News
  • فیلم کامل نشست رسانه ای «بیداری» که به جنجال کشیده شد
    اعتراض در سالن سعدی برج میلاد: واکنش منتقدان و اهالی رسانه به برخورد تهیه کننده «بیداری» ساخته فرزاد موتمن
  •  
  • کاربران سایت برای حضور در سینمای رسانه های برج میلاد تا 12 شب فرصت دارند
    اولین قرعه کشی مسابقه مشترک «سینمای ما» و «پرانتز باز» امشب برگزار می شود
  •  

  • نمایش و دانلود قسمتهای از نشست رسانه ای «آزمایشگاه»
  •  
  • نمایش و دانلود قسمتهای از نشست رسانه ای «خوابم میاد» را اینجا ببینید + گزارش نشست
    رضا عطاران: متعلق به سینمای سخیف کمدی ام/ مشکل جدی خودم هستم
  •  
  • اختصاصی سایت «سینمای ما»:
    فیلم گفت و گوی دو نفره مریلا زارعی و رضا عطاران را اینجا ببینید
  •  
  • نمایش و دانلود قسمتهای از نشست رسانه ای «برف روی کاجها» را اینجا ببینید + گزارش نشست
    معادی: سیاه و سفید بودن «برف روی کاج ها» ریسک بزرگی بود
  •  
  • عکس ها: محسن هردان
    گزارش تصویری از جلسه پرسش و پاسخ فیلم «آزمایشگاه»
  •  
  • فیلم گفت و گوی اختصاصی سایت «سینمای ما» با صابر ابر را این جا ببینید
    صابر ابر از کیفیت حضورش در نقش های متنوع برای کاربران «سینمای ما» می گوید.
  •  
  • اختصاصی سایت «سینمای ما»: فیلم گفت و گوی دو نفره مهناز افشار و صابر ابر درباره بازیگری سینما و تئاتر
    حضور مهناز افشار در تئاتر یک اتفاق است
  •  
  • عکس ها: محسن هردان
    گزارش تصویری از جلسه پرسش و پاسخ فیلم «خوابم میاد»
  •  
  • عکس ها: محسن هردان
    گزارش تصویری از جلسه پرسش و پاسخ فیلم «برف روی کاجها»
  •  
  • عکس ها: محسن هردان
    گزارش تصویری از جلسه پرسش و پاسخ فیلم «ملکه»
  •  
  • فیلم گفت و گوی اختصاصی سایت «سینمای ما» با مهناز افشار را این جا ببینید:
    مهناز افشار از حضور چشمگیر در جشنواره سی ام برای کاربران «سینمای ما » می گوید.
  •  
  • زانیار خسروی از اولین تجربه بازیگری‌اش می‌گوید:
    پیمان معادی ریسک کرد نه من!
  •  
  • برنامه "پرانتز باز" دوشنبه 17 بهمن ماه
    هر شب برنامه سینمایی «پرانتز باز» را اختصاصا در سایت «سینمای ما» بشنوید
  •  
  • موسیقی پایانی فیلم را از اینجا دانلود کنید؛
    دنگ شو با «ضد گلوله» آمد
  •  
  • عکس ها: محسن هردان
    گزارش تصویری از جلسه پرسش و پاسخ فیلم «من همسرش هستم»
  •  
  • عکس ها: محسن هردان
    گزارش تصویری از جلسه پرسش و پاسخ فیلم «یکی میخواد باهات حرف بزنه»
  •  
  • گزارش تصویری محسن هردان از نشست پرسش و پاسخ فیلم سینمایی «پل چوبی»
    دغدغه ساخت یک رمانس عاشقانه داشتیم
  •  
  • گزارش تصویری محسن هردان از نشست پرسش و پاسخ فیلم سینمایی «چک»
    تو را دعوت می‌کنم که با هم فیلم‌های بی‌نام ببینیم، بی آن که بدانیم «روبربرسون» آن را ساخته یا «قدرت الله صلح میرزایی».
  •  










       



    جمعه 12 مرداد 1386 - 4:19

    اکنون به پایان دنیا رسیده‌ایم...


    ادامه سفرنامه ما...

    سفرنامه 12
    طبعا من اولین آدمی نیستم که بعد از مدتی به زادگاهش برمی گردد، تازه هنوز زیاد هم نگذشته از سفر قبلی. همه اش یک سال. با این همه، خاطرات، این بار بیش از همیشه توی ذهن ام وول می زنند. در این اتاق و آن اتاق خانه بزرگ قدیمی پدری، این ور و آن ور می روم و همین طور به یاد می آورم: دوچرخه ای که اولین بار سواری را با آن یاد گرفتم. جعبه ای که نامه هایم را در آن نگه می داشتم. لیوانی که وقتی کیف مدرسه ( این "لعنتی" اش را نگویم، دستم دیگر به نوشتن نمی رود ) روی کول ام سنگینی می کرد، شیر سر صبح را به زور و دعوا توی آن می ریختم... مسخره است. پیش پا افتاده است. لوس است. ولی همین است که هست. یکی ترمزمان را تهران کشیده و حالا در مشهد، در وقفه ای بین دو دوره از زندگی ( برگردم تهران، دیگر هیچ چیز همان طور نخواهد بود که قبلا بوده ) فرصت پیدا کرده ام که بایستم، صبر کنم و نگاهی به این دور و برها بیندازم. سفرهای قبل، باز سرم توی کارهای همیشگی بود و حالا این فرصتی برای بازگشت است. از همین خانه بود که شش هفت سال قبل فرار کردم و آمدم تهران که منتقد فیلم شوم و حالا این فرصتی است برای یک فرار دوباره. شش هفت سال فرصت خوبی است که آدم بزند زیر همه چیز و... دوباره حرکت از نو.
    فعلا اما همه چیز همان طوری است که بوده. دست نخورده. مادرم هنوز گوشه همین اتاق می نشیند و مجله می خواند، پدرم عینک اش را همین جا می گذارد و برای نماز صبح، سر همین ساعت بیدار می شود. این جا نشسته بودم که هوشنگ زنگ زد و گفت برای اولین بار پرویز دوایی برایم نامه داده، آن ویدیوی حادویی را که خریدیم، درست این جا زدیم به پریز، فیلم های مهم عمرم را هم برای اولین بار این جا دیدیم. با این فاصله از تلویزیون، گوشه همین اتاق. همین الان چشم ام افتاد به کتاب دکتر ژیواگوی بوریس پاسترناک که وقتی پنجم دبستان بودم، مادربزرگ پولش را داد بروم بخرم. این متن کامل است به ترجمه علی اصعر خبره زاده در 756 صفحه، که از همان موقع تا به حال، ده بار شروع کرده ام به خواندن اش و باز نیمه کاره رهایش کرده ام. ولی همین الان باز بعد از مدت ها یادم آمد که این شعر یوری ژیواگو را که به عنوان نمونه پشت جلد کناب چاپ کرده بودند دوست داشتم. دوازده سیزده سالم بیش تر نبود. اما آن قدر این قطعه را خواندم که حفظ شدم. هنوز هم کم و بیش یادم مانده:
    "اکنون به پایان دنیا رسیده ایم. دیگر نه جامه داریم و نه خانواده. ما آخرین یادگار هستیم از آن چه بی اندازه بزرگ و عظیم بوده و به یاد مواهب نابود شده نفس می کشیم، عشق می ورزیم، می گرییم و بدامان همدیگر چنگ می زنیم و همدیگر را در آغوش می کشیم." زهوار کتابه دیگر در رفته...

    سفرنامه 13
    امشب رفتیم حرم. معمولا این طوری است که هر وقت پیش امام رضا دعا می کنم، کارها رو به راه می شود. این دفعه برایش گفته بودم که همه چیز قاطی شده و اوضاع پیچیده. این که دیوارها دارند جلوتر می آیند و نفس ما از همیشه تنگ تر شده. دعاهایم قدر باقی سفرها، سرپایی و جزیی نبود. یک کم کلی تر حرف زدیم. این که باز هم همه چیز ردیف می شود یا نه.... راست اش نمی دانم. شاید یک سر دیگر هم آمدم. دارم دوباره استارت می زنم، و حقیقت اش رفقا، باید می آمدم این جا.

    سفرنامه 14
    حالا که همه چیز بوی گذشته می دهد؛ امروز یکی از رفقای دوران دبیرستانم را دیدم که همیشه بعد از الواطی بعد از تمام شدن کلاس، می رفت کلاس پیانوی جهاد دانشگاهی آن موقع. سونات مهتاب و کنسرتو فلوت های باخ را هم برای اولین بار، او آورد که شنیدم. در دوره ای که این چیزها زیاد پیدا نمی شد مگر روی کاست و کم کیفیت. شهرام پزشکی خوانده و زن گرفته و امروز که بعد از چند سال دیدم اش، مرا برد منزل اش و چند تا از کارهایی که در این مدت ساخته بود، برایم گذاشت. بعد تعریف کرد که بعضی وقت ها، بین باقی طبابت هایش می رود سراغ مرده ها تا گواهی دفن شان را صادر کند و بعد تعریف می کرد که بعد از مدتی حالا از صورت مرده ها خیلی چیزها دستگیرش شده. گفت به صورت مرده ها نگاه می کند و متوجه می شود که در زندگی خوش گذرانده اند یا بد، حال شان خوب بوده یا نبوده، به خودشان سخت گرفته اند یا راحت زندگی کرده اند. شهرام می گفت همه این چیزها را می شود در صورت آدم های مرده دید؛ وقتی چند دقیقه بعد از مرگ شان، می روی سراغ شان و جواز دفن را صادر می کنی.

    ادامه دارد


    پی نوشت: این عکس... توضیحات اش را کنار خود عکس بخوانید و حال اش را ببرید.

    پی نوشت 2: پرونده "پیشنهاد" را که این شماره فیلم دیدید. اما فراموش‌اش کنید، شماره بعد یک [... ] اساس داریم.

    بازگشت به روزنوشتهای امیر قادری

    نظرات

    عادل
    جمعه 12 مرداد 1386 - 10:54
    -10
    موافقم مخالفم
     

    سلام

    خوشحالم که اومدی مشهد

    اگه حال داشتی ادرس بده با بچه ها بیایم ببینیمت.

    ...همین...

    امیررضا نوری پرتو
    جمعه 12 مرداد 1386 - 12:36
    -15
    موافقم مخالفم
     

    با سلام خدمت امیر خان و همه ی دوستان نازنینم .

    1-امیر جان خسته نباشی . خیلی با حس و حال بود . اول اینکه زیارت قبول و امیدوارم که نایب الزیاره ی بر و بچز باشی . بعدش هم این دوستت آقای دکتر شهرام به چه نکته ی زیبایی اشاره کرده بود . دیدن مرده ها شاید چندان جذاب نباشه اما برداشت ایشان از چهره ی این بینوایان کوتاه دست از دنیا چیز جالبی بود . هر وقت خواهرم این " سونات مهتاب " بتهوون رو با پیانو میزنه انگار که من رو جادو می کنن . واقعا شاهکاره .

    2- دیشب در حوزه فیلم " همدردی با بانوی انتقام " رو دیدم . خیلی خوشم اومد . سبک بصری فیلم و فلاش بک ها و ساختار غیر خطی آن یک طرف و فصل مراسم آیین گونه ی انتقامی آن هم یک طرف . نقدش را در وبلاگم حتما میذارم .

    3- من در تعجبم که سنتوری فقط 5 نمایش در جشنواره داشته اما تعداد کسانی که در سایت سینمای ما درباره ی آن اظهار نظر آمیخته به علاقه و عشق و خودکشی می کنند از تعداد بینندگان نمایش های جشنواره ای فیلم بیشتره ! بابا فیلم را ببینیند بعد در موردش نظر بدین . به خدا فیلم متوسطیه ! لیلا و هامون و اجاره نشینها و سارا و دایره مینا و آقای هالو و پستچی وگاو کجا و این کجا ؟! نمی گم بده ! اما عالی و شاهکار هم نیست . یه فیلمفارسی مدرنه که استاد تونسته از تبدیل شدن به یه اثر پیش و پا افتاده نجاتش بده . بعدش هم عدم نمایش سنتوری چه ربطی به ایرج قادری و تحریم محاکمه داره ؟ اگه کسی ربطش رو می دونه بگه من هم مطلع شم .

    در پناه عشق بیکران اهورای پاک باشید .

    amirreza_3385@yahoo.com

    www.cinema-cinemast.blogfa.com

    مرجان
    جمعه 12 مرداد 1386 - 13:38
    0
    موافقم مخالفم
     

    امروز کاملا ناامید اومدم سایت رو چک کنم و حالا نمی دونین چقدر خوشحالم که دیدم بازم نوشتی.اگه بازم رفتی زیارت حتما واسه هممون دعا کن.خوش باشی

    رضا
    جمعه 12 مرداد 1386 - 15:5
    7
    موافقم مخالفم
     

    1- یافتم ........ یافتم ....... بالاخره زودیاک را یافتم . پریشب یکی از رفقا زنگ و گفت : زودیاک رو گرفتم بیا بگیرش . اولش باور نمی شد زودیاک فینچر باشد ( در مدتی که دنبال زودیاک بودم چند بار زودیاک های دیگه به جای این زودیاک بهم انداختند ) اما وقتی پلی فیلم را زدم دیدم بله . زودیاک است . توضیحش را اینجا نمی دهم . در عوض از تمام دوستان دعوت می کنم به کافه ی نوید غضنفری بیاید که بحث در باره ی زودیاک داغ است .

    2- گفتم نوید غضنفری یادم آمد بپرسم چرا به آن کافه سر نمی زنید ؟ باور کنید این رفیقمان با دل و جان روزنوشت می نویسد ، آن وقت به نظرم کمی بی انصافی است که به کافه اش سر نزنیم . تازه فقط خواندن نیست ، اگر نظر ندهیم که بنده خدا از کجا می فهمد روزنوشت هایش را می خوانیم .

    می دانید ؟ به نظرم این کار باعث می شود نشان دهیم روزنوشت های خوب نوید را می خوانیم . برای همین از تک تک شما دعوت می کنم تا به آن کافه بیایید : امیر رضا نوری پرتو ، سعید هدایتی ، حمید رضا ، محمد حسین اجرلو ، فرشید ، ارتش سایه ها ، مصطفی ها ( جوادی و انصافی ) ، خانوم نصرالهی ، امید غیابی ، سیاوش پاکدامن ( گاهی به فامیلش حسودی ام می شود ) ، مهدی پور امین ( که واقعا مخلصشم ، به قول فیلم رئیس مرام یعنی مهدی خان ) و............

    امید وارم دعوتم را رد نکنید.

    3 – کم کم دارد به این صفر نامه ات حسودی ام می شود . قبلا گفتم از سفر خوشم نمی آید ، ولی وقتی می بینم این همه خاطره برایت زنده شده ، این همه دوست داری که حالا می توانی با دیدنشان حال کنی ، دلم به حال خودم می سوزد .

    دیشب داشتم برنامه ی باز هم زندگی را نگاه می کردم ( برنامه ی خوبی است ها ، بیژن بیرنگ خیلی مسلط اجرا می کند ) یکی از مهمان ها چیزی گفت که واقعا به خودم ، زندگی ام و هر چیزی که باورشان داشتم شک کردم .

    به هر حال فعلا به قول شعر کدکنی من شدم گون و تو شدی نسیم د حال سفری ، امیر خان قادری !

    4- راستی چند تا زا بچه ها نیستند ها ! خانوم میری ،امید جعفری ، سهند خانوم ، علیرضا خان و خیلی ها چند وقتی است این جا سر نمی زنند . امیدوارم مشکلی برایشان پیش نیامده باشد و مثل امیر خان در سفر باشند .

    دیگر سفارش نکنم ، یادتان نرود ها . منتظر همه یتان در کافه ی نوید غضنفری هستم .

    کاوه اسماعیلی
    جمعه 12 مرداد 1386 - 20:13
    35
    موافقم مخالفم
     

    این که رسما اعلام کرده اند که سنتوری را نمایش نمیدهند و اینکه من در جشنواره ندیدمش و اینکه احتمالا علی سنتوری هم قصد انقلاب مخملین داشته که کیهانیها زیر آبش را زده اند و اینکه برگمان و آنتونیونی ارزش آمرزش روح در حرم امام رضا که هیچ حتا ارزش یادآوریش را نداشتند و اینکه سیمین دانشور حسابی حالش خراب است و اینکه شب کنسرت شجریان چنان تبی بکنم که تهران که هیچ مستراح هم نتوانم بروم و اینکه بچه ها را ول نمیکنند و اینکه زودیاک را پیدا نمیکنم و اینکه قلعه نوعی ابقا شد و خیلی و اینکه های دیگر حسابی خاکم کرده اند...........

    اگر شهرام شما خواست گواهی دفنم را صادر کند از چهره من تشخیص خواهد داد که طرف عمری را به مذخرف گویی سپری کرده...امیر جان وقتی میایی تخم مرغهایت را بیاور.لازمش داریم.

    مصطفی جوادی
    جمعه 12 مرداد 1386 - 21:7
    -19
    موافقم مخالفم
     

    امیر رضا هم توی این هاگیر واگیر، گیر داده به (( عالی نبودن )) سنتوری. کدام سنتوری رفیق. کدام هم میهن. سنتوری برای آقایان یک سوتی بوده و تمام. به همین راحتی همه چیز پیش می رود.... اسب مرده را که شلاقی نمی زنند.

    در باره نظر سنجی هیچکاک هم که من نباید تشکر کنم. استاد بود و فیلم هایش و کلی شیفته و ما هم یکی شان. ما فقط تلنگرش را زدیم ( برای آن دوستی که دنبال سرچشمه این توطئه انسانی میگشت )

    کماکان به یک اجماع نرسیدیم و این فرض اولیه مان را بر تشتت آرا در مورد آثار هیچکاک تایید می کند. ( این جمله را دوباره بخوانید. شاید تا آخر عمرم نتوانم یک همچین جمله ای بگویم) به هر حال تا همین جا کافی است. حرف زدیم و همین خوب است.

    مرجان
    جمعه 12 مرداد 1386 - 22:27
    -1
    موافقم مخالفم
     

    به پیشنهاد رضا گوش بدین و سری به روزنوشتهای نوید برنین.ضرر نمی کنین.البته رورنوشتهای امیر یه چیز دیگه است !البته به قول معروف هر گلی یه بویی داره.

    مصطفی انصافی
    جمعه 12 مرداد 1386 - 22:43
    24
    موافقم مخالفم
     

    تو همه چیزو داغون می کنی امیر! بابا این قدر خوب ننویس. جدی می گم. عالی بود. مخصوصا اونجاش که رفتی تو حرم و دعا کردی و نایب الزیاره هم بودی. بودی؟ اگه نبودی قبل از این که بیای تهران یه سر دیگه برو اونجایی که ما رو نبردی! خواهش می کنم کامنت قبلیم رو بذار رو سایت. خیلی تند بود؟ ما رفتیم کافه نوید...

    سعيد هدايتي
    شنبه 13 مرداد 1386 - 8:13
    7
    موافقم مخالفم
     

    جان مادرت امير ديگه از مشهد نگو از اقا واون حرم با صفاش .نميخوام خاطر دوستان مكدر شه ولي من شبهاي زيادي سلامتي مادر جوانم رو زار زدم وشدم مداح بي نوحه سراي سلطان باز نشد گره از زخم مادرم.بي خيال خدا رحمتش كنه .راستي كسي رفقاي منو ميشناسه؟دكتر تور ج واعظي .دكتر مجيد هجري واز ناخلفهاشون محسن نخفروش وامير يزدان طلب؟ يادشون به خير عالمي داشتيم تو دبيرستان جباريان.راستي زودياك اصلو پيدا كردم ولي از شانس بدم درخدمت همسرم بودم واون هم كه اساسا فوتبال و سينما رو هوي خودش ميدونه بنابراين جرات نكردم بخرمش تا يه فرصت يواشكي برم .بگيرم وبا ترس ولرز بشينم ببينم چه ميكنه اين ديويد فينچر.مخلصيم

    مهرخرد
    شنبه 13 مرداد 1386 - 9:24
    -15
    موافقم مخالفم
     

    سلام.با قضيه امام رضات كلي حال كرديم استاد.چه كنيم،معناگرايي كشته ما را!

    راستي درباره شخصيت پردازي اين ميامي وايس هم ....

    سیاوش پاکدامن
    شنبه 13 مرداد 1386 - 10:56
    11
    موافقم مخالفم
     

    " یک و یک"

    یک سوال : جریان نامه پرویز دوایی چیست؟ کنجکاوم کردی.

    یک تکمله : رضا حرکت عالی ای زد که برو بچه ها را دعوت کرد ولی پایه ام که این دعوت را گسترده تر کنم، با اینکه نوید غضنفری از بقیه منظم تر است ولی بقیه دوستان هم مطالب خوبی مینویسند و حیف است که به آنها سر نزنیم، دست به نقد میتوانید به روزنوشت "مخملباف بودن" مهدی عزیزی سر بزنید.

    یک نکته: ظاهرا اهالی سینمای ما موظف شده اند که حداقل هفته ای دو روزنوشت بنویسند، خلاصه حالا که از طرف آنها حرکت زده شد، رسم جوانمردی نیست که ما منفعل بمانیم.

    یک هیچکاک: با خیلی از فیلمهای استاد رابطه حسی پیدا نکرده ام، به نظر من اکثر فیلمهای استاد با تمام ظرافت های اجرایی "روح" ندارند، گرم نیستند، شاید بتوان با توجه به فضای فیلمها و وقایع این را توجیه کرد ولی من حتی در عاشقانه ترین فیلمهای او مثل بدنام و سرگیجه هم گرمای عشق را حس نمیکنم. قهرمانان او در حالی که در بغرنج ترین شرایط حسی قرار دارند ولی همه با نگاهی خشک با حوادث روبرو میشوند یا مثل قهرمان مرد عوضی منفعلانه تن به تقدیر میدهند.

    امیررضا نوری پرتو
    شنبه 13 مرداد 1386 - 11:11
    7
    موافقم مخالفم
     

    سلام .

    آقایان و خانم های محترم دیشب رفتم کنسرت استاد شجریان . خیلی حال کردم . بابا این همایون داره می زنه رو دست استاد . صدایش در 32 سالگی با استاد مو نمی زنه و با جرات میشه گفت هیچی از پدر کم نداره . اونجا خیلی یادتون کردم . جای همه تون رو هم خالی کردم ! البته امید غیایی عزیز را هم اونجا زیارت و خدمتشون عرض ادب کردم !

    خوش به حال کسانی که زودیاک اومده دستشون . آقا فکری به حال من بدبخت فینچرباز بکنید ! التماس دعا ! راستی شاید دوباره و بعد از چند ماه وقفه از این هفته دوباره برای نگارش کتاب " هفت " تحقیقات و یادداشت برداری هامو شروع کنم . البته شاید ! دعا کنید بتونم !

    مصطفی جوادی عزیز سلام . خیلی مخلصم قربان ! درسته که نباید به اسب مرده شلاق زد . اما منظور من از مطرح کردن اون بحث اشاره به جوگیر شدن جماعت ایرانیان بود . خدا نکنه دو نفر در مورد چیزی حرف بزنن اونوقت صد نفر بی آنکه بدونن جریان چیه از در هواخواهی و تعصب و صد کوفت و زهر مار دیگه درمیان . نمونه ی مصداق گونه و عینی این قضیه را در صفهای طویل و طولانی مدت جشنواه ی فیلم فجر سالیان سال است که شاهدم . خیلی از اتفاقات سیاسی تاریخی و اجتماعی در ایران زمین نتیجه ی مستقیم و غیر مستقیم همین جوگیری بوده است . قبول ندارید ؟

    در پناه عشق بیکران اهورای پاک باشید .

    www.cinema-cinemast.blogfa.com

    amirreza_3385@yahoo.com

    محمد حسین اجورلو
    شنبه 13 مرداد 1386 - 11:23
    8
    موافقم مخالفم
     

    جمیعا سلام

    من سنتوری رو ندیدم اما فیلم های قبلی مهرجویی رو که دیدم. امیر رضا تو سالی چند تا شاهکار تو سینمای ایران می بینی که حالا گیر دادی به متوسط بودن سنتوری.

    سنتوری برای سینمای امروز ایران هم یک شاهکار نیست؟

    حمید قدرتی
    شنبه 13 مرداد 1386 - 12:12
    -35
    موافقم مخالفم
     

    کلی حال دادی دمت گرم . عکست خوب بود . بعد از مدتی کاری کردی که دلمان روشن شد .

    مصطفی انصافی
    شنبه 13 مرداد 1386 - 13:26
    18
    موافقم مخالفم
     

    خوبه التماست کردم. برای چی کامنت قبلیمو نذاشتی؟ بابا این همه آدم حرف می زنن هیچ اتفاقی نمی افته. چرا؟ آخه چرا؟ مگه چی گفتم؟ بی ربط گفتم؟ هر چی گفتم حق بود. شما هم که دیگه ما رو سانسور کنید دیگه ما کجا بریم؟ با کی حرف بزنیم؟ ای خدا! این وصل را از بالا و پایین هجران کن!

    آلفردو
    شنبه 13 مرداد 1386 - 18:14
    -9
    موافقم مخالفم
     

    همه چیز در پایان است ...

    تمام کردن هر چیز شاید مهمترین قسمت آن باشد.. حتی مهمتر از شروع آن ... احساسی که هنگام پایان یک ماجرا

    به ما دست می دهد بسیار موثرتر از سایر بخش ها است. این قضیه طول یک سال تحصیلی .... یک مسافرت ... و یا یک پروژه علمی - هنری و ... و در پایان آنها کاملا نمود عینی پیدا میکند ...

    -----------------------------------

    خدا را شکر که این سفر پرماجرا به پایان رسید.. حوصله ملت داشت سر می رفت !

    ....... سفرهای گالیور .....

    خب عزیز دل برادر تو که دست به مستند ساختنت خوبه ... یه دوربین همراه خودت می بردی و یک مستند از سفرت می ساختی ...

    ----------------------

    -----------------------

    .... نظرسنجی فیلم های هیچکاک ؟!

    یه دوستی نوشته که عشق در فیلم های هیچکاک خیلی تصنعی و بی روحه ! .... خب عزیز من کسی برای دیدن صحنه های رومانتیک که فیلم هیچکاکی نمی بینه. اصلا کارکرد فیلم های استاد احساسی نیست... شما نباید

    توقع داشته باشید که با نوع خاص فیلمنامه و میزانس هیچکاک یک فیلم احساسی عمیق و دل انگیز ببینید..

    تو کازابلانکا یه جایی سروان رنو خطاب به ویکتور لازلو می گه:

    رنو : ببینم دیشب خوب خوابیدین ؟!

    لازلو : بله . من خیلی خوب خوابیدم !

    رنو: خیلی عجیبه . آخه قرار نیست کسی در کازابلانکا خوب بخوابه !!

    ......با تمام این حرفها به نظر من بعضی از صحنه های فیلم بدنام (مخصوصا سکانس آخر که آلیشیا در بستر افتاده ) واقعا احساسی و تاثیر گذار از کار در آمده است.

    رضا
    شنبه 13 مرداد 1386 - 22:28
    13
    موافقم مخالفم
     

    1- خدا را شکر ، حد اقل دیگر خیالم راحت شد که سنتوری اکران نمی شود . حالا دیگر می توانم راحت از کنار سینما ها رد شوم بی آنکه یک لحظه چیزی در دلم بگوید : خدا رو چه دیدی ؟ شاید سنتوری اومده .

    حالا دیگر وقتی شب ها خواب اکران سنتوری را می بینم می توانم مطمئن باشم چنین خوابی فقط از خوردن شام زیاد است و سنتوری اکران نمی شود .

    نمی خواهم بگویم ندیده عاشق سنتوری ام . ولی مگر مثل داریوش مهرجویی در این سینما چند تا داریم ؟ و یا به قول یکی از بچه ها در این سینما سالی چند تا شاهکار ساخته می شود که بتوانیم از اثر جدید یکی از بهترین کارگردان های این کشور بگذریم . اگر در آمریکا زندگی می کردیم و کارگردان هایی مثل مثل فینچر ، گونزالس ایناریتو ، پولانسکی ، اسکورسیزی ، مایکل مان ، تارانتینو ، تیم برتون ، سودربرگ ، ایستوود ، وودی آلن ، اسپیلبرگ و هزار نفر دیگه در کشورمون زندگی می کردند می شد از ندیدن فیلم جدید یکیشون زیاد ناراحت نشد ، اما وقتی در این کشور تعداد کارگردان های خوب ( تازه فقط در حد خوب نه بیشتر ) از پنج رد نمی شه می شه چه انتظاری داشت .

    البته توجه کنید همین ها هم در سال های اخیر فیلم هایشان چه طور به نمایش در آمده .

    داریوش مهرجویی آخرین ساخته اش سنتوری قابل نمایش نیست . فیلم قبلی اش مهمان مامان به ظاهر هم خوب اکران شد هم خوب فروخت . اما هر بار که در تلوزیون نمایش داده شد چند دقیقه اش حذف شد تا آخرن بار که فکر کنم بیش از بیست دقیقه از فیلم حذف شد .

    ابراهیم حاتمی کیا ، آخرین ساخته اش به نام پدر هم مثل مهمان مامان خوب اکران شد و خوب هم فروخت . اما فیلم قبلی اش به رنگ ارغوان نه در جشنواره نه در اکران عمومی اکران شد . به این دلیل که این فیلم قابل نمایش نیست ! فیلمنامه ی نسبتا خوب موج مرده اش هم به کمک دوستان به اثری متوهم و تب دار تبدیل شد . فیلم هایش هم هر وقت از تلوزیون پخش می شود با سانسور هایی از چند ثانیه تا بیست دقیقه ( مثل ارتفاع پست ) همراه بوده.

    عباس کیا رستمی : فکر می کنم ( باز هم می گم مطمئن نیستم و فقط فکر می کنم ) بعد از اکران محدود طعم گیلاس هیچ فیلمی از وی به نمایش در نیامد .

    جعفر پناهی ، گر چه شاید کاگردان شاخصی نباشد اما برای من دیدن بخشی از دایره و بخش های کمتری از آفساید جالب بود . به هر حال او به غیر از فیلم بادکنک سفید هیچکدام از فیلم هایش قابل نمایش نبود و اجازه ی اکران نگرفت !

    بهرام بیضایی : هر سالی یک فیلمنامه می نویسد و هر ده سال یک بار می تواند فیلم بسازد . البته بیضایی با باقی فیمساز ها یک فرق دارد . کسانی مثل مهرجویی و حاتمی کیا اول فیلم می سازند و بعدا می فهمند قابل نمایش نیست ، اما بیضایی همان موقع که فیلمنامه اش را می نویسد می گویند قابل نمایش نیست !

    دیگر سرتان را به درد نیارم ، این حرف ها به چه درد می خورد ، مهم این است که سنتوری قابل نمایش نیست .

    ارتش سايه ها
    يکشنبه 14 مرداد 1386 - 4:37
    -4
    موافقم مخالفم
     

    هستيم هنوز....

    سفرنامه ضعيف شده....چون دقيقا بخش سفرش حذف شده...

    سعي كردي لحنت نوستالژيك باشه اما خيلي موفقيت آميز نبوده...

    دليلش واضحه چون تمامشون براي تو نوستالژيكه...خاطرات توئه و در بيان خوب نميشه....

    حرف از نوستالژي وقتي جذابه كه در خاطره جمعي همه باشه...مثل سينما ركس....

    ------------------------------------------

    امروز دي.وي.دي " پت گرت و بيلي د كيد " از انگيليس رسيد دستم....

    تا الان مطمئن بودم كه " نابخشوده " پايان وسترن اما اين شاهكاره استاد يه چيز ديگس با اون سكانس پايايني معركه...جنگاي تن به تن...دوئل ها...محو شده....

    -----------------------------------------------------

    اونجا كه گفتي و رفتي زيارت من و ياد فيلمي انداخت اپيزوديك به نام " پاريس شهري كه دوست مي دارم "

    ديديش حتمن...اپيزودي بود كه بينوش توش بود....و درباره مرگ پسر بود و اعتقادي كه داشته...

    با اون شروع محشر درباره وجود داشتن يا نداشتن كابوي ها!!!

    مادر مثل تمام آدم بزرگها منطقي نگاه ميكرد و پسر باور داشت...

    تا پسر كه مي ميره و مادر ويلون خيابونا ميشه....صداي پاي اسب ميشنوه و نور همه جا رو فرا ميگيره...پسر پيششه و غرق بوسه...خوشحال چون به اونچه اعتقاد داشته رسيده....با يه كابوي به ملاقات مادرش اومده....زمان هميشه اينجور موقع ها سريع ميگذره..اين بار هم...پسر پشت كابوي با اسب با خونسردي ميره.و مادر آروم شده

    اون حالا چيزي رو باور كرده كه قبلا بهش اعتقادي نداشته...

    ما بزرگترا به اون كابوي ميگيم خدا!!!

    ----------------------------------------------------

    آدم فكر ميكنه اگه يه روزي بخواهد واقعا به چيزي معتقد بشه...مثل كابوي ها ...

    و لازمش خرد شدن باشه مثل " ابي " تو فيلم " كندو "

    دوس داره چه آهنگي در اون لحظه در ستايشش پخش بشه....؟

    يه آهنگ كانتري مثل " وزيدن در باد " از " باب ديلان‌"

    يا يه راك قوي و كوبنده كه از انرژي سرشارت كنه...مثل:

    " ترسيدن از تاريكي " گروه " آيرون مدن "

    تو چي فكر ميكني؟

    ------------------------------------------

    -وحشتناك طولاني شد و خودش شد يه روز نوشت...

    اونم پر از تفكرات دوران وسترن...

    " نوستالژي " قوييه نه؟

    مثل كلينت ايستوود كه وسط دشتها مي تازه.....

    مصطفی سیفی
    يکشنبه 14 مرداد 1386 - 11:26
    7
    موافقم مخالفم
     

    امروز مورخ 14 خرداد روز مهمیه ( همه سوت بزنید تا بگم ) تولدم ؟ مهم نیست . مهم اینه که تحقیقم درباره انسانهای کوبریکی تمام شد . شاید با لای 100 صفحه بشه . تا ساعت 6 صبح بیذار موندم که تمومش کنم . اگه امیر جان بخواد میفرستم شاید بزارتش تو بخش سینمای جهان .

    1- سنتوریم که لالا ، خلاصه باید پخش نمی شد که نشد . این اتفاقا تو سینمای ایران هست ، اجاره نشینها رو یادتون بیاد ، جون من عین هو سینمای ایذان نیست .

    2- دنبال عکس برای اضافه کردن به تحقیق ام تو googel پرسه می زدم . نوشتم lolit ، نوشت « مشترک گرامی دست رسی به این سایت امکان پذیر نمی باشد » .

    3- ما را به رندی افسانه کردند / پیران جاهل شیخان گمراه

    4- عکست منو یاد خودمون میندازه . یه جا که دکتر بیل وارد کافه می شه ( تو چشمان باز بسته ) رو دیوار نوشته « تمام راههای خروج بی بازگشتند »

    ندا میری
    دوشنبه 15 مرداد 1386 - 9:51
    -11
    موافقم مخالفم
     

    2، 3 روز پیش بود که SMS مصطفی جوادی عزیر یادم انداخت خیلی وقته این طرفها سر نزدم. حقیقت اینه که حرفی ندارم و این سکوت سرشار از ناگفته ها هم انگار به درد این کافه نمی خوره، دارم به صدای استاد گوش می کنم : "انسان زاده شدن تجسد وظیفه بود ... توان دوست داشتن و دوست داشته شدن ... توان شنفتن ... توان دیدن و گفتن ... توان اندهگین و شادمان شدن ... توان خندیدن به وسعت دل، توان گریستن از سویدای جان ... توان گردن به غرور بر افراشتن در ارتفاع شکوهناک فروتنی ... توان جلیل به دوش بردن بار امانت ... و توان غمناک تحمل تنهایی ... تنهایی ... تنهایی ... تنهایی عریان ... انسان دشواری وظیفه است"

    یاد سنتوری می افتم و اینکه چقدر تنهاییم و "کاش ... قضاوتی ... قضاوتی ... قضاوتی ... در کار بود."

    از 20 بهمن 1385 تا .... زندگی یک شکل دیگه شده و این خماری دائم که تا مغز استخوان رسوخ کرده و تخدیری نیست .... 26 سال زیستن مکرر و تنها 100 دقیقه تنفس هوای تازه انسان در دمادم آن تنهایی شگرف و گزنده.

    داشتم یادداشتهای بعد از جشنواره ام را مرور می کردم "فکر می کردم سنتوری را که ببینم خماری این روزهای کسل کننده می شکنه اما ..... این بامداد خمار ... غرق غرق شدم...سنتوری آدم را می بره توی یک بی زمانی و بی مکانی مطلق. دیشب من به اوج لذتی نگفتنی رسیدم ... همه چیز انقدر خوبه که .... کاش دوباره ببینمش ... همه چیز شبیه یک رویا بود، دست نیافتنی، دور، اصلا" نمی توانم بنویسم، آنقدر همه چیز ماورایی بود که ...نیستم ... فعلا" رو زمین نیستم .... کاش دوباره و دوباره ببینمش ....." و این کاش ادامه دارد تا .............

    بحث سر چی می کنیم .. خوب و بد و متوسط کدامه؟ خمار شکن تازه ای ندارید؟ "سنتوری" که نیست.

    صوفیا نصرالهی
    سه‌شنبه 16 مرداد 1386 - 0:28
    -17
    موافقم مخالفم
     

    نه امیر جان اشتباه نکن.دقیقا امروز به آخر دنیا رسیده ایم که شرق هم توقیف شد!و هنوز دو هفته ی هم میهن هم به سر نیامده!

    خدا را

    پیش از آن که در اشک غرقه شوم چیزی بگوی

    هر چه باشد.....

    pianist
    سه‌شنبه 16 مرداد 1386 - 20:14
    26
    موافقم مخالفم
     

    سلام...

    آقای قادری من از مشهد هستم.

    آیا میتونم شما رو ببینم؟

    مرسی...

    اضافه کردن نظر جدید
    :             
    :        
    :  
    :       






    خبرهای سینمای ما را در صندوق پستی خود دریافت کنید.
    پست الکترونيکی (Email):

    mobile view
    ...اگر از تلفن همراه استفاده می‌کنید
    بازديد امروز: 211240
    بازديد ديروز: 1255954
    متوسط بازديد هفته گذشته: 1048021
    بیشترین بازدید در روز ‌یکشنبه 23 بهمن 1390 : 1490465
    مجموع بازديدها: 366175168



    cinemaema web awards



    Copyright 2005-2011 © www.cinemaema.com
    استفاده از مطالب سایت سینمای ما فقط با ذکر منبع مجاز است
    کلیه حقوق و امتیازات این سایت متعلق به گروه سینمای ما و شرکت توسعه فناوری نوآوران پارسیس است

    مجموعه سایت های ما: سینمای ما، موسیقی ما، تئاترما، فوتبال ما، بازار ما، آگهی ما

     




    close cinemaema.com عکس روز دیالوگ روز تبلیغات