی ما معتادیم؟)

برم یه کم کتاب بخونم و بخوابم که دارم می افتم از خستگی .

راستی بچه ها کتابه تو کتابفروشیها پیدا میشه ؟

خسته نباشم.

رضا رادبه
دوشنبه 9 دي 1387 - 23:24
14
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

یک پیشنهاد بی ربط

DVD "مترسک" جری شاتزبرگ را بگذارید.

داستان و بازی ها ی بی نظیر پاچینو و هکمن و میزانسن های شاتزبرگ را فراموش کنید و فقط فیلم برداری را تماشا کنید که چگونه

یکی از آن جواهر های نفیس آخرین نفس های جهان آنالوگ جلوی چشمتان تراش می خورد.راستش جدا" فکر می کنم برنده ی واقعی "مترسک" نه پاچینو و هکمن و شاتزبرگ که آن آدمی است که فیلم برداری این فیلم (و راستش خیلی از فیلم های دیگرش) را به عکاسی متحرک (دقیقا") تبدیل کرده است."ویلموس ژیگموند"

یحیی
سه‌شنبه 10 دي 1387 - 5:43
7
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

راستش من این دوایی را نمی شناسم.

اما کلا از قهرمانها حالم به هم می خورد. این رقم قهرمانی، مثل یک سنت می ماند در برابر مدرنیسم... و من کلا از سنتی که زور بزند برای اینکه بماند متنفرم.

به نظر اصیلتر این است که در هر آن، خودت باشی. حتی اگر جوکر باشی. و اینکه تظاهر کنی هنوز همان قهرمان سالهای گذشته ای، مثل این است که مرده باشی.

چند روز پیش نقدی ترجمه کرده بودم درباره فیلم جدید برادر کوئن. نوشته پیتر تراورز بود.

او می گفت کوئن ها بعد از گرفتن اسکار به خاطر فیلم پیرمرد ها نمی میرند، این فیلم را ساختند تا آن بتی که ازشان ساخته شده بود را بشکنند و بتوانند با خیال راحت و بدون دغدغه قهرمان ماندن، هر فیلمی دلشان خواست بسازند.

خودت هم خیلی ها را می شناسی که یک شاهکار خلق کرده اند، اما بعد از ترس اینکه وجهه شان خراب نشود، دیگر کنار کشیده اند.

من ترجیح می دهم جوکر باشم، اما زنده باشم.

سرپیکو
سه‌شنبه 10 دي 1387 - 9:55
-3
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

در یکی از شماره های ماهنامه فیلم (ویژه نوروز) بهاریه هایی از چندین منتقد خواندم... از جمله بهاریه ای از آقای دوایی... چقدر این نوشته با بقیه فرق داشت... آقای دوایی را خوب شناختم...

ارتش سايه ها
سه‌شنبه 10 دي 1387 - 10:15
3
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

آقا اين بحث و ميشه من با يكم تاخير شروع كنم و اول بگم كه بچه ها اين شاهكارهاي بي نظيره عكس رو از دست نديد.... اين قدر حرفه اي و زيبا و شاهكار هستن كه آدم دوست داشته باش در متن اون مبارزات قرار داشته باشه.... يا اون گلي كه يارو از روي دسته سازش به نماد دوستي داره به پليس تعارف ميكنه... پليسي كه انگار هيچ حسي نداره...چقدر اين ساز ( موسيقي ) قشنگ مي تونه همزمان نماينده صلح و مارش زيباي جنگهاي قديم سلحشوري باشه......

يادمه اوايل جنگ آمريكا با عراق شنيدم كه پخش آهنگ "Imagin" جان لنون عزيز از راديوهاي سراسري امريكا ممنوع شده بود.....

حالاست كه آدم ميفهمه چرا شاهكاري مثل " اي برادر كجايي " رو فيلمي درباره اثر گذاري موسيقي تو تمام زواياي زندگي معرفي كردن.....

لينك اينه:

http://www.boston.com/bigpicture/2008/12/2008_greek_riots.html

عكس اول رو ببين.... تنهايي اين پليس ميون اون همه سنگ جاودانه نيست؟

خيلي مخلصيم

علي / خوك كثيف / ارتش سايه ها

ابراهیم
سه‌شنبه 10 دي 1387 - 13:8
21
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

راستش هنوز نرسیدم هیچکدوم از کامنتا رو بخونم به غیر از اونایی که امیر تو متن روزنوشتش اورده. اما به نظرم جوکر بودن و دوایی بودن چندان هم دور از هم نیست. دوایی روی دیگر سکه جوکر و جوکر هم روی دیگر سکه دوایی است. هر دو با پس زدن چیزهای اضافی به جیزی رسیدن که محبوب نهایی اونهاست. حالا هر کدوم تعریفی برای خودشون و هدفی از این کارشون دارن. فاصله از دوایی تا جوکر از اینجا تا بینهایت نیست. هرچند که من بین دوایی بودن و جوکر بودن، میمیرم برای دوایی بودن ( توهم امیر نه؟)

2- کسی چیزی در مورد اثر پروانه ای خونده؟ امیر تو چی؟ دیدی فیلمو؟ من دیشب دیدم و خیلی خوشم اومد از فیلم و پیشنهاد میکنم به همه....

مصطفی جوادی
سه‌شنبه 10 دي 1387 - 14:50
-5
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

تبریک تارنتینو

http://www.tarantino.info/wp-content/uploads/2008/12/basterdsxmas.jpg

جمشید سعیدس
سه‌شنبه 10 دي 1387 - 15:34
-1
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

میخواستم یه چیزی درباره این قضیه کوریسماکی و وودی آلن و این حرفها بگم و برم. ولی باور کنید تو این چیزی که می خوام بگم بحث وودی آلن فقط بهانه ایه برای حرف زدن درباره چیزهای خیلی خیلی مهمتر. از اون حرفهایی که ته دل آدم می مونه و اذیتش می کنه و حالا فکر می کنم بهانه اش جور شده تا دربارش حرف بزنم. نمیدونم تا حالا چقدر فیلم دیدن تو شرایط مختلف و با آدمهای متفاوت را تجربه کردین. اما اگر بکنید حتما این بلایی که سر من اومده سر شما هم می یاد. مثلا متوجه میشید که چقدر فیلمهایی را که دوستشان داشتید، آدمهای دیگه اصلا برای یک چیزهای دیگه دوستشون دارن و چقدر این فیلمها خوانش های متفاوتی ازشون میشه. در مورد وودی آلن هم همینه. برای من، آدمهایی که باهاشون نشستم و فیلمهای وودی آلن را دیدم متاسفانه از این دو حالت خارج نبودن: یا درگیر وجوه کمدی و شوخی ها و قیافه بامزه وودی آلن شده اند و یا درگیر وجوه روشنفکرانه و حرفهای گنده و روشنفکر پسند و از این جور چیزها. و جالب اینکه هر دو گروه هم عاشق وودی آلن اند و هر دو تا هم عکس هاشو می خرن به دیوار می زنند. در حالی که وودی آلن اصلا هیچ کدوم از این دوتا نیست. گروه اول قضیه را خیلی سطحی نگاه می کنه و گروه دوم دیگه قضیه را زیادی جدی گرفته. نکته وودی آلنی قضیه هم همینه. که هر دو اشتباه می کنن. اینجا در مورد کوریسماکی هم یه جورهایی همین قضیه اتفاق افتاده. آهان اصلا تارانتینو هم در مقیاسی بزرگتر همین بلا سرش اومد، که آدم مجبور میشه برای اثبات حرفهایش بیانیه بنویسه و... . تو فضای پرسوء تفاهمی مثل این هم، یا باید چیزی را شیفته وار دوست داشته باشی یا از آن متنفر باشی. و غیر از این هیچکس به حرف آدم گوش نمی ده. و حالا یک چیز دیگه تعریف کنم

تو مصاحبه کلود سوته تو مجله فیلم، استاد در جواب اینکه این روزها چه فیلمهایی را می بینه و چه کارگردانهایی را دوست داره جواب محشری می ده که خلاصه همه این حرف ها است: جواب این سوال آسونه. عاشق فیلمهای وودی آلن هستم.چه فیلمهایش موفق باشند چه شکست خورده. می بینید که فقط استادی در حد و اندازه های کلود سوته است که نکته را گرفته. چون این حس را فهمیده. چون سر فیلمهای خودش هم همین بلا اومده. چون از فیلمهایش هر کسی در حد درک خودش چیزی را گرفته و نکته اصلی اش را نفهمیده. در مورد کوریسماکی و تارانتینو هم دقیقا همینه. اینکه اصل مطلب را نفهمیم و نکته های فرعی فیلم را ارزش بدانیم و ...

و الان برای یک هفته سارژم و احساس خوبی دارم چون حالا فهمیده ام سوته ای را که خیلی دوستش داشته ام ،وودی آلنی را دوست داشته که من دیوانه اشم.

درباره دوایی و جوکر بودن هم خیلی چیزها هست که می خوام بگم ولی الان یکی صدام میزنه باید برم. بعدا میام مفصل تعریف میکنم.

کاوه اسماعیلی
سه‌شنبه 10 دي 1387 - 17:40
-29
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...
ماکسیمای 200 میلیون تومانی خوب باید قبول کنید به عنوان یک ملوانی باید توی آسمانها باشم و این حرفها.ولی اجالتا به خاطر رعایت حال قرمز و آبی که در اغما به سر میبرند از خواندن هرگونه کری خودداری میکنم.تازه مدتی هم هست که نیامدم.حتا بعد از استادیوم رفتنمان در بازی جمعه رشت که انگار همه ستاره های کودکی و نوجوانی ایرانی و گیلانی من(ابدا از تفکیک گیلان و ایران برداشت استقلال طلبی نکنید.که ما گیلانیها اصولا به اینجور چیزها فکر نمی کنیم.) در یک زمین دور هم جمع شدند کلی خندیدیم و خوش گذراندیم توی ورزشگاه با رفقایم خاطره مرور میکردیم.و همه را تشویق کردیم.باور میکنید حتا استاندارمان را .تازه برای میناوند"مهرداد ما رو ببر دوبی دوبی" خواندیم.هر چند توی استادیوم یکی از بچه ها ما را یاد بازی بزرگداشت فرگوسن انداخت و آن صحنه ای را که اسطوره های منچستر با همراهی موسیقی فیلم فرار بزرگ از تونل به داخل زمین امدند. و البته ضد حال بود.... از روزنوشت قبل تشکر از بچه ها به خاطر یاد آوری کلی شیئ و بنا و شهر و محله اساسی باقی مانده و البته کف مرتب به خاطر بازگشت مانا و این که یکبار او بگوید کاوه پیش دستی کرده.... و کامنت بسیار مهم حامد صفاری زاده عزیز که فکر میکنم تکلیفش با خودش مشخص است.یعنی مامامیا را فیلم بدی میداند و ازش لذت نبرده.اما امیر قادری چگونه به نعل و میخ میزند و همزمان از ضعیف بودن فیلم و لذتش از دیدن فیلم میگوید.خود امیر یکبار گقت که فیلم یا خوب است یا بد.(نمیدانم تو گفتی یا از زبان بابک احمدی شنیدم؟)..پس اصولا اگر کسی از فیلمی که به زعمش فیلم خوبی نیست خوشش بیاید(حتا با غلظت کم..با ظ است دیگر نه؟) یک مشکلی با خودش دارد.و همزمان مخالفم با تعریف سیاوش با تقسیم بندی فیلم به دلی و ...در نظر من وقتی از فیلمی خوشمان آمد باید به دنبال دلیلش بگردیم.و مکانیسم تاثیر گذاریش.می بینی امیر خان...عقل و احساس و تعادلی که حرفش را میزنی این جور جاها هم در کنار هم و مکمل همند و تفکیک ناپذیر.در واقع سرخوشی که بعد از دیدن مامایا در من ایجاد شد در واقع از کانال یک تفکر حساب شده خود را داخل میکند و به هیچ عنوان تصادفی و حاصل احساسات سطحی نیست.همانطور که در روزنوشت نوید هم گفتم تاثیر گروه جاودانه آبا و نوع نگاهش به دنیای پیرامونش و عشق و زندگی و تابستان و طبیعت و زن و و و ...به شکلی هوشمندانه در تار و پود مامامیا وجود دارد و و حامد عزیز.به همین دلیل است که فکر میکنم نوید در مطلبش تکیه فراوانی روی گروه آبا داشت.مامامیا در دایره ادعای خودش فیلم خوبی است.این در دایره ادعا را چگونه میتوانم توضیح دهم؟وقتی از یک ماشین خوب حرف میزنیم تنها زمانی حرف و نظرمان با معنا میشود که در مقایسه با قیمت کیفیتش را بسنجیم.مثلا ماکسیما با قیمت 200 میلیون تومان ماشین خوبی نیست.می فهمید؟این دایره ادعا هم دقیقا از آبا سرچشمه میگیرد...سرخوشی آنی حاصل از شنیدن ترانه های آبا و ما به ازای تصویری آن در مامامیا .در مورد پیرس برازنان هم فکر کنم اتفاقا انتخاب واقعا جالبی بود.با توجه چهره تیپیکالی که از او در ذهن داشتیم و به رقص و آواز در آوردن یک جیمز باند کار سختی است.قبول داری؟ نسبت به موارد و مصداقهای که نام بردی و شیفتگی زاید الوصفی که نسبت به آنها داشتیم شاید حق با توست.میتواند یک تست خودشناسی باشد.کدام فیلم بوده که در نگاه اول عاشقش شدید و حالا آنقدر دوستش ندارید.در مورد خودم چند پاسخ مثبت دارم.البته خودویرانگری اساسی میشود وقتی پرده در افتد. و این که آن ماکسیمای 200 میلیون تومانی را که یادتان نرفته؟شوالیه تاریکی همچین فیلمیست.

امیر: آها. کاوه یادم انداخت این را هم بگویم که چه قدر از توفیق ماما میا، از جفت و جوری حال و هوای آن ‌با ترانه‌های آبا می‌آید. می‌ماند ترانه winner takes all که آن دیگر به خودم مربوط است.
سیاوش پاکدامن
سه‌شنبه 10 دي 1387 - 18:6
12
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

حامد عزیز،

1- اینکه به اسم کوچک صدایت می‌زنم برای صمیمیت بیشتر و در آوردن بحث از یک بحث خشک و رسمی است. همچنین استفاده از" در حد خبر روزنامه ایران و جام جم" نه برای تخفیف تو که برای نشان دادن سطح پایین اینگونه استدلال و برخورد با یک موضوع (نه لزوما یک پدیده) در جمعی که حداقل پیگیر سینما هستند، بود.

2- پتانسیل وحشتناک دشمن تراشی زمانی وجود دارد که کسی بخواهد با هتاکی نظرش را به بقیه منتقل کند، والا در اینجا یک نظر هر چقدر هم بی ربط و بی منطق باشد ( که مال تو این شرایط را مطلقا ندارد) ممکن است دوست نتراشد، ولی دشمن هم نمیتراشد.

3- اینکه اینجا از استانداردهای یک وبلاگ سینمایی علمی خارج و به یک محفل خودمانی تبدیل شده است را قبول ندارم. گرچه گاهی رگه هایی از این شرایط اینجا دیده می‌شود ولی این موضوع جو غالب نیست و با ضریب خطای خوبی قابل حذف است!!!. و معتقدم اینجا یک "محفل خودمانی سینمایی" است. بحث علمی به جای خودش ولی انتقال و تبادل شور و حال نیز ارزش بسیار بالایی دارد.

4- " چون اعتقاد دارم مستطیل کوچک ارسال نظر جای نقد فیلم نیست" چرا؟ قرار نیست اینجا نقد حرفه‌ای چند صفحه‌ای کنیم ( چرا قرار نباشد؟؟!!) ولی می‌توانیم دریافت‌ها و نکات خوب و بدی که می‌بینیم با بقیه قسمت کنیم. باور داشته باش که این کار ارزشش از کامنت خبری بیشتر است.

5- با کلیات بخش سوم نوشته‌ات موافقم. فضای موج آلود و جو گیرانه متاسفانه در جای جای همه جای ایران!!! وجود دارد و این کافه هم مطمئنن از این موضوع مستثنی نیست. و البته راه حل مقابله با این موج‌ها (با فرض ناصحیح بودن و به عبارتی، مشقی بودن موضوع) "برخورد" متقابل و احساسی نیست، چون پیروان یک موج چه به آن اعتقاد قلبی داشته باشند و چه برای جا نماندن از جمع، همراهش شده باشند، به چنین عکس العملی جواب درستی نمی‌دهند جز اینکه شما را وارد لیست سیاهی کنند که دیگر حرفش خریدار ندارد. تاکید میکنم که حرفم به معنای ساکت نشستن نیست.

6- مطلب دیگر این است که گاهی این موج‌ها روی مبنای درستی بنا می‌شوند. اما فارغ از اینکه مرجع تشخیص درستی این مبنا چیست، چیزی که مهم است، برخورد همراه با احترام دو طرف موافق و مخالف با یکدیگر است. والا مخالف خوانی صرف در برابر یک موج هم خودش موجی دیگر است که می‌تواند همانقدر سطحی و بی پایه باشد.

7- دلایل خوبی برای لذت بردن و سطح سلیقه آدمی مطرح کردی و بعد نتیجه گرفتی که وقتی عکس العمل کسی که می‌شناسی با داده های قبلی جور در نمی آید پس یک جای کار می‌لنگد. معتقدم که در درجه اول دیدگاه های هر کسی حتی کسانی که محکم ترین نظریات (حداقل در دید خودش و دیگران) را دارند قابل تغییر و انعطاف است. اصلا طبیعت پیچیده آدمی چنین برخوردی را می طلبد. در درجه دوم، وقتی افکار و نظریات کسی را در زمینه ای قبول داریم، باید آنقدر به او اعتماد داشته باشیم که اگر حرکتی خلاف گذشته کرد، دلیل این موضوع را جویا شویم و صرفا به جوگیر شدن او مرتبط نکنیم (که اگر این طور باشد دیگر از مبتدیان هیچ انتظاری نیست و باید فاتحه آن زمینه را خواند)، چه بسا که عقیده ای محکم تر از عقاید قبل درک کرده باشد. شاید هم این یک سوء تفاهم از طرف ما باشد و ظاهر متفاوت برخورد به باطنی مشترک و در یک مسیر ختم شود.

8- " و هیچ ابایی و شرمی هم ندارم به نقل قول کلمه به کلمه اگر ببینم منتقدی به زبانی بهتر و به مراتب گویا تر اندیشه مرا بیان می کند". این برخورد هم زمان تحسین و احترام برانگیز است.

9- درباره سایت IMDb نوشتی. مطمئنا این سایت نمی تواند معیار صد در صدی باشد. تجربه من نشان داده است که شاید بتوان روی بد بودن فیلمی با نمره پایین از این سایت به نتیجه رسید، اما درباره خوب بودن فیلم‌های با نمره بالا بهتر است از نتایج نظرسنجی ها نتیجه خاصی نگیریم. اما هنوز معتقدم که این سایت یکی از چند مکان خوب برای بررسی سلیقه عمومی درباره فیل هاست. کسانی که آنقدر برای سینما ارزش قائلند که به این سایت و سایتهایی مثل rottentomato سر میزنند، عضو میشوند و به فیلمهایی که دیدند امتیاز میدهند یا درباره شان مینویسند، معیار خوبی برای دیدن برآیند برخوردها با فیلم است. البته عنایت داری که معتقدم تکیه صرف بر این مخالفتها و موافقت ها برای خوب وبد بودن اثر کافی نیست. حتی این موضوع را شرط لازم هم نمیدانم چه برسد به اینکه کافی باشد.

10- به شوالیه شرور (تاریکی) سابق اشاره کردی. این فیلم اتفاقا نمونه جالبی از جهانی بودن پدیده جو گیری و موج است. و البته رفتن به رده چهارمش هم مثال خوبی برای این است که گذشت زمان خیلی نظرها را عوض میکند. این هم از بدی های حسی نزدیک شدن به اثر هنری است که ممکن است امروز با تو بسازد و فردا فراموشش کنی.

11- و در نهایت ماما میا، معتقد نیستم که مامامیا فیلم همه چی تمامی است و یا شاهکار ژانر موزیکال است و مرزها را درنوردیده است ، اما احساسی که دیدنش به من داد، شاید خیلی از فیلم‌هایی که ازشان نام بردی به من نداد و این برای اینکه این فیلم برایم محترم باشد کافی است. نوید در مطلبش در روزنامه فرهنگ آشتی که لینکش را هم در کافه اش گذاشته، همه حرفهایی که در ذهنم بود را گفت. به آن اضافه کن این که اتفاقا برازنان را در این نقش دوست دارم و در نقش مقابل مریل استریپ افسانه‌ای به دل مینشست، یا اینکه صدای خش دارش چقدر به باور کردن او کمک کرد. و اینکه کسی منکر این نیست که بخش اعظم تاثیر مامامیا مدیون جادوی آبا است. و جالب که من تا قبل از فیلم فقط دو ترانه معروف Gimmy Gimmy و Money Money را شنیده بودم و حتی دلیل اسم گذاری شان را نمیدانستم.

احسان
سه‌شنبه 10 دي 1387 - 18:35
-11
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

باید موندن در متن رو انتخاب کرد و به این نکته دقت کرد که کسانی از موندن در متن پشیمون می شن که لیاقت ((موندن)) رو ندارن...

علي
سه‌شنبه 10 دي 1387 - 20:13
9
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...
قهرمان هاي ملويل هم دوايي و هم جوكر هستند. در يك دنياي كاملاً شخصي و بدون تغيير به مصاف جامعه مي روند.

امیر: به به. آفرین.
احسان ب
سه‌شنبه 10 دي 1387 - 22:37
1
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

1- "شوالیۀ تاریکی" را بالاخره دیدم. می توانست فیلم خیلی بهتری باشد. بزرگترین مشکلش اینجاست که قهرمانهایش (بویژه ژوکر) بیشتر از آنکه کار خودشان را درست انجام بدهند حرف می زنند. "جوکر" بیشتر از ده بار در طول فیلم از تفاوت دنیای قهرمانها با ادمهای معمولی حرف می زند (نقل به مضمون )و اینکه از مبارزه با بتمن لذت می برد. خوب این خیلی رو است. به قول منتقدها خیلی "گل درشت" است. این حرفها چیزهایی است که در فیلمهای اسطوره سازهای بزرگ تاریخ سینما با گوشت و خونمان حس می کنیم، که اگر قرار باشد هی از دهان قهرمان/ضد قهرمان بشنویمش به ضد خودش تبدیل می شود. شاید کمی بی ربط باشد اما فرقش مثل سکانس اخر "سامورایی" ملویل است با "حکم" کیمیایی. من که باورم نمی شد کارگردان بزرگی مثل کیمیایی متوجه نشود که گذاشتن این جمله که "اسلحه خالی بود" در دهان قهرمان فیلمش چقدر توی ذوق می زند. بگذریم . به نظرم فیلم که با کشته شدن "ریچل" و ناکامی ظاهری "بتمن" به پایان بالقوۀ خوبی رسیده بود بعد از آن افت میکند( از اینجا به بعدش می توانست قسمت دوم فیلم باشد) ولی پایان خیلی خیلی خوبش فیلم را نجات می دهد. حداقلش این است که یک "کریستسن بیل" دارد که بعد از فاجعۀ rescue dawn باز متقاعدمان می کند.

2- تازگیها "داریو آرجنتو" را کشف کرده ام( با پوزش از اینکاره های کافه که حتمأ تعدادشان کم نیست). باورم نمی شد که یک B movie ساز بتواند اینجوری دنیای شخصی و سبک منحصر به فرد خودش را در سینمای وحشت دنبال کند و کم خرج بودن و بازیگر مشهور نداشتن را به یک ویژگی مثبت در فیلمهایش تبدیل کند جوریکه بعد از تماشای فیلمهایش نمی توانید آنها را با بازیگران بزرگ و جلو ه های ویژه و صنایع بصری هالیوودی تجسم کنید.آرجنتو شاید از نظر هزینه و شرایط تولید یک "ردۀ دو" ساز باشد که هست، اما فیلمهایش از حیث درونمایه و فرم غنی ترین و بهترین فیلمایی است که در ژانر وحشت دیده ام.نیمۀ دوم فیلم cardplayer و همه جای فیلمهای do u like Hitchcock و third mother خون را در رگهایم منجمد کرد و خوب مگر از سینما چه می خواهیم. فعلأ دنبال دوتا فیلم اول از سه گانۀ "مادر"ش هستم که محمد باغبانی حسابی ازشان تعریف کرده است.

ساسان.ا.ك
سه‌شنبه 10 دي 1387 - 22:43
-4
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

راستش الان دارم به اين فكر مي كنم كه پارسال ما توي تعدادي از فيلمها شاهد چند تا قاتل زنجيره اي بوديم كه قرباني هاشون رو بر اساس شانس يا بهتره بگم بدون هيچ انگيزه ي قبلي انتخاب مي كردند. چقدر از اين قيافه ي بدون احساس خاوير باردم ترسيديم. يا زودياكي كه كسي نمي تونست بفهمه كيه. و اون طرف ماجرا كساني بودن كه در انتها مستاصل از جست و جوي قاتل، به عجز و ناتواني خودشون اعتراف مي كردند. خب الان هم توي اين فيلم با يك قاتل زنجيره اي ديگه اي سر كار داريم كه آرمانهاش فراتر از يك قاتل زنجيره اي معموليه. و البته اينجا سعي نمي كنه خودشو پنهون كنه. خب اين يعني تكامل اين قاتل زنجيره اي ما. اينجا جوكر داره با ايمان آدم بازي مي كنه و به قول خودش يك تكون كوچيك كافيه تا هاروي دنت رو مثل خودش كنه. هرچند كه در انتهاي فيلم مي بينيم كه هنوز اون ايمان در بين مردم وجود داره اما به شدت شكننده و اصلا هيچ اعتمادي به اين ايمان نيست. اين دنياي جديد ماست. دنيايي كه قاتل هاي زنجيره ايش دارن متكامل ميشن. و وقتي عطص از ستايش هرج و مرج (و نه آنارشيسم ) توي فيلم ميگه ترس برم ميداره. از خودم مي پرسم اگه اين اتفاق توي تهران خودمون مي افتاد آيا مردم توي كشتي ( حالا يك درياچه واسه تهران پيدا كنين ) همون كاري رو مي كردند كه توي فيلم ديديم؟ من خودم كه شك دارم.

-----------------------------------------------------------------

راستي قضيه چيه كه ما داريم فيلمهاي كمدي مي سازيم و حسابي سرخوشيم با خودمون و هنوز دنبال عروسي و بله گرفتن از عروس ولي هاليوود يه خورده داره احساس نا امني مي كنه؟ اونها بدبين شدند يا ما خيلي خوشبينيم؟

امین
سه‌شنبه 10 دي 1387 - 23:31
-1
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

بذار اول برای برای خودمون و بخصوص برای خودمون مطرح کنیم .

چرا ما باید حتما یک راه را انتخاب کنیم ؟

میشه . قبول کنید که میشه . بستگی به شرایط داره. یه موقعی مسیرها دارای هدفهای مختلف نیز میباشند که این متفاوت است بااین که هدفها یکی باشد و مسیرها مختلف. وقتی هدفت از انتخاب هر کدوم از این راهها یکی است دیگه چه تفاوتی دارد؟ در این شرایط است که می توان هر دوراه را دوست داشت و یکی رو انتخاب کرد. مزخرف دارم میگم . مگه نه ؟ از یه طرف دلم میگه که باید از هر دو راه بری . اما از یه طرف عقل و منطق میگه که باید یکی رو انتخاب کنم.

اما جوکر و دوایی.

دوایی بزرگه . مگه نه ؟ می تونیم انکارش کنیم ؟ مسلما نه . نمی دونم دقیقا دوایی کی از ایران رفت. اما حدس میزنم من اون موقع اصلا نبودم. اما بزرگیش از صحبتهایی که ازش شده و کتاباش متوجه شدم. مطمئنا سالها تو قلب ما خواهد ماند .

اما جوکر . یه جوری می تونیم بگیم خاکستریه. منو می دونید یاد کی میندازه ؟ یاد گشتاسب تو سارا. اما همون جور که گشتاسب ارا رو سالها دوست دارم . جوکر هم گو شه ای از ذهنم . اشغل خواهد کرد.

اما خیلی بهتر بود بدون واسطه و نماد و از این حرفها مخاص کلوم و می گفتی. حرف تو و تعبیر من و خیلی از این بچه ها میشه همون کیمیایی و دوایی .

می دونی چیه امیر خان قادری عزیز . مشکل از تفکر ما ایرانیهاست . تفکری که باعث فرار ( بی تعارف فرار کرده) دوایی میشه و سبب تخریب و رنجوندن کیمیایی میشه . ما هستیم که تو مغزمون میخواهیم برای همه چی و هرکاری راهی و دلیلی بتراشیم.

مطمئنا همون قدر که کیمیایی میگه ای کاش بعد انقلاب فیلم نمی ساختم دوایی هم میگه ای کاش میموندم و تو سینما تاثیرم رو می ذاشتم. .

قبول کنید اگر قرار بود کیمیایی هم مثل دوایی بره. مهر جویی هم مثل این دوتا باشه . تقوایی جای 10سال یکبار 20سال به 20سال فیلم میساخت . با وجود اینکه کسانی مثل کیارستمی و جعفر پناهی و بهمن قبا دی هم تاثیر قابل توجهی در این سینمای نیمه جون و زپزتی(زپزتی.ظپرتی.ضپرتی) ندارند دیگه سینمایی باقی نمی موند که من شما بخواهین دربارش بحث کنیم و فکر کنیم.

از یه منظر دیگه هم می تونیم نگاه کنیم. از کجا معلوم که دوایی می موند و به سرنوشت کیمیایی و ... دیگران مبتلا نمی شد . مگر نه اینکه ادمهایی مثل خیابانی به راحتی اجازه اهانت به هوشنگ گلمکانی رو می دهند. خوب ما باید به همه چی شک کنیم.

اما من از کیمیایی متشکرم که باعث شد من و خیلیها عاشق سینما شویم . و ماند و با وجود ضربه خوردن بخاطر عشقش ( سینما و مردم ) کار کرد.

ای کاش دوایی هم میماند و من که دو سه نسل باهاش اختلاف دارم. خودم میشناختمش و کشفش می کردم. همون جوری که از ردپای گرگ در سنین پایین عاشق کیمیایی شدم.

اما من هردو را انتخاب خواهم کرد . وشکی هم دراین موضوع ندارم . هر دو برای من جاودانه هستند.


سه‌شنبه 10 دي 1387 - 23:35
-16
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

یه مصاحبه خوب با رحکانیان تو اعتماد چاپ شده .

بخونید.

هومان فرزادیگانه
چهارشنبه 11 دي 1387 - 7:28
-4
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

دیشب برای بار سوم مامامیا رو دیدم. یادمه قبل از اینکه فیلم به دستم برسه ، خیلی منتظرش بودم. نمیدونم به خاطر عشق و علاقه م به موسیقی بود یا صحنه های کوتاه آنونسش جذبم کرده بود. فقط میدونم که چند روز قبلش فیلم across the universe و قبل از ان هم I'm not there رو دیده بودم و با هردوتاشون کیف کرده بودم. با اینهمه اتمسفر زیبا و دریغ انگیز اولی ،برگرفته از دوران طلایی موسیقی و پیچیدگی خلاقانه دومی، شاید ناشی از پیچیدگی شخصیت عجیب باب دیلان، سحرم کرده بود. میدونستم که با این یکی هم کیف میکنم. مخصوصا به خاطر اینکه مملو بود از ترانه های جاودانی گروه پاپ محبوب abba که هنوز هم که هنوزه از قله های پاپ محسوب میشه. دفعه اول هرچی که فیلم به سمت انتها میرفت کمتر راضیم میکرد. احساس کردم که داستان فیلم داره کم میاد و ترانه های خوبش هم همچنین ولی بار دوم باهاش خوش بودم. تا اینکه برای بار سوم هم دیدمش و بازم باهاش خوش بودم. سرخوشی بی محابای فیلم آدمو به دورانی میبره که هیشکی از فرداش نمیترسید. اتمسفر رویاییش جادوت میکنه و ترکیب ترانه های سرخوشانه و دریغ انگیز abba طیفی از احساسات آدم رو درگیر میکنه. بار دیگه بهت نشون میده که موسیقی خوب، اونیه که از دل میاد و با تمام وجود ساخته میشه. هر ترانه شخصیت منحصر به فرد خودش رو داره. ساختار فیلم شاید به قدرتمندی اون دوتای دیگه نباشه ولی میتونه به اندازه اونها لذت بخش باشه ولی لذتی از جنس دیگه. حضور اعجاب انگیز مریل استریپ تو این سن و سال آدمو امیدوار میکنه. تو این دیدار سوم به نظرم یکی از چند نکته آزار دهنده فیلم ، حضور معذب پیرس برازنانه. در حالیکه در برابرش استلان اکارسگارد رو میبینیم که با تمام وجود داره با همه چیز فیلم کیف میکنه و این رو به بیننده هم منتقل میکنه. راز لذت بردن از یه چنین فیلمی رها کردن حوزه منطقه و اینکه بتونی خودتو دربست به احساست بسپری. اینکه بخوای با تمام وجود حس فیلم رو بگیری و بهونه های اخلاقی و منطقی نگیری.


چهارشنبه 11 دي 1387 - 8:48
35
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

به حامد صرافی زاده بخاطر نظرش در مورد کافه:

بجای اینکه به تاریکی لعنت بفرستید یک شمع روشن کنید.

سرپیکو
چهارشنبه 11 دي 1387 - 12:37
14
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

حافظه پرونده تخیل، گنجینه عقل، دفتر ثبت وجدان، و مخزن اندیشه است. حافظه آفریده ای هوس باز و مستبد است. هرگز نمی توانیدبگویید که از کرانه دریای زندگی چه سنگ ریزه ای را برمی گیرید ودر گنجینه خود نگاه می دارد یا کدام گل ناشناخته ای را از مزرعه می چیند و به عنوان رمز اندیشه هایی که در اعماق قرار گرفته اند و روزی اشک به چشم می آورند حفظ می کند. وبا این همه در این شک ندارم که مهمترین چیزها آن ها هستند که بهتر به یاد می آیند. (هنری وان دیک)

حامد ب
چهارشنبه 11 دي 1387 - 13:23
8
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...
سلام؛ تو خبرهاي سايت خواندم كه قرار است فيلمهاي هيچكاك و فورد را پخش كنند. اين دست اتفاقها براي دوستداران سينماي كلاسيك هميشه جذاب بوده است. هر چند ممكن است براي نسلهاي قبلي جشنواره رو تكراري باشد. اميدوارم اين اتفاق حتما بيافتد اما با چند شرط: 1. نسخه هاي 35 مثل دوره هاي بيادماندني فيلمخانه 2. يك سينما با پرده بزرگ انتخاب شود. (پيشنهاد من سينما صحرا، آفريقا، فلسطين1 است.) حتما قبول داريد تماشاي اين آثار مثلا در سالن 3 و 2 عصرجديد چندان لطفي ندارد. راستي كسي مي داند چرا ديگر دوره هاي فيلمخانه برگزار نمي شود؟

امیر: اظهار نظر خوب و به جایی بود. به خصوص تاکید روی 35 میلی‌متری بودن فیلم ها. نسخه DVD که همه جا پیدا می‌شود.
جمشید سعیدی
چهارشنبه 11 دي 1387 - 17:29
-5
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

می خواستم درباره شوالیه تاریکی و قضیه جوکر بنویسم اما تو نوشته حامد صرافی زاده چیزی پیدا کردم که قلقلکم داد تا حرفهای دیگری بزنم. به نظرم با دیدن دو فیلم از وونگ کاروای هم می شود پرونده تشکیل داد. مثلا اگر در همان دو فیلم چیزی را کشف کنی که ارزش پرونده در آوردن داشته باشد خوب چه ایرادی دارد. البته که آن پرونده کامل و جامع نیست ولی تکلیف آن چیزی که کشف کرده ای چه می شود. و به نظرم قرار نیست که امیر قادری در نوشته هایش به همه فیلمهای جهان متعهد باشد و درباره شان بنویسد و اظهار نظر کند. و همینکه به تعهدش در قبال فیلمهایی که دوستشان داشته عمل کرده و درباره شان نوشته خودش امتیاز ویژه ای است. و اما فراگیر شدن اسمها و موج های خاص، به نظرم به خاطر نوشتن و پر کاری امیر قادری نیست، که بیشتر به خاطر کم کاری و بی تفاوتی دیگران است. اینکه دیگران نتوانسته اند آن طور که باید از معیارها و سلیقه های سینمایی شان دفاع کنند و حرف بزنند خوب حتما دلیلی دارد، که آن هم بماند برای بعد. و باز به نظرم نمی شود به شیفتگی دیگران ایراد گرفت. اینکه درباره چیزهایی بنویسی که دوستشان داری چیز بدی نیست ولی اینکه آیا نثر شیفته وار آزاردهنده است؟ خوب مقوله دیگری است و می شود درباره اش بحث کرد.

در مورد شوالیه تاریکی هم به نظرم دیگر زیادی طرف جوکر را گرفته اید. جوکر همه فیلم نیست. بتمن هم به اندازه جوکر جالب است. اتفاقا خود بتمن از بین دو راه جوکر و دوایی بودن، جوکر بودن را انتخاب میکنه و اگر آخر سر شهر را ترک می کنه و راه دوایی را می رود خوب همه اش به خاطر مصلحت شهر و دور و بری هاشه. دلایل بتمن برای انتخاب راه دوایی همان قدر مهمه که دلایل جوکر برای جوکر بودن. پس اینقدر راحت بی خیال بتمن نشوید.

از قديمي هاي كافه
چهارشنبه 11 دي 1387 - 18:12
8
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

حکایت ما

مارها قورباغه‌ها را مي‌خوردند و قورباغه‌ها غمگين بودند

قورباغه‌ها به لک‌لک‌ها شكايت كردند

لک‌لک‌ها مارها را خوردند و قورباغه‌ها شادمان شدند

لک‌لک‌ها گرسنه ماندند و شروع كردند به خوردن قورباغه‌ها

قورباغه‌‌ها دچار اختلاف ديدگاه شدند

عده‌ای از آنها با لک‌لک‌ها كنار آمدند و عده‌ای ديگر خواهان باز‌گشت مارها شدند

مارها باز‌گشتند و هم‌پای لک‌لک‌ها شروع به خوردن قورباغه‌ها كردند

حالا ديگر قورباغه‌ها متقاعد شده‌اند كه برای خورده شدن به دنيا می‌آيند!

تنها يک مشكل برای آنها حل نشده باقی مانده است:

اين‌كه نمی‌دانند توسط دوستان‌شان خورده می‌شوند يا دشمنان‌شان!*

کاوه اسماعیلی
چهارشنبه 11 دي 1387 - 21:19
-12
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...
در مورد شانسهای اسکار که امیر حسین جلالی گفت باید بگم ما هم بدمان نمی آید گاس ون سنت اسکار را بگیرد(به خصوص که پارانوید پارکش را خیلی دوست داشتم.بیشتر از همه فیلمهای دیگرش)....و اینکه پسر دنی بویل را دست کم نگیر(آن منفی را هم به خاطر همین من بهت دادم.افشاگری کرده باشم.)اما در مورد این منفی و مثبت ها ایده بدی نیست.ولی گویا بعد از هر رای دادن یکبار باید صفحه دوباره لود شود که به ریسکش نمی ارزد مگر اینکه زورمان به امیر حسین برسد(خوب میشد مثل بالاترین راحتتر این اتفاق می افتاد)...نظر بچه ها درباره دوایی و جوکر بودن را دوست داشتم و چیز تازه ای برای اضافه کردن ندارم.درباره مامامیا هم البته دوست دارم این فضای بحث در مورد خیلی از فیلمهای دیگر هم در بگیرد تا آدم حرفهایش را بیرون بریزد.مثلا ما مردیم و کسی درباره مونیخ پا نداد.می ماند شب عید و سال نو و به قول کسی که میگفت"انگار نزدیک عید نیست.انگار نزدیک هیچ عیدی نیست."و من که یادم میآید پارسال شب کریسمس بابانوئل سینمایی محبوبم را جین هکمن در ارتباط فرانسوی گفته بودم.و یک چیز دیگر...با این قضیه نمایش فیلمهای فوردو هیچکاک و کاپولا به نظر میرسد باید کلاه کابوییمان را در بیاوریم و امسال به جشنواره بیاییم.کسی هست دست ما را بگیرد. بین آن لوکیشن هایی که گفتم چند دقیقه اخر کسوف آنتونیونی را فراموش کرده بودم.نمایش تمام مکانهایی که قرار بود آلن دلون و مونیکا ویتی دوباره آنجا با هم ملاقات کنند که این ملاقات شکل نگرفت.

امیر: ...همیشه بهتر از این مطلب‌ات را تمام می‌کردی: «...که این ملاقات شکل نگرفت.»! این چه جور توصیف پایان کسوف آنتونیونی است؟ حواس‌ات کجاست. جدی نمی‌گیری کار رو.
نوید غضنفری
چهارشنبه 11 دي 1387 - 23:19
-145
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

سلام. این بار فقط به عنوان یک مدافع سرسخت «ماما میا!»ی عزیز آمده ام!

دوستان، اصلا خیال ندارم توضیح واضحات بدهم، اما گویا توزیع روزنامه فرهنگ آشتی، همچنان بد و بی رمق است! لینک پرونده ای که برای این اثر سراسر بلاهت و حماقت (نمونه اش سکانسی است که استاد برازنن، دست در جیب زل زده به استریپی که دارد «The Winner Takes it all» را اجرا می کند!) با رفقا درآورده ایم را در روزنوشتم قرار داده ام، بخوانید. اما برای ورود به دنیای این موزیکال به ظاهر ساده، توصیه می کنم مستند «The Winner Takes it All»؛ قصه آبا را حتما اول ببینید. این گروه 4 نفره، تمام مفاهیم یک کمدی رمانتیک را در ذات گروه شان دارند. ابتدا اگنتا و یورن ازدواج می کنند و سال ها زندگی مشترک، بعد بنی و آنی فرید، و پس از آن موفقیت های پی در پی گروه و بعد دو طلاق و جدایی و بعد هم که فروپاشی کامل گروه! چه موقع؟! وسط اوج ضد جریان های دهه 1970!

منتقدی توی همین مستند قصه آبا می گوید که آن موقع و وسط راک ها، «آبا» می آمد و منزجر کننده ترین (برای ما) ترانه های پاپ/ دنس را اجرا می کرد و همین قدر ساده انگارانه در چارت های موسیقی اول می شد! بنابراین شک نکنید که موفقیت فعلی و یقینا در آینده نسخه سینمایی این موزیکال (می دانید که نمایش اش محبوب ترین در انگلستان بوده و هست) کاملا اصیل است و نه از روی ذوق مرگی کسی مثل من و شما!

موقع تماشای فیلم کلیدی را برای ورود به دنیای پشت آن در دست داشته باشید دوست گرامی؛

اگنتا و یورن بعد از ازدواج شان به جزیره ای در اطراف استکهلم نقل مکان می کنند که توی همان مستند به اش به تفصیل پرداخته می شود، جزیره ای رؤیایی که یک سال بعد، آنی فرید و بنی را هم به آن جا می کشاند، بسیاری از هیت های آبا توی آن جزیره شکل می گیرند (و این آیا داستان فیلم و این موزیکال نیست؟ سوفی به مثابه هرکدام از ترانه های خلق شده توی آن جزیره توسط گروه) سوفی (ثمره دوران 10 ساله در اوج گروه) در جست و جوی هویت/ خالق خویش است و دیت آخر هم که به این نتیجه می رسند که اصلا چه اهمیتی دارد خالق کیست (مگر معلوم است که ترانه خوب «Dancing Queen» گروه را دقیقا کدام یک از اعضای گروه ساخته؟ این ترانه را یورن در همان مستند توضیح می دهد که چگونه در یک صبح رؤیاگون توی آن جزیره دورهمی ساخته اندش) مسأله اصلی این است که 10 سال این گروه موسیقی پایکوبی کرده اند و شادی تزریق کرده اند و در یک کلام Entertainment کرده اند ( وآن ها از ناکامی ها و سرخوشی های روزمره شان، سرگرمی ساخته اند دوستان، همچنان که یورن و اگنتا، ترانه «The Winner takes it all» را برای جدایی شان نوشته و خوانده اند) و بعد هم که نخود نخود، هر که رود خانه خود. نمیدانم، در یادداشتی که برای «ماما میا!» نوشته ام، این هایی که الان گفتم در نیامده یا واقعا ماجرای توزیع بد روزنامه انقدر جدی است!

...

پی نوشت: می خواستم یرای آن یادداشت توی روزنامه تیتر بزنم؛ «بارانِ پدر»!، «It's Raining Men» را در «خاطرات بریژیت جونز» که یادتان مانده؟ سکانسی که یکهو رنه زول وگر چند عاشق پیشه پیدا می کند را مقایسه کنید با سکانس ترانه «چه می خواهی؟/ Voulez-Vous» «ماما میا!»، جواب می دهد.

Reza
پنجشنبه 12 دي 1387 - 0:19
-6
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

1- یه مسافرت و بعدشم یه آنفولانزای وحشتناک باعث شد یه مدتی به اینجا سر نزنم و الان میخوام حدود 200 تا از کامنت های روزنوشت قبلی و کامنت های این روزنوشت رو بخونم .

2- نظر سنجی روزنوشت قبلی راجع به لوکیشن های مورد علاقه بود ؟ نوشته مانا رو دیدم که به موارد جالبی اشاره کرده بود . من فعلا اینها یادم میاد :

خونه ی فرد و رنه در"بزرگراه گمشده " ، عاشق فضای بیرونی و داخلی این خونه ام با اون پنجره ها و راهروهای باریکش - آپارتمان های دوروتی در "مخمل آبی" و پولانسکی در " مستاجر " و خونه ی دور افتاده ی فیلم" مرگ و دوشیزه" . هتل های "بارتن فینک" و "تلالو" . دهکده ی "هفت سامورایی" - قایق " چاقو در آب " و لندن کثیف و دود گرفته و تاریک در قرن های 18 و 19 در فیلم های مختلف .

3- "در بروژ " رو دیدم و به نظرم فیلمی معمولی اومد ؛ منتظر نوشته امیر درباره اش هستم ببینم نظرم عوض میشه یا نه .

سعيده
پنجشنبه 12 دي 1387 - 14:26
-8
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

ايول حسابي بحث تو كافه داغه دوست دارم همه كامنت ها رو بخونم اما متاسفانه اين روزا اصلا وقت نمي كنم كه بيام و كيف عالي رو ببرم مي ام يه سر و گوشي آب مي دهم و مي رم دم همتون گرم آدم دلش برا شماها تنگ ميشه فكر كن! يه دنيا فيش و مطلب و مقاله هاي ننوشته شده و با امتحاناي سخت انتظارمو مي كشن از يه طرف هم اين ميگرن لعنتي كه نمي دونم از كجا سرو كله اش پيدا شده دست بردار نيست خواب هم كه قربونش برم اصلا به چشمم نمي آد وقتي هم بياد اصلا خواب عميقي نيست تو اين اوضاع پريشب حسابي داغ كرده بودم دلو زدم به دريا نشستم تا صبح دوبار پشت سرهم بلاينقطع ديپارتد رو ديدم يك حالي بردم حالي بردم يه دنيا زندگي ريخت رو سرم اصلا از ديدن اين فيلم سير نمي شم حسابي حالمو جا اورد من چقدر با بازي كاپريو تو اين فيلم حال مي كنم اين فيلم از اون فيلماييه كه هنوز كه هنوزه نمي تونم دربارش بنويسم چون وقتي مي خوام حسم از صحنه هاي محبوم رو بگم بايد وايسم بعد با هيجان و با صداي بلند و چشمان گشاده اون صحنه رو بازگو كنم و بعد دستام رو بكوبم به هم و بگم واقعا كه آدم كفش مي بره! ديشب هم يواشكيه خودم بدو بدو نشستم فيلم كافه ستاره رو گذاشتم و تيكه هاي دوست داشتني كه حامد بهداد بازي كرده رو تند تند ديدم اخ كه چقدر من با بازي بهداد تو اين فيلم حال مي كنم ديوونه اونجايي هستم كه بهداد داره رو پشت بوم ديش ماهواره رو تنظيم مي كنه بعد ملوك هم كه تو عوالم خودش سر مي كنه بعد بهداد گرمش ميشه و كتش رو در مي آره ملوك با اشوه مي گه بدينش به من بعد بهداد مي گه نه مرسي اون نگاه و حالت تند و سريع بهداد در حين اين كه تشكر مي كنه و كت رو سريع تو بغلش مي گذاره بعد دوباره به كارش مشغول ميشه خيلي برام شاه پلانه! خلاصه اينكه سينماست ديگه جادو مي كنه معجزه مي كنه كي مي گه معجزه وجود نداره؟ حسابي خوش باشيد و سعي كنيد خوش بگذره.

امین
پنجشنبه 12 دي 1387 - 23:46
18
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

به دور از هر چی سینما و فیلم.

می خوام یه خبر بدم .

اول ژانویه تولد(( سالینجر ))بود.

به همه ((هولدن)) ها تبریک میگم.

امین
جمعه 13 دي 1387 - 0:2
-16
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

چرا این همه بی حال می نویسی؟

این اخریه مثل این مبتدیا بود.

خسته ای ؟

یا جور در نمیاد؟

از قدیمی های کافه
جمعه 13 دي 1387 - 12:27
3
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

حکایت ما

مارها قورباغه‌ها را مي‌خوردند و قورباغه‌ها غمگين بودند

قورباغه‌ها به لک‌لک‌ها شكايت كردند

لک‌لک‌ها مارها را خوردند و قورباغه‌ها شادمان شدند

لک‌لک‌ها گرسنه ماندند و شروع كردند به خوردن قورباغه‌ها

قورباغه‌‌ها دچار اختلاف ديدگاه شدند

عده‌ای از آنها با لک‌لک‌ها كنار آمدند و عده‌ای ديگر خواهان باز‌گشت مارها شدند

مارها باز‌گشتند و هم‌پای لک‌لک‌ها شروع به خوردن قورباغه‌ها كردند

حالا ديگر قورباغه‌ها متقاعد شده‌اند كه برای خورده شدن به دنيا می‌آيند!

تنها يک مشكل برای آنها حل نشده باقی مانده است:

اين‌كه نمی‌دانند توسط دوستان‌شان خورده می‌شوند يا دشمنان‌شان!

سرپیکو
جمعه 13 دي 1387 - 12:38
2
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

از دوستان کسی ایمیل آقای «مسعودفراستی» رو داره؟لطفا اگه ایمیل یا آدرس اینترنتی از آقای فراستی دارید بهم خبر بدید... ممنون میشم...ایشان را اولین بار در مجموعه برنامه (سکانس برتر) که از شبکه 4 پخش میشد شناختم و شیفته گفتار و نقدهای شان درباره سینما شدم... تا آن حد که دلم میخواهد یک شبکه تلویزیونی خصوصی داشته باشم و آقای فراستی بیاید در آن شبکه هر روز درباره سینما صحبت کند!... آخرین بار ایشان را در برنامه سینما 4 دیدم که فیلم (آخرین هورا)ی جان فورد را بررسی میکردند. صدا و شیوه بیان آقای فراستی شاعرانه است... هر جا که هست برایش آرزوی سلامتی دارم که حق مسلم اوست.

serpico_h2006@yahoo.com

بهروز خیری
جمعه 13 دي 1387 - 14:5
-12
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...
به نامِ نامیِ «دوست» - بدی، شاملو، انشتین، فرزاد، دوایی، جوکر، تنهایی و من – توصیه هایِ ایمنی * از عزیزانی که به مطالبِ قاطی پاطی و طولانی آلرژی دارند، خواهش می کنم این کامنت را نخوانند. * عزیزانی که به مطالبِ طنز آن هم وسطِ بحث هایِ جدی اعتقادی ندارند از خواندنِ مطالبِ داخلِ پارانتز احتراز( با همین «ح» و «ز» درست است از لغت نامه ی ِ«دهخدا» چک کردم.) کنند. ( راستش می ترسم از این امتیازهای منفی زیاد بدهید از آخر اول شوم. پس نگویید نگفت ها.) نگرشها. زاویه دید. دیدن شرها یا خوبیها. رسیدن از خوبی به خوبی، از شر به خوبی. تنهایی و تن هایی. رستگاری. آزادی .انسانها و تفکیک مفهوم شر و بد بودن با اعمال بد و بد کردنها. قطب نما و دیدگاهها. رنج و گنج ... و عشق. این شعرِ زنده یاد «شاملو» را به خاطرِ تمامِ اینها و خیلی چیزهایِ دیگربه شکلی وحشتناک دوست دارم. نگاه کن ۱ سال ِ بد سال ِ باد سال ِ اشک سال ِ شک. سال ِ روزهاي ِ دراز و استقامت‌هاي ِ کم سالي که غرور گدائي کرد. سال ِ پست سال ِ درد سال ِ عزا سال ِ اشک ِ پوري سال ِ خون ِ مرتضا سال ِ کبيسه... ] چه حسنِ تصادفی، امسال هم کبیسه هست. [ ۲ زنده‌گي دام نيست عشق دام نيست حتا مرگ دام نيست چرا که ياران ِ گم‌شده آزادند آزاد و پاک... ۳ من عشق‌ام را در سال ِ بد يافتم که مي‌گويد «ماءيوس نباش»؟ ــ من اميدم را در ياءس يافتم مهتاب‌ام را در شب عشق‌ام را در سال ِ بد يافتم و هنگامي که داشتم خاکستر مي‌شدم گُر گرفتم. زنده‌گي با من کينه داشت من به زنده‌گي لبخند زدم، خاک با من دشمن بود من بر خاک خفتم، چرا که زنده‌گي، سياهي نيست چرا که خاک، خوب است. □ من بد بودم اما بدي نبودم از بدي گريختم و دنيا مرا نفرين کرد و سال ِ بد دررسيد: سال ِ اشک ِ پوري، سال ِ خون ِ مرتضا سال ِ تاريکي. و من ستاره‌ام را يافتم من خوبي را يافتم به خوبي رسيدم و شکوفه کردم. تو خوبي و اين همه‌ي ِ اعتراف‌هاست. من راست گفته‌ام و گريسته‌ام و اين بار راست مي‌گويم تا بخندم زيرا آخرين اشک ِ من نخستين لبخندم بود. ۴ تو خوبي و من بدي نبودم. تو را شناختم تو را يافتم تو را دريافتم و همه‌ي ِ حرف‌هاي‌ام شعر شد سبک شد. عقده‌هاي‌ام شعر شد همه‌ي ِ سنگيني‌ها شعر شد بدي شعر شد سنگ شعر شد علف شعر شد دشمني شعر شد همه شعرها خوبي شد آسمان نغمه‌اش را خواند مرغ نغمه‌اش را خواند آب نغمه‌اش را خواند به تو گفتم: «گنجشک ِ کوچک ِ من باش تا در بهار ِ تو من درختي پُرشکوفه شوم». و برف آب شد شکوفه رقصيد آفتاب درآمد. من به خوبي‌ها نگاه کردم و عوض شدم من به خوبي‌ها نگاه کردم چرا که تو خوبي و اين همه اقرارهاست، بزرگ‌ترين ِ اقرارهاست. ــ من به اقرارهاي‌ام نگاه کردم سال ِ بد رفت و من زنده شدم تو لبخند زدي و من برخاستم. ۵ دل‌ام مي‌خواهد خوب باشم دل‌ام مي‌خواهد تو باشم و براي ِ همين راست مي‌گويم نگاه کن: با من بمان! «فرانک. اِ .کلارک» :ما در بین کسانی که با ما هم عقیده اند، احساس آرامش داریم، ولی وقتی بزرگ می شویم که بین کسانی باشیم که با ما هم عقیده نباشند. «فرزادِ خوب»، خوشحالم که اشتباه کرده ام و مطلوبتان ثابت کردنِ بی عدالتیِ خدا نبوده، از کج فهمی و حماقتم معذرت می خواهم. دیالوگی از «فارست گامپ» فارست گامپ: ممکنه من احمق باشم ولی بی شعور نیستم. Forrest Gump: Stupid is as stupid does. (البته این ترجمه رو از این دیالوگ جایی دیدم و خوشم آمد. اینجا هم به این شکلش بیشتر به دردم می خورد. همکارم تعبیر جالبی از این ترجمه داشت که حماقت حالتی است موقتی و بی شعوری همیشگی است. راستی فارست گامپ بودن یا جوکر بودن؟) از آنجایی که معتقدم قضاوت مخصوصِ خداست در موردِ انشتین، تفکراتش، نتایج و اثر اعمالش قضاوت نمی کنم و این به خاطرِ مرعوب بودن نسبت به ارائه کننده یِ نظریه یِ نسبیت نیست، بلکه به علتِ نداشتنِ علم به تمامیتِ لحظه های زندگیِ این عالمِ شهیر است. ( عجب اعتماد به نفسی دارم من ) از طرفی مطمئن هستم او نیز همچون هر انسانی مجموعه ای از خوبها و بدها بوده است. ( چشم بسته غیب گفتم.) ولی اگر در برآیند، بد هم بوده باشد به طورِ قطع بدی نبوده است. برای من شناختِ تقریبی در موردِ یک شخص نتیجه یِ سطحِ زیرِ نمودار و انتیگرالِ اعمالِ او است و نه نقاطِ روی نمودارش و برای شناختم به علتِ سنگینی جهلم نسبت به معلوماتم، تقریبی نسبی قائلم. ( بروم یک نوشابه برای خودم باز کنم.) کما اینکه در این موردِ به خصوص با تاسی به سخن «حضرتِ علی» «چه» می گوید برایم مهم بوده نه «که» می گوید. «فرزادِ عزیز» به یاد ندارم نقلِ قول کردن از کسی به معنی طرفداری از او یا قبول کردنِ بدونِ قید و شرط از او معنی شده باشد. من این جمله را به عنوان تاکیدی بر باورم آورده ام و شما می توانید با آن مخالف باشید. در این حوزه دوست دارم از باور هایم و ریشه هایِ آن صحبت کنم و اگر بدانم چگونه به این باورها رسیده ام چرا باید از به نقد کشیده شدنِ آنها رنجیده شوم؟ اگر چه باور داشتن به چیزی و جاری و ساری کردن باور در اعمالمان مقوله هایِ متفاوتی هستند که درجه یِ منطبق شدن این دو، به تعبیریی درجه یِ ایمانِ فرد را معلوم می کند و اعتماد به نفس نیز که یکی از عزیزان درباره اش نوشته بود می تواند مولودِ همین درجه یِ ایمان باشد. ( نتیجه منطقی : برای مومن بودن یا باید اعمالمان را دستِ بالا بگیریم یا باورهایمان را دستِ پایین.)( نتیجه اخلاقی : هر مومنی، مومن نیست یا درجه یِ مومنی اش فرق می کند.) منظورم این است که صحبت کردن در موردِ چیزی دلیل بر بکار گرفتنِ آن در زندگیمان نیست.( خودمانی ترش اینکه من بچه مثبت نیستم.) ( قابلِ توجه خودم که بچه مثبت بودنِ زیاده از حد امروزه به عنوانِ ضدِ ارزش شناخته می شود.) ( نتیجه اخلاقی، از زیاد بودنِ هرچیزی مرض حاصل می شود.) ( امیدوارم این همه ویرگول و کسره را درست به کار برده باشم.)( چقدر پارانتز باز و بسته کردم.) آشنایِ عزیزِ نادیده کمترین نقد را بر منطقم داشته اید و بیشتر بر نا صالح بودن شخصیتِ شخصی که از او نقلِ قول کرده ام تاکید کرده اید. معجزه و زاویه نگاه کردن به آن شاید از طرفِ شما و من کمی متفاوت باشد. برایِ من معجزه پدیده ای بدونِ علت و معلول نیست بلکه علت و معلول آن در حیطه یِ ادراکِ من نیست. برای همین صحبت کردن از آن را نسخه یِ پا در هوا و مبهم نمی دانم به خصوص در حوزه یِ باور و اعتقادات که معتقد به چوبین بودنِ پای استدلال هستند، من از منطق فازی که مطمئن هستم به خوبی با آن آشنا هستید بهره برده ام.( به عبارتی با علم به چوبین بودن پای استدلالیون باز هم استدلال کرده ام.)( خودمانیم عجب خرفتی هستم.) در وادیِ عرفان هم نمی توانم هیچ ادعایی داشته باشم که منِ خراب اندر خمِ یک کوچه ام ولی معتقدم عارف کسی است که به عرفانِ عملی رسیده باشد و چنین کسی هم «دودش کم و سوزش زیاد است». به عبارتی عارف را باید از کارش شناخت نه از ادعایش. تا جایی که در یاد دارم در نوشته هایم ادعایی نداشته ام ولی همین که شما از خواندن آنها به چنین نتیجه ای رسیده اید باید بازنگری در آنها داشته باشم. به هرحال تشکرِ مخصوصِ مرا به خاطرِ این ریز بینی هایتان و اینکه مرا وادار به تفکرِ بیشتر در موردِ نوشته هایم کرده اید، بپذیرید. دیالوگِ یکی از «پست ترین دوست داشتنی ها سینما» یادته یارو چی گفت: تو ایتالیا به مدت 30 سال پایینتر از بورگیاس همه جا میدان جنگ بود و چیزی که داشتند کشت و کشتار بود و حمام خون، اما چی تحویل دادن میکل آنژ، لئوناردو داوینچی و رنسانس. در سوئیس عشق برادرانه داشتند و 500 سال دموکراسی و صلح و صفا و چی تحویل دادن؟ ساعت کوکو دار. به امید دیدار هالی. Remember what the fella said: In Italy for 30 years under the Borgias they had warfare, terror, murder, and bloodshed, but they produced Michelangelo, Leonardo da Vinci, and the Renaissance. In Switzerland they had brotherly love - they had 500 years of democracy and peace, and what did that produce? The cuckoo clock. So long Holly. انسان اشرفِ مخلوقات- به زعمِ من بزرگترین معجزه یِ خالق یگانه مان - متغیری است میانِ دو بی نهایت، بی نهایتی که از فرشته بالاتر می رود و بی نهایتی که از دیو و دد پایین تر می نشیند. عده ای جایی در آن میانه ها با محدوده یِ ِتلورانس کم را انتخاب می کنند و گروهی در عرش و گروهی در فرش سیر می کنند. در این میان عده ای هم در میل کردن به بی نهایت بالا و پایین در رفت و آمد هستند. مشخص شدنِ محدوده ی ِهر شخص شاید ملاکِ خوبی برای انتخابِ شیوه و روشِ زندگی او باشد. گروهی به حداقل ها قانع هستند و گروهی در هر چیز نهایت را جستجو می کنند چه خوب و چه بد. در این بین هرکس بالا تر می رود پتانسیلِ ارتفاع سقوطش نیز بالاتر می رود و این ریسکی است که برای همه مطلوب نیست . «فرانک. اِ .کلارک» : اگر جاده ای پیدا کردید که در آن مانعی وجود ندارد ، به احتمال زیاد آن جاده به جایی نمی رسد در این بین چه بسیار کسانی که از بدی به خوبی رسیده اند و برعکس و هر کس باید با توجه به نیازها و خواسته هایش به بهینه ها و اوپتیموم هایش برسد. این گونه است که راههایِ رسیدن به مطلوب می تواند برای هرکس متفاوت باشد چون این مفاهیم به شدت پارامتریک هستند و رابطه هایِ مستقیم و معکوس با یکدیگر دارند. «میکل آنژ»: بزرگترین خطریِ که بیشتر ما را تهدید می کند پایین و قابل دسترس بودنِ اهداف مان است و نه بلند بودن و غیرقابلِ حصول بودن آنها. ( میدانم آخرِ سر این آقایِ قادری پایینِ این کامنت با آن قلمِ آن رنگی اش می نویسد چرا این همه مطلب را در یک کامنت آوردی؟ آخه اخوی ته سوالهای عالم رو پرسیدی انتظار داری چی، تو دو خط نسخه اش رو بپیچیم؟ آقا ربط داره دیگه. ته سوالهای عالم به همه چی ربط داره.) دیالوگی از «راننده یِ تاکسی» تراویس بیکل: تنهایی در تمامیِ زندگی مرا تعقیب کرده است. همه جا در بار، در کار، پیاده رو، فروشگاهها، همه جا . جایی برایِ فرار نیست. من مردِ تنهایِ خدا هستم. Travis Bickle:"Loneliness has followed me my whole life. Everywhere. In bars, in cars, sidewalks, stores, everywhere. There's no escape. I'm God's lonely man." در موردِ تنهایی، مراد آقایِ قادری تا جاییِ که من متوجه شدم تنهاییِ فیزیکی نبود بلکه تنهاییِ بود که به فردیت مربوط می شد. نوعی یگانگی و وحدت. وحدتیِ که ریشه در موجودیتی در ما دارد که از دمیده شدنِ روحِ خدایی نشات می گیرد. چیزی که هر کدام از ما را من می سازد. نوعی فرزانگی که از شناخت و خودشناسی حاصل شده است. این که خلقت بدونِ هر یک از ما ناقص می بود. کشفِ رازها و کدها یی که برای هرکس متفاوت از دیگری است. «جریده رو که گذرگاه عافیت تنگ است» و درِ سلامت و رستگاری تنگتر. برایِ رسیدن به چنین تنهایی نه گوشه یِ عزلت که جمعی شلوغ لازم است. رسیدن به تنهایی از تن هایی که احاطه مان کرده اند. با درکِ این نکته یِ ظریف که این تفاوتها به معنیِ کم شعوریِ اطرافیانمان نیست برعکس در اصل کنتراستِ همین تفاوتها است که زندگی را زنده نگاه داشته است. به دنیای فکر کنید که همگیمان کپی ، پیست همدیگر می بودیم.( یکی از عزیزان به آقایِ قادری تذکر داده بود از واژگانِ انگلیسی در وسطِ نوشته هایشان استفاده نکنند. از آنجایی که من آقایِ قادری نیستم و در نوشتن انگشت کوچیکه یِ ایشان هم نمی شوم. لزومی به رعایتِ این لازم ندارم . اندر فوایدِ آقایِ قادری نبودن.)کشفِ تفاوتها و کامل کردن همدیگر. « کوه‌ها با هم‌اند و تنهاي‌اند هم‌چو ما، باهمان ِ تنهايان.» ( در جایی دیدم نوشته بود این شعرِ زنده یاد «شاملو» جایزه گرفته می دانید چه جایزه ای؟)رسیدن به وحدت در کثرت در عین کثرت در وحدت ( تو رو خدا کیف کردید این آقایِ قادریِ خودمان را دوختم به حافظ و آندره ژید و شاملو و ملاصدرا و ...)( حالا فردا این آقا فرزادِمان فایل و پرونده یِ اینها را می ریزد بیرون که آقا اینها این کاره نبودند. ببینیدکی گفتم ها.) راهِ من، راهِ ما از همین تفاوتها حاصل می شود. چگونه ادامه دادن ها هم از تعیینِ راه به وجود می آید. شاید به نوعی بحث VISION و MISSION که در مدیریت استراتژیک به آرمان و رسالت معنی شده اند مصداق می یابد. از تنهایی مان به آرمان و جهان بینی و ایدولوژیمان می رسیم و با اعمالمان و انتخابِ راهمان ( به قول آقایِ قادری دوایی بودن یا جوکر بودن)به رسالتمان. راههایِ استراتژیکی که اگر آگاهانه انتخاب شوند با برنامه ریزی عملی تر خواهند بود. مشکل اغلب زمانی حادث می شود که ما بعد از عمل کردن فکر می کنیم یا آنقدر فکر می کنیم که به عمل کردن نمی رسیم. از امیر المومنین (ع) نقل می کنند که فرموده اند: اینک اسلام را طوری تعریف می کنم که نه در گذشته ونه در آینده کسی نتواند چنین تعریفی کند.اسلام یعنی تسلیم، تسلیم یعنی تصدیق، تصدیق یعنی تائید، تائید یعنی اقرار، اقرار یعنی احساس مسئولیت و احساس مسئولیت یعنی عمل. کسانی شاید با خشم و تخریب و قانونِ چشم در مقابل چشم انرژی بگیرند و یا گوشه یِ عافیت گزینند و به فکرِ نجاتِ خودشان تنها باشند غافل از اینکه (البته به نظرِ من) در نهایت ما مسافرانِ یک کشتی هستیم و سعادتِ انفرادی معنی ندارد و گروهی خودشان را منجیِ بشریت بدانند و حقیقتِ مطلق. من با دیگران کاری ندارم ولی خودم در زندگی همیشه متاسفانه گرفتارِ افراط و تفریط بوده ام و میدانم روزی شاهدِ آرزو را در آغوش خواهم گرفت که به تعادل رسیده باشم.روزی که از تن هایی به تنهایی و از تنهایی به تن هایی رسیده باشم و این نخواهد بود مگر به مددِ معجزه ای به نامِ عشق که قادر به یکی کردن روحِ این تن ها خواهد بود. به امیدِ آن روز «جبران خلیل جبران» : ارزشِ انسان به داشته هایش نیست،به چیزی است كه آرزویِ به دست آوردنش را دارد و صد البته تلاش و تفکر و برنامه و عمل برایِ رسیدن به این آرزوها. رسیدن و یا نرسیدن به آرزوها بعد از سیر این تسلسل به اعتقادِ من اهمیتی ندارد. چرا که این رنج همان رسیدن به گنج خواهد بود. ولی شرط اساسی برای رسیدن، همان مطلبِ آرزویِ متعالی داشتن است. حداقل پله یِ اول آنجا است. دلم می خواست برایِ ته سوالهایِ عالم، ته جوابهایِ عالم را می نوشتم ولی افسوس که پایِ من لنگ است و منزل بس دراز. «ما که گفتیم زِدیم شما هم بگویید زِدیم.» زت زیاد. راستی نگفتید دوایی بهتر است یا جوکر؟ من که «داریوش گوش می دم.» مطلبو که گرفتید. تبریز حسابی برف باریده است. جایتان خالی. قرار بود برویم برف بازی ولی پسرم تکالیفیش را دیر تمام کرد و شریک زندگیم دیر از خواب بیدارشد. چه خوب که هستید. یا حق

امیر: «...برایِ رسیدن به چنین تنهایی نه گوشه یِ عزلت که جمعی شلوغ لازم است...» و داریوش هم که مال «نفس عمیق» هنوز عزیز بود و این که با خانم بچه‌ها رفتید برف‌بازی، یاد ما هم باشید. «مرد سوم» هم بی شوخی و اغراق یکی از ده تای تاریخ سینماست.
محمد هنردوست
جمعه 13 دي 1387 - 14:25
-7
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

درباره بحث مامامیا فقط بگم بعد از این که گلوی جولی اندروز رو عمل کردن خراب شد. دیگه عمرا به جولی بی حرمتی کنم موزیکال ببینم. مگه این که موزیکال خونین تیم برتون باشه یا موزیکال تلخ مثل زهرمار لارس فون تریه. اما حالا این جا چنان بحث شده که دارم مجبور می شم برم مامامیا رو ببینم.

این نظرسنجی که دوست دارین کیا اسکار بگیرن خیلی جذابه. نمی دونم چرا شرکت نمی کنین . 5 تا عکس از میلیونر اسلامداگ دیدم . واقعا معرکه به نظر می آد . باید بهترین فیلم رو همین بگیره. بهترین کارگردان هم ایشا الله فینچر. داستین هافمن بازیگر اول و آخر زندگی ام هم امسال یه فیلم شانس دار داره.

last chance harvey هرچند خیلی بعیده اما از صمیم قلب می خوام استاد سومین اسکار رو هم بگیره. در زمینه بهترین بازیگر زن ولی نظرم خیلی عجیبه . کریستن اسکات توماس برای فیلم فرانسوی IL Y A LONGTEMPS QUE JE TAIME . تو رو خدا فقط پوستر این فیلم رو یه نگاه بندازین . اونوقت می فهمین چی میگم. حالت نگاه و چهره اسکات توماس فوق العاده است. بازم بعیده اما بعد از این که پارسال به ماریون کوتیارد اسکار دادن امیدم زیاد شده. نقش دوم مرد هم اگه به رالف فاینس بدن به جبران خوردن حقش سر فهرست شیندلر خیلی خوشحال می شم هرچند حق هیث لجره.

کلام آخر اگه دست ما بود همه رو می دادیم به وال ای.

محمد هنر دوست
جمعه 13 دي 1387 - 15:4
0
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...
یک نکته ای را آقای صرافی زاده اشاره کرد که واقعا راست گفته . امیر خان جدیدا خیلی بدون تحقیق و جسورانه چیزهایی می نویسی که درست هم نیست. مثلا واقعا نوشتن این که بجز آیرون من فیلم خیلی پرفروش تابستانی نداریم آن هم در حالی که شوالیه سیاه گیشه ها را منفجر کرده و منتقدان هم تحسین اش کرده اند و یا ندید گرفتن آن همه فیلم اروپایی عالی که آقای صرافی زاده نام برد واقعا از منتقد ظاهرا و به اعتقاد خودم واقعا باسوادی مثل شما توجیه ناپذیر است. یا مثلا نتیجه گیری جسورانه ای که درباره خیابانی کردی(خداییش اظهار نظر درباره استقلالی گزارش کردن خیابانی خیییییلی ازت بعید بود) یا یکسال تمام که درباره قطبی قلم زدی . مسلما این نوشته ها طیف جدیدی را به دوستداران قلمت اضافه می کند اما شاید سطح فکری و فرهنگی مخاطبانت را به شدت پایین بیاورد. چیزی که مرا عذاب می دهد این است که نکند از عشق و شور و صداقتی که همیشه داشتی کم شده باشد. امیدوارم نشده باشد تا باز هم شاهکارهایی مثل بازی بزرگان از زیر قلمت بیرون بیاید. ممنون بخاطر ایجاد این کافه به عنوان یکی از فرهنگی ترین مکان های فارسی وب.

امیر: اشتباه که حتما دارم. ولی عمرا بدون تحقیق چیزی بنویسم. همین جوری ملت نشستن مچ‌ام رو بگیرن (من فکر می‌کنم و باقی دنیا عینک ذره‌بینی زدن... مال کدوم فیلم عزیز بود؟) وای به روزی که همین جوری بنویسم. درباره اون یادداشتم یه بار کنار کامنت خود حامد توضیح دادم.)
کاوه اسماعیلی
جمعه 13 دي 1387 - 17:26
90
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

درکنار همه بیماریهایی که قبلا ذکر کردم یک مریضی دیگری دارم به نام refresh syndrom.که از علائم آن علاقه دیوانه وار کاربر کامپیوتر به فرمان refresh است.پنجشنبه شب در پی گذر چندباره به روزنوشت، کامنتم را دیدم و به شدت از سخاوت امیر در نمایش قطعه ای از کامنتم که مربوط به حرفه زمینی مایکل مدسون در kill bill 2 بود و اندکی از خط قرمز فراتر رفته بود متعجب شدم.البته با توجه به بیماری فوق الذکر ،فرمان ایضا فوق الذکر را اجرا کرده و در نهایت تعجب دیدم که رئیس ظاهر شده.و از کرامات او حذف قطعه کماکان فوق الذکر و البته نظر ارزشمندش درباره پایان کسوف.که میداند چگونه نظرش را بگوید.که همزمان نصیحت کند و بهت بال و پری بدهد و علاقه اش به سکانس فوق الذک..... را نشان بدهد و بالاخره آدم را سر حال بیاورد.مرسی رئیس.

و اینکه حالا که شما ارزش اینترنت را دریافته اید و زود دست به کار شده اید چرا این پیشنهاد را به رفقای سیاسی نویست نمی دهی که برای یک وب سایت تر و تمیز دست به کار شوند.بنده های خدا از چند فرسخی هر نشریه ای که رد میشوند باعث توقیفش(و البته توفیقش) می شوند.

http://mazajabad.blogfa.com/ این آدرس وبلاگ اینجانب است که مدتهاست تاسیس شده ولی کماکان پوچ است.دوست دارم یکی قالبی برایش طراحی کند که عکسش پایان شین باشد.جایی که کودک دستش را به کلبه چوبی تکیه داده و شین را نظاره میکند که سوار بر اسب به سوی افقی که پایانش آن کوه مرتفع است می رود.و فریاد میزند که :"شین..بگرد..."

Reza
جمعه 13 دي 1387 - 17:27
3
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

1- ایده ی امتیاز دادن خوب بود ولی بیشتر به درد سایت هایی میخوره که فقط اعضایی که ثبت نام کرده اند میتونن یکبار رای بدن ( مثل سایت بالاترین ) و آراء شون هم معلوم میشه . البته اونجا هم هر کی میتونه با چند تا اسم مختلف عضو بشه ولی خب احتمالش کمتره .

2- نوشته ی بهزاد عشقی تو صفحه ی سینمای خانگی راجع به "اتوبوس شب" و "حکم" شماره اخیر فیلم یه جورایی حرف دل من بود . از نظر من این دو تا ، آثار زیر متوسطی بودن که در زمان خودشون زیادی تحویل گرفته شدن . گاهی انقدر راجع به یک اثر ( چه سینمایی و چه غیر سینمایی ) تبلیغات راه میفته که کسی که این آثار رو دوست نداره هم کم کم باورش میشه و فکر می کنه که داره اشتباه می کنه . این اتفاق گاهی برای من میفته . اما در مورد این دو تا فیلم خوشحالم که یه منتقد مطالبی نوشته که من هم موقع دیدنشون به فکرم رسیده بود اما با خوندن نقدهای منتقدین فکر کرده بودم اشتباه می کنم . ( به خصوص در مورد اتوبوس شب که اصلا به نقاط ضعفش پرداخته نشد )

3- لیست چند تا از این فیلم فروش هایی که می شناسم رو جستجو کردم که با اینکه هر کدومشون چند هزار تا دی وی دی دارن هیچی از کلود سوته نداشتن . خلاصه ی داستان ها به نظرم جالب اومد ولی باید صبر کنم ببینم کی میشه دیدشون .

Z_is_dead
جمعه 13 دي 1387 - 21:17
11
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...
آها! بله! درست! عجب!!! من هنوز زنده ام،حرام....ده ها!!! امیر جان،خوبی رفیق؟! اومدم بعد از مدتها سری به کافه برنم. موفق باشی رفیق.

امیر: سلام. جات خالی بود. الان خونه پدری درست همون جایی نشستم که پارسال کامنت‌های طولانی‌ات رو آپ می‌کردم... چه برسه که با این دیالوگ «پاپیون» آخر شب‌ام رو روشن کردی: «حرومزاده‌ها من هنوزم زنده‌ام.»
امین
جمعه 13 دي 1387 - 23:0
20
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

http://www.ehsanabedi.com/?id=285574520

یه سری بزنید.

از اسرکورسیزیه .

احسان
شنبه 14 دي 1387 - 8:13
17
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

سلام

این کار آخر فینچر از اوناست که مناسب این فضای کاف ست بدجوری فعلن این تگ لاینشو داشته باشید:

Life isn't measured in minutes, but in moments

من که از پریشب دوبار دیدمش و هنوز سیر نشدم

اميرحسين جلالي
شنبه 14 دي 1387 - 9:35
-10
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...
سلام، از اتفاقي كه تو برنامه نود هفته پيش افتاد شديدا خوشحال شدم. عادل فردوسي پور تنها كسي بود كه با يه چك سفيد روزنامه شو از فحشنامه دايي به ستايشنامه دايي تبديل نمي كرد(همه مي دونن كيو مي گم)، تنها آدم حسابي ورزشي نويسا و ورزشي گوهاي بي سواد و لمپن و بوگندوي ايران. ولي همين عادل خان سر قضيه قطبي و دي كارمو بندو آب داد و كاري رو كه نبايد مي كرد كرد. به خودشم sms دادم و از جوابشم معلوم بود كه دلش نمي خواسته اون برنامه همچين تبعاتي به دنبال بياره.(حامد و مهدي يادشونه) كسي كه اين رفتارو با قطبي كرد، كسي كه مي دونست اوناي ديگه كين و قطبي كيه، اين آدم حقشه ... برد شيرين و دلچسب انزلي چي ها هم خيلي چسبيد، اون خنده از ته دل محمد احمدزاده تقديم به دوست عزيزم كاوه اسماعيلي، برو حالشو ببر داداش، دني بويل و اسلامداگم عمرا مالي نيستن كاوه جان! يه نكته ديگه رو هم بگم: اميرجان، من شديدا با اين ايده نظردهي به كامنتا مخالفم، خواستم كه همين اول به عنوان يكي از اعضاي اينجا و يه دوست بهت بگم. حتي با اون گزيده كامنت گذاشتنا تو روزنوشت هم مخالفم. به نظرم داره صميميت و مرام كافه اي فداي جذابيت مي شه. جذابيت بعضي چيزا از اصالتشونه اميرجان، و اين برنامه به نظرم ربطي به كافه تو و ما نداره. من نظرمو گفتم چون بايد مي گفتم. و باز هم به قول شاعر: يكي پيدا شده صد مرتبه از تو قشنگ تر يكي پيدا شده هزار دفه از تو يه رنگ تر...

امیر: ممنون از دلسوزیت. به نظرم بستگی به جنبه‌مون داره. اون قضیه گذاشتن بعضی کامنت‌ها که دیگه واقعا نباید کسی رو ناراحت کنه. ولی چشم. به‌اش فکر می‌کنم.
سجاد
شنبه 14 دي 1387 - 10:52
13
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

((«مرد سوم» هم بی شوخی و اغراق یکی از ده تای تاریخ سینماست. ))

محله ی چینی ها هم بی شوخی و اغراق یکی از ده تای تاریخ سینماست.

سجاد
شنبه 14 دي 1387 - 10:58
-1
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

برای امیر حسین جلالی:

سلام.کلی حالم خوب شد وقتی دیدم شما هم ((جری )) رو شاهکار می دونی.از فیلم های محبوب منه.منم دوست دارم فیلم ون سانت، جایزه ها رو درو کنه.ضمن این که از دنی بویل،((قطاربازی)) رو ببین،فکر کنم نظرت دربارش زیر و رو بشه.

نیما
شنبه 14 دي 1387 - 20:12
10
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...
دوش با من گفت پنهان کاردانی تیز هوش وز شما پنهان نشاید کرد سر می فروش گفت آسان گیر بر خود کارهاکز روی طبع سخت می گیرد جهان برمردمان سخت کوش همین الان اعتراف می کنم که برای سوالی که مطرح کرده بودید و من در روز 3شنبه دیدم وذهنم را به خود مشغول کرده تا الان وهمین الان هم برای شروع کم آوردم که مجبور شدم به حافظ روجوع کنم(البته در مورد مسئله ای دیگر ولی این 2 بیت را حیفم آمد نگویم. )من کلا با سوال مشکل دارم. شاید هم با متنی که در شرح سوال آمده. یادم می آید در یکی از نوشته های شما خواندم که گفته بودید که آقای دوایی جمله ای دارد که مفهومش می شود : (( هرچیزی خوبش , خوب است)) (شاید هم عین همین جمله بود؟!..) آخ که چقدر این جمله بهم چسبید. حرف دلم بود. خوب با توصیفی که از تصویر ایشون کرده اید برای من قابل هضم نبود که صاحب عکس شخصی است که کنار کشیده. شخصی این جمله ی بالا را گفته که اونقدر به شناخت کاملی از خودش دست پیدا کرده که بدونه چی از زندگی می خواد بدونه اینکه به لجن ( یا به قوله خود شا ((خون)) ) آلوده نشه. تصویر , تصویر فردی است که می دونه این جهان چی نیاز داره تصویر آدمی ایست که شناختی هم از آدمای اطرافش داره و کم کم به وسیله ی همین شناخت است که پیشرفت می کند. (سوال تفاوت پیشرفت و تغییر را یادتان هست؟؟- استاد اسکورسیزی در مصاحبه ای بعد از ساخت فیلم مرحوم ازش پرسیده بودند که تغییرات دی کاپریو را چگونه می بینید؟- پاسخ داد: لئو تغیر نکرده او پیشرفت کرده) من که هنوز هروقت به این مسئله فکر می کنم و احساس می کنم که تفاوتشان درک کردم در همان صدم ثانیه به زمین می خورم چونکه گاهی در جدا کردن این دو , دست هایم بسته است. به نظرتون جوکر تغییر کرده یا پیشرفت؟؟..بتمن چی؟؟... خودما چه طور؟؟... البته جوکر هم توانسته به شناخت از خودش برسه , به شناخت از آدمای اطرافش ولی انتخابش , انتخابش خلاف مسیره . حالا اینکه این مسیر درست و غلط را چگونه تعیین می شود از عهده ی من خارج است.... ( و متاسفانه این سوالی است که ذهن من را مشغول کرده وبه ظاهر جوابی ساده دارد ولی یه کم پیچیده است.) ((حتی در بلند ترین نقطه نیز (( ورای خیر وشر)) نخواهیم بود. هرچه حصار های ناگشودنی (( خیر و شر )) را بیشتر تجربه کنیم قضاوت اخلاقی ما متزلزل تر و گم گشته تر خوا هد شد.)) یونگ می ماند تکلیفمان با خودمان. من اگر حق انتخاب با خودم باشد (که هست) صرفا ترجیح می دهم که من از نوع آدم هایی باشم که : (( فرق است بین آدمی که دنیا را آنطور که دوست دارد و می سازد با آدمی که , دنیا آنرا آنطور که دوست دارد می سازدش.)) آدمی از نوع اول. فکر کنم کیفش هم بیشتر باشه. می دانم که می دانیم فقط برای یاد آوری است - هر چیزی یه بهایی داره. هرچه بزرگتر و بهتر , هزینه اش هم بیشتر. آیا توان پرداخت این هزینه را داریم؟ (هنوز هم نتیجه گیری کلی سخت ونامعلوم است – راستی در یکی از روز نوشت هایتون(عمرا بتونید تا آخرش بخونید) تعریفی از قهرمان است به نظرتون نیازی به جابه جایی کلماتی با کلمات دیگر ندارد) نقل از مضمون: << قهرمان کیست؟ از بهشت رانده‌شده‌ای است که عزم بازگشت به بهشت دارد. قهرمان آن انسان فرهیخته‌ای است که قدم در راه تغییر وضعیت موجود می‌‌نهد. او به تمام سحتی‌ها و ناکامی‌ها، نبردها و دیوها، فریب‌ها و رنج و تنهایی که در پیش روی اوست آگاه است. اما ماندن در وضعیت فعلی را برای خود غیر ممکن می‌داند. او پا در سفری روحانی و درونی می‌گذارد، با همه مشکلات رو در رو [می‌شود] و پنجه در پنجه می‌آویزد؛ و نهایتا سربلند و آزاده وارد عالمی جدید می‌شود؛ که خود او خالق آن است. دنیایی که در آن امنیت کامل دارد، زیباست و دوست داشتنی. عاشق می‌شود، عاشق تمام هستی. سفری که آغازش از درون بود و پایانش در بیرون – در آغوش گرم زندگی. این سفر، سفر قهرمانی انسان است.>>
نیما
شنبه 14 دي 1387 - 20:17
8
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...
پنج , شش ماهی نیست که با اینجا آشنا شدم ولی آنقدر از اینجا انرژی گرفته ام که بتوانم من هم ازتمام آنچه دوست دارم وانرژی می گیرم به اهالی اینجا هدیه کنم. گاهی برایم قابل درک نیست که چگونه بعضی از افراد برایشان قابل درک نیست که چرا از انیمیشنی که درونش روباتها هم عاشق می شوند لذت ببریم یا اینکه چرا از دیدن شهر غرق شده در مه شهر بروژ آنهم در شب کرسمس آنهم از دید یکی از قهرمانای اصلی فیلم آنقدر ذوق زده می شویم یا آنکه از تقابل خیر و شر در شهر خیالی گاتهم هیجان زده می شویم. باعث تعجب است که وقتی در اقعیت ها انرژی کم میارم و رو میارم به دنیای فانتزی , به قدرت تخیل رو میارم تا انرژی بگیرم آنهم وقتی که به دلیل کمبود انرزی فاقد هر گونه تخیلی هستم ولی آنها فکر می کنند دارم از واقعیت ها فرار می کننم. ولی در اصل انرژی لازمه برای ادامه ی حیات در واقعیت را از تخیلم می گیرم.هر وقت باطری خالی می کنم به یکی از همین فیلم های عامه پسندانه ی فانتزی از نوع قهرمان پرور خیالی رو می آورم تا بدانم هنوز هم کسانی هستند که برای دنیای خیالی ارزش قائلند. وبعد که توانستم پلک هایم را باز نگه دارم فیلم هایی که دریای از هنرها می باشد , خودم را درونش پرتاب می کنم. اولین بار که سعی کردم دیدم را نسبت به فیلم دیدن بهتر کنم سعی کردم بهترین دیالوگ های فیلم را یادداشت کنم , حال فکر کنید دومین فیلم مهمی که از این زاویه دیدم فیلمی نبود جز HEAT . حالا من در دریای هنری مایکل مان غرق شدم. پس حق بدهید که اینقدر مان و فیلم هایش را دوست بدارم( گویی یکی از بچه ها گفته بودند چرا؟....درست یادم نیست) اینکه فیلم 2001 ادیسه فضایی با آن موسیقی اعجاب برانگیزش و تصاویر خیره کننده اش باعث شد من جذب فیلم های کارگردانش و همچنین شخصیت کارگردانش بشوم.(نمی دانم که در این کافه استاد چقدر طرفدار دارد؟)_(هچنین عاشق فیلم ((چشمان باز بسته)) هستم که فکر کنم زمان پخشش زیاد تحویلش نگرفتند.) اینکه در فیلم کوتاهی که در مورد تقابل مسلمانان پاریس با مسیحیان در فیلم (( فیلم پاریس دوستت دارم)) در لحظه ای که پسر و دختره عاشق هم می شوند چقدر لذت بردم- یا اول فیلم ((دکتر ژیواگو)) اولین برخورد غیر مستقیم لارا با یوری اگر دقت کرده باشید هردو به یک زاویه در حال نگاه کردن هستند و بقیه مردم در حال تماشای زاویه ای دیگر..(در حالیکه لارا یک صندلی از یوری جلوتر است- عاشق این لحظاتم.) اینکه بچه های این کافه آنقدر صادق هستند که از دیدن لحظات نابی که درون هر فیلمی که پیدا می کنند میایند و در اینجا صادقانه با دیگران قسمت می کنند تا بتوانند دیگران هم انرژی بگیرند. والبته گاهی هم دیگر فرقی ندارد که این مربوط به سینما باشد یا موسیقی یا کتاب یا حتی لحظات ناب زندگیشان. ممنونم واقعا از تمام بچه های اینجا و صاحب کافه ممنونم که اینقدر راحت منابع انرژیشان را دوستانه در اختیار همدیگر می گذارند.فرقی ندارد که شادیشان باشد یا غمشان , باور کنید همان غمش هم اگر اصیل باشه کلی آدم را شارژ می کند. این روز ها بدلایلی کمتر می توانم بیایم پس با اجازه ی صاحب کافه , فقط یه در خواست دارم که امیدوارم شدنی باشه : این روزها برایم فقط خوره ی شارژ باطریم است پس در خواست می کنم مثل همیشه باز هم انرژی به وسط میدان بیاورید از نوع اصیلش باشه اونقدر که هر دو سه شب که سر میزنم برای چند روز بعدیم انرژی گیر بیارم( مطمئنم که فقط من بهره مند نخواهم شد. مثل همیشه) باز هم می گویم همه ی شما را دوست دارم چه با انرژی چه بی انرژی.به امید روزهای بعد.

امیر: کامنت‌های خوبی بود نیما. و ژیواگوش...
امین
شنبه 14 دي 1387 - 23:1
-1
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

برای کسایی که عشق وودی الن بودن .

http://www.cafedastan.net/post-238.aspx

امین
شنبه 14 دي 1387 - 23:7
2
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

بعد چند وقت کسالت کامل تو سینمامون .

امروز دوباره یه اتفاق خوب داره می افته. همون اتفاقی که هر دفعه اهمیتی بالاتر از دفعه قبل داره.

امروز محاکمه ای در خیابان کلید می خوره .

بلاخره یه جذابیتی برام پیدا شذد.

یعنی میشه؟

محمد هنر دوست
شنبه 14 دي 1387 - 23:26
-11
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

1-امیرخان سو تفاهم نشه. ما شما رو درست و حسابی قبول داریم و این را هم که اشتباه داری ولی کار بدون تحقیق نمی کنی را هم.قبول دارم.

2-شخصا عقیده دارم گذاشتن تبلیغ وبلاگ در کامنت های وبلاگ فرد دیگری به امید پر بیننده شدن وبلاگ یکی ازرقت انگیزترین کارهای دنیاست. اما این که این جا از شما بچه های کافه امیر قادری می خواهم سری به وبلاگم بزنید دلیلش فقط اهمیت عقیده و نظرتان است برای من و البته تلاشی است که وبلاگ جدیدالتاسیس ام مخاطبان فرهیخته ای داشته باشد.. فکر کنم اگه بالا روی اسمم کلیک کنید سایت سینمای ما شما را وارد وبلاگم بکند.

mouse
دوشنبه 16 دي 1387 - 5:41
-5
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...
تقدیم به همه کسانی که این روزا حالشون خیلی خوبه : به آرامی آغاز به مردن مي‌كنی اگر سفر نكنی، اگر كتابی نخوانی، اگر به اصوات زندگی گوش ندهی، اگر از خودت قدردانی نكنی. به آرامی آغاز به مردن مي‌كنی زماني كه خودباوري را در خودت بكشی، وقتي نگذاري ديگران به تو كمك كنند. به آرامي آغاز به مردن مي‌كنی اگر برده‏ی عادات خود شوی، اگر هميشه از يك راه تكراری بروی اگر روزمرّگی را تغيير ندهی اگر رنگ‏های متفاوت به تن نكنی، يا اگر با افراد ناشناس صحبت نكنی. تو به آرامی آغاز به مردن مي‏كنی اگر از شور و حرارت، از احساسات سركش، و از چيزهايی كه چشمانت را به درخشش وامی‌دارند، و ضربان قلبت را تندتر مي‌كنند، دوری كنی . .. .، تو به آرامی آغاز به مردن مي‌كنی اگر هنگامی كه با شغلت،‌ يا عشقت شاد نيستی، آن را عوض نكنی، اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نكنی، اگر ورای روياها نروی، اگر به خودت اجازه ندهی كه حداقل يك بار در تمام زندگي‏ات ورای مصلحت‌انديشی بروی . . . امروز زندگی را آغاز كن! امروز مخاطره كن! امروز كاری كن! نگذار كه به آرامی بميری! شعر از پابلو نرودا ترجمه احمد شاملو.

امیر: آقا دمت‌ گرم.
Red Ribbon
دوشنبه 16 دي 1387 - 7:48
8
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

داشتم فکر می کردم که هر وقت تیم برتون فیلمی میسازه مطمئنم که کار خوبی میشه و مثل بقیه نگران بد در اومدن فیلمش نیستم. چرا اینجوریه؟


دوشنبه 16 دي 1387 - 8:14
-16
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

شما به اهميت و وجود لايه هاي پنهان در فيلم هاي سرگرم كننده اشاره كرده ايد. چه كسي مي تواند منكر نفس گير و جذاب بودن و همچنين "حرف حسابي داشتن" سكانس ديزالو چهره هنري فوندا در چهره دزد در همان "مرد عوضي" بشود؟

مبتذل خواندن سينماي هيچكاك و آن هم بدون ذكر دليل، حرف صحيحي نيست. انگار كه در يك كلام حكم صادر كنيم كه "ماجرا"ي آنتونيوني هم يك فيلم دختر پسري مبتذل است!

اما فيلم هاي سرگرم كننده در اينجا چگونه معني مي شود؟ آيا غير از همين نوارهاي متحركي است كه چهارتا چهارتا اكران شده؟ به نظر من بايد از اينكه فيلمي اكران شده كه استانداردهاي فرم را رعايت كرده. محتواي آن نيز تلنگرهاي به ذهن ها زده است. استقبال "ولي نه الزاما آن را تاييد" كرد. نفس وجود اين ساز مخالف در اركسترِ سينماي حال حاضر دلپذير است.

سرپیکو
دوشنبه 16 دي 1387 - 11:41
5
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

من نمی خواهم تکه های زندگی را فیلم کنم چون مردم می توانند این تکه ها را در خانه شان، در خیابان، یا حتی بیرون از سالن سینما هم ببینند. مردم مجبور نیستند برای تکه های زندگی پول بدهند. ضمنا من از افسانه صرف هم اجتناب می کنم چون مردم باید بتوانند خودشان را با شخصیت های فیلم تطبیق بدهند وبا آنها احساس آشنایی و نزدیکی کنند. ساختن فیلم در وهله اول یعنی گفتن یک قصه. این قصه می تواند بعید وغیر محتمل باشد ولی هرگز نباید مبتذل باشد وباید تماشایی وانسانی باشد...

آلفرد هیچکاک

کاوه اسماعیلی
دوشنبه 16 دي 1387 - 12:43
7
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...
توی فیلم هفت تیر(revolver) گای ریچی قانون اول شطرنج را به نقل از یکی که یادم نیست اینطوری میگویند:"تنها راه باهوش تر شدن اینه که با یه رقیب باهوش تر بازی کنی." میدانی امیر...حریفان باهوشی نداری متاسفانه.و این به ضرر تو هم هست.

امیر: حق با توست... ولی... رفقای باهوشی دارم عوض‌اش عمو کاوه!
سرپیکو
دوشنبه 16 دي 1387 - 12:59
4
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

با فیلم های جدید زیاد سروکار ندارم. البته نه اینکه نبینم، زیاد درگیرشون نمیشم! خیلی کم پیش میاد فیلم جدیدی روی من تاثیر بذاره! البته شاید مشکل از منه! آخه به فیلم های کلاسیک عادت کردم/ با اونا قدیما بیشتر حال میکنم/همین دیشب Laura اتو پرمینجر رو دیدم و زندگی کردم با دانا انروز و جین تیرنی/ از فیلم های جدیدی که امسال دیدم از (به دل طبیعت وحشی) خیلی خوشم اومد «بعد از دیدن این فیلم، 1 ماه افسردگی گرفتم»! (دربروژ) هم که شاهکاره، (مرز بهشت) و (گومورا) و (پیش از آنکه شیطان بداند مرده ای)هم فیلم های خوبی هستند. (مامامیا) رو هم دیدم! از بازی مریل استریپ لذت بردم ولی در کل فیلمی نیست که آنچنان ارزش بحث کردن داشته باشد. (شوالیه تاریکی) هم کار خوبی ست (هیچ وقت از بتمن ها خوشم نیامده) ولی این یکی با همه فرق میکند، این فیلم را بخاطر حضور جوکر دوست دارم) و منتظر دیدن اینها هستم: فیلم جدید دیوید فینچر، دشمن مردم مایکل مان، فیلم جدید جوزپه تورناتوره، فیلم جدید تارانتینو، فیلم جدید سادربرگ، (بین دیوارها) ی لارنت کانت و چند فیلم دیگه...

تولد (رابرت دووال) مبارک...

ریحانه
دوشنبه 16 دي 1387 - 16:12
4
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...
سلام.1:داشتم فکر میکردم افرادی هستن که دوستام(رفیقام)هستن ولی دوستایی(رفیقایی)که من نه تا به حال دیدمشون،نه اونا منو،نه اونا منو میشناسن،نه من اونا رو(الته تا حدی من میشناسمشون)و حتی شاید نمیدونن که مثلا یکی هست که اونا رو دوست(رفیق)خودشون میدونه ولی کلی تا بحال ازشون یاد گرفتم و این خیلی برام جالبه.2:چندروز پیش که داشتم روزنوشت های قدیمی رو می خوندم به یه تیکه برخوردم که نوشته بود که بالاخره شغل مورد علاقتون یعنی خراب کردن خونه رو پیدا کردین.مهم نیست که یه روزی اون کاره میشین یا نه ولی بالاخره چنین شغلی هست که منم یهو به ذهنم رسید که چه شغل هایی هست که دوسش دارم و ممکنه هیچ وقت اون کاره نشم مثلا:1-سوپور2-آپاراتچی3-خدمتکار4-یه دکه روزنامه فروشی داشتم5-آدم بودم.در مورد همین آدم بودن مثلا من هروقت هرسال که اول مهر میشه یه خورده که میگذره،هر روز فکرم این میشه که من الانم نسبت به پارسالم چجوری بودم که همیشه نتیجه گیریم این میشه که امسال فعلا بدتر از پارسالم و بدبختی اینجاس که مثلا پارسال هم در مورد پیارسال همین فکر رو میکردم که چقدر کارای مسخره ای انجام میدادم نسبت به پارسال و پیارسال هم درباره سال پیشش همین فکر رو میکردم وبعد میگم مثلا من تا چندسال دیگه قراره دیگه واقعا چی بشم؟؟به حرف اطرافیان هم که نمیشه اعتماد کرد چون هروقت از این موضوع حرف میزنم میگن برو بابا،تو خوبی و مثلا ما خیلی چیزا از تو یاد گرفتیم ولی زهی خیال باطل!!واینکه باز تو همین روزنوشتای قدیم بود که دیده بودم که به یه لیستی اتفاقی برخورد کرده بودین و اتفاقا انتخاب های خودتون هم بود و خیلی خوشحال از اینکه بعد از 5 سال که از اون انتخاب ها میگذشته حتی از گفتن یک فیلم هم پشیمان نیستین.خدا کنه که من هم 5 سال دیگه که میام(اگه باشه)و کامنتای خودمو میخونم از دست نوشته هام غصه نخورم.3:خب خیلی وقت بود که اینجا کامنت نذاشته بودم؛چون راستش کامنت گذاشتن برام خیلی سخته؛نه اینکه نخوام بذارم،چرا خیلی دوس دارم ولی اعتماد به نفس ندارم و از همین موضوع بسیار ضربه خوردم.مثلا همه این مدت خیلی چیزا تو ذهنم بوده که میخواستم بیام بنویسم و یهو حالشو پیدا میکنم،بعد که میام بنویسم اصلا هیچ حالی وجود نداره .البته یه بار یه کامنت گذاشتم مال همون موقع که قطبی رفته بود و به قول معروف میخواستیم تو بحث شرکت کنیم که فکر کنم پرید و ماهم بی خیال شدیم دوباره بذاریم ولی واقعیتش اینه که نمیتونم اینجا سر نزنم ولی نظر گذاشتن برام سخته.(میترسم)ولی باید اعتماد کرد.یاد کامنت رضا خبیری می افتم درباره اصل اعتماد که کلا کامنت خیلی خوبی بود و چیزای تازه کشف کردم.کامنت قبلی رو یه شبی نوشتم که حسابی بی خوابی زده بود تو سرم و یهو دیدم یه چیزایی تند تند داره میاد توذهنم و پریدم و دفتر رو ورداشتم و زیر نور دستشویی نوشتم و ...4:حالا که این تغییرات سایت رو میبینم میفهمم که چقدر ذهنم بسته است خدا...چون اون موقع که اومدیم نمایشگاه هیچی به ذهنم نرسید و بعدشم که رسید، اومدم بگم دیگه کسی نبود که حسابی حالمون رو از دست دایم.5:و در کل اینکه خیلی این روزا عصبانیم.خداییش دیگه نمیدونم چی کار کنم..نه اینکه نا امید باشم.یادمه تو اون کامنتی که پرید مثلا خطاب به اون کامنتی که مازیار توش گفته بود فکر میکنم هیچ کس حال و حوصلمو نداره ،گفته بودم که اصلا حال خوبی نیست و آدمو نابود میکنه و از این حرفا.ولی مثلا حالا خودم همین فکر رو تا حدودی میکنم.ای خدا آخه تا من میام آروم بشم دوباره میریزم به هم. ولی میدونم که هیچ جوری نمیتونم به خودم کمک کنم مگر با دستها و مغز خودم.ولی فکر کنم کشش و توانایی ندارند.یا بدتر اینکه مثلا تو این مدت هیچی به ذوقم نمیاره.مثلا همین چیزایی که همیشه با دیدن و خوندنشون یه حس و حال دیگه ای پیدا میکردم اونها هم زیاد به کارم نیومدن.کاشکی کسی پیشنهادی، راه حلی به آدم میگفت.ولی باز میدونم که آخرش خودمم و خودم. وخودم باید دست به کار شم .چون به هرحال هر چیزی برای ما پیش میاد از خود آدمه و یاد داستان کباب غاز افتادم که از ماست که بر ماست.و باید محکم به خودم بگم که تو هستی که میتونی درستش کنی.مثلا اول سال خیلی خوشحال بودم.چون کلی تو راه مدرسه از جاهایی رد میشدیم که حال میداد و مثلا صبح ها با سرویس که به مدرسه میریم از خیابان لاله زار رد میشدیم و من فقط چشمم همه جارو میگشت و با اون سینماهایی که الان بسته اند کلی حال میداد و مثلا تجسم میکردم که یه روزی اونجا چطوری بوده و مثلا بابا و دوستان اونجا چه حالی کردند.جدا که بعضی وقتا واقعا به پدرم حسودی میکنم.چون اونم تو زمان خودش یه فیلم باز بوده و مثلا یه تقویمی داره که دقیقا 15 سالش بوده و تقریبا هفته ای سه چهار بار توش نوشته که امروز به این فیلم با بازی این افراد رفتیم و یا به این ورزشگاه برای بازی مثلا شاهین و اینا رفتیم.حالا اونم چه فیلمهایی.فیلمهایی که من در بدر دنبالشونم و ندیده عاشقشون و فقط میتونم به عکس هاش نگاه کنم و اون حالا رفته تو سینما و با رفقا دیده و کلی حال کرده و من الان تو سینما چی میتونم ببینم؟حالا خوبه که اون یه فیلم باز بوده.از طرفی مادر هم که از سینما خوشش نمیومده رفته و کلی فیلم های عمر رو دیده.نمونش همین فیلم های پل نیومن واینا در حالی که از سینما خوشش نمیومده و هیجان انگیز اینکه از پل نیومن هم خوشش میومده و خاطره خوبی داشته از فیلماش.پس من چی؟؟؟طبیعتا میگم این روزگار خیلی نامرده.به هرحال فقط میتونم بگم خوش به حال بابام.ویا اینکه برگشتنه از جلو کارگاه فیلم مسعود کیمیایی رد میشیم و کلی ذوق و حال.به هرحال ناسلامتی مدرسه ما نزدیکه به اونجا.کلا از جاهای سینمایی زیادی رد میشدیم.ولی خب الان متاسفانه به دلیل برکنارشدن سرویس طبیعتا دیگه از این جاها رد نمیشویم.6: و یه چیز عالی اینکه خیلی عالیه چیزایی رو که قراره آدم رو عصبانی کنه به آدم فرصت میده که درباره چیزایی که دوست داره و مدت زیادی تو ذهن و دلش بوده صحبت کنه.اینم از کشف تازه.با اینکه خیلی تا حالا این جمله رو تو روزنوشت خونده بودم حالا کشف کردم...7:و میخواستم باز هم درباره روزنوشتای قبلی بگم که دیگه منصرف شدم.قضیه همون حس و حاله که زود میاد و میره....8:خب فکر کنم خیلی بی ربط و پرت و پلا از همه چی نوشتم.فقط در آخرسر بگم که از خوندن این کلمه رفیق و رفقا خیلی سرحال میشم.شاید این یه خورده به آدم احساس خوش بده؛چون به هرحال خیلی فرق میکنه آدم به یکی بگه رفیق یا بگه دوست...به قول شاعر که میگه:رفیق من،سنگ صبور غم هام...به دیدنم بیا که خیلی تنهام.آخ که چقدر دوست داشتم همشو بنویسم......راستی،التماس دعا...

امیر: روون و از ته دل می‌نویسی. ادامه بده «رفیق»! و این که من‌ام یه روزی روزگاری آرزو داشتم دکه مطبوعاتی می‌داشتم.

دوشنبه 16 دي 1387 - 19:19
-17
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...
بسم الله الرحمن الرحیم از کجا بگویم؟ از اینکه چقدر امیر قادری را دوست دارم؟ یا اینکه چقدر عاشق اصلانی و آتش سبزش هستم؟ اما حالا انگار کار به جایی رسیده که توی این دعوا باید طرف یکی را گرفت. کاری به سیصد هزار تومان و آن جلسه نقد کذایی و مصاحبه ها ندارم. ولی آتش سبز فیلم خوبی است. از آن غریب فیلم هایی است که فیلم بودنش ناخوداگاه حس میشود.آتش سبز با تمام ابعاد و تار و پودش سینماست. امیر قادری را خیلی دوست دارم.اما توی این دعوا طرف اصلانی را میگیرم. قدیم تر ها امیرخان از فیلمسازی بد میگفت که امروز شده فیلمساز محبوب و رفیق گرمابه و گلستان...بعید نیست سرنوشت اصلانی هم اینچنین باشد.

امیر: ممنون از طرز فکر صحیح و بی‌عقده‌ات. این که می‌تونی همه چیزایی رو که دوست داری با هم جمع کنی و بین‌شون انتخاب کنی. هر چند نتیجه‌اش به نفع من نباشه... راستی، ولی بی‌انصافی کردی. من با اون فیلمساز و فیلماش بزرگ شدم. دنیاش دنیای منه. یه فیلم‌اش رو دوست نداشتم و همین چیزا رو درباره‌اش گفتم. مگه نه؟
صالح
دوشنبه 16 دي 1387 - 20:31
-4
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...
اين روزها آن قدر خيس و سنگين امتحان هايم بودم که ديگر قدرت هيچ حرکتي را نداشتم، مثل هلزون ها خودم راروی زمین ميکشدم و بار نگاه پدر و مادرِ نگرانم سنگين ترم میکرد و حتي عدد ها و رتبه هاي روی تابلويِ اعلاناتِ آموزشگاه هم چیزی را تغییر نمی داد و خیلی وقتها تاثير عکس هم میگذاشت. همه چيز در برابرم کند و کشدار شده بود و بوی نا و مرگ گرفته بود تا اینکه صفحه روزنوشت بالا آمد و رسیدم به این جا:«هی رفقا ما برنده ایم. حتی اگر شکستمان بدهند... باز برنده ایم» کاش همان دیشب میخواندمش. کاش همان دیشب چیزی مینوشتم. کاش دیشب نخوابیده بودم... وای دیگر کلمه ها جواب نمیدهد کاش روبه رویم بودید و مثل همیشه دست هایم را توی هوا پرتاب میکردم و وحشی ترین و سرکش ترین کلماتم را با صدای نابالغم توی صورتتان پرت میکردم. حقیقتا نتوانستم جلوی خودم را بگیرم. کلمه ها مثل بچه های شیطان توی مخم بالا و پایین می پریدند و نوشتن و بازتابشان اینجا آنقدر برایم اهمیت داشت که نمی توانستم جلوی خودم را بگیرم. جوکر و آتش سبز و حامد صرافی زاده و ماما میا باشد برای بعد. فعلا این کلمه های «بی کیفیت» و «بی حاصل» و پر از احساسات را برایتان بفرستم و برم یک دل سیر گریه کنم. ...................................................................................................................................................«هی رفقا ما برنده ایم. حتی اگر شکستمان بدهند... باز برنده ایم». ................................................................................................................................................................«احتمالا از اتفاقاتی که برام افتاده می تونستم خیلی عصبانی باشم اما وقتی دنیا این چنین پر از زیبایی هاست نمیشه برای مدت زیادی در عذاب بود.»

امیر: دعای اون جمله به «بیلیاردباز» استاد راسن بکن رفیق.
مارال
دوشنبه 16 دي 1387 - 20:53
-8
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

بیشتر اوقات یادداشت هایی که می نویسید را دوست دارم و برایم خواندنی است. اما دو پاراگراف اول یادداشت روز دوشنبه تان در روزنامه اعتماد بیشتر شبیه حرف های خاله زنکی بود تا یادداشت و من را یاد بعضی از آشنایانم در همان روزنامه انداخت.

رضا
دوشنبه 16 دي 1387 - 21:44
-4
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...
راستش ایده ی این کامنت دو هفته ی پیش موقع تماشای مستندی که برای فیلم آتش سبز ساخته بودند به ذهنم رسید . وقتی جناب اصلانی که گوشه ی کادر ایستاده بود و آرام و با منت در مورد آن چیزهایی حرف می زد که انگار خیلی مهم بوده و هیچکس غیر از خودشان خبری از آنها نداشته ، به این فکر می کردم که چقدر بد است آدم طلب سی سال تحقیقش را ( آن طور که خودشان از سر فروتنی بارها تکرار کرده اند ) از ما مخاطبان بگیرد . آن جمعه به اینها فکر می کردم و شاید چیزی در مورد افزایش سن و اینها می نوشتم که چقدر ممکن است خلاقیت و نبوغ آن دوران به ابتذال و بازیهایی بچه گانه تبدیل شود . اما حالا بهانه ی کامنتم نوشته ی اخیر امیر در اعتماد است . اولین مسئله این است که آقای اصلانی خاصیت آینگی را فراموش کرده اند . یعنی وقتی ایشان می گویند سینمای هیچکاک مبتذل است اولین نفر خودشان را مسخره کرده اند . یعنی مسئله ی به این سادگی که هیچکاک آنقدر کلاسیک شده که نیازمند نظر تحلیلگران و منتقدان نیست ، را درک نکرده اند . یعنی اساسا فیلتری که هیچکاک از آن می گذرد و به ماندگاری می رسد در سیستم صفر و یک آقای اصلانی برای مبتذل یا فاخر بودن فیلم ها نمی گنجد ....... اما نکته ی مهم برای من همین سیستم ارزش گذاری است . فکرش را بکنید . به نظر شما چرا آنتونیونی فیلمساز محبوب جناب اصلانی است ؟ جواب ساده است . گسست روابط ، انسان در چنگال مدرنیته ، به انتها رسیدن روابط انسانی و این حرف های دهن پر کن که دیگر بس گفته اند حال آدم را به هم زده اند باعث می شود آنتونیونی پایگاه مطمئنی برای آدم های این چنینی شود . آدم هایی که فکر می کنند سرگرمی یعنی سرگرم کردن از اصل ! آدم های که یادشان رفته آنتونیونی چیزهای بسیار دیگری هم در فیلم هایش دارد اما « اصل » چیست ؟ این حرف مهم فلسفی که اگر ندانیم بی شعور تر از ماکیان می شویم چیست ؟ مجید اسلامی در شماره ی 28 مجله ی فیلم در گفتگو با ژولیت بینوش جایی می گوید : من به فلسفه علاقه ی چندانی ندارم . چون در کشور ما فلسفه چیزی است که همه خودشان را پشت آن قایم می کنند . در ایران هیچ چیز مرعوب کننده تر از فلسفه نیست ( این خودش می تواند مقدمه ای در باره ی کتاب پاریس تهران باشد . کتابی که به نظرم به شدت سعی دارد خواننده اش مرعوب کند ) بله مسئله همین مرعوب کنندگی است . فکرش را بکنید ؛ فیلمی که پر است از این ژست ها و اداها و فیلمساز هم مدام روی این ارزشها تاکید می کند . مصاحبه می کند و چیزهایی می گوید که مسئله را گنده تر نشان دهد . و آن وقت در این سیستم هیچکاک فیلمساز مبتذلی می شود . سرگرم کردن عبث ترین کار می شود چرا که ما باید مشکلات بشریت را حل کنیم . فرق هنر والا با هنر عامه پسند در این است دیگر ! ( گفتم هنر والا یاد فیلم هنر والا افتادم . اگرندیده ایدش ببینید . چیز خوبیست ! ) رویکرد فرمالیستی ، آن طور که تامسون در فصل اول کتابش ، شکتن حفاظ شیشه ای عنوان می کند هنر والا را از هنر عامیانه جدا نمی کند . شاید به همین خاطر است که من هم در نقد فیلم رویکر فرمالیستی را ترجیح می دهم . اینکه در رویکردی دیگر به دنبال اثبات مسئله ی مزخرفی که چه طور می شود هم تارکوفسکی را دوست داشت هم اسکورسیزی را ( البته نه اسکورسیزی این سالها ) و اینکه اولین عنصر فیلم داستان است نه فلسفه های به ظاهر مهم مولفش ، خود نعمتی است که می شود به استقبال تمام فیلمها رفت آخرش هم دو نکته باقی می ماند . اول اینکه لحن نوشته ی امیر کمی تند بود که البته با توجه به صحبت های اصلانی باز هم منطقی به نظر می رسید و دوم هم اینکه همچنان نمی فهمم چرا اینقدر تلاش می کنید واژه ی « روشنفکر » را از آن چیزی که در جامعه نشان داده می شود ( و گویا مدیری باز قرار است یک مبتذل دیگر هم بسازد و عده ی دیگری را مسخره کند ) خراب تر کنید ؟ اگر تعریف ما جدا از آنچه در جامعه می بینیم از روشنفکر به عنوان کسی که آن چیزهای را که می داند هضم کرده و به خودآگاهی رسیده پس چرا برای اصلانی اینها را به کار می برید ؟ اگر هم از آن به عنوان یک فحش مودبانه استفاده می کنید که دیگر خب جای بحثی باقی نمی ماند ........ قربان همگی یا حق.
 
امیر: خب، راستش رو بخوای قضیه یه کم پیچیده است. کلمه روشنفکر در ایران، دال بر یک جور آدمایی که شخصا احساس و درک مثبتی به‌شون ندارم. اون تعریفی هم که تو از روشنفکر ارائه کردی، ربطی به اغلب آدمایی که زیر این عنوان در ایران می‌شناسم ندارم. اگه بخوام تعریف تو رو مرجع قرار بدم، خب راست‌اش از ته دل می‌خواستم جزو اونا باشم.
ساسان اميركلالي معروف به ساسان.ا.ك
دوشنبه 16 دي 1387 - 21:52
11
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...
يك فيلمنامه ي توقيف شده تقديم به رضا كه سنت فيلمنامه نويسي در كافه را براه انداخت. داخلي – شب : داخل دفتر سايت سينماي ما. نور ملايمي داخل دفتر به چشم مي خورد. دون اميرو روي صندلي نشسته و كاوه لينو درست پشت سر او. كاوه لينو: دون امير ازتون خواهش مي كنم مطبوعات رشت رو بدين به من. دون اميرو با ناراحتي از جا بلند شده و رو به كاوه لينو او را بغل مي كند و مي گويد: كاوه لينو دوست خوبم. تو چرا به من توهين مي كني چرا به من نمي گي پدرخوانده. بگو تا هر چي مي خواي بهت بدم. كاوه لينو: منو ببخشيد پدرخوانده. دون اميرو با خوشحالي تمام: آفرين دوست خوبم. البته به اين شرط كه توي روزنامه هاي اونجا تا مي توني از جواد طوسي و محمدرضا اصلاني و سعيد عقيقي بد بگي. دون اميرو با خوشحالي تمام او را مي بوسد و به امير جلالي اشاره اي مي كند. كاوه لينو دست او را بوسيده و از اتاق خارج مي شود. اميرجلالي خطاب به دون اميرو: پدرخوانده! ساسان.ا.ك و رضا از مشهد آمدن و مايلن شما رو ببينن. اجازه ميدين بيان داخل؟ دون اميرو سرش را به نشانه ي رضايت تكان مي دهد. آن دو نفر وارد شده. ساسان.ا.ك سريع به سوي دون اميرو رفته و دست او را مي بوسد. دون اميرو از اينكه رضا دستش را نبوسيد ناراحت شده و با ترشرويي به او مي گويد: خب بگو ببينم تو كارت چيه؟ رضا: دون اميرو. من و ساسان.ا.ك قصد داريم در مشهد يك سينما داير كنيم. ازتون كمك مي خوايم. دون اميرو با حالتي متفكرانه روي صندلي اش مي نشيند و خطاب به رضا مي گويد: مشكلي نيست من كمكتون مي كنم. اما به شرطي كه از صبح تا شب فقط فيلم مستند آقاي كيميايي رو پخش كنين نه فيلم ديگه اي. رضا با ناراحتي تمام مي گويد: دون اميرو! من مي خوام توي سينمام فيلمهاي خاص نشون بدم. فيلمهاي وونگ كاواي و كوريسماكي و گاسپار نوئه. نه فيلم عامه پسند تو رو. ساسان.ا.ك خطاب به رضا مي گويد: رضا اينايي كه گفتي تو كدوم تيم بازي مي كنن؟ رضا : حالا بعداَ واست ميگم. دون اميرو با ناراحتي تمام كه هيچ گاه در زندگي اش تجربه نكرده مي گويد: _چطور جرات مي كني به من بگي تو؟ اگه روش منو قبول نداري اصراري به همكاري نيست. رضا از برخورد دون اميرو ناراحت شده و از دفتر خارج مي شود. ساسان.ا.ك هاج و واج به اين طرف و اون طرف نگاه مي كند و بعد از چند ثانيه لي لي كنان به سمت در مي رود و اين آهنگ را با خود تكرار مي كند: دوستت دارم مي دوني/ تا وقتي مهربوني/ اين قصه رو مي توني / از تو چشام بخوني/ يه عمريه باهاتم ... داخلي – روز – داخل خانه ي آرمين ابراهيمي آرمين با هفت تيري به دست رو به تصوير خود در آيينه مي گويد: دو يو تالك تو مي؟ ها؟ دو يو تالك تو مي؟ ( و يهو با هفت تيرش اداي تيراندازي در مي آورد و به تصوير خودش در آيينه شليك مي كند. داخلي – روز – دفتر سينماي ما دون اميرو روي صندلي نشسته. امير جلالي كنار در ايستاده و در حال ور رفتن با موبايل خود است. دون اميرو از او مي پرسد: داري چكار مي كني؟ اميرجلالي: دارم به عادل فردوسي پور اس ام اس مي زنم. هنوز حرفش تمام نشده كه يهو مهدي پورامين با چهره اي خشمگين وارد مي شود. به سمت دون اميرو رفته و از او مي پرسد: آخه چرا دون اميرو؟ چرا نمي زارين با دخترتون عروسي كنم؟ دون اميرو از جا بلند شده صورت او را گرفته ( اصلاحيه ) و مي گويد: من تو رو آوردم هم ميهن، تو سايت بهت جا دادم. نه واسه اينكه ( اصلاحيه ). مهدي گريه كنان در آغوش دون اميرو مي رود. _ گريه نكن. با امير جلالي فعلا برو تو درياچه قايق سواري كن تا هواي عاشقي از سرت بپره. اميرجلالي مهدي را گرفته و او را از اتاق بيرون مي برد. درست در لحظه اي كه آن دو بيرون مي روند دون اميرو چشمكي به اميرجلالي مي زند. اميرجلالي قضيه رو مي فهمد. بعد از خروج آن دو از اتاق دون اميرو روي صندلي خودش مي نشيند. دوربين كلوزآپي از دون اميرو گرفته و زوم بك مي كند. تا جايي كه او را در اتاق تنها و يكه مي بينيم. در اتاق باز شده و آرمين با هفت تيري به دست و كله اي تراشيده وارد مي شود. بعد از اينكه آن دو نگاههايي را با هم رد و بدل كردند، آرمين خطاب به دون اميرو مي گويد: _ امنه؟ _ با مني؟ _ امنه؟ _ چي امنه؟ _ امنه؟ _ اول بگو ببينم چي امنه؟ _ امنه؟ _ آره امنه. اونقد امنه كه باورت نميشه. _ مطمئني كه امنه؟ _ نه نه. اصلا امن نيست. مواظب باش. ( با سلام. از آنجا كه فيلمنامه ي مربوطه به هيچ وجه از آرمانهاي سينماي ملي بهره اي نبرده و در صدد تشويش اذهان عمومي است، بر خود لازم مي دانيم كه از ساخته شدن اين فيلمنامه جلوگيري كنيم. حتي مجبوريم ادامه ي اين فيلمنامه فيلم فارسي وار را آتش بزنيم. با تشكر محمود اربابي ) -------------------------------------------------------------------------- نظرسنجي: حدس بزنيد انتهاي فيلم چه مي شود؟ 1) آرمين دون اميرو را مي كشد؟ 2) درست در لحظه ي نهايي نيما حسني نسب وارد مي شود و اسلحه را از آرمين گرفته و دوتايي او را كتك مي زنن؟ 3) همه ي موارد 4) هيچكدام.

امیر: همیشه گفتم هر چی توی دنیا باید یاد بگیرین توی «پدرخوانده‌ها» هست. و قطعا نه فقط پدرخوانده‌ شدن رو. بعد هم این که وونگ کاروای یعنی عامه‌پسند نیست؟ ای داد بی‌داد. و بالاخره این که خداییش من این طور آدمی‌ام؟ اون مال قدیم بود. الان یه همچین پدرخوانده‌ای،‌ دوزارم نمی‌ارزه.
سرپیکو
سه‌شنبه 17 دي 1387 - 7:11
-12
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

الان هر کی برای خودش یه پدرخوانده ست...

wall.E
سه‌شنبه 17 دي 1387 - 8:8
-7
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...
salam amir ghaderi jaan...khoobi dige?are malume ke khoobi...khoshhalam ke be jaye asabaniyat .hanuz khodeti!ejaze bede ye khabare khoobe diga ham ,man begam:dishab.baraye avvalin bar.ba ye alame badbakhti(midoni dige,har vaghti nemishe film bebinam!)darreye man che sarsabz bod ro didam...va lezzate didane in filmo bahat taghsim mikonam...merc...khosh bashid..

امیر: چه فیلمی... چه فیلمی...
7
سه‌شنبه 17 دي 1387 - 11:22
-3
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

پدرخوانده بودن یا نبودن،پدرخوانده ماندن یا نماندن:

هرکسی نمی تواند پدر خوانده باشد. هوش و جسارت میخواهد.مردمان این روزگار اغلب دومی را دارند(آنهم به زبان) اما اولی را نه...جسارت آدمی را شاید در هر صنفی پدر خوانده کند اما هوش است که او را پدر خوانده نگه میدارد...

دایره گچی

(روزهاست اسمش تو سرم افتاده:دایره گچی، هر وقت ذهنم بیکار میشه یک صدا توش هست که میگه:دایره گچی...چیه این دایره گچی؟کار کیه؟؟ دایره گچی ... دایره گچی...) کسی می دونه دایره گچی چه فیلمی هست؟

به mouse:

از "روزمرگی =روز +مرگ +ی" نوشتی. 95% آدمای دور وبر ما

(ما جهان سومی ها) 98%عمرشون رو مرده اند و مردگی می کنند.چه خوب که تو جزو اون 5 % هستی که زندگی می کنن ... چه خوب...

Reza
سه‌شنبه 17 دي 1387 - 14:25
10
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

1- یکی از فیلم های امسال که بهش امید زیادی داشتم متاسفانه انتظارم رو برآورده نکرد ؛ " ویکی کریستینا بارسلونا " که شاید اگه به خاطر اسم وودی آلن نبود ، تو همون دقایق اولیه از دیدنش دست میکشیدم ولی تا آخر دیدم به این امید که نشونه هایی از طنز یا دیالوگهای آلن رو توش ببینم که کمتر به نتیجه رسیدم . نمیشه گفت امضای آلن پای این فیلم دیده نمیشه ولی انگار با بیحوصلگی کارگردانی شده و اجرای ضعیف و بی حس و حال و بازی های بد ، ایده ی نسبتا خوب فیلم رو هدر داده .

2- در شرایطی که تقریبا هیچکدوم از فیلمهای امسال تا حالا صد در صد مورد علاقه ام نبودن ( البته اینو بگم هنوز خیلی از مهم ها مثل شوالیه تاریکی رو ندیده ام ) از دیدن یه فیلم قدیمی ، به معنای واقعی لذت بردم ، شاهکار ماساکی کوبایاشی : " کوایدان" . با داستان هایی به ظاهر ساده که توانایی پیچیده ترین برداشت ها و تفسیرها رو دارن . با میزانسن ، فیلمبرداری ، و بازی های فوق العاده که منو مبهوت کرده بود . برای من از اون دسته فیلم هایی بود که بعد از دیدنش تا چند روز نمیخوای فیلم دیگه ای ببینی تا حسش برات از بین نره .

3- میخواستم نظرسنجی بهترین های دهه هفتاد رو مطرح کنم که با خوندن کامنت های روزنوشت قبلی دیدم از نظرسنجی بهترین های دهه هشتاد استقبال شایان توجهی(!) نشده ؛ پس باشه واسه ی بعد .

ف.م.ا.
سه‌شنبه 17 دي 1387 - 14:38
34
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...
ای کاش سینماگران ما تمایز منتقد و داور جشنواره را درک کنند تصمیم گرفته بودم صرفا به عنوان مشتری و خوانندۀ ثابت کافه باقی بمانم. زیرا تصور می کنم نوشته های من مناسب حال و هوای کافه و موضوعات مورد علاقۀ دوستان نیست. البته بدیهی است که در واقع نوشته های من متناسب نیست و از من انتظار میرود که خودم را هماهنگ با فضای اینجا کنم و از این حیث توقعی از دوستان نمی رود.اما دو اتفاق به وقوع پیوست که منجر شد حداقل این کامنت را هم بنویسم. در مقابلِ اتفاق نخست توانستم مقاومت کنم، اما در مقابلِ دومی نتوانستم. اولی پاسخ عجیب آقای افخمی به آقای مجیدی بود و دومی هم مصاحبۀ عجیب تر آقای اصلانی. تصمیم گرفتم در خصوص هر دو مورد کامنتی بنویسم که شاید طولانی و خارج از حوصلۀ جناب قادری یا سایر دوستان شود. اما چه کنم عادت دارم یا سکوت می کنم، یا تمام آنچه که به نظرم می رسد را می گویم. اتفاق نخست پاسخ عجیب آقای افخمی به آقای مجیدی بود که تصورم از آقای افخمی را تغییر داد. من ابدا نفیا یا اثباتا به درست یا نادرست بودن ادعای آقای مجیدی نمی پردازم که آیا در سینمای اصلاحات، ابتذال رشد داشت یا نه یا اینکه وجهِ غالب آثار سینمایی بود یا خیر؟ اما پاسخ آقای افخمی را در نهایت تعجب، عدم پاسخ می دانم. پاسخ! ایشان دو رکن داشت: اول: علاقۀ سابق آقای مجیدی به فیلم های استيون سيگال، و دوم: ابهام لفظ ابتذال و اینکه به مصداق« هر کسی از ظن خود شد یار من» هر کس برداشتی از ابتذال دارد، پس نمی توان به نتیجه رسید که آیا ابتذال بوده یا خیر، و آیا رشد داشته یا نه. در مورد رکن اول یعنی اعلام علاقۀ سابق آقای مجیدی به سیگال، گویا آقای افخمی از یاد برده اند که آقای مجیدی در خصوص یک امرِ موضوعی صحبت کرده اند و پاسخ هم باید متناسب با آن باشد.آقای مجیدی یک گزارۀ اخباری مطرح کرده اند و می دانیم گزاره های اخباری هم توصیفی (descriptive) و عینی ( objective ) هستند. بنابراین ناظر به یک موضوع عینی هستند که خارج از ذهن ما ممکن است اتفاق بیفتد یا اتفاق نیفتد. بنابراین پاسخ به این گزاره باید متناسب با همان نوع( توصیفی و عینی ) باشد. اینکه شخص آقای مجیدی فیلم های سیگال یا هر فیلم مبتذل دیگری را دوست دارد، نفیا یا اثباتا تاثیری در ادعای ایشان ندارد. البته شاید جناب افخمی هم از این موضوع بی خبر نباشند، اما برای تحقیر و استخفاف آقای مجیدی چنین لحنی را برگزیده اند. در خصوص رکن دوم پاسخ ِ! جناب افخمی و استناد به ابهام موجود در واژه ابتذال، تحلیل راحت تر و ساده تر است. اگرچه بیش از چند قرن است که برای گفتگوی علمی ( بویژه در حورزه علوم انسانی) میان دو طرز تفکر گفته می شود، ابتدا بهتر است طرفین به ترمینولوژی مشترک از اصطلاحاتی که قرار است به کار گیرند، اقدام کنند، اما واژگان هم آن اندازه مبهم نیستند که در فقدان چنین توافقی، نتوان به مباحثه پرداخت. توضیح آنکه واژۀ ابتذال، زمانی که بی هیچ قیدی به کار می رود، مانند هر واژۀ بی قیدی، «مطلق» بوده و می دانیم در ادبیات هم واژۀ مطلق، منصرف می شود به قدر مُتِیَقَن. یعنی مطلق، منصرف می شود به میزان فهم عرفی از مطلق( در اینجا ابتذال). بنابراین آقای افخمی برای پاسخگویی می بایست به میزان فهم عرفی از ابتذال مراجعه می کرد و مشاهده می نمود آیا از منظر عرف عام(همه گیر) جامعه و نه عرف خاص( منظور نقطۀ اشتراک فرهنگ اکثریت جامعه در مصداقِ آن مفهوم) ادعای آقای مجیدی صادق است یا کاذب. در این صورت، دیگر بحث در خصوص تفاوتِ مفهوم و مصداق ابتذال در عقیدۀ خشک مقدس ها، ابتذال در نظر روشنفکرها و... محلی از اعراب نمی یابد.( توجه کنید عام را در برابر خاص به کار برده ام نه در مفهوم عوام و خواص). اما مصاحبۀ عجبیب تر جناب اصلانی من را واردار کرد در خصوص موضوعی که چند سال است ذهنم را اشغال کرده کامنتی بنویسم. به میزان غیر قابل تصوری با برخی جملات مرسوم و رایج در لسان دست اندرکاران سینما، که آقای اصلانی هم آنها را به کار برده اند، مشکل دارم. بسیاری از سینماگران به محض شکست در یک پروژه به دو نحو در صدد توجیه و وجهه سازی برای خود برمی آیند. توضیح آنکه دو واکنش نشان می دهند: واکنش نخست: ابتدا به یک واکنش تدافعی و مبتنی بر قیاس اقدام می کنند. به این معنی که برای توجیهِ شکست خود، به مقایسۀ محصول خود با سایر آثار سینمایی تولیدی در آن برهۀ خاص زمانی پرداخته و نتیجه می گیرند با وجود مملو شدن سینمای ما از آثاری که حتی ایدۀ اصلی آنها برای مصور کردن هم قابل دفاع نیست، شکست گروه شان در ساخت پروژه، به دلیل ایدۀ خوبی که در مخیله شان بوده! نه تنها نباید مورد اشاره یا انتقاد قرار گیرد، بلکه مضافا بایستی صرف ورودشان در ساخت چنین پروژ های مورد تجلیل و تمجید نیز قرار بگیرد. من به هیچ عنوان درک نمی کنم، دلیل این مقایسه چیست. اولا: مقایسه میان دو امرِ، با موضوع متفاوت برای نتیجه گیری صحیح نیست و به اصطلاح قیاس مع الفارق است. اینکه در سایر ژانرها، فیلم های بد و غیر قابل دفاعی وجود دارند که حتی طرح قصۀ انها هم چیزی برای ارایه به مخاطب ندارد، به هیچ وجه موجه کنندۀ نادیده انگاشتن ضعف اثر اسخته شده در یک ژانرِ دیگر به حساب نمی آید. ثانیا: معیار اولیۀ داوری در خصوص هر موضوعی، بویژه تولیدات سینمایی، معیار مطلق است نه معیار نسبی. مضافا اینکه هر محصول سینمایی به عنوان یک fact ( البته دوستان مفهوم fact در این عبارت را می دانند که در این مفهوم ترجمه پذیر نیست)، مورد توجه قرار می گیرد. در این صورت، یک محصول سینمایی مانند هر تولیدی، ممکن است خوب باشد یا غیر از آن. در مقام تشخیص این نکته هم نسبی گرایی و مقایسه ای بی معنی است. قضاوت بر مبنای معیار نسبی، یعنی شبیه آنچه که در جشنواره ها صورت می پذیرد، مختص داوران جشنوراه ها( که داوری ثانویه نه داوری اولیه است) بوده که از میان آثار ارایه شده به آنها، لاجرم یک اثر را موفق تر از بقیه انتخاب می کنند. به همین دلیل داور جشنواره ناچار است تمام آثار ارایه شده را مشاهده کند تا بتواند داوری نسبی درست تری داشته باشد. اما منتقد چنین الزامی ندارد. چون کار منتقد و آنچه از او انتظار می رود، کاملا متمایز از تکلیفی است که داورِ یک اثر( خواه سینمایی یا غیر آن) به عهده دارد. اگرچه منتقد و داور جشنواره به داوری در خصوص یک اثر می پردازند، اما معیار داوری در هر دو کاملا متمایز است. منتقد داوریِ اولیه ( مطلق) می کند، اما داور جشنواره به داوریِ ثانویه( یعنی نسبی) می پدازد. هدف داور تمایز و تشخیص فیلمِ بهتر از میان چند فیلم ارایه شدۀ موجود است، در حالیکه هدف منتقد، بررسی و تحلیلِ کِیفی فیلمی است که می خواهد به نقدش بپردازد و در نیل به این منظور مقایسه، بی معنی است. آیا این توقع معقول است که از منتقد انتظار داشته باشیم معیارهای پذیرفته شده برای نقد یک فیلم مانند بررسی اهمیت و نوآوری در ایدۀ اصلی، موفقیت در انتقال ایده، نورپردازی، فیلم برداری، بازی گروه بازیگران، گریم، ریتم، موسیقی و... کنار گذارد، و صرفا با این متر و معیار به بررسی و نقد اثر بپردازد که در مقایسه با سایر آثار اکران شدۀ هم زمان، این اثر چگونه است؟ بسیاری از سینمایی ها، تفاوت جایگاهِ منتقد و داوران جشنواره را درک نمی کنند و انتظار دارند منتقدِ یک اثر سینمایی، مانند یک داور، با معیاری نسبی، نوعی و مقایسه ای به داوری بپردازد. انتظاری که بیهوده بودنش، بی نیاز از توضیح است. ثالثا: گویا دوستان فقط شنیده اند که باید ایدۀ برخی کارهای خوب، صرفنظر از موفقیت در نتیجه شان، مورد حمایت و تقدیر قرار گیرد. اما به مکان و زمان لزوم چنین تقدیری آگاه نیستند. به عبارت دیگر به قول معروف، این گروه «لا اله» را شنیده اند، اما «الا الله» را نشنیده اند. تقدیرِ صرفنظر از نتیجه، مختص مواردی است که شخصی ایده، تفکر، موضوع یا هر چیز دیگری را برای نخستین مرتبه ارایه می دهد و به اصطلاح می گویند گام نخستین و فتح باب در یک امر، فی نفسه ارزشمند است و چون الزاما گام نخستین مسبوق به سابقه نیست تا انجام دهنده با الگو یا نمونه های موفق و نا موفق آن آشنا باشد، باید مورد حمایت قرار گیرد. زیرا سه عنصر تفکر، خلاقیت و جسارت را به طور هم زمان و توام در خود دارد و مضافا اینکه راه را برای سایرین باز می کند و طریقی جدید و طرحی نو محسوب می گردد. اما قطعا دست اندرکاران سینما و بالاخص آقای اصلانی قطعا معتقد نیستند که هر اثری که می سازند و در اینجا آتش سبز، اولین پروژه سینمای ایران در سینمای ملی محسوب میشود. بنابراین انتظار تقدیر چشم بسته از این جهت بی وجه است. واکنش دوم: اگر مرحله نخست به نتیجۀ مطلوب منتهی شد، که بحثی نیست. اما اگر نتیجۀ مطلوب حاصل نشد، که عموما هم نمی شود، نوبت به واکنش تهاجمی میرسد. در اجرای این واکنش تهاجمی با سه مرحله مواجه می شویم: ابتدا با اظهاراتی از قبیل ثقیل بودن مضمون و مفهوم فیلم مواجه میشویم، سپس اگر این راهکار نتیجه نداد مخاطبان اثرشان را قشر نخبۀ جامعه می دانند، نهایتا حتی در فرض نارضایتی مخاطبِ خاص، افرادی انگشت شمار از جمله جناب اصلانی چند گام فراتر رفته و اثر خود را فراتر و واری درک زمان و مکان خود می دانند!! (یا للعجب!) البته دوستان توجه نمی کنند آثار بصری با موضوعاتِ مورد علاقۀ قشر روشنفکر جامعه، در تمام دنیا ساخته میشود. در نتیجه، از ابتدا چنین موضوعی حتی در مرحلۀ پیش از ساخت فیلم مورد توجه قرار می گیرد. اما در همین نوع سینما هم پذیرفته می شود که اگر مخاطبِ خاص هم فیلم را نپسندید، حتما ضعفی وجود دارد نه اینکه با آسمان و ریسمان بافتن و ادعای ساختِ اثری ورا زمانی و فرا مکانی در صدد توجیه بر آیند. البته اگر چه تواضع بیش از حد هم پسندیده نیست، اما ادعای گزاف از آن ناپسندتر است. از آنجا که گویندۀ چنین عبارتی، خودش سازندۀ اثر مورد انتقاد است، مفهوم ادعایشان این است که درک و آگاهی خود را که در اثر تبلور یافته، بالاتر و والاتر از سایرین دانسته و سایرین به دلیل فقدان چنین بینشی از درک اثر آنها عاجز هستند. نکتۀ آخر هم اینکه آقای اصلانی چند گام فراتر نهاده و دست اندرکاران سایت سینمای ما را نواخته اند. تصور می کنم اعتبار قلم منتقد، به صداقتش با خواننده باز می گردد و ممکن است یک منتقد برای معدود دفعاتی از این شیوه استفاده کند، اما قطعا به تدریج اثرگذاری قلمش در پرتو عدم صداقتش محو می شود. دست اندرکاران سایت سینمای ما، مرجعیت این سایت در حوزۀ سینما را به راحتی کسب نکرده اند که به ثمن بخس چوب حراج بر آن زنند. اما در عین حال، این امر با حق این سایت به عنوان یک رسانه، با دریافت حق تبلیغ منافی نمی باشد. همان گونه که تلویزیون، روزنامه ها و مجله ها مجاز هستند در ازای دریافت مبلغی به تبلیغ بپردازند، یک سایت اینترنتی و از جمله سایت سینمای ما نیز از این حق برخوردار است. تبلیغ مانند آنچه که در سایر رسانه ها صورت می پذیرد، می تواند در این سایت نیز انجام شود که قطعا چنین تبلیغی، دریافت پول برای نوشتن نقد مثبت را در بر نمی گیرد. این تبلیغ صرفا آگاه کردنِ مخاطبان این سایت از اکران چنین فیلمی را در برخواهد داشت، و با تایید و عدم تایید فیلم متمایز است. البته آقای اصلانی توجه نکرده اند که زمان زیادی لازم نخواهد بود تا اثر گذاری قدرت اینترنت به عنوان مرجع نخست در هر زمینه ای، به جوامع دیکته شود. بنابراین تصور نکنم به زمانی بیش از یک دهه نیاز داشته باشیم تا همین سینماگران ما در پی تبلیغ آثار خود در سایت های مهم و اثرگذار سینمایی و از جمله همین سایت باشند. سایتی که توانسته رکورد بیش از پانصدهزار بازدید در یک روز را پشت سر گذارد، قطعا در صورت پیگیری، برنامه ریزی و ارتقا کیفیت می تواند بسیار اثرگذار باشد. جناب اصلانی توجه نکردند اگر فقط 30 هزارنفر از بازدیدکنندگان این سایت در اثر تبلیغ سایت سینمای ما به تماشای فیلم ایشان می نشستند، اکنون مخاطبان فیلم شان چند برابر و حاصل فروش فیلم شان قابل دفاع تر می بود. زیرا در این فقر مخاطب سینمای ایران، مخاطبان این سایت همان افرادی هستند که بخشی از سینماروهای فعلی را تشکیل می دهند. 37 دقیقه صرف فکر و تایپ این مطلب شد و فکر کنم جناب قادری از زیاده گویی و اطالۀ نوشته ام خسته شد. از این بابت عذر می خواهم. البته برای کاهش خستگی یک جمله زیبا از John C. Maxwell برنده نوبل ادبی می نویسم: از اینکه زندگی تان پایان می یابد نهراسید، از آن بترسید که زندگی را هیچ آغاز نکنید.

امیر: ناامیدم کردی. دوست عزیز اتفاقا به دلیل هم ماهیت خاص و لحن تازه نوشته‌هایت در این روزنوشت است که همچنان باید بنویسی و نه این که برعکس رفتار کنی. چرا دنبال بهانه‌ای برای کار نکردن و ننوشتن می‌گردیم؟ حیف است به خدا.
احسان ب
سه‌شنبه 17 دي 1387 - 21:1
-10
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

این قضیۀ روشنفکری و سینما که به بهانۀ بده بستان کلامی آقای اصلانی و امیر قادری در کافه در گرفته بحث جالبی است. به باور من در کشوری که از همان ابتدا نهال روشنفکری در آن کج کاشته شده و هیچگاه به جز دوره ای کوتاه از تاریخ معاصرش، "جریان روشنفکری" سالمی نداشته است این قبیل پدیده ها و این جور روشنفکر نمایی ها اصلأ چیز عجیبی نیست. تاریخ معاصر ما زخم خوردۀ روشنفکرنماهاست. حالا بنده خدا آقای اصلانی که یک فیلمساز است و آزارش به کسی نمی رسد. آبشخور این معضل را به نظرم باید از همان ورود پدیدۀ "منورالفکری " به ایران جستجو کرد. ماشاالله آجودانی در کتابش "مشروطۀ ایرانی" به خوبی نشان می دهد که چطور اولین به اصطلاح روشنفکران ایرانی هیچ درکی از مقولۀ "عقلانیت مدرن" نداشتند و معدودی هم که داشتند چگونه در برابر هجمۀ سنگین جهل سنتی و سنت جهل سنگرها را یکی یکی خالی کردند و به" تقلیل " مفاهیم مدرن و تطابق آنها با باورهای سنتی جامعه پرداختند. ... روی همین حساب نهال نوپای روشنفکری و مدرنیتۀ ایران( که با ظهور سالم ترین جریان روشنفکری در تاریخ معاصر ایران در دهه های ابتدایی قرن چهاردهم هجری دوباره جانی گرفته بود) در برابر اولین امواج توفان سهمگین "چپگرایی کور" قافیه را باخت . طعنه امیز اینجاست که روشنفکری ایران هنوز از خوان اول مدرنیته نگذشته به ورطۀ رادیکال ترین "نقد مدرن" از همین مدرنیته، آن هم ورسیون موعجج و کج فهمیده شده اش، در غلتید و خوب نتیجه هم که قابل پیش بینی است.از این به بعد شاهد فاجعه بارترین برهه از تاریخ روشنفکری ایران هستیم. از اینجا به بعد دورۀ عصبیتها و عصبانیتها و موجگرایی هاست و محصولش هم روشنفکرنماها. ترکیب آن چپگرایی عصبی با "غرب ستیزی" بیمار گونه ای که عکس العملی بود به مدرنیزاسیون بی عمق و ریشه و ایضأ کج فهمیده شدۀ نظام حاکم- به ظهور روشنفکر نماهایی چون... انجامید. هنر بطور عام و سینما بطور خاص هم نمی توانست مصون از روشنفکری بیمار دوران خود باشد و نبود. در همۀ تاریخ معاصرمان تا آن دوران به غیر از "صادق هدایت" (که محصول همان دورۀ طلایی است)و یکی دو نفر دیگر قصه نویس درست و حسابی نداشته ایم و معروفترین نویسندۀ دهۀ چهلمان(همان مرحوم آل احمد معروف) بیشتر "منجی عالم بشریت " بود تا نویسنده. اما به مدد صداقت و فروتنی که در وجود هر هنرمند واقعی هست در معدود آثاری از همین هنرمندان واقعی، هنر واقعی متبلور بود. اینگونه بود که در سیاسی ترین شعرهای احمد شاملو هم وجه هنرمندانۀ کار او ماندگار شد. . در سینما اما یکی بدلیل سانسور شدید و شرایط حاکم بر صنعت پرخرج سینما و دیگری هوش و قریحۀ بالای پیشگامان موج نوی سینمای ایران کمتر مجال برای روشنفکربازیها فراهم بود. انها ادمهایی بودند که قریحۀ سینماییشان به "تعهد روشنفکرانۀ شان" می چربید و همین نجاتشان داد. کیمیایی متهم بود که فیلمفارسی می سازد و "تعهد روشنفکرانه " اش را فراموش کرده است( که خودش البته همیشه دغدغۀ این تعهد اجتماعی را داشت و اخر همین دغدغه بلای جانش شد).اما خوب "دوایی ها" هم بودند که او را زیر پرو بال خود بگیرند و امروز دیگر مشخص شده که حق با چه کسی بوده است. حالا موقع تماشای "گوزنها" بیشتر از انکه برایمان مهم باشد که "قدرت" یک چریک سیاسی است یا یک دزد معمولی ، شیفتۀ لحظات ناب رفاقت دو رفیق قدیمی می شویم. این تأیید همان معناست که ساحت هنر از ساحت سیاست روز و حتی از ساحت روشنفکری بالاتر است چه رسد به روشنفکر بازی و ادا در آوردن. امروز هم داستان همان داستان است. گیرم که جای "مارکسیسم" با" پست مدرنیسم" عوض شده و دستک جدیدی به دست روشنفکر نماها افتاده است. و باز طعنه امیز اینجاست که در دنیای غرب، دنیایی که همۀ این" ایسم" ها از آنجا امده از این بازیها خبری نیست. "اورسن ولز" در مقام یکی از رادیکالترین فیلمسازهای زمان خودش وقتی با این پرسش روبرو می شود که کارگردان محبوب شما چه کسی است می گوید سه نفر: جان فورد، جان فورد و جان فورد (همان جان فوردی که سینمایش در ظاهر آینۀ تمام نمای رویای آمریکایی است) و" تارانتینو" به عنوان کسی که مبحث" پست مدرنیسم در سینما" با فیلمهای او وارد فاز جدیدی شد عاشق فیلمهایی است که بعضی کارگردانهای بزرگ!!! داخلی اسم بردن از آنها را هم کسر شأن خود می دانند. اورسن ولز اگر در سینما یک نابغه باشد که بود، خود بهتر از هر کسی می دانست که مقام استادی در سینما برازندۀ کسانی است که چیزی بیشتر از نبوغ دارند، که فوت اخر کوزه گری را بلدند و آن همان چیزی است که امیر قادری همیشه از آن به "ایمان" یاد می کند و من می خواهم "فروتنی " را به آن بیفزایم. نابغه یعنی "ولز" و "انتونیونی" و نابغۀ فروتن یعنی" بیلی وایدلر" و "جان فورد". دنیای متمدن دنیایی است که رو شنفکرانش سینما را جدی می گیرند و سینماگران روشنفکرش ادا در نمی آورند. هم "انتونیونی" دارد و هم "هیچکاک" . "ژان لوک گدار" دارد که لابد قبلۀ آمال آقایان است اما نمی دانند که چطور قربان صدقۀ یک سکانس از "دختری با روبان زرد" می رود. دنیای ما هم همینی است که می بینیم. اما ما امید مان را از دست نمی دهیم. در همین سینما "داریوش مهرجویی" را هم داریم که فلسفه خوانده و "هامون" را می سازد اما بلد است "اجاره نشینها" و "مهمان مامان" را هم بسازد و نشانمان دهد که فوت آخر را هم یاد گرفته است.

سرپیکو
سه‌شنبه 17 دي 1387 - 21:46
-6
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

البته همه کسایی که دستی در سینما دارند برای خودشون یه پدرخوانده اند/ همیشه وقتی میخوام با کسی برای اولین بار در مورد سینما حرف بزنم... اول ازش میپرسم پدرخوانده ها رو دیدی؟ اگه گفت آره، خوب هیچی، اگه گفت ندیدم! میگم خداحافظ... یه روز خیلی وقت پیش از یه بزرگی پرسیدم (البته اون موقع نمیدونستم با کی دارم صحبت میکنم!) پدرخوانده ها رو دیدی؟ یه لبخند زد و گفت: الان هر کی برای خودش یه پدرخوانده اس!...

..........................................................................

هورا،هورا، من یه قهرمانم!...

..........................................................................

مایکل مان را عشق است...

..........................................................................

من به سینما زنده ام... من به اینجا زنده ام...

سمیرا
سه‌شنبه 17 دي 1387 - 21:52
-11
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...
راستش مدت هاست که به اینجا سر نزده ام ولی واقعا باید می آمدم و این را می گفتم. این ماجراهای سوال و جواب ها و توهین ها (جواد طوسی و حالا هم .. ) دیگر دارد اعصاب خورد کن می شود. شخصا به نقدهای شما علاقمندم قبلا بیشتر و حالا کمی کمتر ولی به نظرم کار همه تان در سایت خوب است. نه عالی ولی قابل دفاع. خودتان هم می دانید که کارتان تاثیر گذار است. تا حالا هم همین سایت و همین کافه کلی منتقد و فعال جدی فیلم و سینما داده بیرون. خلاصه مرادم از این حرف ها این است که بدانید دلیل این همه بحث و .. تاثیرگذاریتان است. اینکه جوانی امده و خلاصه قضیه ای به پا کرده که همان اهل فضل و فرهنگ از انجامش عاجز بوده اند. واقعا و جدا دوباره جای یکی از آن نوشته های گلمکانی در رابطه با تنگ نظری جماعت ایرانی خالی است.

امیر: لطف داریم خانم. باعث دلگرمی.
سوفیا
سه‌شنبه 17 دي 1387 - 23:20
16
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

این ایدهء چند صفحه کردن کامنتها به نظرم اصلا خوب نیست. کاش دوباره مثل قبل بشود.

سوفیا
چهارشنبه 18 دي 1387 - 1:1
-2
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

به مصطفی جوادی: شرمنده که بگم جسارتا منظورت رو درک نمی‌کنم و تا حدی هم که می‌فهمم باهاش موافق نیستم. بگذریم. بهرحال هر کس هر فیلمی را به سبک خودش دوست دارد و تجربه می‌کند دیگر.

چند شب پیش کامنت مفصلی نوشتم و سعی کردم فراتر از یک گفتگوی شخصی دربارهء بعضی نکته‌های بنظرم مهم موقع فیلم دیدن و قضاوت کردن حرف بزنم. اینکه تا چه حد حس و حال و سلیقه شخصی درگیر می‌شود و با معیارها و خاطرهء فیلمهای قبلی و خوانده‌ها و آموخته‌ها از تاریخ سینما و نفد فیلم درهم می‌آمیزد. اینکه تماشاگر حرفه‌ای که درست فیلم دیده باشد و تحلیل کرده باشد آن آگاهی را درونی می‌کند و آنوقت قاب‌بندی‌ها هم تاثیر ناخودآگاه خودش را می‌گذارد.مثلا بدیهی است که کسی که یک دوره برسون دیده باشد درست‌تر(درست‌تر از نظر من یعنی نزدیک‌تر به ذهنیت فیلمساز. چه کسی می‌تواند تعیین کند مسیر حقیقی فهم و روبرو شدن با یک فیلم کدام است؟) با کوریسماکی مواجه می‌شود. و دربارهء فرق بین یک نوشتهء احساسی و نقد فیلم , و خیلی چیزهای دیگر. که شاید می‌توانست ادامه آن بحث بی‌سرانجام درباره گدار هم باشد. وقتی خواستم کامنت را بفرستم اینترنت قطع شد و همه‌اش پرید. شاید بد هم نشد. چون این‌جور بحث‌ها توی کامنت زیاد جواب نمی‌دهد. اما کوریسماکی را می‌توانیم ادامه بدهیم. بخصوص که فیلم اولش جنایت و مکافات را هم دیدم (به انضمام مصاحبه‌های بامزهء بعدش که شخصیت او را می‌شناساند) و حالا می‌شود مسیر زیباشناسی‌ای را که در این سالها طی کرده تا به فرم فیلم آخرش برسد بهتر دید. بهرحال فرصت کردی لطفا دربارهء نوری در تاریکی ایده‌هایت را بنویس. به روشن‌تر شدن بحث کمک می‌کند.

و اینکه راستی اگر ویکی کریستینا بارسلونا را دیدی خبرش را بده که چطوری از کار درآمده. به شدت دنبالشم و هنوز گیر نمی‌آید.

سوفیا
چهارشنبه 18 دي 1387 - 1:55
3
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

بعضی ترانه‌ها چندباره‌گوش کردن‌شان آسان نیست. عذاب می‌دهند. از آن عذابهایی که می‌دانی خراش روح می‌شود و باز می‌روی سراغش تا بی‌قرار شوی. مال شب‌های دردکشیدن‌اند. حتی گاهی حس می‌کنی میخواهی ازشان فرار کنی.

این یکی از آنهاست.

"long nights

Have no fear/

For when I'm alone/

I'll be better off than I was before/

I've got this light/

I'll be around to grow/

Who I was before/

I cannot recall/

Long nights allow me to feel../

I'm falling...I am falling/

The lights go out/

Let me feel/

I'm falling/

I am falling safely to the ground/

Ah...

I'll take this soul that's inside me now/

Like a brand new friend/

I'll forever know/

I've got this light/

And the will to show/

I will always be better than before/

Long nights allow me to feel.../

I'm falling...I am falling/

The lights go out/

Let me fee/l

I'm falling/

I am falling safely to the ground

سوفیا
چهارشنبه 18 دي 1387 - 3:26
-11
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

مقالهء فوق‌العاده جذاب و لذتبخشی می‌خواندم گفتم لینکش را برای شما هم بگذارم بخصوص که این‌ روزها بحث در مورد معنی کلمهء روشنفکر داغ است. یک مقدار طولانی است و خواندنش روی مانیتور ممکن است سخت باشد اما به خواندنش می‌ارزد.

http://www.etemaad.ir/Released/87-09-30/181.htm#127253

و این وبلاگ را الان پیدا کردم. حالش را ببرید:

http://adabiatekasif1.blogspot.com

سوفیا
چهارشنبه 18 دي 1387 - 6:1
-4
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

۱- خواب عجیبی دیدم. خواب دیدم یک کانون فیلم دارم, سالن کوچکی که توش صندلی چیده بودیم و برنامه‌های مرور بر آثار داشتیم و بعد از نمایش فیلم‌ها با بیننده‌ها گفتگوهای پرشوری می‌کردیم. فیلمی از تروفو نمایش داده شده بود و من رفته بودم پشت بلندگو تا دربارهء تروفو و زبان سینماییش و رابطهء فیلمسازهای موج‌نو با هم حرف بزنم. بعد بحث را کشیدم به گدار و شروع کردم به تفسیر و نقل قول آوردن از نامهء معروف ۱۹۷۳ تروفو به گدار. با تمام وجود داشتم حرف می‌زدم و همین موقع بیدار شدم. تمام جمله‌هایی که تو خواب گفته بودم با جزییات تو ذهنم بود. اینکه خوابم اینقدر حس منطقی و مثل واقعیت داشت برام عجیب بود اما نکته‌اش این بود که هرگز توی بیداری اینطور سلیس و خوب و بااعتمادبنفس حرف نزده‌ام.

البته خواب بی‌ربطی هم نبود چون روز قبلش دو تا فیلم از تروفو دیده بودم domicile conjugale و l`amour en fuite که اولی یکی از آن شاهکارهای کوچک درخشان دوست‌داشتنی و شیرین تروفویی- ژان رنوار ی بود.

۲- «قطاراسرارآمیز» تنها فیلم جارموش که قبلا ندیده بودم و مانده بود برای این‌روزها. فیلم سه اپیزود است. سه داستان با سه گروه آدمهای مختلف که در یک شب در یک هتل هستند بدون اینکه از وجود هم باخبر باشند. فیلمبرداری رابی مولر مثل همیشه شگفت‌انگیز است(اگر اشتباه نکنم این اولین فیلم رنگی جارموش است) و طنز سرد و آن غرابت و آشنایی‌زدایی خاص جارموش در فضا موج می‌زند. اپیزود اول را با حس بی‌خیالی و سرخوشی نوجوانانه‌اش خیلی دوست داشتم. حتی به عنوان یک فیلم کوتاه به نظرم جزو جذاب‌ترین آثارش است. فیلمنامه‌اش موقعیت‌سازی و بخصوص دیالوگ‌نویسی خیلی خوبی داشت. یک نمونهء مثال زدنی از یک نوع خاص دیالوگ‌نویسی ابزورد و هجوآمیز که از شاخصه‌های سینمای پست‌مدرن دو سه دهه اخیر است. تصویر کردن و ارجاع دادن به مسایل فلسفی و مراحل مهم زندگی از طریق تکرار حرفهای چرند روزمره. اپیزود دوم اما به‌نظرم در آن حد نبود(به جز چهرهء نیکولتا براچی) و سومی هم چندان چنگی به دلم نزد.

در اپیزود اول دختر و پسر نوجوان ژاپنی شب در اتاق هتل می خوابند و صبح زود پسر بیدار می‌شود و می‌خواهد دختر را بیدار کند. می‌گوید: تو زیادی می‌خوابی. نصف بیشتر عمرت تو خواب می‌گذره. دختر می‌گوید: بذار بخوابم. وقتی مردیم فرصت خوابیدن پیش نمیاد.

۳-«یک زن و یک مرد»(کلود للوش). درباره‌اش چه می‌شود گفت؟ فعلا هیچی. شاید بعدها فرصتی پیش بیاید که بشود مفصل ازش حرف زد. فیلمی که در آن اصل, کشف و شهود است. کشف حسی غریب, رازآلود, انتزاعی و نگفتنی. حس عشق به ذات زندگی که هر موجود زنده‌ و طبیعی سخت بودن و زیبایی و بی‌رحمی و لذت و غم گریزناپذیر و شکوه‌اش را لمس می‌کند.

کاوه اسماعیلی
چهارشنبه 18 دي 1387 - 12:37
4
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...
حالا بگذارید تردیدهایمان را هم مطرح کنیم.....این که آیا چنین طرز نگاهی که ظاهرا داریم باهاش مبارزه میکنیم و تجسمش را در آتش سبز دیده ایم آیا میتواند یکی از نتایج دانش و سواد بالاتر باشد؟احمد رضا احمدی جایی گفته بود"دانش زیاد با خلاقیت بالا رابطه معکوس دارد."(نقل به مضمون).یا آن جمله انیشتین در روزنوشت قبلی که کلی برایش غش و ضعف رفتیم.البته میدانم که همین الان میتوانید کلی مثال نقض بیاورید.ولی اگر به چنین دیدگاهی عمومیت دهیم درستیش را میتوانیم پیدا کنیم؟ اینکه میتوانیم حدس بزنیم آقای اصلانی در مورد بسیاری از مقولات که در فیلمش هم مطرح کرده سطح آگاهی و دانش بیشتری از ما دارد.اما هنرمند نیست .یعنی اثر هنری ضعیفی را خلق کرده(روی صحبت با کسانیست که آتش سبز را دوست ندارند.) دیده اید اغلب کسانی که از آتش سبز حمایت میکنند دلیلش را سطح آگاهی و دانش خالقش میدانند؟ سوال مطرح شده این است. آیا هنرمند دانشمند وجود دارد؟؟؟؟؟؟

امیر: بحث خیلی جالبی است. مشکل اما این جاست که بحث دانش بالاتر و پایین‌تر نیست. بحث دو نوع و دو جور دانش است و برای ما که سراغ عوالم هنری آمده‌ایم، طبعا آن نوع دانشی که از زندگی و وهم و خیال سرچشمه می‌گیرد و در زندگی روزمره آبدیده می‌شود، اهمیت بیش‌تری دارد تا دانش کتاب‌خانه‌ای. سیر پیشرفت علم از جمله نظرها و کشف‌های آقای انیشتین هم دارد کفه ترازوی این طرفی را سنگین‌تر می‌کند. به خصوص وقتی کارگردان محترم می‌خواهد سراغ تاریخ و اجتماع و شرایط انسانی هم برود. که فرق می‌کند با دانش فیزیک و شیمی، که گفتم درباره قطعیت و شسته رفتگی آن‌ها هم بحث‌های فراوانی این روزها راه افتاده. تکرار می‌کنم. بحث سر بیش‌تر و کمتر - فقط - نیست. بر سر نوع آن هم هست. بعضی دانستن‌ها؛ تنها توهم دانستن است.
سرپیکو
چهارشنبه 18 دي 1387 - 15:55
-1
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

امیر عزیز خیلی لطف کردی و امیدوار شدم که ادامه بدم... ممنونم ازت... راستی عکس های امروز رو هم گذاشتم...

http://serpico.webphoto.ir/

خیلی آقایی...

مصطفی جوادی
چهارشنبه 18 دي 1387 - 18:56
12
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

سوفیا اتفاقا اشاره خوبی به آن بحث ناتمام شخصی مان کردی که باعث شد دست و دلم برای ادامه دادن بلرزد، راستش به نظرم این دیالوگ ها با دوزیان کاملا متفاوت با همه دست آوردهایی که دارند، فرساینده اند(لا اقل برای من این طوری است و خدا می داند که تقصیر من هم هست ) آن هم با وجود اینکه از همان اول مشکل دارم و این کار را سخت می کند، ساده کردن آن حرفها به اینکه هر آدمی یه جور فیلم می بینه...میدونی، محکمه پسند نیست ولی من اعتقاد ندارم که قضیه اینقدر نسبی است، یاد آن حرف امبرتو اکو می افتم که می گفت اگر اینجوری است من از انجیل، راهنمای تعمیر موتورسیکلت را استنباط می کنم! خوانش های مختلف وجود دارد، حقانیت دارند و به نسبت مساوی قابل تامل اند البته،ولی قطعا در نسبت شان با اثر قابل سنجش هستند و البته اینکه چه کسی صلاحیت این سنجش را دارد ، البته بحثی است دیگر و ده برابر این بحث ،مناقشه برانگیز. فیلم آخر آلن را به دلایل غیرقابل توضیحی هنوز ندیده ام.شرمنده و اینکه ترانه ات لحظه های خوبی از آن فیلم را یادآوری کرد.مرسی

احسان ب
پنجشنبه 19 دي 1387 - 18:6
-3
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

با سلام و ارادت به برو بچه های کافه

یکی دو نکته راجع به نوشته ای که چند روز قبل به بهانۀ ماجرای اخیر بین امیر قادری عزیز و آقای اصلانی نوشته بودم هست که می خواستم برای جلوگیری از سوء تفاهمات احتمالی اضافه کنم.

اول اینکه نوشتۀ من- یعنی همۀ بخشهایش- مستقیمأ خطاب به یا راجع به جناب اصلانی- که برایم انسان محترمی است- نوشته نشده. بیشتر نوشته ایست همانطور که گفتم" به بهانۀ" اتفاق اخیر و برداشت شخصیم است از ریشه های " بیماری روشنفکری ایران" در حد سواد و مطالعۀ خودم که یقینأ عاری از خطا نیست. اینکه من "اتش سبز" را دوست ندارم و نوع نگاه امثال جناب اصلانی را به سینما نمی پسندم مسلم است. اما بخشهایی که راجع به روشنفکری و "روشنفکرنمایی" حرف زد ه ام یک بحث کلی است دربارۀ آفتی که نه تنها دامن روشنفکران تاریخ ما را گرفته است بلکه در کمین هر آدم عادی در هر حوزۀ کاری از جمله خود من است. پس در درجۀ اول خودم را مخاطب این بخشهای نوشته ام می دانم و مگر این چیزها فقط برای روشنفکر هاست؟ اینکه به جای پیروی از مد و موج خودمانرا و جایگاهمان را و نیازهای واقعیمان رابشناسیم و اینکه چیزی را که دوست نداریم یا نمی شناسیم یا هیچگاه به صرافت شناختنش نیفتاده ایم "مبتذل نشماریم" به پشتوانۀ چیزهایی که فکر می کنیم می شناسیم و خیلی بزرگ و پراهمیت می دانیمشان. این چیزها به نظرم برای همۀ مان لازم است.

نکتۀ بعدی اینکه این نوشته به هر حال برای کافۀ جمع و جور و صمیمی خودمان و بدور از سختگیریهای لازم برای خوانده شدن در مقیاسی کمی( تأکید می کنم فقط کمی) وسیعتر نوشته شده . برای همین دوباره که می خوانمش بعضی جاهایش شاید یک کم تند و برخورنده باشد که البته امیر عزیز لطف کرده و زهرش را گرفته! هر چند از کسی اگر اسمی برده ام یقینأ بدون مطالعه نبوده و همچنان بر نظرم هستم. کسانی که سالهاست متأسفانه که از مرگشان گذشته و شرایط برای نقد منصفانۀ شان قاعدتأ باید فراهم باشد.

پی نوشت: راستی یک بنده خدایی آدرس "وبلاگ "!!! من را در کامنتی پای نوشته ام داده بود. ما وبلاگ هم داشتیم و خودمان خبر نداشتیم.

خوش باشید

احسان باطنی

عطص
پنجشنبه 19 دي 1387 - 19:13
1
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

بسم الله الرحمن الرحیم ............. وَ فَدَیناهُ بِذبحٍ عظیم ............. السّلام علیک یا ابا عبدالله

maziar
جمعه 20 دي 1387 - 18:33
-22
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

این روزها تبدیل به یکی از عجایب هفت گانه شدم انگار که همه لذت های این دنیا را چشیده باشی کل انرژی ات را صرف کرده باشی به همه جای زندگی ات سرک کشیده باشی بعد ناگهان احساس کنی زیر پایت خالی شده نفس هایت به شماره افتاده ولی بدبختانه هنوز زنده ایی داری نفس می کشی هنوز دست اویز هایی داری که کنار ان ها حال کنی که زور بزنی تا امید وار تر باشی که همینطوری احساس کنی ادم مهمی هستی. تمام این ها را که بگذاری کنار ناکامی ها و شکست های تکراری ات تازه می فهمی عجب ادم عجیبی هستی ادمی که همینطوری الکی زنده است و همینطوری الکی امید وار است به همان اندازه الکی هم نا امید است این انگار همه شرایط امروز من در این روزگار است تمام امروز من است این جا می خواهم کناری با ایستم و مثل یک ادم با انصاف تمام چیزهای مثبت و منفی خودم را نگاه کنم بعد هم همین جا تایپشان کنم:

مثبت ها:

1)سید احمد

دقیقن نفهمیدم از کی با سید احمد صمیمی شدم از کی با سید احمد رفیق شدم از کی برایم شعر خواند و از کی برایم درد و دل کرد دست اخر معلومم هم نشد از کی به مهمترین وجه هنری زندگی ام بدل شد یا چطوری به هم از نظر روحی نزدیک شدیم این که از کجا این رابطه جوش خورد و اغاز شد. البته این ها مهم نیست الان این مهم است که سید را هر روز میبینم و دوستش دارم این مهم است که برایم شعر می خواند که دوستش دارم که اگر خطایی کنم یا خطایی کند بر هم می بخشیم چون حالا دوست هستیم چون سید را جوری شناختم که می شود از دل این شناخت شعر و نثر و واژه بیرون کشید که سید هم عین خودم ادم ناکامی است از ان مدل هایی که دورشان شلوغ است ولی از تمام ادم های اطرافشان تنها تر است که استعداد خوبی دارد برای دوست داشتن و دوست داشته شدن ولی خیلی راحت از معادلات روابطی اطراف حذف می شود این را دقیق زمانی فهمیدم که باهم توی کلاس های خالی دو نفره حرف زدیم تازه فهمیدم که چقدر تنهایم که سید هم تنهاست چقدر ادم های اطرافمان را دوست داریم ولی انها یا دوستمان ندارند یا ما را نمی فهمند این جوری بود ساختمان علاقه به سید روی پایه های درستی بنا شد و من و او راحت با هم قاطی شدیم دوست شدیم و شد اولین(و مهمترین) دست اویز برای امیدواری.

2)سیگار

خوب بخواهی تمامش را حساب کنی دلیل کهنه ایست (این که قبلن هم سیگار می کشیدم و حال هم می داد) ولی انگار قضیه عوض شده سیگار را قبلن با ژست و فرمول خاصی روشن می کردم پیش خودم حساب می کردم کجا بکشم و کجا نکشم این که با سیگار توی دستم جان وین باشم یا پل نیومن یا همفری بو گارت یا با همان سیگار توی دستم بتوانم یک وحشی خوب به سبک براندو باشم تمام این ها را تمرین می کردم با سیگار فخر می خریدم اما این ترم واین روزها کار از این حرف ها گذشته و رسیده به لذت زیبای سیگار به کنه وجودش به حضورش در زندگی ام به غربت هایم که با سیگار پر شد به این استوانه پر از نیکوتین خالص که حالم را خوب می کند به زندگی که با سیگار معنا میشود و به خود سیگار که می دانم هرگز کلک نمی زند که همیشه هست که میمیرد تا من بمانم که رفاقتمان تا پایان عمر من است که انگار حالا کامل تر و پر دود ترم میکند که تلخکامی ناشی از سیگار را فقط می شود با نخ بعدی کامل کرد که واقعی است و ادا در نمی اورد. که حضورش کنار من انگار ناشی از وجود داشتن خودش است که انگار بخشی از وجود من است که بی اجازه از من جدا شده به این جهان امده و حالا سه چهار سالی است که همدیگر را یافته اییم و با هم من را کامل می کنیم

3)حسین علی توتون چی

چه تصویری از یک ادم خوب توی ذهنتان دارید هر چیز که توی ذهنتان هست ضرب در صد کنید تا یه کم از تصویر حسین رفیقمان دستتان بیاید چهره مقبول سر و وضع ساده و اراسته خوش اخلاق و خوش مشرب با ادب خوش صحبت و یک ادم کامل به معنای واقعی کلمه ادم هوش ربایی است کلن از ان شوخی های با حیا تا شمایل نابش که جان می دهد توی کلوز اپ نشانش دهی تا تصویر تمام قدی باشد از یک ادم حسابی از ان فرشته هایی که انگار مفتی روی زمین امده اند و مفتی گیر ادمی مثل من افتادند از ان تصاویری که انگار باید حتمن به چشم یک پرتره نگاهش کنی ارام و بی ازار و کامل شبیه یک ادم مومن که نه توقعی از بقیه ندارد نه منتی بر سرشان هیچ وقت نمی پرسد همیشه همراهی می کند جوری حرف می زند که ارام می شوی که احساس می کنی همین ذره ارامش در پیکره جهان امروز از صدقه سری همین ادم هاست این که وجودشان چقدر تصویر جهان را زیباتر می کند این که منتظری بیایند تا ارام شوی تا احساس نا امیدت تبدیل به یک شادی ارام همراه با لذت شود تا روح خروشانت اندکی ارام شود این تصویر یک بچه مثبت واقعی است از ان هایی که نه تنها چندش اور نیستند بلکه خیلی هم زیبا هستند هم زیبا و هم کامل حتی کامل تر از پرتره های داوینچی

4)ساسان ودیعه

از همان ترم اول که امد سر کلاس و اسم کتاب را روی تخته نوشت و گفت ((بروید همین الان این کتاب را بخرید)) عاشقش شدم جدیت توی صورتش همیشه قاطی یک جور حس طنز خاص و خشک می کرد که ادم حال می کرد روی عقایدش محکم و سخت بود کلاس را از موعد مقرر زود تر تعطیل نمی کرد درسش را همیشه کامل تدریس می کرد از کار نمی دزدید روی حرف هایش سفت می ایستاد وارد ترم دو که شدیم با هم رفیق تر شدیم سر کلاس همش مزه می پراندم و سر به سرش می گذاشتم اما او تحمل می کرد با من راه می امد برایم توضیح می داد سر کلاسش احساس خوبی داشتم تمام کلاس ها را حد اقل یک باری غیبت می کردم جز کلاس های او را این ترم هم با او مهمترین درس دوره کارشناسی علوم اجتماعی شاخه پژوهشگری را برداشتم یعنی درس نظریه های1 را سر این کلاس هم کلی اذیتش کردم کلی توی کارش گذاشتم تا این که از سر اجبار یک نمره از من کم کرد ولی حتی اگر من را بندازد هم دوستش دارم چون می دانم حقم بوده چون میزان اعتبارم را به من داده ولی باز هم دوستش دارم چون نمونه یک مومن واقعی و بی نظیر است

5)دختری ازکویر(خانوم ه.د)

این یکی توضیح دادنش کمی سخت تر از قبلی است.کلن تصمیم داشتم مدتی بی خیالی طی کنم اما نشد یک چیزی بود انگار لادن را که خوب یادتان هست بعد از ان همه کش مکش تصمیم داشتم کمی به خودم و مغزم استراحت بدهم و درگیر نشوم اما نشد کسی به پستم خورد که نتوانستم از کنارش بگذرم این بار قضیه فرق می کرد لادن دختر باهوشی بود کلی اعتماد به نفس داشت اصلن از هیچ چیز نمی ترسید ظرافت نداشت یک جور اقتدار زنانه داشت که انگار ادم را می کشت برای همین هم انقدر سرد و زیبا بود هیچ روزنه ایی در وجودش نبود که بشود از ان به قلبش نگاه کرد. برای همین کلی سر خورده شدم تا به حال هیچ کس در مقابل من انقدر واقعی نبود برای همین هم هیچ طور نمیشد درونش را کاوید و در ان نفوذ کرد به همین خاطر هم احساس غبن تمام من را فرا گرفت تا این ترم که روابطم پت و پهن شد با بچه های دیگر اشنا شدم و اعتماد به نفس از دست رفته ام را دوباره بدست اوردمو ا خانوم ه.د دو را دور اشنا شدم دختری شهرستانی و به غایت ساده دیگر خبری از ان مدل اقتدار زنانه نبود دیگر قرار نبود بعد از کف رفتن این یکی هم مانیفست ضد زن صادر کنم در ضمن با یکی از مخصوص ترین رفقایم هم اشنا بود پس بی گدار به اب نزدم خوب دور و اطراف را پاییدم و پیش رفتم همه جمع با من بودند از صمیمی ترین دوستانش تا فضای کلی ولی گره بزرگ صمیمی ترین دوستش بود یعنی.... اما الان که نگاه می کنم چندان هم مهم نیست یعنی مشکل قابل حلیست پس راضی ترم و دارم روی یک نقشه کامل فکر می کنم نقشه ای که مستقیم قلب طرف را نشانه رفته.(در پایان این جمله نصف و نیمه از شازده کوچولو را هم داشته باشید تا بعد)

شازده کوچولو در ادامه مسیر به یک روباه رسید روباه تا اورا دید گفت:

_می خواهم با تو دوست باشم

شازده کوچولو گفت:من نمی توانم با دوست باشم

روباه گفت:چرا؟

شازده کوچولو گفت:چون تو وحشی هستی

روباه گفت:پس مرا اهلی کن

شازده کوچولو گفت:اهلی کردن یعنی چه؟ من اهلی کردن نمیدانم

روباه گفت:اهلی کردن یعنی ایجاد علاقه کردن*

*:(شازده کو چو لو انتوان دو سنت اگزو پری)

پی نوشت1:منفی ها باشد برای بعد فقط لیستش را داشته باشید تا یک زمانی که حالم خوب بود برایتان همین جا تایپشان کنم

شهرام
جمعه 20 دي 1387 - 19:57
24
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

امیر عزیز امروزچشمم به جمال 2046 روشن شد . گیج ومنگ شدم . از خود بیخود. میدانم که این حس ها برایت نزدیک ودست یافتنی است وبرای ما عاشقها لذتی وصف ناپذیر دارد . حالم وقتی بهتر شد که شماره 338 مجله فیلم را از فهرست سالانه پیدا کردم پرونده فیلم 2046را دیدم . متشکرم به خاطر تمام لحظه هایی که شریکم کردی .

سوفیا
جمعه 20 دي 1387 - 23:35
-1
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

سلام

یک درخواست کمک داشتم. احیانا اینجا کسی هست که به ریزه‌کاری‌های فنی و قالبهای بلاگ‌اسپات blogspot.com وارد باشد و بتواند کسی را که قصد دارد در بلاگ‌اسپات وبلاگ بسازد و در زمینهء تکنولوژی آنقدر کودن هست که فرق بین اینتر و بک‌اسپیس را به زحمت تشخیص می‌دهد راهنمایی کند؟

اگر آری که ممنون می‌شوم لطف کند و با من تماس بگیرد

sofia.passenger@gmail.com

سوفیا
شنبه 21 دي 1387 - 0:56
-17
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

هر چه بیشتر زمان می‌گذرد بیشتر اعتقاد می‌آورم به این حرف , که برای خودش مروارید حکمت‌ی ست : عشق اول فقط یه خاطره است, عشق بعدی همیشه فاجعه است, عشق همیشه در مراجعه است....

سوفیا
شنبه 21 دي 1387 - 3:17
15
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

دقت کرده‌اید کامنت من که نوشته‌ام جداجدا کردن صفحهء کامنتها خوب نیست ده امتیاز آورده. مرسی از این ده نفر. کاش یکی بهش گوش کند.

سوفیا
شنبه 21 دي 1387 - 4:51
-22
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

سر صبحی از این کشف بی‌نظیر هیجان‌زده‌ام.

http://www.band-a-part.com

یک سایت سینمایی درست و درمان با گرافیک و ایده‌های خلاقانهء خوب و کیفیت بالای نوشته‌ها. که آبروی اسمی را که برای خودش انتخاب کرده نگه می‌دارد. صفحه را باز می‌کنید یادتان نرود اول بلیط بخرید, وگرنه بعید می‌دانم بتوانید از دست کنترلچی فرار کنید و وارد شوید.

اینترنت هنوز زنده است!

سوفیا
شنبه 21 دي 1387 - 4:56
33
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

توی سایته رفتم در بخش معرفی نویسندگان سایت, دیدم این متن را گذاشته‌اند که پاراگراف اولش را نقل می‌کنم:

«به نظر مي رسد همه ما ، همه هم نسلان ما ، همه كساني كه در اوايل دهه شصت به دنيا آمدند ، در جنگ ، ركود اقتصادي ، خفقان سياسي بزرگ شدند ، همچون ميا فارو در رز ارغواني قاهره به تدريج اين واقعيت را پذيرفته اند كه زندگي طعمي را كه مي خواستند ندارد.

ما سينما را در سالن هاي شلوغ ، تاريك ، پر ازدحام يا به قول رولان بارت سرشار از دلتنگي كشف نكرديم ما سينما را در تك پلان يا سكانسهاي برنامه هاي صدا وسيما ، دو خطي هاي مجله ، ويديو ، تلويزيون ، گوشه يك اتاق با حسي از گناه ( اين روز ها هم كه دي ودي) كشف كرديم نه براي فرار كه فرار مشخصه نسل ماست بلكه براي پيدا شدن ، براي رسيدن به همان حس دلتنگي .

براي ما سينما مثل همه سينمايي ها مرز بين واقعيت و خيال است ، رويا در بيداري است. كشف يك طعم جديد از زندگيست نه به معناي ماندن به معناي رفتن است . خيال ما از زندگي روزمره ما ، هم جدا هست هم نيست يا به گفته برسون گستره آن چيزهاي است كه توضيح ناپذيرند. »

اميرحسين جلالي
شنبه 21 دي 1387 - 11:5
9
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

من يه كامنت مفصل فرستاده بودم كه گم شده، توش از غزه و ربطش با انتخاب اوباما و حرفاي ليوني و شيزوترين ومپايري تاريخ سينما كه تازه كشف شده(نگاه كن نفر درست وارد شود) و elegy و اينا نوشته بودم. حتما بايد گم مي شده، اي بسوزه پدر اين اخلاق من كه همه چيو با دليل مي دونم. اما حالا اومدم بگم كه ديشب Changelling ايستوود، مسير انقلابي مندس، آپالوساي هريس و...واي واي واي، آقا من ديشب اين مسئله عجيب بنجامين باتنو ديدم، و آمد به سرم از آنچه مي ترسيدم... چيزي براي گفتن ندارم، زبونم بند اومده...فقط همين.

امیر: راس می‌گی. بعضی کامنت‌ها رو می‌ذارم که برگردم دو دوباره یه چیزی به زیرش اضافه کنم. میرم و میام و بعد هم که یادم می‌ره. سعی می‌کنم پیداش کنم. ولی همیشه هشداردادم! که یه کپی از کامنت‌هاتون داشته باشین.

سمیه
شنبه 21 دي 1387 - 12:15
-4
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

می دونم اصلا هیچ ربطی نداره... ولی من واقعا دلم لک زده برای اون نقدهای پل رودخانه کوایی شما!!!! (کلمه ی بهتری پیدا نکردم. ببخشید) ولی این را از ته دلم گفتم همین... ای کاش باز هم... اصلا ولش کن. هیچی نشنیده بگیر.. ولی.. دلم تنگ شده برای اون نقدها...

امیر: شما لطف دارین. دورانی بود. ولی الان اگه بخوام بنویسم،فکر کنم چیزای تازه‌ای هم یاد گرفتم که بخوام به‌اش اضافه کنم.

بهروز خیری
شنبه 21 دي 1387 - 16:59
1
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

به نام نامی دوست

آمدم بنویسم به نام خداوند جان و خرد که زیاد فرمالیست نباشم( اونقد خوشم میاد از این ایسم ها ، ایست ها ، بازرسی ها و واژه های انگلیسی که نگو)، ولی نشد. راستش دوست دارم نوشته هام امضا داشته باشه طوری که بدون نوشتن اسم بشه گفت اینو فلانی نوشته .( نه اینکه خیلی اسم در کردم.) بعد که کمی فکر کردم. ( آخه بین خودمون باشه من عادت بدی که دارم زیاد فکر می کنم. اوایل فکر می کردم زیاد فکر کردن چیز خیلی خوبیه . آدمو منور الفکر می کنه ولی بعدتر ها فکر کردم نه، همه، همه روزه فکر می کنن فکر کردم شاید به چی فکر کردنه که مهمه. هنوز هم فکر می کنم باید بیشتر فکر کنم ببینم این چیه که این همه مهمه شاید هم مهم این باشه که مثل بقیه نباشم، مهم نباشه که چرا باید فرق داشته باشم فقط فرق داشته باشم. پس نتیجه گرفتم که اصلا فکر نکنم ولی متاسفانه مثل همیشه دیدم دیر کردم و خیلی ها زودتر از من به این کشفیات رسیده اند و سالها است که اصلا دیگر فکر نمی کنند. ماندم در برزخ میان فکر کردن و فکر نکردن و چگونه فرق دار بودن و اینجا بود که ارسطو گونه ( خوشحال نشین میدونم ارشمیدسه خودم عوضی نوشتم که فرق داشته باشه.)(ولی خدایش اولش اشتباه نوشته بودم ، دوباره که می خواندم دیدم اشتباه نوشتم به روی خودم نیاوردم اینطور نوشتم که یعنی خودم عمدا اشتباه نوشتم .) اورکا اورکا فریاد کردم – البته با این تفاوت که از حمام بیرون نیامده بودم و خدا را شکر لباس تنم بود.- می تونستم یک فرق خوشگل از وسط موهایم باز کنم و فرق دار شوم ولی بازم هم بنا به عللی این هم ممکن نشد. – بین خودمون باشه آخه دیگه موهام مثل سابق پرپشت نیست. -بعد فکر کردم که ما که این همه پیچانده می شویم بهتر است پیچیده فکر کنم تا اقل کم تعداد کمی بتوانند به این پیچیدگی فکر کنند . بعد با این عقل کمم فکر کردم که این مورد هم به علت مشترک بودن امر پیچانده شدن همگی توسط همدیگر و توجه به قانون اول نیوتن که هر عملی را عکس العملی است در جهت عکس آن تعداد کسانی که به طرز فجیعی پیچیده می اندیشند هر روز فزونی می یابد، منتفی است و اینگونه بود که سرطان خیال گرفتم و افسوس خوردم که چرا اندازه نگه نداشته ام که نکو باشد.) ( به احتمال 99% این پارانتز رو آخر کار پاگ کنم زیاد گل درشت شد. شاید هم نگهش داشتم که کار فرق داری کرده باشم)(این پارانتزها اتصال دو جمله رو قطع کرد. برگردید یک بار هم بدون پارانتز بخوانید.) دیدم نه این چه کاریه. روح نوشته است که باید امضا داشته باشه نه فرمت و مقدمه و موخره. اگه این از اولین نوشته هام بود که اینجا می نوشتم عمرا اینطور ساختار شکنانه می نوشتم. آخه ساختار شکنی یکی دوتا ایراد که نداره، هزار تا ایراد داره. اولیش اینه که نه اینکه من تُرکم فوری میان ( خودم بعضی جاها محاوره ای و بعضی جا ها کتابی نوشتم که شما هم کمی تا قسمتی زحمت بکشید و کشف و شهود کنید که این میان به معنی وسط نیست بلکه به معنی می آیند هست.) بابت این چیزهایی که شکستم ادعای خسارت می کنن. تازه بابت چیزهایی هم که نشکسته ام هم باید جواب پس بدم. اونوقته که باید خر بیارم و باقالی بار کنم. همین یکی بسه یا بقیه رو هم بگم؟ علی ایحال ( این واژه هم از اونهایی که آدم وقتی ازش استفاده می کنه کلی حال می کنه.) اصلا غرض از این همه اطاله کلام و اساعه ادب چه بود؟ اینقدر که حاشیه مان متنمان را خجالت زده کرد. حسابی زرد شدیم. چهارشنبه سوری هم نزدیک نیست که بگوییم زردی من از تو. آهان می خواستم از معنا و سمبُل و سمبَل و اسمبِل کردن و شمع و گل و بلبل صحبت کنم ولی چه بگویم که غم از دل برود تا تو بیایی.

عزت مزید.

قبل از تحریر : این شاید اولین باری بود که نقل قول و دیالوگ و شعر نیاوردم راستش دیدم به ریخت شناسی این مطلب نمی خورد. خلاصه فکر نکنید که نداشتیم و کم آوردیم ها. عمرا. من همیشه حقیقت رو میگم حتی اگر دروغ بگم. ( این هم خدا رحمتش کند – چیه رحمت شامل زنده ها هم می شود- آل بزرگ از زبان خداداد عزیزی نقل کرده بود تو یه فیلمی که زده بودن صورت شو زخمی کرده بودن و پیراهنشو پاره .من هم برای اینکه ترک عادت موجب مرض هست از قول خودم اینجا آوردم. عوضش اینگلیسشو نمی نویسم که جهت تقویت زبانم خوبه. دیدید این بی سواتها چند تا چندتا خودکار می گزارند جییشان من هم انگلیسی این دیالوگها رو می نویسم که تمرینی باشه برای تقویت زبان انگلیسیم که افتضاحه و الا منطور دیگه ای ندارم. من گفتم ها شما باور نکنید.

پیش نوشت : آقای قادری عزیز اینبار فقط 1116 کلمه شد. هرچه قدر آب بستم بیشتر نشد ولی خدا وکیلی حسابی مایه گذاشتم ها مثل همیشه حساب کنید سور و سات آبگوشت اهل و عیال جور باشد. قبلا از همکاری شما کمال امتنان را داریم.

پی نوشت : آقای قادری دوباره عزیز اگر دید مطلب قابل چاپ نیست. نچاپیدش فقط پول ما را برسانید که خیلی ثواب دارد. اصلا پول این پ. ن ها را هم حساب نکنید حلال خوشتان .راستی تنباکو دارید؟ من دودی نیستم ولی بدرد می خورد. میدانید که. آقا، آقایون پولتان را نداده اند که نداده اند به من چه. تقصیر خودتان است که ارزان فروشی می کنید این همه هزینه می کنند به شما که میرسند آسمان می تپد؟ بیشتر می خواستید حتما می دادند. فکر کنم فکر کرده اند یک جورهایی خیلی اساسی بهشان توهین کرده اید ولی ندانسته اند چطوری درست مثل استاد بیضایی که می دانستند یک چیزهایی گفته ولی نمی توانستند پیدا کنند چه گفته.

پسان نوشت : خیلی مزخرف نوشتم؟ این واژه مزخرف هم عجب واژه ای است. تزیین داده شده ولی به قول دوستمان این شخصیت معنوی آن است و ماهوی آن می شود همان آشغال خودمان. به بزرگی خودتان ببخشید کلمات خودشان اینطوری آمدند من تقصیری نداشتم.

پی پسان نوشت : به قول نامجوی گرامی خواننده گرامی تر هر چی تو دلت گفتی از آن من. ( چیکار کنم آنقدر بد و بیراه گفتید که دلم نیامد بگویم از آن شما. نا سلامتی من همه تان را دوست دارم حتی آنهایی را که ازشان خوشم نمی آید. این را هم از هولدن یاد گرفتم.)

موخره : تمامی نام شخصیتهایی که آمده اند و نیامده اند تصادفی بوده و بنده به هیچ وجه هیچ مسئولیتی را در صورت سوتفاهمات احتمالی به عهده نمی گیرم و از هم اکنون تمام نوشته هایم را کتبا تکذیب می کنم.

باقی بقایتان

کاوه اسماعیلی
شنبه 21 دي 1387 - 18:31
3
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

1.در تصدیق حرفت....اساسا توهم دانش بالاتر منتج به یک نگاه عالمانه میشود که سوالی برای خودش مطرح نمی کند.و نطفه هنر از میان سوال میگذرد.و خلاء دانسته ها که منجر به خلق اثر هنری میشود.اینطور نیست؟ 2.این مطالب ژات ریوت این سایت را خواندم.برای من که خیلی خوب بود. 3.حالا که از نوحه محبوبت گفتی اشکالی ندارد من هم به نوحه محبوبم اشاره کنم........با اینکه در آی پدم و در هارد کامپیوترم و در psp ام و هر جای دیگری نگهش داشته ام اما به این راحتیها سراغش نمیروم.برای زمانیست که میخواهم در عرض چند ثانیه هر چه در قلبم سنگینی میکند را بیرون بریزم.نوحه "اباالفضل" سلیم موذن زاده را می گویم.همانی که تلوزیون بعد از قهرمانیهای رضازاده تکه هایی ازش را پخش میکرد.بی نظیر است.شاهکار است.تمام روحم را تسخیر میکند.لعنت به خودم .باید بروم سراغش....الان

امیر:اگه شد، برسون عمو.

سوفیا
يکشنبه 22 دي 1387 - 10:16
3
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس/

که چنان زو شده‌ام بی‌سر و سامان که مپرس/

کس به امید وفا ترک دل و دین نکناد/

که چنانم من از این کرده پشیمان که مپرس/

بهر یک جرعه که آزار کس‌اش در پی نیست/

زحمتی می‌کشم از مردم نادان که مپرس/

گوشه‌گیری و سلامت هوسم بود ولی/

فتنه‌ای می‌کند آن نرگس فتان که مپرس/

گفتم از گوی فلک صورت حالی پرسم/

گفت آن می‌کشم اندر خم چوگان که مپرس

رژان
يکشنبه 22 دي 1387 - 10:38
8
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

اینکه بالاخره یک یادی از بچه های با مرام و بامعرفت شیراز کردی خیلی خوبه.

آلفردو گارسیا
يکشنبه 22 دي 1387 - 11:9
6
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

امیر جان سلام

تقدیم به همه بچه های کافه !!!

M : ناراحت نیستی ؟

V : برای چی ؟

M : این سکوت سنگین....... چرا احساس می کنیم دائم باید مزخرف بگیم که آروم بگیریم ؟

V : نمی دونم ...... ولی سوال خوبیه .

M : این موقع است که می فهمی آدمت طرف با ارزشیه ....... موقعی که خفه میشیم تا در آرامش سکوت رو با هم تقسیم کنیم .

V : ..... ؟

شما هم بنویسید .

سوفیا
يکشنبه 22 دي 1387 - 13:41
-19
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

حالا به نتیجه‌ی دیگری رسیده‌ام، دیگر داستان نمی‌نویسم که داستان‌نویس بمانم؛ می‌نویسم تا تنهایی تو را برای خودم آسان کنم، ولی مگر ممکن است؟

— از نامه‌های رومن گاری به جین سیبرگ

سوفیا
يکشنبه 22 دي 1387 - 14:8
-14
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

خاطرات هجوآمیز وودی از سر صحنهء ویکی کریستینا .صد در صد توصیه‌کردنی‌ست http://barseghian.khazzeh.com/ و عجیب‌تر از همه اینکه باز هم نبوغ این مرد می‌تواند هوش آدم را برباید, مبهوت کند, بخنداند. یک تکه از متن که احتمالا قابل سانسور نباشد...

سوفیا
يکشنبه 22 دي 1387 - 14:29
19
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

یک تکه دیگر از این خاطرات ناب: بيست و ششم ژوئن. فيلمبرداری در لا ساگرادا فاميلا، شاهکار معماری گادی. حدس می زدم که با معمار بزرگ اسپانيايی شباهت ‏های زيادی داشته باشم. هردويمان قواعد را نفی می کنيم، او با طراحی های حيرت آورش و من با پوشيدن ‏پيشبند بچگانه خرچنگی در زير دوش.‏ ‏سوم جولای. اسکارلت با يکی از همان سئوالهای معمول بازيگران به سراغم آمد «انگيزه ام چيست؟» سريع جواب دادم ‏‏«دستمزدت.» گفت قبول است، اما برای ادامه نیاز به انگيزة بيشتری دارد. تقريباً سه برابر. وگرنه تهديد کرد که ‏می رود. دستش را خواندم و من اول رفتم. بعد او رفت. حالا آنقدر از هم دور شده بوديم که بايد برای ‏شنيدن صدای هم داد می زديم. بعدش تهديد کرد لی لی می کند. منم لی لی کردم و خيلی سريع به يک بن ‏بست رسيدم. آنجا به يک عده دوست برخوردم...

سرپیکو
يکشنبه 22 دي 1387 - 15:6
0
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

دیشب بازم دیدمش، بازم نگاهش، چشم هاش تصویری از روزهایی رو بیادم آورد که داغونم کرد و بازم صداش رو شنیدم که گفت: نگفتم بهت تو این جور کارها روی رفاقت حساب نکن!

عطص
يکشنبه 22 دي 1387 - 18:24
-15
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

نمی خواهم بحث و بگو مگوی بی جهت راه بیندازم که خوشبختانه فی الحال اصلاً دل و دماغی برایش موجود نیست. فقط قصد دارم چند خطی به دور از سینما پیرامون رابطۀ " هنر و دانش " بنویسم. چیزی که در یکی دو کامنت به آن اشاره هایی شده بود. اول از همه این قضیۀ دو جور دانش و ربط آن به زندگی را نمی فهمم. اگر به جور است که صد جور داریم و اگر قرار است با خط کش زندگی عوالم علم را مرزبندی کنیم که تازه کار سخت تر هم می شود. واقعاً فکر می کنید علم و دانش را می توان از زندگی جدا کرد؟ مثلاً با فیزیک نمی توان زیست؟ مثلاً به نظر شما لذتی که انیشتین از زندگی برده و احتمالاً عمده اش در کتابخانه بوده، از هر دو حیث کمیت و کیفیت، کمتر از کیف و حالی است که جناب نیچه در یک اتاق دربسته کشف کرده اند؟ ( البته من در مورد نیچه واقعاً تردید دارم، ولی خب از آنجا که طرفداران زیادی دارد اسم از او بردم. اگر هم از نیچه راضی نمی شوید به جایش بگذارید ارنست همینگوی). این ماجرای تفکیک هنرمند از دانشمند هم کار چندان جالبی نیست. هنر را اگر در ساده ترین شکل به مفهموم " خلق زیبایی " و هنرمند را " خالق زیبایی " بدانیم ، آن وقت محصور کردن آن در یک چارچوب خاص و پیوند اش با وهم و خیال کمی بی انصافی است. چراکه زیبایی را همان قدر که در یک پلان سینمایی می توان یافت، در یک معادلۀ سادۀ ریاضی هم می توان دید.

امیر: نمی‌دانم بحث‌اش کجاست. ولی این حرف‌ها را من هم قبول دارم.

کاوه اسماعیلی
يکشنبه 22 دي 1387 - 19:8
-6
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

http://gaza-sderot.blogspot.com/

این وبلاگیست که دو دوست یکی از اسرائیل و دیگری از غزه مینویسند

میدانید.یاد آن سکانس مونیخ افتادم

رضا خاندانی
يکشنبه 22 دي 1387 - 19:22
-5
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

به سوفیا: مرسی از معرفی سایت.فوق العاده بود

Reza
يکشنبه 22 دي 1387 - 19:35
-13
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

دو سه تا عکس جدید از " Inglourious Bastards " رو ببینید :

http://www.imdb.com/title/tt0361748/

ساموئل ال جکسون هم که راویه ؛ چه میشه !!


يکشنبه 22 دي 1387 - 21:50
-6
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

http://nymag.com/images/2/daily/entertainment/07/06/08_george_al_lg.jpg

سجاد
دوشنبه 23 دي 1387 - 7:13
-5
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

اااااا.........کالین فارل برای در بروژ گلدن گلوب برد.............

سعيد هدايتي
دوشنبه 23 دي 1387 - 7:43
-2
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

با عكس ها زندگي كردم امير.ادم بميره هم تو جاده چالوس گفته بودم اسم جاده كه مياد بدنم يخ ميزنه و شهبازي و نفس عميق ميشه بك گراند مغزم.برف هم كه داره مياد چقدر دنيا خوشگله خدا.هنوز هم با اين همه ادم روي مخ.اين همه صدا هاي انجور تهديد و جنگ وخمپاره وخون ميشه گفت خدايا شكر كه هنوز زند ه ايم

مصطفی جوادی
دوشنبه 23 دي 1387 - 10:40
-8
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

و باید بگویم که آن ترانه مال گروه عزیزم smokie است که حالا شکوه چند دهه را توی چهره ای دیگر پیرشان میشود دید.

از طرفی خوشحالی هایم برای گلدن گلاب مربوط به میکی رورک است که ستاره چند دهه پیش ما حالا در همان عرصه هایی که ما خیلی هم دوست نداریم "عرض اندام" می کند ولی مهم این است که خودش دوست دارد و از آن غم "ستاره نافرجام بودن" بیرون می آید

و اما این که گلدن گلوب اشتباه یکی دوسال قبلش را در ندادن جایزه اول به کیت وینسلت برای فیلم خیلی خوب "بچه های کوچک" جبران کرد. آن جایزه را هلن میرن گرفت گمانم. وودی آلن هم که... دیگر گفتن ندارد. آنقدر از این چیزها گرفته که به قول خودش می گذاردشان خانه پدرش و او هم هر چند وقت یکبار گرد گیریشان می کند و سرش بهشان گرم است!

هومان فرزادیگانه
دوشنبه 23 دي 1387 - 11:45
3
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

"زندگی همینه یا ما داریم فرصتا رو از دست میدیم؟" این سوالیه که همیشه بعد از دیدن فیلمایی که دوست دارم یا شنیدن موسیقی های محبوبم تو ذهنم پرسه میزنه. احساس میکنم که دارم برای زندگی کم میذارم یا اونقد که باید قدرشو نمیدونم. پیش خودم میگم، حتما زندگی اونقد غنی هست که به هنرمندایی که از صمیم قلب دوستشون دارم، دستمایه برای خلق شاهکار میده. پرشون میکنه از ایده های ناب. سرشارشون میکنه از تازگی. یه چیزی تو دلم میگه که فرآیند خلق شاهکار همیشه از مسیر زندگی میگذره، بی برو برگرد. بقیه راهها یا به ناکجا آباد ختم میشه یا آدمو برمیگردونه سر جای اول. پس مهمترین و اولین قدم در راه خلق شاهکار، پیدا کردن مسیر درست زندگیه. همون جاده زیبا و بی انتها که تا چشم کار میکنه از تصاویر زیبایی ناب و تا گوش میشنوه از ترانه¬های جاودانی سرشاره. برای رسیدن به این جاده باید از مسیرهای صعب العبور گذشت. ولی بعضیا هم هستن، همین دور و بر خودمون، که میونبرهای خوبی برای رسیدن به جاده زندگی بلدن. بیاین از امروز دنبال همین آدمای راه بلد بگردیم. مطمئنم اگه خوب نیگا کنیم هممون یکی از این آدما رو دور و برمون داریم.

سرپیکو
دوشنبه 23 دي 1387 - 12:58
3
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

منم احتمالا یه روزی تو این جاده خاکی بمیرم...

http://serpico.webphoto.ir/79720.htm

ف.م.ا.
دوشنبه 23 دي 1387 - 18:10
20
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

سلام جناب قادری. مطلب اخیر شما در مورد نود و فردوسی پور را خواندم. در میان حواشی مطروحه پیرامون برنامه نود، گمانه زنی در خصوص تعطیلی این برنامه و" خوشبختانه" حمایت قاطع مدیران سیما از تداوم این برنامه با حفظ لحنِ حاضر، تمایل داشتم پس از فروخوابیدن سر و صداهای ناشی از نگرانی به جای بینندگان در خصوص شایعات تعطیلی این برنامه، مطلبی بنویسم. اما شما پیشگام شدید و من هم با کمال احترام به شما و اعلام این نکته که اگر چه با تعطیلی و یا حتی فرو کاستن لحن تیز انتقادی نود مخالفم، اما انتقاداتی جدی به همان برنامه ای که تحسینش نمودید وارد می دانم، مطلب زیر را تقدیم شما می کنم و دوست دارم در فرصت مقتضی آن را بخوانید و این شبهه ای که در من ایجاد شده را از بین ببرید( زیرا شاید من بدبینی برنامه را نگاه می کنم! و گرنه نکاتی که خواهد آمد خیلی دور از ذهن نیست). ناگفته پیداست که این مطلب به هیچ وجه موید عملکرد هیات مدیره پرسپولیس نیست و فقط ناظر به شبهاتی است که نود به ذهنم متابدر کرد. البته از آنجا که به دلیل فرصت کمی که داشتم مطلب را به سرعت می نویسم، از وجود ایرادات نگارشی پیشاپیش عذر می خواهم:

خواستم فقط مطلبی بنویسم با محوریت اینکه در برنامه نود پنج شنبه، عادل فردوسی پور با فراموش کردن اینکه برنامه نود در چند ماه گذشته با نمایش شعارهای هواداران پرسپولیس علیه مصطفوی، نمایش چندبارۀ تناقض های مصطفوی در مصاحبه هایش، نمایش اظهارات خلاف واقعِ مصطفوی در خصوص قرارداد بازیکنان و مربیان پرسپولیس، نظر سنجی از بینندگان در خصوص علت تضعیف پرسپولیس در این فصل و رای بالاتر برای نقش ضعیف مصطفوی و... در حالیکه به درستی در زمرۀ اولین منتقدین عملکرد اشتباه مصطفوی بود و ظاهرا همگام با بسیاری از اهالی ورزش یکی از عوامل موثر در افت فاحش پرسپولیس را عملکرد مصطفوی می دانست، اما به ناگاه و در طرفه العینی موضع خود را تغییر داد و به گونه ای تغییر مصطفوی را مورد سوال قرار داد که حداقل من را متحیر کرد، و برای اولین مرتبه صداقت فردوسی پور و نود را مورد تردید قرار دادم، که کدام موضع نود از روی صداقت است؟ تایید و صحه گذاشتن بر ضعف مصطفوی در چند ماه گذشته یا انتقاد از تغییر این مدیرِ حداقل ناموفق در پرسپولیس؟ اما دیدم مشکل نود در آن شب فقط این نبود...

خواستم فقط بنویسم منتظر بودم عادل یکبار برای همیشه این معضل عدم روراستی و فقدان صداقت مدیران با مردم را طرح و حل کند که چند سالی است رسم شده زمانی که مدیری ضعیف عمل می کند، برای حفظ شانِ! مدیر مزبور، چرا باید با الفاظ بازی کنند و لفظ استعفا را به جای برکناری به کار ببرند؟ یعنی یک مدیر در ورزش نمی توان یافت که نه از طریق استعفا بلکه به علت ضعف در عملکرد برکنار شده باشد؟ تمام این استعفاها در واقع برکناری است، اما چرا باید از یادآوری آن ابا کنند؟ اما با کمال تعجب مشاهده کردم عادل نه تنها از این نامگذاری های بی وجه انتقاد نکرد، بلکه حتی تغییر مدیرعاملی که کارنامۀ ضعیفش بی نیاز از توضیح است، را تقیبح کرد. ترسیدم با این روند انتقاد فردوسی پور از تغییر مدیران ضعیف، مجددا به دورانی بازگردیم که اگر فردی متصدی سمتی میشد و هر قدر هم ضعیف عمل می کرد کنار رفتنش جز با موت قابل تصور نبود. خواستم فقط در این خصوص بنویسم، اما دیدم مشکل فقط این نیست...

خواستم صرفا بنویسم آقای کاویانی، مجری نود، در حالی کنار مصطفوی نشسته بود و از او با لحن آرام و توام با همدردی علت تغییرش را( که گویا موقف ترین مدیر ورزشی آسیا یا حتی کشور را بدون دلیل برکنار کرده اند) جویا میشد که تا چند هفته قبل، هنگام مصاحبه های مصطفوی پس از اینکه مصطفوی شروع به پاسخگویی به سوالاتِ ایشان می کرد، شدت تناقض، پراکنده گویی و اظهارات خلاف واقع مصطفوی لبخند تمسخری بر گوشۀ لبان همین آقای کاویانی می انداخت، اما دیدم شاید مهمتر از این هم وجود داشته باشد...

خواستم منحصرا از ضعف اطلاع فردوسی پور از جایگاه هیات مدیره و مدیر عامل بنویسم و اینکه در تمام دنیا مدیر عامل، نیروی" اجرایی" هر مجموعه ای محسوب میشود و مطابق قانون، اساسنامه و اصول علمِ مدیریت در تمام کرۀ خاکی، مدیر عامل مجری مصوبات و سیاست های هیات مدیره است و خارج از چارچوب مصوباتِ هیات مدیره نمی تواند عملی انجام دهد و تعجبم را از وارونه نگریستن به این هرم در کشور ما و شخص فردوسی پور ابراز کنم. در واقع هیات مدیره در راس هرم است و تصمیماتش مطاع است و مدیر عامل از حیث سلسله مراتب قانونی و مدیریتی، پایین تر و در طول هیات مدیره است( نه هم عرض با آن)، و مرجع نصب، عزل، تعیین حدود اختیارات، تصویب اعمال و اقدامات مدیر عامل، تصویب گزارش مالی مدیر عامل و... هیات مدیره است و مصاحبه با مدیر عاملی که صراحتا و با افتخار! اعلام می کند حاضر به رعایت نظر هیات مدیره نیست و می خواهد برنامه های خود را اجرا کند، در برنامه ای که مجری اش در میان عامۀ مردم به نخبه معروف است باید مورد انتقاد قرار گیرد و انتظار می رود این حرفِ مردود در اصول قانونی و مدیریتی مورد خدشه قرار گیرد، نه اینکه در اثر عدم آگاهی مورد حمایت قرار گیرد( البته هیات مدیره قطعا در هنگام تصویب سیاست هایش نظر مدیر عامل را هم جویا می شود و بدیهی است اگر مدیرعاملی سیاستهای هیات مدیره را نپسندد و به هر دلیلی حاضر به اجرای آن نباشد، اصلا نباید این سمت را قبول کند). همچنین خواستم بر اساس همین تصورِ نادرست فردوسی پور و نگاهِ وارونه به هرم مدیریتی، در مورد حملۀ بی دلیل فردوسی پور به هیات مدیره و شخص هدایتی، و از تنافی چنین اقداماتی با ترغیب بخش خصوصی در ورود به حوزۀ ورزش (که بیشتر مشکلات ورزش ناشی از فقدان خصوصی سازی است)، مطلبی بنویسم ، اما...

خواستم تنها از این بنویسم که برای اولین بار مشاهده کردم فردوسی پور نتایج نظر سنجی را مصادره به مطلوب کرد. یعنی در حالیکه سوال برنامه بسیار زیرکانه و به طور کلی مطرح شده بود که آیا تغییر مدیر عامل، وضع پرسپولیس را بهتر می کند، و می دانیم اولا: بسیاری از رای دهندگان نود، در این نظر سنجی ها معمولا بر اساس علایق رنگی، رای به گزینه ای می دهند که تیم مقابل را تضیف روانی کند و قطعا در این نظر سنجی هم این موضوع وجود داشته است و بخشی از رای منفی را باید به حساب طرفداران استقلال گذاشت نه هم رایی با فردوسی پور، و اینکه ثانیا: خیلی ها هم که رای منفی دادند، شاید اعتقاد داشتند که این تغییر کافی نبوده و باید در ارکان فنی باشگاه( بویژه مربیان) یا ارکان مدیریتی تغییرات موسع تری صورت پذیرد یا اینکه حتی مدیر عامل جدید را قادر به تغییر وضع موجود نمی بینند، و این نظرات با این سوالِ کلی، قطعا مبتنی بر امور مختلفی بوده و فی نفسه موید این مطلب نیست که مثلا شرکت کنندگان در نظرسنجی همانند عادل فردوسی پور با تغییر مصطفوی مخالف بوده اند.بنابراین، ریشۀ نظرِ رای دهندگان کاملا منطبق با آن چیزی نبوده که فردوسی پور در انتها از نتایج نظر سنجی ابراز کرد و چنین سوالی با این طرح کلی، رای دهندگان را از باب هر کسی از ظن خود شد یار من، در برمیگیرد و این ظن را در من تقویت می کند که قطعا در آن شب فردوسی پور از طرح آن سوال بدین نحو هدفی را دنبال میکرد و گرنه می توانست سوال را جزیی تر و دقیق تر مطرح کند، اما...

خواستم همین یک نکته را بنویسم که آخوندی با اینکه جوان تر و در عرصۀ مصاحبه بسیار کم تجربه تر از فردوسی پور است، به خوبی توانست در ابتدای صحبت هایش جنگ را مغلوبه کند و عادل را در گوشۀ رینگ بیندازد، اما در واقع آنچه باعث عدم موفقیت آخوندی شد طرح مسایل بی ربط سیاسی بود. در واقع آخوندی با پیش کشیدن مسایل بی ربط، بدون منطق، غیر قابل اثبات و کاملا احساساتی عرصه ای را که می رفت فتح کند یا لااقل بازنده اش نباشد، به عادلِ حرفه ای و با تجربه تر واگذار کرد و آخوندی نشان داد زمان زیادی باقی مانده تا سخنگوی قابلی شود، زیرا اصل نخستین در سخنگویی شرح صدر است. خواستم بنویسم در همان هیاهوی مشاجره که احتمالا بینندگان به وجد آمده بودند، آخوندی با گفتن این مطلب که مشکل فوتبال ایران و به طور کلی ورزش کشور عدم خصوصی سازی است و یکی از نتایج منفی دولتی بودن هم تغییرِ پیاپیِ مدیران به تبعیت از انتخابات یا تغییر سیاست ها می باشد، قصد داشت به عادل پیشنهاد دهد اولا: از شخصی کردن موضوع بپرهیزد، زیرا این مشکل منحصر به دورانِ ( به نظرم پر انتقاد و مملو از اشتباهِ) علی آبادی نبوده، ثانیا: باب دیالوگی منطقی را بگشاید و ثالثا: او را متوجه سازد ورود نود به عرصه بحث خصوصی سازی باشگاهها، اگر نگوییم با همراهی سازمان مواجه میشود، حداقل با ممانعت سازمان تربیت بدنی روبرو نیست، اما فردوسی پور که از موضع اولیۀ آخوندی ناراحت بود، با بی توجهی تمام از آن گذر کرد. متعاقب آن هم آخوندی که عصبانی شده بود به پراکنده گویی های و صحبتهای غیرمنطقی و بی ارتباطش افزود. دیدم ...

اما این را به ضرس قاطع می گویم که عادل خیالش راحت است که متوسط هوش افرادی که با او مصاحبه می کنند( به غیر از علی دایی) و بر روی خط برنامه اش می آیند بسیار کمتر از عادل است و همین موضوع باعث میشود حتی علیرغم ضعفها و اشتباهاتی هم که دارد، مطمین باشد حداقل برای مدت مدیدی این افراد حاضر در عرصۀ ورزش قادر به گفتگویی حرفه ای و برابر با او نیستند، و از این رو افکار عمومی را همراه خواهد داشت.

البته در ضمن خواستم بگویم این نوشته اولا نافی رفتارهای مدیران پراشتباه در عرصۀ ورزش نیست و ثانیا: ای کاش عادل همیشه مانند آن شبی باشد که به درستی برنامه ریزی نادرست لیگ برتر را در گفتگویی تلفنی با عزیر محمدی به چالش کشید. من آن برنامه و آن عادل را بیشتر میپسندم نه عادلی که شاید کمی ناعادلانه و از روی مباحث شخصی... بگذریم. من مخالف تعطیلی نود یا حتی کندشدن تیغ انتقاد فردوسی پور هستم، اما وی نیز باید نگاهی به خود بیندازد. بر فرض هیچ فردی از فرط علاقه به عادل به موارد فوق توجه نکند، اما آیا موارد فوق واقعا وجود ندارد؟ نمی دانم اگر فردی هر کدام از مواردی را که نوشتم به نحو "مدللگ و" مستند" رد کند، خوشحال میشوم که بخوانم و بپذیرم.

عطص
دوشنبه 23 دي 1387 - 18:13
11
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

اگر من به جای آن رانندۀ ماشین بالای شیب بودم، سراسر سراشیبی را با دندۀ خلاص پایین می آمدم. لذت اش دو برابر می شد اگر در آن لحظه پولدارترین مرد روی کرۀ زمین هم بودم. پس ایول به خاطر این عکس درجه یکی که گذاشتی.

رضا
دوشنبه 23 دي 1387 - 19:1
4
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

این یک نظر سنجی است !

راستش همه چیز از زمانی شروع شد که من هم مثل همه گیر لاست افتاده بودم و روزی چهار پنج قسمت می دیدم ( رکوردم یه جمعه بود که فکر کنم دوازده قسمت دیدم ) . چند قسمتی که تماشاگر با دزموند و گذشته اش آشنا می شد ؛ آن جا نشان می داد دزموند که عاشق دیکندز بود یکی از کتابهای او را که هنوز نخوانده بودش همه جا می برد و می گفت : این کتابی است که پیش از مرگم می خواهم بخوانمش !

راستش را بخواهید هیچوقت ، چه آن زمان که لاست را می دیدم و چه حالا که چندین ماه از آن موقع می گذرد لاست را دوست نداشتم . دلایل خودم را دارم که بماند برای زمانی دیگر . اما همان موقع هم این ایده به ذهنم رسید که مثلا من چه چیزی دارم که بخواهم پیش از مرگ در کنارش باشم و با تمام شدنش از این دنیا بروم . چیزی که فارغ از ارزش های سینمایی یا ادبی واقعا برای لحظه ی آخر بخواهمش . چیزی که باهاش زندگی کرده باشم . درست مثل معشوقه ای ابدی که تا آخرین لحظه هرم نفس هایش آتش می زند . آن موقع دوست داشتم چنین نظر سنجی راه بیندازم اما چنین ایده ای مترادف با آن زمانی بود که اینجا کامنت نمی گذاشتم . گذشت و گذشت تا اینکه امروز این جمله ی امیر مرا دوباره به یاد همان زمان انداخت « بالاخره یه روز توی جاده ی چالوس می میرم »

خلاصه اش رفقا این شد که فکر کردم شاید بد نباشد دست به انتخاب بزنیم و ببینیم دوست داریم با کدام فیلم یا کتاب بمیریم . اگر هم حس کردید چیز دیگری دارید که دوست دارید پیش از مردن کنارش باشید آن را بنویسید . چه باک ! مگر نه اینکه قرار است معشوقه ی ازلی را برای آخرین بار در آغوش بگیریم ؟


دوشنبه 23 دي 1387 - 21:6
-4
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

آقا شما که انقد باحالی و هر کی ضدت مطلب می‌نویسه به عنوان تیتر یک میذاری تو سایت- مثل نوشته‌های قاضی طوسی- چطور مطلب امیر بهاری رو نذاشتی؟ نکنه اون مطلب همون ضربه مسابقه فینال بوده و ناک اوت شدی؟ عجب خوب زده بود رو نقطه حساس.دمش گرم.

امیر: اون مطلب رو هم که گذاشتیم. نذاشتیم؟

فرزاد
دوشنبه 23 دي 1387 - 21:8
-14
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

دوست خوبم «ک ...» جواب ای میل ات را اینجا می نویسم چون این سوءتفاهم، منحصر به تو نیست.

1 - از بابت مرگ مادرت متاسفم. رنج ات را حس می کنم. اما بیش از این چه باید گفت؟ هیچ.

در برابر فاجعه ای چنین، باید سکوت کرد. اما باید بدانی که این سکوتی ست از آن تو. و دردی و رنجی ست از آن تو. باید بدون عجز و لابه، بدون پناه بردن به حفاظ های موهوم، در آرامشی شایسته ی یک جنگجو، از آن درد، میدان مبارزه ای بسازی مخصوص خودت. مبارزه ای که آکنده است از خون و خشم و نفرت و مرگ و ترس. اما اگر شایسته ی چنین مبارزه ای باشی، اگر برق چنگال های خونین حریف، زانوان ات را نلرزاند، در سحرگاه شب طولانی نبرد، اژدهایی در درونت بیدار خواهد شد که خون می خورد و جانش از آتش است ... اژدهایی زاده شده در درون عمیق ترین ورطه ها با اشتیاقی کشنده به گذر از بلندی های صعب العبور.

2 - خیر، من نا امید نیستم.

باور دارم " امید و شادی از درون تجربه ی درد بیرون می آیند. دردی که مانند تجربه ی زایمان، به «خون، قلب، آتش، لذت، شور، رنج، وجدان، سرنوشت و فاجعه » نیاز دارد."

می دانم و ایمان دارم: "... رقاصی است که به رغم داشتن هولناک ترین نگرش ها درباره ی واقعیت و اندیشیدن به وحشتناک ترین اندیشه ها، تا ابد، بزرگرترین آری گوی به زندگی است."

اما آری گویی به زندگی چه نسبتی دارد با تایید و دربست پذیرفتن دنیای ظلمانی ما واپسین انسانها؟ من همواره از دنیایی که تک تک ما انسانها ساخته ایم سخن گفته ام و نه از کلیت زندگی.

آن همه تکرار و پافشاری بر تاریکی ها، خواست شخصی من است. همان که نامش هست «وفاداری به خویشتن»

کلماتم عاجزند. ناچار باید حدیث نفسم را از زبان دیگری برایت بگویم. از زبان یکی از آن جان های بزرگ جستجوگر که به تعاریف حقیر زمانه تسلیم نمی شوند و لذت همدلی و همسخنی با ایشان را بهایی نیست.

گفت: " من فرزند این زمانه ام. دوستانی که در مدرسه ژانسون دو سایی و مدرسه ی فرانسوی نیویورک داشتم در کوره های آدم سوزی مردند. آن ها به دست گشتاپو افتادند، اما من شانس آوردم و توانستم بگریزم، یکی از آن شانسهای نادر. پس باید تا جایی که می توانم درباره ی آنها حرف بزنم _ برای آنها. مگر نه اینکه تا به حال در این تجمل فوق العاده که اسمش آرامش خاطر است زندگی کرده ام."


دوشنبه 23 دي 1387 - 22:22
-13
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

پسر امروز فردوسی پور چه طعنه میزد.

واقعا که خیلی با معنا بود .

امین
دوشنبه 23 دي 1387 - 22:37
13
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

اقا بهتریهای گلدن گلوب هم اعلام شد .

کالین فارل هم برای در بروژ جایزه بهترین بازیگر گرفت.

اقا 1ماه مونده . نظرتون درباره بحث درباره اسکار چطوره؟

بازی قشنگیه.

امین
دوشنبه 23 دي 1387 - 22:42
-4
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

همین الان دیدم که تو فرهنگ اشتی درباره گلدن گلوب نوشته بودی.

گزارش جشن بود؟

برای من که ندیده بودم ( خونه نبودم و جای خوبی هم نبودم ) مثل گزارشهای جشنواره ای بود.

یعنی تو اونجا بودی ؟ حتما.

پس منظورت چی بود؟

امین
دوشنبه 23 دي 1387 - 22:49
29
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

همین الان خوندم .

چندروز بود بی خبر بودم.

فروتن هم تو محاکمه در خیابان قرار بازی کنه؟

ارتش سايه ها
سه‌شنبه 24 دي 1387 - 7:43
-7
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

ميدوني كه امير اون آهنگي كه عاشقشي...كه عاشقشيم... يه شاهكار از گروه " SMOKIE "....

و چقدر اون خش صداش وقتي داره ازين حرف ميزنه كه چي كار مي تونه بكنه جذابه....

چقدر اونمكثي كه بين WHAT داره و CAN I DO دلنشينه...يه جورايي انگار اون مكث...اون لحظه..پر از سكوت...پر از حرفه....نمي دونم چه جوري بگم...اون خلآ...همون ترديد تو اينكه مي تونه يا نه...مي تونه تصميم بگيره كه چي كار كنه يا نه.....

كاوه اسماعيلي
سه‌شنبه 24 دي 1387 - 7:57
3
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

نبينيد.اين فيلم آخر ديويد فينچر را اينقدر زور نبينيد.اگر هم ميبينيد اينقدر زود ازش ننويسيد.اين نسخه پرده اي ارزشش را دارد؟دل ما را آب نكنبد.ضد حال نزنيد.اه.اه.اه.

منگ
سه‌شنبه 24 دي 1387 - 14:0
-20
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

johnny mandel

suicide is painless

Through Early morning fog I see

Visions of the things to be

The pains that are withheld for me

I realize and I can see

That Suicide is Painless

It brings on many changes

And I can take or leave it if I please

Try to find a way to make

All our little joys relate

Without that ever present hate

But now I know that it's too late

And

The game of life is hard to play

I'm going to lose it anyway

The losing card I'll someday lay

So this is all I have to say

That

The only way to win is cheat

And lay it down before I'm beat

And to another give a seat

For that's the only painless feat

The sword of time will pierce our skins

It doesn't hurt when it begins

But as it works it's way on in

The pain grow stronger watch it grin

For

A brave man once requested me

To answer questions that are key

Is it to be or not to be

And I replied "Oh why ask me."

And you can do the same thing if you please

m a s h

_______________________________________________________**

_تو چه ت شده ،ما اینجاییم که فوتبال بازی کنیم نه اینکه بجمگیم.

_حرومزاده، شماره 88 به من گفت راگون ...

_بهت چی گفت؟

_راگون.

_این یه حقه قدیمیه که اخراجت کنن ، چرا تو بهش همچین چیزی نمی گی؟

_چی ، بهش بگم راگون؟

_نه بچه های کمپ درباره خواهرش یه چیزایی می گفتن ، اسمش گلادیسه ،خب بهش بگو.

_آره ...

_آره لعنتی ...

منگ
سه‌شنبه 24 دي 1387 - 14:7
7
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

وای کثافت نابغه .... کریستین بیل و جانی دپ . لعنت ، آن هم درست در وسط دهه 30 ، ماشین های فورد ، پالتو ها و کلاه ها و تامی گان ها ...

کاش تا تاریخ اکران و توزیع اش هیچ شهاب سنگ کثافتی به زمین برخورد نکند و یخ های قطبی هم هوس آب شدن به سرشان نزند ، من هم زور می زنم تا زمان اکرانش این مرگ موش لعنتی را نخورم...

the incredible and true story of legendary Depression-era bank robber John Dillinger (Depp)

No one could stop Dillinger...

فرزاد
سه‌شنبه 24 دي 1387 - 16:16
-1
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

دوست خوبم «ک ...» جواب ای میل ات را اینجا می نویسم چون این سوءتفاهم، منحصر به تو نیست.

1 - از بابت مرگ مادرت متاسفم. رنج ات را حس می کنم. اما بیش از این چه باید گفت؟ هیچ.

در برابر فاجعه ای چنین، باید سکوت کرد. اما باید بدانی که این سکوتی ست از آن تو. و دردی و رنجی ست از آن تو. باید بدون عجز و لابه، بدون پناه بردن به حفاظ های موهوم، در آرامشی شایسته ی یک جنگجو، از آن درد، میدان مبارزه ای بسازی مخصوص خودت. مبارزه ای که آکنده است از خون و خشم و نفرت و مرگ و ترس. اما اگر شایسته ی چنین مبارزه ای باشی، اگر برق چنگال های خونین حریف، زانوان ات را نلرزاند، در سحرگاه شب طولانی نبرد اژدهایی در درونت بیدار خواهد شد که خون می خورد و جانش از آتش است ... اژدهایی زاده شده در درون عمیق ترین ورطه ها با اشتیاقی کشنده به گذر از بلندی های صعب العبور.

2 - خیر، من نا امید نیستم.

باور دارم " امید و شادی از درون تجربه ی درد بیرون می آیند. دردی که مانند تجربه ی زایمان، به «خون، قلب، آتش، لذت، شور، رنج، وجدان، سرنوشت و فاجعه » نیاز دارد."

می دانم و ایمان دارم: "... رقاصی است که به رغم داشتن هولناک ترین نگرش ها درباره ی واقعیت و اندیشیدن به وحشتناک ترین اندیشه ها، تا ابد، بزرگرترین آری گوی به زندگی است."

بله، آری گویی به زندگی.

اما آن داستانی دیگر است...

آن همه تکرار و پافشاری بر تاریکی ها، خواست شخصی من است. همان که نامش هست «وفاداری به خویشتن»

کلماتم عاجزند. ناچار باید حدیث نفسم را از زبان دیگری برایت بگویم. از زبان یکی از آن جان های بزرگ جستجوگر که به تعاریف حقیر زمانه تسلیم نمی شوند و لذت همدلی و همسخنی با ایشان را بهایی نیست.

گفت: " من فرزند این زمانه ام. دوستانی که در مدرسه ژانسون دو سایی و مدرسه ی فرانسوی نیویورک داشتم در کوره های آدم سوزی مردند. آن ها به دست گشتاپو افتادند، اما من شانس آوردم و توانستم بگریزم، یکی از آن شانسهای نادر. پس باید تا جایی که می توانم درباره ی آنها حرف بزنم _ برای آنها. مگر نه اینکه تا به حال در این تجمل فوق العاده که اسمش آرامش خاطر است زندگی کرده ام."

مصطفی جوادی
سه‌شنبه 24 دي 1387 - 17:23
-5
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

در نگاه دوستمان ف.م.ا به نود و موضع اخیرش یک اشتباه بزرگ می بینم و آن این است که ایشان انتقاد از برکناری مصطفوی را در تعارض با انتقادات پیشین به شخص او می بینند. باید بگویم در این انتقاد اخیر اصلا بحث صحه گذاشتن بر عملکرد حرفه ای مصطفوی به عنوان یک مدیر مطرح نیست ، مشکل فردوسی پور و خیلی از ما با چگونگی و فلسفه اخراج اوست.اینکه به نظر میرسد این اخراج از آن نقایص احتمالی در حوزه فنی و از کانال اصولی و نگاه متعهد کارشناسانه صورت نگرفته و بیشتر محصول یک تفکر بازاری و از طرف آقازاده هاست که تحت آن، یک مدیر خوب هم اطمینانی به بقا نخواهد داشت. با سیستمی است که تحت فرمایش اتفاقا "شخصی" و غیر اصولی آن این برکناری صورت گرفته. پس می بینیم که انتقاد به رابطه ای شدن و در نتیجه همان "شخصی شدن" تصمیم گیری ها در عرصه ای بسیار عمومی(مثل سرنوشت پرسپولیس ) است که دوستمان این را بالعکس تعبیر به شخصی نگری فردوسی پور کرده اند. انتقاد به سیستم است نه صرفا به مصداق عملی آن ( در اینجا اخراج مصطفوی) و در این بین زیر سوال بردن آن آرای عمومی را که بی شک بخش عمده ای از آن متاثر از فهم این مسئله بوده ، با ربط دادنش به استقلالی بودن رای دهندگان! از طرف دیگر با فرض بی طرف بودن و آزادگی یک برنامه رسانه ای ، اگر برای آن رسانه وجود ناعدالتی در بخشی حس شود ، غیر منظقی خواهد بود که تا اندازه ای در رویکردش به سمت جبهه قدرنادیده گرایش پیدا کند؟ شاید بتوان ضریبی برای خطای آنان در تشخیص حق و ناحق در نظر گرفت ولی چرا باید این جهت یافته گی را قطعا تعبیر به "غرض ورزی شخصی" کنیم؟ حرفهای شما دوست عزیز که پیداست از حسن نظر هم هست_ در روزهای که نود باید یارگیری کند_ خیلی مصلحت نگرانه نیست. و از آن خطرناک تر قرار دادن این مطلب که به معنای واقعی کلمه یک کامنت شخصی است روی سایت . واقعا نوشتن اینکه این یادداشت یکی از" کاربران" سایت است، کارکرد آن را به عنوان یک مطلب اول در سایت سینمای ما از بین نخواهد بود

احسان ب
سه‌شنبه 24 دي 1387 - 18:54
5
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

هفت چیزی که در گلدن گلوب امسال دوست داشتم:

1- لحظاتی که دوربین عکس العملهای "کالین فارل" را شکار می کرد. از جمله لحظه ای که "استینگ" برای اهدای جایزه روی سن آمده بود و کالین فارل با حالت خاصی با نگاه تحسینش می کرد و باز لحظه ای بعد از معرفی فیلم "در بروژ" که با عادت خاص عصبی اش تند تند پلک میزد. نمی دانم چرا با دیدن این لحظات بیشتر از قبل دوستش دارم و فکر می کنم تا آدم همچین صداقتی در رفتارش نباشد بازیگر بزرگی نخواهد شد.

2-" بروس اسپرینگستین" بزرگ و اینکه روی سن گفت "این تنها زمانی است که می توانم با کلینت ایستوود رقابت کنم"

3- "میکی رورک"- کاش یکنفر بتواند برایم توضیح دهد که چه بر سر آن صورت زیبا و معصوم آمده است. از اینکه هر کسی از راه می رسید متلکی نثارش می کرد ناراحت شدم اما شوخی -16 اش با "دارن آرنوفسکی" به همه هشدار داد که هنوز هم کسی نمی تواند سر به سرش بگذارد.

4- تعریفهایی که "مارتی" و "استیون" از هم می کردند و بر خلاف نمونه های مشابه اصلأ تعارف نبود. وقتی اسپیلبرگ گفت من اینجا باید از "سسیل.ب. دومیل" حرف بزنم اما خانمها آقایان منبع الهام من اینجا ایستاده است و "مارتی" بزرگ که خجالت کشید و به سرفه افتاد.

5- Ammy Adamms بدون شرح!

6- لئوناردو دی کاپریو و کیت وینسلت- حالا دیگر از آن زوج نچسبی که حرص آدم را در تایتانیک در می آورد خبری نیست. اینجا با آدمهایی طرفیم که پختگی و دنیادیدگی از صورت و رفتارشان می بارد. با سام مندس که شوهر وینسلت است کنار هم نشسته بودند .لحظۀ برنده شدن وینسلت برای دومین بار بهترین لحظۀ گلدن گلوب امسال بود وقتیکه قبل از همه برگشت و توی صورت دی کاپریو نگاه کرد.

7- وقتیکه "تینا فی" جایزۀ بهترین هنرپیشۀ زن در یک سریال تلویزیونی کمدی/موزیکال را گرفت و بعد به جای تشکر از این وآن شروع کرد به اسم بردن از چند نفر که توی اینترنت ازش بد گفته بودند. اسم هر کدام را می گفت و بعد با حالت فوق بامزه ای می گفت:

you can suck it

علي
سه‌شنبه 24 دي 1387 - 19:50
5
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

بخشي از مصاحبه روزنامه اعتماد (23/10/87) با دكتر محمدعلي همايون كاتوزيان استاد دانشگاه آكسفورد: "... اگر كسي واقعاً حرفي براي گفتن داشته باشد، يعني آنچه را بيان مي‌كند خوب بداند، مي‌تواند آن را به ساده‌ترين شكلي بيان كند (بگذريم از اينكه نظريات بزرگ تاريخي غالباً ساده، يعني سهل و ممتنع‌اند، ...). به عبارت ديگر، در خيلي موارد پيچيده بودن مطلب يا به دليل آن است كه خود گوينده و نويسنده آن را خوب نمي‌داند يا اينكه اصلاً مطلب قابل عرضي در ميان نيست و پيچيدگي و ابهام فقط براي آن است كه شنوندگان و خوانندگان گمان كنند مطلب مهمي ارائه مي‌شود كه آنان از درك درست آن عاجزند...."

امیر: آفرین... آفرین...

ف.م.ا.
سه‌شنبه 24 دي 1387 - 20:55
-8
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

جناب قادری از درج کامنتم در صفحۀ نخست سایت متشکرم. در عین حال هدفم از قرار دادن آن کامنت در قسمت روزنوشت، آگاهی از نظر شما بود( که تا کنون میسر نگردیده است). هنوز هم نمی دانم آیا واقعا من با دید انتقادی به نود نگاه می کنم یا دوستان از زاویۀ درست تری نگاه می کنند؟ نمی دانم استاندارد، آنی است که من تصور می کنم و به این دلیل که نود حرفه ای ترین برنامۀ ورزشی ایران است این گونه ایرادهایش مخفی می ماند، یا واقعا استاندارد همین است و امکان رفع همین ایرادات هم وجود ندارد یا این نکات اصلا ایراد به شمار نمی آید؟ نمی دانم طرح این مسایل آن گونه که در کامنت یکی از دوستان( آقای مصطفی جوادی) آمده، ضربه بر پیکرۀ این برنامه محسوب میشود، یا نادیده گرفتن این موارد منجر به این می شود که در نظر عادل هم برنامه بی نقص جلوه کند و بعدها از سکونِ ناشی از چنین تصوری، بیشتر ضربه ببیند؟

در هر صورت، از انعکاس نظرم و توجه شما متشکرم و اگر آگاه بودم، کامنت را هم از نظر شکلی و هم از نظر ماهوی و محتوایی در خور شان قرار گرفتن در صفحۀ اول سایت می نوشتم.

ساسان اميركلالي معروف به ساسان.ا.ك
سه‌شنبه 24 دي 1387 - 22:52
-9
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

راستش يه كم دلخورم. دلخور از اينكه فكر نمي كردم از يك كامنت دلي اينطور برداشتهايي بشه و تلاشي كه قرار بوده فضاي كافه رو به سمت و سوي خنده و طنز ببره اشتباها به سمت و سوي ديگه اي برده. ---------------------------------------------------------------------------------------- رضا تو عجب موقعي اين نظرسنجي رو راه انداختي. واسه كسي كه مدتيه دچار بي لذتي شده جايي در اين نظرسنجي وجود نداره. نمي دونم شايد از تاثيرات جنگ غزه باشه. راستش هر چي سعي مي كنم در برابر اين تصاوير مقاومت كنم فايده اي نداره. از سر شب دارم همه ي آهنگهاي جديد و قديمي داخل هارد كامپيوتر رو چك مي كنم تا ببينم بالاخره كدوم يكي؟ كدوم يكي مي تونه مارو از اين بي لذتي دربياره مي بينم هيچ كدوم. ------------------------------------------------------------------ برنامه ي نود اين هفته يه خورده همچين بگي نگي دلم واسه فردوسي پور سوخت. بنده خدا رو انگار خيلي تحت فشار قرار دادن كه چندين و چند بار از استقبال معنادار مردم از برنامه صحبت كرد. از اين كارها نمي كرد معمولا.

امیر: من خودم یکی از طرفدارای اون کامنت‌ام. وقتی خوندم‌اش حسابی خندیدم.

سوفیا
چهارشنبه 25 دي 1387 - 5:12
9
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

ای بابا. ما رو باش که تمام اون صفحه رو زیر و رو کردیم یه تکه غیرسانسوریش رو پیدا کنیم و کلی هم به خودمان افتخار کردیم. بعد دیدیم به همین راحتی پاک شد رفت پی کارش. ای بابا.

ولی یه سوالی برام پیش اومد. یعنی مرز بین نکات سانسوری و غیرسانسوری توی ذهن ما اینقدر چیز است, یا اشکال از جای دیگری است, یا چی؟

سوفیا
چهارشنبه 25 دي 1387 - 5:19
8
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

جایی میخواندم نوشته بود:«بهرام شفیع مجری یکی از قدیمیترین برنامه های تلویزیون بعد از انقلاب یعنی ورزش و مردم در خاطرات خود میگفت بعلت کمبود امکانات در زمان جنگ یکبار که به هنگام گزارش بازی کره و ژاپن هیچ اسمی از بازیکنان دو تیم نداشتم یکسری اسامی ساختگی از خودم ساختم و روی بازیکنان گذاشتم اما در نیمه دوم اسامی را فراموش کردم و مجبور شدم آنها را دوباره نامگذاری کنم! و در کاغذی نوشتم تا فراموش نکنم!!... »

سوفیا
چهارشنبه 25 دي 1387 - 6:1
5
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

کیت وینسلت را همیشه دوست داشته‌ام. جزو معدود بازیگران محبوبم در یکی دو دهه اخیر است. جدای از زیبایی, شخصیت خاصش برایم جذاب است. پرسونایش در عین معصومیت یک جور هوش و جدیت و استقلال و اتکا به نفس کمیاب را القا می‌کند. به نظر می‌رسد از دستهء آدمهایی باشد که در زندگی برای رسیدن به هر چیزی به تلاش خودشان متکی‌اند. و هیچ‌جور نمی‌شود در نقش زن‌های معمولی منفعل هالیوودی تصورش کرد. جایزه گرفتن‌اش خوشحالم کرد.

و اینکه یک نظر سنجی به فکرم رسید. انتخاب بهترین بازیگرهای این دهه(یعنی از سال ۲۰۰۰ به بعد) منظورم بازیگرهایی ست که توی این دهه کارهای مهم‌شان را بازی کرده باشند و به شهرت رسیده باشند.

انتخابهای من فعلا: مارک روفالو, داکوتا فنینگ, بیرول اونل , جیمز مک آیوری, آن هاتاوی(دو تا فیلم ازش دیده‌ام: شیطان کفش پاشنه بلند میپوشد و becoming Jane ), اولریش موهه, مارتینا گدک, اسکارلت یوهانسون, آدری توتو

سوفیا
چهارشنبه 25 دي 1387 - 6:42
-4
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

آیا احیانا کسی اینجا هست که slipstream (آنتونی هاپکینز) را دیده باشد؟ اگر هست لطفا اعلام کند چون یک حس عجیبی به من می‌گوید تنها آدمی در دنیا که نشسته این فیلم را تا آخر دیده منم. آخر من یک مرامی دارم که هیچ فیلمی را تحت هیچ شرایطی نصفه کاره ول نمی‌کنم. حدودای دقیقه چهل پاز کردم, رفتم کمی بالا آوردم و آب زدم به صورتم بعد برگشتم. یک چیزی بود...تو مایه‌های فیلم آخر لینچ....ولی دوز اش بالاتر از آن است که لامصب قوی‌تر از هر چیزی روان آدم را پاک می‌کند و مخ‌اش را می‌فرستد بالا....کنجکاوم بدانم نظر منتقدها چی بوده اما حدس می‌زنم محض حفظ آبروی هاپکینز ندید یک چیزی نوشته باشند. آخ...فیلم فرمی دارد که ده دقیقه اولش خیلی خوب و پرکشش است, اما ادامه‌اش آدم را دیوانه می‌کند و همینننننننجور دیوانه می‌کند, و می‌کند....توصیه من این است که از آخر به اول ببینیدش یا از وسط به اول و آخر یعنی چند صحنه بزنید عقب ببینید بعد چند صحنه بروید آخر و دوباره.... کاش اقلا هاپکینز سر صحنه از جان تورتورو می‌پرسید در بارتون فینک با این داستان تکراری ٍ فیلمنامه‌نویسی که واقعیت و خیال را قاتی می کند چه کار کرده‌اند.(اما انصافا حضور جان تورتورو مثل همیشه خیلی جذاب و دیدنی بود)

وقنی بالاخره تمام شد, فقط تلویزیون را خاموش کردم رفتم دراز بکشم. حتی یادم رفت دیسک را از دستگاه دربیاورم.

خدا پدر این لینچ را نیامرزد که اینجوری فیلم ساختن یاد مردم داد.

منگ
چهارشنبه 25 دي 1387 - 7:9
10
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

suicide is painless **** http://jordanmafia.net/blog/music/suicide_is_painless.mp3

امیر: مش دیگه. آره؟ بچه‌ها از دست‌اش ندن.

mouse
چهارشنبه 25 دي 1387 - 10:33
4
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

کتاب : همینگوی ... چرا خودکشی کرد؟ نویسنده : ا.ای . هاچنر. ترجمه : پروانه دادبخش .نشر محقق 1387. فوق العادس .

امیر: عجب اسمی و عجب موضوعی. میرم‌ پی‌اش.

کاوه اسماعیلی
چهارشنبه 25 دي 1387 - 12:48
11
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

نظرسنجی رضا خیلی کمال گرایانه است.فعلا فقط میدانم که هنگام مرگم باید what a wonderfull world را گوش کنم.باشد که لوییس آرمسترانگ ضامن بهشت رفتنم باشد.(مگر در بهشتی بودنش شکیست؟)

در مورد نظرسنجی سوفیا هم که از اسکارلت یوهانسون متنفرم.و به همان اندازه مارک روفالو یکی از بازیگران محبوبم است (قبلا هم در موردش اینجا نوشته ام.)و اینکه یکی از دختران محبوب جدیدم در میان بازیگران در دهه اخیر ،سینا میلر بازیگر دوست داشتنی مصاحبه(استیو بوشمی) است.

در مورد کیت وینسلت هم با احسان و سوفیا موافقم.

حالا برای نظرسنجی رضا شاید باز دوباره آمدیم.

سرپیکو
چهارشنبه 25 دي 1387 - 15:8
-11
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

همه مراسم گلدن گلوب یه طرف... هیجان کیت وینسلت هم یه طرف! چیزی نمونده بود از دست بره!...

مصطفی جوادی
چهارشنبه 25 دي 1387 - 16:29
6
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

یک جواب وودی آلنی برای نظرسنجی رضا: یار جدا نشدنی من شیشه فلفل است که میخواهم تا آن لحظه همراهم باشد ، تا وقتی ازرائیل می آید بپاشم توی چشمش و فلنگ را ببندم

مصطفی جوادی
چهارشنبه 25 دي 1387 - 22:53
11
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

امیر گفت صداقت داشته باشید. درباره خوشحالی ام بابت میکی رورک صادقانه حس ام را نگفتم. فقط گفتم که خوشحال شدم. واقعی اش این بود که دلم لرزید و تازه بغض هم کردم و اگر اشکم به تعطیلات نرفته بود شاید گریه هم میکردم. دلم میخواست اگر دنده هایم را خورد نمی کند بغلش کنم و زنده بودنش را به رخ بکشم. مردی که آرزویم نشستن ترک موتورش است. The Motorcycle Boy کبیر! کجا بودی مرد. این وقار مخصوص آدم های کبیری است که شکست خورده ولی هنوز زنده اند...هنوز هم بهتر از رابرت داونی جونیور و هر آدم روی بورس دیگری حرف میرنی. زامبی بزرگ . این جایزه مهم نیست. مهم این است که می توانیم به زنده بودنت افتخار کنیم. باهم

حالا صادقانه شد

حامد صرافی زاده
چهارشنبه 25 دي 1387 - 23:46
-5
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

خانوم سوفیا

من ساخته آنتونی هاپکینز را دیده ام. طعنه هایش به سینما، فیلم سازی و آمریکا و فرایند خلق برایم جالب بود. جالب تر اینکه خود نمایی اش و تاثیر پذیری اش از لینچ اذیت نمی کرد. جذاب است دیدن فیلمی از آنتونی هاپکینز که با این سن و سال و این پشتوانه غنی چنین فیلم تجربی سر شار از نوجویی ساخته. منتقدان که اصولا این گونه فیلم ها را با لقب " هشت و نیم فلانی خطاب می کنند. من به این ها لقب فیلمسازان در آستانه فروپاشی عصبی می دهم. همان جایی که برای خلق اثری ذره ذره ذهن شان به تلاطم در می آید. باید دو فیلم آخر قبلی تاکاشی کیتانو را هم حتما حتما ببینید: تاکاشی ها و ستایش از آن فیلمساز. همان جایی که فیلمساز به بد بن بستی می خورد . راستی دختر دایی گمشده را هم از قلم نندازیم.

احسان
پنجشنبه 26 دي 1387 - 6:59
17
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

سلام

این قضیه ی دوستای شیرازی تون چیه؟ اینا کجا برنامه دارن؟ به ما هم بگید تو رو خدا، شیراز از این نظر کارش خیلی درسته تو دانشگاه شیراز هم بچه های کانون فیلم خیلی زحمت می کشن خداییش، کانون فیلم علوم پزشکی هم همینطور.....پس این برنامه های اینا رو آمارشو بده لطفن

مرسی

مانا(مهتاب)
پنجشنبه 26 دي 1387 - 8:40
1
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

((و اکنون مدتی گذشته بود.....وچیزهایی که پرافتخار بودند ،افتخاری نداشتند.))وداع با اسلحه . یک عادت گندی که دارم و حالا کم کم دارم سعی می کنم ترکش کنم اینه که قبل از دیدن بعضی فیلم ها می روم موسیقی متنش را می خرم،و انقدر تو تنهایی ،موقع نوشتن و خوردن و خوابیدن بهش گوش می دم تا دیگه حالم ازش بهم بخوره.این عادت گند از یکی از فیلم های محبوبم شروع شد.کوهستان بروکبک(که همیشه فکر می کنم این فیلم مهجور مانده رو فقط اونهایی دوست دارند که با اسطوره های بی نقص فیلم های وسترن زندگی کردند .)فیلم رو ندیده بودم که به ملودی غریب و غمناک گوستاووسانتو الالا معتاد شدم و حالا کارم به این جا کشیده که تو مراسم گلدن گلوب وسط اون همه هیاهو بخاطر برنده شدن کالین فارل گوشم تیز شده بود تا برای چند ثانیه ای هم که شده نوای فوق العاده ی در کارتر برول برای در بروژ رو بشنوم و زمزمه کنم.عید پیارسال رفته بودم موسیقی خاطرات یک گیشا رو بخرم که فروشنده ،مونیخ رو بهم توصیه کرد.آدم فهمیده و باسوادی بود و چند باری دیده بودم با چه عشقی از جان ویلیامز حرف می زنه . مونیخ رو خریدم و اومدم خونه.تا همین پریروز ،یعنی درست تاصبح دوشنبه ،بارها و بارها با مونیخ زندگی کرده بودم و حتی اشاره ی امیر در روزنوشتهای قبلی مصادف شده بود با زمانی که بنا به دلیلی مونیخ رو بیش از پیش گوش می دادم و هر بار بیشتر و بیشتر اسیر ناله های لالایی گون خواننده ش می شدم.....صبح دوشنبه گلدن گلوب تموم شده بود و من حالم خیلی خوب بود....حالا می گم چرا!...و همون موقع خاله م بهم زنگ زد که من نزدیک خونه تون هستم و بپر بیا پایین برات دو تا فیلم آوردم ببینی و درست یکساعت بعد من در رو بستم و توی حیاط ایستاده بودم و توی دستم مونیخ بود و خب نمی دونستم سه ساعت بعد قراره چه تجربه ای رو پشت سر بذارم....... دروغ چرا!با این دید رفتم سراغش که یک چیزی تو مایه های فهرست شیندلره و البته که فهرست شیندلر رو دوست دارم اما برای این روزگار به نظرم دیگه کهنه شده....پیش بینیم همون یک دقیقه ی ابتدایی نقش برآب شد....همین طور می رفتم جلو....اریک بانا فوق العاده بود و این آکادمی فقط اعتبار خودشو با نامزد نکردنش تو اسکار زیر سوال برد....فیلم برداری،موسیقی ،بازی ها همه چی در اوج بود اما ...چیزی که باعث می شه فیلم برای همیشه ،همیشه و همیشه تو ذهنم بمونه ،این فضاسازی بی نظیر اسپیلبرگه،این هوا و اتمسفری که تو جای جای فیلم می تونی تنفسش کنی... مثل همون گرد و غباری که امیر از توی پوستر فیلم حس کرده بود ...واون سکانس محشری که آونر و دار و دسته اش پایین هتل منتظر هستند و اون نور چراغها،صدای موتورسیکلت هایی که هر از گاهی سکوت شب رو می شکنه و می ره و تو آرامش و هوای پاک این شب و خیابون رو می دی تو ریه هات و بعد یادت می یاد که پنج تا آدم توی ماشین منتظرند ،پنج تا ادم که ..... از این لحظه ها ،خلوت آدمهایی که یواش یواش به یک خودآگاهی دردناک می رسند،در فیلم کم نیست اما از همان ابتدا منتظر لحظه ای بودم که کاوه وقتی بلاگی رو معرفی کرد که مناظره ی دو دشمن چندین ساله بود بهش اشاره کرده بود و.....خب همه ی جای فیلم به کنار و اون اینسرت جادویی از چشمهای علی که در هاله دود سیگار پیدا و ناپیدا می شد و از خانه می گفت به کنار.....و بعد از مرگ هانس با عذاب وجدانی که دقایقی پیش ازش حرف می زد و تنها روی اون نیمکت سرد و تاریک پارک می دیدم که دیگه رمق ندارم ،واقعاً به سختی می تونستم ادامه بدم و خبر نداشتم که تازه صحنه ی رویارویی گروگانگیران فلسطینی و علت کشتار همه ی نه گروگان اسراییلی انتظارم رو می کشه و موسیقی که مدتها باهاش زندگی کرده بودم. تصویر ای آر رحمان موزیسین محبوبم که گلدن گلوب امسال رو برد تنها دو ساعت روی صفحه ی مانیتور جا خوش کرد...دست خودم نبود ،تماشای مونیخ آنچنان لذت بی حد و حصری به ارمغان داشت که دستم بی اختیار اون پوستر غم گرفته را جایگزین ای آر رحمان سرخوش کرد. پ.ن:کلی با مونیخ کار دارم ها ...این تازه اولشه. پ.ن:فیلم دوم الگی ایزابل کوشت بود که اصلاً ازش خوشم نیومد. پ.ن:در نظر سنجی قبلی یک اشتباه فاحش داشتم که خواب و خوراک ازم گرفته بود. ناخدا خورشید اقتباسی از داشتن و نداشتن همینگوی هست و فیلم های جادتیلور و جان هیوستن درباره ی پیرمرد و دریا که اون موقع احتمالاً ذهنم هنگ کرده بود و این دو تا رو ادغام کردم.الهه تقی زاده ی عزیزم ممنون . پ.ن:کلی حرف درباره ی گلدن گلوب داشتم که مخلوطی است از نظرات امیر(درباره ی راه رفتن و حرکات سالی هاوکینز و جانی دپ و انتخاب اون صحنه ی دلربای وای ای)احسان ب(اظهار نظر بروس اسپرینگستین عزیز درباره ی ایستوود محبوبم و میکی رورک (و عاشق این شدم که به عنوان یک مرد تنها از سگهاش تشکر کرد)و سوفیا(کیت وینسلت بعلاوه ی مقدار فراوانی قربان صدقه رفتنش !)بعلاوه ی ادویه ی هندی که خودم می خواستم بهشون اضافه کنم :شاهرخ خان و ای ار رحمان و آنیل کاپور و کالین فارل ...ولی فعلاً حسابی تو جو مونیخ هستم...تا بعد.

امیر: ((و اکنون مدتی گذشته بود.....وچیزهایی که پرافتخار بودند ،افتخاری نداشتند.)) یادته دریابندری این رو اول مقدمه‌اش بر ترجمه محشر محشر محشر محشرش از این رمان محشر محشر محشر گذاشته بود؟

منگ
پنجشنبه 26 دي 1387 - 8:55
0
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

بله .

مش .

بالاتر هم کل ترانه را نوشته ام...

بهروز خیری
پنجشنبه 26 دي 1387 - 9:19
-11
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

به نام نامی دوست «مسئله این است بودن یا نبودن.» بعضی خبرها دردهای کهنه را تازه می کنند. «دو سينمای باقی مانده در کرمانشاه به علت ورشکستگی تعطيل شدند.» من آقای اصلانی را نمی شناسم ولی برایشان فوق العاده احترام قائل هستم اما از ایشان خوشم نمی آید. احترام قائل هستم چون دغدغه فرهنگ دارد آن هم از نوع ملی اش. خوشم نمی آید چون کسانی را که فرصت کار در این مدیوم را برایشان فراهم کرده اند تقبیح می کند. ایشان نمی دانم فقط رزق روزیشان را از تدریس سینما درمی آورند یا ممر درآمد دیگری هم دارند اگر فقط از سینما ارتزاق می کنند که دیگر بدتر.سینما یک سرمایه گذاری است و هر سرمایه گذاری باید برگشت سرمایه اش را تضمین کند.به این شکل سینما حرفه و صنعتی است که قواعد خاص خودش را دارد. صحبت از سینمای تجاری، هنری، تجربی، معناگرا، ملی، مبتذل، فرهنگی، صنعتی، بدنه، دگراندیش و دینی بیشتر تعابیری است که هرکس از ظن خود به آن می رسد. سینمایی که خارج از جریان جاری و معمول حرکت می کند بیشتر وامدار جریان جاری است که از لحاظ کمیت غالب می باشد. چرا که برای کاشت، داشت و برداشت به آن محتاج است با فرض عاری بودن این بخش از مفاهیم معنوی ( فرض محال، محال نیست.)باز هم سوی دیگر باید برای حیات مدیون این بخش می باشد. حداقل در این مدیوم و با پارادیم فعلی این جبر جاری است.( هرچند افرادی چون دیوید لینچ در حال پایه گذاری پارادایم جدیدی در این مدیوم هستند که مشتاقانه منتظر نتایج خوب آن هستیم.) ولی در شرایط فعلی چگونه ما نشسته بر شاخه، شاخ بن می کَنیم؟ هر پروژه ساخت فیلم پروسه ای است تولیدی که منافعی مادی یا معنوی و یا ترکیبی از این دو را دنبال می کند و هر پروژه پارامترهای معینی دارد از جمله تعریف و هدف گذاری پروژه که بعد از اتمام آن در صورت رسیدن یا نرسیدن به اهداف، پروژه می تواند موفق یا ناموفق باشد. حال محصول تولیدی آقای اصلانی موفق هست یا نه، باید به تعیین اهدافش مراجعه شود و از آنجایی که در اجرای پروژه ما در ایران معمولا سیستماتیک کار نمی کنیم بعید میدانم چنین مستنداتی تهیه شده باشند برای همین چه بسا اهداف تهیه کننده و کارگردان یکی نباشند و یا پس از اکران اهداف جدیدی با توجه به دستاوردها جایگزین اهداف شفاهی قبلی شود.به راستی بهتر نیست به عوض بد گفتن به مهتاب و آسمان ریسمان بافتن از اهداف و دلایل موفق یا خدایی ناکرده ناموفق بودن کار صحبت کنیم. مثلا گفتن اینکه این فیلم برای آیندگان ساخته شده خود می تواند مطلعی خوب برای بحث باشد. می توانیم از آینده و شرایطش و اینکه این محصول چگونه برای آن مفید خواهد بود گفتگو کنیم و اینکه چه کسی در گذشته به فکر ما بوده و چه کسی امروز به فکر ما است نتایج خوبی بگیریم. به این گفته آقای قادری هم انتقاد دارم که اتفاقا ما در قبال آیندگان نیز مسئولیت داریم و چه خوب که امروز به شخصی که پیدا شده تا به این مسئولیت عمل نماید تاسی کنیم و رمز و رموز کارش را بیاموزیم تا ما نیز الگوبرداری کنیم. مطمئن هستم آقای اصلانی مطالعات و تحقیقات مفصلی در مورد گذشته و حال و آینده دارند که می توانند ما را نیز در آن سهیم کنند. برای ثبت یادگاری ماندگار برای آیندگان باید نیازسنجی به عمل آمده باشد و با زبان آیندگان صحبت شده باشد که این کار، کاریی سهل و ممتنع نیست و سخت بودن آن هم افرادی جسور و کاربلد می خواهد ولی هیچ کدام از این واقعیت ها نباید دلیل دست روی دست گذاشتن باشند. چینی ها مثل جالبی در این مورد دارند ک«طولانی ترین مسافرتها با اولین گامها شروع می شوند.» موردیی که در این بین بسیار مهم هست، مطمئن شدن از قرار گرفتن در مسیر درست هست که این نیز با قطب نما و نقشه میسر می باشد در این بین نقشه می توانند تعاریف و مستندات پروژه باشد و قطب نما منتقدین آگاه. برای رسیدن به بهترین نتیجه نیز به زبانی مشترک نیاز داریم که می تواند تعبیر به فرهنگ و خرد جمعی شود. در این مورد دکتر طبیبیان مقاله ای دارند که فوق العاده است. ذکر خلاصه ای از آن و لینک کاملش را برای ادامه بحث بسیار مفید می دانم. خلاصه سخنرانی آقای دکتر طبیبیان «به چه دليل به نظر مي رسد ما ايراني ها نمي توانيم مشكلات جمعي خودمان را حل كنيم؟ اين سئوالي است كه براي من پيوسته مطرح است... اينكه ما صادرات توليدشده صنعتي نداريم، صنعت اساسي و ريشه دار نداريم، براي جوانانمان شغل نداريم و جامعه با مشكل فقر روبه رو است مسائلي است كه يك قرن است مطرح مي شود...چرا سازوكارهاي خودكار نظام اجتماعي طي حداقل يكصد سال اخير نتوانسته ما را در يك مسير بهبود قرار دهد؟...سئوال من جنبه سياسي ندارد. از نظر ما كه رشته علوم اجتماعي و اقتصاد را تدريس مي كنيم اين يك سئوال علمي است. اگر از سال ۱۹۸۰ يعني همان را به عنوان شاخص انتخاب كنيم، مي بينيم در سال ۱۹۸۰ درآمد سرانه مان حدود ۱۵۰۰ دلار بوده و درآمد سرانه كشوري كه ما به عنوان دشمن [آمريكا] با بلند نظري انتخاب كرديم ۱۲ هزار دلار بوده است... درآمد سرانه ما الان بين ۱۵۰۰ تا ۲ هزار دلار است و آمريكا از ۴۰ هزار دلار هم گذشته. نه تنها آمريكا بلكه كشور هايي كه از ما عقب تر بودند هم جلو افتاده اند...توضيحي كه براي پرسش مطرح شده در ابتداي بحث به نظر من مي رسد اين است كه انقلاب انديشه قرن ۱۷ در دنيا كه به آن عصر روشنگري مي گويند، در جامعه ايران اتفاق نيفتاد. ما انقلاب فكري قرن ۱۷ به بعد را كه در اروپا و جهان اتفاق افتاد با توجه به سابقه غني فكري كه داشتيم، دور زديم. ما ۳۰۰ سال است كه عصر روشنگري را داريم دور مي زنيم و فكر مي كنيم كه به آن احتياجي نداريم و لازم نيست از آن عبور كنيم. بعضي بنيادهاي پايه اي خرد را قبول نداريم...به نظر بنده عدم پذيرش عمومي توان انسان ها به دانستن و در نتيجه عدم به رسميت شناختن توان انسان ها در آزاد بودن هنوز براي جامعه و مجموعه ما كاملاً جا نيفتاده است...يك وجه ديگري كه در دوران خردمندي و روشنگري _ كه ما هنوز آن را در جامعه مان قبول نكرده ايم و حتي روشنفكران ما هم به طور كامل به آن نرسيده اند _ اصل قبول و پذيرش آزادي و كرامت فرد انسان است...همان گونه كه كانت هم به خوبي در پايان قرن هجدهم بيان كرده، عقلانيت در انديشه پايه علوم و عقلانيت در سليقه و قضاوت فردي تبديل به مباني اخلاق و عقلانيت در زيبايي شناسي تبديل به هنر شده است...اين درست است كه ما مسلمان هستيم و اسلام قبل از ساير دكترين ها به كرامت انسان و احترام به فرد انساني رسيده است ولي ما نتوانسته ايم همراه با تحولات روزگار پيش برويم و اين مفهوم را روزآمد بكنيم و از درون مفاهيم ديني مان آن را بيرون بياوريم و آن را تبديل كنيم به يك مفهوم كاركردي. احترام به انسان و اينكه او بايد محور باشد را در تفكرات قديمي از قرن سوم مي بينيم. من نمي خواهم وارد اين بحث شوم. بحث ديگران است ولي جالب است. اين نكته را بايد بپذيريم، احترام به آدم معمولي را بايد محور قرار بدهيم. كانت مي گويد كه من هميشه براي آدم هاي بي سواد، عادي و عوام الناس ارزش كمي قائل بودم تا اينكه كتاب هاي ژان ژاك روسو را خواندم و آن وقت فهميدم كه هر فرد انساني في نفسه موجود شريفي است و هر انساني في نفسه داراي كرامت است. اگر ما هدف را ارتقاي اين فرد بدانيم آن وقت مي توانيم پيشرفت كنيم، آن هم نه فقط آدم هاي مهم. بلكه بايد كرامت آدم هاي عادي را پاس بداريم. آدم هاي معمولي كوچه و خيابان را، آدمي كه به نظر حقير مي آيد، آدمي كه سر و وضعش كثيف است و كسي كه سواد ندارد، چون آدم هايي كه ثروتمند و باسواد و قدرتمند هستند كرامت خودشان را به يك شكلي حفظ مي كنند. بنابراين سازمان اجتماعي و سياسي بايستي براي حفظ حقوق فرد عادي شكل گرفته باشد. در بعد اقتصاد كه بحث عدالت مطرح مي شود مي گوييم كه جامعه عادلانه جامعه اي است با تقوا. يعني مي گوييم عدالت تقواي نظم اجتماعي است. عدالت شخص عادل مي تواند وجود داشته باشد مثل شخص راستگو مي تواند وجود داشته باشد. اما وقتي از عدالت در مفهوم مدرن حرف مي زنيم تقواي نظم اجتماعي است و نظام اجتماعي باتقوا آن است كه يك انسان معمولي را تعالي بخشد و احترام كند و حقوق و زندگي او را بهبود ببخشد. اين دستاورد مهم اين ۳۰۰-۲۰۰ سال اخير است. در جامعه ما هنوز اين را نمي پذيريم. چون هنوز در كشور ما اين بنيادهاي اوليه تحول انديشه مدرن جا نيفتاده است. من خودم اين را به دفعات ديده ام و مي توانم مثال بزنم كه ما ايدئولوژي را مطلق تلقي مي كنيم. منافع شخصي يا باند و گروه خودمان را مطلق تلقي مي كنيم اما جالب است كه منطق را نسبي تلقي مي كنيم...درحالي كه منطق اگر جنبه و وجه رياضي داشته باشد مطلق است. ۴=۲+۲ بحث ديگري ندارد ولي ما نپذيرفته ايم. هنوز برايمان جا نيفتاده چون ما عصر خرد را دور زده ايم. منظور من اين نيست كه ما به عنوان افراد، افراد خردمندي نيستيم. ما افراد خيلي خيلي باهوشي هستيم ولي از نظر فردي. منتها من از خرد كه يك ويژگي اجتماعي است صحبت مي كنم. يك جور نرم افزار جمعي است. وقتي ۴=۲+۲ است كسي نبايد بگويد ۵=۲+۲. ما بايد بر سر اين موضوع به تفاهم رسيده باشيم. بايد همه ما به يك شكل مشابه از منطق استفاده كنيم. اين استفاده وجه جمعي دارد و از آنجا كه وجه جمعي دارد، به شرط امكان نقادي تصحيح مي شود و به تكامل مي رسد. ما اين را از كانت داريم. كانت سخن جالبي دارد. مي گويد ذهن انسان يك ذهن سازنده و پرتوليد است. همين طور كه ما نشسته ايم، خوابيده ايم، رانندگي مي كنيم، غذا مي خوريم در تمام اين حالت ها ذهن مان كار مي كند. مي گويد اكثر چيزهايي كه ذهن انسان مي سازد بنجل است. مثل كار مجسمه سازي كه مجسمه هاي بنجل را با سرعت زياد توليد مي كند. فقط آن مجسمه ساز زماني مي تواند اثر هنري خود را توليد كند كه با چكش به جان آن مجسمه ها بيفتد يا تهذيب و تكميلش كند يا اگر نمي شود آن را خرد كند و بريزد دور. آن چكش كه اين ذهنيت ها را مي تواند به نتايج باارزش تبديل كند نقادي است...درست است كه اين گفته يك سخن قرن هجدهمي است اما علم همين است. علم تئوري مي سازد. پوپر مي گويد كه پروسه توليد علم اين است كه ما فرضيه هاي گستاخانه ارائه كنيم و نگران نباشيم ولي چكش نقادي را برداريم و به جان فرضيه مان بيفتيم. او كتابي دارد باعنوان «Conjectures and Refutation» يعني حدسيات عالمانه و ابطال آنها. فراگرد علم همين است. در آن صورت است كه اين علم پيشرفت مي كند. در بحث نقادي ممكن است از آزمون آماري استفاده كنيم. يا نقادي را با بحث و نقل و حرف هاي كلامي انجام دهيم. به هر حال براي آن روش داريم. در علوم روش هاي مختلفي براي نقادي وجود دارد. آزمايشگاه يك روش براي نقادي تئوري ها است. اول تئوري را ايجاد مي كنند، در مورد آن بحث مي كنند و بعد آن را در آزمايشگاه نقد مي كنند. يعني به محك آزمون مي گذراند پس نقادي يك مفهوم عمومي است. اگر نقادي را نپذيريم احتمال گسترش عقلانيت را از خودمان سلب كرده ايم. اگر امكان انتقادي موجود نباشد آنگاه هر يك از ما ايراني ها يك جزيره مجزايي هستيم كه براي خودمان فرضيه مي تراشيم و فرصت نقادي آن را نداريم. جامعه از گذشته هاي دور به ما فرصت اينكه يكديگر را نقادي كنيم نداده است. هركدام در افكار خودمان به خودمان حقانيت مي دهيم چرا كه آن افكار شخصي خودمان را مي شناسيم و با آن زندگي كرده ايم. چون فرصت تعامل و نقادي را نداريم اين افكار به عقل جمعي تبديل نمي شود. عقل جمعي ما به اين ترتيب رشد نمي كند و ما نمي توانيم براي مسائل مان راه حل پيدا كنيم. در كشور ما منطق در معاش جمعي دچار مشكل است. شما خودتان قضاوت كنيد. ما منطقاً زماني مي توانيم مصرف كنيم كه توليد كنيم. اين منطق است ولي در جامعه از گذشته هاي دور بيش از ظرفيت توليدمان مصرف كرده ايم. به اين امر عادت كرده ايم و به همين جهت هم ثروت هاي طبيعي مان را مي فروشيم...منطق اين است كه تنها زماني مي توانيم مصرف كنيم كه توليد كنيم ولي ما اين را قبول نداريم و به عنوان يك نتيجه جمعي جا نيفتاده است. اينكه جمع هزينه هايمان مي تواند فقط معادل جمع درآمدهايمان باشد يك مسئله رياضي است. اين نتيجه را قبول نداريم. به همين دليل دائماً كسر بودجه درست مي كنيم. بودجه هزينه جمعي ما است. تورم ايجاد مي كنيم و مي گوييم چه كسي تورم ايجاد مي كند؟ تنها زماني مي توان از مواهب جامعه استفاده كرد كه حداقل معادل آن به جامعه فايده رسانده شود. اگر جامعه به ما برساند و ما به جامعه نرسانيم اين مكانيزم پايدار نخواهد شد. همه مي خواهند بگيرند در صورتي كه منطقي اين است كه از جامعه بگيريم و به جامعه بدهيم. توليد هزينه دارد و مبناي هزينه نيز هزينه فرصت است. هزينه در قيمت منعكس مي شود. قيمت بايد منعكس كننده هزينه باشد. ما اين را قبول نداريم و هميشه مي خواهيم جنسي را مصرف كنيم كه چيزي كه برايش مي دهيم از هزينه فرصت توليدش كمتر است. بنزين، نان و... اين تمايل به مصرف ارزان در جامعه ما خيلي هم عادي است و اگر غير از اين را بگوييم پرخاش مي كنند...براي به دست آوردن چيزي بايد چيز ديگري را از دست بدهيم: بده بستان را قبول نداريم. اينها منطق در معاش جمعي است كه ممكن است براي ما جا بيفتد ولي براي تبيين روش كار از آن استفاده نمي كنيم. همين طور منطق و خردورزي در حيطه زندگي اجتماعي كه اولين اصلش قبول حداقل اخلاق است كه تا بي نهايت جا براي پيشرفت دارد. بسيار گفته شده كه مي توانيد به جايگاه فرشته برسيد ولي حداقل اخلاق اين است كه بپذيريم عقلانيت را به كار ببريم. اين حرف را به نظرم اولين بار كانت گفته كه حداقل ضابطه اخلاق پذيرفتن عقلانيت است، بعد سازگاري در انديشه و ضوابط ارزشي با رفتار. چقدر بين رفتار ما و ضوابط ارزشي سازگاري وجود دارد؟ چطور در انديشه مان سازگاري وجود دارد. چطور مي توانيم سازگاري را به هم بزنيم يعني اگر يك روز بگويم ۵=۲*۲ و از اينكه اين حرف رامي زنم خجالت هم نكشم به اين مي گويند عدم سازگاري در انديشه و اخلاق. نكته ديگر تمرين مهارت در قبول مسئوليت در روابط اجتماعي است. يعني بپذيريم كه به قول حضرت علي (ع) «آنچه به خود نمي پسندي به ديگران نپسند.» اينها در واقع جزيي از عقلانيت جمعي است. نكته بعدي كه از دستاوردهاي قرن بيستم است درك مسئله تعادل و توافق در معارضه است. در گذشته همه فكر مي كردند اگر معارضه و تعارض وجود داشته باشد يقه همديگر را بايد پاره كنيم. هميشه در تاريخ فكر مي كردند كه در صورت وجود معارضه و تعارض منافع يكي از طرفين بايد منكوب شود. يكي بايد از ميدان بيرون برود. دو گروه سياسي با هم معارضه مي كنند. هميشه فكر مي كنند ديگري بايد نابود بشود. همين طور گروه هاي اقتصادي. همين طور كشورها. يكي از دستاوردهاي قرن بيستم كه به وسيله رياضي دانان بزرگي مثل جان نش تبيين شد اين است كه در تعارض مي تواند تعادل وجود داشته باشد و راه حل بهينه مطرح باشد. معارضه را داشته باشيم ولي به نتايجي برسيم كه براي طرفين منفعت دارد. اين نتيجه بسيار جالبي است. ما هنوز در روابط جمعي خودمان به اين نتيجه نرسيده ايم كه مي توانيم تعارض داشته باشيم ولي اگر طبق قواعد خاصي آن را جلو ببريم به يك راه حل تعادلي مي رسيم كه منافع طرفين را در حد بهينه اي حفظ مي كند. اينها از دستاوردهاي خردورزي در قرن بيستم است. بعد لزوم تحمل انسان هاي متنوع است. خرد جمعي مي گويد كه ما بايد اين را بپذيريم چرا كه اگر بخواهيم به صورت فردي منزوي زندگي كنيم مي توانيم هيچ كس را قبول نداشته باشيم. ولي به عنوان عضوي از جامعه بايد تنوع در بندگان خدا را بپذيرم در غير اين صورت يا بايد مدام با ديگران در حالت تنش باشم يا دچار ناراحتي اعصاب شوم. يا با همه كلنجار بروم. جامعه مدرن هم مثل قديم نيست حتي در زمان كودكي ما در روستاها خيلي با مردم ديگر كار نداشتيم و برطبق سليقه خودمان كار و زندگي كرديم ولي امروز براي انجام وظايف اجتماعي بايد با انواع و اقسام انسان ها به صورت هاي مختلف سروكار داشته باشيم. اگر به خاطر تفاوت مان بخواهيم دائم با آنها كلنجار برويم بايد دائم در حال اضطراب باشم يا اينكه دچار مشكل عصبي شويم و در خانه بمانيم.» لینک کامل مقاله قسمت اول http://www.magiran.com/npview.asp?ID=1011538 قسمت دوم http://www.magiran.com/npview.asp?ID=1012311 اگر عمری باشد و توفیقی این بحث ادامه دارد... چه خوب که هستید. یاحق

امیر:ممنون... چه خوب که این‌ها نوشتی و این بحث را شروع کردی. امیدوارم ادامه داشته باشد.

سرپیکو
پنجشنبه 26 دي 1387 - 11:13
-17
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

شانس آوردیم که فیلم رنگی نیست و سیاه و سفید است...

ف.م.ا.
پنجشنبه 26 دي 1387 - 12:19
-14
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

دوست عزیزم جناب جوادی

من دقیقا متوجه مطلبی که اشاره کردید بودم. فرمایش شما مبنی بر فقدان ثبات مدیریتی حتی برای مدیران موفق هم کاملا پذیرفتنی است. اما اگر هدف عادل همانی بود که شما می فرمایید، نحوۀ ورودش به بحث اینگونه نبود. مضافا اینکه عادل با جسارتی که دارد اگر می خواست همانی را بگوید که شما می پندارید نیازی نبود لقمه را از قفا در دهان گذارد. عادل داشت از چیزی دفاع می کرد که خودش هم اعتقاد ذاتی به آن نداشت. زیرا اولا: بر خلاف آنچه فرموده اید شیوۀ برکناری مصطفوی کاملا صحیح بوده و خدشه ای از این نظر بر آن وارد نیست، در حالیکه عادل تصور دیگری از پایگاه مدیرعامل و هیات مدیره دارد و ثانیا: حتی اگر بر فرض محال هدف عادل همانی بود که شما می فرمایید، با توجه به کارنامۀ ضعیف مصطفوی، مصداقِ این مبحث نباید مصطفوی قرار می گرفت. در حالیکه عادل دقیقا بحث را با مصاحبۀ مصطفوی و به صورت مصداقی آغاز کرد.

در خصوص نظرسنجی هم ای کاش به عین نوشته ام دقت کافی می کردید. من عرض کردم مصادره کردن نتیجۀ این نظر سنجی در حالیکه سوال نظرسنجی کلی بود خیلی پسندیده نیست. در نظرِ کسانی که به آن نظرسنجی رای منفی داده اند، حتما علل مختلفی از جمله ناکافی دانستنِ تغییرات، علایق رنگی، لزوم تغییر در کادر فنی، عدم اعتماد به توانایی مدیر عامل جدید و... نیز دخیل بوده است و با وجود چنین سوال کلی آیا می توان ادعا کرد همه منفی دهندگان به همان دلیل به سوال رای منفی دادند که عادل مصادره کرد؟ و آیا این امر شبهۀ کانالیزه کردن رای شرکت کنندگان در نظرسنجی را به ذهن متبادر نمی کند؟ قطعا عادل می دانست اگر سوال نظر سنجی این باشد که با تغییر مصطفوی موافق هستید، اکثریت قاطع شرکت کنندگان نظر مثبت می دهند، اما عادل سوال را به نحوی مطرح کرد که گزینۀ منفی( که گزینۀ مورد نظر خودش بود)، قابلیت دربرگرفتن موارد متعددی را داشته باشد( به مصداق هر کسی از ظن خود شد یار من)، تا او بتواند از پشتوانۀ نتیجۀ آن نظرسنجی، در مشاجراتش مایه بگذارد، که گذاشت. نتیجه گیری عادل به نفع عقیدۀ خویش در حالیکه این نظرسنجی کلی و غیرقاطع( حدود10 درصد تفاوت دو نظر بود)، کمی دور از انصاف، حرفه ای گری و واقعیت بود.

کاوه اسماعیلی
پنجشنبه 26 دي 1387 - 14:4
-20
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

اولا اون نظرسنجی سوفیا بود.و خوب ما هم خورد خورد باهات پیش میریم.

پیشنهاد من ترانه voules vous گروه آبا هست که البته گروه time requiem کاورش کرده.فکرشو بکنید.

و اینکه مهتاب هم به طرفداران کوهستان بروکبک اضافه شد.ای ول.در کنار مونیخ و وداع با اسلحه و گوستاوو سانتو...خوب .چی از این بهتر.

و اینکه فیلم کوتاههای پارسال کن رو که کلی از کارگردانهای مشهور ساخته بودن تازه دیدم.و اپیزود محبوبم "پایان خوش" کن لوچ بود که مثل همیشه نا امیدم نکرد(این نا امیدی را در فیلمهای چند تای دیگر میتوانید ببینید.)

امين
پنجشنبه 26 دي 1387 - 14:29
-5
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

مجتبی محرمی؟ مرتضی کرمانی مقدم؟ کلاس؟ شوخی هم بلد نیستی بکنی.

یه نفر اهل اینجا
پنجشنبه 26 دي 1387 - 16:24
16
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

امیر قادری خیلی وقت که به این نتیجه رسیدم که تو صرفا تو اینجا اب یکسری افراد خاص هم صحبت میشی . و تقریبا برای یک تعداد مشخص پاسخ میذاری و برای باقی افراد و بخصوص تازه واردها به کافه هیچ اهمیتی قائل نمی شوی . درسته که شاید انها چندان خوب نمی نویسند اما مگر تو خودت در شروع کارت خیلی خوب می نوشتی . تو هم در ابتدا ضعفهای بسیاری داشتی. تازه یک چیزی که کاملا برام محرض شده اینه که تو فقط دنبال کسایی هستی که اب علایق و سلیقه های تو هم نظر باشند و تورا تایید کنند. مثلا اگر از یوونتوس خوشت میاد یکسری هم میان خالبی بندی به علاقه تو توجه نشان می دهند و تو هم صرفا با انها در ارتباطی و اگر کسی نظر دیگری داشته باشد هیچ اهمیتی برای ان قائل نیستی . از این اخلاقت که چند وقتی است که برام ثابت شده خیلی بیزارم . امیدوارم که سهوی باشه . انم برای دل خوش کنک خودم میگم . فکر میکنم برای خودت هم امر مشخصی ایست .

امیر: معمولا به این حرف‌ها جواب نمی‌دم. ولی در این مورد که می‌گی جواب نمی‌دی و اینا... خب این‌ام برای رفع سوء تفاهم.

فرزاد
پنجشنبه 26 دي 1387 - 17:22
-28
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

راستش مدتی گرفتار بودم (امان از این نفس اماره) و نتوانستم در جمع دوستان، حضور درست و حسابی داشته باشم و از این بابت بسیار متاسفم. حالا می خواهم کمی تا قسمتی جبران مافات کنم. =========================================================== بهروز خیری: دوست عزیز حقیقت این است که من بعضی قسمتهای کامنت آخر شما را درست نفهمیدم. آن جاهایی که در مورد کرامت انسانی و احترام به آن در هر شرایط و ... بود. از خدا پنهان نیست از شما چه پنهان، بعضی قسمتهای نوشته های قبلی شما را هم درست و حسابی نمی فهمیدم. مثلا آن بخشهایی که از قول مادر ترزا و جبران خلیل جبران نقل کردید.(در مورد دوستی و عشق ورزیدن و احترام و این جور چیزها). ولی این سئوال برایم مطرح است: آن کامنتی که شما در تاریخ 21 دی ماه نوشته اید هم به این چیزها مربوط است؟ یعنی با آن خود افشاگری ها قصدتان این بوده که کرامت یک انسان را تحت هر شرایطی حفظ کنید یا این که این راهی ست برای دوست داشتن و احترام گذاشتن به سبک مادر ترزا؟ یا عشق ورزیدن به سیاق جبران خلیل.... شاید هم منظورتان بازگوئی یکی از اصول منطق فازی بوده؟ به هر حال لطف کنید و «روشنگری» بفرمائید. ============================================================ احسان ب: چند سئوال از جنابعالی دارم. اگر "بنده خدا آقای اصلانی یک فیلمساز است و آزارش به کسی نمی رسد" پس چرا شما این قدر عصبانی هستی برادر من؟ اصلا بگو ببینم چه کسی این قدر اذیتت کرده که خودم پدرشو در بیارم... ظاهرا متوجه یک نکته نیستی عزیزم. این حرفهای شما خودش جزئی از همان روشنفکربازی هاست. چیزهایی مثل: «عدم درک مدرنیته»، «کج بودن نهال روشنفکری از همان ابتدا»، «چپگرائی کور»، «روشنفکرنما»، «غرب ستیزی»، «ساحت هنر» و ...، تعابیر و ترکیباتی است که در همان جریانات روشنفکری آن سالها (و این سالها) به دست گروههای مختلف برای کوبیدن طرف مقابل ساخته و پرداخته شد و حالا جنابعالی در همان دام افتاده ای و ترکیبهای ایدئولوژیک همان بازیها را تکرار می کنی... می خواستم چیزی در مورد جریانات روشنفکری و ارتباطش با کودتای 28 مرداد 32 بگویم. چیزی که ظاهرا شما به کلی از آن بی خبری، چون هر تحلیلی در مورد تاریخ روشنفکری ایران نباید این موضوع را نادیده بگیرد. اما دیدم قبلا کسی به این موضوع اشاره کرده ... آیا واقعا روشنفکرها تا این حد در زندگی ما تاثیر گذارند؟ من که اینطور فکر نمی کنم. در زندگی ما جماعت رجاله پرور، ابلهان و دلقکان ورزشی و تلویزیونی و سینمایی تاثیر به مراتب بیشتری دارند تا آن روشنفکر مفلوک که از دانشگاه اخراج شده، کتابهایش مجوز نمی گیرند، مقاله هایش چاپ نمی شوند و این قدر به حضیض ذلت افتاده که هر ... از راه رسیده ای متلکی بارش می کند. "دنیای ما هم همینی است که می بینیم." این نظر شماست ؟... به نظر من که باید بدهیم این جمله را بر سردر سازمان ملل و سازمانهای حقوق بشر و ... بنویسند. اینطوری تمام آن آدمهای فریب خورده و علاف، تکلیفشان معلوم می شود و می روند دنبال کار و زندگی شان. شهامت چیز خوبی ست... =============================================== رضا: راستش رضا جان آن کامنتی که در مورد آقای اصلانی نوشته بودی، من با نود و شش و نیم درصدش موافقم. آن سه و نیم درصد باقی را هم می گذارم به حساب دوستی مان و همچنین گفتگوی تمدنها. در ضمن این «سیستم» ات من را کشت. اما باور کن مجید اسلامی هم ممکن است اشتباه کند. =============================================== امیر قادری: امیر جان ظاهرا قرار است همه چیز همان معنایی را بدهد که ما دوست داریم. مگه نه؟ اینطوری، نشستن دیوید فینچر در آن مراسم ، ربط پیدا می کند به شکست سلیقه های خاص ... اساسا درود بر نیکولو ماکیاولی. =============================================== ف.م.ا: سلام دوست عزیز. امیدوارم حال شما خوب باشه. نوشته های شما را با علاقه می خوانم. یک تشکر اساسی بدهکارم به امیر عزیز. در بروژ را اصلا و ابدا نمی شناختم و با معرفی امیر در اینجا با آن آشنا شدم. تماشایش تجربه ی بی نظیری بود. ممنون امیر خان.

امیر: ...ربط پیدا می کند به شکست سلیقه های خاص...

کاوه اسماعیلی
پنجشنبه 26 دي 1387 - 17:42
61
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

پسر یک چیزی را یادم رفت. من هم با این تیم پرسپولیس و جو و کلاس و حال و هوای خاص‌اش در دوران وفور ایمان در وطن، خاطره‌ها دارم.به طوریکه حالم از تک تکشان بهم میخورد.

عطص
پنجشنبه 26 دي 1387 - 17:48
1
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

مقاله ای که بهروز خیری از آقای دکتر طبیبیان آورده برای من از این جهت جالب بود که به خوبی نشان می دهد سردمداران روشنفکری در ایران هنوز که هنوز است در عصر روشنگری گیر کرده اند و ول کن ماجرا هم نیستند. همچنان استدلال می کنند چون 4=2+2 پس اروپا = ایران و کلیسا = مسجد و مسیحیت = اسلام. هنوز نفهمیده اند امانیسمی که شب و روز فریاد اش را می زنند، درست بر پایه همان عقلانیتی که ادعایش را دارند، نه تنها هیچ نسبتی با عبودیت و بندگی ندارد بلکه کاملاً در جهت عکس آن عمل می کند. در اسلام الفاظی مثل عقل، نقادی، علم، شاگردی و استادی معنایی کاملاً متفاوت از مفهوم غربی شان دارند. در نتیجه عقب ماندگی و پیشرفت هم جلوۀ دیگری به خود می گیرد. کسانی که کلبۀ آمال شان زندگی غربی است تنها راه رسیدن به آنرا باید در عبور از سد دشوار اسلام جستجو کنند. فرایند سکولاریزاسیون دقیقاً از همین جا شروع می شود. کاری که با فعالیت های سروش با نظریه کپی برداری شدۀ پلورالیسم دینی به نقطۀ اوج خود رسید. یعنی گسترش ایده ای شبیه به " تعادل و توافق در معارضه " یا همان " تساهل و تسامح ". چیزهایی که با متن صریح اسلام در تعارض اند. نتیجه آنکه روشنفکران ما همچنان در خواب خوش زمستانی به سر می برند.

ساسان اميركلالي معروف به ساسان.ا.ك
جمعه 27 دي 1387 - 7:58
-1
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

http://www.cagle.msnbc.com/news/GazaChildren/4.asp

امیرحسین جلالی
جمعه 27 دي 1387 - 11:26
11
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

1- جانی دپ گلدن گلاب کو؟ تنها آدم اون مراسم که بی کراوات و پاپیون بود، تنها آدمی که دماغش سرخ شده بود و تلو تلو می خورد، تنها آدمی که معلوم نشد کجا رفت و چی شد... مرد بزرگ ما کو؟ 2- کالین فارل نازنینم هنوزم سبیلاشو نزده، چون می دونه اگه بزنه می گیرنش می برنش مهد کودکی کالجی جایی، از بس که بچه اس این عشق بی پدر ما. 3- فیلم جدید فینچر حالمو گرفت کاوه، نه البته اون جوری که نوشته بودم زبونم بند اومده و اینا. ولی اونی که فکر می کردم نیست، اصلا هم نیست. شاهکار امسال تا به اینجا فیلم مندسه:،دشمن سرسخت ازدواج و بقیه کارای درست درمون، جاده رولوشنری. 4- موسیقی مونیخ جان ویلیامز در کنار موزیک فارگوی برول و مه مارک ایشام جاودانه ترین موسیقی های تاریخ سینمان مهتاب. مونیخ، مونیخ،مونیخ، مونیخ، مونیخ، مونیخ... عرق اریک بانا تو سکانس رمزگشایی هنوز رو سر و صورتمه... و این اسپیلبرگ حرومزاده تنها کسسیه که می تونه فیلمشو اون طوری رمزگشایی کنه، با اون سکانس، با شب و عشق و خون و عرق ... 5- برای رضا: می خوام نوار کاستی که تمام بلوار دلهای شکسته پرویز دوایی رو توش خوندم و ضبط کردم و دادمش به یه نفر ازش بگیرم و گوش کنم... خودشو نمی خوام ببینم، نوارو بیاره بده و بره، نوار خودمو، صدای خودمو... 6- به کاوه: اول و آخر کالین فارل و کیسی افلک. ولی مارک روفالو که بازیش تو همین elegy بد هم خوبهرو هم هستم. راستی تو فرهنگ آشتی پنبه این نگاه احمقانه و البته زنانه ایزابل کوشت رو زدم اساسی. 7-... 8- جانی دپ ما کو راستی؟

امیر: جانی دپ که چند نفرتون اشاره کردین رو راس می‌گین، یادم رفت. بعد هم کامنت خوبی بود. جو داشت.

Admin
جمعه 27 دي 1387 - 15:15
-34
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

کاوه نوشته: پسر یک چیزی را یادم رفت. من هم با این تیم پرسپولیس و جو و کلاس و حال و هوای خاص‌اش در دوران وفور ایمان در وطن، خاطره‌ها دارم.به طوریکه حالم از تک تکشان بهم میخورد.

 امیر: شاید حرف‌ات درست باشد. ولی ما این جا این طوری با هم حرف نمی‌زنیم.

فواد دهقاني
جمعه 27 دي 1387 - 16:4
-6
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

سلام امير جان.استاد 5-6 روز سفر بودم ولي از مطلب فوق العاده زيبات در مورد انجمن ما خبردار شدم و اونجا هم رفتم كافي نت خوندمش.كامنت گذاشتم كه از جانبه تمام بچه ها سلام برسونم و تشكر كنم.عمري بود جبران مي كنيم.در ضمن براي تمام دوستاني كه از برنامه پخش خبر ندارن بگم كه ما هر هفته 5شنبه ها ساعت 5 عصر در سالن مطهري دانشكده پزشكي شيراز(فلكه ستاد) پخش فيلم داريم.اطلاعاته بيشتر در مورد فيلم رو هم روزنامه خبر همون روز چاپ مي كنه يا با اين شماره تماس بگيريد 09177004630_فواد دهقاني

تازه وارد
جمعه 27 دي 1387 - 17:32
-1
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

سلام به بچه های کافه

منم از مونیخ اسپیلبرگ و موسیقیش خیلی خوشم اومده بود, کامنت یکی از بچه ها رو که خوندم یادش افتادم.میخواستم بدونم از کجا می تونم موسیقش رو تهیه کنم؟؟؟

خواهش می کنم این کامنت بی جواب نمونه.

مرسی

علي
جمعه 27 دي 1387 - 19:10
8
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

عبارت "دوران وفور ايمان در وطن"، آدم را ياد ترانه‌هاي روزهاي انقلاب و همچنين زمان جنگ مي‌اندازد كه حالا گوش دادن دوباره آنها بسيار دلپذير است، از بس كه شعر و موسيقي و صداي خواننده با هم و با روح زمانه تناسب داشتند كه اين قطعاً از ايمان سرايندگان، موزيسين‌ها و خواننده‌ها آن ترانه‌ها ناشي مي‌شده است. امير خان از اين عبارات ريشه‌دار و پرملات باز هم ابداع كن. ياد "وسترن‌هاي تكني‌كالر چرك" پرويز نوري افتادم.

امیر: آفرین. بهترین مثال‌ها همین‌ها بود.

بهروز خیری
جمعه 27 دي 1387 - 22:13
-3
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

به نام نامی دوست

« این نکته و رمز اگر بدانی دانی

هر چیز که در جستن آنی آنی»

هم فضای خوبم فرزاد عزیز مطلب 21 دی نوعی فاصله گذاری بود برای من. راستش بعضی وقتها می ترسم، می ترسم که وقتی از آرزوهایم و کسانی که راهشان را دوست دارم می نویسم، امر برایم مشتبه شود و فکر کنم شاید چون از آنها می نویسم مثل آنها شده ام. خیلی دوست دارم متقی باشم ولی بین دوست داشتن و بودن به اندازه یک عمل راه هست که باید پیموده شود و من به خاطر خیل بهانه ها سنگینم و رهروی خوبی نیستم ولی مطلبی که هست تلاش برای رسیدن شاید از خود رسیدن مهم تر باشد و برای رسیدن در گام اول باید که خواست. برای همین تلاش می کنم چیزی که می خواهم بهش برسم ارزشمند باشد.

دیالوگی از «خانه ای روی آب»

دکتر: از قدیم گفتن مواظب باش چی آرزو می کنی چون ممکنه برآورده بشه.

کافی نیست که بیشتر وقتها خوب باشی. «زیستن ساده هست ولی به طور قطع آسان نیست.» باید که همیشه خوب باشی مثل رانندگی که کافی نیست که 99% مواظب باشی همان 1% برای رفتن به ته دره و از دست دادن همه چیز کافی است. ولی این تازه زمانی است که مطمئن باشی در جاده یِ درست هستی. برای تشخیص موقعیتت و موضعت گاهی لازم است فاصله بگیری و از دور به تماشا بنشینی. نوع به کار بردن کلماتی چون دوست داشتن به سبک مادر ترزا، عشق ورزیدن به سیاق جبران خلیل جبران، منطق فازی و «روشنگری» می رساند که از من دل خوشی ندارید. اگر مستقیم یا غیرمستقیم مطلبی نوشته ام که آزرده تان کرده عذر می خواهم. نه فرزاد عزیز من مثل این بزرگواران نیستم و نوشته ای که به آن اشاره کرده اید هم بیشتر به همین دلیل نوشته شده است.

من عاشق این بهترین آخرین دیالوگی هستم که فیلمی می تونه داشته باشه.

«هیچ کس کامل نیست.»

چه خوب که هستید.

یا حق

مازیار
جمعه 27 دي 1387 - 23:40
16
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

اصلن از دستش ندید با دقت نگاهش کنید تا بفهمیدش خواهش می کنم هدرش ندید بهش توهین میشه اگر بهش دقت نکنید از اون فیلم های درجه یک و جهان شموله که روح هستی رو به چالش می کشه در مورد این که یه ادم هر کار بکنه بازم تنهاس که مجبوره به این تنهایی که نا خواسته با تولدش همه رو ازار میده عذاب میده این که به خاطر شرایطش حق هیچ کاری رو نداره حتی عاشق شدن حتی زندگی کردن و عادی بودن این مهمترین فیلم امساله مطمئنم حتی اگر هیچ جایزه ایی نبره چون زمان و مکان نداره وعمیقن متا ثرتون میکنه یک کار طولانی،باشکوه وغمگین که میشه رنج رو توی تک تک سکانس هاش حس کرد پس درست وبا تمام وجود نگاهش کنید به این می گن فیلم.(مورد عجیب بنجامین باتن)

بهروز خیری
شنبه 28 دي 1387 - 0:38
-10
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...
به نام نامی دوست -برای نظرسنجی آقای کاوه اسماعیلی گرامی - چرخ و فلکها که یکی اش را مهتاب خانم گفت دومی چرخ و فلک «مرد سوم» که تمثیل خوبی بود از چرخ زندگی، بالا و پایینهایش با دیالوگهای محشر و بازی استثنایی اورسن ولز با خنده ای که همه چیز را به هیچ می گرفت. پله های «در حال و هوای عشق» با راهروهای تنگ و بالا و پایین شدن کسانی که قرار بود قلبهای همدیگر را بپیماییند و بالا پایین کنند. ایستگاه قطار فوق العاده یِ «دست نیافتنیها» و استادی بلامنازع برایان دی پالما در ایجاد تعلیق و هیجان که به استادش هیچکاک پهلو می زد با کوین کاستنر و اندی گارسیای دوست داشتنیش. مزرعه «شین» و نظربازیها و عشقهای افلاطونی و ممنوعش و حکایت آنکه در زمین ریشه داشت و آنکه خود را به باد می سپرد. خانه یِ خلوت «پنهان» و آرامش شکننده و پوشالی مردمان داخل آن. روستای آخر دنیایی «داگویل» با خانه های شفاف و بی پرده اش. جزیزه سریال «لاست» که مرکزی ترین شخصیت داستان است و شاید تمثیلی از روح گمگشته کاراکترهایش. خانه ساحلی «توماس کروان» در هر دو نسخه که آرزوی نوجوانیمان بود با آن ماشین ساحل پیمایش. قصر خانواده فون تراپ «اشکها ولبخندها» و فیلمی که همیشه وقتی شروع می شود دوست داریم هرگز تمام نشود. جاده تپه ای «خانه دوست کجاست» با تک درخت همیشه سبزش. درختان زیتون که خود را به رقص باد سپرده اند در لانگ شات «زیر درختان زیتون»وقتی حسین راز عشق می گوید با طاهره. آسیاب «مرگ یزدگرد» و دنیایی که در یک آسیاب جای می گیرد به مدد استادی چون بیضایی. زیرزمین عتیقه فروشی «شاید وقتی دیگر»و کیفی که می بردیم با رمز گشایی تمثیل هایش. «اولد بوی» و زندان عجیب برزخ گونه اش. آپارتمان «اجاره نشینها» که خود مملکتی بود. ماسوله «ای ایران» باغ و خانه های «دایی جان ناپلئون» و عشق یک طرفه سعیدش به لیلی. و قصر «ادوارد دست قیچی»، استادیوم «گلادیاتور»، جنگل «مرد مرده» و بسیاری دیگر که دوستتان پیشتر چه خوب از آنها گفتند و تشکر از کاوه عزیز با نظرسنجیهای خوبش. انتخاب ویژه : برج «در بروژ» که نقش کلیدی آن را به خصوص در سکانسهای حذف شده به وضوح می توان دید. این فیلم را امروز دیدم مطلب فوق العاده ای که در این فیلم علاوه بر تمامی ارزشهایش برایم جالب بود عمده بودن سکانسهای حذف شده در تاکیدها و گره گشایی اساسی بود که کارگردان آگاهانه برای هرچه بیشتر سهیم کردن تماشاچی در پر کردن این جاهای خالی با تخیل خویش اقدام به حذفشان کرده بود.برج با آن پله های مارپیچ تنگ تک نفره اش در آن شهر برزخ گونه شاید راهی بود به سوی رهایی که می شد حتی با سقوط از آن به اوج رسید.

امیر: بعضی انتخاب‌ها حرف نداشتند. از جمله قصر ادوارد دست قیچی و قصر کاپیتان فن تراپ و: «حکایت آنکه در زمین ریشه داشت و آنکه خود را به باد می سپرد.»
Reza
شنبه 28 دي 1387 - 2:9
-2
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...
1- جناب بهروز خیری...  مطلب زیاده منتها جاش اینجا نیست و من هم اهل زیاد نوشتن نیستم و از همه مهمتر هم اینکه کیبوردم سوخته و با کیبورد ویندوز داره پدرم در میاد تا اینارو تایپ کنم . 2- مراسم گلدن گلوب امسال یه خورده برام بی تفاوت بود ، چون هنوز هیچکدوم از مهم ها رو ندیده بودم و دو سه تایی که دیده بودم مورد پسندم نبودن ( غیر از وال ئی) البته ندیده دوست داشتم فیلم فینچر بیشتر مطرح بشه ( نمیدونم اسمشو چی بنویسم چون تا حالا 10 جورشو شنیدم ) و اینکه از جایزه بردن یکی از بازیگرای مورد علاقه ام یعنی لورا درن تو بخش تلویزیونی کلی ذوق کردم . عکس العمل کیت وینسلت هم به نظرم مصنوعی اومد و از دیدن شرلی مک لین هم با اینکه قیافه اش خیلی تغییر نکرده نمیدونم چرا گریه ام گرفت .

امیر: هی پسر تو لورا درن رو می‌شناسی؟
امید غیائی
شنبه 28 دي 1387 - 6:37
-15
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

نمیدونم چی بنویسم.روزهای خوبی برای من است و حالا..........

8 بار نوشتم و پاک کردم...........

فقط اینکه از خوشحالی میخوام بال در بیارم.

شاید هیچ کدامتان حس من را نفهمید.رویاهای شما خیلی دور از دسترس اند.ولی برای من دارد به حقیقت می پیوندد.

آندری زویاگینتسف دارد می آید ایران-تهران و جشنواره فجر.بالاخره مردی که بازگشتش دیوانه ام کرد و تبعیدش را یک تنه بلعیدم، می بینم.

رویاهای شما دور اند.اما برای من دارد به حقیقت می رسد.

خوشحالم.وفقط آمدم آنرا با شما تقسیم کنم.................

مصطفی جوادی
شنبه 28 دي 1387 - 7:44
-27
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

به ف.م.ا/گویا تفاوات ما در خوانشی است که از روش بکار گرفته شده در آن برنامه خاص داریم و از پایه خیلی هم دور نیستیم. البته در مورد کلیت آن نقد مضاف بر آن چیزی که شما گفتید(بحران عدم ثبات مدیریتی) بحث مربوط به ملاحضات شخصی و وارد شدنشان در حیطه ای عمومی هم مسئله بوده است و همین مسئله یک کمی متفاوت می کند این اخراج را با اخراج های همیشگی دیگر (اینکه شما گفته اید چرا باید مصداق مصطفوی و اخراج او باشد). تفاوت های دیگرمان هم که دیگر تفاوت نظرگاههای شخصی است .من اصرار خاصی برشان ندارم. مثلا اینکه شما اعتقاد دارید این اخراج از کانال اصولی آن به انجام رسیده و ما و نود چیزی خلاف این فکر میکردیم و نود در راستای اثباتش قطعا تلاش هایی به زیان رسانه میکرد که این به نظر شما غرض ورزانه جلوه کرده است. قبلا هم عرض کردم که شاید تصور خطا کردن در تشخیص حق و ناحق را بشود متصور شد که آن بحث دیگری است. متشکرم

محمد هنردوست
شنبه 28 دي 1387 - 8:10
1
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

کلی فیلم دیدم این چند روزه.

بنجامین باتن متاسفانه هیچی اضافه تر از طرح داستانی اش نداشت. اریک راث فقط فارست گامپ رو دوباره تکرار کرده اما فیلم به هیچ وجه جادوی فارست رو نداره. بالاخره باید یه فرقی بین برد پیت و استاد تام هنکس باشه دیگه. اما تعجبم از فینچره که با اون هوشش نتونسته کاری بکنه. تو فیلم فقط کیت بلانچت فوق العاده است و چند تا تک سکانس. اما شک نکنین تماشاش لذت بخشه.

خیابون انقلاب ( خیلی دوست دارم این اسم برا فیلم سام مندز جا بیفته) هم کار واقعا خوبیه . تضمین می کنم کیت وینسلت خاااارق العاده است. دی کاپریو هم همین که خیلی جلوی وینسلت کم نیاورده براش بسه. تماشای بازی وینسلت واقعا چشم نوازه و منو یاد کلاسیکای استثنایی مثل ویوین لی بزرگ انداخت . کلا فیلم شبیه اتوبوسی به نام هوس است.

واما بهترین فیلم امسال که تا به حال دیدم. میلیونر اسلامداگ. پر از نبوغ و انرژی و انسانیت و کثافت و حماقت و عشق و قتل و........ هند. که این آخری رو اصلا دست کم نگیرین . سرزمین پارادوکس ها رو . و در کدام سرزمین می شد چنین فیلمی ساخت درباره زندگی جز هند . وقتی زاغه های بمبئی رو نشون می ده پراز کثافت و آشغال و زن هایی که توی فاضلاب لباس می شورن و بچه هاشون همون جا واتر پلو !!! بازی می کنن و مردمی که توی فلاکت دست و پا می زنن ولی حاضرن جونشونو بدن برای یک امضای آمیتا باچان. این جاست که اوج هنر رو می بینیم . دنی بویل از دل کثافت زیبایی بیرون کشیده. اگه ساعتها درباره تک تک صحنه های این ضیافت بزرگ حرف بزنم برام کمه. منتظرم همتون برین این شاهکار بدیع رو ببینین هرچند گاهی به شهر خدای میره لس می زنه و هرچند از اون بهتر نیست ولی بمبئی اش رو شک نکنید که یکی از فوق العاده ترین لوکیشن های دنیاست.

منتظرم درباره این سه تا فیلم خیلی با هم بحث کنیم . بالاخره این جا یه کافه سینماییه.

به امیر قادری : عکس جاده فوق العاده بود.

به کاوه اسماعیلی : آقا اظهار نظرای فوتبالیت واقعا بهم حال می ده.

محمد هنردوست
شنبه 28 دي 1387 - 8:51
0
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

یک چیزی رو یادم رفت.

امسال یک کشف هم دارم. موفق شدم فیلم سوئدی بگذار فرد مناسب وارد شود را کشف کنم . پیشنهاد می کنم بعد از اسلامداگ میلیونر این فیلم را ببینید. جدا ازاین که واقعا لذت بخش است مقایسه هند و سوئد به من یکی که خیلی خیلی حال داد. جهان سومی بودن رو هیچ دست کم نگیرین.

برای کم کردن غم غزه به ساسان امیر کلالی پیشنهاد می کنم چیمچیمنی شاهکار مری پاپینز رو گوش بده. غم داره اما کم داره.

سعيده
شنبه 28 دي 1387 - 11:17
-15
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

«بچه‌ها خواهش می‌کنم کار کنید. اجازه ندهید ارتباط‌تان با همدیگر به ایجاد گرفت و گیرهای ذهنی ختم شود. از عمرتان استفاده کنید و از چشم و گوش و مغز و حس بویایی تان. از من قبول کنید که ریشه اغلب گرفتاری‌ها درون خود ماست. اول دیو درون و بعد موانع بیرون.» چشمام باز شد وقتي خوندمش! اما وقتي بدنت روحت رو نكشه چي؟ وقتي كه سرت كم اورده باشه چي؟ وقتي ... اه ولش كن! بذاريد يه اتفاق باحال كه برام افتاد رو براتون تعريفش كنم برا هيچ كس نگفتمش از اون اتفاق هاست كه فقط مي شه اينجا تعريفش كرد تو تعطيلات دو هفته پيش اومدم تهرون كه يه سري به خونه بزنم همين كه رسيدم تهرون بايد قبل رفتن به خونه چند تا جا سر مي زدم مغزم اصلا حوصله شلوغي رو نداشت تو ميدون فاطمي از جلوي كيوسك روزنامه فروشي رد شدم يه نگاهي به روزنامه ها كردم بعد همين كه سرم رو بلند كردم ديدم يه اقاي مسني روي اين موتور سه چرخه ها نشسته هرچي استارت مي زنه موتورش روشن نمي شه خداي من همه چيز انگار توي يك آن اتفاق مي افته به اندازه زماني كه من فهميدم موتور يه آدم روشن نميشه در همين لحظه يه آقاي جووني از كنار موتور رد شد انگار دوتامون با هم متوجه شديم مرد جوون انگار خيلي زودتر از من عكس العمل نشون داد گفت آقا هندل بزنم با دستش براي موتور سه چرخ مرد هندل زد و رد شد انگار برق از بدنم رد كردند يه دنيا حال اومدم يه دنيا اخ كه ديدن يه آدم اين روزا چقدر حال مي ده پس از مدتها يه دنيا احساس خوشبختي كردم.

خدارو شكر كه اين كافه هست.وقتي براتون تعريف مي كردم اين سردرد لعنتي كه نمي دونم كه چه پديده ايه روي زمين كه منو درگير خودش كرده يادم رفته بود. من بايد قوي باشم من بايد دووم بيارم من نبايد وا بدم « وا بدي واي مري بقرصي مي قرصي ها»

علي
شنبه 28 دي 1387 - 15:55
-1
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...
نه اين كه بخواهم بگويم اهل فيلم روز و اين حرفا نيستم ...نه ‍‍‍‍‍....فقط خواستم بگويم استاد قادري عزيز ، برو دي وي دي اي برادر كجايي برادران كوئن را بگذار و انصافا كيفش را ببر . من با اينكه هنوز دي وي دي مورد عجيب بنجامين باتن را نديديه بودم و فراست /نيكسون را هم تازه خريده ام ، باز امروز صبح اي برادر كجايي را گذاشتم و ديدم و ... فقط بگويم ويران شدم از اين همه شنگولي و شادي اين برادران . ارجاعت مي دهم به صحنه دزدكي سوار قطار شدن زندانيان و بعد آن يكي يكي افتادن از قطار و ... خلاصه بد نيست كنار اين فيلم هاي روز ، ياد فارگو و اي برادر كجايي و ماهي بزرگ و صد البته پالپ عاليجناب كوئنتين را هم زنده نگه داريم ؟

امیر: پسر عالی گفتی. صحنه‌ای که کلونی با پوز می‌خورد کف قطار. هر چند وقت این بخش چند ثانیه‌ای را دوباره برای خودم اکران می‌کنم.
امین
شنبه 28 دي 1387 - 22:43
-10
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

یه 2 هفته ای بود که وقت نداشتم دقیق به اینجا سر کشی کنم .حالا این که شماها تو این موقعیت چه جوری وقت می کنید میاید ؟من نمی دونم. بابا امتحانهای ترم شروع شده .

بدبختانه تا 26 فروردین امسال هم طول خواهد کشید و حسابی جشنواره امسال رو تحت تاثیر قرار خواهد داد .

و

1- اول اینکه این کامنت (مجتبی محرمی؟ مرتضی کرمانی مقدم؟ کلاس؟ شوخی هم بلد نیستی بکنی.) برای من نیست. خوب این همه امین هست.

من خودم شخصا عاشق مجتبی محرمی هستم. واسه خودش اعجوبه ای بود. از نظر فنی هم پرسپولیس بعد از اون هیچ دفاع چپ درست حسابی به خودش نبود و همیشه جای خالیش احساس میشه. قضیه رفتنش به دفتر پروین رو هم که می دونید دیگه؟

2- یه جمله خوندم که خیلی قشنگ بود .

(وقتی عشق حاکم شد ،تکبر، خشم و طمع رخت بر میبندند و این فضیلت برتر است. ”)

3- خوب اینم بگم که امسال قرار تو اسکار 89 سالگي «فدريكو فليني» (بزرگ و عزیز و جان و دیگه چی بگم؟)را جشن بگیرند. خیلی منتظر 22 فوریه هستم . هنوز به یه جمع بندی درست حساب از اسکار امسال نرسیدم .

4 - به دلیل کمبود وقت فیلمهای جدید رو ندیم و نمی تونم تو بحث شرکت کنم . واقعا سرم شلوغه. این امتحاناهای لعنتی هم که همه چیزرو به هم ریخته . جشنواره امسال رو بگو که .... . شش هفتا فیلم و نشون کرده بودم که ببینم. ( وقتی همه خوابیم . درباره الی . تردید . شبانه روز . عیار 14 . بیست . .........) . البته الان میگما . اما اخرش مشروط میشم و میرم همه رو میبینم . خوب کرم سینما دارم دیگه . شما راه حلی سراغ دارید که بشه فیلمهارو دید و مشروط نشد؟ تو 10 روز جشنواره 5 تا امتحان دارم .

5- و یک خبر برای اهالی محله ( راک ). لئوناردو کوهن 19 فوریه تو امریکا کنسرت داره . خیلیه ها بعد 17 سال میخواد کنسرت بده . اگه منم اونجا بودم . چی میشد.

وای که من چقدر عاشق (dance me to the end of love ) هستم. نمی دونم کسی با این اهنگ حال میکنه یا نه ؟ من خیلی باهاش حال می کنم .شما رو نمی دونم.

6- و اینکه چه تئاتری بشه ( مردی برای تمام فصول) . فقط دیدن هدیه تهرانی روی صحنه خودش کلی جذابیت و هیجان . خیلی وقت تئاتر ندیدم. اما مطمئنم (شکار روباه ) علی رفیعی رو خواهم دید و بعدش هم در انتظار این تئاتر خواهم ماند. فکر کنم اخرین اجرایی که دیدم (افرا) بوده . اینو قبول کنید . هدیه تهرانی و رضا کیانیان و اتیلا پسیانی رو صحنه خیلی محشر نمی دون شماها بازی معجونی رو تو تئاتر دیدید یانه . اونم برای خودش گنده ایه.

سوفیا
يکشنبه 29 دي 1387 - 7:54
-17
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

۱- میخواستم از بچه‌هایی که revolutionary road یا به قول محمد هنردوست خیابان انقلاب(که به نظرم ترجمه خیلی خوبیه و حس و مفهوم خاص‌اش را برای ما خیلی خوب القا می‌کند) را دیده‌اند بپرسم که این نسخه‌ای که الان هست روپرده‌ای ست؟ کیفیتش چطوریه؟ آنقدر خوب هست که ارزش خریدن و دیدن داشته باشد؟

۲- کشف جدید برادرم, خانم katie Melua خواننده و آهنگساز انگلیسی ارزشش را دارد که دنبال صدایش بگردید. از آن صداهای حقیقتا آسمانی. یک کنسرت هست که در یک سکوی نفتی زیر آب اجرا کرده و سر بعضی از ترانه‌هایش (مثلا I cry for you )من و برادر و خواهرم و جند نفر دیگر که دور هم نشسته بودیم هر کدام به خودمان فشار می‌آوردیم که اشک‌ها نریزند. زشت بود, جلوی بقیه آبروریزی می‌شد. و اینکه رفتار ساده و بی‌غرور این زن به شکل خوشایندی هیچ شباهتی به یک راک‌استار نداشت. و آخرش, که کنسرت تمام شد و او داشت با هلیکوپتر آنجا را ترک می کرد و یکی از کارگرهای سکو که چند قطعه پیانو هم نواخته بود و میگفت که برگزاری این کنسرت در این مکان با تلاش او انجام شده , با لباس فرم ایستاده بود و دور شدن او را تماشا می‌کرد و زن هم از آن بالا او را تماشا می‌کرد و هلیکوپتر اوج می‌گرفت و چراغهای سکوی نفتی از ان بالا مثل جزیرهء کوچکی می‌درخشید, با همراهی آن صدای آسمانی.

۳- حامد صرافی‌زادهء عزیز با حرفهایت موافقم اما فکر می‌کنم این فیلم در آن دسته‌بندی جا نمی‌گیرد. نمی‌گویم هیچ عنصر خلاقانه‌ای نداشت اما ناشی‌گری یا شاید بهتر بشود گفت جوگیری از آن می‌بارید. این که فیلمساز فکر کند یک ایدهء فرمی جذاب گیر آورده(آنهم به تقلید از لینچ و نه یک چیز تازه) و امکانات تدوین و فتوشاپ کامپیوتری و جز آن هیچ. من ترجیح می‌دهم به جای فیلم بگویم کلیپ, که قبول کنید برای یک ساعت و نیم زیاد است. اینجور فیلم ساختن اتفاقا خیلی آسان است. یک مشت تصویر می‌گیری می‌ریزی توی هارد کامپیوتر و مثل مخلوط‌کن قاتی می‌کنی. و اگر به اندازهء کافی جنون‌آمیز نشد باز هم بیشتر قاتی می‌کنی. شما واقعا بعد از دیدن‌اش حال خوبی داشتید؟ من که حال خیلی بدی داشتم. صحنه‌ای که آن دو تا گنگستر سادیست می‌روند به آن رستوران و شروع می‌کنند به آزار و اذیت پیشخدمتها واقعا غیرقابل تحمل بود.

(پی‌نوشت: این را مقایسه کنید با یک فیلم دیگر این فرمی که خیلی زیاد دوستش دارم: stay مارک فارستر که سازنده‌اش خوب می‌داند چکار می‌خواهد بکند و چه تاثیری روی تماشاگرش بگذارد و از ایده‌ها و امکانات فرمی که انتخاب کرده چطور درست و متعادل و با توجه به جنبه‌های بصری و محتوایی استفاده کند.)

کاوه اسماعیلی
يکشنبه 29 دي 1387 - 11:17
-3
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...
بهروز خیری عزیز...خیلی خوب بود.به خصوص خانه ساحلی حادثه توماس کراون و البته هر چه از "شین" رسد نیکوست. و ادامه بازیگران دهه جدید..نائومی واتس.ریز ویترسپون(قانونا بلوند)...جک بلک(به عنوان یکی از بامزه ترین کمدین هایی که در این دهه اوج گرفت)..جیمی فاکس(فقط در collateral)...هیث لجر...مایکل مور....اورلاندو بلوم(الیزابت تاون)...بنیچیو دل تورو....کیلین مورفی. مارک روفالو و سینا میلر(مصاحبه) را هم که گفتم.البته کیسی افلک و تیلدا سینتون را هم میتوانید اضافه کنید.و البته گونگ لی(2046 و میامی وایس...قدیمی تر از این دهه است ولی این دو فیلمش مال این دهه هستند.که با این حساب فیلیپ سیمور هافمن هم که جای خود را دارد.)

امیر: وای گونگ لی میامی وایس، کاوه! و این که من هم جک بلک باز هستم.
کاوه اسماعیلی
يکشنبه 29 دي 1387 - 11:21
-10
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

باز هم یادم رفت.کایرا نایتلی(البته در فیلم دست کم گرفته شده تر جو رایت یعنی غرور و تعصب) و البته خاویر باردم.به خصوص در ویکی کریستینا بارسلونا.فیلمش را دیشب دیدم و خاویر باردمش درخشان بود.

امید غیائی
يکشنبه 29 دي 1387 - 12:58
-7
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

و این شما و این اعجاز تدوین و تصویر و کارگردانی و موزیک:

میلیونر زاغه نشین.

این یعنی اعجاز سینما.

---------------------------------------------------

برای سوفیا:

امیدوارم جاده رولوشنری رو ببینی.فیلم با کیفیت خوبش هست.و اینکه اسمش همین جاده رولوشنری هستش.اسم خاصه خیابانیه که فرانک و آوریل توش زندگی میکنن و البته از آیرونیک بودنش نباید چشم پوشی کرد.فیلم فوق العاده ایه با بازیهای شاهکار.و البته یک مایکل شانون خارق العاده با صورتی ترسناک و و یران کننده.

احسان ب
يکشنبه 29 دي 1387 - 14:55
17
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

به فرزاد:

دوست خوب اما به نظر کمی عصبانی ام، پاسخ کامنتت را داده بودم اما ظاهرأ مشمول ممیزی شده که البته کاملأ به مسئول سایت حق می دهم. خودم هم جای این بحث را اینجا نمی دانسته و نمی دانم. شاید یک روز همدیگر را دیدیم، قهوه و سیگار هم بود و نشستیم تا صبح بحث کردیم.

سوفیا
يکشنبه 29 دي 1387 - 15:55
14
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

مرسی کاوه که خاویر باردم را گفتی. من یادم رفته بود. توی «اشباح گویا« هم درخشان بود.

سرپیکو
يکشنبه 29 دي 1387 - 16:50
-13
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

تو شهر ما فیلم های جدید دیر میاد دست آدم/ از این فیلم های جدید چند تا رو سفارش دادم ولی 1 هفته ای میشه هنوز نیومده! به هر حال آخرای هفته میرسه دستم! کاریش نمیشه کرد...

Reza
يکشنبه 29 دي 1387 - 16:51
-1
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...
1- امیر خان فکر نمی کردم پاسخم به جناب خیری گذشتن از خطوط قرمز باشه منتها به خاطر اطمینانی که به تو و اینجا دارم از حذفش ناراحت نشدم ولی خوب بود همون یه خط رو هم حذف می کردی . 2- هی از فیلم های جدید بگین و دل ما رو بسوزونین . شمردم 34 تا فیلم ندیده دارم به اضافه 30-20 تا فیلم از مطرح های امسال که باید دید و سریال " lost " که تازه اواسط سری دومم ( سری دومش اصلا قابل مقایسه با سری اول نیست ، خیلی ریتم و تدوین بهتری داره و بازی میشله رودریگز معرکه است . از قسمت هفتمش : The Other 48 Days هم خیلی خوشم اومده ) حالا اینارو کی میخوام ببینم خدا میدونه .

امیر: ممنون از اعتمادت رفیق.
سجاد
يکشنبه 29 دي 1387 - 17:20
10
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...
سلام.با وجود تمام فیلمهای مهم دیده شده،هنوزم فیلم برگزیده ی امسال من،پارانوید پارکه.اوج ون سنته و یکی از فیلمهای محبوب عمرم شده.اما بشدت منتظر دیدن ((ریچل(راشل) ازدواج می کند)) هستم.ضمن اینکه ((مراقب باش ادم مناسب وارد شود)) را هرکسی ندیده،پیشنهاد می کنم سریع بره سراغش.

امیر: آره این‌ها سه تا فیلم مهم امسا‌ل‌اند که هنوز ندیده‌ام‌شان.
کاوه اسماعیلی
يکشنبه 29 دي 1387 - 17:42
33
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

آره امیر...قبلا یکبار همینجا توی کافه وقتی بازی بزرگان دنیای تضویر در آمد گفته بودم.در سکانسی که کالین فارل و گونگ لی توی قایق نشسته بودند ......تاثیری که این زن روی من گذاشت.هنوز هم که می بینم قلبم از دهنم بیرون می زند.جذابیت زنانه اش با شکوه و ویران کننده بود.

سوفیا
يکشنبه 29 دي 1387 - 17:56
8
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...
تصویر یک دیوارنوشته را می‌دیدم. نوشته بود:stop thinking and start dreaming

امیر: این که شعار جوان‌های دهه 1960 است.           
صوفیا نصرالهی
يکشنبه 29 دي 1387 - 21:42
-13
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

واااااااااای!امان از این فیلم "ماجرای عجیب بنجامین باتن". یکی از غریب ترین فیلم هایی بود که تا حالا دیده ام. از آن فیلم هایی که وقتی دیدی دیگر تا مدت ها دست از سرت بر نمی دارد. از وقتی دیدمش یک گوشه ی مغزم جا خوش کرده. نه یک سکانس یا یک دیالوگش. همه ی حال و هوایش. حس و جوی که داشت. انقدر که درباره مرگ و زندگی و عشق و جوانی و پیری است، امکان ندارد بعد از دیدنش به این زودی ها دست از سرتان بردارد. انقدر دنیای بزرگ و پیچیده ای دارد که راستش ترسیدم راجع به آن حتی یادداشت بنویسم چه برسد به نقد!ترسیدم نتوانم همه ی آن چیزی را که از فیلم گرفتم بنویسم. که خدای ناکرده قسمت های بزرگ و مهمی از فیلم در نوشته ام گم شود. فیلم پر است از شخصیت های عجیب و غریب دوست داشتنی. فقط یک پیرمرد در فیلم هست که خاطرات بامزه اش به صد تا فیلم می ارزد!فیلم یک برد پیت هم دارد که اصلا برد پیت نیست. شاهکار است. برای من که بهترین برد پیتی بود که تا حالا دیده ام.

راستش الان که این کامنت را می گذارم کلی خسته ام و خوابم می آید اما اسم بنجامین باتن را که دیدم نتوانستم جلوی خودم را بگیرم. راستش آنقدرها روی فیلم های استاد فینچر تسلط ندارم که بخواهم مقایسه کنم و نشانه ها را بسنجم و ببینم این فیلم فوق العاده فینچری بوده یانه!ولی برای دوستداران استاد می گویم که خیالشان راحت باشد این فیلم اگر به فیلم های قبلی استاد هم شبیه نباشد اما نشانه های او را در خود دارد. فیلم را که دیدی میفهمی کار استادی است که هم سینما را خوب می شناسد و هم مفاهیم عمیق و بزرگ زندگی را...

باید بک بار دیگر فیلم را ببینم تا بتوانم درست و حسابی درباره موضوع و نماها و بازی ها(کیت بلانشت همیشه عزیز هم عالی است) حرف یزنم. فعلا فقط برای این بود که بگویم این فیلم اگر بهترین فیلم امسال یا دهه و هزاره و از این حرف ها نباشد ولی یکی از انتخاب های عزیز و مهم من است.3ساعتی که برای دیدن این فیلم رفت جزو بهترین ساعت های عمرم شد. نمی دانم به خاطر فیلم بود یا....

امین
يکشنبه 29 دي 1387 - 22:24
-13
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

قادری جان چرا دیگه تو فرهنگ اشتی نمی نویسی؟

یه دو هفته ای هست که تعطیل کردی . قضیه چیه؟


يکشنبه 29 دي 1387 - 22:26
10
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

فرهنگ اشتی دوشنبه رو از دست ندید. مفصل درباره جنگ بین نود و تربیت بدنی نوشته . منم رفتم بخونم.

محمد هنردوست
دوشنبه 30 دي 1387 - 11:47
-11
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

ای کاش امیرخان همه فیلم های مطرح سال را می دیدی بعد بهترین را معرفی می کردی. تا الآن که تعریف هایت از ایده بنجامین باتن بود. مسلما از نبوغ آسا ترین ایده های تاریخ سینماست و فیلم هم به خاطر همین ایده اش کلاسیک خواهد شد اما انتظاری که ما از کسی مثل فینچر داریم برداشتن گام هایی فراتر از ایده است . منتظر آن نقد احتمالی ات هستم تا کارهایی که کارگردان در فیلم کرده آنجا بنویسی تا قانع شوم. تعریف کلی از ایده فیلم را بدون دیدن فیلم هم می شود انجام داد. هر کسی رو دیدم گفت فیلم اونو یاد فارست گامپ انداخته . چرا؟ چون هر دوی فیلم ها محصول اریک راث هستش و دلم نمی آد اما باید بگم فینچر یک تکنسین بوده مثل زمه کیس. این که در باتن زمان به چالش کشیده می شه رو باز با خوندن خلاصه ی نیم صفحه ای اش توی مجله فیلم می شه فهمید و لذت برد و حتی چند روز به فکر هم فرو رفت. کاملا به عکس هفت و فایت کلاب که کاملا تاثیر کارگردان در مسحورکننده بودنشان مشهود بود و البته بازی ها که گفتن ندارد. حتی با فهمیدن پایان فیلم هفت بارها و بارها فیلم را می گذاشتم و می دیدم . اما به جرات می گم دیدن دوباره باتن کار سختیه. البته می تونه به اسکار امیدوار باشه چون حتی المقدور به فیلم هندی اسکار نمی دن. شاهکار دنی بویل.

واقعا عبارت جاده رولوشنری آزارتون نمی ده؟

سيد آريا قريشي
دوشنبه 30 دي 1387 - 12:9
22
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

1)ممنون از اين كه مقاله ي من رو در بخش سينماي جهان قرار داديد.

2)بنجامين باتن اينقدر قشنگه؟ يه نسخه اش امروز به دستم رسيده. حتماً‌ مي بينمش.

منگ
دوشنبه 30 دي 1387 - 12:53
-6
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

هی ... من اونو دیدم ، همینجا بود ، اون کامنت لعنتی همینجا بود ، کامنت لعنتی من اینجا بود ، تو نمی تونی بگی که من کامنتمو ندیدم ، می فهمی رفیق ، تو نمی تونی بگی که من اون کامنت لعنتی رو ندیدم ، اون همینجا بود ، آره رفیق ، من اون کامنت لعنتی رو دیدم ...

امیر: حق با شماست... گفته بودم این طوری حرف نمی‌زنیم. جای دیگر مختارید.

سجاد
دوشنبه 30 دي 1387 - 13:20
0
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

در مورد فیلمهایی که نوشتم:

در ((پارانوید پارک)) ،داستان اهمیت تعیین کننده ای نداره،بلکه فیلمیه درباره ی ((تماشای یک پسر)).فیلم،تماما دغدغه های تصویری ون سنته و ضیافت تماشاست.برای من که بی نهایت زیباست.

بعضی وقایع ((مراقب باش ادم مناسب وارد شود)) شاید به اقتضای دنیای شخصیت اصلی اش،کمی کودکانه به نظر برسه،اما یکی از ویژه ترین و دیوانه وار ترین داستان های عاشقانه ی سینماست.

ولی نمی دونم چرا اینقدر به ((ریچل...))امید دارم.

سرپیکو
دوشنبه 30 دي 1387 - 19:7
5
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

یه سری به غرب وحشی بزنید...

http://photos.joejet.com/wild_west

الهه تقی زاده
دوشنبه 30 دي 1387 - 20:43
4
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

.به بهروز خیری : ………در ادامه کامنت شما...

"عقل در تمام جوامع انسانی به طور یکنواخت تقسیم شده است" این جمله مشهور از دکارت تکلیف انسان را با عقلانیت مشخص میکند . عقلانیت چیزی جز عزم و جزم نیست یعنی اگر انسان با برهان نظری به مقام یقین رسید (جزم) بر اثر قدرت عملی به عزم میرسد پس تفاوت اصلی در نحوه بکار گیری است که ای ن امریست آموختنی ..............

باید بدانیم که عقلانیت جمعی و فردی در موقعیت خاص موضوعی خاص ارزیابی میشود..مثلا تفاوت عقلانیت من با عقلانیت فردی در اروپای غربی .من در ایرانی زندگی میکنم که عقلانیت سالها پیش با اسطوره هایش مدفون شده و در جامعه ایی ضد عقلانیت و بیشتر شاعر مسلک و احساسی...... باید قبول کنیم جریان عقلانیت سالهای سال است که در ایران نیست...........نگاهی به جریان های سیاسی و اقتصادی و حتی فرهنگی(بیشتراین فرهنگی های روشنفکر) بیندازید..حتی از این جریانهای احساسی دور نمانده اند......

2.امشب قطعا اولین شب آرامش منه .........چون از پس دوتا امتحان خیلی سخت براومدم......

3.اینجا چقدر عوض شده (سوفیا راست میگه این صفحه شدن کامنت خوب نیست) با این صفحه صفحه شدن کامنت ادم حس دوری از کامنت های اول و میکنه نمیتونه همه رو باهم بخونه (برای من که بعضی صفحه ها باز نمیشه)........ ولی باید عقلانی فکر کرد دیگه....!!!! این ایده نظر مثبت و منفی دادن به کامنت ها منو یاد رمان" هوسهای امپراتور روم" میندازه ( نرون با این نشونه ها اعدام یا آزادی هر زندانی رو اعلام میکرد ... ابتکار جالبیه........ولی فکر نکنم فایده ای داشته باشه چون تعداد نظر مثبت و منفی روجدا نشون نمیده.........

4.اینم تقدیم به همه :اینجا آسمان ابریست

آنجا را نمیدانم/ اینجا شده پاییز آنجا را نمیدانم

اینجا دلی تنگ است آنجا را نمیدانم....

الهه تقی زاده
دوشنبه 30 دي 1387 - 20:50
-11
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

راستی یادم رفت :

به امیر قادر ی:عکس جاده فوق العاده بود.....مرسی

امین
دوشنبه 30 دي 1387 - 22:55
3
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

چی می تونیم بگیم ؟ به خدا که بدون هیچ سوالی و حرف و حدیثی باید گفت که چیزی نمی توانیم بگوییم . چون به عین نشانه های حرف زدن و حرف حق زدن را داریم میبینیم. از این بدتر؟ اول بگذارید تو یک جمله تمام حرفم و تمام حسم رو بیان کنم . برای خودم و شما و اونها و همه و همه و همه متاسفم . ده و نیم بود که همه داشتند تو اون تلویزیون بزرگ گلهای گرمسیری میدیدند که مثل همیشه اومدم تو اتاقم و تو همون تلویزیون کوچولوی خودم نشستم تنها برنامه ای که برایش ارزش قائلم رو ببینم. چون اون برام ارزش قائل میشه . دیدم داره یه برنامه ( از همون ابکیها ) درباره صرفه جویی میده . حالا اینکه چه کسی میشینه این برنامه رو میبینه ؟ نمیدونم . تورو بخدا شما بگید گناه این حیف و میل شدن بیت المال رو چه کسی به گردن خواهد گرفت . این تموم شد و یه برنامه درباره انقلاب شروع شد. با خودم گفتم حتما ویژه برنامه است و تا یازده تموم میشه . که شد و من هنوز منتظر بودم . اینجا بود که با دیدن یه اسم دیگه ( چیچیه عبرت) نگرانیهام زد بیرون . تمام ذهنم پر از سوال شده بود . یعنی واقعا همه این حرف و حدیثها که این یک هفته اینور و اونور خوندم واقعیت داشته؟ برای خودم خیلی جالب بود . چون تو دلم همینجوری به مسسبباش لعنت و فحش نثار میکردم. از حرصم زدم اونور . وقتی برگشتم شبکه 3 دیدم تموم شده و اگهی میده. بدجوری منتظر بودم تا برنامه شروع شه . از یه طرفم نگران بودم که نکنه...؟ تمام گوشیهای خانواده رو جمع کرده بودم تا اس ام اس بدم . تیتراژ که اومد خیلی حال کردم . اما از همون اول عادل خیلی خسته بود. عادلی که همیشه با انرژیش ما سرحال می اورد و تا دو شب بیدار نگه میداشت خیلی خسته بود . ژولیده و پژمرده بود. معلوم بود زیر فشار خیلی زیادی بوده . با پنج شش تا گوشی جواب سوال و فرستادم که هیچ کدوم دیلیور نشد. همش منتظر بودم تا عادل به حرف بیاد و جواب این مدعی های پوچ رو بده که خودش گفت فعلا ترجیح میدم سکوت بدم . انگار این برنامه همون برنامه نود همیشگی نبود . عادل هم عادل همیشگی نبود. از وسطهای برنامه هم دوباره شروع کردم به لعنت فرستادن به باعثش. اخه ما . چرا ما ؟ این ......... چرا این همه بی جنبه هستند . یعنی حرف حق اینهمه سخت ؟ برنامه ی سه ساغتی همیشگی یک ساعت و بیست دقیقه ای تموم شد . اخرش هم عدل به امیدواری برای اتفاقی بودن مشکلات مخابرات بسنده کرد. می خواستم درباره عملکرد این اقایون ( فدراسیونیها) حرف بزنم که گفتم بذار اول اینو بگم .بعدش برم سراغ اون . چرا هر موقع کسی حرفی میزنه که به مزاجمون خوش نمیاد اتفاقت بسیاری میفته . دو نمونه میگم و بسنده میکنم . اولیش اینکه در حالی که برنامه قبل یک و نیم میلیون پیام رسیده بود به صورت کاملا اتفاقی سیستم مخابرات به گونه ای اشکال پیدا می کنه که یک دونه هم نمیرسه . و حتما همزمانی نود با این اتفاق هم خود نوعی اتفاق بوده است؟... حالا این فدراسیونیها که این همه این چند روز به دستو پا افتاده اند . با بررسی چند نکته به راحتی میتوانیم به حقانیت پی برد. بازی ایران با سنگاپور 700 تماشاگر در ازادی حضور داشتند. ایا کسی دلیلش رو بررسی کرده ؟ ربطی به این بازی ندارد. برید و ببینید تا بحال برای تیم ملی علی دایی بیشتر از 15000 تماشاگر اومده یا نه؟ کاملا بدیهی است . اون موقع که ما فریاد میزدیم و می گفتیم این مرد محبوب نیست . هیچ کس گوش نکرد . اینو گفتم که یا سناریو انتخاب دایی بیفتید. به خدا که خودم از یاداوریش خندم میگیره و گریه . همه می دونیم . بهتره نگم . اینکه بین شش تا گزینه دایی از کجا اومد ؟ جز اون سوالهاییه که جواب نداره . وایستید وایستید . به یه جوابی رسیدم . تنها کسی که جواب این سوال رو میدونه خود داییه بدون شک...اخه یکی دوتا نیست که . یه تیم پول نداره و مشکل داره نامه میده به فدراسیون بعدش هم این اقایون دل تازک ( اخه پس چرا با عادل این کاررو کردید ؟) بازیهاش رو تعطیل میکنند و ... . فاجعه اینجاست . همه جای دنیا هر چند ما ه یکبار لیگ رو تعطیل میکنند تا بازیهای ملی برگزار بشه اما اینجا یرعسه. هر چند وقت بازیهای تیم ملی اونم با چه تیمهایی( گالیسلا . سنگاپور. اکوادورو...) تعطیل میشه تا لیگ برگزار بشه . هربار هم رئیس لیگ سردار محمدی میگه این دفه اخرین بار دیگه . ما بقیه لیگ رو برنامه ریزی کردیم . حالا بذارید از بحث کردن درباره جناب همیشه خندان و کویت رفتن ذوب اهن و ... بگذریم . چون اگر بخوام بگم کل این سایت رو باید بهش اختصاص بدیم . فقط میخوام چند جمله هم درباره سازمان حرف بزنم. ... حالا شاید بخوان بگن امثال پروین سواد کافی ندارند. اما چرا همایون بهزادی و جعفر کاشانی و .... خبری ازشون نیست. وقتی میگیم فوتبال رو سیاسی کردند کسی باور نمی کنه . اینم بگم که از سازمان این حرکت بعید نبود . چون ما پیش از این هم این حرکت و جبحه گیری رو نسبت به صحبتهای فیروز کریمی دیده بودیم . که مطابق از این کلمه ممنوع ال ( کار . تصویر . صدا . اجرا . و............) استفاده شد. زیاد گفتم . واقعا دلم پر بود. امروز در بعضی مواقع برای این چهره ای که از عادل میدیدم بغضم میگرفت. اینو بدون هیچ غلوی گفتم به خدا . واقعا در بعضی مواقع ادم دلش برای عادل میسوخت. اما بیاید به این نتیجه برسیم که حرف حساب زدن خیلی برای بعضیها سنگینه. به طوری که جوری به ادم فشار میاورند که میشی عادل فردوسی پور امشب. اما یه چیزی همه این ناراحتیهام رو تسکین داد . محمد صالح علا همیشه برام قابل احترام و بسیار دوست داشتنی بوده . از رادیو تا تلویزین. حتما میدونید که صالح علا هرشب برنامه اش رو به یکی تقدیم می کنه و امشب یه اتفاق جالب افتاد . بعد از نود که داشتم دو قدم مانده به صبح میدیدم میدونید چی شد؟؟ ( محمد صالح علا برناامه امشبش رو به مجری گرانقدر و باسواد تلویزیون (((( عادل فردوسی پور )))) و خانوادش تقدیم کرد. یعنی یه عیش کامل. بازم گلی به جمال این صالح علا با معرفت. امیر قادری این خیلی حرکت بزرگی بودا. (((همینجوری ازش نگذر توروخدا)))

omid jafari
دوشنبه 30 دي 1387 - 23:40
3
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

الان نیمه شبه. دلم خیلی گرفته...تازه برنامه نود تموم شد.افتضاح بود.هیچوقت عادلو اینقدر ناراحت ندیده بودم.با ریشی نتراشیده و ظاهری درهم ریخته.به زور حرف میزد.مث اینکه بغض هم داشت کل برنامه هم که فقط یک ساعت بود.برنامه نود عزیزمون در خطره.شاید تعطیلش کنن.وضعیت فرهنگی کم طاقتمون بدجورنگرانم کرده

بهروز خیری
سه‌شنبه 1 بهمن 1387 - 11:1
7
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

به نام نامی دوست

دیالوگی از« V for Vendetta »

ایوی هاموند: پدرم یک نویسنده بود. احتمالاً ازش خوشت می اومد. اون مکرر می گفت که هنرمندان از دروغها استفاده می کنند که حقیقت رو بگن، درحالیکه سیاستمداران از اون استفاده می کنن تا حقیقت رو پنهان کنن.

Evey Hammond: My father was a writer. You would've liked him. He used to say that artists use lies to tell the truth, while politicians use them to cover the truth up.

دستتون درد نکنه با این عکس خاصه ای که گذاشتید. عجب کنتراست و ترکیب بندی داره. بک گراند، نورپردازی و حتی استفاده از اندازه قاب. بک گراند سیاه در مقابل بک گراند سفید که اولی می تواند نقش فراست را در تاباندن نور به تاریکی نشان دهد و دومی می تواند به ظاهر سفید و باطن سیاه سیاست مردان اشاره داشته باشد. سفیدی حاصل از نور تخت و مستقیم ای که چهره فراست را ساده، قاطع و بی ریا نشان میدهد در مقابل سیاهی مولود از نور پشت و چند بعدی نیکسون که اشاره به لایه های پنهان ناگریز توکار(Built-in ) سیاسی کاری است و نیمه تاریک قدرت. قاب باریک که می تواند نشان از محدودیتها و فشار و جنب و جوش حاصل از آن باشد در مقابل قاب پهنتر فراست و آرامش و تسلط ناشی از موضع مسلط حاصل از حقیقت، شاید. و بالاتر از همه اینها شاهکار فجیع ( این را از دوست سفر کرده ای به یادگار دارم که وقتی از موردی وحشتناک خوشش می آمد و لذت می برد شروع به فحش دادن می کرد شما هم این واژه را با یک فحش درست و حسابی جایگزین کنید.) چیدمان و ترکیب بندی که این دو چهره را رودرو قرار نداده بلکه با پشت به پشت قراردادن فضای بی نهایت 360 درجه ای تقابل این دو مرکز قدرت یعنی رسانه و حکومت را ترسیم کرده، پوستری به وسعت تمام دنیا. خط نگاهها، شادی دفاع از حقیقت و تردید و انفعال ناشی از عذاب وجدان. معجزه ساده گی فرا پیچدگی و این که با شش تا عکس چه کارها که نمی توان کرد و خلاقیت انسان که مرزی نمی شناسد و مگر هنر جز این است. من که عیش کاملی کرده و حض وافری بردم ممنون آقای قادری و این فیلم را هم ندید قبول دارم چون تصمیم گرفته ام حسابی ازش خوشم بیایید و به احترام همه آنها که موجبات این سرور را فراهم کردند کف مرتبی می زنم.

چه خوب که هستید.

یاحق

تونی راکی مخوف
سه‌شنبه 1 بهمن 1387 - 14:55
11
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

سلام...

این فصلی از یکی از قدر نادیده های تاریخ سینماست. من وقتی دیدم که عاشقش شدم. شما رو نمیدونم. ناتورال.

We'll keep driving. Head out to the middle of nowhere. Take that road as far as it takes us. You're never been west of philly, have you? This is a beautiful country out there. Looks like a different world. Mountains, hills, cows, farms and white churches. I drove out west with your mother one time before you was born. Brooklyn to the pacific in three days. Just enough money for gas, sandwiches and coffee

امین
سه‌شنبه 1 بهمن 1387 - 14:59
-1
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

خانمها ، آقایان... مژده بدهید ، نود خنثی شد . دیگر نگران برقراری حق و عدالت نباشید . دیگر برخود سخت نگیرید . این آبی است بر شعله های وجود شما . خاموشش کنید این بی وجدان را . بگذارید رگ هایتان منجمد شود اجازه دهید قلبتان قندیل ببندد. رها کنید خودتان را ... حالا شبها راحت میخوابید بی هیچ عذاب وجدانی ، بی هیچ هراسی از پای مال شدن حقیقت و برافراشته شدن پرچم نا عدالتی .بر بسترتان آرام بگیرید و فراموشش کنید . بودنش را ، نگاهش را ، سکوتش را و فریادش را . دیگر برق چشمانش عذابتان نخواهد داد . نترسید خواهد رفت آرام و بی صدا همانطور که آمده بود ،آرام و پاورچین. و باقی خواهد گذاشت خاطره اش را . فراموشش کنید، او هرگز نبود . بیخوابید در زمستان وجودتان ، در غار تاریکتان که برایتان حجله وار آراسته اند. بخوابید در کنار شوفاژهایتان شما را چه نیازی به آتش اوست وسط کوهستان. که سوخت و سوخت و سوخت و هیچکس آتشی بر هیزمش نیافکند. بکشید چراغ دلتان را و تاریکی را از اعماق وجودتان در آغوش بکشید که این مطلوب شما و محبوب شما ست. لبخند تلخ گوشه لبانش را در آن شب سرد دیدید.چشمان نگران و خسته اش ، گلوی ورم کرده اش از بغضی فروخورده را و سرخی گونه هایش را ... (بی نام)

ف.م.ا.
سه‌شنبه 1 بهمن 1387 - 16:11
2
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

«چنانچه عمری باقی باشه و بشه روی این صندلی از حق و حقیقت دفاع کرد، هفته آینده در خدمتتون خواهیم بود»

این آخرین جملات فردوسی پور در برنامۀ نود دیشب بود. این جملات به زعم من نشانۀ خداحافظی تلویحی عادل با بینندگان این برنامه است، یا حداقل می توان ادعا کرد در آن لحظه عادل چنین تصمیمی داشت هر چند امیدوارم آن را در آینده عملی نکند. اذعان می کنم تصور چنین شکنندگی از فردوسی پور نداشتم و او را بسیار مستحکم تر می دانستم. همه دوستان نیز کم و بیش از انتقاداتم به نود، با خبر هستند. اما این مرتبه برآنم تا از جهتِ برنامه دفاع کنم. تا کنون انتقاداتم ناظر بر مصادیق اشتباه و عدول عادل از آن جهت و هدف ارزشمندی بود که نود برای آن شکل گرفت، پذیرفته شد و تثبیت گردید. اینک دوست دارم با وجود باقی ماندن همان انتقادات و نقایص، از جهت گیری اصلی برنامه و اهداف آن بنویسم. اگرچه این قصه را الم باید، که از قلم هیچ نیاید، ولی همه به حق گویند و من از حق گویم. آسودگیم از این است که هیچ گاه حرمت قلم را نشکسته ام و برای خوشنودی این و آن، یا از راه دشمنی و به طمع جاه و شهرت سخنی نگفته ام که از آن شرمسار باشم. هر چه هست به سائقۀ غیرخواهی و ستیز با ظلم و غرور و گمراهی و تعصب است; پاسخی است به ندای وجدان که اندیشه ام در آن تاریخ شایستۀ گفتن می دانسته است.

در پی اجرای عدالت و حق...

سالها پیش جوانی تازه کار، تیشۀ عدالت خواهی و حق گویی را بر زمین ورزش فرود آورد و این اثر از آن جوشید: کوششی مردانه، جوششی جاودانه، اکنون ولی در او رمقی نمانده. در حالیکه، رسم شیدایی در این است که عاشق به تمام مظاهر معشوق دل ببندد و او را در هر لباس که ظاهر شود، تقدیس کند. عشق به عدالت و حق نیز تابع همین رسم است. در نظر فلاسفه والاترین ارزشها آزادی، برابری و عدالت است. مقایسۀ این ارزشها، تمییز و تشخیص ارزشِ برتر از دشوارترین داوری هاست. با این وجود، در نظرِ بسیاری عدالت ارزش نخستین است، عدالت مفهومی است اخلاقی. احساس عدالت نزد همه کم و بیش وجود دارد و سخت ترینِ دلها وانمود می کند چنین شوقی را درون خود دارد. با این وجود، در جستجوی این گمگشته نزاع ها برمی خیزد و ستیزها رخ می دهد، که این بار نیز قاعدۀ همیشگی متحقق گردید.

عادل تصریح کرد که مصلحت دیده نشد در مورد مسایل اخیر صحبت کند و از فشار فزاینده ناراحت بود...

به عادل باید این هشیاری و هشدار را داد که در جستجوی عدالت نه جاهی در انتظار است و نه مالی; محنت به جان خریدن است. باید توشه ای از عشق برداشت و در جذبۀ عدل و حق، هر زحمتی را به جان خرید. باید با آن حکیم فرزانه (کانت) همصدا شد که گفت: « اگر عدالتی نباشد، زندگی به زحمتش نمی ارزد». اگر چه مصلحت! دیده نشد که صحبت کند، اما گفتۀ بایزید در تذکرة الاولیای عطار، «که روشن تر از خاموشی چراغی ندیدم و سخنی به از بی سخنی نشنیدم»، دیشب ظهور پیدا کرد و فروغ فروزان در خاموشی دیده شد، و فریاد بی پروا از بی سخنی شنیده شد. چرا که به گفتۀ همان فیلسوف بزرگ «دو چیز روح را به شگفتی و ستایش وا می دارد و هر چه بیندیشی آن شگفتی و ستایش نیز فزونی می یابد: آسمان پر ستاره ای که در بالای سر ما جای گرفته و قانون اخلاقی که در دل ما نهادینه شده است»، قانون اخلاقیِ نهادینه شده در دل( وجدان)، دیشب به نظاره و قضاوت نشست. عدالت اگر وصف جوهری نود نباشد، بی گمان ترازوی ارزش و مهمترین وصف کمالی آن است. والاترین ارزش( عدالت) دور از دسترس است و برای دستیابی بدان باید از خاصان شوی، صافی و پاکدل، و آراسته به زیور دانش، و گرنه سراب راهزن به بیراهه ات می برد.

عادل تلویحا گفت که برنامه را با « روندِ موجود» ...

اما عادل باید بداند، انسان عادل، جز به حق سخن نمی گوید و قلم و زبانش در خدمت عدالت است، هر چند که «ابزار مناسب» در اختیار نداشته باشد; و عدالت ستیز به تاویل و تفسیر چنگ می زند تا شاهین دادگری را به کژی و سستی کشد و نادان، جهل را عذر قانون شکنی می سازد و در بی خبری پای کوبان همۀ موازین را در هم می ریزد.

عادل گفت اگر برنامه اینگونه باشد،« ادامه نخواهد داد»...

ولی عادل باید آگاه باشد روشنایی بخشیدن به چراغ عدل و حق، در هر حال لازم است، حتی اگر کمال مطلوب هم قابل حصول نباشد. چه اینکه، این گام هر چند کوتاه و نامحسوس باشد، بی مقدار نیست، چرا که به سوی عدالت است و هدفِ والا، کاستیهای آن را جبران می کند. التزام به تلاش در راهِ حق و عدل همین که صادقانه به جا آورده شود به عنوان وفای به عهد در درگاه محبوب و مردم پذیرفته است. نباید دور از نظر نیز بماند که عمر مدیریت ها کوتاه است و شاید در آینده ای کوتاه، مسؤلینی جدید بر مصادر ورزش آیند که همچون مسؤلین فعلی ورزش تعارضی با این برنامه نداشته باشند. بنای خود را نگه دار، چه پا پس کشیدن پسندیده نیست که قطعا خواب خوشِ مستان، سحری زودرس خواهد داشت و مدارا و پایداری با پیروزی مُنجَبَر خواهد بود.

عادل از احتمال تعطیلی نود سخن گفت...

اما بداند، بایستی چراغی را که مردم و او نام آور کرده و بر افروخته اند، همراه مردم با سرافرازی فروزنده نگاه دارد. باید این آتش جاودانه به بهای رنج سوختن و گداختن در دل پاسداری شود ، چرا که جهد در راه اجرای عدالت و حق، قطع نظر از نتیجۀ آن مطلوب است. چراغ عدالت نباید بمیرد حتی اگر کم سو شود یا کم نورش کنند، چه اینکه آفریدگار هستی و مظهر و نماد عدالت، این گام را که همراه با دلی گرم و مشتاق به سوی او برداشته می شود، استوار خواهد کرد و خُردی اش را به گرمی اش می بخشاید. پس محملی برای عقب رفت وجود ندارد چون مردم نیز نشان دادند با مجریان عدالت همنوا می شوند و برایشان سرود پایداری سر می دهند:

ما بر این درگه ملولان نیستیم

تا ز بُعد راه هر جا بیستیم

دلبر و مطلوب با ما حاضر است

وز نثار رحمتش جان شاکر است

کاوه اسماعیلی
سه‌شنبه 1 بهمن 1387 - 20:29
-1
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

عادل فرار کرد اگر قرار است عادل همیشه مثل دیشب باشد(که نباید باشد.که نخواهد شد.).اگر قرار باشد دیگر ریشش را نزند... اگر دیگر حتا نتواند از روی تلوزیون خاموش گزارش کند...اگر دیگر نتواند شب عیشمان را بسازد و برود پشت آن شیشه لعنتی و بگوید این عادل فردوسی پور است که باشما حرف میزند.اگر نتواند دیگر پشت آن ورق را نشانمان دهد.اگر قرار است او را به هیبت گیاهان در آورند.اگر قرار است باز هم مثل بهت زده ها نگاهمان کند....................پس بعدش نوبت ور دیگر شخصیتش می شود.تنه درخت را میگویم...خوب لا اقل سعیش را کرده بود.

 

علی نیکنامی
سه‌شنبه 1 بهمن 1387 - 20:46
5
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

به امید غیایی:خبر اومدن زویاگینتسف منو هم شوکه کرد!!من با بازگشت و تبعید زندگی می کنم...خیلی دوست دارم از نزدیک ببینمش...یعنی میشه؟!!

تونی راکی مخوف
سه‌شنبه 1 بهمن 1387 - 20:48
-17
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

سلام. 1- این آیکون های موافق و مخالف که برای هر کامنت قرار داده شده من رو یاد فیلم گلادیاتور میندازه. 2- درباره نظر سنجی(بدون ترتیب) 1- روزاریو داوسن فقط به خاطر همین نقش عزیز "ناتورال" در فیلمی که دیالوگ یکی از سکانسهاش رو در کامنت قبلی نوشتم. 2- کارلین فارل به خاطر باجه تلفن و در بروژ. 3- کریستین بیل به خاطر همه ی فیلمهاش. 4- کایرا نایتلی به خاطر تاوان. 5- برندان گلسون به خاطر فیلم هنوزعزیز ژنرال و البته در بروژ. و .... 3- عاشق این تامسون 1928 توی دست جانی دپ در فیلم جدید استاد شدم. منتظرم ببینم استاد بازچه کرده. 4- این چند روزی که به همراه جناب آلفردو گارسیا ، صرف پروژه دیدن ده فرمان استاد شد رو خیلی دوست داشتم. هنوز عاشق فیلمی کوتاه در مورد جشن هام و فیلمی کوتاه در باره قتل و عشق و دزدی و .... و همه این ده شاهکار استاد کسی که حتما جزو 5 کارگردان بزرگ تاریخه تاریخه تاریخه. بعدا رتبه بندی خودم رو درباره این 10 تا فیلم مینویسم. 5- دوستان دیشب وقتی که 90 شروع شد قشنگ از صورت عادل و اون چشمهای بر خلاف همیشه خسته و اون ته ریش که تا الان سابقه نداشته عادل اینجوری توی برنامه حاضر بشه معلوم بود که تمامه. وقتی انتقاد عادل از برنامه ریزی (برنامه ریزی؟؟؟؟) در هم بر هم لیگ از طرف مسئول مربوط با قدر ناشناسی خون شهدا و سخن گفتن بر خلاف مصالح نظام پاسخ داده شد ( من نمیفهمم که برنامه ریزی لیگ چه ربطی به مصالح نظام داشت!!) وقتی که سخن گوی سازمان به خودش اجازه داد که اونجوری با عادل صحبت کنه که البته با جواب محکم عادل همراه شد وقتی که وقتی که ... . اگر قرار باشه که این آخر نود بوده باشه خوب برای اون کسایی که باعث این فاجعه شدن متاسفم. میتونن از این به بعد برن سراغ اون برنامه هایی که براشون تماشاگر اخلاق و از این جور چرت و پرتا انتخاب میکنه. الان دیگه همه میتونن همه جور حرفی بزنن،کنار زمین هر کاری میخوان بکنن حتی آیین نامه درست کنن که هر کی مردم رو تحریک کنه بره دسته 2 و نمیدونم تا آخر فصل محروم بشه و هر تیمی که 3 تا بازیکن ملی داشت بازیهاش لغو بشه و دیگه از بازخواستها و دلیل خواستن های عادل خبری نباشه..... ولی عادل قهرمان شد و خدا میدونه که حقش هم بود.... ببخشید سرتون درد اومد چایتون رو میل کنید. دلم برای عادل تنگ میشه اگه 90 تمام شده ولی" برای صبرتون یه یا علی میخوام. همین". بگذریم. 6- امیر:کامنت قبلی من کامل نرسید یا که (...). چون حدود دو سوم متن نبود. این پایان نیست...............

امیر: شاید نرسیده. یادم نمی‌آد چیزی از کامنت‌هات حذف شده باشه...

امین
سه‌شنبه 1 بهمن 1387 - 22:22
-4
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

قادری جان عزیز . من هرچی کامنت دیشبم رو خوندم مشکلی نداشت .

با اینکه نمیخوام اعتراض کنم. اما راستش رو بخوای خودم خیلی اونو دوست داشتم.

واقعا با تمام وجودم و احساسم نوشته بودم . و امروز که دیدم پابلیش نشده واقعا ناراحت شدم.

خداییش مشکلی نداره اقای قادری.

اگه بخاطر قضیه لیلا حاتمی بوده . خوب اونو حذفش کن. اماحذفش نکن تورو خدا .

البته تصمیم با خودته . اما یه کاریش کن برامون. دیشب با تمام خستگیم اونو نوشتم .

یه کامنت نقل قول هم امروز گذاشته بودم که اونم رد کردی . اما این زیاد مهم نیست.

اونو یه کاریش کن . دمت (گرم).

امین
سه‌شنبه 1 بهمن 1387 - 22:36
4
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

برای کسایی که این مطلب رو نخوندن . خیلی نا امید کننده است .

برای فرهنگ اشتیه . خیلیم مفصله.

دوشنبه شب در پشت صحنه نود چه گذشت؟

عادل با همه خداحافظی کرد

امید ذاکری نیا

گروه ورزش،امید ذاکری نیا: دوشنبه شب، شبِ پرالتهابی بود. شاید مدیران فدراسیون و سازمان تربیت‌بدنی هم فکرش را نمی‌کردند برنامه نود و مجری جذابش، این همه برای مردم حساسیت زا باشد؛ اما در آخرین ساعات شب دوشنبه، سکوت و انتظار عجیبی حکمفرما شده بود. فوتبالی‌ها و غیرفوتبالی‌ها، چشم به شبکه سه تلویزیون دوخته بودند تا بدانند چه بر سر نود و فردوسی‌پور خواهد آمد. نود یک ساعت دیرتر از موعد مقرر شروع شد و این در حالی است که این برنامه تقریبا به اندازه تمام مردم ایران مخاطب داشت.

چرا «نود» دیر آغاز شد

در هفته گذشته عادل فردوسی‌‌پور جلسات مداومی را پشت‌سر می‌گذارد و البته چندان هم آرامش ندارد. مدیران سازمان تربیت بدنی ، فدراسیون فوتبال و تیم‌های صنعتی لیگ برتری نود را تحریم کرده بودند.در اصل فردوسی‌پور وقتی نیروهای تهاجمی را مصّر دید نه تنها خود را کنار نکشید، بلکه دنبال پیروزی در جنگ سرد بود. برای همین با کمک دوستان خبرنگارش در باشگاه خبرنگاران جوان اقداماتش را آغاز کرد. خبرنگاران باشگاه خبرنگاران جوان با هفتاد نفر از اهالی فوتبال و کارشناسان گفت‌وگو کردند و به برنامه نود تحویل دادند.

رئیس صداوسیما وارد می‌شود

عزت‌الله ضرغامی رئیس سازمان صداوسیمای ایران به عادل فردوسی‌پور پیشنهاد می‌دهد که در برنامه این هفته به یک نظرسنجی گسترده دست بزند. نتیجه این پیشنهاد، شد مصاحبه تلویزیونی با هفتاد نفر از اهالی فوتبال و پاسخ به این پرسش که: «نود در فوتبال چه عملکردی داشته است؟». فردوسی‌پور این ویژه برنامه را تدوین کرده و قصد داشت برنامه‌ای کاملاً مربوط به اتفاقات و تحریمی که اتفاق افتاده ترتیب بدهد و در این راه حمایت بزرگ‌ترین عضو صداوسیما را همراه خود احساس می‌کرد اما تنها یک ساعت مانده به آغاز برنامه، پورمحمدی مدیر شبکه سوم تلویزیون همراه با رضائیان مدیر کل حراست سازمان صدا و سیما به استودیوی چهارده می آیند. پورمحمدی، توصیه‌های مهمی را به عادل فردوسی‌پور می‌کند که همین حرف‌های در گوشی، عامل اصلی دیر پخش شدن برنامه است.

در آستانه تعطیلی

قابل پیش‌بینی است که صحبت‌های پورمحمدی با فردوسی‌پور به عدم‌پخش هفتاد مصاحبه و عدم اجرای برنامه بر پایه اتفاقات هفته گذشته بوده؛ برای همین هم فردوسی‌پور از کوره در می‌رود و خبر

می دهد که با این وضع به هیچ‌عنوان برنامه را اجرا نمی‌کند. البته معذوریت‌ها و برخی صحبت‌ها باعث می‌شود که عادل در کسوت تهیه کننده نود، رضایت دهد که برنامه پخش شود اما او باز هم زیر بار اجرای نود نمی رود.

پس به‌سرعت با مزدک میرزایی تماس گرفته می‌شود تا در کمترین زمان خود را به استودیو 14 برساند و نود را به‌جای عادل روی آنتن ببرد. اما این‌بار هم پادرمیانی رضائیان رئیس حراست سازمان صداوسیما فردوسی‌پور را راضی می‌کند که خودش برنامه را اجرا کند.

آنهایی که صلاح ندیدند

فردوسی‌پور برنامه را که در فضایی اندوهبار و افسرده روی آنتن آمد این‌گونه آغاز کرد: «در هفته گذشته اتفاقات و حرف‌ و حدیث‌های زیادی بود و یا قصد داشتیم در این برنامه به‌طور کامل به آنها بپردازیم که صلاح دیده شد فعلاً دست نگهداریم...».بی‌شک منظور او مخالفتی است که یک ساعت پیش از شروع برنامه از سوی پورمحمدی انجام شده بود. اما باتوجه به اینکه بنا بود نود کاملاً به موضوع اتفاقات هفته گذشته و درگیری‌ با سازمان تربیت‌بدنی بپردازد، تنها به مسابقات لیگ برتر پرداخت. هوشنگ نصیرزاده میهمان این برنامه در حالی که مانند دیگر نزدیکان نود قصد داشت صحبتی نکند، تنها به این نکته بسنده کرد: «اگر من هم مثل برخی کارشناسان فقط می‌خواستم صحنه‌های بازی را نقد کرده و درباره دیگر مسائل صحبت نکنم، فکر می‌کنم برنامه این هفته تنها 15 دقیقه به‌طول می‌انجامید». با این احوال اطلاعات قوی نصیرزاده هم نتوانست موجب شود که برنامه نود از آن حالت غم‌انگیز خارج شود.

SMS عوض شد

گویا SMS این هفته نود چنین مضمونی داشته است: «به‌نظر شما در اتفاقات اخیر، مقصر کدامیک از این دو گروه هستند: 1- برنامه نود. 2- سازمان تربیت‌بدنی». اما این SMS هم در همان مکالمه چند دقیقه‌ای با پورمحمدی جای خود را به پیش‌بینی بازی استقلال و صبا داد و این هم در حالی است که مشکلات مخابراتی(!) مانع از این شد که علاقه‌مندان بتوانند حتی در این مسابقه شرکت کنند.

سونامی مخابرات

در زندگی بعضی وقت‌ها اتفاقی پیش می آید که انسان ناخودآگاه یک جمله را با خود تکرار می‌کند: «بدبیاری آوردم». شاید در نگاهی ابتدایی بتوان مشکلات مربوط به ارسال SMS را به بدبیاری‌های طبیعی زندگی نسبت داد اما موضوع دیگری در میان است که قضیه را از آن سادگی خارج می‌کند. شاید خیلی بدبینانه یا توهمی کاراگاهانه باشد اما موضوع جالب اینجاست که دقایقی پیش از آغاز «نود» SMSهایی برای مردم آمد که متن آنها تقریباً مضمونی مشابه داشت : «با شرکت در مسابقه نظرسنجی امشب برنامه نود از فردوسی‌پور دفاع کنید. امشب با پنج میلیون SMS رکورد خواهیم زد» و جالب‌تر اینجاست که در همین شب مشکلات خاص مخابراتی مانع از ارسال و دریافت هرگونه پیام کوتاهی می‌شود. در فیلم‌های کلاسیک، هرگاه شخصیت اصلی از یک وضعیت مثبت به منفی یا حتی از منفی به منفی‌تر می‌رسد، ناخودآگاه چهره قهرمان که تا پیش از این درخشان و زیبا بود، پژمرده شده و ریش‌های سیاه و نامرتب روی صورتش نقش می‌بندند. فردوسی‌پور دوشنبه شب دقیقاً چنین وضعیتی داشت. انگار او از فرط ناراحتی به مسئولان گریم اجازه نداده بود که چندان روی چهره‌اش کار کنند. حتی ترکیب‌بندی لباس‌هایش از عرف همیشگی و آن شادابی گذشته به‌شدت فاصله داشت. فردوسی‌پور به آن دسته از افرادی تعلق دارد که ضمن داشتن IQ بالا، در کسب شعور موفق هستند. این را از همین برنامه پر سروصدا می‌توان متوجه شد. عادل فردوسی‌پور به خوبی بر این موضوع واقف است که چقدر میان مردم کشور و فوتبالدوستان محبوبیت دارد. پس با آنکه مشکلات عدیده‌ای را پشت‌سر گذاشته بود، به‌طور آگاهانه‌ای از بروز ناراحتی‌اش جلوگیری نکرد. او با نهایت سخاوت و راحتی به همه مخاطبانش نشان داد که چقدر از اتفاقات پیش آمده ناراحت و آزرده است. اوج هنرنمایی عادل، در پایان برنامه بود؛ جایی که او عاقبت با بیان این جملات بهترین جمله ممکن را تدارک دید: «همان‌طور که گفتم قرار بود امشب برنامه‌ای مفصل درباره اتفاقات اخیر داشته باشیم که صلاح دیده شد این کار را نکنیم.» البته این جملاتی که عادل در پلاتوی ابتدایی نود بر زبان آورد باعث شد تا پورمحمدی رئیس شبکه سه که دراستودیو حضور داشت، هنگام پخش مسابقات لیگ برتر عادل را توبیخ کند. برای همین هم بود که وقتی مشکلات مخابراتی به شکل عجیبی مانع از مسابقه پیام کوتا‌ه نود شد، عادل تنها گفت : «همچنین باز هم تکرار می‌کنم که به‌دلیل مشکلات مخابراتی تنها چند ثانیه SMSهای شما به دستمان رسید و در بقیه موارد این مهم امکان‌پذیر نبود. حالا چرا امشب و برای برنامه نود این اتفاق رخ می‌دهد معلوم نیست...».

باز هم ضرغامی

ضرغامی رئیس سازمان صدا و سیما تماشاگر نود بود. وقتی اجرای بی روح فردوسی پور در پلاتوی اول نود را می بیند، با تلفن همراه پورمحمدی تماس می‌گیرد تا دلیل بی انگیزگی فردوسی پور را بفهمد. پورمحمدی وضع را برایش توضیح می دهد و البته به حضور رضائیان در استودیوی چهارده اشاره می کند. با این اتفاق ضرغامی سیاست را عوض می‌کند و به پورمحمدی دستور می‌دهد تماس مستقیمی با آخوندی برقرار شود تا در ارتباطی مستقیم با عادل همه چیز برای مردم عیان شود. اما تلاش دستیاران تهیه در پشت صحنه برای تماس با آخوندی ناکام ماند. گویا حتی چند باری هم موفق به تماس با آخوندی می شوند اما او بر خلاف همیشه گوشی همراه را جواب نمی دهد. این اتفاقات باعث می شود که ضرغامی باز هم مسیر نود را عوض کند. دستور می آید که در پلاتوی پایانی نود با امیر حاج رضایی تماس گرفته شود تا او از نود دفاع کند. حتی اشاراتی هم که عادل در پایان برنامه به مشکلاتش با سازمان تربیت بدنی داشته، پس از این دستور ضرغامی بوده است.

اتفاقات متفرقه

امیر قلعه‌نویی پس از بازی استقلال مقابل برق شیراز حاضر نشد به خبرنگار برنامه نود پاسخ بدهد. این موضوع ناراحتی عادل فردوسی‌پور را به همراه داشت اما قلعه‌نویی در گفت‌وگو با چند خبرنگار با حمایت از برنامه نود حتی از فردوسی پور هم حمایت می کند. یک سایت‌ اینترنتی، طوماری در حمایت از فردوسی‌پور و نود نوشته که در چند ساعت ابتدایی سه هزار نفر آن را امضا کردند.گویا این هفته در استادیوم‌های مختلف کشور، فردوسی‌پور شدیداً مورد تشویق تماشاگران

قرار بگیرد.

... و جناب کفاشیان

و علی کفاشیان در جالب‌ترین اقدام ممکن، به رفقا خبر داده که می خواهد با فردوسی‌پور آشتی کند. این اتفاق طی هفته جاری رخ داده و او با فردوسی‌پور آشتی خواهد کرد تا همه‌چیز به روال آرام گذشته پیش برود. جالب اینجاست که کفاشیان اولین مقام مسئولی بود که به‌طور رسمی ضمن نقد تند و بی‌پروا نسبت به نود، تحریم این برنامه را فاش کرده بود. اما با وجود این کسانی که دوشنبه شب در پشت صحنه نود بودند، حرف دیگری می زنند. گویا عادل پس از پایان نود با همه عوامل استودیو خداحافظی مفصلی می کند و در توجیه کارش می گوید:«برای این فوتبال،90به درد نمی‌خورد بقیه برنامه‌های خنثی کفایت می‌کنند» او حتی در آخرین پلاتوی نود هم به بینندگان تلویزیونی گفت:« اگر عمری باقی بماند و بتوانیم روی این صندلی از حق و حقانیت دفاع کنیم، تا هفته بعد از شما خداحافظی می کنم».

امین
سه‌شنبه 1 بهمن 1387 - 22:38
-5
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

انتظار داشتم خیلی از نود دفاع کنی .

اما به 5 خط بسنده کردی.

نکنه توام ؟ اره............؟

هومان فرزادیگانه
چهارشنبه 2 بهمن 1387 - 6:37
-1
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

وای که برنامه نود این هفته چقدر دردناک بود. دلم گرفت. نصفه شبی غصه م گرفت. از این غصه های شبونه که مثل آوار، یه دفعه رو سر آدم خراب میشه. کاش لااقل این برنامه رو شب پخش نمیکردن. کاش همین یه لطف کوچیکم از ما دریغ نمیکردن. با خودم فکر میکردم چرا اونا فکر میکنن ما هیچی نمیفهمیم... این چه دنیاییه که آدمای کوچیکش باید بزرگ به نظر برسن و آدمای بزرگش کوچیک بشن. شاید تقصیر خودمونه.... در جاییکه هرجور مقایسه بی طرفانه ای بین کسی مثل عادل فردوسی پور و هر کدوم از اهالی فدراسیون فوتبال و سازمان تربیت بدنی به نفع اولی تموم میشه، چرا باید آدمی مثل عادل فردوسی پور توی کشوری که ورد زبون آدماش از بالا تا پایین، عدالت و حق و گرفتن داد مظلوم از ظالمه، تو روز روشن به جرم حق گویی و حق ستانی به زیر پای قدرت قربونی شه. دوستان، این نخبه کشی ها داره ما رو به کجا میبره؟

سوفیا
چهارشنبه 2 بهمن 1387 - 11:59
9
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

I see my future, I can`t leave...I can`t stay......

revolutionary road را دیدم. چیزی برای گفتن ندارم. بعضی چیزها زا بهتر است نگفت. و بعضی چیزها را بعضی آدمها بهتر است نبینند. حالم اصلا خوب نیست.

فقط اینکه پایان فیلم را دوست داشتم. به نظرم پایان خوشی بود. مرگ برای آن زن خوشبینانه‌ترین حالت ممکن بود.

....and she is buying a stairway to heaven

و اینکه میخواستم برای دوستی که فیلم را ندیده توصیف کنم چه‌جور تجربه‌ای است یا شبیه چی است. چیزی به ذهنم نرسید. بعدا یاد فرانی افتادم و یاد شیشهء سیلویا پلت و فیلم «سیلویا» که کریستین جف براساس زندگینامهء او ساخته و نمای آخر آن فیلم و تن برهنهء سیلویای شاعر مرده که تد هیوز می‌اید و ملافهء سفیدی رویش می‌کشد.بعد یاد چند لحظه و خاطرهء زندگی خودم افتادم و حالم بدتر شد. یاد «ساعتها» هم افتادم. آن درد جانکاه را آدمهای معدودی در طول تاریخ بشر درک کرده‌اند. آدمهای معدودی شجاعت این را داشته‌اند که راست توی چشم حقیقت نگاه کنند و تاب بیاورند. یک لحظه به سراپای خودشان نگاه کرده‌اند و به آن خلاء هولناک زل زده‌اند و زیر لب گفته‌اند: به من چه دادید ای واژه‌های ساده‌فریب, و ای ریاضت اندامها و خواهشها؟ اگر گلی به گیسوسم می‌زدم از این تقلب, از این تاج کاغذین که بر فراز سرم بو گرفته است فریبنده‌تر نبود؟

گفته‌اند: تو هیچگاه پیش نرفتی. تو فرو رفتی.

بعد خواسته‌اند یک کاری بکنند. خودشان را یک جوری بالا بکشند. به هر دری زده‌اند و هر چیزی را تحمل کرده‌اند که فراتر از این چیز حقیری که هستند بروند, دنبال چیزهایی بروند که ته وجودشان می‌دانند هست و تا می‌توانسته‌اند درد کشیده‌اند و له شده‌اند و نشده. هیچ کاری نکرده‌اند. خواست و توقع‌شان از خودشان و زندگی بیشتر از حد «ممکن» بوده. آن آدمها هیچ وقت راضی نشده‌اند.

اميرحسين جلالي
چهارشنبه 2 بهمن 1387 - 16:24
-13
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

جاده رولوشنري بدون شك، بي برو برگرد و قطعا بهترين فيلم امساله. رابطه شخصي كارگردان و ستاره هاي فيلم با هم از تك تك پلاناش مي پاشه بيرون و :

Goodbye to romance

اين فيلميه كه كاش و صد كاش كه 12،13سال پيش ديده بودم، اين فيلميه كه...

و پوستر فيلم عمر چانكينگ، هفته پيش في ونگ عكس وبلاگم بود و حالا اينجا. به به...

في ونگ، في ونگ، في ونگ، في ونگ، في ونگ، في ونگ، في ونگ، في ونگ، في ونگ...

ف.م.ا.
چهارشنبه 2 بهمن 1387 - 16:29
3
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

1- از وقتی جناب قادری، طرح امتیاز دادن به کامنت ها را برقرار کردند، مدام نگران این بودم که این ایده چه مضراتی برای کافه خواهد داشت. زیرا تا آنجا که یادم می آید در سایت هایی که چنین امکانی طراحی شده است، روابط خارج از چارچوب و توافق های نانوشته ای وجود دارد که برخی بی جهت به یک کامنت رای مثبت یا رای منفی بدهند و متقابلا انتظار جبران داشته باشند. مثال بارز و دم دست، سایت بالاترین است که وجود این موارد در آن از مرز متعارف و عادی گذشته، به گونهای که دیگر نمی توان ادعا کرد که لینکهای داغ واقعا داغ هستند، به همین دلیل هیچ وقت عضو بالاترین نبوده ام و نخواهم شد. صبر کردم تا نتایج اولیۀ چنین ایده ای و اثراتش در این کافه معلوم شود و بعد نظرم را بنویسم. زمانی که در این کافه، می بینم بر روی امتیاز ِ یک کامنت، عدد صفر قرار دارد، خیلی خوشحال می شوم. یعنی شعور افراد حاضر در این جمع به درجه ای است که خودشان به کامنت هایشان رای نمی دهند، و طبیعتا رابطه برای تبادل رای منفی و مثبت، صورت نمی گیرد. بنابراین وقتی تعداد آرا اختصاص یافته به یک کامنت، دلیل برتری و مباهات نباشد، نتیجه این می شود که رای ِ موافق، واقعا به موافقت و رای ِ مخالف هم، واقعا به مخالفت با آن« نظر و دیدگاه»( نه نویسنده اش) داده شده است، و سایر دلایل در آن بی تاثیر است. به علاوه، این امر از شخصی شدن مباحث جلوگیری می کند. به همین دلیل خوشحالم که چنین جو سالمی برقرار است و اتمسفر مناسبی برای تنفس جاری است و من هم حضور دارم.

2-مصاحبۀ وزیر ارشاد را که می خواندم اندکی پیشرفت مشاهده کردم! چند ماه قبل، وزارت ارشاد در راستای اجرای منویات وزیر ارشاد با ابلاغ بخشنامه ای حضور هنرمندان و جالب تر و بامزه تر ورزشکاران! را در تبلیغات ماهواره ای ممنوع اعلام کرد. مطابق قانون اساسی( اصل 28) هر کس در انتخاب شغل آزاد است( اصل آزادی انتخاب شغل)، مگر اینکه مخالف اسلام و مصالح عمومی و حقوق دیگران باشد. اولا: نکته بامزه این بود که وزیر مربوطه، تصور کرده بود هنرمندان و از آن بامزه تر ورزشکاران، کارمندان وزارت ارشاد هستند و مکلفند دستورات وزیر را بر اساس ماده 59 قانون قانون استخدام کشوری اجرا کنند. در حالیکه بدیهی بود میان هنرمندان و از آن روشن تر میان ورزشکاران و وزارت ارشاد رابطۀ استخدامی برقرار نیست. ثانیا: مرجع تشخیص مخالفت شغل با اسلام، مصالح عمومی و حقوق دیگران، نه تنها وزیر ارشاد بلکه هیچ وزیری و از آن بالاتر حتی رییس جمهور هم نیست. مرجع تشخیص، محاکم دادگستری هستند. از آن مهمتر اینکه محرومیت از شغل، یک مجازات است که از این زاویه هم مرجع اِعمال مجازات، دادگاه ها هستند. احتمالا بعد از این حرف شگفت انگیز، زیردستان به ایشان یادآوری کرده اند، و در نتیجۀ آن تذکر جناب وزیر در مصاحبه اخیر در مورد هنرمندان، چنین حکم قاطعی نداده اند و صرفا به توصیۀ هنرمندان به رعایت چارچوب قانونی اکتفا کرده اند. این هم یک پیشرفت محسوب می شود.


چهارشنبه 2 بهمن 1387 - 18:20
18
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

چی بگم آقای قادری . حلوامون هم کپک زد انقدر صبر کردیم .

پگاه پارسا
چهارشنبه 2 بهمن 1387 - 21:16
11
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

با همه احترامم به نود و فردوسی پور و با وجود همه دلخوری هایم از وقایع اخیر پیرامون این برنامه لازم دیدم نکته ای را گوشزد کنم . شما مدعی هستید که یک سایت تخصصی سینمایی هستید . بین یک سایت تخصصی سینما و جنجال های پیرامون یک برنامه ورزشی چه ارتباطی هست ؟ اگر این واکنشها در بخش روزنوشتها (که یک بخش شخصی و دلی است) مطرح شده بود هیچ موردی نبود ولی آیا صفحه اصلی سایت جایگاه مناسبی برای بازتاب این وقایع ( گیریم که بینهایت مهم ) است ؟ یا شاید هم سیاستهای جذب مخاطب این قدر مهم است که تخصصی بودن را تحت الشعاع قرار می دهد ؟ حیف است واقعا.

امیر: دوست عزیز. سایت سینمای ما که پر از خبرهای تلویزیونی هم هست. مثل لغلب رسانه‌های سینمایی دیگر که تلویزیون هم بخشی از اخبارشان را در برمی‌گیرد. 90 هم که از پربیننده‌ترین برنامه‌های  تلویزیون است.


چهارشنبه 2 بهمن 1387 - 23:23
2
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

bebin pesar neveshti ghotbi dare bamigarde yaani mikhay baz ghalameto tiz koni vase koobidanesh? be khoda age ghotbi bargarde o ye kalame zeddesh benevisi tekke tekke at mikonim


پنجشنبه 3 بهمن 1387 - 13:12
-17
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

راستی شنیدم میگن کپک هم یه سری فوائد داره . پس بازم صبر می کنیم

عشق سگی
پنجشنبه 3 بهمن 1387 - 15:14
-10
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

دیدید انقدر گفتیم و نوشتیم (چون اعتقا داشتیم) که داورهای اکادمی هم مجاب کردیم. در بروژ تا اینجا تو فهرست نامزدهای بهترین فیلمنامه گذاشتند. یادتون کی چی گفتم. الان رفتم که فهرست و ببینیم فقط دنبال در بروژ و بنجامین باتن بودم.

سرپیکو
پنجشنبه 3 بهمن 1387 - 18:28
-10
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

امیر خان زدی به هدف... بنجامین رو میگم!


پنجشنبه 3 بهمن 1387 - 23:24
7
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

.

.

.

حتي ساريس هم به آينده اميدوار است. او مي‌گويد: سطح نقد فيلم در سال‌هاي اخير به‌مراتب بالا‌تر رفته و منتقدان جوان به منابع زيادتري دسترسي دارند و برخي از آنها از نويسندگان قديمي بهتر هستند البته شايد برخي با اين نظر من موافق نباشند ولي من اميدوارم اين قدر عمر داشته باشم كه بتوانم شاهد حذف شدنم از عرصه مطبوعات توسط همين جوانان با معلومات باشم. ولي برخي ديگر از منتقدان در انتظار آينده براي روزهاي بهتر نيستند. مورگنسترن از گپ اينترنتي با خوانندگانش لذت مي‌برد هر چند كه اعتراف مي‌كند فضاي اين گپ‌ها در استانداردي به‌مراتب پايين‌تر از معلومات او قرار دارد.

وي در توضيح اين موضوع مي‌گويد: تصور مي‌كنم هر كسي كه در اين گپ‌هاي اينترنتي شركت مي‌كند قبول دارد كه سطح ديالوگ‌ها چندان بالا نيست و ادبيات نوشتاري هم به سرنوشت فيلم‌هاي استوديوي دچار شده است اما من هميشه به‌خودم يادآوري مي‌كنم كه وظيفه من تغييرمسير فرهنگ بشري نيست بلكه من براي خوانندگاني مي‌نويسم كه مطالبم را مي‌خوانند. من هنوز هم از نوشتن لذت مي‌برم و دوست دارم اين لذت تداوم داشته باشد.

Reza
جمعه 4 بهمن 1387 - 0:49
11
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

" مورد عجیب بنجامین باتن " رو دیدم ، تاثیر گذار بود و مسلما از بهترین های سال . میخواستم بلافاصله بعد از دیدنش " جاده رولوشنری " یا " کشتی گیر " رو ببینم ولی نتونستم چون فیلم بعد از تموم شدن ولم نمیکنه و اجازه نمیده به چیز دیگه ای فکر کنم . به نظر من از فیلم های موندگار تاریخ سینما میشه ولی اینکه بهترین فیلم فینچر هست یا نه جای بحث داره . به نظر من بالاتر از " بازی " و پایین تر از " هفت " ، " زودیاک " ، و " باشگاه مشتزنی" قرار می گیره ( " اتاق وحشت " رو ندیده ام ) تا نظر بقیه دوستان چی باشه . به هر حال از اینکه تو 13 رشته نامزد شده خوشحالم و امیدوارم جوایز اصلی اسکار رو ببره .

امید غیائی
جمعه 4 بهمن 1387 - 15:18
-7
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

"If you've made this movie and everybody's happy, you've done something wrong."

-- Steven Soderbergh Discussing His Film 'Che,' From a Story by Ann Hornaday

ساسان.ا.ك
جمعه 4 بهمن 1387 - 20:31
6
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

سلام به همه. چند وقتيه كه سرم حسابي شلوغ شده و نمي فهممم دارم چه مي كنم. به هر حال اومدم يك مخلصيم بندازيم و بريم.

1) اميرحسين جلالي و اميد غيائي واسه فيلم W يك پرونده ي كوچيكي تو روزنامه ي فرهنگ آشتي در آوردند و من هنوز موندم كه چرا خبرشو به ما نمي دن كه ما به طور اتفاقي از نوشته هاشون مطلع نشيم؟ اين هم لينكش http://farhangdaily.com/page/87-11-3/cinema.htm

2) در مورد اتفاقات نود ذهن مساله دار من و البته بر اساس تئوري توطئه ام ( هيچ چيز اونطور كه به نظر مي رسه نيست) حكم مي كنه كه بگم آقاي ضرغامي برنده ي اين جدل ها خواهد بود چرا كه قراره سال بعد كانديداي رياست جمهوري بشن. ( اگر كسي فكر كرد كه اين جملات رو يك آدم روانپريش نوشته به جاي توهين لطفا يك روانكاو خوب معرفي كنه )

ح.گ.ح
جمعه 4 بهمن 1387 - 20:54
-18
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...
ويروس قادري اول از همه يك معذرت خواهي از آقاي قادري بكنم بابت اين تيتر . البته قبل از اين ها هم ويروس هايي به نام ويروس كيارستمي و ... هم بوده . اين هم روش . در ضمن قبل از همه ي انتقاداتم بايد بگويم بنده از علاقه مندان شما هستم . بازديد سينماي ما هم از واجبات يوميه بنده است . اين ها به كنار . دوست عزيز ، آقاي قادري گل ، گويا شما نماينده ي نسل من جوان هستيد . مني كه حتي از شما هم چند سالي كوچك تر هستم . اما متعجبم كه شما چرا نماينده ي نسل من شده ايد ؟ شما كه به اينقدر راحت به همه چي پشت پا مي زنيد چطور ميتوانم اطمينان كنم به نسل من هم اين كار رو نكنيد ؟ دوست عزيز منتقد من ميتوانم از شما بپرسم محصول شما چيست ؟ به بنده يك آدرس دقيق بدهيد تا محصولات شما را ببينم . شايد بپسندم . جدا من آدرسي از محصولات شما ندارم . گمان نميكنم بده بستان هاي لطيفانه ي شما با جواد طوسي ، مورد عنايت قرار دادن جناب خياباني ( كه بنده تماما با حرفهاي شما موافق بودم . اما نه با لحن و ساختار شما ) ، بازيگوشي با اصلاني كه بيشتر شبيه سر كار گذاشتن يك آسايش گاهي از نوع سالمنديش است ، دغدقه ي شبانه روزي به نام برنامه نود ( كه بنده به واسطه ي سابقه ي فوتباليم بسيار بيشتر از شما به آن علاقه دارم ) به بهانه ي چميدونم مبحث آزادي بيان و نوستالژي حضور ده ساله اش و و و محصولات شما باشد ؟ با شناختي كه از شما دارم مطمئنم با سواد و بينشي كه داريد قاعدتا محصولات بهتري بايد به من و نسل من بدهيد . نسل من بر خلاف تصور شما ديگر بازيگوشي و حواشي برايش خسته كننده شده و حوصله ي شما بر اين موارد براي من لا اقل معنايي نه چندان جالب دارد . اين مسئله گويا ويروسي است . البته ويروس قادري يك شوخي بود . ويروسي كه به جان حتي اقاي كريمي هم افتاده . او هم با اينكه هم نسل من نيست خودش را گاهي هم نسل من ميداند . من كريمي را موقعي كه هم نسل خودش بود بيشتر دوست داشتم و ازش استفاده ميكردم . وقتي كه مطلب مرگ در سينما را نوشت . اما الان مي ايد و با آن لحني كه اگر با ديوار هم آنطور صحبت كني ترك ميخورد با خانم كرامتي باجنبه ، شوخي مي كند . من اگر فيلم كوتاه هم بسازم كرامتي را در نقش عابر پياده هم انتخاب نمي كنم . ولي هيچگاه تصور هم نميكنم با اين لحن با يك انسان و نه بازيگر صحبت يا شوخي كنم . دوست عزيز منتقد من برنامه شما با فرزاد حسني كه احتمالا فقط در سايت ها به دنبال نام يك سري فيلم روشنفكري مي گردد كه در بحث هايش بگويد من اين ها را دوست دارم ( نفس عميق شهبازي ) هيچ سودي نداشت . شايد صحبت تلفني امير پوريا باز قابل تحمل تر ازانبوهي خنده ها وشوخي هاي شما بود . دوست عزيز يا خودتان را نماينده نسل ما ندانيد ( البته هيچگاه اين را خودتان نگفته ايد . اما ... ) يا اگر خودتان را نماينده ي ما مي دانيد كمي ديدتان را نسبت به ما تغيير دهيد . نسل ما اينقدر بي سواد نيست كه ادبياتتان را اينقدر نازل ميكنيد . البته منظورم اين نيست كه از انبوهي از كلمات ايسم دار و قلمبه سلمبه به مانند همان ماجراي تكراري اصلاني استفاده كنيد . منظورم از سواد اين ها نيست . اما . هيچي . بگذريم . قفط يكمي تو خلوت خودتون محصولاتتون را مرور كنيد و بعد آدرس خوب هايش را به ما بدهيد . اين متن را هم خيلي سعي كردم با لحن خودتان بنويسم . اگر ايرادي در آن بود به بزرگواري خودتان ببخشيد . درود

امیر: سلام. این قضیه «نماینده نسل ما» و «محصول عمر» را نمی‌دانم که چیست. ولی به هر حال این طور که از کامنت‌ات برمی‌آید، انگار فقط یادداشت‌ها و ستون‌ها را خوانده‌ای، و نه نقدهای بلندی که نوشته‌ام و پرونده‌هایی که درآورده‌ام. هر چند که به همه‌شان کوتاه و بلند اعتقاد دارم. با صداقت نوشتم و درست یا غلط همه آن چیزی بود که بلد بودم. به هر حال مثال‌هایت از کارهایی که کرده‌ام محدود بود...  و راستی سایت سینمای ما با نیما و مستند آقای کیمیایی که از دست‌اش ندهید.
من
جمعه 4 بهمن 1387 - 21:41
-4
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

من : امیرخان میشه لطفا ، خواهشا ، زبونم لال ، دور از جون شما ، از سر مرحمت قدم رنجه کنید ، ایام جشنواره رو یک تک پا تشریف بیارید مشهد ... امیر : میشه لطفا... ... من : آخه چرا ... امیر : مگه نمیدونی ...من یک انسان بین المللی ام ، متعلق به خاک زمینم ، کره آبی ... ............................................................ ولی جدای از شوخی امیر بیاد خیلی حال میده اینجا .میدونم سرش خیلی شلوغه ، کارش زیاده ، گنده شده . ولی امیرخان با ما به از این باش که با خلق جهانی... ............................................................ بچه های کافه : آقا قضیه رو سیاسی اش نکنید !!! من : غلط کردم ...

امین
جمعه 4 بهمن 1387 - 22:39
-1
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

اقایون یه کم افسردگی گرفتم.

کدوم داور احمقی این انتخاب رو کرده . واقعا معنی نداره که ال پاچینو بزرگ رو تو این جایگاه قرار بدن.

باورش هم برام سخته.

اگه تونستم هضمش کنم دربارش حرف میزنم . اما تو کتم نمیره .

همین الان یه پرتره 200در140 ازش روبروم.

ال بزرگ برای من همیشه بزرگ . چه با تمشک چه بی تمشک.

عشق سگی
شنبه 5 بهمن 1387 - 1:54
17
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

سلام رفقا الان که امدم تو سایت،دیدم نامزدهای تمشک زرین هم اعلام شد. چند کلمه وحشتناک خوندم [آل پاچینو (دقیقه 88 ،قتل موجه)] مگه میشه، آل پاجینو سلطان کجا و تمشک زرین ولی فیلم بد ،قبول کنیم فیلم بدی و بازی و نقش بدم ،بد فرقی نداره آل پاچینو باشه یا من و شما باشیم .

میدونید دارم به چی فکر می کنم. طبق قانون نانوشته ایی که بازیگر های بزرگ وقتی به ته اش میرسن جلوی دوربین هر کسی هر چیزی می استند. یعنی دیگه نباید منتظر معجزه های سلطان باشیم.

فرهاد شکیبا
شنبه 5 بهمن 1387 - 7:58
4
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

سلام آقا خوش به حالتان که فیلم دارید و می بینید احتملا با دستگاه های بزرگ!دهات ما که به خدا 11 روز است که دیگر شهر شده این خبرا نیست.ما باید آخرین دعوت ببینیم و حال کنیم با بازی تکان دهنده و باشکوه!!! الهام حمیدی!ماهواره هم عیب است و بابامان می گوید سنگ می شویم چون خودش توی شهر دیده وهرشب وقتی ما خوابیدیم برای مامانمان ریز ریز تعریف می کندو مامانمان آرام می خندد و می گوید ساکت بیدار می شوند و باز وقتی ما نخوابیده ایم مادرمان لبش را گاز می گیرد که یعنی ساکت ببینم این یارو آدم بده آخرش چه شد بالاخره.آخه تلویزیونمان را که از این خیلی خوبهاست که بابامان می گوید 5000 هزار ریال خریده ولی ما می دانیم که از خانه های باکلاس شهر گدایی کرده،آنتن ندارد چون هیچکس نباید بداند ما 5000 هزار ریال پول داریم چون بابامان می گوید باید اینطور باشد چون بابامان خیلی باهوش است.اینها را هم که الان دارم برایتان پست الکترولیکی می نویسم که خودمان بلد نیستیم.با مامانمان آمدیم شهر خانه دختر خاله مان که در ورامین دانشگاه می رود و می گوید دارد دکتر می شود با یارانه اش به ما می گوید بگو تا بنویسم.قول داده که هرچه ما گفتیم بنویسد... به ما می گوید به این آقا کله فرفریه که عینگ دارد بگو تا بنویسم.

كاوه اسماعيلي
شنبه 5 بهمن 1387 - 9:26
-2
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

اعظاي آكادمي معمولا هر سال يك غافلگيري دارند و امسال ديده شدن بازي دلنشين ريچارد جنكينز در ميهمان و در نقش آن استاد دانشگاه كه ريتم زندگيش را گم كرده بود.و اينكه سيا بختواري(به قول رودباريها) يعني اينكه كل بازيهاي ملوان در انزلي را در اين فصل بروم غير از بازيهايي كه با برد ملوان تمام شده.و اينكه اگر استقلال اين طوري كه دارد پيش مي رود قهرمان شود دچار افسردگي مي شوم.و اينكه عجب قسمتي از كامنتم را حذف كردي...كه خوب صاحب اختياري.و اينكه اساسا آيا فقط براي شاهكارها نقد مي نويسند؟؟؟؟؟؟؟

مریم.م
شنبه 5 بهمن 1387 - 16:2
11
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

سلام

اميدوارم حال همه خوب باشه

نميدونم تا حالا همچين حالتي براتون پيش اومده يا نه اينکه بازيگر و يا کارگرداني که دوسش دارين فيلم هاش خيلي به چشم نمياد و خيلي اتفاقاتي براش نميافته ولي سر يه فيلم يهو خيلي ميافتن توي دور اونجاست که شما ميفهمين انتخابتون غلط نبوده چند روز پيش که فهميدم که کالين فارل گلدن گلوب رو برده خيلي حال کردم از وقتي که باجه تلفن رو ديده بودم به خودم ميگفتم که بالاخره اين بشر پيشرفت ميکنه (هر چند خيلي کار داره که بهتر بشه) ميدونستم که هم بازيش بهتر ميشه و هم با کارگرداناي خوبي کار ميکنه که بعد از چند سال با مايکل مان بزرگ کار کرد و حالا اين جايزه.

جند روزه که امتحانات تموم شده و من توي اون مدت واقعا واقعا داشتم نفس راحت ميکشيدم مخصوصا و از همه مهمتر اينکه فيلم ميديدم gone baby gone رو ديدم و اي کاش بن افلک وقت بيشتري واسه کارگرداني و فيلمنانمه نويسي ميذاشت فيلم خيلي خوبي بود

و شروع کردم به lostديدن

نميدونم چند نفر اينجا ديدن يا نه ولي اگه کسي نديده حتما گير بياره شخصيت پردازي خيلي خوبي داره کارگردانيش هم خيلي تميزه ولي از همه بيشتر چيزي که حال ميکنم تدويناي خيلي عاليش نفس ادمو ميگيره

بولت رو ديدم داستان جلبي داشت ولي وقتي ادم يه شاهکاري مثل وال اي رو ميبينه يه ذره توقعش ميره بالا و همچنين بچه ي اشتباهي که فيلم خيلي خوبي بود و يه همچنين يه فيلم تلخ ولي انگار کلينت ايستوود هر چي پيرتر ميشه فيلمهاش پخته تر ميشن

بديه اينکه دير به دير ميام اينکه کامنت ها رو نميتونم خوب بخونم هيچ هر چي نوشتم بايد فعلاش رو تغيير بدم

حامد
شنبه 5 بهمن 1387 - 19:23
-11
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

فیتز جرالد در مورد خلق این اثر [مورد عجیب...] می‌نویسد:

"الهام‌بخش این داستان گفته‌ای از مارک تواین است به این مضمون: افسوس که بهترین قسمت زندگی در آغاز آن است و بدترین قسمت آن، در پایانش."

(خیلی کوچولو) درباره «فیتز جرالد» و «مورد عجیب بنجامین باتن» : http://thekeyofdreams.blogspot.com/2009/01/blog-post_2522.html


شنبه 5 بهمن 1387 - 20:14
15
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

دیشب برنامه ی رادیویی شبکه گفتگو رو گوش کردم

با عرض شرمندگی حتا یک صدم اونقدری که خوب مینویسید قادر نیستید خوب صحبت کنید!

پر از تپق و سکته صحبت میکنید دایم از کلمه ی چیز استفاده میکنید از این شاخه به اون شاخه میپرید(خیلی هم بی ربط) طناز نیستید و اصرار به اون دارید!

پاداش هم فیلمی خواهد بود لنگه ی همیشه پای یک زن شاید کمی بهتر هول دیدنش رو نزنید تبریزی سالهاست از خودش ناامیدمان کرده

این جمله ی «پاداش هم هست؟» هم بدجوری دیشب رو اعصاب بود

سرپیکو
يکشنبه 6 بهمن 1387 - 7:3
4
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

هیچ وقت نمی دونی چی در انتظارته! (بنجامین باتن)

ح.گ.ح
يکشنبه 6 بهمن 1387 - 9:7
-4
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...
جناب قادري لطف كنيد به كامنت من رسيدگي كنيد . يا درجش كنيد و يا جواب قانع كننده اي بدهي.

امیر: رسیدگی شد. فقط در جریان باشید که کامنت‌های این جا گاهی یک روز، یک روز و نیم دیر آن‌لاین می‌شن... البته گاهی.
کاوه اسماعیلی
يکشنبه 6 بهمن 1387 - 11:5
13
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...
آقای کوییل .واقعا که خیلی باعث تاسفه.هیچ نمی دونستم کسی که 10 ساله تو سواره نظام خدمت کرده ، کسی که تا دو روز دیگه قراره فرماندهی رو از یه آدمی مثل من تحویل بگیره ، تا این اندازه بی شعور و احمقه که واسه خاطر هیچ و پوج دعوا مرافعه راه می اندازه.......اونم با این آمیز قلمدون.در حالیکه مردم بدبخت اونجا با مرگ دست به گریبونن.مرده شور ریخت جفتتونو ببره با این خدمت کردنتون.

امیر: این چیه دیگه؟ فیلم‌اش رو باید دوست داشته باشم داداش...
کاوه اسماعیلی
يکشنبه 6 بهمن 1387 - 14:2
-5
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...
البته که دوستش داری.دختری با روبان زرد. آنهم روی vhs با کیفیت داغون.....حالا که حرفش شد ..آیا کسی هست که این گوهر را روی dvd داشته باشد.باید رنگ واقعی منیومنت ولی در قابهای بی نظیر وینستون هوچ را روی دی وی دی ببینم.

امیر: اولا به خدا حدس می‌زدم مال استاد جان فورد باشد. دیالوگ‌ مردهای قدیم بود که می‌دانستند «گروه» یعنی چی. فقط بین فورد و پکین‌پا شک داشتم. دوما که وینستون سی هوچ هست اسم یارو. کامل بیار داداش. اسکارم گرفته به خاطر این فیلم. درست یادم مانده؟ و بالاخره این که: خودم.
سرپیکو
يکشنبه 6 بهمن 1387 - 14:15
-21
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

این اسم (سواره نظام) مشکوک به سه گانه جان فورد ه!...

امروز فیلم (زاغه نشین میلیونر) رو دیدم!!! قبلش (بنجامین باتن) رو دیدم! به نظر من اسکار حق (زاغه نشین میلیونر) باشه! شاید...

حامد
يکشنبه 6 بهمن 1387 - 18:54
2
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

من همدردی می‌کنم با اونایی که جمعی رو نمی‌شناسند و توی موقعیتی قرار می‌گیرند که مجبورن راجع‌به اون جمع نظر بدن و قضاوت کنند.

اغلب به موضوعاتی که باعث خنده جمع می‌شه واکنش خنثی نشون می‌دن، وقتی بقیه ناراحتن اینا فکر می‌کنن قضیه زیادی گنده شده و همه درگیراحساسات آبکی شدن. این نمونه‌ها کلی و دم‌دستی بود البته. هم‌کامنت‌هایی که از امیر قادری تو سینماصدا خوششون نیومده شاید نمی‌شناسندش. رفت‌وآمد خونوادگی لازم نیست تا یه نفر بشناسی، با اون شکل طرز تفکر، غریبه‌اید احتمالا. تازه غریبه بودن که مهم نیست؛ چه جوری به اون خنده‌ها و غیره‌ای که تو یه جمع اتفاق می‌افته واکنش نشون می‌دی مهمه. پس لطفا از منتقد (احتمالا) مورد علاقتون ناامید نشید، حتی از خوب صحبت‌نکردنش تو برنامه سینماصدا؛ وگرنه من هم از امیر قادری خوشم نمی‌آد (بی‌شوخی) :دی فقط سایت سینمای ما رو چک می‌کنم و بیشتر نقدها و پرونده‌هاشو می‌خونم و ستون‌هاشو پی‌گیری می‌کنم و بعد انتظار برای «آقای کیمیایی»‌ می‌کشم و اینا.

نکته: تپق، سکته و دائم فراموش کردن کلمه مناسب برای جایگزین کردن چیزی که تو سر آدم می‌گذره، فقط از دهن کسایی می‌آد که بلد نیستن حرف بزنن (به جز مجری‌ها و...). ندیدید کسی رو وقتی می‌خواد از یه چیز مهم تعریف بده، انقدر این شاخه و اون شاخه می‌پره و زمان خرج می‌کنه تا مثلا بگه هنر چیست، چرا سینما می‌رویم، چرا می‌نویسیم، چرا از چیزی خوشمان می‌آید از آن یکی بدمان، چرا من باید جواب کامنتی رو بدم که در ظاهر به من ربطی نداره، کاسه داغ‌تر از آش چیست و... . وگرنه من هم از امیر قادری دل خوشی ندارم (بی‌شوخی)

ساسان اميركلالي معروف به ساسان.ا.ك
يکشنبه 6 بهمن 1387 - 20:22
7
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

شمارو نمي دونم اما براي مني كه تو شهري بزرگ شدم كه فاصله ي زيادي با افغانستان نداره، در روزگار حضور افغانها در ايران و البته آن زماني كه ويديو به خانه هايمان آمده بود، فيلمهاي هندي بخشي از زندگي مارا تشكيل مي داد. و در عالم تخيل زندگي آينده خودمان را بر پايه ي فيلمهايي كه ديده بوديم بنا مي كرديم. فيلمهايي مثل " دروغگوي بزرگ " "اولاد" و شمار زيادي از فيلمهايي كه فقط مي ديديم. آن هم نسخه ي اصلي. با همه ي رقص و آوازها و البته بعضي ها را بدون دوبله. بخاطر همين اسم خيلي از فيلمهايي كه ديدم رو نمي دونم. همه ي اينها رو گفتم تا به اين جا برسم كه يكي از بازيگرهايي كه توي خيلي از فيلمها بازي مي كرد جناب " آنيل كاپور " بود. همان بازيگري كه يك مظلوميت و يا شايد معصوميتي در چهره داشت كه ما را شيفته ي خودش مي كرد. اين بازيگر همان كسي است كه امسال در فيلم ميليونر زاغه نشين بازي كرده. فيلم را نديدم. اما چند تا از عكسهاش رو توي مراسم گلدن گلوب ديدم. هنوز مظلوميتي كه گفتم تو چشماش بود.

الی
يکشنبه 6 بهمن 1387 - 20:36
-4
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

آقای قادری

آخه چرا سایت تون برای من بازی در میاره اونهم درست دم جشنواره که من بیش از پیش به سایت تون معتاد میشم؟!

باز هم سایت برای من ویرش گرفته صفحه ی اصلی باز میشه اما مطالب لود نمیشن فقط هم در مورد سایت شما این اتفاق می افته !

خیلی ناراحتم بدون سایت شما تو ایام جشنواره چی کار کنم؟

ما که بلیت و کارت و...نارم تنها پل ارتباطی ما شما هستید

اگر میتونید اطفا راهنمایی کنید.

عشق سگی
يکشنبه 6 بهمن 1387 - 22:36
8
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

وقتس جشنواره شروع میشه همه منتظر هستند که ببیند امسال سینما ما چه حرفایی برای گفتن داره فکر کنم اگر فیلم های فرهادی و مقدم و اتشکار هم تحریم نشده بودند یکی (که نه) از بهترین (بلکه خود بهترین ) جشنواره تاریخ ایران را پیش رو داشتیم. اما خود فیلم هابه ترتیب : بی پولی ( نعمت الله بعد از بوتیک در این 5 سال چه سیری را طی کرده) عیار 14 ( نفس عمیق ) وقتی همه خوابیم (استاد دوباره بعد از ان همه پروژه نیمه تمام فکر کنم ابروی سینمای ایران در دستان وی قرار دارد) پاداش (کمال تبریزی عزیز امیدواریم دوباره یاد مارمولک و لیلی... را زنده کند. البته بعد از دو کار سخیف همیشه پای... و شهریار ) فرزند صبح(فقط امیدواریم به جشنواره برسد. مثل این که میرسد) تردید شبانه روز پستچی... سوپر استار زادبوم(هر چند ابوالحسن داوودی را دوست ندارم ولی امیر خان قادری از این فیلم ، به هر حال تعریف کرد. فقط خدا کند که به سرنوشت اواز گنجشک ها دچار نشود. ان جا مجیدی همان مجیدی بود ولی قادری همان قادری نبود. یادم میاد که (شک دارم البته) گفته بودی بعد از اکران بچه های اسمان به(( ایده های معنا گرایانه)) فیلم چه قدر خندیدیم و حتی نمایش جشنواره آواز گنجشک ها را هم دیر رفتی که بیشتر از فیلم بدت بیاد. ولی هیچ وقت نمیدونی چی در انتظارته و همه چیزا در حال تغییره

امیر: دقیقا. به قول بنجامین نمی‌دونی چی در انتظارته. ولی زادبوم رو تعریف نکردما. یه نکته مضمونی داشت که دوست داشتم. همین.

z
يکشنبه 6 بهمن 1387 - 22:56
-31
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

دارم یاد می‌گیرم که اصل هنر، در تغییر کردن است؛ نه تغییر دادن.

امیر: به به. آفرین.

ح.گ.ح
دوشنبه 7 بهمن 1387 - 11:53
-18
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...
آقاي قادري درست مي فرماييد . من كمي عجله كردم . نميدانستم كه يكي دو روز طول ميكشد تا به كامنت ها رسيدگي شود . بنده هنوز سر حرفهايم هستم . شما هم قطعا سر حرفهايتان هستيد . درست مي فرماييد . شما قطعا محصولات بهتري داريد . البته من بر خلاف گفته ي شما با اكثر كارهايتان آشنايي دارم . بخصوص پرونده هايتان در مجله فيلم . منظورم من چيز ديگري بود . اين بود كه وجهه اي بر شما غالب گشته كه شما را بيشتر به آن مسائلي كه در كامنت قبليم اشاره كردم تعريف مي كند و اين به نظر منه بي سواد واقعا خوب نيست آقاي قادري . با هر اصولي اين قضيه را مرور ميكنم انصافا به نتيجه ي خوبي نميرسم . در ضمن در نظر بگيريد كه من به مراتب نقد هاي شما را به نقدهاي دوستاني كه صلاح نيست نامشان را ببرم چون رسم رفاقت اين مسائل را بر نميتابد اما قطعا خودتان ميشناسيدشان ترجيح ميدهم . در مجله ي فيلم ابتدا همكاران اين شماره را ميخوانم و اسم شما را كه ميبينم ابتدا دنبال مطلب شما مي گردم و بعد ساير مطالب را مطالعه ميكنم . اما باز هيچ دليلي نميديدم كه اين مطالب را عنوان نكنم . پس انتقاد خوب يا بد من را پاي دشمني يا توطئه و ... اين حرفها نگذاريد . بنده به شما ارادت دارم . ولي امير آقاي قادري در جناب عالي يك اخلاق و مرامي ديدم كه با وجود اينكه هنوز دلايلتان برايم قانع كننده نيست و سر حرفم هستم ، دستم را به نشانه تسليم بالا مي برم . شايد واژه ي احترام بهتر از تسليم باشد . من زياد اهل نقد مطالب دوستان هستم . اما گاهي پيش آمده با وجود تندي زبان و قلمم شخص مقابل بسيار با متانت و صبورانه پاسخم را داده ( حتي اگر پاسخ مزخرفي داده باشد ). در نود و نه در صد اوقات اينگونه نبوده و ماجرا به بده بستان هاي پياپي چه از نوع اينترنتي و چه مطبوعاتي اش كشيده شده . اما وقتي با برخوردي صبورانه مواجه شدم به شدت تحت تاثير قرار گرفتم و بايد عرض كنم كه من با اين نوع برخورد از جانب شما مواجه شدم . برخوردي كه به جرات ميتوان گفت كه شايد از هر صد نويسنده يك يا دو نفر اين مرام را داشته باشند . خود من شك ندارم كه جزو آن نود و نه درصد بي بهره از اين مرام باشم . از اين بابت هم به شما تبريك ميگويم .

امیر: من هم به شما خوش‌آمد...
ح.گ.ح
دوشنبه 7 بهمن 1387 - 12:9
-8
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

در خصوص اشاره اي هم كه به فيلم شهرام مكري داشتيد بايد عرض كنم كه مكري را بسيار خوب شناختيد و حرف شديدا منطبقي را در خصوص او زديد . با مكري بسيار رابطه ي نزديكي دارم . اگرچه مدتيست نديدمش . اين اشاره ي شما به تارانتينو و سينگر و نولان و ارتباطش با مكري خيلي حرف درستي است . مكري از كسانيست كه معتقد است كسي در سينما قرار نيست حرف جديدي بزند . قرار است حرفهاي قديمي را جور ديگري بزند . هيچكس نمي تواند ادعا كند فيلم او ، فرم او ، داستان او و ... توسط او از باكره گي در آمده . لا اقل ديگر در اين سالها براي اين حرفها خيلي دير شده . همانطور كه خيلي ها در تئاتر به آن سي و شش وضعيت يا بيشتر اعتقاد دارند . مكري هميشه ميگفت اگر نتوانستم فيلمساز شوم لااقل يك فيلم بين حرفه اي مي شوم ( شدم ) . من كه كسي را نديدم به اندازه ي او فيلم ديده و عاشقانه هم فيلم ديده باشد . نميدانم هنوز آن پوستر تارانتينو در اتاقش هست يا نه .

من به خيلي ها گفته ام و الان هم به شما كه تقريبا نظر من را در خصوص مكري داريد مي گويم كه مكري حتي اگر يك فيلم هم نميساخت ، بالقوه فيلمساز بود . انصافا در سينماي ما خيلي ها بالفعل فيلمسازند . مثل قصاب . نجار . دلاك . اون ها هم فيلم مي سازند . ولي مكري اگر فيلم بد هم بسازد بايد باور كنيم او بالقوه فيلمساز است .

عطص
دوشنبه 7 بهمن 1387 - 21:20
13
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

امشب برای تماشای " وصل نیکان " حاتمی کیا به فرهنگ سرای ارسباران رفتم. خب فیلم را ندیده بودم و شنیده ها هم به بد بودن اش حکم می داد. نه به آن بدی که انتظار داشتم که به نظرم یک فیلم معمولی با تک و توک لحظه های درخشان آمد. مثل بقیه آثار سازنده اش دقیقاً سندی از روزگار خودش بود. تهران در زمان موشک باران. اما نکته ای که خیلی قابل توجه به نظر می رسید، اختلاف نجومی آن با ساختۀ بعدی کارگردان اش یعنی " از کرخه تا راین" بود. بازه و شکافی که ناشی از نیروی سحرانگیز ایمان است. امری که کلاً در سینمای ما کم پیدا می شود. به هر حال وجود ایمان برای تأثیر گذاری لازم است. به چه چیز اش در درجۀ بعدی اهمیت قرار دارد............ امیر جان. چند وقتی است که سلیقه ام (نه عقیده ام) به تو نزدیک شده. فکر کنم نقطۀ آغازش " آواز گنجشک ها" بود و نقطۀ پایان اش هم " شوالیه تاریکی". حالا این دو فیلم چه ربطی به هم دارند و من و تو (با این همه اختلاف ظاهری) چرا دوستدار این دو تا شده ایم واقعاً نمی دانم. فیلم فینچر را هم هنوز به طور کامل ندیده ام! تماشای 30 دقیقۀ اول اش چنگی به دل ام نزده. دوست ندارم دوباره از هم دور شویم. به هر حال جشنواره دارد شروع می شود و من امسال بیش از هر منتقد دیگری به تو اعتماد دارم. دو دل ام. بروم تا ته اش یا نه؟ ............ راستی امشب به طور غیر منتظره دی وی دی " سفر به چزابه " را هم گرفتم که برای خودش غنیمتی است. می دانم که دوست اش داری!

امیر: بنجامین رو تا ته‌اش ببین. من‌ام یه بار دقیقه 30 ول‌اش کردم...

صالح
سه‌شنبه 8 بهمن 1387 - 4:26
1
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

« واقعا عجیب است که این آدمهای برازنده قدیمی همه با چه سرعتی سقوط میکنند. کافی است شرایط زندگی شان عوض شود آن وقت هیچ چیزی از آنها باقی نمی ماند. انگاری یک مشت باروت بوده که فوری سوخته و باده هوا شده.» پدر بزرگم از آن آدمهای سرحالی بود که تمام زندگی شان را بی وقفه در حال حرکتند و یک لحظه آرام و قرار ندارند و همان قدر که کار میکنند و جان میکنند و برای خواسته هایشان بالا و پایین میروند در مقابل گشت و گذار پنجشنبه جمعه هاشان به راه است و تابستانها همیشه یک سفر در پیش دارند و اگر راهشان به اصفهان بخورد بلیت ارحام صدر یادشان نمیرود و موقع برگشت هم برنامه سفر بعدی و شهر بعدی را می چینند. کودکی مادرم پر بوده از این میهمانی ها و رفت و آمدهای آخر هفته و سفرهای دسته جمعی و سینما و فیلم های هندی و... . اصلا اسم خیلی از بازیگرها را اول بار از زیان پدر بزرگم شنیدم. از کرک داگلاس و پل نیومن و گری کوپر و استیو مک کویین گرفته تا خیلی از وطنی هایش. همیشه به همت و تلاشو سرزندگی اش مرحبا میگفتم و با هزار کیف و ذوق ازش تعریف میکردم. اما از یک دو ماه پیش تا حالا که کارش به دوا و دکتر افتاد و کار کاسبی را ول کرد و خانه نشین شد و فهمید که سرطان دارد، دیگر چیزی ازش باقی نمانده. هر روز که میگذرد حرکاتش کندتر میشود و صدایش آهسته تر و چشمهایش خسته تر. این اولین بار است که یکی از نزدیکان را میبینم که در چنین مدت کوتاهی ذره ذره آب میشود و تحلیل میرود. و این از آن اولین بارهایی است که اصلا دوستشان ندارم. کوک میشوم روی صورتش و روی دست ها و پاهایش از خودم میپرسم از دیروز چه قدر لاقرتر شده؟ چقدر خسته تر شده؟ این درد لعنتی کی دست از سرش بر میدارد؟ کی؟ دیدن آدمی که تا دیروز یک آن روی پا بند نمیشده و حالا یک گوشه روی تخت افتاده و به تنهایی قدرت انجام هیچ کاری ندارد آدم را پیر و مچاله میکند.////// امروز حالم خیلی خوب است و بعد از کلی گشتن یک نسخه عالی از بیلیارد باز گیر آوردم و از همه مهم تر تولد پل نیومن هم که هست. نمیدانم تا حالا چرا ر بیلیارد باز را ندیده ام ولی اینجور وقت ها آدم توقع اش بالا میرود و هی انتظارش بالاتر میرود هی.... رفیق خدا کند که جوابمان نکند.خدا کند.////// برای کاوه:« خوب روبان زردم که زدی. هیچ میدونی معنیش چیه؟ یعنی عاشقی.» پسر اول اینکه روی dvd محشر است و دوم اینکه فکر نمیکردم کسی توی این کافه ابن فیلم یادش باشد. خودم هم اتفاقی خریدمش آن هم فقط به اعتبار جان فورد.

فرهاد شکیبا
سه‌شنبه 8 بهمن 1387 - 13:30
-4
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

سلام استاد

این باره سومه که اینجام.این سیستم ممیزی نظرات دست خودتونه یا مسئولان سایت هم حق!!!دارن؟؟

الهه تقی زاده
سه‌شنبه 8 بهمن 1387 - 17:2
-9
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

1صدای زنگ جشنواره داره میاد................

بی صبرانه منتظر دیدن "عیار 14"و " تردید" هستم از دور بهم میگن دوسشون خواهم داشت.........

2.دنیا وقتی شروع شد زنجیر وجود نداشت

خدا دنیا را بدون زنجیر آفرید

آدم زنجیر را ساخت

شیطان کمکش کرد

دنیا زنجیر شد

آدم زنجیر شد

آدمها همه شدند دیوانه ی زنجیری...............

3. هم بنجامین و دیدم و هم میلیونر زاغه نشین(دنی بویل) ...............قطعا میلیو نر زاغه نشین ... منو که شیفته خودش کرد...همه چی از اینجا شروع میشه:"چه کسی میخواهد میلیونر شود".. .. موسیقی فیلم واقعا ارزش جایزه رو داره.....

کاوه اسماعیلی
سه‌شنبه 8 بهمن 1387 - 20:28
18
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

میدانی از چی خوشم آمد؟از اینکه یادت نیامد مال کدام فیلمه ولی خوشت اومد.یعنی ضرباهنگ جمله را گرفتی.این یعنی هم سلیقگی...هر چند بعضی جاها این هم سلیقگی ترک میخورد.مثل آواز گنجشکها و شوالیه تاریکی.و البته خدا را شکر سفر به چزابه هست که محل تلاقی من و تو و علی باشد.

و اینکه مصطفی برایم میل زد و خبردار شدم که اسم فیلم جدید جرج رومرو هست:of the Dead .....

و یک چیز دیگر درباره دختری با روبان زرد.آنهایی که فکر میکنند جان وین بازیگر خوبی نبوده این فیلم را ببینند.

mouse
چهارشنبه 9 بهمن 1387 - 5:16
24
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

امیر جان یه پیشنهاد بدم :

لطف می کنی این قسمت لینک کامنت ها رو بیاری اون بالا . جایی که عنوان پست قرار داره بذاری؟

اخه چند دفعه اشتباهی از بس این اسکرال رو رد کردم تا به کامنتا برسم اشتباهی رفتم تو کامنتای پست قبلی

mouse
چهارشنبه 9 بهمن 1387 - 5:18
5
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

راستی این مهدی عزیزی چرا نمی آپه ؟

کافه اونم قابلیت تبدیل شدن به روزنوشتا رو داره

مرمر
چهارشنبه 9 بهمن 1387 - 8:30
0
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

سلام.از مجله دنیای تصویر چه خبر؟ منتشر میشه؟

حامد ب
چهارشنبه 9 بهمن 1387 - 10:29
19
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

براي تمام روبان زرد دوست ها يك بار ديگر زماني كه جان وين عينكش را مي زند تا نوشته ساعت هديه را بخواند به ياد بياوريد.

امیر: بارک‌ا... چه صحنه خوبی. کم کم باید برای همه کامنت‌ها پیغام بگذارم!

عطص
چهارشنبه 9 بهمن 1387 - 11:48
0
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

" آخرین فیلم دیوید فینچر، مثل خزه که از دست و پای آدم بالا می رود، یک گیاه گوشت خوار که بیننده را آرام آرام در کام خود می کشد، عین چسب که مدام فاصلۀ بین تماشاگر و خودش را کمتر می کند تا دیگر از او جدا نشود، مثل دوای بی هوشی وارد تن می شود، آرام آرام اثر می کند، گیج مان می کند و تازه وقت عنوان بندی نهایی از بیننده می خواهد یک بار دیگر نگاه کند." ...... انگار دیگر نمی توان مرگ را دست کم گرفت. این فیلم یاد آور یک چنین چیزی هم است!

امیر: آره. زودیاک + مرگ یک آدم خوب. چه شود... و این که خودمانیما. پارسال خوب می‌نوشتم!

ف.م.ا.
چهارشنبه 9 بهمن 1387 - 18:13
14
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

انسان، گرگ انسان: گوشی موبایل زنگ می خورد. شماره را نمی شناسی و مشغول کار هستی، پس پاسخ نمی دهی. چند بار دیگر تماس تکرار میشود. بالاخره پاسخ میدهی: من: الو، بفرمایید. پشت خط: سلام آقا ف. من: سلام. شما؟ پشت خط: من... خانم هستم. ( گاها در کارهای منزل به مادرم کمک می کند). من: ببخشید به جا نیاوردم. پشت خط: خواهش می کنم. شماره را از مادرتان گرفتم. من( وقتی انتظار کسی را نداری، حتما کاری دارد): امرتان را بفرمایید. پشت خط: چه عرض کنم. یک مشکلی پیش آمده، برای همین مزاحم مادر شدم و شماره شما را گرفتم. ( می داند چه اندازه ماردم برایم عزیز است. پس تاکید می کند، تا پیش پیش جواب مثبت را گرفته باشد). من: ان شا الله خیر است. بفرمایید. پشت خط: و الله در مورد دخترم است. می دانی که دو سال قبل شوهرش فوت کرد. من: خیر. بقای عمر بازماندگان. پشت خط: مادر شوهر و پدر شوهرش ارث شان را گرفتند و او با بچه هایش، از ارثی که برده بود، خانه ای را خرید. اما فروشنده ( که چند ماه قبل فوت کرده) خانه را به شخص دیگری هم فروخته، و الان آنها در خانۀ ما ساکن هستند. از وراث فروشنده هم نشانی نداریم. چند ماه است دخترم و دو بچه اش( یک پسر 11 ساله و دختری 8 ساله)با ما زندگی می کنند، پول هم نداریم وکیل بگیریم وگرنه مزاحم نمی شدیم و گریه... . من: حرفش را قطع می کنم. بی زحمت عصر مدارک را به منزل ما برده و به مادرم بدهید. پشت خط: چه مدارکی؟ من: مبایعه نامه یا قولنامه، رسیدهای پرداخت ثمن، گواهی عدم حضور فروشنده در دفترخانه و اصولا هر سندی که مرتبط است. به علاوه، دو نکته را هم ذکر کنید: اولا آیا پرداختهای شما در موعد مقرر بوده و در روز موعود در دفترخانه حاضر بوده اید و ثانیا: آیا مطلع هستید بیع خریدار دوم، به طور رسمی در دفتر ثبت اسناد، به ثبت رسیده است؟ پشت خط: دخترم 90 درصد پول را در 3 مرحله داده داده و قرار بود 10 درصد دیگر را هم در دفترخانه بدهیم که حاضر شدیم اما فروشنده نیامد و بعد هم که فوت کرد. چه کار کنم؟ تا کی به حقمان می رسیم؟ من: کار خاصی لازم نیست انجام بدهید. ابتدا اجازه بدهید مدارک را مطالعه کنم، بعدا خدمتتان عرض می کنم. پشت خط: خداحافظ. ------- شب به منزل می روم. چشمان ماردم برق میزند و کاملا خوشحال است. می گوید ...خانم مدارک شان را آورده پسرم. ببین اگر میتونی، کاری برایشان انجام بده. می گویم: چشم مادر. ------- مدارک را مطالعه می کنم. آپارتمانی است 58 متری در یکی از جنوبی ترین نقاط شهر. ظاهرا مشکل خاصی ندارد و یک مقدار دوندگی قضایی دارد. کمی پیگیری می کنم، متوجه میشوم فروشنده، پیش از فوت، بر روی سندِ آن واحد، وام بانکی دریافت کرده است. پس قضیه با توجه به رای وحدت رویه سال 76 دیوان عالی کشور، کمی دشوار می شود. به بانک مراجعه می کنم. نقطه قوت این است که تاریخ دریافت وام، پس از تاریخ مبایعه نامه است. به علاوه متوجه می شوم که سند هنوز به نام متوفی است. امیدواری ام افزایش می یابد. اما نکتۀ نگران کننده این است که نه فروشندۀ مرحوم! ( واقعا مرحوم؟!)، و نه وراثِ فروشنده، هیچ کدام اقساط وام را نپرداخته اند و همین امروز فردا است که بانک، درخواست صدور اجراییه کرده و متعاقبا آپارتمان به مزایده گذاشته شود. تصمیم می گیرم با وراث متوفی( فروشنده) تماس بگیرم. بالاخره پسر متوفی را پیدا می کنم. با اکراه حاضر به مکالمه میشود. برایش از تعهد پدرش می گویم. اما اظهار بی اطلاعی می کند و سپس من شواهدی می آورم که امضایش در ذیل مبایعه نامه به عنوان شاهد وجود دارد و بانک نیز چند مرتبه برگه های اخطار پرداخت وام را به آدرس انها ارسال کرده است. اندکی جا می خورد و گوشی را قطع میکند. متوجه میشوم وراث کاملا در جریان تعهدات پدرشان هستند. از پیش شماره اش هم می فهمم منزلش در شمالی ترین نقطۀ شهر است. پیگیری می کنم و متوجه میشوم سایر وراث هم اینگونه هستند. از لحاظ مقررات قانونی،اگر وراث اموالی به ارث نبرده باشند، نمی توان از آنها انتظاری داشت. با تحقیق در می یابم که متوفی 8 ماه پیش از فوت، در اثر سکتۀ مغزی گسترده خانه نشین می شود. فرزندانش که احتمال مرگ پدر متمول خود را می دادند، برای جلوگیری از منازعات آتی و پرهیز از پرداخت مالیات بر ارث، از پدر می خواهند تمام اموالش را بفروشد و او نیز چنین می کند و مبالغ بین فرزندان تقسیم میشود. پس، علی الظاهر، بعد از فوت، وراث مالی به ارث نبرده اند و قانونا نمی توان از آنها انتظار پرداخت وام بانکی را داشت، در واقع اموال پدرشان را پیشاپیش تقسیم کرده اند. شمارۀ تلفن دختر متوفی را به دست می آورم و امیدوارم با برادرش تفاوت داشته باشد. با او تماس می گیرم. می گویم .. هستم، وکیل خانم... . موکل ِ من را نمی شناسد. به او پیشنهاد می دهم به دفتر بیاید تا به طور موسع در خصوص یک قضیه و یافتن راه حل صحبت کنیم. اما جزییات را به او نمی گویم. کمی ترسیده، ولی می پذیرد. فردا دختری جوان همراه دوستش به دفتر می آید اما لحن کلامش با دیروز کاملا متفاوت است. احتمالا برادرش او را بابت پذیرش حضور ملامت کرده است و تاثیر منفی بر او گذاشته است. با این وجود به روی خودم نمی آورم و برایش از تعهد قانونی و اخلاقی پدرش می گویم، از کار ناشایست پدرش در فروش آپارتمان به دو نفر و صدق عنوان قانونی این کار( کلاهبرداری) می گویم، از کار ناشایست تر پدرش در اخذ وام می پرسم و تعجبم را از اینکه پدرش به این وام نیازی نداشته اما چرا گرفته ابراز می کنم، از لزوم جبران این عمل ناشایست از سوی وراث برای تسلی روح آن مرحوم( اگر اعتقادی داشته باشند) و حفظ اعتبار پدرش و... صحبت می کنم. اما گویا فقط اصوات با پرده گوشش برخورد می کند. نهایتا می گوید که هیچ مسولیتی ندارند اما چون کمی به او برخورده می گوید پدرش وام را برای دوستی گرفته تا به او کمک کند. در دل خنده ام می گیرد که بر روی خانه ای که فروخته شده وام می گیرند و اسم آن را کمک به دیگران می گذارند، حاتم بخشی از کیسه دیگران. ----- نهایتا تصمیم می گیرم اقامه دعوی کنم، اما یاد خریدار می افتم. نیازی نیست با او تماس بگیرم اما حس ناخوشایندی، ناخودآگاه من را وادار می کند با شماره ای که در مبایعه نامه نوشته شده تماس بگیرم. خانمی گوشی را بر می دارد، خودم را معرفی کرده و دلیل تماس را می گویم. می پرسم آیا مستاجر هستند؟ پاسخ منفی می دهد. درخواست ملاقات حضوری می کند، من هم آدرس دفتر را به او می دهم و تاکید می کنم همراه خریدار( همسرش) به دفتر من بیایند. نیم ساعت زودتر از زمان مقرر همراه دختر بچه ای حدود 3 ساله در دفتر حاضر میشود. وارد اتاق که می شود بسیار مضطرب نشان میدهد. قبل از اینکه چیزی بگویم 45 دقیقه تند و تند شروع به صحبت می کند. می گوید خانه را خریده اند و در هنگام خرید از این موضوع که فروشنده قبلا خانه را به خانم ... فروخته است کاملا نا آگاه بوده است. برگه های اخطار پرداخت اقساط وام هم به آدرس اپارتمان ارسال شده است و بسیار نگران این موضوع بود. مبایعه نامه اش را هم به من نشان می دهد. می بینم در مقابل نام خریدار آقای ... نوشته شده است. می گویم عرض کردم خریدار تشریف بیاورد. به آرامی می گوید خریدار همسرم بوده و بعد از خرید در اثر افراط در استعمال مواد مخدر فوت... . حرفش را قطع می کنم و می گویم خدا رحمتشان کند ( دوست ندارم هیچ گاه در روابط مردم ورود پیدا کنم). بغض می کند و من دوست ندارم این فضا ادامه پیدا کند. برای همین از کودک می پرسم نامت چیست؟ خجالت می کشد، یک شکلات می دهم و کودک با لحن شیرین می گوید: پریا. مادرش می فهمد بعد از 45 دقیقه ای که حرف زده، دیگر حرفی باقی نمانده است و باید خداحافظی کند. در نیمه راه خروج از اتاق می ایستد و شروع می کند به صحبت از شغل و درآمد اندکش و اینکه هیچ پشتوانه اقتصادی ندارد... اما باز محترمانه با یک سوال فرعی حرفش را قطع می کنم. (دوست ندارم هیچ کس به خاطر مشکلی که دیگران برایش درست کرده اند، غرورش را زیر پا بگذارد و مسایلی را بگوید که به خلوت تنهایی خودش مربوط می شود). اما دست بردار نیست و مجددا می گوید اگر شما اقامه دعوا کنید، من نه پول وکیل دارم و نه پولی دارم که خانه ای اجاره کنم. فروشنده هم که فوت کرده و پولم را هم از وراثش نمی توانم بگیرم( درست می گوید چون وراث ظاهرا ارثی نبرده اند) پس من و دخترم باید به گوشه خیابان برویم. می گویم نگران نباشید، اما مگر می شود؟ البته به او نگفتم خریدارِ اول هم خانمی با وضعیت مشابه اوست و فقط کمی بزرگتر. من اما متاثر بر روی صندلی نشسته ام. به ترم یک فکر میکنم که استاد جامعه شناسی ِ حقوق، در کلاس درس عبارت« انسان گرگ انسان» از توماس هابز را بیان می کرد. آن هنگام و در 18 سالگی برایم خیلی ملومس نبود، اما الان بعد از 10 سال، کاملا لمس می کنم. ----------- روحیه ام در هم ریخته است. نه اینکه خودم مشکل نداشته ام یا مشکلات مردم را کم دیده باشم، بلکه به دلیل حرفه ام هر روز مسایلی از این دست را مشاهده می کنم. اما این مورد خیلی ناراحت کننده است. دو خانم که همسران شان را از دست داده اند، هر دو از وضعیت نامناسب مالی رنج می برند، سرپناهشان مشخص نیست، هر دو خانم مسولیت فرزندان یتیم را بر عهده دارندو... به دلیل بی مسولیتی فردی دیگر که فوت کرده و وراثش، دچار وضعیت بغرنجی شده اند. از آن سو، خانواده ای در تمول و غنا دست و پا می زند، اما حاضر نیستند تعهد قانونی و اخلاقی پدرشان، و تعهد اخلاقی خودشان را انجام دهند( گیرم قانون را دور زده باشند اما خودشان نمی دانند چه کرده اند؟). ----------------- من ماندم و یک دنیا سوال بی جواب. از یک طرف قانونا می توانم به وکالت از خانم... یعنی خریدار اول، اقامه دعوا کنم و رای بگیرم. اما در مرحلۀ اجرای این رای،خریدارِ دوم با فرزند کوچکش، بی خانمان خواهند شد. می گویم ای کاش فروشنده زنده بود تا با خیالی آسوده ابتدا بر روی خانه برای خریدارِ اول، دعوای الزام به تنظیم سند رسمی اقامه می کردم و سپس برای خریدار دوم دعوای مطالبۀ وجه و جبران خسارت، اقامه می کردم. اما حالا فروشنده فوت کرده و با ناجوانمردی هم که قبل از فوتش انجام داده، قانونا وراثش ارثی نبرده اند تا بتوان علیه آنها اقامه دعوا کرد. «اثبات» اینکه اموالش را قبل از فوت به قصد فرار از دین معامله کرده هم بسیار دشوار است. پس فقط یک کار امکان پذیر است. یعنی فقط می توانم حق خانم ...( خریدار اول) را استیفا کنم. اما آیا این کار را انجام دهم؟ با چشمان معصوم پریا چه کنم که وقتی اشک مادرش جاری میشد او هم بغض کرده بود؟ شما جای من بودید چکار می کردید؟ درگیری های کاری ام باعث شد، فرصت تهیه بلیت جشنواره نداشته باشم. ------- نمی دانم کسی دقت کرده حضرت امیر در وصیت نامه اش با لفظ قسم جلاله ( در حالیکه سوگند در اسلام مکروه است) پیش از هر چیز از جمله توصیه به قرآن، نماز، روزه، انفاق و حتی پیش از بیت الله الحرام و جهاد، دو بار با اتیان سوگندِ موکد ذکر کرده: الله، الله فی الایتام... . حرمت ایتام از بیت الله الحرام هم در نظر حضرت امیر مهم تر بوده است.

امیر: این یک درام عالی است. وقتی نفع یکی، ضرر دیگری می‌شود. و هر دو هم حق دارند. فقط باید ذهنیت‌ات را از بالای شهر نشین‌ها متعادل کرد. که آن هم پیچیدگی خودش را دارد.

7
پنجشنبه 10 بهمن 1387 - 11:39
8
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

زندگی ،خوب تاس آوردن نیست .تاس بد را ،خوب بازی کردن است. خوب بازی کردن هنر است.

امیر: دقیقا...

کاوه اسماعیلی
پنجشنبه 10 بهمن 1387 - 19:32
2
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

نفسم گرفت....از همان موقعی که فهمیدم ایده داستان از نقل قول مارک تواین است باید می فهمیدم قضیه خیلی جدی تر از این حرفهاست.تحمل نکردم و دیدمش.همه ستایش هایم تقدیم به دیوید فینچر بزرگ به خاطر لحظه ای که بنجامین پدرش را روی کولش می گیرد زیر تیغه غروب رو به دریا می نشینند تا فینچری ترین لحظه تاریخ سینما شکل بگیرد.برای بهترین براد پیت سینما.برای کشف جدید فینچر کلودیو میراندا(فیلمبردار همه سکانسهای نفس گیر فیلم)..برای الکساندرو دسپلات آهنگساز که نمی دانم تا الان کجا بود.و البته برای اریک راث برای نوشتن زندگی یک آدم معمولی درگیر با تناقضهایی به نام زمان و جسم.و برای پدرم که مدتها بود اشکهایش را ندیده بودم. از الان منتظر هوی متال ات هستیم آقای فینچر.هر چه که میخواهد باشد. برای صالح:می بینی عجب کافه ای داریم عزیز جان.کجا را داریم از همچین دلبستگیهایی حرف بزنیم.پسر داشتم روزنوشت های قدیمی را مرور می کردم.نظر سنجی داشتیم که تویش شوخی های بیلی وایلر را مرور می کردیم.راستی آن دختری که آن نظرسنجی را طرح کرد کجاست؟

امیر: حدس می‌زدم اگه باباتون ببینن...

ساسان اميركلالي معروف به ساسان.ا.ك
پنجشنبه 10 بهمن 1387 - 19:33
-1
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

سلام. آقا من ميخوام از اينجا يك فراخوان واسه مشهدي هايي كه تو اين كافه هستن بدم كه يه تماسي با ما داشته باشن تا در ايام جشنواره با هم باشيم. اونايي كه مايلن با اين آدرس تماس بگيرن.

sasan_amirkalali@yahoo.com

ف.م.ا.
جمعه 11 بهمن 1387 - 8:24
-1
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

می دانم این روزها درگیر جشنواره هستید و من هم منتظر دیدن کاری متفاوت از سایت سینمای ما هستم. البته از طراحی جدید معلوم است که ایده های مناسبی اندیشیده شده و امیدوارم نتیجه خوبی هم همراه داشته باشد. ما هم که به دلیل مشغلۀ فراوان، بلیت جشنواره را از دست دادیم و باید برای سه فیلمی که دوست دارم تماشا کنم، به بازار سیاه مراجعه کنم. در مورد مطلب دیروز، تصور می کنم سو تفاهم پیش آمده است. من تاکیدی بر بالای شهر و پایین شهر نداشتم، اصلا هیچ گاه چنین تقسیم بندی و تفکیکی ( سیاه و سفید) در ذهنم شکل نگرفته است، شاید چون نه در پایین شهر زندگی می کنم و نه در بالای شهر زندگی کرده ام. تاکید بر وضعیت اقتصادی وراث از این جهت بود که اگر بگویم وراث( با توجه به میزان اموالی که از پدرشان تقسیم کرده اند) انجام تعهدی در این اندازه برایشان، بیشتر به شوخی شبیه می ماند، سخنی به گزاف نگفته ام. در واقع اگر وراث با انجام تعهد قانونی و اخلاقی پدرشان و تعهد اخلاقی خودشان، ممکن بود دچار عسر و حرج شوند، اگر چه این بهانه هم پذیرفتنی نبود، اما حداقل هضم موضوع آسان تر بود. ولی زمانی که اولا: مطلع هستند پدرشان چنین تعهدی کرده است و ثانیا: اگرچه ظاهرا مالی به ارث نبرده اند و ترکه را رد کرده اند، اما در ضمیر ِ خود می دانند که اموال پدر را تقسیم کرده اند که در شرایط عادی این اموال باید ابتدا به ایفای تعهدات اختصاص می یافت و ثالثا: آگاه هستند که این گریز از مسولیت شان چه عواقب شومی بر این افراد ِ واقعا کم بضاعت باقی خواهد گذاشت، هیچ توجیهی بهتر از « انسان، گرگ ِ انسان» برای این عمل ناشایست به ذهنم خطور نکرد. برای ورود زیان به دو نفر، که یکی در اثر این زیان، خانۀ مادرش زندگی می کند (و مانند ِ مادرش) هر روز با طی مسافتی طولانی دو کودک 8 و 11 ساله اش را با کارگری در خانۀ امثال من و شما ( شغل شرافتمند اما سخت و کم درآمد) تامین می کند و دیگری هم با شغلی بهتر اما با درآمد کمتر، باید آتیۀ کودکی 3 ساله را ترسیم کند، چه نامی می توان گذاشت؟ حتی می توان پا را فراتر نهاد و گفت گرگ ها فقط زمانی که برای بقا و حیات به هیچ غذایی دسترسی نداشته باشند، از شدت گرسنگی و برای حفظ جان ِ خود، به همدیگر حمله می کنند، اما مشغول فکر کردن هستم که بر این اعمال ِ برخی انسان ها چه نامی می توان نهاد؟ شاید عبارت هابز را باید تندتر کرد


جمعه 11 بهمن 1387 - 8:29
0
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

راستی ساسان خان جشنواره مشهد امسال بخش بین الملل نداره . اگه نه یعنی " وقتی همه خوابیم " رو نمیشه دید ؟ اخه ظاهرا قراره تو این بخش نمایش داده بشه .

واقعا این چه وضعیه زنگ میزنم سینما هویزه میگم آقا جشنواره ندارین امسال . با عصبانیت میگه نه آقا جون نداریم ... خداحافظ ( گوشی رو قطع میکنه) . سینما قدس رو میگیرم از اون طرف خط میگه هیچی معلوم نیست فعلا تو تهرانه تا بهمون اعلام کنند.

یعنی این مرتبه فقط تو سینما سیمرغ.

راستی میشه دید " وقتی همه خوابیم رو " ؟

تو گوگل هرچی سرچ میکنم جواب نمیاد . فقط آرزوی یک جشنواره خوب و اینکه بودجه اش باید از کجا تامین بشه ...

اینجا فقط شمارو داریم ، ظاهرا ...

Jake
جمعه 11 بهمن 1387 - 11:27
9
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...
هی مرد ! بسه دیگه ، تمومش کن ! تا کی میخوای به این وضع ادامه بدی؟ تا کی قراره راجع به پرسپولیس و فیلم هی دوزاری بنویسی؟ تو برای این کار خلق نشدی ! هنوز وقته این نشده تا دین ئه خودتو به اسکورسیزی ادا کنی ؟ هنوز وقتش نشده یه پرونده ی کامل تو مجله فیلم را جع به راننده تاکسی ، گاو خشمگین ، رفقای خوب ، .... تو مجله فیلم بنویسی؟ امیر ، من از تو بیشتر از اینا انتظار دارم مرد ! بلند شو ، دیگه وقتشه ...

امیر: ممنون رفیق. اتفاقا تو فکرشم...
سرپیکو
جمعه 11 بهمن 1387 - 11:50
-18
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

هی شیتیل... دندون طلاش مال منه! آخ جون...

عشق سگی
جمعه 11 بهمن 1387 - 12:6
1
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

کوس رحلت بکوفت دست اجل ای دو چشمم وداع سر بکنید

ای کف دست و ساعد و بازو همه تودیع یکدگر بکنید

بر من اوفتاده دشمن کام اخر ای دوستان گذر بکنید

روزگــارم بــشد بنــادانی من نکردم شما حذر بکنید

رضا پ
جمعه 11 بهمن 1387 - 14:42
-9
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

فكر مي كنم در دنيايي كه مجري عدالتش يك سناتور كسالت بار و مازاد قانون اش از آن بتمن سرد تيم برتني -كه واقعاً برازنده ي دنيايي بود كه در 2 فيلم اولي خلق كرده -به جميز باندي مقتصد تبديل شده وكارش حفظ نظم موجود از راههايي است كه ژست بوركراتيك قانون آن را به رسميت نمي شمارد ولي براي حفظ ژست به آن نياز دارد و همچنين بده بستان .جوكر فيلم چاره جز جوكر بودن ندارد. اما جوكر محصول غرب پس از 11 سپتامبر است آيا مي تواند براي ما كه در دنيايي بسيار بي نظم وكاريكاتوري زندگي مي كنيم يك بدمن نمونه اي باشد منظور اين شيفتگي ما جوانان بچه مثبت فيلم بين و كتابخوان است كه جرات نمي كنيم از چراق قرمز رد شويم . ايرج كريمي سالها پيش در نقدي در باره باب هوپ كه در فيلم براي قرار از دست دزدان دريايي به شكل زن درآمده بود و در پاسخ اين كه نمي خواهي مثل يك مرد بميري گفت مي خواهم مثل يك زن زنده بمانم نوشت بازيگري گستاخي مي خواهد براي مجسم كردن حقيقت كه از عهده دوستداران مودب وخجالتي سينما در اين برنمي آيد. حالا مي گويم جوكر بودن هم گستاخي مي خواهد براي برهم زدن وضع ثبات يافته اطراف كداميك از ما اين گستاخي را داريم يا جوري در زندگي انتخاب كرده ايم كه مجبور به چنين گستاخي ورهايي شويم. منظورم نفي همذات پنداري نيست بلكه فقط وقتي كسي عليه يك وضع سخن مي گويد بايد از مارك موبايل و وسايل صوتي تصويري اش پرسيد .

عطص
جمعه 11 بهمن 1387 - 19:1
9
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

عیار 14: چند وقتی است که فیلمهای خوب یک خصیصۀ مشترک پیدا کرده اند. اول به یک طریقی پس مان می زنند و بعد کم کم آن قوای مغناطیسی عجیب و غریب شان را رو می کنند. فیلم پرویز شهبازی هم در همین دایره می گنجد. یک فیلمنامۀ درجه یک با یک اجرای نسبتاً خوب. وقتی به یاد می آورم که فروتن با دیرباز ( آخ که چقدر دوست داشتم این دو یک روزی رودررو شوند) پس از کلی انتظار تنها و تنها در یک صحنه، آن هم فقط و فقط در یک لحظه، چشم در چشم می شوند و تمام، مطمئن می شوم که عیار 14 فیلم خوبی است.

احسان ب
شنبه 12 بهمن 1387 - 0:6
0
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...

امشب در اولین روز جشنواره که خیلیها را غافلگیر کرد و قال گذاشت "وقتی همه خوابیم" استاد را دیدم. از "سگ کشی" که بیرون آمدم بی بروبرگرد می دانستم که یک شاهکار دیده ام. اما این دفعه باید بگذارم تا اثر فیلم ته نشین شود. فعلأ نمی شود چیزی گفت..

سید آریا قریشی
دوشنبه 2 شهريور 1388 - 22:15
4
موافقم مخالفم
 
ته همه سوال‌های عالم...
من همیشه عادت دارم هر چند وقت یه بار سری به بعضی از نوشته های قدیمی آشناها می زنم و نظراتی برای اون ها می ذارم. امشب اتفاقی این لینک رو از بین روزنوشت های قدیمی تون باز کردم و دیدم چقدر حرف درمورد این نوشته هاتون دارم. فقط چون به شدت خسته ام، سعی می کنم مختصر و مفید بگم: 1) "به نام آبروی از دست رفته داستان‌گویی در سینما". آفرین آقای قادری. افرین. همینه.عظمت بنجامین باتن همینه که آدم رو میخکوب می کنه. هر چند اگه بخوام بهترین های 2008 رو بگم، بنجامین باتن در جمع دو سه تای اول نیست، ولی از نظر داستان گویی به طرز عجیبی کلاسیکه. منظورم اصلاً قواعد سید فیلد و... نیست. چیزی فراتر از اونه. داستان می گه. می فهمین چی دارم می گم؟ امیدوارم بتونم منظورمو برسونم. 2) قبول دارید همه ی مردان رئیس جمهور فیلمیه که خیلی به تدریج تأثیرش رو رو آدم می ذاره؟ برای من که این طوری بود. اول که دیدم، اونقدرها نظرم رو جلب نکرد. ولی کم کم به خودم گفتم الاغ! دهه ی هفتاد یعنی این و لا غیر! همینه همینه همینه! و انگار کم کم همه ی اون شور و هیجان دهه هفتادی فیلم ریخته شد توم! به خصوص جیسن روباردزش که انگار رو پیشونی اش نوشته بودند دهه هفتاد!! حالا همه ی مردان رئیس جمهور جزو محبوب ترین فیلم های دهه هفتاد از دید منه. 3) اون موقع که این مطالب رو گذاشته بودین، من هنوز پای ثابت کافه نبودم. اگه یادتون باشه تازه با من آشنا شده بودین (من که طبیعتاً از قبل می شناختمتون). هنوز برام جالب بود که اسم خودم رو تو روزنوشتتون دیدم. آغاز مسیری بود که حالا من رو به این جا رسونده و ادامه اش...مشخص نیست. 4) آقا تو رو خدا این قدر از جاده چالوس و شمال نگین که من خودم بچه مازندرانم. آخر سر سکته ام می دینا!! 5) شیخنا مایکل مان!! 6) و اما در مورد دوایی بودن یا جوکر بودن که نکته ی خیلی مهمیه. سؤال اصلی رو اواخر نوشته مطرح کردید. "کدام راه بهتری است: زندگی کردن در متن اجتماع خشمگین با همه آلودگی‌ها و گناه‌ها و مصیبت‌هایش کار نتیجه‌بخش‌تر و سخت‌تری است؟ یا کناره گرفتن، پاک ماندن، آن صورت عاشق رحیم آرام را طلب کردن و در عین حال آرام آرام تاثیر گذاشتن؟" به نظر من اولاً که حالت دوم در 90 درصد موارد، اون آرام آرام تأثیر گذاشتن مورد نظرتون رو نداره. خودمون رو نباید گول بزنیم. هر کس که از متن جامعه جدا شه (با همه ی آلودگی ها و گناه ها و مصیبت هاش) دیگه نمی تونه تأثیر بذاره. چون دیگه مال اون دنیا نیست. نمی تونه نگاهی درونی به اون دنیا داشته باشه. مجبوره از بیرون بهش نگاه کنه و این بده. خیلی بد. ولی نکته این جاست که اگه حتی فرض کنیم حالت دوم تأثیر آرام آرامش رو هم بذاره، باز هم حالت اول رو ترجیح می دم. چون واقعی تره. چون شجاعانه تره. اطرافیانم زیاد از مسعود کیمیایی ایراد می گیرن که چرا بعد از انقلاب فیلم ساخت و از این حرف ها. هیچ وقت طرفدار پروپاقرص کیمیایی نبودم که بخوام باهاشون بحث کنم. ولی از این به بعد حتماً این رو بهشون می گم که کیمیایی مرد بود. چون موند و از هاروی دنتی که نماد مبارزه بود، تبدیل شد به مرد دوچهره. اصلاً حالا که بیشتر فکر می کنم، به طرز عجیبی فکر می کنم کیمیایی رو به خاطر همین استقامتش دوست دارم. اگه فقط قیصر و گوزن ها و داش آکل و رضاموتوری رو می ساخت و کار رو ول می کرد، تو ذهنم کارگردان محترمی می شد، ولی نه کارگردان محبوبی. ولی الآن محبوبه. هر چی هم فیلم چرت بسازه عزیزتر می شه که منفورتر نمی شه. برای همینه که جوکر بودن رو به دوایی بودن ترجیح می دم. قطعاً.

امیر: آفرین: «...به نظر من اولاً که حالت دوم در 90 درصد موارد، اون آرام آرام تأثیر گذاشتن مورد نظرتون رو نداره. خودمون رو نباید گول بزنیم. هر کس که از متن جامعه جدا شه (با همه ی آلودگی ها و گناه ها و مصیبت هاش) دیگه نمی تونه تأثیر بذاره. چون دیگه مال اون دنیا نیست. نمی تونه نگاهی درونی به اون دنیا داشته باشه. مجبوره از بیرون بهش نگاه کنه و این بده. خیلی بد. ولی نکته این جاست که اگه حتی فرض کنیم حالت دوم تأثیر آرام آرامش رو هم بذاره، باز هم حالت اول رو ترجیح می دم. چون واقعی تره. چون شجاعانه تره. اطرافیانم زیاد از مسعود کیمیایی ایراد می گیرن که چرا بعد از انقلاب فیلم ساخت و از این حرف ها. هیچ وقت طرفدار پروپاقرص کیمیایی نبودم که بخوام باهاشون بحث کنم. ولی از این به بعد حتماً این رو بهشون می گم که کیمیایی مرد بود. چون موند و از هاروی دنتی که نماد مبارزه بود، تبدیل شد به مرد دوچهره...»
بلیت جشنواره فجر
پنجشنبه 29 دي 1390 - 18:42
-3
موافقم مخالفم
 
بلیت جشنواره فجر

سلام دوستام...

میخواستم بدونم چطوری میشهه فقط یه بلیط برای جشنواره فجر امسال تهیه کرد...آخه سایت سری 10 تایی ژیش فروش میکنه

اضافه کردن نظر جدید
:             
:        
:  
:       




mobile view
...ǐ� �� ���� ����� ������� �?���?�


cinemaema web awards



Copyright 2005-2011 © www.cinemaema.com
استفاده از مطالب سایت سینمای ما فقط با ذکر منبع مجاز است
کلیه حقوق و امتیازات این سایت متعلق به گروه سینمای ما و شرکت توسعه فناوری نوآوران پارسیس است

مجموعه سایت های ما: سینمای ما، موسیقی ما، تئاترما، فوتبال ما، بازار ما، آگهی ما

 




close cinemaema.com ژ� ��� �?��� ��� ���?���