News
  • چگونه آموختیم رضا عطاران را دوست بداریم؟
    چرا ما شاهد یک اسکار شیرین برای سینمای کمدی خودمان نباشیم؟!
  •  
  • روايت سينمايي زندگي كورش كبير مدعي تازه پيدا كرد
    بعد از مسعود جعفری جوزانی و عزيزالله حمیدنژاد‌ نوبت پرويز شيخ‌طادي است: تحقيقات من با كارگردان‌هاي ديگر تفاوت دارد
  •  
  • انتقاد صريح رسانه اصول‌گراي "نداي انقلاب" به عملكرد معاونت سينمايي در دوره اخير
    وعده‌های مدیران برای رونق سینما نه كيفي محقق شد نه كمي!/ سرگردانی سینما، کاهش جدی مخاطب و کم تعداد بودن سینماگران سر‌شناس
  •  
  • امين حيايي از شرايط بازيگري اين روزهاي سينماي ايران مي‌گويد + سركشي به زندگي خصوصي امين حيايي و نيلوفر خوش‌خلق
    کناره گیری امین حیایی از سینما؛ واقعيت يا شايعه و بازارگرمي؟
  •  
  • دو عکس‌ از «قلب یخی» با حضور‌ رضا عطاران، مهران مدیری‌ و هدیه تهرانی
    ستارگان فصل سوم «قلب يخي» ‌جلوي دوربين سامان مقدم رفتند
  •  
  • فرج‌الله سلحشور باز هم به حيثيت سينماي ايران حمله كرد: افسارگسیختگی به بن‌بست رسيد
    33 سال نادیده‌گرفتن فحشا و منکرات پشت و روی پرده سینما و تلویزیون حاصلی جز دریدگی نداشت/ خانم پگاه آهنگرانی و امثال ایشان باید می‌فهمیدند که روزی حتی مسئولین ارشاد و تلویزیون هم روی دفاع از آنان را نخواهند داشت
  •  
  • حرف‌هاي تازه‌اي از حسين فرحبخش درباره بازيگري سينما و تلويزيون
    فريبرز عرب‌نیا تمام شد، به عرب‌نیا که نمی‌گویند ستاره/ مهناز افشار را به واسطه داستان‌های خوب بازیگر کردم/مصطفي زماني پديده نمي‌شود، چون در فیلم‌های خنثی بازی کرد
  •  
  • رضا عطاران از «خوابم مياد» و تجربه كارگرداني در سينما مي‌گويد
    به‌صورت مادرزادی‌ بخصوص از ناحیه مادر‌ در من اتفاق افتاده که سوءاستفاده نکنم!/ به نقطه‌اي رسيده‌ام كه اصلاً متوجه نمی‌شوید دارم بازی می‌کنم
  •  
  • نيكي كريمي شايعه كوچ به شبكه نمايش خانگي را تكذيب كرد
    قرار نيست سريالي براي شبكه نمايش خانگي كارگرداني كنم
  •  
  • سه بازيگر معتبر تئاتر، سينما و تلويزيون ايران در فاصله سه روز تولدشان را جشن گرفتند
    عزت‌الله انتظامي 88 ساله شد، رضا كيانيان 61 ساله و پرويز پرستويي 55 ساله
  •  
  • مجري شبكه پايتخت ممنوع التصوير شد/ استقلالي‌بودن مهدي واعظي كار دستش داد؟
    بچه‌جان،اين چه وضع سؤال پرسيدن است؟ چه كسي شارژت كرده كه اين‌طور سؤال مي‌پرسي؟
  •  
  • برنامه «هفت» بدون تغییر روی آنتن می‌رود: نامه گروه سازنده برنامه «هفت» به تلويزيون و پاسخ مجري تازه برنامه
    شبكه سه و مديران تلويزيون در دوراهي انتخاب: احترام به حقوق معنوي يا بهره‌برداري از حاصل كوشش ديگران؟
  •  
  • عكسي از فريبرز عرب‌نيا در نقش شهيد چمران، پشت‌صحنه پروژه تازه ابراهيم حاتمي‌كيا
    بابک حمیدیان هم بازیگر فيلم «چ» شد
  •  
  • صد ميليون بالاتر از «ورود آقايان ممنوع» در يك هفته؛ رضا عطاران ركورد سه ميلياردي سال گذشته خودش را مي‌شكند؟
    نيم ميليارد تومان در ده روز: «خوابم مياد» بدون سينما آزادي هم ركورد گيشه را شكست
  •  
  • هديه اختصاصي حامد بهداد به كاربران سايت "سينماي ما"
    قطعه «سرو چمان من» برگرفته از غزل حضرت حافظ را با آهنگسازي و خوانندگي حامد بهداد فقط اين‌جا بشنويد
  •  
  • کانون فیلم «هشت و نیم» با همکاری سایت "سینمای ما" برگزار می‌کند؛ شانزدهمين نشست «فيلم ديدن با ...»
    ناگفته‌هاي «اسب حيوان نجيبي است» با حضور عبدالرضا كاهاني + اولين نمايش مستند پشت‌صحنه فيلم
  •  
  • اسامي نامزدهای بخش مسابقه ایران (رویش یاس‌ها) جشنواره فیلم ویدیویی تهران
    نامزدهای بخش مسابقه ایران جشنواره فیلم ویدیویی تهران معرفی شدند
  •  
  • بهره‌مندی رایگان هنرمندان از تسهیلات درمانی
    تفاهم‌نامه میان وزرای ارشاد و بهداشت امضا شد
  •  
  • حرف‌هاي رضا عطاران را درباره فيلم اولش مرور كنيد
    نمایش و دانلود نشست رسانه‌ای «خوابم میاد» در جشنواره فجر
  •  
  • فرزاد حسني و آنا نعمتي از اولين تجربه سه‌بعدي سینمای ایران كنار رفتند
    حميدرضا پگاه و مهران رجبی به جمع بازيگران «آقای الف» اضافه شدند
  •  



     



       



    يکشنبه 2 دي 1386 - 3:42

    این تصویری از سکانس آخر فیلم محبوب‌ام اثر ریچارد لستر عزیزم است که دفعه بعد، با دکوپاژ کامل و جزئیات، شرح این سکانس آخر را برای‌تان می‌نویسم - و اين كه چند جمله تازه اضافه شده - و چند جمله دیگر...


     

    تازه: ( یادم رفت خبرتان کنم که پرونده‌ای که برای علی حاتمی درآورده‌ام را در این شماره شهروند بخوانید و این که نکند فرهنگ ما نتوانست حتی معتدل عقل‌گرای منعطفی مثل افشین قطبی را تاب بیاورد که پرسپولیس چنین بازی کرد و این که کامنت‌های‌تان این دفعه خیلی خوب‌اند. به مصطفی هم در کاری که شروع کرده، کمک کنید. )!!!!!!!!!!

    ( قطعا يادي از رفيق هميشه، ربط چنداني به موضوع اين روزنوشت نداشت، ولي از ديشب، هر چه قدر فكر كردم، نتوانستم ننويسم كه اين مدت چه قدر با نيما خوش گذشته و چه قدر همراه هم بوده‌ايم و چه قدر تجربه كرده‌ايم و سر شوق آمده‌ايم و خب، يك كمي رنج كشيده‌ايم كه اين جا همه به هم رسيده‌ايم. الان هم داريم مي‌رويم كه غذا بخوريم و چه قدر منتظريم. )

    ( بعد هم اين كه امروز يكي از بچه‌ها زنگ زد كه از خواندن نقد ضد مرگ‌ام كه سر كلاس خوانده، اين قدر انرژي گرفته كه بلند شده، از كلاس زده بيرون. اين بهترين تعريفي بود كه دل‌ام مي‌خواست بشنوم و اين كه اين هم يكي ديگر از آرزوهايم بود كه برآورده شد! )

    اول این که حال‌ام گرفته است و یه نمه غمگین‌ام و این دفعه از شما انتظار دارم که کمک کنید و سرحال‌ام بیاورید. که همیشه چیزی در این دنیا برای رو به راه کردن آدم جو تو خود، هست. فعلا اما چیزی که حال‌ای می‌دهد و هل‌ام می‌دهد؛ اتفاق‌هایی است که برای رفقا می‌افتد. این‌ها دوستانی هستند که در این چند ساله کارشان را با هم شروع کرده‌ایم و حالا توی مسیر افتادن‌شان بسی مایه مسرت و خوشحالی است. از جمله نوید غضنفری که یادداشت‌اش درباره موسیقی سه و ده دقیقه به یوما را که در همین سایت خواندم، خوشحال شدم و خیال‌ام راحت شد و دیدم کم کم دارد فاصله بین شم و استعداد و دست‌نوشته‌اش کمتر و کمتر می‌شود، و خسرو خسروپرویز که پشت صحنه چارخونه، پریشب کار او بود که شسته رفته و حرفه‌ای هم از آب درآمده بود و پویان عسگری که حالا قرار است فیلم کوتاه دوم‌اش را بسازد و عجله هم نکند و محمد باغبانی که کم کم دارد یک روزنامه‌نگار حرفه‌ای می‌شود ( احتمالا به همین زودی‌ها صفحه خارجی‌اش را راه می‌اندازد اگر خدا بخواهد ) و جواد راهبر که به غیر از کارهایی که خوانده‌اید ( از جمله پرونده راتاتویی دنیای تصویر که اسم‌اش جا افتاد )، چند کار حسابی دیگر هم با او در دست کار داریم، از جمله... می‌ترسم عنوان مجموعه‌ها لو برود، و رضا حسینی که مترجم خوب و بهتری شده و او هم بیش از همیشه دارد درگیر کار روزنامه‌نگاری می‌شود و مستندش را هم که می‌خواهد شروع کند. پرونده‌ای را هم که با رضا داریم کار می‌کنیم، معرکه خواهد شد، و امیر کاظمی به عنوان خبرنگاری که حالا دیگر اهالی سینما او را می‌شناسند و امیر جلالی که قابلیت‌اش را دارد روزنامه‌نگار خیلی بهتری شود و مجید توکلی که دیشب نسخه اولیه فیلم‌اش درباره علی پروین را دیدم و چیزهای جالبی درباره زندگی « سلطان » دستگیرم شد، و ندا میری و صوفیا نصرالهی و مصطفی جوادی که حالا دیگر خوب می‌شناسیدشان و مطالب‌شان را خوانده‌اید و خلاصه باقی رفقایی که در راه‌اند و می‌آیند اگر خدا و خودشان بخواهند و اسم‌شان را نمی‌برم تا از این‌ای که هست، به همدیگر نزدیک‌تر شویم و بیش‌تر کار کنیم. برادرم وحید هم که فعلا بیش‌تر درگیر سایت سینمای جهان است و نوشته‌اش نوشته خودم است و حرفی بیش از این نیست.

    این‌ها تازه به جز رفقایی‌اند که داریم با هم کار می‌کنیم و همزمان یا کمی زودتر و دیرتر وارد ماجرا شده‌ایم و آغاز مسیر با خودشان بوده و حالا همگی کنار همدیگریم. و حالا دارم به روزهای گذشته فکر می‌کنم. دورانی که تنها بودم و تازه کارم را شروع کرده بودم. مثلا سال 1381 که با فرهاد جعفری آشنا شدم که می‌خواست مجله یک هفتم را دربیاورد و گفت می‌خواهد دو صفحه مجله‌اش را بدهد به من که هر چه می‌خواهم بنویسم و من هم یک باشگاه زدم به اسم باشگاه مردان و زنان ابله، و یادم هست که نشستم و یک مرامنامه برای خوانند‌ه‌هایش نوشتم، که نمونه کوچک‌تری از همین کافه خودمان بود. دیروز خیلی اتفاقی فایل مرامنامه آن باشگاه را پیدا کردم و دیدم حالا دیگر خیلی بچگانه می‌زند؛ چیزی برای گذشته‌های دور، با این وجود بامزه است که یک بار دیگر بخوانیم‌اش؛ ضمن این که مرور دوباره‌اش، محکی است برای این که ببینیم چه قدر تغییر کرده‌ایم، حالا بهتر شده‌ایم یا بدتر:

    الف- با تمام وجود و از ته دل بايد قبول کنيد که آدم بدي هستيد.خودتان را گول نزنيد و شعار الکي ندهيد. بگذاريد مجريان تلويزيون و مسئولان مملکت هر چه ميخواهند بگويند. شما خودتان را بهتر از هر آدم ديگري ميشناسيد. اين تنها راه رستگاري احتمالي شماست.

    ب-سعي کنيد منتهاي لذت را از زندگي ببريد و براي اينکار حتي از صداي برخورد استکان و نعلبکي در قهوه خانه سر راهتان يا تماشاي چهره آن دخترک تماشايي در کليپ November Rain گروه Guns N Roses نگذريد.

    ج-به قول دوستان به هيچ آدم بالاي ۳۰ سال اعتماد نکنيد! البته به ياد داشته باشيد که سن تقويمي ملاک نيست.

    د- بايد چيزي داشته باشيد که انتظار آمدنش را بکشيد.حالا چي يا کي ، نه به من مربوط است نه به هيچ کس ديگر.

    هـ -بايد بلد باشيد شوخي کنيد. همه چيز را مسخره کنيد. يعني آنقدر غمگين باشيد که به جز با خنده هاي طولاني هيچ جور ديگري زندگي برايتان قابل تحمل نشود.

    و - هر چند وقت (لااقل ماهي يکبار) بايد سرتان را روي بالش، پيش از خواب جابجا کنيد. چون از بس گريه کرده ايد آن قسمت از بالشتان از اشک خيس شده است. باز براي چي يا کي ، به هيچ کس مربوط نيست.

    ز - اين يکي خيلي مهم است. بايد به هر قدرتي با ديده شک و بد بيني نگاه کنيد. قدرت شکني ، بايد يکي از رئوس برنامه روزانه تان باشد. چيزي مثل مسواک زدن؛ آن هم روزي ۳ مرتبه!

    ح - لازم است مرز ميان آنچه را که «فرهنگ والا» و «فرهنگ پست» مينامند ، در ذهنتان از بين ببريد. همواره به خاطر داشته باشيد که يک جوات راننده يک دستگاه پيکان مسافر کش با کمک فنرهاي خوابيده و لاستيک دور سفيد، همان قدرممکن است حرف حساب بزند که از ميشل فوکو و افلاطون انتظار ميرود

    ط - فضاي ذهني و قوه تخيلتان، تنها چيزي است که صاحبش واقعاً خودتان هستيد و هيچ قدرتي توان دست اندازي به آن را ندارد. در حفظ و پرورشش کوشا باشيد

    ی - به هر صورتي که ممکن است، براي ارتباط با ديگران تلاش کنيد. حالا با ابراز نياز، فرستادن نامه، خنده، دست تکان دادن، چشمک، ایمیل، فکس يا هر چيز ديگري که به فکرتان ميرسد.

    ک - بايد يک تيم فوتبال محبوب ( ترجيحاً یوونتوس ) و همچنين يک معشوق اساسي داشته باشيد. معشوقتان ميتواند يک آدم واقعي و حاضر، که خودتان را درباره اش گول ميزنيد يا کسي که پيش از تولد شما يا سالها قبل مرده است (بيخود ياد آدري هپبورن نيفتيد) يا حتي يک شخصيت ذهني باشد. يادتان باشد تيم محبوبتان حتماً بايد يکي از تيمهاي در حال فعاليت دور و بر باشد تا پس از پيروزي و باخت بتوانيد صريحاً احساساتتان را نشان دهيد.

    ل - اين حرف نيچه را هيچ وقت فراموش نکنيد: «نهايت پختگي يک مرد آن است که به جديتي برسد که در کودکي هنگام بازي داشته است».

    م - بالاخره تا جايي که ميتوانيد بايد با اين بايدها و نبايدها و همين شروط و اصلاً با من صاحب وبلاگ مخالفت کنيد. مگر اينکه به اين نتيجه برسيد که اين حرفها ، حرفهاي خودتان است.
    راست‌اش وقتی می‌خواستم این‌ها را کپی – پیست کنم، هنوز دوباره نخوانده بودم‌شان. حالا به نظرم می‌رسد که زیاد هم آبروریزی نیست. الان شاید این طوری رفتار نکنم. بزرگ‌ شده‌ام ناسلامتی؛ ولی گوش‌تان را بیاورید جلو: آهان! هنوز کم و بیش قبول‌شان دارم. یعنی از قبول کردن گذشته. اصلا دیگر دست خودم نیست.

    بعدالتحریر: سلام خدمت تازه واردهای کافه. خوش آمد و این حرف‌ها.

    بعدالتحریر 2: نقد « ضد مرگ»‌ام را در این شماره مجله فیلم بخوانید و نظر بدهید.

    بعدالتحریر 3: آخرین کامنت‌های روزنوشت قبلی، نخوانده نمانند...


    بازگشت به روزنوشتهای امیر قادری

    نظرات

    mouse
    يکشنبه 2 دي 1386 - 9:1
    -25
    موافقم مخالفم
     

    همش یه طرف این یه جمله یه طرف:

    ل - اين حرف نيچه را هيچ وقت فراموش نکنيد: «نهايت پختگي يک مرد آن است که به جديتي برسد که در کودکي هنگام بازي داشته است».

    مرسی. خیلی چسبید.

    مصطفي انصافي
    يکشنبه 2 دي 1386 - 10:33
    4
    موافقم مخالفم
     

    1.مي شه من يه خاطره تعريف كنم؟ واقعيتش حالش رو ندارم. ولي اين مرامنامه ات من رو برد تو حال و هواي يه خاطره ي بي نظير... تا اين حد بدونيد كه نشستم و به ستون پشت سرم تكيه دادم و خوندمش! البته فكر مي كنم همون روزي كه من اين مرامنامه رو خوندم امير قادري هم خونده و رفته تو حال و هواش! ( اون روز مثل اين كه امير گفته دور و ور من آدم ضايع و مزخرف جمع نمي شه!!!! راست مي گن امير؟ ) اين مرامنامه اصل حاله. جدي مي گم. مخصوصا اين بندش:

    هر چند وقت (لااقل ماهي يکبار) بايد سرتان را روي بالش، پيش از خواب جابجا کنيد. چون از بس گريه کرده ايد آن قسمت از بالشتان از اشک خيس شده است. باز براي چي يا کي ، به هيچ کس مربوط نيست.

    همون موقع هم در مورد اين بند موضع گيري شديدي كردم. ولي من هر شب سرم رو چندين بار روي بالش جابجا مي كنم. باز براي چي يا كي به هيچ كس مربوط نيست!

    2.پرونده بازگشت چندتا نكته خيلي مثبت براي من داشت. يكيش لذتي بود كه از خوندن ترجمه جواد رهبر بردم. مي دونيد كه فرانسوي ها مي گن ترجمه مثل يك زن زيبا مي‌ماند و وفاداري اش، چون اگر وفادار باشد، زيبا نيست و اگر زيبا باشد، وفادار نمي‌شود. با همين توجيه خيلي ها ترجمه مي كنند و بد ترجمه مي كنند. طوري كه متن ترجمه به طرز احمقانه حال آدم رو مي گيره كه معلوم مي شه طرف به قدر كفايت زبان مقصد ( اينجا فارسي ) رو نمي شناسه. ترجمه جواد رهبر واقعا اذيت نمي كرد. بهش تبريك مي گم و به همه اونايي امير اسم برد!! موفقيتتون آرزوي قلبي منه.

    3.وقتي ضد مرگ ( ضدحال؟! ) رو با پالپ فيكشن مقايسه مي كني هيچي دستگيرت نمي شه. پس بهتره مقايسه نكني. به اين طور مقايسه ها اعتقاد ندارم. ولي چي كار كنيم به قول امير برادر كوئينتين انتظار ما رو برده بالا. پالپ فيكشن يه سقفه... يه حداكثره... تماشاگر رو مجبور مي كنه بالاخره يه نقبي هم بهش بزني. ديالوگ هاي فيلم به شدت احمقانه و سهل انگارانه نوشته شده. مقايسه كنيد با ديالوگ هاي پالپ فيكشن. ( چيه؟ نمي شه يكي هم كاري بكنه كه بهش اعتقاد نداره؟!!!!!!!)

    4.يه شعر هم بنويسم؟ مي نويسم. حال كنيد...سينما ركس... يغما گلرويي...

    سینما شلوغ امشب ، هيچ کس این فیلم رو ندیده

    کسی قصه ی سقوط رو از ستاره نشنیده

    قصه ی شاخ گوزن و شاخه ی بدون برگه

    اما قصه ناتمومه ،‌سانس بعدی سانس مرگه

    هر کسی از رو شماره ش روی صندلی نشسته

    یه نفر برای شوخی درای سالن رو بسته

    تپش ترانه مرده تو رگای این دقیقه

    لحظه لحظه ی شروغ یکه تازی حریقه

    سینما ! ای سینما رکس ! آخرین فیلمت رو بفروش

    واسه هر بلیط یه دریا گریه کن بغض منم روش

    سینما ! ای سینما رکس ! پرده ی سیات رو بنداز

    اگه از حافظه رفتی جون بگیر تو نبض آواز

    صدای جیغ جماعت شب رو می شکنه دمادم

    این بوی سوختن چوبه ، یا بوی کباب آدم ؟

    شعله قد کشیده تا سقف ، ریه ها خونه ی دود

    به جای آتیش نشانی ، تاول که زود به زود

    پرده ی پک نمایش گر گرفته از حرارت

    فردا رو عزا می گیرن آدمای این ولایت

    سینما و آدماش رو شعله های شب سوزونده

    وقتی که خروس بخونه سینما رکسی نمونده

    سینما ! ای سینما رکس ! نگا کن ! یه مرد سوخته

    هنوز از بین ذغالا چشماش رو به پرده دوخته

    شب بیست هشت مرداد سینما رکس رو سوزوندن

    اونا که این کار رو کردن خودشون مرثیه خوندن

    ما تو روزنامه ی کهنه عکس قاتل رو ندیدیم

    اما اسمش رو همیشه از سکوت شب شنیدیم

    سوختن اون همه آدم تا ابد نمیره از یاد

    نفرت قبیله از تو ، همیشه باقی جلاد !

    امین اسدی
    يکشنبه 2 دي 1386 - 11:11
    17
    موافقم مخالفم
     

    آخ چه خوب کردی این مرامنامه رو گذاشتی. یادش بخیر چه روزگاری داشتیم با این مرامنامه. کاش چندتا از مطلبای یک هفتم رو هم این جا کار می کردی. من شماره های یک هفتم رو دادم به رفیقی که حالا رفته و داغش رو گذاشته به دلم. داغ خودشو و یک هفتم های منو.

    مصطفي انصافي
    يکشنبه 2 دي 1386 - 11:52
    9
    موافقم مخالفم
     

    مي گن مسعود كيميايي مرسدس سوار مي شه!!!

    Armin Ebrahimi
    يکشنبه 2 دي 1386 - 12:34
    -11
    موافقم مخالفم
     

    بگو سبیلِ من کٌجاس... از آنجا که اٌستادِ مٌفنگیِ ما سال ها پیش در یک دبیرستانِ دخترانه نتوانست آن خنده ها را تاب بیاورد وَ سرِ نازنینِ کچلش را به دستِ ریسمانِ پوسیده ی اجدادی سپرد: مِستر امیر، با این جور دل خوش کٌنَک ها حسابی می شود وقت را کٌشت...هستم این چرکآبه های افسرده را که از دیوارِ تاریک ریزش می کنند.«جرارد بریچ» سال ها قبل -قبل از این که با «پولانسکی» «رقص با خون آشامان» را بنویسد- در جایی نوشت: «نه من می توانم حقیقتم را عوض کنم نه دیگران، تنها می توانم...نمی دانم، می خواستم جمله ای فلسفی یا دستِ کم پٌر مغز بنویسم...وِلِش کٌن!» همینطور تماشایِ دورادورِ خانومِ سٌرخ رنگی از پنجره های هم جوار، فٌحش دادنِ پٌشتِ سرِ صاحب خانه، جواب ندادن به تلفن ها وَ پیام های دوستانِ دورٌ نزدیک وَ بعد از مدتی بی خبری یکدفعه ظاهر شدن، نعره کشیدن -حالا در هر جایی که گیر آمد وَ دور از مراحلِ تمدن بود- وَ پیش نهاد می کنم... پیش نهاد می کنم هر کس حالش بد است در مرحله ی اول برود سراغِ همین شاهکارِ درخشانِ درجه یک یعنی «رقص با خون آشامان» یا «قاتلینِ خون آشام» که مثلِ یک استفراغِ جانانه در یک بعد از ظهرِ تابستانی عقده ای تمامِ آدم را زیرٌ رو می کند.تازه چشم های آدم باز می شود.تازه می فهمد که چه طور می توان کٌلِ آن سیاهیِ عظیم را به مضحکه گرفت. توصیه می کنم شنودِ «خورشیدِ بزرگِ پیر» اثرِ «پینک فلوید» وَ «وداع با جهانِ اهریمنی» اثرِ «بی.بی.کینگ» را. «یغما گلروییِ» بزرگ هم وبلاگ اش را به روز کرده که خواندن اش مو بر روحِ انسان راست می کند...اصلاً حالا که اینطور شد خودم همین جا کٌپی اش می کنم که اگر بی حوصله ای دنبال اش نروی... وصیتی در دَه پرده/یغما گلرویی 1 پینوشه نیستم که نودُ یک ساله بمیرم در بستری از ابریشم و الماس... در روزگارِ ما تنها خودکامه گان از مرزِ هشتاد ساله گی می گذرند و شاعران پیش از پنجاه ساله گی سکته می کنند با مهرِ سوزنی بر ساعد یا از نفس تنگی می میرند با بافه ی سیمی بر گلو... مرگِ من پیش از به آخر بردنِ یک آواز اتفاق می افتد آوازی سپیدمو که از گلوی قناریِ جوانی گل می کند. 2 قلبم را به کودکی می بخشم که آرزوی دویدن از پیِ پروانه ها با اوست و چشمانم را نثارِ پیرمردِ کوری می کنم که بر آن است دیگربار بارش باران را به تماشا بنشیند. ریه هایم را کارگری به نصیب خواهد برد که عمری نان فرزندانِ خود را از حفره های معدنِ زغالِ سنگ بیرون کشیده است. مغزم را اما به هیچ کس نمی بخشم چرا که جنونِ شعر در آن لانه داشت و تردید چون غولی نهفته به بطری در تنگنایش به خود می پیچید... 3 مشتی شعر برای تو باقی می گذارم و چند کتابِ نیمه تمام از شاعری که در آرزوی جاودانه شدن بود با شعرهایی که پنجاه سال بیشتر عمر نمی کردند... چرا که در هر سطرُ واژه شان ردپای گربه هایی عیان بود که شاخ می زدند و کلاغ هایی که هر خبر را چونان عفونتِ لاشه یی به صور می کشیدند. وقتی باغ چه سیمانی ست سماجتِ جوانه تنها به جنون می انجامد! مشتی ترانه ی توسری خورده می ماند از من برای تو که از پس نرده های مشبکِ استعاره اش عشق به انسان و آزادی چونان منظره یی از دریا پیداست... 4 به مرگم شمع نیفروزید... نیستم که ببینم و هست شب پره یی که در رؤیای به آغوش کشیدنِ نور خود را خاکستر کند... به خود نخوانیدم... نیستم که جواب بگویم و هستند خاطره هایی که اشک می شوند بر گونه هاتان و زخم می شوند ضمیرتان را... دعایم نکنید... نیستم که بشنوم و نیست کسی که بشنود دعا را، نفرین را و ناله را... در گیلاسی خلاصه کنید غیبتم را و ترانه یی را هم صدا شوید با واژه گانی از جنس عشق واندکی دلتنگی... 5 ششدانگِ رؤیاهایم می رسد به کودکانی که در روزِ مرگم زاده می شوند. لب خندم را در قابی برایتان باقی خواهم گذاشت تا یادآوری کند در رگبارِ تازیانه زیستن سدِ سرخوشیِ انسان نمی شود! آرزوهایم را به انصاف میانِ خود قسمت کنید: آرزوی آسمانی بی هاشورِ کریهِ جت ها ، دریایی که زیر دریاییِ مسلح به کلاهکِ هسته یی خوابِ ماهی هایش را آشفته نمی کند و زمینی که از مینِ ضد نفر زدوده شده باشد... 6 نیمی از ترانه هایم را به گیتارها می بخشم، به کلاویه های رقصانِ پیانو و حنجره ی خنیاگرانی که می توانند با آوازی گرسنه گی کودکانِ جهان را بتاراند، نیمِ دیگر را زندانیان به حبس زمزمه گر باشند تا خواب از چشم های زندان بان نگذرد... بغض هایم را به نامِ چشم هاتان سند بزنید تا رنگین کمانی متولد شود به عظمتِ دردهایی که تجربه کردم در گذرِ بی امانِ روزها وُ روزها وُ روزها... 7 مرا بسوزانید ـ اگر چه بی آشوبد جماعتِ جهل را ـ و فرو ریزید خاکسترم را بر دشتی که بی قرارِ باران است، کوهی که حضورِ برف را دل دل می کند، رودی که به دریا شدن می شتابد... تخته سنگی عاطل با نامُ تاریخی نقر شده که تنگ می کند جای درختی را موطنِ هزار لانه ی گنجشک. مرا بسوزانید و نهالی نشا کنید به جای گور تا گنجشکانِ صد سالِ بعد بی آشیانه نمانند. 8 سال گردِ نبودنم را در تقویم هاتان ننویسید که با شما هستم در لحظه لحظه های زیستن. هر جا که ترانه یی با دهان بند و انسانی با گلوله خط می خورد، هر جا که گُلی به جرمِ بوسیدنِ خورشید پژمرده می شود، هر جا که آوازِ پرنده یی از تنگنای میله ی قفس به گوش می رسد، کنارِ شما هستم. ببینیدم در لب خندِ کودکی به تعقیبِ یک بادکنک، در دست های کارگری از بالا بردنِ بی امانِ خشت ها خسته، در چشم های گوزنی که از بالای شومینه یی نگاهتان می کند... 9 مرا به یاد بیاور! رقصم را بر خاکسترِ تفته ی روزگار و تلاشم را در پاک کردنِ اندوه از رخصاره ی آینه ها. مرا به یاد بیاور! بیدارخوابی ها و بی قراری هایم، دلتنگی همیشه گیُ علاقه ی بی مرزم و نگاهِ بی وقفه ام بر قللم موییت که آزادی جهان را نقاشی می کرد. مرا به یاد بیاور! کبوتری که همه عمر سر به نرده های قفس می کوبید و عاشقی که خوش نداشت منظرِ تماشایت خاکستری باشد. مرا به یاد بیاور که از یاد نبردمت تا آن دقیقه که چشم از نگاه تهی شد و واپسین ترانه در گلو یخ بست. ترانه یی که نام تو را در خود داشت... 10 رودی به دریا می رسد من بازگشته ام! پیچکی به خورشید می پیچید من بازگشته ام! کارگری سرود می خواند من بازگشته ام! جهان مرگِ بمب های اتم را جشن می گیرد. من بازگشته ام! یخ های قطب آب نمی شوند. من بازگشته ام! مهتاب مردآب ها را تعمید می دهد. من بازگشته ام! هاله ی نور از تمثال ها زدوده می شود. من بازگشته ام! تمامِ زندان ها تعطیلند. من بازگشته ام! عشق تنها مذهبِ جهان است. من بازگشته ام... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ توصیه های دیگرم که داشت یادم می رفت یکی خواندنِ «کابوس های روسی» «حسینِ پناهی» است وَ دیگر توصیه ام تماشای بازتابِ روحِ حساسِ یک هنرمندِ ظریف در هر شبانه ی «دو قدم مانده به صبح» که چه طور مجبور است مزخرفاتِ دیگران را با حالاتِ درونی وَ جدی وَ البته «در خوردم بیان کٌنَد... آرمین ابراهیمی

    مصطفی جوادی
    يکشنبه 2 دي 1386 - 13:5
    11
    موافقم مخالفم
     

    پسر عجب روزنوشت فوق العاده ای بود.( نه صوفیا! به خاطر این نمی گویم که اسم آدری هپبرن تویش آمده ) یک صمیمیت دیوانه واری تویش بود. نه اینکه قبلا نبوده . می دانی قضیه چیست ؟ یک لحظه حس کردم داری توی دلت حرف می زنی. خیلی خوب است که فاصله بین دلت و تریبون این کافه مان اینقدر کم شده . به جان تو نمی خواهم برای آن غمگین بودنت نسخه بپیچم که خودت اینقدر نسخه پیچ ماهری هستی که حتما دستم را می خوانی. ولی این حرف دلم است : همه آن چیزی که می تواند تو را خوشحال کند توی همین روزنوشت هست. چند نفر دیگر توی این دنیا می توانند جایی را پیدا کنند که از خودشان باشد؟!

    پ.ن : راستی فکر می کردم از لستر بیشتر از همه (( لم و چگونه میشود به دستش آورد )) را دوست داری !

    کاوه اسماعیلی
    يکشنبه 2 دي 1386 - 13:5
    5
    موافقم مخالفم
     

    1.این که آدمهای دایره کاریت پر تر میشوند خیلی خوب است و امیدوار کننده تر برای ما...بچه های خودمان که همیشه خوب بوده اند.مصطفی جوادی و صوفیا و ندا و امیر جلالی و البته جواد رهبر که خیلی دوستش دارم و لعنتی هر چی را که من دوستش دارم او هم آماده به لذت هست.نمونه آخریش حضور هال اشبی بود و پیتر سلرز و یادش هست وقتی که آن وکیله ازش میپرسد شما باید مدرکی برای حضور در اینجا داشته باشید و چانسی با آن بلاهت پر شکوهش میگوید خب شما من را اینجا دارید و آن صحنه ای را که شرلی مک لین در تمنای داشتن چانسی دارد جان میدهد و پیتر سلرز (چانسی)روی تخت کله اش را روی زمین انداخته و پاها در هوا و دارد از روی تلویزیون یوگا تمرین میکند.

    2.یکی از بچه ها در روزنوشت قبلی از 3:10 به یوما نوشته بود که کسی اینجا صحبت نمیکند.خود من هم متعجبم..این فیلم همه چیز برای دوست داشتن دارد.کسی اگر شروع نکند کامنت بعدی خودم لخت میشم میام تو گود.

    3.همین الان دارم یادنامه علی حاتمی را میخوانم.مطمئنم آدمی نیستی که خواسته باشی بعد از گاو و مخملباف نشان دهی که قرار نیست همه چیز را زیر سوال ببری.میدانم علی حاتمی را دوست داری.(و البته من اینجا ان تست خود شناسی ما کمی ترک بر میدارد چون من سینمای علی حاتمی را چندان دوست ندارم.هر چند که خیلی دوست داشتنیست و متاسفم بگویم این تنها تناقض اینجوری من است.)و البته اینکه نامش را ندامتنامه گذاشته ای خیلی مربوط نیست.علی حاتمی زمان حظورش از مقامات دولتی گرفته تا مردم و منتقدان و قشر هنرمند از همه طرف جدی گرفته شد.و تکریم شد(به نسبت سایرین)و حالا هم با دید انتقادی به سراغش رفتن خیلی ترسناک تر و جنجالی تر از پرونده های قبلیت میشد.این فرصت را از دست دادی و باز هم همان تکرار مکررات درباره حاتمی....

    4.دنزل واشنگتن در گنگستر آمریکایی را از دست ندهید؛ نامزدی اسکار که روی شاخ‌اش است

    5.داشتم این هنرمندها چه ماشینی را سوار میشوند را نگاه میکردم.مسعود کیمیایی مرسدس دارد...ای روزگار

    شهرزاد آریانا
    يکشنبه 2 دي 1386 - 13:25
    4
    موافقم مخالفم
     

    من از میون فیلم های آدری هپورن "بانوی زیبای من" رو سالی 6-7 دفعه می بینم و باز هم خسته نمی شم. چقدر توی سابریبنا دوست داشتنیه. توی تیفانی یک عسل به تمام معنی. خلاصه توی تمام فیلم هاش شیرین و دوست داشتنیه. اما فیلم آخرش "همیشه" و همین " رابین و ماریان" رو بخاطر چروک های صورتش نمی تونم تحمل کنم. آدری رو بخاطر معصومیت کودکانه اش دوست دارم.

    مهدی پورامین
    يکشنبه 2 دي 1386 - 13:25
    33
    موافقم مخالفم
     

    امروز میخوام سر یه حرفی رو باز کنم که مخاطب اولش خودم هستم...!ولی خوب از اونجایی که ما عادت داریم همیشه توپ رو میندازیم تو زمین حریف.... پس قسطنطیه هم رفقای دیگه رو مخاطب قرار میدم.... راستش یه خورده حس نوستالِژیک من قلمبه شده... دلم برای روزهایی که با ذوق و شوق اینجا کامنت میذاشتم تنگ شده...نمیدونم چرا دیگه اون حس و حال رو ندارم....یاد چند ماه پیش به خیر...چه تابستون و بهری داشتیم اینجا... به قول پیرمرد عارف مسلک "آژانس شیشه ای" : این هم از عمر شبی بود که حال کردیم....

    اول فکر میکردم این سرخوردگی و گرفتاری و نا امیدی و غبن و اندوه و بی حوصلگی و... (بازم بگم؟!) یقه من یکی رو گرفته... ولی ظاهرا این ویروس تو جون خیلی از بچه های قدیمی این کافه افتاده... مثل اینکه هیچ انتی ویروسی هم بهش کارگر نیست....

    دلم برای خیلی از رفقای قدیمی این کافه ام تنگ شده ... اسم نمی برم چون خیلی جهان شمول میشه...! فقط محض نمونه میخوام یقه "مصطفی انصافی" رو بچسبم.... بقیه هم خودشون رو بذارند جای مصطفی... مگه من چند تا دست دارم که یقه همه رو بچسبم؟! از اون گذشته ...نامردا چند نفر به یه نفر...؟!!

    آق مصطفی با مرام.... لوطی... عشقی... با توام ....

    "...حالا من از تو میخوام که بگی چرا تو و (غیبت)؟! تو که سرکوفت میزنی،تو بی معرفت هستی!تو (قراضه) شدی!همه دیوارهای هرچی مســتراست رو سر ما خراب کردی! به ما گفتی پیــزوری!.... دِ رفیق من،ما وایسادیم،تو رفتی،...ما نخوندیم،تو خوندی،..ما عین یه جزیره بی کس موندیم،تو با همه کس جورتو از آب کشیدی... آخرش چی شد؟! تو اونجا نشستی و ما اینجا. مگه تو کار درستی کردی؟! دِ آخه اگه یه (کیمیایی باز) هم (غیبت) کنه،خب (غیبت) دیگه!...حرفم که بزنی میگن حالیت نیست... بابا اگه حالیمون نیس تقصیری نداریم، کسی حالیمون کرده که ما جفتک بزنیم؟

    دِ با وفــا! رفیقمی،نوکرتم، تا جون دارم پات وامی سم، واسه خاطر اینکه آدمی،.. اما دیگه نوکرتم اینقده سرکوفت نزن؛ کار تو هم که کمتر از کار ما نیس که... تو اونجوری (غیبت زد!) ما اینجوری... آخرشم هر دوشون رو که نیگا کنی یعنی زرشــک!!

    مهدی پورامین سابق!!

    علی نیکنامی
    يکشنبه 2 دي 1386 - 13:54
    10
    موافقم مخالفم
     

    به امیر قادری:چرا حالت گرفته است؟بی خیال بابا!به قول جان وین خطاب به جیمز استیوارت توی "مردی که لیبرتی والانس را کشت":مشکل تو اینه که زیاد فکر می کنی!

    به سوفیا:تو روزنوشت قبلی برات کامنت گذاشتم یادت نره بخونی.

    فعلا همین!چون فردا امتحان دارم.

    جواد رهبر
    يکشنبه 2 دي 1386 - 14:46
    -5
    موافقم مخالفم
     

    اولیس اورت: تامی، شیطون جای روحت چی بهت داد؟ تامی جانسون: خب بهم یاد داد درست و حسابی گیتار بزنم. دلمار اودانل: هی پسر، واسه خاطر همین ورداشتی روح ابدی ات رو دو دستی تقدیم شیطون کردی؟ تامی جانسون: خب به چه دردم می خورد؟ استفاده ای که ازش نمی کردم.

    امیر: ایول جواد! این همون دیالوگیه که حال ادم رو خوب می کنه. دستت درست.  

    ندا میری
    يکشنبه 2 دي 1386 - 15:42
    -5
    موافقم مخالفم
     

    آنگاه که انسانی دروغ می گوید

    بخشی از جهان را به قتل می رساند

    اینها مرگهای کمرنگی هستند

    که انسانها به اشتباه زندگی می خوانند

    نمی توانم این همه را تحمل کنم

    و بیش از این شاهد باشم

    که قلمرو رستگاری

    نمی تواند من را به خانه ببرد.

    الف) رستگاری؟ حالا چقدر جدی هست استاد؟ جدی و قطعی اش کدامه که به فکر احتمالی اش باشیم و اینکه راه رسیدن اش چیه. اصولا این رستگاری چقدر مسئله ما هست. فعلا که همین دو روزه زیستن را داریم به تلاش مذبوحانه رنگی اش می کنیم. البته صلاح! در اینه که من اصلا نرم تو این بحث، با این از هم گسیختگی آشکار و در به دری مسلم. اینکه حال شما خیلی خوب نیست و یه نمه غمگینی هم که البته خیلی مهم نیست. این غم مدام است و حالا بعضی وقت ها حواسمان نیست از بس که حواسمان نیست. که چرا و از کجا آمده را بی خیال اما هست و گریبانگیر تا آخر عمر ..... به نظرم Omega گوش بده. یادمه می گفتی اگه Omega حال آدمو خوب نکنه دیگه هیچی جواب نمی ده و در همون شرایط من نظرم این بود که همیشه فکر کردم هنر تنها گریز ماست و امان از روزی که حتی هنر نجاتمان ندهد. اما ان روز نخواهد رسید. حالا مطمئنم. ما می خواهیم که بگذریم و می گذریم. می خواهیم که حالمان خوب باشد و می شود. همین! نکته اش همینه فقط. راه درمان اش هم همین. نسخه هم ندارد. اصلا علت و معلول یک چیزه و دردش را فقط دردش خوب می کنه. خب من که گفتم بهتره راه حل ارائه ندهم. اگه کار را خرابتر نکنم قطعا بهترش نمی کنم.

    ب) و اما لذت از زندگی! یه جایی از یکی از کتابهای بوبن خواندم که یک دختر بچه ای از مادر بزرگش دلیل جدایی اش را پرسید. جواب مادر بزرگه اما برای خودش یک جهان بینی است که بهش معتقد بودن کار سختی است و عرضه می خواهد اساسی. "مهمترین چیز زندگی نشاط است و هرکس نشاط را از تو بگیرد، هرکس یا هرچیزی که باشد، ارزش اینکه بماند را ندارد."

    ج) سی سالگی ؟ من اما از کودکی که بگذرد، دیگه حتی به خودم هم اعتماد ندارم!

    د) انتظار آمدن؟ من دارم اما صبر نمی کنم بیاید. می روم می آورمش!

    ه) مسخره که نکنیم بابا. شوخی را اما هستم حتی وقتی داریم زار می زنیم آقا ژانر گریه و خنده توامان، دنیایی است. هرکی هست بسم ا... . وقتی داری گریه می کنی و همه دارن گریه می کنن فقط یک کلمه و انفجار خنده و این یعنی خود خود زندگی.

    و) این قسمت بنده را معاف کنید از بس بی استعدادم! حالا یا مشکل از بالشمه یا خودم.

    ز) قدرت شکنی؟ این کافه صاحب اش کیه؟؟؟؟؟؟

    ح) پست و والا را هستم .... پدر جان اگه اسم هایی رو که تو مکالمات جاری اطرافمان میاد و میره بشمریم از تعداد حروف اضافه و افعال بیشتر می شه! توقعاتی داریا. پس چه جوری مردم بفهمن ما روشنفکریم!؟ ... این روزها اگه چهار تا اسم شاعر و فیلسوف و نویسنده و .... بلد نباشی که مردم بهت بد نگاه می کنن ... راننده تاکسی؟ خدای من! یواش تر! صداتو نامحرم می شنوه و بیا درستش کن .......

    ط) خطرناکه حسن! پرورش فضای فکری و تخیل؟ نه .... فراموشش کن

    ی) ای بابا تو دوره زمانه ای که نامه و ایمیل و SMS و تماس، سوءتفاهم می آره تو میگی چشمک و لبخند و نگاه؟

    ک) تیم محبوب .... یوهو! زنده باد جزیره! زنده باد منچستر یونایتد! از افشین هم که غافل نیستیم. از مورینیو چه خبر این روزها راستی؟

    ل) "نهايت پختگي يک مرد آن است که به جديتي برسد که در کودکي هنگام بازي داشته است" و این همان معنی "هرگز به پختگی نمی رسد" را می دهد!

    م) مخالفت؟ ما سالها مخالفت کردیم، می ترسم کار به جایی برسد که از فرط فوران استعداد با خودمان مخالفت کنیم.

    سر حال باشید همه .... خب همین یه امیدواری ساده را که حق دارم!

    مصطفی جوادی
    يکشنبه 2 دي 1386 - 16:1
    18
    موافقم مخالفم
     

    از این کامنت رد نشوید

    خب رفقا! داریم یک کار اساسی انجام بدهیم. می خواهیم با برویچه ها یک بخش جدید توی سایت عزیزمان درست کنیم . (( سینما در تلویزیون )) (که سعی می کنم اسم بهتری هم برایش پیدا کنم). قضیه این است که می خواهیم به نقد و برر%D

    مصطفی جوادی
    يکشنبه 2 دي 1386 - 16:5
    -12
    موافقم مخالفم
     

    از این کامنت رد نشوید خب رفقا! داریم یک کار اساسی انجام بدهیم. می خواهیم با برویچه ها یک بخش جدید توی سایت عزیزمان درست کنیم . (( سینما در تلویزیون )) (که سعی می کنم اسم بهتری هم برایش پیدا کنم). قضیه این است که می خواهیم به نقد و بررسی فیلم هایی بپردازیم که تلویزیون در قالب سینما چهار ، یا صد فیلم و سینما ماورا و از این جور برنامه ها نشان می دهند.هر کدام از شما هم ، آخر هفته در حالی که کنار بخاری لم داده اید ، اگر یکی از این فیلمها را دیدید و احساس کردید که می خواهید و می توانید در باره اش نقد بنویسید ، دست به کار شوید. امیدوارم با هم جلو برویم و یک بخش گردن کلفت را بسازیم. از همین هفته هم شروع می کنیم. نوشته هایتان را به اینجا بفرستید : hamidehamoon@yahoo.com

    امیر: حالا که مصطفی پیش قدم شده تا گرفتاری و لذت این کار را ببرد، کمک‌اش کنید بچه‌ها لطفا.

    پاشا
    يکشنبه 2 دي 1386 - 17:27
    -18
    موافقم مخالفم
     

    آقا شما منت گذاشتین سر ما

    مرسی که سر زدین

    رضا
    يکشنبه 2 دي 1386 - 21:6
    -4
    موافقم مخالفم
     

    می خوام این کامنت رو بیتر مونی ( ببخشید من از اسم ماه تلخ خوشم نمی یاد ) شروع کنم . خب یه چیز خوب دارم و یه چیز بد : 1- پنجشنبه ساعت یک شب رسیدم خونه ، خسته و کوفته ، نزدیک های صبح رفتم خوابیدم و دوی ظهر بیدار شدم. تا آخر شب همین طور چرخیدم تا نزدیک همون یک و دوی شب بعد دوباره خوابیدم و هفت صبح بیدار شدم. یه کلاس هشت صبح داشتم آخر ضد حال . گفتم بی خیال ، یه کلاس که صد تا کلاس نمی شه ، گرفتم خوابیدم تا دوی ظهر ! بعد از ظهر به سر نظام آموزشی منت گذاشتم یه کلاس رو رفتم ، شب دوباره همون ساعت ها خوابیدم و امروز در کمال نا باوری همه ی کلاس های صبح رو پیچوندم و باز تا دوی ظهر خوابیدم ! فکر نکنم در طول عمرم پیش آمده باشد که سه روز پشت سر هم این همه خوابیده باشم . فعلا که شارژ و سرحال تصمیم دارم فردا برم سر کلاس اما ..... - احتمالا با خودتان می گویید خوب خبر خوب رو بگو و من می گویم : این که خوبش بود . بدش این که : 2 - این سایت برای من خیلی مهم است . وقتی تعداد بازدید کنندگانش بیشتر می شود ذوق می کنم و وقتی روشنفکرها و ستارگان این کشور ازش تعریف می کنند ، فکر می کنم کسی دارد از من تعریف می کند . پس حق دارم وقتی اتفاق بدی در سایت می افتد ناراحت شوم و تمام طول روز را ( روزی که از ظهر شروع می شود ) بهش فکر کنم . شاید اگر این اتفاق در هر جای دیگری می افتاد برایم مهم نبود اما وقتی می بنیم در سایت محبوبم اسم ماشین ستاره ها را نوشته واقعا سر خورده می شوم . آخر چقدر ابتذال ؟ باور کنید این همه روزنامه که تیراژ میلیونی دارند به تمام این موضوعات ( از رنگ زیر پوش گلزار تا شماره ی کفش هدیه تهرانی و پلاک خانه ی باران کوثری ) پرداخته اند ! آیا واقعا سطح سایت سینمای ما که در روز این همه بازدید کننده دارد اینقدر پایین است ؟ این همه گلو پاره کردیم که باید فرهنگ بیمار این مملت ساخته شود ، آن وقت سایتی که مسئولانش امیر قادری و نیما حسنی نسب هستند باید به چنین اخبار مبتذلی بپردازد ؟ آیا افزایش تعداد بازدید کنندگان سایت اینقدر مهم است ؟ واقعا نمی شود با پرداختن به چیزی که اسمش سینما است و رسالتش سینما است و خود زندگیست ، به فرهنگ این جماعت که به مدل جدید موهای گلزار و مانتوی افشار دل خوش کرده اند چیزی افزود ؟ واقعا فکر می کنید بعد از خواندن اسم ماشین ستاره ها چه چیزی به مخاطبتان افزوده شد جز عطش برای دانستن مارک شلوار گلزار؟ این اولین بار نبود که اخبار مبتذل در سایت پخش می شود اما واقعا تاسف برانگیزترینش بود . باز هم می گویم ، اگر خود مسئولان این سایت طرفدار چنین اخباری بودند این همه داد و فریاد نمی کردم اما باور کنید حیف است از این همه مخاطب که این طور از دستش دهید ! حیف است به خدا ، حیف ! یا حق

    امیر: سلام و ممنون که این قدر به فکر سایتی رفیق. بله واقعا مال شماست.

    Reza
    يکشنبه 2 دي 1386 - 21:13
    30
    موافقم مخالفم
     

    دیروز مجله فیلمو گرفتم و همونجا تو اون سرما یه ایستگاه اتوبوس پیدا کردمو نشستم به خوندن مقاله ات در مورد " ضد مرگ ". در کل مقاله خوبی بود هر چند بیشتر علاقه داشتم به خود فیلم پرداخته بشه ( همونایی که اول پاراگراف پنجم آوردی ) که البته دلایلتو هم برای ننوشتن این موارد آوردی .من تعصب بیخودی رو تارانتینو ندارم ( دی وی دی hostel 2 چندماهه رو میزمه و حوصله دیدنشو ندارم ) ولی به نظر من ضدمرگ یکی از بهترین کاراشه . حالا تحریک احساسات میکنه یا میخواد آدمو به هیجان بیاره نمیدونم ( اگه یکی دو سال دیگه با دیدنش نظرم عوض شد و خوشم نیومد میفهمم همین بوده ) . الان تو imdb دیدم گرایندهاوس تو رتبه 162 کاربرانه . بالاتر از بعداظهرسگی و بیل را بکش 2 و یه رتبه پایین تر از مخمصه . نمیشه خیلی جدی گرفت ولی نمیشه هم گفت فقط با تحریک احساسات بینندگان به اینجا رسیده . راستی اون ماشین فروشه هم به نظر من چیز جدیدی نبود و همون یارو بود که تو " بیل را بکش 1 " تو بیمارستان میخواست بره سروقت اوما تورمن .

    محمد
    يکشنبه 2 دي 1386 - 21:25
    2
    موافقم مخالفم
     

    آقا چه مرامنامه اي! توصيه جدي مي كنم برو ازدواج كن بچه دار شو و در يك منطقه حفاظت شده زندگي كن. نسل ديوانه هايي مثل تو داره منقرض مي شه. حال كردم.

    درباره نقد ضدمرگت به نظرم ضدمرگ ضد حال نبود. درسته ما هم عاشق كيو تارانتينوييم ولي نه جلوي شما. با اين حال به نظرم اگه اين پيش فرض ها و پيش داوري ها و انتظارها رو قبل از تماشاي فيلم مثل يك آيين مذهبي تمام عيار كنار بگذاري و پا به دنياش بگذاري بد نمي گذره.

    من آخر مطلبت نفهميدم درباره استنلي كوبريك چي نوشتي. چند بار خوندمش. فحش ندادي كه؟

    وحید
    يکشنبه 2 دي 1386 - 22:21
    9
    موافقم مخالفم
     

    برای امیر: On a dark desert highway Cool wind in my hair Warm smell of colitas Rising up through the air Up ahead in the distance I saw a shimmering light My head grew heavy, and my sight grew dim I had to stop for the night There she stood in the doorway I heard the mission bell And I was thinking to myself This could be Heaven or this could be Hell Then she lit up a candle And she showed me the way There were voices down the corridor I thought I heard them say Welcome to the Hotel California Such a lovely place Such a lovely place (background) Such a lovely face Plenty of room at the Hotel California Any time of year Any time of year (background) You can find it here You can find it here Her mind is Tiffany twisted She's got the Mercedes bends She's got a lot of pretty, pretty boys That she calls friends How they dance in the courtyard Sweet summer sweat Some dance to remember Some dance to forget So I called up the Captain Please bring me my wine He said We haven't had that spirit h…Lح'since 1969 And still those voices are calling from far away Wake you up in the middle of the night Just to hear them say Welcome to the Hotel California Such a lovely Place Such a lovely Place (background) Such a lovely face They're livin' it up at the Hotel California What a nice surprise What a nice surprise (background) Bring your alibies Mirrors on the ceiling Pink champagne on ice And she said We are all just prisoners here Of our own device And in the master's chambers They gathered for the feast They stab it with their steely knives But they just can't kill the beast Last thing I remember I was running for the door I had to find the passage back to the place I was before Relax said the nightman We are programed to recieve You can check out any time you like But you can never leave

    امیر: خیلی خوب بود.

    وحید
    يکشنبه 2 دي 1386 - 22:27
    -19
    موافقم مخالفم
     

    این مرامنامه ات چکیده ی تمام نقدها و نوشته های این سالهای فعالیتت در مطبوعات بود که من رو تا اینجا دنبال خودت کشاند.

    امروز حکم رو گرفتم.نمی دونم هنوز از دیدنش به اندازه ی سه باری که تو سالن سینما دیدم، لذت می برم یا نه؟فیلمهای بزرگ، به نظرم بزرگ بودنشان رو سالها بعد ثابت می کنند.مثلا همین اجاره نشینهای استاد که چند روز پیش دیدمش.هنوز جواب میده.هنوز می خندونه.هنوز تر و تازه است!

    ............................................

    معما:

    می دونی عیبت چیه؟

    نه، چی؟

    هیچی.

    سوفیا
    دوشنبه 3 دي 1386 - 4:46
    15
    موافقم مخالفم
     

    سلام به همگی

    ۱-آن مجله یک هفتم را خیلی خوب یادم هست. اینکه کجا و در چه شرایطی خواندمش, و چقدر تعجب کردم و خندیدم به خاطر مرامنامه. برایم جالب بود. احساس داشت. بعضی از مواردش از اصول زندگیم بود. به خاطر همان تا مدتی مشتری پروپاقرص اش بودم.

    ۲-به علی نیکنامی: آره مارکو خیلی باحاله! آن فیلم هم اشتباه گرفته بودم با یک فیلم بلژیکی بخاطر تشابه اسمی. در مورد برگمان هم معذورم بدارید واقعا نمی توانم انتخاب کنم. همه اش با هم! کتاب «فانوس خیال» را هم خوانده اید؟ زندگینامه خودنوشت استاد را می گویم. از آن چیزهایی است که در عمر آدم فقط یکبار گیر می آید و بس! راستی اگر توانستید یک ایمیل به من بزنید. ممنون. sofia.passenger@gmail.com

    ۳-برای امیدغیایی و شوجی:

    (میان آفتاب های همیشه

    زیبایی تو

    لنگری ست

    نگاهت شکست ستمگری ست

    و چشمانت با من گفتند

    که فردا روز دیگری ست.)

    (کنار تو را ترک گفته ام

    و زیر این آسمان نگونسار که از جنبش هر پرنده تهی ست

    و هلالی کدر چونان مرده ماهی سیمگونه فلسی بر سطح بی موجش می گذرد

    به بازجست تو برخاسته ام

    تا در پایتخت عطش

    در جلوه ای دیگر

    بازت یابم.

    ای آب روشن!

    تو را با معیار عطش می سنجم.

    در این سرابچه آیا

    زورق تشنگی است

    آنچه مرا بسوی شما می راند

    یا خود

    زمزمهء شماست

    و من نه به خود می روم

    که زمزمهء شما

    به جانب خویشم می خواند؟

    نخل من ای واحهء من!

    در پناه شما چشمه سار خنکی هست

    که خاطره اش

    عریانم می کند.)

    پی نوشت: واقعا هرچه فکر می کنم می بینم هیچوقت به خاطر «نام» نخوانده امش. شاملو را. لذت کشف اش بود.

    سوفیا
    دوشنبه 3 دي 1386 - 4:46
    -20
    موافقم مخالفم
     

    بهترین فیلم های امسال به انتخاب راجر ایبرت:

    http://rogerebert.blogfa.com/post-12.aspx

    سوفیا
    دوشنبه 3 دي 1386 - 4:48
    -25
    موافقم مخالفم
     

    مبهوتم. گیج و حیران خیره شده ام به تیتراژ پایانی «دونده». ناتوان از باور و هضم آنچه دیده ام. از شاهکار غیرقابل توصیفی که تک تک پلان ها و کات هایش کلاس درس است. فراتر است از معیارهای سینمای ایران. از فیلمی که اگر قرار باشد از کل تاریخ سینمایمان مثلا پنج اثر ماندگار انتخاب شود بی شک یکی اش همین است. از این همه شور و انرژی و زیبایی و ایجاز و خلاقیت و حس و راز. وای......چه سخت است آدم بخواهد ستایشش را نسبت به چنین چیزی بیان کند. امیر نادری بزرگ است.

    پی نوشت: فقط مانده ام بهرام بیضایی که چنین مونتور نابغه ای است چرا این کار را در فیلمهای خودش نمی کند؟

    mouse
    دوشنبه 3 دي 1386 - 8:57
    -33
    موافقم مخالفم
     

    نمیتوانی یک زندگی شاد داشته باشی، مگر اینکه دانش و عدالت و احترام از آن تو باشد و دانش و عدالت و احترام از آن تو نخواهد بود، جز اینکه از زندگی شادی برخودار باشی(اپیکور). یه سایتیه همه بطور رایگان توش اعتراف می کنن. خیلی جالبه .بعضی اعترافاتش واقعا صادقانه و قشنگه.آدم حوس می کنه یه کارایی انجام بده و بعد اعتراف کنه. وقتی بچه بودم دعا میکردم خدا به من یک دوچرخه بدهد. اما حالا که بزرگ شدم فهمیدم راه بهتر این است که یک دوچرخه بدزدم و از خدا بخواهم مرا ببخشد! (امو فیلیپس) راستی از کلاسا چه خبر.شده مثل انجمن شاعران مرده ؟

    سیاوش پاکدامن
    دوشنبه 3 دي 1386 - 10:48
    -4
    موافقم مخالفم
     

    یعنی بدجوری زمینم زدی با این مرامنامه ات. مخصوصا بندهای ب و ج و ح و ط و ی و ک و ااااااه همه اش.

    درست است که سرحال نیستی ولی طوری سر ذوقم آوردی که بعد از مدتها کامنت بگذارم و فریاد بزنم، من هنوز هستم. مهم هم نیست که ضد مرگ پالپ فیکشن نشده یا اینکه هزاران فیلم 2 ( از 10) در این مدت دیده ام. مهم این است که با ضد مرگ حال میکنم و منتظرم تا فیلمی مثل A good year بیاید و جگرم را خنک کند. مهم نیست روزی چند بار عصبانی میشویم،مهم این است که اینها مهم نباشد و در اوج داغ کردن، بزنید زیر خنده، از آن خنده های اساسی، نه عصبی.

    .

    یک 10 مرتب به نوشته ات دادم و مثل سگ خوشحالم که اینجا هستم.همین.

    .

    راستی فردا سفر دوهزار کیلومتری ام به سمت خانه آغاز میشود. اگر همه چیز درست پیش برود،چهارشنبه صبح وارد تهران میشوم. رفقای تهرانی بیایید دم پنجره و مرا ببینید که از پنجره اتوبوس برایتان دست تکان میدهم.

    .

    راستی مسخره نیست که برای کسی که این مرامنامه را نوشته است حتی فکر نسخه پیچیدن کنم؟؟!!

    Armin Ebrahimi
    دوشنبه 3 دي 1386 - 11:5
    -12
    موافقم مخالفم
     

    سرگذشتِ بازتاب های مَردٌمانِ حیران...

    یک نفر از «شاملو»ی بزرگ نوشته بود؟باور کنم؟

    وقتی بعد از مدت ها دوری با نامِ او برخوردم...انگارِ همه چیز عوض شد...از وضعِ نکبتیٌ دشوارِ فعلی وَ سرگردانی ام بازگشتم به اطاقِ تابستانیِ محله های پایینِ شهرِ بزرگ...وَ خواندنٌ خواندنٌ خواندنِ «پابرهنه ها»، «خزه»، «مرگ کسبٌ کراِ من است»...وَ آن احساساتِ رقیقٌ لوسِ دختردبیرستانی ها...که البته وقتی بعدها -وقتی خیلی سخت ترٌ بی حوصله تر شده بودم- «دٌنِ آرام» را نشستم به تماشا هیچ چیز تغییر نکرده بود؛همه چیز همانطور بود که بوده، من عوض شده بودم...

    وقتی نامِ شاملو را شنیدم آن ترانه های عصیانی، آن اشعارِ بیدار، آن نگاهِ قَدَر به خودکامه گان وَ آن پایداریِ همیشه گی...-خلاصه- همه چیز یادم آمد...درود بر کسانی که غولِ نا آرام هیچ گاه از خاطره شان پاک نمی شود...

    «1900» اثرِ «برتولوچی» را ابتدا تنها به خاطرِ «رابرت دِ نیرو» دیدم...قصد داشتم بارِ دوم اش را به خاطرِ خودِ اٌستادِ حساسِ ایتالیایی ام ببینم...که متاًسفانه فیلمِ چندانِ قوی ئی نبود...بعضی حرکت ها عمدی وَ حساب شده ی برتولوچی با دوربین مسحور کننده بود -مثلِ حرکتِ جهشیِ درخشانِ دوربین وقتی پسرها قرار است روی ریلِ قطار امتحانِ شجاعت بدهند- اما معلوم نبود برتولوچی دنبالِ چیست...ضمناً دِ نیرو هم آن طور که باید نبود...«شکارچی گوزن» وَ «رفقای خوب»اش را خیلی بیشتر می شود دید...حتی «فرارِ شبانه» یا «کازینو» که البته اثرِ فوق العاده ای است، قربانِ اٌستادم «اسکورسیزی» بروم که همین تازه گی ها «کوندون» وَ «دیروقت» اش را دیده ام.

    آرمین ابراهیمی

    امیر جلالی
    دوشنبه 3 دي 1386 - 12:0
    -6
    موافقم مخالفم
     

    سلام به امیر و همه رفقا،خوب،بازم یه آس رو کردی،چند روزه سرماخوردگی سگی هم به زندگی سگی و عشق سگی واینام اضاف شده و عین نعش گوشه اتاق و لای مجله ها و کتابا و پلی استیشنم ولو شدم و بعد از بازی دیشب اینتر که تیم محبوبم نشون داد هرچی تواین 15سال بدست نیاورده سر کالچوپولی و اینا بوده و البته باخت تحقیرآمیز و مسرت بخش بارسایی که حالا شبیه رئال سه سال پیش بیشتر به یک مزون شبیهه تا یک تیم فوتبال درست و درمون و خردشدن لذت بخش رونالدینیویی که با ظهور یه بچه گرگ آرژانتتینی فهمید که دیگه دوره عوام فریبی گذشته و اون هوار دراماتیک کاناوارو سر رونالدینیو که دیشب تنها کار مثبتش این بود که به سبک فرهاد مجیدی خودشو تپ و تپ زمین بندازه و چهره خرگوش که دراون لحظه به موش بیشتر شبیه بود و خلاصه بعد از همه اینا با خوندن دوباره مرامنامه ات(یاد یک هفتم و ایضا گوست داگ بخیر)تصمیم گرفتم چیزی رو که مدتهاست بیخ گلومو گرفته با تو و رفقای کافه مطرح کنم تا ببینم نظر شماها چیه.

    مصطفي انصافي
    دوشنبه 3 دي 1386 - 12:18
    -8
    موافقم مخالفم
     

    به مهدي پورامين و خودم... كه يادمان باشد... خيلي چيزها را...

    کافه نادری... يغما گلرويي...

    توی کافه نادری کنج همون میز بلوط

    دو تا صندلی لهستانی هنوز منتظرن

    تا من و تو بشینیم گپ بزنیم مثل قدیم

    شب بشه مشتریا تا آخرین نفر برن

    ما همیشه اولین و آخرین بودیم عزیز

    هم تو تابستون داغ هم تو پاییزای سرد

    تابلوی بسته و باز پشت شیشه ی در

    بعد رفتن ما او کافه چی وارونه می کرد

    چشمک ستاره ها رو می شمردیم یادته ؟

    واسه تنهایی شب غصه می خوردیم یادته ؟

    من مثه سایه ی تو تو واسه من مثل نفس

    هردومون برای همدیگه می مردیم یادته ؟

    دستامون تو دست هم گم می شدیم تو خواب شهر

    دل دیوونه ی من هی قدمات میشمرد

    کوچه ها رو رد می کردم تا خیابون بزرگ

    عطر ناب تو من رو تا آخر دنیا می برد

    حالا تو نیستی این کوچه صدام نمی زنه

    حالا تو نیستی بی تو دیگه کافه کافه نیست

    دیگه هیچ ستاره یی جرات چشمک نداره

    حتی جای تن تو رو تن این ملافه نیست

    چشمک ستاره ها رو می شمردیم یادته ؟

    واسه تنهایی شب غصه می خوردیم یادته ؟

    من مثله سایه ی تو تو واسه من مثل نفس

    هردومون برای همدیگه می مردیم یادته ؟

    امیر جلالی
    دوشنبه 3 دي 1386 - 12:27
    -7
    موافقم مخالفم
     

    قصه زندگی منم مثل خیلی از شماها عجیب اندر غریبه،راستش اینه که من خیلی بیش از سنم زندگی کردم و بالتبع رنج کشیدم،الان وقتش نیست که بگم چطوری ولی بدونید که خیلی ناجور بود بچه ها،خلاصه اش اینکه به خاطر یک توهم 10سال از بهترین سالهای عمرمو از دست دادم ولی حالا تصمیم گرفتم باقیمونده تا 30سالگی که امیر می گه رو از رندگی لذت ببرم.بابا امیر جان توکه همش می گی باید از زندگی لذت برد و دم رو درک کرد چرا نمی گی چطوری آخه؟منم مثل کامران شدم،می دونم که دلم می خواد عیاشی کنم ولی نمی دونم اصلا به چی می گن عیاشی؟به خدا نمی دونم از آب انگور مست می شم یا از می معرفت؟ماها که اینجا تواین کافه همدیگه رو پیدا کردیم لابد باید دنیای امیر و مرامنامه شو بفهمیم و قبول داشته باشیم دیگه،ولی چرا همونطوری که ندا می گه یه میل و smsهم دلیل پستی و هیزی مون تلقی می شه؟اصلا بذارید خلاصتون کنم؟وفاداری چیه؟تعریفش کنید ببینم؟خیانت(با همون لحن محسن چاوشی) کدومه؟لذت بردن از زندگی یعنی چی؟نمی شه که همش از این چیزا حرف زد و تعریف کرد،چقدر تو زندگی خودمون پایه اشون هستیم؟اصلا کدوممون درکشون کردیم و با گوشت و خونمون قبولشون داریم؟محض رضای خدا یکی به من خر زبون نفهم جواب بده دیگه؟... بازم بگم یا دیگه به دیوانگی و ترمز بریدنم ایمان آوردین؟ حالا می تونید ازاین به بعد به عنوان یه عنصر نامطلوب بهم نگاه کنید و جواب smsهامو ندین و می تونین کمکم کنید و نظراتتونو بگید.لااقل امیرجان از شما یکی انتظار دارم احساس و نظر واقعی تو بگی و به دادم برسی،لااقل تو می دونی دارم چی می کشم. آقایون،خانوما،درد من اینه که نمی دونم چطوری باید از زندگیم لذت ببرم که خیانت و بی وفایی و عشق فروشی و کوفت وزهرمار تلقی نشه؟اصلا درد من اینه که نمی دونم لذت و خیانت و عشق و ...بابا آخه ما هم آدمیم مثلا ها،خسته شدیم ازبس ادای آدمای سرپا و ریلکسو درآوردیم،بابا کی پایه اس باهم بزنیم بریم آیینه بشکونیم و گوشی بدزدیم و برقو قطع کنیم و شب تو ماشین بخوابیم و بعدشم بزنیم بریم شمال؟کسی اینجا هست که زده باشه به سیم اخر؟که باطریش در حال تموم شدن باشه؟...مثل من...؟کسی هست بفهمه من دارم چی میگم؟.......امیییییییییییییییییییییییییییییییییییر.....

    جواد رهبر
    دوشنبه 3 دي 1386 - 13:44
    -2
    موافقم مخالفم
     

    به مصطفی انصافی: کوچیکتم! قربان تو رفیق هنوز نادیده!

    به سوفیا: خوبه بلاخره این Writer’s Block شکسته شد!

    به کاوه اسماعیلی: از دست تو به کجا پناه ببرم آخه پسر! چرا از آن سکانس "حضور" این طوری یاد کردی؟ راستش طوری زدم روی میز که اینجا توی اداره همه پریدند هوا از ترس! ای مصبت رو شکر! ببینمت یک ماچ آبدار نثارت می کنم! ای کاوه، ای فدای اون لپ دنست!

    برای آرمین ابراهیمی: زمانی رضای عزیز در کافه نوید از ما خواست سه فیلم محبوبمان از رومن پولانسکی را بگوییم من نوشتم: دیوانه وار، قاتلین بی باک خون آشام و چاقو در آب! البته یک جور ابراز علاقه شخصی بود اما همیشه از اینکه فیلم محشری مثل رقص خون آشام ها این قدر مهجور مونده دلگیر بودم. حالا که از این فیلم نوشتی لازم بود بهت بگویم خیلی حال دادی هم به خاطر پولانسکی و هم به خاطر همه چیزای دیگه!

    به مصطفی جوادی: راستش مبنا قراره فیلم های اصلی باشه دیگه نه؟ به آسیب شناسی که قرار نیست بپردازیم چون من از روی تلویزیون فیلم ها رو نگاه نمی کنم. اگر فیلم های اصلی مورد نظر است ما که هستیم رفیق هزارتا! میل هم دادم!

    حامد
    دوشنبه 3 دي 1386 - 14:55
    5
    موافقم مخالفم
     

    امير خان سري به ايميلت بزن، چندتا عكس برات فرستادم اميدوارم خوشت بياد

    مانا
    دوشنبه 3 دي 1386 - 15:34
    24
    موافقم مخالفم
     

    الف: اصلی ترین دلیلم برای عشق به تونی مونتانا بخاطر اینه که در تمام مدتی که داره از یک کارگر ساده به یک گنگستر تمام عیار تبدیل می شه با تمام وجود و از ته دل قبول کرده که آدم بدیه و هیچ اصراری هم نداره که خودشو خوب نشون بده حتی توی اون صحنه ی محشری که با دست زخمی میشل فایفر رو از رختخواب گرم و نرمش می کشه بیرون تا با خودش ببره! ب:این دقیقا همون کاریه که بوچ و ساندنس در سرتا سر زندگیشون انجام دادن....لازمه مثال بزنم؟!...آیا فقط یادآوری چهره ی شوخ و شنگ و لبخند های دلنشینشون مخصوصا پل نیومن از رویارویی با وودکاک گرفته تا دوچرخه سواری و ایده های بکر برای فرار از دست تعقیب کننده ها و.....کافی نیست؟!!! ج:...یادتون هست که اعتماد سیماریاحی به محمود بصیرت که نمونه ی بارز یک آدم بالای سی سال بود(سن تقویمی ملاک نیست البته!)چه بلایی به سرش اورد که؟!!! د:چرا راه دور ؟!...به همین زودی قرار سلین و جسی توی ایستگاه قطار(پیش از طلوع )یادتون رفت ؟!وعده ی دیدار ی برای سالها بعد و این انتظار کشنده ی شیرین لعنتی. ه: اون سکانس محشره پایانی لیتل میس سانشاین رو که یادتونه!...همون موقعی که همه ی اعضای خانواده بد جوری سرخورده شدن و آرزوهاشونو ناکام دیدن...تازه بجز این یکی از اعضای دوست داشتنی خانواده رو از دست دادن!پس چرا انقدر بی خیال و راحت دارن وسط سن می رقصن و می خندن؟!.... و:شرمنده ولی به شما مربوط نیست! ز: اینکه به هر قدرتی به دیده ی شک باید نگریست درست....اما برای قدرت شکنی نیاز به قدرت داری و اونوقت.... ح:البته این قضیه تا وقتی درسته که خود طرف ندونه داره حرف حساب می زنه !چون اگه بفهمه دیگه حرف حساب نمی زنه رسماً چرت و پرت می گه!...مثلاً فیروزکریمی تا وقتی نمی دونست به شوخی و خنده چه حرفهای محشری می زنه خوب بود ولی از وقتی که (به عادت مالوف)زیاده از حد ازش تعریف کردن و گفتن می دونی چه قدر باحالی پاک از دست رفت....اما قضیه مرز شکنی میان فرهنگ والا و فرهنگ پست!...قضیه به این آسونی هام نیست.نیاز به شعور زیادی داری و البته خیلی باید آدم خوشبختی باشی تا به همچین درجه ای برسی. ط:فقط به یک نام بسنده می کنم ...تیم برتون.و اگه برتون داره این روزنوشت رو می خونه حتماً حتماً به جمله ی آخر دقت کنه:در حفظ و پرورش آن کوشا باشید. ی:دیگه طرف مقابلتون (هر کی و هر چی که باشه!)از نینوچکا که بدتر نیست !به یاد بیارید تلاشهای خستگی ناپذیر کنت دالگو را! ...یا اصلا چرا راه دور بریم همین الیوت گارفیلد نازنین رو مگه یادتون رفته ؟!...یا اصلاً توتو سینما پارادیزو چطوری با آلفردو ارتباط برقرار می کرد؟! ک:اولیش که باز هم شرمنده ولی به شما ربطی نداره!...و دومی اینتر میلان و آث میلان و لاتزیو و رم هم بد نیست!(معمولاً تیمتون اگه ایتالیایی باشه راحتتر می شه ابراز احساسات کرد) ل:با نیچه رابطه ی خوبی ندارم !...اما جمله ی باحالی گفته ...هر چند عمل بهش خیلی خیلی سخته. پ.ن:غمگین بودن همیشه که بد نیست !گاهی لازمه ،بدجوری هم لازمه! پ.ن:هفته ی پیش تولد پرویز دوایی عزیزم بود با تاخیر تولدش مبارک و فصل 14 بازگشت یکه سوار رو دوباره بخوانید! پ.ن:فیلم بیوه ی شادان(ارنست لوبیچ )رو تونستم به لطف یکی از دوستانم ببینم ،از دستش ندید چون به شدت حالتون رو خوب می کنه. پ.ن:ندا،سحر و کاوه ی عزیز نوشته تا ن درباره ی (آنها به اسبها...)رو تازه دیدم .ندا و سحر خوشحالم که هرسه با هم از تماشای فیلم لذت بردیم...و کاوه خدا را شکر که اینبار هم سیناترا نجاتم داد! پ.ن:ببخشید!ولی از نقد ضد حال اصلاخوشم نیومد.

    امیر: توی بوچ کسیدی و ساندنس کید که همه اصل‌های مرام‌نامه رو می‌شد پیدا کرد...

    امیررضا نوری پرتو
    دوشنبه 3 دي 1386 - 17:13
    -11
    موافقم مخالفم
     

    با سلام خدمت امیر خان گل و همه ی دوستان نازنینم.

    1- امیر جان نبینم حالت گرفته باشه رفیق. نمی دونم چه جوری حالتو بهتر کنم اما تو این اوضاع داغون خودم سعی می کنم با " دیالوگ درمانی" رو به راهت کنم.

    از آثار استاد کبیر - جان فورد - واسه ت می گم شاید جیگرت حال بیاد !!

    " چه کسی لیبرتی والانس را کشت ؟ " :

    اوبراین : " بین واقعیت و افسانه همیشه واقعیت رو انتخاب کن..."

    " کلمنتاین عزیزم " :

    کلمنتاین : " ... من فقط یکی از کسانی هستم که دوستت دارن جان... مادرت هس... خواهرت... یه عالمه دوستات... هم برای خودم اومدم هم برا اونا... لابد فکر می کنی "متاسفم کلم" جواب خوبی باشه ... شاید برای اونا باشه... ولی برای من نه...

    " جویندگان " : این البته یکی از تلخ ترین دیالوگهای رد و بدل شده ی فیلمه. اما چون خیلی دوستش دارم واسه ت نوشتم!

    کلایتون : " حالا پسر نکته ی تلخی که باید بدونی اینه که اینجا چیزای خیلی مهمتر از خواهر تو هم وجود داره..."

    ایتن (جان وین کبیر) : حتما همین طوره... می خوام یه چیزی بهت بگم... نمی خواستم راجع به ش صحبت کنم... اما الآن بهت می گم... به پوستای سری که به نیزه ی اسکار آویزون بود توجه کردی...؟ پوست سر سوم از طرف بالای سر نیزه رو دیدی...؟ موهای بلند موجدار...

    مارتین : دیدم... تو نمی خوای بگی که اونا مال عمه مارتا یا لوسی بود...

    ایتن : تو یادت نمیاد... اما من یادم میاد... اون پوست سر مادرت بود...!

    حالا دیالوگ از نوع ایرانی اش :

    پرویز شهبازی : " یه ماشین افتاده تو سد ... متاسفانه یه دختر و یه پسر غرق شدن... دارن تلاش می کنن دختره رو بکشن بالا ... شما اینجا وانسین برین... برین..."

    اینم که دیگه تابلوئه مال چه فیلمیه !

    اینا دیالوگهایی بود که به ذهنم رسید... دوستشون داشتم و حدس می زنم که تو هم خوشت میاد... فعلا اینا به نقد داشته باش رفیق تا بعد... امیدوارم حالت بهتر بشه...

    2- این عکسی رو هم که گذاشتی مال فیلم " رابین و ماریا " ی ریچارد لستر ( 1976 ) است. بچه بودم رو نوار ویدئویی بتاکم دیدمش. سکانس آخرش خیلی معرکه ست.

    3- شعری که مصطفی انصافی از یغما گلرویی نوشته بود خیلی حال داد. مصطفی جان دمت گرم.

    4- مخلص همه ی دوستان قدیم و جدید کافه. خیلی دلم تنگ شده خیلی از قدیمی ها رو ببینم : امید غیایی - مصطفی انصافی - امید جعفری- مهدی پورامین- حمید قدرتی- حنانه سلطانی - سحر همایی - علی طهرانی صفا و حمید رضا

    مصطفی جوادی و ندا میری و صوفیا خانم رو هم چند وقت پیش با امیر زیارتشون کردم.

    بعضی از دوستان رو هم که هنوز زیارتشون نصیبم نشده : حامد اصغری - سعید هدایتی - محمد حسین آجورلو - امیر جلالی - ساسان امیرکلالی ( این یکی چرا موبایلش خاموشه؟ ) - آقا رضای گل ( از مشهد - شاید دوست نداشته باشه فامیلشو بگم ) خاطره خانم و صد البته جواد رهبر عزیز.

    اگه اسم کسی یادم رفت منو به بزرگی خودتون ببخشید.

    خیلی وقته حتی علی نواصرزاده رو هم ندیده ام. دلم بدجور براش تنگ شده.

    5- اگه نقدم بر اتوبوس شب رو نخوانده اید بی زحمت یه سری به وبلاگم بزنید و نظری دارید بفرمایید.

    6- خدا کنه این روزهای لعنتی زودتر تموم شه!

    7- در پناه عشق بیکران و جاودان اهورای پاک باشید.

    www.cinema-cinemast.blogfa.com

    amirreza_3385@yahoo.com

    نويد غضنفري
    دوشنبه 3 دي 1386 - 18:55
    18
    موافقم مخالفم
     

    براي برادر بزرگ ترم امير:

    « دلت گرفته، دل منم گرفته. بي تابي داري، منم دارم. يه جوري لالموني گرفتيم، هردو مون. تو چته؟!...مگه نگفتي فيلم به ام ميدي؟ ده تا ده تا؟ ميام ازت ميگيرم...»

    مخلصيم داداش...ببخش لال موني گرفتم...

    رضا
    دوشنبه 3 دي 1386 - 21:8
    5
    موافقم مخالفم
     

    1- پسر عجب ضدحالی خوردیم ! اصلا وقتی اومدم خونه صورتم سرخ شده بود . مثل این می موند که وسط یک مجلس یکی تو چشمات نگاه کنه و یه تف بندازه تو صورتت ، چی می گم ! وضع از اینها خیلی خراب تر بود . خیر سرمون رفتیم چند تا فیلم به یکی از این فیلم فروش ها سفارش بدیم . رفتیم تو مغازه به طرف گفتیم : فیلم کرش رو دارین . گفت : کدومش ؟ گفتم : اونی که دیوید کراننبرگ ساختش . گفت : اونی که خیلی صحنه داره ؟ گفتم : اونی که دیوید کراننبرگ ساخته . گفت : فهمیدم ، همونیه که خیلی صحنه داره . گفتم : کرش دیوید کراننبرگ رو می خوام ..... بعد گفتم فیلم 2046 وونگ کار وای رو دارید ؟ گفت : آره ، همون که چینی ژاپنیه ! بی خیال شدم و گفتم : آره . گفت : آره دارم همون که ترسناکه ( اینجا چپ چپ نگاهش می کردم ) بعد گفت اون کمدیه ؟ ....... تازه چند وقت قبل یکی از رفقا زفته پیش این یارو بهش گفته فیلم کمدی بده بعد اون هم آخرین اثر استاد دیوید لینچ ، اینلند ایمپایر رو داده ....... فکرش را بکنید ! این اصلا شوخی نیست . این تماما درد است ! همه اش غم است . آخر سینما افتاده دست کی ؟ اسمشون رو گذاشتن فیلم فروش اون وقت نمی دونن فرق فیلمی مثل کرش با شیرینی آمریکایی چیه ! باور کنید رفقا وقتی آمدم خانه چشمانم سرخ شده بود . توی مغازه به رفیقم گفتم : تو رو به خدا ببین هنر افتاده دست کی ؟ آخه خدا چرا این فیلم ها که هر کدوم نعمتت هستند می دی دست کسایی که فهمش رو ندارند ؟ که درکش رو ندارند ؟ 2- امروز وقتی داشتم نقدت بر ضد مرگ را می خواندم درست سر کلاس بودم و یاد آن رفیقت افتادم که مثل من سر کلاس بوده . باور کن یک لحظه ( آنجایی که زده بودی توی خط پالپ فیکشن و از لحظات نابش می گفتی ) خواستم برگردم به استادمان که داشت چپ چپ نگاهم می کرد بگویم : تو اصلا از زندگی چیزی فهمیدی ؟ بگو ببینم تو اصلا پالپ فیکشن رو دیدی ؟ ( باور کنید یک لخظه حتی دهنم رو باز کردم که بگم اما چه کنم که یاد آخر ترم افتادم ) 3- امیر جلالی عزیز ! پسر خودت که در زندگی حل شده ای ! فیلم و کتاب و مجله و پلی استیشن آخر زندگی است به جان خودم ( پلی استیشن را شوخی نگیرید ، آخر جنس است به جان خودم ) . البته حق می دهم گاهی نیاز است که نوع دیگری زندگی کنی . خودت را رها کنی ! بی خیال اینکه مردم روی تو جور دیگری حساب می کنند ، فکر خودت باش ! باور کن گاهی با رفقا اگر جای خلوتی پیدا کنیم و حس کنیم انرژی اضافی داریم ، شروع می کنیم به رقصیدن ، خندیدن ، وسط سرمای زمستون دلستر خنک می خوریم و حالش را می بریم . یادم می آید سال تحویل پارسال قرار بود با چند تا از رفقا بریم حرم . ساعت دوازده بود با ماشین داشتیم دور می زدیم . بعد یکی از رفقا دیوانه شد و ما را برد روی یه جایی که حتی برق هم نبود . پسر تمام شهر زیرپامون بود و هیچ کس هم نبود که بخواد گیر بده . آتش روشن کردیم و خندیدیم و کلی دیوانه بازی در آوردیم ( و جالب اینکه شاید یک لیتر هم بنزین برای برگشتن نداشتیم و همان طور که از شواهد پیداست به حرم نرسیدیم ) . با اینکه به شدت به رفتار و منش اهمیت می دم اما گاهی باید ( به قول ندا میری ) بی خیال وقار بیست و چند سالگی شد و رفت به دل دیوانگی . جوری که خیال کنی واقعا حالش را می بری ..... ( آخر این هم سوال بود که کردی ، من که اگر بخواهم از دوران عشق و صفا بگویم که دیگر همین یه بند انگشت آبرو هم از بین می رود ) پی نوشت 1 : مصطفی جان پایه ات هستم بدجور ! من کلا با کار درون کافه ای خیلی حال می کنم . فقط به قول جوادرهبر عزیز باید اصل فیلم را هم تماشا کنیم . اگر زودتر می فهمیدم دوست داشتم بر فیلم هفته ی قبل سینما چهار ( زندگی دیوید گیل ) که به نظرم فیلم خوبی آمده بود ( فکر کنم دو سال پیش دیدمش ) یادداشتی بنویسم . حالا بی خیال ، وقت زیاد است . به هر حال امیدوارم بخش خوبی در بیاید ، به قول خودت گردن کلفت ! پی نوشت 2 : می دانید اولین حرفی که مهدی پور امین وقتی دیدمش به من زد چی بود ؟ گفت : دیگه ماورایی هستی و نه کسی شماره ی موبایلت رو داره ، نه فامیلت رو می دونه ، نه کسی می دونه کجا زندگی می کنی ..... خلاصه که حسابی شرمنده شدیم . این بار آدرس ای میلم را هم می گذارم تا یک وقت خدایی نکرده من را به شخصیت فیلم های دیوید لینچ تشبیه نکنید ( آخر شخصیت فیلم های استاد کجا و ما کجا ) Rezanabizadeh@yahoo.com یا حق

    امیر: رفتیم جایی که برق نبود و آتش روشن کردیم و شهر زیر پای‌مان بود... دقیق و محکم و روشن می‌دانم چه لحظاتی بوده رفیق. 

    مصطفی جوادی
    دوشنبه 3 دي 1386 - 21:36
    -14
    موافقم مخالفم
     

    درباره اینکه مبنا فیلم اصلی است یا نه ، یا مثلاآسیب شناسی پخش تلویزیونی ... نه از این چیزها فارغ شوید . پخش تلویزیونی صرفاَ یک بهانه است تا به آن فیلم بپردازیم. به خود آن فیلم ، فیلمسازش و این جور چیزها . پس رفقا رویتان حساب می کنم.

    سحر همائی
    دوشنبه 3 دي 1386 - 22:21
    10
    موافقم مخالفم
     

    پیش از تحریر: پیشنهاد من این است که این کامنت را نخوانید تراوشات یک ذهن بیمار است و چه بسا که هیچ چیز دستگیرتان نشود ! خود دانید.

    در گذاشتن کامنتی که بخواهد کسی را سر حال بیاورد به گمانم که بی استعداد باشم . الان هم از آن روزهایی است که توی یک " وضع عجیب " هستم . اگرچه همیشه در این وضع بوده ام و خواهم بود. این همه دیوانگی و پریشانی و اینها . همان برقی که می درخشد( قابل توجه خاطره و مصطفی انصافی) .همه اش فکر دو استکان چای داغ هستم! همان که حسین پناهی می گفت :

    "و رسالت من این خواهد بود تا دو استکان چای داغ را از میان 200 جنگ خونین به سلامت بگذرانم تا در شبی بارانی چشم در چشم خدای خویش نوش کنیم !"

    یک چیزی توی مایه همان آتشی که در دل ماست(رضا حواست هست که !)

    مطابق با این احوالات (شاید هم ربطی نداشته باشد .نمی دانم.)می خواهم چند خطی برایتان از پرویز دوایی بگویم . از بولواردل های شکسته. از شعله شمعی که میان دو دستش است . ببخشید که طولانی می شود و غیر سینمایی واینها :

    …. در تمام طول راههای پر مسکنت چرک نگاهم را با استیصال به باغ درونم بر می گرداندم و این حال خوش و این بوی خوش را در بین دیوارهای عفن حفظ می کردم تا برسم به محله های خوب خرم زیبای درختی جاهای اعیانی و این کار، حفظ این عطر در طی آن راه دراز که صوت و تصویر را با عربده و شلاق به دیوارهای چشم و گوش و ذهنم می کوبیدند همتی می خواست ، حفظ می کردم مثل گلی ، شعله شمعی در میان دو مشتم در باد و می آمدم تا برسم به تکه های دیوارهای پاکیزه پذیرا ، زیر نورهای خوب درختان جوان که قد راست کنم که سر بلند کنم و نگاه کنم و یادی از برکت لبخندهای دخترکان پشت این دیوارهای باغ ها که در بچگی ما را در روزهای خجسته به دیدارشان می بردند ، به نگاه مان برگردد ، دختر کانی که برکت لبخندشان در اتاق های فاخر خوش عطر و نور آدم را بر می گرداند به زیر سقف سینما ، که درش همه چیز هموار بود همه چیز را از توی خواب های آدم در آورده و دور آدم چیده بودند و آدم در باغ شیفته و قدری شرمنده در کنار این دخترک های مرفه که آلودگی های هستی ما را نداشتند ، آدم ،روحش ، سایه اش ، دل باخته در کنارشان می آمد، پابه پای شان در قواره احمد عاشق .

    حامد اصغری
    دوشنبه 3 دي 1386 - 22:23
    -16
    موافقم مخالفم
     

    وای امیر جلالی جونم حرف دل منو زدی باز خوب اینا رو گفتی تا من به افسردگی های دائمی متهم نکنند .باور کن درد منم اینه که نمی دونم چطوری باید از زندگیم لذت ببرم .پس بیا با هم بریم سفر

    بیا بازم‌ مثل‌ِ قدیم‌ ، با هم‌ دیگه‌ بریم‌ شمال‌ !

    دلم‌ گرفته‌ ! راضی‌اَم‌ به‌ این‌ خیالای‌ محال‌ !

    من‌ُ بِبَر ! تا آخرِ جادّه‌ی‌ چالوس‌ بِبَرَم‌ !

    تا شیشه‌ی‌ بارونی‌ُ خیس‌ِ اتوبوس‌ بِبَرَم‌ !

    تا جای‌ پات‌ رو ماسه‌ی‌ داغ‌ِ مُتل‌قو بِبَرَم‌ !

    تا آخرین‌ دلهره‌ی‌ نگاه‌ِ آهو بِبَرَم‌ !

    من‌ُ بِبَر تا گُم‌ شُدن‌ تو اون‌ چشای‌ بی‌قرار !

    تا ساختن‌ِ قصرِ شنی‌ رو ساحل‌ِ دریاکنار !

    دِلَم‌ پُرِ بیا بازم‌ با هم‌دیگه‌ بِریم‌ سفر !

    جای‌ ما اون‌جا خالیه‌ ! من‌ُ بِبَر ! من‌ُ بِبَر !

    یه‌ عمره‌ جادّه‌ی‌ شُمال‌ ، منتظرِ عبورِ ماس‌ !

    نمی‌دونه‌ یکی‌ از اون‌ دوتا قناری‌ بی‌صداس‌ !

    یادش‌ به‌ خیر لحظه‌ای که ، چشمای ما دریا رُ دید !

    نورِ چراغ‌ِ زنبوری‌ ، رستوران‌ِ اسب‌ِ سفید !

    یادش‌ به‌ خیر شنای‌ ما ، میون‌ِ موجای‌ بَلا !

    خاطره‌های‌ مشترک‌ ، وقت‌ِ سفر تو جنگلا !

    دِلَم‌ پُرِ بیا بازم‌ با هم‌دیگه‌ بِریم‌ سفر !

    جای‌ ما اون‌جا خالیه‌ ! من‌ُ بِبَر ! من‌ُ بِبَر !

    یه‌ عمره‌ جادّه‌ی‌ شُمال‌ ، منتظرِ عبورِ ماس‌ !

    نمی‌دونه‌ یکی‌ از اون‌ دوتا قناری‌ بی‌صداس‌ !

    سحر همائی
    دوشنبه 3 دي 1386 - 22:37
    0
    موافقم مخالفم
     

    به مهدی پورامین عزیز : رفیق این ویروس را که کشتیم ! یعنی فکر می کردم بعد از آن روزنوشت ناامیدی همه برای کامنت گذاشتن سرحال شدند . به هر حال حالا که آمدی شاید خوب باشد که همان بازی های دیالوگی ات را ادامه بدهی. من که علی رغم قولی که دادم ادامه ندادم ولی خب رفیق تو که واردی ادامه بده . هنوز مزه دیالوگی که برایم نوشته بودی زیر دندانم است . آهای ننه ننه من گشنمه !!! و اینکه یادت باشد که خودت بودی که از همشهری ما نقل می کردی : دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نگشت دائما یکسان نماند حال دوران غم مخور . به مصطفی انصافی : خدا بگویم چه کارت کند که پیش دستی کردی . من میخواستم به آن خاطره اشاره کنم . اینکه این مرامنامه امیر برایم یک دنیای دیگراست ( گیرم که خودش بگوید بچه گانه است واینها . ته تهش که در گوشمان راستش را گفت !) یک خروار خاطره است! یکیش هم خاطره همان روز که آن را خواندی ! به ندا میری : بابت جمله ای که از آن کتاب بوبن نقل کردی دلم می خواست بگیرم و ببوسمت ! ممنون . محشر بود. به امیر جلالی : ای بابا ! آقا آب در کوزه و تو تشنه لبان می گردی . عاشق سینما که نباید دم از لذت نبردن بزند ! همان گوست داگ را ببین تا غرق لذت شوی . اگر چه می دانم که گاهی آدم کم می آورد . مراجعه کن به شعری که برای مهدی توی بند اول همین کامنت نوشتم. به حنانه ی عزیزم : ای برادر کجایی ؟ به خاطره ی عزیرم: می دانم که کجایی ولی زودتر بیا. sahar_homaee@yahoo.com

    امیر: واقعا خاطره کجاست؟

    حنانه سلطانی
    دوشنبه 3 دي 1386 - 22:45
    -9
    موافقم مخالفم
     

    1- برای مهدی پورامین:

    حمید هامون:" مادر، جد و آباد اگه مطرحه خب من مادرم خیلی زود رفت و پدرمم آسه می رفت آسه میومد که گربه شاخش نزنه ولی من درست ضد بابامم. من مرتب شلنگ تخته میندازم ولی به هیچ جایی نمی رسم دکتر. دارم فرو میرم. من دیگه به هیچی اعتماد ندارم به هیچی اعتقاد ندارم. دارم هدر میرم. این یعنی چی؟"

    دکتر سماواتی:" این یه مورد استثنائی نیست که قابل حل نباشه. کاملا قابل حله."

    برای امیر قادری: به این فکر کن که بعد از ظهر روز جمعه 19 بهمن 1380 چرا خوش گذشته؟! چند روز پیش که داشتم پرونده اش را ورق می زدم حسابی سر حال آمدم. نمی دانم اگر دوباره ببینمش باز هم خوش می گذرد یا تاریخ مصرفش تمام شده." یک فیلم با نمک و جذاب و اساسی که البته مثل هر فیلم خوب دیگری اگر درست و حسابی نگاهش می کردید پر از چیزهای مهم و جدی هم بود....این که بتواند وجهی از وجود ما تماشاگرانش را روی پرده به خودشان نشان دهد و آن قدر جذاب و دلپذیر این کار را بکند که ما آدم های ریاکار هیچ جوری نتوانیم سرمان را برگردانیم و از دیدنش فرار کنیم." اگر باز هم یادت نیامد یک سر به شماره 289 مجله فیلم بزن. می دانم عجیب ترین نسخه ای است که برای کسی می شود پیچید! از کسی که به قول این دوستمان در حال تحقیقات در منظومه شمسی است چه انتظاری دارید؟!

    برای همه از جمله خودم! :"ما می خواهیم که بگذریم و می گذریم. می خواهیم که حالمان خوب باشد و می شود. همین!" این جمله ندا قوی ترین آنتی ویروس جهان است.

    2- در مورد پیشنهاد خوب مصطفی جوادی هم یک خواهشی از دوستانی که می خواهند همکاری کنند دارم که البته خودشان حتما می دانند و ببخشید که جسارت می کنم و می گویم. لطفا اگر فیلمی را ندیده اید فقط به پخش تلویزیونی اش اکتفا نکنید. خودتان می دانید که نسخه اصلی گاهی وقت ها با نسخه تلویزیونی فرسنگ ها فاصله دارد! گیر آوردن نسخه اصلی ممکن است چند روز کار را به تاخیر بیاندازد ولی ارزشش را دارد. اگر تلویزیون فیلم ها را مثله می کند ما دیگر نکنیم. البته قصد دخالت ندارم. این چیزها به نظر مصطفی بستگی دارد.

    3- مرام نامه هم که... ای بابا داستانی دارد برای خودش.

    علی نیکنامی
    دوشنبه 3 دي 1386 - 23:6
    -9
    موافقم مخالفم
     

    1-آخیش، بالاخره این امتحان میان ترم آخری رو دادیم تا سه هفته دیگه که پایان ترما شروع بشه میخوام حسابی با فیلم خودمو خفه کنم.میخوام با سه زن شروع کنم البته ورسیون رابرت آلتمنش،نه منیژه حکمت! 2-امروز با دوستم رفتیم فری کثیف!بر خلاف همیشه خودش نبود و پسرش بود،از دوستم پرسیدم جریان چیه که خود فری نیست.گفت،چند هفته پیش که اونجا بوده سه تا از این هیکل میزونا(به قول بهمن مفید،هیکل آآآآههه)میان تو مغازه و میگن سیب زمینی بده،از اونجایی که فری بدون غذا سیب زمینی نمیده میگه نداریم،یارو میگه پس اون چیه اونجا و بعد می زنه با مشت شیشه مغازه رو میاره پایین و همین جوری که از دستش خون میچکیده از در میره بیرون،فری به کارگراش میگه بگیریدش(مثل سنگستانی توی سگ کشی که تا گلرخ پاشو از رو کلاچ بر می داره داد میزنه جلوشو بگیرید!)خلاصه کارگرا با ترس و لرز یه چند قدم دنبال یارو میرند که یارو میره از تو ماشین قمه رو در میاره و کارگرا فرار می کنند و اون 3 تا هم(اینجاشو نمی دونم دیگه به چه فیلمی ربط بدم!)سوار میشند و میرند.اینو گفتم که اگه دلتون واسه فری تنگ شد(!!) فعلا چند وقته خودش نیست تو مغازه،بی خود پا نشید برید. 3-ضد مرگ رو ندیدم بنابراین امروز به جای مجله فیلم،دنیای تصویر گرفتم و سریع رفتم تو بخش 101 فیلمش که دیدم اولیش زندگی شیرینه،کلی انرژی گرفتم و رفتم جلوتر تا رسیدم به رفقای خوب.وای اون قدر خوشحال شدم که همون تو مترو لای فشار جمعیت بلعیدمش.به خصوص که اون سکانس معرکه ای که هنری با کارن از در پشتی وارد کلوپ میشند رو به عنوان صحنه فراموش نشدنی انتخاب کرده بود و چقدر حال کردم که نظر راجر ایبرت رو در مورد فیلم دیدم که گفته بود هیچ فیلمی به این خوبی در مورد تشکیلات گنگسترها ساخته نشده حتی پدر خوانده،و یاد اون روزی افتادم که با یکی از دوستام راجع به اینکه بین روزی روزگاری در آمریکا و پدر خوانده و رفقای خوب کدومشون بهتر دنیای گنگسترها رو نشون میده بحث می کردیم و من چقدر حرص خوردم که قانعش کنم که بدون شک رفقای خوب و گفتم این فیلمیه که هنوز کشف نشده و ارزشش شناخته نشده و امروز که توی دنیای تصویر دیدمش کلی خوشحال شدم که چه عجب بالاخره یه کم به این فیلم توجه شد. 4-به مصطفی جوادی:من که پایه ام واسه فیلمای تلویزیون.البته تلویزیون نمی بینم ولی دنبال می کنم که چه فیلمایی میذاره،فقط مشکل اینجاست که نقد نوشتن و این جور کارا هنوز خیلی برام زوده! 5-به امیر قادری:این بند مرامنامه ات که طرفدار یوونتوس بودنو اینا رو هستم. 6-به سوفیا:بهت میل زدم.

    امیر: بنده نیز یکی از عشاق فری کثیف هستم، محض اطلاع.

    مصطفی جوادی
    سه‌شنبه 4 دي 1386 - 0:14
    28
    موافقم مخالفم
     

    آخر هفته قرار است (( نامه هایی از یوجیما )) ی کلینت ایستوود از تلویزیون پخش شود.میشود رویش کار کرد. نقدهایتان را به همان آدرسی که گفتم بفرستید.

    صوفیا نصرالهی
    سه‌شنبه 4 دي 1386 - 1:51
    1
    موافقم مخالفم
     

    اول از همه باید تکلیفمونو با هم روشن کنیم!این نمی شه که تو نقدهای پرانرژی و جوندار بنویسی و مرام نامه رو کنی!پس من کی سر کلاسام برم؟کی فارغ التحصیل بشم؟؟؟!!!من مثل ندا بند به بند مرام نامه تو نمی خوام جواب بدم ولی اول از همه این که بیخیال یووه شو لطفا!تیم محبوب میلان!تازه از ایتالیا که اومدیم بیرون منچستر و دیگر هیچ!پرسپولیس هم که دیگه اصلا دوست داشتن و نداشتنش دست ما نیست!

    راستش اعتراف می کنم مرامنامتو خیلی دوست داشتم!جدا دلم میخواست که من هم اون موقع عضو این باشگاهت بودم.پایه ی اکثر بنداشم هستم به جز...راستش به جز قدرت شکنی که نوشتی خیلیم مهمه!!!تا حالا که لزوم قدرت شکنی رو نگرفتم تا ببینیم بعد چی میشه!!!

    آخ!الان یادم اومد که کامنتم رو اشتباه شروع کردم.راستش پریروز 4صبح که روزنوشتت به روز شد فکر کنم جزو اولین کسانی بودم که اون ساعت بیدار بودم و خوندمش.اون موقع میخواستم یه کامنت بذارم و آخرشم بگم که اگر توی این کامنت از امیر قادری و رفاقتش انقدر تعریف کردم بدونید که این کامنت نه از طرف یک خواننده از طرف یه دوست برای رفیقی هست که براش خیلی عزیزه!!!(اما از بس تنبلی کردم حس اون کامنت پرید!شرمنده!) اما یه جمله ش هنوز یادمه که اونو می نویسم.وقتی از کار رفقا نوشتی یاد این گروه خشن افتادم.یاد بیشاب وقتی تو یه صحنه چیزی به این مضمون گفت:"ما باید با همدیگه باشیم همونطور که تا حالا با هم بودیم.وقتی با یه گروهی باید باهاش بمونی اگه نتونی کارت تمومه!کار هممون تمومه!" استاد پکین پا مفهوم گنگ (gang)رو عالی بیان میکنه.نه؟!همون کلمه ای که برای همه کسانی که باهات کار کنند حسابی معنی داره! خوب پس:پا شیم بریم!(راستی الان راهنمای فیلم رو ورق می زدم و دیدم که این گروه خشن سال69ساخته شده، همون سالی که بوچ کسیدی و ساندنس کید هم ساخته شده!جالب نیست؟!دو تا فیلمی که لااقل واسه ماها مفهومی دارن فراتر از خیلی چیزها.بنظرم سال 1969 رو باید سال رفاقت نامگذاری می کردند!)

    اینکه یه ذره غمگینی هم برای اون بند"و "مرامنامه ت و البته رستگاریت خوبه!(می دونی عرفای ما مثل ملاصدرا و سهروردی و...وقتی از خوشی حرف می زدن همیشه یه غمی هم باهاش مخلوط بوده!) دوست عزیزی کتابی از نادر ابراهیمی بهم هدیه داده بود که یه قسمتش این بود:"شب عمیق است اما روز از آن هم عمیق تر است.غم عمیق است اما شادی از آن هم عمیق تر است." اما:"من هرگز ضرورت اندوه را انکار نمی کنم چرا که می دانم هیچ چیز مثل اندوه روح راا تصفیه نمی کند.اما میدان دادن به آن را هم نمی پذیرم..."

    به ندا: جوابیه ت به بند "د" رو خیلی دوست داشتم!

    به مصطفی جوادی: مصطفی جان وقتی قرار شد سراغ یاهو برم ببینم برای این بخش جدید میتونم میل باز کنم یا نه تو فکر یه اسم برای ID بودم که تو ذهنم بود:سینما در تلویزیون یا سینما در سیما!ولی بعدش با خودم گفتم مصطفی حتما دعوا میکنه.خیلی اسامیه بیمزه ایه!باید شیزوتر به قضیه نگاه کرد!!!!D:

    به مانا :حرفت درباره فیروز کریمی رو واقعا هستم.

    حامد
    سه‌شنبه 4 دي 1386 - 2:16
    -8
    موافقم مخالفم
     
    - خیلی دوست دارم یه کلمه‌ برای یه همچین احساسی پیدا کنم: وقتی داری یه متنی می‌خونی (در اینجا "ضد مرگ امیر قادری") بعد یه جاهایی که می‌رسی ناخودآگاه می‌خندی چشم از رو مجله برمی‌داری دوروبرو یه نگاه می‌کنی (انگار نظرت داره راجع‌به یه چیزایی عوض می‌شه یا حداقل تو اون لحظه یه دست‌کاری می‌شن) بعد به <اجبار> برمی‌گردی که ادامه‌اشو بخونی. یعنی یه کلمه درست وحسابی می‌خوام که انگ همچین احساسی باشه (بیشتر برای فهموندن به بقیه.. چشمم آب نمی‌خوره پیدا بشه) - اینجا کسی وقت کانون فیلم* رفتن داره.. برنامه ویژه گذاشته طی 5روز فقط تارانتینو نشون می‌دن، 5 دی‌ماه هم نمایش "پالپ فیکشن" + نقدوبررسی آثار قرار برگزار بشه. *کانون فیلم و اندیشه جهاد دانشگاهی، خیابان انقلاب، ابتدای خیابان 16 آذر، کلینیک 16 آذر، طبقه سوم، تالار ناصرخسرو - تلفن: ‌61112997 - درضمن اون مرامنامه برای من زندگینامه‌ است، کلمه به کلمه‌اش... معشوق.. فرهنگ پست.. پختگی.. کودکی.. مجریان، مسئولان، خودتان.. آن قسمت از بالشتان.. شخصیت ذهنی.. دیگه زیادی از خدا تشکر کردم برای خلق همچین بنده‌ای تکراریش نمی‌کنم (شایدم تا الان شده).. خیالی نیست خستگی‌و بی‌‌خوابی.. خواب الان خیلی می‌چسبه
    Reza
    سه‌شنبه 4 دي 1386 - 3:15
    -6
    موافقم مخالفم
     

    1- امیرخان چندتا کمیک واسه ات ایمیل کردم ، شاید دیده باشی ولی به دوباره دیدنش می ارزه و چند دقیقه ای حالتو جا میاره ( خودمم تعریفی نداشتم و دیشب رئال مادرید یه خورده حالمو جا آورده! )

    2- دارم فیلمنامه ی تازه منتشر شده « لبه ی پرتگاه » بیضایی رو میخونم ( پیشاپیش تولدش رو به دوستداراش تبریک میگم ) به غیر از افسوس از ساخته نشدنش چیزی نمیشه گفت ؛ تا اینجا که خوندم به نسبت « اتفاق خودش نمی افتد!» ضعیف تره هرچند بازهم چند درجه از استانداردهای سینمای ایران بالاتره . در صورت ساخته شدنش فقط در مورد اسامی شخصیت های فیلم میشد چندتا مقاله داشته باشیم ( اسامی شخصیت ها و معانی شون نقش مهمی تو کارای بیضایی ایفا می کنن ولی این فیلمنامه دیگه آخرشه ) . به هر حال امیدوارم بیضایی امسال دیگه استارت فیلم جدیدشو بزنه که چون خودشو به عنوان تهیه کننده معرفی کرده احتمال ساختشو زیاد میدونم .

    منگ
    سه‌شنبه 4 دي 1386 - 11:28
    6
    موافقم مخالفم
     

    یه پلان خوشگل از یه فیلم مزخرف ............قبل از اینکه این چرندیات بخونید برید عکس رو ببینید .... http://i14.tinypic.com/6jdkc48.jpg

    فیلم مزخرفیه .... یجورایی دخترانه می زنه ، نه بخاطر اینکه اسم فیلم "تلما و لوئیسِ"، بیشتر به خاطر این که عصیان شخصیت هاش در حد عصیان واقعی نیست ، یه جور لوس و ننور بازیه ، در ضمن فیلم زور می زنه جاده ای باشه ، ولی نیست ، ابهت یه فیلم جاده ای رو نداره (یادش بخیر ....پاریس تگزاس ....) ،فیلم یه جاهایی چندش آوره.... سوزان ساراندونی که هی فرت و فرت به شکل رقت انگیزی سیگار می کشه و مشروب می خوره و چند تا موزیک راک و جاز که وقت و بی وقت پخش میشه و دوتا زن که مثل عروسک های خیمه شب بازی همینطوری الکی می رقص ان .......... دوتا زن که دارن اینطوری مثلاً شیطنت می کنن و مثلاً صفا می کنن و ما باید یه چیزی رو این وسط حس کنیم ، که متاسفانه حس نمی کنیم ......یه جاهایی واقعاً تهوع آوره .. کلاً ریدلی اسکات نمی تونه فیلم محشر بسازه .... باید بگم که فیلم کلاً مسخره اس ، ولی همونطور که گفتم این پلانش دیدنیه ، خوشگله ، می دونید که چی می گم ، قشنگه ، فقط همین ، یعنی بیشتر از این نیست ، چون خود پلان هم یه ریزه خردسالی می زنه ، ولی نهایتاً قشنگه .............

    {خیلی وقته که دلم می خواد اساسی چرت و پرت بگم که نمیشه ... اینبار هم نشد}..............

    عکس رو ببینید ....

    کاوه اسماعیلی
    سه‌شنبه 4 دي 1386 - 12:48
    3
    موافقم مخالفم
     

    رضای عزیز خیلی نالان بوده که چرا سایت سینمای ما درگیر مسائل مبتذلی مثل بعضیها چه ماشینی سوار میشوند شده..نمیخواهم به این بپرداذم که گاهی اوقات اینکه ستاره محبوبمان چه ماشینی سوار میشوند(مثل مسعود کیمیایی که نکته اش را حتما گرفتید) بعضی قسمتهای روحمان را ارضا میکند که لطفا نگویید بخش مبتذل ذهنمان است.اما به یکی از بخشهای این مرامنامه توجه کن که قرار است با همه چیز تفریح کنیم. و یکی از این تفریحها خواندن کامنتهاست.من عین یک کامنت را برایتان میگذارم.

    "خنده داره خیلی خنده داره که پیش از این نشریات زرد را مسخره میکردیم ... این بازیهای کودکانه از سایت وزین سینمای ما به خدا بعیده ... من نمیدونم تازگیها چرا دارید از خودتون این بچه بازیها رو درمیارید ...

    در ضمن توی خیلی از موارد هم اشتباه کردید مثلا ماشین گلزار پرادوی دو در مشکی هست که به اشتباه بی ام و زدید و..."

    توجه کردید که طرف در فاصله یک سطر از یک موجود روشنفکر ضد ابتذال ناگهان تغییر موضع داده .....

    ماندانا جباری
    سه‌شنبه 4 دي 1386 - 13:1
    25
    موافقم مخالفم
     

    1.اینجا چه خبره!!!!!! آقای قادری را که نمی دانم ولی من یکی سر حال اومدم. اینهمه سکانس و دیالوگ خوب.

    2.چند وقت عادت کرده بودم وقتی سایتو باز می کنم چشمهای آل پاچینو را ببینم . اما حالا همه ی سایت شده گلزار و بهرام رادان(منظورم نقد نیست حتی کنایه و غر زدن هم نیست.)...... اشکالی نداره . همیشه در آینده منتظر چیزی ام که به وجدم بیاره.

    3.این مرامنامه هم که دیوانه کننده بود.شاید خط زندگی آدم بشه.......وای امضاهایمان پایش افتاده.... کسی هست که نبینه؟ حتی اگه الآن فکر کنیم که پایه ایم و پایه نباشیم

    در مسیرش که بیفتیم حتما پایه خواهیم شد......

    4.حکم هم که آمد. الآن میخوام ببینمش.این فیلم خود کیمیایی است.

    5.چند وقت پیش یکی از دوستان CDبی نام و نشانی بهم داد. هر چقدر سوال کردم که این آهنگها را کی ساخته و از کجا آمده و اسمش چیست و ... دم نزد. گفت: فقط گوش کن. گوش دادم....... خود خود لذت زندگی بود.فقط موسیقی نبود. حسی بود که می دانم درکش می کنید. لذت از زندگی ... به همین سادگی.

    جواد رهبر
    سه‌شنبه 4 دي 1386 - 13:42
    -6
    موافقم مخالفم
     

    به امیررضا نوری پرتو: آقا مشتاق دیداریم همیشه!

    به علی نیکنامی: آقا ما که توی لیست امان که قبلا داده بودیم خدمت اهالی کافه حسابی ارادت خودت را به رفقای خوب اعلام کرده ایم. کلا زیاد ازش نقل می کنم. سرفرصت ماجراهایش را برات می گویم!

    * این هم ترانه ی کریسمس امسال؛ هرچند آفتابی بود و کریسمس آفتابی زیاد نمی چسبه اما It's a wonderful life فرانک کاپرای شیرین همیشه کریسمس رو طلایی و سرخوش می کنه! ببینیدش برای بار هرچندم که می خواد باشه! الان وقتشه!

    http://javaduploads.googlepages.com/JethroTull-03-AChristmasSong.MP3

    راستی کاوه این رو نشسته بشنوی باور کن گناهه رفیق! نبینم نشسته باشی ها! قربانت!

    جواد رهبر
    سه‌شنبه 4 دي 1386 - 13:45
    22
    موافقم مخالفم
     

    به امیررضا نوری پرتو: آقا مشتاق دیداریم همیشه!

    به علی نیکنامی: آقا ما که توی لیست امان که قبلا داده بودیم خدمت اهالی کافه حسابی ارادت خودت را به رفقای خوب اعلام کرده ایم. کلا زیاد ازش نقل می کنم. سرفرصت ماجراهایش را برات می گویم!

    * این هم ترانه ی کریسمس امسال؛ هرچند آفتابی بود و کریسمس آفتابی زیاد نمی چسبه اما It's a wonderful life فرانک کاپرای شیرین همیشه کریسمس رو طلایی و سرخوش می کنه! ببینیدش برای بار هرچندم که می خواد باشه! الان وقتشه!

    http://javaduploads.googlepages.com/JethroTull-03-AChristmasSong.MP3

    راستی کاوه این رو نشسته بشنوی باور کن گناهه رفیق! نبینم نشسته باشی ها! قربانت!

    احسان نیکنامیان
    سه‌شنبه 4 دي 1386 - 14:54
    9
    موافقم مخالفم
     

    به علی نیکنامی : رفقای خوبو هستم اساسی.شک نکن که بهترینه.

    حالا که امتحان نداری بیا بریم با هم معجزه در میلان رو ببینیم

    آره تلویزیون نیگا نمیکنی ولی خبر داری که یه وسیله به اسم تلویزیون اختراع شده که توش فیلما و سریالا رو نشون میدن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!

    امید غیائی
    سه‌شنبه 4 دي 1386 - 15:8
    -6
    موافقم مخالفم
     

    به مصطفی جوادی:

    Roger That,Sir

    جواد رهبر
    سه‌شنبه 4 دي 1386 - 16:12
    6
    موافقم مخالفم
     

    ببینید ها!

    http://patrickmoran.files.wordpress.com/2007/09/its_a_wonderful_life_stort.jpg

    http://www.filmreference.com/images/sjff_01_img0241.jpg

    سحر همائی
    سه‌شنبه 4 دي 1386 - 16:37
    5
    موافقم مخالفم
     

    خاطره رفته سفر و همین روزها باید برگردد .

    ضمنا ... جریان چیه که بعضی از کامنت ها پارگرافهاش به هم چسبیده می شود ؟ دردسر است به خصوص که کامنت هم طولانی باشد . اگر امکانش هست همان جور با فاصله پابلیش کنید. مخلصیم .

    امیر جلالی
    سه‌شنبه 4 دي 1386 - 19:24
    -27
    موافقم مخالفم
     

    سلام،عجب بساطیه ها،آدم شاخ در می آره،این کامنت خودمو می گم ها،چه قدر ضایع شده،نههههههههههههههه غلام؟آره بابا،چقدر خوب شد که کسی جدی اش نگرفت،خدارو شکر که اصلا خونده نشد،می دونید آخه،قصه اینطوری بود که من یه بچه سنجاب دارم به اسم کمال،پریروز که اومده بودم کامنتارو بخونم ییهو از رو شونم پرید روی کیبورد و تا اومدم بگیرم و جمعش کنم دیدم که ای دل غافل،همین طوری یه چیزایی رو تایپ کرده و اخرشم پریده رو دکمه اینتر(آخه کمالم اینتریه اگه خدا قبول کنه)و قضیه سند شده،تازه نگو بعضی جاها حرفای بی تربیتی هم زده که خدا عمر باعزت بده به امیرخان که لااقل اونارو آن نکرده.

    آره خلاصه قضیه این طوری بوده والا آدم وقتی این همه دوستای صمیمی و یارای قدیمی داره که واسش جون می دن و چپ و راست زنگ و sms و میل و چشمک می زنن مگه دیوانه اس که ازاین چرت و پرتا بگه؟

    خلاصه اینکه الان من خوش ترین و راحت ترین آدم دنیام و از شدت لذت دارم کهیر می زنم،ان شاا... که خدا نصیب همه بفرماید،آمین.

    دیالوگ(برای حامداصغری و سحر همایی که کامنته باورشون شده بود):من صاحب جنگلم(2مرتبه)،جنگل کاج،جنگل بلوط،جنگل سرو،جنگل توت...هرکس تواین جنگل بیاد،جلو بیاد کم یا زیاد...اونو شام شب می کنم،یه لقمه چرب می کنم......(خرسی در جاویدان اثر استاد کامبوزیا پرتوی"گلنار")

    خیلی مخلصیم.

    امید غیائی
    سه‌شنبه 4 دي 1386 - 20:43
    19
    موافقم مخالفم
     

    خب رفقا میخواهم فقط چند نکته را بگویم و پوفففف.(عاشق این حرکت کوین اسپیسی در مظنونین همیشگی ام)

    -----------------------------------------------------------------

    از این سریال ساعت شنی به این راحتی ها نگذرید.حتی دوستانی که تلویزیون نمیبینند.که به نظرم با این وضعیت داغانش باز هم چیزکی را از دست میدن. فقط کافیه به خلق فضای دلهره توش دقت کنید تا به غیر از شکوندن خط قرمزهای گاهن احمقانه تلویزیونی به بالا بودن سطح کار هم پی ببرید.برای من که تجربه دلنشینیه روزهای زوج ساعت 10:15 شب.فقط کاش مثل "اغماء" فیلمبرداریش خیلی تو چشم نبود و این اصلن یک ضعف که نیست هیچ برای درآوردن این فضا به این نوع روایت به شدت احتیاجه.همان بحث کلیشه ای داستان نوع روایت رو مشخص میکنه و اینها دیگه...(راستی کمی راهنمائی در مورد سابقه بهرامیان احتیاج است، لطفا).

    ---------------------------------------------------------------------

    دیوید لینچ یک دیوانه دیوانه دیوانه نابغه است.(کدام یکی از دوستان این سئوال رو چند وقت پیش پرسیده بود؟!)امشب با دیدن "داستان استریت" اش با آن فضای شیرین و موسیقی مسحور کننده و دنیای دیوانه ی در عین سادگی اش حتی با زیر نویس مضحک عربی یکی از بهترین شبهای ابتدائی زمستان ام را ساخت. خیلی الان حوصله طول و تفصیل دادن به ماجرا را ندارم فقط لذتش تمام نشدنی است.

    ----------------------------------------------------------------

    برای علی نیکنامی و البته سوفیا(که میداند اینها را): برگمان کبیر اولین موتورمحرکم برای سینما بود.خنده دار است ولی بود.اردات به او تمام نشدنی است.سیالی ذهنش دیوانه ام میکند.

    --------------------------------------------------------------------

    و امیرخان: "علی حاتمی"...........................سوخت جگرم.

    ---------------------------------------------------------------------

    برای مهدی پور امین عزیز: مادر مرد. از بس که جان ندارد.

    --------------------------------------------------------------------

    همین.

    ندا میری
    سه‌شنبه 4 دي 1386 - 22:53
    13
    موافقم مخالفم
     

    سلام

    مانا: تماس نمی توانم بگیرم و کار فوری دارم. یه جوری منو پیدا کن استاد.

    سوفیا: خانم گل یک ایمیل فوری به من بزن که کار فوریتی دارم ها! از دست خودت می ره ... نگی نگفتم!

    سیاوش پاکدامن: استاد سر ضرب ایمیل بزن که کار مهم دارم.

    بچه ها منتظرم ... نهایتا تا چهارشنبه شب بزنید دیگه که دیر نشه ها ....

    Neda_Miri_1981@yahoo.com

    Armin Ebrahimi
    چهارشنبه 5 دي 1386 - 1:31
    -7
    موافقم مخالفم
     

    خوشحال شدم که بعد از کامنتِ اولم در این صفحه –که شعرِ بلندِ متأخرِ «یغما»ی عزیز «وصیتی در دَه پرده» را کٌپی کرده بودم- یک نفر آمدٌ یکی از ترانه های –گرچه قدیمیٌ نه چندانِ درجه یکِ- او را نوشت.خوشحال شدم چون فکر نمی کردم کسی اینجا زیاد به فکر ترانه باشد، یا فکر می کردم خیلی دستِ بالا کارهایی را می شناسند که حتماً «اجرا» شده باشد...برای همین گرچه «کافه نادری» در مجموعه نوشته های یغما آنقدرها کارِ بکرٌ دوست داشتنی ئی نیست اما باز جای اٌمیدواری است، نمی دانم آقای «قادری» که مستندش را سرِ صحنه ی فیلمِ «کیمیایی» ساخته چرا هیچ حرفی از یغما نزده –یا گفته ما نشنیدیم- چون جٌدا از اهمیتِ انکار نشدنی حضور یغما وَ ترانه هایش با ساختِ دو فیلمِ «حٌکم» وَ «رئیس» یغمای عزیز سرِ صحنه ی رئیس عکاس هم بوده.راستش ما عادت داریم که غول ها را ندیده بگیریم، وقتی چنین هنرمندِ حساسٌ مهمی در این خاک نفس می کشد ما...

    به جهتِ همان خوشحالی که گفتم قصد دارم چهار تا از ترانه های متوسطِ یغمای گرامی را در زیر بیاورم، وَ البته متوسط به دلایلِ فراوانی که اولینش این است که برای درکِ پاره ای از متون –به خصوص ترانه- باید مقداری بیشتر از نوشته های متعارف وقت گذاشت.چون باز همانطور که می دانیم اصولاً ماهیتِ ترانه برای اجرا برنامه ریزی شده، وَ وقتی یک شاعر تا پایه ای به اٌستادیٌ ظرافت می رسد که می تواند مرز را شکسته وَ حدودِ معناییٌ فٌرمی ترانه را گسترش بدهد باید...خٌلاصه اگر قرار باشد ترانه های پیچیده تر جنابِ شاعر را بخوانیم می شود رفت سراغِ چهار-پنج کتابِ ترانه ای که منتشر کرده وَ بیشتر با او آشنا شد.گرچه کتاب های شعرش سال ها پیش از این وَ ترجمه های داستانی اش همه گی طوری همه ی بازار وجود دارند که نمی شود گمان کرد که پیدا کردنشان سخت باشد.

    خواهشم از شما این است که برای خوانش این ها مقداری مرزِ فکرتان را گسترش بدهید وَ جهتِ تکمیل شدنِ کسبِ لذت از این آثار به خواندنتان «ریتم» وارد سازید.

    اعدامی/دفترِ «رقص در سلولِ انفرادی»

    من‌ُ بستن‌ به‌ یه‌ تیرک‌ ، رو به‌ روم‌ یه‌ گلّه‌ سرباز !

    فاصله‌ یک‌ نخ‌ِ سیگار ، تا رهایی‌ ، تا یه‌ پرواز !

    پُک‌ به‌ پُک‌ ثانیه‌ها رُ می‌سوزونم‌ با نفس‌هام‌ !

    دست‌ُ پام‌ُ بستن‌ امّا من‌ هنوزم‌ توی‌ رؤیام‌ !

    فکرِ یه‌ بچّه‌ کلاغم‌ ، که‌ تو لونه‌ش‌ شُده‌ پنهون‌ !

    نوک‌ِ اون‌ صنوبرِ پیر ، گوشه‌ی‌ حیات‌ِ زندون‌ !

    وقت‌ِ نعره‌ی‌ تُفنگا ، اون‌ کلاغ‌ چه‌ حالی‌ داره‌ ؟

    نکنه‌ بمیره‌ از ترس‌ ؟ نکنه‌ طاقت‌ نیاره‌ ؟

    عمرِ سیگارم‌ بُلندُ تو سَرَم‌ صدتا سواله‌ !

    پس‌ چی‌ شُد دستورِ آتش‌ ؟ نکنه‌ فرمانده‌ لاله‌ !

    دغدغه‌هام‌ُ بدزدین‌ ! آی‌ ! دوازده‌ تا گلوله‌ !

    آخه‌ تا کی‌ بی‌صدایین‌ ، توی‌ دالون‌ِ یه‌ لوله‌ ؟

    من‌ُ این‌ سیگار نصفه‌ ، با یه‌ عالمه‌ خیالات‌ !

    فکرِ سربازای‌ گُشنه‌ ، این‌ چشای‌ خسته‌ وُ مات‌ !

    هرکدوم‌ از اینا شاید ، از یه‌ دِه‌ اومده‌ باشن‌ !

    راضی‌ نیستن‌ که‌ بشینه‌ گولّه‌شون‌ تو سینه‌ی‌ من‌ !

    خودِ فرمانده‌ی‌ جوخه‌ ، بچّه‌یی‌ داره‌ تو خونه‌ !

    وای‌ از اون‌ روزی‌ که‌ بچّه‌ ، شغل‌ِ باباش‌ُ بدونه‌ !

    می‌دونم‌ لحظه‌ی‌ اعدام‌ ، تو خونه‌ می‌پّره‌ از خواب‌ !

    خسته‌اَم‌ از این‌ خیالات‌ ! بگو کی‌ می‌زنه‌ آفتاب‌ ؟

    عمرِ سیگارم‌ بُلندُ تو سَرَم‌ صدتا سواله‌ !

    پس‌ چی‌ شُد دستورِ آتش‌ ؟ نکنه‌ فرمانده‌ لاله‌ !

    دغدغه‌هام‌ُ بدزدین‌ ! آی‌ ! دوازده‌ تا گلوله‌ !

    آخه‌ تا کی‌ بی‌صدایین‌ ، توی‌ دالون‌ِ یه‌ لوله‌!

    آقایون/دفترِ «رقص در سلولِ انفرادی»

    با شُمام‌ ! هی‌ ! آقایون‌ ! آی‌ ! شُما از ما بهترون‌ !

    شُمایی‌ که‌ تکیه‌ دادین‌ به‌ مٌتکای‌ جنون‌ !

    شُما که‌ سَرنَخ‌ِ جون‌ِ آدما دستتنونه‌ !

    شُما که‌ حتّا اَجَل‌ فرمونتون‌ُ می‌خونه‌ !

    شُما دستتون‌ دُرُسته‌ ، وقتی‌ فکرِ کشتنین‌ !

    تو یه‌ چِش‌ به‌ هم‌ زدن‌ ، صدتا گُل‌ُ سَر می‌زنین‌ !

    دستتون‌ دُرُسته‌ وقتی‌ خواب‌ُ قیچی‌ می‌کنین‌ !

    وقتی‌ کوه‌ِ نقره‌ رُ یک‌ شبه‌ هیچی‌ می‌کنین‌ !

    آدمای‌ شهرِ شب‌ تخت‌ِ سلیمون‌ نمی‌خوان‌ !

    خورشیدُ اون‌ورِ میله‌های‌ زندون‌ نمی‌خوان‌ !

    شب‌ُ تاریک‌ نمی‌خوان‌ ! جادّه‌ رُ باریک‌ نمی‌خوان‌ !

    همیشه‌ مقصدُ دور ، سراب‌ُ نزدیک‌ نمی‌خوان‌ !

    نفت‌ُ فولادُ گرون‌ ، آدم‌ُ ارزون‌ نمی‌خوان‌ !

    گُلا رُ اسیرِ سَرنیزه‌ی‌ بارون‌ نمی‌خوان‌ !

    یه‌ کمی‌ شادی‌ می‌خوان‌ !

    یه‌ ذرّه‌ آزادی‌ می‌خوان‌ !

    آدما که‌ از شُما حتّا یه‌ سِکه‌ نمی‌خوان‌ !

    خورده‌ نون‌ بسّه‌شونه‌ ، نون‌ِ یه‌ تیکه‌ نمی‌خوان‌ !

    چک‌ُ سفته‌ نمی‌خوان‌ ! دیوُ نرفته‌ نمی‌خوان‌ !

    ترس‌ِ صابخونه‌شون‌ُ هفته‌ به‌ هفته‌ نمی‌خوان‌ !

    هَر دقیقه‌شون‌ُ زهرِ نیش‌ِ کژدُم‌ نمی‌خوان‌ !

    سایه‌ی‌ اَجَل‌ رُ روی‌ سَرِ مَردُم‌ نمی‌خوان‌ !

    نذارین‌ بچرخه‌ آسیابتون‌ با خون‌ِ ما !

    نباید حنا با خون‌ ببنده‌ دستای‌ شما !

    یه‌ نخود بترسین‌ از آخرِ این‌ قصّه‌ی‌ بَد !

    وقتی‌ رودخونه‌ بیدارشه‌ می‌شکنه‌ طاقت‌ِ سَد !

    وقتی‌ که‌ گره‌ بشن‌ مُشتا سیاهی‌ می‌شکنه‌ !

    ماه‌خانوم‌ لحاف‌ِ شب‌ رُ از تنش‌ پَس‌ می‌زنه‌ !

    دیگه‌ بیدار می‌شن‌ این‌ آدمکای‌ سَر به‌ زیر !

    چوپون‌ِ دروغگو تو چنگ‌ِ رَمه‌ می‌شه‌ اسیر !

    آخه‌ این‌ آدما که‌ کوه‌ِ جواهر نمی‌خوان‌ !

    تنها به‌ جُرم‌ِ غزل‌ کشتن‌ِ شاعر نمی‌خوان‌ !

    یه‌ کمی‌ شادی‌ می‌خوان‌ !

    یه‌ ذرّه‌ آزادی‌ می‌خوان‌ !

    گوشه نشین/دفترِ «بی سرزمین تر از باد»

    گیلاسا گوش به زنگن

    تو نیستی تا ببینی!

    یه صندلیِ خالی

    تو نیستی تا بشینی!

    دوباره چِش به راهم

    تشنه تر از همیشه!

    این دلِ مستِ زخمی

    از تو جٌدا نمیشه!

    چشمام از نگاهِ نامحرم پٌره! داره گیج می ره سرم! زمین سٌره!

    رسیدم آخرِ بٌطریٌ هنوز، بی تو بودن خارج از تصوره!

    جرعه به جرعه بازم

    پٌر می شم از خیالت!

    بازم منٌ قایم ٌکن

    تو پیچٌ تابِ شالِ ت!

    خلسه ی خاطراتت!

    یه جایِ دنجِ نابه!

    تو پیشَمی دوباره

    اما اینا یه خوابه!

    چشمام از نگاهِ نامحرم پٌره! داره گیج می ره سرم! زمین سٌره!

    رسیدم آخرِ بٌطریٌ هنوز، بی تو بودن خارج از تصوره!

    چارراه/دفترِ «رقص در سلولِ انفرادی»

    بی‌بی‌ِ چراغ‌ قرمز ! دخترِ بچه‌ به‌ پُشت‌ !

    دودِ اسفندِ تو رُ ترس‌ کدوم‌ ستاره‌ کشت‌ ؟

    فالای‌ حافظ‌ت‌ُ بادِ کدوم‌ بهونه‌ بُرد ؟

    سیب‌ِ سرخت‌ُ کدوم‌ سایه‌ی‌ سربُریده‌ خورد ؟

    گُل‌ِ یخ‌ شاخه‌یی‌ چنده‌ ؟ گل‌ِ بی‌برگ‌ُ بهار !

    چشمای‌ خیست‌ُ بستی‌ به‌ کدوم‌ جاده‌ی‌ تار ؟

    برو اسفندت‌ُ دود کن‌ سرِ چارراه‌ِ شلوغ‌ !

    تا شاید وابشن‌ این‌ چشمای‌ کورِ بی‌فروغ‌ !

    چشم‌ِ آدمایی‌ که‌ حتا یه‌ خوابم‌ ندیدن

    فکر بچه‌هایی‌ نیستن‌ که‌ تو کارتُن‌ خوابیدن

    اونا که‌ از اول‌ِ هستی‌ به‌ ماتم‌ می‌شینن‌

    وقت‌ِ بارون‌ زیرِ پُل‌ خواب‌ِ یه‌ کرسی‌ می‌بین

    ن‌

    اسفندِ دونه‌ دونه‌ ، گریه‌ نکن‌ شبونه

    شهرِ قشنگ‌ِ رؤیا ، مقصدِ قصه‌مونه

    آخرش‌ یکی‌ میاد گل‌هات‌ُ یکجا می‌خره‌

    تو رُ ترک‌ِ اسب‌ِ نور به‌ شهرِ رؤیا می‌بَره‌

    اون‌جا که‌ آدماش‌ُ نمی‌شه‌ با سکه‌ خری

    د

    می‌شه‌ با بال‌ِ صدا تا اوج‌ِ قله‌ها پری

    د

    اون‌جا هیچکس‌ نمی‌خوابه‌ زیرِ سقف‌ِ سردِ پُل‌

    درِ جعبه‌های‌ جادو وا می‌شه‌ به‌ نام‌ِ گل

    اون‌جا فال‌ِ عاشقا یه‌ فال‌ِ سبزُ روشنه

    هر یه‌ قرص‌ِ نون‌ِ جو سهم‌ِ هزار تا دهنه

    برو اسفندت‌ُ دود کن‌ سرِ چارراه‌ِ شلوغ

    تا شاید وابشن‌ این‌ چشمای‌ کورِ بی‌فروغ

    اسفندِ دونه‌ دونه‌ ، گریه‌ نکن‌ شبونه

    شهرِ قشنگ‌ِ رؤیا ، مقصدِ قصه‌مونه‌...

    ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

    بعدالتحریر:یکی دیگه هم «شمال» را نوشته بودٌ همین الان دیدم؛ متأسفانه بدونِ هیچ ربطی این یکی را هم «رضا یزدانی» اجرا کرده.اِی بابا!

    آرمین ابراهیمی

    Armin Ebrahimi
    چهارشنبه 5 دي 1386 - 2:2
    -8
    موافقم مخالفم
     

    ...

    «نادیا» امشب شام نداریم؟

    نادیا هیچ نگفت، نادیا غم گین بود...

    نادیا، زنگ بزن به «هٌما» جونٌ «سَحَر» اینا بیان اینجا! این فیلمِ آخرِ جیرانی اونطورهام که می گن بَد نیست!

    نادیا هیچ نگفت، سَحَر رفته بود گودبادی پارتی، صاب خونه م که وِل نمی کٌنه...کمین کرده از سرِ غروبی دمِ دَر، بل که بیام بیرون...اما این که فیلم سینمایی نیست...اون که هیچی، از این سریالای آشغالِ خانومای خونه دارم نیست که بشه از بوم در رفت...

    نادیا، تو رٌ به خدا بگو چرا وقتی اٌستادها پیر می شوند به ساده پسندی می اٌفتند؟چرا مثلاً «پولانسکی» «پیانیست» یا «اٌلیور توییست» می سازد؟یا وقتی «اسکورسیزی» «رفته» را در می آورد همه فکر می کنند این چیره گی وَ رسیدن به سبکی درونی وَ پیچیده س؟چرا آدمای عاصیٌ مخالفٌ ناسازگار این جوری می شن؟

    نادیا هیچ نگفت، «کلاغ پَرٌ» «چارانگشتی» رٌ می خواست ببینه...تازه «راهِ حیاطٌ برف پوشونده الانه که آبجی م بیاد، ما رٌ ببینه دیگه از این که هست گند تر می شه.زود باش!»

    نادیا شب ناتمومه، رنگ ها همونطور هستن که بوده ن...باید «جمعه»ی تازه ای بسازیم؟

    نادیا با لبِ بی لبٌ در خلوط خندید...

    ضمناً ساعت نزدیکِ «دو»ئه وٌ تو هنوز نخوابیدی.

    -مامان.اگه دیوار فرو نریزه چی؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟

    آرمین ابراهیمی

    علی نیکنامی
    چهارشنبه 5 دي 1386 - 2:29
    45
    موافقم مخالفم
     

    1-به احسان نیکنامیان:آره خبر دارم،"معجزه در میلان"رو هم میام،البته خدا کنه از اون فیلمایی نباشه که خوردند به پاشوره!

    2-به جواد رهبر:جواد جون حالا که فهمیدم با "رفقای خوب" هم حال می کنی دیگه مطمین شدم که سلیقه سینماییت حرف نداره.

    3-امشب هوس کردم که یه فیلم سبک(نه به معنی شیوه بلکه به معنی کم وزن!!)ببینم،واسه همین "50 قرار اول" رو گذاشتم و دیدم.البته اگه انصاف به خرج بدیم فیلم بدی هم نبود.هر چند ایده اش رو از "روز گراندهاگ" هارولد رامیس گرفته بود و البته حتما میدونید که خود رامیس هم از "چپ دست" آرش معیریان تاثیر گرفته(غر نزنید،نمیخوام برم سراغ بحث تکراری و کلیشه ای کپی برداری خارجی ها از فیلمهای ایرانی).البته یه تفاوت که" 50 قرار اول" با "روز گراندهاگ" داشت این بود که تو "روز گراند هاگ" اطرافیان بیل مورای یه روز ثابت رو تکرار می کنند و بیل مورای مجبور به همراهی با اونها میشه ولی تو "50 قرار اول" لوسی(درو باریمور)یه روز ثابت رو تکرار می کنه و بقیه مجبور به همراهی با اون میشند.در مجموع فکر می کنم 50" قرار اول" در کنار نقاط ضعفش(از جمله بازی لوس سندلر)نقاط قوت زیادی(از جمله فیلمبرداری خوب و پویا و ریتم مناسب که باعث میشند فیلم به هیچ وجه خسته کننده نشه)رو هم داره و ارزش دیدن رو داره.دوست دارم بیشتر در مورد این فیلم بگم ولی فکر می کنم همین قدر کافیه.

    علی نیکنامی
    چهارشنبه 5 دي 1386 - 15:53
    18
    موافقم مخالفم
     

    به امید غیاثی:امید جان میشه بگی با چه فیلمایی از برگمان بیشتر حال می کنی؟چون فکر می کنم هر کسی که به یه کارگردان علاقمند میشه یه فیلم از اون کارگردان هست که وقتی اونو دیده یه جورایی نگاهشو تغییر داده نسبت به سینما.واسه خود من اون فیلم از برگمان "توت فرنگی های وحشی"بود.دوست دارم بدونم بقیه برگمان باز ها نظرشون چیه.

    سرپیکو
    چهارشنبه 5 دي 1386 - 18:6
    21
    موافقم مخالفم
     

    سلام نقد (ضد مرگ ) رو خوندم! راستش اول فکر کردم چند صفحه ای هست ولی خوب تو همون 2 صفحه جمع بندی خوبی کرده بودید! راستش اونقدرها هم که میگن کار آخر تارانتینو بد هم نیست. شنیدم مردم آمریکا از این فیلم استقبال کردن. شاید اون همه دیالوگ توی فیلم برای آمیریکایها جالب باشه! شاید هم ما زیادی از تارانتینو انتظار داریم! نمی دونم چرا ماهنامه فیلم دیگه خیلی کم آدم رو به خودش جذب میکنه! یه جوری شده مجله! پر شده از صفحات تبلیغات! شده مثل تلویزیون خودمون پر از پیامهای بازرگانی! سایه خیال (فرانک کاپرا )چی شد؟ هنوز آماده نشده؟ حرف آخر: دیشب برای هشتادو دومین بار (این گروه خشن) رو دیدم! این فیلم دست از سر من برنمیداره! امیر خان شما یکی خوب میدونی که چی میگم. خیلی آقایی.

    امیر: همین امروز یه نسخه تازه این گروه خشن رو گیر آوردم. چشم ام افتاد به چند صحنه اش، و بعد دوباره...

    احسان نیکنامیان
    چهارشنبه 5 دي 1386 - 21:59
    -22
    موافقم مخالفم
     

    به علی نیکنامی:نه از اون فیلما نیس...خود صاب عله گفته....

    خداییش دوبله پالپ فیکشن خیلی قشنگه...با اینکه من خودم کلا دوست دارم فیلمو زبون اصلی ببینم نه دوبله ولی این یه چیز دیگس

    البته قبول دارم یه جاهایی ترجمه هاش افتضاحه ولی دوبلش کار قوییه

    خب استاکر رو هم ببین دیگه ...کتابو که اورده...

    جواد رهبر
    چهارشنبه 5 دي 1386 - 23:12
    6
    موافقم مخالفم
     

    * به علی نیکنامی: سلیقه سینمایی امان هم به دوستان رفته دیگه! قربانت!

    * کاوه کجایی تو؟

    http://javaduploads.googlepages.com/JethroTull-03-AChristmasSong.MP3

    عطص
    چهارشنبه 5 دي 1386 - 23:47
    -19
    موافقم مخالفم
     

    ::: اتوبوس پوراحمد :::

    نقدها را می خوانی؛ اما به نظرت هیچ کدام آن چیزی که باید باشند نیستند. نهایت ایرادگیری ها منتهی می شود به چیزهایی از دست شعارزدگی و فصل پایانی و حضور ریحانه و نامۀ عماد و موقعیت های نسنجیده و تعریف و تمجیدها هم محصور در بازی مهرداد صدیقیان و رابطۀ عمو وعیسی و رنگ بندی فیلم و چشم بندی سیاه و سفید و تکه چادر جا مانده به روی سیم خاردار و راحت تان کنم، خلاصه شکل و شمایل اثر می شود مبنای نقد نویسی و دادن و گرفتن نمره و والسلام.

    اگر تک تک سکانس ها و لحظه های فیلم پوراحمد دوست داشتنی پر می شد از ابهام و ایهام و ایجاز، اگر شاهد شعارها نبودیم، اگر از پای مصنوعی و چاقوی زیر جوراب خبری نبود، اگر کارگردان لقای اتوبوس و راننده و چرخ پنچراش را به عطای سیاهی لشکرهای بی خاصیت اش می بخشید و اصلاً بی خیال اتوبوس می شد، اگر قابلیت های فیلم نامه اش را به دختر های این ور آب و پسر های آن ور آب نمی فروخت، تازه می رسیدیم به اول خط. همان خط دعوا و بگو مگو. همان خط موافق و مخالف ساز. همان خطی که اغلب فیلم های مهم به آن رسیدند. همان خط «هامون»، «آژانس شیشه ای»، «سگ کشی»، «نفس عمیق»، «چهارشنبه سوری»، «سنتوری» و...

    حالا با فرض اینکه پوراحمد به یک چنین جایگاهی رسیده، موضع می گیرم.

    آقای کارگردان قبول. قبول که باید کینه ها را دور ریخت و چشم ها را شست و جور دیگر دید و عاشق شد و آغوش گشود و ... .قبول که باید تن داد و جای تمام زخم های کاری و ناکار را به سوزن محبت دوخت و آخ و ناله را فراموش کرد. قبول که سیاست ما... ما همۀ اینها را قبول کردیم. شما اینکه چگونه پذیرفتیم را بی خیال شوید.

    پور احمد عزیز. در جنگ 8 سالۀ ما اصلاً و ابداً صحبت از این نبود که چرا می کشیم. چنانچه حرف و سخنی از برادری نبود. شاید امروز باشد؛ اما آن روز نبود. دیروز ما پر بود از بمب و موشک و خرابی و کشت و کشتاری که با ترس و وحشت و یأس و اضطراب مان شانه به شانه راه می رفت. این طرح دوستی که اثر شما آن را فریاد می زند، نه جایش جبهه و جنگ و میدان مین و زیر آتش سنگین دشمن فرضی شماست و نه داخل اتوبوس و میان بگیر و ببند اسرا. واقعیت آن است که تمام شعارهای فیلم شما متعلق به حال است. مثل بی حالی مان. خلاصه گمان سلیم این طور می گوید که حرف امروز را نمی توان در قالب دیروز ریخت. به همین دلیل فیلم تان ذاتاً نچسب است. فرم و محتوا همخوانی ندارند. خشت اول را کج گذاشتید. لطفاً این را باور کنید.

    بعد التحریر1: بند طاء قابل قبول تر بود!

    بعدالتحریر2: خیلی دوست داشتم در طرحی که مصطفی جوادی ریخته شرکت کنم. اما افسوس. نه حال اش را دارم نه وقت اش را و نه البته مهم تر از همه سواد اش را!

    بعد التحریر3: چی می گی تو بلقیس؟ اینی که گرفتی اسمش یقه اس.

    بعداتحریر4: مهدی دعا می کنم زودتر خدا شفات بده.

    وحید
    چهارشنبه 5 دي 1386 - 23:51
    -4
    موافقم مخالفم
     

    برای آرمین ابراهیمی:

    زندگی به شرط چاقو:

    تا اطلاع ثانوي ‚ نفس نكش آينه دار

    از اينجا تا آخر شب هزار تا نقطه چين بذار

    تااطلاع ثانوي ‚ چشمانون رو هم بذارين

    زخم دريده ي شب رو بدون مرهم بذارين

    تا اطلاع ثانوي ‚ ترانه لال و كر بشه

    قاصدك خبررسون ‚ دوباره بي خبر بشه

    تا اطلاع ثانوي ‚ هيچكسي آواز نخونه

    پرنده واسه جوجه هاش قصه ي پرواز نخونه

    صداي هزار تافرياد تو سكوت شهر جادوس

    شهر آبستن خلوت پا به ماهه يه هياهوس

    اي صداي نو رسيده! شب پر كن از سپيده

    تو حراج شهر قصه ‚ زندگي به شرط چاقوس

    اي شب قداره به دست !‌ اي شبح بي همه چيز

    براي فتح آسمون ‚ خون ستاره رو نريز

    ساعت خواب بي خبر ! زنگ رهايي رو بزن

    بذار بازم طلوع كنه اون من آفتابي من

    بايد بخونم اگه شب صدام روباور نداره

    وقتي يكي تو آينه اشكاي من رو ميشماره

    بايد بخونم توي اين قحطي شعر و حنجره

    وقتي تو آستين رفيق ‚ تيغه ي تيز خنجره

    صداي هزار تا فرياد تو سكوت شهر جادوس

    شهر آبستن خلوت پا به ماهه يه هياهوس

    اي صداي نو رسيده! شب پر كن از سپيده

    تو حراج شهر قصه ‚ زندگي به شرط چاقوس

    کتاب ما بسته شده:

    وقتي غزل سر مي رسه حس مي كنم كنارمي

    حس مي كنم مثل قديم ‚ عاشق بي قرارمي

    وقتي غزل سر مي رسه ‚ حس مي كنم تو با مني

    حس مي كنم كه اومدي طلسم من رو بشكني

    اما تو اينجا نمياي قصه ي ما تموم شده

    تمام لحظه هاي تو به پاي من حروم شده

    خوب مي دونم خوب مي دونم

    تو توي خوابم نمياي

    براي خوندن يه شعر

    از اين كتابم نمياي

    وقتي كه رفتي دل من ‚ اينجوري عاشقت نبود

    شعراي كال دفترم اون روزا لايقت نبود

    حالا كه من براي تو سبد سبد گل مي سازم

    براي برگشتن تو با واژه ها پلمي سازم

    اون دل نارفيق تو از دل من خسته شده

    خوب مي دونم مدتي كتاب ما بسته شده

    خوب مي دونم خوب مي دونم

    تو توي خوابم نمياي

    براي خوندن يه شعر

    از اين كتابم نمياي

    صدای آبی من:

    نه اهل روزگارم نه همنشين سايه

    بزن به سيم آواز تا آخر گلايه

    رو سرزمين بي سر يه سرو سربلندم

    به شاخ و برگ سبز خودم دخيل مي بندم

    ستون تخت جمشيد برج غرور من نيست

    من با تو بهترينم ثانيه گور من نيست

    تو كي هستي كه خيال داشتنت

    يه دم از خاطر من دور نميشه ؟

    رو به روي آينه چشمات رو نبند

    خورشيد از نور خودش كور نميشه

    ببين كه داس وحشت حريف ياس من نيست

    سكوت اين كرانه خلع لباس من نيست

    ببين كليد سرداب تو دست اين اسيره

    برگ امان نمي خوام براي گريه ديره

    برهنه مثل درياس صداي آبي من

    هزار تا عمر نوه عمر حبابي من

    تو كي هستي كه خيال داشتنت

    يه دم از خاطر من دور نميشه ؟

    رو به روي آينه چشمات رو نبند

    خورشيد از نور خودش كور نميشه

    Armin Ebrahimi
    پنجشنبه 6 دي 1386 - 0:45
    -25
    موافقم مخالفم
     

    فراموش کرده بودم، اگر خواستید نظری یا متنی برای یغماگلروییِ بزرگ (اس ام اس) کنید می توانید به شماره اش 0935826744 که مخصوصِ همین کارها تهیه کرده -وَ البته اغلب اوقات خاموش است- رجوع کنید.به هر حال.

    به «شهزادِ رحمتی» گرامی هم بابتِ مطلبِ سرشار از ریشخندٌ دست انداختن اش برای «30 روز شب» تبریک می گویم.باعث شد «دراکولای برام استوکر» را دوباره ببینیم.

    مصلب «امیر قادری» هم چیز تازه ای نداشت جٌز آنجا که گفته بود «...تارانتینو حالا دیگر به خودش ارجاع می دهد».

    یعضی وقت ها با خودم فکر می کنم «منتقدها تنها کاری که بلد هستند دیدنِ چیزی است که وجود ندارد»...یعنی...راستش...کارِ همه ی ما همین شده؛ ندیدنِ آن چیزهایی که وجود دارند...به هر حال تارانتینو زنده است، وَ هر چی نباشد از مصاحبه های بی مزه وٌ لحنٌ زنده گیِ بی هدفی که ما داریم خیلی قابل تحمل تر است...کاش...

    .

    .

    .

    آرمین ابراهیمی

    َArmin Ebrahimi
    پنجشنبه 6 دي 1386 - 0:51
    10
    موافقم مخالفم
     

    راستی سعید جان، درباره ی محتوای عنوان یکی از کامنت هایم «بگو سبیلِ من کٌجاس...» اس ام اس زدی پٌرسیده بودی، باید بگویم بنده از عنوانِ آن هیچ سوءنیتی درباره ی صاحب این روزنوشت یا هیچ کسِ دیگری نداشتم...اصلاً تو فکر کن من گفته بودم «بگو عینکِ من کٌجاس» یا «ریش» یا هر چیزِ دیگر!

    Armin Ebrahimi
    پنجشنبه 6 دي 1386 - 1:30
    -2
    موافقم مخالفم
     

    تا یادم نرفته بگویم که امپراطورِ اعظمِ «بلوز» در سه چهار ماهِ گذشته یک مجموعه از بازسازی های کارهای دهه ی 60 وَ 70 اش را بازسازی کرده در قالبی به نامِ «طلا» در دو (سی دی).اصلِ این کارها طوری درجه یک است که کٌپی اش حتی توسطِ خودِ خالق به سرگردانی در انسجامِ ژانر انجامیده! «بی.بی.کینگ» در گفتگویی گفته بود بشترین لذت از موسیقی اش را وقتی بٌرده که با هنرمندِ بزرگِ انگلیسی -معروف به «پروردگارِ ِ گیتار»- یعنی «اریک کلاپتون» در «با بی.بی.کینگ روی جاده» همکاری کرده است.در آلبومِ طلا جای کلاپتون خالی است...آن پنجه ها...

    حتماً بشنوید...

    کاوه اسماعیلی
    پنجشنبه 6 دي 1386 - 12:58
    -17
    موافقم مخالفم
     

    And how can you smile when the reasons for smiling are wrong

    امسال کریسمس اسکروچ که نداریم.پدرهای ما هم که آهنگ برنادت ندارند.ولی امسال یکی برای ما هدیه کریسمسی توی جورابمان گذاشته که دیوانه مان میکند.او کسی نیست غیر از بابا نوئل جواد رهبر....به جان جواد بی وضو بهش دست نمیزنم .به ریش یان آندرسون قسم...به آن استیل فلوت زدنش(دیدی؟یه پایش را بالا میبرد )

    ضمنا تصویر برگزیده برای کریسمس...جین هکمن در لباس بابا نوئل

    احسان نیکنامیان
    پنجشنبه 6 دي 1386 - 17:13
    -6
    موافقم مخالفم
     

    سلام

    میدونم خیلی از شماها (مثل من) زیاد تلویزیون تماشا نمیکنید ولی شاید (مثل من) یه چند قسمتی از سریالی که این چند شبا به اسم "ساعت شنی" پخش میشه رو دیده باشین.من احساس میکنم کارگردان و نویسنده کار سوژه و سبک کارشون رو به تقلید از کارگردانای خارجی و احتمالا اروپایی انتخاب کردند(که البته این مسئله زیاد هم عجیب نیست!!!) من خودم یه حدسهایی میزنم میخواستم ببینم نظر شما چیه؟به نظر شما سوژه و سبک این مجموعه از روی سوژه و سبک کار چه فیلمسازی کپی شده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    سمیرا حاتمی
    پنجشنبه 6 دي 1386 - 23:6
    15
    موافقم مخالفم
     

    برای امیر قادری

    {وقتی قراره یه چیزی رو تو زندگی ات یه جایی تو گذرگاهی چال کنی و بری، که جزئی از وجودته، دلت نمی یاد. شبانه روز با خودت کلنجار می ری که چی کار کنی؟ بذاری بری ............. یا نه........ با همه تلخدرد های اون چیز ، احساس می کنی اون تلخی هم برات شیرینه، دوست داری همه تلخی هاشو تحمل کنی به یاد تمام روزهایی که اون تلخی ها، شیرینی ناب بودند.

    امیر خان قادری دعا می کنم هیچ وقت دلت، از این تلخی ها نخواد. همیشه شیرینی های شیرین را تجربه کنی. و ............ }

    برای امیر جلالی

    دل منم تنگه، چی کار باید کرد که این دل ، خوش بشه؟ به چی باید دل خوش کرد؟ چی کار کنیم که همه این دل تنگی یه دفعه، یه جایی، بریزه بیرون. هرچه فکر می کنم. نمیشه. فکر می کنم اون دلخوشی، اون معنی لذت بردن از هرچیز، که نه عیاشی عوامانه است نه رذالت خاص، تو خون من و تو هنوز نیومده. خدا می دونه، تنها خدا می دونه، کی باید واقعا از هرچیزی لذت ببریم، .

    اما یه چیزی هست، آقای قادری سالها پیش در مرامنامه ای نوشته (چون بهش معتقد بوده و نوشته): باید چیزی را داشته باشید که انتظار آمدنش را بکشید.

    من سالهاست منتظرم!!!!!!!! اما ، چیزی تو جاده نمی بینم.

    دارم فرهاد گوش می دم.

    ترانه آوارش و خیلی دوست دارم تقدیم به همه بچه های کافه گرم : (به یاد فرهاد بزرگ که ................ بقیه شو خودتون خوب می دونید..... حیف)

    توهم با من نبودی

    مثل من با من

    وحتی مثل تن با من

    توهم با من نبودی

    آنکه می پنداشتم

    باید هوا باشد

    و یا حتی گمان می کردم این طور

    باید از خیل خبرچینان، جدا باشد.

    توهم با من نبودی

    تو هم با من نبودی

    تو هم از ما نبودی

    آنکه ذات درد را باید صدا باشد

    و یا با من چنان هم سفره شب

    باید از جنس من و عشق و خدا باشد.

    تو هم از ما نبودی

    تو هم مومن نبودی

    بر گلیم ما و حتی در حریم ما

    ساده دل بودم که می پنداشتم

    دستان نااهل تو باید

    مثل هرعاشق رها باشد

    تو هم از ما نبودی

    تو هم مومن نبودی

    برگلیم ما و حتی در حریم ما

    ساده دل بودم که می پنداشتم

    دستان نااهل تو باید

    مثل هر عاشق رها باشد

    تو هم با من نبودی یار

    ای آوار، ای سیل مصیبت بار

    جواد رهبر
    جمعه 7 دي 1386 - 1:35
    -10
    موافقم مخالفم
     

    به علی نیکنامی: با حفظ ارزش تمامی آثار برگمان

    اگر بخواهم یکی را با دخالت دادن تمامی حس شخصی ام به فیلم های برگمان انتخاب کنم "فریادها و نجواها" را انتخاب می کنم. راستی در وبلاگم در آرشیو "تیرماه 86" پستی درباره برگمان دارم. ببین شاید خوشت بیاد. قربانت.

    فواد
    جمعه 7 دي 1386 - 6:8
    0
    موافقم مخالفم
     

    یادت هست ؟

    یادت هست امیر؟ اون شکلاتی رو که رفیقت داده بود و گذاشته بودی روی میز. بعد یکی از دوستات اومد و خوردش! یادته؟

    حميد بيدخوري
    جمعه 7 دي 1386 - 10:50
    -15
    موافقم مخالفم
     

    سلام اميدوارم حالتون خوب باشه! ديروز توي يكي از دانشگاه هاي تازه تاسيس مشهد كاري داشتم و چشمم خورد به بورد دانشجويي . بعد از چند تا اعلاميه و اطلاعيه ديدم نوشتند مرامنامه ما و كلي با احساس از تمام كساني كه اون رو قبول دارند خواسته بودند كه عضو تشكلشون بشوند. با دقت جملاتش رو خوندم و سخت نبود كه متوجه شم كه دقيقا همون مرامنامه ابلهي خودمون بود. 7 سال پيش! اين هم از عجايب اميرقادري است ديگر! موفق باشي.

    امیر: سلام حمید جان. خوبی؟ چه خبر؟ کجایی؟

    مصطفي انصافي
    جمعه 7 دي 1386 - 14:49
    17
    موافقم مخالفم
     

    گزارشي جامع از جلسه ديروز سايت سينماي ما:

    1. مصطفي انصافي با 49 دقيقه تاخير در جلسه حضور پيدا كرد و جواد رهبر و هوتن زنگنه با يك ساعت. جلسه با نظم بي نظيري آغاز شد و پايان يافت!

    2. امير رضا نوري پرتو: من اخبار زرد را مي خوانم اما از آن ها بدم مي آيد. لطفا ديگر از اين اخبار ننويسيد!

    3. اميد غيايي حرف هاي نيما را حاليش نمي شد. نيما به او حالي كرد! تنها بخش جدي جلسه بخش حالي كردنهاي نيما بود!

    4. با توجه به اين كه مصطفي جوادي در جلسه حضور نداشت امير قادري مصطفي انصافي را سيبل خود قرار داد! نيما هم با مصطفي را از طعنه هايش بي نصيب نگذاشت. اما مصطفي به طرز شگفت اوري صراحت نيما را به خود نمي گرفت!

    5. امير قادري: مصطفي انصافي قرارهايش را در سايت فيكس مي كند!

    6. نيما حسني نسب:‌ مصطفي انصافي با كمال پررويي كتاب از ش.پ. معرفي مي كند. غرب به كجا مي رود؟!!

    7. امير قادري: كساني كه تارانتينو را دوست ندارند ديگر به سايت سينماي ما نيايند!!!

    8. امير كاظمي: من متعلق به همه مردم ايران هستم!

    9. سوفيا نزديك به سه هزار پيشنهاد براي سايت داشت!

    10. مهتاب ساوجي‌ بخش فوتبال سايت سينماي ما را به عهده گرفت!

    11. بيچاره مهدي عزيزي! ( فراخوان سايت سينماي ما: اگر گرافيست خوب سراغ داريد معرفي كنيد! )

    12. مهدي عزيزي: بخش آرشيو و سرچ سايت هيچ مشكلي ندارد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

    13. ندا ميري: بخش هاي جديدي به سايت اضافه خواهد شد!!! صورت جلسه ي قبلي موجود است!!!

    14. عجب صراحتي داشت نيما حسني نسب!

    15. امير قادري: مهدي پورامين در كامنت آخر نبايد حال خودش رو به بچه ها تعميم مي داد.

    16.امير قادري: لطفا كامنت هاي پنج هزار كلمه اي ننويسيد!

    17. نيما حسني نسب: چرا اين قدر مزخرف مي نويسيد؟

    18. بخش هاي مختلف به افراد زير واگذار شد.

    الف)نقد فيلم هاي ايراني: اميررضا نوري پرتو ( منتقدان عزيز خودتون رو با اميررضا هماهنگ كنيد تا شاهد بي نظمي در نقدها نباشيم )

    ب) نقد سريال هاي تلويزيون: اميد غيايي

    ج)سينما در تلويزيون: مصطفي جوادي

    د) نقد گزارش هاي ورزشي در تلويزيون: مهتاب ساوجي

    ه) بخش سينما خاطره: اميررضا نوري پرتو ( اين بخش قطعي نيست )

    و) گزارش هفتگي: امير حسين جلالي

    ي) چهره هفته: امير حسين جلالي

    شوجی
    جمعه 7 دي 1386 - 15:28
    37
    موافقم مخالفم
     

    خوب اینجا مثل اینکه بر و بچ کافه خیلی با summer wine حال می کنن من هم خواستم یه چند تا کلیپ سر حال بهتون لینک بدم

    http://www.youtube.com/watch?v=V7LEKvhkXXI&feature=related

    توی این کلیپ کوتاه نانسی سیناترا راجع به "لی هازلوود" صحبت میکنه

    http://www.youtube.com/watch?v=o_BLPZcxY6Q&feature=related

    یه اجرای زنده از نانسی سیناترا و لی

    http://www.youtube.com/watch?v=mQiDs9tKZv4

    این هم به اصطلاح موزیک ویدیوش هست که البته اون زمان چون هنوز ام تی وی نبود چیزی به نام موزیک ویدیو هم نبود

    بچه ها برای دونلود ویدیو ها باید این آدرس هایی که بهتون دادم رو توی سایت keepvid.com کپی کنین و اونجا لینک اصلی دونلود رو بهتون میده

    عماد شوشتری
    جمعه 7 دي 1386 - 16:34
    -7
    موافقم مخالفم
     

    پایانش را می گویم ٬ لاله زار را. ترانه ای که انتهای فیلم حکم خوانده می شود و حکم نهایی را می دهد.

    مخاطب میخکوب است و ذهن و گوشش قفل کرده٬ جرات بستن چشمانش را ندارد٬ از اینکه نمی تواند سیگار بکشد یا شاید فریاد بلندی سر دهد احساس حقارت و پوچی می کند ٬ او هم محافظه کاری است مثل همه که ... بگذریم . چه کردی با من ٬ همه ی زندگیمو به باد دادی پسر٬ کسی حکم تو رو نداده بود که ...خیلی باشیم یکی مثل رضا معروفی که شلیک کرد به زندگی خودش و البته آنچه مخاطب می خواست ٬ یاد فیلم هفت دیوید فینچر می افتم ٬ در نمای پایانی وقتی کوین اسپیسی به مرگی خود خواسته تن می دهد...والبته پایان حکم حتی به این خواسته نمی رسد چون به جای دختر این رضا معروفی است که پهلوی پسر را با گلوله ای ناگهانی می شکافد ...یکی داستان است پر آب و چشم ٬ دل نازک از رستم آید به خشم...و داستان پسر کشی در ما ادامه می یابد.به پیشتر برمی گردم ٬ اکبر رادی هم رفت ٬ او را نمی شناسم جز به اسم و آنچه بیضایی کبیر در اعتماد نوشته بود و چه تلخ تر اینکه در صفحه ی آخر روز گذشته ی روزنامه اعتماد اکبر رادی زادروز بیضایی را شادباش گفته ٬ به پیشتر برمی گردم ٬ بینظیر بوتو هم ترور شد...حکایت مکرر جهان سوم حکایت غم انگیز گاندی و جوان هندو...حکایت ترور انور سادات به دست مخالفان صلح بین مصر و اسراییل جنایتکار و...تلخ شده ام ٬ هوس سیگار مچاله ام کرده ٬ بگذریم . خیلی وقت بود اینهمه تلخ نبوده ام ...

    امید غیائی
    شنبه 8 دي 1386 - 21:36
    -11
    موافقم مخالفم
     

    غلام: آسید من سه فاز پروندم، هوش و حواس سیخی چند؟؟؟؟!!!!!

    سعيد هدايتي
    يکشنبه 9 دي 1386 - 10:28
    9
    موافقم مخالفم
     

    من كلا پر حرف نيستم دوس دارم گوش بدم و نفس عميق بكشم وصف العيش نصف العيش .ممنون از امير رضا كه جامونو خالي كرد من امير جان اگه بودم حوصله همه رو سر ميبردم از بس زل ميزدم بهتونو سيگار هم ميخواستمو ولي نميكشيدم . تازه اينارو نگيم چي بگيم ؟خوش گذشته رفقا!جلسه ميگذاريم!

    شوجی
    يکشنبه 9 دي 1386 - 15:48
    23
    موافقم مخالفم
     

    به آرمین:

    میدونی آرمین من هم خیلی با ترانه های یغما حال می کنم ولی یکی از بزرگترین اشکالاتش اینه که به قول خودش خیلی پیچیده است و بازی های فرمی داره و این با ماهیت ترانه که "شعری است که باید در زبان مردم بچرخد و به یاد ماندنی باشد" در تضاده یه جورایی ..یعنی یه جورایی ترانه باید توی زبون آدم راحت بچرخه و راحت قابل حفظ کردن باشه و این دلیل به یاد موندن بسیاری از ترانه های ماندگاره.

    یه زمانی با رضا یزدانی مصاحبه ای کرده بودم که رضا هم میگفت این اشکال ترانه های یغما است ولی خود رضا دوست داره این جور ترانه ها رو انتخاب کنه.

    جواد رهبر
    يکشنبه 9 دي 1386 - 20:37
    -2
    موافقم مخالفم
     

    به کاوه: خیلی مخلصییییییییییییییییییییییییییم! خوشم می آد تا ته اش را می گیری! جان کلام برای هر دومان یکی است! خیلی فاز داد خدایی. هدیه کریسمس قابل تو رو نداشت. فقط حالا یک کم فرانک بذار گوش کنیم...

    Fly Me To The Moon باشه که حرف نداره دیگه

    جواد رهبر
    يکشنبه 9 دي 1386 - 20:40
    -2
    موافقم مخالفم
     

    به شوجی: این Summer Wine رو اولین بار در کافه نوید فتیله اش را دادیم بالا! مرسی که دوباره این شاهکار را برای امان زنده کردی!

    این گزارش مصطفی انصافی هم باحال بود! مرسی!

    علی نیکنامی
    دوشنبه 10 دي 1386 - 0:14
    -20
    موافقم مخالفم
     

    به همه:تو نظر سنجی احسان نیکنامیان شرکت کنید:به نظر شما بهرام بهرامیان مجموعه "ساعت شنی"رو تحت تاثیر کدوم کارگردان خارجی ساخته؟

    به جواد رهبر:اون پست وبلاگت در مورد برگمان رو خوندم.ای ول پسر!از نوشته ات مشخص بود که با فیلمهای استاد خوب ارتباط برقرار کردی.راستی "فانی و الکساندر"رو که گذاشته بودی واسه روز مبادا بالاخره دیدی یا نه؟

    Armin Ebrahimi
    دوشنبه 10 دي 1386 - 15:7
    -3
    موافقم مخالفم
     

    مطلبی نسبتاً بلند نوشته ام برای «پنهان» وَ «بازی های مٌضحک»ِ «میشاییل هانکه».امیر که روزنوشت اش را به روز کرد کٌپی اش می کنم...از ترانه ی «زنده گی به شرط چاقو» هم ممنون.در همان دفتر «خبر چه زود کٌهنه می شه» را م بخوانید کیف کنید از هوش بی بدیلِ ترانه نویسِ درجه یکِ ما...

    آرمین ابراهیمی

    Armin Ebrahimi
    دوشنبه 10 دي 1386 - 15:15
    -23
    موافقم مخالفم
     

    جداً کسی اینجا «بی.بی.کینگ» وَ «اریک کلاپتون» رٌ نمی شناخت؟

    Z_is_dead
    دوشنبه 10 دي 1386 - 19:16
    11
    موافقم مخالفم
     

    ها ها،هه هه،ههههههههههههههههههههه...

    علی نیکنامی
    سه‌شنبه 11 دي 1386 - 2:38
    17
    موافقم مخالفم
     

    الان دارم مصایب متی مقدس (فارسیش همین میشه دیگه؟!)اثر باخ رو گوش میدم و حتما می دونید که موقع شنیدن این قطعه موسیقی محشر، اول و آخر شاهکار جاودانه استاد فقید سینما،"ایثار" چه حسی به آدم دست میده.به فکرم زد یه نظر سنجی راه بندازیم و بهترین فیلم استاد رو انتخاب کنیم.البته اگه من مطرح کنم کسی شرکت نمی کنه،از سوفیا یا جواد رهبر می خوام که زحمتشو بکشند در صورت امکان.

    اینم یه دیالوگ از ایثار:

    الکساندر خطاب به پسرش: انسان معمولا کاری بیش از محافظت خود انجام نداده،محافظت در برابر طبیعت که در آن زندگی می کند.او حتی با طبیعت در افتاده و همیشه به منفعت خود افزوده.او بی وقفه طبیعت را غارت کرده.در نتیجه تمدنی پدید آورده با پایه هایی استوار بر قدرت،ترس و وابستگی.و تمام پیشرفت های به اصطلاح تکنیکی به هیچ دردی نخورده،مگر اختراع وسایل راحتی،یا سلاح حفاظت قدرت.ما مثل آدم های بدوی هستیم:از میکروسکوپ طوری استفاده می کنیم که انگار چماق است.نه!نه!اشتباه گفتم!مردم بدوی خیلی از ما روحانی ترند.ما در چشم به هم زدنی هر دستاورد علمی را به گمراهی می کشانیم.از همان هنگام که آسایش مورد توجه قرار می گیرد،نابغه ای یک بار گفت که گناه هر ان چیزیست که غیر ضروریست.اگر این گفته را بپذیریم،پس تمدن ما از آغاز تا انتها بر مبنای گناه بنا شده.ما اینک به گونه ای ناموزونی هولناک رسیده ایم.میان پیشرفت معنوی و مادی ما جدایی افتاده است.فرهنگ ما-یا بهتر بگویم تمدن-یکسره اشتباه است،به شدت زمین خورده پسرم.شاید بگویی می توانیم باز به این مشکل نگاه کنیم و به کمک هم به نتیجه ای برسیم.شاید.البته اگر خیلی دیر نشده باشد.خیلی خیلی دیر...

    شوجی
    سه‌شنبه 11 دي 1386 - 9:8
    2
    موافقم مخالفم
     

    به ندا:

    میدونی به نظر من این راهکاری که برای خوب شدن حال میدی یه نوع فراره..مث مسکن میمونه..یعنی استفاده از هنر برای درمان موقت دردها.. و این به نظر من یه جورایی از ارزش هنر می کاهه

    امير صباغ
    جمعه 14 دي 1386 - 1:30
    -9
    موافقم مخالفم
     

    تو زندگي دنبال چي هستيم؟!

    سال 1920 يه روزنامه فرانسوي از خونندگانش خواست بگن اگه ساعات آخر عمرشون باشه و از اين مساله مطلع باشند چي كار مي كنند جوابها جالب بود يه نويسنده گفته بود به كوههاي آلپ ميره و گلهاي وحشي اونو تحسين ميكنه يه بازيگر تئاتر گفته بود مردها تو همچين موقعي شرم و حيا رو كنار ميزارن و هر آتيشي مي خوان مي سوزونن!!! يه نويسنده ي ديگه گفته بود آخرين ساعات عمرشو به يه دست گلف و تنيس ميگذرونه

    ومارسل پروست نويسنده ي رمان هفت جلدي "در جستجوي زمان از دست رفته" چيزاي جالبي گفته بود اون اعتقاد داشت وقتي در مي يابيم مرگ در دو قدمي ماست به ناگاه زندگي در نظرمان فوق العاده عالي جلوه مي كند.قبل از اين چون برآن پاياني متصور نبوديم زندگي لطفش را برايمان از دست داده بود اگر مرگ را در نزديكي خود بدانيم اولويت هامان چگونه مي شود ؟

    به نظر من اوني از زندگي نهايت لذت رو برده كه تو اين شرايط اولويت هاش هموني باشه كه ا قبل از اين بوده

    اينم بگم كه پروست در آخر در جواب سوال ميگه ساعات آخر عمرشو دوست داره در موزه لوور بگذرونه .

    شما دوست دارين ساعات آخر عمرتونو چيكار كنين؟

    شاه ماهی
    شنبه 29 دي 1386 - 1:5
    -3
    موافقم مخالفم
     

    سلام .. من به شخص علاقه مند به نوشته های شما هستم . اما یه سوال داشتم که اگر جوابم رو بدید جدا خوشحال میشم : کلاس اقای کیمیایی کجاست ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ انقدر از هرکی پرسیدم فقط گفت میدونم کلاس داره اما نمیدونم کجاست !! خسته شدم . خوشحال میشم جوابم رو بدید و اینکه بازیگرا فیلم هاشون رو چجوری انتخاب مبکنن ؟ جایی هست برای تست دادن ؟ برای ورود به تئاتر چطور ؟ باید عضو گروهی شد ؟؟ تست داد ؟؟؟ _ این سومیه خیلی مهم _ خوشحال میشم جوابم رو بدید . فعلا ..

    امیر: کارگاه آزاد بازیگری - حوالی خیابان امیر اتابک.

    عماد نصيرديواني بازيگر هامون بازها
    شنبه 29 دي 1386 - 21:7
    -8
    موافقم مخالفم
     

    درباره مسعود كيميايي چه مي توان گفت فيلمساز جريانساز سالهاي 40 و 50 و فيلمساز بحث برانگيز سالهاي 60 70 و 80 او با قيصرو رضا موتوري كولاك بپا كرد و يكشبه بعنوان فيلمسازي متفاوت و پولساز مطرح شد در سالهاي پاياني سلطنت پهلوي با گوزنها و سفر سنگ به اوج رسيد و مي توان گفت اولين فيلم مهم و قابل بحث پس از انقلاب(خط قرمز) هم كار او بود كه بدليل مضمونش پخش نشد (چهره مثبت از يك ساواكي) .تيغ و ابريشم يك افت در كارنامه كيميايي محسوب مي شود و به نظر من شروع افت. سپس به دو فيلم مهم برخورد مي كنيم سرب و دندان مار كه طرحشان كار كيميايي نبود(سرب:تيرداد سخايي و دندان مار:احمد طالبي نژاد) اين دو فيلم جزو اثار خوبي كيميايي و جزئ دو فيلم خوب سالهاي 60 حساب مي شوند. اما زماني كه كيميايي خود در مقام مولف قرار گرفت نتوانست اثار محكمي همچون فيلمهاي ذكر شده بسازد و به كارهايي همچون ردپاي گرگ ضيافت اعتراض فرياد حكم و رييس منجر شد مشوق او فقط جواد طوسي منتقد بود براي ديدن ادامه مطلب روي http://immad.blogfa.com كليك كنيد

    سرپیکو
    چهارشنبه 10 بهمن 1386 - 17:34
    -2
    موافقم مخالفم
     

    سلام امیر خان

    خیلی مخلصیم.

    اضافه کردن نظر جدید
    :             
    :        
    :  
    :       






    خبرهای سینمای ما را در صندوق پستی خود دریافت کنید.
    پست الکترونيکی (Email):

    mobile view
    ...اگر از تلفن همراه استفاده می‌کنید
    بازديد امروز: 138482
    بازديد ديروز: 328233
    متوسط بازديد هفته گذشته: 292274
    بیشترین بازدید در روز ‌یکشنبه 23 بهمن 1390 : 1490465
    مجموع بازديدها: 411859610



    cinemaema web awards



    Copyright 2005-2011 © www.cinemaema.com
    استفاده از مطالب سایت سینمای ما فقط با ذکر منبع مجاز است
    کلیه حقوق و امتیازات این سایت متعلق به گروه سینمای ما و شرکت توسعه فناوری نوآوران پارسیس است

    مجموعه سایت های ما: سینمای ما، موسیقی ما، تئاترما، فوتبال ما، بازار ما، آگهی ما

     




    close cinemaema.com عکس روز دیالوگ روز تبلیغات