پوزش و اصلاح: با عرض پوزش از همه موشهاي محترم و همه آشپزهاي خبره، فيلم عزيز «راتاتويي» را در فهرست جا انداخته بودم؛ شرمنده...
پيشنهاد:
بعيد است كه سينمادوست و فيلمباز باشيد و از كارتونهاي پيكسار خوشتان نيايد. هر كس بنا به سليقه و نگاهش به دنا و سينما از بين كارتونهاي پيكسار يكي را به بقيه ترجيح ميدهد. پيشنهاد ميكنم كارتون مورد علاقهتان را از بين محصولات پيكسار انتخاب كنيد و حتماً در چند جمله دليل اين انتخاب را بنويسيد؛ بخش جذاب ماجرا به نظرم همين دليلهاست...
(داستان اسباببازي 1 و 2 - زندگي حشرهاي - پيدا كردن نيمو - كمپاني لولوها - شگفتانگيزها - ماشينها - وال.اي)
1
هميشه اولين واكنشام در برابر دنياي غريب و رنگارنگ پيكسار آميزهاي از حيرت و تحسين بوده است. به نظرم آنها آدمهاي بزرگي هستند كه بزرگيشان را پشت ظاهر كار براي كودكان پنهان كردهاند و به اين نتيجه عالمانه رسيدهاند كه مهمترين موضوعهاي دنيا را ميشود از دريچه تخيل رها و ناب و بيگرفتوگير كودكانه مطرح كرد. آنها بهيقين سرچشمه را پيدا كردهاند و به همين دليل است كه آنچه مينوشند و مينوشانند، تا اين حد زلال و خالص و گواراست و اينقدر به دل و جان همه آدمهاي دنيا – از پير و جوان و كودك – نشسته و متاعشان اينهمه خريدار دارد.
حيرت ابتدايي موقع ورود به دنياي پيكسار، توجه به اين نكته ظاهراً بديهي است كه تمام اجزاي اين جهانِ بيبديل – از كليترين بخشها تا جزئيترين اجزا – فقط و فقط با صفر و يك ساخته و پرداخته شده است. تكراريبودن اين موضوع و مطرحشدنش در همه بحثها و نوشتهها در مورد آثار پيكسار چيزي از شگفتي آن كم نميكند؛ آنها سرانجام موفق شدند تكنولوژي روزگارشان را تمام و كمال تسخير كنند و محصولاتي كاملاً مجازي و ديجيتالي بسازند كه به عبارت كليشهاي «فيلمهاي كامپيوتري» معناي تازهاي داده است. سينما پيش از ورود پيكسار، از كامپيوتر و صنعت CG استفاده زيادي كرده بود و از بابت اين روزآمدي و بهرهبرداري از امكانات معاصر حسابي هم ملامت شده بود. ذهنهاي فسيلشده عدهاي از سينمادوستان - بي هيچ دليل و برهان قابل استنادي – به اين قاطعيت مسخره رسيده بودند و ميرسند كه سينما مرده و تمام شده و فيلم خوب ديگر ساخته نميشود، چون فيلمهاي امروزي عمدتاً پشت كامپيوترها توليد ميشود نه در پلاتوها يا لوكيشنهاي واقعي با موجودات واقعي! به كار بردن اين تعبير متلكوارِ فيلمهاي «پشت كامپيوتري» در مورد محصولات پيكسار شكل و معناي ديگري به خودش گرفت، چون اين فيلمها ديگر واقعاً بهكلي پشت كامپيوتر ساخته شده بودند.
2
پيكساريها آنقدر باهوش و خلاق هستند كه اين نكته را درك كنند كه امكانات بيحد و حصر دنياي مجازي و گرافيك سهبعدي كامپيوتري به كار خلق دنياهايي ميآيد كه پيش از اين حتي فكركردن به آنها شوخي بود. قصهها و شخصيتها و موقعيتهاي آثار پيكسار تعريف تازه و هوشمندانهاي از دنياي كارتوني است؛ «كارتون» به عنوان يكي از رهاترين و بيقيد و بندترين قالبهاي سرگرمي معاصر براي دستاندركاران كمپاني پيكسار فضا و شرايطي بهوجود آورد كه ذهنهاي پر شر و شورشان را تا بينهايت باز بگذارند و به ناممكنترين چيزها جوري نگاه كنند كه انگار هميشه بوده و امكانِ وجود داشته است؛ اين دنيايي است كه در آن اسباببازيها، حشرات، جانداران زير آب، لولو خورخورهها، اتومبيلها و موشها ميتوانند بهاندازه انسانها باورپذير و ملموس باشند و بهقدر آنها داستان براي تعريفكردن داشته باشند. به همين دليل است كه مكانيسم شگفتيآور فيلمهاي پيكساري از همان داستانهاي دوخطي اوليه به كار ميافتد و تا جزئيترين اجزاء مثل رنگآميزي موهاي روي بدن يك لولو يا فرم فك و صورت يك اتومبيل قديمي دهه 1960 با قدرت تداوم پيدا ميكند.
3
پيكساريها در تمام طول مدت توليد هر كدام از فيلمها و ما تماشاگران موقع ديدنشان، شرايط و وضعيتهايي را تجربه ميكنيم كه به معناي دقيق كلمه «منحصر بهفرد» و «اريژينال» است و بهيقين ميشود ادعا كرد كه تا به حال هيچ نمونه مشابهي نداشته است. شايد به همين دليل است كه قصههاي پيكسار هيچكدام اقتباس از ادبيات و كميك بوكها يا بازسازي آثار گذشته نيست، چون آنها سراغ موضوعها و شخصيتهايي ميروند كه پيش از اين امكان خلق و پروراندنشان به اين شكل وجود نداشته است. پس بايد به اين نتيجه برسيم كه جنس نگاه و مواجهه و احياناً لذتبردن از محصولاتشان هم حتي با انيميشنهاي پيش از پيكسار فرق دارد و اگر دنبال گذشته و سابقهاي براي آنها در تايخ صد و اندي ساله تصاوير متحرك بگرديم، نزديكترين نمونهها را در كارتونهاي ديزني پيدا ميكنيم. اين است كه پيكساريها براي ورود به بازار بزرگ و پر دردسر عرضه و فروش محصولاتشان شريكي بهتر و نزديكتر از كمپاني ديزني پيدا نكردند. ديزني هم براي فرار از تكرار و ملال وحشتناكي كه در عصر جديد توليد انيميشن و دوران گذر از كارتونهاي دستي دو بعدي به جهان سهبعدي كامپيوتري دچارش شده بود، دستپرورده برومند و كارآمدش را كنارش نشاند تا اين دفعه بزرگترها با نام كوچكترها اعتبار و شهرت و درآمد كسب كنند.
4
نكته حيرتانگيز ديگر در كار پيكسار اين است كه هيچوقت محصولي بر اساس فرمولهاي موردپسند بازار ارائه نكرده است. آنها تابع و مقلد هيچ توفيقي نبودهاند و ملاحظات بازار در آثارشان جايي ندارد. انگار نه انگار كه هر كدام از فيلمهايشان محصول سه چهار سال وقت و انرژي دهها نفر نيروي نخبه در بخشهاي مختلف است و كار سخت و پر وسواس روي فريم فريم فيلمها تا رسيدن به كيفيت مورد نظر آنها هزينههاي پروژهها را بالا ميبرد. در اين وضعيت، هر احتمال خطايي در محاسبات سرمايه و سودآوري ميتواند توليدهاي بعدي و سرنوشت و آينده حرفهاي كمپاني را به خطر جدي و جبرانناپذير بيندازد. با وجود همه اين ملاحظات، آنها تا امروز با اعتماد به نفسي حيرتانگيز و مثالزدني سراغ عجيبترين و غيرمنتظرهترين داستانها و شخصيتها رفتهاند و مثل يك انيميشنساز مستقل تجربي عمل كردهاند كه انگار دارد در كارگاه كوچك شخصياش فيلم ميسازد و اجازه و فرصت هر جور خطركردن و آزمون و خطايي را دارد. جمع متناقض بيپروايي تجربي و دغدغه بازگشت سرمايه كلان كمپاني از آن رازهاي كشفنشدهاي است كه پيكساريها خوب ميدانند و به همين دليل است كه در هر فيلم جديدشان جسورانهتر از قبل حركت ميكنند.
5
اوج اين جسارت، آخرين فيلم به نمايش درآمده كمپاني پيكسار «وال-اي» است كه راديكالترين محصول كمپاني تا امروز و يكي از تجربيترين آثاريست كه در بازار گسترده سينما در آمريكا و جهان به نمايش عمومي درآمده و در كمال حيرت فروش فوقالعادهاي داشته است؛ ماجراي يك روبوت زبالهياب كه چند صد سال بعد از نابودي جهان هنوز تك و تنها به كار خودش مشغول است و بر اثر اتفاقهايي سر از دنياي تازهاي درميآورد كه ساكنانش براي همهچيزشان برنامهريزي شدهاند. روبوت زبالهياب دنبال روبوت ديگري كه دلبستهاش شده به اين دنيا وارد ميشود و مناسبات اجتماعي فرهنگي و سياسي آن را به هم ميزند و ... تا پيش از تماشاي «وال- اي» فكر ميكردم اين قصه نهايتاً به درد يك انيميشن كوتاه محصول اروپاي شرقي ميخورد كه در جشنوارههاي فيلمهاي كوتاه چند نمايش محدود داشته باشد، اما پيكساريها چنين سوژهاي را به عنوان يك فيلم جريان اصلي در چند هزار سالن سينماي اصلي آمريكا و اروپا اكران كردند و يكي از رتبههاي بالاي جدول فروش سالانه بينالمللي را هم به خودشان اختصاص دادند تا ثابت كنند براي آنها هيچ غير ممكني وجود ندارد. پيكسار بناي بزرگش را روي «امكان»ِ تحقق همين ناممكنها برپا كرده است؛ چه موقع تعريفكردن داستانهايي كه پيش از اين ناممكن به نظر ميرسيد و چه زماني كه با عرضه موفق اين داستانها در بازار وسيع و پر از رقباي قَدر، يك اتفاق غيرممكن ديگر را ممكن ميكند. اگر ديگران هم اين اكسير جادويي را در اختيار داشتند، الان ممكن بود چند كمپاني مانند پيكسار داشته باشيم؛ چيزي كه در شرايط فعلي به نظر غيرممكن ميرسد.
بازگشت به روزنوشتهای نیما حسنی نسب
farshid
جمعه 1 شهريور 1387 - 10:46
7 |
|
|
|
خیلی وقت ها موقع خریدن کارتونها نگاه چپ چپ مشتری های به ظاهر عقل کل برایم جالب است ادمهایی که خیال می کنند کارتون مال بچه هاست و متاسفانه خودشان را از دیدن عمیق اثاری که با همه ی وجود می شود از دیدنشان لذت برد محروم می کنند . برایم خیلی سخته از بین اثاری که دیده ام یکی را انتخاب کنم به نظرم هر کدام جذابیت های خاص خودش را داشته و تبدیل به خاطره ای در ذهن شدند . با هر کدام ازشخصیت ها و داستانها زندگی کردیم و نگاه دقیق و موشکافانه ی خالقانشان به نظرم از بهترین اثار سینمایی چیزی کم ندارند . در جستجوی نمو با لحظه های تلخ و شیرین پدر نمو و نمو که در واقع یک جور سفر است یکجور رشد که دو نفر با دو جور طرز فکر با دوری از هم و گذر از شرایطی خاص به پختگی و درک بهتری از هم می رسند کمپانی هیولاها با شخصیت های فانتزی و داستانی در ستایش دوست داشتن دنیایی که نیازی نیست با تهدید و ترساندن اداره شود میشود با دوست داشتن هم انرژی مثبت تولید کرد . راتاتویی موش اشپزی که سمبل تصمیم و اراده است و انتخاب. سیمپسون ها که درست نمی دانم محصول پیکسار است یا نه؟و خیلی برایم جالب بود و دوست داشتنی . هر چند بحث تفاوت های تکنیکی یا نگاه قصه ای پیکسار و مثلا والت دیسنی را تا حدودی می دانم و قبول دارم پیکسار دریچه جدیدی بازکرد و نگاه فوق العاده ای به قصه ها دارد ولی به نظرم بهتر است کارتون خوب را از هر شرکت سازنده ای که باشد دوست داشته باشیم بی خیال این که پیکسار باشد یا جایی دیگر. دیروز سویینی تاد را دیدم و فقط خواستم بگویم محشر بود سکانس اخر و صحنه های پایانی اشکم را در اورد فوق العاده بود به نظرم تیم برتن ازتجربه کارگردانی انیمیشن عروس مرده توی این کار استفاده کرده بود .عروس مرده هم ازان کارهایی است دوستش دارم داستانی در ستایش عشق. farshid
|
م.امین
جمعه 1 شهريور 1387 - 16:22
11 |
|
|
|
آقا در این قسمت یعنی واقعا "رتتوی یا رتتویل" جایی نداره ؟؟؟ لطفا جواب بدین
|
هادی
جمعه 1 شهريور 1387 - 19:13
-8 |
|
|
|
همانی که نامش را نیاوردهآی: رتتویی.
|
احسان
يکشنبه 3 شهريور 1387 - 8:14
12 |
|
|
|
کمپانی لولوها(هنوز وال_ایی رو ندیدم) دلیلش هم ساده س شادی معصومیت کودکی
|
mouse
سهشنبه 5 شهريور 1387 - 4:39
0 |
|
|
|
پرونده خسرو خسرو شاهی تو مجله فیلم فوق العاده بود. ممنون
|
mouse
سهشنبه 5 شهريور 1387 - 4:41
-10 |
|
|
|
تو کامنت قبلی سوتی دادم .منظورم خسرو شکیبایی بود
|
حامد
پنجشنبه 7 شهريور 1387 - 10:10
4 |
|
|
|
قطعا وال-ای اما دلیل: 1- یک عاشقانه ی فلزی، تمام فیلم درگیر اینی که واقعا وال-ای روباته یا ذی شعوره. تهِ چهره ی فلزیش یه حماقتی میبینی که مطمئنی که نمیتونه صاحب فکر باشه و تمام رفتارهاش کاملا برنامه ریزی شده است اما از طرفی می تونی از چشماش (دوربین هاش!) عشق رو حس کنی... 2- یکی از لحظه های درخشان کارتون برای من: انسان های کارتون فقط از طریق امواج همدیگرو حس میکنن (مثل الان ما که اگه دوستی ایمیل زد یا یاهو360 رو به روز کرد میفهمیم زنده س) اما لحظه ای که برای اولین بار از طریق غیر مجازی همدیگرو حس کردن نمی دونین چه لذتی بردم... 3- و در آخر کلا از فیلم ها و کارتون هایی که "دغدغه" های آدم رو نشون می دن خوشم میاد خیلی.
|
حامد
پنجشنبه 7 شهريور 1387 - 10:18
24 |
|
|
|
یادم رفت بگم بهترین انیمیشنی که دیدم اصلا پیکساری نبوده: "سه قلو های بلویل" = "The Triplets of Belleville"
|
اقلیما
پنجشنبه 7 شهريور 1387 - 16:20
-6 |
|
|
|
سلام آقای حسنی نسب پرونده خسرو شکیبایی تو مجله فیلم عالی بود.آقای حسنی نسب یه مطلب در مورد خسرو شکیبایی توی وبلاگم گذاشتم خوشحال میشم سر بزنید یه نامه است اما حرفای قشنگی توش زده شده آدرس وبلاگ www.eghlimaaaaaaa.blogfa.com
|
farshid
يکشنبه 10 شهريور 1387 - 21:26
-2 |
|
|
|
منتظر گزارشی از مراسم بزرگداشت خسرو شکیبایی بودم که دیروز برگزار شده ولی تا الان که سایت سینمای ما خبری از دیروز منتشر نکرده منظورم جلسه ی نمایش و نقد و بررسی سارا و هامون است. farshid
|
کاشف استعداد ها
دوشنبه 11 شهريور 1387 - 6:56
18 |
|
|
|
خطاب به فرشید یا بهتر بگم farshid : اگه این کامنت رو دیدی اینجا بنویس که چی جوری میشه پیدات کرد. یه آدرسی یه ردی از خودت بذار. امضا کافی نیست...
|
نويد غضنفري
دوشنبه 11 شهريور 1387 - 15:59
-6 |
|
|
|
سلام نيما جان. خوبي؟ دلم واست يه ريزه شده. هنوز هم ياد روزهاي كتاب سال دوبله به خير. تا وال- اي رو ديدم شك نداشتم كه تو هم شيفته حالت چشم هاش ميشي برادر. ديدي استاد يه آشغال جمع كني بود مثه همه ماها! وي اچ اس جمع مي كرد و ... ديدي برادر چقدر ذوق داشت آشغال هاشو به ايو نشون بده، بازم مثه خودمون! مخاصيم
|
نیکزاد
دوشنبه 11 شهريور 1387 - 22:3
11 |
|
|
|
سلام نیما جون مرسی از مطلبت من که کشته مرده پیکسارم این اولین کامنت منه برای تو که دوستت دارم خواهش می کنم یه خورده بیشتر آپ کن خیلی دیر به دیر می نویسی!
|
شین
پنجشنبه 14 شهريور 1387 - 16:27
-1 |
|
|
|
1- کمپانی لولوها را بیشتر از همه دوست دارم. استدلالی به قضیه نگاه نکردهام که حالا بتوانم توضیح بدهم که چرا. ولی به نظرم خیلی غنی و روان است. خلاقیتاش در اختیار کلیت اثر است و موضوعش جهانی و ابدی است. معصومیتاش بیاندازه دوستداشتنی و دلپذیر است. (وال ای را ندیدهام) 2- آن روز توی جلسه سینما تک گفتی که شکیبایی علاوه بر همهی قابلیتهایش، ضمنا شانس هم آورده که به آن چه استحقاقش را داشته رسیده در مقایسه با مثلا فنیزاده که نرسیده. کمی بعد خودتان موضوعی را پیش کشیدید که دقیقا جواب همین مساله بود. یعنی ظاهر و تیپ و قیافه. و چه قدر درست بود! شکیبایی هم بدون آن صورت استخوانی متناسب خوشتراش، اندامی که به هر لباس ساده و ارزانی جلوه میداد و بخصوص آن موها (که حتی از صداش هم مهمتر بود) عمرا ستاره نمیشد حتی اگر ده برابر این هنر و استعداد میداشت! 3- عرض این صفحه برای یک وبلاگ زیادی زیاد است! یک فکری به حالش بکنید. ضمنا خیلی هم سنگین است و پدر مردم را با این اینترنتهای زغالی درمیآورد.
|
شقایق
دوشنبه 18 شهريور 1387 - 21:48
1 |
|
|
|
شگفتانگيزها . فکر کنم چون باباهه کار خودشو کرد . البته هنوزم دارم به دلیل اصلیش فکر می کنم .
|
اميرحسين جلالي
سهشنبه 19 شهريور 1387 - 15:14
-5 |
|
|
|
به نظر من كه همون "وال-اي" بهترينه استاد، دليل آوردن هم نمي خواد مخصوصا براي تو، اما بيشتر شايد به اين دليل كه تو اين دوره زمونه عاشق شدن فقط تو دنيايي قشنگ و وجدآوره كه از اول مي دونيم خيال و روياست و يه روزي، لحظه اي جايي مجبور نيستيم رنج و شكنجه برخورد دنياي خيال و واقعيت رو به تن بخريم و بابت همه لحظات خوب و روياهاي قشنگمون مثه سگ پشيمون بشيم. و اينكه نمي دونم چرا اينقدر دوستت دارم نيماجون. مخلصيم اساسي.
|
نیکان
چهارشنبه 20 شهريور 1387 - 8:43
2 |
|
|
|
با حرفای شما خیلی کنجکاو شده بودم "شب" صدرعاملی رو ببینم... کم کم داشت خوابم می برد که شکیبایی پیداش شد و به معنای واقعی کلمه فیلم رو نجات داد! با اون ریتم جذاب حرکات و اون طنز وحشتناک همیشگیش! جالب این جاست که برای دو شخصیت دیگه فیلم لحظه های طنز نوشته شده بود (مثلا صحنه لاو بازی سرباز با زنش پشت تلفن) ولی هیچ کس نخندید اما شکیبایی _ با زیرکی و مهارت _ صحنه های معمولی رو طوری اجرا کرده بود که ملت با وجود ناراحتی نتونستن نخندن! با تمام غمی که دیدن چند تیکه لباس (به جای شکیبایی) تو دل آدم می ریخت... بگذریم... حالا غرض از قلم! رنجه: اون پرونده پیکسار تو این چند سال اخیر جزو معدود پرونده هایی بود که تهش رو درآوردم! خلاصه دم شما گرم دیگه. از این کارها باز هم بکنید...در مورد سینمای اروپا و انیمیشن های اروپایی هم بیشتر بنویسید. بدجوری حال و هوای هالیوود همه جا رو برداشته... حس خوبی نیست!
|
farshid
يکشنبه 24 شهريور 1387 - 14:27
1 |
|
|
|
پرونده سینمای ملی مجله ی فیلم را خواندم میدانم برای بیرون امدنش حسابی زحمت کشیدی و یادداشت اول پرونده به نظرم منصفانه همه چیز را دیده بودی . این که باز این موضوع هم بهانه ای است تا در باره ی سینما و فیلمها حرف زده شود بهترین دیدگاهی بود که درباره ی سینمای ملی توی این پرونده امد .نکته ای که به عنوان دبیر این پرونده خوب به ان توجه کردی. به نظرم امروز حرف زدن در باره ی سینمای ملی یک کمی قدیمی شده سینمای امروز دنیا و فیلمهای ماندگار دیروز تاریخ سینما از معبر سینمای انسانی به این جایگاه رسیدند خودشان را از دایره های کوچک ازاد کردند تا امروز فراتر از ملی بودن تبدیل به سینمای دوست داشتنی همه ی مردمان این کره خاکی شوند. به نظرم سینمای هر ملیتی زمانی سینمایی قابل اعتنا و دوست داشتنی خواهد بود که از زیر بار تعصب ملی بودن بیرون بیاید و سینمای ما شود سینمایی که متعلق به انسان باشد انسانی با دردها و خوشیهای مشترک فرقی نمی کند این جا توی حصار مرزهای جغرافیای ما یا ان سوی ابها . farshid
|
آلفردو گارسیا
چهارشنبه 27 شهريور 1387 - 4:42
-20 |
|
|
|
نیمای عزیز سلام باور کن دلمان بد جوری برایت تنگ میشود وقتی اینقدر دیر به دیر کافه را آب و جارو میکنی ( میدانم الان وقت مناسبی برای گلایه کردن نیست و حتی نوشتن حرفهای تکراری اما از ته دل ) . وقتی می بینیم اینقدر می توانی فعال باشی ( یعنی بودی، هستی و انشاا... خواهی بود ) و سر شوقمان بیاوری و حالی را که الان حدود چند ماهی است از دست داده ایم ( که حتی دیگر در همین مدت هم دیر به دیر به کافه بغلی سر میزنم . روزنوشت و کامنت ها را میخوانم ولی دل و دماغ شرکت در بحث ها و اخیراً شرکت در نظر سنجی ها که بخش مورد علاقه ام هم هست نداشتم ) با دو پروژه عالی و بی نظیر برگرداندی . ( یکی همین پیکسار بازی ها و دیگری پروژه سینمای ملی ) در مورد دومی همین امروز مجله به دستم رسید و هنوز بطور کامل مطالب را نخوانده ام ولی در مورد یادداشت اول پرونده با فرشید کاملاً موافقم . صد در صد بعد از اتمام پروژه ات نظرم را می نویسم . در مورد اولی در حال خواندن مجله بودم ( همان مورد دومی ) که یکی از دوستان با خوشحالی خفنی خبر داد که نیما روزنوشت جدید نوشته و حسابی گرد و خاک کرده . در ضمن پرونده ات در مورد استاد بی نظیر بود و یه فرق اساسی با بقیه مطالبی که بقیه مجلات تهیه کرده بودند داشت . نمی دونم یه جور فوت کوزه گری ، اصیل بودن و یا از ته دل بودن ( معلوم بود که فقط برای خالی نبودن عریضه تهیه نشده . از اون پرونده هایی است که اگر سالیان بعد هم بهش مراجعه بشه تر و تازگی داره ) داخلش بود . این جاست که وقتی کم کار میشوی و ساکت ،حسرت این روزهای درجه یک را میخوریم ... نکته اش را گرفتی . فعلاً خوشحالیم که هستی... همین مهم است، همین که آن غول عجیب را شکست دادی و ماموریت غیر ممکن را انجام . در مورد انیمیشن ها هم : ( حالا نه فقط پیکسار ، بگذار بقیه کمپانی ها هم باشند که حسابی حالشو ببریم ) 1 - در جستجوی نمو 2 - عصر یخ 1 3 - کارخانه لولوها 4 - موشپز باشی یا همون راتاتویی 5 – شگفت انگیزان 6 - عروس مرده : تیم برتون 7 - قطار قطبی : رابرت زمه کیس 8 – فصل شکار و ... اما در مورد علت دوست داشتن این دنیاهای دست نیافتنی، در مورد من بر میگردد به یه چیز تکراری ولی بدون شک واقعی .... دنیای دست نیافتنی کودکی ( و همه علت هایی که آن دوران را برای همه تکرار ناپذیر میکند، به تمامی همان علتها . ) و البته از دوبله های بی نظیر، درجه یک هم نباید غافل شد ولی مطمئناً ریشه دوست داشتن این انیمیشن ها جای دیگری است . بعضی مواقع که امیر زود به زود روزنوشت به روز میکرد و سرگرم شرکت در بحث ها و نظر سنجی ها بودیم ، ( و البته کافه نیمائی بی سر و صدا بود ) حس خبیثی بهم میگفت که امیر برای در آوردن حرص نیما این کارها رو میکنه، که حس حسادت نیما رو تحریک کنه ... اما به خودم که اومدم فهمیدم امیر برای اینکه هم ما و هم خودش رو سرگرم کنه این کارها رو میکنه تا متوجه غیبت نیمای عزیز نشویم . اکنون دل من شکسته و خسته است زیرا ... . سبز باشی و آفتابی .
|
پوریا
يکشنبه 31 شهريور 1387 - 12:13
-12 |
|
|
|
کمپانی لولوها ..............................توی بزنگاه یه دیالوگ بود که خیلی وایلدریه (درسته من بعضی اوقات خلم اما تو همیشه خلی) آقا نیما پیکساریا همیشه خلن
|
پیمان
سهشنبه 2 مهر 1387 - 2:4
5 |
|
|
|
سلام آقای نیما حسنی نسب گل... یه سوال داشتم و خوشحال میشم هر چه زودتر جوابم را بدهید... شما زمانی در تحریریه دنیای تصویر بودید بعد از توقیف این مجله آیا راهی هست که هنوز همچون سابق یا به شکل دیگر شماره های گذشته مجله را سفارش بدیم... چون من واقعا چند تاشون را نیاز دارم... خیلی ممنون میشم کمکم کنید...
|
نیکزاد کمانگیر
شنبه 6 مهر 1387 - 20:17
22 |
|
|
|
بازم دم امیر قادری گرم چرا هیچ اشاره ای به پل نیومن نمی کنی؟ اصلا کجایی؟ چرا نمی نویسی؟!!!!!!!!!!!!
|
farshid
سهشنبه 16 مهر 1387 - 11:41
15 |
|
|
|
دیروز بالاخره وال ای را دیدم .دنیایی که فیلم ساخته بود برایم جالب بود ربات هایی که حس می کنند و شاید پایان ماجرا ی دوستی انسان و تکنولوژی به بد فرجامی ادیسه ی کوبریک نباشد!! هر چند ربات های نامرد نزدیک بود هدایت همه چیزرا از دست کاپیتان بیرون بیاورند ولی به وال ای و دوست مهربانش میتوان امید داشت .تکنولو ژی ان قدر ها هم که میگویند بی رحم نیست اگر دوست خوب زمین باشد!! ممنون که وال ای را معرفی کردی منتظر روزنوشت بعدی هستیم . farshid
|
farshid
پنجشنبه 18 مهر 1387 - 22:9
-12 |
|
|
|
امروز وقتی فیلم مصاحبه ی جنجالی و عکسهای جور و اجور گلشیفته فراهانی را توی اینترنت دیدم به چشمهای گلشیفته که خیره شدم یاد میم افتادم و درخت گلابی . هر چند سالهاست از ان روزها می گذشت ولی هنوز میشد نگاه میم را توی چشمهای گلشیفته دید. بازیگری که ارام ارام جای خودش را توی سینمای ما بازکرد و شاید تبدیل به ستاره ای شد که فیلمهای مطرحی با نام او گره خوردند . ولی گلشیفته ی سینمای ما قدم هایش بلند تر از سینمایی بود که او را با خود به این جا رساند گلشیفته انتخاب کرد و جدا از بحث در باره درستی یا اشتباهی به نظرم او کاری کرد که دلش می خواست کاری که دوست داشت .به نظرم گلشیفته ان قدر سینما را دوست داشت که به خاطرش از خیلی چیزها گذشت . گلشیفته شاید حالا انسوی ابها ستاره ای مثل این جا نباشد شاید باید منتظر بازی در نقش های مکمل وکوتاه امریکایی بماند شاید سینمای بیرحم هالیوود بعد از چند سال دیگر او را به بازی نگیرد شاید و شاید خیلی چیزهای دیگر . گلشیفته ولی انتخاب کرد جوانی ما ادمها برگشتنی نیست عمر که جای خودش را دارد هر کسی این حق را دارد که ان طور زندگی کند که فکر می کند درست است. ان طور که دلش میخواهد تجربه کند تجربه کند .مهم نیست گلشیفته وسط جار و جنجال صنعت سینمای دنیا خرد وخمیر شود یا شاید ستاره ای شود نه فقط بر فرازاسمان سرزمین مادریش که ستاره ای بر فراز اسمان دنیا. میم درخت گلابی رفته است. وقتی فیلم مصاحبه ی جنجالی را دیدم با وجود خوشحالی و شادی که به نظر می رسید میم دارد ولی دوباره که دیدم حس کردم این ادم باید مسیر سختی از کلنجار با خودش را طی کرده تا تصمیم بگیرد. حس کردم هنوز چشمهایش معصومیت میم را دارد. حس کردم گلشیفته بغض هایش را خورده گریه هایش را کرده وحالا با اعتماد به نفس امده به همه بگوید اهای جماعت این من هستم خوب یا بد خودم هستم میخواهم توی سینمای دنیا رشد کنم می خواهم تجربه کنم می خواهم زندگی کنم . اولش فکر کردم کاش گلشیفته این انتخاب را نمی کرد ولی خوب که فکر کردم دیدم باید به نظرش احترام گذاشت این جار و جنجال ها یک جور هایی نشانه تنگ نظری بعضی هاست . برایش ارزوی موفقیت می کنم و دعا می کنم بازیگر سرزمین من هر جای دنیا که هست همیشه خودش باشد . farshid
|
مریم
شنبه 20 مهر 1387 - 15:43
0 |
|
|
|
کامنتهای من ثبت نشده فکر کنم.آقای حسنی نسب لطف می کنین آدرس ای-میلتون رو بگذارین اینجا.در رابطه با پرونده مجله فیلم که در مورد اقتباس های سینمایی بود سوال داشتم از حضورتون.
|
مریم
شنبه 20 مهر 1387 - 15:49
16 |
|
|
|
مثل اینکه این یکی ثبت شد!برای اینکه زحمت ای-میل خوندن ندم خدمتتون همینجا می گم:من دانشجوی ادبیات فارسی دانشگاه تهرانم.با بچه های دانشکده ادبیات داریم مجله درمی یاریم و یکی از موضوعاتی که برای شماره اول در نظر گرفتیم ادبیات و اقتباسهای سینمایی یه.از آقای قادر راهنمایی خواستم گفتن شما یک پرونده(ظاهرا بهار 84)برای مجله فیلم درآوردین.می خواستم بپرسم روی وب هست این پرونده و می شه به مطالبش دسترسی داشت؟اگر نه مجله رو باید از دفتر خود مجله فیلم بگیریم؟دقیقا مال چه زمانی یه؟ ای-میلم هم هست این بالا.لطف می کنید اگر جواب بدین.
|
گروه تئاتر فنی
يکشنبه 21 مهر 1387 - 10:7
-3 |
|
|
|
وبلاگ اختصاصی گروه تئاتر"فنی"به سرپرستی "اکبر زنجانپور"راه اندازی شد!
|
مریم
سهشنبه 23 مهر 1387 - 8:32
4 |
|
|
|
جناب آقای حسنی نسب،پیرو دو کامنت بالاییم من کماکان منتظر جواب شما هستم به شدت!
|
farshid
چهارشنبه 24 مهر 1387 - 23:49
-11 |
|
|
|
هورتون صدای هو می شنود را به کل فراموش کردیم یاد موشها بودیم ولی فیل به این گندگی پاک از یادمون رفت .هورتون هم کارتون خوبی بود یک جور درونمایه فلسفی هم داشت . گاهی فکر میکنم کاش توی دنیای خیال میشد رفت توی همین دنیای دوست داشتنی با همین شخصیت های فوق العاده .کمی سر به سر هورتون می گذاشتیم یکراست می رفتیم سراغ رستورانی که راتاتویی درست می کنند بعد با نمو توی اب شنا می کردیم .با وال ای می رفتیم کارخانه ی لولوها خوش می گذراندیم. farshid
|
آلفردو گارسیا
دوشنبه 29 مهر 1387 - 12:3
7 |
|
|
|
نیمای عزیز سلام تو را جان هر که دوست داری ادامه بده . بازی در نیار ( continue BOY ) . باور کن نیمای عزیز منتظریم . والا بخدا من اگه جای فرمانده ات بودم تو رو اخراجت میکردم تو یه قرون کار بلد نیستی . سبز باشی و آفتابی .
|
عشق سگی
سهشنبه 7 آبان 1387 - 20:52
6 |
|
|
|
اقای نیما حسنی حسب بی مقدمه اعتراض میکنم، به تعطیلی این کافه که قرار بود جان بگیره و نگرفت(اصلا نشد). از خانه همسایه ات خبر داری(Butch& Sundance دلیل نمشه) چه خبره (درسته همه حالشو میبرند). اما آدمایی مثل من. آقا اصلا نمیشه ادم ابییییییییییییییییییییییییی باشه ببینه همه جا سوت و کور. نه خبری نه صدایی هیچکس نیست. من هم قلعه نویی دوست ندارم اما باید دنبال یک راه برای دوست داشتن این استقلال گشت.انجا با قطبی رفتند بهشت بعد امدند جهنم ماندند تا یک دفعه همه جا سبز شد سبز سبز.ولی اینجا مثل رنگمان سرد سرد. این و داشت یادم میرفت نکنه نیما ان 20 سال و یادش رفته تا رفقا این روزنوشتشون هم بچسبه به هم؟؟؟؟؟؟؟/
|
farshid
پنجشنبه 9 آبان 1387 - 6:53
-8 |
|
|
|
دعوت را که دیدم ازسینما زدم بیرون .از تاریکی سینما به تاریکی شبانه ی خیابان .تند تند راه می رفتم و هر چیزی فکرم را مشغول می کرد به جز فیلم بی رمق و ضعیفی که دیده بودم . یک دفعه درست یادم نیست چه اتفاقی افتاد .پایم از این طرف لبه ی جدول به ان طرف نرسید .دیدم دارم پرت می شوم و این همان لحظه ای است که هیچ کاری از دستت بر نمی اید فقط باید منتظر شوی توی چند ثانیه بیایی روی زمین. درد شدیدی حس کردم با دست و پای زخمی بلند شدم چند نفر عابری که رد می شدند نگاهکی انداختند و رفتند .این روزها اگر روی زمین جنازه هم شوی کسی کاری ندارد!! تا خودم را پیدا کردم دقیقه ای گذشت . به نظرم ابراهیم حاتمی کیا هم پرتاب شده روی زمین .ان شب همذات پنداری غریبی موقع افتادن با او داشتم .زمین خوردن سخت است ولی از زمین بلند شدن سختتر . این جا همه منتظر به روز شدن این روزنوشت هستند .راستی فیلم جدید گلشیفته را هم دیدم خیلی نا امید کننده بود هم فیلم هم نقش کوتاهی که گلشیفته داشت . farshid
|
يکشنبه 12 آبان 1387 - 23:23
6 |
|
|
|
اصلا هم غیرممکن نیست! عاشق فیلم هستم و کارتون رو دوست ندارم یعنی اصلا حوصله ی دیدن کارتون رو ندارم اصلا هم غیر ممکن نیست
|
علیـرضا
سهشنبه 14 آبان 1387 - 22:0
34 |
|
|
|
1) رتتـویی ( با آن منتقد آشپزی که مثل همه منتقدای خوب تنهاست و آن موسیقی شاهکارش که حتی آدم افسردهای مثل من را هم سر ذوق میآورد ) 2) کمپانی لولوها ( با آن چهرهی زندگی بخش جیمز سالیوان پشمالویش که از قیافه خیلی از بازیگرهای وطنی و غیر وطنی زندهتر و به یاد ماندنیتر است ) 3) وال ای ( هر واژهای در نهایت به معنای دوست داشتن است ، با اینکه دروغ است ، اما زیباترین دروغ سال است)
|
farshid
چهارشنبه 15 آبان 1387 - 20:21
11 |
|
|
|
فکر می کردم این چهارشنبه برایم چهارشنبه ی عزیزی باشد یکی به خاطر انتخابات امریکا که دلم می خواست اوباما رای بیاورد که اورد .یکی ماجرایی مربوط به اکسفورد بود که بگذریم !! ولی اخرش خبر توقیف شهروند امروز همه ی شیرینی ها را تلخ کرد .هر چند منتظر بودیم که اتفاق بیفتد مثل شرق مثل هم میهن مثل ... بگذریم!! farshid
|
ارام
يکشنبه 26 آبان 1387 - 11:55
11 |
|
|
|
من ازمیان پیکساری ها کپانی لولو ها را بیشتر دوست دارم چون وحشت را با طنز جمع کرده شخصیت ها و شمایل های ترسناکی که خیلی خیلی دوست داشتنی هستند و تو با دیدن اونها وحشت نمیکنی بلکه میخندی و تازه کلی تخیل میکنی و ادم های زیادی را با ا.نها شبیه سازی میکنی علاوه براین بازی کردن با مفهوم لولو خرخره موجود ترسناک خیالهای کودکی برام خیلی جالبه
|
aka
سهشنبه 28 آبان 1387 - 7:50
13 |
|
|
|
سلام میشه یه جایی رو معرفی کنین که یه دوسه تا کارگردان توش باشه ما بریم جلوشون رژه بدیم حالا آقای شریفی نیا ام بود بهتر. حالا کجا جواب میدین من که بخشی به نام پاسخ به سوالها پیدا نکردم جوابشو میشه ایمیل بزنین صواب داره بخدا یه جونو به آرزوش میرسنون
|
حميده آرميده
دوشنبه 2 دي 1387 - 10:59
2 |
|
|
|
ماموريت: غير ممكن
سلام استاد ما كه هرچي به برادران قادري كامنت ميديم و خواهش ميكنيم چرا وضع سينماي جهان اينجوريه؟ چرا اينجوري ضدحال مي زنيد؟ جواب نمي دن. شما يه جواب درستي به ما بده. سينماي جهان رو تا اومديم بهش عادت كنيم يك دفعه تعطيل شد< نمي دونم چي شد! نمي دونم < شما بگين!
|
s2rtist
دوشنبه 9 دي 1387 - 8:30
-1 |
|
|
|
ماموريت: غير ممكن
ba salam. chera hich ax va khabari az flmhaye saye vahshat va pesare adam va dokhtare hava nemigozarid?
|