دانلود

حامد اصغري همين جور دارد بهتر مي‌شود، بس كه موج مثبت توي هواست... و خسرو كه پيانوي بخش sms زدن گرايند هاوس را در پشت صحنه چارخونه استفاده كرده بود و اين كه چه قدر برف و سرما، همه چيز را اين قدر قشنگ كرده :: سينمای ما ::

   


News
  • نگاه انتقادي به سريال «كلاه پهلوي»: این فیل موش زایید!
    با آن همه ادعا چطور چنین اثر باسمه‌ای توسط هنرمندان پرطمطراق ما خلق شده است؟
  •  
  • وسائل شخصی فیلمساز محبوب روسیه برای علاقه مندانش
    نامه‌ها، عکس‌ها و لوازم شخصی آندره تارکوفسکی چوب حراج می‌خورد
  •  
  • این تصویر خاطره انگیز را در «سینمای ما» ببینید
    دو استاد مسلم فیلمسازی و آسیایی دوشادوش هم
  •  
  • ستاره‌های هالیوودی حامی کدام نامزد بودند؟ + جدول و اینفوگراف حاميان دو رقيب
    غم و شادی ستاره‌های طرفدار اوباما و رامنی در پایان انتخابات رياست‌جمهوري آمریکا
  •  
  • گمانه‌زني درباره عوامل و بازيگران فيلم مسعود كيميايي شروع شد
    حامد بهداد، شهاب حسینی و فریبرز عرب نیا گزينه‌هاي نقش اول «خائن‌كشي» هستند: گنگستري با كلاه شاپو و پالتو در خيابان‌هاي تهران
  •  
  • تكذيب پرداخت سه میلیارد به خانم منشی سازمان امور سینمایی‌
    وزير ارشاد براي پيگيري پرونده اختلاس در سازمان‌ سينمايي‌ دستور ويژه صادر كرد
  •  
  • كدام قصه فيلم بعدي‌ست؟ شايد تركيب هر دو ماجراي فيلم بعدي باشد
    يك داستان ديگر براي «خائن‌كشي» مسعود كيميايي منتشر شد: مردي كه برای محاکمه رفیق خائن‌اش از زندان فرار مي‌کند
  •  
  • گزارش «سینمای ما» رابه مناسبت صدسالگی سینمای هند بخوانید: دریک رای گیری از مردم و چهره‌های مطرح سینمایی مشخص شد
    «شعله» بهترین فیلم تاریخ سینما، آمیتاب باچان بهترین بازیگر تاریخ سینمای هند و ساتیا جیت رای بهترین کارگردان تاریخ سینمای هند
  •  
  • جلوه‌هايي از سينماي ايران و جهان را در آينه مستندهاي جشنواره سينما حقيقت ببينيد + شرح فيلم‌ها
    فيلم‌هايي درباره علي حاتمي، محمدعلي كشاورز، آندره تاركوفسكي، آكيرا كوروساوا، روبرتو روسليني، اينگريد برگمن، آنا مانياني ... و محمود كياني فلاورجاني!
  •  
  • خبر انتشار مستند زندگی ناصر عبداللهی با واکنش‌ تند همسر و فرزند خواننده رو به رو شد
    نوید عبداللهی: از طرف خودم و بقیه وراث اعلام می‌کنم این فيلم غیرمجاز است/ مصطفی منصوریار: اجازه نامه کتبی داریم و قرار نیست رازهای شخصی و ابهامات فوت این هنرمند را بررسی کنیم
  •  
  • پس از موفقيت كلاه قرمزي در سينما مطرح شد: مذاکره صداپیشه پنگول با مدیر شبکه پنج برای تولید فیلم سینمایی اين عروسک
    جواد هاشمی بهترین گزینه برای کارگردانی پنگول است/ با نگاه استعمارگونه برخی سینماگران به این عروسک مخالفم!
  •  
  • پروژه بعدی کارگردان «اسکای فال» مشخص شد
    سام مندس تلویزیونی می‌شود
  •  
  • براي اولين بار در سينماي ما اتفاق افتاد
    بازدید آيت‌الله خامنه‌اي از پشت صحنه فیلم «محمد (ص)» ساخته مجيد مجيدي
  •  
  • شماره بيست‌وچهارم ماهنامه هنري «هفت نگاه» منتشر شد: پرونده ويژه براي بازيگر پيش‌كسوت با يادداشت‌هاي اختصاصي سينماگران
    گفت‌وگوي خواندني بابك صحرايي با ناصر ملك‌مطيعي پس از سال‌ها: شايد به سينما برگردم
  •  
  • دو فيلم از مجموعه "شش تايي‌ها" بدون سینماهای حوزه هنری اكران مي‌شود
    نمايش عمومي «من مادر هستم» و «بي‌خود و بي‌جهت» قطعی شد
  •  
  • گزارشي خواندني از تناقض آمار و تخلفات میلیاردی در سینمای امروز ایران: وقتي منشي آقاي مدير با سه ميليارد تومان فرار مي‌كند!
    از خبرسازی رسانه‌ها تا مچ گیری حراست ارشاد/ وقت آن است که مدیران سازمان سینمایی جزئیات دخل و خرج سینمای ایران را منتشر کنند
  •  
  • شوک تازه به پيكر نحيف اقتصاد سینما: احیای بی‌سروصدای امپراطوری کپی‌فروشان
    اين موضوع مهم‌تر است يا تحريم اكران؟: 5 فيلم در حال اكران در يك دي‌وي‌دي در خيابان به فروش مي‌رسد
  •  
  • مستندهايي درباره کمال‌الملک، مرتضي آويني، محمدعلی کشاورز و ... نقد و بررسی شد
    نيما حسني‌نسب: با القاب و صفت و اعتبار سوژه نمی‌توان ضعف‌های یک فیلم مستند را مخفی کرد
  •  
  • آخر هفته را با سينماي مستند بگذرانيد: ديدار با شاهكارهايي از فيلم‌ساز بزرگ جهان، كريس ماركر
    مروري بر فیلم‌های مستند منتخب کریس مارکر كه روی پرده جشنواره سینما حقیقت می‌رود
  •  
  • فيلم تازه مسعود كيميايي داستان جالبي دارد: سرگذشت آرسن لوپن ايران، معروف‌ترين كلاه‌بردار دهه 30 و 40
    خلاف‌كار باهوشي كه از حقه‌بازي و كلاه‌برداري‌هاي پيچيده لذت مي‌برد!/ مهدي بليغ در دوران پيري با حكم شیخ صادق خلخالی اعدام شد
  •  
     
    تبلیغات
     
     
     
     


     

     

       



    چهارشنبه 19 دي 1386 - 16:9

    حامد اصغري همين جور دارد بهتر مي‌شود، بس كه موج مثبت توي هواست... و خسرو كه پيانوي بخش sms زدن گرايند هاوس را در پشت صحنه چارخونه استفاده كرده بود و اين كه چه قدر برف و سرما، همه چيز را اين قدر قشنگ كرده




    خب، نقدهاي خوب دارد از راه مي‌رسد. زودياك بين فيلم‌هاي آخر سال دارد جايگاهش را پيدا مي‌كند. تعداد منتقدهاي علاقه‌مند به فيلم مهم نيست ( كه البته زياد هم هست ). مهم اين است كه منتقدهاي محبوب من فيلم را دوست دارند. بعد از مانولا دارجيس، حالا نوبت ايمي توبين عزيز است كه زودياك را بهترين فيلم سال انتخاب كند. و اما...

     

    رفتن توي جلد مرغ مقلد

    رفیق‌ام رضا ملکی، یک روز حرف خیلی خوبی زد که به نظرم خودش هم قدرش را نمی‌دانست. از خواب بیدار شده بودیم و ماشین‌ام را تازه شسته بودم و آمده بودیم بیرون که یک دفعه دیدم بابایی، یک سکه‌ای، میخی، کلیدی، چیزی را برداشته و با آن دور تا دور ماشین را خط کشیده. جوری که سفیدی‌ جای زخم، روی رنگ سیاه ماشین توی ذوق می‌زد. یک کم با بهت و حیرت این منظره را نگاه کردم و هر چه زور زدم، هیچی به فکرم نمی‌رسید. گفتم: « رضا به نظرت چرا یارو همچین کاری کرده؟ » و رضا در حالی که چشم‌هایش را می‌مالید؛ زیر لبی و زورکی درآمد: « چه می‌دونم. من که جای اون یارو نبودم. » دیدم ای دل غافل؛ اصل نکته همین بوده و چرا من داشتم زور می‌زدم که سر از کار طرف درآورم؟ هر وقت جای او بودیم، آن وقت... پس از کشف این حقیقت، دوباره حال‌مان جا آمد و روز خوب و خوشی را شروع کردیم.
    بعد یادم افتاد به دیالوگ گریگوری پک در فیلم کشتن مرغ مقلد: « شما هیچ وقت کسی رو نمی‌شناسین، تا وقتی برین توی جلدش و چند قدمی باهاش راه برین...»

    مردن خوب

     
    می‌خواهم شارژتان کنم با یک خاطره خوب از یک آدم خوب از یک مترجم خوب در یک کتاب خوب. کتاب، گفت و گوی جوزف مک‌براید است با هاوارد هاکس، کارگردان بزرگ تاریخ سینما، به ترجمه پرویز دوایی. و آن بخشی که می‌خواهم برای‌تان نقل کنم، جایی در اوایل کتاب است. هاکس می‌خواهد خاطره‌ای را تعریف کند:
    « مرگ افراد را شاهد بوده‌ام. درگیر خیلی کارها بودم، مثل شرکت در مسابقات اتوموبیل‌رانی و از این قبیل. فیلمساز قصه‌هایی را که شخصا می‌شناسد، بهتر از سایر قصه‌ها تعریف می‌کند. یک بار ناظر مرگ کسی بودم که هواپیمایش سقوط کرده بود. رفیق‌اش هم با او بود. گفت: « احساس غریبی دارم. » کسی به او گفت: « گردن‌ات شکسته. » خیلی بی سر و صدا بود. گفت: « خیلی وقت‌ها فکر کرده‌ام به این که وقتی کار آدم به آخر می‌رسد، جه جور رفتار می‌کند. نمی‌دانم چه جوری تاب می‌آورم. » رفیق‌اش پرسید: « خودت تنهایی از پس این قضیه برمی‌آیی؟ » مرد گفت: « بله. » ماها گذاشتیم و رفتیم و او مرد. این صحنه را یک بار در فیلم "فقط فرشتگان بال دارند" و یک بار دیگر در فیلم "ریولوبو" آوردم. مردنِ خوبی بود. »

    آرزوی پرتاب گوجه فرنگی

     به نظرم به مقداری از این جشن‌ها در کشورمان احتیاج داریم. از همین جشن‌هایی که دور و بر درباره‌اش می‌خوانیم. حالا نه این که مثل اسپانیایی‌ها چند گاو وحشی را در خیابان‌ها و میان مردم ول کنیم. اما همین اسپانیا به نظرم یک جشن دیگر دارد که در آن جماعت به سمت همدیگر گوجه فرنگی پرت می‌کنند. عکس‌هایش را که در روزنامه‌ها و اینترنت می‌بینم که جماعت زیر حجم زیاد گوجه‌ فرنگی‌های له شده دارند خفه می‌شوند و باز یک دانه گوجه فرنگی دیگر، محکم می‌خورد توی صورت‌شان، کیف می‌کنم. یا نمی‌دانم جشنی که جماعت خودشان را می‌اندازند توی آب، یا...
    به هر حال همه می‌دانیم که تمدن، قرار نیست همه احتیاجات‌مان را برآورده کند. که به عنوان یک شهروند، حق و حقوق و امتیازهای دیگری هم داریم. که گاهی وقت‌ها دوست داریم مثل جیمز کاگنی، یک دانه گریپ فروت توی صورت نامزدمان له کنیم. فقط جلوی خودمان را می‌گیریم. پس بد نیست گاهی وقت‌ها چیز پرت کنیم، ترقه‌ای ول بدهیم، آب بازی کنیم، و این قبیل کارها.
    اين جوري است كه منتظر همت مسئولان عزیز می‌مانیم. باشد که روزی برای چنین جشنی تدارک ببینند. می‌رویم توی خیابان و خودمان را خالی می‌کنیم و یک نکته را مطمئن باشید؛ با همين گوجه فرنگي پرت كردن، کلی هم رفیق پیدا می‌کنیم. خشونت و نفرت واقعي، بيش‌تر بين آدم‌هاي مودب و منظم و وظيفه‌شناس كه زير بار عذاب وجدان، همه زندگي‌شان را مي‌گذرانند، اتفاق مي‌افتد. ( حسين ياغچي كه همين الان اين چند خط را خواند نقل مي‌كند كه: كدام چيز آزارنده‌تر و از بن فاصله‌اندازتر از نشان‌دادن اندكي از جديت و حرمتي كه كسي در رفتار با خود دارد و همين‌كه همان كاري را كنيم كه همه عالم مي‌كنند، همين كه مثل همه عالم رفتار كنيم، همه عالم با چه آغوش باز با ما «رويارو» مي‌شود و چه دوستانه! – نيچه، تبارشناسي اخلاق، انتهاي بخش دوم، ترجمه داريوش آشوري. )

     چتر نجات

     نمی دانم نصفه شبی چرا یاد این شماره پارسال مجله فیلم افتادم که جمله های بامزه فیلم ها را ( بر اساس یک منبع خارجی البته ) با ترجمه خوب سعید خاموش ردیف کرده بود. گفتم اول هفته ای با خواندن چند تا از این جمله ها، حال مان را خوش کنیم: ( مربوط به روزگاري است كه با هوشنگ و نيما مي‌نشستيم دفتر هوشنگ و "سهم‌مان از جاودانگي دنيا را صرف اين ‌مي‌كرديم كه بخنديم. )
    • "خفه شم؟ تا بعد از ازدواج مون حق نداری باهام این طوری حرف بزنی." ( باب هوپ به جین راسل در فیلم پسر رنگ پریده )
    • "اگه مطمئن بودم باز نمی شه، برات یه چتر نجات می خریدم!" ( گروچو به چیکو مارکس در فیلم روز مسابقه )
    • "یکی از تراژدی های زندگی اینه که آدمایی که جون می دن یک کتک حسابی به شون بزنی، همیشه قلدرتر و گنده ترن!" ( رودی وله در داستان پالم بیچ )
    • "ما فوتبال رو ول کردیم و بی خودی چسبیدیم به آموزش و پرورش." ( گروچو مارکس در Horse Feathers )
    • - "سال ها از سبک و سیاق زندگی، خجالت می کشیدم."
    - "منظورت اینه که روش زندگی ات رو عوض کردی؟"
    - "نه، فقط دیگه ازش خجالت نمی کشم." ( می وست و پل کاوانا در رفتن به شهر )
    • - "تو که قصد نداری با کسی که دیروز باهاش آشنا شدی، ازدواج کنی؟"
    – "ولی عزیزم تنها راه اش همینه. اگه زیادی بشناسی شون، هیچ وقت باهاشون ازدواج نمی کنی." ( رودی وله و مری آستور در داستان پالم بیچ )

    و شما خواننده های این روزنوشت، باهوش تر از آن هستید که به خیال تان برسد این حرف ها فقط شوخی اند.

    حدس بزن چه کسی برای شام می‌آید

     مدتی پیش با چند تا از رفقا داشتیم توی خیابان می‌گشتیم و همان بازی همیشگی: « کجا غذا بخوریم؟ » بعد بحث کشید به کل و کل و به شوخی پراندم که: « می‌دانید که الان چند نفر آرزو دارند شام‌شان را با من بخورند؟ »، که یکی از رفقا درآمد: « این که اصلا مهم نیست. مهم این است که تو دوست داری شام‌ات را با کی بخوری. »
    دیدم این همه زندگی است. حرف‌ رفیق‌مان، زیر نئون‌های شب شهر، تا آخر عمر یادم نمی‌رود. حداقل امیدوارم که نرود.

     موسسه گل آقا

    یکی از اصول بنیادین این روزنوشت، از این قرار است که باید خودمان را تحویل بگیریم. به اندازه، و به قدر و حد خودش. بد نیست که کمی آرشیو داشته باشیم، تاریخ داشته باشیم. این چیزها به ما پشت و هویت و منزلت می‌دهد و بعد از مدتی چوب زیر بغل‌مان می‌شود و یکی از نقشه‌های راه.
    چند وقت پیش که رفته بودم موسسه گل‌ آقا، واقع در میدان آرژانتین، این نکته به ذهن‌ام رسید. ساختمان آن جا پر از قفسه‌هایی بود، پر از یادگاری‌های کوچک. از هدیه‌ای که یکی از بچه‌ها از راه دور برای گل آقا فرستاده بود تا چکی که در وجه نویسنده کشیده‌ بودند و او به رسم ادب و تعارف و کمک و ابراز ارادت، برگردانده بود و چک مورد نظر را قاب کرده بودند، زده بودند به دیوار. می‌شد در طبقات موسسه بگردی و یادگارهای دوران انتشار مجله را یکی یکی پیدا کنی. دیدم همین کار ساده، یعنی جمع آوری همین چیزهای خرد و درشت و طبقه بندی و نمایش درست‌شان، چه وزن و تارخ و اعتباری به نشریه داده است. گذشته به هر حال جزئی از زندگی ما بوده است. می‌توانیم حسرت‌اش را بخوریم یا قاب‌اش کنیم و بزنیم به دیوار، چون قرار نیست شرمنده الان‌‌مان باشیم.

    عاقلانه

    چشم‌ام به این نقل قول از برتراندراسل افتاد؛ آن وقت فهمیدم که وظیفه امروزم، تکرار همین جمله ظاهرا ساده و حتما بی‌بدیل است: اشکال دنیا در این است که جاهلان مطمئن هستند و دانایان مردد. روزی چند اتفاق اطراف‌مان می‌افتد که می‌توانیم با ارجاع به همین جمله تفسیرش کنیم؟

     ما و سرانجام کار

    رابرت ایونز تهیه کننده محبوب‌ام بود. زندگی‌اش همیشه برایم در هاله‌ای از رمز و راز قرار داشت. بس که فیلم خوب تهیه کرده بود و همیشه از خودم می‌پرسیدم چطور کسی در یک دوره ده ساله می‌تواند این قدر فیلم خوب تهیه کند. از بچه رزماری و قصه عشق گرفته تا هرولد و ماد و پدرخوانده و محله چینی‌ها. فقط می‌دانستم ایونز در دهه 1970 سلطان پارامونت و یکی از قدرتمندترین‌های عالم فیلمسازی بوده و این که همسرش، الی مک‌گرا، ستاره فیلم قصه عشق و یکی از مشهورترین هنرپیشه‌های زن آن سال‌ها بوده که بعد ترک‌اش کرد و با استیو مک‌کوئین ازدواج کرد.
    این بود تا این که خیلی اتفاقی نسخه‌ای از مستندی درباره زندگی ایوانز به دست‌ام رسید. با نيما ( كه اتفاقا آن روزها حال‌اش خوب نبود، و طبعا حال من هم ) نشستيم با علاقه تمام به نگاه کردن‌اش و در نیمه اول داستان جزئیات آن سال‌های طلایی را دیديم. سال‌های صعود ایونز از طبقه‌های ساختمان بلند کمپانی پارامونت را. این که چطور یکی یکی همه آن فیلم‌های محبوب‌مان را ساخت و چطور موفق و موفق‌تر شد. اما همین طور که فیلم پیش می‌رفت، دریافتم که این همه ماجرا نبود. فیلم ( و طبعا داستان زندگی ایونز بزرگ ) جلوی چشم‌های گرد شده‌ام جلو رفت و من ناگهان متوجه شدم که چطور بعد از ساخته شدن محله چینی‌ها، زندگی ایونز در سراشیبی سقوط قرار گرفت. دیدم که چطور پای ایونز به دادگاه باز شد و فیلم‌های بعدی‌اش نفروختند و این که کارش به جایی رسید که در یک درمانگاه، تحت نظر پرستارهای سخت‌گیری قرار گرفت که همه حواس‌شان به این بود که ایونز رگ‌اش را نزند و گوشه دیوار نیفتد! حیرت‌انگیز بود. آدمی در آن حد و جایگاه، به چه فلاکتی افتاده بود و در همه این‌ سال‌ها، من داستان باقی زندگی‌اش را نمی‌دانستم. در یادداشت‌های بعدی چند نکته به درد بخور، خیلی به درد بخوری را که از زبان ایونز در این فیلم شنیدم، برای‌تان را تعریف می‌کنم. حالا اما فقط می‌خواهم یادتان بیاورم که زندگی ما آدم‌های سودایی، همیشه به مویی بند است. همیشه ممکن است همه چیزمان را از دست بدهیم. حتی اگر بزرگ‌ترین تهیه کننده جهان شدیم، باز در امان نیستیم. خدا عاقبت همه‌مان را به خیر کند.

     * خوش آمد به تازه‌واردها و اين كه كامنت‌هاي آخر روزنوشت قبلي از دست نرود. بچه‌هاي نويسنده هم كم كم براي جشنواره فجر امسال آماده شوند.

     

     

     

     



     

     


    بازگشت به روزنوشتهای امیر قادری

    نظرات

    امید غیائی
    چهارشنبه 19 دي 1386 - 20:19
    -16
    موافقم مخالفم
     

    خب یک روزنوشت کامل ننوشتم و این یعنی رکورد.البته مقداری از این موج مثبت در هوا برای حامد هم متعلق به من بود.

    اول از همه نمیدونم چقدر به سینمای به قول یکی از دوستانم "شرق دور" (راستی آنها هم به ما همین را میگویند:شرق دور؟؟؟!!!) علاقه دارید ولی فیلمی را کشف کردم که ارزش 150 و خورده ای دقیقه بیدار ماندن و تکان نخوردن از روی صندلی گردان نه چندان خوبم در این بحبوحه قاطی شدن همه چیز را داشت.تصویری رئال و نه البته واقعی از همان سالهای چین که "قهرمان"(باز میگم یکی از محبوبترین فیلم های تمام عمرم) به آن چنگ زده بود و این بار از زاویه ای نه چندان اپرائی(مصطفی روحم تازه شد وقتی نوشته ات بر قول رو خوندم)با پرداختی قابل تحسین به اون نظر انداخته بود. تمجیدیه ای بر وفاداری و عشق. فقط با این همه اسمی که در دنیا معروف شده امیدوارم گیج نشید:The Warrior Princess ، Musa the

    The Warriors،Warrior محصول کره جنوبی و چین.

    --با خوندن این تکه از نوشته ات :آدم‌هاي مودب و منظم و وظيفه‌شناس، یاد تبلیغی افتادم که تلویزیون پخش میکرد و دو تا آدم متشخص یکی مهندس و دیگری نمیدانم چه کاره سرتعارف آسانسور و بعد هم کل کل ماشین سواری.اونها که دیدن گرفتن چی میگم.بخوام توضیح بدم قصه طولانی شده. آره مثلا فکر کن تو پرتاب گوجه فرنگی یا مثلا هندونه من و امیررضا چقدر کار داشتیم واسه انجوم دادن.(نیستی برادر؟!)

    و این جمله را قاب مبکنم میزنم بالای تختم: ولی عزیزم تنها راه اش همینه. اگه زیادی بشناسی شون، هیچ وقت باهاشون ازدواج نمی کنی.

    حنانه و مصطفی انصافی کجائید رفقا؟!

    همین.

    امید غیائی
    چهارشنبه 19 دي 1386 - 20:38
    24
    موافقم مخالفم
     

    listen to me. Do NOT go into the light

    "Poltergeist 1982"

    علی نیکنامی
    چهارشنبه 19 دي 1386 - 21:48
    -8
    موافقم مخالفم
     

    به سوفیا :هریت اندرسون!بدون شک یک نابغه بازیگریه.اولین فیلمی که ازش دیدم "همچون در یک آینه" بود که بازیش به شدت روم تاثیر گذاشت.توی "لبخندهای نیمه شب تابستان" و "فریادها و نجواها" هم فوق العاده بود.در ضمن می دونم که توی "داگویل" هم بازی کرده.ولی بعد از اون دیگه ازش بی خبرم.البته من بیبی اندرسون رو هم به شدت دوست دارم.عاشق اون روحیه شادش توی "توت فرنگی های وحشی" هستم.بقیه فیلمهاش بماند."فانی و الکساندر" هم به نظرم کاملترین اثر برگمانه.تمام دغدغه هاش از مسایل مذهبی گرفته تا درونکاوی(همچین لغتی داریم؟!)زنان و چیزای دیگه رو در قالب یک اتوبیوگرافی بیان می کنه.البته من نسخه کوتاه شده 3 ساعتشو دیدم و نمی دونم نسخه کاملش اصلا گیر میاد یا نه.(اگه اشتباه نکنم نسخه کاملش 6 یا 7 ساعته)."اینگمار برگمان فیلم می سازد" رو خیلی وقت پیش توی یه فیلم فروشی دیدم ولی نخریدمش.فکر نمی کردم چیز جالبی باشه.ولی الان که گفتی قشنگه اگه باز ببینمش این بار از دستش نمیدم.در مورد down by law هم خوشحالم که تو هم با فیلم حال کردی.به خصوص که روبرتو بنینیشو دوست داشتی و بازم به خصوص که این جان لوری رو کشف کردی.تقابل روحیه شاد بنینی و خونسردی لوری باعث شکل گیری کمدی خاص جارموشی شده.(کمدی فیلمای جارموش واقعا خاصه!هر کی بگه از کس دیگه ای تقلید کرده باور نمی کنم!من هر وقت حوصلم سر میره کافیه یه اپیزود از" قهوه و سیگار"رو ببینم تا دوباره شارژ بشم. )."عجیب تر از بهشت" رو ندیدم.از جارموش به جز اینا که صحبتش شد،"گل های پژمرده"و"مرد مرده"و "گوست داگ"و"شب روی زمین" رو دیدم.ولی همین 6 تا فیلم هم کافیه که عاشقش باشم.تعجب می کنم که کسی مثل تارانتینو اینقدر محبوب میشه،ولی جارموش که هر فیلمش به این قشنگیه تا حدودی مهجور مونده.البته من خودم تارانتینو رو خیلی دوست دارم،ولی به شدت اعتقاد دارم که اگه "پالپ فیکشن" رو نساخته بود نیمی از این محبوبیت رو هم نداشت.البته شاید خیلی ها مخالف باشند،ولی ....بگذریم، از بحث منحرف شدم."سولاریس" رو هم اگه نسخه کاملش همون 165 دقیقه ای باشه دیدم و فقط همینو میتونم بگم که در کل طول فیلم شاید جمعا یکی دو دقیقه بیشترفیلم رونگه نداشتم و فکر میکنم که همین کافیه که نشون بده چقدر توی سولاریس غرق شده بودم! وای!اون سکانس آخرش که یادم میاد دیوونه میشم."نوستالگیا" رو هم خیلی دوست دارم.سکانس خودکشی دومنیکو رو شاید تا حالا بیش از صد بار دیده باشم. راستی یادم رفت بگم به بازی استثنایی "تره خووا" توی "آینه" دقت کردی؟از درایر "روز خشم" رو دیدم که یکی از بهترین فیلمهایی بوده که دیدم. "اردت" هم دستم اومد یه نسخه که 10 دقیقه آخرش رو نداشت.منم از خیر دیدنش گذشتم.دنبال "گرترود" هم هستم.کلا خیلی وقته دنبال فیلمهاشم ولی گیرم نمیاد."ازو" هم همین طور.فقط "داستان توکیو" رو دارم. سوخوروف هم کشف خودته.من فیلمی ازش ندیدم. به جواد رهبر:ای ول!مثل همیشه انتخابهات عالیه. در مورد تارکوفسکی یه بار دیگه هم اینجا گفتم بحثش یه بار تو یه سایتی راه افتاده بود که من دیدم و اتفاقا یکی به اسم امیر قادری هم نظر داده بود(امیر! خودت بودی یا یکی با اسم تو کامنت گذاشته بود؟)خلاصه اینکه یکی یه یادداشت کوتاه نوشته بود که دقیقش یادم نیست ولی تو این مایه ها که هر فیلم باید چند وظیفه اصلی رو انجام بده! و یکی از این وظایف! ارتباط با مخاطبه و فیلمهای تارکوفسکی مخاطب ندارند و در نتیجه "به تارکوفسکی شلیک کنید!"(این عنوان یادداشتش بود).بعد هم چند نفر اومده بودند و به مقدار کافی فحش و بد و بیراه به تارکوفسکی داده بودند و اصلا بحث منحرف شد به یه سمت دیگه که اصلا سینمای هنری به درد نمی خوره و .......خیلی حرفهای دیگه.خلاصه اینکه من به این نتیجه رسیدم که متاسفانه این بحث تارکوفسکی هر جای دیگه هم راه بیفته بازخوردهاش چیزی شبیه به همون میشه که جالب نیست.طرفدارای تارکوفسکی که همیشه متهمند به اینکه چیزی از فیلمهاش نمی فهمند و فقط ادای روشنفکری در میارند!! مخالفاش هم که با ارایه چنین تعاریف من در آوردی از سینما و هنر همیشه دلایل خودشون رو برای مخالفت دارند و اکثرشون خیلی هم عصبانی هستند واجازه حرف زدن به آدم نمیدند!(نمونشون رو زیاد دیدم).اینو به این خاطر گفتم که اگه قصد داری بحث تارکوفسکی رو اینجا راه بندازی اولا مخالف زیاد داره .ثانیا مخالف بی منطق کم نداره!ولی اگه بحث پا گرفت و دوستان مخالف تصمیم گرفتند یک بارهم حرفهای موافقان رو هم گوش بدند و از کوره در نرند من خودم همه جوره پایه ام که منطقی بحث کنیم(بازم میگم منطقی)

    امير: يادم هست يه بار يه كامنت به دعوت بچه‌ها درباره تاركوفسكي توي يه سايت گذاشتم ( مربوط به آقاي سرپيكو بود اگر درست يادم باشد )، ولي به هيچ وجه درباره كاركرد فيلم و وظيفه‌اش براي ارتباط با مخاطب نبود، كه به هيچ وجه همچين عقيده‌اي ندارم.

    مصطفی جوادی
    چهارشنبه 19 دي 1386 - 22:20
    -35
    موافقم مخالفم
     

    پسر پارامونت را کردی و اینکه پشت بچه رزماری بوده اند و اینها. یادم افتا که تهیه کننده اش ویلیام کسل بود که حسابی دوستش دارم.کسی که خودش به عنوان فیلمساز حسابی جالب است. تکنیک های ادوودی اش محشراند. اینکه سر فلان فیلم دلهره آورش به صندلی های تماشاگران برق خفیف وصل کرده!!! همین محشر است دیگر.

    درباره تارکوفسکی. برای من زیادی سطح بالا است. برای اینکه از سر خودم باز کرده باشم باید بگویم فیلمبرداری کارهایی که با وادیم یوسف بوده را دوست دارم. مشخصا کودکی ایوان ( صحنه آسیاب بادی بی نظیر است ) و بعد آندری روبلف

    والبته ممنون از رفقایی که در مورد بخش جدیدمان حرف زدند.

    منگ
    چهارشنبه 19 دي 1386 - 22:46
    -13
    موافقم مخالفم
     

    چند وقتیه که می خوام در مورد "تارکوفسکی" و "نوستالژیا" حرف بزنم اما جرئت نمی کنم ، چون حرفم فراتر از "تارکوفسکی" و "نوستالژیا" می ره ، شاید سوالم اساسی می شه ، خیلی اساسی ، البته شاید هم بی ربط میشه ، آشفته ، مسخره ، مزخرف ....... سوالی که شاید دامنه اش از خود فیلم هم آنطرف تر می ره یا حتی آنطرف تر از خود سینما ، اینکه من در مورد نوستالژیا چی می تونم بگم ، اینکه نمی فهمم اش ؟ اینکه بی ربطه ؟ اینکه "فیلم" نیست ؟ واقعاً مفهوم فیلم در چه مرحله ای و چگونه درک می شه ؟ واقعاً این تراک ها ، پن ها و تیلت های طولانی ، این لانگ شات های ساده و خشک ، این نماهای تخت و ایستا ، این دیالوگ های پیچیده و بی ربط ، این کلی گویی های فلسفی ، این روابط تصنعی ، این کنش ها و واکنش های عجیب و عصبی ، در کلیت این داستان ساده ، آیا باید تارکوفسکی بود تا به درک درستی از تارکوفسکی رسید ؟ شاید بتوان این سوال ها رو تعمیم داد بر بستری وسیعتر ، شاید بر خود سینما (منظورم از "خود" سینما رو که می فهمید ! ) ، آیا حقیقتی که از میان این پلان ها و سکانس ها بیرون می آد ، واقعاً قابل هضمه ، مشکل من چیه ؟ در مقابل نوستالژیا چی باید گفت .... ؟! ....مثلاً جواد رهبر عزیز ، تو که میگی از نوستالژیا خاطره داری ؟ می خوام بدونم ، واقعاً چطور امکان داره ... خاطره شدن "درخت گلابی" برای عده ای رو می شه با واژه هایی لوس و دخترانه و کم مایه توجیه کرد اما "نوستالژیا" (و اون "خود" لعنتی ...) گردن کلفت تر از اونیه که بشه توجیه اش کرد .

    --------------------------------------------------------------------

    دبلیو دبلیو دبلیو . dumb . کام

    وحید
    چهارشنبه 19 دي 1386 - 23:17
    10
    موافقم مخالفم
     

    هویت و نلبکی!

    شاید ربطی نداشته باشه ولی از جمع آوری چیزهای خرد و درشت که گفتی یاد همین هفته پیش افتادم که رفته بودم خونه پدر و مادربزرگ عزیز.مادربزرگم که یه چایی برام آورد چشمم افتاد به نلبکیش.یهو پرتاب شدم به ده دوازده سال پیش.نمی دونم دیدید یا نه؟از این نلبکی هایی که توش عکس جنگل و چشمه و گل و بلبله و یه نفر نشسته زیر درختی بوته ای چیزی، و همه اینها داخل یه ذره جا، جا خوش کرده.یه نموره کتی می زنه نه؟فکر نمی کردم مادربزرگم هنوز اینو داشته باشه.بهش گفتم این مال من.راستش رو بخواهید همون اندازه که مثلا از داشتن DVD آقای اسمیت به واشینگتن میرود ذوق می کنم، از چایی خوردن تو این نلبکی هم.

    وحید
    چهارشنبه 19 دي 1386 - 23:19
    -17
    موافقم مخالفم
     

    این روزها روزهای امتحانه.یه قول شهریار قنبری روزهای وحشت شب آخر.بچه درس خوان نیستم.بچه درس نخوان هم نیستم(چی شد!؟).ولی همیشه کارم می کشید به شب امتحان( الان یه ذره بهتر شدم!).یکی از بدترین لحظات زندگیم، لحظات قبل از امتحان بوده و همین طور یکی از بهترین لحظات زندگیم ، لحظات بعد از امتحان.

    علی نیکنامی
    چهارشنبه 19 دي 1386 - 23:23
    23
    موافقم مخالفم
     

    به امیر قادری:پرتاب گوجه فرنگی رو هستم.البته اگه گوجه فرنگی نبود من به همین برف بازی هم رضایت میدم.چند سالی میشه که یه برف بازی حسابی نکردم.آخرین بار 3 یا 4 سال پیش بود که تو دانشگاه دو تا تیم دادیم.یه سری ما بچه های مکانیک بودیم یه سری هم بچه های شیمی.2-3 ساعت بدون وقفه به هم گوله برف می زدیم.آخراش هم دیگه جوگیر شده بودیم و یکی رو میگرفتیم و تو یقه اش رو پر برف می کردیم یا می بردیمش مینداختیمش کنار یه درخت پر از برف و لگد می زدیم به درخت و در میرفتیم. .خلاصه اینکه من تا چند روز کتفم درد می کرد بس که برف پرت کرده بودم. اگه کسی از بچه های کافه پایه بود یه قرار دسته جمعی بذاریم و برف بازی کنیم.در ضمن چهار شنبه سوری هم واسه خالی کردن انرژی خیلی فاز میده. به خصوص اگه بری اکباتان.اگه هم نشد دیگه باید به خیابون بهار و تهرانپارس رضایت داد دیگه.کلا من همه جوره پایه این کارام."جیمز کاگنی" رو هم عاشقشم.هر چند "جیمز کاگنی" نسل ما "جوپشی" شده.یادم هست توی ویژه نامه دوم دنیای تصویر برای بازیگرها "جو پشی"رو صفحه آخر واسش یه مطلب رفته بودید و توی معرفیش از اون حرکت بی نظیرش که توی "رفقای خوب" زد دخل اسپایدر رو در آورد یاد کردی،و شرط بسته بودی که اولین صحنه ای که هر کسی از "جو پشی " به یاد میاره همونه ومن چقدر باهات حال کردم امیر!

    در مورد بیرون شام خوردن با تو هم از وقتی فهمیدم با "فری"حال می کنی پایه شدم یه بار با هم بریم مهمون من.

    وحید
    چهارشنبه 19 دي 1386 - 23:34
    -16
    موافقم مخالفم
     

    از همون شماره فیلم:

    برای راه انداختن یه تیمارستان، فقط به یه اتاق خالی احتیاج داری و یه عده آدم مناسب.(یوجین پالت/ مرد من گادفری)

    هر آدمی که درباره ی چیزی اطمینان داشته یاشه احمقه.

    مطمئن اید آقا؟

    کاملا.( هیو هربرت و ادیک بلور/ To Beat The Band)

    وقتی لازم باشه، می تونم زرنگ و باهوش باشم.ولی اکثر مردها اینو دوست ندارن.(مرلین مونرو/ آقایان موطلایی ها را ترجیح می دهند)

    پسرم، حالا که بچه بزرگی شدی وقتش رسیده که بنشینیم و درباره بعضی از معماهای زندگی حرف بزنیم.

    بله پدر، خب چی می خواستی بدونی؟ (سیلوستر گربه و بچه اش/ کی بچه گربه ی کیه؟)

    وحید
    چهارشنبه 19 دي 1386 - 23:35
    5
    موافقم مخالفم
     

    خشونت و نفرت واقعي، بيش‌تر بين آدم‌هاي مودب و منظم و وظيفه‌شناس كه زير بار عذاب وجدان، همه زندگي‌شان را مي‌گذرانند، اتفاق مي‌افتد.

    دقیقا درسته.

    Ramtin
    پنجشنبه 20 دي 1386 - 0:22
    -3
    موافقم مخالفم
     

    نمی دونم برای چی از بازیگرای «درجه دو» خوشم میاد.«جو پشی»، «استیو بوشمی»، «جان تورتورو»، «جان گودمن».دیدنِ بازی شون یه حسِ تازه ای توشه، فرقِ غلیظی داره با این که بشینی تمامِ عمرت به بازیِ ستاره ها خیره بشی.کسی هست که تمامِ عمرش بشینه وٌ به بازیِ «درجه دو» ها خیره بشه؟

    Armin Ebrahimi
    پنجشنبه 20 دي 1386 - 0:27
    3
    موافقم مخالفم
     

    شگفت اَر خواجه ی خاموش بخواند نغمه ی مَستان...

    اول یک چیزهایی می خواستم بنویسم درباره ی شباهتِ عجیبٌ غریبِ «تیم برتون» با «جیم جارموش»، حالا هم همین کارٌ می خوام بکنم دیگه...ولی اگه منصفانه نگاه کنیم این کارٌ کردم! یعنی گفتم که از فاقِ نظرگاهِ ما بینِ این دو آقا شباهت هست.چرا؟ خیله خٌب؛ اول این که من بعد از دیدنِ هر کدوم از فیلم های این دو آدم یک احساسِ ثابت پیدا می کنم.همین خودش دلیلی بر اینه که اگرم من نتونم توضیح بدَم یک چیزهایی هست.مثلاً من فکر می کنم «رِی لیوتا» یک بازیگرِ خوبه، اما کارنامه ی اون برعکسش رٌ ثابت می کٌنه...اما یه چیزهایی –اگر احساس من صادقانه باشه- وجود داره که من این طور فکر کردم، یعنی «رٌفقای خوب» رٌ دیدم وَ بعد «گٌرازهای وحشی» رٌ تماشا کردم...اما نظرم عوض نشٌد، گرچه بازیگر دیگه بازیگر نبود.در موردِ اون دوتا کارگردان هم وضع همینه.پس از تماشای «ادواردِ دَس قیچی» یا «ماهیِ بزرگ» وَ یا حتا «عروسِ مٌرده» من دقیقاً در وضعِ روحیِ خاصی به سر می برم که بعد از دیدنِ «قهوه وَ سیگار» یا «مَردِ مٌرده».ربطی به «جانی دِپ» نداره.یک جورِ کم بود یک جور سبکِ خاص هست که من نمی تونم بفهمم چرا در میونِ این همه فیلمساز –وَ حداقل در موردِ اونایی که من کاراشونًٌ دیدمٌ می شناسم- این دو نفر شبیه به هم می باشند.یک چیزهایی هست.

    نامه ای نوشته ام که احتمالاً چند روزِ دیگر برای سایت می فرستم.نمی گویم درباره ی چیست تا مثلاً غافلگیر شوید یا هول بفرمایید.

    «سامان فدائیِ» عزیز هنرمندِ جوان دو کلیپ ساخته –یعنی به کارگردانی خودش نه این که یک جا بشینه وٌ کارها واسه خودشون ردیف بشن- دو کلیپِ موسیقی «فولک» بر اساسِ دو ترانه ی من که به زودی قراره از «مهاجر» پخش بشه؛ «یه کوسه منٌ خورد!» وَ «به فرستنده بازگردانده شود!».حتما ببینید.

    آرمین ابراهیمی

    رضا کاظمی
    پنجشنبه 20 دي 1386 - 0:40
    -1
    موافقم مخالفم
     

    دوستان ! ما اگه به تعریفی از مرگ برسیم که در اون مرگ یک دگردیسی از نونهالی به بلوغ هست دیگه جایی برای هراس نمی مونه(نمای واکنش افراد در بین این حرفها می آید)هیچ کس تا حالا تعریف و توصیفی از مرگ به دست نداده چون اگه مرده، دیگه نبوده که بخواد توصیف کنه.عرفا مرگ برای یه وجدان آسوده رو مثل یه لذت بی اندازه از جدا شدن روح از جسم توصیف می کنند.مثل یه ارگاسم...سکوت می کند بگذریم. من فرزندم رو تنها دخترم رو وقتی سه سالش بود از دست دادم.می تونید تصور کنید از دست دادن یه دختر شیرین زبان و با نمک که تا دیروز پیشتون بوده و. حتی چند ساعت قبل از اینکه به اغما بره خودشو واسه ت لوس میکرده چقدر دردناکه؟دخترم لوسمی داشت. سرطان خون و اون وقتها یعنی بیست سال پیش مثل امروز نمیشد این چیزارو درمان کرد.دخترم اگه امروز زنده بود یه خانم بیست و چند ساله بود ولی من نمی تونم تصور کنم الان چه شکلی میشد. من هنوز با همون تصویر زیبای کودکیش زندگی میکنم و آرزو می کنم که زودتر بتونم ببینمش . شاید عجیب باشه ولی من حتی یه شبم نتونستم به خواب ببینمش . توی همه این سالها...خیلی شبها نشستم و تمرکز کردم روی عکسهاش تا شاید به خوابم بیاد ولی نیومد . راستش من چند ساله که اصلا خواب نمی بینم. باورکردنش سخته ولی صبح که پا میشم هیچ چیز توی ذهنم نیست فقط از بس سیگار می کشم کلی خلط توی گلومه که باید برم نیم ساعت اق بزنم تا راحت شم.

    بخشی از یک تک گویی در یکی از فیلمنامه هایم

    راستی توی این کافه کسی پایه فیلم ساختن هست؟

    مهدی رحمن
    پنجشنبه 20 دي 1386 - 2:24
    -17
    موافقم مخالفم
     

    1.با برفش موافقم ام اما سرما را نه.آخر این فندک لعنتی ام شومینه را روشن نمی کند.گویا مشکل از فندک است.چون بیست و سی گفت مشکل گاز رسانی حل شده.

    2.هر چقدر هم در مورد زودیاک بد بگویند،توی مخ من نمی رود.زودیاک هر چقدر هم بد باشد نمی تواند نشان ندهد که فینچر عزیز استاد زنده تعلیق است.

    3.دکتر مابوزه رفته بوده تو جلد آن بابا.

    4.واو.

    5.پیشنهاد من برای شی پرتابی دی وی دی است.با آغوش باز می ایستم تا زیرش غرق شوم.بعد آخر جشن یک گونی می آورم خوبهایش را جمع می کنم میبرم خانه،بشینم تا صبح فیلم ببینم.

    6.هه.منم با این شماره خاطره دارم رفیق.تا سه روز داشتم با دوست گرمابه و گلستانم دیالوگ جمع می کردم که لیستش را برای خودمان تکمیل کنبم.

    7.این جور که بویش می آید هنوز که اینطور نشدی.اما من خیلی دوست دارم یک شام با شما بخورم.ببینم چی دوست داری؟

    8.یکی از دوستهایم می گفت بابا این امیر قادری ماتریالیسته بالفطرس.می خواهم این روزنوشتت را نشانش بدهم تا دوباره همان حرف را بزند.انوقت سیگارم را می کنم توی چشمش.

    7.نمی دونم.مطمئن نیستم بشه...خوب شایدم بشه..اممم نمی دنم.ممکنه...

    8.درمانش یک راه دارد به گمانم.اینکه هیچوقت فکر نکنی به چیزی غیر از مو بندی.البته مویی که ارتجاعش بالاست و وزن زیاد را تحمل می کند.فقط کافیست بدانی که آن بالا یک مو هست.راستی اسم فیلمه چیه؟

    Ramtin
    پنجشنبه 20 دي 1386 - 11:10
    -16
    موافقم مخالفم
     

    من یه تصویری به «پنجره ی ذهنم» خورده که می خوام باهاش –با همین یه منظره، همین یه صحنه- یه فیلمنامه بنویسم.شاید بتونید از این جنس صحنه ها بسازیدٌ بهِم بگید تا در نوشتن کمک ام کٌنه.زود باشید:

    یه خانواده ی چهار نفره ی معمولی در یه شبِ معمولی زمستانی در یه وضعیتِ معمولی می خوابن.مدتی بعد خونه شون شروع می کنه به لرزیدن.در حالی وقتی از پنجره کوچه رٌ نگاه می کٌنَن می بینن بقیه ی خونه ها در وضعیتِ اولشون به سر می بَرَن، همونطوری ثابتٌ محکم ایستادن سرِ جاشون.اما خونه ی اونا داره می لرزه.تمامِ خونه رٌ می گردن وَ می بینن پسر کوچیکه ی خانواده تبدیل به یه سیاه پوست شده!

    Armin Ebrahimi
    پنجشنبه 20 دي 1386 - 11:15
    -11
    موافقم مخالفم
     

    شگفت اَر خواجه ی خاموش بخواند نغمه ی مَستان...

    اول یک چیزهایی می خواستم بنویسم درباره ی شباهتِ عجیبٌ غریبِ «تیم برتون» با «جیم جارموش»، حالا هم همین کارٌ می خوام بکنم دیگه...ولی اگه منصفانه نگاه کنیم این کارٌ کردم! یعنی گفتم که از فاقِ نظرگاهِ ما بینِ این دو آقا شباهت هست.چرا؟ خیله خٌب؛ اول این که من بعد از دیدنِ هر کدوم از فیلم های این دو آدم یک احساسِ ثابت پیدا می کنم.همین خودش دلیلی بر اینه که اگرم من نتونم توضیح بدَم یک چیزهایی هست.مثلاً من فکر می کنم «رِی لیوتا» یک بازیگرِ خوبه، اما کارنامه ی اون برعکسش رٌ ثابت می کٌنه...اما یه چیزهایی –اگر احساس من صادقانه باشه- وجود داره که من این طور فکر کردم، یعنی «رٌفقای خوب» رٌ دیدم وَ بعد «گٌرازهای وحشی» رٌ تماشا کردم...اما نظرم عوض نشٌد، گرچه بازیگر دیگه بازیگر نبود.در موردِ اون دوتا کارگردان هم وضع همینه.پس از تماشای «ادواردِ دَس قیچی» یا «ماهیِ بزرگ» وَ یا حتا «عروسِ مٌرده» من دقیقاً در وضعِ روحیِ خاصی به سر می برم که بعد از دیدنِ «قهوه وَ سیگار» یا «مَردِ مٌرده».ربطی به «جانی دِپ» نداره.یک جورِ کم بود یک جور سبکِ خاص هست که من نمی تونم بفهمم چرا در میونِ این همه فیلمساز –وَ حداقل در موردِ اونایی که من کاراشونًٌ دیدمٌ می شناسم- این دو نفر شبیه به هم می باشند.یک چیزهایی هست.

    نامه ای نوشته ام که احتمالاً چند روزِ دیگر برای سایت می فرستم.نمی گویم درباره ی چیست تا مثلاً غافلگیر شوید یا هول بفرمایید.

    «سامان فدائیِ» عزیز هنرمندِ جوان دو کلیپ ساخته –یعنی به کارگردانی خودش نه این که یک جا بشینه وٌ کارها واسه خودشون ردیف بشن- دو کلیپِ موسیقی «فولک» بر اساسِ دو ترانه ی من که به زودی قراره از «مهاجر» پخش بشه؛ «یه کوسه منٌ خورد!» وَ «به فرستنده بازگردانده شود!».حتما ببینید.

    آرمین ابراهیمی

    Armin Ebrahimi
    پنجشنبه 20 دي 1386 - 11:18
    12
    موافقم مخالفم
     

    آوخ! قربانِ لطافتِ «رابرت دِ نیرو» بشوم در «نیویورک، نیویورک» وااااااااااااااای...

    امیررضا نوری پرتو
    پنجشنبه 20 دي 1386 - 14:13
    9
    موافقم مخالفم
     

    با سلام.

    امیر جان بدجور پایه ی این جشنم که گفتی. مملکت ما که کاملا برعکسه........!

    امید جان یعنی میشه اون روزی رو ببینم که من و تو در جشن گوجه فرنگی و یا هندونه باشیم! راست میگی چقدر کار داریم من و تو. از بچه های کافه کیا پایه اند که با من و امید همراه باشن؟

    حالم یه کم خوبه چون حال حامد اصغری بهتر شده ( خیلی واسه تون سلام می رسونه) و هم اینکه امروز ظهر فهمیدم که امتحان فوق لیسانس سه هفته عقب افتاده. البته من که باید تا قبل از جشنواره تموم کنم چون ده روز جشنواره کرکره ی درس خواندن پایینه. به هر حال خبر امیدوارکننده ای هست. محمدحسین آجورلو عزیز بدجور منتظر سومین اطلاعیه ی ستاد استرس کنکوری ها هستم.

    در پناه عشق بیکران و جاودان اهورای پاک باشید.

    www.cinema-cinemast.blogfa.com

    amirreza_3385@yahoo.com


    پنجشنبه 20 دي 1386 - 19:35
    -7
    موافقم مخالفم
     

    vase dialoga ino dashte bash: vaghti asheghe ye marde zandar mishi nabayad rimel bemali

    امیر: این یکی از بهترین دیالوگ‌های اون جواهره.

    کاوه اسماعیلی
    پنجشنبه 20 دي 1386 - 19:51
    16
    موافقم مخالفم
     

    1.ترجیح میدهم بحث تارکوفسکی و الخ پیش نگیرد چون من هم مثل علی نیکنامی حدس میزنم که به ناکجا میرود.اما یک چیزی را بهش اعتقاد دارم و چند روز پیش به مصطفی جوادی هم گفتم.واقعیتش اگر چارچوب فکری مشخصی داشته باشیم نمیتوانیم تناقض را در آن راه بدهیم.نمی گویم دایره علاقه مندیهایمان را کم کنیم.چون آنوقت فقط خودمان ضرر میکنیم اما نمیتوانم به عنوان یک بیننده و تماشاگر حتا معمولی سینما توامان تارکوفسکی و مثلا سرجو لئونه را دوست داشته باشم.خیلی روی اسامی که مثال زدم تکیه نکنید .منظورم همان تناقضه است....والبته امیر قادری جمله ای را که به او نسبت داده اند را تکذیب کرده و گفته چنین عقیده ای ندارد و من نمیتوانم باور کنم که امیر به این که فیلم باید با مخاطب ارتباط برقرار کند را قبول ندارد.بحث تارکوفسکی هم نیست.گویا او توانسته با بعضی از ماها ارتباط برقرار کند.

    2.ایول به سحر همایی که هنوز در اقیانوس وایلر سرگردان است .تا باشد از این خوش گذرانیها.

    3.جمله برتراند راسل ات بی نظیر است.بی نظیر.و البته همه آن جمله های ظاهرا بامزه که درس است برای ما.

    4.ما جماعتی که با کت شلوار زاده شده ایم کی باید ارزش بازی را بفهمیم.ارزش نمایش را.ارزش ابراز لخت و عور احساسات را.ارزش تضاهر نکردن و خود بودن.برنامه ای پخش میشود در superRTL که پر از این لحظه های خنده داریست که از فیلمهای خانوادگی بیرون امده اند.اینکه مثلا بچه ای از روی سه چرخه اش میفتند و برخلاف ما که معمولا در چنین لحظاتی کولی بازی در می آوریم و اشک همه را میچکانیم دور هم با صدای بلند به این وضعیت میخندند.و کنار ساحل از اینکه شکمهای برامده شان را بدون پوششی بیرون بدهند خجالات نمیکشند.و از اینکه این روزهای برفی چند نفرمان به جای اینکه ترس قطعی گاز و نبود نان را داشته باشیم خودمان را زیر برف دفن کرده ایم.

    جواد رهبر
    پنجشنبه 20 دي 1386 - 20:19
    10
    موافقم مخالفم
     

    به علی نیکنامی: راستش نه قصد نداشتم بحث تارکوفسکی راه بیندازم. نه اینکه نخواهم اما احساس می کنم که حرف هایی که زدی تا حدی درسته. فقط چون خودت خواسته بودی (در کامنت های دو پست قبل) که از فیلم محبوب امان از تارکوفسکی بگیم من نظرم را گفتم و از بقیه بچه ها هم خواستم نظرشون رو بگن. همین رفیق. اما با جارموش به طرز وحشتناکی موافقم! خیلی خیلی عالیه! به خصوص در کارهایی مثل "غریب تر از بهشت" و "قهوه و سیگار" و "مرد مرده" و ....! خیلی کارش درسته! من که باهاش صفا می کنم. گرترود رو هم من دارم. روزی روزگاری دیدمت بهت یک نسخه می دم. اردت رو هم دارم. ازو رو هم هستم. کلا سینمای ژاپن را پایه ام: کوبایاشی و میزوگوچی باشه که سرم رو می زنم به دیوار. کوروساوا هم که حساب اش جداست و بقیه بروبچز ژاپن...

    تا یادم نرفته: مصائب ژاندارک درایر رو هم هستم تا ته اش!

    * هریت اندرسون هم که عالیه و مرسی از بیبی اندرسون رو کردن ات! حواست هست تا! مثل همیشه!

    احسان رحيم زاده
    پنجشنبه 20 دي 1386 - 20:27
    56
    موافقم مخالفم
     

    من اين جمله رو از اكبر عبدي شنيدم داشتم باهاش مصاحبه مي كردم كه گفت بايد خودت رو جاي طرف بزاري موضوع بحث هم اين بود كه يك عده اومدن تو مجلس عزاداري ازش خواستن دلقك بازي دربياره . اونم مي گفت خودم رو جاي اونها گذاشتم و اين كار رو كردم . در ضمن بابت ذكر منبع در مصاحبه ترانه عليدوستي ممنون . شما اگر منبع هم نمي داديد موردي نداشت . ( ياد فردين به خير )

    محسن
    پنجشنبه 20 دي 1386 - 22:13
    -18
    موافقم مخالفم
     

    آقا امروز یه خبر داغ داغ بهم رسیده الان دودلم که بگم یا نگم چون به منبع بسیار موثقی که خبر رو داده قول دادم نگم همینو بدونید که اون اتفاق خوبی که همه منتظرشیم داره مییفته شرمنده بیشتر نمی تونم توضیح بدم ایشالله اگه اجازش رو گرفتم اصل خبر رو با منبعش مینویسم

    امير صباغ
    پنجشنبه 20 دي 1386 - 22:44
    -6
    موافقم مخالفم
     

    امير جان بابت "مردن خوب" ممنون. بابت " اشکال دنیا در این است که جاهلان مطمئن هستند و دانایان مردد" خيلي خيلي ممنون خيلي حال كردم ولي درباره اون مسابقه گوجه فرنگي باهات كاملا مخالفم دور از جون بروبچ اينجا ما ايرانيا جنبه ي اين كا را رو نداريم نمونه اش همين بازي پرسپوليس-سپاهان يك تماشاگركه در ميان عده اي تماشاگرنما نشسته بود(انقدر گفتن ما بهترين تماشاگران دنيا رو داريم اينا كار يه مشت تماشاگر نماست ، گفتم حداقل برا خودم جاي اينا رو عوض كنم) و معلوم نشد استقلالي بود يا سپاهاني! ؟ زد يه سرباز بدبختو ناكار كرد حالا فكر كن تو همچين مسابقه اي را يكي اون وسط جاي گوجه بخواد فرهنگ بالاش رو نثار بقيه كنه، حالا بيا و جمعش كن.

    راستي كي صبح برنامه ي " مردم ايران سلام" رو ديد جمشيد مشايخي اومده بود وسط حرفاي با ربط و بي ربطي كه ميزد يهو گفت چرا از مرتضي احمدي تقدير نمي كنن ايشون با يه نفر ديگه همدوره بوده ولي مجسمه شو درست ميكنن ولي كسي تقديري از مرتضي احمدي نمي كنه چرا Uامير جان بابت "مردن خوب" ممنون. بابت " اشکال دنیا در این است که جاهلان مطمئن هستند و دانایان مردد" خيلي خيلي ممنون خيلي حال كردم ولي درباره اون مسابقه گوجه فرنگي باهات كاملا مخالفم دور از جون بروبچ اينجا ما ايرانيا جنبه ي اين كا را رو نداريم نمونه اش همين بازي پرسپوليس-سپاهان يك تماشاگركه در ميان عده اي تماشاگرنما نشسته بود(انقدر گفتن ما بهترين تماشاگران دنيا رو داريم اينا كار يه مشت تماشاگر نماست ، گفتم حداقل برا خودم جاي اينا رو عوض كنم) و معلوم نشد استقلالي بود يا سپاهاني! ؟ زد يه سرباز بدبختو ناكار كرد حالا فكر كن تو همچين مسابقه اي را يكي اون وسط جاي گوجه بخواد فرهنگ بالاش رو نثار بقيه كنه، حالا بيا و جمعش كن.

    راستي كي صبح برنامه ي " مردم ايران سلام" رو ديد جمشيد مشايخي اومده بود وسط حرفاي با ربط و بي ربطي كه ميزد يهو گفت چرا از مرتضي احمدي تقدير نمي كنن ايشون با يه نفر ديگه همدوره بوده ولي مجسمه شو درست ميكنن ولي كسي تقديري از مرتضي احمدي نمي كنه چرا چون ايشون چاپلوسي نمي كنه. !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

    من كه مطمئنم مشايخي بيشتر ناراحت اينه كه چرا مجسمه ي خودشو نساختن ، آخه شما كجا و آقاي بازيگر كجا .

    چون ايشون چاپلوسي نمي كنه. !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

    من كه مطمئنم مشايخي بيشتر ناراحت اينه كه چرا مجسمه ي خودشو نساختن ، آخه شما كجا و آقاي بازيگر كجا .

    امير صباغ
    پنجشنبه 20 دي 1386 - 22:48
    -23
    موافقم مخالفم
     

    كيا نمايش جديد بيضايي رو ديدن؟ ديشب وقتي داشتم از تالار وحدت خارج ميشدم سعي ميكردم حرفاي بقيه رو هم گوش كنم ببينم نظرشون چيه نظرات مخالف بود ولي فكر كنم تعداد ناراضيان بيشتر بود، يكي ميگفت شعاري بود ،يكي ديگه ميگفت داستانش چيز مالي نبود وچند نفر ديگه هم ميگفتن از كاراي قبلي بيضايي ضعيف تر بود(اونايي كه نمايش رو ديدن نظرشونو بگن)

    من كه خوشم اومد تو سالي كه سينما واقعا افتضاح بود و جز دو سه تا فيلم بقيه ول معطل بودند ديدن اين نمايش واسه من يكي كه غنيمت بود چند تا جمله و يه قسمت از نمايش نامه رو( كه خيلي دوستش دارم) براتون مي نويسم

    1-من به همه مظنونم ،مخصوصا به اونايي كه شكي بهشون نيست.

    2-دلبستگي خاصي به اين محله ندارم،اما هيجانم براي محله ي جديد از اينم كمتره ، مگه اونو كي ها مي سازن؟ همين بسازبفروشهايي كه محله هاي ديگه رو از ريخت انداختن.

    3-كسي كه بازي نمي كنه يه چيزي مي بازه ،خود بازي كردنو! چيزي هم نمي بره.

    4- گفتم خانم باور كنين من با همه ي عشق و وجود منتظرش هستم . - در خيال ؟ - چه فرقي ميكنه؟ مهم اينه كه هر وقت بخوام به كمكم مي آد

    5-بد روزگاريه وقتي چپ و راست يك حرف ميزنن اونم در جائيكه تنها واقعيت بي ترديد صفحه حوادث روزنامه هاس. نه كسي دوستدار واقعيت نيست ،همه دوستدار اون توافق عمومي اعلام نشده اي هستن كه براي مدتي رسما واقعيت ناميده مي شود.

    6-دوچرخه ساز (مهرداد ضيايي) : مي دونم ،داري از تخته پاكم مي كني . تجديدم كن خانم معلم اما رد نكن. بي تو حسابام پاك قاتيه افرا.بي تو لنگ لنگم ، تنبيهم كن ولي خط رو اسمم نكش.

    -افرا(مژده شمسايي) :تنبيه ؟ من كي ام كه تنبيه كنم ؟ ما چه حقي داريم همديگه رو تنبيه كنيم ؟ شما مغازتونو نو كردين ولي خودتون همونين كه بودين. نه ، من از شما كينه اي ندارم ،تقصير شما نيست ، اينطور بزرگ شدين كه خيال كنين هر چي مال شما نيست بايد لگدمالش كرد. هو كردن كسي كه اگر هم تقصيري داشت ، در حد شما نبود قضاوتش كنين. هو كردن كسي كه اگر هم تقصيري داشت اين بود كه در خيال اميدي به شكل پسر عمويي خيالي ، براي خودش ساخته بود ، كه لحظه اي به دادش رسيد. شما به نفع واقعيت منو هو كردين و اين واقعيت شماست. هر دست بسته اي حق داره در ته ته نا اميدي به كمك روياهاش خودشو از دست واقعيت نجات بده. شما اين حق مردم دست بسته رو هو كردين با واقعيتي مثل پول و فرياد، از دهن شاگردهاي خودم ، وهمسايه هام كه روياهاي من بودن!

    -دوچرخه ساز : بي انصافي افرا!

    -افرا : بي انصاف؟ مگه من روز روشن سر چهارراه كسي رو جلوي كس و كار خون جگرش هو كردم؟ من وقتي به اين محله اومدم قول ندادم كه پسر عمويي نداشته باشم ، يا نامزدي. و جايي هم نوشته نشده بود دختر هايي رو كه پسر عمويي دارن يا نامزدي هو مي كنن! با وجود اين ، تو كه با انصافي ، به گوش خودت از دهن من شنيدي كه گفتم پسر عمويي دارم؟ نه نشنيدي ! تو امروز با كلمه اي كه از كسي شنيدي منو هو كردي ، فردا با كلمه اي ديگه سر مي بري.

    سعید حسینی
    پنجشنبه 20 دي 1386 - 22:59
    43
    موافقم مخالفم
     

    دوستان عزیز سلام

    عرض شود که من به همراه تعدادی از علاقه مندان به سینمای مهرجویی داریم وبلاگ هواداران این کارگردان بزرگ رو راه می ندازیم و دوست داریم حاصل کار آبرومند و در شان این کارگردان باشد هر کدام از شما که مایل است کمکی اعم از عکس مطلب یا هر چیز دیگر به ما بکند لطفا به آدرس زیر میل بزند

    ahdoust@yahoo.com

    Armin Ebrahimi
    جمعه 21 دي 1386 - 0:30
    11
    موافقم مخالفم
     

    به یاد می آورم «جو پِشی» را –که این روزها مرتباً پیش می آید در مورد اش بی اندیشم- در «جِی.اِف.کِی» که اصلاً قابلِ بازشناسی از آن «جو»یی نبود که ما در «گاوِ خشمگین»، «مرگ آور»، «پولِ آسان» یا «روزی روزگاری در آمریکا» می شناختیم.«جو»یی که دیرٌ دور یک فیلم بازی می کند وَ ظاهراً بر پایه ی گفته ها «دِلی» بازی می کند.یعنی بازی در «کازینو» یا «رٌفقای خوب/دوستانِ خوب» را به همین دلیل قبول کرده که با «مارتی» دوست جان جانی بوده است.این یعنی تنها علتِ کم کاری اش در سال های اخیر که بیشتر در کارهای رٌفقا -«چوپانِ خوب/ 2006»، «داستانِ برانکس/1993» هر دو ساخته ی «رابرت دِ نیرو»- ظاهر شده وَ به همان ها هم اتکا کرده.این همان «جو»ی پیرِ ایتالیایی/آمریکایی ست که در نوشتن –به نحو درجه یک اش- وَ ساختن دست داشته ولی هیچ گاه نساخته.این از همان کارهای عجیبٌ غریبی است که «رِی لیوتا» هم در کارنامه اش انجام داده.مثلاً چرا «جو» با آن عظمت وَ توانایی در فیلم های بی ارزشی چون «تنها در خانه» یا نسخه ی تلویزیونیِ «پلنگِ صورتی» -که البته در این یک موردِ تلویزیونی من طبق شنیده هایم می نویسم- دیده شده؟البته...خٌب، زنده گی است دیگر! «رِی لیوتا» هم که بازی های خیلی خوبی دارد این اواخر پشتِ سرِ هم گَند بار می آوَرَد.یا «جَک نیکلسون» که در فیلم هایی مثلِ «کنترلِ خشم» یا «بهترین صورتِ ممکن» تمامِ گذشته اش را به کثافت کشیده.وقتی در «مستندِ کوبریک» دیدم «جک» دارد با همان شمایلِ گیجٌ اسیرٌ رهای فیلم هایش در منزلش مصاحبه می کند دیوانه شدم.بدبختانه این اتفاق برای «براندو»ی بزرگ هم اٌفتاد.نمونه اش «امتیاز» یا «تازه وارد».باز هم بگویم؟«آل پاچینو».«نیکولاس کیج».این ها تازه بازیگر هایی می باشند که یا زنده هستند یا در حوالیِ همین سال ها رفته اند.البته باز هم اسم دارم، اما منصفانه اش این است که برخی از بازیگر ها مثلِ «ساموئل.ال.جَکسون» یا «بیل موری» به همان تعدادِ فیلم های خوب فیلم های بد هم دارند.ولی بعضی ها مثلاً همان «دِ نیرو»ی خودمان در بیشترِ جاهای کارنامه اش فقط فیلمِ خوب دیده می شود، گرچه در «مأموریتِ الهی» یا «قلبِ آنجل» حضور پیدا کرده یا بعدها در این سال ها «تحلیلش کٌن»ها وَ «مٌلاقات با والدین/فاکرها» را بازی نموده باز مملو است پشتِ سرش از فیلم های خوب.بقیه ش باشه برای یه برنامه ی دیگه.

    آرمین ابراهیمی

    Ramtin
    جمعه 21 دي 1386 - 0:34
    0
    موافقم مخالفم
     

    می خوام اول یه ترجیع بند وَ بعد یه ترانه براتون بنویسمٌ برم، البته باید خودتون ترجمه کنید ولی حُسنش اینه که ترانه ها رٌ خودم گٌفتم.

    قشنگه.

    قشنگه؟

    به هر حال نظر بدین.

    اول ترجیع بند ترانه ی می سی سی پی:

    Loathsome Black Boy

    My Grandfather, Said Me

    African Negro

    My Mama, Said Me

    When I Was a Young, in Mississippi 70(Seventy)

    و حالا ترانه ی بی اسم:

    A Cigar Please, and a Champagne and a Hotdog with Salad

    Put a Apple Pie near a one Coffee

    And Then Play the Music, a Song to Name of a 33

    Then I'm ready for Guillotine,

    Of Course after Read a New Part of a Birth (Magazine)

    A Jean and T-Shirt with a Picture of a Jimmy on Shirt

    And a Chewing Gum to name of a Lord

    Because After Drink a Champagne, when I Go to Next World

    My Throat is a Dirty, Of Course My Lemonade, Must be Cold

    So, this is a My Last Things before Gallows

    It is a Very Bad, when in 22 Years Old, Go to Hell

    Yea, I Want a TV for Watch a Last Part of a Serial, now

    With a Pepsi, Please,

    So, I'm ready now

    And

    Dead…

    Ramtin
    جمعه 21 دي 1386 - 0:41
    16
    موافقم مخالفم
     

    نیگا کنید! بعضی آدما وجود دارن که هیچوقت حقشون رٌ نگرفتنٌ نمی گیرن، یعنی به جایی که باید نمی رسن.مثلاً «تیم برتون» کارگردانیه که همیشه طرح های خوب تو آستینش داره و یا سراغ داستان های عجیب می ره ولی چون اکثراً خودش فیلمنامه ها رٌ نمی نویسه در آخر حاصل کار چیزی مثِ شوخی می شه.(مثل خودم که دقیقا همینطوری ام)

    مثلا اولین فیلم بلند برتون: «ماجرای بزرگ پی وی» خیلی داستان افتضاحی داره و داستان و شخصیت های یک بار مصرف فیلم آدم رو خسته می کنن (آخر فیلم رٌ پیشنهاد می کنم با دور تند ببینین: همون که تو محوطه ی کمپانی وارنر می گذره) اما صحنه های خوب فیلم مثل صحنه ای که در کامیون روح پیرزن برای یک لحظه تبدیل به عروسک می شه نشون می ده برتون کارگردان خوبیه.فقط مورد توجه قرار نگرفته.وقتی به طرح های برتون که کار خودشه نگاه می کنیم به طرح «عروس مرده»، طرح «ادوارد دست قیچی» یا «ماهی بزرگ» یا «فرانکن وینی» می بینیم طرح خوبه، فیلمنامه بده

    منم اینطوری ام. طرح دارم، ولی وقتی به فیلمنامه می رسم خسته می شم، باید یکی دیگه بنویسه(حداقل مثه برتون مجبور نیستم اون فیلمنامه ها رو قبول کنم.ولی خٌب...شاید به سنٌ سالَم ربط پیدا کٌنه)

    علی نیکنامی
    جمعه 21 دي 1386 - 0:58
    8
    موافقم مخالفم
     

    به امیر قادری:پرتاب گوجه فرنگی رو هستم.البته اگه گوجه فرنگی نبود من به همین برف بازی هم رضایت میدم.چند سالی میشه که یه برف بازی حسابی نکردم.آخرین بار 3 یا 4 سال پیش بود که تو دانشگاه دو تا تیم دادیم.یه سری ما بچه های مکانیک بودیم یه سری هم بچه های شیمی.2-3 ساعت بدون وقفه به هم گوله برف می زدیم.آخراش هم دیگه جوگیر شده بودیم و یکی رو میگرفتیم و تو یقه اش رو پر برف می کردیم یا می بردیمش مینداختیمش کنار یه درخت پر از برف و لگد می زدیم به درخت و در میرفتیم. .خلاصه اینکه من تا چند روز کتفم درد می کرد بس که برف پرت کرده بودم. اگه کسی از بچه های کافه پایه بود یه قرار دسته جمعی بذاریم و برف بازی کنیم.در ضمن چهار شنبه سوری هم واسه خالی کردن انرژی خیلی فاز میده. به خصوص اگه بری اکباتان.اگه هم نشد دیگه باید به خیابون بهار و تهرانپارس رضایت داد دیگه..کلا من همه جوره پایه این کارام.جیمز کاگنی رو هم عاشقشم.هر چند "جیمز کاگنی" نسل ما "جوپشی" شده.یادم هست توی ویژه نامه دوم دنیای تصویر برای بازیگرها "جو پشی"رو صفحه آخر واسش یه مطلب رفته بودید و توی معرفیش از اون حرکت بی نظیرش که توی "رفقای خوب" زد دخل اسپایدر رو در آورد یاد کردی،و شرط بسته بودی که اولین صحنه ای که هر کسی از "جو پشی " به یاد میاره همونه ومن چقدر باهات حال کردم امیر!

    در مورد بیرون شام خوردن با تو هم از وقتی فهمیدم با "فری"حال می کنی پایه شدم یه بار با هم بریم مهمون من.

    به جواد رهبر:خیلی ارادت داریم جواد جون.منم ترسی ندارم از اینکه بحث تارکوفسکی راه بیفته.تو کامنت قبلی هم گفتم اگه یه بحث بر اساس منطق و استدلال پا گرفت به عنوان یکی از موافقان پروپاقرص و یکی از عاشقان تارکوفسکی میام جلو و صحبت می کنم ،در عین حال با مخالفین هم مشکلی ندارم.بیان و صحبت کنند.ما هم گوش میدیم.فقط به نظرم حیفه فضای به این قشنگی تو این کافه رو با یه بحث چالشی خرابش کنیم.در مورد جارموش و بیبی اندرسون هم مثل خیلی چیزای دیگه نظر مشترک داریم.

    Reza
    جمعه 21 دي 1386 - 3:20
    -11
    موافقم مخالفم
     

    اون عکسی که گذاشتی داره وسوسه ام میکنه برای بار پنجم ببینمش البته الان نمیشه ، گازمون قطع شده و خونه به نقطه انجماد رسیده . ( الان میخوام فارگو رو ببینم که تو این هوا حال میده )

    به امیر صباغ : من اولین اجراشو دیدم و با اینکه چندتا سوتی هم داده شد همه راضی به نظر میومدن . ( به غیر از خود بیضایی که نمیدونم چرا یه خورده شاکی میزد ) از نظر خودم هم شاهکاره . نسبت به دو نمایش آخر بیضایی یعنی مجلس شبیه.... و شب هزار و یکم خیلی قویتره .(البته از نمایش دوم شب هزارویکم اصلا نمیشه گذشت ) یه چیزهاییش که برام غیرمنتظره بود طراحی صحنه و نورپردازی و بازیهای مرضیه برومند و مهرداد ضیایی بود . از پورشیرازی و شمسایی که بازی های خوب انتظار میرفت . در مورد نورپردازی هم بایدبگم بیضایی معمولا از نور تو نمایش استفاده نمیکنه و نور تخت بکار میگیره که اینجا اینطور نبود . همین که تو دو ساعت و خورده ای نمایش ، بیشتر از مونولوگ استفاده بشه و خسته کننده نباشه خیلیه . (میدونین بیضایی گفته ما تو ایران دیالوگ نداریم و گفتگوهامون هم مونولوگه) خب اونهایی هم که خوششون نیومده یا میگفتن شعاریه هم احتمالا نمایشنامه رو قبلا نخونده بودن چون در اجرا در مقایسه با متن خیلی کمتر شعاری به نظر میومد . ( من اصلا معتقدم حتی اگه از شعار درست استفاده بشه مساله ای نیست و حتی خوبه نمونه اش دیالوگهای گلرخ کمالی در سکانس سنگستانی ها و بعضی از دیالوگهای طلای سرخ جعفر پناهی ) .

    سوفیا
    جمعه 21 دي 1386 - 5:33
    -5
    موافقم مخالفم
     

    سلام به همگی

    ۱-فردا ۱۲ ژانویه است, سالروز تولد جک لندن نویسندهء محبوبم و یکی از بزرگترین غول های ادبیات آمریکا. نویسندهء نابغه ای که مرگ و زندگی غریب و پرماجرایش جذاب تر و تاثیرگذارتر از آثارش به نظر می رسد. او حدود چهل سال بعد بر اثر مصرف بیش ازحد مواد مخدر و بیماریهای مختلف ناشی از اعتیاد به الکل درگذشت. این وسط فقر و اجبار به کارگری از نوجوانی و تجربهء سفرهای پرماجرا و خطرناکش به قطب و دست و پنجه نرم کردن با شرایط طاقت فرسا و کار در کشتی های قاره پیما و عشق دیوانه وارش به ادبیات که خودآموخته بود و تاثیرپذیری اش از فلسفهء نیچه و داروین و مارکسیسم که روح ناآرام و حقیقت جوی او را باز می نماید آثارش را شکل داده اند.(یک داستان کوتاه دارد به اسم «مرتد». بی نظیر است!) رمان «مارتین ایدن» اش را اگر خوانده اید که خودتان می دانید, و اگر نخوانده اید هم که هیچی نمی دانید. داستانهای کوتاهش هم یکی از یکی باورنکردنی تر و تکان دهنده تر اند. اما اینها یکطرف, اخیرا دارم «گرگ دریا» یش را می خوانم. دیوانه کننده است! کل زندگی و ذهنیت آدم را از همه چیز می ریزد بهم. خواهشا اگر کسی خوانده اش اعلام کند!

    ۲-دو شب پیش آقای صالح علا می گفت:«دلم می خواهد وقتی بازنشسته شدم بروم توی کار پرورش علف هرز». آدم فکر می کند می بیند خیلی هم بیراه نمی گوید. این هم برای خودش کاری ست.

    اما درکل از جمله اش خوشم آمد. یک حس بکتی داشت.

    ۳-روزنامه اعتماد را داشتم ورق می زدم که یکدفعه جیغم بلند شد. بیتلز! چند صفحه مطلب دربارهء بیتلز که من دربارهء کیفیتش قضاوت نمی کنم ولی به نظرم ارزش دیدن اش را دارد. این هم لینکش:

    http://www.etemaad.com/Released/86-10-20/193.htm

    ۴- هیچ وقت فکر نمی کردم روزی برسد که آدم وسط تهران در اتاق خودش(که مثلا شوفاژ هم دارد) با چهار تا پتو از سرما بلرزد. این چند روز بدجوری یاد last days افتاده بودم. وضعیت خانه و زندگی شان و بخصوص جایی که رفیق بلیک می خواهد با اصرار او را وادار به ترک آن خانه کند و از سرما و بی پولی شکایت می کند و بلیک هم با آن کلاه پشمی اش همینطور که دارد ماکارونی می خورد سرش را تکان می دهد و هیچی نمی گوید....

    سوفیا
    جمعه 21 دي 1386 - 5:35
    22
    موافقم مخالفم
     

    به علی نیکنامی: «فانی و الکساندر» من دو تا دی وی دی است که در مجموع می شود حدود پنج ساعت. «اینگماربرگمان فیلم می سازد» مراحل شکل گیری «نورزمستانی» است از نوشتن فیلمنامه تا نمایش عمومی. مصاحبه با برگمان و گروه فیلمبرداری در حال کار و...بخش مربوط به تدوینش را خیلی دوست دارم. برق نگاه و لبخند غرور و رضایتش وقتی دارد فیلم های گرفته شده را روی میز مونتاژ تماشا می کند.

    «شب روی زمین» را من بدون زیرنویس دیدم. یعنی تصور کنید کل فصلی که روبرتو بنینی توی تاکسی اینقدر حرف می زند تا آن کشیش سکته می کند نمی فهمیدم چه می گوید!(شاید هم بهتر که نفهمیدم). ناتالیاتره خووا هم که معجزه است!و سولاریس فیلمی ست که به طرز بی سابقه ای مستقیما روی احساس و عواطف و وجدان آدم تاثیر میگذارد. همهء سکانس هایش دیوانه کننده اند. ترجمهء فیلمنامه اش هم هست خوشبختانه که من خیلی ازش لذت بردم. از ازو «صبح بخیر» یکی از درخشان ترین آثارش, تجربهء عالی و خاصی است. همه چیز را با نگفتن می گوید. دقیقا حسی که آدم با فلسفهء شرق و ذن دارد.

    اما دربارهء تارکوفسکی و آن وبلاگ آقای سرپیکو(یکی نیست به این برادر بگوید روی چه حسابی این اسم را روی خودت گذاشته ای؟)و دوستانشان که واقعا در نوع خودش چیز بانمکی است. چند تا پست خیلی بامزه دارند دربارهء آل پاچینو و آنتونیونی و چند نفر دیگر, که بماند. اما اتفاقا تارکوفسکی تنها موردی بود که من فشارخونم اینقدر بالا رفت که برداشتم کامنت مفصلی نوشتم ولی خوب حق با شماست. اینطور بحث ها بی نتیجه است. اما فکر می کنم که به چنین بحث هایی اگر منطقی و از روی اصول زیبایی شناسی سینما و هنر باشد به شدت نیاز داریم.

    سوفیا
    جمعه 21 دي 1386 - 5:36
    0
    موافقم مخالفم
     

    به کاوه اسماعیلی: این بحث چپ گرایی را هستم کاملا. هر موقع مناسب دانستید.

    به امیرجلالی: خوب راستش من تابحال تجربهء از دست دادن کسی از خانوادهء نزدیکم رو نداشته ام و برای همین نمی تونم بگم که این احساس رو می فهمم اما تا حدی می تونم تجسم کنم. بخصوص بسته شدن درهای کودکی رو. و ببخش که چیز دیگه ای نمی تونم بگم جز یک عبارت کلیشه ای مثل این: ما رو هم در غم خودت شریک بدون.

    به منگ: خیلی چسبید این قطعهء «زویی». ممنون.

    سوفیا
    جمعه 21 دي 1386 - 5:37
    7
    موافقم مخالفم
     

    به منگ: « فرانی... تو همه اش دربارهء ایگو حرف می زنی. خدای من خود مسیح باید بیاد تصمیم بگیره چی خودپرستی یه و چی نیست.... به عقیدهء من اگه واقعا می خوای بدونی, نصف زشتی های دنیا مال اینه که مردم از ایگوی واقعی شون استفاده نمی کنند. کسی که واقعا از ایگوی واقعی ش استفاده می کنه دیگه وقتی برای سرگرمی نداره.....

    اگه می خوای دعای عیسی رو بگی حداقل اون رو به عیسی بگو. اگه می خوای بگی اون رو تو ذهن داشته باش, و فقط اون رو و اون رو همونجوری که بود و نه اون جوری که دلت می خواست باشه. تو با واقعیات روبرو نمی شی....کی به جز عیسی می دونست چی به چی یه؟ هیچ کی. موسی نه. اون مرد خوبی بود. خیلی قشنگ با خداش در ارتباط بود و همهء این حرفها. ولی نکته دقیقا همینه, اون باید در ارتباط می بود. ولی عیسی درک کرد که هیچ فاصله ای با خدا نیست.

    «من قبلا نگران این قضیه بودم. دیگه زیاد نگرانش نیستم. دست کم هنوز عاشق جمجمهء یوریک ام. دست کم همیشه اینقدر وقت دارم که عاشق جمجمهء یوریک بمونم. وقتی مردم دلم می خواد یه جمجمهء آبرومند داشته باشم رفیق. هوس یه جمجمهء آبرومند مثل مال یوریک رو دارم. تو هم داری فرانی. تو هم, تو هم... وای خدا, حرف زدن به چه درد می خوره؟ تو دقیقا همون تربیت هیولایی ای رو داری که من دارم و اگه تا الان ندونی که دلت می خواد وقتی مردی چه جور جمجمه ای داشته باشی و چه کار باید بکنی که به دستش بیاری.... یعنی حداقل اگه تا الان ندونی یه بازیگری که باید بازی کنی, پس حرف زدن به چه درد می خوره؟»

    hamid
    جمعه 21 دي 1386 - 6:42
    -56
    موافقم مخالفم
     

    salam amir jan 10mahe ke tu sydney hastam hafteye pish ke shomareye abane majale filmo tu daste dustam farshid didam ashk tu chesham jam shode bud. cinemaema ro taze peida kardam 3 haftast..sirabam mikone..jashnvare nazdike bi sabrane montazere yaddashtat hastam..rasti sham chi mehmunam mikoni? man mikham bahat sham bokhoram!!

    amir: samaleik, kash miumadi ba bacheha ye fery kasif mizadim.. mokhlesim.

    منگ
    جمعه 21 دي 1386 - 7:41
    7
    موافقم مخالفم
     

    چند وقتیه که می خوام در مورد "تارکوفسکی" و "نوستالژیا" حرف بزنم اما جرئت نمی کنم ، چون حرفم فراتر از "تارکوفسکی" و "نوستالژیا" می ره ، شاید سوالم اساسی می شه ، خیلی اساسی ، البته شاید هم بی ربط میشه ، آشفته و مسخره....... سوالی که شاید دامنه اش از خود فیلم هم آنطرف تر می ره یا حتی آنطرف تر از خود سینما ، اینکه من در مورد نوستالژیا چی می تونم بگم ، اینکه نمی فهمم اش ؟ اینکه بی ربطه ؟ اینکه "فیلم" نیست ؟ واقعاً مفهوم فیلم در چه مرحله ای و چگونه درک می شه ؟ واقعاً این تراک ها ، پن ها و تیلت های طولانی ، این لانگ شات های ساده و خشک ، این نماهای تخت و ایستا ، این دیالوگ های پیچیده و بی ربط ، این کلی گویی های فلسفی ، این روابط تصنعی ، این کنش ها و واکنش های عجیب و عصبی ، در کلیت این داستان ساده ، آیا باید تارکوفسکی بود تا به درک درستی از تارکوفسکی رسید ؟ شاید بتوان این سوال ها رو تعمیم داد بر بستری وسیعتر ، شاید بر خود سینما (منظورم از "خود" سینما رو که می فهمید ! ) ، آیا حقیقتی که از میان این پلان ها و سکانس ها بیرون می آد ، واقعاً قابل هضمه ، مشکل من چیه ؟ در مقابل نوستالژیا چی باید گفت .... ؟! ....مثلاً جواد رهبر عزیز ، تو که میگی از نوستالژیا خاطره داری ؟ می خوام بدونم ، واقعاً چطور امکان داره ... خاطره شدن "درخت گلابی" برای عده ای رو می شه با واژه هایی لوس و دخترانه و کم مایه توجیه کرد اما "نوستالژیا" (و اون "خود" لعنتی ...) گردن کلفت تر از اونیه که بشه توجیه اش کرد .

    --------------------------------------------------------------------

    امیر قادری .... به نظرت کامنت ها چرا گم و گور می شن یا بنظرت آدما چرا خودشونو می کشن ....!!!

    _____________________________________

    دبلیو دبلیو دبلیو . dumb . blogfa . کام

    مهدی رحمن
    جمعه 21 دي 1386 - 9:29
    -5
    موافقم مخالفم
     

    آقا قادری کامنت ما چی شد؟

    ولش .یاشار نورایی منو کشت با این اشارش تو مجله فیلم.دیالوگ آخر پلنت ترور رو میگم"آرزو داشتم ما دوتا رو می دیدی.همونطوره که خودت می گفتی.دونفر علیه دنیا.دو نفر علیه تمام دنیا!"فقط یه چیزی .اگه اون اشاره درست باشه،رابرت و کویین به کی گفتن که مارو ببین؟

    محمد
    جمعه 21 دي 1386 - 12:44
    4
    موافقم مخالفم
     

    محسن جان خبر داغت مربوط به سنتوري كه نيست. هست؟ نيست؟

    علي نيكنامي عزيز خيلي با جارموشت حال كردم. توي دي وي دي Down by Law پايان آلترناتيو فيلمو ديدي؟ استفاده از شخصيت استثنايي و صداي تام ويتس رو داري كه حتي تو ميانبر هاي رابرت آلتمن هم تكرار نمي شه.

    درباره تارانتينو و اينكه اگه پالپ فيكشن رو نساخته بود ياد مصاحبه ابراهيم گلستان با شهروند افتادم كه مي گفت دو سال پيش يه بليت لاتاري خريده و بليتش انقدر برده كه الان از پولش دو ساله داره بليت مي خره و هيچ كدوم نمي بره ولي خيالش نيست. تارانتينو هم يه پالپ فيكشن ساخته از اون به بعد هرچي دلش بخواد مي سازه و براش مهم نيست كي چي ميگه. مثل همين ضدمرگ. تارانتينو انقدر اعتبار داره كه تا آخر عمرش خرجش كنه و اتفاقي نيفته.

    مصطفی جوادی
    جمعه 21 دي 1386 - 21:0
    7
    موافقم مخالفم
     

    به ramtin : راستش را بخواهی به اعتماد به نفس شما و خیلی های دیگر حسادتم میشود. اینکه چطور می توانید توی یک کامنت چند خطی ، پرونده یک غولی مثل تیم برتن را باز کنید و ببندید( آن هم در حد شوخی ) .فیلم های برتن نهایتا در حد شوخی از کار در می آیند ؟!!!!! ابدا از این قضیه ناراحت نیستم که درباره فیلمسازان محبوبم چه کسانی چه چیزهایی می گویند، قرار نیست که همه بشریت توی باغ باشند! قضیه فقط تعجب است دربرابر این همه اعتماد به نفس.اینکه چطور میشود زنگ خانه جارموش را زد و در رفت . شاید من زیادی وسواس دارم ( حواست هست جواد! ) باید تمرین کنم این جور حرف زدن را. مثلا این چه طور است :

    هیچکاک یک فیلمساز بزرگ است. فیلمهایش بی نظیر هستند. البته به نظر من فیلم های بدش بیشتر هستند که (( مرد عوضی )) فیلم محبوب من ، در این دسته قرار می گیرد.. به نظرم یک کمی گیج است و فیلمهایش دچار مشکل خط فرضی است.او ایده های فوق العاده ای دارد ولی فیلمهایش معمولا ارزش دیدن ندارند.اما فیلمنامه هایش را می توانید از نشر نی بگیرید . االبته زیادی کسل کننده است و من شخصا آنجلوپلوس را ترجیح می دهم . به نظر من این مشکل هیچکاک برای بلند بودن فاق شلوارش است. نمی دانم فلسفه آن کلاغی که دورش می پلکد چیست .واقعا یعنی چی آن ژست ها. من نمی فهم شان پس حتما افتضاح هستند. البته احمقانه واژه بهتری است. نظر تو چیست اکبر جان ؟ و همینطور اصغر جان. به نظر شما هیچکاک مفت گران است یا آدم حسابی است؟ دوست دارم نظرتان را بدانم. تو رو خدا نظرتان را بگویید. بیایید زودتر ترتیبش را بدهیم چون خیلی جای کار ندارد. بقیه بروبچ مانده اند. بعد نوبت برسون است. یک جوری ردیف کنید که تا آخر این ماه بتوانیم آلتمن را توی گور پهلو به پهلو کنیم. لامصب وقت نیست وگرنه بیشتر رویشان کار می کردیم! واقعا حیف میشود. من یکی که وقت مانیکور دارم.

    حنانه سلطانی
    جمعه 21 دي 1386 - 21:24
    -10
    موافقم مخالفم
     

    این قسمت رابرت ایونز را که خواندم یاد پرونده پالین کیل افتادم. پارسال وقتی قسمت آخر مقاله پالین کیل( این همه سال دیدن داستان های تکراری احمقانه بازی شده چیده شده) را خواندم دلم گرفت که حتی پالین کیل هم حرف خیلی از عشق فیلم هایی که حالا سن و سالی ازشان گذشته را زده. راستش را بخواهید کمی هم ترسیدم که نکند من هم روزی به این حرف ها برسم. اما حالا که دوباره دارم این جمله ها را می خوانم می بینم کیل تا خود نوک قله رفته بوده به نهایت آن چیزی که باید از سینما یاد می گرفته. مگر جز این است که همه زورمان را می زنیم که زندگی کمی شبیه سینما باشد؟ حالا می فهمم که چطور با وجود بیماری پارکینسون و خانه نشین شدنش می گوید بهترین دوران عمرش همین حالاست.

    " عادت های سینما رفتن و فیلم دیدن آدم عوض می شوند- من امروز هم از همان چیزها در فیلم ها خوشم می آید که همیشه خوشم می آمد اما امروز برای مثال به فیلم مستند بیشتر میل دارم. بعد از این همه سال دیدن داستان های تکراری احمقانه چیده شده و بازی شده در حالی که در آنها هر روز چیز کمتری پیدا می کنم که به دردم بخورند. حالا مشتاقم بیشتر بدانم نیازمند داده ها و اطلاعاتم مشتاق چهره های غیر بازیگرها هستم و مشتاق دانشی درباره شیوه زندگی کردن آدم ها- مشتاق مکاشفه هستم نه تکه های کوچک و جزئی از شو بیزنس که ذهن های معتاد به شو بیزنس برای ما تدارک دیده اند و تازه آنها را از همان فیلم هایی گرفته اند که از دیدنشان خسته شده ایم. اما تغییر بزرگ در عادتهای ماست. اگر ما توانسته ایم زندگی ساده و مفیدی برای خودمان جور کنیم نیاز کمتری احساس می کنیم که از دست این زندگی فرار کنیم و به لذتهای کاهش یابنده فیلمها پناه ببریم. وقتی به سینما می رویم چیز خوبی می خواهیم چیزی پایدار ما صرفا دنبال ذره ای از چیزی نیستیم چون کارهای دیگری هم داریم که بکنیم. اگر زندگی در خانه جالب تر است چرا به سینما برویم؟ حالا سالنهای سینمایی که سینماروهای واقعی به آنها می روند- آن آدمهای حاشیه ای جاکن شده شهرها، آدمهای بازنده ،آدمهای تنها- ما را افسرده می کنند. گوش کردن به سر و صدای آنها- که معمولا بلندتر از حاشیه صوتی فیلم است- در حالی که برای پلیس ها هورا می کشند و دزدها را هو می کنند، هر چند ممکن است هنوز با نارضایتی آنها احساس همدلی کنیم، اما دیگر برای حفظ علاقه ما به بازی دزد و پلیس کفایت نمی کند. یک دهن کجی کوچک دیگر ما را راضی نمی کند..."

    گیرم که آخرش قله همان جوری باشد که پالین کیل گفته یا رابرت ایونز( خدا آن روز را نیاورد البته!) مهم حالاست که اول صبحی به محض اینکه فهمیدم امتحانم لغو شده پریدم دی وی دی بیتل جوس را گذاشتم توی دستگاه. داشتم از بی فیلمی تلف می شدم و همین طور از دوری این کافه.

    و حامد اصغری که فکر نکنم لازم باشد بگویم چقدر نگرانش بودم و چقدر جایش خالی است.

    وحید
    جمعه 21 دي 1386 - 21:50
    -21
    موافقم مخالفم
     

    هویت و نلبکی!

    شاید ربطی نداشته باشه ولی از جمع آوری چیزهای خرد و درشت یاد همین هفته پیش افتادم که رفته بودم خونه پدر و مادربزرگ عزیز.مادربزرگم که یه چایی برام آورد چشمم افتاد به نلبکیش.یهو پرتاب شدم به ده دوازده سال پیش.نمی دونم دیدید یا نه؟از این نلبکی هایی که توش عکس جنگل و چشمه و گل و بلبله و یه نفر نشسته زیر درختی بوته ای چیزی، و همه اینها داخل یه ذره جا، جا خوش کرده.یه نموره کتی می زنه نه؟فکر نمی کردم مادربزرگم هنوز اینو داشته باشه.بهش گفتم این مال من.راستش رو بخواهید همون اندازه که مثلا از داشتن DVD آقای اسمیت به واشینگتن میرود ذوق می کنم، از چایی خوردن تو این نلبکی هم.

    وحید
    جمعه 21 دي 1386 - 21:56
    -19
    موافقم مخالفم
     

    به Ramtin:با نظرت در مورد تیم برتون موافق نیستم.ماهی بزرگ و ادوارد دسته قیچیش از کاملترین فیلمهای چند سال اخیراند.تیم برتون اتفاقا به حقش رسیده.مصطفی جوادی حرف قشنگی زد:اسکار شعورش به تیم برتون نمی رسه.حق استاد فراتر از اسکاره.حق استاد هزاران یا شاید میلیون ها عاشقانش اند که با فیلمهاش زندگی می کنند. به سوفیا:از جک لندن فقط آوای وحش رو خواندم یا بهتر بگم برام خوندن.شش سالم بود که مادرم این کتاب رو هر شب زمستون برام خوند.لذتی که از اون روزها بردم با هیچی قابل قیاس نیست.ولی از معرفی کتاب هاش ممنون.من تازه دارم وارد دنیای ادبیات میشم.کلی کتاب که چند تا از آثار جک لندن هم بینشونه گرفتم ولی هنوز نخوندم.منتظرم این امتحان های لعنتی تموم بشن.اونوقت کارم فقط خوندن و دیدن و گوش کردنه. راستی می دونستی که ما دومین کشور تولیدکننده ی گاز در دنیا هم هستیم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

    امیر: "شش سالم بود که مادرم این کتاب رو هر شب زمستون برام خوند"... یه بار دیگه خدا، فقط یه بار دیگه این فرصت رو به ما بده.

    علی نیکنامی
    شنبه 22 دي 1386 - 0:47
    -22
    موافقم مخالفم
     

    شماره 1 رو حتما بخونید باحاله.

    1-راستش امشب مادرم و خواهرم از سفر حج برگشته بودن (حجهن مقبول و سعیهن مشکور) ما هم دو تا گوسفند جلوشون قربونی کردیم.بعد از اونجایی که برف میومد آقای قصاب هم همون روی برفهای کف حیاط گوسفندا رو تشریح کرد!بعد کارش که تموم شد کف حیاط شده بود ترکیبی از خون و برف(خوب تصور کنید).من و خواهر زاده 11 سالم هم داشتیم این منظره رو نگاه می کردیم که یه دفعه خواهر زادم گفت:این صحنه من رو یاد اون سکانس جنگ اول "دارودسته های نیویورکی" میندازه! اینو که گفت نمیدونید چقدر حال کردم.این بچه درست زده بود وسط خال.کفم برید!پایه شدم همون موقع برم فیلمو بذارم این سکانس رو با اون آهنگ باحالش ببینم .از فیلم یه نسخه دوبله سانسور شده رو سی دی داشتم که هر چی گشتم پیداش نکردم.حیف!

    2-به سوفیا:قدر "فانی و الکساندر"ت رو بدون.من خیلی دوست داشتم اون نسخه تو رو داشته باشم.ببینم "اینگمار برگمان فیلم می سازد"زیرنویسی چیزی داره؟ شب روی زمین رو هم یه بار حتما با زیرنویس ببین.به خصوص اون اپیزود" رم" که روبرتو بنینی حرف میزنه خیلی باحاله. یه چیزایی در مورد اعتراف به گناهان گذشته اش میگه که کشیشه آخر سر طاقت نمیاره بشنوه.ولی بازم چیزی از دست ندادی.چون قشنگترین صحنه اش که بنینی ماشین رو هی دور میدون جلو عقب میبره و کشیشه گیج میشه از کدوم طرف بره احتیاج به زیرنویس نداشت. اون کتاب پنچ فیلمنامه تارکوفسکی رو منم دارم.همه جوره خوندمش.چه موقع دیدن فیلم چه بدون فیلم.کلا من زیاد فیلمنامه نخوندم ولی این 5 تا خیلی بهم چسبید.جدای از فیلم واقعا خوندنش هم لذتبخشه."صبح به خیر "ازو رو با چند تا فیلمای دیگه اش دنبالشم،گیرم بیاد رو هوا می زنم.در مورد تارکوفسکی و اون وبلاگ من هم همون موقع قاطی کردم.به خصوص که می دیدم یادداشت اولیه واقعا بحث رو بی منطق و با استدلال های خود ساخته و تعاریف عجیب و غریب از سینما و هنر شروع کرده و بعد همین روند غلط تو قسمت نظرات هم ادامه پیدا کرده بود.

    3-به محمد:آره.پایان بندی" شب روی زمین" واقعا تکه.کلا جارموش خوب بلده کجا فیلمو تموم کنه.توی "گل های پژمرده" هم یادمه فیلم خیلی قشنگ تموم شد. ملاقات "بیل مورای" با اون پسره و بعد اون ماشینی که رد میشه و تمام!یه پایان بندی قشنگ دیگه هم الان یادم اومد:" زندگی شیرین".عاشق اون ایما و اشاره مارچلو با اون دختر خدمتکارم.به ظاهر بی ربط با فیلمه. مثل شروع فیلم که هلیکوپتر مجسمه مسیح رو حمل میکنه به ظاهر بی ربطه.نمی دونی این به ظاهر بی ربط بودن ها رو چقدر دوست دارم.در مورد تارانتینو هم مثال خوبی زدی.من تارانتینو رو خیلی دوست دارم و به نظرم با همون یه "پالپ فیکشن" نبوغ فوق العاده خودش رو نشون داد.ولی حیف که قدر خودشو نمی دونه و "جکی براون"و"کیل بیل"و "ضد مرگ" میسازه.

    سعيد هدايتي
    شنبه 22 دي 1386 - 5:7
    29
    موافقم مخالفم
     

    توي اين روزاي حبس در خانه اوني كه ميچسبه فيلم ديدن با يه رفيق پايه ويه نفس گرمه. من وايليا پسر 4 ساله ام كه هر وقت قراره فيلم ببينيم ميگه بابا مخمصه! پس دوباره ميبينيم ودني براسكوي عزيز واون سكانس معركه سيلي خوردن همسر جاني دپ : من مثل اونا نشدم من خود اونام .

    mouse
    شنبه 22 دي 1386 - 9:1
    -29
    موافقم مخالفم
     

    یه فیلمی دو سه ماه پیش شبکه 4 نشون داد که نمی دونم اسمش چی بود .اسم کارگردانو و بازیگراشم نمی دونم چی بود ولی گفت و گوی قشنگی داشت بین دو تا از بازیگراش که یه پیرمرد و یه پسر جوون بودن رد و بدل شد.

    پیرمرده به پسر جوونه: وقتی بهت می گن شاید یعنی حتما می یان ولی وقتی بهت قول می دن و میگن حتما یعنی هیچ وقت نمی یان.

    ehsan
    شنبه 22 دي 1386 - 10:48
    -5
    موافقم مخالفم
     

    amir khan(!) mesle inke dar morede ZODIAC ham alayeghet ba ham barkhord jardan

    tabrik migam!

    مصطفی جوادی
    شنبه 22 دي 1386 - 12:1
    4
    موافقم مخالفم
     

    رضا کاظمی توی یادداشتش درباره تنگنا ، یکی از ویژگی های هوشنگ گلمکانی را این ذکر کرده : نوجویی و گریز از فسیل شدن !!

    رضا
    شنبه 22 دي 1386 - 16:36
    3
    موافقم مخالفم
     

    به کاوه اسماعیلی ( مربوط به خیلی قدیم ) : آن که گفتی طرف گفته این اخبار مبتذل چیست و بعد گفته ماشین گلزار فلان است نه فلان مرا یاد اول آنی هال انداخت . وقتی وودی آلن می گوید : «این یکی شوخی قدیمی که می گه : یک بار دو تا پیر زن کنار در یک مرکز تفریحی نشسته بودند . اولی می گه : واقعا غذای اینجا وحشتناکه ! بعد دومی می گه : آره تازه پرس هاش هم خیلی کوچیکه !»

    به کاوه اسماعیلی ( مربوط به همین سال های اخیر ) : سر بد بحثی را باز کردی . البته به نظرم در این مورد سوء برداشت ها خیلی است . اینکه یا باید طرف لئونه رو گرفت یا باید تارکوفسکی دوست بود . راستش کمی دشوار است که بخواهم بگویم در حقیقت این ها همه یکی است . حالا گیریم نوع گفتنش فرق می کند ...... بحث طولانی است ! فقط یک پیشنهاد دارم . مطلب آقای مجید اسلامی با عنوان " و آن حلقه ی گمشده زیبایی بود " را در شماره ی 39 مجله ی هفت بخوان ( اگر نخوانده ای ) . انجا خیلی خوب و درست این مبحث را توضیح داده . به هر حال فعلا بدون توضیح از من قبول کن که من از طرفی به شدت عاشق جارموش ( مخصوصا مرد مرده ) و تارکوفسکی و خیلی های دیگر که به کارگردان های خلاف جریان و ضد قصه و اینها معروف شده اند ( هرچند شاید در معنای کلمه ضد قصه زیاد هم بی راه نباشد ، اما ضد سینما ، هرگز! ) و از طرف دیگر شیفته ی فیلم های وسترن هستم . شبفته ی فورد و لئونه !

    به منگ : دست روی کس خطرناکی گذاشتی ! همان فیلم نوستالیگا که می گویی ، میزانسن و جلوه های بصری اش تکرار نا شدنی است . کلا در این مورد خیلی ها تارکوفسکی را بی نظیر می دادند . برای همین متعجب شدم که چه طور به نماهای نوستالیگا لانگ شات خشک می گویی ...... وقت کردی کمی بیشتر توضیح بده .

    به مصطفی جوادی : آن کامنتی که نوشتی فقط از یک عاشق بر می آمد ، خیلی حال کردم ! سعی کن جوری پیش بروی که تا آخر هفته ی دیگر به برگمان و کیشلوفسکی ( نمی دونم چرا این روزها اینقدر بهش فکر می کنم . شاید باید برای بار هزار و یکم آبی را ببینم ، شاید! ) و بونوئل برسی . البته بونوئل را زود رد کن ، همان سبیل نصفه و چشم های خمارش بس است !

    به امیر قادری : من دیگر نمی گویم لطفا اخبار مبتذل در سایت نگذارید ، می گویم اگر خواستید بعد از نام گلزار کمی هم نام بی ارزش مثل بیضایی ، حاتمی کیا و مهرجویی بگذارید . البته نه زیاد ، چون شاید پر رو شویم !

    به همه : حالا که بحث تارکوفسکی پیش آمد یاد برنامه ی چند هفته پیش برنامه ی دو قدم مانده به صبح افتادم . حسین فرحبخش مهمان آن برنامه بود و همین طور نشسته بود به تعریف کردن از فیلم های مبتذلی که در سال تولید می کرد . یک لحظه جناب صالح اعلا برداشت گفت : آقای فرحبخش ، واقعا چیه این فیلم های هنری ؟ مثلا این تارکوفسکی چیه ؟ و کمی بعد داستانکی پخش شد با تصویری از فیلم نوستالیگا ی تارکوفسکی ! البته متاسفانه حسین فرحبخش متوجه این کنایه ی آشکار صالح اعلا نشد و واقعا دچار این توهم شد که فیلم هایش به درد می خورد!

    به خودم : بالاخره روزی خوب می شوم . این روزهای بی انگیزگی هم تمام می شود . مگر ندیدی سیاوش گفت که مصطفی انصافی گفته که امیر قادری گفته : روزی حال همه ی بچه ها خوب می شود ؟ به هر حال فعلا که احساس شخصیت بی نظیر کتاب بیگانه ی کامو " مورسو "را دارم و مثل او همه اش می گویم : راستش توفیری نمی کند !

    یا حق

    فرزاد
    شنبه 22 دي 1386 - 18:6
    -21
    موافقم مخالفم
     

    نوسنده ی متوسط نقدهای سینمایی به فیلم ساز های متوسط لقب استاد می دهد.

    خوانندگان ذوق زده ی وبلاگ سینمایی اش خود او را استاد می نامند.

    کمی بعد خوانندگان تازه وارد وبلاگ، خوانندگان قدیمی تر را استاد میخوانند.

    خدا را شکر اینجا همه استادند.استاد حرفهای سطحی و سانتی مانتال در باره ی پیش پا افتاده ترین موضوعات. رد پای استاد اعظم، امیر قادری، در لحن و محتوی اکثر کامنت های اینجا دیده می شود.

    خیلی از ((استادها)) جو گیر می شوند و قضیه را جدی می گیرند. استاد قادری اما خودش خوب می داند چه خبر است. خدا این وبلاگ را از ما نگیرد که ممد حیات نیست اما بدجوری مفرح ذات است.

    وحید
    شنبه 22 دي 1386 - 22:53
    8
    موافقم مخالفم
     

    داستانکی از تیم برتون: دختري با يه عالمه چشم يه روز توي پارك چيز خيلي عجيب و غريبي ديدم. يه دختر رو ديدم، دختره يه عالم چشم داشت! اون واقعا زيبا بود! خيلي زيبا ! راستش اون قدر زيبا بود كه غافلگيرم كرد! و از اون جايي كه دختره يه دهن هم توي صورت قشنگش داشت، دو تايي شروع كرديم به حرف زدن. دوتايي درباره‌ي گل‌ها حرف زديم، درباره‌ي كلاس‌هايي كه اون مي‌‌رفت تا شعر گفتن ياد بگيره و اين كه اگه يه روز لازم باشه دختره با اون همه چشم عينك بزنه، چه مشكلاتي ممكنه براش پيش بياد! راستيش اين خيلي فوق‌العاده است كه آدم دختري رو بشناسه كه توي صورتش يه عالم چشم داره! ولي سرتا پا تون خيس خيس مي‌شه اگه يه هو دختره طاقتش تموم بشه و بزنه زير گريه!

    امیر: همین امشب صوفیا هم PM داد که این نوشته را بخون. بچه‌های کافه روی یک موج حرکت می‌کنن!

    سوفیا
    يکشنبه 23 دي 1386 - 1:34
    9
    موافقم مخالفم
     

    سلام

    چند تا دیگر از داستانکهای تیم برتون:

    ماجراي عاشقانه‌ي پسر چوبی و دختر کبریت

    پسرچوبی، عاشق دختر کبریتی شده بود، راستش خیلی هم دختره رو دوست داشت. از اندام قشنگش خوشش می‌اومد. گاهی هم با خودش فکر می کرد دختره چه داع و پرشوره. يه عشق حسابي! ولی چه طور می‌شه یه آتيش داغ، اونم میون یه تيكه چوب و یه سيخ کبریت باقي بمونه؟ خب آخرش شعله‌ي آتيش کار خودش رو می‌کنه، همون طور که پسر چوبی رو آتيش زد و سوزوند.

    دختری که خيره نگاه مي‌كرد

    زمانی دختری رو می شناختم که همیشه به جایی زل زده بود. به نظرم اصلا هم براش فرقی نمی کرد به کی یا کجا نگاه می کنه. ممکن بود به زمین خیره بشه ، یا به آسمون. گاهی هم ممکن بود، واسته و به شما زل بزنه، بدون این که دلیلی داشته باشه. ولی بعد از این که توی مسابقات محلی خيره شدن نفر اول شد، همه چی تغییر کرد، دختره چشم‌هاش رو فرستاد که برن حسابی برای خودشون استراحت کنن!

    جيمز

    پاپا نوئل براي جيمز كوچولو يه خرس عروسكي هديه آورد. خب اون از كجا مي تونست بدونه كه سال گذشته يه خرس گريزلي واقعي به جيمز حمله كرده ؟!

    پی نوشت: راستی الان خبری خوندم دربارهء آستریدلیندگرن نویسندهء کتاب عزیز «پی پی جوراب بلند»». کسی پایهء این کتاب هست؟

    پی نوشت۲:http://www.etemaad.com/Released/86-10-23/218.htm#63173

    رضا
    يکشنبه 23 دي 1386 - 1:45
    2
    موافقم مخالفم
     

    به فرزاد : اینکه ما ایرانی ها هنوز آنقدر بالغ نشدیم که چشم بسته حرف نزنیم خیلی دردناک است . روزی یکی از همان استاد ها به نام مهدی پورامین در مورد همین استاد اعظم امیر قادری حرفی زد که باعث شد یادم نرود که هنوز هم در ایران کسانی هستند که با وجود تمام اختلاف سیقه ها ، شعورشان می رسد ، به خیلی چیزها !

    نمی دانم بالاخره روزی می رسد که دست از این حسادت های بچگانه برداریم و تنگ نظری و کوته فکری ( به قول هادی چپردار : کوتولگی ) را کنار بگذاریم یا تا ابد باید از اینکه جمعی را مسخره می کنیم ، لذت ببریم .

    متاسفم

    یا حق

    سوفیا
    يکشنبه 23 دي 1386 - 1:53
    -12
    موافقم مخالفم
     

    به مصطفی جوادی: خیلی باحال بود. کلی خندیدم! مرسی.

    به علی نیکنامی: بله «اینگماربرگمان فیلم می سازد» زیرنویس انگلیسی دارد. خیلی دوست دارم آن اپیزود رم را با زیرنویس ببینم که بفهمم علت واکنش کشیش را! راستی یک فیلم جدید از جارموش گرفته ام «قطاراسرارآمیز» هنوز ندیده امش. فیلمهای ازو را من از یک مغازه فتوکپی که دی وی دی های خوبی میاره گرفتم. خیابان انقلاب روبروی کافه گودو.

    یک سوال: فیلم «بمان» stay را شما دیده اید؟ نظرتان چیه درباره اش؟ به نظر من درحد شاهکاره.

    و یکی دیگر از آن پایانهای فوق العاده که هیچوقت از ذهنم نمی رود, بخصوص حالا که صحبت جارموش شد: مردمرده. آن قایق شناور.....و همینطور اول فیلم وقتی توی قطار جانی دپ هربار با شنیدن صدای گلوله ها شوکه می شود.

    به کاوه اسماعیلی: اتفاقا مثال خوبی زدید. سرجو لیونه . شما فقط به ریتم و فضاسازی دو شاهکارش «روزی روزگاری در غرب» و «روزی روزگاری در آمریکا» دقت کنید. محال است آدم شیفتهء تارکوفسکی باشد و سرجولیونه را دوست نداشته باشد.

    رضا کاظمی
    يکشنبه 23 دي 1386 - 1:59
    -4
    موافقم مخالفم
     

    تا جایی که می دانم ابزارهای نوشتن چند تا هستند: واژه ها، علامت ها، فاصله ها ، سپیدیها، فونت ، صفحه آرایی و...

    آقای جوادی ! ( توجه کنید که این علامت تعجب، در اینجا کارکرد دستوری دارد و به عنوان حرف ندا به کار رفته، نه تمسخر نام شما یا ابراز شگفتی از حضور شما روی کره زمین) من فرض می کنم نیم خطی که درباره نوشته من درباره هوشنگ گلمکانی نوشته اید همین است که نوشته اید و دستخوش ویرایش امیر نشده.اگر جز این است بگویید تا جور دیگر به داستان نگاه کنیم.

    شیوه به کار بردن علامت ها واقعا معنای گزاره ها را زیر و رو می کند. من یک نمونه از این کاربرد نادرست و نالازم را آخر همین کامنت به شما نشان می دهم( پیشاپیش بر من ببخشایید) اما فعلا: شما در پس جمله کوتاهتان، دو فروند علامت تعجب قرار داده اید. جمله شما این است:

    رضا کاظمی توی یادداشتش درباره تنگنا ، یکی از ویژگی های هوشنگ گلمکانی را این ذکر کرده : نوجویی و گریز از فسیل شدن !!

    من با دیدن این دوعلامت به یاد طرح روی جلد کتاب آبی ماورای بحار شهریار مندنی پور، کار گرافیست ارزشمند سرزمینمان آقای ابراهیم حقیقی افتادم.جز این هر چه فکر کردم متوجه نشدم کارکرد این علامت ها در اینجا چیست؟

    چند احتمال وجود دارد:

    الف- از نظر شما آقای گلمکانی دارای این ویژگی که گفتم نیست و این شگفتی برانگیز است.

    ب- جمله من جمله طنز آمیز یا مسخره ای است که شایسته تحقیر و دست انداختن است.

    ج- تاکنون به پست آدمهای کله فسیل نخورده اید.

    خواهش میکنم توجه بفرمایید که این نوشته هرگز پاسخی به شما نیست و دفاعی از نوشته من هم نیست. فقط یک درخواست از شما و همه آنهایی که شاید این کامنت را بخوانند است که تا جایی که امکان دارد اگر کسی یا چیزی را خطاب قرار می دهیم یا از آن/ او نقل قول می کنیم معنی جمله را در تعلیق نگذاریم و بی رودر بایستی بنویسیم. شک نکنید که اگر هریک از موارد الف و ب و ج به روشنی بیان میشد من هرگز به خودم اجازه نمی دادم که صاحب آن نظر را مورد خطاب قرار دهم. چون نظر همه، هرچه باشد برایم بی اندازه ارجمند است بویژه استادی همچون شما!!!

    مصطفی جوادی
    يکشنبه 23 دي 1386 - 12:26
    6
    موافقم مخالفم
     

    البته این رو قبلا هم نوشتم ولی چون وحید داستانک دختری با یه عالمه چشم رو آورد ، و امیر هم از حرکت روی موج خوشش می آید یکبار دیگر می نویسمش :

    " پسرک کله پنیری آرزویی داشت که دو دفعه هم خوابش رو دیده بود. اینکه کله گرد و گنده اش ، حداقل فقط یه قاچ کوچولوی پنیر بود.

    بقیه بچه ها هیچ وقت پسر کله پنیری رو بازی نمی دادن...

    ...اما عوضش فقط اونه که با شرابِ (( شاردونی )) انقدر محشر می شه "

    به رضا : اگه منظورت عشق به سینما است آره ، ولی عشق هیچکاک نیستم.( به عنوان یه غول که همه قبولش دارن انتخابش کردم ) . اینو گفتم تا حق کسایی که واقعا عشق هیچکاک هستند ضایع نشه. بالاخره باید یه فرقی بین یه علاقه مند معمولی و یه فن درست و حسابی باشه دیگه!

    کاوه اسماعیلی
    يکشنبه 23 دي 1386 - 12:30
    23
    موافقم مخالفم
     

    به رضا ....با عرض معذرت..ولی تو موجود متناقضی هستی.نمیخواهم آن بحثی را که قبلا با هم شروع کرده بودیم ادامه بدهم چون واقعیتش اینجور بحثهای نظری نیاز به آمادگی ذهنی دارد که من حداقل فعلا فاقد آن هستم.ولی باز هم نمیتوانم درکت کنم.خوب است که از همه چیز لذت میبرید.....

    به سوفیا...با خودم قرار گذاشتم یک دوره ختم آثار تارانتینو بگذارم تا با دست پر بیایم.پس منتظرم باش.

    به مصطفی جوادی...ای ول.یکی باید بالاخره این حرف را میزد.

    به همه اساتید (این اساتید را با تاکید بخوانید)و استاد اعظم امیر قادری.آقا رد پات تو برف هم گم نمیشه.

    منگ
    يکشنبه 23 دي 1386 - 12:39
    4
    موافقم مخالفم
     

    دست روی آدم خطرناکی گذاشتی ؟!

    چرا ؟

    چرا سعی می کنین که من یه جوریم بشه ؟ یجوری که روی کیبورد نکبتیم بالا بیارم ...

    اینو قبول کردم که من یه عادت های مزخرفی دارم ، مثلاً اینکه هیچی برام اهمیتی نداره ، یعنی ممکنه که عاشق تیم برتون باشم اما برام اصلاً اهمیتی نداشته باشه که چی به سرش میاد و کی می خواد بهش گند بزنه ، یعنی شخصاً می تونم از همه ی چیز هایی که عاشقشونم ، توی یه لحظه ی تخمی و با سرعت نور ، متنفر بشم ، این یه طرف قضیه است .... اینکه من یه کمی عوضی و دیوونه ام ...... اما این قضیه یه طرف مسخره ی دیگه ای هم داره که خیلی نکبتیه ..... اینکه شما چرا اینطوری می کنید ؟ ....باور کنید که تمام سعی خودمو می کنم تا مثل یه بچه پنگوئن معصوم باشم ، نمی خوام به رفقای خودم توهین کنم ، اما این مهمه که من یه چیزی رو درست یا غلط درک کردم ....

    شما باید یه چیزی رو قبول کنید ، اینکه تو این دنیا موجوداتی هستن که فضا اشغال می کنن و گاهی هم سوال می کنن .... مثلاً معروف ترینش اینه که ....... آیا خدایی وجود داره ؟ ..........بنظر شما سوال معرکه ای نیست ؟ لازم به ذکره که طی سالیان دراز جنس سوال ها هم تغییر می کنه ، مثلاً میشه ......... تیم برتون ؟ ......... بنظر به همون اندازه ی سوال قبلی معرکه اس ، یا مثلاً........تارکوفسکی ؟ ... یا ... نمای لانگ شات خشک ساده ای از تارکوفسکی ..........................

    اینا سوال ان .... مسئله ! .... چیز هایی که از جهل ، قیاس و یا از هر چیز مزخرفی که فکرشو بکنید حاصل می شن ..... و ......

    سال ها پیش از اینکه من و شما بدنیا بیایم یه مرد خوشتیپی روی تپه های اورشلیم زندگی می کرد که اسمش عیسی بود... این آقا خوشتیپه به اصطلاح یه رسالت کوچولو داشت ، اینکه احساس می کرد باید به بعضی از سوال ها جواب بده ، مثلاً یکیش همین "آیا خدایی وجود داره؟" بود یعنی این آقاهه احساس می کرد که جواب سوال هارو می دونه و از اونجایی که می دونست گوش انسان می تونه امواج صوتی رو دریافت کنه ، با علم به این واقعیت شروع می کرد به حرف زدن ، قشگ حواریون خوشگلشو توی باغ های اورشلیم جمع می کرد و قشنگ ، ناز و مامانی ، کنار هم می نشستند و حرف می زدن ....این آقاهه سعی می کرد انسان های ملحد و بیچاره و بدبختی که می رفتن توی آتیش جهنم بسوزن رو به صراط مستقیم هدایت کنه ..... این روش خیلی سال پیشتر از این هم وجود داشت ، حتی قبل تر از عیسی .... ولی این روشی بود که توی سالیان دراز تثبیت شد ، یعنی من الان به شما قول می دم که همین لحظه هم وجود داره ... اینکه من یا شما و یا همه می تونیم مثل عیسی مسیح توضیح بدیم .... یعنی اگه احساس کنیم رسالتی به گردن داریم ، باید بریم جلو و حرف بزنیم ، باید عوضی هایی رو که به مقدسات توهین می کنن رو بگیریم و روشن کنیم ، هدایت کنیم ، اگه یکی گفت که "لانگ شات خشک و ساده" نگیم که هیسسسسس ، مواظب باش نسوزی و فلان ، نگیم که مثلا نشنیدی فلان مادر بخطای عوضی اون سر دنیا گفته که {اَن ایکسپریانس یور نات لاولی تو فورگت} ، یعنی نمیشه به یه جمله ی مزخرف کوچولو اکتفا کرد ، متوجه که هستین ؟ یعنی باید قشگ مثل عیسی مسیح که روی تپه های اورشلیم رسالتی رو احساس کرد و توضیح داد ، ما هم بشینیم و توضیح بدیم ، ایرادی نداره ، اما اگه حوصله ی هدایت کردن و اینجور چرت و پرت ها رو ندارید برید یه گوشه بشینید و بیخیال رسالت و حرف زدن و توضیح دادن اینجور مزخرفات بشید یا این که بیاین تو گروه عوضی هایی که گمراه شدن و دهن هر کی رو که خواستید با ظرافت تمام سرویس کنید ، چون همزمان نمیشه دو جوره مزخرف بود ...

    رضای عزیز ... من گفتم "لانگ شات خشک و ساده" ، بنظر میرسه لانگ شات اسم یه نماست ، اندازه ی یه تصویر ، تصویری که قابل دیدنه ، یعنی بصریه ، منطقاً چیزی که دیده میشه یعنی دیده میشه ، و اون لانگ شات خشک و ساده ی نکبتی که من گفتم باید طبیعتاً دیده بشه ، پس ما نمی تونیم یه لانگ شات خشک و ساده ی نکبتی رو نهی کنیم ، یا خشک بودن و ساده بودن اونرو نهی کنیم ، اما می تونیم بگیم که اون لانگ شات خشک و ساده ی نکبتی مثلاً بینظیره یا اینکه سادگیش از پیچیدگیشه ، یا از اینجور مزخرفات .... و در ضمن اینجا فقط یدونه سوال وجود داره ، اینکه تارکوفسکی چه چیزی برای شما داره ، سوال این نیست که تارکوفسکی چیزی برای من نداره ، سوال اینه که تارکوفسکی چه چیزی برای شما داره ، تکلیف من که معلومه ، مثلاً این موقعیت توه که قابل توضیحه.

    و اما مصطفی جوادی عزیز (رفیق درجه یک) یه چیزی رو اعتراف می کنم و ابداً کنایه ای هم در کار نیست و نهایتاً هم نمی خوام نقش لقمان حکیم رو بازی کنم ... اما من متاسفانه یه ریزه خنگم ، یعنی نمی تونم بعضی مسائل رو با سرعت نور و یا یه کمی کمتر بگیرم ، توی دوران دبیرستان هم مشکل ادبیات و آرایه های ادبی داشتم (البته مشکل املاء هم داشتم) مثلاً هیچ وقت فرق بین تلمیح و استعاره رو نگرفتم ، پس با این حساب اگه منظورتو اشتباه فهمیده باشم تو باید ببخشی .....اینکه واقعاً مهم نیست یه نما فلو باشه یا فوکوس ....... مهم اینه که چی گفته میشه ،اصلاً خودت بودی که گفتی برات مهم نیست چطور حرف می زنی مهم اینه که حرفتو بفهمن ، منم می خوام همونو بگم که اصلاً مهم نیست ریدلی اسکات دقت می کنه که تصویرش فوکوس باشه ، و مهم نیست تصویر X نکبتی فلو شده ، مهم حرفیه که گفته میشه ، یه حرفی که وقتی منه نکبت می شنوم اگه دوست دارم که بالا بیارم ، همون لحظه بالا بیارم و اگه دوست داشتم کیفور بشم ، خب ...کیفور بشم .... و گفتی که اون قطعه ی مزخرف رو استثنائاً دوست داری و این مهم نیست و مسئله اینه که واقعاً مهم نیست ، البته برای تو ، چون چه فرقی می کنه که برای من مهم باشه یا مهم نباشه(که البته مهمه) چون مهم اینه که تو بهت خوش بگذره و شنگول بشی ، پس وقتی من دارم ریدلی اسکات و سرویس می کنم و یا ramtin داره گند می زنه به تیم برتون ، سعی کن درکمون کنی رفیق ، چون یه رفیق باید همیشه درک کنه ....

    وحید
    يکشنبه 23 دي 1386 - 13:9
    -10
    موافقم مخالفم
     

    به فرزاد:امیر قادری نویسنده ی متوسطی نیست، همان طور که استاد هم نیست.این رو هم بچه های اینجا می دونند، هم خودش.اگر گاهی استاد خطابش می کنیم، جنبه دوستانه داره.

    امیر قادری و خیلی های دیگه و همین طور ما(نه به خاطر اینکه امیر و خیلی های دیگه می گن)هیچکاک-جان فورد-هاوارد هاکس-پکین پا-ملویل-ویسکونتی-دیوید لین-کاپولا-اسکورسیزی-لئونه-بیلی وایلدر-تارانتینو-مایکل مان-تیم برتون-فرد زینمان و چند تای دیگه رو در دنیای سینما استاد میدونیم.چون واقعاهستند.در مورد هر کدوم اگر مایلی میشه بحث کرد.

    "حرفهای سطحی و سانتی مانتال در باره ی پیش پا افتاده ترین موضوعات".خب، نظر شماست و محترم.

    وحید
    يکشنبه 23 دي 1386 - 13:13
    19
    موافقم مخالفم
     

    توجه:پخش سریال پریدخت به کارگردانی سامان مقدم و هنرنمایی لیلا حاتمی و علی مصفا و بقیه، از دیشب هر شب ساعت 21 و تکرارش ساعت 14 روز بعد.

    حمید قدرتی
    يکشنبه 23 دي 1386 - 13:30
    -7
    موافقم مخالفم
     

    سلام بچه ها

    چند تا مطلب اتفاق افتاده که اغوا کرده بیام کامنت بذارم . یکی این که چند وقتیه همه خوبن . همه سر حالن و انرژی مثبت دارن پخش می کنن . « چشمانت رو ببند ، خوب نفس بکش ، شادی و زندگی در هوا جریان دارد چرا تو از آن استفاده نمی کنی » . این یه جمله دهنی خوبه . مسئله دوم بحث تارکوفسکیه . تارکوفسکی بزرگ . لامذهب همه فیلماش آشغالن ولی یه مسئله هست همون آشغالها میتونن بهترین فیلمهای عمرت باشن اگه این کاره باشی . اگه به فریم ، فریم و نما ، نما و رنگ و حس و میزانسن عقیده داشته باشی اون موقع دیگه ترکیدی . « فکر کنم خیلی وقته نظر سنجی و یه بحث خوب نداشتیم و شاید تارکوفسکی بتونه یه بحث خوب بشه } شروع و پایان پرانتز رو کف کردید . مسئله بعد RAMTIN هم به تیم برتون و هم به بوشمی یه چیز هایی گفته بود . فقط در مورد بوشمی بگم که از درجه یک ترین بازیگر که هست بوشمیه . به بازیش تو لبوفسکی بزرگ دقت کنید ، هیچ بحثی توش نیست یا توی بیگ فیش .

    حمید قدرتی
    يکشنبه 23 دي 1386 - 14:12
    27
    موافقم مخالفم
     

    ... مطلب بعد یه فیلم سریالی مناسبتی هست من فقط آمارش رو میگم لیلا حاتمی ، علی مصفا ، سامان مقدم و سالار عقیلی ( که به قول امید که بعد از اون استثنا پدر و پسر عزیزترینه ) .

    یه مطلب دیگه درمورد بحث تارکوفسکی و اون تیپ فیلمسازای گنده ( منظورم هیچکاکه که مصطفی اسمش رو آورد ) یه فیلم داره به نام پرندگان و تو اون یه سکانس هست که خانم همسایه با ماشین می آد به همسایه اش سر بزنه که می بینه اون رو پرندگان خوردند . از این قراراه که با ماشین از را ه دور می آد با پیشخدمت خونه صحبت می کنه و پیش خدمت می گه خیلی وقته از اتاقش بیرون نیومده . همسایه وارد اتاق می شه یه تصویر تمام قد از همسایه یه تصویر از صورت خورده شده و دوباره یه تصویر از همسایه . بعدش همسایه فرار می کنه می آد دم در با پیشخدمت برخورد میکنه . داد میزنه سوار ماشین میشه و فرار می کنه و برعکس همون تصویر که از لانگ شات اومد بر می گرده . جالب بود نه یک آینه اگه وسطش بزاریم دقیقاً یک سکانس هست که قرینه شده و مطلب جالبتر این که تعدا فریم های این دو تا با هم برابره . مثلاً اگه 20 فریم طول می کشه از راهرو وارد اتاق بشه موقع در رفتن و خوردن زمین و ... هم 20 فریم شده .

    دیالوگ روز :

    داریوش ارجمند : بابام روزا بیل دستش بود ، شبا میل . روزا بالای گودال بود شبا ته گود .

    --------

    پسر جون اینها ذکر مصیبت نیست خود مصیبته .

    جواد رهبر
    يکشنبه 23 دي 1386 - 20:27
    2
    موافقم مخالفم
     

    سلام. ایم کارها را که تموم کنم می آم یه کامنت اساسی می ذارم حتما!

    * خب یکی از این موج های مثبت می تونه همین عکسی باشه که امیر از زودیاک گذاشته. صدای Hurdy Gurdy Man را می شود از ورای آن نورهای خفن اش شنید. حال حامد رو هم خوب تر می کنه اگر این رو ببینه! اونم یه دیوید فینچر باز اساسی چه صفایی می کند با این عکس!

    * این مردن خوب را هستم. خب بیشتر "درست و حسابی کلکم کنده شدن" را به کار می برم. منبع اش هم که معلوم است دیگه. یکی از وضعیت های مناسب آن هم توی دل شب هست، سوز هوا می افته، برف می آد هزارتا، پای یک تیر برق، تنها و سرخوش... (دهن ام آب افتاد)

    جواد رهبر
    يکشنبه 23 دي 1386 - 20:37
    16
    موافقم مخالفم
     

    آخه مگه چنین دیالوگ هایی مرگ داره؟

    مصطفی جوادی عزیز حواسم بود به اون وسواس!

    "واسه همه ی اونایی که ارزش این کارگردان محبوب امان را می دانند"

    اد بلوم: یه زمانی هست که آدم باید وایسه و مبازره کنه و یه زمانی هم هست که باید قبول کنه که بخت اش را از دست داده؛ کشتی اقبال اش زده به دل دریا و این موقع است که فقط یه ابله تلاش می کنه تا به اون برسه. راستش من همیشه همون فرد ابله بودم.

    * ای قربون اون جنون ات تیم!

    پریسیما
    يکشنبه 23 دي 1386 - 22:5
    21
    موافقم مخالفم
     

    با سلام

    نظرتون راجع به باران کوثری چیه؟

    `پریسیما
    يکشنبه 23 دي 1386 - 22:22
    -21
    موافقم مخالفم
     

    سلام

    نظرتون راجع به باران کوثری چیه؟

    حامد
    دوشنبه 24 دي 1386 - 1:55
    -17
    موافقم مخالفم
     

    نمی‌دونم كی بود. وقتي اين كامنت‌ها رو می‌خوندم جای همگی خالی اعصابم حسابی چپ و راست می‌شد. بابا اينا خودشون دارن گول می‌زنن يا گول خوردن يا چمی‌دونم، يعنی چي آخه همه دارن شبيه هم می‌نويسن، چقدر بدِ آدم شبيه يكي ديگه باشه (يا بنویسه). من يه مدت رفتار بابامو زير نظر داشتم.. حرف زدن، نگاه كردن، واكنش‌ها و اووووووووو خيلي جزييات ديگه، بعد به خودم قول دادم كه بزارمشون كنار (كه عمرا همشو نميشه) تا يه دونه جديدترشو رو كنم (جدید که می‌دونید چی میگم، از ریشه یه دونه دیگه نمی‌شه درست کنم با الهام از قبلیا یه چیزی رو کنم که همون قبلیا حالشو ببرن) حالا برای چی؟ که پس فردا نگن "چقدر شبيه باباشه" نگن به باباش رفته. حالا اينا چيه مي نويسم ادامش اينه كه ما اومديم اينجا ديديم ملت اينجا همه انگار اهل يه خونواده كه چه عرض كنم اصلا همشون يه نفرن، طرف انگار يه بار دختر ميشه به بار پسر ميشه بعد خودش كامنت ميذاره واسه پست خودش (اغراق‌اش خيلی كمه به خدا در همين حدّين). اين كلمه‌ها و اصطلاح‌ها چيه كه شما همهء موقعيت‌ها، عواطف... تمام مشاهداتتونو می‌ریزید توشون بعد عرضه می‌كنيد به سايت. خط توليد كامنت داره اصلا اين امير قادری عزيز (دوست دارم به خدا). آقای قادری اگه خودتونم "اصل" جنس نيستید فقط "شبيه" مي نويسید بگید وقت‌مون بی‌خودی با كپی‌هايی كه ماشاا... دارن زيادم می‌شن تلف نكنيم شبيه يكي ديگه بودن خوبه؟ قشنگه؟ اون احساسي كه به آدم مي ده چيه چه شكليه كه انقدر طرفدار داره؟!

    من اینجارو ول نمی‌کنم، هر روز رفت‌وآمد داشته باشید رو اعصابم بازم میام می‌خونم. من هیچکدوم از آدمایی که اینجا رفت‌وآمد دارن نمی‌شناسم. کلمه‌ها و جمله‌هاست که وادارم می‌کنه رفت‌وآمد نامحسوس (چون نمی‌نویسم) داشته باشم اینجا... «پس لطفاً به رفت‌وآمد من اهمیت ندید و شبیه شبیه شبیه شبیه هم بنویسید که دیگه شبیه بودن قاطیش گم شه بشه اصل.»

    از کلمات برداشت آموزشی نشه لطفاً.

    حالت تهوع بهم دست داده... (هه هه هه)

    ویلیام باروز
    دوشنبه 24 دي 1386 - 9:50
    16
    موافقم مخالفم
     

    به فرزاد : آقا فرازد از شما چه پنهان ماهم همچنان تو کف این مملکت باحالمون هستیم.یه چیزی می گن تو این مایه ها که "شهر که شلوغ بشه یارو هفت تیر کش می شه." من که نمی فهم یه قلم دست گرفتنو با دید جوگیرانه به هرکی هر لقبی دادن چه هنریه؟! و تازه باحالیشم اینه که معیارشون اینه که چون ما حال می کنیم پس باحاله!!...ما که سالهاست لای این چرندیات رو هم باز نمی کنیم...از موقعی که مجله فیلم و آدمایی مثل xxx شدند کارشناس سینما و منتقد فیلم و مجله وزین چلچراغ از باندآقایان xxx شد مجله جوونای عزیز جوگرفته! که تازه فهمیدن فاسبیندر و فرانک زاپا هم جالبن!!.

    این رفیقمونم یکیشون..تازه این رفیقمون خیلی هم فاجعه نیست. بتازگی دیدم آگهی یه کلاسایی رو که رفیقمون مثلا میاد برادران کوئن رو درس می ده اون یکی میاد وودی آلن رو درس می ده!!..حالا این اصلاً بهیچوجه اشکال نداره ها(بر منکرش لعنت!)...من فقط تو کف اون عزیزان بچه باحالی هستم که پول می دن و می رن سر این کلاسا می شینن تا طرف بیاد برادران کوئن رو درس بده!!!...آدرس کلاسها رو هم جاهای باحالی در نظر می گیرن...شرکت کنندگانش هم احتمالا خیلی هاشون مخاطب این سایت و نظائرش هستند...خدایی خیلی مملکت باحالی داریم....اون سالهایی رو که سایت "tehranavenue.com" شد باعث و بانی موزیک زیر زمینی ایران خوب یادمه (ای کاش می تونستی با چنتاشون آشنا بشی که یکیشون زیر لب از من می خواست mp3 های کمل و مارک نافلر و تام ویتس براش ببرم!!)..حالا این قضیه رو تعمیم بده به قصه دور و دراز سینما و منتقدای ریز و درشتمون...

    آره بابا! ما حسودیم!....چشم دیدن موفقیت(!)دیگران رو نداریم..آره بابا! مانشستیم یه گوشه و می گیم لنگش من!...آره بابا! ما از تو تاریکی تیر میندازیم....آره بابا! ما عقده ی حقارت داریم....داریم میترکیم....آره بابا! شما دوستان آرزو دارین ما هم یه روز از این تار تنیده دور خورمون بیایم بیرون!!...امیدوارم امثال من و فرزاد ها به راه راست هدایت شیم!!...

    سحر همائی
    دوشنبه 24 دي 1386 - 9:56
    1
    موافقم مخالفم
     

    چه خوب است که روزنوشت را باز می کنم و می بینم که امیر قادری خوب نوشته (البته یک کمی هم بد است چون نمی شود مخافت کنم و به قول کاوه می رویم توی فضای گل و بلبل و این خیلی هم خوب نیست!) و بعد کامنت ها هم که خیلی حسابی اند و حال آدم جا می آید که بچه ها دارند بحث می کنند از تارکوفسکی و برگمان گرفته تا تیم برتون . اگر چه من هم دوست ندارم که پرونده یکی مثل برتون را توی یک کامنت چند خطی باز کنیم وببندیم ولی کلا از فضای این روزهای کامنت ها خیلی سرحال می شوم. به بحثهای تارکوفسکی و برگمان و بقیه وارد نمی شوم چون همه چیز را گفتید و خوب دارید پیش می روید . روی این امواج حرکت کنید . فقط یک دیالوگ می نویسم که خب روی موج نیست ولی بالاخره دیالوگ است دیگر !

    حواست هست که اگه اینجا یه جسد کهنه پیدا نکنیم یه نوشو می ذاریم و می ریم! تقاطع میلر برادران کوئن

    سحر همائی
    دوشنبه 24 دي 1386 - 9:57
    -11
    موافقم مخالفم
     

    مصطفی انصافی کجایی ؟

    فرزاد
    دوشنبه 24 دي 1386 - 10:49
    -19
    موافقم مخالفم
     

    به رضا:1 - تاسف خورده ای از اینکه بعضی ها نا بالغ اند. از نشانه های بلوغ یکی هم اینه که هر نظر و نوشته ای رو با آرامش بشنوی یا بخونی بعد اگر موافق نبودی

    خلافش رو با دلیل ثابت کنی یا تناقض های درونیش رو نشون بدی. (کاری که وحید چند تا کامنت پایین تر سعی کرده انجام بده) در عوض شما با خشم و عصبانیت چندتا قید و صفت توهین آمیز رو پشت سر هم تکرار کرده ای.

    2 – نوشته ام امیر قادری نویسنده متوسطیه. ممکنه این نظر درست یا غلط باشه اما به نظرم توهین به امیر قادری نیست.

    در مورد حرفهای سطحی و سانتی مانتال هم باید بگم هر کسی ممکنه کم یا زیاد سطحی و سانتی مانتال حرف بزنه. اولیش خودم.(گلشیفته فراهانی بازیگر توانمندیه اما گاهی اوقات حرفهاش ...) اما باز هم این توهین به شخصیت کسی نیست یا حداقل منظور من این نبوده. ظاهرا این شما هستی که فرق انتقاد (یا جواب به انتقاد) با فحش و ناسزا رو نمیدونی.

    به وحید: 1 – امیر قادری نویسنده ی متوسطیه. بعضی از نوشته هاش اصلا نقد فیلم نیست. احساس و فکر و جهان بینی خودش رو مدام تکرار میکنه و اونها رو به فیلم یا فیلم سازی میچسبونه که اصلا ربطی به این حرفها نداره. نمونه اش نوشته ی امیر در مورد وونگ کاروای که به نظرم اصلا دنیای این فیلم ساز رو نشناخته.

    خوشبختانه هنوز مجید اسلامی و ایرج کریمی گهگاهی مینویسند و هنوز از زمان کامبیز کاهه زیاد فاصله نگرفته ایم.

    2 - یک نکته ی ساده ی منطقی: من نوشته ام امیر به فیلم ساز های متوسط لقب استاد میده از این حرف نمیشه نتیجه گرفت که هر فیلم سازی که امیر قادری بهش استاد میگه پس فیلم ساز متوسطیه. نمیدونم چرا این نتیجه رو گرفتی. شاید باید مثال میزدم. نامهایی که برشمردی بزرگیشون جای حرف نداره. اعتراض من به این عادت نادرست بعضی از ما ایرانی هاست به بذل و بخشش تعارف های الکی و بی مایه. که البته یک مشکل ریشه دار و قدیمیه.

    یک مثال میزنم.

    مسعود کیمیایی. نمی خوام وارد بحث تکراری و آزارنده در مورد این فیلم ساز بشم. در آخرین فیلمش، رئیس، با یک پلیس حرفه ای و کارکشته(با بازی امین تارخ) مواجه ایم اما فقط کافیه نگاه کنی به طرز تفنگ دست گرفتن این جناب پلیس در صحنه ی زد و خورد در آپارتمان. صد رحمت به اکشن های درجه سه هالیوودی. بگذریم از تمام ضعفهای اساسی فیلم نامه.

    کیمیایی فیلم ساز بزرگی نیست و فرسنگها با جایی که بتوان به او استاد گفت فاصله داره.

    به نظر شما لقب استاد دادن به کیمیایی بی ارج و قرب کردن استادان واقعی سینما نیست؟

    امیر جلالی
    دوشنبه 24 دي 1386 - 11:47
    -13
    موافقم مخالفم
     

    سلام به همه رفقای خوب، اول اینکه از همه بچه هایی که اینجا و بخصوص با sms لطف کردن و تسلیت گفتن ممنونم،به قول بزرگترا ایشاا... تو شادیاتون جبران کنم،مثلا شب عروسیتون. دوم اینکه این بخشی که مصطفی جوادی عزیز راه انداخته خیلی باحاله،من یه چیزایی راجع به قول(کایگه) و همینطور رفیق آمریکایی(وندرس) نوشته بودم که نشد بفرستم،ولی خوب،بچه ها هستن و می نویسن و خوب هم می نویسن،دم همشون گرم. سوم اینکه این روزا فقط تو فاز مرگم،خاموشی و سکوت و تنهایی و پاره شدن همه نقابها و لخت شدن و شلپی کوبیده شدن رو سنگ سفت و سرد مرده شور خونه...این روزایی که برفی بود و سرد بهشت زهرا یه حس خیلی جالب و در عین حال مهیبی داشت که هم آدمو می لرزوند و هم وادار به احترامش می کرد،احترام به امر محتوم و معتبر و باوقاری به نام مرگ،احترام به بودن و قدرش رو دونستن،و احترام به دوست داشتن و عشقبازی کردن و دوزشو بالا و بالاتر بردن... حالا دیگه تردیدی ندارم که مرزی بین لذت یردن از زندگی و مردن وجود نداره،حالا دیگه قدر ثانیه ثانیه زندگی رو می دونم و بیشتر می دونم... و می دونم که فقط اونایی از مردن می ترسن که از زندگیشون لذت نمی برن و منتظرن تا هزارتا مرجع و ملجا و صاحب نظر مجوز زندگی کردن به شیوه دلخواه رو صادر کنن... حالا دیگه مطمئنم که یه روز هممون می میریم،که یه روز حال هممون خوب می شه...مطمئن مطمئن مطمئن.

    امير: خب، امير آقاي جلالي. مي‌بينم كه همين جور فكراي جالب داره به سرت مي‌زنه و داري مياي روي فرم.

    امید غیائی
    دوشنبه 24 دي 1386 - 12:43
    -9
    موافقم مخالفم
     

    ...البته به نظر من فیلم های بدش بیشتر هستند که (( مرد عوضی )) فیلم محبوب من ، در این دسته قرار می گیرد...

    علی نیکنامی
    دوشنبه 24 دي 1386 - 16:24
    7
    موافقم مخالفم
     

    به جواد رهبرو سوفیا و کاوه اسماعیلی:تو رو خدا یه بار کامنتهایی رو که مخالفین تارکوفسکی اینجا نوشتند بخونید تا به من حق بدید که نگران راه افتادن این بحث بودم.سوفیا! تو رو یاد کامنتهای اون سایتی که بحثش شد نمیندازه؟تاریخ تکرار میشه یا اینکه آدمها عوض نمیشند؟کدومش؟

    به سوفیا:stay رو ندیدم.ولی شنیدم یه کم شبیه کارهای لینچه.آره؟ اگه دیدم نظرم رو میگم.در ضمن اینکه "روزی روزگاری در آمریکا" رو شاهکار خطاب کردی رو باهاش مشکل دارم.به نظر من فیلم خیلی قشنگیه ولی شاهکار نیست.

    به همه:این فیلم ""what's up docیا "تازه چه خبر دکتر" باگدانوویچ رو کسی دیده؟چه جوریاست؟قشنگه؟ارزش دیدن داره؟چی؟!!خیلی پرتم؟

    مصطفی جوادی
    دوشنبه 24 دي 1386 - 17:14
    -11
    موافقم مخالفم
     

    خب اوضاع خوبی نیست. ، یکی میخواهد بیماری گوارشی اش را به شبیه بودن ما به هم نسبت بدهد و یکی دیگر در حال و هوای گرامری می چرخد. و البته یکی مثل منگ عزیزم، جواب کامنت های وبلاگش را اینجا به آدم می دهد! (اگر به جای ععلامت تعجب بهتر است که از کروشه یا گیومه یا هر چیز دیگری استفاده کنم ، متذکر شوید آقای کاظمی) برویم سراغ همین ابهام آقای کاظمی. اینکه ایشان علامت تعجب گذاشتن جلوی اسم آدم را با علامت تعجب گذاشتن جلوی یک جمله توصیفی یکی می دانند خیلی جالب است. اول اینکه استاد ( البته بدون علامت تعجب ) من جمله شما را برای خود شما نقل نکرده ام که بخواهم برایتان توضیحش بدهم. برای بقیه بود و فکر می کنم آنها هم تا قبل از این که شما بحث های فرافکنانه تان راجع به(( ! )) را مطرح کنید ( حرفهایی مثل روی جلد کتاب مندنی پور و...)، کسی مشکلی در فهم منظور من نداشت ( و آنهایی که ذوقشان برای تشخیص یک همچین چیزی هم کافی نیست ، اصلا مورد خطاب من نبوده اند ). علامت تعجب ، علامت تعجب است. یعنی شگفت زده شدم از نظریه تان. حال و روز مجله فیلم کافی است تا آدم در این نظریه شما شک کند. لا اقل اکثر آدمهایی که من می شناسمشان اعتقاد دارند که مجله فیلم دچار لختی و فسیل بودن شده و به یک خون تازه نیاز دارد و آن وقت شما از نوجویی و ضدفسیل بودن سردبیرش صحبت می کنید. شما خودتان هم منظور من را از علامت تعجب ها گرفته اید و توی آن سه دلیلی که اورده اید به عنوان دلیل اول ذکر کرده اید. راستش دو دلیل دیگرتان را زیاد جدی نمی گیرم ( حرفهایی مثل آدمهای کله فسیل و ... )و به نظرم بیشتر حاصل ناراحتی شما در مقابل یک واکنش معترضه به حرفهایتان است.

    فکر کردم اگر خود جمله تان را با حداقل اضافه کاری ذکر کنم از این مشکلات پیش نیاید. باید روی ظرفیت اطرافیانم کمتر حساب می کردم.

    مصطفی جوادی
    دوشنبه 24 دي 1386 - 17:19
    -8
    موافقم مخالفم
     

    اما منگ جان. من گفته ام که دوست دارم حرفم منتقل شود. حق با توست. ولی لکنت زبان یا لهجه خراب ، مزاحم انتقال حرف نیستند؟ فلو بودن عکس هم یک همچین چیزی است. غلط است. چرا مرا به سمت بدیهی ترین مزخرفات مثل نسبت فرم و محتوا می بری لامصب. هیچ وقت به اندازه امروز بدیهیات را توضیح نداده ام . تو هیچ دلیلی برای اینکه ریدلی اسکات بد فیلم می سازد نداری. این فاجعه است . در این حالت یا باید به حرفت بی توجهی کرد و بگوییم گفت که گفت ( که مثل اینکه خیلی از دوستان می خواهند این شیوه انفعالی را ترجیح می دهند ) و یا اگر میخواهی جدی گرفته شود پس باید جدی هم بررسی شود. پس می تواند اعتراض در پی داشته باشد. اینکه دلایلت چیست و این جور چیزها.مثلاً (( بلید رانر )) را اگر فقط از منظر اقتباس به آن نگاه کنیم ، فوق العاده است . فیلیپ ک. دیک به خواب هم نمی دید که آن جهان ذهنی اش در «آیا آدم‌مصنوعی‌ها خواب گوسفند برقی می‌بینند؟» بتواند به تصویر کشیده شود. ترکیب نوار و علمی تخیلی به عمیق ترین شکل ممکن اش روی داده.در اجرا و فیلمبرداری و نورپردازی (فضاهای لوکی نوارگونه ، تصاویر مجازی فیلم های علمی تخیلی ) تا ساختارهای فیلم نامه.( نوع شخصیت پردازی نوارگونه هریسون فورد ، نوع پایان آخرالزمانی فیلم های علمی تخیلی ) ارجاعات اجتماعی سیاسی فیلم بی آنکه آزار دهنده باشند بسیار ظریف و موشکافانه اند ( مثل اشاره به روی دور آمدن شرق آسیایی ها و درکل تبدیل شدن آمریکا به یک کارناوال از نژادهای مختلف و ... ) استوری بوردهای بلید رانر به عنوان منبع تدریس دکوپاژ در آکادمی های فیلمسازی مورد بررسی قرار می گیرد. عزیز من همین ها کافی نیست تا برای زیر سوال بردن این فیلم یک کم بیشتر خودداری کنی ؟ شاید به این برسی که حداقل آشغال نیست. آدم این چیزها را در نظر می گیرد بعد می بیند که یکی آمد یک چیزی گفت و رفت. گفتم میشود فراموشش کرد . اما واکنش نشان دادن ، یعنی ارزش قائل شدن برای حرف تو . یعنی حرفت را گوش دادم و این واکنش من. اگر میخواهید نشنیده بگیریم و خودتان را تا این حد پایین بیاورید ( منظورم تو نیستی منگ جان که خودت میگویی دنبال واکنش تا اینجا آمده ای ) خوب خیالی نیست. هر کس هر چیزی می خواهد بگوید. اصلا گور پدرش وودی آلن یک احمق بیشتر نیست. تیم برتن فقط بلد است موهایش را پریشان کند و چه می دانم آدری هپبرن یک مدل سانتی مانتال بیشتر نیست.(بهتر است تا قبل از اینکه سنگ شوم این متن را تمام کنم ) دیگر نهایتا این چیزها می تواند من را به واکنش وادارد دیگر. خودم گفتمشان. واقعا متاسفم که بحث و نقد را در حد تعصب پایین می آورید. که همان تعصب هم تازه چیز قشنگی است...

    امیر . م
    دوشنبه 24 دي 1386 - 22:11
    31
    موافقم مخالفم
     

    سلام

    اول اینکه حامد با دعای شما برگشت خوش به حالش که رفیقایی مثل شما داره (شیطونه می گه از حسودی بزنم بکشمش)دوم اینکه اونایی که زنگ زدن و من جواب ندادن ببخشن سوم حامد فعلا حق نشستن پشت کامپیوترو نداره وگرنه با دیدن این عکس از زودیاک .....جونش برای فینچر در میره...پنجم تسلیت به امیر جلالی ششم وحید قادری دیگه عجب آدمیه بابا امیر خان قدر داداشو بدون که به خدا برادر نیست آقاست.هفتم دم جواد گرم خودش میدونه بابت چی هشت باقی تشکرات رو حامد خودش باید بیاد بکنه من اجازه ندارم نهم ببخشید که با اسم کوچیک صداتون زدم من وحامد هم از نظر سنی و هم از نظر عقلی از شما کوچکتریم ده خوش به حالتون که همدیگه رو دارید.یازده یا علی

    رضا کاظمی
    سه‌شنبه 25 دي 1386 - 0:16
    -9
    موافقم مخالفم
     

    این چند سال اخیر با چند کلمه به شکلی تهوع آور مواجه شده ایم.عجیب است که سخیف ترین و کلیشه ای ترین کاربرد انها را آقای جوادی( اسم کوچکتان را نمی نویسم چون به هیچ وجه دوست ندارم با شما صمیمی باشم و بر خلاف نوشته تان خودم را هرگز از اطرافیان شما نمی دانم .هرگز!!!) در نوشته اش به کار برده، یکی کلمه فرافکنانه است که شک دارم حتی آقای جوادی بداند گوهره اش چیست و از کجا می آید . دست کم به اندازه من که هم نویسنده و هم پزشکم نمی داند که بار توهین آمیز و بی پروای واژه های علمی ( در اینجا در حوزه روانشناسی) که معنای درست آنها را نمی دانیم چیست و چه اندازه می تواند جسارت آمیز باشد. این سالها این واژه را از دهان سیاستمداران و آدمهای مغلطه گر در به اصطلاح مناظره هایشان زیاد شنیده ایم . یکی نادرست ترین نمونه هایش هم به کاربردن افراطی این کلمه توسط امیر قلعه نوعی در تمام مصاحبه هایش بود بخصوص مصاحبه ای که پس از ناکامی تیم ملی در برنامه نود داشت .تقریبا تمام موارد به کاربردن این کلمه توسط امیر خان( که دوستش هم دارم و به اسم کوچک صدایش میکنم ، هر چند بدجور پرسپولیسی ام و این را برای اولین بار در اینجا می نویسم) اشتباه و بی مناسبت بود... آقای جوادی لطفا در کاربرد کلمه ها دقت کنید. اتفاقا شما دست روی بد کسی گذاشته اید و تا حرمت واژه ها را نگاه نمی دارید من که همه عمرم به ادبیات و هنر و هم نفسی با واژه ها گذشته، در مقابل شما سکوت نخواهم کرد چون بسیار بی پروا و گستاخید و قصدی جز توهین در نوشته هایتان ندارید. نوشته اید که همه فهمیده اند تنها من بودم که نکته آن علامت های تعجب ( حالا چرا دوتا؟!!!) را نگرفته ام.

    اینجا دومین کلمه حال به هم زن این سالها را هم برایتان میگویم. مدعی العموم. شما به راستی مدعی العموم هستید نه یک کلمه بیشتر و نه کمتر . در شرایطی که میزان تحمل و انتقاد پذیری صاحبنظران سرزمینمان دست کم در شکل ظاهری اش رو به افزایش است و در هرگفتگویی در قلمرو فرهنگ دو طرف گفتگو تلاش میکنند برای ابراز نظرشان نسبت به هر پدیده ای عبارت به نظرم را به ابتدای آن بیفزایند مثلا بگویند: به نظرم مجله فیلم مجله خوبی نیست. شما از دوستان و آشنایانتان نقل قول میکنید، اینگونه مدعی العموم بودن حتی اگر در مواردی به حق هم باشد نشانی از شادابی در نگاه و اندیشه ندارد. دست کم در قلمرو فرهنگ(مشخصا هنر و ادبیات) این گونه تمام خواهی ها و تمام نگری ها جایگاهی ندارد. من نوشتم به نظرم فلانی این چنین است. شما بنویس به نظرم فلانی این چنین نیست . کجای یک بحث بسیار جدی، جایی برای تمسخر و خوش مزگی بود که شما کردید. چه خوب شد که من نادان و کم خرد را که برخلاف دوستان خوش فکر شما نکته نقل قولتان را با آن دو تا برج تجارت جهانی ( حالا چرا سه تا نباشد؟!!!) نگرفته بودم شیر فهم کردید که منظورتان فسیل بودن و لختی مجله فیلم است. شما ناخواسته یا شاید خواسته( چه بهتر است که این دومی باشد) همان کاری را که من در خواست کرده بودم انجام دادید. شک نکنید این ابراز عقیده با شهامت و آزادانه خیلی بهتر از چاقچور طنز است. دست کم جایی که مخاطبتان- که من باشم -عبوس تر و جدی تر از این حرفهاست و با اینکه چند ماهی هست که گهگاه توی این روزنوشت چیزی می نویسم هرگز نه با کسی به چاق سلامتی نشسته ام( که اصلا هم بد نیست) و نه شوخی و نه توهین کرده ام. از قول سلطان کیمیایی هم نوشته بودم و حالا هم میگویم که: من با هیچ چیز و هیچ کس این دنیا شوخی ندارم.

    مجبورم تکرار کنم بر خلاف آنچه خواستید وانمود کنید من به هیچوجه با هیچ نظر مخالفی حتی درباره خودم و همه کس و کارم هم باشد نه برخورد میکنم ( البته تا وقتی که در حد نظر بماند) و نه تلاش میکنم طرف مقابلم را متقاعد کنم و با پوزش فراوان باید اعتراف کنم که تقریبا نظر هیچ کسی در این دنیا لااقل تا امروز برایم اهمیتی نداشته و من همیشه تنها راه دل و وجدانم را می روم و بس.

    نظر شما محترم است ولی لحن شما بسیار توهین آمیز است و هنوز خیلی باید بیاموزید تا حرمت واژه و نوشتن را نگاه دارید. مطمئن باشید اگر روزش برسد و امکانش فراهم شود -که امیدوارم بشود- نوشتن برای مجله فیلم برای شما و برای هرکسی – از جمله من- فرصت و افتخاری بزرگ است.

    شما خون تازه فرهنگ ایران هستید استاد

    علی نیکنامی
    سه‌شنبه 25 دي 1386 - 1:8
    -1
    موافقم مخالفم
     

    به جواد رهبرو سوفیا و کاوه اسماعیلی:تو رو خدا یه بار کامنتهایی رو که مخالفین تارکوفسکی اینجا نوشتند بخونید تا به من حق بدید که نگران راه افتادن این بحث بودم.سوفیا! تو رو یاد کامنتهای اون سایتی که بحثش شد نمیندازه؟تاریخ تکرار میشه یا اینکه آدمها عوض نمیشند؟کدومش؟

    به سوفیا:stay رو ندیدم.ولی شنیدم یه کم شبیه کارهای لینچه.آره؟ اگه دیدم نظرم رو میگم.در ضمن اینکه "روزی روزگاری در آمریکا" رو شاهکار خطاب کردی رو باهاش مشکل دارم.به نظر من فیلم خیلی قشنگیه ولی شاهکار نیست.

    به همه:این فیلم "what's up doc" یا "تازه چه خبر دکتر" باگدانوویچ رو کسی دیده؟چه جوریاست؟قشنگه؟ارزش دیدن داره؟چی؟!خیلی پرتم؟

    امير صباغ
    سه‌شنبه 25 دي 1386 - 10:13
    5
    موافقم مخالفم
     

    ... يه پيشنهاد دارم كتاب قلعه حيوانات جرج اورول(از محبوب ترين كتابهاي زندگي ام) رو حتما بخونين من اولين بار وقتي هفده سالم بود كتابو خوندم . كتاب فوق العاده ايست وقتي اونو بخونين اين مسائل رو بهتر درك ميكنين.

    سحر همائی
    سه‌شنبه 25 دي 1386 - 10:51
    -3
    موافقم مخالفم
     

    امیر جان کامنتم فکر کنم گم شده . حدود کامنت مصطفی جوادی باید باشد . خب اشکالی ندارد فقط دیالوگ آخرش را یک بار دیگر می نویسم .

    حواست هست که اگه اینجا یه جسد کهنه پیدا نکنیم یه دونه نوشو می ذاریم و می ریم ! تقاطع میلر برادران کوئن

    سحر همائی
    سه‌شنبه 25 دي 1386 - 10:53
    4
    موافقم مخالفم
     

    یک کامنتی هم برای مصطفی انصافی گذاشته بودم : کجایی ؟

    ویلیام بازور
    سه‌شنبه 25 دي 1386 - 15:8
    6
    موافقم مخالفم
     

    به فرزاد! : درباره ی کیمیایی باهات کاملاً موافقم.یه کارگردان کاملا معمولی در سینمای ایران که بلطف چنتا منتقد هم دوره خودش(که حتماً میشناسیشون) معروف شده و سعی دارن ازش بت بسازن. کیمیایی استاد موج سواری در جریان های سیاسی معاصره که اگه کسی تو بطن فیلماش رفته باشه دقیقاً می دونه چی می گم. تو وب لاگ جناب امیر عزتی (http://newwave.blogfa.com)افشاگریهای جالبی درباره این آدم شده که دعوت می کنم همه بخونن.

    درباره ی امیر قادری : نمی دونم مجله چلچراغ(قرص تهوع آور طبیعی!) رو می خونی یا نه. یکی اونجا هست به اسم علیرضا میراسدلله که بیشتر درباره ی موسیقی می نویسه .نمی دونم تا حالا چیزی ازش خوندی یا نه؟...آدم جالبیه. باور کن پیرارسال میومد در خونه ما تکنو می گرفت حالا زد تو خط کپتین بیفهارت و زاپا و تام ویتس و... شدیداً آدم جو گیری و رو مغز سمباده بزنیه...چنین وانمود می کنه انگار از تو قنداق جیم موریسون گوش می داده و هیشکی رو دستش نیست.

    کامران نجف زاده(اووووووق!!) رو هم که حتما می شناسی...سمبل پاچه خواری تلویزیون ضرغامی.

    نمی دونم چرا شدیداً بین این 3 عزیز (قادری،نجفزاده،میراسدلله)تشابه میبینیم.جدا! انگار یه روحن تو 3 بدن!!

    به وحید : پسرجان جو نگیرتت، سفسطه هم نکن کسی رو اون اسمایی که بردی حرفی نداره منها سعی کن بفمی یه کارگردان مزخرفی مثل تارانتینو حالا حالاها خیلی زوده اسمش بره بغل اون اسمای دیگه...پریدختتو ببین!.

    قادری عزیر یه پیشنهادی هم بهت می کنم(که البته میدونم اصلا برات مهم نیست any way)سعی کن تو نقدات جو زده نشی فیلم متوسط مثل زودیاک رو چنان بزرگ کردی که نگو..چرا؟ چون از فینچر خوشت میاد...سعی کن علایقتو مثل آماتور ها در نقدهات دخالت ندی..بماند که نقدت هم درباره زودیاک تو مایه های فیلمش خواب آور بود!

    امير صباغ
    سه‌شنبه 25 دي 1386 - 15:21
    23
    موافقم مخالفم
     

    به سانسورچي محترم : از اينكه اين دو خط رو (كه در ادامه ي يك كامنت ده پونزده خطي است )از اون مطلب بلند گذاشتين خيلي ممنون ولي نصفش كه عين مصاحبه ي وزير فرهنگ با مجله ي سينما و ويدئو بود كه عينا نوشته بودم تازه فكر هم نكنم در ادامه ي اون مطالب بي احترامي يا توهيني بوده باشد . به هر حال ما تو باغيم اگه فكر كردين ممكنه براي سايت مشكل درست بشه خوب كاري كردين حذفش كردين.

    ولي به همه ي بربچ توصيه ميكنم حتما اين مصاحبه رو كه توش وزير ارشاد درباره ي سنتوري و مهرجوئي هم چيزهايي گفته ،بخونن

    مصطفی جوادی
    سه‌شنبه 25 دي 1386 - 16:2
    -3
    موافقم مخالفم
     

    کاش یک فضای دیگر وجود داشت، تا کمتر این فضای عمومی را با بحث های این شکلی اشغال می کردیم آقای کاظمی. من خودم که مجبور هستم متقابلاً حرف شما را بی پاسخ نگذارم وگرنه خودم از همه کمتر برای این چیزها بی حوصله ام. همین که ما توی یک فضا هستیم ( چه خواسته و چه ناخواسته ) در ادبیات آن فضای به خصوص، (( اطرافیان )) هم محسوب می شویم. اگر شبهه این به ذهن رسیده که من می خواهم از نام شما استفاده کنم و برای خودم شوکت و جلالی راه بیندازم عذر می خواهم. بعد ، اینکه همه مطالب من را فاکتور گرفته اید و دوباره یک بحر طویل این بار راجع به (( فرافکنانه )) نوشته اید ( کاری شبیه همان "!"در نوشته قبلی تان. مثلا کارکرد امیر قلعه نوعی در این نوشته تان چیزی شبیه کارکرد جلد کتاب مندنی پور در آن نوشته است) باز خودش عملی فرافکنانه است . متاسفانه نویسنده و پزشک بودن شما هیچ کمکی به این بحث نمی کند و فقط می تواند اسیر واژگان بودنتان را یادآور شود. کاری که انصافاً در آن تبحر دارید ( در مقابل من که نوشته هایم پر از این جور غلط های دستوری و املایی و اینهاست ).

    نمی دانم کجای این نامه ام توهین آمیز بوده. آیا بیشتر از جواب شما توهین درش بود. برای یک دکتر بسیار بد است که با ادبیات بالا آوردن و این جور چیزها ، با طرف مقابلش صحبت کند. خیلی متاسفم اگر باعث ناراحتی تان شدم و پیش از آن اگر توهینی بوده از شما عذر میخواهم هم به عنوان آدمی که سن و گویا سواد و آنجنان که خودش تاکید دارد، جایگاه اجتماعی اش از من بالاتر است.

    راستی از کجای حرفهای من فهمیده اید که من اگر شرایطش پیش بیاید برای مجله فیلم نمی نویسم؟ البته به اندازه شما افتخار نمی کنم ولی بی شک خوشحال می شوم. این که می گویم مجله محبوب مان در روزهای خوبی به سر نمی برد یعنی اینکه نوشتن در آن برای من افتخار نیست. بعد اینکه چه کسی گفته که آن خون تازه قرار است من باشم؟ متاسفانه شما از تک تک حرفهای من ، جز برای پیدا کردن روزنه هایی برای واکنش جدیدتان ، نخواسته اید برداشت دیگری داشته باشید و این از انسان کاملی مثل شما که از حرف از گفتگو و این چیزها می زند، بعید است.

    یک نکته دیگر ، من نگفته ام که همه به غیر از شما منظور آن جمله را فهمیده اند. اتفاقا گفته ام شما گرفته اید و به عنوان دلیل اولتان هم ذکر کرده اید. مشکل جای دیگر است.

    کاوه اسماعیلی
    سه‌شنبه 25 دي 1386 - 16:12
    -5
    موافقم مخالفم
     

    1.می خواستم این را بگذارم برای خود جشنواره.ولی حالا که خبرش آمده میگویم.قرار است امسال از پروانه معصومی در جشنواره تقدیر شود.پروانه معصومی را همیشه دوست داشتم .به خصوص زیبایی اساطیریش در غریبه و مه را....اما یک دلیل مهمتر دیگر دارد و آن هم محل زندگیش است.خانه پدری و هویت من از محلی به نام طاهرگوراب در حوالی شهرستان صومعه سرا است.و خانم معصومی سالهاییی هست که در یکی از روستاهای اطراف طاهرگوراب به نام مناره بازار زندگی میکند و نوع نگاه خاصی که به زندگی و طبیعت و برخوردش با روستاییهای آن منطقه دارد برای من کم نظیر است.ادامه اش بماند برای موقعش.....

    2.علی نیکنامی حق داری من هم برای وارد شدن بهش دست به عصا می آیم.اما چیزی که خوشحالم میکند این است که طرفداری از نوع سینمایی که به غلط هنریش میخوانند مانند سالهای نه چندان دور تحت جو عرفان بازیهای دهه 60 و اوائل دهه 70 که متاسفانه مجله عزیز فیلم هم در این جو سازی بی پایه نقش داشت نیست.بلکه حالا راحتتر میشود از علاقه خودت بگویی بدون اینکه به عوام گرایی یا روشنفکر نمایی متهم شوی و به همین دلیل بحث کردن در چنین فضایی سالم تر است.

    و برای سوفیا...واقعیتش از شباهتهای ریتم و فضا سازی روزی روزگاری در غرب و ایضا آمریکا با سینمای تارکوفسکی چیزی دستگیرم نشد.و اگر از تصاویر مجرد بعضا زیبای فیلمی نظیر نوستالژیا و شباهتش با دو اثر درخشان سرجو لئونه میگویی خوب تفاوتش در همین است که در آثار لئونه بزرگ مجموعه آن تصاویر در خدمت نگاه و مفاهیمی قرار میگیرند که فرسنگها با سینمای تارکوفسکی فاصله دارد.اگر منظورت چیز دیگریست مصداق بیاور تا حالی شوم.البته هنوز بر نظرم هستم که بر نامهایی که در کامنت اولم آوردم تکیه نکنید....

    3.هرچقدر عقیده داشته باشم که بحثهای فوق تکرار مکررات همه این سالهاست و این کمتر به دانش سینمایی ما اضافه کند ولی خوشحالترم از اینکه حداقل درگیر بحث بی مایه مصطفی جوادی و رضا کاضمی نشده ایم.مصطفی میداند که چقدر دوستش دارم و چقدر برایم محترم است و رضا کاظمی البته نمی داند که همیشه به سایتش سر میزنم و از نوشته هایش استفاده میکنم.اما این دلیل نمیشود که نگویم بحثی که راه انداخته اند تنها لفاظی با کلماتیست که سعی بر تحقیر کردن طرف مقابل دارند در حالیکه ته تهش هیچ کانونی برای بحث درباره آن نیافته اند و برای بقیه خوانندگان تنها باعث شده که جدال لفظی دو تن از نویسندگان خوب این کافه سرگرمشان کند.

    4.برای علی نیکنامی باز هم...what's up doc شاید زمان خود ایده ها و شوخی های تازه ای داشته باشد ولی الان و در نگاه تازه تنها یک باربار استرایسند بامزه و دوست داشتنی و یک رایان اونیل با طراوت را دارد.

    5.بخش سینما در تلویزیون را میبینید؟کیفیتش چطور است؟نقد من را چطور؟ زخم کردم و بالاخره کاغذ سیاه کردم....

    6.جواد منتظریم...مدتیه چیزی رو نکردی پسر؟

    7.یک بچه محلی در این کافه داشتیم که خیلی قبل تر از من اینجا مشتری بود.به خصوص دو تا خاطره مشترک با هم داشتیم .یکی نفس عمیق و سینما 22 بهمن و دیگری سیروس قایقران و روز مرگش...سهند خانوم را میگویم.گفتم که شاید میخواند و سری بزند.

    مصطفی جوادی
    سه‌شنبه 25 دي 1386 - 16:41
    20
    موافقم مخالفم
     

    لطفا از این کامنت رد نشوید.

    همانطور که نگران حامد اصغری میشوید ، باید الان نگران این رفیق تان هم باشید. خود ابلهم را می گویم که در حال حاضر حالم بهتر از حال حامد نیست. توی تمام مدتی که اینجا بوده ام ، به جان عزیزتان از هیچ چیز به اندازه اینکه دو نفر با هم کل کل کنند و بقیه تماشاشان کنند متنفر نبوده ام. از چیزهایی که باعث تلخ شدن اوقات و عیش خودم و رفقایم می شود فرار ای ام ( و این را منگ عزیزم می داند ) . از این به بعد برمی گردیم به روال قدمی مان. از همه تان عذر میخواهم و از " من " خودم هم عذر میخواهم که برخلاف روال سرخوشانه اش ، کمی خسته اش کردم با این بگومگوها. آقای کاظمی جدا از حرفهای جدیمان بگویم ( و تو را به خدا به فکر جواب دادن نباشید ) اگر مرا بشناسید خودتان برای این وضعیت فعلی ام گریه تان می گیرد! من به شدت توی فضا سیر می کنم و بی قید و بند و هر صفت کوفتی این شکلی... منی که به خاطرفرار از پیچیدگی ها ، بانک هم نمی روم ! من اگر جلسه ای در کار باشد ، آن را به خاطر اینکه شخصیتم هیچ سنخیتی با جلسه و نشستن پشت میز و حرف زدن ندارد ، یک جور می پیچانم. آن وقت ببین به چه حرفهایی افتاده ام و چه عذابی پشت اش بوده. و به قول روبی مولر عزیزم ، باعث این ،حماقت خام خودم بود. بگو پسر برای چی خودت را عذاب می دهی. به قول یکی از رفقایم پس آن اخلاق اپیکوری ات کجاست احمق! اپیکور که مثل اینکه گفته فضیلت انسان ، توانایی اش در سنجش میزان لذت و رنج پدیده ها و در نتیجه انتخاب لذت های مداوم تر است. باید از این فضاها فاصله بگیرم. نباید به خودم بیشتر از همه خیانت کنم.. سحر همایی در اینگونه مواقع به من می گوید که حواست باشد ، داری ارتفاع کم می کنی. راست می گوید.تمام

    مصطفي انصافي
    سه‌شنبه 25 دي 1386 - 16:48
    -1
    موافقم مخالفم
     

    يه خسته نباشد باحال به بچه هاي كافه كه چراغ كافه رو روشن نگه داشتند تو روزهايي كه من و خيلي هاي ديگه نيستيم. من كه عذرم موجهه. روزهاي امتحان و بي برنامگي هايي كه اكثرش تقصير من و ما نيست من رو از اينجا كنده. وگرنه خودتون مي دونيد كه من به همه ي استادان بزگوارم در اين كافه ارادت دارم. گفتم استاد و ياد استاد افتادم و باز هم مي گم افتخار مي كنم به اين كه هر جا حرف از سينما مي آد اسم كيميايي هست... بي بهانه و با بهانه.

    فكر مي كنم بهرام رادان براي بازي در بي پولي قرارداد بسته و اواخر امسال بي پولي كليد مي خوره.

    جمشيد مشايخي تو بيمارستانه. تو اين روزهاي عزيز براي همه بيمارها هم دعا كنيم.

    و تسليت به خاطر رحلت استاد جعفر شهيدي. ترجمه ي شاهكارش از نهج البلاغه ياد همه مون هست. خدا رحمت كنه اين استاد بزرگوار رو.

    روزهاي خوب تلويزيونه. اميدوارم اين روزهاي خوب ادامه داشته باشه. پريدخت سريال خيلي خوبيه به نظرم. حضور ارجمند هم كلي لذت بخشه.

    عكس هاي راتاتويي رو ديدم و كلي وسوسه شدم كه فيلم رو ببينم. عكس ها كه خيلي باحاله.

    و در نهايت اين كه من هستم. دورادور هواتون رو دارم رفقا. ممنون از بچه هايي كه سراغ گرفتند.

    علی شهرستانی صفا
    سه‌شنبه 25 دي 1386 - 18:41
    5
    موافقم مخالفم
     

    خودم را به بیماری نزدم. مریض بودم. آب از بینی مبارک دو لول برون رفت داشت. نیامده قندیل بند می شد. این شد که خدمت پزشک پادگان عرض اندام کردیم. پرسید: کجا نشینید؟ پاسخ دادم: خواجه عبدا... انصاری. هم محل از کار درآمدیم. به هیجان پرسید: کدام خیابان؟ گفتم: هشتم. دیگر نپرسید. خط به استراحت نوشت 48 ساعت. اجرا شد به نیم. شکر. رفتم که بروم. آمدم که باشم. هستم.

    سمیرا حاتمی
    سه‌شنبه 25 دي 1386 - 18:52
    0
    موافقم مخالفم
     

    چرا نیما حسنی نسب دیر به روز می شه، آقای قادری بهش بگین

    ................

    آقای جلالی: مرگ همیشه آدم رو یاد بودن می آره، به جای اون هم نفس بکش

    آقای قادری راستشو می گم از کامنت این دفعه خوشم نیومد.

    خاطره آقائیان
    سه‌شنبه 25 دي 1386 - 20:8
    19
    موافقم مخالفم
     

    سلام به همه رفقا

    این روزا تو مود همه چیز هستیم الا نوشتن.شاید این دهمین باری باشه که اومدم چیزی بنویسم!!!

    اما بحث سر برگمان که می شه ساکت نشستن جایز نیست.بحثای خوبی راه افتاده که متاسفانه گفتم که من...اما چرا کسی از این کمدی محشر حرفی نمی زنه:َA Lesson In Love...

    و یه دیالوگ از 16Blocks:

    ادی تیر خورده و در آستانه ی فرو رفتن در خواب

    موسلی:هی هی تو که نمی خوایی بمیری ها؟

    ادی(خواب آلود):نمی دونم من که تا حالا نمردم!!!

    رضا
    سه‌شنبه 25 دي 1386 - 20:8
    28
    موافقم مخالفم
     

    1- به فرزاد : ببین رفیق ، یکی از بدی های دنیای مجازی این است که فضایی فراهم می کنم تا آدم هایی بیمار خودشان را در آن ارضا کنند ( به هیچ وجه منظورم با شما نیست ) می آیند وسط بحث ، فحش می دهند ، همدیگر را محکوم می کنند ، تهدید می کنند و می روند . در این سایت هم این جور افراد زیاد هستند . نقد ها را بخوان ! ببین گاهی چه نظراتی می گذارند . خود من را به رشوه گرفتن از تهیه کننده و جعل نظر و هزار چیز دیگر متهم کردند . خوب طبیعی است که به این دست آدم ها نباید جواب داد !

    اما معتقدم بحث شما فرق می کند . حرف هایتان از سوء تفاهمی ناشی می شد که خیلی ها دچارش می شوند . اینکه همه فکر می کنند منتقد محبوب ما امیر قادری است جزو دارو دسته ی او هستیم و اینها . و درست به همین دلیل است که می گویم نابالغ هستیم . چون اگر فقط کمی به کامنت ها توجه کنی می بینید که به هیچ وجه این طور نیست . به طور مثال : سر نقد فیلم بازگشت که امیر آن را خیلی دوست داشت ، هر کس واقعا نظرش را داد . مصطفی انصافی گفت داستان فیلم را تعریف کرده ای ! من از تیترش تعریف کردم و اضافه کردم چیز زیادی دست آدم را نمی گیرد ! مانا هم گفت خوشش نیامده و خیلی های دیگه که راحت نظرشان را دادند .

    بله ! من هم مدت هاست مجله ی فیلم را به این امید می خرم که جناب ایرج کریمی نقدی در آن نوشته باشند . من هم شیفته ی نقد های جناب اسلامی هستم و هر شماره منتظرم ببینم دکتر حمید رضا صدر در مورد چه فیلمی نوشته . نه فقط من ! خیلی های دیگر هم در این کافه هستند که آنها منتقدهای محبوبشان هستند . حتی خود امیر هم بارها از همان ایرج کریمی و کامبیز کاهه به عنوان منتقد های محبوبش یاد کرده .

    در ضمن لطفا کامنت اولتان را دوباره بخوانید . خودتان هم می دانید که منظورتان از حرف هایی که نوشته اید چیست . شاید اگر از همان اول مثل کامنت دومتان همه چیز را روشن می کردید این حرف ها پیش نمی آمد . به هر حال به خاطر بخوردی که کردم ..... ببخش !

    2- به کاوه : من آخر همان بحث قبلی گفتم که ، ما فقط نمی توانیم دلیلی برای خوب بودن و ارزشمند بودن یک اثر را قابت کنیم . سوال من اینجا بود که تو چه طور می توانی فیلم به تماشاگران فیلم اخراجی ها بگویی این فیلم بد است . البته تناقض را در زندگی ام تکذیب نمی کنم ، اما خب به نظر من رابطه ای هست بین هنر هیچکاک و فورد و فیلم های وونگ کار وای و آنتونیونی و..... البته این تاریخچه ی طولانی دارد اما به قول خودت الان من هم برای چنین بحث هایی آمادگی ذهنی ندارم !

    3- به منگ : تارکوفسکی برای من چه دارد ؟ همان چیزی که لینچ برایم دارد . یا کاروای عزیز که پریشب دوباره 2046 را دیدم و باز هم مست شدم . می دانی ؟ به نظرم فیلمسازهایی که می خواهند در فیلم هایشان حرف های فلسفی بزنند باید خیلی دقیق باشند . در واقع باید یک مترجم خیلی خوب باشند . زبان سینما را آنقدر خوب بشناسند و بتوانند حرف هایشان را چهارچوب آن بگنجانند . وودی آلن می گوید : خیلی از تماشاگران فیلم های برگمان ، وقتی از سالن بیرون می آمدند می گفتند : راستش چیز نفهمیدیم اما تقریبا تمام فیلم را از شدت هیجان نیم خیز بودیم . خب این یعنی که برگمان کبیر توانسته چنین ترجمه ای ارائه دهد . درست مثل تارکوفسکی و خیلی های دیگر !

    پی نوشت : وعده های شرقی را گرفتم . فردا هم انشاالله 4 ماه و 3 هفته و 2 روز می رسد . برویم که سرمان شلوغ است ......

    صوفیا نصرالهی
    سه‌شنبه 25 دي 1386 - 20:20
    -20
    موافقم مخالفم
     

    امیرجلالی عزیز اول از همه باید بهت تسلیت بگم.(متاسفانه دوباره فصل امتحانات شده و من کم پدا هستم.اینم قراره از اون کامنتهای خداحافظیه دو-سه هفته ای باشه!برای همین انقدر دیر شد.)

    بعد چندتا پیشنهاد سریع و برم دیگه:

    1)یادداشت امیرقادری رو درباره گلمکانی،اسلامی،رحیمیان بخونین.امیر وقتی راجع به کسانی مینویسه که دوستشون داره نوشته هاش عالی میشه.(اما این بار نمیگم به خاطر امیر بخونین!) به خاطر احترام به کسانی که هر انتقادی هم که بهشون داشته باشیم باز نمیتونیم کتمان کنیم که خیلی و خیلی و خیلی برای سینما زحمت کشیدند.

    2)پرونده راتاتویی سینمای جهان عالی نه محشره!!!وحید سینمای جهان رو حسابی تکون داده.نوشته جواد رهبر خیلی خوبه و نوید که شاهکاره نوشته ش.

    3)مصطفی جوادی هم جدا از همه خصوصیات دوستداشتنیش با این بخش جدیدش یه خصوصیتش دیگه ش رو هم نشون داده و اونم این که چقدر خوب رو حرفی که زده هستش!بخش سینما در تلویزیون رو بخونین که ببینین کار مصطفی و دوستانش چقدر دقیقه.مصطفی من برای ریاست هر سازمان و ارگانی بهت رای میدم!!!

    وقتم تموم شد.مراقب کافه و خودتون باشین رفقا!

    Ramtin
    سه‌شنبه 25 دي 1386 - 21:30
    -13
    موافقم مخالفم
     

    در مورد برتون وَ مطلب قبلیِ خودم...

    دیگه مطمئن شدم که منظور من رو نفهمیدین و یا اشتباه فهمیدین

    این روزها بجز برتونِ استاد کسی هست که سراغ فیلم موزیکال بره؟

    من داشتم می گفتم برتون به حق خودش نرسیده نه اینکه کارگردان بدیه، نمی گم همه ی جنبه ی کاراش خوبه چون میتونست داستان انیمیشن «عروس مرده» رو بسط بده یا آخرای ادوارد دست قیچی رو عاشقانه نکنه، با این همه کارگردان قابل ستایشیه، منتظرم بازسازی«آلیس در سرزمین عجایب» رو به پایان برسونه (یک سورئالیست شاعرانه) در هر حال عاشق برتون هستم و نظر بد نمیدم (کسی در این حد نیست که دربارش نظر بده)

    عاشق کارگردان هایی هستم که فیلمای عجیب میسازن،عجیب و غریب.

    اگه می تونستم حتماً درباره ی کارگردان بزرگ و دوست داشتنی خودم یعنی «تری گیلیامِ» بزرگ مینوشتم، «ترس و نفرت در لاس وگاس» فیلمی که تا حالا هفت هشت بار دیدمش، یا ویران شهرِ «برزیل» و همه ی اون فیلم های نادیده گرفته شده ی گیلیام

    یا «استیون اسپیلبرگ» که قطغاً کارگردان عالی و خوبیه و حتی کارهای ضعیفش هم خیلی خوش ساخته، هنوز هم «فهرست شیندلر» یا «ترمینال» رو میبینم و مثل دفعه ی اول لذت میبرم(به عکس دست جمعیه تیم برتون و اسپیلبرگ و چند تای دیگه در سایت viewimages توجه کردین)

    یا «دیوید کراننبرگِ» مارمولک که هر کاری دلش میخواست کرد،فیلم سورئالیست «اسکنرها» یا «دوربین»

    کسی میتونه بگه اینا فیلمسازهای بدی هستن؟

    ولی مطمعنم اگر بخواید می تونید تا فردا درباره ی مطالب من یا دیگرون مزخرف ببافید.ازتون ممنونم که هر چی بیشتر نشون می دید آدمای کَج فهمی هستید.

    اگه می تونین حتماً درباره ی «تری گیلیام» بنویسید.

    رضا کاظمی
    چهارشنبه 26 دي 1386 - 0:53
    6
    موافقم مخالفم
     

    آقا مصطفی بحث عمومی ما تمام شد ولی خصوصی نه .شک نکن به نوشتن برای مجله فیلم و دوستی بزرگانی چون گلمکانی و مسعود مهرابی خیلی بیشتر از شما افتخار میکنم و البته نوشته های اساسی من برای این ماهنامه گرانقدر هنوز در راه است و فقط اگه کمی صبر کنی می بینی که زمان داور خوبیه. یه کم صبر کن.( شاید فقط یک هفته)

    من چند پیشنهاد به امیرو( هرکار می کنم نمی تونم بگم امیر) دادم شاید وضع بهتر بشود... این جور حرفها را اگر می شد با ای میلی چیزی گفت خیلی بهتر بود.

    خیلی دلخور شدم که متوجه طنزامیز بودن نوشته ام نشدی. همه چیز همان شهریار مندنی پور و امیر قلعه نویی بود . ولی من خیلی حال کردم با برجهای یازده سپتامبرت .....

    گذشته از اینها ، بیا تا غم دل برایت بگویم آق مصطفی. دل پرخونی دارم. تو هم داری. اگه ماها یه چیزیمون نمی شد که توی کافه امیرو پاتوق نمی کردیم. شک نکن همه ما یه چیزیمون میشه. کلی جوابیه واسه ت آماده کرده بودم که گفتم بی خیال ، تمومش کن رضا!

    درباره دکتر مکتری هم به ارادت مولا علی مدرک و دانشگاه از آب بینی بز واسه من یکی بی ارزشتره.

    از عشق صحبت کن رفیق.

    برای امیرو: امیرو! حالی دادن این تام هنکس و دار و دسته ش. کلی جوون شدم.حرف ندارن این داداشای کوئن. می دونی که جوئل مشاور کارتون سیمپسون ها هم بوده . انگ خودشونه!

    سوفیا
    چهارشنبه 26 دي 1386 - 1:41
    -9
    موافقم مخالفم
     

    این پروندهء رتتویی چرا باز نمی شود؟ اشکال از سیستم من است یا خودش مشکل داره؟

    به علی نیکنامی: آره حواسم هست. نظر من این است که تاریخ همینطوری ادامه دارد.

    درمورد «روزی روزگاری در آمریکا» هم فکر می کنم نسخه کاملش را ندیده باشی. وگرنه در شاهکار بودنش شکی نیست. فقط مقایسه اش کن با بقیه فیلمهای این مدلی از قبیل پدرخوانده ها و دنباله‌روهایش. می بینی چقدر فاصله است. وسواس حیرت انگیز و مثال زدنی در کارگردانی و توجه به جزییات و دیدگاه رمانتیک و تلخ استاد سرجولیونه(این یکی واقعا استاد است) به نظرم اوجش را اینجا در آخرین و کاملترین فیلمش می توان دید.

    و بی شک منظورم این نبوده که شباهتی بین نگاهها و مفاهیم موردنظر تارکوفسکی و لیونه هست. شباهت در یک نکتهء اساسی ست: کمال گرایی. زیبایی خیره کنندهء بصری.(حالا یک مولفهء مشترک اگر بخواهم نام ببرم «ریتم کند» می تواند باشد. به ویژه در همان دو فیلمی که نام بردم). در لحظاتی از درخشان ترین سکانس هایی که لیونه می تواند بسازد احساس می‌کنید صرفا می‌خواهد شما را در یک تجربهء ناب زیبایی شناسانه شریک کند. یک بار دیگر اسلوموشن های «روزی روزگاری در غرب» را بینید. صحنهء رویارویی هنری فوندا با سازدهنی. و اصلا استفاده ای که از صدای سازدهنی می کند. تبدیلش می‌کند به یک عنصر ذهنی. و تماشاگر ناگهان می‌بیند این اصلا همان دنیای آشنای وسترن نیست. یک فضای انتزاعی است, همانطور که منطقهء ممنوعهء «استاکر» یک فضای انتزاعی است.

    به رضا: وونگ کاروای فیلمی دارد که فکر می کنم فیلم اولش باشد. «روزهای وحشی بودن» days of being wild که متاسفانه به اندازهء بعدی ها دیده و شناخته نشده نمی دانم چرا. شاهکار است. شاهکار.

    سوفیا
    چهارشنبه 26 دي 1386 - 3:37
    30
    موافقم مخالفم
     

    به امیرجلالی: بدجوری حسودیم می شود به این حالی که دارید. کاش من هم می توانستم (حتی اگر شده کمی) مطمئن باشم.

    سوفیا
    چهارشنبه 26 دي 1386 - 3:39
    15
    موافقم مخالفم
     

    « مرد:من هیچوقت در این فصل اینجا نیامده بودم. در زمستان دوست داشتنی‌تر به نظر می آید. نمی دانم چرا؟

    دختر: شاید چون ترجیح می دهید تصور کنید در بهار چطور خواهد شد. اگر بهار باشد که دیگر چیزی برای تخیل نمی ماند. »

    سینما یعنی «نامهء زنی ناشناس»(ماکس افولس). ولاغیر.

    و شک ندارم که این فیلم را مخصوصا به سفارش آدمهایی مثل من ساخته‌اند.

    سوفیا
    چهارشنبه 26 دي 1386 - 4:1
    19
    موافقم مخالفم
     

    نوشتهء جاناتان روزنبام (در روزنامهء اعتماد, که لینکش را هم یکبار گذاشتم)

    http://www.etemaad.com/Released/86-10-23/218.htm#63173

    دربارهء فیلم کوئن‌ها «پیرمردها جایی ندارند» (یا به قول روزنامهء ایران «نیست وطنی برای پیرمردان»!) در نوع خودش جالب بود. اینکه منتقدی در این سطح, تا این حد به قول معروف پرت بزند و به جای تحلیل فیلم به چیزهای بیخودی گیر بدهد. واقعا چه دلیلی می تواند داشته باشد؟

    سوفیا
    چهارشنبه 26 دي 1386 - 4:16
    32
    موافقم مخالفم
     

    به رضاکاظمی: سایت شما را دیدم و مطلبی را که دربارهء زنده یاد بیژن نجدی نوشته بودید خواندم. خیلی زیبا بود.

    سوفیا
    چهارشنبه 26 دي 1386 - 4:18
    20
    موافقم مخالفم
     

    «این آوازی‌ست که آن را می‌شناسم. نمی دانم چطور, و زمانی که محو و رو به خاموشی می رود در درونم رخنه می کند, اما خیلی آرام یا خیلی سریع ,چون وقتی دوباره با هوا به سویم می آید با آواز درونم همراه نیست, به‌هرحال, یا عقب است یا جلو. آوازی ناهمسان است....آیا این آوازی که الان شنیدم و این را کاملا صادقانه بگویم که هنوز به درستی در من خاموش نشده است, آیا این آواز نمی تواند فقط برای افتخار و شکوهمندی کسی بوده باشد که نخستین فردی بود که از میان مردگان برخاست, کسی که مرا بیست قرن جلوتر نجات داد؟

    (مالون می‌میرد/ ساموئل بکت)

    سیاوش پاکدامن
    چهارشنبه 26 دي 1386 - 7:36
    9
    موافقم مخالفم
     

    این کامنت را دو سه روز پیش گذاشتم ولی در راه گم شد. خلاصه ببخشید که بیات شده.

    .

    بالاخره بعد از مدتها توانستیم بیاییم یک چایی بزنیم. ماجرای در راه ماندگی و ابن سیبیل شدن ما هم طولانی است. که بماند.

    .

    راستش مردن خوب(از آنهایی که امیر میگوید) را دوست ندارم. برایم قابل تصور نیست که من در حال جان کندن باشم و او ، راحت از کنارم برود و نفسهای آخرم را در حالی دستانم را گرفته است، در کنارش نکشم.( میتوانید این قضیه را بر عکس هم در نظر بگیرید).

    .

    فکر نمیکردم سینما در تلویزیون به این قوت جان بگیرد. به خصوص با فیلمهای تکه پاره ای که تلویزون نشان میدهد و حس هرگونه نقدی میرود زیر ماشین، ولی میبینم که مصطفی جوادی و بر و بچ عینهون شیر زدن به دل سیاهی. یک پیشنهاد هم دارم. کنار یادداشتها یک شناسنامه جمع و جور از فیلمها هم اضافه شود . و از فیلمهای آینده تلویزیون ( البته اگر بتوان آمار درستشان را در آورد) یک معرفی کوچکی قبل از پخش انجام شود با یک بخش با عنوانی شبیه ( نکاتی که باید درباره فیلم بدانید) که در آن از نکات مهمی که در حواشی فیلم وجود داشته،مثل شرکت در جشنواره ها یا بازی افتخاری شخص خاص یا مشکلی که در هنگام فیلمبرداری..... (مصطفی جوادی: بسته دیگه، روتو کم کن)

    .

    حالا که فکر میکنم یه مقداری مه داخل کافه را گرفته که باعث شده برخی از دوستان همدیگر را اشتباه بگیرند، احتمالا مشکل از سماور است، بهتر است یک کم سویش را پایین بکشیم

    منگ
    چهارشنبه 26 دي 1386 - 10:42
    19
    موافقم مخالفم
     

    در مورد کامنت اولم توی این روزنوشت باید بگم که ......

    به هیچ جام نیست که کی داره به چی گند می زنه ....

    گور بابای من ...

    گور بابای سینما ...

    ________________________________________________________________________________

    به مصطفی :

    بیخیال پسر ...می دونی حرفم چیه ..........................بیخیال و گور بابای همه چیز ............گور بابای همه چیز ....

    اصلاً دلم نمی خواد یه پسرک کله پنیری عوضی باشم که حتی با شراب شاردونی هم قابل تحمل نیست .... پس بیخیال شو پسر ....

    محمد حسین آجورلو
    چهارشنبه 26 دي 1386 - 16:13
    2
    موافقم مخالفم
     

    سلام جمیعا

    گفتم بیام محض اظهار وجود یک کامنتی بذارم. دیدم من که تو سینما پیش شما گه سرم نمیشه کامنتها رو هم که یکی در میون می خونم نمی فهمم کی به کیه تا بیام گیر بدم علی تیرونی صفای آش خور هم که کامنت به درد بخور نداره یه دعوایی بکنیم چی کار کنم گفتم چند تا جمله فاشیستی و ضد دموکراسی بگم روحتون شاد بشه ( به خصوص خاطره ) :

    میل : استبداد شیوه مشروع حکومت برای برآمدن از عهده وحشیان است.

    کارلایل: به سود ابلهان است که زیر حکومت خردمندان باشند.

    لکی : دموکراسی یعنی حکومت فقیرترین ، جاهلترین و ناشایست ترین کسانی که لزوما بسیار هم زیاد هستند.

    mhajorlo@gmail.com

    جواد رهبر
    چهارشنبه 26 دي 1386 - 18:5
    -7
    موافقم مخالفم
     

    انسجام ذهنی، صفت نیکوی احمق هاست. « اسکار وایلد »

    امير: خوب بود. به كمك‌اش مي‌توانيم خودمان را توجيه كنيم.

    فريد ذاكري
    چهارشنبه 26 دي 1386 - 18:23
    -13
    موافقم مخالفم
     

    هنوز هم منتظر پاسخ ميلي كه به شما زده بودم هستم.

    هم ميلي كه راجع به ستون طنز سينمايي در سايت شما بود، و هم ميلي كه راجع به ستون سروش صحت در روزنامه اعتماد بود...

    فقط من بگم. هنوز هم منتظرم ها!!!

    ?
    چهارشنبه 26 دي 1386 - 19:16
    18
    موافقم مخالفم
     

    hamish,inja boodan aromam mikard.inbar badjoori ghamginam.kash inghadr bad barkhord nakonim

    وحید
    چهارشنبه 26 دي 1386 - 19:47
    11
    موافقم مخالفم
     

    به فرزاد:چیزهایی که من از یک منتقد سینمایی انتظار دارم، سطح سواد و شناختش نسبت به سینماست.قدرت کشف و نشان دادن لایه های درونی و پنهان تر اثر هنری.شیوه ی نقد کردنشه که به نظرم باید واضح و روشن باشه.نباید مبهم و پیچیده باشه که نیاز به مفسر داشته باشه.نباید با پیش داوری به سمت یه فیلم بره .مهمترینش هم اینکه یه منتقد سینمایی باید سینمایی هم نقد کنه.بعضی از منتقد های ما وقتی نقدهاشون رو می خونی، انگار داری نقد یه جامعه شناس، روانشناس یا .... چمیدونم نقد یه قاضی رو می خونی.به نظرم اینهایی که گفتم یه کم زیادی، بیشتر از متوسط در امیر هست.گفتم، این نظر منه.

    راستی چرا نباید یه منتقد احساس، سلیقه و نگاه شخصی اش رو وارد نقدش بکنه؟ما که تو دادگاه ننشستیم و بین شاکی و متهم که قضاوت نمی کنیم.داریم در مورد اثر هنری حرف می زنیم.بازم به نظر من اگر نگاه شخصیه منتقد وارد نقدش نشه، اون نقد صادقانه نیست.اگر اینجوری بود همه نقدها مثل هم می شدند.مثلا فرق نقد پرویز دوایی با گلمکانی یا صدر با ایرج کریمی یا اندرو ساریس با راجر ایبرت چی بود؟( اه، چقدر نقد نقد کردم )

    اما در مورد کیمیایی باهات موافقم.کیمیایی به نظرم (برداشت توهین نکنید لطفا ) فیلمسازیه جوگیر.مصداقش همین رئیس.تا از حکم و اون چندتا سکانس انتزاعی و کلاه و اسلحه و ... تعریف شد، تو رئیس به شکل افراطی و بدشکلی از این چیزها به کار برد.کیمیایی هر وقت اون جوری که خودش خواست فیلم ساخت، چیز خوبی از آب در آمده.و هر وقت خواست باب سلیقه ی بقیه فیلم بسازه کارش جالب نشده.

    وحید
    چهارشنبه 26 دي 1386 - 19:55
    -5
    موافقم مخالفم
     

    به ویلیام باروز:می شناسمت.

    علیرضا
    چهارشنبه 26 دي 1386 - 20:35
    -4
    موافقم مخالفم
     

    خب می‌شه گفت بیشتر از همه من رو به یاد اولین جمله های کتاب گتسبی بزرگ انداخت تا کشتن مرغ مقلد.

    امید غیائی
    جمعه 28 دي 1386 - 14:46
    5
    موافقم مخالفم
     

    اولین و آخرینش مال من.

    mahyar
    پنجشنبه 2 اسفند 1386 - 4:23
    -15
    موافقم مخالفم
     

    aghaye ghaderiye aziz....neveshtehatoon kheyli be del mishine...labelaye neveshtehaton be nokate zarifi eshareh mikonid ke kheyli baraye man jalebe....man be shakhse kheyli az injor mataleb khosham miyad....makhsosan on matlabe shoma dar morede arshiv va moasesehye gol agha.....vali aghaye ghaderiye aziz ye chiz yademon bashe ma iraniha kollan jamehye bi arshivi hastim....kari be tarikh nadaram....3000 sal tarikh darim....hezaran sal eftekhar vali darigh az yek zareh arshive....yani khodemon dar negahdariye in arshiv hich zahmati nemikeshim.....ba arzeshhamon aslan khob barkhord nemikonim....ya aslan nemidoonim arzesh chi hast mesle hamin filme santoori....bebinid chi joori bahash barkhord shod....behtarin honarmandhaye ma be badtarin sorate momken bahashon barkhord shodeh va mishe....kari ham be alan ya 40 sale pish nadare.....in az emrooze mehrjooe ke injoori bahash barkhord mishe....bahrame beyzaee....ve kheylihaye dige....hooseyne vaseghi ro bebinid.....hamon kasi ke yeki az behtarinhaye mosighiye iran bood....chand 100 ta mosighiye film sakht vali akharo aghebatesh chi shood.....salha inja dar ghorbat poosid vali kasi azash yadi nakard ta akhr dar eyne bi kasi mord.....vali be ayandeh omidvarim....nasle mano shoma in chizha ro nemikhad va say mikonim dar ayandeh injoori nashe....kheyli mamnoon

    اضافه کردن نظر جدید
    :             
    :        
    :  
    :       






    خبرهای سینمای ما را در صندوق پستی خود دریافت کنید.
    پست الکترونيکی (Email):

    mobile view
    ...اگر از تلفن همراه استفاده می‌کنید
    بازديد امروز: 61041
    بازديد ديروز: 353304
    متوسط بازديد هفته گذشته: 346170
    بیشترین بازدید در روز ‌یکشنبه 23 بهمن 1390 : 1490465
    مجموع بازديدها: 451031995



    cinemaema web awards



    Copyright 2005-2011 © www.cinemaema.com
    استفاده از مطالب سایت سینمای ما فقط با ذکر منبع مجاز است
    کلیه حقوق و امتیازات این سایت متعلق به گروه سینمای ما و شرکت توسعه فناوری نوآوران پارسیس است

    مجموعه سایت های ما: سینمای ما، موسیقی ما، تئاترما، فوتبال ما، بازار ما، آگهی ما

     




    close cinemaema.com عکس روز دیالوگ روز تبلیغات