News
  • دو اظهار نظر متفاوت كارگردان نمايش «آمديم نبوديد رفتيم» درباره عدم حضور مهناز افشار
    مهناز افشار جايش را به هانيه توسلي داد
  •  
  • سعيد راد و اكبر زنجان‌پور بازيگران فيلم تازه كيميايي
    مسعود کیمیایی «دست تنها» را براساس فيلم‌نامه علي‌اكبر ثقفي مي‌سازد
  •  
  • گلايه‌هاي صريح هادي كاظمي، باباشاه «قهوه تلخ» از شرايط كار و تهيه‌كنندگان سريال
    هم من و هم مهران مدیری افسردگی گرفتیم/ در خیابان به من می گویند پول‌تان را خوردید و چاق شدید و كار را تعطیل كردید!
  •  
  • شش عكس تست گريم مهدي هاشمي را اين‌جا ببينيد
    مهدي هاشمي با شش چهره متفاوت در فیلم «من کجا خوابم برد» بازي كرد
  •  
  • ادعاي هفته نامه یالثارات الحسین(ع) درباره فيلمي كه اين روزها اكران پرحاشيه‌اي دارد
    فيلم «خصوصي» اولين فيلم پورنوگرافي و اروتيک پس از انقلاب است!
  •  
  • درددل‌های دختر شهید آوینی در گفت‌و‌گویي صریح پيرامون افكار و عقايد پدر
    آلودگی فضاي فرهنگي كشور با دغدغه‌های پدرم تضاد کامل دارد/ در چنین معرکه‌ای بگذارید بعضی چیز‌ها ناگفته باقي بماند
  •  
  • مروري بر ده اتفاق‌و حاشيه مهم سينماي ايران در سالي كه گذشت - 8
    رواج نامه‌نگاری سینماگران و رسانه‌ای‌شدن تعریف از همکاران: از سایه جان فورد تا سفارت خرس‌نشان!
  •  
  • مروري بر ده اتفاق‌و حاشيه مهم سينماي ايران در سالي كه گذشت - 7
    رفع توقیف‌ها و اکران فیلم‌های در محاق مانده: مورد عجیب معاونت سینمایی
  •  
  • اختصاصي سايت "سينماي ما"؛ نوشته‌اي از حامد بهداد به مناسبت دوازدهمين سالمرگ محمدعلي فردين
    تقديم به سلطان قلب‌ها
  •  
  • صبح امروز در منزل شخصي بر اثر سکته قلبی
    فاطمه طاهری بازیگر تئا‌تر، سینما و تلویزیون درگذشت
  •  
  • حرف‌هاي جنجالي پرستو صالحي از شرايط پشت صحنه سينما و تلويزيون ايران
    صدتا بازیگر حرف‌های مرا تایید می کنند ولی کسی جرات حرف زدن ندارد/ 40 درصد از افراد سینمایی پشت دوربين فاسد هستند
  •  
  • موضوع مشاجره بر سر درجه بندی سینما های حوزه هنری بود
    درگیری فيزيكي دو عضو اتحادیه تهیه کنندگان پای پلیس 110 را به اتحادیه باز کرد
  •  
  • احسان عليخاني درباره اتفاق‌هاي برنامه زنده سال تحويل توضيح داد
    رضا صادقی سامان گوران را دوست دارد/ هیچ اتفاقی نیفتاد که باعث دلخوری لعيا زنگنه شود/ محسن چاوشی دوست ندارد تنهایی‌‌اش خراب شود
  •  
  • يكتا ناصر هنوز جایزه خود را از جشنواره فجر دریافت نکرده است
    با من طوری برخورد کردند که گویا قرار است با زور چیزی را بگیریم!
  •  
  • در 45 قسمت و به سفارش گروه فیلم و سریال شبکه اول سیما
    جدیدترین سريال حسن فتحی در تهران مقابل دوربین رفت
  •  
  • روابط عمومی سریال «ساخت ایران» اعلام كرد
    شايعه پناهندگی امین حیایی کذب محض است
  •  
  • علت انصراف مریلا زارعی از بازی در «قلاده‌های طلا» اعلام شد
    مريلا زارعي نتوانست فشار فاشیست‌ها را تحمل کند
  •  
  • متن کامل گفت‌وگوی جنجالي ابوالقاسم طالبي با مسيح علي‌نژاد روزنامه‌نگار اپوزيسيون خارج از كشور درباره «قلاده‌های طلا»
    معترضان روز 25 خرداد در فيلم من مورد تکریم قرار گرفته‌اند/ آقای نوری‌زاد الان رفیق خانوادگی من است/ فقط ما هستیم که داریم اعتقادی کار می‌کنیم و بقیه پولی‌اند
  •  
  • بسته خبري "سينماي ما" درباره يك اتفاقف عجيب: تاریخ شهادت مرتضي آوینی بخاطر روز ملي فناوري هسته‌اي تغییر کرد!
    نامه اعتراض خانواده شهید آوینی، توضیح شورای فرهنگ عمومی کشور، پاسخ دوباره خانواده و يادداشت حسين معززي‌نيا
  •  
  • گزارش تفصیلی حاشیه‌سازی رسانه‌ای پیرامون «پارک ملت»
    محمدرضا شهیدی‌فر: تعبیر سياسي از گفته‌هایم کذب محض است
  •  
     





     



       



    يکشنبه 29 مهر 1386 - 22:4

    ماجرای چاقو ( گور بابای پیاده‌روی آخر شب؛ عمرا که دیگر از ماشین پیاده شوم ) - دو روز بعد: اما حالا اوضاع و احوالم یک کم تغییر کرده...


    تازه اضافه کرده‌ام: من ماجرای چاقوکشی را بی‌خیال شدم، ضاربان‌ام را هم بخشیدم. همان طور که همه کسانی را که در حق من بدی کردند؛ چون کارتون سیمپسون‌ها: یک فیلم، را دیدم و یک بار دیگر باور کردم که هنوز در دنیا فیلم خوب ساخته می‌شود. ناراحت بودم که فیلم آخر کوئنتین تارانتینو حالم را زیاد بهتر نکرده به خوبی فیلم‌های دیگرش نیست. بیش‌تر از چاقو خوردن، از این ناکامی ناراحت بودم  صدایش را درنمی‌آوردم، ولی حالا سیمپسون‌ها... ای وای. بر و بچ چاقوکش اگر پیدا می‌شدند، می‌نشستیم و سیمپسون‌ها را همگی با هم و از ته دل می‌دیدیم. صدای پای چند ذهن منفی از این فیلم می‌آید. آن‌هایی که روزنوشت این هفته را درباره ماجرای قبلا واقعی چاقو خوردن من نخوانده‌اند، دیگر بی‌خیال‌اش شوند. سیمپسون‌ها را ببینند.

    چند وقتیاست که بچه‌هایقدیمی غر می‌زنند که اوضاع و احوال این جا ناجور شده و صاحب کافه کم‌کاری می‌کند و دیگر آن محیط گرم سابق نیست. گفتم برای گرم کردن‌اش اگر خاطره اتفاق پریشب را برای‌تان تعریفکنم، بد نیست. هیجان دارد: داشتم آخر شبی توی یک خیابان پهن و خلوت قذم می‌زدم وبادوست عزیزی با موبایل حرفمی‌زدم که یک موتور با سه تاسرنشین رد شد. بعد دور زد و آمد سسراغ من. گفتند گوشی‌ات را بده ببینیم. طرف یکک دانه تبر گنده از جیب‌اش پشت‌اش کشیذ بیرون. داشتم می‌گفتم گوشی را بی‌خیال شوید تا به‌تان پول بدهم. این طرفی همین جور می‌زد توی دست‌هام که گرفته بودم جلوی شکم‌ام. پول‌ها را که گرفتند، بی‌خیال شدند و گاز دادند و رفتند. چند قدم دیگر که آمدم، دیدم دست‌هایم زیادی درد می‌کند. بیش‌تز از این که چند تا مشت خورده باشم. متوجه شدم که ازشان خون راه افتاده. نگو طرف با مشت نزده، چاقو توی دست‌اش بوده. رفتم درمانگاه دست‌هایم را بخیه زدمم. اگر می‌بینید روزنوشت امروز غلط زیاد دارد، به این خاطر است که دست‌هام بدجور درد می‌کنند. زورکی دارمتایپ می‌کنم که این جا از رونق نیفتد و بچه‌های قدیم این قدر ناراحت نباشند. یک روز حال همه‌مان خوب می‌شود. امروز که داشتم زابریسکی پوینت می‌دیدم، نمی‌توانستم یادداشت بردارم. دیدم چه سخت است...

    بعدالتحریر: راستی روزنوشت قبلی مهدی عزیزی راجع به پیش از غروب را بخوانید، باحال نوشته.


    بازگشت به روزنوشتهای امیر قادری

    نظرات

    جواد رهبر
    يکشنبه 29 مهر 1386 - 23:21
    18
    موافقم مخالفم
     

    ای بابا! خدا از سرشون نگذره! راستش هر غلط تایپی روزنوشت برام مثل هر یک از اون ضربه هایی بود که اون از خدا بی خبرها به دستای امیر می زدن. هی اشتباهات تایپی می اومدن زیر چشمم. نمی شد از دستشون فرار کرد. ایشالاه هر چه زودتر توپ توپ بشی امیر جان!

    پانویس: اما خیلی صحنه ی سینمایی خفنی بوده ها!

    قربان همگی!

    مصطفی جوادی
    دوشنبه 30 مهر 1386 - 0:6
    -9
    موافقم مخالفم
     

    نمی دانم چرا این دزدهای موتو سوار بی خیال تو نمی شوند.پارسال بوده یا نمی دانم کی... بی خیال. طرف چشمش زنگ گوشی ات رو گرفته بوده. احتمالا عشق بازگشت آلمودوار بوده دیگه!. البته اگر زنگ اش را عوض نکرده باشی

    سمیرا
    دوشنبه 30 مهر 1386 - 0:28
    9
    موافقم مخالفم
     

    خدا مرگم بده. عین تو فیلما!

    مصطفي انصافي
    دوشنبه 30 مهر 1386 - 0:35
    13
    موافقم مخالفم
     

    گرچه نا آگاه خنجر مي زنند

    دوستان هم گاه خنجر مي زنند

    گاه بهر مال اشباه الرجال

    گاه بهر جاه خنجر مي زنند

    روز روشن خيل شاعر پيشگان

    با هلال ماه خنجر مي زنند

    بانوان دل نازك و كم طاقتند

    با كمي اكراه خنجر مي زنند

    پيروان حكمت خير الامور

    در ميان راه خنجر مي زنند

    مومنان آيينه يكديگرند

    ليك اما آه خنجر مي زنند

    عارفان هم گاه گاه از پشت سر

    في سبيل الله خنجر مي زنند

    عده اي هق هق كنان و عده اي

    قاه اندر قاه خنجر مي زنند

    اي برادر بد به دل وارد مكن

    در زمان شاه خنجر مي زنند

    دكتر حسن حسيني

    farshid
    دوشنبه 30 مهر 1386 - 0:54
    -5
    موافقم مخالفم
     

    شاید از طرفداران خیابانی بوده اند که پیش خودشان حساب کردند به طرف حالی کنند قدم زدن خیابانی ان قدر ها هم بی خطر نیست!!!

    زندگی است دیگه یه دفعه می بینی اتفاق می افته فرقش با سینما همینه که وقتی چاقو می خوری دردت می گیره خونش هم دوا گلی نیست خونه خونه !!اگه هم ادم بمیره دیگه مرده !!

    ولی باور کن تجربه اون شب مثل ورود به سکانس یه فیلم برات جاودان می مونه رنگ و نورش هیچ وقت یادت نمی ره!! خودمونیم شدی قهرمان یه فیلم!!

    مواظب زخمها باش شب ها هم بیشتر احتیاط کنید!!

    farshid

    Reza
    دوشنبه 30 مهر 1386 - 1:58
    5
    موافقم مخالفم
     

    واقعا متاسفم . حالا شانس آوردی که به شکمت نخورده .

    به توصیه دوستان ، رمان " وردی که بره ها می خوانند " رو از اینترنت گرفتم و یه نفس خوندم . قبلا از رضا قاسمی همنوایی شبانه ارکستر چوب ها و معمای ماهیار معمار رو خونده بودم . طراوت از داستانها و آهنگ هایی که ساخته موج میزنه . یه حس عجیبی توی کارهاش هست که توصیف شدنی نیست . به همه دوستان توصیه میکنم بخونن . ( امیر خان حتما بخونش اگه نتونستی بگیری برات ایمیل می کنم )

    siavash
    دوشنبه 30 مهر 1386 - 2:43
    11
    موافقم مخالفم
     

    agha titro ke khundam fekr kardam dar morede chaghoo dar aab neveshty baad ke matlabo khoondam didam eshtebah fekrkardam. vali be kheir gozashtehaaa

    سوفیا
    دوشنبه 30 مهر 1386 - 3:15
    5
    موافقم مخالفم
     

    سلام

    عجب ماجرای وحشتناکی. امیدوارم هر چه زودتر دستتان خوب شود و بتوانید راحت بنویسید. نکند اینجا هم مثل روزنوشتهای آقای حسنی نسب تعطیل شود.

    چقدر هم ترسناک تعریف کردید این خشونت را در تاریکی شب. مثل یک فیلم جلوی چشمم زنده شد. مثل یکی از فیلمهای کیمیایی.

    من فکر می کردم دیگر دوران چاقو زدن و این حرفها گذشته و داریم در دوران خشونت مدرن زندگی می کنیم....

    راستی نمی دانم چرا یاد آن صحنه ای افتادم که اول نفس عمیق یک موتوری می آید گوشی کامران را می زند و او خیلی آرام و خونسرد سرش را بالا می آورد و نگاه می کند و هیچی نمی گوید. آنجا که برای اولین بار در یک کلوزاپ شاهکار چهره اش را از نزدیک می بینیم.

    این غلط های املایی هم آدم را یاد داستان ۱/۳ ۱/۳ ۱/۳ از ریچارد براتیگان می اندازد. در کتاب اتوبوس پیر. نمی دانم از دوستان کسی اهل براتیگان هست یا نه. شاهکار است داستانهاش.

    راستی می خواستم پیشنهاد کنم برای سوال نظرخواهی در مورد سریالهای ماه رمضان گزینهء هیچکدام را هم اضافه کنید.

    امیر: هیچوقت آن نمایی را که گفتی فراموش نمی‌کنم. اول فیلم بود. دیدم‌اش و با خودم به به، چه فیلم خوبی قرار است نگاه کنم.

    امیررضا نوری پرتو
    دوشنبه 30 مهر 1386 - 9:17
    5
    موافقم مخالفم
     

    با سلام خدمت امیر خان گل و همه ی دوستان خوبم.

    امیر جان خیلی ناراحت شدم. چند سالی است که با این وضعیت نابسامان امنیتی و اجتماعی دیگه کمتر کسی جرات می کنه "شبهای تهران " را در تنهایی و در مکانهای خلوت سیاحت کنه. به نظرم اینجا داره مثل تگزاس میشه. مثل فیلمهای وسترن و غرب وحشی. کجایند بزرگان و اسطوره های وسترن که بیایند و ببینند که "در شهر ما خبری هست"! خداییش اگه جان فورد یا هاوارد هاکس بودند صحنه ی حمله ی مهاجمان به امیر را چه جوری به تصویر می کشیدند؟ امیر جان برایت از صمیم قلب آرزوی سلامتی دارم. خدا خیلی به ت رحم کرد که چاقوی اون نامردها زخمی کاری به ت وارد نکرد. مواظب خودت باش. یادت نره در این کلان شهر بی در و پیکر آدم می تونه در خانه ی خودش هم با یک دوست عزیز صحبت کنه. درست نمی گم ؟ این ربطی به اینکه آدم بچه مثبت یا منفی هم باشه نداره ! ((-:

    راستی امیر چه حسی داشتی اون وقت شب و در گوشه ی خیابون زخمی و بی فریاد رس کسی نبود تا کمکت کنه ؟ شرط می بندم مثل قهرمانان جاودان فیلم های نوآر سیاه و سفید و ضد قهرمانان نئو نوآرها و شخصیت اصلی فیلم های موج نو و خیابانی دهه ی پنجاه ایران شده بودی.

    یکی از دوستان در مورد سوتی من در نقد چاپ شده ام در حیات نو بر سریال های ماه رمضان نوشته بود. ایشان درست گفتند. من نام فیلمبردار یا به قول مصطفی جوادی عزیز تصویر بردار مجموعه را به جای امیر معقولی نوشته بودم مهدی جعفری(؟؟؟؟!!!!!!). خودم هم نمی دانم چرا؟ در صورتی که امیر معقولی را از قبل می شناختم. این هم مثل سوتی اون دفعه ام بود که سر دیالوگ سوته دلان دادم و به اشتباه نوشتم کمال الملک! البته اشتباه اون دفعه ام سهوی بود اما دلیلی برای این یکی ندارم. چند بار هم متن ام را خواندم اما متوجه نشدم. بعدش هم که فهمیدم

    دیر شده بود! مطلب رو فرستاده بودم. خلاصه از همه ی خوانندگان پوزش می خوام.

    راستی این مطلب را در وبلاگم گذاشته ام.

    دیشب سینما ماورا برای بار دوم "هفت" را داد. البته با سانسور بیشتر نسبت به دفعه ی قبل (مرداد ماه پارسال) و همچنین نسخه ی اکران شده در بهار 1377 و توزیع شده در شبکه ی ویدئویی که اون هم خودش چند دقیقه بی دلیل سانسور شده بود. اما باز هم برای بار N ام تماشای شاهکار فینچر به من که خیلی چسبید. چقدر صدای استاد اسماعیلی بر چهره ی مورگان فریمن نشسته است. نه ؟ بعضی از اشاره های دکتر حسن بلخاری هم جالب بود.

    امتحان کارشناسی ارشد هم که یک ماه زودتر برگزار میشه . باز من بدشانس خواستم یه کاری کنم!!!!!!!!! ))-:

    دیالوگ این دفعه (محمد حسین آجرلو عزیز برخی از این دیالوگ ها را از روی فیلم یا فیلمنامه نقل می کنم و برخی از آنها رو هم با اجازه ات از بر هستم. ) :

    دیالوگ آخر فیلم بانو :

    " تو تنها کسی بودی تو زندگیم که حس می کردم خیلی به من نزدیکی... از اینکه تونستم به ت تکیه بدم احساس غرور می کردم ... ولی تو هم دوام نیاوردی... مثل همه ... دیگه از این آدمها خسته شده م... باید بتونم تنهاییمو دربست قبول کنم... باهاش اخت بشم... به ش انس بگیرم... "

    خیلی مخلصم.

    در پناه عشق بیکران و جاودان اهورای پاک باشید.

    ww.cinema-cinemast.blogfa.com

    amirreza_3385@yahoo.com

    سعيد هدايتي
    دوشنبه 30 مهر 1386 - 11:12
    -18
    موافقم مخالفم
     

    برو خدارو شكر كن زنده اي وگير دزدان جوانمردي افتادي ولي مطمئن باش تو اتفاقي كه برات افتاده اون جوانها كمترين نقش وتقصيرو داشتن .به هر حال متاسفم والبته خوشحال كه خدا به شما وكافمون رحم كرد.من راستش گرمم كه نشد هيچ دپم زد بالا.افسرده شدم .تف.ادم اين همه رفيق داشته باشه وتنها تو شب تاريك گير بيافته.تف

    سیاوش پاکدامن
    دوشنبه 30 مهر 1386 - 11:58
    11
    موافقم مخالفم
     

    دیگر تاخیر جایز نیست و برای عیادت هم که شده باید به کافه امیر قادری سر بزنیم. امیر جان درست است که ‏از تو کمی دلگیر بودیم ولی راضی هم نبودم که با تو این کار را بکنند، گفته بودم فقط یک گوشمالی ‏کوچک....ا.. سوتی دادم...نه خیر آقا، اینجانب،هرگونه ارتباط با این موضوع را قویا و شدیدا رد و تکذیب ‏میکنم.

    ‏.‏

    برو بچه ها تازگی ها زیاد در باره کمرنگ شدن "رنگ روح زندگی" در این کافه صحبت کردند( این خانه ‏سبز هم عجب کالای گرانبهایی است) ، البته ما" قدیمی" ها...آخ...ببخشید،ما "همه" ها، دیگر عادت کرده ایم ‏به این حرکت سینوسی .البته خبرگیری و پی گیری رفقا را به شدت تایید میکنم.

    ‏.‏

    خدمت محمد حسین آجورلو عرض کنم که درپیت بودن دانشگاه را به شدت تایید میکنم...البته من زیادهم ناپدید ‏نبودم و تو این مدت یکی دوباری در آسیاب بادی های ذهنم ، در افشانی کرده بودم.‏

    ‏.

    یک توجهی بدهم به پرسپولیسی های گرانقدر که در آسمانها سیر میکنند . در فصلهای گذشته، تیمی بود که ‏بردهای دقیقه نودی زیادی داشت و با تاکتیک اوت دستی هم زیاد کار میکرد. طرفداران تیم دیگری هم بودند ‏که دستشام کوتاه و خرما بر نخیل بود و به طرفداران تیم اول ایراد میگرفتند. حالا ورق روزگار برگشته و تیم ‏دومی دقیقه نودی میبرند و مدافعشان به جای محوطه جریمه خودی،روی خط اوت تیم حریف قدم میزند تا ‏اوت دستی پرتاب کند، نه تنها به روی خودشان نمی آورند، بلکه افتخار هم میکنند.‏

    پ.ن: اسامی دو تیم مذکور جهت پیگیری تاریخ نویسان، در دفتر سایت محفوظ است.‏

    .

    پ.ن 2: ا..ا...اا...امیر جان تو چرا، بنشین، من خودم چای رو دم میکنم.....رضا بیا این چهار تا استکان را ‏بشور. کاوه، یه دستی به اون میز بکش، امیر حسین...امیر حسین...بابا منو رو ببر برای اون مشتری های ‏جدید.... ‏

    نجمه انواری
    دوشنبه 30 مهر 1386 - 12:15
    4
    موافقم مخالفم
     

    امیر قادری! تو که عادت داری!

    یاد چاقوهای کرمان بیفت!!!

    امید غیائی
    دوشنبه 30 مهر 1386 - 12:52
    -11
    موافقم مخالفم
     

    سلام.

    من یه بار داشتم تو این وضعیت میفتادم که نمیدونم از کجا شانس آوردم که بیخیالم شدن. این جور موقعها بهترین کار همونییه که انجام دادی امیر خان. ولی خدائی گوشی رو بگو چقدر عزیز بوده.........

    ---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

    این چند وقته خیلی برام فرق نمیکنه که چی ببینم. رسیدم به اونجائیکه فقط دوست دارم تصویر از جلوی چشمهام رد بشه. میخواد اینلند امپایر باشه یا تعطیلات یا پرنسس دایریز یا چه میدونم تمام چیزهائی که همیشه میخواستید در مورد ... بدانبد یا آمادئوس. فقط دوست دارم یه سری ادمها بیان تو قاب تصویر و رد بشن. موسیقی هم که قربونش برم. manowar و خواجه امیری و نامجو و wasp و death و شجریان.

    اومدم بگم که هستیم هنوز و همیشه هم میمونیم حتی اگر حالش نباشه که چیزکی بگیم.

    همیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن.

    محمد حسین آجورلو
    دوشنبه 30 مهر 1386 - 13:10
    -39
    موافقم مخالفم
     

    سلام کباب شدم برات قادری ( سنگ بشم اگه خالی ببندم )

    کسی که زندان نرفته است معنی دولت را نمی فهمد.

    لئون تولستوی

    حمید دست قیچی
    دوشنبه 30 مهر 1386 - 15:44
    35
    موافقم مخالفم
     

    خدا را شکر که به همین جا ختم شد. از این دیوانه ها هر کاری بر می آید . البته شما هم نباید انقدر وا میدادی. بالاخره این همه فیلم اکشن و جمشید آریا و ایرج قادری باید یه جایی به کار بیان دیگه.

    میتونستی هم به ما بگی زدی ما هم همه جا بگیم زده ، خوبیت نداره ....

    کاوه اسماعیلی
    دوشنبه 30 مهر 1386 - 16:24
    -21
    موافقم مخالفم
     

    این که واقعا نگرانم کردی و متاسفیم درش شکی نیست ولی اینکه اگر به قول دوستان قضیه رو مثل یه سکانس سینمایی بدونیم چه نقش بدی رو تو گرفتی....کتکه را خوردی...چاقو به تنت فرو رفته...التماس هم میکنی که آقا هر چی پول بخوای بهت میدیم..........بعد طرف احتمالا مثل جو پشی بی رحمی و طنازی همزمانش را بر تو نثار کرده و حسابی تحقیرت نموده...این وسط ما نمیدانیم چرا وقتی بحث ماجراهای واقعی پیش می آید ما ضد همانهایی میشویم که عاشق به ازایشان در فیلمهای گنگستری هستیم....این هم از فریب سینما.به هر حال برای بادی گارد بودنت حاظریم.کم دشمن که نداری..میگم یک کنفرانس مطبوعاتی بده که آقا حکومت میخواهد ما را بکشد..

    دوم اینکه در روزنوشت قبلی فکر کنم ساسان بود که پرسیده بود که آیا زیست شناسی خوانده ام یا نه؟جواب من متاسفانه مثبت است.این هم از همان حماقتهایمان بود که فکر میکردیم که خدا را میتوانیم با علم ژنتیک و این مذخرفات پیدا کنیم غافل از اینکه خدا در آن لحظه معجزه پالپ فیکشن بیشتر و غلیظ تر از تمام DNA های موجود در کره زمین حظورش را به اثبات رساند...طول کشید تا بفهمیم.اگر هنوز فهمیده باشیم.به قول امیر اقیانوسی است و ما هم غواصانی آماتور.....

    حمید دست قیچی
    دوشنبه 30 مهر 1386 - 16:27
    -13
    موافقم مخالفم
     

    خانم سوفیا؛ با عرض معذرت ،از براتیگان به غیر از صید قزل آلا چیز دیگری ترجمه شده است؟ و اگر شده توسط کدام انتشارات؟

    مصطفي سيفي
    دوشنبه 30 مهر 1386 - 16:46
    24
    موافقم مخالفم
     

    واقعا متاسفم ، اول براي تو بعد براي اونا و همه مردم . چيز زيادي نميگم فقط دوعا ميكنم زودتر خوب بشي ... همه خوب بشن

    کاوه اسماعیلی
    دوشنبه 30 مهر 1386 - 17:11
    -24
    موافقم مخالفم
     

    دو نکته باقیمانده...یکی اینکه بچه ها حواستان هست که امیر پاسخگو شده و آخر بعضی کامنتها نظرش را مینویسد.عیب می جمله بگفتی هنرش نیز بگو...

    سوفیا هم در مورد ریچارد براتیگان نوشته حیفم آمد اعلام هستم نکنم..ریچارد براتیگان را تا همیشه هستم....

    رضا
    دوشنبه 30 مهر 1386 - 17:12
    7
    موافقم مخالفم
     

    1- همه دیدید که خوشبختی به همین راحتی پیش من آمد ! پرسپولیس چنان برد که تا سر حد مرگ لذت بردم . عکس العمل های افشین قطبی را دیدید ؟ اگر بگویم دقایق آخر بازی داد می کشیدم که ما می بریم باور می کنید ؟ آخر وقتی مربی اینقدر جرات دارد که وقتی ده نفره است یک مهاجم به زمین بفرستد ، نباید انتظار برد داشته باشم؟ فردا شبش هم وقتی منتظر شروع حلقه ی سبز بودم یک اتفاق بی نظیر افتاد ( توضیحش برای بعد ) حلقه ی سبز هم شروع بدی نداشت . به نظرم این از آن کارهایی است که یا اعتبار یک کارگردان را زیر سوال می برد یا آن را چند برابر می کند ! دیشب در برنامه ی دو قدم مانده به صبح در بخش موسیقی فیلم فردین خلعتبری ( کارشناس برنامه ) کارن همایونفر را دعوت کرده بود ! او که از حلقه ی سبز خیلی تعریف می کرد و می گفت پنج ماه با این کار زندگی کرده و خیلی هم لذت برده ، می دانم که ما هم می بریم !

    2- درست می گویی بانو سوفیا ! آن مورد را یادم رفت بنویسم ، یک اشتباه دیگر هم پیش آمد و آن هم اینکه رضا قاسمی بعد از انقلاب و در سال 1365 از ایران رفت 3- نمی دانم چرا این روزنوشت را دوست ندارم . به نظرم همان مشکلی را دارد که فیلم های ملودرام دارند ، تاکید گلدرشت بر چیزهایی تا باقی مشکلات تحت تاثیر آنها قرار بگیرد و فراموش شود ! البته فقط آن تاکید را امیر خان کرده وگرنه اینکه می گوییم کافه شور و شوق ندارد مشکل همه است . از صاحب کافه تا کسی که برای اولین بار در اینجا کامنت می گذارد . دلیلش هم این است که ما قدر کلمات را نمی دانیم . نمی دانیم چقدر با ارزش اند این جملات و می توانند چقدر تحت تاثیر قرار دهند . اولین نفر هم با خودم هستم که در هر روزنوشت چند تا کامنت می گذارم !

    4- مرسی جواد رهبر به خاطر موسیقی مخمل آبی ! خیلی حال داد . دیگر از این ها نداری ؟ من خیلی دنبال موسیقی مالهالند درایو گشتم اما پیدا نکردم .

    دیالوگ این دفعه :

    حمید فرخ نژاد : این ....... زنده می مونه ؟ ( حلقه ی سبز )

    حامد محمدی
    دوشنبه 30 مهر 1386 - 17:24
    4
    موافقم مخالفم
     

    گفتی چن تا موتور بودن؟

    حالا چرا با تبر رفتی تیمارستان؟

    پير بابا
    دوشنبه 30 مهر 1386 - 18:14
    8
    موافقم مخالفم
     

    اين چاقوكشا حامل پيامي بودن.فكر ميكني چرا به دستت ضربه زدن؟ چرا نزدن تو قلبت؟ يا نزدن به پات يا چشمات يا پيشونيت؟ زدن به دستت كه بگن قلم رو به ناثواب دست گرفتي و داري مينويسي. يه ذره به اين اتفاق فكر كن و رفتارتو تغيير بده. دفعه بعد ممكنه اينجوري تموم نشه.

    حنانه سلطانی
    دوشنبه 30 مهر 1386 - 20:35
    -10
    موافقم مخالفم
     

    1-شب های روشن:

    * خوشحالم. همون قدر خوشحال که یه آدم الکی خوش. یه آدمی که خبر خوشی داره اما کسی رو نداره که بهش خبر بده.

    * با صد هزار مردم تنهایی

    بی صد هزار مردم تنهایی

    2- خدا نکند از این خبرها به گوش مادر من برسد. همیشه می گوید من آخرش باید یک اتفاق این جوری سرم بیاید تا دست از به قول خودش خوش خیالی ام بردارم و مثلا شب تنهایی توی یک خیابان خلوت راه نیفتم.

    3-امیر عزیز یک وقت هایی روزنوشت هایت بیش از همیشه به دل می نشینند و این از همان وقت ها بود. دستت هم درد نکند!

    darya
    دوشنبه 30 مهر 1386 - 21:46
    -8
    موافقم مخالفم
     

    khob chera tanha?? !! ,omidvaram zodtar khob beshi, rasty nabayad bakheie mizadi jash mimone age bakheie nemizadi jash kamtar mimond

    خاطره آقائیان
    دوشنبه 30 مهر 1386 - 22:44
    9
    موافقم مخالفم
     

    با عرض سلام خدمت همه

    جریان پیشامده برای امیر خان حسابی ناراحتمون کرد.اما نمی دونم چرا وقتی داشتم این روزنوشت رو می خوندم به فکر روزنوشت قبلی افتادم.اونجایی که امیر خان از خدا یک سال مهلت خواسته بود.می بینید چه دنیای عجیبی داریم.خطر از بیخ گوششون گذشت.داشتم به این مسائل فکر می کردم که به این فکر افتادم که چرا بچه به قول خودشون قدیمی تر ها این روز ها این طوری شدن و اینکه اونها الان باید نیرو دهنده و محرک بقیه ی بچه ها باشند.

    بچه ها دست بجنبانید وقت کم داریم ها.چرا این همه تکیه کردید به این مسئله که افسرده هستید و اینا.این اتفاق پیش آمده می تونه تلنگری باشه برامون.هیچ چیز معلوم نیست.به این فکر کنید که ممکنه آخرین روز دور هم جمع شدن هامون باشه(البته دور از جون!!)هر وقت میاییم باید تخته گاز بریم.

    این موسیقی رو گوش بدین صفا کنین.بی خیال افسردگی و این حرفا:

    http://www.get-music.net/mp3-605855/the-moody-blues-nights-in-white-satin.html

    راستی دوستان شیرازی سری به صفحه ی سینما و تلویزیون روزنامه ی افسانه بزنید.من معمولا چهار روز در هفته اونجا مطلب دارم.امروز نقدی با نام"داستان سخت پرداخت ساده".خوشحال می شم نظرتون رو بدونم و از راهنمایی هاتون بهره ببرم.

    تا بعد

    مصطفي انصافي
    سه‌شنبه 1 آبان 1386 - 1:19
    40
    موافقم مخالفم
     

    آن مرد آمد.

    خوشحالم. اما خوشحاليم به كوتاهي قدم دومه. به نظرم اگر جواد طوسي نبود بهتر بود. گويا اومده بود يه چيزايي رو اثبات كنه. انگار اومده بود توضيح واضحات بده. اومده بود از نقش غير قابل انكار استاد در سينماي ايران توضيح بده!

    و استاد آروم و با طمانينه پاسخ مي داد. اين طمانينه بدجوري به چشم مي اومد وقتي كه جيراني و طوسي اون قدر تند صحبت مي كردند.

    جيراني بود كه گفت قراره كليپي از چند تا فيلم شما رو ببينيم. كيميايي پرسيد قيصر رو هم نشون مي ديد؟ و جيراني گفت: نه! هميشه همين طور بوده. استاد با كوتاه ترين جمله ها بيانيه صادر مي كنه. هنوز دارم به اين فكر مي كنم كه چرا استاد اين سوال رو پرسيد! هيس! صدامونو مي شنون!

    وقتي هم كه تيكه هاي اعتراض پخش شد استاد زير لب زمزمه مي كرد.

    آقا محسن دربندي- ما كاري به حكم نداريم... حكم رو كاغذ مال محكمه است... اصليت حكم مال خداست كه ما و منش ريخته و گلريزون مي كنيم... واسه كسي كه آزاد مي شه از اين چهارديواري... كه همه ي دنيا چارديواريه... كرم مرتضي علي يه مرد كه واسه شرف و ناموسش دوازده سال رو كشيده وجدانش بالاتر از اين پول هاست كه كاغذه... سلامتي سه تن: رفيق و ناموس و وطن. سلامتي سه كس: زندوني و سرباز و بي كس... سلامتي باغبوني كه زمستونشو از بهار بيشتر دوست داره... سلامتي آزادي... سلامتي زندونياي بي ملاقاتي...

    سوفیا
    سه‌شنبه 1 آبان 1386 - 1:51
    11
    موافقم مخالفم
     

    سلام

    ۱- خیلی ممنون آقای اسماعیلی

    ۲-آقای دست قیچی (انصافا باید تبریک گفت به خاطر انتخاب این اسم زیبا و خاطره انگیز) عرض کنم خدمتتان ترجمه های آثار براتیگان: اتوبوس پیر (ترجمه علیرضاطاهری عراقی- نشرمرکز) درقندهندوانه(ترجمه مهدی نوید - نشرچشمه) صیدقزلآلا در آمریکا (ترجمه هوشیار انصار فر نشر نی ـ ترجمه پیام یزدانجو نشر چشمه) کلاه کافکا (مجموعه شعر - نشر ماه ریز ـ الان یادم نمیاد ترجمه کیه) و یک مجموعه شعر که جدیدا چاپ شده به اسم « دری لولا شده به فراموشی» ترجمه یگانه وصالی - این هم فکر کنم نشر چشمه.

    ۳- نظر پیربابا جالب است. موافقم.

    پی نوشت: راستی دوستان شما می دانید مولف بودن ذاتی است یا اکتسابی؟؟!!

    سوفیا
    سه‌شنبه 1 آبان 1386 - 2:10
    8
    موافقم مخالفم
     

    راستی در مورد براتیگان اگر به وبلاگ آقای یزدانجو (فرانکولا) مراجعه کنید فکر می کنم اطلاعات بیشتری بدست بیاورید. ظاهرا ایشان دو سه تا از شاهکارهای دیگرش را هم در دست ترجمه دارند.

    ریچارد براتیگان (۱۹۳۵-۱۹۸۴) همانطور که احتمالا می دانید از بزرگترین و جریان سازترین شاعران و نویسندگان جنبش موسوم به «نسل بیت» در دهه۱۹۶۰ در آمریکا بود. به قول مقدمه اتوبوس پیر شاید بتوان او را چکیده و عصاره آمریکای دهه ۵۰ و ۶۰ دانست.

    راستی چند تا از داستانهایش هم در مجله کارنامه ویژه نسل بیت (تیر ماه۸۱) چاپ شده بود.

    سوفیا
    سه‌شنبه 1 آبان 1386 - 2:22
    -4
    موافقم مخالفم
     

    راستی حالا که صحبت نسل بیت شد دلم نیامد چند تا از هایکوهای جک کرواک را برایتان ننویسم (ترجمه مهدی جواهریان راد - مجله کارنامه)

    امروز تلگرامی نرسید

    تنها

    برگ های بیشتری ریختند

    تمام روز

    کلاهی گذاشته بودم

    که برسرم نبود

    درفکرمردهای مست مکزیک اند

    گل های زرد سپیده دم

    دست فروشی وسط زمین فوتبال

    تک و تنها

    از سر کار به خانه اش می رود

    ندای درونت

    نخستین صدایی است

    که می توانی بسرایی

    اگرحالا بیرون بروم

    پنجه هایم

    خیس می شوند

    سگی خمیازه کشید

    نزدیک بود دارمای مرا قورت بدهد

    صبحی زود

    با سگانی شادمان

    راه را فراموش می کنم

    دانهء درشت برف

    به تنهایی می بارد.

    پاشا
    سه‌شنبه 1 آبان 1386 - 2:23
    -11
    موافقم مخالفم
     

    بله درسته منم دیدم

    استاد کیمیایی اینجا هم فوق العاده بودن

    به اندازه قشنگی تمام فیلم هاشون

    به جز سربازهای جمعه و تجارت دوستش دارم...

    اینم چند تا دیالوگ دیگه از اعتراض:

    "هیچ وقت سایه نشو مرتیکه...مرد باش و جواب دوازده سال

    سیاه پوشیدنتو بگیر..."

    "میگن کشتی...نمیگن چرا کشتی؟...

    "مجدی...سرپناه می خوای؟"

    "آییییییی...تنهایی..."

    دزد موتور سوار
    سه‌شنبه 1 آبان 1386 - 2:53
    31
    موافقم مخالفم
     

    سلام اقای قادری:

    من یکی از همون دزدان موتور سوار هستم که مزاحم شما شدیم. راستش اصلا نمی دونستم شما همون امیر قادری منتقد معروف هستید وگرنه عمرا می ذاشتیم زنده به خونه

    برگردید.

    قربون شما . حبیب آق منگل

    مریم.م
    سه‌شنبه 1 آبان 1386 - 6:15
    -20
    موافقم مخالفم
     

    سلام

    اقای قادری امیدوارم حالتون هر چه زود تر خوب شود

    راستی چرا مطلب قبلی منو نگذاشتین به خدا چیزی برای سانسور نداشت

    امیر جلالی
    سه‌شنبه 1 آبان 1386 - 11:13
    -19
    موافقم مخالفم
     

    1سلام رئیس،پس بگو چرا اس ام اس دیشبو جواب ندادین،خیلی ناراحت شدم ولی اینکه می تونست بدتر از اینها بشه و نشد باعث خوشحالیه.

    2دیشبم که رئیس بزرگ اینقدر ناراحت و دل شکسته بود که حال گرفتمونو گرفته تر کرد،مخصوصا اون موقعیکه داشت دیالوگ خدابیامرز مهدی فتحی تو اعتراضو زیر لب زمزمه می کرد...سلامتی سه کس...

    3واقعا کسی هست که بفهمه وقتی آدمی مثل کیمیایی حاضر می شه بیاد در تلویزیون و بشینه در یک برنامه زنده یعنی چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟رفقا!شمارو به خدا راجع به این قضیه بنویسید،کیمیایی رو مقایسه کنید با روشنفکرایی که سالهاست دارن نون فیلمهای نساخته و کارهای نکرده رو می خورن و طرفداراشون عاشقشونن چون همیشه فاصله شونو با مردم حفظ کردن!کیمیایی اگه فیلمی صدبرابر بدتر از رئیس رو هم بسازه بازم عزیزه چون ادا در نمیاره و به جنگیدن با تظاهر تظاهر نمی کنه.

    4اونجایی که وسط حرفای جیرانی رو کرد به جواد طوسی و گفت:«فهمیدی آقای طوسی؟تواین 28سال فقط همین یک بار فیلم منو تحویل گرفتن...» شاید آقای طوسی عزیزو وادار کنه به عنوان یه عشق کیمیایی کمی دقیق تر و هوشیارتر باشه،متاسفانه دیگه عشق تنها کافی نیست.

    5امیر جان این یادداشت "با صداقت،با صمیمیت..." هم فقط باعث شد موافقا و مخالفای گلزار به جون هم بیفتن،می خواستم اگه اجازه بدین یه پرونده برای این دوستمون دربیارم که چند وقته تو فکرشم،درست ازاون روزیکه مصاحبه کیومرث پوراحمدو با گلزار تو مجله فیلم خوندم،فکر کنم 3،4سالی می شه،اگه موافقید بی زحمت بگید که براتون بفرستم.

    6راستی اون سوال دریا خانم رو جواب ندادین امیرجان،واقعا چرا تنها؟؟!!

    7خیلی مخلصیم،به امید بهبودی کامل و دیدار عاجل،یا علی.

    حسین
    سه‌شنبه 1 آبان 1386 - 11:48
    -13
    موافقم مخالفم
     

    سلام به همه دوستان

    1- احتمالا همون موقع که امیر تو خیابون چاقو میخورده مورگان فریمن تو هفت (سینما ماوراء) گفته چنتا چهار راه پایین تر برای گرفتن پول یه نفر چاقو زدن توی دوتا چشماش

    2- امیر جان خدارا شکر کن به خیر گذشته و می تونی بنویسی ممکن بود از نوشتن تا آخر عمر محروم بشی

    3- در مورد رضا قاسمی :

    رضا قاسمی مرا به یاد سلمان رشدی می اندازد در تمام نوشته هایش می توان عناد را به خوبی دید ولی نمی توان از خواندن آثارش دست کشید از بس که خوب و روان هستند از نوشته هایش چاه بابل از همه منسجم تر است ولی به نظر من داستان کوتاهی که در مورد چرایی نویسنده

    شدنش نوشته از همه سرتر است هیچ ،چکیده افکارش را هم به همراه دارد

    سوفیا
    سه‌شنبه 1 آبان 1386 - 15:35
    18
    موافقم مخالفم
     

    این هایکوها هرکدام سه خط است و بین شان فاصله. چرا همه را بهم چسبانده اید؟

    محمد حسين آجورلو
    سه‌شنبه 1 آبان 1386 - 16:11
    21
    موافقم مخالفم
     

    سلام

    مثل اينكه خف گير هايي كه به تور تو خوردن خيلي حرفه اي نبودن چون وقتي تو با كمال ميل داري بهشون پول ميدي كه زنده بموني!!!!!!!!!؟؟؟؟؟ ديگه دليلي نداشت زخميت كنن. يك چيزي هم براي همه بچه سوسول هايي كه احساساتشون جريحه دار شده بگم كافيه يك بار بشينيد پاي مراسم شب خاطره چند تا از بچه محل هاي من در مورد خف گيري هاشون تا ديگه به نظرتون چهار تا بخيه اين قدر فاجعه نياد. اما اين چاقو خوردن يك خيري كه داشت اين بود كه همه كامنت ها موضوع واحد پيدا كردند اين هم از خصلت ما ايراني هاست كه موقع عزا و بحران تيريپ وحدت بر ميداريم اما به محض گذشتن يك مدت كوتاه باز شروع ميكنيم زيراب همديگه رو زدن.

    كاوه داريم ميايم تو شهر خودتون سوكستون كنيم بگو ببينم ظرفيت چند تا گل خورده رو داريد تا به افشين بين المللي ( امپراطور ) بسپرم بيشتر نزنن.

    سياوش جان بابا فرق هست بين اينكه يك تيم فقط تاكتيك اوت دستي داشته باشه با اينكه توي بيست تا حمله دو تا هم اوت بندازه. ايضا بين بازيكني كه يك استپ ساده را هم بلد نيست بازي دادن با بازي دادن به يكي از بهترين مدافعان كشور كه اوت هم خوب پرت مي كند.

    سمیرا
    سه‌شنبه 1 آبان 1386 - 16:15
    -13
    موافقم مخالفم
     

    البته خیلی خوب شد که طوری نشده ولی مثل آقاهه تو "تهوع" سارتر، آدم گاهی که یعنی خیلی موقع ها دوست داره تو زنگیش "ماجرا" داشته باشه. ماجراهایی ک بشه برا بقیه با خونسردی تعریف کرد و همه از هیجان منفجر شن.

    من فکر می کنم این از اون ماجراها که می شه بهشون افتخار کرد:)

    تازه داستان آدم رو یاد فضای فیلم های سیاه و سفید دهه 50 یا 60 می اندازه که قهرمان فیلم تو یه صحنه توسط یه سری دله دزد (نه دشمنان اصلی) چاقو می خوره یا زخمی می شه و بعد تو تاریکی در حالیکه ازش خون می ره خودشو به خونه یه دوست "قدیمی" می رسونه. رفیقی "معنی دار" از قدیم سعی می کنه درمانش کنه و در حالیکه در چهره قهرمان نشان درد هست، دیالوگ های خارق العاده رد و بدل می شن.

    این جور فیلم های نخ نما هنوز هم دل آدم رو می برن.

    ماندانا جباری
    سه‌شنبه 1 آبان 1386 - 17:19
    14
    موافقم مخالفم
     

    1. امیدوارم دستهاتون زودتر خوب بشن .نمی دونم واسه یه نفر که کارش نوشتنه و در عین حال در ستایش تنبلی قلم می زنه زخمی شدن دست خوشحال کننده است یا ناراحت کننده.

    2.تا من تو کامنتهای روزنوشت قبلی از کیمیایی دوستان سوال پرسیدم.دیگه هیچ کس کیمیایی دوست نیست.باشه....اشکال نداره....من که دوستش دارم.

    3.دو قدم مانده به صبح...... حیف . فکر می کردم فوق العاده باشد.......گر چه خود استاد واقعافوق العاده بود.

    4.همانطور که آقای حسنی نسب هم نوشتند داشتم روانی می شدم که فیروز کریمی و کیمیایی تو یک ساعت دارند حرف می زنند.البته خدا را شکر قسمتی از حرفهای کریمی افتاد روی قدم اول.

    5.حاج کاظم:این نسخه فقط وفقط برای من پیچیده شده .من خیبری ام.اهل نی و هور وآب .خیبری ساکته. دود نداره سوز داره.

    شبهای روشن:استاد:سوخت.جفت سینماها با هم جزغاله شدن.... وقتی داشت می سوخت من اینجا بودم انگار یه آدمی که دوستش داری یهو پر بزنه و بره و پشت سرشو هم نگاه نکنه....فکر می کنی کسی فیلمهای این سینما یادش بمونه؟

    رضا کاظمی
    سه‌شنبه 1 آبان 1386 - 17:43
    6
    موافقم مخالفم
     

    پریشب ساعت چهارصبح داشتم به خانه برمیگشتم . از دور دیدم درست سر کوچه مان چند تا سایه با باتوم دیده می شوند. نزدیک که رسیدم دیدم شش فروند سرباز صفر با باتوم یک متری به همراه یک افسر خشمگین پلیس جلوی ماشینم را گرفتند: دیالوگها را داشته باشید:

    -امری بود؟

    -کجا میری پسر؟

    خونه مون توی همین کوچه س.

    - این وقت شب .. برو بگیر بخواب دیگه پسر جون

    - پزشک مملکتم از کشیک میام این چه وضع حرف زدنه

    -خیله خب برو.. تیپت میخوره پسر باشی!!!!

    - فعلا که همه چی رو روی قیافه آدما دارین می چرخونین .چه میشه کرد؟

    - بفرما اقا . یاعلی!

    توجه کنید که نه معذرت خواهی ای بابت رفتار توهین آمیز در کار است و تا اخرین لحظه باید سرشکسته هم باشی که تا این وقت شب کشیک بیمارستان بوده ای و همه جور مریضی رو دیدی و واسه چاقو کشهای گرامی بخیه زده ای و...( دور از جون امیرو که چاقو خوره)

    رفقا من روزهای خیلی بدی رو دارم میگذرونم. از همه چیز بیزارم یکی کمکم کنه . این نوشتنها کمی کلیشه ای و مسخره شده. تا هنوز نفسی هست همدیگه رو دریابیم...ما که برگشتیم.

    امیررضا نوری پرتو
    سه‌شنبه 1 آبان 1386 - 18:45
    -14
    موافقم مخالفم
     

    سلام.

    1- امیر جان چطوری؟

    2- علی نواصر زاده از شهرستان برگشته. دیشب زیارتش کردم. شاید دوباره بیاد و کامنت بذاره. فیلمنامه هم رفت برای نوشتن ورژن سومش! کاش تهیه کننده ها برای فیلمنامه های بلندشون هم این قدر دقت و انرژی می ذاشتن. خدا کنه کارمون خوب از کار در بیاد. فعلا که دوباره افتادیم تو هچل نوشتن! وسواس علی که صد پله از مال من هم بدتره!

    3- دیشب دیدن مسعود خان عزیزم بر صفحه ی تلویزیون حال داد. می تونست یه اتفاق فرخنده در چند سال اخیر تلویزیون باشه. اما استاد خسته است. خیلی هم خسته است. خداییش چیزی از حرفاش فهمیدین؟ استاد این روزها ذهنی بس مشوش دارد. اما ظاهرش خیلی متینه. آدم دلش نمیاد چیزی پشت سرش بگه. در ضمن به شدت با جیرانی حال می کنم. عین خودم تاریخ دیدن فیلمهای مهم عمرش رو هم حفظه. راستی چینش صندلی مجری و دو مهمان هم خیلی بد بود. اصلا استاد جواد طوسی برای چی آمده بود؟

    4- دیالوگ این دفعه :

    ***قیصر : " دولت سزای اونا رو میده ...؟ درسته...! اما می دونی چی میشه ننه ...؟ اه...! تو چی می دونی ننه...! "

    *** دیالوگ بعدی هم صحبت توش نیست! اشاره به موسیقی حزن آلود و جگرسوز اسفندیار منفرد زاده بر صحنه ی گشت و گذار قیصر(بهروز وثوقی) و اعظم (پوری بنایی) در چهار راه پهلوی (چهار راه ولیعصر امروز) است. نور مغازه ها و اتومبیلها یه حس خاص به صحنه داده.

    در پناه عشق بیکران و جاودان اهورای پاک باشید.

    www.cinema-cinemast.blogfa.com

    امیر: این جمله آخر را که خواندم درباره نور چراغ مغازه‌ها و ماشین‌ها، به نظرم رسید که انگار واقعا خیلی سینما را دوست داری رفیق...

    مصطفی جوادی
    سه‌شنبه 1 آبان 1386 - 19:38
    45
    موافقم مخالفم
     

    برای سوفیا و هایکوهایش:

    يک تکه فلفل سبز افتاد بيرون از ظرف سالاد :که چي؟


    سه‌شنبه 1 آبان 1386 - 19:41
    2
    موافقم مخالفم
     

    در شب تولدم

    از هر ستاره یک چاقو می درخشید

    (( مسعود کیمیایی ))

    babak
    سه‌شنبه 1 آبان 1386 - 19:59
    -4
    موافقم مخالفم
     

    آقا عکس بده جسد تحویل بگیر.... بد مدخواه داشتی با همون موبایل یه میس بندازی تمومه...... منم یه بار این بلا سرم اومد بهشون گفتم هیچی نمی دم...بعد هم موتورشونو هل دادم و فرار کردم....

    مصطفی جوادی
    سه‌شنبه 1 آبان 1386 - 20:14
    -36
    موافقم مخالفم
     

    راسنی گفتم کیمیایی. بچه ها, رفقا ! موقعیت مسعود کیمیایی در برنامه دیشب، بیشتر از هرچیزی غم انگیز بود. هرکدامتان که غمش را گرفتید، دمتان گرم. نه اینکه خود او غمگین باشد( که بود ).منظورم آن وسط نشستن او و آن قیصر هم هست ها و آن ((آقای ضرغامی از فلان فیلم خوشش آمده )) و اینها بود. اینها همه غم انگیز بودند . هر کس غمش را گرفت دمش گرم. اینها صاحب این سرزمین بودند.نمی توانم بیشتر توضیح بدهم.خودتان می دانید دیگر.... prison song را از گراهام نَش گوش کنید. چه کار می شود کرد. دهنش سرویس!

    جواد رهبر
    سه‌شنبه 1 آبان 1386 - 21:14
    21
    موافقم مخالفم
     

    سلام خدمت همه بروبچز!

    1. Oh, Buddy Where Art Thou

    کاوه جان مرسی دوباره! (راستی کجایی؟ یه نشونی از خودت بده رفیق! شاید هم نشونی دادی و من بی خبرم!)

    2. سوفیا خانم هم که بحث براتیگان رو با باقی بچه ها حسابی گرم کردن. اینم ببینید لطفا:

    http://barrylyndon.blogfa.com/post-27.aspx

    این نسل بیت یه دوره ی شدیدا جادویی اند. کاملا جدا از این دنیا. راستی براتیگان یه سری شعر دارن که متاسفانه هیچ وقت نمی شه واسه چاپ به فارسی ترجمشون کرد ولی اوج عمق و سادگی اند. حتما بخونید اونا رو! مرسی سوفیا خانم که بازم یاد بیت ها را در ذهنمون تازه کردی! راستی اگه شعرخواندن آلن گینزبرگ با گیتار نواختن پل مک کارتنی رو ندید فکر کنم روی گوگل ویدیو باشه. حتما ببینید. خیلی توپه! "لشکر اسکلت ها" از گینزبرگ!

    3. رضا جان قربانت! بابی وینتون و "مخمل آبی" اش کلی صفا داره! راستی من ساندتراک مالهلند درایو رو دارم. کجایی؟ یه خبری بهم بده! هستم در خدمتت!

    4. ...و به قول خاطره خانم: Carpe Diem

    www.barrylyndon.blogfa.com

    javadrahbar@gmail.com

    سحر همائی
    سه‌شنبه 1 آبان 1386 - 21:36
    -35
    موافقم مخالفم
     

    به قول کاوه در اینکه نگران شدیم و متاسف شکی نیست . اما اینکه نوشتی" یک روز حال همه مان خوب می شود "... این را عشق است.

    حامد اصغری
    سه‌شنبه 1 آبان 1386 - 22:8
    -5
    موافقم مخالفم
     

    سایت مارس اعلام کرد :امیر قادری توسط دو فرد ناشناس از ناحیه دست مضروب شد. این حرکات که گفته می شود از طرف حامیان مخملباف معلوم الحال یا جواد خیابانی بوده است (که اخیرا امیر قادری به آنها گیر داده است)در اعتراض به این حرکت ناجوانمردانه تارانتینو به همراه جمعی از دوستانش به خیابان های آمریکای جهان خوار ریختند و حرکت ضاربان را ..... کردند. .دیوید فینچر هم در پیامی از امیر قادری خواست دیگر به کسی گیر ندهد تا باز شاهد چنین اتفقاتی باشیم.این اتفاقات چند روز بعد از ترور نافرجام بینظیر بوتو اتفاق افتاد.

    ساسان.ا.ك
    چهارشنبه 2 آبان 1386 - 2:1
    -15
    موافقم مخالفم
     

    سلام.

    مي خوام اين دفعه مثل خود اميرخان بنويسم. قبل از هر چيز اعلام مي كنم همه مطالبي كه مي نويسم تخيلي بيش نبوده و به هيچ وجه بازتابي از درونيات نويسنده نيست و فقط به قصد شوخي نوشته شده.

    لذا خواهشمندم ظرفيت خود را بالا برده دچار افسردگي و ناراحتي نشويد. راستش از اين نوع نگارشي كه حالا من روغن داغشو خيلي خيلي زياد كردم و يه جورايي آش شله قلمكارش كردم خوشم مياد . يعني هيچ چي به هيچ چي ربط نداشته باشه. يه جورايي تخليه روانيه. شما هم امتحان كنيد.

    كاش مي مردي.

    سالهاست كه نقدهاي تو بر هر كوي و برزني نوشته مي شود. از ديوار خانه همسايه مان ( كبري خانم ) بگير تا قشنگترين و وزين ترين مجلات سينمايي و غير سينمايي. خودم هم كه روزگاري عاشقت بودم و تو مبصر من بودي.

    روزگاري چند است كه ديگه نمي تونم باهات ((حال)) كنم ( اين برگرفته از متون خودش است).ديگه تو چشات عشق نيست( اين برگرفته از يك منتقد صاحب نام ديگري است).

    يادش بخير اون روزايي كه پشت ترك موتورت مي نشستم و توي خيابونا ويراژمي دادي.( اگه گفتين اين از كدوم منتقده؟ رضا تو بايد بدوني.) من بهت مي گفتم پسر داري خيلي تند ميري. و تو مي گفتي اين بقيه ان كه

    خيلي آهسته ميان. چي شد اون همه ويراج دادنا؟ كجاست اون نگاه عدالت خواهانه؟ بعد عمري سينه سپر كردن واسه تو و كلي سر و كله زدن با بچه هاي كافه كه چه جوني از من گرفت و منو تا پاي اخراج از كافه

    هم كشوند اينه رسم رفاقت؟ آخرش هم كه بوي پورامين نصيب يكي ديگه شد.!!!!!!!!!؟؟؟

    راستشو بخواي خيلي خوشحال شدم وقتي فهميدم چاقو خوردي. حالا مي فهمي رضا موتوري چي كشيده؟

    جاي اون چاقويي كه بهت زدند رو بايد بوسيد. مي دوني چرا؟

    واسه اينكه اوني نيستي كه قبلا بودي. واسه اينكه ديگه تو هر مجله و روزنامه اي كه ميري اونو توقيف مي كنند. ديگه جنوب شهر يادت رفته. ديگه سينما ركس و جان هودياك و برت لنكستر رو فراموش كردي و همش از ميامي وايس ميگي.

    چيه؟ اون لحظه اي كه بهت چاقو زدند ترسيدي؟ ترسيدي بميري؟ بايدم بترسي چون مرگ واسه تو كه يه بوس كوچولو نيست.

    اصلا كاش مي مردي ( خدا نكنه ) و ديگه مجالي براي از بين بردن خاطرات خوبت نزد هوادارا نمي ذاشتي.( نقل به مضمون از خودش ). تا ديگه ده نمكي يه نفس عميق مي كشيد. تا باران كوثري ديگه نگه همش لجبازي

    مي كني. تا اليور استون مي تونست فيلمشو بسازه. تا روح پالين كيل تو گور نلرزه. تا اين پورامين كله پا بشه. بلكه بقيه هم خودشونو نشون بدن. تا ديگه حرفاي بچه هارو سانسور نكني. تا حنانه واسه آروم كردن بچه ها سوره مزمل رو بخونه.

    ببين اينهارو كي داره ميگه؟ كسي كه يه عمري همش به دنبال اين بوده كه ببينه تو داري چكار مي كني. كجا ميري . نقدهاتو مي خونده . مي دوني واسه چي؟

    واسه اينكه مبصرش بودي . هنوزم تو مبصرمني. د رفيق من يه كم به خودت بيا. ببين فرق من با تو چيه. تو اون بالا نشستي و من اين پايين.

    به خودت بيا. يه سري به پاسارگاد بزن. (اميررضا مي دونه واسه چي ميگم. قضيه همون پيامكي هست كه فرستاده بود.)

    ( لطفا نوشته هاي منو مورد روانكاوي قرار ندهيد فقط مي خواستم شوخي اي كرده باشم )

    مصطفي انصافي
    چهارشنبه 2 آبان 1386 - 9:46
    -5
    موافقم مخالفم
     

    گرد یک دریاچه،

    سپیده دم را انتظار میکشند؛

    هم شکارچی و هم مرغابی.

    منگ(میلانی)
    چهارشنبه 2 آبان 1386 - 12:37
    -21
    موافقم مخالفم
     

    به به ..

    یه گفتگویه نکبتی تو یه شبکه ی نکبتی بین سه تا آدمه ... ، گند زدند به شبمون ، کم مونده بود توی لحاف و تشکم کثافت کاری کنم ، از اینهمه حماقت و تصنع دچار اسهال شدم ، من همیشه از خودم می پرسم ، چرا بعضی از آدما اینقدر راحت و تر و فرز گند می زنن به سر و صورت و قیافه ی من ، یعنی می دونید ، خودش یه استعداد ذاتی می خواد ، گرچه کلاً استعداد یه چیزه ذاتیه ، ولی من حال می کنم که بگم ، "استعداد ذاتی" ، گاهی به این فکر می کنم که آدم نباید بیچاره باشه چون ذاتاً بیچاره هست ، بعد به این فکر می کنم که من حاضرم دو کیلو سبزی خوردن کوفت کنم و بعدش ده بار پشت سر هم نشخوار کنم اما مثل بعضی ها بیچاره نباشم ، گرچه خودم به اندازه ی کافی عوضی و بیچاره هستم .... ، خلاصه که تو این شب مزخرف پاییزی ، ساعت 12 شب ، در حالی که آرنج دست چپم داشت از جاش کنده می شد و یه دونه قرص مادر به خطای "ناپروکسن" به ته گلوم گیر کرده بود ، دو نفر و نصفی ، جمع شدن و خیلی تر و تمیز و استادانه گند زدند به اعصابمون ، راستی می دونید چرا آرنج دست چپم درد می کرد و یه دونه ناپروکسن چیبیده بود ته گلوم ، دیروز توی کوچه ، گاز موتورم گیر کرد ، ترسیدم متور منفجر بشه ، دستمو دراز کردم سرپوش شمع رو بکشم که مثلا خاموش بشه ، یه دفعه ایی برق موتور چنان دستم و گرفت و کشید و بعدش پرت کرد که تو یه لحظه فیتیله پیچم شدم ، تا دو ساعت و نصفی توی کوچه روی زمین ولو شدم و یه ریز فحش دادم ، به موتور فحش دادم ، به خودم فحش دادم ، به پدرم فحش دادم ، به روزگار و زندگی نکبتیم فحش دادم ، به روزگار و زندگی بعضی از آدمها هم فحش دادم ، به مصطفی جوادی و امید غیائی هم ....تا دو ساعت وسط کوچه دراز کشیدم و فحش دادم ، بعدشم تا شب آرنج دست راستم داشت خودشو می کُشت ، شب وقتی می خواستم اون گفتگوی نکبتی و ببینم مجبور شدم یه قرص بندازم بالا که مثلا دردم کم بشه ، انداختم بالا و خوابیدم ، لعنتیه مادر ننه ، رفت همینطوری چسبید به ته گلوم ، عهد کردم اگه یه روزی خواستم خودمو بکشم ، بیخیال خوردن قرص بشم ....

    اونایی که می گن کیمیایی تو دیالوگ نویسی محشره و هی زرت و زرت از دیالوگهای بی نظیر این آقا می نویسن ، باید توجه داشته باشن که آدم وقتی می خواد شعار بده نباید واقعاً همینطوری یه شعار لعنتی رو داد بزنه .... دیروز یه سکانس محشر از یه فیلم محشر این استاد (جان) رو دیدم . نمی دونم سلطان بود یا ضیافت بود یا کدومش (البته چندان فرقی هم نمی کنه ...متوجه که هستید) ، اونجا که عرب نیا با او قیافه ی مسخره (انگار هر کی تو این دنیا می خواد شعار بده حتماً باید یه ور قیافش زخم و زیلی باشه ، انگار یه نفر سرشو گرفته و کوبیده به دیوار و این بابا هم ، بیچاره مجبور شده که شعار بده ...) رفته وسط اتوبان وایساده و داره چرت و پرت می گه ، با دستاش خیابون و متر می کنه و می گه که ... ببین ....... اینجا .....، درست همینجا رو که می بینی ، مستراحه خونه ی ما بود ، اینجا ننه ام چایی دم می کرد و می داد ما کوفت می کردیم ، اینجا هم رسول کپه مرگشو می ذاشت و می خوابید ، اینجا خونه ی من بود ، ولی اومدن و با این جاده ی آسفالت ، ریدن بهش ، گندت بزنن ، من از این شهر بدم میاد ، وحشت می کنم.... {البته نقل به مضمون !} آه پسر گندت بزنن ، این سکانس می تونست مثل روغن زیتون ، سیستومه گوارشی من و مختل کنه . ولی احسنت به این دیالوگ های محشر و بی نظیر ، تقابل سنت و مدرنیسم ، پسر ، هیشکی نمی تونه اینطوری دیالوگ بنویسه ...اصلاً بگو اپسیلونی شعار تو این دیالوگ ها بود ...نه ....بگو اصلاً زره ای حالت تصنعی داشت ...نه ...خودشم یه بحث تازه و نویی رو پیش می کشید ...تقابل سنت و مدرنیسم ، وای تو بی نظیری مسعود...خیلی نکته ی سنگین و پر مغزی بود ، به نظرم وقتی این سکانس توی سینما ها پخش می شد ، بیچاره هایدیگر توی قبرش تانگو می رقصید ، آخ که چقدر دلم می خواست اون مردیکه ی عوضی ...اوژن یونسکو زنده بود و این سکانس از فیلم مبصر خان رو می دید و بعد کرگدن و دوباره می نوشت ، مثلاً دیالوگ های این سکانس می نوشت و بعد اسم کتاب و می ذاشت کرگدن ....

    .....

    بی خیال بابا ، گور پدر دیشب ... این بخش از کتاب ناتور دشت رو بخونین و کیف کنین ....

    ********************************

    اسمش هورویتس بود . خیلی بهتر از راننده ی قبلی بود . به هر حال فکر کردم شاید برنامه ی اردک ها رو بدونه.

    گفتم: (هی هورویتس ، تا حالا از دم دریاچه ی سنترال پارک رد شدی؟)

    (از دمِ چی؟)

    (دریاچه . یه دریاچه ی کوچیک . اونجایی که اردکها هستن)

    (آره چطور)

    (اون اردکها رو دیدی که توش شنا می کنن؟ تو فصل بهار؟ می دونی زمستونها کجا می رن؟)

    (کی ها کجای می رن؟)

    (اردکها ، می دونی؟ منظورم اینه که کسی با کامیونی چیزی میاد می بردشون یا خودشون پرواز می کنن و می رن، مثلاً به جنوبی ، جایی؟)

    هورویتس برگشت و به من نگاهی انداخت. از اون آدمهای بی صبر و طاقت بود. ولی آدم بدی نبود . گفت (من از کجا بدونم؟ جواب یه همچین سوال مسخره ای رو از کجا باید بدونم؟)

    گفتم(خب حالا عصبانی نشو)خیلی عصبانی بود.

    (کی عصبانیه ؟ کسی عصبانی نیس)

    دیگه باهاش حرف نزدم ، اگه قرار بود اینطوری حساس باشه بهتر بود ساکت بشینم . ولی دوباره خودش شروع کرد . برگشت عقب و گفت(ماهی ها جایی نمی رن. همونجا می مونن . تو دریاچه.)

    گفتم(ماهی ها ، این فرق می کنه . ماهی ها فرق دارن . من درباره ی اردکها پرسیدم)

    هورویست گفت(چه فرقی دارن؟ هیچ فرقی ندارن)هرچی می گفت عصبانی می شد(تازه برای ماهی ها که شرایط سخت تره. تو زمستون و برف و اینا برای ماهی ها زندگی سخت تر از اردکهاس. یه خورده مخت رو بکار بنداز پسر جون)

    یه دقیقه چیزی نگفتم ، بعد گفتم (خوب اونها چی کار می کنن؟ ماهی ها رو می گم ، وقتی آب دریاچه کاملاً یخ زده و حتی مردم روش اسکیت بازی می کنن ماهی ها چی کار می کنن؟)

    هورویتس دوباره برگشت.(یعنی چی ، چی کار می کنن؟)سرم داد می زد(همون جایی که هستن می مونن)

    (ولی نمیشه که یخ رو نادیده بگیرن . اصلاً نمیشه )

    هورویتس گفت(کی یخ رو نادیده گرفته ؟ کسی اون رو نادیده نگرفته) اونقدر هیجان زده شده بود که ترسیدم تاکسی رو بکوبه به تیر چراغ برق یا یه جایی (اونها همون جا تو یخ زندگی می کنن. این طبیعت شونه ، تا آخر زمستون به یه حالت یخ می زنن و می مونن)

    (جدی؟ پس چی می خورن؟ منظورم اینه که اگه کاملاً یخ زدن که نمی تونن شنا کنن و غذا پیدا کنن)

    (بدن اونها --تو چه مرگته؟ چرا حالی ت نمی شه؟--بدن اونها مواد غذایی رو جذب می کنه ، اون هم از گیاهای آبی و مواد دیگه ای که تو یخ هستن . اونها منافذ بدنشون رو تمام مدت باز می ذارن . این طبیعت اونهاس . می فهمی چی می گم)برگشت و نگاهی بهم انداخت.

    گفتم(آه ) و دیگه حرف نزدم. از خیرش گذشتم . اونقدر حساس بود که اصلاً نمی شد باهاش حرف زد . گفتم (دوست داری یه جایی بزنیم بغل و یه لبی تر کنیم؟)

    جوابم و نداد . حدس می زنم هنوز داشت فکر می کرد . دوباره ازش پرسیدم . آدم خوبی بود . سرگرم کننده و اینا.

    گفت(نه رفیق ، وقتش رو ندارم . راستی تو چند سالته ؟ چرا تو تخت خوابت نیستی ؟)

    (خسته نیستم)

    وقتی رسیدیم دم در کازینوی ارنی و کرایه اش رو دادم ، هورویتس دوباره بحث ماهی ها رو پیش کشید . تمام مدت داشته به اونها فکر می کرده ، گفت(هی گوش کن . اگه تو ماهی بودی ، مادر طبیعت ازت مواظبت می کرد ، مگه نه ؟ درسته ؟ تو که فکر نمی کنی وقتی که زمستون بشه همه ی اون ماهی ها بمیرن ؟ ها)

    (نه ولی ..)

    هورویتس گفت ( آفرین . اونها نمی میرن) و گازش رو گرفت و رفت .....

    منگ
    چهارشنبه 2 آبان 1386 - 12:41
    -16
    موافقم مخالفم
     

    ببین مرد ....چرا می خوای گند بزنی به اعصابم ؟... من اصلا کشش ندارما ...من اونقدر این کامنت کوفتی رو برات می فرستم که آخرش از رو بری ... ملتفتی مرد ؟!

    پدرام تجریشی
    چهارشنبه 2 آبان 1386 - 17:17
    9
    موافقم مخالفم
     

    سلام امیر خان

    برای یک طرفدار کیمیایی زیاد هم بد نیست. باید بفهمی و درک کنی قیصر چی کشیده، رضا موتوری چی کشیده و... برای کیمیایی باید خون داد.

    شوخی کردم بابا! انشاالله خوب می شی و آقای کیمیایی2 رو هم می سازی! برو خدا رو شکر کن که بلایی سرت نایوردن.

    آرینوس فرخ پیکر
    چهارشنبه 2 آبان 1386 - 17:26
    25
    موافقم مخالفم
     

    ای بابا! عجب دوره و زمونه ای شده! دنیا رو ترور و وحشت برداشته!

    آقای امیر آقا من که مطمئنم به خاطر اون مقاله مخملبافه! توخودت اینطورفکر نمی کنی؟ یا آه مخملباف گرفتت یا طرفدارهای مخملبف می خواستن ازیت زهر چشم بگیرن!

    محمد حسین آجورلو
    چهارشنبه 2 آبان 1386 - 18:2
    -4
    موافقم مخالفم
     

    سلام

    خط اول کامنت منگ ( که جاش واقعا خالی بود ) رو که خوندم ناخود آگاه یاد هولدن کالفیلد ( که اونم جاش خیلی خالیه ) افتادم که تهش دیدم دیالوگ ماندگار هم داریم. حال سفتی دادی.

    "قوت فکری توده مردم به اندازه فکر یک کرم ولی قوت چنگال هایش به اندازه اژدهاست.هر کس چنین اژدهایی را بکشد قهرمان خواهد بود" جرج سانتایانا

    حمید دهقانی
    پنجشنبه 3 آبان 1386 - 11:31
    10
    موافقم مخالفم
     

    آقا نمردی و چاقو(گلوله) هم خوردی!

    امیر جلالی
    پنجشنبه 3 آبان 1386 - 14:1
    -6
    موافقم مخالفم
     

    سلام رفقا،فکر کنم هیچ جایی بهتر از اینجا برای درددل کردن نباشه.بچه هایی که همشون عاشق سینما هستن و چون با سلیقه امیر قادری موافقن اینجارو برای گپ و گفت انتخاب کردن،کیمیایی و مهرجویی و تارانتینو و فینچر و مایکل مان و ازاین حرفها.

    همه هم که به وبلاگهای همدیگه سر می زنیم و خلاصه بساط رفاقت برقراره.

    قشنگ ترین و خاطره انگیزترین فیلم عمر ما هم درخت گلابیه،هم به خاطر خود فیلم هم به خاطر بعضی مسائل فرامتنی،واسه همین یه وبلاگ درست کردم به اسم درخت گلابیderakht-e-golabi.blogfa.com ، دلم می خواد شماها هم سربزنید و نظراتتونو بگین که از همه محرم ترید.

    مرسی از توجهتون.

    سمانه آذری
    پنجشنبه 3 آبان 1386 - 14:13
    35
    موافقم مخالفم
     

    آخرش شهید می شی!

    ارتش سايه ها
    پنجشنبه 3 آبان 1386 - 16:5
    -18
    موافقم مخالفم
     

    1: سلاخ خانه ( چه ترجمه احمقانه اي ) از تارانتينو رو ديدم و همون شب هم به اطلاع رفقا رساندم كه اصلن نميتونم چيزي بگم يه بار ديگه بايد ببينم فيلمو....همش اميدوارم شايد تارانتينو هم اين فيلم و دستگرمي ساخته كه بعدش دوباره اوج بگيره...مثل مايكل مان بزرگ كه بعد از علي مياد و ميزنه " وثيقه " رو ميسازه يا مثل تيم برتون كه بعد سياره ميمونها " ماهي بزرگ " رو ساخته.... اما اصلا اميدي ندارم...حداقل تا وقتي تارانتينو به اين رفاقت منحوس با اين رابرت رودريگوئز پايان نده..مطمئنن اوجي در كار نخواهد بود....

    2: ديروز تازه فيلم بزرگ آنتونيوني رو گرفتم به اسم " blow up " زمان زيادي داشتم با خودم كلنجار ميرفتم كه يعني چي؟ انفجار ديگه نشنيده بودم....بعدها يكي بهم تذكر داد كه آقا اين همون " آگرانديسمان " بزرگ....دستش درد نكنه...اين اثر ندونستن زياده زبان انگيليسيه ديگه.....

    3: وقتي كسي زخمي ميشه...بسته به اينكه چه جور حال و هوايي داره ميشه پيشنهادات گوناگوني كرد كه طرف و سرحال اورد....بعضياشو قبلا بصورت مجازي گفتم...چيزايي مثل شاهكاره " امگا " يعني " silver rain " يا " gommapolice " ....يا مثلا خوندن اين تيكه از چخوف....

    كه عجيب به اين صحنه ميخوره...آدم زخمي و تير يا چاقو خورده و شب و تنهايي...حالا يه نويسنده چي ميتونه درباره اين تصوير بنويسه؟....بهترينش جمله چخوفه...." و ناگهان همه چيز برايش روشن شد..."

    4: توصيف اميررضا در مورد اينكه قهرمان نوآر و اينا يه كم اغراق بود كه به خودشم گفتم....همه ما دوس داريم جاي اون قهرمانها باشيم ...اما واقعا كدوممون ميتونيم مثل اونها حتي سكوت كنيم؟؟ مثل اينكه علي نواصر بخواد جاي " بلموندو " رو تو شاهكاره " كلاه " بگيره....قشنگه..اما دوردسته....

    5: فكر كنم خانوم آقاييان بود كه به براتيگان و بيتها اشاره كرده بود...خوب خيلي خوبه كه داريم از مدح و مجيزگويي ها گاهي فاصله ميگيريم....

    البته اگر ما توي ايران از بيتها بيشتر از بقيه " براتيگان " رو تاثير گذار ميدونيم به فرهنگ ما مربوط ميشه...به اينكه دو تا از بزرگترين اسطوره هاي بيت يعني " آلن كينگزبرگ " و " جك كرواك " كاملا همجنس گرا بودن...اين نوع نگرش به طور شديدي در آثار و اشعارشون پيدا بود...شعرهايي پر از كلماتي كه در نظر ايراني سخيف و ركيك به نظر ميرسه....بدون توجه به اينكه چه معناي گسترده اي در اين نوع شعرهاي آنها موج مي زد.....واسه همينه كه ما به جز چند هايكو از كرواك و چند شعر نيمه بلند از كينگزبرك ترجمه ديگري از آنها در دسترس نداريم درست برخلاف براتيگان...تاثير براتيگان در نوع ادبيات آمريكا خيلي كمتر از كرواك و كينگزبرگ بوده...اما برخلاف آن دو تمايلات همجنس گرايانه نداشته و همين باعث شده فرهنگ شرقي ايراني واكنش مثبت تري به او نشان بده....

    6:فيلمنامه مشتركمون داره كم كم تبديل به يه اثر نوآر كوتاه كلاسيك ميشه...مطمئنن به چيزي تبديلش خواهيم كرد...چيزي كه اثرش باقي بمونه.....

    7: آخرين ردپاي ما:

    www.alinavaser.blogfa.com

    بابك بقايي
    پنجشنبه 3 آبان 1386 - 18:13
    -4
    موافقم مخالفم
     

    حالا كه از سيمپسون ها نوشتي بذار منم از friends بنويسم.

    محبوب ترين سريال تمام دوران زندگي ام.لحظه به لحظه ي نوجوانيم با اين سريال گذشته . كسي اين جا friends fan هست؟

    سیاوش آقارضی
    پنجشنبه 3 آبان 1386 - 18:39
    -17
    موافقم مخالفم
     

    این "سیمپسونها" پالپ فیکشن این سالهاست...اصلا جدا از فلسفه و رستگاری و این حرفها قشنگی پالپ فیکشن به این بود که چهره ی آدمهای دهه ی 90 را به خودشان نشان میداد...یک نوع تاریخ تمدن جمع و جور...حالا سیمپسونها را میبینیم و جایی که هومر GTAبازی میکند و توی بازی یک نفر را همین طور بیخودی میکشد...یاد خودمان میفتیم و این که چقدر توی GTA این کار را کرده ایم...

    راستی من جدیدم

    مصطفی انصافی
    پنجشنبه 3 آبان 1386 - 19:49
    6
    موافقم مخالفم
     

    1. آلبوم جدید احسان خواجه امیری ( سلام اخر ) بدجوری حال داد.

    2. من نمی دونم رودریگز از تارانتینو تاثیر می پذیره یا تارانتینو از رودریگز! عجیب است...

    3. امیر خان جلالی ما هم بیش از تمام فیلم های استاد درخت گلابی رو دوست داریم... اگه خدا قبول کنه...

    مصطفی انصافی
    پنجشنبه 3 آبان 1386 - 20:4
    3
    موافقم مخالفم
     

    راستی یادم رفت از آلبوم جدید فریدون بگم. ((دور از تو)) ایضا...

    حمید دست قیچی
    پنجشنبه 3 آبان 1386 - 21:1
    -41
    موافقم مخالفم
     

    گفت‌وگو با کارگردان مستند کورت کوبین: درباره یک پسر

    http://fa.shortfilmnews.com/shownews.asp?id=1193125019

    کاوه اسماعیلی
    پنجشنبه 3 آبان 1386 - 21:29
    -2
    موافقم مخالفم
     

    آقا خوش به حالت..ما هم منتظریم .منتظر این و البته گویا dvd راتاتویی هم آمده.در مورد تارانتینو هم البته من هم کمکی اینجوریم.منتظرم دفعات بعدی تماشایش میمانم.همیشه تصاویرش مثل تصاویر سه بعدی میمانند.باید بیشتر ببینی.ولی فیلم رودریگوئز خوب نبود.نمیدانم سین سیتی چطور از دستش در رفت....فیلم جدید کراننبرگ هم هم منتظرش هستیم....تا الان امسال زودیاک بهترین بوده.نظر شما چیه؟

    امیر: منم گذاشتم یه بار دیگه ضد مرگ رو ببینم. زودیاک اما بهترینه هنوز... آره.

    الهام
    پنجشنبه 3 آبان 1386 - 21:53
    -34
    موافقم مخالفم
     

    "...واسه من یه معجزه بفرست،یه این وری یه اون وری...."

    مهدی پورامین
    پنجشنبه 3 آبان 1386 - 23:33
    1
    موافقم مخالفم
     

    وقتی آدم یک مدتی ناخواسته از این جا دور میشه...بعد یک مدت دیگه روش نمیشه برگرده... حتی برای آدم "پررویی" مثل من!از روی همه شرمندم...تمام دوستانی که اس ام اسی یا تلفنی جویای حالم شدند و ابراز لطف کردند... واقعا ممنونم... بد فرم گرفتار شدم...دعا بفرمائید...جمیعا... امیر قادری عزیز.... توی بزرگوار که جای خود داری... تو جواب شبهه و درد دل من رو در سه روزنوشت قبل دادی اما من نتونستم جواب سوالت رو بدم... اینکه دیگه چرا نمی نویسم... خصوصا در مورد مسائل فلسفی و ماورایی !!.... راستش جوابش مفصله... معذور بفرمائید... ولی خوب باید بگم من دیگه اون "مهدی" که میشناختید نیستم،یعنی دیگه "من خودم نیستم!".... اون زمانی که سر پرشوری داشتم گذشت....زمانی که دغدغه عشق و ایمان و فلسفه و سینما و .... داشتم.... (هامون-مهدی؟؟!!) : "... ولی این مربوط میشه به دوره خاصی که من داشتم روی تزم کار میکردم... داشتم به این فکر میکردم که آدم باید خودش باشه یا دیگری؟!... به کتاب "ترس و لرز" فکر میکردم وراستش خودم هم دچار ترس و لرز شده بودم..!! چون توی اون کتاب .... ببین من میخواستم ببینم چرا ابراهیم پدر ایمان؟!.. میخواستم به عمق عشق ابراهیم به اسماعیل پی ببرم.... میخواستم ببینم ابراهیم واقعا از عمق عشق و ایمان میخواست پسرش رو بکشه؟!...اسماعیل..! پسرش رو...! بزرگترین عزیزش رو..! عشق اش رو.... این یعنی چی..؟! آدم به دست خودش سر پسرش رو ببره؟!...ابرهیم میتونست نره...میتونست بگه نــه!!... اما رفت و اسماعیل رو زد زمین.... گفت همینه!...همینه!...همینه...!... امر امر خــداست!.. وکــادر رو کشیــد....!! (مادر مهشید) : ...هین!!... فاط مه خانوم.... فاط مه خانوم... اون شربت من رو با یک لیوان آب بردار بیار...!! مهدی پورامین

    امیر: این که نوشتی فاط مه، یعنی استاد مهرجویی رو درک کردی... فهمیدیش.

    خاطره آقائیان
    جمعه 4 آبان 1386 - 1:4
    15
    موافقم مخالفم
     

    سلام خدمت همه 1.راستش خدمت اقای نواصرزاده عزیز عرض کنم که اون که من نبودم سوفیا خانوم بود!!!من به حرفای شما کاملا معتقدم.ما ایرانی ها و کلا تمام جهان سومی ها به اون چیز هایی که خودمون نداریم شدیدا گیر میدیم.اشعار براتیگان هم همین طورن.کاملا ما رو تحت تاثیر قرار میدن.و اینکه از اونجا که پیرو عقب مانده ترین شیوه ها در دیدگاه های نقد ادبی هستیم هر چیزی که می خواییم بخونیم باید بریم ته و تو نویسنه ی بیچاره رو در بیاریم...فکر کنید اگر ادبیات این مکاتب با اندیشه های structuralistها وDeconstructها بررسی شه دیگه این مشکلات رو هم دامن نمی زنه.منشاء شکل گیری این ایده ها هم از دید عموم پنهانه.مثلا تاکید و ضد تاکیدی که روی تقابل های دوگانه موجود هست می دونید چقدر می تونه جالب باشه.مخصوصا ادبیات کریستینا رزتی شدیدا تحت تاثیر اون بوده... 2.امروز به جرات می تونم بگم که جای همه ی شما در کانون فیلم دانشگاه شیراز خالی بود.فکر کنید که یه فیلم باحال رو با دوستای با حال ببینی چی میشه!!!این فیلم یعنی "Out Of Towners"با اون دوبله ی درجه یکش حال هممون رو خوب کرد و و این خوب بودن تا یک ساعت بعد از فیلم هم کاملا در قیافه ی هر سه ما(یعنی من و حنانه و سحر)مشهود بود.حالا هر چی دارم فکر می کنم که من چطور از این همه فلاکت زدگی دوتا آدم بیچاره خندیدم چیزی دستگیرم نمی شه.

    یک رهگذر
    جمعه 4 آبان 1386 - 3:9
    -15
    موافقم مخالفم
     

    سلام هموطن ايراني. سايت ياهو که آدرس ايميل من و شما در آن قرار دارد و روزانه با مسنجرش چت مي‌کنيم، نام کشور من و تو را از ليست کشورهايش در صفحه‌ي ثبت نام حذف کرده. اگر غيرت و عرق ملي‌ات اجازه نمي‌دهداين ننگ را بپذيري، با لينک دادن به صفحه‌ي http://helloyahoomail.net از طريق کليدواژه‌ي Yahoo mail به بمب درحال پيشرفت عليه ياهو کمک کنيد تا کوچکترين وظيفه‌ي ما به کشورمان ادا شده باشد و همانند بمب افتخارآميز فيلم سيصد و خليج فارس، بتوانيم يک موفقيت ديگر را نيز رقم بزنيم... متشکرم

    Reza
    جمعه 4 آبان 1386 - 3:16
    -23
    موافقم مخالفم
     

    هنوز فیلم تارانتینو رو ندیده ام ولی با اینی که نوشتی حسابی خورد تو ذوقم . واقعا ناامید کننده ست ؟

    سوفیا
    جمعه 4 آبان 1386 - 4:12
    31
    موافقم مخالفم
     

    سلام

    راستش فرقی نمی کنه که بگیم تارانتینو از رودریگز تاثیر می پذیره یا برعکس. به نظر من هردوشون از فیلمهای رده ب و سطحی تاثیر می پذیرند که نه به درد دنیا می خوره نه آخرت.

    البته از رودریگز زیاد فیلم ندیدم. همون «بچه جاسوس ها» کافی بود.

    راستی آقا یا خانم ارتش سایه ها چیزهایی دربارهء نویسندگان نسل بیت نوشته اند که راستش نمی دانم چه بگویم. اصلا جوابی آدم ندهد بهتراست. متاسفم.

    ولی از کجا آورده اید این اطلاعات را؟ اصلا چه ربطی دارد زندگی شخصی آنها به کیفیت یا میزان استقبال از آثارشان؟

    برچه مبنایی شما می گویید تاثیر براتیگان کمتر بوده؟

    آخر این چیزی که شما می گویید هم شد دلیل؟

    سوفیا
    جمعه 4 آبان 1386 - 4:13
    -13
    موافقم مخالفم
     

    راستی نوشتهء آقای ساسان.ا.ک چه جالب و بامزه بود.

    مریم.م
    جمعه 4 آبان 1386 - 7:48
    -4
    موافقم مخالفم
     

    سلام

    چرا توی این دوره و زمونه این جوری شدیم چرا همه ی ما چاقو قو خورده و خسته ی این زندگی هستیم

    اقای رضا کاظمی وقتی گفتین از همه چیز بیزارم یکی کمکم کنه میدونم چی میگین ولی ای کاش میتونستم کمکی کنم

    راستی اقای قاری کار جالبی که زیر کامنت ها می نویسید

    در من سواری خسته می تازد

    در من هر انچه عشق است می بازد

    در من ابر و مه می بارد

    اما باز

    سواری خسته در من می تازد

    (( مسعود کیمیایی ))

    اقای منگ میلانی 1. اینکه فیلمی که گفتین سلطان بود2. مجبور نبودین استاد ما رو ببینین

    اگه میشه یکی بیشتر در مورد بمب یاهو توضیح بده

    ارتش سايه ها
    جمعه 4 آبان 1386 - 12:8
    -12
    موافقم مخالفم
     

    1: سعي ميكنم دلايلي رو كه خانوم " سوفيا " (( درست گفتم ديگه ؟؟ )) خواستن رو از منابعي بيارم كه احتمال ميدم كمي مطالعه كرده باشن..... 2: منبع اصلي چيزي ست كه اتفاقا خودشون هم به اونها اشاره كردن....مجله " كارنامه " تيرماه 81...شماره 28...مقالاتي به قلم " مالكوم برادبري " و احسان نوروزي 3: اين منبعي ست كه تازه با توجه به قوانين ...مقررات و خطوط قرمزهايي كه تو ايران وجود داره به نسل بيتها پرداخته... 4: گفته بودم كه براتيگان تاثيره شگرفي روي ادبيات نسل بيت نداشته...هنوز هم ميگم ( اين ربطي به اين نداره كه خودم براتيگان رو دوس نداشته باشم ) كارنامه...28 صفحه 18...پاراگراف آخر ستون اول..... " نطفه نسل بيت..همان حلقه رفاقتي 4 نفره آلن كينزبرگ.جك كرواك.نيل كسيدي و ويليام بروز بوده در اواسط دهه 40 حوالي دانشگاه كلمبيا بوده .....جالبتر آنكه اصلا بدانيم كه اسم بيت از جك كرواك براي اين نسل جادويي گرفته شده...بيت به خود كرواك به طنز اشاره به beatدر موسيقي جاز كرده...خود كرواك عاشق جاز بوده ...مانيفيست نسل بيتها چند اثر محدوده...چيزي به اسم " زوزه " اثر آلن كينزبرگ كه در مدح " كارل سالمون " نوشته شده... دومين مانيفيست اسم " سور عريان " از ويليام بروز و " ولگردان دارما " از خود جك كرواك.......تاثير كرواك روي گروه چنان زياد بوده كه اسامي كتابهاي كينزبرگ و بروز رو خود جك كرواك انتخاب ميكرده....عجيبه ها انگار هنوز اسمي از براتيگان نميشنويم...اما چرا جالبتر اينكه براتيگان در ابتدا اصلن جزو جريان بيتها نبوده تنها دوست چندي از اونها بوده...براتيگان جريان ادبي ديگري داشتند به نام " نو لولي وش ها "... راستي ميدونستيد كه " آرتور رمبو كه از براتيگان تاثير گذارتر هم بوده بر سر ميز انجمن شاعران رفت و بر شعر آنها ادرار كرد... 5: و اينكه چه ربطي نوع زندگيشون با استقبال از آثارشون داشته؟ داشته خانوم داشته مطمئن باشيد داشته....كارنامه ص15... ميگه: " اما آثار باروز نمايشگر داستان بيت در لبه پيشروانه اش است....( باروز ...نه براتيگان ) آثاري چون " ناهار خشك و خالي.."......و... كتابهاي او به اندازه اي بي نزاكت هستند كه ناشران آمريكايي تا سال 62 اجازه چاپ اون رو نميدن...و كتاب در پاريش منتشر ميشه....جالبتر اينكه از كتاب " سور عريان " فيلمي توسط " كرانبرگ " در سال " 99 " ساخته شده...ما فيلم و ميبينيم اما هنوز كتابشو چاپ شده نداريم....مجلات تايم و لايف هم اشعارشون رو چاپ ميكردن و مصاحبه...اما ما اون اشعار و نداريم ...مصاحبه؟ شما تو ايران چيزي خوندي؟؟؟ كتاب " در راه " اثر جك كرواك از پرفروش ترين هاست...شما خوندي؟ من نخوندم...چون تو ايران نيست....ولي از براتيگان 4 تا هست...4 تا كه به صورت رسمي چاپ شده.... نه خانوم سوفيا اين مسايل تاثير گذاره... جالبتر اينكه من تنها گفتم " براتيگان " تاثير اون 4 تا رو نداشته شما اينقدر به هم ريختي و واسه من متاسف شدي حالا اگه من از لحاظ اخلاقي مشكل هم داشتم كه ديگه يه جريان راه اندازي ميشد احتمالن كه من از كليه روزنوشتها پاك بشم...حتمن.... براي بند آخر اما.... درباره اينكه ايرانيها ذاتا نسبت به اين جريانات ديد منفي پيدا ميكنن و اينكه براتيگان چرا براي ما تاثيرگذارتر به نظر ميرسه ارجاع ميدمتون به مقاله " احسان نوروزي " تو كارنامه كه كاملن با ديد منفي نگاه كرده....مثلا: نوشته: وقتي آندره برتون در باب انتقاد به جماعت سورئاليست ميتوپيده حتمن از فضاحتهاي نسل بيت خبر نداشته...اين كه اغلب يكي دوبار دزدي كردن...مجرمان حرفه اي هستند و مواد مصرف ميكنن...( چه نقد زيبايي...نه؟ راست ميگيد اصلن نوع زندگيون انگار به نقد و استقبالشون ربط نداره ) باز نوشته :شايد از خاصيت نسل زمانه است كه ما ديگر بيتي نداريم پس فضاحتي هم نداريم...فضاحتي كه با رمبو شروع شد و اين اواخر به موريسون رسيد...پس بيتها آخرين فضاحت گران هنر نامتعارف و حاشيه اي هستند...( عجب نقدي...به به...حتي شاهكارهاي دورز به خاطر فضاحتها ناديده گرفته شدن...انگار ) راستي اون كتاب " ديوانگي ات را پنهان نكن..نسل بيت " از انتشارات " نيلا " رو شما ديدي؟ احتمالن طبق همون نقد منصفانه اجازه چاپ دادن و سريع فروش رفته..... چرا آقاي نوروزي از براتيگان فضاحتي كشف نكرده؟ احتمالن خصوصيات فضاحت ( دزدي...مواد...اينا رو نداشته...انگار ) رو كمتر روئیت كردن.... اينكه ما " براتيگان " رو كه نويسنده خوبيه اما اصلن تاثير بزرگي روي نوشته بيتها نداشته است را بزرگ ميدانيم...خانوم سوفيا كاملن به اين برميگرده كه ما اصلن از ديگران چيزي نخونديم...اون 3 تا مانيفيستو خوندي؟ خوب پس چه جور ميشه مقايسه كرد؟ اينكه اون آثار و نداريم كاملن برميگرده به خصوصيات اخلاقي اونها ( ما كتاب " اوليس " جيمزجويس و چاپ نكرديم...اينا رو داشته باشيم ) نه تنها در ايران...بلكه در خيلي از جوامع اخلاق گرا...خانواده گرا و منطقي...( خوب و بدش رو كار ندارم ) حتي در آمريكا كه مهد اين نسل بوده اگر اين نسل قدرت نمي گرفت اجازه چاپ آثار داده نميشد ( آثار اون 4 تا حلقه ...نه براتيگان ) در آخر.....هيچي....براي شروع...(( كارنامه...شماره 28...تير 81 )) يكي بعد آخر : شايدم تا چند روز ديگه اون اشعار سخيف رو تو وبلاگم بزنم...اون وقت مطمئنم به خاطر نوشتن اون اشعار در وبلاگم ...كمترين حكمتون اين خواهد بود كه ديگر اجازه نظر دهي در روزنوشت را با اعتصاب از من سلب كنيد به جرم فساد اخلاقي....شايدهم بهتراست كه به همان براتيگان ( مرد كوچك بيتها ) بسنده كنيم؟؟؟؟

    رضا
    جمعه 4 آبان 1386 - 13:32
    -13
    موافقم مخالفم
     

    1- سه شنبه صبح با خودم گفتم چه خوب شد کیمیایی دوست نیستم ، وگرنه دوباره افسرده می شدم . هیچوقت ،هیچ برنامه ی تلویزیونی را به این بدی ندیده بودم . یک عده جمع شوند تا همه ی غم ها را از دل جناب استاد در بیاورند . آقای طوسی که همه را ناامید کرد . انگار آمده بود آشتی کنان با مبصرش . فریدون جیرانی هم فقط تعریف می کرد ، گویا این جماعت از فیلم های جدید استاد یادشان رفته . هیچکس نه از رئیس حرف زد نه از سربازهای جمعه و نه از هیچکدام از آن فیلم ها که پیرت می کنند تا تمام شوند ......... سه شنبه صبح با خودم گفتم چه خوب شد کیمیایی دوست نیستم ..........

    2- فیلم جدید تارانتینو را گرفته ام اما ندیده ناامیدم کرد . اصلا چیز خوبی به نظر نمی آید . خدا رحم کند به ما و صبر دهد به تارانتینو دوستان !

    3- در عوض دیشب یک کتاب بی نظیر گرفتم و فکر کنم تا مدت ها مرا بسازد . " شیاطین " اثر فیودور داستایوفسکی ! با ترجمه ی بی نظیر آقای سروش حبیبی ( انتشارات نیلوفر ) . می دانید ؟ فکر می کنم ادبیات و سینما همیشه برای عاشقانشان چیزی تازه ای برای شگفت زده کردنشان دارند . چیزی که تو را یک دفعه از خود بی خود کند .

    4 – عشق در نگاه اول ....... بهتر بگویم صدای اول ...... اولین جمله ........ اولین حرکت ........ اولین شگفتی ...... سلام رضا ..... صدام گرفته ........ فردا ......... حاتمی کیا ...... لابی ........ دیر نرسی ....... برسم به حلقه ی سبز ....... پس تو چی می خوانی ؟ کیهان ! ........ ببخشید کسی هی برام اس ام اس می فرسته ...... تو چی کار می کنی ........ شما به من لطف داری ....... ماورایی و این حرف ها ....... کلاری و حاتمی کیا ......... خدا حافظ.

    ......هنوز تو چشمات عشقه ....... هنوز ...... هنوز ........ هنوز ......... ای مهدی پور امین ، هنوز تو چشمات عشقه ........

    پ ن ( برای بانو سوفیا ) : اگر بهش ای میل بزنی و بگی کدام را می خواهی برایت می فرستد .... ..رضا قاسمی را می گویم .

    یا حق

    فرهاد ترابی
    جمعه 4 آبان 1386 - 13:55
    13
    موافقم مخالفم
     

    آقا چرا شلوغش می کنید این از عوارض خوره فیلم بودن است....

    امیر قادری در حالی که در خیابان با دوستش حرف می زده دو موتور سوار را می بیند که کیف پول یک مادر بزرگی را می زنند....امیر ناگهان شخصیت سینمایی اش ظاهر می شود...تعقیب...تاکسی دربست.....پرت کردن موبایل...گفتن اکه..هی...دوبار.....کوچه خلوت ....تاریکی....پریدن یک گربه از دیوار.....میو.....

    درگیری

    نییییییییییییییییما کجایی که امیرتو کشتن..........

    صبح......پشت رایانه.........دست زخمی.....

    تا بعد....

    امان از جمع ضدین.....

    خوشحالم که به خیر گذشته......

    مهدی عزیزی
    جمعه 4 آبان 1386 - 13:59
    -7
    موافقم مخالفم
     

    به نظرم عده از دوستان درباره «ضد مرگ» تارانتینو دچار سوء تفاهم شده اند.

    لطفا ندیده قضاوت نکنید! ...

    مصطفی جوادی
    جمعه 4 آبان 1386 - 19:36
    -4
    موافقم مخالفم
     

    راستش من اصلا از ابتدا قصد نداشتم درباره این بحث هایی که راجع به براتیگان راه افتاده شرکت کنم..در کل میل ندارم بحث در مورد آدم هایی که دوستشان دارم زیاد طول بکشد. می ترسم این وسط یک چیزهایی جابجا شود.البته خیلی هم دوام نیاوردم و با آن تکه کوتاه براتیگان، که در مدح! هایکو گفته بود، خواستم یک جوری موضعم را مشخص کنم. اینکه چقدر روح این جور (( پرزنت )) کردن ، با جهان آدمی مثل براتیگان در تضاد است. شاید مشکل از جایی شروع می شود که میخواهیم هویت آدمی مثل او را با مشخص کردن جایگاهش در جنبش بیت، تعریف کنیم! البته او همانطور که ارتش سایه ها گفت، یک بیتی اصیل نیست. بعدا به بیت ها رسید و بهتر است بگوییم از آنها متاثر بود.اما اگر موقعیت مثلا همین جک کرواک را هم داشته باشد، نباید او را در یک جنبش دسته بندی کنیم. اصلا دسته بندی کردن با چنین دنیایی جور در نمی آید. اینها مثل فیلم های غیرژانری هستند. نمی دانم چه طور باید بگویم. اگر بخواهم باز هم به عقب برگردیم ، می دانید این مشکلات از کجا به وجود می آید.به نظر من از جایی که ما بدون درک جهان یک هنرمند، به تبلیغ او می پردازیم. این وسط یک چیزهایی جابجا میشود . تجربه کهنه ام را باور کنید( یادتان هست این جمله مال کی بود؟)

    مصطفی جوادی
    جمعه 4 آبان 1386 - 19:38
    27
    موافقم مخالفم
     

    راستش من اصلا از ابتدا قصد نداشتم درباره این بحث هایی که راجع به براتیگان راه افتاده شرکت کنم..در کل میل ندارم بحث در مورد آدم هایی که دوستشان دارم زیاد طول بکشد. می ترسم این وسط یک چیزهایی جابجا شود.البته خیلی هم دوام نیاوردم و با آن تکه کوتاه براتیگان، که در مدح! هایکو گفته بود، خواستم یک جوری موضعم را مشخص کنم. اینکه چقدر روح این جور (( پرزنت )) کردن ، با جهان آدمی مثل براتیگان در تضاد است. شاید مشکل از جایی شروع می شود که میخواهیم هویت آدمی مثل او را با مشخص کردن جایگاهش در جنبش بیت، تعریف کنیم! البته او همانطور که ارتش سایه ها گفت، یک بیتی اصیل نیست. بعدا به بیت ها رسید و بهتر است بگوییم از آنها متاثر بود.اما اگر موقعیت مثلا همین جک کرواک را هم داشته باشد، نباید او را در یک جنبش دسته بندی کنیم. اصلا دسته بندی کردن با چنین دنیایی جور در نمی آید. اینها مثل فیلم های غیرژانری هستند. نمی دانم چه طور باید بگویم. اگر بخواهم باز هم به عقب برگردیم ، می دانید این مشکلات از کجا به وجود می آید.به نظر من از جایی که ما بدون درک جهان یک هنرمند، به تبلیغ او می پردازیم. این وسط یک چیزهایی جابجا میشود . تجربه کهنه ام را باور کنید( یادتان هست این جمله مال کی بود؟)

    سحر
    جمعه 4 آبان 1386 - 21:0
    27
    موافقم مخالفم
     

    چرا بخشیدی نباید می بخشیدی

    حنانه سلطانی
    جمعه 4 آبان 1386 - 21:19
    -27
    موافقم مخالفم
     

    خسته ام و حتما حرف گری کوپر در ماجرای نیمروز یادتان هست که وقتی آدم خسته است خیلی فکرها می کند. به این فکر می کنم که کاش به بهانه پرونده آپارتمان عاشقانه ای برایش بنویسم. حداقل کاش رفقا می نوشتند که من هم سر حال بیایم. چقدر با عکس جک لمون روی صفحه اول سایه خیال حال کردم. بعد به این می رسم که یعنی چی که بعضی ها به تارانتینو نگاه چپ می کنند؟! الآن است که غیرتی شوم و بروم وسط کافه همه استکان ها را بشکنم! بعدش یاد مهرجویی می افتم. چه خوب که دوباره مهدی( از نوع قراضه!) پای هامون را توی این کافه وسط کشید. ته دلم هم دارم به فیلمسازی می خندم که گفته کاش اسم من هم داریوش بود!

    یکی این سیم پیچ ها را از جلوی چشمم دور کند! رفقا یک صندلی هم دور میز برای من بگذارید. چایش تازه دم است دیگر؟(هامون): پس هنوز هم خوش بینی؟ خوش بین، امیدوار... بدبخت، ناامید! چه فرقی می کنه دیگه، از ما گذشته.

    امید غیائی
    جمعه 4 آبان 1386 - 21:52
    -12
    موافقم مخالفم
     

    برای خودم، مهدی عزیزی عزیز و همه تارانتینو بازان: دو سه موردی بحث در مورد Grindhouse دیدم و گفتم هی پسر دیگه وقتشه الان، موقع تکون خوردنه. مگه میشه حرف از تارانتینو بیاد وسط و تو بشینی تو کافه و هورت هورت چایی بخوری و صدات هم در نیاد. پس به عنوان یکی از همون قدیمیهای حال ندار این رو از من داشته باشید. امیرخان خواستی به وحید هم نشونش بده شاید به دردش خورد. به اندازه یه مطلب در مورد فیلم و بیشتر از یه کامنت روش کار کردم. عده ای از دوستان به نوع کار و پرداخت فیلم و در یک مورد هم تاثیرپذیری تارانتینو از رودریگوئز و برعکس حرف به میون آورده بودن...

    امیر: امید جان، یادداشت‌ات با عنوان "زی موویهای 10 ستاره" رفت برای بخش نقد سینما جهان، که واقعا روش زحمت کشیده بودی. حرف‌های خودم درباره فیلم و تارانتینوی بزرگ‌ام، رفت برای بعد از یک بار دیگر دیدن فیلم، رفت برای روزنوشت بعدی، رفت برای یک نقد در مجله فیلم، که دیگر پرونده ضد مرگ را که داشتیم به کمک جواد رهبر درمی‌آوردیم، متوقف کرده‌ام. رفته‌ام سراغ سیمپسون‌ها.

    امید غیائی
    جمعه 4 آبان 1386 - 22:58
    4
    موافقم مخالفم
     

    به شدت استقلالی ام.این را با تمام وجودم میگم. تا به حال نگفته بودم نه به خاطر اینکه تیممان خوب نتیجه نگرفته بود فقط به خاطر اینکه اینجا رو محیط اینجور حرفها نمیدونستم. ولی امشب بعد از مساوی با ابومسلم خواستم بگم الان وقتشه که بلند بگم من یک استقلالی دو اتیشه هستم. یادم نیست کدوم یکی از بچه ها یا صاب کافه ها گفت همیشه باید یا طرفدارنبود یا اگه بودی یه متعصب باشی(یا یه همچه چیزی). امشب بعد از اینکه گل خوردیم و تشویق تماشاچی ها کم شد موبایل رو برداشتم و زنگ زدم به دوستام که ورزشگاه بودن و بلند با داد گفتم: فلان فلان شده های ... چرا خفه خون گرفتین؟الان وقته لال شدن نیست که داد بزنید، هوار بکشید و تیمتون رو هل بدید جلو...... ولی خب صدای من از پشت تلفن به دوستم هم نرسید چه برسه به.....

    حالا دوستان تیمهای رنگهای دیگه نیاین بگین این چه تیمیه و برو جمعش کن و از این حرفها. چون اصلن ارزش جواب دادن رو هم نمیبینم توش. ولی بدونید که در همیشه رو یه پاشنه نمیچرخه. فصل پیش ما جای شما بودیم و شما همین جا. باید یاد بگیریم صبور باشیم.ناصر خان همانقدر برایم قابل احترامه که علی پروین.

    فقط این بازیکنهای ما کی میخوان یاد بگیرن که زمین فوتبال محل عین دختر بچه ها قهر کردن نیست و باید به هم پاس داد خدا میدونه.منظورم فرهاد مجیدی و برهانی نیست ها خدای ناکرده..........!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

    همین.

    مصطفي انصافي
    جمعه 4 آبان 1386 - 23:38
    -2
    موافقم مخالفم
     

    يه مقاله خوندم از محمدرضا سرشار ( رهگذر ) درباره ي نثر صادق هدايت. خيلي جالب بود. لينكش رو مي گذارم. پيشنهاد مي كنم بخونيدش. در ضمن محمدرضا سرشار سردبير مجله ي وزين ادبيات داستاني هم هست.

    http://www.sarshar.org/archives/000375.html

    امید غیائی
    جمعه 4 آبان 1386 - 23:50
    2
    موافقم مخالفم
     

    به شدت دارم از دپرس بودن درمیام.

    ببینید در یک ساعت من چندتا کامنت گذاشتم.

    فیلم کوتاهمون رو که با دو تا دیگه از بچه های کارنامه داریم میسازیمش تا اخر هفته کلید میزنیم و این به اندازه کافی برام استرس و خوشحالی داره که بگم این همه مدت که نبودم بیکار هم نبودم. دعا کنید خوب بشه. یادتونه اون مدت که حرف مرگ و اینها وسط بود. ما داشتیم فیلمنامه مینوشتیم در مورد مرگ. یه جور شوخی و مسخره بازی با مرگ. بهتری کاری که از دستمون برمیاد بکنیم جدی ترین مقوله زندگی. ولی حالا داره یواش یواش خوب پیش میره.

    دعامون کنید.

    همین.

    حمید بیدخوری
    شنبه 5 آبان 1386 - 0:9
    -5
    موافقم مخالفم
     

    سلام

    امیدوارم سلامتی کامل هر چه سریع تر حاصل شود.

    به امید دیدار


    شنبه 5 آبان 1386 - 0:41
    3
    موافقم مخالفم
     

    به شدت دارم از دپرس بودن درمیام.

    اين يكي رو هستم... عجيب...

    مي گم اميد وقتي داشتيد فيلمنامه مي نوشتيد حواستون به مرگ وودي آلن هم بوده ديگه حتما... يه جورايي عرض ارادت و اين حرفها... مي خوام همتون رو به وجد بيارم... مصطفي كجايي؟

    آن هنگام كه مرگ مي آيد!

    نات : صبر كن ببينم. من فرجه مي‌خوام، من آماده‌ي رفتن نيستم.

    مرگ : متأسفم. كارش نمي‌تونم بكنم. دلم مي‌خواد، اما وقتش همين الانه.

    نات : چه طور ممكنه وقتش همين الان باشه؟ تازه با شركت مديست اورجينالز به توافق رسيدم.

    مرگ : چند دلار بيش‌تر يا كم‌تر چه فرقي مي‌كنه؟

    نات : معلومه، نبايد هم براي جناب‌عالي مهم باشه؟ حتماً بروبچه‌ها خرج ومخارج شما رو پرداخته ند.

    مرگ : مي‌خوايي راه بيفتي يا نه؟

    نات : (خوب مرگ را برانداز مي‌كند.) متأسفم، اما باور نمي‌كنم شما مرگ باشي.

    و آن هنگام كه مرگ مي بازد!!!

    نات : بعله، بفرما ـ ايناهاش ـ خودت ببين.

    مرگ : ( جيب هايش را مي‌گردد.) چند تا تك دلاري بيش‌تر ندارم ـ به بيست و هشت دلار نمي‌رسه .

    نات : چك هم قبول مي‌كنم.

    مرگ : از كدوم حساب؟

    نات : من رو ببين با كي معامله كردم .

    مرگ : برو شكايت كن. آخه مرد حسابي من كجا مي‌تونم حساب داشته باشم؟

    نات : خيلي خب، فعلاً هرچي داري بده، بقيه‌اش هم مي‌گيم حلال.

    مرگ : ببين، من اين پول رو لازم دارم.

    نات : آخه تو پ

    سوفیا
    شنبه 5 آبان 1386 - 1:19
    6
    موافقم مخالفم
     

    سلام ۱- ممنون آقای رضا هم به خاطر راهنمایی درباره رضا قاسمی و هم به خاطر شیاطین داستایفسکی. من چاپ قبلی اش را با ترجمه علی اصغر خبره زاده خوانده ام. چه خوب که ترجمه تازه ای ازش درآمده. آن هم از سروش حبیبی. به نظر من که درخشان ترین رمان داستایفسکی ست(هرچند اغلب جنایت و مکافات و ابله را بیشتر دوست دارند.) و شخصیتی درش هست (کیریلوف) که حقیقتا بی نظیر است در تاریخ ادبیات. ۲- یک خبر خیلی خوب در روزنامه همشهری (پنجشنبه) خواندم: پرویزشهبازی دارد فیلم جدیدی می سازد! اسم فیلم هست عیار ۱۴و فیلمنامه اش را هم خود شهبازی نوشته. از الان منتظرم و نگران. نکند از تنها کارگردان خوب این نسل هم ناامید شویم؟ آیا می تواند چیزی بهتر از نفس عمیق یا در همان حد و اندازه بسازد؟ ۳- و اینکه فیلم برندهء نخل طلای کن امسال ۴ماه و ۳هفته و ۲روز ساخته کریستین مونگیو از رومانی برنده جایزه جهانی هالیوود هم شد. خیلی جالب است اینکه چنین فیلم هنری و احتمالا غیرسرگرم کننده ای از سوی دست اندکاران هالیوود تایید و تقدیر می شود. راستی دوستان کسی این فیلم را دیده؟ ۴- و اما آقای ارتش سایه ها! بله من آن دو مقاله را همان زمان یعنی حدود ۵ سال پیش خوانده ام و الان دوباره بازخوانی نکرده بودم. البته استناد من به مقدمه کتاب اتوبوس پیر بود. صفحه۲:« از بیمارستان که مرخص شد به سانفرانسیسکو رفت و خیلی زود به جنبش بیت که آن سالها دوران اوج فعالیتش بود پیوست....» و داستان سلطنت بربادرفته(صفحه ۱۵۴ همان کتاب): جریان این ماجرای عاشقانه مال آخرین بهار نسل بیت است..... الان مقاله های کارنامه را نگاه کردم. بله. درسته. اسمی از براتیگان نبردند. البته آن زمان هنوز کارهاش ترجمه نشده بود. اما بازهم معتقدم زندگی خصوصی نویسندگان نباید وسیلهء قضاوت اخلاقی و ارزشگذاری کارهایشان قرار بگیرد. وگرنه مارسل پروست هم گویا همجنس گرا بوده. همینطور میشل فوکو و فاسبیندر و خیلی های دیگر. سقراط هم همینطور! اصلا این مسءله را یونانیان باستان یک افتخار برای خودشان می دانستند (آن زمان که هنوز اخلاق را اختراع نکرده بودند) یک نمونه جالبش را می توانید در بخشی از ضیافت افلاطون بخوانید. اگر هم گفتم متاسفم به خاطر همین دیدگاه بود که به نظرم می خواهید سازگاری با معیارهای رایج عرف جامعه را اصل قرار بدهید و ادبیات را فرع. (من که به عنوان یک شرقی اصلا واکنشم و عشقم به براتیگان هیچ ربطی به این مساءل نداشت. او نویسندهء بسیار خوبیست. همین. مطمءنا اگر امکان خواندن آثار بقیه شان را داشتم هم لذت می بردم و تحسین می کردم.) وگرنه مطمءن باشید من هرگز هیچکس را به خاطر فساداخلاق! محکوم نخواهم کرد. جیم موریسون هم که آخر سر به خاطر اوردوز هرویین از دنیا رفت یکی از بزرگترین بت هایم است. در موسیقی راک آثار درخشان و ماندنی از خودش به یادگار گذاشته. به هر حال زندگی شخصی و جنسیت هرکس به خودش مربوط است و اگر بازتابش هم در آثار ادبی و هنری اش دیده می شود باید از دیدگاه زیبایی شناسی مورد تحلیل و ارزشگذاری قرار بگیرد. (البته براتیگان هم تا جایی که من با اطلاعات ناقصم می دانم زندگی بسیار پرماجرا و نامتعارفی داشته برای کسانی که دنبال دزدی...مواد مخدر...الکلیسم و اینها می گردند)آقای احسان نوروزی هم مطمءنا قصدش ستایش از نسل بیت بوده نه تخطءه. اگر به آنها علاقه نداشت که نمی نشست آثارشان را بخواند و درباره شان مقاله بنویسد. کتابی را هم که می گویید در نشر نیلا چاپ شده ندیده ام. فکر نمی کنم چاپ شده باشد. بسیار متاسفم از اینکه آثار نسل بیت امکان چاپ شدن نداردند به خاطر همان باورهای غلط مثلا اخلاقی. چون زبان انگلیسیم هم چندان خوب نیست و امکان دسترسی به اصلشان را هم ندارم. الان یکی از بزرگترین حسرت هایم نخواندن درراه جک کرواک است. خوش به حال شما که می توانید بخوانید و احتمالا ترجمه کنید. راستی اگر می توانید ترجمه کنید چرا دست به کار نمی شوید؟ آن اشعار را هم درخواست میکنم حتما در وبلاگتان بگذارید. فضاحت.... (که البته معتقدم اگر هم بشود گفت فضاحت < عامدانه بوده)ببینید اگر قرار باشد ما که مثلا این همه فیلم دیده ایم و کتاب خوانده ایم و خودمان را روشنفکر می دانیم هم قضاوتمان تا این حد تنگ نظرانه باشد پس دیگر به چه درد می خورد؟ اگر قرار باشد ما هم اینطوری به هنرمندان انگ بزنیم و به جای توجه و ستایش از کیفیت کارشان به مساءل حاشیه ای بپردازیم پس دیگر چه توقعی داریم از کسانی که بویی از هنر و اعتقاد به آزادی فردی و انسانی نبرده اند؟ پی نوشت: راستی می دانید که نسل بیت در اواخر دهه ۵۰ و دهه ۶۰ در واقع جزءی بودند از جنبش فرهنگی و اجتماعی وسیع هیپی ها که فکر می کنم بد نباشد کمی توضیح بدهم درباره اش. با استفاده از مجله گلستانه (تیر ماه ۸۳ - صفحه ۱۰. البته پیشنهاد میکنم اصل این مقاله جالب را بخوانید.) (فیلم ایزی رایدر را اگر دیده باشید به خوبی بیانگر دیدگاهها و شیوه زندگی و فرم هنری مورد علاقهء این نسل است.) «این جنبش ضدفرهنگ از سانفرانسیسکو کالیفرنیا آغاز شد و به سراسر آمریکا تا کانادا و قسمتی از اروپا گسترش یافت. و آمریکا را با شیوه زندگی جایگزین و اعتقادات رادیکال خود بهت زده کرد. در آن دوران سنین زیر ۲۵ سال مبدل به سالهای طلایی و پیوندی شد که عامل اتحاد اکثر جوانان جهان با هم شده بود. اکثر آنها از طبقه متوسط بودند. ولی به قدری متفاوت بودند که طبقه متوسط محافظه کار قادر به برقراری ارتباط با آنها نبود به آنان به چشم بیگانه می نگریست. با گذشت سالهای دهه ۶۰ اتحاد جوانان آمریکا با هم گسترش بیشتری یافت. در سال ۱۹۶۹ چهارصد هزارنفر خود را برای گذراندن سه روز سرگیجه آور که به شنیدن موسیقی راک و بلوز< پوشیدن لباسهای بامزه یا اصلا لباس نپوشیدن< حرف زدن< خواندن و...آماده کردند. این فستیوال در شهر کوچکی در شمال نیویورک به نام woodstockبرگزار شد. استفاده از موادمخدر یکی از پایه های این جنبش شناخته شده بود. آنها از مواد مختلفی استفاده کردند و بیشتر از همه از ماری جوانا و ال اس دی. یکی از طرفداران مصرف ال اس دی نویسنده ای به نام کن کیسی بود. (که رمان پروازبرفرازآشیانه فاخته را نوشته. که میلوش فورمن اقتباس سینماییش را ساخت). او با اتوبوسی روان گردان در سراسر آمریکا می گشت و بین مردم ال اس دی پخش می کرد. بسیاری از جمعیت آنها را موزیسین ها تشکیل می دادند. از باب دیلن به عنوان یکی از تاثیرگذارترین موزیسین های آن دوران باید نام برد. شعر قطعهء like a rolling stone تفکر بسیاری از هیپی ها را بیان می کرد....بسیاری از آنها دیلن را سخنگوی خود می دانستند. در اشعار بسیاری از موزیسین های آن دوره نظیر جیمی هندریکس< بیتلز و.... به هر بهانه ای از مواد مخدر یاد می شد. کار عجیب دیگر آنها علاوه بر موسیقی و نوع پوشش شان سکه انداختن در پارکومتر و استراحت در محل پارک اتومبیلها بود که از جمله واکنشهایشن به بی اهمیت شمردن شان از سوی مردم بود.... اما واقعیتی موجودیت یافته بود و آن فروپاشی اساس خانواده آمریکایی بود و به این ترتیب جامعهء آمریکایی به دو قشر تقسیم میشد: بزرگسالان محافظه کار سختکوش پول دوست و هیپی ها که به هیچ چیز علاقه نشان نمی دادند. اکثرشان اصلا کار نمی کردند مگر در مواقع خیلی ضروری و هرگز به کلیسا نمی رفتند. هر چیزی بودند جز محافظه کار و از سوی خانواده ها طرد شده بودند. این جنبش به نوعی با مساءل سیاسی روز نیز درگیر شد. به خصوص به راه انداختن موج تظاهرات در مخالفت با جنگ ویتنام. آنها با احساساتی تند مخالفتشان را با جنگ ویتنام و همراهی شان را با جنبش حقوق مدنی به نمایش گذاشتند. انها اعتراض خود را از راههای مختلف مثل موسیقی و تحصن های آرام نشان دادند. اما هیچکدام از فعالیتهایشان به اندازهء اعتراضها و تظاهراتشان شنیدینی و دیدنی نبود....راه پیمایی بسیار بزرگی به راه انداختند که نه تنها هیپی ها بلکه دانشجویان< روشنفکران< رادیکال ها و تمام اقشار مردم در آن شرکت کردند...اعتراض به نژادپرستی را باید بخشی دیگر از عرصهء بروز احساسات هیپی ها دانست. آنها در جنبش حقوق مدنی نیز شرکت کردند همانطور که برای سربازان ویتنام فعالیت کرده بودند. آنها مدعی ستیز بر ضد آلودگی و جنگ و طمع جامعهء سفیدپوستان بودند. سرانجام در پایان دهه ۶۰ قوانین جدیدی مبتنی بر تساوی نژادی تصویب شد که بدون حمایت آنها امکان پذیر نبود. گروه رادیکال در طول دهه ۶۰ آمریکا را با شیوهء زندگی خود شگفت زده کرد. آنها جوانانی بودند که از زندگی فقط نهایت لذت را جستجو می کردند.»

    ساسان.ا.ك
    شنبه 5 آبان 1386 - 11:37
    14
    موافقم مخالفم
     

    سلام.

    1)گريند هاوس رو خيلي وقته كه گرفتم ولي هنوز نديدمش. سعي مي كنم امروز ببينمش.

    2)بچه ها ديشب يعني جمعه شب، تلويزيون فيلم پاپيون رو گذاشته بود. منم مثل يه خوره براي بار دوم يا سوم نشستم و تا خود آخرين سكانس كه استيو مك كوئين ميگه (( من هنوز زنده ام )) رو تماشا كردم.

    ياد روزهاي كودكي ام افتادم كه با پدرم نشستيم و اولين بار اين فيلمو تماشا كرديم. پدرم از نسل فيلم بين هاي خيلي قديميه. به گفته خودش اون زمان فيلمي نبود كه تو سينماهاي مشهد بياد و من نرم ببينمش. يادم مياد آن

    زمان سراين فيلم از استيو مك كوئين اطلاعات خيلي جالبي رو برام رو مي كرد. مثلا اينكه اين آقا هفته اي دو هزار دلار مي داد به بروس لي تا بياد و براش حرف بزنه. خلاصه لذت بخش بود. مخصوصا سكانسي كه

    پاپيون تو زندان داره توهم مي بينه يك سكانس بياد ماندني بود. ( نمي دونم چرا از اين جور صحنه هاي خيالي خوشم مياد.) موسيقي فيلم هم كه كه شاهكاري بود براي خودش. اين آقاي گري اولدمن خيلي اسمش برام

    آشناست. دوبله منوچهر اسماعيلي رو كه ديگه نگو و نپرس. اصلا دلم ميخواد يك پرونده براش تشكيل بدم . مي دونين، عشقي كه اين پاپيون به آزادي داشت و اون همه تلاشي كه مي كرد ذهن منو بدجور به خودش

    مشغول كرد ( چه زماني كه در كودكي اين فيلمو مي ديدم و چه الان). واقعا جاي تحسين داره و همچنين جا داره كه يك پرونده واسش درست كنم.

    مصطفی جوادی
    شنبه 5 آبان 1386 - 17:18
    3
    موافقم مخالفم
     

    عجب طرح خدایی دارد این جلد همشهری جوان. شماره این هفته را می گویم. جای ما را خالی کنید!

    مصطفي انصافي
    شنبه 5 آبان 1386 - 19:29
    7
    موافقم مخالفم
     

    شنبه 5 آبان 1386 - 0:41

    كامنت فوق مال منه. نمي دونم چرا نصفه رسيده! اسمم هم كه جا افتاده. دوباره مي فرستمش...

    رضا
    شنبه 5 آبان 1386 - 20:18
    -4
    موافقم مخالفم
     

    1- امید غیائی همیشه فکر می کردم تعصب استقلالی ها کمتره . نمی دونم چرا ؟ یک حس درونی بود و البته یک سری مشاهدات بیرونی ....... اما واقعا کامنتت بهم چسبید ، لذت فوتبال ! لذت تعصب ....... هیچوقت نمی گذارم کسی بتواند به من توهین کند اما موقع بازی های پیروزی خودم را به آب و آتش می زنم . اگر خانه نباشم جلوی در هر مغازه ای می ایستم و فوتبال نگاه می کنم ، صاحب مغازه هم فحش می دهد........ بگذار بدهد ..... وقتی فوتبال می بینم ، می میرم ..... لذت برد ...... اینکه نود دقیقه بایستی و بگویی افشین امپراطور ...... اینکه داد بکشی و ........ خیلی کم پیش می آید که فحش بدهم ، اما موقع بازی پیروزی به همه فحش می دهم ، از داور بدبخت گرفته تا به آن ها که از پرسپولیس رفته اند ......... این اولین باری بود که لذت برم از حرف های یک استقلالی درباره ی تیمش ، وقتی گفتی زنگ زدم و گفتم : فلان فلان شده ها چرا تشویق نمی کنید .........

    2- دوباره امید و مهدی عزیزی عزیز و دیگر تارانتینو دوستان ........ فکر کنم آن کامنت من که گفتم هنوز فیلم را ندیده ام و نا امید شدم باعث شده فکر کنید ندیده قضاوت کرده ام . راستش مدت هاست وقتی فیلمی را می گیرم چند تا از سکانس هایش را نگاه می کنم تا ببینم سالم رایت شده یانه ؟ وقتی قسمت هایی از ضد مرگ را دیدم ترسیدم ..... تارانتینو برایم آنقدر ها عزیز نیست اما ترسیدم ..... همانطور که از هر فیلم بدی که یک انسان با شعور سینما دوست می سازد می ترسم ....... به هر حال فردای آن روز فیلم را گذاشتم و آماده شدم برای دیدن اما .......... این نه تنها چیزی نبود که از کسی مثل تارانتینو انتظار داشتم بلکه آن چیزی نشد که حتی بتوانم تحملش کنم ......... بله ! درست دقیقه ی هفتاد بود که فیلم را قطع کردم و خیالم را راحت ! راحت ؟ از ناراحتی داشتم می مردم ! کسی که مرا با پالپ فیکشن به اوج لذت رسانده بود حالا به کل ناامیدم کرد . تلاش یک انسان سینما شناس برای ساختن یک فیلم بد ! تنها چیزی که مرا در ضد مرگ تحت تاثیر قرار داد جرات تارانتینو درساختن چنین فیلم بدی بود .........

    3- هیچوقت نخواسته ام تحت تاثیر یک سری نظر قرار بگیرم ، می گویم این ها همه حاشیه است . از همان روزی هم که یادداشتم بر کلاغ پر در سایت گذاشته شد موج فحشی بود که به من داده می شد . یکی مرا به دشمنی با فیلمنامه نویس آن اثر متهم می کرد و یکی می گفت با گلزار لجم و احتمالا به قیافه اش حسودی ام می شود ..... راستش هیچکدام از انها مرا ناراحت نکرد . همیشه با خودم می گویم تنها چیزی که مهم است باج ندادن به کسی در یک یادداشت یا نقد یا هر چیز دیگری است ....... اما یک انسان بدون نامی چیزی گفت که واقعا تعجب کردم . شما را نمی دانم ، ولی وقتی کسی می گوید نویسنده ی آن یادداشت با نام ستاره کامنتی می گذارد و به تعریف از آن نقد می پردازد......... دلم گرفت رفقا ........ یادش بخیر، امیر خان چند وقت پیش نوشته بودی چقدر دردناک است منتقدی در روزنامه ی دیگر می نویسد فلان منتقد مشکل سربازی دارد و با این حرف ها می خواهد آن منتقد را خراب کند ..... چقدر دردناک است !

    یا حق

    امين اسدي مقدم
    شنبه 5 آبان 1386 - 21:4
    -9
    موافقم مخالفم
     

    اي بابا! نگو فيلم جديده تارانتينو زياد حال نداده! نااميدمون مي كني اينجوري! لعنت!

    امیررضا نوری پرتو
    شنبه 5 آبان 1386 - 23:8
    5
    موافقم مخالفم
     

    سلام.

    می بینم که بدجور کافه شلوغه و بحث ها و کل کل ها داغ داغ. خیلی خوبه! خیلی ! خیلی خوشحالم که دوست نازنینم امید غیایی عزیز (که بدجور باهاش حال می کنم) مطلب برای تارانتینو نوشته. قراره رفیق باصفای خودم - علی نواصر زاده(ارتش سایه ها) - واسه م فیلم جناب تارانتینو رو بیاره. می گفت خوب از کار در نیومده. امید جان تبریک بابت اینکه می خوای فیلم بسازی. نمی دونی چقدر خوشحالم کردی. بیشتر از هم وقتی خوشحالم کردی که فهمیدم استقلالی هستی. با مرام من فکر می کردم تو طرف قرمزهایی! خیلی مخلصم امید جان. مثل اینکه بدشانسی های استقلال تمامی ندارد.

    دوست خوبم - جناب جواد رهبر عزیز - منتظر مطالعه ی حاصل زحماتت در کنار امیر هستم.

    امیر جان یه خسته نباشی بابت پرونده ی "آپارتمان"

    حرف دیگه ای ندارم. فعلا تمام کارهای دم دستم قاطی و پاتی شده و من هم دور از جون شما مثل خر تو گل واموندم!

    دیروز سر کلاس استاد (جناب آقای دکتر کوپال) جمله ای از کنفسیوس نقل کرد که بلافاصله یه گوشه واسه ی خودم نوشتم و گفتم بیام واسه ی شما هم بگم :

    " افتخار در آن نیست که هرگز زمین نخوری. افتخار در آن است که پس از زمین خوردن از زمین بلند شوی."

    --------------------------------------------------------------

    ***دیالوگ این دفعه :

    والتر نف (فرد مک کورای) در غرامت مضاعف بیلی وایلدر کبیر:

    " ... تشخیصت درست نبود... قاتل اون کسی نبود که تو فکر می کردی... می خوای بدونی کی دیتریکسن رو کشت...؟ پس دودستی به اون سیگار ارزونت بچسب تا از تعجب نیفته...! من دیتریکسن رو کشتم...! من ... والتر نف... کارمند شرکت بیمه... سی و پنج ساله... مجرد... بدون زخم یا نشونه ی آشکار... البته تا همین چند ساعت پیش... آره... من کشتمش... به خاطر پول و یه زن زیبا کشتمش و دست آخر نه پولی گیرم اومد ... نه اون زن... جالبه... نه...؟! "

    این جمله ی آخری رو اون روز با علی سر بحث درباره ی تغییرات فیلمنامه مرور کردیم. یعنی اون یادم انداخت.

    *** نگاه سینمایی این دفعه(!!!) :

    نگاه توام با حسرت ستوان جان دانبار(کوین کاستنر) به اسب مرده اش (سیسکو) که خوراک لاشخورها شده است آن هم در حالی که ستوان در غل و زنجیر هم قطارهای هم نژادی اش است : در اثر تحسین شده ی " با گرگها می رقصد "

    چهره ی کاستنر در آن لحظه واقعا معرکه است! حسی توام با تحقیر و تاسف. معلوم نیست چهره اش در اثر کشته شدن همدم اش درهم رفته یا به خاطر تابش شدید نور خورشید.

    (یادتون هست گفتم بچه که بودم عاشق سرخپوست ها و فیلم های وسترنی بودم که توش سرخپوست ها شخصیتهایی مثبت نشان داده می شدند! این اثر لطیف کاستنر رو اولین بار تیر ماه سال 71 در سینما صحرا دیدم و کلی حال کردم. نمی گم بدون ایراده ولی بدجور آرام و دلنشینه. موسیقی جان باری و تصاویر دین سملر شاهکاره.)

    -------------------------------------------------------------------

    مخلص تمامی بر و بچز کافه!

    در پناه عشق بیکران و جاودان اهورای پاک باشید.

    www.cinema-cinemast.blogfa.com

    amirreza_3385@yahoo.com

    حنانه سلطانی
    شنبه 5 آبان 1386 - 23:52
    4
    موافقم مخالفم
     

    1- من بوی خاک را می شنوم که در پی گرمای ماست

    قصه همیشه از دل شب آغاز می شده است

    2- سرم خوش است و به بانگ بلند می گویم

    که من نسیم حیات از پیاله می جویم

    سوفیا
    يکشنبه 6 آبان 1386 - 0:11
    6
    موافقم مخالفم
     

    سلام

    راستی آقای رضا ایمیل رضاقاسمی را لطفا بنویسید. ممنون.

    مصطفی انصافی
    يکشنبه 6 آبان 1386 - 9:40
    -5
    موافقم مخالفم
     

    همه چیز خوبه به امید خدا...

    جواد رهبر
    يکشنبه 6 آبان 1386 - 11:16
    16
    موافقم مخالفم
     

    سلام به همه بروبچز...

    اول از همه، امير جان، مخلصيم.

    1. اميررضاي عزيز،‌ قربانت! تو لطف داري. راستي من مشكل گوشي ام رو خودم حل كردم. بهت گفتم كه از قول فيلم "جادوگر شهر اوز" البته:‌ كه يه حسي به من مي گه كه گوشيم ديگه تعطيله! اما خدارو شكر اين طوري نبود.

    2. ساسان جان اين پاپيون رو كه مي گي واسه من يعني زندگي!‌ راستي وسط بحث پاپيون "گري اولدمن" چكار مي كرد؟ (من نگرفتم. به جري گلد اسميت كه ربطي نداره احيانا؟) اما از هر چيزي گذشته يكي از فيلم هاي اساسي زندگي منه!‌ خيلي باهاش حال مي كنم. چه با صداي اصلي، چه با دوبله! دو بازي كبير از دو هنرپيشه بزرگ!

    Lucy in the Sky with Diamonds-LSD

    3. راستش بايد اعتراف كنم كه اگر بخواهيم از روي زندگي شخصي هنرمند درباره اش قضاوت كنيم بايد اكثر هنرمنداي محبوب مان را بگذاريم كنار. خلاص. اسكار وايلد، آندره ژيد، ادگار آلن پو، هارت كرين (اين يكي يه شعر بلند داره به اسم The Bridge كه قيامتيه)، مارسل پروست، جيم موريسون، كرت كوبين، جانيس جاپلين، كن كيسي و... در هر صورت اينكه جك كرواك يا حتي آدمي كله گنده مثل گينزبرگ كمتر در ايران معرفي شده اند، حكايت جو فرهنگي و اجتماعي ماست و به خط قرمزهايمان بر مي گردد و به هنرشان، به زعم من، خدشه اي وارد نمي كنه. براتيگان هم در دسته ي به قول معروف پرچمداران بيت نيست اما وقتي به اين جنبش گرايش پيدا مي كنه وارد نشون مي ده كه دربست هنرمندي اصيليه در وادي نسل بيت. خب ديلان محبوبم هم كه دوستي نزديكي با گينزبرگ داشته! ببينيد سر قبر چه كسي هستند. اين عكس اصل جنسه: http://members.tripod.com/~Raincloud769/pics/beats/kerouacgrave.jpg

    4. مصطفي جان، مقاله پيشنهادي ات را خواندم اما منظورت از "خيلي جالب بود" را درست متوجه نشدم. اگه با اون مقاله موافقي بايد توجه ات را به اين خاطره جلب كنم:

    نقل است مهدي حميدي روزي در محفل شعري كه مديرش محمد تقي بهار بوده، قطعه اي مي خواند كه در آن شديدا به نيما يوشيج و شعرهايش حمله كرده است. بهار در دفاع از نيما بر مي آيد اما نيما مي گويد كه گذشت زمان نشان مي دهد كه شعر من مي ماند يا حميدي. امروزه بايد بعد از ذكر نام حميدي كمي توضيح داد تا طرف بفهمد او كيست اما در كوچه و خيابان مي توان انسانهايي را يافت كه در اين انديشه اند كه "به كجاي اين شب تيره بياويزم قباي ژنده ي خود را..." حال همين حكايت است با هدايت. كتابي كه آندره برتون گفت آن چيزي است كه هميشه از سورئاليسم طلب مي كرديم. مگر كسي كه براي سايه اش مي نويسد، آن هم غرق در دنياي كابوس ها و زخم هاي زندگي، بايد طبق مصوبات فرهنگستان بنويسد؟ بوف كور از ستون هاي ادبيات معاصر ماست. گرامي اش بداريم چون كه لياقت چنين مرتبه اي را دارد.

    5. حالا كه كاليفرنيا داره تو آتيش مي سوزه ببينيد اين آهنگ چقدر فاز مي ده:

    http://buddiespecial.googlepages.com/JoniMitchell-06-CaliforniaBlue.mp3

    تا بعد

    www.barrylyndon.blogfa.com

    سیاوش پاکدامن
    يکشنبه 6 آبان 1386 - 14:45
    21
    موافقم مخالفم
     

    خدایا...یعنی میشود من صدمین کامنت باشم؟؟!! ( از کتاب "خاطرات یک کامنت")

    .

    یک هفته ای است که به شدت فیلم بد میبینم، یعنی حجم عظیمی فیلم مفت به دستم رسیده است که طبق قاعده "درهم"، کلی نخاله دارد. برای همین از اینکه در جمع شما حضور دارم عذرخواهی میکنم. و به شدت دنبال یک معجزه سینمایی میگردم. شاید هم سیمپسونها را دوباره ببینم و به زندگی سلامی دوباره بدهم.

    امید غیائی
    يکشنبه 6 آبان 1386 - 18:8
    35
    موافقم مخالفم
     

    شاید صدمین من باشم سیاوش.......................

    یکی دیگر جا دارد این 98 لعنتی............

    امید غیائی
    يکشنبه 6 آبان 1386 - 18:9
    -12
    موافقم مخالفم
     

    شاید این یکی دیگه صدمی باشه خدایا.......

    مهدی پورامین
    يکشنبه 6 آبان 1386 - 22:46
    5
    موافقم مخالفم
     

    امیر قادری عزیز... ممنون از اظهار لطفت.کاش فرصت میشد بازم میدیدمت... باور میکنی؟!روم نمیشه بهت زنگ بزنم..؟!

    رفقای گلم، شرمنده من خیلی تو جریان بحث های سایت نیستم...اینه که فقط از موضع خودم جواب برخی دوستان رو به شیوه "دیالوگی" میدم.تا هم دیداری تازه کنیم و هم درد دلی کرده باشیم ... باشد که مقبـــول افتد... این همذات پنداری من با شخصیت های محبوب سینمایی هم حکایتی شده ها...!

    برای حنــانه : تو جزء معدود افرادی بودی که اســقاطی شدن من رو درست تشخیص دادی!ممنون... اینم جوابت:

    هامون(مهدی): منم، آری منم که از اینگونه تــلخ می گریم... اینک زایش من از پس مرگی چهــل ساله.... بر نگرانی این نیمروز تفته .... بر دامان تو که اطمینان از تو پذیرش است .... که نوازش و بخشش است ... بر نگرانی این لحظه یاس که سایه ها دراز میشوند ....

    چهره حنانه(سیما تیرانداز) رو تصور کنید که بهت زده و نگران جلوی در آسانسور من رو نگاه میکنه..!

    برای رضــا : در حال و هوای وداع عاشــقانه مان در مشهد.... به یاد "از کرخه تا رایــن" :

    سعید(رضا) : موقع رفتنت یادت هست؟

    لیلا(مهدی) : بغلت کردم....

    سعید(رضا) : غرورم شکستی.... کلی پز مردونه داشتیم واسه خودیم!

    لیلا(مهدی) : تو فقط 13 سالت بود؟!

    سعید(رضا) : من فقط قدم کوتاه بود..!

    برای سـاسـان : دوست جدید تازه دیده ام.میدونم نسبت به من لطف داری.از تعریف هایی که کردی خیلی ممنون!! مراقب باش اینقدر هوای ما رو داری یک وقت چشم نخوریم...!

    (مـــادر) : ابراهیم خان: بگو مـاشاالله...زولبــیا...!امان از چشــم بـد!جخ چشــم خودی بیشتر کارگره...!البـــت،از زور خواستن...

    برای مصطفی انصافی : رفیق قدیمی!خیلی وقت بود برات دیالوگ ننوشته بودم... این دیالوگ رو با کمی اضافات از حال و روز خودم برات میگم:

    قیصر(مهدی) :"... من دو تا گیر کوچیک دارم. یکی به این ننه مشدی قول دادم ببرمش مَشَــد زیارت،(اتفاقا مشهد رفتم و رضا و ساسان رو هم دیدم!)...یکی هم یه جوری مهرم رو از دل اعظم (....) بیارم بیرون.فقط همین و همین.

    مهدی پورامین

    اضافه کردن نظر جدید
    :             
    :        
    :  
    :       






    خبرهای سینمای ما را در صندوق پستی خود دریافت کنید.
    پست الکترونيکی (Email):

    mobile view
    ...اگر از تلفن همراه استفاده می‌کنید
    بازديد امروز: 27584
    بازديد ديروز: 212621
    متوسط بازديد هفته گذشته: 229554
    بیشترین بازدید در روز ‌یکشنبه 23 بهمن 1390 : 1490465
    مجموع بازديدها: 394079471



    cinemaema web awards



    Copyright 2005-2011 © www.cinemaema.com
    استفاده از مطالب سایت سینمای ما فقط با ذکر منبع مجاز است
    کلیه حقوق و امتیازات این سایت متعلق به گروه سینمای ما و شرکت توسعه فناوری نوآوران پارسیس است

    مجموعه سایت های ما: سینمای ما، موسیقی ما، تئاترما، فوتبال ما، بازار ما، آگهی ما

     




    close cinemaema.com عکس روز دیالوگ روز تبلیغات