سه روز پيش سر صحنهي فيلم رييس بودم؛ در باغ و ويلايي در چالوس، وسط جنگل زيبايي كه عين بهشت بود. امير قادري براي ادامهي فيلمبرداري مستندش دربارهي كيميايي آنجا بود و فرصت مناسبي پيش آمد كه هم با رفقا سفر كوتاهي برويم و هم پشت صحنهي فيلم آخر مسعود كيميايي را ببينم. اين سفر كوتاه علاوه بر حس و حال عجيبي كه داشت (به دلايلي كه حالا جاي گفتنش نيست) و لذت دور شدن از شلوغي و دردسرهاي تهران (گيرم حتي براي دو روز)، چند نكتهي مهم داشت:
اول اينكه تا حدودي خيالم از فيلم مستند امير راحت شد. فضاي پشتصحنه و همكاري عوامل فيلم كيميايي و خودش و صحنههايي كه تصويربرداري كردند، براي تبديل به يك مستند جاندار و خوب فقط يك تدوين درست و حسابي و چندتا مصاحبهي كوتاه نياز دارد؛ اين از اين.
نكتهي ديگر دربارهي كيميايي و رييس است. در مدتي كه پشت صحنهي فيلم بودم، همه چيز آنقدر با وسواس و دقت و حس و حال خاصي پيش ميرفت كه تا به حال در هيچ پشتصحنهاي نديده بودم. كاري به كيفيت نهايي فيلم ندارم و اصلاً از فضاي يكي دو روز پشتصحنه ابداً نميشود دربارهي محصول نهايي نظر داد. چيزي كه الان ميشود دربارهاش حرف زد، كوشش و حوصله و وسواس كيميايي و عواملش براي تك تك پلانهايي است كه دارند ميگيرند. حدود ده ساعت وقت و انرژي صرف گرفتن پلاني شد كه در شرايط ديگر ميشد گرفتنش را به دستياران كارگردان واگذار كرد، اما كيميايي و زريندست و ديگران چنان براي اين پلانها (نماهايي از پولاد كيميايي و مهناز افشار داخل اتومبيل) زحمت كشيدند و تكرار كردند تا به آن چيزي كه ميخواهند برسند. وقتي خاطراتي از پشتصحنهي چند فيلم قبلي كيميايي و بيحوصلگيهايش را به ياد ميآورم و دقت و دلدادنش را به چند پلان به ظاهر معمولي فيلم آخر ميبينم، مطمئن ميشوم كه در ذهن و كار كيميايي اين روزها اتفاق جدي و عميقي افتاده است. اينكه اين تغيير در حاصل نهايي كار چهقدر خودش را نشان خواهد داد، نكتهاي است كه فقط و فقط با تماشاي رييس ميشود دربارهاش حرف زد.
... پلاني در فيلم هست كه زني براي برگرداندن مهناز افشار از شمال به ويلا ميآيد. مهناز افشار دستبند به دست روي زمين كشيده ميشود و زن با لباس زرد يكدستي كه در كنتراست با چمن سبز لوكيشن حس خاصي ايجاد كرده، او را همراهي ميكند. خلاصه بعد از چند ساعت كار پرزحمت و باران ساز و مهساز و چند بار تكرار پلان، كيميايي رضايت داد و كار تمام شد. فردا صبح، كيميايي روي تراس ويلا به منظرهي لوكيشن ديروز خيره شده بود. چند دقيقه كه گذشت، برگشت و گفت:«حيف شد... كاش با پنكه ميشد به لباس زرد آن خانم باد داد تا در اين چمنزار قشنگتر بشود.» كيميايي جوري اين جمله را گفت كه ميشد حدس زد ممكن است همهي آن عوامل و امكانات را دوباره جمع كنند تا به لباس زرد آن زن باد بخورد.
شنيدهام كه همهي فيلم سلطان را بيست روزه گرفتهاند و اسحاق خانزادي جلوي خود كيميايي گفت كه چهل پلان سخت را سه چهار ساعته كار كرديم.
بازگشت به روزنوشتهای نیما حسنی نسب
احسان
پنجشنبه 27 مهر 1385 - 17:53
-12 |
|
|
|
خواب بزرگ
به احترام مرد مردا(مسعود خان هميشه كيميايي)چيزي بهت نمي گم ها!مرد ناحسابي خودت ميري پشت صحنه كيف ميكني مارو خبر نميكني؟نيما خان!كاش ميشد وقتي گروه برگشت تهران يه جوري به ما خبر بدي تا بريم ..........باور كن تا حالا سه بار خواب "رييس"رو ديدم كه يه دفعه ش رو پرده بود،يه دفعه تو ويديو،دفعه سوم خودم داشتم تو فيلم بازي مي كردم!حامد بهداد هم بود كه اسلحه رو از دستش گرفتم بعد در اتاقو روش قفل كردم!توي زير زمين خونه ي خودمان!حالا اگه تونستي خبرشو حتما بده...
|
مصطفی جوادی
پنجشنبه 27 مهر 1385 - 22:8
8 |
|
|
|
جاده علي چپ ...و((تنبل خونه))شاعباسي
خوب تا اين جا يک پشت صحنه خوب داريم.اين براي من کافي است.چون کيفيت نهايي اش برايم فرق نمي کند.چيز ديگري ندارم که بگويم.از آن موضوعاتي است که نظر خاصي نمي شود در باره اش داد.گرچه پيش بيني ميکنم که بچه ها جور تنبلي مارا لا اقل در مورد اين موضوع خاص ميکشند.به هر حال يک کيميايي داريم و يک هنرسينماوکلي عاشق سينه چاک.خلاصه که مي نويسندو با جمله هايي مثل به اميد کولاک کردن رييس استادواز اين جور حرفهادل خوشي هاشان را با هم قسمت خواهند کرد. فعلا همين که بنويسيد بس است.کاري که مثلا در خصوص روز نوشت قبلي نکرديد . کامنتستانمان کم رونق بود(۶کامنت در ۷روز).در حالي که واقعا براي نوشتن موضوع خوبي بود.خلاصه طوري نشود که يکي که رد مي شوداينجارا با تنبل خونه شاعباسي اشتباه بگيرد.
|
جمعه 28 مهر 1385 - 18:43
18 |
|
|
|
دلیل فیلم بد ساختن استاد، شیوه ی فوردی شون نبود که حالا با اقتدا به شیوه ی کوبریکی بخوان راست و ریسش بکنن. اشکال از جای دیگه س. که انگار حل شدنی نیس. ادایی فیلم ساختن و خود نبودن.
|
امید غیایی(برگمان)
جمعه 28 مهر 1385 - 20:0
23 |
|
|
|
جاده چالوس...و کیمیایی و... سیخ دل کباب
یک(بر وزن تک بخوانید) حالی میده با هزار امید و آرزو منتظر کار آخر استاد باشی و یک مطلب از داش نیما ی گل بخونی که بیا ببین استاد تو پشت صحنه داره چی کار میکنه وای به خود فیلم(این آخری رو من از خودم نوشتماااااا) آهنگ مورد علاقه ات را از شجریان( اون یکی استاد) هم بشنوی تازه کلی هم با کار آخر استاد(کیمیایی)حال کرده باشی و پیش دوستات طرفداری و جانب داری، ولی یه بدی بزرگ هم داره ما موندیم و یک دل کباب شده با سیخ بد شانسی یا بی پارتی ای. در ضمن دوستان خوشحال میشم نظراتتون رو با من هم با آدرس پست الکترونیک ام در میون بذارید: omid_ghiyaei@yahoo.com
|
حميدرضا
شنبه 29 مهر 1385 - 8:0
5 |
|
|
|
آرزو
اميدوارم رئيس ازاون كارهاي كلاسيكي بشه كه منتظرش هستيم. فقط بايد ديد كه شخصيتهاي كيميايي اون ديالوگهايي كه هيچ كس نمي فهمه روميگن يانه؟ بازاونم يه كاريش ميشه كرد.ولي اينجوري كه ازرئيس متوجه شدم مشكلي كه توي فيلمهاي اخيركيميايي ديده ميشه احتمالا تورئيس هم هست واون تعدادزيادشخصيتهاي اصلي فيلم وبدترازاون اينه كه بيشترازيه قهرمان(ضدقهرمان-نقش اول) وجودداره كه وقتي ميخواد به همشون بپردازه آش شله قلم كارميشه.دليل موفقيت فيلمهاي قديميش اين بودكه يه نقش اول داشت روهمون كار ميكرد.بقيه نقشهاي مكمل و فرعي بودند.توي حكم هم كه اينقدرتحويلش گرفتن همه ميدونن كه شخصيت رادان و مريلازارعي زيادي بودن وبه فيلم لطمه زدن.
|
مرتضی
شنبه 29 مهر 1385 - 15:30
9 |
|
|
|
از دور
سلام فقط اینکه خوش به حالت که می تونی و بری پشت صحنه رو ببینی من واقعا می شینم فکر می کنم کیمیایی چه جوری فیلمشو می سازه صحنه ی آخر فیلم حکم که فروزنده با محسن بازی می کنن مثلا چی کرده که انقدر زیبا در اومده خواهش می کنم از کارگردانی مسعورد کیمیایی بنویس چی می گه؟ چی کار می کنه؟ چه جوری دکوپاژ می کنه نوشته یا سر حنه دکوپاز می کنه باشه داش نیما فعلا که بوده تا همین بوده حال کنید مرتضی
|
حنانه سلطانی
يکشنبه 30 مهر 1385 - 15:21
-7 |
|
|
|
چند روزه می خوام راجع به روزنوشت قبلی بنویسم اما به دلایلی که تمامش از تنبلی من نشات می گیره نتونستم. باور کنید فروش فیلم ها رو حرف مردم تضمین می کنه. کافیه که دیدن فلان فیلم تبدیل به یه جور مد و کلاس و از این چیزها بشه اونوقت ببینید چه قدر می فروشد. آتش بس هم همین طوری فروخت. در مورد این سه فیلم هم تکلیف میم مثل مادر که معلومه و محاله وارد این بازی بشه اما فروش تقاطع و چه کسی امیر را کشت بستگی به همین جریانی داره که گفتم. در مورد این روز نوشت هم بهتره چیزی نگم. گاهی وقتها سکوت بهترین کاریست که میتونی انجام بدی.
|
tanya
چهارشنبه 3 آبان 1385 - 4:18
11 |
|
|
|
arezoo
bw omide in ke cinemagaran tavajohe bishtari be filme jadide aghaye Kimiyaee konand,va mesle tamame film haye ishon dobare karhaye..............sorat nagire
|
احسان
پنجشنبه 4 آبان 1385 - 16:9
14 |
|
|
|
چه طوری نیما خان!چند وقت پیش "دختر دایی گم شده"رو دیدم که خیلی کیف داد.جوری که چند دفعه پشت سر هم دیدم...ولی خداییش "میکس"فیلم بدی نبود؟بد جوری توی ذوق می زد...
|
منگ
چهارشنبه 10 آبان 1385 - 20:43
-7 |
|
|
|
جناب حسنی نسب کدام سینما را می فرمایید که مال ماست ! کدام سینما را در نظر دارید ......این سینمای بدقواره ی زهواردررفته را ، این جادو جمبل بچه گانه را،این ابتذال و لوسبازی را ،این کیا رستمی ها را، متاسفم ،چون اول اینکه این سینما نیست ،بعد هم اینکه مال ما نیست.
|
ذاكري
دوشنبه 15 آبان 1385 - 12:48
-17 |
|
|
|
قصد همكاري
خيلي خيلي خيلي عالي بود ولي مي خوام كمي ار آن را در روزنامه آفرينش چاپ كنم
|
عمو جواد
يکشنبه 28 آبان 1385 - 22:57
5 |
|
|
|
عملکرد
این روزها سینما و تلویزیون ما به جای پیشرفت دچار عقب گرد شده این از تلویزیون که فیلم های سطح پایین شهرستانی پخش می کنه و اون از سینما که بجای جذب مخاطب دفع مخاطب می کنه!
|
ل
يکشنبه 5 آذر 1385 - 11:42
-4 |
|
|
|
امیدوارم چالوسیها دیگه بی وفا نباشن
|