| |
احسان خوشبخت - ژان پير لئو البته كه با نام ژان پير، پسربچه پاريسي بازيگوشي كه خيلي زودتر از سنش از دنياي بزرگترها سر درآورد، به دنيا آمد، اما وقتي فرانسوا تروفو نيمي از شخصيت خودش را در چهارصدضربه به او داد و نيمي ديگر را به تخيل خود ژان پير واگذاشت، ديگر تصور ژان پير جداي از آنتوان دوآنل (كه نام او در پنج فيلم تروفو بود و شخصيتش در تمام فيلمهايي كه پس از آن بازي كرد) غيرممكن مينمود. به نظر ميرسد خود ژان پير، لااقل تا زماني كه بين دنياي تروفو و گدار دوپاره شد به آنتوان بودن ادامه داد و تا امروز، هر زمان شرايط برايش دشوار شد، دوباره به جلد آنتوان بازگشت تا بتواند آزادانه در شهر بچرخد، عكسهاي تابستان مونيكاي برگمان را بدزد، قايمكي سيگار بكشد و زندگي شبانه شهر را از دريچه چشمان معصومش با شگفتي و اشتياق دنبال كند.
14 سالگي – يك آگهي در روزنامه «فرانس-سوآق» ظاهر ميشود: «پسر نوجواني براي بازي در يك فيلم مورد نياز است. فرانسوا تروفو» سيل بچههايي كه با والدينشان همراهي ميشدند دفتر تروفو را براي هفتهها شلوغ نگه داشت. ژان دومارشي، منتقد كايه دو سينما، به تروفو ميگويد چرا از پسر يكي از همكارانش كه دستيار فيلمنامهنويس بود استفاده نكنند كه خيلي به نقش ميخورد. پسر به دفتر آورده ميشود، تروفو او را مقابل دوربين مينشاند و در چهرۀ او، حركاتش و داستان سرهم كردنهايش خودش را ميبيند. گفتگوي او و تروفو كه راهش را نيم قرن بعد به ديويدي چهارصدضربه - نسخۀ كرايتريون - پيدا كرد، در خودِ فيلم تبديل شد به گفتگوي مددكارِ دارالتأديب با آنتوان. با تولد آنتوان روي پرده همه دوست داشتند تصور كنند كه فرشتهها ژان پير را براي تروفو فرستادهاند، اما فرشتهها كمي قبل اين لطف را در حقِ ژرژ لامپن، كارگردانِ نسل بابابزرگها كه مزۀ نيشِ قلم تروفو را چشيده بود، كرده بودند. بنابراين ژان پير قبل از چهارصدضربه نقش كوچكي در برج، مواظب باشيد! بازي كرده بود.
15 سالگي – آنتوان (يا ژان پير) روي دوش منتقدان و سينماگران و مردم در مقابل كاخ فستيوال كن بالا برده ميشود. او ستارۀ بزرگ فستيوال 1959 است كه وقتي با پدر/برادر/نيمه ديگرش تروفو و ژان كوكتو از پلههاي كاخ پايين ميآيند، ميتوان در چهرهاش خواند كه به همكلاسيهايش ميگويد: «از اون مدرسه بوگندو خلاص شدم! ببينيد چه كِيفي ميكنم.» نامهاي از مدير مدرسه به تروفو در همان سال ثابت كرد كه آنتوان ديگر در مدرسه بندشدني نيست و آدمي شده خرابكار و از خودراضي كه با بچههاي بزرگتر از خودش از كلاسهاي «جيم» ميكند و سر از سينما درميآورد. او را در حالي تصور كنيد كه در سينمايي پاريسي، در ساعتي كه بايد در مدرسه باشد، با صداي بلند حرف ميزند و توجه تماشاگران را به خودش جلب ميكند تا همه بدانند پسرك روي پرده اينجا نشسته است.
18 سالگي – سن ايدهآل عاشق شدن است. اگر وقتتان را در سالنهاي موسيقي و سينما بگذرانيد، شانس بيشتري براي برخورد با مَهرويي در آن جا و مكان وجود دارد. او در عشق در بيست سالگي (1962، اپيزود آنتوان و كولت) در وسط كنسرت برليوز دختري را ميبيند و به خاطر او به همسايگيشان اسبابكشي ميكند. در انتها دختر با مرد ديگري بيرون ميرود و آنتوان تنها در خانه والدين دختر به تماشاي تلويزيون مينشيند. زخم اين شكست عشقي تا سالها او را رها نميكند.
25 سالگي – آنتوان با موهاي بلند صاف و شانه كرده به يك طرف (نه آنقدر كوتاه كه يكي از آدمهاي مرتجع جنگطلب دهه شصت باشد و نه آنقدر بلند كه هيپي قلمداد شود)، كتوشلوار و پالتوي ارزان و تيره، سيگار كه پشت سرسيگار روشن ميشود و رگبار كلمات كه در فواصل بين سكوتهاي طولانياش از زبان بيرون ميآيد و معمولاً تلاشي است براي متقاعد كردن زنان، محبوب سينماي روشنفكرانه و سياسي ميشود. خوكداني پازوليني در سال 1969 آخرين حضور او در اين سينماست. آنتوان، مثل نيمه ديگر وجودش، تروفو، به جاي رفتن به سوي سينماي راديكالِ چپ در دهه هفتاد، دنيايي آرامتر، شخصيتر و ماندگارتر را براي خودش برميگزيند.
26 سالگي – آنتوان در كانون زناشويي (1970) ازدواج ميكند، اما خيلي دير قواعد زندگي زناشويي را ياد ميگيرد. او بچهدار ميشود و رابطهاش با زني ژاپني، به خاطر بچه يا به خاطر دشوار بودن نشستن روي زمين به هنگام غذاخوردن به پايان ميرسد. بازي او كوچكترين تفاوتي در تمام اين نقشها ندارد. همچنان دستهايش را در پشتش به هم گره ميزند و مثل افسري كه از سربازانش سان ميبيند، كافهها و پيادهروها را در باد سرد زمستان پاريس گز ميكند. فقط گروچو ماركس است كه مثل آنتوان هرگز تغييري در بازياش نميدهد، و هرگز نقشي جز گروچو بازي نميكند.
27 سالگي - آنتوان در دو دختر انگليسي (1971) به انگلستان ميرود و بين دو خواهر بايد يكي را انتخاب كند. او هنوز خودخواه و نامطمئن است، اما تروفو كه تراژديهاي بزرگ را مثل خوابهاي بدي كه به سرعت تمام ميشوند تصوير ميكند، اجازه نميدهد جواني و آيدهآليسم آنتوان، كه انعكاسي از آرزوهاي خود اوست، با مرگهاي زودهنگام و عشقهاي شكست خورده مخدوش شود.
28 سالگي - در آخرين تانگو در پاريس برتولوچي آشكارا او را براي اينكه نماد تمام عيار موج نوست، موجنويي كه ديگر به پايان رسيده و يا به روزهاي افراط و تفريط و جدايي و زوالش رسيده، برميگزيند. 32 سال بعد آنتوان با دريمرز (2004) دوباره به قاب برتولوچي پا ميگذارد تا تصاوير او از پاريس انقلابي و سينماتكِ آرماني اواخر دهه 1960 را زنده كند.
29 سالگي – او ستارۀ فيلم تجاريِ تروفوست كه در دل شاهكاري به نام شب آمريكايي (1973) ساخته ميشود. به نظر ميرسد آنتوان هرگز پير نخواهد شد. او هنوز زمان زيادي را صرف عشقهاي ناكام ميكند، اما فيلم بلاخره به پايان ميرسد، چون تروفو، اينبار در مقابل دوربين، ميداند چگونه بايد بين سينما و زندگي، و بيرون قاب و درون قاب، موازنهاي دلنشين و اميدبخش خلق كند. در همان سال چكيدۀ شخصيت آنتوان را در فيلم سه ساعت و نيمۀ ژان اوستاش، مادر و بدكاره، ميتوان ديد، اوديسۀ سينمايي ديگري براي جوان روشنفكرِ بيقيد و بيقرار پاريسي كه عاشق سينما و ادبيات است.
35 سالگي – عشق گريزان (1979) نسخهاي معتدلتر از مردي كه زنها را دوست داشتِ تروفو كه مخصوص آنتوان نوشته شده، و اين اعتدال آن را واقعيتر و نزديكتر به خود تروفو نشان ميدهد، اما نه الزاماً بهتر.
40 سالگي – خالق آنتوان، تروفو، ميميرد و آنتوان را براي هميشه تنها ميگذارد. آنتوانِ بدون تروفو هرگز نميتواند گرما و شوخطبعي و بلندپروازيهايي كه نيمه وجودش به او ميداد را تكرار كند. اين آخر خط است براي آنتوان و براي ژان پير لئو.
46 سالگي – با قرارداد با آدمكش (اوكي كوريسماكي، 1991) آنتوان دو دهه بعد از دو دختر انگليسي به انگلستان بازميگردد، اما در دنيايِ كافكاييِ ميانساليِ او هيچ اميد و عشقي وجود ندارد و تلاشش براي استخدام قاتلي حرفهاي كه بتواند كاري كه خودش از دستش برنميآيد (خودكشي!) را براي او انجام دهد به كمدي سياهِ انساني و تأثيرگذاري تبديل ميشود كه ميتوان آن را آخرين بازگشت بزرگ و فراموش نشدني آنتوان دانست.
|