News
  • چرا وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامي موفقیت فیلم اصغر فرهادی در اسکار را تبريك نگفت؟
    رئیس سازمان سینمای و مسئولان بنیاد سینمایی فارابی و دوستان سینماگر این کار را انجام داده‌اند!/ سیمرغ‌هاي جشنواره فجر در معرفی فیلم به مجامع جهانی موثر بود
  •  
  • رقابت و بلاتكليفي براي توليد و پخش در عيد امسال بالا گرفت + جدول
    نوروز 1391 چه سريال‌هايي از تلویزیون پخش خواهد شد؟
  •  
  • انجمن منتقدان و نویسندگان سينمايي ايران برگزار می‌کند + برنامه نمايش فيلم‌ها
    مروري بر فیلم‌های منتخب جشنواره فيلم فجر در ایوان شمس
  •  
  • سريال تازه محمدحسين لطيفي از 14 اسفند در سراسر کشور پخش مي‌شود
    قسمت اول «ساخت ايران» جمعه 12 اسفند در سينما آزادي به نمايش درمي‌آيد
  •  
  • عبدالرضا کاهانی با دلی پر پشت تریبون رفت و از مسئولان وزارت ارشاد گلایه کرد
    جوانی مانند من را که با دغدغه‌های شخصی فیلم می‌سازد تحمل نمي‌کنند
  •  
  • همه ايران لب به تحسين و تقدير و تبريك گشودند؛ يادداشت محمد قائد و ليلي گلستان
    تعجبي ندارد كه بكوشند اسكار را در چشم خلايق كم اهميت جلوه دهند؛ ما همه به طرز غم‌انگيزي ايراني هستيم
  •  
  • همه ايران لب به تحسين و تقدير و تبريك گشودند؛ متن تبريك محمود دولت‌آبادي، جواد مجابي، سيد علي صالحي، كيهان كلهر، همايون شجريان و عبداجبار كاكايي
    زنده‌باد اين زيباترين مردمان كه فرزنداني چون فرهادي را به باورِ جهان مي‌نشاند/ «جدايي» دشمن دروغ است و تنها دروغ است كه نمي‌تواند اين‌گونه آثار را تحمل كند
  •  
  • همه ايران لب به تحسين و تقدير و تبريك گشودند؛ متن تبريك چند نفر از اهالي سياست
    فرهادی در نی وجود خویش دمید و زمزمه شکایت از جدایی سر داد و پژواک این ندای آهسته و شریف بر این ظلمت تودرتو و فراگیر غالب آمد
  •  
  • همه ايران لب به تحسين و تقدير و تبريك گشودند؛ متن تبريك مهناز افشار و مريلا زارعي
    به امید اینکه خودمان هم یاد بگیریم این صلح و مهری را که شما پیام آورش بودید
  •  
  • يادداشت بهمن فرمان‌آرا به بهانه موفقيت اصغر فرهادي در اسكار + متن تبريك جعفر پناهي
    سينماي كشورمان را دور از تسويه‌حساب‌ها و دشمني‌هاي بي‌اساس به عنوان يك پديده افتخارآميز بستاييم و سد راه پيروزي‌هاي آينده‌اش نشويم
  •  
  • گفت‌وگو با پیمان معادی و محمود کلاری در هتل «بورلی هیلز» پس از مراسم اسكار
    دوست داشتیم در شان ایران باشیم/ اسکار انتهای قله افتخار است
  •  
  • لحظه‌ تاريخي براي تاريخ سينماي ايران، براي مردم ايران و سينماگر بزرگ ايراني اصغر فرهادي
    پيام تبريك مردم به اصغر فرهادي در سايت "سينماي ما" ادامه دارد؛ «جدايي نادر از سيمين» اسكار بهترين فيلم خارجي‌زبان را گرفت
  •  
  • انتقاد شديد دو سايت اصولگرا از خبرگزاري فارس به دليل تحريف عجيب گفته‌هاي اصغر فرهادي در مراسم اسكار
    آيا تحریف و خلاف واقع نویسی رویکرد رایج این سایت خبری نیست؟
  •  
  • پوشش رسانه ملي از مراسم اسکار به خبري كوتاه در یک شبکه تلویزیونی و یک شبکه رادیویی محدود ماند
    خبر اول بخش‌های خبری صبحگاهی در مورد قهرمانی کشتی فرنگی ايران در یک رقابت بین‌المللی در قم بود
  •  
  • واكنش‌هاي اغراق‌آميز و خودمحورانه مديران و متوليان دولتي سينما به موفقيت اصغر فرهادي در اسكار
    این آغاز فروپاشی استیلای لابی صهیونیستی بر جامعه و همه نهادهای آمریکایی است/ «جدایی نادر از سیمین» در زمان طراحی سیاست‌هاي ده ساله سينما ساخته شد/ فرهادی فیلم‌سازی را از انجمن سینمای جوان شروع كرد/ گروه انتخاب فيلم را فارابي گرد هم جمع كرد
  •  
  • يادداشت رخشان بني‌اعتماد درباره موفقيت اصغر فرهادي در اسكار
    فرهادي افتخاري بالاتر از يك جايزه به ملت ايران داد
  •  
  • پيام تبريك سید محمد خاتمی براي موفقيت اصغر فرهادي در مراسم اسكار
    سینما در جهان نا‌امن، جنگ‌زده و پر از تبعیض و ناروایی و خودکامگی موجب نزدیکی دل‌ها و چیرگی انسانیت و محبت بر خشونت مي‌شود
  •  
  • نوشته‌اي از بهاره رهنما به بهانه موفقيت جهاني اصغر فرهادي و «جدايي نادر از سيمين»
    با چنین سرمایه‌گذاری روی خودش و کارش دیر یا زود به چنین جایگاهی دست پیدا می‌کرد/به عنوان یک مادر ممنونم که امید و آرمان‌گرایی را در دل جوان ایرانی زنده نگه داشت
  •  
  • آلبوم تصاوير حضور معتبر جهاني سينماي ايران - بخش دوم
    اصغر فرهادي روي صحنه كداك تيه‌تر لوس‌آنجلس اسكار بهترين فيلم خارجي زبان را گرفت
  •  
  • فيلم اتفاق دلچسب و غرورآفرين براي سينماي ايران را این‌جا تماشا كنيد
    ویدئوی اهداي اسکار بهترين فيلم خارجي‌زبان به «جدایی نادر از سیمین» + حرف‌هاي اصغر فرهادی روي صحنه مراسم
  •  










       



    دوشنبه 16 ارديبهشت 1387 - 0:25

    مهدی عزیزی گفت: تماشاگرها توپ را کردند توی گل ... ( به افتخار روزنوشت‌ای با 230 کامنت ) این روزها تولد جرج کلونی هم هست! و تولد گری کوپر بزرگ. چه قدر آدم حسابی در اردی‌بهشت به دنیا امده‌اند. چند نکته اضافه شدراستی



    ببینم، درست یادم هست؟ شبکه سوم فیلم‌اش را نشان داد و یک دفعه یادم آمد. کسی این جا گفته بود که نسخه‌ای از «روزی روزگاری در آمریکا» کهدر آن تارانتینو درباره استاد حرف می‌زند؟ آره؟ و دیگر این که کسی این جا گروهی  به اسم Rio می‌شناسد؟ قطعه‌ای با شعری از شاه‌نعمت‌ا... ولی خوانده بودباحال بود. و بالاخره این که این پیرمرده توی تبلیغ کن‌وود. توی نخش رفته‌اید؟. و این که به بهانه تولد استاد یک بار دیگر فصل اول خداحافظ گری کوپر رومن گاری را بخوانید. توصیه می‌شود. خوبه


    - «بیرون آمد، روی ایوان ایستاد و دوباره مالک تنهایی خویش شد...»

    بخشی از داستان «پرندگان می‌روند در پرو می‌میرند»
    نوشته رومن گاری
    ترجمه ابوالحسن نجفی، نشر زمان، چاپ اول 1352

    1-  این یکی روزنوشت قرار نیست زیاد فوتبالی باشد، اما چه کنم که در آن بعد از ظهر رویایی، در جذاب‌ترین غروب تاریخ استادیوم آزادی، ما آن جا بودیم. بازی پرسپولیس با سایپا خیلی بد بود. اتفاقی نمی‌افتاد. یکی به در می‌زد و یک تیم به تخته. حال و روز خوشی نداشتیم. سپاهان مساوی کرده بود و اگر ما هم مساوی می‌کردیم، هیچ اتفاقی نمی‌افتاد. باز سرنوشت‌مان از دست خودمان خارج می‌شد. بازیکن‌ها به خوبی همیشه نبودند و حتی ممکن بود گل بخوریم... تا دقیقه هشتاد و سه رسید.
    و پیش خودمان باشد که منتظرش بودم. قبلا غروب استادیوم آزادی را دیده‌ بودم و لحظه‌ای را که مردم ناامید می‌شوند و به پا می‌خیزند. و این درست همان لحظه ناامید شدن ما هواداران پرسپولیس بود. پس در برابر ابرهایی که خورشید را پنهان می‌کردند، بی‌هیچ هماهنگی و در یک لحظه خاص بلند شدیم، فریاد کشیدیم، تیم‌مان را تشویق کردیم، از خدا با همه وجود خواستیم و در چنین شرایطی مگر ممکن بود توپ گل نشود. پس ضربه اول کرنر شد و دومی را هم بالاخره خودمان وارد دروازه کردیم. با انرژی که به داخل زمین فرستادیم. با نیرویی که برای این لحظه کنار گذاشتیم. وای خداااا... این همان لحظه‌ای بود که به نظر می‌رسید هر چیز دیگری که از خدا می‌خواستیم به‌مان می‌داد. تا به حال آن چه مارادونا به‌اش می‌گفت «دست خدا» را از نزدیک ندیده بودم. یک بار دیگر هم نقل کردم برای‌تان از قول ملاصدرا که: خداوند بی‌زمان و مکان است، اما به اندازه ایمان ما کارگشا می‌شود، به اندازه نیاز ما فرود می‌آید و به قدر آرزوی ما گسترده می‌شود. بعد که به زور از آغوش همدیگر درآمدیم، یک لحظه تصویر آهسته پرش قطبی در اسکوربرد ورزشگاه را دیدیم. همه‌اش همین بود. این آرزوی ما بود. آقای قطبی، می‌دانستیم که لازم بود بیاییم. آمدیم. تا بازی بعد... ( خوشحالی این بچه‌ها در این عکس، چیزی شبیه شادی ماست بعد از گل پرسپولیس. بی‌غل و غش و ناب. بی‌هیچ باری بر دوشی. تا بعد از سی ثانیه، دوباره همه چیز یادمان بیاید. )



    2- نازنین در روزنوشت قبلی نوشته که حالا چه به خاطر پرسپولیس یا نه، این کافه/روزنوشت شبیه یک خانواده شده که آدم‌هایش دارند از همدیگر حمایت می‌کنند. 230 تا کامنت روزنوشت قبلی را بخوانید. راست‌اش به نظر من هم این طوری می‌آید. هم‌چنان روی یک طول موجیم. از یک فروشگاه خرید می‌کنیم.

    3- قرار است فایل صوتی بگذاریم. هر کدام از مراجعان و مخاطبان روزنوشت، در حد ده دقیقه؛ داستان، بخشی از رمان، مقاله، شعر یا قطعه ادبی ( از این یکی می‌ترسم ) یا سکانس‌هایی از فیلمنامه مورد علاقه‌اش را بخواند و این جا قرار دهد، یا حتی قطعه‌ای موسیقی که خودش نواخته یا ساخته. بقیه دانلود کنند و بشنوند. اولی‌اش را تا فردا پس فردا می‌گذارم توی همین پست روزنوشت. مال کتاب...

    4- گفتم کتاب و یادم افتاد که در چند وقت اخیر، باز این «دنیای قشنگ نو» را داده‌ام چند نفر بخوانند. این کتاب آلدوس هاکسلی به ترجمه سعید حمیدیان داستان جالبی دارد. خیلی خیلی چیزها ازش یاد گرفته‌ام، خواندن‌اش به‌ام لذت داده، بهترین پیش‌بینی از آینده جهان ماست که حدود 70 سال پیش نوشته شده، و به هر کدام از رفقا داده‌ام که بخوانند، اسم‌شان را صفحه آخر نوشته‌ام. حالا کلی اسم آن جا هست از دوستان دوره‌های مختلف زندگی‌ام. سر نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران این چیزها یادم افتاده و خواستم پیشنهاد کنم که مثل پارسال، به همدیگر کتاب پیشنهاد کنیم. امسال چه عنوان‌هایی می‌خواهیم بخریم و این‌ها...
    همین الان تفالی زدم به کتاب «دنیای قشنگ نو» و این قسمت آمد:
    وحشی گفت: - ولی اشک و آه لازمه. خاطرتون نیست که اتللو چی می‌گه: «اگر از پس هر طوفان، چنین آرامش‌هایی پدید می‌آیند، ای کاش بادها آن‌ قدر بدمند تا مرگ را بیدار کنند.» قصه‌ای هست درباره دوشیزه ماتساکی که سرخ‌پوست‌های پیر برامون نقل می‌کردند. مردهای جوانی که می‌خواستند باهاش ازدواج کنند می‌بایست یه روز صبح علف‌ هرزه‌های باغ‌اش رو وجین کنند. این کار به نظر آسون می‌یومد؛ اما اون جا پر از مگس‌ها و پشه‌های جادویی بود. بیش‌تر مردهای جادویی نتونستن در مقابل گزش و نیش مقاومت کنند. اما یه نفر که تونست، دختره رو به دست آورد.
    بازرس گفت: -جالب است! اما در ممالک متمدن، دخترها را می‌شود بدون وجین کردن باغ‌شان تصاحب کرد. و هیچ مگس و پشه‌ای وجود ندارد که آدم را بگزد. ما  قرن‌هاست که شر این موجودات را از سر خودمان کنده‌ایم.
    همین الان یادم آمد که اسم یکی از آلبوم‌های اخیر آیرون میدن هم همین است: «دنیای قشنگ نو».



    5- روزنامه همشهری آرشیو شماره‌های گذشته‌اش را وارد اینترنت کرده و حالا یادمان افتاده به ضمیمه همشهری جهان، که بعدا شد هسته اصلی روزنامه شرق. محسن آزرم هم که صفحه سینمای جهان‌ این ضمیمه را درمی‌آورد، یاد خاطرات‌اش افتاده بود و رفته بود صفحه‌های پنج شش سال پیش‌اش را پیدا کرده‌ بود و چند تا مقاله آن‌ سال‌هایم را پرینت گرفت و داد دست‌ام. اصلا یادم نبود نوشته بودم‌شان و حالا به نظرم چه قدر عجیب می‌آید که روزگاری بود که در روزنامه‌ها درباره «لنی» و «سر آلفردو گارسیا» و «جرج روی هیل» می‌نوشتیم و جماعتی هم بودند که بخوانند. الان که به این پرینت‌ها نگاه می‌کنم، از اغلب‌شان حالی نمی‌برم. می‌توانستم خیلی بهتر بنویسم. تلاش برای جور دیگر نوشتن یک مقاله، معمولا به محض اتمام‌اش شروع می‌شود. ضمن این که هر شش ماه، یک سال، آدمیزاد آن قدر چیزهای جدید می‌بیند و می‌شنود و تجربه می‌کند که کلا برخوردش با همه چیز، از جمله فیلم‌ها تغییر می‌کند. به هر حال این پرینت‌ها را و مقاله‌های قدیم‌ام را نگاه می‌کردم و به نظرم چند تا جمله‌اش بد نیامد. مثلا این جمله درباره فیلم «لنی»: «هر چه قدر درگیری لنی با حافظان مرزهای رسمی بیش‌تر می‌شود، در عین حال فاصله‌اش با مردم عادی که مشتری‌های برنامه‌های شبانه‌اش هستند،کاهش می‌یابد.» یا درباره «سر آلفردو گارسیا را برایم بیاور»: «ارزش سر برای لنی (قهرمان این یکی فیلم هم اتفاقا اسم هست لنی) بیش‌تر و بیش‌تر می‌شود تا وقتی که آن سر بریده پر از خونی که کلی حشره و یخ دورش را گرفته، تبدیل به "گوهر وجود" مرد می‌شود. ( اگر می‌خواهید "فیلمی از سام پکین‌پا" نگاه کنید، باید پایه این جور تشبیه‌های عجیب و غریب هم باشید.)» و یادداشت این طوری تمام می‌شود: «...اتفاقا "سر آلفردو گارسیا" از معدود فیلم‌های استاد است که از این گل و بلبل‌ها هم دارد از جمله صحنه خیلی خیلی خوش منظره‌ اولش که در آن دختری با لباس سفید لب آب نشسته و پاهایش را داخل آب گذاشته و نور دم صبح همه جا را فرا گرفته است که یک دفعه دو سوارکار با اسب از پشت سر دختر رد می‌شوند که یعنی همه‌ این‌ها چه قدر شکننده و در معرض هجوم هستند. از این به بعد فیلم، به همان خشنونت و کثافتی است که برای‌تان تعریف کردم.» و یادداشت بعدی به خاطر مرگ جرج روی هیل بزرگ بود که می‌دانستم کسی برای مرگ‌اش تب نمی‌کند و تحویل‌اش نمی‌گیرد، پس یادداشتی بود پر از طعنه و متلک و کنایه، و آخر این یکی، این طوری تمام می‌شد که: «فیلم "نیش"، کم کم به اثری تبدیل می‌شود که به شما یاد می‌دهد چه جوری زندگی کنید. این که اگر منطق بازی را بلد نباشید و جنبه و ظرفیت نمایش دادن و نمایش دیدن در وجودتان پیدا نشود، کلاه‌تان پس معرکه است و رستگار نخواهید شد. جورج روی هیل مثل قهرمان‌های فیلم‌اش بچه نمایش بود و آن قدر بازیگوش و رند، که فهمش از زندگی و تبحرش در حرفه نمایش را چنان پنهان کند که هر نامحرمی نبیند و نفهمد. پس از ته دل امیدوارم که رستگار شود.»
    داریوش ارجمند امروز از برنامه‌ای تعریف می‌کرد که در تلویزیون فرانسه دیده بود. ایو مونتان خدابیامرز را آورده بودند که درباره سوسیالیست حرف بزند و بعد حرف‌های او را 35 سال پیش در همین باره پخش کردند و دیده بودند که حرف‌ها یکی است. پس برایش دست زدند. این یادداشت‌ها را که می‌خواندم به نظرم رسید که حداقل در این پنج شش سال چیز زیادی تغییر نکرده است. جز این که شاید حالا این قدر بچه‌گانه ننویسم، کمی احساسات‌ام را کنترل کنم، دنبال‌ نکته‌های تازه‌ای بگردم و البته هنوز این فیلم‌ها را همان قدر دوست دارم که، داشتم...

    6- علی نواصرزاده یادم آورد که این روزها چهلمین سالگرد جنبش مشهور به «مه 1968» است. یادم می‌آید که سال‌ها هر نوشته و فیلم و موسیقی را که به نوعی مربوط به آن سال‌ها و حال و هوا و سبک زندگی و جو و رسم و منش بود، جمع می‌کردم. هنوز هم می‌کنم. ورزشگاه آزادی بودیم و بعد گل پرسپولیس که یاد مستند کریس مارکر درباره راهپیمایی مشهور اعتراض‌آمیز به سمت ساختمان پنتاگون افتادم و برای علی، یک نمای فیلم را تعریف کردم: معترضان شعار می‌دادند و صدای‌شان ادامه داشت، اما تصویر قطع شد به دست یک پلیس که با ریتم شعار دانشجوها، روی باتوم‌اش ضرب گرفته بود...
    در شماره اخیر نگاه نو، دو مطلب مفصل درباره این جنبش وجود دارد و مقاله‌ کوتاهی که درباره داریوش مهرجویی نوشته‌ام. این هم از اطلاع‌رسانی.


    7- «آینه‌ها/چشم من و/ یه حوض پر آب می‌بینن...»

    8- این یکی روزنوشت هم تمام شد و خیلی حرف‌های دیگر هم داشتم که بزنم ( ترانه Time پینک فلوید و این‌ها... )، فعلا اما این عکسی است که گلاویژ فرستاده به عنوان کامنت روزنوشت قبلی، که قطبی و استیلی را کنار هم نشان می‌دهد. و گفته مقایسه خوشحالی این دو تا آدم، می‌تواند تفاوت شخصیت‌شان را عیان کند. نکته خیلی خوبی است. گلاویژ هم آدم حسابی است.


    - «کمی شاعر، کمی خیال‌پرست... به پرو پناه می‌آوری، در پای جبال آند، روی ساحلی که همه چیز به آن ختم می‌شود – پس از آن که در اسپانیا با فاشیست‌ها، در فرانسه با نازی‌ها، در کوبا با غاصب‌ها     جنگیده‌ای – زیرا در چهل و هفت سالگی هر چه باید بدانی دانسته‌ای و دیگر انتظاری نه از هدف‌های بزرگ داری و نه از زن‌ها: به منظره‌ای زیبا دل‌خوش می‌کنی. مناظر کمتر به تو نارو می‌زنند. کمی شاعر، کمی خیال‌...»

    بخشی از داستان «پرندگان می‌روند در پرو می‌میرند»
    نوشته رومن گاری
    ترجمه ابوالحسن نجفی، نشر زمان، چاپ اول 1352


    پی‌نوشت: توصیه و معرفی کتاب برای خرید در نمایشگاه یادتان نرود. با بچه‌ها هنوز نرفته‌ایم.


    بازگشت به روزنوشتهای امیر قادری

    نظرات

    سورنا وحید
    دوشنبه 16 ارديبهشت 1387 - 4:26
    -2
    موافقم مخالفم
     

    مستر قادری ندیده بودم در عالم سینما کسی این چنین طرفدار فوتبال و مهمتر این که پای رفتن به استادیوم باشه!

    برام جالبه .

    راستی تا حالا مطلب ورزشی نیز برای روزنامه ها فرستادی؟

    پست قبلی خیلی خوب بود مخصوصا اون تدوین موازی !

    راستی کتابی به خوش قلمی سینما به زبان ساده از پوپک راد چی میشناسد؟

    mouse
    دوشنبه 16 ارديبهشت 1387 - 10:12
    7
    موافقم مخالفم
     

    -که امدید.آمدید به دیدن من؟

    - خب البته لازم بود. شما خودتان که نمی امدید؟

    - بله حق با شماست ولی نه از ان جهت که در چنین فکری نبوده ام .

    - چه چیز مانع شما شد؟

    - اشتیاقم بیش از اندازه بود.

    - چه دلیل خوبی!

    - بله دیگر مسخره ام نکنید. می ترسیدم شما به همان اندازه مشتاق نباشید.

    - مگر من چنین تشویشی به خود راه داده ام . دلم خواست شما را ببینم . امدم

    - پس باید چشم های تیزبینی داشته باشید.

    -دیشب رفتارم احمقانه بود. می ترسیدم از من بدتان آمده باشد. این کم روئی من هم مرضی است .دیگر نمی توانم چیزی بگویم .

    - گله من د نباشید. کسانی که حرف می زنند به قدر کفایت هستند. این است که انسان از دیدن کسی که گاه گاه اگر هم از کم رویی یعنی به ناخواه خود خاموش باشد بیش از اندازه خوشحال می شود.

    - پس برای سکوت من است که به دیدن من آمده اید.

    - بله سکوت شماست . برای کیفیت سکوت شما. من سکوت شما را دوست دارم . همین و بس.

    - چطور توانستید لطفی به من داشته باشید. شما که یک نظر مرا بیشتر ندیده اید.

    - این دیگر به خود من مربوط است . من درانتخاب کردن درنگ نمی کنم .

    - هرگز اتفاق نمی افتد که دچار اشتباه شوید؟

    - غالبا.

    - این بار هم شاید اشتباه می کنید.

    - خب خواهیم دید.

    - اوه پس کارم زار است . شما مرا سخت می ترسانید. کافی است فکر کنم که مراقب من هستید تا همان اندک جربزه ای که دارم از من سلب شود.

    - نه . من از کسانی که روی دوستان خود به تحلیل های روانشناسی می پردازند متنفرم . انچه من می خواهم این است هردو حق داشته باشیم آزاد و یکرو باشیم . رک و راست بی هیچ شرم دروغین خود را به آنچه احساس می کنیم بسپاریم . بی انکه ملزم باشیم خود را برای همیشه پایبند ان سازیم ویا بترسیم که گفته خود را تکذیب کنیم . حق داشته باشیم که این دم دوست بوده و دمی بعد همدیگر را دوست نداشته باشیم ....

    ژان کریستف- نوشته رومن رولان- ترجمه م .ا. به آذین

    سعيد هدايتي
    دوشنبه 16 ارديبهشت 1387 - 10:25
    -4
    موافقم مخالفم
     

    با اين همه شيفتگي واستاديوم اگر قهرماني نياد سراغتون (كه ظاهرا با سرعت نور داره مياد) اين همه شور وهيجان رو چه ميكنيد؟ راستي امير خان روزهايي كه بازي ندارين چه جور سر ميكنين؟گيريم قهرمان هم شدين(اگه استقلال نباشه فقط پرسپوليس)مثل فولاد مثل سايپا مثل پاس ومثل استقلال وخود پرسپوليس فصل بعد وبا باختهاي متوالي وقابل پيش بيني چه ميكنيد!شرط ميبندم قطبي فصل بعد رو نيمكت شما نيست!شرط ها!حداكثر 6بازي وبعد تمام اونوقت به چه چيز پرسپوليس وكل فوتبال ايران بنازيم؟كريمي!!!!!!!!!نيكبخت!سياوش اكبر پور وشيث و.....امير خان تا اخر فصل حالت رو ببر تمام وكمال وان شالله كه با قهرماني كامتون شيرين تر شه ولي وجدانا بيا قول بديم اينجا همون سينماي بمونه لااقل سينمايي تر!فوتبال ما خيلي ببخشيد(ياد علي دايي افتادم)سير كه!شاني براش قائل نشيم كه فرداروزي باريختن كاسه كم اب ابروش همه چيزمون داغون شه!اين البته يه خواهشه از طرف كسي كه اين كافه وبچه هاشو مثل يه عادت مهم روزانه مثل خاطره عزيز دبيرستان دوست داره!ممنون به خاطر حوصله

    حميد دهقاني
    دوشنبه 16 ارديبهشت 1387 - 10:38
    3
    موافقم مخالفم
     

    مجموعه داستان ”فرار”از آليس مونرو و ”خرمگس و زن ستيز” گردآوري شده توسط حسين يعقوبي را پيشنهاد مي كنم. “دنياي قشنگ نو” ماله كدوم انتشاراته؟

    مصطفی جوادی
    دوشنبه 16 ارديبهشت 1387 - 14:57
    -37
    موافقم مخالفم
     

    امیر جان ، این نگاه نو هم ماجرایی است ها! گمان نکنم دیگر فرصت همکاری با هاینریش بل و ترومن کاپوتی به این زودی ها دست بدهد!

    farshid
    دوشنبه 16 ارديبهشت 1387 - 15:53
    21
    موافقم مخالفم
     

    دنیای قشنگ نو از کتابهای دوست داشتنی ام بوده و هست سالها پیش وقتی برای اولین بار ان را خواندم حسابی تا مدتها به فضایی که هاکسلی روایت کرده بود فکر می کردم به اپسیلونهای بیچاره به نوار دودی که از سمت کارخانه دیده می شد به سوما که جریان خود فراموشی مدرن به دنیای قشنگ ما هدیه داده بود .

    خیلی دلم می خواست کتاب اتوپیا از هاکسلی را هم پیدا کنم و بخوانم ولی هنوز این معجزه اتفاق نیفتاده .

    farshid

    محمد حسین آجورلو
    دوشنبه 16 ارديبهشت 1387 - 16:38
    -9
    موافقم مخالفم
     

    سلام

    تو این چند روز تمام فکر و ذکرم شده پرسپولیس هیچ وقت تو این چهارده سالی که طرفدار پرسپولیس بودم این طور نشده بودم دیگه برام فصل بعدی وجود نداره پرسپولیس باید این فصل قهرمان بشه. تو بازی با سایپا انقدر داد زدم که هنوز هم صدام گرفته.

    قطبی هوادارای پرسپولیس رو متحول کرده اواخر بازی با سایپا وقتی پرسپولیس هنوز گل نزده بود چند نفر خواستند نیکبخت رو تشویق کنند اما هیچکس همراهیشون نکرد واقعا فکر نمی کردم کسانی که یه روز علی پروین رو تشویق می کردن الان به همچین جایی برسند.

    به امید قهرمانی پرسپولیس

    محمد حسین آجورلو
    دوشنبه 16 ارديبهشت 1387 - 16:41
    -5
    موافقم مخالفم
     

    از : مملی

    به : علی تیرونی

    جم کن کاسه کوزتو داش من

    کاوه افتخاری
    دوشنبه 16 ارديبهشت 1387 - 17:6
    11
    موافقم مخالفم
     
    امسال برای ما پرسپولیسیها خیلی عجیب بود.اینکه این همه به یک نفر بعنوان مربی علاقمند بشیم بخصوص که همه ما تقریبا یک موقعی پروینی بودیم و حالا طرفدار کسی شدیم که یک گل هم برامون نزده و اصلا تا پارسال در ذهنمون هم نبوده. اینکه بین مربی(اینجا قطبی) و ستاره های تیم بریم سمت مربی و ازش حمایت کنیم( اصلا باورم نمیشد که طرفدارای پرسپولیس تو اهواز بعد از بازی با استقلال همه خواستار اخراج شیث بودن) اینکه 6 امتیازمون کم بشه و این شعار محشر درست بشه: 6امتیاز کم بشه بازم قهرمان میشه همین که شما گفتی که طرفدارا دقیقه 83 هم تیمو تشویق کنن و بعد از بازی هم اکثرا تو ورزشگاه بمونن میگن خدا به هر کس به اندازه دلش میده، پس مطمئن باشین که قطبی جام را بالای سر میبره.

    امیر: باریک‌ا...: خدا به هر کس به اندازه دلش می‌ده.
    نازنین(هنوز هم یک تازه وارد)
    دوشنبه 16 ارديبهشت 1387 - 18:47
    -11
    موافقم مخالفم
     
    سلام همین اول کار بگم اسم واقعی من نازنین نیست این اسم فیلمیه که دائیم فیلمنامه اش رو نوشته ،دائیم عاشق این اسم بود من هم عاشق دائیم ام(راستش هیچ لزومی نمیبینم حالا که مرده بگم عاشقش بودم) خوشحالم که وقتی وارد این خونواده شدم خوش آمد گرمی بهم گفته شد ممنونم. و یک بخش کوتاه از فیلمنامه ی فیلم ونوس برای امیر قادری که میفهمه خانواده یعنی ستون اتکا یعنی حس تعلق داشتن و بودن واینکه همهء چیزهای با ارزش دیگه کنار همین حس ها معنی پیدا میکنه. موریس(در حالی که در موزه به تصویر زنی زیبا در تابلوی نقاشی مینگرد):بدن یک زن زیبا مثل این زیباترین چیزیه که یک مرد میتونه تو عمرش ببینه. جسیکا با کنجکاوی:برای یک دختر زیباترین چیز دیدنی چیه؟میدونی؟ موریس:بچه ی اولش. (فیلم رو دوست ندارم اما همین جمله ی آخر باعث شد خیالم راحت باشه وقتم رو حروم نکردم).

    امیر: ...خانواده یعنی ستون اتکا یعنی حس تعلق داشتن و بودن واینکه همهء چیزهای با ارزش دیگه کنار همین حس ها معنی پیدا می‌کنه...
    مهدی پورامین
    دوشنبه 16 ارديبهشت 1387 - 20:5
    11
    موافقم مخالفم
     

    این را برای "کــاوه" از دل و زبون خودم و عطص می نویسم....

    کی شعر تـر انگیزد خاطر که حزیـن باشد...

    یک نکته ازین معنی ، گفتیم و همین باشد...

    محسن رزم گر
    دوشنبه 16 ارديبهشت 1387 - 22:17
    -2
    موافقم مخالفم
     

    پيشنهاد امير براي گذاشتن بخشي ازرمان، شعر و … مورد علاقه به بهانه نمايشگاه يه پيشنهاد عاليه .

    من مي خواستم قسمتي از رمان جسدهاي شيشه اي رو بذارم كه به نظر من شاهكاره . مطمئنم كه همتون كتاب رو خونديد . اين بخشي رو از كتاب كه توي اين كامنت آوردم بي شك شاهكارترين قسمت اين شاهكار بوده ( البته از نظر من ) :

    "طاهر به حياط وارد شد . چراغ اتا ق ها تازه روشن شده بود و طاهر سايه پدر را روي پرده اتاقش ديد . كنار حوض ايستاد و فرياد زد :

    - چطوري مادر...

    عذرا كنار مادر نشسته بود و فرني گرم را با قاشق آهسته به دهان خانم مي گذاشت . با شنيدن صداي طاهر , طاووس هم به اتاق مادرش دويد .

    طاووس گفت : به خير بگذره .

    طاهر نزديك اتاق پدر آمده بود . دو قدم در حياط زير پنجره روشن اتاق پدر راه رفت و ايستاد و دستش را دراز كرد و با انگشت به پنجره زد و فريادي بلند سر داد :

    - چطوري ميزاسداله! شازده افشاري , صدامو مي شنوي ؟ كتاب خونده و تجارت كرده!مي گفتي حافظو ديگه احتياج به كتابش نداري , همه رو بلدي ! بيار اون هفت تير هيچ وقت شليك نشده تو و يه دفعه تو مغز من امتحانش كن , يعني خودتو امتحان كن ببين بلدي دركني ؟ تو فقط باد دماغي آقا جون , باد دماغ اونقدر ارزش داشت كه خواهرمو.. اون كفتر بال بريده رو بندازي بغل يه لات كه عين چماق فقط به درد مستراح باز كردن مي خوره ؟! اي آقا جون ! باد دماغ كار دستمون داد.آقا جون يه دفه از مادر پرسيدي مي خواي چيكار كني ؟ زبون فرانسه به چه دردي مي خوره . اقلا به همون زبون فرانسه بهش مي گفتي دختر تو هم هست و جون مادريت براش در مي ره . مي دوني ميزاسداله , غصه كورش كرده ؟ حالا ديگه راحت شدي و هيشكي ازت نمي پرسه اين آقا رحيم كيه كه شده داماد اين خونه ؟ يعني برات علي خان وقار سلطاني هيچ فرقي با اين يارو نداشت ؟

    طاهر با گفتن اسم علي خان بغضش كه از مستي رفاقت مي آمد تركيد; فرياد زد :

    - مگه نمي گفتي , دخترم, طلعت , تو قلب بابايي ؟ چه جوري قلبتو انداختي تو بغل بو گندوي يه لات بدبخت ؟ حتما شده عين من , دامادت كه مثل پسرت ارث مي بره , گور پدر اين خونه و باغ و هوتولت , ميرزا, پدر, منو و طاووس هفت روزه كه راه رفتيم و تو مسافرخونه خوابيديم و دو دفعه جلو خودكشي اون يكي قلبتو گرفتم , طاووسم مي رفت زير خاك , بازم كم بود برا آبروي فاميلي ؟

    ...

    اگر بلايي به سر ما بياد , تو عوض پدري كردن , براي حفظ فاميل مبشرانشايي , كه گور پدر همه تون, بلايي بزرگتر و گه تر سرمون مي آري . اين جوري پدري كردن كار همون رحيمه . بگو آقا رحيم , مي گي دخترمه ؟...ميگم خواهرمه . مي گم دروغ مي گي , دوسش داري ؟مي گم دروغ مي گي . خيال مي كني , مي گي آبرومون ؟ مي گم آبروت رحيم هميشه پاي منقله ؟ رفتي يه سر به اون باغ عزيزتر از طلعت بزني ببيني چه جوري بساط درست كردي براي دو تا ترياكي شهرنويي با خواهرم ؟ مي گي دخترم بي آبرو شد ؟ مي گم پس آبروي ما چي ؟ كدوم آبرو , تو سوي چشماي مادرمونو شوهر دادي , تو احساس من و طاووس و طلعتو كه ديگه صاحبش تو نبودي شوهر دادي . پس گوش كن يه خبري بهت بدم . علي خان داره از عشق طلعت بر مي گرده , مي خواي نامه شو برات بخونم ؟ نه اينكه فهميده باشه بچه دار شده . نه فقط برا عشق , برا اينكه نمي تونه از دوري اون درس بخونه . اون بيچاره م ديگه اينجاشو نخونده بود . دور از عشق هيچ كاري نمي شه كرد . اگه عشق درست و حسابي قد و قامت داشته باشه فلجت مي كنه , مير...زا...با طلعت چه كرد... ي – با خودت چه مي كني ؟ نيگا لكنت داره مي آد , زبون منم مث اون كفتر پر بسته , مث طلعت... دار...ه مي ...گيره.

    طاهر ديگر بغض را نگه نداشت , از گريه هوار مي كشيد . "

    مسعود كيميايي ناب را فقط در اين چند خط هم مي توان ديد . نمي توان ؟

    محمدعلی خبیر
    سه‌شنبه 17 ارديبهشت 1387 - 1:5
    3
    موافقم مخالفم
     

    امیر قادری عزیز سلام.

    گفته بودی کتاب به هم پیشنهاد کنیم که بسیار نظر ارزنده ای بود.

    من دیروز رفته بودم نمایشگاه و کلی کتاب خوب خریدم.

    اما پیشنهادهای من:

    سینما:

    -نما به نما(نوشته استیون دی کاتز)-انتشارات بنیاد سینمایی فارابی

    -کارگردانی و تهیه کنندگی فیلم کوتاه(پیتر دبلیو ریا/دیوید کی ایروینگ)بنیاد سینمایی فارابی

    -هنر موسیقی فیلم(جرج برت)-انتشارات بنیاد سینمایی فارابی

    داستان:

    -من قاتل پسرتان هستم(احمد دهقان)-نشر افق

    -اندکی سایه(کتاب سال 85)-احمد بیگدلی-انتشارات خجسته

    -سفر خوش آقای رئیس جمهور(گابریل گارسیا مارکز)-انتشارات نگاه

    روانشناسی:

    چرا مردان گوش نمی دهند و زنان نمی توانند نقشه بخوانند(باربارا/آلن پیز)-نشر آسیم

    و اما قطعه ای زیبا از یک کتاب:

    نشستم و گریستم.بنا به افسانه ای،هرچه در آب های این رود بیفتد-برگ حشره،پر پرندگان-در بستر رود،سنگ می شود.آه،کاش می توانستم قلبم را از سینه بیرون بکشم و در این آب بیندازم،بعد دیگر،نه دردی هست نه اندوهی و نه خاطره ای.

    (اولین جملات کتاب کنار رود پیدرا نشستم و گریستم اثر پائولو کوئیلو-ترجمه آرش حجازی-انتشارات کاروان)

    حميد دهقاني
    سه‌شنبه 17 ارديبهشت 1387 - 12:41
    4
    موافقم مخالفم
     
    آقاي قادري ناشر ”دنياي قشنگ نو” چيه؟

    امیر: چند تا چاپ و چند تا ترجمه داره. مال خودم قدیمیه ولی اون ترجمه‌ سعید حمیدیان رو به نظرم توی نمایشگاه گیر بیاری...
    مصطفي انصافي
    سه‌شنبه 17 ارديبهشت 1387 - 13:28
    0
    موافقم مخالفم
     

    من كه هنوز نمايشگاه نرفتم. ولي مي خوام با يه تير دو نشون بزنم و هم نسبت به فايل صوتي كه امير گفت واكنش نشون بدم و هم كتاب معرفي كنم. كتابي كه اين اواخر (بين خودمون بمونه از خبير كبير گرفتم و صداشو در نياريد نمي خوام بهش پس بدم ) خوندنش تجربه بي نظيري نصيبم كرد.

    مباني سينما (film, an introduction) ويليام فيليپس. ترجمه رحيم قاسميان. نشر ساقي

    در مبحث صدا- جلوه هاي صوتي آمده است:

    لورن رايدر- كه بعدها به خاطر مهارت خاص خود در ضبط صدا شش جايزه اسكار به دست آورد- صداي جيغ خوكي را ضبط كرد و سپس آنرا از آخر به اول به اجرا درآورد تا به اين وسيله صداي بهمن عظيمي را ارائه دهد. با ضبط صداي انفجار و بعد پخش معكوس آن مي اوتن صداي مكسش را توليد كرد.

    اين بخش از كتاب رو آوردم كه بگم چقدر خلاقيت در لذت بردن بيشتر ما از صدا موثره. خواهشا اگه قراره از اين حركت هاي صوتي بزنيد خلاقيت رو فراموش نكنيد كه لذت ببريم. من كه بي صبرانه منتظر فايل صوتي سحر همايي ام. لهجه شيرازيش سراسر خلاقيته... حالا فكر كنيد وقتي مي گه (( ها... دست شما درد نكنه...)) صداش برعكس پخش شه... خيلي خنده است!!!

    مصطفي انصافي
    سه‌شنبه 17 ارديبهشت 1387 - 13:30
    2
    موافقم مخالفم
     

    تصحيح غلط املايي و نه اشتباه تايپي!!!: ... مي توان صداي مكش را توليد كرد...

    Nima
    سه‌شنبه 17 ارديبهشت 1387 - 14:10
    -4
    موافقم مخالفم
     
    Amir jan namayeshgahe ketab ham resid ama filme to naresid.hekayate filme to ham shode mesle albume jadide METALLICA!

    امیر: دیر و زود داره، سوخت و سوز نداره. هر چند خودمم نگرانم که دیگه داره دیر می‌شه...
    siavash
    سه‌شنبه 17 ارديبهشت 1387 - 15:35
    4
    موافقم مخالفم
     

    فردا{7 می }تولد خالق شاهکار "باله دریاچه قو" و اورتور "رومئو و ژولیت" است.برای تمام دوستانی که به موسیقی کلاسیک عشق میورزند فردا روز بزرگی است.

    "هیث کلیف" را چه کسی یادش هست؟

    (روزی می شنود که "کاترین" میگوید:هرگزخود راتا آن حد پائین نخواهد آورد که با آن کولی ازدواج کند."هیث کلیف"که غرور وحشی اش عمیقا جریحه دار شده است،خانه را ترک می گوید وسه سال بعد،پس از اندوختن ثروت،باز میگردد."کاترین"با مردی مبتذل به نام "ادگار لینتون"ازدواج کرده است اما "هیث کلیف"از این پس تنها برای انتقام زنده است.)

    فرازهایی از "فرهنگ آثار"مهشید نونهالی بر روی کتاب "بلندیهای بادگیر"{ تنها کتاب "امیلی برونته"}

    رضا
    سه‌شنبه 17 ارديبهشت 1387 - 15:48
    -10
    موافقم مخالفم
     
    1- چند سال قبل ، زمانی که پروین مربی بود سر یکی از بازی ها توی آزادی پرده زده بودند : خدایا از خلقت پروین متشکریم . آن موقع این جمله را دوست داشتم . قشنگ بود ! باید از خلقت سلطان ممنون بود ..... اما درست چند بازی بعد پرسپولیس توی آزادی به فجر باخت . چهار بر دو ! انگار همه ی غم های دنیا برایم بود . نه به خاطر چهار بردو ! مسئله یک سلطان بود که فروپاشید . توی مصاحبه گفت از هوادارها ناراحت است که می گویند پروین حیا کن ! می گفت می رود تا راحت شود .... انگار ما سربارش بودیم . از آن موقع هم هیچوقت حسابم با سلطان تصویه نشد . دیگر نتوانستم از خلفتش ممنون باشم . زوبل ، دنیزلی ، آری هان و هر کس دیگری که آمد هم فقط یک مربی بودند . مربی تیم محبوب . و اول این فصل وقتی گفتند مربی پرسپولیس افشین قطبی می شود من تصور کردم مردی کچل با یک عینک می آید و آخر فصل هم می رود . درست مثل باقی که رفتند . اما اولین بار که قطبی در برنامه ی ورزش از نگاه دو آمد برق از سرم پرید . این همان آدم بود . بر خلاف نظر خیلی ها او به هیچ وجه یک شو من نبود ! او یک زندگی بود . یک هویت .... و من فهمیدم زندگی حد فاصل سوت پایان بازی است تا مصاحبه ی قطبی ....... خدایا از خلقت قطبی متشکریم ! پی نوشت 1 : به امید عزیز و مهدی و مهتاب و باقی بچه هایی که پرونده ی بیداری را در آوردند یک خسته نباشید جانانه ! پرونده ی خیلی خوبی شده . پی نوشت 2 : به نازنین : این ماجرای خانواده را خیلی دوست دارم . می دانی یک حس خوبی دارد . یک خانواده همیشه یک خانواده می ماند ..... پی نوشت 3 : امسال برعکس سال قبل که لیست بلند بالایی از کتابهای پیشنهادی نوشتم ( می بینید چقدر زود گذشت ؟ درست همین موقع ها بود که امیر ان جمله ی مورینیو را نقل کرد ، که کاش فصل بعد از فردا شروع می شد ) فعلا قصد این کار را ندارم . چرا ؟ ولش کنید ..... مدتهاست دیگر حرف « مسئله دار » نمی زنم .... به من چه که کتاب های صادق هدایت بزرگ از نمایشگاه جمع شده...... پی نوشت 4 : خب کامنت تمام شد و کلی حرف ماند ( مثلا ترانه ی it s miracle پینک فلوید ) اما بگذار کامنت را این طور تمام کنم : من توی ورزشگاه های زیادی توی عمرم بودم و هوادارهای زیادی دیدم ، اما امروز همه رنگ ها و صدا ها بی نظیر بود ..... توی این بازی بازیکن اصلی هوادارها بودند یا حق.

    امیر: یک خانواده همیشه خانواده می‌ماند؟ مطمئنی؟ - و این که نقل قول آخرت از قطبی بی‌نظیر بود...
    farshid
    سه‌شنبه 17 ارديبهشت 1387 - 16:52
    19
    موافقم مخالفم
     

    یادم رفته بود توی کانمت قبلی جلوی این جمله علامت تعجب بگذارم

    (به سوما که جریان خود فراموشی مدرن به دنیای قشنگ ما هدیه داده بود!!!!!) منظورم یک جور کنایه بود که متاسفانه چون علامت تعجب ! جلویش نبود فکر کردم شاید تعبیر دیگری شود

    هر چند شاید کسی برایش فرقی نداشته باشد ولی برای خودم فرق داشت به خاطر همین برای اصلاحش این جا دوباره کامنت گذاشتم.

    farshid

    آلفردو گارسیا
    سه‌شنبه 17 ارديبهشت 1387 - 17:8
    -21
    موافقم مخالفم
     
    امیر جان سلام ... و سلام به همه بچه های باحال کافه همه چیز این کافه خوب است از گردانندگانش تا اعضاء ، از سلیقه درجه یک گردانندگانش ( تکراری نیست ها اصلاً - اون اولی مربوط به مرامشان است و دومی مربوط به حالشان ) تا نظرات خوب و ... ! اعضاء . این روزنوشت چیز غریبی شده، از کتاب و فوتبال تا سر آلفردو گارسیا تا جرج روی هیل و ... . امیر جان این که گفتی قبلاً در مورد سر آلفردو گارسیا را برایم بیاور نقد نوشتی کفم بد فرم برید و تا همین الان که دارم این کامنت را میگذارم در خلسه ای فرو رفتم که مپرس . یک درخواست با التماس و خواهش زیاد : این که گفتی کیفیت آن نقدها الان زیاد بهت حال نمی دهند و بهتر می توانستی بنویسی را بگذار کنار لطفاً . شماره آن ویژه نامه را میخواستم لطفاً ، یا از هر طریق ممکن آن نقدها را ( لنی ، جرج روی هیل ، آلفردو گارسیا ، خدای من دارم دیوانه میشوم ) دوست دارم مثل همون بچه ها شاد باشم ، بی‌غل و غش و ناب. بی‌هیچ باری بر دوش . . . . ساندانس کید : بوچ تو فکر کن، خَوب . تو خوب فکر می کنی . بوچ کسیدی : آره . من فکر دارم و مردم تمام دنیا عینک ذره بینی زدن تا فکر منو بخونن . کجای کاری . این پایان نیست .

    امیر: مخلصم. توی شماره ویژه بهار 1385 مجله فیلم، یک پرونده درباره سم پکین‌پای بزرگ درآوردیم که توی اون درباره این گروه خشن و سر آلفردو گارسیا و چند فیلم دیگه استاد دو سه تا مقاله نوشتم. از اون کمتر می‌گذره. پس احتمالا بیش‌تر دوست‌اش دارم. اون مقاله‌ها رو بخون.
    کاوه افتخاری
    سه‌شنبه 17 ارديبهشت 1387 - 17:34
    -2
    موافقم مخالفم
     

    فکر کنم بچه های عشق فوتبال کافه یادشون باشه که جام جهانی آلمان سایت فیفا یک مسابقه داشت به اسم فوتبال فانتزی که میشد از بین تیمها بازیکن انتخاب کنیم و بر اساس کارایی بازیکنها توی مسابقه امتیاز بهشون تعلق می گرفت کلا مسابقه باحالی بود و باعث میشد بازی ها را با علاقه تر دنبال کنیم حالا همین مسابقه برای یورو 2008 هم هست اگه دوست داشتین بد نیست یه تیم بدین شاید اون 2تا بلیط فینال را هم برنده شدین.آدرسش اینه:

    http://en.fantasy.euro2008.uefa.com/M/home.mc

    رضا خاندانی
    سه‌شنبه 17 ارديبهشت 1387 - 17:39
    -8
    موافقم مخالفم
     

    پرسپولیس قهرمان میشه خدا میدونه که حقشه به لطف افشینو بچه ها پرسپولیس قهرمان میشه هالالای لای لالای لالای لالای لالای لای لالای لالای

    پیشنهاد کتاب: خنده در تاریکی اثر ولادیمیر ناباکف

    Reza
    سه‌شنبه 17 ارديبهشت 1387 - 21:27
    12
    موافقم مخالفم
     

    1- اول قهرماني رئال مادريد رو به خودم تبريك ميگم ( مثل اينكه اينجا طرفدار نداره ) ولي اگه قهرماني با برد مقابل بارسا به دست ميومد چيز ديگه اي بود .

    2- اميدوارم پرسپوليس قهرمان شه و استقلال هم تو جام حذفي ؛ اين روزا با ديدن پرسپوليسي ها و روحيه اي كه دارن من هم انرژي گرفته ام و كلا موفقيت اين دو تيم حال ديگه اي به جامعه ميده . به اميد قهرماني اين دو تيم ......

    3- از پكين پا نوشتي ياد يه چيزي افتادم ؛ دقت كردين مدل مو و فيزيك هِنري (ديويد وارنر ) تو"سگ هاي پوشالي" با آنتون چيگور ( خاوير باردم ) توي "جايي براي ... " شباهت داره ؟ حتي صحنه خفه كردن مامور پليس تو "جايي...." بوسيله چيگور يك كم شبيه خفه شدن اون دختره در سگ هاي پوشاليه . اطلاع ندارم كه برادران كوئن در ساخت اين فيلم به پكين پا توجه داشتن يا نه ولي فكر نمي كنم اتفاقي باشه و متاسفانه الان به فيلماي ديگه پكين پا دسترسي ندارم كه اونا رو هم تطبيق بدم .

    4- با اين وضعيت نشر ، حسي واسه نمايشگاه رفتن نميمونه و من كه شايد امسال اصلا نرم .

    خاطره آقائیان
    سه‌شنبه 17 ارديبهشت 1387 - 22:43
    15
    موافقم مخالفم
     

    سلام به همه

    1.خوب امیر خان عزیز بالاخره حرف از دنیای قشنگ نو شد تا ما هم ذوق مرگ شیم.خلاصه اینکه این روزا خوب زدی تو خط ذوق مرگ کردن ما.دستت درد نکنه....دو سال پیش تو یه شهر کوچیک این پایین مایینا این رمان محشرو معرفی کردی منم بعد از خوندنش یه میل مفصل واست فرستادم.اون روزا شماها تو کافه در حال کل کل با ده نمکی بودید اگرچه من فقط خواننده بودم و نه یه کامنت گذار ولی خوب یادمه.اون روزا یه جمله از جان اینجا گذاشتم که باز می ذارمش....

    "اما من راحتی رو نمی خوام.خدا رو می خوام شعر می خوام آزادی رو می خوام خوبی رو می خوام همین طور گناه رو"

    2.اگر به معرفی کتاب باشه که خیلی زیاده.اما من وقتی حرف سر معرفی کتاب اونم از نوع رمان بشه فقط یکی رو میگم:گور به گور اثر ویلیام فاکنر و ترجمه استاد نجف دریابندری نشر چشمه.یکی از اعجاب انگیز ترین رمان های همه عمرم....اونایی که خوندن می دونن.اونایی که نخوندن حتما بخونن....

    3.به انصافی:هی برادر فکر نکنی فقط خودت رو دوستات غیرت داری ها.سحر رو اذیت کردی نکردی.با خودم طرفی.لهجش خیلی هم باحاله:))دلت هم بخواد.دددد....

    4.دوست جدیدی به جمعمون پیوسته که انگار امیر خان هم که یادش نمی رفت یادش رفته خوش آمد بگه...جناب خبیر عزیز خیلی خوش آمدید به جمع با صفای خانواده سینمای ما.فقط بگم اینجا چسب داره اومدی موندگاری.از ما گفتن

    خاطره آقائیان
    سه‌شنبه 17 ارديبهشت 1387 - 22:45
    8
    موافقم مخالفم
     

    به حمید دهقانی: انتشارات"دنیای قشنگ نو" نشر نیلوفر هست...


    سه‌شنبه 17 ارديبهشت 1387 - 22:54
    13
    موافقم مخالفم
     

    30 سال بعد:

    استیلی: بعضی ها نمی گذارند ما قهرمان شویم.

    مورینیو: باندهای پنهان پرسپولیس را افشا می کنم.

    پروین: این آقایان در حد و اندازه پرسپولیس نیستند.

    siavash
    سه‌شنبه 17 ارديبهشت 1387 - 22:57
    4
    موافقم مخالفم
     

    برای آلفردو گارسیا:

    آقا دمت گرم که آدرس رو گرفتی،فکر کنم سوال خیلی از بچه ها بود.ممنون.

    محمدعلی خبیر
    چهارشنبه 18 ارديبهشت 1387 - 0:48
    -12
    موافقم مخالفم
     

    جدا این کتاب "مبانی سینما"فوق العاده است.هرکی نخونده بخونه.من که خیلی تحت تاثیرش قرار گرفتم.

    تونی راکی مخوف
    چهارشنبه 18 ارديبهشت 1387 - 1:11
    1
    موافقم مخالفم
     

    سلام ...

    یک خبر خوب دارم براتون : سینما 4 این هفته تکخال در حفره داره. از اون فیلمهایی که عرق بیننده رو در میاره.

    برادر آلفردو گارسیا : پرونده سام پکین پا بر و بچز مجله فیلم هم توی شماره 346 هست. در ضمن کپی رایت " این پایان نیست "ما چی میشه پس؟

    توی این روزهای اخیر پس از مدتها تونستم ساند تراک "قهرمان " رو گیر بیارم. آخ که چه حالی میده.( .... نبودی دکتر 35 میلیمتری اونم با صدای استریو فونیک(شاید هم تونیک) .... لا لا لا لا لا لا لا ...) .

    این روها حالم گرفته است. به چندین دلیل : 1- چون دانشگاهم ، نمیتونم بیام نمایشگاه کتاب ( دوستان به جای ما).

    2- سایتی که ازش فیلم میخرم الان یه دو ماهی هست که به دلایل فنی ، فیلم جدید آپ نکرده.

    البته همش یه طرف و اون ضد حال یکی دو هفته پیش هم یه طرف. میگم ولی نخندین . یه روز توی دانشگاه خواستیم بریم ناهار بخوریم . کیفمو گذاشتم توی کلاس و رفتم . یه 20 دقیقه بعد که برگشتم دیدم جا تره و بچه نیست . از بین 50 تا کیفی که توی کلاس بود کیف ما رو کمپلت جارو کرده بودن و رفته بودن .....

    مگه نگفتم نخندین..... همه چیز دیده بودیم به جز این که کیف دانشجوی مملکت رو بدزدن ( الان آلفردو گارسیا بیبشتر از همه داره میخنده چون قیافه من بعد از این که برگشتم خونه و قضیه رو تعریف کردم واقعا خنده دار شده یود...)

    به هر حال این پایان نیست ......

    آلفردو گارسیا
    چهارشنبه 18 ارديبهشت 1387 - 10:47
    1
    موافقم مخالفم
     

    امیر جان سلام

    و سلام به همه بچه های کافه

    امیر جان اون شماره که واقعاً جای خود دارد ( گفتی و کردی کبابم ) یادمه برای بار اول که رسیدم به اون صفحه های جادوئی ، تیترهای نقدهات بدجوری کفبرمون کرد ... سم پکین پا مساوی است با خون ، اسلو موشن و ... ( هم من هم داداش تونی . " داداش بیا ببین بالاخره امیر قادری در مورد استاد مطلب نوشت " .... ) باز یادمه که از بس که هیجان زده شده بودم ، همان روز با ولع 2 مرتبه به فاصله یک نیم روز آن غذای روح را با لذت تمام بلعیدم ... هنوز مزه اش زیر دندانمان مانده . نمک گیرمان کردی رفت آقا امیر.

    آخه فقط اون نیست که . لنی هست ، جرج روی هیل هست و می دونم که درباره جرج روی هیل و شاهکارهایش در مجله فیلم دوباره مطلب مفصلی نوشتی ( ما هم دوباره با همان کیفیت ذکر شده بالا حالی بردیم ) باور کن با آن دو جمله ای که از آن نقدها آوردی وسوسه مان کردی ... اگه لطف کنی شماره رو بگی که دیگه بی نظیر میشه . مطمئنم که خواندنش خالی از لطف نیست .

    به داداش تونی : در اون مورد خوشم اومد از پیش بینی ات از" زور خنده "..... ( گرفتی که ... ) .

    برای SIAVASH : خواهش میکنم داداش ، کاری نکردیم .

    چند وقت پیش فیلم " آوازهایی از طبقه دوم " را دیدم . امیر جان اگر نظرت در مورد فیلم مثبته و صلاح بدونی و هر موقع که وقت داشتی یک نقد در موردش بنویسی ممنون میشم .

    در ضمن عکس استاد با آن دو کلمه ای که گوشه تصویر نقش بسته " نگاه نو " حال عجیبی میدهد برای یک سایه خیال مفصل حالا با هر بهانه .

    فعلاً .

    علی پرشین
    چهارشنبه 18 ارديبهشت 1387 - 11:43
    -12
    موافقم مخالفم
     

    من شما رو از "یک عمودی" می شناسم.

    سه سال پیش توی آسیا می نوشتید.

    یکی شما و یکی شهریار وقفی پور رو دوست داشتم.

    الان آسیا برگشته اما فقط شما برگشتینو از وقفی پور خبری نیست.

    .

    .

    چه کار خوبی میکنی که کتاب معرفی میکنی.

    عاشق این حرکاتم!!

    .

    اوه راستی... به نظر شما استیلی توی این عکس واقعاً خوشحاله؟

    امیدوارم پرسپولیس قهرمان بشه اما نه به خاطر پرسپولیسی بودنم.

    به خاطر قطبی

    به خاطر گرفتن حال شیث، نیکی و استیلی...

    محمدعلی خبیر
    چهارشنبه 18 ارديبهشت 1387 - 13:58
    4
    موافقم مخالفم
     

    1) برای خانم خاطره آقائیان:

    در پوست خود نمی گنجم.بالاخره یکی مرا تحویل گرفت و خوش آمد گویی کرد.شنیده بودم به قبلی ها خیلی خیلی گرم خوش آمد می گفتند اما ما را تحویل نگرفته بودند.البته اگه کسی هم بهم خوش آمد نمی گفت بازهم من خودم را تلپ کرده بودم.آخه تعریف بچه های کافه را زیاد شنیده ام و یک دل نه صد دل شیفته اشان شده ام.

    2)برای گابریل گارسیا مارکز:

    کاش می شد آخرین کتابت(دلبرکان غمگین من) مجوز نشر می گرفت.البته بهترش این است که بگویم مجوز نشرش باطل نمی شد.

    3)برای افشین قطبی:

    اول بشی آخر بشی دوست داریم.

    4)برای داریوش مهرجویی:

    شنیدم رمان "بخاطر یک فیلم بلندت"که قرار بود توسط نشر قطره منتشر شود مجوز نگرفته است.شنیدم کتاب "مفتش بزرگ و روشنفکران رذل" شما که قرار بود توسط نشر هرمس به نمایشگاه بیاید آماده نشده است.و شنیدم نمایشنامه "غرب حقیقی و کودک مدفون (اثر:شام شپارد)"با ترجمه شما توسط نشر هرمس ارائه شده است.شنیدم کتاب "شاهکار جهان هلوگرافیک"شما توسط نشر هرمز به چاپ پنجم رسیده است.و شنیدم دو نمایشنامه " درس و آواز خوان طاس (اثر اورژن یونسکو)" با ترجمه شما در نمایشگاه یافت می شود.

    ابراهیم
    چهارشنبه 18 ارديبهشت 1387 - 14:40
    2
    موافقم مخالفم
     

    سلام...

    اول از افشین قطبی ممنون...حالا دیگه کسی آدمو بخاطر فوتبال و پرسپولیس مسخره نمیکنه.این رو مدیون افشین هستیم..افشین امپراتور

    بعد پیشنهاد کتاب:

    1.زندگی کوتاه است-یوستین گورد-ترجمه گلی امامی

    2. بعد زیباشناختی-هربرت مارکوزه -ترجمه داریوش مهرجویی

    3.صیدقزل آلا - ریچاردبراتیگن

    4.هیولا پل استر

    5.سرشت و سرنوشت- درباره سینمای کیشلوفسکی-ترجمه مصطفی مستور

    البته جدید بودن کتابا برای من خیلی مهم نیست- من جدیدا اینا رو خوندم و حالشو بردم. راستی پرسه در حوالی زندگی مستو.ر رو از دست ندید.

    راستی امیرخان قادری-با روزنوشتت حال میکنم همونقدرکه با عشقت به تارانتینو حال میکنم....


    چهارشنبه 18 ارديبهشت 1387 - 17:17
    -20
    موافقم مخالفم
     

    سلام

    داستان هارمان هاي ريچارد براتيگان:در روياي بابل و صيد قزل الا در امريكا و رمان هاي پل استر :هيولا و سه گانه نيويوركي و رمان هاي كورت ونه گات:شب مادرو سلاخ خانه شماره 5 رو از دست ندبن ويك پيشنهاد قديمي تر :عقا يد يك دلقك هاينريش بل

    محمدعلی خبیر
    چهارشنبه 18 ارديبهشت 1387 - 19:14
    -4
    موافقم مخالفم
     

    دوستان عزیزم تونی راکی مخوف برنامه سینما 4 این هفته رو تبلیغ کرده بود.بد ندیدم که یه اشاره هم بکنم به برنامه این هفته سینما اقتباس شبکه 4.سینما اقتباس که روزهای یکشنبه از ساعت20:30 پخش می شه این هفته فیلم قصر رو نمایش می ده که فیلمنامه این فیلم از روی کتاب فرانتس کافکا اقتباس شده.هفته قبل هم فیلم گودال مار پخش شد که فکر می کنم محصول سال 1945 بود که فیلم خوبی بود.

    siavash
    چهارشنبه 18 ارديبهشت 1387 - 19:22
    -6
    موافقم مخالفم
     

    همزمان با تولد "آل پاچینو" یک dvd از تازه های زیرنویس در ویترین فروشگاه ها قرار گرفت که برای من عجیب و متفاوت بود.برای دوستانی که هنوز موفق به تهیه آن نشدن اطلاعات پشت کاور را مینویسم که شامل 4بخش است:

    local stigmatic

    a unique trio of films from a master talent,not available anywhere else

    .

    chinese coffee

    the local stigmatic

    looking for richhard

    babbleonia:a documentary

    siavash
    چهارشنبه 18 ارديبهشت 1387 - 19:44
    11
    موافقم مخالفم
     

    ببخشید. برای تکمیل اطلاعاتی که عرض کردم:

    گویا این مجموعه شامل 4 dvd f بوده یکی از dvdها منتشر شده:

    (رسوای محله)1990

    ثمر
    چهارشنبه 18 ارديبهشت 1387 - 23:45
    -9
    موافقم مخالفم
     

    سلام آقای قادری ، من یه ساعتی می شه که از نمایشگاه برگشتم .. تو غرفه نشر نیلوفر.. وقتی سرم و چرخوندم دیدم کنارم دارین کتابارو دید می زنین! زودی غیبتون زد!

    راستش یه تشکر بهتون بدهکارم.. روز نمایش فیلمتون تو سینما فرهنگ ما بودیم که معطل شدیم دم در ، شما وایسادین تا ما بریم تو..

    امروز دوست داشتم همه اینا رو بگم. . نشد

    ولی اینجا گفتم. یه جیز بی ربط ! «هنر دیدن » آلدوس هاکسلی و نشر با فکر چاپ کرده!

    سحر همائی
    پنجشنبه 19 ارديبهشت 1387 - 0:3
    3
    موافقم مخالفم
     

    اسم سه تا از محبوبهایم را توی این روزنوشت آوردید. جورج روی هیل که با نیش و بوچ و ساندنس برایم جاودانه شده و رومن گاری هم که فقط همان خداحافظ گری کوپرش برای ابدیت کافی است. اما محبوب سوم که در همین سال گذشته عاشقش شدم :

    " اتفاقی امسال افتاد که تکانم داد...من عاشق شدم.آن هم عاشق لعبتی که بارها دیده بودمش.سر آلفردو گارسیا را برایم بیاور بعد از این همه سال خودش را بهم نشان داد." کپی رایتش مال کاوه است . من البته بار اول بود که این محبوب را دیدم و عاشقش شدم ولی این کامنت کاوه همین طور چند وقت است که توی سرم است . چه فرقی دارد که او قبلا این گوهر را دیده و حالا عاشقش شده و من همان بار اول ؟ مهم این است که عاشقش شدیم ، آن هم توی همین سال گذشته .

    و اما ای مصطفی انصافی شیطان ! خدا بگم با تو چه بکند ؟ خودت بگو . هان ؟

    خاطره هم که احتیاجی به عرض ارادت من ندارد . خودش می داند.

    سحر همائی
    پنجشنبه 19 ارديبهشت 1387 - 0:9
    16
    موافقم مخالفم
     

    راستی مصطفی یک چیز دیگری . حالا که خاطره آن طرف را که توی فرودگاه از روی لهجه ( ها دست شما درد نکنه ) به ملیت ما پی برد برایت گفتم بگذار یک چیز دیگری هم بگویم که بخندی ! امسال عید توی همین شهر خودمان با همین لهجه تابلو یک همشهری باور نمی کرد که ما شیرازی هستیم ! دنیا را می بینی ؟ ای روزگار ...

    آلفردو گارسیا
    پنجشنبه 19 ارديبهشت 1387 - 7:46
    -9
    موافقم مخالفم
     

    امیر جان سلام

    یعنی میگی اصرار نکنم .... باشه ، خوب . حرفی نداریم .

    میگم حال نیمای عزیز واقعاً دوست داشتنی چطوره ؟

    فعلاً .

    مریم
    پنجشنبه 19 ارديبهشت 1387 - 20:3
    -4
    موافقم مخالفم
     

    1.کتابهای ناتالیا گینزبورگ رو کلا دوست دارم.نشر هرمس فضیلت های ناچیز و شهر و خانه ش رو درآورده با ترجمه محسن ابراهیم.نشر دیگر نجواهای شبانه و چنین گذشت بر من.نشر نی هم تازگی ها شوهر من و داستانهای دیگر رو چاپ کرده که از نمایشگاه خریدم اما هنوز نخوندم.

    2.سری کتابهای مانولیتو رو بهتون پیشنهاد می کنم.واقعا حال آدم رو به طرز معجزه آسایی خوب می کنه.نشر ققنوس/الویرا لیندو/ترجمه فرزانه مهری.

    3.گلهای معرفت/اریک امانوئل اشمیت/سروش حبیبی/نشر چشمه

    4.کجا ممکن است پیدایش کنم/هاروکی موراکامی/بزرگمهر شرف الدین/چشمه

    5.خوبی خدا/مجموعه داستانهای آمریکایی/ترجمه امیرمهدی حقیقت/نشر ماهی

    6.نشر نیلا سالینجر جدید درآورده:نغمه غمگین و هفته ای یک بار آدمو نمی کشه.

    سالینجر تحت هر شرایطی وسوسه آوره!حتی اگر خودش دوست نداشته باشه این داستانهاش خونده بشه.

    (فرانی و زویی،ناتور دشت،دلتنگی های نقاش خیابان چهل و هشتم،جنگل واژگون...خوندین دیگه حتما،گفتن نداره!)

    7.سرشت و سرنوشت.ترجمه مصطفی مستور.نشر مرکز رو حسابی می خریدن ملت.بررسی سینمای کیشلوفسکی.

    8.هاکردن.پیمان هوشمند زاده.نشر چشمه

    9.دختری با گوشواره های مروارید.تریسی شوالیه.گلی امامی(از فیلمش خیلی دلنشین تر بود.)

    10.گریز پا.آلس مونرو.شقایق قندهاری.نشر افق

    *کتابهایی که تعریفش رو شنیدم و خودم از نمایشگاه کتاب خریدم رو ننوشتم.اینها رو از بین کتابهایی که سال گذشته خوندم و دوستشون داشتم انتخاب کردم!

    راستی،مجموعه رامونا و مجموعه نیکولا کوچولو،نشر هرمس هم از کتابهایی هستن که آدم رو به زنده بودن امیدوار می کنن،مخصوصا شبهای امتحان!

    ریحانه
    پنجشنبه 19 ارديبهشت 1387 - 22:40
    1
    موافقم مخالفم
     

    سلام..مستر قادری تا حالا این عکسو دیده بودی؟؟یکی از باحال ترین عکساییه که تا حالا از قطبی دیدم...خوب به اون مشتاش توجه کن...همچین دستاشو محکم مشت کرده که انگار نمیخواد قهرمانیه تو دستشو از دست بده...انگار که قهرمانی فقط برای اونه...نمیخواد قهرمانیشو به کسایی بده که لیاقت ندارن..آخه قهرمانی لیاقت میخواد ... http://www.cinetmag.com/Shahvand/Photo/perspolice_776333.jpg

    حنانه سلطانی
    جمعه 20 ارديبهشت 1387 - 0:2
    -6
    موافقم مخالفم
     
    *** نظرسنجی البته اوسای نظرسنجی مصطفی جوادی است ولی حالا که انگار مصطفی خیال ندارد توی این یکی روزنوشت هم نظرسنجی راه بیاندازد خودم دست به کار می شوم. سوالم در مورد گروهی از شخصیت های تاریخ سینماست که بهترین کلمه ای که در وصف شان می توانم بگویم اصطلاحی است که امیر قادری خیلی دوستش دارد! "شیزو"!! شیزوترین یا به قول شکوه چارخونه "سرخوش ترین" شخصیت های تاریخ سینما! دسته ای که شاید دوست داشتنی ترین و منحصربفرد ترین شخصیت های سینمایی باشند. از لورل و هاردی کبیر تا جانی بوی خیابان های پایین شهر( صحنه تیراندازی اش روی پشت بام یا صندوق پست منفجر کردنش را که یادتان هست؟) و لبووسکی بزرگ(هر چند که این یکی را خیلی دوست ندارم) ، از سگ لوک خوش شانس، بوش وگ تا هومر سیمپسون کلی شیزوی دوست داشتنی می شود پیدا کرد که یادآوری هر کدام شان حالمان را خوب می کند. پس پیش به سوی دوست داشتنی ترین شیزوها یا سرخوش های تاریخ سینما! پی نوشت: می توانید هر شخصیت را با ذکر یک رفتار یا دیالوگ یا عکس العمل منحصربفردش معرفی کنید که خب کیف اش بیشتر است! ضمن اینکه امیدوارم منظورم را رسانده باشم.

    امیر: «شیزو» البته معنای خیلی پیچیده‌تری دارد. حالا یکی‌ از وجوه فرعی‌اش را شاید بشود گفت: سرخوش! ولی نظرسنجی خیلی توپی است. فقط یک کم مبهم است. و راهنمایی می‌کنم: توی فیلم‌های دهه 1970 دنبال بهترین‌های‌شان بگردید و البته در جرج کلونی ای برادر کجایی و جک نیکلسون پرواز بر فراز آشیانه فاخته، که می‌خواهم بهترین پرونده دنیا را برایش دربیاورم، اگر خدا بخواهد.
    امیر
    جمعه 20 ارديبهشت 1387 - 2:14
    2
    موافقم مخالفم
     
    امیر جان سلام، به قول خودت همه با هم خوبیم و مشکلی نیست(مضمون؛ لازم است بگویم کجا؟) هر دو یک طرف میزیم. این واقعا اتفاق مهرجویی واری است: تو مطلبی نوشته ای در ستایش سه کارگردان و صادقانه نگرانی هایت را درباره شان مطرح کردی (البته کاش در مورد تاکیدت بر هوش کیمیایی بیشتر توضیح می دادی و اینکه با توجه به علاقه ات به «حکم» چه طور با این لحن از یک سکانس کیمیایی وار و کمبودش در این سال های کارنامه ی استاد حرف زده ای) اما اسمی از مهم ترین شان« ناصر تقوایی » نیاورده ای . این هیچ ربطی به علاقه ی بی چون و چرایم به مسعود کیمیایی مثلا ندارد که توضیح فرامرز صدیقی (رضا) درباره ی برادرش در «دندان مار» برایم در تاریخ این سینما هیچ همانندی نداشته و قطعا سکانس محبوبم است(دلم نمی آید تعجبم از اینکه این فیلم را دوست نداری یا حداقل من در همه ی این سال ها از قولت نخوانده ام و نشنیده ام را ابراز نکنم ). خیلی دوست دارم درباره ی جایگاه ابدی و خلل ناپذیر تقوایی در تاریخ این سینما حرف بزنیم و مثلا این که این بی علاقگی ات چه تحلیلی دارد. بی تعارف نقد «کاغذ بی خط»ت دچار همان ظاهربینی های معمول در مواجهه با چنین فیلمی بود که مثلا بر تمثیل هایش(کدام تمثیل؟ )بیش از اندازه مکث می کند و اینها. اما مگر می شود با تحلیل مستدل «دایی جان ناپلئون» را رد کرد که همچنان اوج کمدی مهرجویی وار و قله ی توانایی های کارگردانی و کمال گرایی اجرایی است؟ یا شاید با شکوه ترین قهرمان این سینما «ناخدا خورشید». می دانی که جایگاه یک منتقد در مقایسه ی ناگزیر با کارگردان (آن هم ناصر تقوایی بزرگ) تا چه اندازه می تواند سست باشد. باورم نمی شود که به خودت اجازه داده ای بنویسی مبارک هر سه شان. که یعنی من امیر قادری تعیین می کنم... امیدوارم منطق کافه ایجاب کند که جوابی بدهی، اینجا با صفحه ی «فلاش بک» مجله فیلم فرق می کند که در جوابیه ای نوشته بودی: «...این یک بار هم سهم من» تا توانستم سعی کردم از معمول نوشته های این چنینی دور شوم. درست نبود که من هم مثل تو توهین کنم، گر چه یک طرف ناصر تقوایی بود و یک طرف امیر قادری. بابت نثر ممتازت و اینکه پیگیرانه نوشته هایت را دنبال کرده ام و قطعا خواهم کرد متشکرم. در مورد معرفی کتاب هم «جنگ آخرزمان» یوسا، نشر آگاه به نظرم بهترین پیشنهاد ممکن است. به تازگی تجدید چاپ شده. از دستش ندهید.

    امیر: سلام امیر جان. راست‌اش من اصلا از ماجرای تقدیر از آقای تقوایی خبر نداشتم. با روزنامه اعتماد هم قرار گذاشته بودم که درباره این سه نفر بنویسم. به همین سادگی. «کاغذ بی‌خط» فیلم مورد علاقه‌ام نیست. خوانده‌ای که چرا. ولی این ربطی ندارد. ناصر تقوایی هم به تبریک گفتن یا نگفتن من احتیاجی ندارد. چون علاقه‌مندانی مثل تو دارد و همین کافی است. اما در مورد دندان مار. این اواخر دوباره دیدم‌اش که چه قدر فیلم خوبی است: - قدیمی هستی؟ - آره. خیلی.
    خاطره آقائیان
    جمعه 20 ارديبهشت 1387 - 2:20
    5
    موافقم مخالفم
     

    به سحر عزیز:ما مخلصتیم...این هفته هم که از زیارتت بی نصیب ماندیم.اما از آقاهه توی فرودگاه یادش بخیر داشت ذوق مرگ می شد.

    "خواهر بچه کدوم محلی؟"

    و اما اون همشهری خنگی که به هزار زور بهش فهماندیم بابا ما بچه همین دوروبراییم...بی ذوق...

    محمدعلی خبیر
    جمعه 20 ارديبهشت 1387 - 2:21
    -6
    موافقم مخالفم
     

    سلام.از تمامی بچه های خوب کافه تشکر می کنم به خاطر اینکه همه اشون کتابهای خوبی رو معرفی کردن.از امیر قادری هم بخاطر ایجاد این بستر فرهنگی تشکر ویژه ای ی کنم.

    من هم تعریف کتاب "گلهای معرفت" اثر امانوئل اشمیت را خیلی شنیده ام. مریم کتابهای بسیار خوبی رو معرفی کرده ازش ممنونم.سعی می کنم روز شنبه که برای بار دوم به نمایشگاه می رم این کتابها رو هم خریداری کنم.واقعا بی نظیرید.

    امید غیائی
    جمعه 20 ارديبهشت 1387 - 14:17
    16
    موافقم مخالفم
     

    امیدوارم اینجا همیشه جائی برای معرفی فیلمهای خوب هم بماند:

    ONCE : تجربه ایست که مطمئن باشید هیچ وقت دیگری برایتان تکرار نمیشود.

    میدانید که فیلمها وقت دارند.یعنی باید وقت دیدنشان برسد.خدا کند شما هم فیلم را "به وقتش" ببینید.

    بهترین موزیکال-درام ی است که این چند وقته دیده ام.بدون تعارف.

    همین.

    سوفیا
    جمعه 20 ارديبهشت 1387 - 15:52
    -4
    موافقم مخالفم
     
    سلام به همگی چند روزی بود که می‌خواستم کامنت بگذارم و پشیمان می‌شدم. جدای از بی حال و حوصلگی, نمی‌خواستم با حال بد خودم این فضای سرحال و پر از نشاط و استادیوم و اینها را بهم بریزم. گاهی وقتها چنان خفقان روحی آدم را می‌گیرد که نفس کشیدن عملا غیرممکن می‌شود. دیگر هیچ اتفاقی که توی این دنیا می‌افتد هیچ ربطی به تو ندارد. آرام آرام ارتباطت را با همه چیز و حتی خودت, خود سابق‌ات از دست می‌دهی و انگار فرو رفته‌ای در حس نبودن.(رضا تو که می‌فهمی چی دارم می گم؟) انگار همهء دیوارهایی که آدم دوروبر خودش درست کرده یکدفعه فرو می‌ریزد (به قول یکی از ترانه‌های دیلن And the walls came down/ all the way to hell/ Never saw them when they're standin/' Never saw them when they fell/. و روبرو می‌شوی با تجربهء دردناک حقیقتی که... به قول شهزاد رحمتی در آن مطلب شماره دویست(همان که یک جایش می‌گوید آرزو هر چه محال‌تر قشنگ‌تر) که اصلا همان من را فیلم خوان کرد,«نکند اصلا همهء راش های زندگی من اوتی باشند؟ و اینکه دست یک نفر گاهی از آستین خودم بیرون می‌آید تا پس گردنی بزند به خودم. خیلی درد دارد. خیلی. شکنجهء وحشتناکی است واقعا. همین که آدم به خودش پس‌گردنی بزند آنهم درست همان جایی را که هنوز هم از اثر پس گردنی دیگران سرخ و ملتهب است و می‌سوزد و آدم به خودش سیلی بزند, مشت بزند و اردنگی. و آدم خودش را ویران کند(ابی توی کندو را یادتان هست؟) این گونه است که: میوه بر شاخه شدم/سنگپاره بر کف کودک/ طلسم معجزتی مگر پناهم دهد از گزند خویشتنم/ که این که چنین دست تطاول به خود گشوده منم...ولی خوب چه می‌شود کرد؟ آدم بی‌اختیار باز هم برمی‌گردد تا پشت سرش را نگاه کند. آنجا منظره‌ها خیلی قشنگ‌ترند در پشت سر. و روبه رو.... تا اینکه یک روز به خودم آمدم و دیدم خرابی از حد گذشته...» دیروز داشتم پژوهشی را می خواندم که نوشته بود بیشترین میزان خودکشی در دنیا در پل گلدن گیت سانفرانسیسکو اتفاق می‌افتد(یاد فیلم stay به خیر) و به لحاظ زمانی هم آمارها در ماه مه(اردیبهشت) بالا می‌رود. لعنت..... «من از بالای دیوارم نگاهی به آن سوی انداخته بودم, به بالای دیوارم دست یازیده بودم, و سپس با دستهای مجروح پس افتاده بودم. البته امکانات دیگری هم برای تطبیق یافتن هست. دنیا پر از امکانات است اما نه برای من.» کافکا/نامه به میلنا. از طرفی هم نمی‌شد هیچ عکس العملی نشان نداد به روزنوشتی که اینهمه چیزهایی را که دوست دارم یکجا جمع کرده. از رومن گاری(حواستان هست که قهرمان خداحافظ گری‌کوپر هم اسمش لنی بود؟) و مه۱۹۶۸ گرفته تا دنیای قشنگ نو ی جاودانه(مال من هم همان ترجمه قدیمی‌یه است که از دستفروشیهای انقلاب خریدم سالها پیش و الان حسابی کهنه شده از بس بالای سرم گذاشتم و ورق زدم) و آیرون میدن(تصادف جالبی‌ست. چون من گاهی موقع راه‌پیماییهای طولانی مدت واکمن گوش می‌دهم و هفتهء پیش توی کیفم نوار همین آلبوم آیرون میدن را یافتم و راه می‌رفتم و گوش می‌دادم....به یاد دورانی که ناگهان متال‌باز شده بودم) و به خصوص «لنی»(جایی نوشته بودید که «لنی» را دیدم و از حرف آنهایی که می‌گویند یک فیلم نمی‌تواند آدم را متحول کند تعجب کردم. درسته؟) که تصاویر سیاه و سفیدش توی ذهنم زنده شد و آخر فیلم که جسد برهنه‌ء لنی افتاده کف زمین و قبل‌ترش که تکرار نمایی‌ست که دارد در اتاق هتل را می کوبد و آنجا که توی دستشویی کافه پلیسها می‌آیند زیر بغلش را می‌گیرند بعد از آن تسلیم نشدن‌ها و حرفهای روی صحنه‌اش. و جادوی منحصر بفرد انسانی‌اش که مدیون این است که سال ۶۸ ساخته شده. به سرم زد باز تجربه‌ کنم تماشایش را. و یاد «فارغ‌التحصیل» هم افتادم و چقدر دلم می‌خواست لینکی از ترانه‌هایش داشتم که اینجا می‌گذاشتم. و بقیهء فیلمهای آن دوران تکرارنشدنی.(الان توی ذهنم نمای آخر ایزی‌رایدر است. آن آتش وسط طبیعت که دوربین مدام ازش دور می‌شود و بالا می‌رود.

    امیر: این جور که نوشتی و مثال آوردی، حالت خیلی هم خوبه که...  کاش ما هم حال تو رو داشتیم. و راس می‌گی، اونم اسم‌اش لنی بود. و  اون جمله درباره فیلم لنی هم راست‌اش یادم نیست. ولی اگه نوشتم، خوب نوشتم!
    سوفیا
    جمعه 20 ارديبهشت 1387 - 15:54
    14
    موافقم مخالفم
     

    و راجع به چند تا کتاب می‌خواستم بنویسم. یکی «شیطان و پول» تولستوی که برایم (که فکر می‌کردم هرچه از تولستوی ترجمه شده خوانده‌ام) کشفش هیجان‌انگیز بود. بارها چیزهایی در کتابهایش خوانده‌ام که باعث شده از خودم بپرسم چطور یک ذهن بشری می‌توانسته تا این حد باورنکردنی پیچیده و بزرگ باشد؟ تا این حد بفهمد؟ پیرمرد, چشم من است. بارها شده در بحرانی‌ترین شرایط روحی همهء نشانه‌های رستگاری که خواسته‌ام نشانم داده. و داستان تکان دهندهء «پول» که توصیه می‌کنم حتما حتما بخوانیدش. با آن فرم مدرن روایت(آدمهایی که بدون شناختن همدیگر از کنار هم می‌گذرند و روی زندگی هم تاثیر می‌گذارند.) که صد سال بعد در فیلمهای فیلمسازانی مثل ایناریتو به کار گرفته می‌شود. کتاب مال انتشارات روزنه است.

    و کتاب جدید سلینجر «نغمهء غمگین»(نشر نیلا), رنج های ورتر جوان, بزرگ بانوی هستی(گلی ترقی), «روح یک جهان بی روح» و «اراده به دانستن»(میشل فوکو), و «موج‌ها» ی ویرجینیاوولف و «عقل افسرده»ء مرادفرهادپور که بعد از چند سال تجدید چاپ شده و «در رویای بابل» براتیگان و ترجمهء سروش حبیبی از جن‌زدگان داستایفسکی و چاپ جدید «گفتگو با کافکا». چندین جلد تاریخ فلسفهء کاپلستون را هم دیدم تجدید چاپ شده.

    و چند تا کتاب قدیمی‌تر: «ولگرد ستاره‌ها»ی جک لندن و «بیماری به سوی مرگ» کی‌یرکه‌گور و «کشورآخرین‌ها» و سه‌گانهء نیویورک پل آستر

    و بخصوص «کتاب اوهام» و «گرسنگی» کنوت هامسون و «وقتی یتیم بودیم»کازوئوایشی‌گورو و «بکت» آلوارز و «درخت و برگ»(سه داستان از تالکین) و «یادداشتهایی برای دورا» و «شب به خیر مادر» مارشا نورمن و «زندگی جای دیگری است» کوندرا و طبل حلبی گونتر گراس و سرگذشت ندیمهء اتوود (که لذتش هنوز زیر دندانم است) و «دوئل» چخوف ترجمهء احمد گلشیری و «سفر به انتهای شب» شاهکار «سلین» بزرگ و...

    و کتاب مقدس(عهد قدیم و جدید) که حالا نمی دانم این ترجمهء قدیمی‌اش را از کجا می‌شود پیدایش کرد.

    «از در تنگ داخل شوید زیرا فراخ است آن در و وسیع است آن طریقی که مودی به هلاکت است و آنانی که به آن داخل می‌شوند بسیارند. زیرا تنگ است آن در و دشوار است آن طریقی که مودی به حیات است و یابندگان آن کم اند.»(متی/ باب ۷)

    « همهء چیزها پر از خستگی است که انسان آن را بیان نتوان کرد. چشم از دیدن سیر نمی شود و گوش از شنیدن مملو نمی گردد. آنچه بوده است همان است که خواهد بود و آنچه شده است همان است که خواهد شد و زیر آفتاب هیچ چیز تازه نیست. آیا چیزی هست که درباره‌اش گفته شود ببین این تازه است؟»(کتاب جامعه)

    سوفیا
    جمعه 20 ارديبهشت 1387 - 15:55
    -2
    موافقم مخالفم
     

    و «جاودانگی» میلان کوندرا که به همراه چند کتاب دیگر از جمله «با آخرین نفسهایم» بونوئل, در شانزده سالگی زندگی‌ام را به دو قسمت قبل و بعد از خواندنش تقسیم کرد:

    «چگون می‌توان در جهانی زندگی کرد که با ان سازگاری نداری؟ چگونه می‌شود با مردمی زندگی کرد که نه در رنجهایشان سهیم هستی و نه در شادیهایشان و بدانی که تو جزوشان نیستی؟ اگنس در اتومبیلش در مسیر آرامی می‌راند و به خود پاسخ می‌دهد: عشق یا صومعه. با این دو راه می‌توانی کامپیوتر خالق را نفی کنی و از ان بگریزی. عشق: اگنس مدتها بود که این آزمون را پیش خود مجسم می‌ساخت: از تو می‌پرسند آیا بعد از مرگ مایل هستی دوباره زنده بشوی؟ اگر کسی را واقعا دوست داشته‌ای, می‌گویی به شرطی موافقت می‌کنی دوباره زنده بشوی که مجددا با محبوبت بپیوندی. ارزش زندگی مشروط است و فقط اگر به تو این توانایی را بدهد که بتوانی با عشقت زندگی کنی قابل توجیه است. کسی را که دوست داری از آفرینش خدا و از خود زندگی برایت بالاتر است. البته این کفر تمسخرآمیزی است به کامپیوتر خالق که خود را اعلی‌علیین و سرچشمهء همهء معانی می‌داند.

    اما بخش اعظم نوع بشر هرگز عشق را نشناخته است و از کسانی که معتقد به شناخت آن هستند فقط تعداد اندکی در آزمونی که اگنس آن را طراحی کرده قبول خواهند شد. آنان بی آنکه بر روی شرطی تکیه کنند به همان وعدهء زندگی دوباره چنگ می‌زنند. آنان زندگی را به عشق ترجیح می‌دهند و دوباره داوطلبانه به دام خالق درمی‌آیند.

    اگر شخصی مقدرش نیست که با محبوبش زندگی کند و همه چیز را هم فرع بر عشق می‌داند روش دیگری نیز برای اجتناب از خالق وجود دارد: رفتن به یک صومعه. در روزگاران قدیم, آدمهایی که با دنیا سازگار نبودند و شادیها و رنجهای آن را از آن خویش نمی‌دانستند به صومعه‌ای پناه می‌بردند. اما قرن ما حق ناسازگاری با دنیا را برای هیچکس قائل نیست. دیگر مکانی جدای از مردم و دنیا وجود ندارد. تنها چیزی که از چنین مکانی بر جا مانده خاطره و آرمان یک صومعه و رویای یک صومعه است. خیال یک صومعه. اگنس به خیال بازیافتن صومعه هفت سال است که به سوییس می‌رود. صومعهء راههای متروک دنیا.

    اگنس به یاد لحظهء مخصوصی افتاد که در روز عزیمتش تجربه کرده بود, لحظه‌ای که آخرین بار در روستا قدم زد. او به کنارهء رودخانه‌ای رسید و روی سبزه‌ها دراز کشید. مدت زیادی آنجا دراز کشید. احساس می‌کرد که رودخانه به درونش جاری است و همهء درد و کثافتش را می‌شوید. خویشتن او را می‌شوید. لحظه‌ای مخصوص و فراموش‌نشدنی بود. او خویشتن خویش را فراموش می کرد, خویشتن خویش را گم می‌کرد, او بدون خویشتن بود و این شادکامی بود.

    اگنس با به یادآوردن این لحظه, فکری به ذهنش رسید که گرچه مبهم و گذرا بود اما خیلی مهم بود, شاید بی‌نهایت مهم, به طوری که کوشید آن را با این کلمه‌ها برای خودش نگه دارد. آنچه در زندگی تحمل‌ناپذیر است بودن نیست, بلکه خود بودن است. خالق با کامپیوترش میلیاردها خویشتن را با زندگی‌هاشان به جهان آورد. اما صرفنظر از این مقدار افراد زنده, می‌توان تصور کرد که یک هستی ازلی, حتی قبل از آن که خالق شروع به خلق کند, یک هستی که خارج از نفوذ او بوده و هنوز هم هست, حضور داشته است. وقتی آن روز بر زمین دراز کشده بود و سرود یکنواخت رودخانه در وی جاری می‌شد و او را از خویشتن, از کثافت خویشتن پاک می‌کرد, در آن هستی ازلی که در صدای گذر زمان و آبی آسمان به جلوه درمی‌آمد سهیم می‌شد. او می‌دانست که هیچ چیز زیباتر از این حال نیست.

    جاده‌ای که از شاهراه منشعب می‌شد و اگنس در آن حرکت می‌کرد آرام بود و ستارگان دوردست, ستارگان بی نهایت دوردست بر فراز آن می‌درخشیدند. اگنس می‌راند و فکر می‌کرد: زندگی, هیچ شادی‌ای در آن نیست. زندگی کشاندن خویشتن رنج‌آلود است در دنیا. اما هستی, هستی شادی است. هستی چشمه شدن است. چشمه‌ای که جهان چون باران گرمی بر آن می‌بارد.»

    سوفیا
    جمعه 20 ارديبهشت 1387 - 15:56
    5
    موافقم مخالفم
     
    این چند جمله از یکی از قسمتهای موردعلاقه‌ام از «شیشه»ء سیلویا پلت: «بعد فکر کردم حتما به محض اینکه از من خوشش آمد برایم عادی می‌شد و تا می‌آمد که عاشقم شود من پشت سر هم متوجه عیوبش می‌شدم. این جریان مرتب تکرار می‌شد. مرد بی نقصی را از فاصلهء دور می دیدم ولی به محض آنکه قدم پیش می گذاشت می‌دیدم که فایده ای ندارد. از صدای باران بیدار شدم. کاملا تاریک بود. و پس از چند لحظه چهارچوب گنگ یک پنجرهء ناآشنا را تشخیص دادم. هر از گاه شهاب نوری از بیرون ظاهر می‌شد, دیوار را مثل انگشت جستجوگر شبحی درمی‌نوردید و دوباره به درون هیچ می‌خزید. آن‌گاه صدای تنفس کسی را شنیدم. ابتدا فکر کردم خودم هستم که بعد از مسمومیت در اتاق هتلم دراز کشیده‌ام. نفسم را حبس کردم ولی صدای تنفس ادامه داشت. چشم سبزی کنارم روی تخت می‌درخشید. مثل قطبنما به چهار قسمت تقسیم شده بود. دستم را دراز کردم و آن را در مشت گرفتم. بلندش کردم. همراه آن دستی بود به سنگینی دست یک مرد مرده ولی گرم شده از خواب. ساعت کنستانتین سه را نشان می‌داد. با پیراهن و شلوار و جورابهایش خوابیده بود, و وقتی چشمم به تاریکی عادت کرد توانستم پلکهای کمرنگ, دماغ صاف و دهان خوش ترکیب و بردبارش را تشخیص بدهم. ولی انگار جسمیت نداشت. مثل طرحی روی مه بود. چند لحظه به جلو خم شدم و او را تماشا کردم. همانطور که خیره به کنستانتین نگاه می کردم طوری که ادم به یک سنگریزهء درخشان دست نیافتنی در قعر یک چاه عمیق خیره می‌شود, پلکهایش را باز کرد و مات به من نگریست و چشمانش از عشق لبریز بود. بارقه ای از آشنایی, گنگ و مبهم, جرقه زد و مردمک درشت چشمانش به درخشانی و بی‌عمقی ورنی جلوه‌گر شد. کنستانتین خمیازه‌ای کشید. نشست و پرسید ساعت چند است؟ با لحن بی‌احساسی گفتم:سه. بهتر است بروم منزل. صبح اول وقت باید سر کار باشم. گفتک من می‌رسانمت. همان‌طور که پشت به پشت روی دو طرف تخت نشسته بودیم و کفشهایمان را در نور سفید و ترسناک و شاداب چراغ کنار تختخواب می‌پوشیدیم, حس کردم کنستانتین برگشت: موهای تو همیشه اینطوری است؟ «چه طوری؟» جواب نداد ولی دستش را دراز کرد و پنجه‌اش را لای موهایم گذاشت و انگشتانش را تا نوک موهایم لغزاند. جرقهء برقی سراپایم را لرزاند و بی حرکت نشستم. از بچگی عاشق این بودم که کسی سرم را شانه کند. خواب‌آلودم می کرد و آرامشی به اعصابم می‌بخشید. کنستانتین گفت: فهمیدم از چیست. تازه موهایت را شسته‌ای. و خم شد تا بند کفشهای تنیس‌اش را محکم کند. یک ساعت بعد توی تختم در هتل دراز کشیده بودم و به باران گوش می دادم. حتی صدایش هم شبیه باران نبود. صدای آب شیری را می‌داد که بازمانده باشد.»

    امیر: راستی لنی هم محصول 1974 است، نه 1968. هی می‌گویم سینمای دهه 1970 و دیگر این که خودش می‌تواند یک مثال خوب دیگر باشد برای نظرسنجی حنانه.
    سوفیا
    جمعه 20 ارديبهشت 1387 - 16:4
    -28
    موافقم مخالفم
     

    راستی خانم مریم چه جالب که از ناتالیاگینزبورگ خوشتان می‌آید. «دیروزهای ما» یش هم بی‌نظیر است. انتشارات زمان

    پاشا
    جمعه 20 ارديبهشت 1387 - 18:23
    -6
    موافقم مخالفم
     
    سلام امیر خان...."آقای کیمیایی" چی شد؟ یک کتاب خریدم از نمایشگاه..."راهنمای نگارش فیلم نامه" نوشته یورگن ولف و کری کاکس...مال انتشارات سروشه... این هم یک دیالوگ: فریبرز عرب نیا:"پول داری که واست بی کسیو صاف و صوف نمی کنه مومن...اون کسی که واست کس باشه این ور بی پولیته...اصلا خود پولداریه که واست کس نمی ذاره...اون کسی که رفیق پولداریت باشه ناکسه..." (ضیافت-مسعود کیمیایی)

    امیر: ایشا... فیلم‌مون تو راهه همچنان!
    امير صباغ
    جمعه 20 ارديبهشت 1387 - 20:15
    -3
    موافقم مخالفم
     

    ديروز دوستي يه sms برام فرستاد :

    دير آمدي موسي

    دوره ي اعجازها گذشته ست

    عصايت را

    به چارلي چاپلين هديه كن

    كه كمي بخنديم.

    شمس لنگرودي

    محمدعلی خبیر
    جمعه 20 ارديبهشت 1387 - 21:47
    -1
    موافقم مخالفم
     

    تو برنامه "یک فیلم یک تجربه(قسمت:فیلم سرب)" از مسعود کیمیایی یک جمله بسیار ارزشمندی رو شنیدم که محاله از ذهنم پاک بشه.کیمیایی می گفت: "هرکسی اونجوری فیلم می سازه که همانجور فیلم می بینه".خیلی جمله پرعمقیه.ساعتها می شه درباره اش حرف زد.

    محمدعلی خبیر
    جمعه 20 ارديبهشت 1387 - 21:56
    16
    موافقم مخالفم
     

    گویا این کلمه "شیزو" پشتش فلسفه ها خوابیده است.البته تعریف این کلمه را دورا دور از انصافی شنیده بودم.فکر می کنم شیزو همان "دیوانه" یا "خیلی احمق" خودمان باشد.(البته در معنای فراتر از تخیل،دوست داشتنی به اندازه ای که جیغت را درآورد،....).با این تعاریف فکر می کنم در جواب نظرسنجی حنانه سلطانی بایستی بگویم شیزوهای مورد علاقه ام عبارتند از:

    سرهنگ(آل پاچینو) بوی خوش یک زن.

    سرپیکوی(آل پاچینو) سرپیکو.

    وودی آلن آنی هال.

    رابرت دنیرو خیابانهای پائین شهر.

    و...

    متاسفانه اسم کاراکترها هرگز در ذهن کوچولوی من باقی نمی ماند.شرمسارم.

    مصطفی جوادی
    جمعه 20 ارديبهشت 1387 - 22:54
    -2
    موافقم مخالفم
     

    نظرسنجی حنانه همانقدر که ذاتا خوب است ، مبهم و کلی هم هست. (که این عارضه کلی بودن را من با محدود کردن خودم به دهه هفتاد-صرفا از لحاظ زمانی و نه الزاما روح مخصوص دهه هفتاد و اینها- حل کرده ام). تعریف حنانه از شیزو با آن چیزی که با امیر و بقیه به آن میگوییم شیزو فرق دارد و حالا به این اضافه کنید ، یک معنای عام از شیزوفرنی و اینها. خلاصه من یک چیزهایی این وسط پیدا کردم که البته خودم هم نمی دانم بیشتر به کدامیک از این تعاریف نزدیک اند. جواب ها می توانستند با هویت تر و بیشتر باشند در صورتی که صورت سوال روش تر بود. خلاصه این چند تا رفع کتی ما: در دهه ی هفتاد، جک نیکلسن در پروازبرفراز آشیانه فاخته و "آخرین ماموریت"(هال اشبی)-داستین هافمن در لنی- جان تراولتا در "گریس"(راندال کلایسر)- دانلد ساترلند در "مش" – مالکوم مک دوآل در "کالیگولا"(براس) و در پرتقال کوکی- جسیکا والتر در "ترانه میستی را برایم پخش کن"– پایچینو و هاکمن در "مترسک"و...

    siavash
    شنبه 21 ارديبهشت 1387 - 0:35
    9
    موافقم مخالفم
     

    انتخواب من "رومن پولانسکی"{نازنین} در "مستاجر"(1976)

    lراستش رابطه "سگ لوک خوش شانس " رو با شیزوفرنی نفهمیدم.ببخشید.

    los del rio ?

    سحر همائی
    شنبه 21 ارديبهشت 1387 - 1:42
    -2
    موافقم مخالفم
     
    وقتی حنانه موضوع مورد نظرش را به من گفت بهش گفتم که ایول خیلی موضوع توپی است ! اما هر دویمان حدس می زدیم که ابهام پیش بیاید و خب انگار حدسمان درست بوده . با این وجود من به حنانه گفتم به قول مصطفی تست می کنیم می رویم جلو تا ببینیم چی می شود . حالا هم با وجود تلقی های متخلفمان از شیزو شاید بتوانیم به جاهای خوب برسیم . این شاید کمی کمک کند : " شیزو در دنیای خودش زندگی می کند و نامتعارف است . عرف اجتماع و حتی صنفی که خودش هست برایش اهمیت ندارد . " دقت کنید به جولز در پالپ فیکشن که روش کشتنش روش حرف زدنش و همه چیزش نامتعارف و ویژه خودش است . البته هنوز هم موضوع پیچیده است و نمی دانم چقدر توانستم حسم را برسانم . با وجود این ذهنی بودن شیزو ئیسم ادامه بدهیم تا ببینیم چی می شود. انتخاب های خودم : از دهه هفتاد ردفورد و سیگال در سرقت الماس فوق العاده اند . دقت کنید به خونسری سیگال و تنش ردفورد . مک مورفی را هم که گفتید . از دوران معاصر هم جولز و وینسنت در پالپ فیکشن که همه می دانند . یک شیزوی دیگری که این اواخر دیدم و برایم جالب بود دختری بود که در ایپزود اول شب روی زمین جارموش راننده تاکسی بود . دختری با آن سن و سال می خواست مکانیک بشود و به سادگی پیشنهاد یک شکارچی استعدادهای بازیگری را رد کرد ! چه کسی جز یک آدم شیزو میتواند این کار را بکند ؟ کسی که دنیای خودش را دارد و... لباوسکی و والتر و استیو بوشمی هم در لباوسکی بزرگ خدای شیزوئسم هستند . ( یک روز حنانه را می کشم که لباوسکی را دوست ندارد .) فعلا همین ها . ضمن اینکه بوچ و ساندنس که نمی دانم از جان من چی می خواهند مثل همیشه توی این نظر سنجی هم هستند.

    امیر: ظاهرا انتخاب‌های سحر بهترین و نزدیک‌ترین به معنای واژه‌ای است که به قول مصطفی، پهنایی به گستره گیتی دارد! فقط این «سرقت الماس» را این قدر لو نده سحر...
    مصطفي انصافي
    شنبه 21 ارديبهشت 1387 - 2:9
    -17
    موافقم مخالفم
     

    امیر: «شیزو» البته معنای خیلی پیچیده‌تری دارد. حالا یکی‌ از وجوه فرعی‌اش را شاید بشود گفت: سرخوش!

    مصي جيم: نظرسنجی حنانه همانقدر که ذاتا خوب است ، مبهم و کلی هم هست.

    اين ها را كه تركيب مي كنم مي بينم بهتر است شخصيت هايم را در گستره يكي از وجوه فرعي شيزو ( همان سرخوش ) بياورم.

    با كسب اجازه و با حفظ كپي رايت از صاحب اثر- امير قادري-

    -پرنسس ( آدري هيپبورن) در تعطيلات رمي

    -توني كورتيس در بعضي ها داغشو دوست دارند

    -بوچ در بوچ كسيدي و ساندنس كيد ( آخر فيلم آنجا كه سرخوشانه حرف از استراليا مي زند )

    -جاني بوي در خيابان هاي پايين شهر ( كه فكر مي كنم شيزوترين شخصيت تاريخ سينماست )

    -گنگسترهاي گوست داگ ( كه خودشان را خيلي جدي گرفته اند )

    -دوست تپل لبوسكي كبير (( كه فكر مي كنم جان گودمن نقشش را بازي مي كند ( اگر اشتباه مي كنم راهنمايي كنيد) و فكر مي كنم بيش از خود لبووسكي شيزوست )(با پرانتزهاي تودرتوي خودم هم خيلي حال مي كنم))

    بعد التحرير: اين چيزي كه خبير نوشته برداشتي است كه از توضيحات قطعا مبهم من درباره شيزو گرفته و من چنين تعريفي را تكذيب مي كنم. امير قادري هم مي تواند به عنوان صاحب واژه در نظرسنجي شركت كند يا حداقل بهترين و نزديك ترين انتخاب ها را تاييد كند تا به يك تعريف دقيق تر از واژه شيزو برسيم. واژه اي كه هرجا كم آورديم مي توانيم ازش استفاده كنيم تا جايي كه مانند چرمنگ برره به وسعتي جهان گستر دست يابد! مزيد امتنان خواهد بود اگر پس از انتخاب هايتان توضيحي هم ارائه فرماييد. پيشاپيش از حضور گرم شما در نظر سنجي سپاسگزاريم!!!!!!!!!!!!)))))))))))

    ما ( مي تواند مصطفي انصافي باشد اما چه كسي مي تواند اثبات كند؟)
    شنبه 21 ارديبهشت 1387 - 2:14
    8
    موافقم مخالفم
     

    به شيرازي هاي مجلس: اگر مي خواهيد ديالوگ برقرار كنيد با هم تماس بگيريد. اينجا كه جاش نيست يكي بياد بگه فلان ساعت بيا خيابون كريم خان بريم با هم بستني بخوريم!!!

    سوفیا
    شنبه 21 ارديبهشت 1387 - 3:39
    9
    موافقم مخالفم
     

    این دیالوگ از «حرفه:خبرنگار» آنتونیونی(شاید تاثیرگذارترین اثر هنری عمرم)

    wouldn't it better if we could just forget old places? forget everything that happens and just throw it all away, day by day?

    - unfortunately the world doesn't work that way.

    - well, it doesn't work the other way either

    در پاسخ به نظرسنجی حنانه: ماریا اشنایدر و مارلون براندوی «آخرین تانگو در پاریس», جک نیکلسن در «پنج قطعه آسان», فرناندو ری در فیلمهای بونوئل, بس در «شکستن امواج», مایکل کین و آن دختر(اسمش یادم نیست) در blame it on Rio , دایان کیتون در فیلمهای وودی آلن, کاترین در «ژول و ژیم», ژان پی‌یر لئو در «مذکر/مونث», آنا کارینا در اغلب فیلمهایش بخصوص «پی‌یرو خله», «یک زن یک زن است» و «دستهء جدا», کل شخصیتهای «گربهء سیاه/گربهء سفید» کاستاریکا, جین هاکمن در «مکالمه», ونساردگریو در «آگراندیسمان», نیکلاس کیج «قلبا وحشی», فرانسیس مک دورمند short cuts (آلتمن), آل پاچینو و جان گودمن در «دریای عشق», جان تورتوروی «بارون فینک», رابرت دونیرو در «شکارچی گوزن», پیتر سلرز «پارتی» و «حضور»

    mouse
    شنبه 21 ارديبهشت 1387 - 9:20
    -8
    موافقم مخالفم
     
    کتابهایی که سوفیا معرفی کرده همه عالین. اینجور مواقع که به آدم می گن بهترین کتابای عمرتو معرفی کن و باعث می شه آدم یه نگاهی به گذشتش بندازه و بفهمه خیلی هم عمرشو تلف نکرده و خیلی چیزا رو از تو کتابا یاد گرفته . کتاب فارست گامپو بخونید. خیلی قشنگه . یه مقدار با فیلمش فرق داره. جدیدا از این کتابایی که آدمای بی ادعا و بیخیال نوشتن خوشم می یاد. دیگه حوصله کتابای تیریپ روشنفکری ندارم . هر دو نوعشون که یه چیز می گن.

    امیر: «هر دو نوعشون که یه چیز می گن.» جالب بود خوندن‌اش برام...
    مهدی پورامیـن
    شنبه 21 ارديبهشت 1387 - 10:7
    -2
    موافقم مخالفم
     

    حالا که بحث "شیـزو" رو باز کردید... بذارید من هم چند تا کلید واژه بگم... البته کاملا هم علمی نیست ... ولی خب معادل هایی بی ربط که به جای هم به کار می ره...

    اسم علمی : شیزوفرنی

    معادل فارسی : متوهم ، توهم زا

    معادل نویسنده خارجی : فرانس کافکا

    معادل نویسنده داخلی : صادق هدایت (به قول بچه ها صادق کافکا!)

    معادل سینمایی : راننده تاکسی که روبه روی آینه اسلحه بازی می کند!

    معادل سینمایی داخلی : شخصیت های مهمان مامان

    معادل نویسنده سینمایی : امیر قادری !

    معادل برو بچ و اینا : هـپـروت !

    معادل مامانم اینا : سرت با ... می رقصه!

    فرامرزی
    شنبه 21 ارديبهشت 1387 - 15:34
    -1
    موافقم مخالفم
     

    امیر جان :

    اولا برای منتشر شدن فیلمت نگرانی کافی نیست ها... بگم! اینجا با نگرانی به هیچ جا نمی رسی .

    دوما محاکمه ی کافکا اولین ترجمه فارسی اش اومده . مال نشر ماهی بگیر حتما .

    فرامرزی
    شنبه 21 ارديبهشت 1387 - 15:39
    -2
    موافقم مخالفم
     

    راستی می خوای با برو بچز بیایم روزی 20 تا کامنت بزاریم که تو هم هی به افتخارش روز نوشت بنویسی؟ آره ؟ اگه این جوری به تند نویسی تشویق می شی بگو ها !

    خاطره آقائیان
    شنبه 21 ارديبهشت 1387 - 15:44
    8
    موافقم مخالفم
     

    1-سوفیا دستت درد نکنه کامنت این دفعه ات سر ذوق آوردم.حق با امیره.حال تو خیلی هم خوبه....

    2-در رابطه با نظرسنجی حنانه فقط اینو بگم که همه ی شخصیت های خلاف کار فردیت دار واسم تو این دسته اند.مثل رابرت دونیرو در مخمصه یا بانی و کلاید و خیلی های دیگه

    فرهاد بامداد
    شنبه 21 ارديبهشت 1387 - 18:54
    -12
    موافقم مخالفم
     

    سلام آقاي قادري فرهاد بامداد هستم درمورد فيلم ام باهاتون صحبت كرده بودم ارسال كردم به دفتر سايت فقط چند نكته يك اينكه مدت فيلم 11 دقيقه است لطفا در اولين فرصت نگاه كنيد دو صداي فيلم درس ضبط شده سه فردا شك نكنيد كه ميزنيم ميعاد ما ساعت چهار ربع آزادي افشين امپراتور... چهار معرفي علي رضا مشايخي براي شما بچه هاي سايت سبك‏شناسى در آثار مشايخى

    با بررسى مجموعه آثار مشايخى خصوصاً با مطالعه گفتارها و صحبت‏هايش در مصاحبه‏هاى مختلف، توجه به چندين نكته كليدى جلب مى‏شود كه از نظر شناخت موسيقى او و سبك‏شناسى آنها، حائز اهميت فراوان است. مهمترين اين نكات در قالب اصطلاحاتى نمود يافته‏اند كه، عبارتند از "تمركز گسترده"، "موسيقى نسبى" و " Meta-x ". در اين بخش با نگاهى كلى ابتدا، اين مفاهيم را توضيح مى‏دهيم و سپس بعد از بررسى آثار او در سبكها و شيوه‏هاى گوناگون، موشكافانه‏تر به آنها مى‏پردازيم:

    Meta-x به طور قطع چترى است كه مجموعه آثار مشايخى را به نحوى در بر مى‏گيرد. اين اصطلاح عنوان يكى از نظريه‏هاى فلسفه هنر مشايخى نيز به شمار مى‏رود. او در موسيقى Meta-x در جستجوى منطق برترى است كه به كمك آن، همه ابعاد موسيقى را، چه از نظر فنى و چه از ديدگاه هويت فرهنگى، توضيح دهد.

    ريشه پيدايش چنين تفكرى در آثار مشايخى، تعليم و تربيت چند فرهنگى او از يك سو و گرايش به فلسفه، از سوى ديگر است. با توجه به اين توضيح، مى‏توان دو سبك اصلى ديگر را كه زير اين چتر Meta-x پرورش يافته‏اند، بررسى نمود.

    اين دو سبك با اصطلاح "تمركز گسترده" ( به پيشنهاد هوشنگ طاهرى ) و "موسيقى نسبى "( به پيشنهاد كامبيزمشايخى ) شناخته مى‏شوند.

    در يك سرى از آثار آغازين مشايخى، گرايشى به نهايت ايجاز در بيان هنرى ديده مى‏شود. در مرحله نخستين اين گرايش، آهنگساز در جستجوى بيانى كاملا متمركز در موسيقى است و عامل تمركز در تمام سطوح آن به چشم مى‏خورد. به بيان ديگر، آهنگساز در اين سبك از متفاوت ‏ترين اختلاف سطوح ابعاد صدا، در زمانى كوتاه بهره مى‏برد. مأنوس شدن شنوندگان با اين شيوه بيان در آهنگسازى مشايخى‏به ممارست و پى‏گيرى در شنيدن آثار او نيازمند است. در شيوه "موسيقى نسبى" كه با گذشتن از شيوه "تمركز گسترده" ايجاد مى‏شود، يك بعد يا يكى از پارامترهاى موسيقى يا يك ديدگاه فنى يا فلسفى، موضوع اصلى تأليف موسيقى قرار مى‏گيرد و تمام ابعاد به نسبت آن، تعريف و مشخص مى‏شود. به عنوان نمونه اگر در يك قطعه موسيقى نسبى، منظور مؤلف، سرعت است، سازها به نسبت توان اجرايى در خدمت "بعد سرعت" قرار مى‏گيرد و اگر رنگ‏آميزى هدف باشد، "سرعت" است كه در پس زمينه "كمپوزيسيون رنگ" قرار خواهد گرفت.

    به زبانى ساده‏تر، ابعاد مورد نظر، نقشى مشابه آنچه ملودى در موسيقى قديم ايفا مى‏كرد برعهده مى‏گيرند و همانگونه كه چند ملودى در كنار يكديگر حركت مى‏كردند در "موسيقى نسبى" نيز "ابعاد" مختلف در يك زمان بسط مى‏يابند. يعنى در حقيقت موسيقى از سلطه "بينش خطى" اندك اندك آزاد مى‏شود و به نوبه خود راه را براى Meta-x هموار مى‏سازد. )آثار غير ايرانى مشايخى پس از سالهاى 1974-75 تحت تأثير اين سبك به وجود آمده‏اند.( براى شناخت بهتر آثار اين آهنگساز از ديدگاه سبك‏شناسى، لازم است كه انگيزه‏هاى بنيانى او مورد توجه قرار گيرد.

    اين آهنگساز، صراحتاً اعلام مى‏كند كه موسيقى، از نظر او "زبان" است . پذيرش اين اصل، پرسش‏هاى جديدى به همراه مى‏آورد كه پاسخ به آنها، در درك سبك‏شناسى آثار مشايخى، موثر واقع خواهد شد. هنگامى كه موسيقى به عنوان نوعى زبان تعريف شود، بلافاصله مسئله حضور مخاطب تداعى خواهد شد. او از زواياى ديگرى نيز به اين موضوع پرداخته است. به عنوان نمونه تأكيد بر منتقل ساختن تعهد، از "هنر" به آهنگساز در حقيقت عنصرى است براى اينكه، زمينه دريافت اثر هنرى براى مخاطب او، مهيا شود. به عبارت ديگر او پيش از هر چيز، توجه ما را به اين نكته معطوف مى‏كند كه موسيقى را به عنوان "تفكر" مورد توجه قرار دهيم و خود را از اين منظر براى دريافت آن آماده كنيم. بنابراين، توجه به مخاطب به معناى ساده انديشى آهنگساز نيست و در واقع آگاهى نسبت به ساده نينديشيدن او است.

    نتيجه ديگر اين ديدگاه مشايخى موضوع تنوع در گفتار است. اگر قرار است موسيقى نوعى بيان باشد لازم است كه براى شنوندگان متفاوت، به انواع مختلف عرضه شود. تنوع در بيان را مى‏توان يكى از مهمترين مشخصه‏هاى موسيقى مشايخى محسوب كرد و آن را ريشه‏اى براى سبك‏شناسى آثار او در نظر گرفت.

    سومين موضوعى كه در ارتباط با موسيقى به عنوان يك زبان مطرح مى‏شود، چگونگى بيان يك موضوع واحد به مخاطبان متفاوت است. خود آهنگساز در اين رابطه مثالى مى‏زند، او مى‏گويد: "در روزهايى كه دور از ايران، دائماً اخبار غم‏انگيزى، از شرايط اجتماعى ايران مى‏شنيدم، عميقاً نگران بودم كه بعضى از آشنايان خود را از دست بدهم. در اين ميان به ياد فروشنده‏اى در محل زندگى دوران كودكى‏ام افتادم كه در هنگام فروش شاه توت، تمى را زمزمه مى‏كرد. اين تم توسط شاه توت فروشان در آن روزها، خوانده مى‏شد و هميشه مورد توجه من بود، زير بار فشارهاى احساسى و عاطفى مصمم شدم قطعه‏اى با الهام از آن تم بنويسم و به اين ترتيب، قطعه الكترونيك "ياد" در زمستان 1357 به وجود آمد". )اپوس 66)

    با در نظر گرفتن مطالعاتى كه او، در زمينه موسيقى چند صدايى ملهم از بخش اصلى داشته است اين تم، هرگز از ياد نرفت و هر بار متناسب با "شرايط" و " مخاطب " به نحو ديگرى مورد استفاده آهنگساز قرار گرفت. چنانكه در قسمت دوم اولين قطعه از مجموعه پنج گانه پيانو ( داستانهاى كوت ا ه ) ، با تنظيم‏هاى متفاوتى در قطعه داستانهاى كوتاه براى پيانو و اركستر ( اپوس 106، شماره 2) و كلارينت پيانو ( اپوس 106، شماره 3)، استفاده شد، ضمن اينكه همين تم، اساس موومان اول سمفونى شماره پنج واقع شد ( اپوس 112) و يكبار ديگر به نوعى متفاوت در قسمت "زندانى" از مجموعه شهرزاد ( اپوس 115) بكار رفت. از اين دست نمونه‏اى ديگر نيز مى‏توان مثال زد و آن تمى است كه آهنگساز به كمك كامپيوتر و براى قطعه كامپيوترى "بختيارى" تصنيف كرده است. اين تم بعدها در قسمت دوم قطعه " نامه‏ها " و در قسمت دوم "سوئيت سمفونيك لحظه‏هاى ايرانى" و در "سوئيت ايرانى" براى سازهاى زهى مورد استفاده قرار گرفت.

    از ديگر مشخصه‏هاى اصلى موسيقى مشايخى، علايق همزمان او به موسيقى ايرانى و موسيقى غير ايرانى است. اين مشخصه از طرفى، با تنوع انديشى او همخوانى دارد و از جانب ديگر به اشتياق خستگى‏ناپذير او براى "جستجوى نو" در موسيقى. اين هر دو، در انديشه او قابل تعقيب است به گونه‏اى كه؛ از نقطه نظر تنوع‏طلبى، گرايش او به موسيقى ايران منبسط شده و به تدريج به تمايلى به در مقابل هم قراردادن موسيقى ايرانى و غير ايرانى منجر مى‏شود و تدريجاً، به سوى توجه و بهره‏گيرى از فرهنگ‏هاى مختلف سوق مى‏يابد و در نهايت به موسيقى Meta-x مى‏رسد.

    در اين بين علاقه و شتاب او براى درك، دريافت و تحليل، تدوين و در حقيقت مكاشفه "نو" از اولين انگيزه‏هاى تمايل به "آهنگسازى" است واين چنين نوگرايى، بعدها از نظر او براى آهنگسازى در ايران و ممالك ديگر، به صورت اجتناب ‏ناپذير در مى‏آيد.

    او در اين مورد صراحتاً بيان مى‏كند: " درممالكى شبيه ايران، اگر نوگرا نباشيم، مقلّد خواهيم ماند " يا " با در نظر گرفتن اينكه در زمينه موسيقى هنرى فاقد دوران باروك، كلاسيك و رمانتيك هستيم، اگر نخواهيم مقلد مغرب زمين شويم، محكوميم كه مبتكر باشيم. "

    تكنيك و ابزار در آثار مشايخى

    ضمن مباحث گذشته، زواياى اصلى چگونگى نگرش، به مجموعه آثار آهنگساز دسته بندى شد، حال روند آهنگسازى او از نقطه نظر تكنيكى و مصالح ساختمانى مورد بررسى قرار مى‏گيرد. موسيقى مشايخى از نظر چگونگى بكارگيرى ابزار صوتى به چهار دسته اصلى، آثار سازى، الكترونيكى و كامپيوترى، الكترونيك و كامپيوترى در تلفيق با سازهاى اكوستيك و آثار صحنه و چند رسانه‏ايى تقسيم مى‏شود.

    بر خود او با قطعات سازى شامل: آثار سولو ( همچون سوناتهاى ويولون سولو ) قطعات موسيقى براى گروههاى كوچك ( همچون سوناتهاى سولو به همراهى پيانو، چهار كوارتت زهى، تريوى زهى و قطعات متعدد براى گروههاى كوچك بادى چوبى، بادى برنجى و زهى ) ، آثار اركستر ( همچون قطعاتى براى اركسترهاى كوچك - ما باغهاى نيشابور را هرگز نخواهيم ديد - براى پيانو و اركستر - پرماننت براى پانزده ساز زهى ) ، قطعات سمفونيك ( هشت سمفونى كه در اين ميان سمفونى سوم، كامپيوترى است و در دسته‏بندى قطعات اركسترى به شمار نمى‏آيد و سمفونى هفتم كه چند رسانه‏اى است و از اركستر نيز بهره مى‏گيرد ) است.

    غالب آثار الكترونيك و كامپيوترى مشايخى در انستيتو زنولوگى دانشگاه اوترخت هلند تصنيف شده و اكثر قطعات كامپيوترى او در استوديوهاى خصوصى. برخى از اين قطعات به عنوان نمونه عبارتند از يك سمفونى قديمى براى كامپيوتر ( سمفونى سوم اپوس 76)، پانپتيكوم70 ( اپوس 27) و پوليفونى 82 ( اپوس 91).

    در زمينه قطعات كامپيوترى و الكترونيكى در تلفيق با سازهاى اكوستيك مى‏توان به قطعات ماهور شماره سه ( اپوس 72) به طرف شرق، (ا پوس 92) و تناقضات شماره سه ( اپوس 84) اشاره كرد.

    و سرانجام اينكه از آثار صحنه و چند رسانه او مى‏توان به بالت بوف كور و اپراى ناتمام شهرزاد و قطعاتى چون به طرف شرق ( اپوس 92) و سمفونى هفتم ( اپوس 143) اشاره كرد. )

    موسيقى ملهم از موسيقى ايرانى

    مشايخى همواره از علايق ملى خود به عنوان عنصرى تأثير گذار در آهنگسازى‏اش ياد مى‏كند. او به ده شيوه مختلف در آثار خود، با موسيقى ايرانى برخورد كرده است، اين شيوه‏هاى برخورد عبارتند از:

    آثار الكترونيك بدون استفاده از كامپيوتر، همچون؛ "ياد" و "شور" ( اپوس 15 و اپوس 66).

    آثار الكترونيك در تلفيق با سازهاى ايرانى و به كارگيرى كوك ايرانى، همچون؛ "از شرق تا غرب شماره يك" ( اپوس 45).

    آثار كامپيوترى ملهم از موسيقى ايرانى مثل بختيارى ( اپوس 88).

    قطعاتى ملهم از موسيقى ايران، براى سازهاى ايرانى در تلفيق با سازهاى غربى بدون بهره‏گيرى‏از كوك ايرانى همچون؛ "در جستجوى زمان از دست رفته براى پيانو و اركستر" ( اپوس 111).

    آثار ايرانى با استفاده از كامپيوتر در تلفيق با سازهاى اكوستيك همچون: "ميترا" ( اپوس 90).

    قطعات ايرانى براى اركستر ايرانى همراه با تكنوازى سازهاى غير ايرانى مثل " آواز شماره يك" ( اپوس141، براى ويلنسل و اركستر ) .

    قطعات ايرانى براى اركستر ايرانى با بداهه نوازى سازهاى ايرانى، همچون "آواز شماره 2" )اپوس 149).

    موسيقى ايرانى براى پيانو همچون "مجموعه‏هاى پنج گانه"

    موسيقى ايرانى براى اركستر زهى يا اركستر سمفونيك همچون "سوئيت ايرانى ( اپوس 137) و سمفونى پنجم" ( اپوس 112).

    و سرانجام آثار ايرانى در موسيقى متاايكس كه خود به دو دسته تقسيم مى‏شوند:

    قطعاتى كه روابط ايرانى آنها به عنوان اجزائى از نظم‏هاى از پيش ساخته شده، پيش بينى شده‏اند. به اين ترتيب كه نتهاى دلخواه براى روابط ملوديك ايرانى از درون نظم از پيش ساخته انتخاب مى‏شوند، مانند قطعه سمپوزيوم ( اپوس 146) و قطعاتى كه در آنها، بداهه نوازى نسبتاً آزاد اساس كار را تشكيل مى‏دهد. از چنين تكنيكى در دشتى شماره2 ( اپوس 87) و چهارگاه شماره2 ( اپوس 140)، بهره برده شده است.

    موسيقى غير ايرانى

    عنوان فوق، در برگيرنده كليّتى است كه بايد با آن محتاطانه برخورد نمود. آثار اصطلاحاً غير ايرانى مشايخى، از بسيارى جهات و در خيلى موارد عميقاً ايرانى هستند. عنوان غير ايرانى براى سهولت بحث انتخاب شده است و بيشتر به اين نكته اشاره دارد كه روابط ملوديك، آنگونه كه نزد اكثر مخاطبان شناخته شده است، ايرانى نيست. بنابراين به طور كلى، دو سبك بسيار مهم آثار او زير چتر متاايكس گسترش پيدا كرده‏اند. قطعات او از نقطه نظر ارتباط غير مستقيم با موسيقى ايرانى نيز مى‏توانند به دو گروه دسته بندى شوند:

    الف - از قطعاتى كه اصولاً، ارتباط قابل تعقيب با موسيقى ايرانى و تفكرات ايرانى ندارند.

    ب - آثارى كه بدون داشتن روابط ملوديك ايرانى، زير نفوذ تفكر ايرانى هستند.

    در اينجا از "قطعات گسترش" يا "سمفونى شماره يك" و يا قطعات كامپيوترى "سريل‏شماره يك و دو" مى‏توان ياد كرد كه هيچگونه ارتباط مستقيمى با موسيقى ايرانى، ندارند و از طرف ديگر قطعاتى چون " ما باغهاى نيشابور را هرگز نخواهيم ديد " و قطعه " آن طرف اتمسفر " عميقاً برگرفته از الهامات ايرانى، به شمار مى‏روند.

    به طور كلى آن دسته از آثار مشايخى كه ارتباط مستقيم با موسيقى ايرانى ندارند، بدون در نظر گرفتن اينكه چه مكانى زير چتر متاايكس اشغال كرده‏اند، در دو سبك اصلى قابل توضيح خواهند بود.

    اگر اين روند را از روى شماره آثار او پى‏گيرى كنيم، تا حدود اپوس 40، تمركز در بيان به عنوان يك موضوع اصلى در غالب قطعات، حضور اصلى دارد. تا جائيكه، هوشنگ طاهرى، لغت "تمركز گسترده" را براى معرفى اين سبك از آثار او پيشنهاد كرد. اين موضوع حائز اهميت فراوان است كه چند اثر مهم او، كه به نوعى دريچه هايى به سوى موسيقى متاايكس محسوب مى‏شوند، چنانكه شور ( اپوس 15) و از " شرق تا غرب " ( اپوس 45) از نظر زمانى، در اين دوره نگاشته شده‏اند ضمن اينكه، قطعاتى ديگر مانند سكوت شماره يك ( اپوس 12)، سكوت شماره دو ( اپوس 17)، "پرماننت براى پانزده ساز زهى" ( اپوس 33) " گسترش شماره پنج، نيما " ( اپوس 39)، كه اندك اندك راه را به سوى "موسيقى نسبى" مى‏گشايند نيز در اين دوره به وجود آمدند. كوارتت شماره يك )اپوس 21)، همچنين سونات ويولون و پيانو )اپوس 36) و سوناتهاى ويولون شماره يك و دو)اپوس 19 و 34) و يا دولوپمان شماره چهار براى پيانو سولو ( اپوس 35)، نيز بهترين نمونه‏ها براى شناخت سبك تمركز گسترده هستند و در آنها بيشترين مطالب با كمترين واژگان بيان شده است.

    در آثار اوليه اين دوره بلافاصله متوجه تأثير "آنتون وبرن" مى‏شويم. مشايخى به دليل آشنايى با "يلى‏نك" با تمام جلوه‏هاى موسيقى آوانگارد، عميقاً درگير و از طرفى بسيار مجذوب وبرن بود و حتى در يك كنسرت تحت عنوان "نوادگان مكتب دوم وين" معرفى شده بود. به گفته خودش تنها به دليل شناختى كه به عنوان يك ايرانى، از فرهنگ‏هاى غير اروپايى داشت، توانست استقلال فكرى خود را از نقطه نظر سبك‏شناسى حفظ نمايد. از نظر او مكتب دوم وين يا موسيقى دوازده تنى، بيشتر معرف مصالح ساختمانى است تا تظاهرات سبك‏شناسى چنانكه در سه شخصيت برجسته آغازگر اين مكتب يعنى )آلبان برگ، شوئنبرگ، وبرن، شاهد سه شيوه بيان متفاوت هستيم( با تأثيرى كه آنتون وبرن، بر موسيقى پس از جنگ دوم جهانى نهاد هر آهنگساز جوانى مى‏توانست براى مدت طولانى "گرفتار" سبك‏شناسى ملهم از وبرن شود، حتى گاه آهنگساز كهنسالى چون استراونيسكى نيز از اين جريان، دور نماند. در قطعات دوره "تمركز گسترده مشايخى"، در عين آنكه قطعات زيادى به اتمسفر دوازده تنى نزديك هستند، آثار كمى، با وفادارى به شيوه شوئنبرگ نگاشته شده‏اند. مانند نه اكسپرسيون براى كلارنيت، و باس كلارنيت ( اپوس 1) و موزيك براى تريوى زهى ( اپوس 2،شماره 2).

    در مقابل اين قطعات همانطور كه گفته شد، با قطعاتى مانند "سكوت" برخورد مى‏كنيم كه افق ديگرى را پيش روى مى‏گشايند، قطعات الكترونيك را مى‏شنويم كه از جانبى ما را به سمت و سوى متاايكس سوق مى‏دهد و از جانب ديگر ما را از منطق دوازده تنى دور مى‏كند.

    همانطور كه گفته شد پيش از آنكه مشايخى تفكر متاايكس را صريحاً مورد بحث و گفتگو قرار دهد، شاهد دوران وسيعى از آثار او هستيم كه به عنوان يك زبان مستقل، تحت عنوان "موسيقى نسبى" نقش بزرگ و مهمى را در زندگى هنرى او ايفا مى‏كند. مسئله نسبى تلقى كردن ابعاد، در واقع مسئله آزاد سازى ابعاد صدا در خدمت خلاقيت است.

    او معتقد است كه اكثر جنبش‏هاى مهم موسيقى "يك بعدى" بوده‏اند و هر چند به طور همزمان حلقه‏هاى تشكيل دهنده وجود موسيقايى تمدن را به وجود آوردند در امتداد "يك خط" تفسير شدند. امپرسيونيستها به يك جنبه مى‏پرداختند، اكسپرسيونيستها جنبه‏اى ديگر را مد نظر قرار مى‏دادند. استراوينسكى گرفتار يك جلوه خاص بود و شوئنبرگ جلوه‏اى ديگر را برمى‏گزيد. آهنگسازانى بودند كه متوجه استراوينسكى شدند و آهنگسازانى، راه شوئنبرگ را برمى‏گزيدند. مشايخى افسوس مى‏خورد كه موسيقى و موسيقى دانان، كمتر از آنچه كه لازم بوده، فلسفه وجوه موسيقى را مورد توجه قرار داده‏اند. او تمايل دارد خود را از يك بعدى بودن رها كند و اولين قدم بزرگ او در اين رهايى، توجه به "نسبت ابعاد به يكديگر" در مقاطع خاص قطعه موسيقى بود.

    به اين ترتيب هر بعدى، به نوعى استقلال در موسيقى او دست يافت و نهايتاً موسيقى نسبى زمينه‏اى شد براى طرز تفكر متاايكس.

    از قطعات مهم موسيقى نسبى مى‏توان از تناقضات اپوس 51، سمفونى‏هاى شماره 4، اپوس 103 و سمفونى شماره 6 اپوس 125 ، كنسرتو ويولون و اركستر اپوس 96 و كنسرتوى كلارنيت و اركستر اپوس 99 نام برد. از نقطه نظر سبك‏شناسى، دوره موسيقى نسبى، در شيوه‏اى تكامل مى‏يابد كه هميشه به نحوى بر موسيقى مشايخى حاكم بوده است: متاايكس .

    مشايخى پس از بازگشت به ايران و اقامت در تهران، در حركتى كه در محيط موسيقى تهران تأثير شوك‏آورى داشت، " اركستر موسيقى نو " را بنا نهاد. اركسترى كه در آن سازهاى ايرانى اكثريت اركستر را تشكيل مى‏دهند و در كنار سازهاى غير ايرانى موسيقى نو و پيشرو را عرضه مى‏كنند. از طرف ديگر در همين سالها بود كه او به تصنيف موسيقى ايرانى براى گام تعديل شده پرداخت، با كمى تعمق در مى‏يابيم كه طيف وسيعى از اصوات كه بين دو قالب موسيقى ايرانى و پيكره‏هاى اتماتيك و ارتعاشات غير دوره‏اى، در اين پروسه از آثار مشايخى مورد بررسى او بوده‏اند، به نحوى در حدود سى و پنج سال پيش و در قطعاتى مانند شور، اپوس 15 و از شرق تا غرب اپوس 45 مورد توجه او بوده‏است. به همين دليل با قاطعيت مى‏توان گفت كه متاايكس، كه در حقيقت توجه چند بعدى به دنياى اصوات است، هميشه به صورت چترى در زندگى آهنگسازى او حضور داشته است. به زبانى ساده با الهام از عقايد هنرى او، مى‏توان گفت در متاايكس ابزارى جستجو مى‏شود كه تفكرات گوناگون سبك‏شناسى را متحد كند. او در نظريه‏هاى خود تا جايى پيش مى‏رود كه "عدم همگن بودن" را به عنوان پلى براى "همگن بودن هنرى" تأليف مى‏كند.

    در قطعه جشن اپوس 133، موسيقى تماتيك در مقابل موسيقى اتماتيك و موسيقى "تنال" در مقابل موسيقى "اتنال" قرار مى‏گيرد. قالبهاى متقارن ريتميك در مقابل پاره‏هاى نامتقارن ريتميك واقع مى‏شوند و موسيقى ايرانى در مقابل موسيقى غير ايرانى. تمامى اين در "مقابل هم قرار گرفتن"ها تبديل به روندى يكسان مى‏شود و سپس مجدداً به صورت تز و آنتى‏تز به خدمت تلفيقات جديد در مى‏آيد. بنابراين وحدتى از "متفاوتها"، "متضادها" و حتى "تناقضات" مى‏شنويم كه به هيچ عنوان به كلاژ شباهتى ندارد.

    براى درك و شناخت سبك‏شناسى موسيقى مشايخى، از بررسى ايده‏هاى هنرى او، گريزى نيست. اين ايده‏ها، روشنگر راه فكرى او هستند ضمن اينكه اين نكته مهم نيز فراموش نشدنى است كه او به تعريف نهايى هنر و تعريف نهايى موسيقى اعتقادى ندارد و آنچه بيشتر، نظر او را جلب مى‏كند "هدفمند بودن" راه است. به اين ترتيب او در تفكرى سيال، از طريق راهى- كه معتقد است تا پيموده نشود، شناخته نخواهد شد و مكاشفات دائمى راز وجود آن است، به هدفى كه تنها از طريق موسيقى دستيابى به آن ممكن است، حركت مى‏كند و به گفته خود، مى‏كوشد با گفتگويى ساده، مخاطب را در جريان افكارش قرار دهد. در اينجا طرح برخى از ايده‏هاى هنرى مشايخى كه ترجمان برداشت‏هاى فلسفى او است ضرورى به نظر مى‏رسد

    آلفردو گارسياي بي سر
    شنبه 21 ارديبهشت 1387 - 21:9
    -6
    موافقم مخالفم
     

    سلام دوستان...

    حالم زياد خوش نيست.اين روزها همش دارم به اين شعر فكر مي كنم كه چه زود دير مي شود.كتاب هم كه واسه خوندن فراوونه...اوليش:بيژن و منيژه اثر تازه استاد جعفر مدرس صادقي.

    محسن رزم گر
    شنبه 21 ارديبهشت 1387 - 21:23
    16
    موافقم مخالفم
     

    در رابطه با نظرسنجي حنانه سلطاني :

    چرا كسي درباره شخصيت هاي سينماي خودمون حرف نمي زنه . شايد نظر من عجيب باشه ولي با خواندن روزنوشت ها و تعريف هايي كه دوستان از واژه شيزو (سرخوش و متوهم ) داشتن اولين اسمي كه به خاطرم اومد مجيد قصه هاي مجيد خودمون بود.

    Reza
    شنبه 21 ارديبهشت 1387 - 22:1
    -35
    موافقم مخالفم
     

    نظر سنجي خانمِ حنانه يه خورده تخصص روانشناسي ميخواد ولي علاوه بر اونايي كه بقيه گفتن، دنيرو تو"جكي براون" و ابي در "كندو" .

    سیاوش آقارضی
    شنبه 21 ارديبهشت 1387 - 23:20
    -12
    موافقم مخالفم
     

    1. یادمه سر کلاس شیمی بودیم و معلم داشت چرندیاتی درباره ی واکنش گوگرد و بوی بدش در ارتفاعات بالا میگفت... رفیقم داشت "مرشد و مارگریتا" میخوند. بهش گفتم اگه روزنامه ای چیزی داره بده بخونیم. اون هم دست کرد تو کیفش "خداحافظ گری کوپر" رو انداخت جلوم و دوباره سرشو کرد تو کتاب. معلم رسیده بود به ارتفاع 6000 متر و بوی بد گوگرد به اوج رسیده بود. کتاب رو باز کردم و جمله ی اولو خوندم: " عزی بن زوی هم بود" . پسر این ریتم تند چند صفحه ی اول... وااای. حسابی یاد سکانس اول "سگدونی" افتاده بودم . سرعت خوندنم هم زیاد شده بود. تو چند ثانیه صفحه ی 3 تموم شد . معلم هم دیگه دست از تبلیغات منفی برداشته بود. تا آخر کلاس 10 بار 3 صفحه ی اولو خوندم... 10 بار.... یادش بخیر

    2. درباره ی نظر ینجی حنانه: مگه سرخوش تر از بوچ و ساندنس داریم؟

    3. بحث آدم حسابیا شد. من هم اردیبهشت به دنیا اومدم. هه هه هه . اون رفیقم که بند 1 گفتم on شد. فعلا بای بای

    حنانه سلطانی
    يکشنبه 22 ارديبهشت 1387 - 0:38
    -1
    موافقم مخالفم
     

    اول اینکه می دانم بهتر بود سرخوش را نمی نوشتم و ممنونم از امیر و سحر و بقیه بچه ها که ابهام صورت سوال را کمتر کردند.(من که خودم از تعریف شیزو عاجزم!) بعد اینکه به نظرم با وجود اینکه معنای شیزو پهنایی به گستره گیتی دارد(!) تعداد شیزوهای اصیل تاریخ سینما محدودند. تقریبا می شوند همان هایی که سحر نوشته. راستش فکر این نظرسنجی از دهه هفتاد و خیابان های پایین شهر به سرم افتاد. فیلم که تمام شد احساس کردم جای آدم هایی امثال جانی بوی کم کم دارد خالی می شود. بهترین شیزوهای تاریخ سینما را بخواهم بگویم باید حول و حوش همان دهه هفتاد حرکت کنم.(درست برعکس بهترین مدل های مو) و نمونه امروزی اش می شود شخصیت ناقص و قوام نیافته آلکس(سوپر ولگرد!)in to the wild. یک لحظه حس کردم نسل شیزوهای اصیل تاریخ سینما دارد منقرض می شود! و حالا با وجود صورت سوال لایتناهی(!) من محدود شدن جواب به دهه هفتاد و کامنت های بچه ها انگار دارد این واقعیت را تایید می کند.

    siavash
    يکشنبه 22 ارديبهشت 1387 - 2:11
    -8
    موافقم مخالفم
     

    سلام،"تکخال در حفره "را به سفارش "تونی راکی مخوف" در سینما4 دیدم وچیزی که لذت دیدن فیلم را برایم مضاعف کرد تاکید مجری ومهمان برنامه بر این نکته بود که:(کسانی که در این لحظه دارند این برنامه{فیلم} را نگاه میکنندحتما از فرهیختگان سینما هستند){ هر دو با سر تایید میکنند.}میدونی ؟حس خوبی رو منتقل میکرد.مثل اینکه به یه پرنده باز بگی :عشق باز. یا به یک...

    نکته اینجاست که تمام کسانی که توی تایتانیک بودند ،توی تایتانیک،بودند. مهم نبود در کدوم طبقه.بعدش به این فکر کردم که الان امیر قادری و سایر بچه های کافه که از من خیلی جلوترن هم احتمالا جز همین گروه از بینندگان هستند.پس من هم هستم!؟ ایول.

    دیگه اینکه ،به قول یکی از بچه های کافه:(زمان دیدن هر فیلم ،یک روزی فرا میرسه.) زمان دیدن فیلم"سالو" هم دیشب برای من فرا رسید که ای کاش نمیرسید.به این دلیل که تا الان نتونستم غذا بخورم.حالا میفهمم چرا چندین سال پخش این فیلم در ایتالیا ممنوع بوده.فیلمی که" پازولینی" به نوعی جانش را بر سر آن گذاشت.

    وحید
    يکشنبه 22 ارديبهشت 1387 - 2:33
    -16
    موافقم مخالفم
     
    این کامنت رو فقط برای اینکه خوشحالیم رو از چند روزنوشت اخیر امیر و جو پر انرژی اینجا ابراز کنم می نویسم.جایی که آدمهاش دلمشغولی هایی چون سعدی، ملاصدرا، همینگوی، تولستوی، رومن گاری، دنیای قشنگ نو، سالینجر..... آیرون میدن، پینک فلوید،سوپرترومپ، Rio، رولینگ استونز..... لنی، دیوانه ای از قفس پرید، سام پکین پا، برادران کوئن، پالپ فیکشن، لورل و هاردی، لئونه، کاپولا، مهرجویی، کارتون های کودکی ( کسی می دونه چه طوری میشه این جواهرها رو گیر آورد؟) ..... الکس دلپیرو، کرایف، قطبی، مورینیو ( کسی اینجا عشق روبرتو باجو هست؟عشقی در حد الکس ها؟) و ......... دارند. همین.بعضی وقتها آدم هیچ حرفی نداره که بزنه.فقط کیف می کنه.

    امیر: خوب نوشتی. این دقیقا همون احساس من‌ام هست.
    وحید
    يکشنبه 22 ارديبهشت 1387 - 2:38
    3
    موافقم مخالفم
     

    برای نظر سنجی حنانه:

    جک نیکلسون در دیوانه ای از قفس پرید

    پل نیومن در بوچ کسیدی و ساندانس کید

    پل نیومن در لوک خوش دست

    برادران مارکس

    ساموئل ال جکسن در پالپ فیکشن

    جان تراولتا در پالپ فیکشن

    بعضی از هیو گرانت ها

    استیفن چو در فوت و فن کونگ فو

    داستین هافمن در لنی

    هومر در سیمپسون ها

    جرج کلونی در ای برادر کجایی؟

    جودی ابود در بابالنگ دراز

    مجید در قصه های مجید

    .

    .

    .

    وقتی نظرسنجی تون اینقدر مبهم میشه، انتخاب های من هم این جوری میشه!

    وحید
    يکشنبه 22 ارديبهشت 1387 - 2:42
    -5
    موافقم مخالفم
     
    به اینجا هم یک نگاهی بندازید:http://www.20minutes.fr/diaporama/339-1-0-Mai-68-vu-par-la-prefecture-de-police-de-Paris.php

    امیر: عجب لینکی وحید. از دست‌اش ندهید.
    یکی از شیرازی ها
    يکشنبه 22 ارديبهشت 1387 - 3:55
    2
    موافقم مخالفم
     

    برای مصطفی انصافی:اینجا اسمش کافه است پسر جون.دلمون بخواد قرار هم میذاریم.تا کور شود هرانکه نتواند دید:)))

    بچه ها 5شنبه میریم کریم خان بستنی بخوریم....

    بوچ
    يکشنبه 22 ارديبهشت 1387 - 4:9
    -2
    موافقم مخالفم
     
    سر چه فیلمی اشک ریختید؟ این مطلبو توی سایتتون خوندم دلم نیومد از بچه های کافه نپرسم ... کدوم فیلم ؟ کدوم لحظه ؟ ...

    امیر: این هم نظرسنجی خوبی می‌تواند باشد. برو بریم. من خودم آخرین بار سر قطعه True love مارک نافلر بود توی جاده هراز همین چند روز پیش. شما البته سینمایی‌هایش را بگویید.
    کاوه اسماعیلی
    يکشنبه 22 ارديبهشت 1387 - 4:51
    -8
    موافقم مخالفم
     

    روزهای سگی.....روزهای کرمی....روزهای ...

    از همان غروب انزلی حالم گرفته شد.ایستاده بودیم و همدیگر را چون حلقه های زنجیر در آغوش گرفته بودیم و سرود ملوان را میخواندیم.دقایق آخر بود و ما مطمئن بودیم که ملوان بالاخره گل را خواهد زد.این غروبهای استادیوم تختی را زیاد دیده ام.تازه داشتم به این فکر میکردم که قرار است به اندازه ایمانمان خدا روزیمان را کف دستان بگذارد.علی قربانی(بازیکن سابق ملوان که حالا در پیکان است.) که وارد زمین شد داد زدم: علی گل به خودی...نگاهی به سوی من که چند قدمی زمین بودم انداخت و لبخندی زد.دقیقه ای نگذشت که علی قربانی پشت کرنر رفت.عادت دارم وقتی به استادیوم میروم معمولا توپ را دنبال نکنم.آنها را بعدا از تلوزیون هم میتوانم ببینم.نگاهم را به سوی احمدزاده چرخاندم...دستهای ممی به روی سرش رفت و سکوت...ان موقع بود که آن سوی زمین را دیدم.گل خورده بودیم.تمام انرژی که به زمین فرستادیم دود شد..."خداوند به اندازه نیازمان فرود می آید و به اندازه آرزویمان گسترده میشود."

    قرار نداشتم بحثم را با عطص ادامه دهم.اما تعجبم از این بود که از نقطه دلزده بود.نقطه ای که حکم میراند.نقطه که قاطع است.نقطه که راه را نشان میدهد.نقطه که قطب نماست.نقطه ای که همه ما را کانالیزه میکند به سمت راه و سَبیلی که بدون منظره گیس و سبیل مثل زیتون پرورده بدون چوچاق است(این چوچاق هم به یاد صوفیا)...و قرار است ما همیشه خاطر حزینان درِ شعرِ تر را گل بگیریم.و این که بعد از همه این سالها امیر قادری عزیزم چیزی که یاد گرفته این است که کمی احساساتش را کنترل کند.آره؟

    تازه یادم رفت که میخواستم وقتی حرف خانواده شد کلی راجع به این حرف بزنم که شین عزیز چقدر سال قبل نشان داد که میتوان همه چیز را(همه چیز را) فدای حفظ خانواده کرد.همه چیز را...

    بوچ
    يکشنبه 22 ارديبهشت 1387 - 8:8
    -3
    موافقم مخالفم
     
    خودم زودتر از همه جواب خودمو میدم ! : سکانسهایی که اشک منو در اوردن : 1. مرد فیل نما ( لینچ ) : سکانسی که دکتر تروس ( آنتونی هاپکینز ) ، مرد فیل نما رو به خونش میاره و اونو به زنش ، خانوم کندال ، معرفی میکنه . Mrs. Kendal: Why, Mr. Merrick, you're not an elephant man at all. John Merrick: Oh no? Mrs. Kendal: Oh no... no... you're a Romeo. 2. نجات سرباز رایان (اسپیلبرگ) سکانسی که کاپیتان جان میلر ( تام هنکس ) بعد از مرگ پزشک گروه ، به خاطر از دست نرفتن روحیه سربازاش ، سعی میکنه جلوی گریه خودش رو بگیره ... Captain Miller: I just know that every man I kill, the farther away from home I feel. 3.بیمار انگلیسی (مینگلا) : پلانی که کنت الماشی بدن بی جان کاترین رو از غار بیرون میاره ... Katharine : Promise me you'll come back for me. Almásy: I promise, I'll come back for you. I promise, I'll never leave you. 4.با او حرف بزت ( آلمادوار) : سکانس ملاقات مارکو و بنیگیو تو زندان ، بنیگنو می فهمه که دیگه آلیشیا رو نخواهد دید ... 5.فهرست شیندلر (اسپیلبرگ) : سکانس اوج روی ریل راه آهن ، شیندلر به خاطر این که نتونسته آدمای بیشتری رو نجات بده خودش رو گناهکار میدونه ... Amon Goeth: You want these people? Oskar Schindler: These people. My people. I want my people. Amon Goeth: Who are you? Moses? 6.فارست گامپ ( زمکیس) : وقتی که جنی به فارست میگه اون پسربچه مال خود فازسته ، اولین سوالی که میپرسه اینه : سالمه ؟ ... منظورم اینه که مثل من نیست ؟ Forrest Gump: I'm not a smart man... but I know what love is. 7.هوش مصنوعی (اسپیلبرگ) : نمای تنهایی دیوید توی استخر آب ... و تمام نماهای دیوید و مونیکا در سکانس پایان ... David: Mommy? Will you die? Monica: Well, one day, David, yes, I will. David: I'll be alone. Monica: Don't worry yourself so. David: How long will you live? Monica: For ages. For 50 years. David: I love you, Mommy. I hope you never die. Never. 8.رودخانه مرموز (ایستوود) : صحنه ای که جیمی و دارو دستش ، "دیو" بدبختو به خاطر گناهی که مرتکب نشده میکشند Jimmy: We bury our sins here, Dave. We wash them clean. 9. شرکت هیولاها : صحنه خداحافظی سالی و "بو" :( آخرین دیالوگ فیلم : Sulley: Boo? Boo: Kitty! 10.لئون - حرفه ای (بسون): لئون، ماتیلدا و گلدونش رو از کانال کولر فراری میده ... :( Mathilda: I don't wanna lose you, Leon. Léon : You're not going to lose me. You've given me a taste for life. I wanna be happy. Sleep in a bed, have roots. And you'll never be alone again, Mathilda. Please, go now, baby, go. Calm down, go now, go.

    امیر: خیلی از اینا فیلمای مورد علاقه‌ام نیستند. ولی شما خوب فیلم می‌بینی آقای بوچ. از ته دل و اینا. معلومه.
    سوفیا
    يکشنبه 22 ارديبهشت 1387 - 9:17
    3
    موافقم مخالفم
     

    چرا پای منو وسط می‌کشی؟ تو داری یه بحران شدید روانی رو طی می‌کنی و طبیعیه که از هر کس و هر چیزی ممکنه بدت بیاد..... نه نه من دیگه این شر و ورهای تو رو گوش نمی‌کنم. در باب وصل و یگانگی و استحاله در دیگری و با معبود یکی شدن و این مزخرفات. تو عملا نشون می‌دی آدم دیگه‌ای هستی..... تو می‌خوای من اونی باشم که واقعا تو می‌خوای من باشم؟ اگه اونی باشم که تو می‌خوای پس دیگه من, من نیست. یعنی خودم نیستم......من من من من......خوب آره, تو واقعا خودتی؟ تو آدم دو سال پیشی؟ تو آدمی هستی که من می‌شناختم؟ تو یعنی اصلا عوض نشدی؟......نه عوض نشدم. تو رو دیگه دوست ندارم.......مهشید! واقعا این جوریه؟ یعنی همهء اون زمزمه‌ها, زندگیا, عشقا, همه دروغ بود؟؟

    سوفیا
    يکشنبه 22 ارديبهشت 1387 - 9:28
    14
    موافقم مخالفم
     

    خاطره قربانت اگر حرف می‌زدی باهام می‌دیدی خودت....

    سوفیا
    يکشنبه 22 ارديبهشت 1387 - 9:29
    10
    موافقم مخالفم
     

    راستی این شیزو توی سینمای خودمان مصداق ندارد؟

    پارسا بختیاری
    يکشنبه 22 ارديبهشت 1387 - 10:36
    -14
    موافقم مخالفم
     
    والله ما سالهای سال است که خودمونو با این سینمای روشنفکری دهه 60 و هفتاد اروپا پاره کردیم. قبول دارم همشون خدان..آدمایی مثل گدار تارکوفسکی، برسون انتونیونی فلینی پازولینی فرری فاسبیندر برگمان و و و و ....ولی می تونم انصافا بعد از این همه سال بگم سینمای دهه 60 و 70 برای من یعنی 2 نفر : اول سرجیو لئونه (که با سه گانه دلارش عاشق سینما شدم) و دوم یعنی عشق و معشوق همه عمرم سام پکین پای کبیر...قربون اون نژاد نداشته سرخپوستی اش بروم!..ای به قربان اعصاب نداشته اش بروم!...ای به قربان اون دستمالی که بدور پیشانی اش می بست بروم!...این 2 فیلمساز رو دوست دارم چون هیچ وقت ادعای مفاهیم انتزاعی و چپندر قیچی نکردن..فقط فیلم ساختن... اون سکانس کله تو یخ و مگس های دورش رو تو فیلم الفردو گارسیا بجان خودم 100 بار دیدم!! از الدوس هاکسلی هم چند سال پیش نصف کتاب doors of perception رو با یکی از دوستان ترجمه کردیم بعدش ناگهان شیفته ویلیام باروز و نسل بیت شدیم و قید هاکسلی رو زدیم و خواستیم naked lunch ترجمه کنیم که عین خر تو گل گیر کردیم..در نتیجه بیخیال شدیم!!..البته بعدها من یک رمان از ویلیام باروز ترجمه کردم که فعلن ناشره داره عشوه میاد!... اگه بره زیر چاپ خیلی خوشبه حالمون میشه!... صید ماهی قزل الا هم کتاب خدایی بود از ریچارد براتیگان که شنیدم تو ایران 2 بار ترجمه و چاپ شده...بهمه توصیه میکنم بخوننش...

    امیر: این doors of perception به اسم درهای ادراک چاپ شده. در جریان بودی؟ و دیگه این که، خوش اومدی شما.  
    پارسا بختیاری
    يکشنبه 22 ارديبهشت 1387 - 10:44
    5
    موافقم مخالفم
     
    البته ترجمه درسترش فکر کنم "دنیای نوین شجاع" باشه...که از مضامین مورد علاقه جناب استیو هریس بیس پلیر و آهنگساز افسانه ای ایرون میدنه....کلا هم بروس دیکنسون اگه اشعارش رو خونده باشی تو همین مایه هاست.... ایرون میدن هم که به همراه سپولترا و متالیکا و پنترا و مگادث عشق های بچه ی ها مون بودن...یادش بخیر دوران راهنمایی دبیرستان ...نوار کاست سونی و تی دی کی.....اساتید ایرون میدن هم بعد از اون مرام بازیشون که یانیک گرز رو آوردن و گروهشون 3 لید گیتاره شد..واقعا تر زدند... هرچند که سالهای ساله این گروه داره خودشو تکرار می کنه...ولی یادش بخیر trooper aces high peace of mine run to the hill number of the beast infinite dreamدیگه زیاد فک زدم....زت زیاد

    امیر:  این قطعه‌‌‌شون رو که هستی ایشا...: Afraid to Shoot Strangers
    حميد دهقاني
    يکشنبه 22 ارديبهشت 1387 - 11:21
    -11
    موافقم مخالفم
     

    تو سرخوشا كسي ياد بوچ فيلم ”بوچ كسيدي و ...” نيفتاد؟ جونو چطور؟

    علي
    يکشنبه 22 ارديبهشت 1387 - 11:34
    7
    موافقم مخالفم
     
    مقاله هايي را كه نام برده اي و چند سال پيش در همشهري چاپ شد (سر آلفردو گارسيا را برايم بياور و جرج روي هيل)، طراوت بيشتري داشتند نسبت به مثلا پرونده اي كه براي لورل و هاردي در مجله فيلم درآوردي و درجايي از آن، خودت و نيما را شبيه آن دو بزرگوار معرفي كرده بودي، كاش دوباره حس و حال همان نوشته ها را بتواني منتقل كني. همان نوشته تو توانست مرا وادار كند كه بروم فيلم سام پكين پا را گير بياورم و نگاه كنم. ضمنا حميدرضاصدر منظم تر از تو سايه خيال درمي آورد. راستي كي نوبت سايه خيال ژان پي ير ملويل مي رسد.

    امیر: سایه خیال رو می‌خوام جدی‌تر بگیریم ایشا... و ژان‌پیر ملویل بزرگ رو هم وقتی درمی‌آرم پرونده‌اش رو دربیارم که بتونم همه زورم رو بزنم. حالا هر چه قدر هست. سر پرونده لورل و هاردی هم زدم باور کن. خودم این رو بیش‌تر دوست دارم تا قبلی‌ها. حالا بعدی‌ها رو بحون، شاید خوش‌ات اومد. قربانت.
    پارسا بختیاری
    يکشنبه 22 ارديبهشت 1387 - 15:17
    -14
    موافقم مخالفم
     

    1- در مورد شیزو اینا فعلن تک زبونمه :

    -ویلیام لی - naked lunch - دیوید کراننبرگ.

    -چهار تا اشپز فیلم خدای "پرخوری بزرگ" مال مارکو فرری.

    -آنتوان دوانل در 400 ضربه تروفو و مخصوصا در stolen kisses.

    -هر 3 تا هنرپیشه فیلم یک زن یک زن است گدار +انا کارینا و بل موندو در "پیر خله" بازم از گدار

    -شخصیت اصلی فیلم "i stand alone" گارسپار نوئه

    -شخصیت اصلی فیلم "سالی با 12 ماه" فاسبیندر- همون یارو ترنس سک..اله!)

    -الیوت گولد و ساترلند در mash رابرت التمن+چنتا از پرسوناژ های فیلم نشویل

    -ماستوریانی در 8.5 +جولیتا ماسینا در جولیتای ارواح فلینی

    -جف بریجز در لبوفسکی بزرگ کوئن ها

    -زنده یاد اسطوره! جان کاساوتیس(ص) و همسرش جنا رولندز کبیر در فیلم شاهکار "love streams"

    شخصیت اصلی فیلم "تعطیلات دائمی" جارموش.

    استاد دیوید لینچ!

    -----------------------------------------------------------

    چنتا نخاله هم اینجان که انصافا خوب مثالهایی برای شیزو هستند :

    -کل شخصیت های کتاب های ویلیام باروز و جک کرواک!.(من "گرتی"اش را ترجمه کردم که پرسوناژهاش اصلا خود شیزو هستند!!.)

    -فیلیپ آنسلمو خواننده افسانه ای گروه pantera + دایمبگ دارل گیتاریست اسطوره ای همان گروه (خدا اموات همرو بیامرزه!)!

    - syd barrett خواننده و گیتاریست سابق پینک فلوید

    جیم موریسون کبیر خواننده گروه Doors

    جیمی هندریکس

    Janis Joplin با اهنگ جاودانه summertime

    ژان بونهام درامر افسانه ای گروه led zeppelin

    blacky lawless خواننده گروه wasp (قدیما فقط اهنگ idol اش ).

    کل شرکت کننده گان در وودستاک 1969!!!

    کرت کوبین خواننده نیروانا که استثناً از مرگ ایشون بینهایت خوشحال شدم مرتیکه آلترنیتو راک و گرانژ باز حمال! خالتور!.

    و سرانجام John5 گیتاریست بینهایت قدرتمند(البوم سولوهاشو گوش بدین، گور بابای آهنگای مرلین منسون) که چند سالی است پوز ساتریانی و استیو وی و پتروچی را حسابی زده!... ایشون تهیه کننده، تدوین گر و اهنگساز فیلم های خانم "جنا جیمسون" هم هستند!!.(کلا شخصیت جالبی داره!)

    ---------

    ااااا...پس درهای ادراک رو ترجمه کردن!..خوب شد ما بیخیال شدیم!

    پارسا بختیاری
    يکشنبه 22 ارديبهشت 1387 - 15:35
    -9
    موافقم مخالفم
     

    به آقای وحید : این کارتونهای قدیمی رو که فکر کنم منظورته رو می تونم برات جور کنم. احتمالا منظورت همون خدایان نل، بلفی، بامزی و حنا و نیک و نیکو و خپل و سایر اسطوره های دهه 60 مملکتمونه...سری کامل dvd با کیفیت vhs که از روی تلویزیون خودمون کپچر شده(یعنی دوبله هم هستند! طبیعتا مگه میشه شخصیت های کارتون نیک و نیکو رو بدون دوبله خدای آن روزگار تصور کرد؟؟؟!!!!!). ایمیل بده تا بت بگم چیکار کنی.

    -----

    فعلن به عشق افشین قطبی داریم میریم استادیوم...!

    امشب هم کانل 4 فیلم "the castle" اقتباس میشائیل هانکه (ص!)از فرانتس کافکا رو میزاره ساعت 8:30....(مدت زمانش 2 ساعته، خدا میدونه چقدرشو نشون بدن!)

    قربون همگی

    علیرضا
    يکشنبه 22 ارديبهشت 1387 - 15:50
    5
    موافقم مخالفم
     
    آقای قادری و آقای عزیزی این برای شما: مصطفی دنیزلی: در فوتبال همیشه دو نوع سرعت وجود دارد.اولین سرعت ،همانی است که از روی زمین ورزشگاه به روی سکو ها می رود.یعنی بازیکنان با چنان سرعتی توپ را به حرکت در می آورند که تماشاگرروی سکو به وجد وشور می آید.در این سرعت بازی زیبای بازیکنان بسیار اهمیت دارد. اما دومین نوع سرعت آن است که از روی سکو ها به تیم تزریق می شود.یعنی تماشاگران با چنان شور وحرارتی بازیکنان را دعوت به حمله می کنند که بازیکن نمی تواند در جایش بیاستد وجریان بازی را نگاه کند.او مجبور است با سرعت تماشاگران هماهنگ شود وحمله کند. پرسپولیس دقیقا چنین تیمی است .یعنی تماشاگران آن چنان پر شور وحرارت تشویق می کنند که به عملکرد بازیکن تیم حریف ضربه می زنند وسرعت را در حرکت تیم خود به جریان یم اندازند.در این لحظات ،سرعت از صدا وحرارت تماشاگران شروع می شود،به خود شور می گیرد ودر داخل زمین جاری می شود.این بزرگترین دلیل من است برای اینکه پرسپولیس بدون امکانات را به پاس با امکانات ترجیح بدهم.این تیم هواداران فوق العاده ای دارد که بازیکنانشان را مجبور می کند خوب بازی کنند واین برای یک مربی ایده آل است...

    امیر: عالی بود، عالی بود، عالی بود...
    siavash
    يکشنبه 22 ارديبهشت 1387 - 17:19
    -5
    موافقم مخالفم
     

    امیرجان،بوچ خان، صحنه ای که افسر آلمانی در دل خرابه ها از آدرین برودی می پرسد، غذا داری؟و آدرین برودی قوطی خیارشور را بغل کرده ونای حرف زدن ندارد.(پیانیست)

    صحنه ای که تام هنکس با تنها همدم خود(توپ والیبالی که برایش چشم و ابرو کشیده) در جزیره،دعوالش میشود و آن را به گوشه ای پرتاب میکندو بعد پشیمان میشود و گریه کنان به دنبالش میدود وفریاد میزند:ببخشید،ببخشید،ببخشید...

    (جدا افتاده)

    صحنه ای که بانداراس جام زهر را آگاهانه از دست همسر خیانتکارش میگیرد و میگوید :دوستت دارم و می نوشد.(گناه اصلی)

    ابراهیم
    يکشنبه 22 ارديبهشت 1387 - 17:29
    5
    موافقم مخالفم
     

    خورشيد دم غروب ، آفتاب صلات ظهر نمي‌شه ، مهتابيش اضطراريه ، دوساعته باتريش سه‌ست ، بذارين حال كنه اين دماي آخر ، حال و وضع ترنجبين بانو عينهو وقت اضافيه بازيه فيناله ، آجيل مشگل گشاشم پنالتيه ، گيرم اينجور وجودا ، موتورشون رولز رويسه ، تخته گازم نرفتن سربالايي زندگي رو ، دينامشون هم وصله به برق توكل ، اينه كه حكمتش پنالتيه ، يه شوت سنگين گله ، گلشم تاج گله........

    Reza
    يکشنبه 22 ارديبهشت 1387 - 18:22
    -4
    موافقم مخالفم
     

    نظر سنجي بوچ ميتونه جالب بشه ؛ براي من اين سكانس هاست : سكانس پخش موسيقي براي زنداني ها : "رستگاري شاوشنك" – آواز خوندن ويتو كورلئونه در كودكي در اقامتگاهش : " پدرخوانده 2" – سكانس تهران قديم : "شايد وقتي ديگر" – شلنگ تخته انداختن روبرتو بنيني براي پسرش وقتي داره براي اعدام ميره : "زندگي زيباست" – برگشت مالنا و همسرش به شهر : "مالنا" – خراب شدن سينما و فيلم مونتاژ شده : "سينما پاراديزو" – يادآوري خاطره كودكي مارني : "مارني" و سكانس هاي پايانيِ "سانست بلوار" ، "آپارتمان" ، "امتياز نهايي" ، "تاوان" و "آواز زير باران". يكي دو تا ديگه هم هست كه خصوصيه و نميشه گفت .

    فرهاد بامداد
    يکشنبه 22 ارديبهشت 1387 - 21:48
    -3
    موافقم مخالفم
     

    سلام آقاي قادري به دستتون رسيد؟

    امید غیائی
    يکشنبه 22 ارديبهشت 1387 - 22:7
    -11
    موافقم مخالفم
     

    برای حنانه:

    این کلمه ای که شماها میگوئید برای من یعنی کسی که از دنیا بریده و دیگر هیچ چیز برایش مهم نیست.یعنی "ته خط"

    "ته خطی" های من بدون ترتیب:

    -منصور در نفس عمیق

    -استریت در داستان استریت

    -پل نیومن در لوک خوش دست

    -تراویس در پاریس تگزاس

    -تراویس در راننده تاکسی

    -ماریا والور در ملیسا پی

    -تامی لی جونز در سه خاکسپاری ملکیاداس استرادا

    -نورا جونز و جود لا در شبهای ذغال اخته ای من

    -جک نیکلسون در پرواز بر فراز آشیانه فاخته

    واین هم به افتخار حنانه و شیرازیهای اینجا(مطمئن باشید هیچ جای دیگری خرجش نمی کردم):

    -"""""""""""بیورک عزیزم در رقصنده در تاریکی""""""""""

    یادم آمد باز هم میام.

    همین.

    امید غیائی
    يکشنبه 22 ارديبهشت 1387 - 22:9
    -15
    موافقم مخالفم
     

    این رو یادم رفت.اینهم به افتخار مصطفی جوادی:

    مستر HGW XX/7 در زندگی دیگران.آنجاها که دارد روزنامه پخش میکند.

    تونی راکی مخوف
    يکشنبه 22 ارديبهشت 1387 - 22:47
    -1
    موافقم مخالفم
     

    چییییییکاااااااااااااار میکنی(تکیه کلام جدیدمه که به جا یا نابجا استفاده میکنم).

    برای بوچ :

    1- سکانس ورود خانم و آقای اسکوردیا به شهر در مالنا.

    (تمام مردم رو می بینم که در حال گفت و گو هستند و ناگهان همه با تعجب به کسی خیره میشن که خارج از قاب و ما نمیبینمش . اینجاست که موسیقی انیو موریکونه اوج میگیره ( قطعه ی Inchini Ipocriti E Disperazione ) این جاست که اقا و خانم اسکوردیا رو دست در دست میبینیم که در حال ورود به شهر هستند و من که مثل یه آدمه برق گرفته هیچی نمیتونستم بگم و فقط اشک بود که از چشمام سرازیر شد.

    2- پدر خوانده 3 اونجایی که مایکل کورلئونه پس از کشته شدن دخترش یه فریاد میزنه ( این پلان یکی از دلایل من برای اینه که میگم آل پاچینو بهترین بهترین بهترین بازیگر تاریخ سینماست.) و ما فلاش بکی رو از پدر خوانده 1 و 2 و 3 میبینیم وبعد با مرگ مایکل تصویر فید میشه.

    3- روزی روزگاری در امریکا اونحا که دبورا سوار قطار میشه و نودلس با حسرت بهش نگاه میکنه و قطار حرکت میکنه و .... . ( به نگاه خیره دنیرو دقت کنین . به نظرم حتی مجنون هم همچین نگاهی به لیلی ننداخته بود.)

    4- راه کاریتو اونجایی که آل پاچینو روی پشت بوم یه خونه ایستاده و در حالی که درب سطل آشغال رو به جای چتر روی سرش گرفته و به معشوقش نگاه میکنه. )

    5 - سکانس آآخر مونیخ اونجایی که با موسیقی فوق العاده جان ویلیامز حقیقت ماجرا برای بیننده مشخص میشه.

    فعلا همین تا بقیش یادم بیاد.

    آقای قادری سلام. آره من بودم که درباره DVD روزی روزگاری در آمریکا و تارانتینو گفته بودم. این پایان نیست.......

    Admin
    يکشنبه 22 ارديبهشت 1387 - 22:50
    -5
    موافقم مخالفم
     

    سنتوری- سکانس اول که علی میاد بین مردم و بعد سوار تاکسی میشه و چاوشی شروع به خوندن میکنه- سنتوری-سکانس تزریق حاجی بلورچی واسه پسرش علی- سنتوری-جایی که علی ترک کرده و از دکترش میخواد که بذاره تو بازپروری بمونه- -------------------- بوتیک-سکانس روی پل هوایی و دیالوگهای اتی-. -------------------- درخت گلابی- سکانس خداحافظی میم با پسرک قصه- -------------------- کلاه قرمزی و پسرخاله- سکانسی که آقای مجری برای کلاه قرمزی درد دل میکنه و میگه از بچگی خیلی تنها بوده- ------------------- پدرخوانده-سکانسی که براندو درباره اهمیت خانواده حرف میزنه- ------------------- مالنا- سکانسی که مونیکا بلوچی آرایش کرده میاد بیرون و صد تا فندک جلو سیگارش روشن میشه- ------------------- روزی روزگاری آمریکا- سکانسی که یکی از بچه ها شیرینی به دست پشت در منتظر اون خانمه ست تا شیرینی و بهش بده و بعد... طاقت نمیاره و شیرینی رو تا تهش میخوره- ----------------- رضا موتوری-سکانس آخر که رضا داره میمیره و میگه به عباس قراضه بگین رضا موتوری مرد. بعد هم ترانه مرد تنها و صدای فرهاد شروع میشه- ---------------- بازی پرسپولیس-سایپا- وقتی پرسپولیس گل زد و افشین قطبی دوید، بعد پرید هوا، بعد زانو زد روی زمین- --------------- بازی ایران - استرالیا- جایی که تیم دو تا عقب بود و عابدزاده خندید و کله معلق زد و باز خندید-

    این را آقای کاربری به اسم حامد در بخش خبرهای سایت و در پاسخ به همین سوال بوچ نوشته. حیف‌ام آمد و دیدم به خصوص به خاطر آخرش،جای نظرش در این کافه خالی است.

    امیر قادری

    محمدعلی خبیر
    يکشنبه 22 ارديبهشت 1387 - 22:56
    -13
    موافقم مخالفم
     

    در پاسخ به سوفیا:

    شیزوهای جدید سینمای ایران:

    شخصیت علی(پسر طاهره) در به همین سادگی

    حامد بهداد در مجنون لیلی و دایره زنگی

    مهران مدیری در دایره زنگی.

    اصلا چه طوره در کنار شیزوهای سینمای جهانمون اسم شیزوهای سینما و تلویزیون ایران رو هم بنویسیم.چه طوره؟

    (اقتباس پرسشی از کامنت سوفیا)

    عطص
    دوشنبه 23 ارديبهشت 1387 - 0:11
    -3
    موافقم مخالفم
     

    ممنون از سخنرانی غراء تان جناب اسماعیلی!

    اما بگذار حالا که دار و دستۀ قادری ها پهنای گسترۀ گیتی را به ابتر و (انتر) و ژولیده واژه ای در می نوردند و پیش می روند، ما هم دلزدۀ نقطۀ حاکمِ قاطعِ هادیِ کانال بسازِ شما باشیم. (%)

    عطص
    دوشنبه 23 ارديبهشت 1387 - 0:17
    -14
    موافقم مخالفم
     

    تو هم فرصت را غنیمت بدان و به زیر و کنارِ درخت گلابی بنشین و به منظرۀ پر از پشم و سبیلی فکرکن که مثلاً کنارۀ جادۀ انزلی – رشت را به جای زیتون پروردۀ بدون چوچاق پر کرده است. (%)

    عطص
    دوشنبه 23 ارديبهشت 1387 - 0:20
    7
    موافقم مخالفم
     

    به ادامۀ بحث شروع نشدۀ مان هم نیندیش. تخیل آزاد بهتر جواب می دهد. گفتی که از امیر قادری عزیز ات یاد گرفته ای که کمی احساسات ات را کنترل کنی. (%)

    عطص
    دوشنبه 23 ارديبهشت 1387 - 0:21
    0
    موافقم مخالفم
     

    امیدوارم که همچنان پابند راه استاد ات بمانی که در غیر این صورت عرض خود می بری و زحمت ما می داری.

    بوچ
    دوشنبه 23 ارديبهشت 1387 - 2:3
    2
    موافقم مخالفم
     

    به سیاوش :

    پیانیستت حرف نداشت ، دو تا دیگه هم داره :

    یکی تلاش افسر آلمانی که اسیر شده برای ارتباط با پیانیست و یکی موقعی که پیانیست برای نجاتش میاد اما دیر شده ...

    توی جدا افتاده هم وقتی داره از جزیره فرار میکنه توپ والیبال توی آب می افته و تام هنکس خودش رو به خطر میندازه تا نجاتش بده ... اما نمیتونه. این سکانس هم خیلی تاثیر گذاره .

    به رضا :

    سکانس اعدام بنینی تو زندگی زیباست محشر بود . شاوشنک هم چند تا خوبش رو داره .

    مازیار
    دوشنبه 23 ارديبهشت 1387 - 2:34
    14
    موافقم مخالفم
     

    یهکم جو بدیه به عنوان یه استقلالی دلم برای خودم میسوزه برای صمد هم باز یه فصل دیگه پر مث این که باز امیر باید بیاد این قشون شکست خورده رو جمعش کنه به هر حال از قطبی هم زیاد خوشم نمیاد چون زده تو فاز مظلوم نمایی و جلب توجه این فصلم دوست صبا قهرمان بشه چون هم یحی رو یه جور دیگه دوست دارم هم در کل از صبا بیشتر از سپاهان خوشم میاد چون ارومو بی حشو وزائد کار میکنه درمورد نظر سنجی حنانه هم من خودمو پیش نهاد میکنم چون یه هو دیدی عین تراویسبیکل زدم تو دل جامعه دیگه کم کم باورم میشه لذت لذت بردن از من سلب شده پس حنانه نظر سنجی تو یه جواب داره مازیار

    احسان رحیم پور
    دوشنبه 23 ارديبهشت 1387 - 3:22
    6
    موافقم مخالفم
     
    در رابطه با یادداشت شما در روزنامه ی اعتماد مورخ 19/2 صفحه ی 40 خدا نکنه یه چیز به مذاق شما روزنامه نگار جماعت خوش بیاد.حاله خواننده رو میگیرین. در ستون چهارم گفتین:"{نفس عمیق}شهبازی نشانه و یادگاری دیگری از خودش ندارد.چیزی از عشق و خود ویرانگریش.از آرزو وحسرتهایش.از میل وسرکوبهایش.افسردگی و مرگ،کمتر نمودی چنین عینی و دقیق در تاریخ سینما داشته است."قبول که نفس عمیق فیلم خیلی خوبیه،ولی این اغراق آبکی وحال به همزن چه صیغه یی؟نکنه همه فیلمای تاریخ رو دیدی که اینطوری قضاوت میکنی؟سینمایی که من میشناسم 113سال عمر داره، تاریخ سینمای شما چطور؟ در جایی دیگر:"{نفس عمیق}حساب شده ترین فیلم سالهای اخیر سینمای ایران است" رتبه های 2 و 3 به چه فیلمایی تعلق میگیره؟ یا این جمله:"{شهبازی}جز دو سه فیلمسازه با دانش سینمای ایران به حساب می آید که سینما را یاد گرفته و به کار میبرد" عجب مملکت بدبختی که 3تا فیلمسازه با دانش بیشتر نداره!کسی که این حرفو میزنه لابد سینما رو کامل یاد گرفته!غولهاشم پس از 50 سال فیلم سازی این ادعا رو نمی کنن. "همیشه با خودم فرض کرده ام که اگر...یک نفر از سینمای حرفه یی دنیا،هاروی واینستاین مثلا!بلند شود و بیاید ایران و بخواهد یکی از فیلمسازهای ما را به عنوان سازنده کار بعدی کمپانی میراماکس انتخاب کند بهترین گزینه شهبازی خواهد بود" میشه سوابق کاریتون در پارامونت و کلمبیا ومیراماکس رو برای من شرح بدین؟چون معیارای انتخابه فیلم سازو خوب میشناسین! ادامه میدهید:"وقتی پرویز فیلم بسازد،فقط با سینما طرف هستیم و خود جنس." لطفا اینقدر نگاه شخصیتونو جهان شمول نکنید!ما با صدها تعریف از سینما روبرو هستیم نه فقط تعریف شما. 1.این قضاوتهای بی پایه واساس واین چنین قاطعانه(در عصر نسبی گرایی)از کجا ناشی میشه؟ 2.بهتر نیست این بتهای ذهنیتونو بشکنید؟ 3.به جای اینکه روزنامه های این مملکتو با قلم فرساییهاتون سیاه کنید به کافی شاپتون برسید. فکر نکنید من با شما دشمنم.خیلی دوست دارم آقای کیمیایی رو ببینم.راستی چطور میشه پیداش کرد؟
     
    امیر: باور کنید آقای رحیم‌پور داریم همه تلا‌ش‌مان را می‌کنیم. امیدواریم هر چه زودتر...
    ashke_khorshid2005@yahoo.com
    پارسا بختیاری
    دوشنبه 23 ارديبهشت 1387 - 7:25
    -12
    موافقم مخالفم
     

    ااا...پس کامنتای من کو؟! :(

    سعيد هدايتي
    دوشنبه 23 ارديبهشت 1387 - 8:15
    -19
    موافقم مخالفم
     

    لحظه هاي زيادي بوده كه با هاشون خنديديم ويا گريه كرديم ولي اولين چيزهايي كه الان يادم مياد وبراي من مهمترينهاش ايناس:1-خسرو شكيبايي رو به ضريح اذان صبح وكيميا پرده اشك اون بود يا مال خودم تصوير رفت ومه الود شد عكس كيميا به دستش در حال ناله به درگاه خدا و مدد از امام رضا2-گريه حامد سراپا خشم وقتي داره با الهام چرخنده از يه رقيب چاقالوي بوگندو صحبت ميكنه شب يلدا3_صحنه فرار فروتن زير پوست شهر مادر براش يه كم خرت وپرت اورده وفروتن نميتونه گريه نكنه اما صداش در نمياد(رسما حال سكته داشتم)4_مناجات علي دهكردي توي كليسا وخدا خدا كردنش(از كرخه تا راين5_سنتوري از كجاش بگم كه نسوزم صحنه با گل وارد شدن هانيه.باد بردن وسايل تزريق پدر به علي التماس علي واسه موندن تو اسايشگاه6_ليلا ......دويدن ليلا به سمت مادر7_مادر ....مادر مرد از بس كه جان ندارد8_سكانس تپه تو به نام پدر9_ايضا بوي پيراهن ونصيريان:ديگه وقتشه كه بزنم تو گوشت پسر خودتو به من نشون بده10_شيدا:ليلا حاتمي در حال قران خواندن بالاي سر پيكر بي جان پارسا:يا ايها المزمل

    مهدی پورامیـن
    دوشنبه 23 ارديبهشت 1387 - 9:28
    -16
    موافقم مخالفم
     

    این کامنت برای امیر قادری... بابت قولی که بهش داده بودم :

    قرار بود دیشب پـابـرهنـه برم تو بهشـت... اما نمیدونم چی شد که.... با صورت خوردم تو دیفال ....!

    قضیه از اونجایی شروع شد که.... بعد از اون گرد و خاکی که تو کافه راه انداختم که چرا بچه ها برای سایت مطلب نمی نویسند و.... آره و اینا....، امیر قادری گفت حالا که اینقدر "فیلم جدی! فیلم جدی" می کنی .. خودت برو درمورد "پابرهنه در بهشت" مطلب بنویس.... تیـریپت به "معنـاگرایی" هم می خورد....!

    تو پاتخت به این بزرگی... اونم بعد از سه سال.... سرجمع چهار تا سینما فیلم برگزیده جشنواره 23 رو نشون می دادند! که تازه سینما به درد بخورش سینما آزادی بود...

    کمپوت انسانی میدونید یعنی چی؟!... یعنی سوار مترویی شدم که تا خرخره جمعیت نمایشگاه کتاب رو به اعماق زمین می برد... ، و روی زمین هم فقط بچه تهرون ها می فهمند که عبور از ترافیک اطراف نمایشگاه یعنی چی ... به هر جون کندنی بود خودم روبه جلوی سینما آزادی رسوندم.... هرچی در رو دیوار رو گشتم اثری از "بهشت" نبود که نبود

    رفتم داخل از مسئولش می پرسم پس چرا فیلم " پـابـرهنـه در بهشـت " رو پرده نیست؟!

    - یک هفته گذاشتیم ...دیدیم فروش نداره... به جاش "تـلافی" رو گذاشتیم....

    اومدم تو خیابون .. به تیزر" تلافی" که از مانیتور سردر سینما پخش می شد نگاه کردم.... "مهدی امینی خواه" داشت هر هر به من می خندید....

    وحید
    دوشنبه 23 ارديبهشت 1387 - 12:48
    -11
    موافقم مخالفم
     

    به پارسا بختیاری: vahid67_67@yahoo.com

    کاوه اسماعیلی
    دوشنبه 23 ارديبهشت 1387 - 13:51
    29
    موافقم مخالفم
     
    ما که دست به گریه مون عالیه...بخوام لیست کنم که از باکس میزنه بیرون.چیزهای زیادی هستند که میتوانند انگشتشان را در کانون احساساتم فرو کنند و اشکم را دربیاورند.مثلا همین آخری دیدن چهره اندرو لاتیمر چند شب پیش بود وقتی هنگام ساز زدن همه وجودش را بیرون میریزد و یا قبلش هنگام خواندن یکی از شاهکارهای داستانی کانون پرورشی دهه 50 (همان دهه 70 میلادی ست.چند نفر از شما با کارهای قدیمی کانون انس دارد؟) به نام آهوی گردن دراز(با غاز گردن دراز اشتباه نشود) نوشته یوتا آذرگین و شنیدن نوارش با روایت نیکو خردمند همیشه عزیز بهرام شاهمحمدلو...رضا بابک و فرح کاظمی.آخر داستان بزرگواری تکان دهنده آهو بیچاره ام کرد.یا ترانه another christmas song جت روتال که داستان پیرمردیست که شب کریسمس منتظر بچه هایش است و هفته پیش دوباره گوش کردم و حسابی زار زدم یا آخرین فیلمش تیرانداز چپ دست بود که مثل همیشه همچین نمورمان کرد.تازه اینها فقط آخرین بارهاییست که گریه کردم .همین الان وقتی یادش می افتم که سعید از آلمان دستانش را بر آستان تلویزیون دراز کرد تا در تشییع آیت الله خمینی شرکت کند احتمال گریه افزایش پیدا میکند.شما را به جان هر کی دوست دارید طاقت ندارم.مبادا یادم بیندازید وقتی استرلینگ داشت از راسوهایش خداحافظی میکرد. ضمنا امیر این آهنگ آیرون میدن که خیلی توپ بود.و اینکه سوفیا چه داستانی را پیشنهاد کرد.ولگرد ستاره ها (جک لندن)ایول ایول.

    امیر: اون صحنه خداحافظی استرلینگ با رامکال رو تو هم یادته؟ مگه ما تا حالا آهنگ بدم معرفی کردیم. این ولگرد ستاره‌ها برای من‌ام خاطره انگیزه. جشن تولدم بود، اول راهنمایی می‌رفتم، وقتی بابام برام خریدش. هنوز یادمه کجای خونه‌مون کاغذ کادوش رو باز کردم.
    ابراهیم
    دوشنبه 23 ارديبهشت 1387 - 15:37
    16
    موافقم مخالفم
     

    از كرخه تا راين (ابراهيم حاتمي كيا)

    سعيد ( علي دهكردي) : خدايا ... من شكايت دارم . من شاكي‌ام . پس كو رحمانت ؟ پس كو رحيمت ؟ آخه چرا اينجا ؟ چرا حالا ؟ چرا اينطوري ؟ من شكايتمو پيش كي ببرم ؟ به كي بگم ؟

    mouse
    دوشنبه 23 ارديبهشت 1387 - 17:17
    4
    موافقم مخالفم
     

    اخرین باری گریه کردم فهرست شیندلر جایی که خانوماروتوی اتاقی با دوش های گاز بردن و ناگهان به جای گاز از دوشها آب می یاد بیرون (دست خدا رو دید؟)

    Russian Roulette
    دوشنبه 23 ارديبهشت 1387 - 22:50
    -8
    موافقم مخالفم
     
    میبینی دنیا چجوری میگرده؟آخرین باری که نی دونم برای کدوم وبگاهت! بود کامنت گذاشتم شروع نمایشگاه کتاب بود که نوشته بودم فروشگاه های زنجیره ای شهر کتاب شرف داره به بازار مکاره ی نمایشگاه و تو هم جواب دادی که کارکردگرا بودن ماحصل مدرنیته س و الی آخر.من هنوزم سر حرفم هستم به شدت ... از شواهد بر میاد که تو هم ایضا .رومن گاری به شدت جواب میده البته زیر پتو و توی رختخواب. یه ماهی باید صبر کنم ببینم زیر کولر چجوره ... پیشنهاد آپلود فایل رو نیستم به خاطر اینکه فکر می کنم بازخورد درست و حسابی نگیریم.یوتوب واسه همی روزاس دیگه.من بازی رفت با سایپا رو رفتم ازادی دقیقه ی نود زدم بیرون با لب و لوچ آویزون رسیدیم دم اتوبوسا دیدیم یه سری که هدفون توو گوششونه دارن خودشونو به دیوارای اتوبوس می کوبن.بیا دست به دعا برداریم برای یه 90 دقیقه ی تاریخی با سپاهان

    امیر: فایل صوتی بچه‌ها چه ربطی داره به یوتیوب؟ درباره نمایشگاه کتاب هم واقعا من همچین حرفی زده بودم؟ به هر حال امسال که توی مصلا برگزار شد، با پیشنهادت موافقم. خودم‌ام همین کار رو می‌کنم. ولی کارکردگرایی دیگه. وگرنه به خاطر دوزار خلوتی، آخر بازی به اون خوبی رو از دست نمی‌دادی که زود بخوای از ورزشگاه بیای بیرون.
    حنانه سلطانی
    دوشنبه 23 ارديبهشت 1387 - 23:51
    -3
    موافقم مخالفم
     

    1-به پارسا بختیاری: اگر امکانش هست می شود لطف کنی به من هم بگویی این کارتون ها را چطور می شود گیر آورد؟

    hannanehsoltani@yahoo.com

    2-به امید، سوفیا و سایر رفقا: خیلی مخلصیم.

    سوفیا کامنت های این روزنوشتت عالی بود.

    این هم برای دوستانی که تاج شیزو بودن را بر سر "مجید" گذاشتند! :

    مجید:" ... اما اگر قدری فکر کنیم می بینیم کسانی در این اجتماع هستند که خیلی خدمت می کنند و هیچ کس هم به فکر آنها نیست و اسمی از آنها نمی برد. این افراد زحمت کش مرده شورها هستند. آری یک فرد مرده شور خیلی زحمت می کشد. اما کسی او را دوست ندارد. با اینکه همه بالاخره یک روز به مرده شور احتیاج پیدا می کنیم اما هیچ کس با مرده شورها مهربان نیست و یک مرده شور هر چقدر در کارش ماهر باشد و مرده های ما را خوب شست و شو دهد... اصغر آقا مرده شور و زنش لیلا هم محله ای ما هستند. این زن و شوهر آدم های خوب و نازنینی هستند و دو تا دختر دارند که خیلی با وقار هستند اما هیچ کس به خواستگاری آنها نیامده چون هیچ کس نمی خواهد پدرزنش مرده شور باشد. حتی خود مرده شورها هم این چیزها را می دانند ولی به روی خودشان نمی آورند و باز هم مرده های ما را خوب می شویند. پس آنها خیلی به اجتماع خدمت می کنند چون از کسی توقع ندارند در صورتی که آنها می توانند به تلافی این نامهربانی ها دور از چشم صاحب مرده به مرده لگد بزنند و مشت به پک و پهلوی...."

    3- گزینه ویژه من در جواب این سوال که سر چه فیلمی اشک می ریزم همیشه از کرخه تا راین است. این احتمالا تنها نقطه مشترک من با خانم تهمینه میلانی است!

    نازنین(هنوز هم تازه وارد؟)
    سه‌شنبه 24 ارديبهشت 1387 - 2:33
    -8
    موافقم مخالفم
     

    شبها جون میدن برای رویا بافی و تخیل وفکر کردن به آرزوهای محال حالا چرا محال راستش چون فکر کردن بهشون یه جور خود آزاری مفرح محسوب میشه همیشه آرزوهای محال قشنگتر از اونایی هستن که مثلا چند درصدی شانس رسیدن بهشون وجود داره .

    از نمایشگاه کتاب که برگشتم دوباره رفتم سراغ همون آرزوها خوره ی این فکر افتاد تو ذهنم که کاش یک نمایشگاه با همین وسعت و عظمت برای فیلم و سینما هم داشتیم تو خود تهران اصلا تو همین مصلا مثلا وقتی کتابها از توی غرفه ها جمع شدن جاشون فیلمها بشینن ،بزرگترین کمپانی های جهانی فیلم و جشنواره ها و شرکت های فیلمسازی جمع بشن و اثارشون رو تو یه نمایشگاه عرضه کنن فکر کنید فقط چند دقیقه بهش فکر کنید اگر مثل من خوره ی فیلم باشید و یر این تصور تا مدتی رهاتون نمیکنه ،جدا چه کیفی داره قدم بزنید تو سالن های خنک و بزرگ و فیلم بخرید وکنار آدمهایی باشید لنگه ی خودتون وای چقدر تصورش هیجان انگیزه

    میبینید آرزوهای محال چقدر قشنگن فقط یه ایراد کوچولو دارن که همون محال بودنشونه اگر نه حرف نداشتن!

    siavash
    سه‌شنبه 24 ارديبهشت 1387 - 4:30
    -13
    موافقم مخالفم
     

    به بوچ: خوشحالم که با توجه به عقاید "تارانتینوی ات" ، با آن لحظات ناب پیانیست صفا کردی.کدام سینماگر{زنده}در عالم سینما میتواند این گونه غم و رنج وآسیب پذیری انسان رادر بستری لطیف از احساس، به تصویر بکشد؟ مثلا صحنه راه رفتن هریسون فورد با پای برهنه و لرزان روی لبه پشت بام را یادت است؟{دیوانه وار}

    " پولانسکی کبیر" بی همتاست بوچ عزیز.

    به آلفردو گارسیای بدون سر:سلام داداش،چرا حالت خوش نیست؟سرت سلامت.. توی نظر سنجی بوچ شرکت کنی سر حال میای.

    siavash
    سه‌شنبه 24 ارديبهشت 1387 - 5:4
    -7
    موافقم مخالفم
     

    مصائب مسیح : بعد از اینکه حسابی خون به جگرمان کرد و ازبغض و غم شدید داشتیم خفه می شدیم. بالا خره مریم(ع)بعد از شکنجه شدن مسیح(ع) ،دو زانو می نشیند و با وقار خونهای روی زمین شکنجه گاه را با دستمال سفید پاک میکند .{حجم چهره مریم در این صحنه دیدنی است.}تو گویی ما هم پاک می شویم .

    یکجا هم مسیح هنگام حمل صلیبش به زمین می خورد و فلاشبک کودکی اش دیوانه مان میکند.

    کلا صدا و موسیقی فیلم سوزی داشت که تا مغز استخوان مان را می سوزاند.ایول به کامی عسگر.

    mouse
    سه‌شنبه 24 ارديبهشت 1387 - 9:18
    3
    موافقم مخالفم
     

    اتفاق بدی برای مهدی عزیزی عزیز افتاده .

    جماعت یه سری به کافش بزنید و همدردی... لبخند گرمی...چیزی...

    ابراهیم
    سه‌شنبه 24 ارديبهشت 1387 - 12:23
    -3
    موافقم مخالفم
     

    گاو (داريوش مهرجويي)

    مش حسن (عزت الله انتظامي) : من مش حسن نيستم . من گاو مش حسنم !

    جدا کسی شیزو تر از مش حسن خودمون تو همه دنیا سراغ داره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    کاوه اسماعیلی
    سه‌شنبه 24 ارديبهشت 1387 - 13:39
    5
    موافقم مخالفم
     

    عطص عزیز.....سعی کردم کامنتم را دور از هرگونه آرایه های ادبی درج کنم تا برای شما ساده و قابل درک باشد.اما فکر نمیکردم که قضیه نقطه را نگیرید که به طنز به شما گفتم که قاعدتا باید نقطه را تو دوست داشته باشی و اینکه آن قضیه کنترل احساسات هم به همین شکل.امیر قادری با آن جمله ناامیدم کرد و و برعکس چیزی که تصور میکنی نه تنها آن را از امیر یاد نخواهم گرفت بلکه چیزی که از او یاد گرفته ام همان احساسات گرایی بعضی اوقات کنترل نشده است.ضمن اینکه همچین ازت خوشم میاد.برخلاف بعضی ها که بعد چند روز هم خودشان و هم ما را راحت کردند درکافه را محکم بستند و رفتند و تازه کودکی ما را به رخمان کشیدند این حضور قاطع و جم نخوردن بدون ادا اطوارت از روی افکارت بعد این همه مدت به راستی تحسین برانگیز است.(این یکی را واقعا دارم صادقانه میگویم بدون همان آرایه های ادبی فوق الذکر.تو هم جزو همین دار و دسته هستی پسر.منتها کلارکشونی.)

    آقا ضمنا همین الان مصاحبه پیمان قاسم خوانی را تمام کردم.خیلی خوب بود و کار نیما هم عالی.منتها به خودش نمیگویم چون با ما حال نمیکند در نتیجه ما هم بهش حال نمیدهیم.

    مجید غلامی
    سه‌شنبه 24 ارديبهشت 1387 - 14:32
    0
    موافقم مخالفم
     

    آقا بهترین زن به اسبی خوب نمی ارزد یه دیالوگ از فیلمیه یا جمله

    خود آندره بازنه؟

    رضا
    سه‌شنبه 24 ارديبهشت 1387 - 16:5
    -2
    موافقم مخالفم
     

    به پارسا بختیاری : می دونی رفیق ؟ این بحث را چند ماه پیش با کاوه هم داشتیم . مسئله این است که من نمی فهمم چرا مثلا باید تارکوفسکی کبیر و گدار برگمان فاسبیندر و..... را از سام پکین پا و لئونه جدا کرد . راستش رو بخواهی همین چند وقت پیش دوباره روزی روزگاری در آمریکا رو مرور می کردم و باز حیرت زده شدم از این همه قدرت بصری . از این همه نمای فوق العاده و سکانس های بی نظیر . این همان وسواس و جلوه ی تارکوفسکی است . با آن نماهای فوق العاده . نماهای آینه را نگاه کن ! یا مثلا نوستالیگا . این ها در فرم همان چیزی است که هیچکاک ، فورد کبیر و مثلا داگلاس سیرک و هاوارد هاکس و وایلدر عزیز و لئونه و پکین پا اجرا می کردند . مهم آن « زیبایی » است که در همه ی اینها را به هم وصل می کند .... ( در شماره ی 39 مجله ی هفت در مطلبی با عنوان و آن حلقه ی گمشده زیبایی بود ، مجید اسلامی این ها را کامل توضیح داده )

    در مورد نظر سنجی حنانه : خب حقیقتش برای من این جور آدم ها وسترنر های تنهایی هستند که خود خواسته از آدم ها فرار کرده اند . که دوست نداشتند هیچگاه تابع چیزی باشند . که قانون گریزی آنها و از آن مهمتر آن تلاشی که برای فرار از زندگی عادی می کنند بزرگترین شیزو های عالم هستند . شیزوهایی که شاید بتوان با آخرین تیرانداز تمام می شوند . یک پایان غمگین برای یک نسل ..... نسلی که حالا برد پیت با ظاهری عجیب به نوعی بازسازی شکوه مندی از آن را در فیلم ترور جسی جیمز توسط رابرت فورد بزدل نشان می دهد . صورتش را در این فیلم دقت کردی ؟ این است رسم آن هایی که راه خودشان را رفتند . راهی که به مرگ های خود خواسته می انجامد . درست مثل پایان آخرین تیر انداز وقتی او به کافه بر می گردد و می داند دیگر زندگی در کار نیست ....

    برای نظر سنجی بعدی : این به هیچ وجه یک برتری ، امتیاز یا یک حسن نیست اما من هیچگاه سر هیچ فیلمی گریه نکرده ام . نمی دانم شاید باید زودتر از اینها باید به دکتر می رفتم ..... آخر می شود کسی سامورایی ببیند و گریه نکند ( سحر کجایی ؟ ) می شود حاج کاظم را ببیند و گریه نکند ؟ حمید هامون را بگو ...... اما یک لجظه را به خاطر دارم که بیش از همیشه دلتنگ شدم . که سرنوشت آدم ها را در چند سکانس ، آن هم درست سکانس هایی که نه حاج کاظم قصه تعریف می کند و نه برای فاطمه نامه می نویسد . آن درست لحظه ای است که با عباس بیرون از آژانس بیرون می آید ..... ماشین کلید ندارد و کاظم عباس را روی دوشش گذاشته ...... پلیس ها توی آژانس را گرفته اند ..... یک لحظه کاظم با عباس روی دوشش بر می گردد و به عقب نگاهی می کند و ..... این درست همان لحظه است که باید گریست ..... من چرا تا به حال به فکر دکتر رفتن نیفتادم ؟

    به حنانه : من تازه اینجا رو پیدا کردم . هنوز خودم تستش نکردم اما احتمالا به کارت بیاد ( به کار من که آمد . زبل خان و یوگی و دوستان و معاون کلانتر ...... )

    http://www.cdmodern.com/Detail.aspx?q=285&s=4358

    یا حق

    Q & U
    سه‌شنبه 24 ارديبهشت 1387 - 20:31
    -3
    موافقم مخالفم
     
    بله اقای قادری اسمم مخفف کوئنتین و اومای خودمان است البته اخر بیل را بکش به همین شکل اومده و زیرش نوشته شده خالقان شخصیت عروس و فکر میکنم تارانتینو در زمان ساخت پالپ فیکشن شخصیت عروس توی ذهنش بوده (بهترین شخصیت تاریخ سینما از نگاه خودم) بعدشم به نظرم کافتون (کافمون؟) باید دز موسیقیش بره بالا در حد بترکون.خیلی منتظر بودم تا یه نفر در مورد پینک فلوید بنویسه. مستند classic album:dark side of the moon روتازه دیدم فوق العاده بود. کساییکه عاشق time هستند حتما ببینن همینطور مستند های زیر توصیه میشود: classic album:metallica ( black album) iron maiden:a matter of life and death ( خفن) metallica:some kind of monster classic album:nevermind metall:a headbang journey راستی اقای قادری هنوز وقتی iron maiden گوش میکنی یاد شهزاد رحمتی میافتی؟

    امیر: آره. موسیقی‌مون کمه. یاد اون مطلبه هم بخیر. یادته ها. اتفاقا امروز شهزاد رو دیدم. اونم: کافه‌مون.

    سه‌شنبه 24 ارديبهشت 1387 - 20:37
    -23
    موافقم مخالفم
     
    به بوچ : البته باید یادموم باشه که به قول  علی پروین! ما هممون شاطررریم!!...ولی خب بعضی وقتا ادم تنش مور مور میشه (اکثرا سکانس های پایانی یا همون آخر ماخرا!) : 1. مرگ پرسوناژ زن فیلم زندگی دیگران 2. سکانس زندان فیلم آبروی از دست رفته کاترینا بلووم (شلندورف) 3. فیلم های all or nothing و vera drake (مایک لی) 4.virging spring(برگمان) 5. ran (کوروساوا) 6.شبهای کابریا (فلینی) 7. ننه رمی (پازولینی) 8. idiots (استاد!) 9.جشن (وینتربرگ) 10. توکیو استوری (ازو). 11. مرگ پرسوناژ زن فیلم سر الفردو گارسیا را برایم بیار (استاد پکین پا) 12. my life to live (گدار) 13.دزد دوچرخه و رم شهر بی دفاع (دسیکا و روسلینی) 14. ورونیکا فاس (فاسبیندر) 15. آگوریره خشم خدا (استاد هرتزوگ!) 16.all that jazz (باب فاسی) 17. محله چینی ها (پولانسکی) 18. بازی های مسخره (استاد هانکه ورژن 97) . 18. burnt by the sun (میخایلوف) 19. the return (ژیگانیتسف) 20. نیویورک نیو یورک (عمو مارتی!) که یه جورایی مشابه فیلم barbarian invasion بود سکانس پایانیش. از حق نگذرم با اینکه از مجید مجیدی بدم میاد ولی سکانس آخر رنگ خدا روی اعصاب بود! -پرسپولیس تر زد، مضمحل شدیم( سکانس خودم جلوی استقلالیا!). - به حنانه و وحید : چشم! بدترین سکانس های غم بار عالم بچه موزیکسین ها! : به ملکوت اعلی پیوستن stevie ray voughan (ره) جاودانه ترین گیتاریست تاریخ موسیقی بلوز (اریک کلاپتن انگشت کوچیکه این بابا هم نمی شد و نمی شه!) و فقدان آدمایی مثل دایمبگ دارل (گیتاریست مقتول پنترا)، رندی رودز (گیتاریست افسنه ای اوزی اوزبورن)، چاک شلدینر (بنیانگذار گروه دث) و تمامی راک و پانک و هوی متال استار های دهه 70 و 80 که ... رفتند بهشت زهرا خوابیدند!!و دیگه بلند نشدند.

    امیر: ما همه شاطریم رو خوب گرفتی.
    پارسا بختیاری
    سه‌شنبه 24 ارديبهشت 1387 - 21:22
    41
    موافقم مخالفم
     

    به اقای احسان رحیم پور (و بقیه!) : یه کارگردان اسطوره ای سینما به اسم ژان رنوار یه جایی (و تو یکی از فیلم های خداش که من و تو و بقیه خیلی دوستش داریم) فرمود که (((گندی زندگی تو اینه که هر کس برای خودش دلایلی داره.))) من این جمله را تا حالا به 2 ملیون نفر sms کردم!. و سرلوحه زندگی ام کردم!(جدیه جدی!). مشکل ما ایرانیها این است که بزور می خواهیم دیگران را مثل خودمان بکنیم، یعنی بزور می خواهیم همه با اون چیزی که ما حال می کنیم، حال کنند. طرف بزور می خواد کسی رو که عشقه فیلم های جکی چان و بروس لی و جت لی هست را عشقه ازو و میزوگوشی و کوروساوا و اوشیما بکنه. بابا جان! بزارید هر کس با هر چی حال می کنه حال کنه!. یکی با جوادیساری و جمال وفایی حال میکنه (مثل من)، یکی با شوپن. یکی با مریل استریپ یکی با امیتا باچان. یکی با ژان لوک گدار یکی با قدرت الله صلح میرزایی!.یکی با 120 روز سودوم یکی با آمریکن پای!. یکی با مورینیو یکی با لفته سه برادران!. یکی با دیوید بکهام یکی با عبدالجلیل گل چشمه!. یکی با یووه یکی با فجر 57 خرم اباد. یکی با دریم تیاتر یکی با سیمفونی ایکس. یکی با رپ یکی با متال..... اصولا هر کسی برای خودش دلایلی داره که از یه چیزی خوشش میاد (یا بدش میاد)و شاید هم اصلا دلایلی هم نداشته باشه!. مهم اینه که فلان فیلمو دیدیم و باهاش حال کردیم، حالا همه دنیا هم بگن فیلم آشغالی بود. (they'd better go to hell). راجرت ایبرت می گه فیلم مرد مرده جارموش آشغاله و جاناتان روزنبام هم میگه این فیلم خداست. نتیجه اخلاقی : گور پدر جفتشون! مهم اینه که من باهاش حال کردم!.(یا باهاش حال نکردم) جناب امیر قادری اصولا مشهور به اینه که با کیمیایی حال می کنه . من هم با کیمیایی حال نمی کنم. تموم شد و رفت!.نه جنگ داره و نه دعوا!. قادری دلایل خودشو داره و منم دلایل خودمو. بجای اینکه بیخود با هم بحث کنیم بهتره سعی کنیم چیزای باحال تر بیشتری که تو زندگی هست رو کشف کنیم و به سبد عشق و حالمون اضافه کنیم و کاری هم به سبد عشق و حال بقیه نداشته باشیم. امیدوارم حرفهام باعث سو تفاهم نشه.

    مریم
    سه‌شنبه 24 ارديبهشت 1387 - 22:54
    6
    موافقم مخالفم
     

    من نمی دونم چرا همیشه سر تیتراژ بچه های مدرسه والت اشکم در می اومد.(البته فیلم حساب نمی شه این بچه های مدرسه ی والت فکر کنم!!)احساس می کردم این انریکو اینا که هی می دوند به هیچ جا نمی رسند.(آهنگش هم که حسابی اشک درآره)

    ار کرخه تاراین هم که مثل بقیه.

    نمیدونم چرا سر مری پاپینز هم گریه م می گیره!!

    دزد دوچرخه ی دسیکا هم عجیب گریه ی آدم رو در می آره.مخصوصا صحنه ی آخرش و اشکهای اون پسربچه.

    پیام های بازرگانی
    چهارشنبه 25 ارديبهشت 1387 - 5:37
    -5
    موافقم مخالفم
     

    تو روزنوشت قبلی گفتم دیگه نمی نویسم.خب حالا هم ننوشتم که.این یه تبلیغه فقط.از دوستای نازنینی که بهم ایمیل زدن یکجا تشکر می کنم.

    متن تبلیغ:

    بشتابید.................بشتابید

    برای خواندن یادداشتی بر «پارانوید پارک» بشتابید....

    سعيد هدايتي
    چهارشنبه 25 ارديبهشت 1387 - 8:43
    2
    موافقم مخالفم
     

    به نازنين!عجب ارزوي معركه اي من يكي كه ديگه از اون تو بيرون نميومدم .اينم به فهرست ارزوهاي محالمون اضافه شد اونجا اون بالا .فرض كن مهمون غرفه MGM مثلا لينچ باشه يا چه ميدونم تارانتينو وفينچر تو حاشيه نمايشگاه كار گاه بذارن فكر كن

    محسن راد
    چهارشنبه 25 ارديبهشت 1387 - 9:58
    5
    موافقم مخالفم
     

    نقد سریال مرگ تدریجی یک رویا ساخته ی فریدون جیرانی

    www.lahjeyepiadero.blogfa.com

    .

    .

    .

    (امیر خان ،فیلم آقای کیمیایی رو چه جوری میشه دید؟)

    فرهاد بامداد
    چهارشنبه 25 ارديبهشت 1387 - 10:29
    16
    موافقم مخالفم
     

    سلام اقای قادری در مورد فیلم در جستجوی حیرت بیدار که با شما صحبت کرده بودم به دفتر سایت ارسال کردم رسید؟

    فرهاد بامداد
    چهارشنبه 25 ارديبهشت 1387 - 10:48
    5
    موافقم مخالفم
     

    سلام آقای قادری خسته نباشید؛در مورد فیلم "درجستجوی حیرت بیداد" که باهاتون صحبت کرده بودم ارسال کردم به دفتر سایت سینما ما.

    می خواستم ببینم به دستتون رسید؟

    پارسا بختیاری
    چهارشنبه 25 ارديبهشت 1387 - 12:1
    -21
    موافقم مخالفم
     

    به رضا : بله اصولا یکی از دلایل فیلم دیدن خودم زیبایی شناسیه که تو کار اکثر این بزرگان (تارکوفسکی و برگمان و ...) بوفور دیده می شه. یه وقت سوتفاهم نشه. من خودم با همه این بزرگان حال می کنم و از بیشتر فیلمهایشان هم خوشم می آید. ولی بعضی ها رو می بیننم که مثلا آشغال ترین فیلم برگمان رو حلوا حلوا می کنند و بعد میان آدمهایی مثل همین لئونه و پکین پا رو مسخره می کنن که اینا فیلم هنری(اووووق...از این واژه حالم بهم می خوره!) نمی سازن!!!. من خودم معدود کارگردانهایی رو دیدم که قدرتی در حد قدرت میزانسن و دکوپاژ کارهای استاد لئونه رو داشته باشه. یک دلیل دیگه هم علاقه من به داستان گویی است که اصولا فیلم های قصه گو رو بیشتر دوست دارم تا فیلم هایی مثل همین آینه (تارکوفسکی) یا پرسونا (برگمان) که بیشتر حدیث نفس خود کارگردان اثره و فقط خودش می فهمه چی می خواد بگه. برای همین هم حتی فیلم های اولیه پدرو آلمادوار رو هم به این چنین فیلم هایی ترجیح میدم!.

    کلام آخر اینکه زیبایی شناسی سکانس درگیری خیابانی فیلم heat (استاد مایکل مان) همونقدر برایم جذابه که سکانس پایانی فیلمی مثل suspended step of flamingo (آنجلوپولوس که خود ایشان هم از مریدان استاد لئونه است.)

    ابراهیم
    چهارشنبه 25 ارديبهشت 1387 - 12:1
    -3
    موافقم مخالفم
     

    به پارسا بختیاری عزیز: ایول.... اینو خوب اومدی... همه نه تنها می خوان بقیه رو مجاب کنن اونجور که اونا میخوان فیلم ببینن که اگه مخالفت هم بکنی با هاشون متهم به حماقت،نفهمی و .... میشی.این وسط دو تا نکته هم هست: یکی اینکه خیلی از اینا تو تنهاییشون و دور از چشم همه میرنو یه فیلم هندی و اشک و آه... دوم اینکه یه چیزی تو وجود ما ایرانیا هست که انگار میخوایم همه رو اصلاح کنیم.اینش بد نیست اما مشکل اینه که درست رو همون چیزی میدونیم که خودمون دوست داریم.... بعد یه سوالی نمیشه آدم هم با بعدازظهر پاییزی،سریرخون،پالپ فیکشن و گدار و وینتربرگ و بیضایی و کیمیایی و ایرج قادری و سیروس الوند و رابرت رودریگز و ... همه رو با هم دوست داشت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    Q & U
    چهارشنبه 25 ارديبهشت 1387 - 14:20
    -35
    موافقم مخالفم
     

    اینجا کسی هست که پیش از غروب رو ندیده باشه؟اگه هست که توصیه میکنم ببینه چون یه عیش حسابی در انتظارشه.

    اهنگ a waltz for a night رو براتون میزارم مال همون فیلم پیش از غروب از julie delpy

    http://beemp3.com/go_r.php?url=Julie%2BDelpy%2B-%2BJulie%2BDelpy%2B-%2B08%2B-%2BWaltz%2BFor%2BA%2BNight&file=134067&scuk=2744373

    Let me sing you a waltz

    Out of nowhere, out of my thoughts

    Let me sing you a waltz

    About this one night stand

    You were for me that night

    Everything I always dreamt of in life

    But now you're gone

    You are far gone

    All the way to your island of rain

    It was for you just a one night thing

    But you were much more to me

    Just so you know

    I hear rumors about you

    About all the bad things you do

    But when we were together alone

    You didn't seem like a player at all

    I don't care what they say

    I know what you meant for me that day

    I just want another try

    I just want another night

    Even if it doesn't seem quite right

    You meant for me much more

    Than anyone I've met before

    One single night with you little Jesse

    Is worth a thousand with anybody

    I have no bitterness, my sweet

    I'll never forget this one night thing

    Even tomorrow, in other arms

    My heart will stay yours until I die

    Let me sing you a waltz

    Out of nowhere, out of my blues

    Let me sing you a waltz

    About this lovely one night stand

    بوچ
    چهارشنبه 25 ارديبهشت 1387 - 14:29
    -27
    موافقم مخالفم
     

    در ادامه نظر سنجی خودم !! :

    تو " انجمن شاعران مرده " وقتی که خبر خودکشی "نیل "رو به هم اتاقیش "تاد" (اتان هاوک) میدن ... عکس العمل تاد رو یادتون میاد؟؟

    شاید چون زندگی من یه جورایی شبیه زندگی نیله جو گیر شدم !

    اینم یه دیالوگ از فیلم :

    نیل پری : برای اولین بار توی زندگیم میدونم که چی میخوام! و برای اولین بار میخوام انجامش بدم . چه پدرم بخواد چه نخواد ... کارپه دیم ... !

    { این "کارپه دیم" Carpe Diem یه چیزی تو مایه های " امروز و عشقه " خودمونه ! فکر کنم من و نیل رو هم باید شیزو حساب کنین ! آدمایی که ظاهرا سرخوشن ... }

    محمد
    چهارشنبه 25 ارديبهشت 1387 - 15:7
    4
    موافقم مخالفم
     

    سلام آقای پارسا بختیاری

    منم می خوام ایمیل بدم.برا کارتونا،میشه؟؟ممنون می شم.

    m_imanimehr@yahoo.com

    پوریا پورزند
    چهارشنبه 25 ارديبهشت 1387 - 15:34
    -1
    موافقم مخالفم
     

    امیرخان قادری اصلا نقدت رو تو مجله فیلم قبول ندارم که ندارم. مایکل مور هم یک شارلاتانه و هم یک دروغگوی به تمام معنا و هم یک ریاکار خبیث!!!!

    اصلا فکرشو نمی کردم طرف همچین آدمی رو بگیری. نکنه چون خودت هم یک مستند ساختی. اما تو به کیمیایی و سینمای کیمیایی علاقه داری و توی آقای کیمیایی دروغی نمی بینیم. اما مایکل مور فقط داره جیب هاش رو پر پول می کنه!

    عطص
    چهارشنبه 25 ارديبهشت 1387 - 17:7
    13
    موافقم مخالفم
     

    به کاوه: معذرت می خواهم که منظورت را درست نگرفتم. کمی خنگم. و این خنگی به نظرم ربط مستقیمی دارد با قاطعیت ام.(%)

    عطص
    چهارشنبه 25 ارديبهشت 1387 - 17:12
    -10
    موافقم مخالفم
     

    هربار که کامنت می گذارم با آپ شدن و رؤیت اش معمولاً اول از همه خجالت می کشم و دوم از همه پشیمان می شوم. ولی این بار ... تا ببینم.

    پريسا
    چهارشنبه 25 ارديبهشت 1387 - 20:1
    2
    موافقم مخالفم
     

    امير جان تبريك فروووووووووووووووووووووووووووووووووون !!!

    4 تا واقعا عالييييييييييييي بود !

    اميدواريم شنبه ببره و اول شه...هوراااااااااااااا

    امير صباغ
    پنجشنبه 26 ارديبهشت 1387 - 0:11
    -2
    موافقم مخالفم
     

    *بر مشامم مي رسد هر لحظه بوي آسيا

    امروز ساعت 4 امتحان ميان ترم هوش مصنوعي داشتم صبح زود پاشدم بخونم يه كم كه خوندم رفتم سراغ ويدئو مصاحبه ي قطبي بعد بازي با سايپا رو كه ضبط كرده بودم گذاشتم همين كه گفت برد ما بخاطر عشقي بود كه هوادارا آوردن سريع وسائلمو جمع كردم را افتادم سمت تهران ساعت 3 رسيدم يه ضرب رفتم استاديوم گور باباي امتحان!!!!!!!!!!!!

    امير بخدا تو تمام عمرم همچين جوي رو تجربه نكرده بودم با اينكه اكثر بازي هاي مهم رو مي رم ولي امروز يه چيز ديگه بود تا حالا نديده بودم تماشاچي ها يه بند بدون حتي يه لحظه مكث تشويق كنن،عالي بود اصلا نيمه دوم واقعا تو اين دنيا نبوديم ، حتي ديگه به اينم فكر نمي كردم با اين پيچوندن امتحان ، احتمالا 9 ترمه ميشم

    حالا كه بازي تموم شده فقط دارم خودمو تشويق مي كنم كه اومدم تهران و بازي رو ديدم اين 90 دقيقه از اون 90 دقيقه هايي بود كه ديگه هيچ وقت تكرار نمي شه (اگه از دستش داده بودم تا مدت ها بايد افسوسش رو مي خوردم) اگه شنبه قهرمان هم بشه (هر چند شادي اش از اين برد بيشتره) ولي اصلا نمي تونه جاي امروز و اين برد رو بگيره امروز فقط وفقط بخاطر تماشاگرا و تشويق بي نظيرشون برديم، 90 هزارتايي كه روح و قلبشونو تو ساق هاي بازيكنا دميدند و...

    مخلص همه ي بروبچ پرسپوليسي مخصوصا سوفيا

    -تيتر : شعار تماشاگران بعد گل سوم (گل بين المللي) پرسپوليس

    وحید
    پنجشنبه 26 ارديبهشت 1387 - 2:27
    5
    موافقم مخالفم
     

    گریه کردن موقع فیلم دیدن برای من به اشکال متفاوت اتفاق می افتد.گاهی با دیدن یک سکانس مثل اشک بهار گریه می کنم، گاهی فقط یک نم اشکی تو چشمهام جمع میشه ( بابا احساساتی ).گاهی بار اول تماشای یک فیلم گریم می گیره، گاهی بار مثلا پنجم.بعضی فیلم ها هم وقتی تموم میشه و تیتراژ پایان داره میره گریه ام می گیره( کلا اشکم دم مشکمه).خلاصه فیلم هایی که الان یادم میاد این ها هستند:

    هامون:سکانسی که مادربزرگ هامون بهش میگه دلت شکسته، آخ آخ آخ.

    درخت گلابی:سکانس معروف خداحافظی میم.

    سنتوری:سکانس سوسیس سرخ کردن علی - سکانسی که هانیه داره برای....( اه، اون مرتیکه اسمش چی بود؟ )از بدبختیهای علی میگه.

    چند تار مو:اون جا که فریبا کامران جلوی آینه نشسته و صدای هما میاد که محکم میگه گوش کن:وبعد اون شعر رو می خونه... روياهايمان كجا مي روند/ ترسهامان كجا مي روند/ خاطره هامان كجا مي روند/ صدا زدن هامان كجا مي روند/ چگونه اين همه را توي يك گور جاي مي دهند/ كروات سبز مي زني يا آبي؟/ پيراهن آبيت را مي پوشي يا سبز؟/ آي پسر تو هميشه در گنجه ي لباست را باز مي گذاري...

    بوتیک:ظاهرا باید سکانس روی پل باشه ولی من اونجا گریه ام گرفت که اتی و جهانگیر نشستند تو ماشین و اتی عینک آفتابی زده و داره بستنی می خوره و صدای موزیک زیاده.

    خیلی دور خیلی نزدیک:سکانسی که رایگان به خانم دکتر میگه با پسرش حرف بزنه و خودش چند قدم اون طرف تر بغض گلوش رو گرفته.

    مادر:سکانس ماشین سواری اکبر عبدی و فریماه فرجامی روی تخت - سکانس مرگ مادر

    حکم:سکانس آخر

    شب یلدا:سکانس رقص حامد.

    ارتفاع پست:سکانسی که به دستهای قاسم دستبند و اون طرف بین مسافرها بلوایی شده.

    آژانس شیشه ای:سکانس آخر.

    بوی پیراهن یوسف:اونجا که اون پیرزن به سمت شوهرش میره و بعد از سالها...

    از کرخه تا راین:این یکی که از اول تا آخر گریه بود.

    و این دو تا هم آخر فیلم اشک ما رو درآورد:سوته دلان- نفس عمیق

    وحید
    پنجشنبه 26 ارديبهشت 1387 - 2:34
    1
    موافقم مخالفم
     

    این هم فرنگی هاش:

    نفوذی:سکانسی که بچه های راسل کرو دارند برنامه ای که پدرشون دست خیلی ها رو در اون رو کرده می بینند.

    پدرخوانده 3:سکانس آخر

    سر آلفردو گارسیا را بیاور:وارن اوتس و ایزلا وگا زیر درخت نشستند و ایزلا می زنه زیر گریه.

    21 گرم:سکانسی که شون پن به خودش تیر می زنه.

    پاپیون:سکانس آخر.سکانس آزادی.با اون آهنگ جادویی.

    رفتگان:سکانسی که دیکاپریو عکسهای خانواده اش رو چیده جلوش و قرص اعصاب می خوره.

    روزی روزگاری در غرب:سکانس آخر که کلودیو کاردیناله میاد بیرون و مردهایی که زیر آفتاب کار می کنند دورش جمع می شوند.

    به نام پدر:سکانسی که دنیل دی لوئیس خودش رو جلوی پدرش میزنه.

    پیش از غروب:سکانس داخل ماشین.اونجا که جسی داره از خوابش میگه و دست سلین تا نزدیکی صورت جسی میره و برمیگرده.

    آنها به اسبها شلیک می کنند:لحظه ای که جین فوندا می میره.

    بیلیارباز:ادی اشک تو چشمهاش جمع شده و با عصبانیت می گه:بهتر به آدمات بگي منو بكشن برت.بهتره كارمو يكسره كنن.چون اگه فقط كتكم بزنن دوباره تمام تيكه هامو جمع مي كنم، مي ذارم رو هم، اون وقت خدا مي دونه برت برمي كردم اينجا،اول از همه تو رو مي كشم.

    تصادف:سکانس شلیک به دختر بچه و سکانس آشتی کردن کارگردان سیاه پوست با زنش.

    کازابلانکا:کی هست که با سکانس آخرش گریه نکرده باشه؟

    مترسک:سکانسی که آل پاچینو کنار اون میدان قاطی می کنه.

    لوک خوش دست:سکانس ساز زدن لوک - سکانس لوک و مادرش - سکانس شکوه اش به خدا.

    و بعد با تیتراژ پایان این فیلم ها:مخمصه - فرزندان انسان - سامورایی - ترک لاس وگاس

    مازیار
    پنجشنبه 26 ارديبهشت 1387 - 2:46
    4
    موافقم مخالفم
     

    ببینید هر چی رو دیدید ول کنید برید فیلم استاد رو ببینید شریک جرم همون که انگلیسیش میشهcoluterralمعرکه اس مایکل مان استاده چه تو تعلیق چه فیلنامه چه بازی ها یه چیزی میگم یه چیزی میشنوی سینمای خالص اینجاس که معلوم میشه وقتی ادمای معروف با ابزاری که دنیاشون رو تشکیل میده حال کنه چه شاهکار نابی خلق میشه این از اون فیلنامه هاس که به ظاهر معمولی میاد ولی هر چی جلوتر میره عمیق تر میشه مخصوصا تو زمینه شخصیت پردازی وینسنت با اون بازی بی نقص تام کروز که همزمان هم شوخ همهولناک هم فیلسوف این از این جیمی فاکس هم که اون حیرت و گیجی رو عالی دراورد اصلا همین که تقدیر انقدر توی متن خوب دراومده یا همون سکانس که وینسنت رفت انی رو بکشه تعلیق ناب مایکل مانی رو میشه تو همین سکانس دید امیر راستی یه سوال بازیگر فیلیکس خاویر باردمه خلاصه فرصت حال کردن رو از دست ندید اگر دیدید یه دعام برای ما بکنید چون مطمئنم خوشتون میاد پس تا فیلم بعد.

    امير: آره. خود باردمه.

    مهـدی پورامیـن
    پنجشنبه 26 ارديبهشت 1387 - 9:40
    -3
    موافقم مخالفم
     

    به نظر من این بهترین نظرسنجی که تا حالا تو کافه برگذار شده .... لطفا همه دوستان شرکت کنند... مشتاقانه منتظرم تا اوج لحظات احساسات بچه ها رو کشف کنم...

    من یک پیشنهاد دارم.... به جای اسم بردن اسامی فیلم و فقط عنوان کلی از فیلمهای "اشک انگیز" ... به یک " سکانس خاص" و "دیالوگ ویژه" که به شکلی "سینمایی" اشک تون رو در آورده اشاره کنید ... امیدوارم منظورم رو از این واژه "سینمایی" درک کنید.... مثلا همه ما با فیلمهای "مهرجویی" و "حاتمی کیا" گریه کردیم... ولی من به 2 تا سکانس ویژه اشاره می کنم.... شاید منظورم رو برسونم...

    "هـامون" ------- دکتر تیمارستان : بدبخت ! چرا نمی فهمی؟!... زنت با عظیمی رابطه غیر افلاطونی داره...

    هـامون : مـَ مـَ مــهشیــد مـن ؟!--------------------------- (به نظرم این سکانس جزء برترین سکانس های بازیگری سینمای ایران است)

    "آژانس شیشه ای" : ------ اصغر میاد به حاجی و عباس میگه : خانوم عباس اومده، عباس رو ببینه...

    - عبـاس فرو میریزه.... یهو پاش لیز می خوره... با غیرتی ترین لحن ممکن میگه :... نــِرگس؟!... نــِـرگس ایجا چه مکنه؟!.... حاجی! کی به نــِـرگس گفت بیاد ایجا؟!

    - (اصغر زیر بغل عباس رو که دیگه تعادل نداره میگیره..... حاجی صندلی چرخدار رو میکشه زیر پاش...)

    - کاظم : اصغــر؟! این چرا نمی خنده؟!

    - اصغر: چی ؟!

    - کاظم : این باید همش بخنده... پس تو واسه چس اینجایی؟!

    - (اصغر داره لودگی می کنه و با ژسه ویولن میزنه .... حاجی اورکت عباس رو میندازه رو دوشش تا سرو وضعش و مرتب کنه..)

    - عباس ادامه میده : حاجی! بــُ گو نــِرگس بـِـره.... حاجی! مو نمـِـ خوام نــِرگس تو ای وضعیت مو رو ببینه... حاجی! بــُ گو بـِـره....

    فواد
    سه‌شنبه 7 خرداد 1387 - 19:43
    9
    موافقم مخالفم
     

    این روزها که غرق شور و حال حاصل از پیروزی پرسپولیس و قطبی هستیم حالم گرفته تر از همیشه است. افسردگی سنگینی رهایم نمی کند و سوال اساسی برایم این شده است که چطور همه ما که ـ تقریبا ـ از یک سرچشمه تغذیه کرده ایم در رفتارهای مان در برابر رخدادهای مختلف اینطور با هم متفاوت هستیم؟ چطور یک نفر مثل امیر غرق شادی می شود و آرمان اش را پیدا می کند و یک نفر دیگر...

    امیدوارم نکته بحث را گرفته باشید. قصد مقایسه نیست. دارم درباره دو نوع دنیا صحبت می کنم که هر دو از یک مجموعه منابع خود را انباشته اند و یکی می تواند از این منابع استفاده کند و نجات پیدا می کند و یکی نمی تواند. یاد حرف های امیر می افتم، بعد از مرگ مادر یکی از بچه های کافه. اینکه نوشته بود با این مضمون که : « نا امیدم کردید. پس این همه فیلم هایی که دیدیم و موزیک هایی که شنیدیم و کتاب هایی که خوانده ایم به چه درد می خورد؟ » راستش سوال این روزهایم شده همین. این که همه این ها در این بن بست به چه کار می آید؟ نمی دانم چرا این ها را این جا می نویسم. شاید برای اینکه کمک کنید. یعنی ممکن است برگ برنده توی جیبم باشد ولی من نتوانم پیدایش کنم ؟

    neda
    دوشنبه 3 تير 1387 - 14:23
    24
    موافقم مخالفم
     

    dishab koli az daste in TONI shelang hers khordaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaam(vali khodaish haghe italia nabood bebare)

    میثاق
    جمعه 21 تير 1387 - 2:26
    10
    موافقم مخالفم
     

    آن ها که ایتالیا را دوست ندارند وارد کافه نشوند ای کاش امیر قادری عزیز این تیتر را در زمان جام ملتهای اروپا برای روزنوشت هایش در نظر می گرفت.حتما ً جریان اصلش را میدانید همان جمله معروف سقراط بر سردر باغش. اسمش یه چی تو مایه های آکادمیا بود فکر کنم :(هر کس هندسه نمی داند وارد نشود) این را برای همه ء اونهایی نوشتم که ایتالیا را دوست ندارند. آخه اصلاً فوتبال بی ایتالیا معنی نداره.کدوم تیم اروپایی رو پیرهنش 4 تا ستاره داره .اصلاً دقت کنین لامصب اسمشون فوتبالی هست.الکسانرو دلپیرو-بوفون-فابیو گروسو-زامبروتا یعنی اسمو که میشنوی میفهمی طرف فوتبالیسته.قابل توجهه همه اسپانییایی ها فرانسوی ها انگلیسی ها تیم های جهان درجه یک درجه دو درجه سه ندارند دو دسته هستند دسته اول:برزیل ایتالیا آلمان و دسته دوم:غیره ....................... تا یادم نرفته یه تبریک تپل به همه پرسپولیسی ها می گم امپراتور برگشت.دل شیر......... تازه ایندفعه حمید استیلی هم نیست.مرزبان هم نیست .شیث هم نیست...... قطبی دوست داریم...............قطبی دوست داریم.......................... من هم شیفته دل پیرو هستم هیچ وقت ازش نا امید نشدم حتی وقتی که دو تا تک به تک رو فینال 2000 جلو بارتز از دست داد. لیپی هم برگشت.خوب اسپانیایی ها هم بدونن تو جام کنفدراسیون ها بد حالشون رو می گیریم.ما کوری نخونیم کی بخونه خوب:2010 مال ایتالیا اسنت و لا ریب فیه.به افتخار خودمون به افتخار هر چی عشق ایتالیاست هر چی طرفدار ایتالیاست به افتخار هر چی تیفوسی هست. خب بسه دیگه خیلی فوتبالی شده....... یه تبریک ویژه هم به امیر قادری عزیز واسه قار گرفتن تو top 30 منتقد سی سال اخیر راستش if نبودی عجیب بود. راستش اینی که گفته بودی خسته شدی دیگه خندودن و نشاط دادن به اطرافیان برات سخت شده ناراحتم کرد واسه همین و با توجه به مطلب قبلیت راجع به سوپرمن و بتمن و اسپایدر من می خواهم ازین به بعد بهت بگم یعنی صدات کنم انرژیمن energy man . این مهمترین ویزگی نقد هات هست یعنی یه شور و انرژی تو نوشته هات هست که آدم می فهمه طرف دیوونه سینماست.چه برسه راجع به فیلم ها و شخصیت های مورد علاقت هم بنویسی مثلاً وقتی راجع به مایکل مان یا سم پیکن پا یا کیمیایی.....یعنی جوری می نویسی منی که هیچ فیلمی از رابرت آلتمن ندیدم شیفتش می شم. این رو بی اغراق می گم اصلاً خودت برو ویژه نامه دو سال پیش فیلم نگارو راجع به پدر خوانده ها بخون خیلی از گنده ها توش نوشتن ولی مال تو فرق می کنه اونا فیلم رو دوست دارن خوب میبیننش تو عاشقش هستی می خوریش........ بی صبرانه منتظر پرونده پرواز بر فراز آشانه خفته هستم یه درخواستم هم دارم یه شماره هم به فرار از شواشنک اختصاص بدین میدونم منتقدها مثل بینندهها قبولش ندارن ولی دوم بودن تو top 250 imdb کم چیزی نیست راستش شماره قبلی فیلم که راجع به مه و دارابونت و کینگ نوشتین باز دلم هواشو کرد رفتم دیدمش راستش زندان ژانر مورد علاقمه................ بحث کتاب در قطع کوچیک کردی که بازارش گرمه یه کتاب بهحال پیدا کردم دیوانه است یعنی اسمش هست هزار داستان نویسنده :ادوارد پکاردو مترجم:شهین دخت بهزادی قضیه اینه که تو باید خودتو جای شخصیت اول که تو یه جزیره گیر افتادی بزاری بعد بسته به انتخواب های تو داستان میره جلو یعنی وقتی بهوش میای اگه می خوای لب ساحل قدم بزنی باید بری صفحه 13 رو بخونی اگه میری تو جنگل صفحه 15 بعد مثلاًاکه رفتی تو جنگل اگه از توت ها میخوری مثلاً میری صفحه 16 اگه میری طرف دودی که می بینی باید صفحه56و.............. یعنی بسته به انتخوابت ممکنه از جزیره نجات پیدا کنی یا همیشه اونجا بمونی یا اگه مثل من فوضول باشی دست آدم خورها بیوفتی بکشنت...... بالای 20 جور داستان می تونه تموم شه کتاب کوچولو و 140 صفحه هست ولی برای هر فرد داستانش 7-8 صفحه بیشتر نمی شه....... همین دیگه..... خداحافظ

    امیر: آقا یا خانم، انرژی دادی، ممنون.

    اضافه کردن نظر جدید
    :             
    :        
    :  
    :       






    خبرهای سینمای ما را در صندوق پستی خود دریافت کنید.
    پست الکترونيکی (Email):

    mobile view
    ...اگر از تلفن همراه استفاده می‌کنید
    بازديد امروز: 100995
    بازديد ديروز: 404763
    متوسط بازديد هفته گذشته: 384116
    بیشترین بازدید در روز ‌یکشنبه 23 بهمن 1390 : 1490465
    مجموع بازديدها: 379813236



    cinemaema web awards



    Copyright 2005-2011 © www.cinemaema.com
    استفاده از مطالب سایت سینمای ما فقط با ذکر منبع مجاز است
    کلیه حقوق و امتیازات این سایت متعلق به گروه سینمای ما و شرکت توسعه فناوری نوآوران پارسیس است

    مجموعه سایت های ما: سینمای ما، موسیقی ما، تئاترما، فوتبال ما، بازار ما، آگهی ما

     




    close cinemaema.com عکس روز دیالوگ روز تبلیغات