| |
سینمای ما- پانزده سال پیش وقتی «کرتیس هنسان» با فیلم درخشانش، «محرمانه لس آنجلس» قافیه اسکار را به جیمز کامرون و فیلم پرفروشش «تایتانیک» باخت، نکته مهمی را به زبان آورد. او گفت: ده سال بعد فیلم ما را در دانشگاهها تدریس میکنند، اما «تایتانیک» را فقط در سوپرمارکتها میتوان پیدا کرد. هنسان به نوعی از سرنوشت فیلمها میگفت و به زبانی دیگر این اصل مسلم تاریخ سینما را تکرار میکرد که سرنوشت نهایی فیلمها به همان جایی ختم خواهد شد که تفکرات سازندگانشان به آنجا تعلق دارد. یکشنبه شب پیش بار دیگر حرف هنسان به شکل دیگری ثابت شد و سرنوشت فیلمی به همان جایی ختم شد که متعلق به همان جا بود، البته با کمی تعلیق برای آدمهای خوش باور. وقتی همسر رییس جمهور امریکا به صورت مستقیم از کاخ سفید پاکت حاوی نام برنده را باز میکرد، بسیاری از خوش باوران به این نتیجه رسیدند که میشل اوباما، همسر نخستین رییس جمهور رنگین پوست امریکا، نام رییس جمهور دیگری از تاریخ امریکا را به عنوان بهترین فیلم تکرار خواهد کرد. نام رییس جمهوری که فیلم اسپیلبرگ به روشنی بیان تلاش اوست برای لغو نامتمدنانهترین قانون تاریخ امریکا. اما خوش باوران خیلی زود مایوس شدند. ژورنالیسم تابع هیجانات روز بر تاریخ نگاری متکی بر ریشهها پیروز شده بود. اعضای آکادمی فیلمی را شایسته جایزه اسکار بهترین فیلم ۲۰۱۳ دانسته بودند که تفکرات سازندگانش متعلق به حوالی همان جایی بود که همسر رییس جمهور متعلق به آن است.
وقتی حدود یک ماه پیش بیل کلینتون برای جایزه بهترین فیلم در مراسم گلدن گلاب روی سن آمد، باید همه به روشنی میدانستیم که داستان از چه قرار است. شکست سیاسی دموکراتها به رهبری جیمی کاتر در سال۱۹۷۹ در ایران حالاباید در سینما به پیروزی رقت انگیزی در دل یک تریلر متوسط به پیروزی تبدیل شود. بدون شک همه این روزها این جمله را تکرار میکنند که آیا سیاست تا این حد در سینمای امریکا موثر است که نتیجهاش جایزه اسکار به فیلمی تا این حد پیش پا افتاده باشد. سینما در امریکا برخلاف روش مدیریت رایج در سینمای ایران، متمرکز اداره نمیشود. سینما در امریکا به عنوان یکی از مهمترین و پول سازترین صنایع توسط بنگاههای اقتصادی غول آسایی اداره میشود که تنها هدف مشترکشان سود بیشتر است. منابع فکری و هدایتی و حمایتی این دستگاههای عریض و طویل فیلمسازی را جریان افکار عمومی به دست دارد که به شدت متاثر از سیاستهای بنگاههای رسانه یی قدرتمند در امریکاست. همه این جریان فکری در نهایت در یک نکته پیچیده اما صریح و بیتعارف متفق القولند و آن نکته چیزی نیست جز منافع ملی ایالات متحده امریکا.
در قامت این نکته صریح و متکثر است که فیلمهای امریکایی چه با حضور قهرمانان مرعوب کننده و چه با رویکرد انتقادی عمیق نسبت به سیاست و دولتمردان امریکایی همیشه منشا یی از منافع کشوری دارد که برای حفظ منافعاش همه چیز قابل توجیه است. هالیوود ساز و کار بزرگی است از صنعت و هنر. این ساز و کار همیشه برای رسیدن به پول از معبر منافع ملی عبور کرده است. از نخستین فیلمهای صامت تا آخرین پدیدههای سه بعدی. «آرگو» جایزه میگیرد چرا که در منظر اعضای آکادمی محصولی است متناسب با سوالات و پاسخهای متناسب در قالب فیلمی سرگرم کننده و پولساز و جنجالی بر بستر موضوعی که انگار امریکاییها این روزها بیشتر دربارهاش فکر میکنند: موضوعی به نام ایران. آرگو با این توجیه برنده میشود که تاریخ گرایی عمیق فیلم «لینکلن» به درد مردم درگیر رسانههای امروز نمیخورد. «لینکلن» به درد آدمهای پیچیده و دیرباوری میخورد که در کلاسهای تاریخ دنبال پاسخهایشان میگردند و «آرگو» به کار آدمهای ساده و زود باوری میآید که در اتاقهای نشیمن و پای فاکس نیوز پاسخهایشان را پیدا میکنند. یکشنبه شب وقتی بن افلک روی صحنه دالبی تیاتر رفت، یادی کرد از پانزده سال پیش. همان سالی که روی صحنه اسکار ۱۹۹۸ «تایتانیک» و «محرمانه لس آنجلس» با هم رقابت میکردند. در آن سال فیلم کم هزینه یی نیز اسکار بهترین فیلمنامه غیر اقتباسی را گرفت: «ویل هانتینگ خوب». مت دیمون و بن افلک نویسندگان این فیلم بودند. سرنوشت آدمها در هالیوود مانند خود داستانهایی که از آنجا بیرون میآید، سرشار از عبرت است. آدم معصوم فیلم «گاس ون سنت» کجا و هیولاهای کشتی «آرگو» کجا.
|