ترسم که اشک در غم ما پرده در شود وین راز سر به مهر به عالم سمر شود گویند سنگ لعل شود در مقام صبر آری شود، ولیک به خون جگر شود خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه کز دست مرگ، خلاص من آن جا مگر شود از هر کرانه تیر دعا کرده ام روان باشد کز آن میانه یکی کارگر شود ای دل صبور باش و غم مخور که عاقبت این شام صبح گردد و این شب سحر شود ای جان حدیث ما بر دلدار بازگو لیکن چنان مگو که صبا را خبر شود در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب یارب مباد آن که گدا معتبر شود بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی مقبول طبع مردم صاحبنظر شود
|