دانلود

این گروه خشن ( همین جور برای شارژ شدن این تیتر را گذاشتم ) :: سينمای ما ::

   





يکشنبه 18 شهريور 1386 - 12:20

این گروه خشن ( همین جور برای شارژ شدن این تیتر را گذاشتم )


این دفقه یک راست برویم سراغ یادداشت‌ها. کافه همچنان رونق دارد. کامنت‌ها از خود روزنوشت‌ها جلو افتاده‌اند و ظاهرا همه به هدف‌مان رسیده‌ایم. فقط پیشنهادها کم است. این که چه فیلمی تازه‌ دیده‌ایم، چه کتابی خوانده‌ایم، کدام موسیقی را شنیده‌ایم...

در واقع عشق...
آقا یک پیشنهاد. پیشنهادش البته مال من نیست، مال ریچارد کرتیس است که در آغاز تنها فیلم اش: "در واقع عشق"، ( باز از ما گفتن که این فیلم شیرین را ببینید ) از عشقی حرف می زند که عقیده دارد همه جهان را فراگرفته. عشقی که با وجود همه طمع ها، زورگیری ها، دروغ ها و نکبت ها، باز در وجود همه آدم های دنیا هست. کرتیس پیشنهاد می کند که برای تماشای این عشق می شود رفت سراغ فرودگاه هیثروی لندن و به آدم هایی نگاه کرد که دم گیت ایستاده اند و منتظرند تا دوستان و آشنایان و همکاران و خویشاوندان شان سر برسند.
"در واقع عشق" با تصاویری مستند از همین مردم آغاز می شود که از سفر می رسند و آدم هایی که با تمام وجود از دیدار همدیگر خوشحال می شوند. یکی دو تا فرودگاه در شهر ما هم هست... راه بیفتیم؟ هستید؟

عقده شمش طلا
هیچ شده نگاهی بیندازید به تبلیغات در و دیوار شهر و روی صفحه تلویزیون و ویترین مجله‌ها و سایت‌ها؟ همه جا پر از شمش و سکه طلاست. یک جور اوردوز مالی. شکل جوایز بانک‌‌ها و موسسات و کمپانی‌ها، تغییر کرده. از وسایل کاربردی، از سهام، از آن چه قابل تولید و گسترش و حتی مصرف باشد، فاصله گرفته و به سکه و شمش طلا ختم شده. انگار در دوران هارون‌الرشید زندگی می‌کنیم. همه دنبال‌ پول هستیم، اما به حقیرانه‌ترین وضع و حال‌اش. دنبال سرمایه‌‌ای که از جنس ابتدایی‌ترین اشکال چیزهای بهادار، یعنی مثلا سکه طلاست. نه درکی، نه لذتی. اشتباه نکنید. قرار نیست نصیحت کنم که پول بد است و همه باید پاکباخته باشیم و از این جور حرف‌ها. ( که اصلا به نظرم زیاده‌روی بیمارگونه این روزها در علاقه به طلا، حاصل همین نصیحت‌ها و شعارهای بی‌پشتوانه و بی‌اساس است ). می‌خواهم بگویم که درک‌مان از فرآیند مالی و کالای بهادار، دارد برمی‌گردد به دو هزار سال قبل. وقتی یکی دست‌اش را می‌کرد توی کیسه پول‌اش و چند دینار طلا می‌ریخت توی دامان فلان مرد بینوای فلان داستان. می‌ترسم کم کم برسیم به جایی که مثلا کلی سکه و شمش طلا گذاشته‌ایم گوشه خانه‌مان، اما نمی‌دانیم چطور خرج‌اش کنیم - چه طور لذت‌اش را ببریم.

اولین تصویر عمرم
صبح چند روز پیش خبرنگار همشهری زنگ زد که احتمالا به مناسبت روز ملی سینما و این‌ها، درباره سالن‌های سینمای شهر حرف بزنم و این که اولین فیلم عمرم در سالن سینما، کدام یکی بوده و چه احساسی داشته‌ام. این را که خانم ایزدی پرسید، یک هو پرتاب شدم به حدود سی سال قبل. وقتی کودکی سه چهار ساله بودم. با خانواده‌ام رفته بودیم فیلم محمد رسول‌ا... ( ص ) و دیر رسیده بودیم ( مثل سال‌های بعد و بعدتر ) و دستم را گرفته بودند و داشتند از میانه صندلی‌های سالن انتظار می‌کشیدند سمت سالن سینما، که یک هو پرده‌ی کلفت ورودی، کنار رفت و برای اولین بار مواجه شدم با پرده بزرگ و صدای باشکوهی که از داخل تاریکی، بیرون می‌زد... به عمرم چنین تصویر عظیمی ندیده بودم. صحنه‌ای بود از آغاز فیلم، وقتی سه فرستاده پیامبر ( ص ) با اسب در صحرا می‌تازند و در نقطه‌ای از هم جدا می‌شوند. یکی به سمت روم، یکی به سمت ایران و سومی نمی‌دانم به کجا. برق از سرم پرید. حیران شدم.
سوال خانم خبرنگار مرا برد به آن سال‌ها. دیدم همه این ماجراها و اتفاق‌ها، از همان جای همیشگی شروع شده است... از عشق در اولین نگاه.

بعدالتحریر: راستی دو تا پیشنهاد درون سایتی؛ روزنوشت مهدی عزیزی را بخوانید و فیلم بزرگداشت علی کسمایی را ببینید.


بازگشت به روزنوشتهای امیر قادری

نظرات

حمید دست قیچی
يکشنبه 18 شهريور 1386 - 13:57
6
موافقم مخالفم
 

حميد دست قيچي همان حميد سابق است . اين اسم مستعار را براي خودم انتخاب کردم .

..........................................................................

۷ سالم بود که توسط خواهر خدا بيامرزم با جادوي سينما آشنا شدم . تاواريش (که بعدا فهميدم مال مهدي فخيم زاده است)اولين فيلمي بود که رو پرده ديدم . از اون فيلم فقط يه سري سرباز قزاق که فکر کنم واسه شوروي بودن يادمه . ولي از اون به بعد ديگه ول کن اين عشق لعنتي نشدم .

..................................................................................

پيشنهاد ۱ : اولين فيلمي که رو پرده ديدين . ( حالا که خبرنگارا از ما نميپرسن بذار خودمون از خودمون بپرسيم )

پيشنهاد ۲ : موسيقي فيلم (و خود فيلم) زندگي دوگانه ي ورونيک رو از دست ندين . ( منتشر شده )

فرهاد بامداد
يکشنبه 18 شهريور 1386 - 14:41
-1
موافقم مخالفم
 

به نام ايران درود كسي پيرامون Barbet Schroeder دانشي يا شناسه اي دارد كه به ما بخشد هر چند بيش يا كم تا اينده بدرود

جواد رهبر
يکشنبه 18 شهريور 1386 - 14:54
-20
موافقم مخالفم
 

"Love Actually Is All Around"

سلام. عنوان پست حرف نداشت. مرسی. یک ضرب پرت شدم توی اون سکانس بی کلام قبل از پایان بی نظیر فیلم. اونجا که پایک(هولدن) و داچ (بورگناین) و بقیه با نگاه (و بدون رد و بدل کردن کلمه ای) به این نتیجه می رسن که باید رفت و یار در دست دشمن را نجات داد. هرچند که سهمشونو گرفته بودن! این یعنی آخر رفاقت و مردانگی و انسانیت. بر می گردن و مثل مرد می جنگن و همون لبخندی رو که برای پیدا کردن فرصتی برای آن سالها تلاش کرده بودن را روی لبهاشون می بینیم و بعد همشون می میرن. امیر جان یادت می آد که کدوم لبخند رو می گم. آره خودشه!‌چه خوب داریم لبخند نهایی رو می زنیم! مثه پل و رابرت توی اون نمای آخر بوچ کسیدی و ساندنس کید. (اطلاعات بیشتر، فیلم شماره 300)‌ پکین پا بود و سال 1969. همون سالی که جو باک و رتزو ریزو تو دل خیابونای نیویورک از زور سرما قوز می کردن و راه می رفتن و صدای موسیقی جان بری هوش از سرمون می برد. آره، همون سالی که کابوی نیمه شب ساخته شد.

راستی "در واقع عشق" را هم باید ببینم. واجبه! تا آن وقت چهل و هفت سالگی هیو گرانت مبارک!

این روزها یه فیلم اساسی دیدم که طبق انتظارم کلی سرحالم آورد. حالا همه که دیدن فیلم رو کلی در مورد Death Proof حرف دارم واسه گفتن. چه کار کرده عمو کوئنتین!‌ من که طرفدار پروپاقرص فیلمای ماشین بازی نیستم میخکوب بودم. ماشین بازهاش چطور بشن با تماشای این فیلم و کارای زوئی خدا به دادشون برسه. آلبوم جدید ویلی نیلسون هم رسیده دستم که کلی صفا کردم باهاش.

اما اولین تصویر ماندگار سینما را که یادم می آد توی تلویزیون دیدم. (عجب حکایتی!) خیلی خوب یادمه. از حمام آمده بودم. فکر کنم کلاس اول دبستان بودم. تلویزیون داشت یه فیلمی می داد. همه داشتن می دویدن. مسابقه ماراتون بود. یکی از همه جلوتر بود اما رسید لب خط پایان یک دفعه ایستاد. همه تشویقش می کردن اما ایستاد و از جاش تکان نخورد. عوضش یه ریشخند تلخ و شیرین توی صورتشو پر کرد. از همون لبخند فیلم اسیر شدم. یادمه! چرا ایستاد؟ تا سالها دنبال دلیل می گشتم و با عقل کودکی نمی شه چنین دلیلی پیدا کرد. فیلم "تنهایی یک دونده استقامت" بود که آن هم در دهه طلایی 60 ساخته شده بود. (1962) از همون زمان تونی ریچاردسون و تام کورتنی و آلن سیلیتوئه باهام موندن. اولین نمای به یادماندنی بود یا همون عشق در نگاه اول. توی سینما در همون سالها "فرار بسوی پیروزی" جان هیوستن را دیدم و شاید اولین تجربه سینمایی باشه که ازش تصویر واضحی واسم مونده. خصوصا فرارشان از استادیوم و بازگشت مجددشان.

When you love someone, you've gotta trust them. There's no other way. You've got to give them the key to everything that's yours. Otherwise, what's the point

امیررضا نوری پرتو
يکشنبه 18 شهريور 1386 - 15:52
-23
موافقم مخالفم
 

با سلام خدمت امیر خان و همه دوستان گلم.

این قضیه عشق در نگاه اول رو که امیر گفت در مورد حس و رابطه من با سینما صدق می کنه. اگه از من بپرسن اولین تصاویری که از دیدن فیلم بر روی پرده به یاد دارم مربوط به کی میشه ؟ باید بگم مربوط به سال 64 ( آن موقع 4 سالم بود) و چند فیلم میشه که به همراه خانواده ام برای تماشایشان به سینما رفتم. سکانس پایانی تاراج (ایرج قادری) و صحنه گلوله خوردن جمشید آریا(هاشم پور) و بهزاد جوانبخش پس از بیرون آمدن از اون کلبه ( به سبک بوچ کسیدی و ساندنس کید) از اولین تصاویر نقش بسته در پس ذهنم از پرده سینما است. یکی دیگه صحنه های ابتدایی فیلم شب شکن ( خسرو ملکان ) بود که افراد چنگیز وثوقی قهرمان داستان ( بهروز به نژاد) را زخمی به نزد او می آوردند( این یکی رو یادمه که در ردیف یکی از سه سینمای جاده قدیم : آرام یا همون ایران فعلی یا سروش یا صحرا نشسته بودیم). یکی دیگه هم فیلم شهر موشها بود که از دیدنش کلی ذوق کردم( این را در سینما فرهنگ به اتفاق پدرم دیدم) و آخری هم فیلم تشریفات(مهدی فخیم زاده ) بود که به اون صحنه ای ازش خندیدم که فخیم زاده به اون یارو کچله که از تو گونی به بیرون پرتابش می کند می گوید : " مگه هندونه بار کردی؟! " یادمه از اواسط این فیلم گوش درد شدیدی گرفتم و این قدر گریه کردم تا پدر و مادرو برادرم مجبور شدند که فیلم را نیمه کاره رها کنند. راستی یه فیلم رده ب ایتالیایی به اسم جنگجوی صحرا همون موقع ها در سینما فرهنگ اکران می شد که به خاطر جنگی بودنش کلی باهاش حال کردم! فکر کنم اون هم مال سال 5-64 بود. یه فیلم سرخپوستی محصول آلمان شرقی هم به نام شاهین صحرا بود که سال 65 به اتفاق پدر و برادرم برای تماشایش به سینما آفریقا رفتیم( البته من مجبورشان کردم که بریم چون اون موقع ها عاشق سرخپوستها و فیلم های وسترنی بودم! ) یه فیلم دیگه هم ..... بسه دیگه! مختونو خوردم !

به هر حال از زمانی که دور و اطرافم را شناختم سینما را هم شناختم. نمی دونم چرا بعضی ها اصلا دل و دماغ فیلم دیدن ندارند؟ اون هم در سینما؟ حالا هر چقدر هم فیلم های ایرانی این روزها بد باشن. به هر حال هم نفس شدن با آدمهایی که اصلا نمی شناسیشون و زل زدن دسته جمعی به یک پرده سفید و مشارکت لذت و ترس و گریه با دیگران تجربه ای خوشاینده.

هنوز هم حال و حوصله چندانی ندارم. اما خدا وکیلی تجدید خاطره با اولین برخوردهایم با سینما و اشتراک لذتم با شما دوستان نازنین از این این برخوردهای اولیه یه کم سر کیفم آورد.

-------------------------------------------------------------------

جمله این دفعه :

" ... زیر پایم بوته های خشک با اندوه می نالند

چهره آفتاب شهر ما دریغا سخت تاریک است

خوب می دانم که دیگر نیست امیدی

نیست امیدی.... " فروغ

-------------------------------------------------------------------

خیلی مخلصم.

در پناه عشق بیکران و جاودان اهورای پاک باشید.

www.cinema-cinemast.blogfa.com

amirreza_3385@yahoo.com

امیررضا نوری پرتو
يکشنبه 18 شهريور 1386 - 15:54
9
موافقم مخالفم
 

راستی امیر جان آوردن اسم شاهکار استاد سام پکین پا به عنوان تیتر نوشته ات حال داد. قربون اون شارژ کردنات برم ! ((-:

جشنواره سگها
يکشنبه 18 شهريور 1386 - 15:58
10
موافقم مخالفم
 

حمید قدرتی

آه بلاخره به روز شد .

بچه ها دستتون درد نکنه بابت این که تو نظر سنجی شرکت کردید و این حرفها . شاید بعضی ها بپرسن چرا این نظر سنجی رو پرسه کردم ؟ راستش می خواستم اشاره ای به یکی از عناصر از یاد رفته تو داستان و فیلم ها کنم مخصوصاً فیلم های ایرانی . که فقط از یه سری قاعده تکراری پیروی می کنند . (حالا شاید هم پیروی نکنند مهم نیست . مهم این است که یادشان رفته ) . این عنصری که ... ( منظورم حیوانات است نه سگها ) .

بعضی از بچه ها گفتند که چرا از سگهای دیگه اسمی نبود . چیزهای خوب دیگه ای بود که اسمی ازش نیومده بود مثل گوفی و گربه سگ یا سگ آقای پتی بل که عنصر ترس به حساب می آید و کل پرداخت شخصیت آقای پتی بل با اون سگشه . در ضمن جواب بچه ها به این رأی گیری عالی بود به جز ارتش سایه ها که رأی سفید داده بود ( و تشکر که حداقل تو رای گیری شرکت کرده بود ) . مثلاً رابطه پخش میتی کومان با شهادت ها و عزاها . که برنامه پر کنی مزخرفیه . یا بحث دوبله خوب شخصیتها که چقدر اگه مناسب باشه تأثیر گذاره . مثل بوشوگ و یه سری حرفهای دیگه .

و در آخر سر هم به نظرم با خانم آرزو که با کلی ذوق و شوق اینجا رو کشف کرده بود و بعد یک سال مخاطب بودن یه مطلب گذاشت و پاکدامن هم بالش رو یه جوری چید که این طرفها نیاد .

امیررضا نوری پرتو
يکشنبه 18 شهريور 1386 - 16:6
8
موافقم مخالفم
 

باز هم راستی !!!

فیلم بزرگداشت استاد علی کسمایی را ندیدم. چون وقت دانلودش رو ندارم. گفتم فقط یادی بکنم از استاد بزرگ مدیریت دوبلاژ درخشان ایران. یادمون نره که استاد مدیریت دوبلاژ شاهکار رابرت وایز ( آوای موسیقی یا همون اشکها و لبخندهای خودمون ) رو بر عهده داشته و استاد تهامی و استاد خسرو شاهی و استاد رفعت هاشم پور و مرحوم ژاله کاظمی با آن صدای به یاد ماندنی اش را در این دوبله مثال زدنی و کم نظیر هدایت و راهنمایی کرده. امیدوارم که اهورای پاک عمر چنین اساتید گرانقدری را طولانی نگاه دارد.

چه خوبه یادی هم بکنم از رسول ملا قلی پور عزیز که جاش خیلی خالیه.

راستی!!!!!! صفحه اطلاعات فیلم های روی پرده سایت سینمای ما هم به روز شده. حیف که بخش ستاره های اعطا شده به فیلم ها توسط منتقدان را حذف کرده اند.

خیلی مخلصم.

رضا سلیمی
يکشنبه 18 شهريور 1386 - 16:58
4
موافقم مخالفم
 

نظرت راجع به وینچستر 73چیه یا وسترن های آنتونی مان________________نوکرتم

رضا
يکشنبه 18 شهريور 1386 - 19:34
18
موافقم مخالفم
 

1- در آخرین کامنتی که گذاشتم قول دادم فیلمنامه ای که در باره ی مهدی پورامین نوشته ام و الان از رومن پولانسکی و ریدلی اسکات تا جیم جار موش و استاد ( همین کلمه ی استاد را که بگویی همه می فهمند منظورم دیوید لینچ کبیر است ) درخواست داده اند تا تبدیل به فیلمش کنند را برایتان بگذارم :

عنوان بندی روی پرده ی سیاه

خیابان / شب / خارجی

مرد جوانی پشت به دوربین در حال حرکت در خیبانی طولانی است ! مرد پک آخر را به سیگارش می زند و آن را زیر پایش له می کند !

فید این .

عنوان بندی : برش های کوتاه یا هر آنچه می خواهید درباره ی غیبت مهدی پورامین بدانید اما نمی دانید از کی بپرسید !

پارک / روز / خارجی

دوربین نیمکت خالی در پارک را نشان می دهد . پس از چند لحظه سه دختر روی آن می نشینند .

حنانه : همه نگرانشیم !

سحر : می دونی چند وقته سر نزده ؟

حنانه : حالا می خوای بیا عکسش رو نگاه کن ببین شاید دیده باشی اش

حنانه در کیفش دنبال چیزی می گردد و بعد عکسی را به کنار دستی اش نشان می دهد .

حنانه : تا حالا دیده ایش ؟

خاطره : نه !

حنانه نا امید عکس را در کیفش می گذارد . هر سه نفر مشغول خوردن فالوده شیرازی می شوند .

خیابان / روز / خارجی

حمیدد قدرتی آرام راه می رود و مقابل خانه ای می ایستد و زنگ می زند .

صاحب خانه : کیه ؟

حمید : مهدی هستش ؟

صاحب خانه : نه ، شما ؟

حمید : حمیدم .....

ساحل / روز / دریا

دوربین دریا را نشان می دهد و امواجی که به ساحل می خورند .

ادامه

دو پسر کنار هم نشسته اند و حرف می زنند .

کاوه : من می گم شهید شده !

سیاوش ( در حالی که سیگار می کشد ) : چه جوری ؟

کاوه : شاید دست قاچاقچی ها افتاده !

سیاوش : شاید هم دست .......... ( صدای امواج دریا نمی گذارد حرفش را بشنویم )

کاوه : حالا چی کار کنیم ؟

سیاوش : باید بزنیم به آب . شاید تونستیم نجاتش بدیم .

اتاق / شب / داخلی

امیر رضا روی تختش دراز کشیده و با موبایلش ور می رود .

امیر رضا : چرا این پیامک ها ( دیدید چگونه از فارسی پاسداری کردم و نگفتم اس ام اس ؟) نمی رسد دست مهدی .

اتاق / شب / داخلی

ساسان ا ک ( در فیلم هم فامیلش مشخص نیست ) در حال دیدن فیلم است .

ساسان : شاید اگر این فیلم رو ببینیم تونستم مهدی رو پیدا کنم !

دنباله

تصویری بسته از کارتون در جست و جوی نمو ( آن صحنه که نمو در تنگ ماهی است )

اتاق / شب / داخلی

امید غیابی رو به روی دوربین نشسته و یک صفحه ی شطرنج جلویش باز است .

امید : من می دونم . مهدی با مرگ شطرنج بازی کرد و از اون باخت ......... درست مثل برگمان کبیر !

دنباله

نمای بسته ای از فیلم مهر هفتم

پارک / روز / خارجی

مصطفی انصافی و ندا میری کنار هم نشسته اند

مصطفی : من آخر نفهمیدم تو دروغ می گی یا شعرات یا مهدی پور امین

ندا : ازش خبر نداری ؟

مصطفی پوز خند می زند : می گن رفته دبی برای کار

اتاق / شب / داخلی

کلوز آپی از صورت مصطفی جوادی در حالی که گوشی تلفن دستش است

مصطفی : گوشی رو بردار مهدی ........ اه مشغول........ لعتی

ورزشگاه / روز / خارجی

محمد حسین آجورلو ( درست گفتم ؟) روی یکی از سکوهای ورزشگاه ایستاده و دنبال کسی می گردد .

محمد حسین : می دونم که امروز می یاد ورزشگاه .............. مهدی ( با داد )

اتاق / شب / داخلی

رضا ( خودم ) روی صندلی نشسته و با خودش حرف می زند

رضا : یعنی می گی اون 21 گرم از وزن مهدی پور کم شده ؟ ( در حالی که لبش را می گزد ) نه خدا نکنه .........

ادامه

تصویربسته از یکی از نماهای 21 گرم

جاده / روز / خارجی

مهدی پور امین خیره شده به عکسی و با خودش می گوید : آخه چرا این طوری کردی ....... ما که خرابت شدیم ........ کافه ( منظور کافه ی خودمان ) رو ترک کردیم ...... سبیل هامون رو هم که به خاطرت زدیم ...... آخه چرا جواب ندادی

بلند می شود و به راهش ادامه می دهد اما عکس از جیبش می افتد

اتوبوس / روز / داخلی

مهدی پور امین در اتوبوس آرام و افسرده نشسته و به بیرون خیره شده

ادامه

کلوزآپی از صورت مهدی که در چشمانش حلقه ای از اشک است

جاده / روز / خارجی

کلوز آپی از عکسی که از جیب مهدی پور امین افتاده . عکس مونیکا بلوچی در فیلم مالنا !

سالن / شب/ خراجی

اختتامیه ی جشنواره ی کن است و من به عنوان برنده ی نخل طلای کن جایزه ام را از مونیکا بلوچی می گیرم

فید این

عنوان بندی پایانی

2- حالا که بحث فیلم درمانی جدی است بگذار چند فیلم هم من معرفی کنم . پیشنهاد عمومی : رومن پولانسکی یک شاهکار بی نظیر دارد که من کمتر دیدم در موردش حرف زده شود . این اقتباس بی نظیر از تاتر اسمش دوشیزه و مرگ است . یک فیلمی که هر چه بگویم هم نمی توانم توصیفش کنم . پیشنهاد خاص : دیوید لینچ یک فیلم دارد که نمی دانم چرا در ایران کمتر کسی در باره اش حرف می زند . با این که این اثر واقعا بی نظیر است و نمی دانم کجا خواندم فیلم مورد علاقه ی کوبریک بوده کمتر در ایران در موردش حرف زده شده . اسمش مداد پاک کن یا مرد کله پاکنی است . این پیشنهاد را بیشتر برای خانوم آقائیان دادم .

پ ن : در مورد کتاب هم حرف زیاد است اما کامنتم خیلی طولانی شد ، فقط فکر کنم امیررضا جان زودیاک قلابی بهت دادند . زمان فیلم را چک کن چون با نام آن زودیاک چند زودیا ک دیگر هم در بازار است . کاوه به یاهو ات آخر زودیاک را فرستادم گرفتی اش ؟

همشهري
يکشنبه 18 شهريور 1386 - 20:42
-15
موافقم مخالفم
 

اي كاش جايي در روزمره گيهايت(منظورم تريبون هاست ) نامي از بيرجند و دينت به اين شهر مي نوشتي.

Reza
يکشنبه 18 شهريور 1386 - 23:5
46
موافقم مخالفم
 

- تو حرفای اون پیرمرده رو قبول داری راجع به اینکه طلا روحو مسموم میکنه جوری که آدم دیگه اون آدم قبل از پیدا کردن طلا نیست ؟

- فکر کنم بستگی به آدمش داره .

- منم درست همینو میگم . طلا که نفرین شده نیست . همش به این بستگی داره که کسی که پیداش میکنه چه جور آدمیه . به نظر من طلا همون قدر که بد یمنه باعث سعادت هم هست . گنج های سی یرا مادره . ( چون فیلمشو نداشتم از شبح کژدم ! )

اولین فیلمی رو که یادم میاد تو سینما دیدم بلمی به سوی ساحل ساخته مرحوم ملاقلی پور بود ( جالب اینکه فقط این فیلم و آخرین فیلم ملاقلی پور رو توی سینما دیده ام ) حتی تیزر تلویزیونیش هم یادمه ( اون صحنه ای رو نشون میداد که تانک از روی یه ماشین رد میشد و لهش میکرد ) خشونت فیلم برای یه بچه خیلی زیاد و تاثیرگذار بود هر چند اون موقع از این حرفا نداشتیم . همون موقع ها فیلم شهر موشها رو هم توی سینما شهرقصه دیدم اما چیزی ازش یادم نیست . فقط یه صف طولانی توی ذهنم مونده . یادمه سینما آزادی فیلم گلهای داودی رو پخش میکرد و ما تو صف وایساده بودیم که یه دفعه دیدیم پسردائیم که هفت هشت سال از من بزرگتر بود غیبش زده . بعد از نیم ساعت دیدیم از فرصت استفاده کرده و رفته تو صف سینما آزادی واسه خودش بلیط خریده . اون رفت فیلمو دید و اومد و ما هنوز تو صف وایساده بودیم .

سعيد هدايتي
دوشنبه 19 شهريور 1386 - 4:36
32
موافقم مخالفم
 

چقدر خوره شدم.اين كه صبح بشه وبيام ببينم چي نوشتن بچه ها واين همه سوال توي يك روزنوشت.اخرين فيلمي كه ديدم:زودياك.اخرين ترانه اي كه شنيدم.پادشاه كولي ها وگيتار نابود كننده جيبسي گينگ (همون موسيقي متن اكثر صحنه هاي سريال راه بي پايان)اخرين بار كه منتظر يه رفيق بودم.همين ديروز كه تو مطلب نوشتي.روبروي يه فروشگاه بزرگ اعتباري قراري كه طرف حسابم دير رسيد ومن جاي خشم به خاطر دير رسيدن به اداره شيداتر شدم .همسرم اومد وقرار شد يه يخچال فريزر نامبر وان بگيريم .خدا ميدونه وقتي رسيد گل از گلم شكفت انگار كه خيلي وقته نديدمش(جون من تله پاتي رو دارين من وامير ديگه!)اولين فيلمهايي كه توسينما ديدم تو يك روز فيلمهاي تلفن واشيل رو پشت سر هم ديدم (30 سال پيش با داييم من هم سن اميرم)بچه ها نميدونم چرا ميخوام اينو بگم يكهو به ذهنم رسيد فرض كنيد پدران ماهم ميخواستن يه كمي حرفهاي پدر وپسري با ما بزنن! همونجوري كه توي شيريني امريكايي ديدين .شرمنده من يكي حتما منفجر ميشدم از خنده!(گفتم كه ببخشيد همينجوري اومد تو ذهن سينماييمون....به خدا روده بر شدم....صفاي همه بچه هارو.

سعيد هدايتي
دوشنبه 19 شهريور 1386 - 4:40
15
موافقم مخالفم
 

بازم سلام يادم رفت بگم من هم شهر موشها رو تو سينما فرهنگ ديدم .اجاره نشين ها .ماموريت ومداد جادويي وليلي بامن است وسلام سينما و... امير رضا خان نوري پرتو برادر تو هم كه مثل ما پاتوقت سينما فرهنگ بوده .اگه بپرسم خونت كجاست نميگي كه قلهكه هان؟

سعید
دوشنبه 19 شهريور 1386 - 8:43
21
موافقم مخالفم
 

بند دوم نوشته ات درباره شمش طلا عالی بود موفق باشی

سیاوش پاکدامن
دوشنبه 19 شهريور 1386 - 9:2
7
موافقم مخالفم
 

" ندامتنامه مجدد ،سایه شوگان و باقی قضایا"

1 - راستش نمیدانم اولین فیلمی که در سینما دیدم چه فیلمی بود ولی اولین فیلمهایی که به خاطر دارم، ساوالان و عروسی خوبان هستند که نمیدانم کدام را زودتر دیده ام. تجربه سینما در شش و هفت سالگی برایم بسیار عزیز بود، زیاد تکرار نمیشد و مجبور بودم به اندازه کافی از لحظات در سینما بودن لذت ببرم. اما تولد این عشق را بیشتر مدیون تلویزیون هستم، مخصوصا فیلم جمعه های شبکه یک. آنقدر این بخش( که با فیلمهای نه چندان خوب شبکه دو، تنها زمانهای پخش فیلم بودند) را دوست داشتم که چند بار قصد کردم که دفترچه ای از فیلمهایی که دیده ام بسازم، با شرح و جزییات که متاسفانه انجامش ندادم.

راستی سایه شوگان را هم هشت نه ساله بودم که در رشت دیدم( قابل توجه کاوه) . دیدنش کلی حال داد، از وسط فیلم وارد شدیم و تا آخر دیدیم ،نشستیم تا سانس بعد و اولش را دیدیم، کلی شکست زمانی و روایت متقاطع و برشهای کوتاه شده بود. برای آن سامورایی لال هم کلی دلم سوخت.

2 – روزنوشت قبلی هشتاد کامنته شد، اگر اشتباه نکنم این هم رکوردی است برای خودش. انصافا هم نود و نه درصدشان عالی بودند غیر از نوشته های یک آدم معلوم الحال تفرقه اندازی به نام س.پ. که امیدوارم امیر قادری خودش فیلترش کند.

3 – سینما یک را دیدید؟ امیدوارم ندیده باشید چون "قرارداد" هیچ چیزی نداشت که بشود به دیدنش دل خوش کرد. فقط یک نکته در بحث بعد از فیلم بود که خیلی ازش خوشم آمد. سعید قطبی زاده درباره موضوعی صحبت میکند که در فیلم درنیامده است و میخواهد مثال موفقی بزند، حرفش را میخورد بعد از لحظه ای مکث میگوید:" از بینندگان عذر خواهی میکنم به خاطر مقایسه ای که میکنم."و بعد از بوچ کسیدی و ساندنس کید مثال می آورد. این کار و احترامی که او برای بوچ و ساندنس قائل شد خیلی چسبید، دستش درد نکند.

4 – مثل اینکه جماعت حمید ول کن ماجرا نیستند، تازه با حمید دست قیچی حسنه شده بودیم که حمید قدرتی از راه رسید. برادران و خواهران گرامی، به جان تنها پسرم( همسر مکرمه: ما که پسر نداریم؟!!( مادر محترمه: تو که ازدواج نکردی پسر!!!( پدر گرامی: آب بیارین براش، داره هذیان میگه.))) در اون کامنت هیچ غرض و مرضی در کار نبود، ما کوچک همه علاقه مندان به سینما و غیر علاقه مندان و همه حمیدها و آرزوها و امیدها و به خصوص خواجه حافظ شیرازی هم هستیم.

بیت:

نیش عقرب نیست از راه غرض تاکنم جانم فدای جان دوست.

5 – این تغییر اسامی فیلمها در ترجمه به فارسی هم بعضی وقتها خیلی جواب میدهد. مثل همین این گروه خشن که اگر دسته وحشی یا چیزی شبیه به این ترجمه میشد، احتمالا کلی از حس فیلم را میگرفت، لحن حماسی این گروه خشن آدم را دیوانه میکند .

جواد رهبر
دوشنبه 19 شهريور 1386 - 10:26
-20
موافقم مخالفم
 

حمید جان

قبول نیست

من به گربه سگ رای داده بودم.

مخلصیم!

محد حسین آجورلو
دوشنبه 19 شهريور 1386 - 11:53
-19
موافقم مخالفم
 

جمیعا سلام

1-دیروز یک پوستر از پل نیومن خریدم زندگی. احتمالا عکسش رو دیده باشید روی یک سکو مانندی نشسته پاچه شلوارش هم بالا رفته و یک سیگار گوشه لبش چارتا روزنامه هم آتیش زده و دستش رو گرفته روش که گرم بشه. به علت رعایت مسائل اخلاقی نمی تونم دقیقا بگم حرف این پوستر چیه اما یک چیزی توی این مایه هاست که « گور بابای دنیا». من عاشق اونجایی هستم که با رابرت ردفورد توی بوچ کسیدی و ساندنس کید توی یک قدمی مرگ دارن با هم چرت و پرت میگن این یعنی ..........................

2-تست هوش : این جمله را از کجا آورده ام؟

ایفن افز اوفو نافا افست کفه بفه کوفو نفه شوفون میفی گفن بافا مفن نفه یافا بوفو میفی دیفی!

3-امیررضا نبینم ناراحتیتو مشتی. این هفته تو کوچه شما هم ( استقلال) که خواستگار اومد که

4-یک جمله هم از پسر خاله ام ( چیه حتما باید از آنتونی رابینز و بیل گیتس جمله گفت ) : اگر میخوای ببینی یک نفر رو چه قدر دوست داری به مرگنش فکر کن.

omid jafari
دوشنبه 19 شهريور 1386 - 12:38
-4
موافقم مخالفم
 

با عرض سلام

تازه از مشهد برگشتم.سفر نسبتا خوبی بود.همتون رو دعا کردم.بعد از مدتها مراجعه دوباره به سایت خیلی حال داد.فضایی بسیار شادآور به مناسبت سالگرد تاسیس سایت شکل گرفته بود که کلی حالمو خوب کرد.انشالا همه همینجور شریک غم و شادیهای همدیگه باشیم.تا سینماست ما هم هستیم.من هم بنوبه خود سالگرد تولد رو به امیر ونیما(کجاست؟)و همه تبریک میگم.نفرات زیادی به سایت اضافه شدن که اصلا نمیشناسمشون ولی به هر حال بعنوان یک پیشکسوت!! در سایت بهمتون خوشامد میگم.البته خیال نکنین سایت همیشه گل و بلبله.خیلی وقتها هم با بیخیالی امیر ونیما و بچه ها به اغما میره.ولی فعلا که اوضاع سایت عجیب روبراهه.اولین تجربه فیلم دیدن من هم مث خیلی از شماها با وی اچ اس وفیلمهای هندی بود(در 7سالگی یه شب مهمونی داشتیم و شوهر خاله ام برای اولین بار از ویدیوش در خانه ما رونمایی کرد.اولین فیلم هم شعله بود)(بماند که آن شب مث جنزده ها از کنار تلویزیون با پسرخاله ها تکون نخوردم وحتی بیخیال شام خوردن شدم)یادش بخیر.راستی امیررضا جان چرا افسرده ای ؟چت شده؟مشکلی برات پیش اومده عزیز؟

سینما آزادی
دوشنبه 19 شهريور 1386 - 13:40
19
موافقم مخالفم
 

سلام.

چقدر خاطره اولین سینما رفتن و فیلم دیدن ماندگاره حتی اگه انقدر کوچیک باشم که چیزی یادم نیاید و برایم تعریف کرده باشند: اولین بار که رفتم سینما فیلم از کرخه تا راین بوده تو سینما آزادی؛ شهریور سال 1372 ؛ وقتی درست شش ماهه بودم. می گفتند ساکت و با تعجب فقط به پرده خیره بودم... اما بعد از آن فقط یک گودال از سینما آزادی یادم می یاد؛ از اولین سینمایی که رفتم...

Reza
دوشنبه 19 شهريور 1386 - 15:35
44
موافقم مخالفم
 

imdb فیلم death proof رو گذاشته تو قسمت upcoming dvds . دو تا dvd هم هست . احتمالا تا دو سه هفته دیگه میتونیم ببینیم .

بابك
دوشنبه 19 شهريور 1386 - 17:46
2
موافقم مخالفم
 

سلام،

والله چي بگم ...فكر نكنم كسي از من كوچيك تر و بي تجربه تر و بي سواد تر از من توي اين صفحه باشه ... به خاطره همين نوشتن خيلي سخت ميشه برام... ام دلم نمياد اينجا رو ول كنم... يه جورايي ميخوام بگم منم بازي.... اولين فيلمي كه من ديدم ... با خوانواده رفتم سينما سعديه شيراز... اون همه آدم جور واجور و بليت گرفتن و اون پوسترا همش برام جديد بود.... حالا فيلمه چي بود؟... جاتون خالي افعي بود.... من كه خيلي بچه بودم كلي كيف كردم هميه راه برگشت رو داشتم اداي جمشيد آريا رو در مي اوردم....

يادش بخير

سحر همائی
دوشنبه 19 شهريور 1386 - 18:25
-16
موافقم مخالفم
 

اول که روزنوشت را باز کردم و این گروه خشن به چشمم خورد یک آن ( قبل از اینکه پرانتز را بخوانم) از ذهنم گذشت که شاید ما این گروه خشنیم که امیر این را نوشته و بعد که فکر کردم دیدم چقدر لذت دارد که آدم مثلا پایک بیشاپ باشد ! و مثلا ما همه اینجا این گروه خشن باشیم . نمی دانم خیالبافی است دیگر.

یادم نیست اولین بار کی سینما رفتم .برای من این عشق بیشتر با وی اچ اس ها شروع شد و به قول یکی از بچه ها فیلم های شبکه 1 که توی برنامه هنرهفتم پخش می شد و اینها . یادم هست که می گفتند بچه تو از این فیلمای سیاه و سفید و درب و داغون چی می فهمی ؟ خب آنها غافل بودند و خلاصه " دور باد عاقلان از عاشقان ".

راستی دوستی اسم پوستر پل نیومن را آورد. گاهی بازی بزرگان 1 را ورق می زنم و همیشه مطلب پل نیومن را می خوانم . یک قسمتش این است :

با پل شام خوردیم.داشتیم بر می گشتیم خانه و داشتم فکر می کردم خدای من خود پل نیومن بود. چند سالش بود ؟ چند سالش است؟ شصت ؟ شصت و یک ؟ خوش تیپ مانده شاداب پول دار عاشق زنش است هروقت دلش بخواهد با ماشینش مسابقه می دهد هروقت دلش بخواهد فیلم بازی می کند خوشبخت است و از 20 سالگیش هیچ فرقی نکرده .وقتی رسیدیم خانه دلم می خواست خودم را بکشم .(رابرت ردفورد)

خاطره آقائیان
دوشنبه 19 شهريور 1386 - 19:49
-13
موافقم مخالفم
 

با عرض سلام خدمت همه ی دوستان عزیز

1-و سیمرغ بلورین بهترین فیلمنامه تقدیم می شه به....آقای رضاااااا به افتخارشون یه کف مرتب...هوراااا

ایول به تو آقا رضا الان یک ساعته که فیلمنامتو خوندم هنوز نمی تونم جلو خنده خودم رو بگیرم الان مدت ها بود که این طور قهقهه وار نخندیده بودم.دستت درد نکنه.

و حالا میرسیم به پیشنهادت. خوب سلیقه ی منو شناختی.کلا من عاشق سبک سوررئال هستم چه در ادبیات و چه در سینما.Eraser Head یا همان کله پاک کن خودمون هم یکی از همون فیلماست.به طور کلی من همه ی فیلمای لینچ رو خیلی دوست دارم مخصوصا بزرگراه گمشده رو و بعد مخمل آبی .اینا همه جزء فیلمهای مورد علاقه ی منه.به هر حال مرسی از پیشنهادتون..

2-و اینکه زودیاک رو دیدم.راستش اصلا توقعم رو برآورده نکرد.منتظر جنون هفت بودم که البته هیچی نصیبم نشد. البته باید یه چیزی رو برا دوستانی که داستان the Most Dangerous Game رو تا به حال نخوندن یادآوری کنم.این داستان اثر ریچارد کنل یکی از بهترین داستانهایی بوده که تا حالا من خوندم.دو شخصیت اصلی داره به نامهای رینزفورد و جنرال زارف که همون زودیاک خودمونه.مایه اصلی داستان حول محور صید یا صیاد یا همان غالب و مغلوب می گذره.جنرال زارف که معتقده انسان خطرناکترین حیوانه رینزفورد رو در یک رقابت با خودش قرار میده و این طور قرار میگذاره که 3 روز به اون فرصت میده که از دستش فرار کنه اگر پیداش کرد زینزفرد صید می شه و زارف صیاد ولی اگر نتونست پیداش کنه اون وقت زارف صید میشه و زینزفورد صیاد.ولی آخرش زارف می بازه چون رینزفرد رینزفورده یا به قول خودمون گرگ بارون دیدس.باتجربس و این طوره که می تونه غالب بشه.این از این...

3-حالا که بحث سر اولین نگاه هست باید بگم من اولین فیلمی که در سینما دیدم همان شهر موشها بود.با پدر خدابیامرزم رفتیم سینما و من اینقدر از گربهه ترسیدم که زدم زیر گریه و کل سینما رو گذاشتم رو سرم تا اینکه پدرم طاقتش تموم شد و منو از سالن سینما برد بیرون.اما فیلمای بعدی کارتونهای تام و جری و پلنگ صورتی بود که صبحهای جمعه اون ها رو توی سینما پیام نمایش می دادن.واینکه پدر و مادر هیچوقت منو فیلمای به قول خودشون بزرگونه نمی بردن.اولین فیلم رو سالهای بعد دیدم که مسافران بیضایی بود و اینکه بعد از فیلم دایی هام که حسابی فیلمی بودن راجع بهش حرف می زدن و من اصلا نمی فهمیدم که چی می گن و فقط تا مدتها توی خوابهام فقط خواب سکانسهایی از اون رو میدیدم.

4-و یه پیشنهاد:نمی دونم هیچکدوم از شماها از David Bowie چیزی آهنگ گوش دادین یا نه؟منکه آهنگ های Heroes و Rebel-rebel رو خیلی دوست دارم.امیدوارم شما هم گوش کنید و انرژی که به من منتقل میکنه به شما هم منتقل بشه.

حنانه سلطانی
دوشنبه 19 شهريور 1386 - 20:40
14
موافقم مخالفم
 

راستش دقیقا یادم نمی آید اولین فیلمی که روی پرده دیدم چی بوده ولی یکی از اولین فیلم هایی که توی ذهنم است مریم و می تیل فتحعلی اویسی است(هنوز هم باورم نمی شود مریم و می تیل کار اویسی بوده).تصویری از مریم که لباس می تیل را پوشیده.

داشتم کشوی میزم را مرتب می کردم چشمم افتاد به کپی بخشی از یک داستان به اسم انجیرهای سرخ مزار.سال اول گاهی وقتی می رفتم سر کلاس بچه های ادبیات.این کتاب هم پیشنهاد استاد ادبیات همان کلاس بود.هنوز هم صدای استاد آن کلاس توی گوشم است که این قسمت را خواند:جنازه هایمان را از بین چاه کشیدند و همراه خودشان بردند.بعد از چند روز، پای که روی مان مانده شد،بیدار شدیم.گفتم:«ما را یافتند.» پدر گفت:«آسوده بودیم،باز جنجال شد.»کاکایم گفت:« ها،ما را یافتند.» پدر دوباره گفت:«نمی فهمند که مرده ها را نباید بیدار کنند.» گفتم:«ما که نمردیم،ما کشته شدیم.» کاکایم فقط خنده کرد،درست مثل وقتی که هنوز زنده بود و خنده می کرد،خنده کرد.بعد از جایش برخاست و کالایش را تکاند و خاک باد کرد.بین چاه از گرد و خاک پر شد و مامایم که در چاه تا شده بود جنازه های ما را بیرون بکشد،سرفه کرد و بعد با شف لنگی اش جلو بینی و دهانش را بست.به یاد بویی افتادم که درون چاه را پر کرده بود،گویی تازه شامه ام به کار افتاده باشد.گفتم:«این بوی چیست؟»پدر گفت:«جنازه های مان بوی گرفته اند.» ...

دیروز یک چیزی خریدم بدون اینکه نگاه کنم رویش چی نوشته.وقتی آمدم خانه دیدم رویش نوشته:my family cinema!

فیلم بزرگداشت علی کسمایی هم حرف نداشت بخصوص اولش.وسوسه شدم فیلم ملاقلی پور را هم دانلود کنم.

فیلمنامه رضا هم خیلی جالب بود.

آرزو
سه‌شنبه 20 شهريور 1386 - 4:14
-3
موافقم مخالفم
 

چه جالب. یکی دو روز بود که می خواستم درباره اتفاق جالبی که برام افتاده بود بنویسم اما فرصت نمی شد و حالا که اومدم می بینم حرف از عشق به سینماست. پس بگذارید من هم از معجزه این عشق بگم:

هفته پیش بعد از مدتها جستجو بالاخره یه کار پیدا کردم ولی از همون روز اول فهمیدم این کار دلخواه من نیست و حسابی حالم گرفته شد. آخر هفته سعی کردم برای بی خیالی طی کردن و زیاد غصه نخوردن چند تا از فیلم های دوست داشتنی زندگی ام رو دوباره(بخونید چند باره) ببینم. فیلم هایی مثل پالپ فیکشن، fight club ، بوچ کیسدی و ساندنز کید . معجزه کرد. می دونید چه طوری؟ روز شنبه کار دلخواهم رو پیدا کردم و الان دارم از محل کار جدیدم این یادداشت رو می نویسم. دیگه چی از این بهتر و چه عشقی از این بالاتر می تونه تو زندگی آدم این طوری تاثیر بگذاره؟ من که اعتقاد پیدا کردم.

کاوه اسماعیلی
سه‌شنبه 20 شهريور 1386 - 4:32
-21
موافقم مخالفم
 

سلام به همگی....

اول از همه باید تشکر کنم از معدود افرادی که در گزینش الهی سر بلند بیرون آمدند و البته ممنون از کسانی که از این گزینش الهی سربلند بیرون نیامدند.این که مشکلات خودمان را به الهیات ربط بدهیم بحث دیگریست.

1.خوشحالم که پرونده زودیاک هنوز باز است.....و این که دو سه نفرمان تازه آن را دیده ایم باعث میشود بحث کهنه نشود.وقتی بی صبرانه منتظر این بودم که یکی ثانیه های پایانی فیلم را برایم تعریف کنم حنانه ضمن لطفی که داشت تصورش این بود که من منتظر پیدا شدن زودیاک بودم.ولی واقعیتش این است چیزی که بیشتر نگرانم کرده بود نکند فینچر مثل پایان هفت و بازی و باشگاه مبارزه یک شوک روایی به ما وارد کند....بحث مقایسه و ارزشگذاری زودیاک نسبت به آثار پیشین استاد نیست....اینبار فقط میخواهم از این زاویه که در بحثهای گذشته در مورد زودیاک به آن پرداخته نشده به آن نگاه کنم و آن هم این است که یک پایان غافلگیر کننده(مثلا در بازی...مظنونین همیشگی ..دیگران....شعبده باز وووو)چقدر از قدرت تاثیر گذاری عمیق فیلم میکاهد.لذت چند باره تماشاکردن فیلم را میگیرد و به این ترتیب فیلم بیشتر انرژی خود را صرف ارتباط هیجان انگیز ولی سطحی و آنی بین فیلم و تماشاگر می کند.در واقع بیشتر لذتمان از فیلمی مثل بازی به رغم ساختار حیرت انگیزش صرفا در تماشای اول فیلم است.خاطره عزیز....گفته از جنون هفت در این فیلم خبری نبود.و این به اعتقاد من دلیل رتبه بالای فیلم است.وقاری که فینچر صرف شخصیت پردازی آدمهای قصه اش کرده(فارغ از پیامهای سیاسی و اجتماعی فیلم) ارزشمند تر از هر حرکت جنون آمیزی مثل بریدن سر همسر پلیس فیلم هفت یا داخل شدنمان به آن لوله تفنگ در باشگاه مبارزه یا سقوط البته معنادار مایکل داگلاس در بازیست.در این باره حرف زیاد دارم ولی میدانم طولانی نوشتن معادل با خوانده نشدن است.پس دوست دارم دوستان (به خصوص آنها که زودیاک آنها را نسبت به فینچر دلسرد کرده) نظرشان را بگویند.

2.این باز هم گله کوچکیست برای امیر خان قادری....

یکبار برای روزنوشتت از تیتری انتخاب میکنی که هیچ ربطی به روزنوشتت ندارد(همان مستند رابرت ایوانز)یکبار هم تیتر انتخاب میکنی فقط واسه این که روزنوشتت شارژ شود.بعد به راحتی لذت انتخاب تیتر را از کاربران میگیری.یکبار از نوید دلیلش را پرسیدم گفت نظر سران سایت است.آقای رئیس چرا؟

3.میخواهم آراء خودم در 3 نظر سنجی سایت اعلام کنم.

بهترین بازی هدیه تهرانی که بی شک همان چهارشنبه سوری بود(البته تنها بازی خوب هدیه تهرانی)

اما اقتباسهای ادبی......قاعدتا باید انتخابم ناخدا خورشید عزیزم میشد.اما من داستان همینگوی را نخوانده بودم (البته به فیلم هاکس ارادت خاصی دارم).با این که درخت گلابی مهرجویی را خیلی دوست دارم اما داستان گلی ترقی را خیلی بیشتر ...فیلم گاوخونی را هم که اصلا دوست ندارم پس میماند قصه های مجید.....این هم از آن رای

در سومین نظرسنجی هم اصلا رای ندادم...چون جشنواره فجر به رغم سر و صدا و اهمیت صرفا اسمی هیچ اعتبار هنری ندارد(وقتی تنها 5 داور که البته صلاحیت آنها هم خیلی ثابت شده نیست انتخاب میکنند)و خانه سینما هم به رغم انتخاب تخصصی تر در واقع هیچ اعتباری برای دریافت کننده جایزه نمی آورد.

حمید دست قیچی
سه‌شنبه 20 شهريور 1386 - 4:42
13
موافقم مخالفم
 

دیروز تو انقلاب يه حراجي ديدم از اينايي که يه عالمه کتاب ميريزن رو ميز يه تابلو هم بالاش ميزنن ۵۰۰ تومن . خلاصه يه دستي تو کتابا چرخوندم يه دفعه يه چيزي ديدم . کتابي به اسم هامون . محتوي فيلمنامه ي کامل هامون به اضافه ي مصاحبه ي رامين جهانبگلو با مهرجويي و کلي عکس و مطلب راجع به هامون . از انقلاب تا آزادي داشتم اين کتابو ورق ميزدم ......

صحبت از پل نيومن شد . جمله ي اين دفعه تقديم به محمد حسين آجورلو.

جمله ي اين دفعه :‌

پل نيومن : بازي گري مثل اين است که شلوارت از پايت بيفتد ؛ در معرض نگاه قرار مي گيري .

محد حسین آجورلو
سه‌شنبه 20 شهريور 1386 - 5:10
7
موافقم مخالفم
 

سلام

صنعت سینما یک ویژه نامه به مناسبت روز ملی سینما در مورد بازیگری در نقش مکمل داره که چیز خوبی از آب در اومده. وقتی نظر امیر قادری رو هم پرسیدند به جای نظر دادن صاف و ساده یک یادداشت در این مورد نوشته.

فیلم نامه ات عالی بود رضا کلی خندیدم.

محد حسین آجورلو
سه‌شنبه 20 شهريور 1386 - 5:25
47
موافقم مخالفم
 

راستی فامیلی من آجورلوی خالی است نه "آجورلو ( درست گفتم ؟)"


سه‌شنبه 20 شهريور 1386 - 6:45
29
موافقم مخالفم
 

درد همه ي ادما اينه كه نميدونن عشق برترين نعمت خداست كه به اونا هديه كرده ........

امید غیائی
سه‌شنبه 20 شهريور 1386 - 7:0
-9
موافقم مخالفم
 

مطمئنا نفر 25 به بعدَم.

-اولین فیلمی که تو سینما دیدم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

خبببببببببببببببب فکر کنم شهرموشها و خاطره انگیز ترینشون هم گربه آوازه خوان. آقامون یه دونه از این ژیانها که سقفش باز میشد داشت و من هم تا خونه سرم رو از اون کرده بودم بیرون و آهنگهای اون رو دست و پا شکسته میخوندم. چه حالی کردیم با داداشم و دختر خالم و پسر خالم. کلی کیفور شدیم.

من اشتیاقم به سینما رو با برنامه هنر هفتم بود که شناختم. اون موقع ها که کلی میومدن و با اون دکور خسته کننده پشتشون حرف میزدن و خب از یه بچه 7-8 ساله هم توقع ندارین که چیزی بفهمه. ولی یادمه یه فیلم ژاپنی دیم که اپیزودیک بود.تو یه ایزودش یه مردی گذاشت از خونش رفت و وقتی بعد از سالها برگشت زنش تو همون حالتی که مَرده رفته بود مرده بود و من یادمه اسکلتش رو هم نشون دادن و من هم کلی شب خوابم نبرد و از صدای انبساط و انقباض تلویزیون هم کلی می ترسیدم و سرم رو هم از زیر پتو در نمیاوردم. بعد یه فیلمه صامت بود که اصلا انگار تو یه سیاره دگه اتفاق میفتاد و یه ادمی با این هواپیما قدیمی ها و عینک مخصوصش هی میپرید و نمیدونم آخرش چی شدیعنی یادم نیست. همیشه بهم میگن پای تلویزیون و فیلم و این چیزها خوابم نمیبره. راستی خبری از جادوی سینما دارین؟؟؟

کتاب هم که خب یه سری داستان کوتاه خوب خوندم به اسم هتل مارکوپولو از خسرو دوامی که یکی از دوستهام بهم امانت داده بود.خیلی با چند تا از کارهاش خیلی حال کردم.

فیلم هم که بزنین تو کار "پرسونای" برگمان. البته بعد از مراقبه و مدیتیشن و مراسم آئینی. میدونین که هویت کارهای برگمان رو بیشتر از همه میتونین تو این فیلم ببینین. دیوید لینچ هم که قربونش برم. راستی رضا برزخ رفتی؟؟ آره رفتی اون روزیکه دفعه اول کله پاک ک ن رو دیدی دیگه بابا.

دیالوگ منتخب من:

اگر هر کدام از شما آشغالها را دوباره دیدم، بیایید تظاهر کنیم که اصلا همدیگر را نمی شناسیم.

..........سفتون/بازداشتگاه 17...........

مصطفی انصافی
سه‌شنبه 20 شهريور 1386 - 7:8
4
موافقم مخالفم
 

1.مهدی و مونیکا... پورامین و بلوچی... آخی! چه ترکیب ناهمگونی!... در پناه عشق بی کران اهورای پاک پیر شی ننه جون!

مگه این که تو فیلم نامه ی رضا ندا میری رو ببینیم...

2. اولین سینمایی که رفتم یادم نمی آد چه فیلمی بود... شاید کلاه قرمزی... شاید خواهران غریب... اما اولین بار که خاطره اش دقیق تو ذهنم هست شام آخر جیرانی بود که با خانواده رفتیم سینما.

3. حنانه کتاب خوبی معرفی کرد. انجیرهای سرخ مزار از نویسنده ی معاصر افغانستان. من خودم هنوز این کتاب رو نخوندم ولی مطمئنم که می خونم. این هم وبلاگ نویسنده:

http://www.anjirha.blogfa.com/

امیررضا نوری پرتو
سه‌شنبه 20 شهريور 1386 - 7:13
-4
موافقم مخالفم
 

با سلام خدمت امیر خان گل و همه دوستان عزیزم.

رضا جان عجب فیلمنامه باحالی نوشته بودی. بابا دمت گرم! سبکش پست مدرن و غیر خطی بود. درست مثل داستانات. فیلمنامه ات خوراک دیوید لینچ است!

مهدی پورامین عزیز سرش خیلی شلوغه. درگیر کار و پروژه و درسش هست. امیدوارم هر کجا که هست موفق باشه. چند روز پیش بهم زنگ زد و با هم یه گپی زدیم. خیلی این پسر با محبته.

سعید هدایتی عزیز ! باور می کنی با اینکه خیلی از سینماهای سطح شهر تهران را از بچگی حداقل یکبار تجربه کرده ام ( حتی چند سینمای فکستنی اما خاطره انگیز خیابان لاله زار) ولی سینما فرهنگ رو به تعداد انگشتان یک دست هم نرفته ام! اولین بار همون شهر موشها بود که گفتم. بعدش هم همون سالها همون فیلم " جنگجوی صحرا" رو در سینما فرهنگ دیدم. دیگه این سینما نرفتم تا............ سال 81 و جشنواره فیلم فجر که بی خوابی کریستوفر نولان رو در اون دیدم. باز دیگه نرفتم تا جشنواره امسال که شعبده باز رو در اونجا دیدم. با وجود اینکه سینمای خیلی توپ و با کلاسیه اما من زیاد طرفش نمی رم. شاید چون سر گروه های اصلی نزدیک خانه ما هستند و من یه عمریه دارم با سینماهای آفریقا و استقلال و قدس و عصر جدید و فلسطین حال می کنم ! در ضمن خونه ما هم در قلهک نیست سعید عزیزم. ما یوسف آباد هستیم. راستی الآن که اسم سینماها رو آوردم میگم چی میشد همون اسم های قشنگشون در پیش از انقلاب رو داشتند ؟ با نام سینماهای زنجیره ای دنیا هم همخوانی داشت. یه وقت منو متهم به غرب زدگی نکنید . ولی خداییش این نام ها برای سینماها قشنگ نیست ؟ آتلانتیک - امپایر - پولیدور - گلدن سیتی - سیلور سیتی - مولن روژ - پاسیفیک - ریولی - دیاموند - پارامونت - عصرجدید خودمون هم که تخت جمشید بود.

این سی دی زودیاک بدجور داره چشمک می زنه. نمی دونم چه کار کنم؟ کاش زیرنویس داشت . شیطونه میگه حالا فوقش چند تا دیالوگش هم نفهمیدی ! مگه چی میشه ؟

راستی دیروز نوشته امیر رو در ضمیمه محله روزنامه همشهری ( منطقه 6 ) درباره اینکه اولین فیلمی که بر روی پرده دیده چی بوده (که خودش واسه تون گفت) چاپ کردند.

محمدحسین آجورلو عزیز خیلی مخلصم. آقا از این هفته عروسی دیگه تو کوچه ما استقلالیها هم میاد! ((-: انشا ا.. که این عروسی تو کوچه شما هم همیشه مستدام باشه. ما استقلالی ها که بخیل نیستیم. اما قهرمان نمیشین ! خیالتون تخت تخت! راستی برد 0-2 ژرمنها در زمین ولز را در جریان مسابقات مقدماتی جام ملتهای اروپا به همه عشق آلمانهای ایرانی تبریک میگم. با اقتدار بر صدر گروه تکیه زده ایم!

داشتم کامنت بچه ها رو می خواندم . چقدر خوبه که همه مون در بچگی چه در تاریکی سینما و چه در قالب VHS های نازنین و نوستالژیک سینما و فیلم دیدن را یاد گرفتیم و باهاش انس پیدا کردیم. تو رو خدا از بچه های کافه اونایی که نیومدن بگن اولین بار چه فیلمی را در کودکی تجربه کرده اند بیان و تجربه لذتبخش خودشونو با بقیه به اشتراک بذارن.

سیاوش پاکدامن نازنین که خیلی بهش ارادت دارم به نکته جالبی در کامنت قبلیش اشاره کرده بود. راست می گفت! اگه اشتباه نکنیم روز نوشت قبلی امیر از لحاظ تعداد کامنتها رکورد شکست!

دارم الآن فیلم بزرگداشت استاد کسمایی رو دانلود می کنم . نمیشه در برابر فیلمی که در مورد این مرد بزرگ صنعت دوبلاژ درخشان ایران ( به جرات بهترین دوبله سراسر دنیا از دیرباز متعلق به ما بوده ) ساخته شده بی تفاوت بود. البته پیشنهاد امیر و حنانه خانم هم بی تاثیر نبوده.

چه روزهای کسل کننده و بی جاذبه ایه این روزها ! نه؟

------------------------------------------------------------------------

جمله این دفعه رو هم باز از کتاب طاق نصرت ( اریش ماریا رمارک ) واسه تون میگم :

" هیچ کس به اندازه فردی که در گذشته دوستش داشته ایم با آدم بیگانه نیست" صفحه 465

------------------------------------------------------------------------

خیلی مخلصم.

در پناه عشق بیکران و جاودان اهورای پاک باشید.

www.cinema-cinemast.blogfa.com

amirreza_3385@yahoo.com

امیررضا نوری پرتو
سه‌شنبه 20 شهريور 1386 - 7:20
18
موافقم مخالفم
 

کامنت قبلیمو صبح هر کاری کردم فرستاده نشد. الآن ارسال کردم. الان که دارم این کامنت رو می نویسم فیلم بزرگداشت استاد علی کسمایی را دیده ام. راستش دیدن استاد به همراه استاد رسول زاده ( با آن صدای ملکوتی اش ) و استاد تهامی ( که از کودکی عاشق صدایش بوده ام و هستم ) و دوبلور تمام عمرم منوچهر اسماعیلی بدجور حالم رو جا آورد. دیدن چهره این مفاخر ارزشمند و ادیب صنعت دوبله و شنیدن صدای ملکوتی شان و یادی از خاطرات قدیم و دوران طلایی دوبله بغض غریبی در گلویم به وجود آورد که با شنیدن صدای استاد اسماعیلی تبدیل به اشکهایی شد که گونه هایم را نوازش می کرد.امیدوارم خداوند عمر این عزیزان را طولانی فرماید.

خیلی مخلصم.

حمید دست قیچی
سه‌شنبه 20 شهريور 1386 - 7:48
20
موافقم مخالفم
 

نکته ی روز : آیا می دانستید الیور استون و تامی لی جونز هر دو در یک سال و یک ماه و یک روز ( 15 سپتامبر 1946 ) به دنیا آمده اند ؟

امید غیائی
سه‌شنبه 20 شهريور 1386 - 9:46
39
موافقم مخالفم
 

....................................................................................................................................................

هم آغوشی عشق و عرفان:

The Fountain رو از دست ندیدن رفقا.

....................................................................................................................................................

جواد رهبر
سه‌شنبه 20 شهريور 1386 - 11:11
-10
موافقم مخالفم
 

"Coffee and Cigarettes"

سلام به همه!

اول از همه خاطره خانم دیوید بووی رو عشق است. از Heroes گرفته تا Life on Mars و وای از Space Oddity! خلاصه اینکه دیوید بووی واسم خیلی عزیزه. راستی حالا که بحث اولین تصویر داغه باید بگم که یکی از اولین نواهای موسیقی غرب که خوب یادم میاد همین آهنگ Space Oddity است:

This is Major Tom to ground control/ I’m stepping through the door/ and I’m floating in a most peculiar way/ and the stars look very different today

یکی از آهنگ های اساسی بووی همین آهنگه! راستی آهنگ رو تیتراژ پایانی داگ ویل هم که یادتونه! راستی یکی از دوستام میگه اجرای جیکوب دیلان از Heroes با گروهش The Wallflowers از آهنگ اصلیه بهتره؟ شما چی میگین؟ من میگم بووی آخرشه!

بعدش یه سلام خاص خدمت بچه ادبیاتی ها اونم از نوع انگلیسی اش. داستان "خطرناکترین بازی" کلی واسم خاطره انگیزه. چون با دوستان و اساتید کلی سرش بحث می کردیم. راستی خاطره ( و همه دوستان) آخر داستان را که یادتونه؟ همون جامپ کات عالی کانل! به قولی خیلی فینچریه! از یافتن دوستان ادبیاتچی در این کافه خیلی صفا کردم.

سحر خانم کیف کردم "با این بچه تو از این فیلمای سیاه و سفید و درب و داغون چی می فهمی ؟" آخه همیشه سر تماشای فیلمای هنر هفتم همین سوال را می شنیدم. چه شبهایی بود. راستی کسی بیلی باد رو یادش می آد که یه شب توی همین برنامه پخش شد؟ شاهکار هرمان ملویل با بازی ترنس استامپ و کارگردانی پیتر یوستینف. در ضمن اگه گفتید اولین فیلمی که هنر هفتم پخش کرد چی بود؟

بابک جان سلام! سینما سعدیه گفتی و دلم کردی کباب کاکو!

رضا جان و سحر خانم کله پاک کنی لینچ رو هم بدجور پایه هستم. راستی راستی دیوانه کننده است. این یکی دیگه تو دیوانه کردن شوخی نداره! و حمید جان این پست رو ببینی ممنون می شم: http://blog.360.yahoo.com/blog-n3bqTX4zerSld0bFJLQaeLjdtSsnEg--?cq=1&p=7

فیلمنامه عالی بود!

مخلص همه کسانی که اسم بردم و چاکر همه اونایی که یادم رفت اسم ببرم!

دانیال
سه‌شنبه 20 شهريور 1386 - 13:31
36
موافقم مخالفم
 

اگه راستشو بخواین اولین باره که به این سایت میام ... تازه اونم به پیشنهاد سیاوش پاکدامن بوده که ظاهرا از کامنت نویسهای قدیمی اینجاس (کلی بهش حال دادما ... :))

اولین فیلم من ؟ والله با این حافظه من طبیعی هم هست که چیزی یادم نیاد ... اما .... گمونم فیلمی بود به اسم ساوالان ... درست یادم نیست اما مطمین هستم ردیفهای جلو و عقبمون خووووووب یادشونه چون کلی مخشون رو خوردم ... :)

ارتش سايه ها
سه‌شنبه 20 شهريور 1386 - 16:14
-15
موافقم مخالفم
 

بعد از اون كامنتي كه تو روزنوشت قبل گذاشتم و رسيدم به اينكه حالم داره از هرچي عشق و دوست داشتنيه كه با ماشين و موبايل و پيامك و !!!! ...معنا ميشه به هم ميخوره...روزنوشت آقاي قادري رو خوندم و پيش خودم گفتم كه بذار يه بار ديگه امتحان كنيم....يه سبك و سياق جديدتري به مردم نيگا كنيم....اصلا بيا به مردم حق بديم.....

خوب حالا دارم تمرين ميكنم كه اول تكليفم و با اين محبت و عشق لعنتي يكسره كنم ببينم اصلا ميشه با نوع امروزيش كنار اومد يا نه ( ما مخلص عشقاي قديميم هستيم...يه كليپي از آلانيس موريسيته هس كه دقيقا كادر و 2 قسمت كرده...عشقاي قديم و جديد...معركه س )...

ميگم بذا از آهنگ شروع كنم...يه آهنگ ميذارم كه اسمش "heaven" از گروه "therion" ميگم شايد يه كم مهربونم كنه....نميشه ...آخه اتفاقا داره از جاودانگي لحظاتي ميگه كه عشقش تركش كرده از اون لحظات ناب...دقيقتر كه ميشم ميفهمم اصلا اسمش " نيمه تاريك بهشت "...اي بابا اينم از موسيقي.....

سر وقت كتاب ميرم ...يه چيزي كه درجه عشق و عاشقي رو توم بالا ببره...نه از نثرين ثامني كتاب دارم نه از دانيل استيل..( چه خوب !!!) خوب ياد كتاب " بلنديهاي بادگير " ميفتم از اميلي برونته ( اينجا عشق هرگز نميميرد ترجمه شده )...اين ديگه خودشه اصلا جاودانگي عشقه....برا بار چندم ميخونمش...ميگم اين بار با ديد جديدي بخونم...هنوز انگار شخصيت بده خداتره...جذابتره و قابل قبولتر...اصلا ميدونيد از كي اينقدر شاهكار ميشه شخصيتش؟ از اون موقع كه اون ضربه وحشتناكه عشقيش رو ميخوره....اينم نشد....تلخي مقدم شد.....

حالا نوبت جادوي سينماست ....گاز ميديم كه يه فيلم درست ببينيم...بند دوم روزنوشت و با بند اول مقايسه ميكنم...اون طلاهه كنجكاوترم ميكنه ( از عشق كه فعلا چيزي نصيبم نشد )....آدم ميتونه اسم طلا رو بشنفه و ياد " خوب بد زشت " نيفته...ميرم دقيقا ميذارم اون قسمتي كه " توكو " داره با برادر كشيشش حرف ميزنه از اينكه اون جرات نداشته راهزن بشه واسه همين رفته كشيش شده و يه مشت كه حواله صورتش ميكنه.....تا اينجاش عاديه...اما من عاشق اون تيكه اي هستم كه مياد رو درشكه اي با " بلوندي " ميشينه كه برن دنبال طلاها....غافل از اينكه بلوندي حرفاشون و شنيده شروع ميكنه به تعريف از برادر مهربونش و " ايستوود " فقط يه سيگار برگ بهش تعارف ميكنه....اون سيگار و اون سردي ايستوود و اون لبخند توكو وقتي با موزيك " مورنيكونه " قاطي ميشه...ديگه يه شاهكاره....آخ اگه يه همچين سيگاري به من تعارف ميكردن!!!...اينجا اون عشق و ديدم....اما جنسش از نوع روزنوشت نبود....اصلا عشق به آدميزاد نبود...عشق به يه مفهوم بود...پس هنوز با اونچه آقاي قادري ميگفت...با تجربه كردنش ( درست يا غلط ) فاصله داشتم....

به اين نتيجه رسيدم كه گور پدر اين اتاق...بزن بيرون برو تو دل مردم....رفتم...گفتم الان بهترين جايي كه درون آدما رو ميشه ديد پمپ بنزيناس...باز هم رفتم...آدمهايي رو ديدم كه توي يه صف طولاني منتظر بودن به اين مهمترين محصول تمدن غذا بدن...آدمهايي رو ديدم كه واقعا لنگ 4 ليتر بنزين بودن و با يه گالن 4 ليتري از اول صف تا آخر به مردم رو مينداختن و آدمايي رو ديدم كه يا شيشه رو ميكشيدن بالا يا اينكه حرف از تموم شدن سهميه خودشون ميزدن و هزار جور توجيه مياوردم...بعد حدود نيم ساعت يكي لطف كرد و 1 ليتر كمك كردو خوب البته نذاشت حتي ميلي گرمي بيشتر بشه.....ياد يه فيلم مستند كه ساخته بودم افتادم...يك روز برفي از شمال تهران شروع كرديم....آدمايي كه از ترس اينكه دماغشون به فيس فيس نيفته به جاي اينكه از سرماي برفي كه ديگم زياد نمياد لذت ببرن شيشه رو تا ته كشيده بودن بالا و هي گاز ميدادن كه زودتر برسن....( ياد اول كتاب به آهستگي هم افتادم )...اومديم پايين و پايين تر تا مولوي و بازار و آخر سر قبرستون....و دسته گلايي كه بعضيهاشون قيمتش به فلك ميرسيد و خانمهايي كه بعدن فهميدم طبق آخرين مدل روز عزاداري توي آرايشگاها خودشون رو تزيين ميكنن....با قيمتهاي بالا....

به پمپ بنزين برگشتم و گرفتم كه آدما چه قدر حقير شدن...برج سپهر بانك فلان كاركرد خودشو داشت ...تعداد اسكناسهايي كه قراره ارتفاعش رو بپوشونه...حقارت رو به ما تزريق كرد...ما كوچك شديم انگار.....

پيش خودم گفتم اونجا كه قبرستون بود و كسي چيزي براي از دست دادن نداشت فضا از " گند دروغ بويناك بود " ( واسه سيذلرتاي هرمان هسه بود اين يه تيكه )...واي به حال مكانهاي عمومي تر كه جلوه هاي نمايشيشونم بيداد ميكنه....كافيه يه سر به ترمينالها و ايستگاها و فرودگاهها بزنيم...جلوه هايي از فخرفروشي ريز و كوته بينانه اي پيداست....

برگشتم...من از خير هرچي عشق به اين جماعت گذشتم...ما را همان فضاي تيره و تار و همان رفقايي كه گاهه سيگاري تعارفان ميكنند...بس است انگار....

----------------------------------------------------

اين آدمهاي حقير كه خيانت و دروغ و رياكاري سرتا پاشون رو گرفته منو ياد يه ديالوگ از فيلم " جنگل آسفالت " انداخت....

وقتي كه قهرمان اصلي داره با آدم خيانتكار ماجرا ميتوپه:

" خيانت و دروغگويي جرات و شعورم ميخواد كه تو نداري....اصلا تو واسه چي زنده اي؟ "

به جرات ميگم...جمله جاودانه ايه...كافيه يه نيگاه عميقتر به اطراف بندازيم....شهرمون پر از پمپ بنزينه!!!!

----------------------------------------------

وراجي زياد شد...اما آخري:

يادمه تو بهترين نقدي كه از امير قادري خوندم درباره محرمانه لس آنجلس كه نوآر بود و فيلم پر از خيانت و دروغ و تن فروشي....امير نوشته بود...وقتي تو ميدون وليعصر دارم قدم ميزنم پيش خودم ميگم كاش يه كسي هم بود كه در مورد اين شهر يه همچين فيلمي ميخواست( نقل مضمونه البته )

يادمه فلاش بكي به فيلم فرستادم و گفتم امير قادري عزيز مثل تو وقتي توي وليعصر قدم ميزنم آرزو ميكنم كاش ماهم قاتلي مثل فيلم " هفت " داشتيم...و اسم رو گذاشتم " خوشحالم..نويسنده محبوبم كم نياورده است "...حالا چي تغيير يافته؟

آدما ساده تر شدن؟...بي ريا تر شدن.؟ اصلا بهتر شدن؟؟؟يا تن فروشيها كمتر شده؟ كسي به كسي خيانت نميكنه؟ اصلا اين وسط چه اتفاقي داره مي افته؟

خاطره آقائیان
چهارشنبه 21 شهريور 1386 - 1:57
-30
موافقم مخالفم
 

با عرض سلام خدمت همه ی دوستان

اول از همه روز سینما رو به همه سینمادوستان و مخصوصا همکافه ای های عزیز تبریک میگم.

و اینکه بزرگداشت استاد کسمایی رو دیدم.در طول فیلم همش به این فکر بودم که اگر استاد کسمایی و امثال او نبودن آیا باز هم هموطنان ما اینقدر فیلمهایی مثل "بانوی زیبای من"و "اشک ها و لبخندها" رو دوست داشتند یا نه؟معلومه که نه.

و دیگه اینکه امشب(شما بگید نصفه شب یا دم صبح-فرقی نداره)"فراسوی ابرها"ی آنتونیونی فقید رو دیدم.یه تجربه خاص بود.نمی دونم یه جور حس عجیب رو به من منتقل کرد.مخصوصا نیم ساعت آخر فیلم خیلی لذت بردم.انگار رسوخ کرد توی وجودم.انگار با تمام وجود حسش کردم.انگار آتونیونی با سرنگ تزریقش کرده باشه توی روحم و مغزم.خلاصه به این می گن لذت خالص...

و اینکه آقا کاوه عزیز همه ی حرفاتون رو قبول دارم.زودیاک مثل یه دفترچه خاطرات می مونه که هروقت بخوای دوباره از نو بخونیش خستت که نمیشه هیچ بلکه بهتر و بیشتر ازش لذت می بری.ولی مسئله اینه که من توقع دیگه ای داشتم.همونجور که آقا جواد گفتن من منتظر پایانی مثل "خطرناکترین بازی"بودم و البته منظور من از جنون بریده شدن سر و امثال آن نیست منظور من از جنون سقوطه.سقوطی که شخصیت تراژیک دچارش می شه(آقا جواد احتمالا الان کاملا متوجه هستن که منظور من چیه)و مثل تلنگری می مونه پشت گوشت.این سقوط فقط یک هیجان زودگذر نیست و بیشتر مثل یک درس می مونه برای بیننده...

و باید بگم که آقا جواد عزیز من هم خیلی خوشحالم از حضور بچه ادبیاتی ها در این کافه.حالا احساس می کنم یه کسایی هستن که تا عمق حرفهای منو می فهمن.به هر حال آرزوی موفقیت دارم چه برای ادبیاتچی ها و چه برای بقیه بچه ها.امیدوارم که ایام همیشه به کامتون باشه...

امیررضا نوری پرتو
چهارشنبه 21 شهريور 1386 - 5:9
7
موافقم مخالفم
 

با سلام خدمت امیر خان گل و همه دوستان نازنینم.

دیشب به اتفاق خواهرم به جشن خانه سینما رفتیم و جای همه تونو خالی کردیم. دیدن اساتید و بزرگان سینمای ایران به هر حال نمی تونه جالب نباشه.

از نکات قابل اشاره می تونم به برنامه علیرضا خمسه دوست داشتنی به همراه دختر دو ماهه اش و دختر نوجوانش ( که قبلا در کنسرت پیانوی خواهرم پیانو زدنش را دیده بودم. پیانو خوب می زنه ) اشاره کنم که مشکلات سینمای ایران را به زبان طنز بیان کردند. همچنین به حضور استاد بهرام زند و یادی که جهانگیر کوثری از استاد منوچهر اسماعیلی کرد باید اشاره کنم که کلی بهم چسبید. ولی زیباترین قسمت برنامه جایی بود که فیلمی از کودکی تا به امروز مسعود کیمیایی به نمایش درآمد و سپس خود مسعود خان به روی سن آمد. من و خواهرم که به احترام استاد شاید جز اولین نفرها بودیم که ایستادیم و واسه اش کف زدیم ( هر چند که دیگه با فیلماش حال نمی کنم). کنسرت حسین علیزاده هم خیلی عالی بود اما کمی طولانی بود و به فضای جشن نمی آمد. کلی چیزای دیگه هم بود که بخوام بنویسم طولانی میشه و در گزارش هایی که از جشن اومده هست.

راستی امیر جان ! حدست درست بود ! بازی سیما تیرانداز زیاد از حد به چشم اومد ...!

در صفحه آخر شماره امروز روزنامه حیات نو نقدی بر فیلم " پاداش سکوت " نوشته ام که در سایت روزنامه هم موجود است : www.hayateno.org

آقا دانیال خوش اومدی. مخلص خودت و رفیق بامرامت ( سیاوش پاکدامن عزیز ) هم هستیم.

در پناه عشق بیکران و جاودان اهورای پاک باشید.

www.cinema-cinemast.blogfa.com

amirreza_3385@yahoo.com

سارا ترابی
چهارشنبه 21 شهريور 1386 - 5:52
-5
موافقم مخالفم
 

سلام

اگر مجله صنعت سینمای شهریورماه رو نخوندید، حتما بخونید و ببینید که خواندنی و تماشایی است. خواندنی از بابت موضوع ویژه نامه ایش(بازیگری در نقش مکمل) به علاوه بیوگرافی های سینمایی از بازیگرهای به یادماندنی نه تنها در نقش مکمل و نظرسنجی منتقدین برای بهترین بازی های مکمل( نقد متفاوت و خواندنی امیر در این باب!)، و تماشایی از بابت صفحه آرایی بسیار خوبش با عکس های بسیار خوبی از فیلم ها و بازیگرهای خاطره انگیز.

پستچی رو دیدم. سینما پارادیزویی در ستایش شعر، و سکانس آخر پابلو نرودا (بازیگر نقش اش البته) بدجوری لبخند آلفردو را به یادم آورد. فیلم آرام و زیبایی که با همان آرامی تاثیر عجیب و غریبش را می گذارد.

اما اولین فیلمی که چندصد بار در سینما دیده ام گلنار بود. یادم است که مادرم معلم بود و البته به خاطر حوصله و سرزندگی اش همیشه برنامه های اردو و سینما بچه ها را همراهی می کرد و من هر بار با هزار بار گریه و زاری از کلاس های خودم فرار می کردم تا برای دهمین بار گلنارو ببینم. فیلم کوچیک های VHS و فیلمفارسی ها و به قول دوستای عزیز شنیدن غرولند خانواده برای هنر هفتم، تنها فیلمی که از اون موقع تصویر ذهنی ازش دارم زندان آلکاتراس!

رضا خانداني
چهارشنبه 21 شهريور 1386 - 7:32
-4
موافقم مخالفم
 

سلام به امير خان و همه ي دوستان

خيلي خوبه كه هنوز بحث زودياك تموم نشده.

حتما"مجله ي فيلم رو بخريد

امير خان يه برونده ي عالي راجع به زوىياك دراورده

ضمنا"امير خان نوري برتو فكر كنم بتونم يه نسخه ي زودياك با زير نويس بهت برسونم

راستي اولين فيلمي كه من ديدم تو سينما ازادي بود به اسم مشعل (با عرض شرمندكي هنىي بوى)

سیاوش پاکدامن
چهارشنبه 21 شهريور 1386 - 7:35
-8
موافقم مخالفم
 

"انجمن تیتر خواهان جوان"

1 – رضا، نگفتی سیگار کشیدن من بد آموزی دارد؟! به جایش آدامس بگذار که فرهنگ سازی هم کرده باشی. راستی فکر نمیکنی، این همه سوپر استار برای یک فیلم کوتاه، زیاده!!!؟؟؟

این مرحوم پور امین هم که دستمان بهش نمیرسد تا سر از کارش در آوریم، امیدواریم در مشکلی که نه درس و نه پروژه و نه کار و نه مسابقه معماری است ( ای شیطون) رو سفید بیرون بیاید.

2 – محمد حسین، تو دیگه چرا؟ نفم فیگفی ایف فنجاف خفاه فنفو فادفه فزه فندهگفی میفکفنه؟!!

3 – امید غیایی، نمیدانی سر "کوایدان" - همان فیلم ژاپنی اپیزودیک- چه قالبی ازم تهی شد، آنهم سه چهار بار. "ایف ایف این تلویزیونی ها نمیگن این فیلمها را نباید ساعت دوازده شب پخش کنن، شاید بچه ها بترسن؟؟!!"

هملت روسی که احتمالا کار "کوزینتسف" بود را بگو ... با او چه زندگی ها کردیم.

4 - اول خوشامد بگم به دانیال تا اتفاق بدی نیفتاده، چرا؟ چون که این بار واقعا دستش به من میرسد و ممکن است، کشیده ای که در دنیای مجازی از حمید خوردیم، در عالم مادی بخوریم.

یک سوال: من تا ساعت 21 با دانیال بودم و درباره اینجا صحبت کردیم، چه طور ساعت 17 کامنت گذاشته؟؟

یک هورا: خانم آرزو هم که ظاهرا ما رو بخشیده، به افتخارش همه یک فنجان چای دیشلمه مهمان من.

5 – این برنامه "سینمای امروز" را که سه شنبه ها از شبکه دو پخش میشود را میبینید؟ کار بدی نیست، سینمای ما به یک نود احتیاج دارد و این برنامه برای شروع، خوب از عهده بر آمده است، امیدوارم که مستدام باشد.

دیشب که همین برنامه ، گوشه هایی از مراسم تجلیل از استاد کسمایی را نشان میداد، جدا از ارادتی که به ایشان پیدا کردم – امیدوارم من را ببخشد که تا به حال نمیشناختمش – دیدن منوچهر اسماعیلی من را دیوانه کرد، میخواستم همانجا از شادی بزنم زیر گریه. دوبله ایران ستاره زیاد دارد ولی منوچهر اسماعیلی یک چیز دیگری است. با امیر رضا موافقم، "دوبلور تمام عمرم".

مصطفی انصافی
چهارشنبه 21 شهريور 1386 - 9:36
18
موافقم مخالفم
 

فردا ماه رمضون می آد. دوباره دعای سحر و صدای اذان و ربنای استاد و کلی خاطره ی قشنگ که با این که هر سال تکرار می شه اما ازش خسته نمی شیم.این ماه به نظر می رسه تنها درروی ( منظورم در روبروشه! ) ما آدم های مکانیکی این عصر یخی تکنولوژی زده باشه. این همون حرکت کثرت به سوی وحدته. خدا کنه خوش بگذره.

ربنا لاتزغ قلوبنا بعد اذ هدیتنا و هب لنا من لدنک رحمه

ربنا اننا سمعنا منادیا ینادی للایمان ان آمنوا بربکم فامنا ربنا فاغفرلنا ذنوبنا و کفر عنا سیئاتنا

مصطفی انصافی
چهارشنبه 21 شهريور 1386 - 9:44
-36
موافقم مخالفم
 

از مصطفی انصافی به حمید قدرتی

کله پاک کن لینچ تنها فیلم عمرم بود که بعد از دقیقه ی سی ام با خودم می گفتم خدایا این فیلم لعنتی کی تموم میشه!؟ داشتم دیوونه می شدم. البته دوباره می خوام ببینمش! امان از دست لذت های خودویرانگر. راستی بچه ها! به نظر شما لینچ دیوونه است یا نابغه؟ حمید قدرتی! کجایی؟ نظرت در مورد این نظر سنجی چیه؟

ماندانا جباری
چهارشنبه 21 شهريور 1386 - 10:51
31
موافقم مخالفم
 

1.خیلی ناراحت شدم وقتی یادم نیومد اولین فیلمی که تو سینما دیدم چی بوده ولی باعث شد خیلی خاطرات قشنگ و بی ربط به هم بیاد تو ذهنم .از تماشای خواهران غریب گرفته تا مسابقه هفته با اجرای فوق العادش و اون تکه فیلمهای بی نظیرش که اون موقع نه می شناختمشون و نه می فهمیدمشون.

2. مجله فیلم و سینما نقد (آن سینمای کودکی که دوست داشتیم )بر نصف مال من نصف مال تو رو چاپ کرده.

3. الآن تو سایت خوندم که بازیگر محبوب تمام زندگیم(خسرو شکیبایی) جایزه گرفته.خوشحالم خیلی خوشحال.ضمنا مثل اینکه شبکه 2 میخواد دوباره خانه سبزو پخش کنه.بعد از پزشک دهکده.

4. (تو رذل هستی .توجانی هستی .این جمله را سابق بر این در خواب عمیقی شنیده بود.....) بن بست صادق هدایت.

احسان
چهارشنبه 21 شهريور 1386 - 11:22
-10
موافقم مخالفم
 

امير قادري عزيز فقط اومدم بگم ما ديروز رفته بوديم يه سري فيلم از لينچ و برگمان و... بخريم كه خداروشكر شد ولي شاديم باديدن مجله فيلم و از همه مهمتر پرونده زودياك كه قولشو داده بودي تكميل شد

يه دنيا ممنون

راستي جاي ديويدلينچ تو "فيلم" خيلي خاليه ها!

مهدی پورامین
چهارشنبه 21 شهريور 1386 - 12:8
18
موافقم مخالفم
 

رضا....رضا... رضای خوبم..... کاش میشد من و تو هم مثل رضای فیلم رئیس رو صندلی خاک گرفته خرابه های سینما رکس،سانویچ گاز میزدیم و از خاطره های سینمایی مون میگفتیم.میخواستم بهت بگم این فیلمنامه رو خودت تمومش کن وگرنه من این پرونده رو عاشورایی می بندم!!اما دیدم این فیلمنامه غیر خطی تو یک نقطه عطف دیوید لینچی میخواد،نه یک دیالوگ کیمیایی وار....

ذهنم رفت طرف نقطه عطف "بلوار مالهالند"... تصور کن...(اگرچه تصور کردنش سخته!) ... من و تو نیمه شب از اون اپرای تک نفره زن مرده برگردیم و بعد وقتی توی اتاق مشغول عوض کردن لباس میشی،اون جعبه اسرار آمیز آبی از دستت می افته... و وقتی از زمین برش میداری .... دیگه مهدی رو نمی بینی ... انگار همش خواب و رویا بوده....

من این شانس رو داشتم که از بچگی فیلمهای زیادی رو تو سینما ببینم.فیلمهایی که حتی شاید از اون ها سردر نمی آوردم...ولی جادوی سینما کار خودش رو میکنه...ولو شده با یک صحنه..یا یک دیالوگ..یا یک خاطره.... اولیش رو یادم نیست ولی صحنه های سینمایی که تو ذهن یک بچه 8-7 ساله تو نیمه دوم دهه 60 و تب و تاب سالهای جنگ و... ماندگار میشه،بیشترش اکشن و جنگی دیگه!! بالاخره ما جز بچه هایی هستیم که تو اون سالها میخواستیم خلبان بشیم پس طبیعی که تو فیلمهای ملودرام هم از صحنه های اکشن اش خوشم بیاد!!تمام فیلمای زیر مشتیه نمونه خروار که تو بچگی رو پرده سینما دیدم و ادراک و خاطره اون موقع ام رو توی یک دیالوگ اش میگم:

گروهبان: سکانس کتک خوردن گروهبان(نجفی) و پسرش(شاهد احمد لو) تو جنگل:نزنید...نزنید...بابامو نزنید...

پاییزان:داریوش ارجمند صندلی عقب ماشین، کلت رو گذاشته پشت سر راننده( تارخ) میگه:بزن تو خاکی...بهت میگم بزن تو خاکی....

قربانی: داریوش ارجمند بعد حرف زدن با بچه دزد ها گوشی تلفن را میکوبه زمین میگه:حاج نصرت باج به شغال نمیده..!

افق: نوحه خونی روی ویدئو کلیپ.... بمیرید...بمیرید... بمیرید...(2) ... در این عشق بمیرید...(2)

عروسی خوبان: حاجی تو مراسم عروسی اش موجی میشه:بفرمائید...بخورید... میوه بخورید... خوش مزه است.... حروم خوری خوشمزه است....حروم خوری خوش مزه است.... حروم خوری خوش مزه است....

دیده بان: دیده بان تو سکانس آخر گرای خودش رو به توپ خونه میده تا خودش هم با عراقی ها زیر آتیش خودی کشته بشه....صدای بیسیم:حاجی!چند تا نخود بفرستم؟!... عارفی(دیده بان):نخود دیگه نه!!بگو بارون نقل و نبات..!

هامون: هامون مردد که ماشه رو بچکونه یا نه؟!که مهشید داد و بیداد راه میندازه...!! –داد نزن... نمیزنمت...نمیزنمت... (بنگ!!)

مادر:- مـــــــاددددر جـــــااااان دارررررد .... –مـــــادر مـُـرد......از بسکه جان ندارد..!!

محد حسین آجورلو
چهارشنبه 21 شهريور 1386 - 13:16
-13
موافقم مخالفم
 

بیا از بس ساسان ا.ک. فیلم درمانی فیلم درمانی کرد که بوچ کسیدی و ساندانس کید واسه خاطره کار پیدا کردن. آبجی اگه تو بساطت داری دو سه تا فیلم کاریاب هم برای ما معرفی کن که گرفتاریم.

محد حسین آجورلو
چهارشنبه 21 شهريور 1386 - 13:35
-19
موافقم مخالفم
 

دانیال نه تنها به سیاوش که به ما هم خیلی حال دادی که به این کافه سر زدی بازم بیا

کاوه اسماعیلی
چهارشنبه 21 شهريور 1386 - 14:6
-6
موافقم مخالفم
 

فقط اومدم یه چیزی بگم و برم....اون فیلم ژاپنی که امید غیائی در کامنتش نام برده حتما میدانید همان "کوایدان" معروف شاهکار ماساکی کوبایاشی ......غبطه برانگیز خواهد بود اگر بهتان بگویم dvd اورجینالش را دارم با کلی حاشیه سحر انگیز.......اپیزود زن برفی کابوس کودکیهای من بود.با آن زیبایی ترسناک و جادوییش..........

حالا که اومدم دو تا نکته دیگه هم بگم...یکی اینکه کسی خبر نداد که پاواروتی مرده و کسی هم مثل من خیلی متاثر نشد .امیر یکبار در خبر انحلال پاس گفته بود ما کی طرفدار پاس بودیم.من هم کی اپرا گوش کن بودم غیر از مثلا اون holy mother که با کلاپتون خوند.صبر کن...آها امتیاز نهایی وودی آلن هم وقتی به آخرش که میرسی و اون کلوزآپ از صورت راسکولنیکوف انگلیسی تازه میفهمی فقط صدای اپرا تکمیلش میکنه.

سکانس من و سیاوش تو فیلمنامه رضا کامل نبود.من شناکنان تا باکو رفتم و سیاوش حتا یک کام از سیگارش رو به من نداد.

حالا که از راسکولنیکف گفتم پیشنهاد کتابم شیاطین داستایوفسکیه....بخوانید و لذت ببرید.

سحر همائی
چهارشنبه 21 شهريور 1386 - 14:28
-6
موافقم مخالفم
 

جواد رهبر دوست عزیز خواستم بگویم خیلی خوب بیلی باد را یادم می آید... انگار همین دیروز بود. اولین فیلمی که موقع دیدنش گریه کردم . این خاطره را یادمان انداختی ببین به چه حالی افتادم....

امید غیائی جمله ات از بازداشتگاه 17 فوق العاده بود.

روز ملی سینما و سالروز افتتاح سینمای ما هم به همگی مبارک باشد.

MOSI
چهارشنبه 21 شهريور 1386 - 17:25
0
موافقم مخالفم
 

یک سری تصاویر محدود از اولین فیلمهایی که دیدم توی ذهنم باقی مونده.مثل فرود چتربازها در "عقابها"و همینطور نمای پایانی فیلم و پرواز چند جنگنده و جیغ و سوت مداوم تماشاچی ها در طول فیلم.تصویر دخترکی با صورت باندپیچی شده توی فیلم"تصویر آخر"و همینطور زنگ تلفن خونه دکتر(ناصر آقایی) توی اون شب بارونی.صدای جارچی به همراه موسیقی توی "شهر موشها" که بیشتر از گربه فیلم منو ترسوند.تماشای "بایکوت" از نیمه ها و باقی موندن توی سالن برای دیدن ادامه فیلم و مجدداً ترسی که از محمد کاسبی و کشته شدن یکی از زندانیها با تیغ در من ایجاد شد ومن رو که با دیدن آنونس فیلم و صحنه های تعقیب و گریز فیلم و برخورد شورلت با کیوسک مطبوعات, مشتاقانه به دیدن فیلم رفته بودم حسابی سرخورده کرد.

اما بخشی از خاطراتم از تماشای فیلم توی خونه به عصرهای جمعه و شبکه یک و کلاسیکهای سینمامربوط میشه که متأسفانه امروز به پخش تله فیلمهای صد من یه غاز تبدیل شده.اما فیلم دیدن های خونگی به همینجا ختم نمیشه.یادمه علاوه بر تلویزیون از سینمای خانگی هم استفاده می کردیم.البته منظورم تلویزیونهای پروجکشن امروزی با یه خروار اسپیکر ریز ودرشت نیست.بلکه دوران آپارات(دوران ماقبل ویدئو)رو می گم.خاطرم هست که هرچند وقت یکبار پسر دائی هام یک دستگاه آپارات کرایه می کردند و چون اتاق پذیرایی خونه ما بزرگ بود و امکان تشکیل تصویر بزرگتری توی اون بود به خونه ما می اومدند و بعد از نصب حلقه های نارنجی رنگ فیلم و چسبوندن یه پارچه چلوار سفید به دیوار و چسبوندن پارچه هایی روی پنجره ها برای تاریک کردن اتاق , مشغول دیدن فیلم میشدیم.یادمه فیلمهایی مثل زورو یا فیلمهای رزمی از نوع نینجایی رو با این دستگاهها دیدم اما عمده فیلمها یی که به وسیله آپارات تماشا کردم فیلمهای هندی با بازی دیلیپ کومار و راج کاپور و بچن بود.قانون ,سنگام, حلال و حرام و.... .

اوایل که دستگاه آپارات رو دیده بودم , هرچند دقیقه یک بار چشمم رو از پرده برمی داشتم و برمی گشتم و به دستگاه که صدایی مثل کمپرسور داشت خیره می شدم و مسیر نوری که از اون ساطع می شد و گردغباری که توی اون مسیر بود رو نگاه میکردم.یادمه اولین بار که یه نفر از جلوی دستگاه رد شد و تصویرها روی بدنش افتاد به قدری هیجانزده شده بودم که از هر فرصتی استفاده می کردم تا جلوی پرده قرار بگیرم و گاهی هم به کنار پرده می رفتم و دستم رو گوشه پرده نگه می داشتم که هم مزاحم تماشای فیلم دیگران نشم و هم تصویر رو روی دستم ببینم. یادش بخیر.

ممنون از عکسهای جشن خان سینما. فقط یه لطفی بکنید توی hint مربوط به هر عکس توضیحات مربوط به همون عکس رو بنویسید.چون بعضی از افراد ناشناسند. مثلاً نوزادی که بغل خمسه است کیه؟!!!

درضمن نظر سنجی تون یه گزینه "هیچکدام" کم داره.

مصطفی انصافی
چهارشنبه 21 شهريور 1386 - 21:36
-1
موافقم مخالفم
 

1.لعنت به این مهدی پورامین که می آد آتیش روشن می کنه می ره... لعنتی اینا رو از کجا درآوردی؟ عالی بود.

2.امشب پرده ی پاره رو دیدم. دیدن پل نیومن خیلی حال داد. حیف که فیلم آخرش تموم شد!!!

3.این وقت شب ناصر معاصر؟! چی می شد فردا خبر می دادند بیضایی می خواد یه فیلم بسازه و به جشنواره برسونه؟ همین جوری یاد بیضایی افتادم... بی دلیل... جشنواره ی امسال که کیمیایی نداره... ای کاش بیضایی بیاد... همه ی سینمای ما یه طرف... این دو تا استاد ما یه طرف...

Reza
پنجشنبه 22 شهريور 1386 - 0:42
-6
موافقم مخالفم
 

شماره 367 فیلم از اون شماره های موندگار میشه . از طرح جلدش گرفته تا پرونده سیاهی لشگرها و زودیاک خیلی خوبه . امیر خان این اصطلاح گیر انداختن رو در مورد زودیاک خوب اومدی . خود من اوایل فیلم رو با بی حوصلگی نگاه میکردم ولی هرچی پیش میرفت ، بدون اینکه شاهد صحنه جنایتی باشیم ، نفس تو سینه ام حبس میشد و میخکوب شده بودم .

اگه قرار باشه خاطره دیدن اولین فیلم های ویدئو یی هم بگیم بر میگرده به 4- 23 سال پیش . ما ویدئو نداشتیم ولی یکی از اقوام دور با سلام و صلوات خریده بود . ( هر وقت یاد اون ویدئو میفتم خنده ام میگیره ، دکمه های مکانیکی داشت مثل ضبط های قدیمی که وقتی stop رو میزنی play میپره بالا . بعدا یه دونه پیشرفته ترش رو خریدن که کنترل از راه دورش با سیم به دستگاه وصل میشد ) یکی از فیلمهای راکی ( فکر کنم اولین خون بود ) به اضافه چند تا کارتون اوریجینال والت دیسنی ( جه جلدهای پلاستیکی خوشگلی داشت ) رو به صورت نصفه نیمه اونجا دیدم . ولی تاثیر گذار ترین چیزی که اون موقع ها دیدم موزیک ویدئو ی thriller مایکل جکسون بود . انگار از صفحه تلویزیون داشت میزد بیرون . الان هم که بعضی وقت ها میبینم همون حس رو دارم .

محد حسین آجورلو
پنجشنبه 22 شهريور 1386 - 5:34
-17
موافقم مخالفم
 

سلام

سیاوش من به علت اینکه آی کیوم در حد پیت حلبیه نفهمیدم اون چیزی که نوشتی یعنی چی اما اونی که من نوشتم از صد سال تنهایی بود که آمارانتا به زن آئورلیانو دوم می گه( اگر اشتباه نکنم ) . ترجمش هم میشه : "من فکر میکنم تو به ماتحتت هم میگی دنبالت نیاد چون بو می ده" (یا یه چیزی تو همین مایه ها )

راستی اون برنامه که گفتی زمان پخشش رو هم الطفاتی بکن بگو

رضا
پنجشنبه 22 شهريور 1386 - 8:51
24
موافقم مخالفم
 

1- خیلی خوشحالم مهدی پورامین این روزها دوباره می آید و به ما سر می زند . چرایش را هم نمی دانم ( به قول محمد صالح علاء ما با این ندانستن زلف گرده زدیم ) به هر حال مهدی از قدیمی های کافه است یک ، دو یک دوره با هم در سنگر ضدسانسور بودیم و هم رزمیم ، سه اینکه سال ها تو سینما رکس نه تنها تهران بلکه آبادان با هم فیلم دیدیم و کلی خاطره داریم ! اصلا شاید سینما رکس رو هم ما سوزوندیم ! ( اگر شریک جرم مردس صادقی را نخوانده اید همین حالا باقی کامنت راول کنید و بروید بخواندیدش )

حالا که قرار است آخر فیلمنامه را لینچی تمام کنیم ذهن من به سمت آخرین فیلمش رفت . فکر کن ( تصور کردن کمی مشکل است ) من تو را بعد از مدت ها دیده ام و در آغوشت می گیریم ! اما تصویر تو یواش یواش محو می شود و من می بینیم که هوا را بغل کرده ام ! چه قدر غم انگیز است !

2- واقعا چقدر فیلمسازی کار سختی است ! اولا اینکه من نفهمیدم چرا در جشن خانه ی سینما هیچ جایزه ای به من ندادند ؟( و حتی دعوتم هم نکردند ) دوم اینکه نمی دونم چرا برای فیلم ما جلسه ی نقد و بررسی نگذاشتند ( چه برنامه ها داشتم . می خواستم مثل بعضی ها سر جلسه دعوا کنم تا بلکه من هم کمی مشهور شوم ) سوم اینکه نمی دانم چرا فیلم ما دچار ممیزی شد اگر الان به سایت فیلم ریت اینگ بروید ( چرا فونت انگلیسی من کار نمی کند ؟) می بینید به خاطر مواد مخدر ( که همون صحنه ی سیگار کشیدن سیاوش است ) خشونت ( که به خاطر نشان دادن آقای ازرائیل در فیلم است ) دیالوگ های نا مناسب ( لعنتی گفتن حمید قدرتی ) و روابط آنچنانی ( این یکی را من هم دلیلش را نفهمیدم ) درجه زیر هفده سال تماشا نکنند را گرفته ( لعنت که این فونت انگلیسی یاری نمی کند ) ! تازه شما نگاه کنید چقدر در فیلم من ستاره بازی می کند ! مثلا سوپر استاری مثل امیر رضا نوری پرتو فقط یک سکانس جلوی دوربین می رود . یا امیر خان قادری اصلا بازی نمی کند ! با این همه اگر نسخه ی قاچاق فیلم نیاید من به فروشش امیدوارم !

3- اولین فیلمی که در سینما دیده ام را می توانم مطمئن و بدون شک بگویم غیر ممکن است یادم بیاید ! ولی خوب آخرین فیلم را کاملا یادم است . پاداش سکوت ! اما اولین باری که من را به سینما نبردن و من مثل ابر بهار گریه کردم را کاملا یادم است ! آن موقع فکر کنم پنج سالم بود که قرار شد همه برویم سینما . اما به من گفتند می ریم آمپول بزنیم و من را پیش پدرم تنها گذاشتند . یادش بخیر! از آن جمعی که رفتند سینما الان پسر عمویم فوت کرده! 4- نظر سنجی جالبی است ! فکر می کنید اگر خود لینچ بخواهد در این نظر سنجی شرکت کند ( یعنی از این بیست هزار بازدید کننده در روز نمی شود یکی اش دیوید خودمان باشد؟ ) کدام را انتخاب می کند !

من فقط می توانم بگم اگر کسی که بزرگراه گمشده را ساخته دیوانه است ، من هم دوست دارم دیوانه باشم !

یا حق

محد حسین آجورلو
پنجشنبه 22 شهريور 1386 - 8:57
23
موافقم مخالفم
 

شرمنده پیریه و سوتی دادن دیگه الان که دوباره کامنت ها رو مرور میکردم دیدم ای بابا بوچ و ساندانس برای آرزو کار پیدا کردن نه خاطره.

امیررضا نوری پرتو
پنجشنبه 22 شهريور 1386 - 9:15
3
موافقم مخالفم
 

با سلام خدمت امیر خان و همه دوستان.

دیروز عصر به اتفاق دوست باحال و نازنینم - علی نواصر زاده ( همون ارتش سایه های خودمون ) و یکی دیگه از دوستانم به اسم سهند که قراره در فیلم علی که فیلمنامه اش را بنده حقیر نوشته ام بازی کند یه جایی نشستیم و دو سه ساعتی گپ زدیم و جر و بحث کردیم. حتی کار به جایی رسید که به احتمال زیاد باید فیلمنامه رو از ابتدا بازنویسی کنم. این ها رو گفتم که به حرفهایی که در دنباله می آید برسیم. در خلال صحبت با این دو دوست گلم داشتم فکر می کردم چی می شد که یه جایی به وجود می آمد که جوانان در شاخه های مختلف و مورد علاقه شان دور هم - دسته دسته یا حتی دو تا دو تا - جمع می شدند و روی کارهایی که به درد علم و فرهنگ و هنر و تاریخ و اجتماع و سیاست این مرز و بوم می خورد همفکری می کردند و مقاله و پروژه و اثری هنری و فیلمنامه و کتاب و ... خلق می کردند. البته همه این ها به شرطی رنگ و بوی واقعیت پیدا می کند که شرکت کنندگان در این محافل غم نان و مشکلات اقتصادی نداشته باشند و با فراغ بال اندیشه ها و تفکرات خود را در مسیری صحیح و متعالی هدایت کنند و به سرانجامی درست و درمان برسانند. هر چند که می دونم این صحبتها کلیشه ای و غیر قابل اجرا است ولی واقعا اگر کسی پیدا می شد و چنین دغدغه بزرگ و مفیدی داشت و به جای آنکه بودجه های عظیم را صرف کارهای بیهوده و تاریخ مصرف دار کند خرج چنین پروژه هایی می کرد اونوقت در همه امور از این چیزی که الآن درش دست و پا می زنیم بسیار بسیار بالاتر بودیم. کاش کسی پیدا می شد قدر این همه استعداد و انرژی و توان و اندیشه را می دانست. البته ای کاش....! چون همه ما با آرمان شهرهایمان فرسنگها فاصله داریم و هیچ گاه به خود زحمت نمی دهیم که حتی در راهی که به آن ختم می شود قدمی برداریم و تجربیات جدیدی را از سر بگذرانیم. نتیجه اش همین درجا زدن هایمان است. همین که همه ما دچار روزمرگی وحشتناک و کسل کننده ای شده ایم و خودمون هم نمی دونیم که چه مون شده ؟! همین موضوعه که میشه گفت دیگه عشقی وجود نداره و عادت آدمها به هم و ابراز احساسات خشک و خالیشون در بعضی مکانها و زمانها ( مثل همون ذوق و شوق همراهان مسافران در فرودگاه ) را نمیشه به حساب عشق و علاقه گذاشت و همه چیز حالتی تصنعی و رفع تکلیف وار به نظر می رسد. نمی دونم شاید من هم بیش از حد به همه چیز بدبین شده ام.

نقدی را که بر فیلم " پاداش سکوت " در شماره دیروز حیات نو نوشته ام در وبلاگم گذاشتم. فرصت کردین یه سری بزنید و نگاهی بهش بیندازین. اگه هم دوست داشتین نظرات خودتون بفرمایید.

----------------------------------------------------------------------

امروز پدرم اس ام اس ای واسه ام فرستاد. یه جورایی باهاش حال کردم. حیفم اومد براتون نگم. اینو بذارین به حساب جمله این دفعه ام :

"

زندگی مثل یک جاده در یک دشت قشنگ است. تمام لذتهایت را از مناظرش ببر چون ته این جاده یک تابلو نصب شده که رویش این جمله خودنمایی می کند : " دور زدن ممنوع! "

"

------------------------------------------------------------------

خیلی مخلصم.

در پناه عشق بیکران و جاودان اهورای پاک باشید.

www.cinema-cinemast.blogfa.com

amirreza_3385@yahoo.com

حامد اصغری
پنجشنبه 22 شهريور 1386 - 12:22
1
موافقم مخالفم
 

1.سلام

2.زودیاک رو بالاخره دیدم

3.فینچر این فیلم رو در اوج تجربه وظرافت ساخته

4.جاندوو: اگر بخوای توجه مردم جلب کنی نمی تونی فقط بزنی رو شونشون باید با پتک بزنی تو سرشو

حامد اصغری
پنجشنبه 22 شهريور 1386 - 12:25
7
موافقم مخالفم
 

تبریک به حنانه سلطانی بابت نوشته خفنش درباره پوراحمد عالی بود خانم

محد حسین آجورلو
پنجشنبه 22 شهريور 1386 - 13:46
-19
موافقم مخالفم
 

سیاوش اون DVD نامجو که تو وبلاگ امید غیائی گفتی چیا داره توش؟ موقع نگاه کردش بدجور التماس دعا داریم ها.

امیررضا نوری پرتو
پنجشنبه 22 شهريور 1386 - 14:30
-39
موافقم مخالفم
 

سلام.

1- مجله فیلم هم که در اومده. دیگه فکر کنم همه بدونید. موضوعش را از دو ماه قبل می دانستم که در مورد سیاهی لشگرهاست. زمانی که برای تحویل پرونده " تصویر اعتیاد... " به دفتر مجله رفته بودم. استاد عزیزم آقای عباس یاری بهم گفته بودند که اگه در این زمینه مطلبی دارم ارائه کنم که متاسفانه با وجود علاقه ام به آدمهای حاشیه ای سینما و داشتن اطلاعاتی - ولو اندک - از وضعیت آنها در فیلم های پیش از انقلاب عذرخواهی کردم و با خودم گفتم حتما هستند کسانی که کار بهتری در شان مجله ارائه کنند. دیروز که نگاهی به مجله انداختم دیدم بابا دست مریزاد ! عجب پرونده توپی شده. دست خسرو نقیبی هم درد نکنه. سنگ تموم گذاشته بود.

2- خیلی خوشحالم که مجله فیلم بالاخره در مورد یکی از فیلم های استاد فینچر پرونده درست کرد. باز هم دست مریزاد !

3- مهدی پورامین عزیزم هم باید قدر خودش رو بدونه. بدجور هم باید بدونه! یه کامنت می ذاره به قول مصطفی کافه رو آتیش می زنه. مهدی جان خیلی مخلصم. به خدا دوستت داریم.

4- مطلب حنانه خانم هم در رابطه با کیومرث پوراحمد و جوایز جشن خانه سینما موجز و زیبا بود. خسته نباشی حنانه خانم.

5- دقت کرده اید ؟! یکی دو تا روز نوشت است که تعداد کامنت ها سیر صعودی خوبی پیدا کرده است. خیلی امیدوارکننده است. امیر جان حواست به این موضوع است؟

-------------------------------------------------------------------------

دیالوگ منتخب این کامنت :

ابی (بهروز وثوقی) خطاب به آقا حسینی(داوود رشیدی) در کندو ی مرحوم فریدون گله : " ... حکم کردی می خوام حکمتو بخوونم..."

.../ تولدم زادن کدوم افوله/ که بودنم حریص مرگ فصوله/ خسته از بار این بودنم نفس حبابم / بی تفاوت مثل برکه بی التهابم / تشنه ی تشنه ی تشنه ام خود کویرم / با من مرگ سنگ و انسان تاریخ تیرم/ من ساقه نورم میراث مهتاب/ تسلیم تاریکی تو جنگل خواب/....

------------------------------------------------------------------------

در پناه عشق بیکران و جاودان اهورای پاک باشید.

www.cinema-cinemast.blogfa.com

amirreza_3385@yahoo.com

حسن ا.ح.
پنجشنبه 22 شهريور 1386 - 18:40
30
موافقم مخالفم
 

امیر از فرودگاه هیثرو حرف زد. یادم آمد که یک رمان خواندم که قسمت جالبی داشت. اتفاقا با موضوع نوشته امیر هم همخوانی دارد. از رمان Enduring Love ایبن مک ایوان (Ian McEwan) است که فیلمش را هم ساخته اند. فیلم Atonement هم برگرفته شده از کتاب های مک ایوان است.

متن انگلیسی اش بنویسم بهتر است.

Forty minutes later I was scanning the screens for arrival information. The Boston flight had only just landed and I gussed I had a half-hour wait. If one ever wanted proof of Darwin's contention that many expressions of emotion in humans are universal, genetically inscribed, then a few minutes by the arrivals gate in Heathrow's Terminal Four should suffice. I saw the same joy, the same uncontrollable smile, in the faces of a Nigerian earth mama, a thin-lipped Scottish granny and a pale, correct Japanese businessman as they wheeled their trolleys in and recognised a figure in the expectant crowed. Observing human variety can give pleasure, but so too can human sameness. I kept hearing the same sighing sound on a downward note, often breathed through a name as two people pressed forward to g into their embrance. Was it a major second, or a minor third, or somewhere in between? Pa-pa! Yolan-ta! Hobi! Nze! There was also a rising note, crooned into the solemn, wary faces of babies by long-absent fathers or grandparents, cajoling, beseeching an immediate return of love. Hann-ah? Tom-ee? Let me in.

The variety was in the private dramas: a father and teenage son, Turkish perhaps, stood in a long silent clinch, forgiving each toehr, or mourning a loss, oblivious to the baggage trolleys jamming around them; identical twins, women in their fifties, greeted each other with clear distaste, just touching hands and kissing without making contact; a samll American boy, hoisted on to the shoulders of a father he did not recognise, screamed to be put down, provoking a fit of temper in his tierd mother.

But Mostly it was smiles and hugs, and in thirty-five minutes I experienced more thaqn fifty theatrical happy endings, each one with the apearance of being slightly less well acted than the one before, until I began to feel emotionally exhausted and suspected that even the children were being insincere.

خاطره آقائیان
پنجشنبه 22 شهريور 1386 - 21:10
-23
موافقم مخالفم
 

اطلاعیه اطلاعیه

شعبه جدید سینمای ما امروز در شیراز با حضور پیشکسوتان

خانمها سحر همائی و حنانه سلطانی افتتاح شد.

سیاوش پاکدامن
جمعه 23 شهريور 1386 - 1:39
17
موافقم مخالفم
 

.

.

اول: خب سهم ما از جشن سینمای ایران همین است، دیدن تکه پاره های مراسم اهدای جوایز بدون دیدن نیمی از برندگان، نبودن هیچ زنی در جشن... نه ... ترانه علیدوستی و باران کوثری بودند که فقط صدایشان در جشن شرکت کرده بود. سهم ما همین است، شنیدن یک دقیقه از آواز پرویز پرستویی و دیدن ای ایران در یک چهارم تصویر در حالی که سعی میکردیم صدایش را از زیر صدای مجری بیرون بکشیم، شناسایی خوانندگان...شوخی میکنی؟!!....از دویست متری که کسی پیدا نیست. چه کنیم که سهم ما همینقدر است و به همین دل خوش میکنیم، به شکستن پوشش زیر پای کارن همایونفر و عصای ناصر چشم آذر و شنیدن جمله ای از کیمیایی. راستی مهرجویی و تقوایی هم در جشن بودند؟؟

در همین تکه پاره های جشن چند نکته خود نمایی میکرد. اول اینکه ما در کل کشورمان یک سالن دو سه هزار نفری که بدرد این کار بخورد نداریم، روزملی سینما که ثابت است، اگر خورشید و فلک همراهی نمیکردند و یک نم بارانی میزد، حاصل تلاش یک ساله را باید در جویهای آب پیدا میکردیم.

دوم اینکه ما در کل ایران مجری نداریم که مسئول جشن مجری گری میکند؟ حضور یک مجری مناسب برای این گونه مراسم بسیار مهم است،در تلطیف فضا، شاد کردن محیط، بیان کردن راحت مشکلات و مزایای جشن و هزار عامل دیگر که در این چند دقیقه که ما دیدیم، چیزی از انها پیدا نبود.

سوم، امیر قادری راست میگفت که باید به هنرمندانمان، حضور در این مراسم را یاد بدهیم. دریغ از یک جمله زیبا، یک شوخی قشنگ، فکر کنم اکثر برندگان اصلا حرفی نزدند. شاید یک بخشش به خود ما برگردد که اگر شنگول ترین آدمها هم باشیم، در چنین مراسمی، اتو کشیده و صاف و مرتب می آییم و میرویم تا همه بگویند، عجب آقای با شخصیتی و فکر میکنیم این نشان از فهم و کمالات بالاتر ما دارد.

دوم: بدینوسیله، اینجانب سکته قلبی هنری شدید اللحن خود را اعلام میدارم، به دلیل سوءاستفاده شدن از اعتمادم نسبت به کارگردان فیلم "مهدی پورامین و دوستان نگران" و دادن سیگار به دستم . این کار باعث شد که من در خانواده بدنام شوم و رابطه رفاقت چندین و چند ساله ام با رفیقی، سر یک کام از سیگار مورد نظر، دچار اشکال شود و از طرفی تمامی بازی های نقش اول و تاثیر گذارم در فیلمهایی نظیر سنتوری، رییس، کلاهی برای باران و قیصر، از فیلم حذف شود تا فیلمها مشکل اکران پیدا نکنند. کارگردان محترم یکی طلبت.

سوم: اگر فکر میکنید که دلتان میخواهد یک نفر میز را بر گرداند روی زمین و استکان چای را بیندازد وسط کافه و سرو صدا کند و وقتی دلیل را بپرسی، بگوید که" من چای اصل ایرانی میخواهم، چرا چای خارجی به من دادید؟" و وقتی جواب دادید که" چای ایرانی بود" بگوید که "من چای امساله میخورم، چای شما قدیمی بود" و وقتی جواب دادید که" این چای مال دو هفته پیش است و هنوز نصف برگهایش سبز است" بگوید" اصلا رنگ دیوارها چرا بنفش نیست؟! ( معادل کلاهتان کو؟!)" حتما علی طهرانی صفای خونتان کم شده است.

چهارم: فرهاد ترابی در کامنت هشتاد + یک، روزنوشت قبلی با لباس مبدل سفارش یک استکان چای قند پهلو دادند، غافل از اینکه اینجا دیده بانانی دارد که با دیدن نحوه هم زدن چایتان هم میفهمند که شما اینکاره اید یا نه؟ . فرهاد ترابی عزیز، از اینکه پس از مدتها به اینجا خوش آمدی، خوشحالیم.

پنجم : محمد حسین مهربان، جمله ای که نوشتم را از کتاب" امسال با مایی" گرفتم که احتمالا سیاپاردیو به آجرلئو میگوید. نحوه رمز گشایی اش هم مثل جمله خودت است و اصلا وارد مبحث آی کیو هم نمیشود.

برنامه "سینمای امروز" سه شنبه ها بعد از اخبار 22:30 از شبکه دو پخش میشود.

آن DVD هم 2 فروردین 85 ضبط شده و نامجو در یک خانه جلوی پرده قرمزی نشسته و سه تار میزند ( آدرس دادم که شاید دیده باشی) و جبر جغرافیایی و عشق همیشه در مراجعه است و عقاید نوکانتی و رو سربنه به بالین و پنج کار دیگر را میخواند.

ششم: دوستان ، رسیدن رمضان مبارک.

امیررضا نوری پرتو
جمعه 23 شهريور 1386 - 13:24
36
موافقم مخالفم
 

با سلام خدمت امیر خان گل و همه دوستان نازنینم.

از دیروز صبح تا حالا سرمای شدیدی خورده ام که از دیشب به اوج خودش رسیده است( نمی گم آنفلوآنزا چون تعریفش در علم پزشکی از این سرماخوردگی های شدید و معمولی که بهش دچار می شیم کمی متفاوت است). به همین خاطر نه تونستم فیلمی ببینم و نه تونستم مطلبی بنویسم. ولی به جاش طلسم بی حالی ام رو در مطالعه کتاب شکستم و تونستم کتاب طاق نصرت ( اریش ماریا رمارک ) را پس از دو ماه تموم کنم . سالی یکی دو بار اینجوری میشم و بر خلاف همیشه که ماهی دو تا چهار تا کتاب می خوانم سر یک کتاب گیر می کنم. خدا رو شکر این گیره تموم شد و کتاب تحسین شده " ماجرای عجیب سگی در شب " ( مارک هادون ) را در دست گرفتم و با سرعت شروع به خواندنش کردم. ضمن اینکه کمدی الهی ( دانته ) را برای نگارش " کتاب هفت " پس از شش ماه دوباره شروع کردم. این هم پاسخی به پیشنهاد امیر برای اینکه گفته بود چرا در مورد کتابی که در دست داریم و یا موسیقی ای که گوش می دیم و یا فیلمی که می بینیم حرف نمی زنیم.

----------------------------------------------------------------------

حامد اصغری عزیز یک دیالوگ خفن از هفت گفت که خیلی دوستش دارم. من هم با اجازه تون یه دیالوگ از این شاهکار دیوید فینچر واسه تون نقل می کنم :

ویلیام سامرست ( مورگان فریمن ) شب قبل از روز آخر فیلم در کافه ای خطاب به بازرس دیدوید میلز ( براد پیت ) می گوید :

" ... بی عاطفگی راه حله. یعنی بهتر و آسونتر از غرق شدن در مواد مخدره. تا اینکه بخوای با زندگی مبارزه کنی. برای به دست آوردن چیزی که نیاز داری دزدی راحت تر از به دست آوردنشه ( دیوید در اینجا سرش را پایین می اندازد و با تکان دادن سر به نوعی حق را به سامرست می دهد ) کتک زدن بچه ها راحت تر از تعلیم و پرورش اوناست..."

----------------------------------------------------------------------

نقدم بر پاداش سکوت در وبلاگم منتظر انتقادات و نظرات شماست. خیلی مخلصم. دیگه دستم توان نداره بنویسم. از بدن درد مثل این معتادان در حال ترک شده ام !!!! ((-: به هر حال بد نیست مریضی آدم هم سینمایی باشه !

در پناه عشق بیکران و جادان اهورای پاک باشید.

www.cinema-cinemast.blogfa.com

amirreza_3385@yahoo.com

ساسان.ا.ك
جمعه 23 شهريور 1386 - 14:56
-27
موافقم مخالفم
 

(انتقام ساسان)

ساسان جلوي آيينه ايستاده بود. چند ثانيه اي به عكس خودش تو آيينه خيره شده بود. حالت عادي نداشت. انگار از چيزي ناراحت بود. به تصوير خودش تو آيينه گفت:

__تو داري با من صحبت مي كني؟ ( برگشت و پشت سرشو نگاه كرد) تو داري با كي صحبت مي كني ؟ ( با خنده ) من اينجا كسي رو نمي بينم پس تو داري با كي صحبت مي كني؟

جمله آخري رو فرياد زد و در يك آن مشتي به آيينه زد و آيينه رو شكست. از دستش خون مي ريخت. به يك تكه از آن آينه شكسته شده كه تصويرش رو توي اون مي ديد گفت:

__(با ناراحتي ) خيلي دلم مي خواد يكي از اون فحشها بهت بدم ولي حيف كه يكي اون بالا نشسته و سانسورم مي كنه .

دستش رو با يه دستمال بست و از خونه زد بيرون. هوا سرد بود . دم دماي غروب بود . چشماش از ناراحتي قرمز شده بود . به يك نقطه خيره شده بود و با سرعت مي رفت. تو راه يك مرد جواني را ديد كه چند تا سگ دور و برش بودند . از پا كوتاه گرفته تا سگ هار. زنجيراشونو سفت گرفته بود و داد مي زد

__ آي سگ ، سگ دارم بدو بدو حراجه. سگاي خوب ، سگاي با وفا . آي پسر و دخترايي كه از عشقتون بي وفايي ديدين بياين بياين سگ بخرين كه به باوفايي اينها هيچ موجودي رو پيدا نمي كنين!!(اين از اون نكته هاي روانشناسي شخصيتهاست)

ساسان داشت نيگاش مي كرد اول چهره اش آشنا به نظراومد جلوتر كه رفت شكش به يقين تبديل شد ولي اون جوون هنوز متوجه ساسان نشده بود. صداش كرد:

حميد ، حميد.

حميد كه يه لحظه پشتش به ساسان بود برگشت و گفت : تبركه . ها . ساسان تويي . سلام پسر . معلومه تو كجايي؟

ساسان : اينجا چكار مي كني ؟ داري سگاتو مي فروشي ؟

حميد آهي كشيد و گفت : هي . ساسان جان . دست رو دلم نذار كه دستت مي سوزه. قضيه اش مفصله.

ساسان: من نمي دونم چرا تو اين مملكت همه قضيه شون مفصله.

حميد: بابا تقصير اين سحره . ميشناسيش كه همسايمون. زنگ زده به 110 كه آقا اين همسايه ما تو خونش سگ داره و مزاحم ماست. اونام اومدن بهم گفتن دو روز وقت داري سگاتو جمع كني و گرنه خودمون جمعشون مي كنيم.

ساسان: ( با تعجب ) سحر؟ اون مگه از سگ مي ترسه؟ اون كه همش از خشونت و گروههاي خشونت صحبت مي كرد . چجوري ميشه كه دم از خشونت مي زنه و از سگا مي ترسه.

حميد : ( با خنده ) گروههاي خشن نه . اين گروه خشن . مگه فيلمشو نديدي . هنوز تو بيابوني ؟ خودمم تعجب كردم. از خودت بگو خيلي وقته نيستي . همه ميگن اين ساسان كجاست ؟ آخرين بار نوشته بودي تا اطلاع ثانوي عاشقي تعطيل و ديگم پيدات نشد.

ساسان اخم كرد و بعد از چند ثانيه گفت :

ساسان : مي خواستم تعطيلش كنم ولي نذاشتن . ديگه نمي خواستم بيام اونجا . از دست اميرخان كفري بودم .

حميد : امير خان؟ چرا مگه چكار كرده بود ؟

ساسان :هه ناراحتيم از همينه كه كاري نكرده بود .

حميد: چه كاري؟

ساسان از پاسخ به اين سوال طفره مي رفت ولي وقتي با اصرار حميد روبرو شد گفت :

ساسان : هيچي من يه مقاله در مورد سينماي ايران نوشته بودم و به امير ايميل زدم گفتم اميرخان اين مطلبو بخون اگه بدرد بخور بود بذارش تو سايت . اگرم نه كه بذارش تو روزنوشتها . يه مدت گذشت هيچ خبري ازش نشد . آخر سر خودم گذاشتمش تو كامنتهاي روزنوشتها .

حميد: صبر كن ببينم نكنه هموني رو ميگي كه ميخواستي سينماي ايرانو تحريم كني ؟

ساسان با سر تاييد مي كند.

حميد: خب بابا حق داشته اون كه به لعنت خدام نمي ارزيد. بابا امير توي سايت آبرو داره.

ساسان : (يقه حميدو ميگيره ) ببين حميد سگ دوست( لقب حميد) مواظب حرف زدنت باش .

در اين موقع يكي از سگها پارس مي كند و قصد حمله به ساسان را دارد. ساسان عقب مي رود و حميد سگ را آرام مي كند.

ساسان : من از اين قضيه زياد ناراحت نشدم . فقط مي خواستم چند روزي اونجا نيام . بعد چند روز كه اومدم

ديدم واويلا. يكي اومده و آبروي چندين و چند ساله منو برده.

حميد: كي؟

ساسان: چه مي دونم يكي كه خودشو رضا معرفي كرده . اومده منو مسخره كرده يه فيلمنامه نوشته و توش منو يه آدم ديوانه نشون داده. هر چي كه دلش خواسته گفته. ولي من خودم پيداش مي كنم . پسره اومده منو بي آبرو كرده . ازش نمي گذرم . تو مي دوني كجاست؟

حميد با تعجب به حرفاي ساسان نگاه مي كرد دست كرد تو جيبش يه دي وي دي در آورد .و دادش به ساسان .

ساسان روشو نگاه كرد ديد نوشته قيصر. چند ثانيه اي تو چشماي همديگه نگاه كردن و بعد بدون خداحافظي ساسان رفت.

ساسان مصمم شده بود و همينطور به راهي كه نمي دانست كجا مي رود ادامه مي داد. كمي بعد دختري با كفش هاي كتاني را ديد . وسط پياده رو پشت به ساسان ايستاده بود . همينكه ساسان به او نزديك شد برگشت . ساسان گفت:

ساسان: حنانه تويي ؟ سلام .

حنانه با نگاهي كه حاكي از آگاهي بود به ساسان خيره شد و دستش را به علامت سكوت جلوي صورتش گرفت و با دست ديگر از جيب كاپشنش يك دي وي دي در آورد و به ساسان داد . ساسان نگاش كرد روش نوشته بود بيل را بكش .ساسان فهميد كه قضيه از چه قراره. نگاهي از سر تشكر به حنانه كرد . حنانه لبخندي معنا دار زد و دستش را به علامت خداحافظي تكان داد.

ساسان به راه خود ادامه داد . با خودش گفت اينا منو باور دارند و از من اجراي عدالت را مي خوان . خسته شده بود . به قهوه خانه اي رسيد. وارد قهوه خانه شد. همه به احترام او بلند شدند . يكي از آن دور داد زد آقا ساسان ما رو مفتخر كنين . ( البته نفهميدم گفت ما رو مفتخر كنين يا مفت خر كنين ) ساسان نگاه كرد ديد امير رضا با مصطفي سر يك ميز نشستن و دارند قليان مي كشند .ساسان به آنها ملحق شد . امير رضا كه مدام حرف مي زد گفت

امير رضا: راستي آقا ساسان فهميدي چي شد؟

ساسان : نه چي شد؟

اميررضا: مام نفهميديم چي شد . هااهااااااااااااااا

همه زدند زير خنده . امير رضا آنقدر بلند خنديد كه توجه همه رو به خودش جلب كرد. ساسان هم لبخند كوچكي زد .

ساسان : راستي مصطفي از خاطره خبري نداري ؟ قرار بود برام فيلم طناب رو بياره.

مصطفي انصافي : نه نديدمش . مثل اينكه به خاطره ها پيوست.

اميررضا: آقا ساسان مي خوام برات قضيه جشن خانه سينما رو بگم .

ساسان : بگو . گوش مي كنم .

اميررضا: )با لحن جاهلي )هيچي . صبحه جشن منو مصطفي و حميد سگ دوست و سحر خشن و امير زودياك و مامان جعفري( منظور مصطفي جوادي ) و البته با آقا ررررضا قرار گذاشتيم كه نهار رو با هم بخوريم و خلاصه با هم باشيم و با هم بريم جشن. نهار رو خورديم و يه دفعه ديديم آقا رضا غيبش زد . اينورو بگرد اونورو بگرد زمينو بگرد هوا رو بگرد نبود كه نبود.به حميد گفتم حميد كاش سگتو مي آوردي و مينداختيش دنبال رضا . حميد سگ دوست نگاهي به سحر كرد و سحر هم سرشو انداخت پايين. يه دفعه اميرزودياك دست تو جيبش كرد و گفت بچه ها بليطم نيست . ما هم دست تو جيبامون كرديم ديدم بليطامون نيست. با خودمون گفتيم چي شده بليطا كجاست؟ كه مصطفي گفت رضا . رضا بليطارو دزديده . همه سوار ماشين شديم و رفتيم سالن جشن . چشمت روز بد نبينه رضا رو ديديم كه داره آخرين بليطو به قيمت 50 هزار تومان مي فروشه . ما همينجور هاج و واج نگاش مي كرديم. ما رو ديد و يه نيشخندي به ما زد.

همه ساكت شدند و به ساسان نگاه مي كردند. ساسان قضيه رو گرفت.مصطفي گفت

مصطفي : ميگن رضا فردا مي خواد بره شما ل . امشبم ميره سينما آزادي يه قرار داره كه بايد انجامش بده.

اميررضا دست كرد تو جيبش يه دي وي دي به ساسان داد . ساسان روشو نگاه كرد ديد نوشته تايتانيك . اين بي ربط ترين فيلمي بود كه ميتونست به ساسان بده. ساسان از جاش بلند شد و پاشنه كفشاشو خوابوند و از قهوه خونه داشت مي رفت بيرون كه يه دختري اومد تو و بلند داد زد كسي نمي خواد به من خوش آمد بگه؟

ساسان بي توجه از كنارش رد شد كه يه دفعه دخترك يه دي وي دي به ساسان داد . ساسان روشو نگاه كرد ديد نوشته ماراتن من . ساسان از قهوه خانه بيرون رفت .

-----------------------------------------------------------------------------------------------

( ادامه اين داستان به علت خشونت بيش از اندازه اش اجازه انتشار ندارد. اما چند قسمت از قسمتهاي حذف شده را براي شما علاقمندان ارائه مي دهيم.)

ساسان كه كفري شده بود به مادرش گفت :

ساسان: بس كن ديگه ننه . گذشت اون روزايي كه ساسان از اين روزنامه به اون روزنامه مي رفت و مقاله هاشو مي داد واسه چاپ . (اين قسمت از داستان به سبك رئاليسم جادويي نوشته شده ). آخه تو چي مي دوني ننه.هنوز هيچي نشده همه منو فراموش كردند. ديگه حتي امير زودياك هم حاضر نيس مقاله هامو چاپ كنه. تو چي مي دوني ننه...

--------------------

ساسان در حالي كه رضا را به صندلي بسته از او مي پرسد:

ساسان: امنه؟

رضا : با مني ؟

ساسان : امنه ؟

رضا: چي امنه؟

ساسان: امنه؟

رضا : اول بگو ببينم چي امنه ؟

ساسان: امنه؟

رضا: آره امنه اونقد امنه كه باورت نميشه.

ساسان : مطمئني كه امنه؟

رضا : نه اصلا امن نيست .خيلي هم خطرناكه حسن. مواظب باش آره مواظب باش.

ساسان ناراحت مي شود و . . .

(سانسور)

ساسان.ا.ك
جمعه 23 شهريور 1386 - 15:1
5
موافقم مخالفم
 

سلام دوستان. ما اينيم ديگه. آقا نميشه جايزه منو اينگريد برگمان بده ؟

از همه دوستان معذرت خواهي مي كنم و اميدوارم كسي از دست من ناراحت نشده باشه. اگرم كسي ناراحت شد ميتونه ناراحتي خودش رو با نوشتن فيلمنامه يا داستان ابراز كنه.

مخلص آقا رضا هم هستسم . نقش من تو فيلمنامت جايزه داشت.

امين اسدي مقدم
جمعه 23 شهريور 1386 - 15:18
8
موافقم مخالفم
 

من دي وي دي اين گروه خشن رو تازه گي ها پيدا كردم. بي معرفتها دي وي دي دومش داخل پكيج نبود. يعني چه؟ به كدام قسمت شكايت كنيم؟

سحر همائی
جمعه 23 شهريور 1386 - 16:4
2
موافقم مخالفم
 

خاطره جان مزاح می فرمایید ! بنده در مدیریت ای میلم هم مانده ام چه برسد به سایت و اینها ... البته می دانم که دور هم جمع شدنمان را این جوری تعبیر کردی. این را گفتم که رفقا فکر نکنند جدی جدی شعبه ای در کار است . ما کجا و این حرفها کجا !

مصطفی انصافی
جمعه 23 شهريور 1386 - 16:50
-27
موافقم مخالفم
 

سبوی شکسته

شعله ی آتش عشقم منگر بر رخ زردم

همه اشکم همه آهم همه سوزم همه دردم

چون سبویی که شکسته ست و رخ چشمه نبیند

کو امیدی که دگرباره همآغوش تو گردم

لاله صبح بهارم که درین دامن صحرا

آتش داغ گلی شعله کشد از دم سردم

کس ندانست که چون زخم جگر سوز نهانی

سوختم سوختم از حسرت و لب باز نکردم

جلوه ی صبح جوانی به همه عمر ندیدم

با خزان زاده ام آری گل زردم گل زردم

شفیعی کدکنی

خاطره آقائیان
جمعه 23 شهريور 1386 - 20:31
-8
موافقم مخالفم
 

دوست عزیزم سحر جان اینکه کاملا واضح است که اطلاعیه ی من فقط یک شوخی بود و اینکه بنده هم در قدرت مدیریت شما هیچ شکی ندارم البته.

سخن امروز اگرچه بی ربط است:آنچه را که روزگار از دستت برد به شکیبایی هیچش توانی شمرد.آنکه مالش رفت و خم به ابرو نیاورد از زیان آن سودی بازیافت کرد چه اگر عمر را به غم بیهوده بکاهد زیانی بر زیان خود بیافزاید.(اتللو-شکسپیر)

و اینکه می خواستم یه نظرسنجی بر اساس این سخن انجام بدم.کدوم یک از شما این رو رد می کنید وکدوم یکی از شما قبولش دارید؟

سحوری
جمعه 23 شهريور 1386 - 21:47
-7
موافقم مخالفم
 

سلام

با یک غزل به روزم

با شیوه ای دیگرگون :

سه نقطه ... سکسکه....ساکت !

خطی سياه و ممتد و ترانه ی يک مردِ مست و سر در گم :

« تلو تلو »

و سپس آسمان مرده و غم گرفته ای که نمی بارد از لجِ مردم

شما, بله, خودتان, خانمِ قشنگِ سياه !

که روی لحنِ صداتان نشسته يک کژدم.......

.

.

.

.منتظرم

بیا

حميدرضا
شنبه 24 شهريور 1386 - 6:41
4
موافقم مخالفم
 

يه سوالي داشتم!اين نظرسنجي ها و پرسشهايي كه بقيه جوابشو ميدن از كجا شروع ميشه؟مثلا قضيه اولين فيلمي كه هر كس توسينما ديده!سوالشو كي پرسيده؟چون من فقط يه سري جواب ميبينم.ميبخشيد كه اين همه خنگم!

درمورد اولين ها هم بايد بگم كه:

اولين فيلم توسينما كه ديدم زنگها بود كه اون موقع فكر ميكرديم فيلم ترسناكه!!.بعدافهميدم كه كارگردانش محمدرضاهنرمند و بازيگرش محمدكاسبيه.

درمورد چيزهايي كه يه كمي يادم مونده اينه كه يه سريالي بود به اسم اشك تمساح-يه تله تياتري بود به اسم سوزنبان كه علي نصيريان توش بازي ميكرد-يه سريال عروسكي بود به اسم نخودي-يه فيلم هم بود كه توي دبستان هي برامون ميذاشتن :پرچمدار.درمورد منافقين بود .بعدافهميدم كه كاركارگردانش شهرياربحراني بوده .اون موقع خيلي باهاش حال ميكردم.مسجد محلمون هم بعضي موقعها تو تابستونا فيلم ميذاشت كه با كله ميرفتيم:خشم اژدها-راه اژدها-ميمون مست-ماردرسايه عقاب-اولين خون-فراربسوي پيروزي-كماندو آرنولد كه خيلي باهاش حال ميكردم.

اون چندتافيلمي كه اميرنوري پرتو ميگه هم يادمه جنگجوي صحرا.امير يه فيلمم ا.ن موقعها تو سينماميذاشت.يادن هست؟اسمش بود صادق خان!.دوتا سريال عروسكي هم بود كه خيلي دوسشون داشتم.ميخوام ببينم كه بقيه يادشونه يانه؟ يكي يه شتره بود كه اومده بود تو جنگل و يه شيره با روباهه ازش كار ميكشيدن!روباهه هي ميگت:"شترجان!".يكي هم يه عروسك بود به اسم آتيش بسر كه اومد توي يه روستا همه ازش ميترسيدن!!!

محد حسین آجورلو
شنبه 24 شهريور 1386 - 8:53
-16
موافقم مخالفم
 

سلام

1-من یادم نیست اولین فیلمی که تو سینما دیدم چی بوده اما دو تا فیلمی که خیلی حال کردم یکی کلاه قرمزی و پسر خاله بود یکی مروارید سیاه ( اگر اسمش رو درست گفته باشم) که فرامرز قریبیان توش بازی می کرد و تا سال ها بهترین فیلمم بود و آرزوی دیدن دوباره اش رو داشتم. یک بار هم داییم قرار بود من و برادرم رو ببره سینما یادم نیست چه فیلمی ( شرمنده من آلزایمر دارم ) از قضا اون شب هم قرار بود تلویزیون شمشیر تیپو سلطان نشون بده اما من به خاطر سینما مجبور شدم تیپو سلطان رو از دست بدم رفتیم سینما دیدیم این سینمای لعنتی هم نمیدونم به چه مناسبتی تعطیله ( اگر براتون این سوال مطرح شده که مگه داییت با اون سنش شعورش نمی رسیده که سینما تو عزاداری ها تعطیله باید بگم که من خبر ندارم) من تو دلم به خودم فحش میدادم که سینما که نشد بریم تیپو سلطان رو هم از دست دادیم اما وقتی برگشتیم خونه دیدیم برق قطع بوده و اهل بیت هم نتونستن تیپو سلطان رو ببینن. این جوری شد که اومدیم تیرون.

2-ای بابا امیررضا جان مثل اینکه خواستگاره با اینکه داور هم واسطه شد اما نپسندید شرمنده اخلاق ورزشکاریت.

3-سیاوش واقعا من نفهمیدم چی نوشتی من خنگ تر از اونم که تصورش رو بکنی. اون برنامه هم که زمانش از وقت خواب من می گذره که.

4-تبریک به کاوه ( اولین رشتی طرفدار ملوان در تاریخ ) بابت بردهای ملوان.

خیلی مخلصیم

مصطفی انصافی
شنبه 24 شهريور 1386 - 16:41
-18
موافقم مخالفم
 

همه ی خانواده در حال تماشای سریال اغما. مولود همسر دکتر پژوهان مرده. دکتر پژوهان دارد گریه می کند.

مامان مصطفی به بابای مصطفی- ببین دکتر زنشو چقدر دوست داره!

بابای مصطفی- شماها چقدر ساده اید... اینا همه اش فیلمه!

جواد رهبر
شنبه 24 شهريور 1386 - 18:47
-1
موافقم مخالفم
 

سلام خدمت هم کافه ای های عزیز

حسن ا.ح. گرامی:

Thanks for the excerpt, pal. That was terrific

خانم ها سحر و خاطره؛ مرسی از لطفتان. راستی منم نصفم شیرازیه. (طرف مادری) به قول هنری در "رفقای خوب": "It’s the good half."

حميدرضا خان عزیز، راستش کسی سوالی نپرسیده بود. امیر از تجربه اول و عشق در نگاه اول گفته بود. این شد که ما هم از اولین برخوردها با تصاویر خیالی ذهنمان گفتیم. راستی ایول با "میمون مست" کلی برگشتم به دوران خیلی خیلی قدیم. ویدئوی فیلم کوچیک و همون حرفای نوستالژیک دیگه... راستی از همون سری سریال عروسکی قسمت "گله ای که نداره" رو یادت می آد؟

قربان همگی!

ساسان.ا.ك
شنبه 24 شهريور 1386 - 21:17
-2
موافقم مخالفم
 

سلام.

دوستان نماز روزه هاتون قبول باشه. اميررضا به وبلاگت سرزده سر زدم . نقد محاكمه و پاداش سكوت رو save كردم تا بعد از اينكه فيلمارو ديدم بخونمشون.

حالا كه اينجوريه منم يه نقد نوشتم واسه آخرين كار سيدني لومت(find me guilty) به اين آدرس http://www.agahfilm.ir/lastfilm.aspx

هر كسي هم كه ميخواد فاميل منو بدونه ميتونه به اونجا سري بزنه.

در مورد اولين فيلم بايد بگم حافظه من دوران بچگي رو خوب ثبت نكرده ( بهتره بگم اصلا ثبت نكرده ) . تا اونجايي كه يادم مياد اولين فيلم ناصر الدين شاه آكتور سينما بود . ولي يادمه اولين بار كه به سينما علاقمند شدم زماني بود كه پدرم فيلم ردپاي گرگ رو گرفته بودو تو خونه داشت نگاه مي كرد. من بعد از چند دقيقه كه هيچي از فيلم نفهميدم از پدرم پرسيدم بابا چي شد ؟ برا چي اينجوري شد؟... پدرم گفت پسرم اين فيلم كارگرداني داره بنام مسعود كيميايي . فيلماش اينجوريه كه تا وسطاي فيلم نمي فهمي چي به چيه.

حالا من كاري به تحليل پدرم ندارم . ولي اينجا بود كه براي اولين بار اسم استاد رو شنيدم با اين توصيف . و از همونجا به سينما يه جور ديگجه نگاه كردم .

يه خاطره هم از اون روزا ميخوام بگم . كوچيك كه بودم خيلي آدم خجالتي بودم . زماني كه ميخواستم واسه خودم شغلي انتخاب كنم گاهي مي گفتم مي خوام بازيگر سينما بشم. ولي همچين كه يه صحنه تو tv مي ديدم كه خانومه رفته سوار ماشين شده كنار آقاهه نشسته نظرم عوض مي شد و مي گفتم نه نميخوام بازيگر بشم .

------------------

فوق العاده : خانم سلطاني مطلبتون رو در مورد پور احمد خوندم . اينو يه منتقد نميگه يه خواننده نوشته هاي شما ميگه . در بيان احساسات پاكتون جهت نقد و مقاله هاي سينمايي تبحر دارين . احساسات شما در خواننده حس همذات پنداري اش را تحريك مي كند . همچنين خيلي خلاصه به بيان همه ريزو درشت موضوع اشاره مي كنين. و اين جاي تحسين بسيار دارد .( به قول كيميايي ، فراوان زيباييهايي كه در نوشته شما بدون حضور سعي وجود دارد )

آرزوي موفقيت باي شما و همه دوستان دارم .

ویلی
شنبه 31 شهريور 1386 - 3:57
-1
موافقم مخالفم
 

نقد زودیاک:

http://www.cheknevis.com/Parts/Art/Article.aspx?AID=729

و اینکه چه کسی دی وی دی خوشه های خشم رو خواست؟

arman
چهارشنبه 22 خرداد 1387 - 0:16
29
موافقم مخالفم
 

متاسفم اینو میگم اما سینمای ایران خیلی عقب مانده هست!!!!!!!!!!!!!که حالا بخواهیم نظر هم بدیم---

من طرفدار سینمای هالیوودی نیستم اما به عنوان مثال فیلم دهکده ساخته شیامالان که برنده هم شد با اون سادگی اما خیلی زیبا بود--یا فیلم مالنا که به نظر من خیلی رومانتیک و غم آلود بود --اما غمی که بعد از اتمام فیلم آدم رو به فکر فرو میبرد نه اینکه مثل فیلمهای ایرانی افسردگی نیجش باشه!!!موفق باشید----

البته فیلمهای تاریخی ایرانی جالبن اما باید کمتر سانسور داشته باشن ---و بیشتر هزینه کنن --

اضافه کردن نظر جدید
:             
:        
:  
:       




mobile view
...ǐ� �� ���� ����� ������� �?���?�


cinemaema web awards



Copyright 2005-2011 © www.cinemaema.com
استفاده از مطالب سایت سینمای ما فقط با ذکر منبع مجاز است
کلیه حقوق و امتیازات این سایت متعلق به گروه سینمای ما و شرکت توسعه فناوری نوآوران پارسیس است

مجموعه سایت های ما: سینمای ما، موسیقی ما، تئاترما، فوتبال ما، بازار ما، آگهی ما

 




close cinemaema.com ژ� ��� �?��� ��� ���?���