نگاهی دیگر به «جدایی نادر از سیمین» ساخته اصغر فرهادی
نور زمستانی!

سینمای ما- علیرضا مجمع: عجیب نیست فیلمی مثل جدایی نادر از سیمین،با این ابعاد موجود در خود اثر- فرم کامل و بی نقص،بازیهای فراتر از سینمای ایران و همچنین تفکر موجود در آن- و بیرون از آن- تشویقها و جایزه های ملی و بین المللی و همینطور هجمه های فراوان در این مدت کوتاه از زمان خلقش تا کنون-،با همذات پنداری جامعه از زمان ساخت- با برداشت غلطی که مدیران این سینما از حرفهای فرهادی در زمان جشن سینمای ایران داشتند و جلوی تولید فیلم را گرفتند و او مجبوربه توضیح شد که در واقع منظورش از اظهار امیدواری برای بازگشت سینماگران به ایران چه بوده است!- ونمایش و احتمالا تا مدتها بعد از نمایش عمومی اش مواجه شود و همان مضمونی که فرهادی در فیلمش مطرح می کند به شکل بی نظیری در دل اجتماع خشمگین این روزها تسری یابد.برای همین هم نقد جدایی نادر ازسیمین همانطور که سهل ممتنع می نماید،به همان اندازه می تواند سو تفاهم برانگیز باشد و بر قضاوتهای بی ریشه این فضا دامن بزند.فیلمی را تاکنون سراغ نداشته ام که اینگونه باشد،و اساسا سینمای ما نمی تواند چنین ظرفیتی ایجاد کند و جدایی... تنها اثری است که در این سالهای اخیر به درستی آینه این اجتماع آشفته حال شده است و «ما» را به «ما» نشان می دهد و از معدود سندهای ماندگار برای آیندگان است برای اینکه زمان ما را درک کنند و نشان می دهد خالقش از جامعه ای که در آن زیسته بسیار آموخته است و این آموزه ها را به قدرتمند ترین شکلش ارائه کرده است.برای همین است که تماشاگر در مواجهه با جدایی... حالش بد می شود و این حال بد،نتیجه دیدن صورت خود در آینه است.خود آگاه یا ناخود آگاه،تماشاگر با این تصویر همراه می شود و حتی به استقبالش می آید.توقع ندارید دلیل بیاورم که چرا مردم دوست دارند حالشان بد شود؟! مردم دوست دارند با جدایی... همراه شوند چون بیشترین نسبت را با آنان دارد،و فروشش هم فارغ از جایزه های جشنواره های رنگارنگ است.اگر این بود بسیاری فیلمهای دیگر باید در گیشه هم مثل همان جشنواره ها توفیق می یافتند،که نیافتند.اما فروش بالای جدایی... و دعواها و جنجالهای زمان اکران فیلم و اینکه بعضی ها دوست دارند جدایی... بیشتر از فیلم رقیبش بفروشد به نظرم از این نظر بی وجه است که اگر این اتفاق بیفتد، خیلی از معادلات به هم می ریزد.فیلم رقیب «باید» بیشتر بفروشد.غیر از این باشد باید شک کرد.بی تعارف هنوز ظرفیت تماشاگر سینما روی ما به اندازه ای نرسیده است که فیلمی مثل جدایی... بیاید و بر یک کمدی هجو شعاری در گیشه غلبه کند.توقع بی جایی است.همین که تماشاگر ما فهمیده که آینه ای وجود دارد که خودش را می تواند در آن ببیند و فیلمساز به او دروغ نمی گوید و اتفاقا دردمندانه می خواهد نگاه تماشاگرش را از سطح به عمق ببرد،و حتی در فیلم شریکش می کند، کافی است تا بفهمیم در این زمانه نا امیدی و ورشکستگی سینمای ایران،هنوزکور سوی امیدی از یک نور زمستانی وجود دارد.

تماشاگر از ابتدا در فیلم شریک می شود،از همان پلان اول.نادر و سیمین(پیمان معادی و لیلا حاتمی) رو به قاضی- و تماشاگر- مسئله شان را طرح می کنند و تماشاگر را به قضاوت میخوانند.تماشاگر به حکم خالق اثر در تمام فیلم در جایگاه قا ضی می نشیند و مدام قضاوت می کند.فرهادی حتی از این هم پا را فراتر نهاده و از تیتراژ فیلمش تماشاگر پیگیر آثارش را با مسئله فیلم همراه می کند.اسامی تیتراژ جدایی... به سیاق فیلم قبلی اش؛درباره الی... روی پسزمینه سیاه تصویر با حرکت متناوب دستگاه کپی که دارد از شناسنامه های مختلف کپی میگیرد آغاز می شود،و این همسان بودن با درباره الی... در جایی از تیتراژ به چهارشنبه سوری هم گره می خورد،زمانی که شناسنامه مژده و مرتضای آن فیلم(هدیه تهرانی و حمید فرخ نژاد)در میان شناسنامه هایی است که از زیر دستگاه کپی عبور میکند.گویی کار این دو نیز بعد از مسائلی که در فضای چهارشنبه سوری مطرح شد و دیدیم،به جدایی کشیده است.و اینچنین است که به سادگی و با ظرافت هر چه تمام تر ،بی آنکه تاکیدی بیش از چیزی که لازم است انجام گیرد،چهارشنبه سوری،درباره الی...،و جدایی... به سه گانه ای ماندگار درباره اخلاق در سینمای ما تبدیل می شود.گفتم که تماشاگر از همان ابتدای فیلم در جایگاه قاضی نشسته است ،جایگاهی حساس و خطرناک که هر لحظه امکان لغزش در آن وجود دارد.سیمین رو به قاضی – وما- می گوید:«من دوست ندارم بچه ام توی این شرایط بزرگ بشه.» قاضی- و ما – میگوید:«چه شرایطی؟!» این سوال دقیقا همان سوالی است که به راحتی نمی توان به آن پاسخ داد.نسبیت حاکم بر فضای فیلم از تماشاگر می خواهد به راحتی قضاوت نکند.به راحتی حکم ندهد،و به راحتی محکوم نکند.تا اینجا فقط مسئله طرح شده است و دو شخصیت اصلی در همان ابتدا قصه شان را گفته اند:"سیمین می خواهد مهاجرت کند،نادر نمی خواهد با او برود چون پدری دارد که بیماری آلزایمر دارد و نمی تواند تنها رهایش کند،سیمین قصد دارد دخترش؛ترمه (سارینا فرهادی) را هم با خود ببرد،اما نادر با گفتن این جمله که:«ترمه به لحاظ عاطفی به من وابسته است.» قصد ندارد ترمه را به سیمین بدهد- مسئله ای که البته بعد از آن می فهمیم نادر به اشتباه فهمیده است.در پایان این فصل بنا می شود نادر و سیمین بروند مسائلشان را حل کنند و با هم توافق کنند،بعد دوباره به دادگاه بیایند."وقتی این اطلاعات داده شد حالا تماشاگر می داند درباره چه چیزی باید قضاوت کند؛اینکه حق با کدام است:نادر یا سیمین.و چه فاجعه بار است این دادن حق به یکی و سلب حق از دیگری،و چه با چیره دستی اصغر فرهادی مثل تماشاگر،اما در جایگاه خالق کنار می ایستد،دوربینش را روشن می کند و با نادر و سیمین به دل جامعه می آید و خودش هم سعی می کند شرایط را توضیح دهد و تا جایی که ممکن است قضاوت نکند.با نادر و سیمین که به دل شهر می آییم،با شاخصی عجیب در فیلم به عنوان شاه کلید دستیابی به سوال ابتدای فیلم-چه شرایطی؟!- مواجه می شویم. این شاخص وقتی رمز گشایی شود،می بینیم که در سراسر فیلم در اغلب نماها آدم ها را از پشت شیشه های مختلفی می بینیم، شیشه هایی که رفله دارد و آدمها در آن به شدت غیر شفافند.از تفسیر جز به جز نماها بیزارم.اما این یکی را نتوانستم پنهان کنم که مضمون جدایی... با قالبی که برایش برگزیده شده به شدت همخوان است و یکی از آن قالبها نماهای آدمها از پشت شیشه های کدر است.شیشه ها نبود شفافیت آدمها را بازی میکنند.گویی با آدمهایی طرفیم که هرکدامشان برای دیگری آن شفافیتی که باید داشته باشند را ندارند.تماشاگر در ناخود آگاهش بار سنگینی از تصویرهای ناقص آدمها را روی پرده می بیند که می توانند با اندکی تغییر زاویه به تصویری شفاف تبدیل شوند.اما این تغییر زاویه رخ نداده است،برای همین هم نگاه ها به هم سوتفاهم زاست،شخصیتها به هم راست نمی گویند،دروغ می گویند،دست کم همه حقیقت را نمی گویند.راضیه(ساره بیات) و خانم قهرایی(مریلا زارعی) همه حقیقت را نمی گویند و دروغ گفتن را ضامن بقای خود می دانند. نادرهم تصور می کند سودش از کتمان حقیقت است،و این را به ترمه ناخود آگاه می آموزد:
ترمه: تو میدونستی راضیه خانوم حامله اس!
نادر]پس از مدتها انکار[:آره،میدونستم.ولی اون موقع نمیدونستم.یادم رفته بود!
ترمه:پس چرا همینا رو بهشون نمیگی؟
نادر:قانون این چیزا حالیش نیست.یا میدونستی،یا نمیدونستی.
شیشه های کدر فاصله آدمهای فیلم است ،همان شیشه ای که حجت(شهاب حسینی) در سکانس ماقبل فینال با آجری آن را می شکند.این ضعف اخلاق کنونی جامعه ماست که خیلی ها یا نمی خواهند آن را ببینند،یا به سیاق خود فیلم آن را کتمان می کنند تا سودی از این بازار ببرند.جدایی... نقد این بی اخلاقی هاست.نقد این نگفتن هاست.نگفتن ها و گفتنهایی که موضوع فیلم است اتفاقا شاید آنقدرها هم در نگاه قاضی/تماشاگر مهم جلوه نکند،کما اینکه قاضی برای طلاق به حکم این جامعه از سیمین می خواهد که بگوید نادر معتاد است،دست بزن دارد یا خرجی نمی دهد(!)، در صورتی که فاجعه زمانی شکل می گیرد که تصور نمی کنیم گفتن یا نگفتن یا قسمتی از حقیقت موضوعی پیش پا افتاده را گفتن باعث چنان فاجعه ای شود که روح جامعه را می خورد و می تراشد.

به خانه نادروسیمین می آییم؛کانون فاجعه.پدری که آلزایمر دارد(با بازی شیرین علی اصغر شهبازی؛و حسرت بازی نکردن نصرت کریمی که قرار بود این نقش را بازی کند و مدیران سینمایی این فرصت تاریخی را از سینمای ما گرفتند)،می شود محور این فاجعه،زنی که برای کارگری به خانه نادر آمده و همراه با دخترش وجهی از این صورت را بازتاب می دهدو ترمه هم بازوی ماندگاری خانواده ای در حال فرو پاشیدن است که مدام با او بازی می شود.نسل ترمه حرفهای نادر و نسلش- و جایگاهش به عنوان پدر- را باور می کند،هر چه که بگوید.اما این پدر است که نمی تواند غرورش را برای نسل بعدش فدا کند.نادر به ترمه در اوائل فیلم می گوید رفتن مادرش مسئله مهمی نیست.اما وقتی ماجرا بالا می گیرد،هم نمی تواند پاسخی به ترمه بدهد،هم حرفش را عوض می کند:
ترمه]با بغض[:تو که گفتی جدی نیست.
نادر: خب جدی شد!
واین ساده ترین و سهل انگارانه ترین جوابی است که او می تواند به این نسل بدهد.نادر تنها خود را مسئول نسلی می داند که فراموشی گرفته است و او تنها دلخوش است که چند کلمه از زبان او بشنود:
پدر:علی زن گرفته!
نادر:چی؟!
پدر:علی زن گرفته!
و در جایی دیگر:
نادر:بیا ببین،دیگه حرف نمی زنه.
سیمین:مگه قبلش چقدر حرف می زد؟
نادر: من دلم به همون چند کلمه خوش بود.
و ترمه را فدای نسل فراموشی گرفته می کند.همان نسلی اینجاست که فرهادی نقش موثر خود را نمایش می دهد و تماشاگر را به قضاوت نکردن فرا می خواند و منتقد هم ناگزیر از این قاعده پیروی می کند.این نسبی گرایی- که از احترام به انسان منتج می شود- حاکم بر فضای اثر، همدلی تماشاگر را بر می انگیزد و معصومیت جذاب پیرمرد چنان تماشاگر را درگیر می کند که ناخود آگاه به نادر حق می دهد که برای پدرش بایستد و مبارزه کند.پیرمرد چنان مظلوم است که حتی راضیه،با تمام تعصب مذهبی اش می تواند خود را قانع کند که به پرستاری از او برسد.حتی در صحنه ای که سراسیمه به دنبال پیر مرد می رود هم نشان یک نگرانی شریف را در صورت راضیه می بینیم.و می رسیم به صحنه ای که فرهادی به عمد از فیلمش حذف کرده است و اتفاقا نقطه عطفی تاریخی در فرم گرایی سینمای ایران است.پیش از این نقطه عطف- فصل تصادف- با لحظات جذابی از زندگی معمولی آدمها روبروییم که در فیلمهای قبلی فرهادی هم به وفور وجود داشت.به خصوص در درباره الی... که لحظه ها بسیار معمولی اند و اصلا انگار روند زندگی جریان دارد،ولی یک اتفاق منجر به فاجعه می شود.در اینجا لحظات از آن هم معمولی ترند.رابطه بین نادر و ترمه،نادر و پدرش،نادر و راضیه،حجت و راضیه که در نیمه دوم فیلم فعال تر می شود و همه روابط به قدری معمولی اند و بی تاکید،که ناخود آگاه می پرسی چه چیز این صحنه ها جذاب است که درگیر آن شده ام.اما این صحنه ها در عین ساده بودن،تماشاگر را بمباران اطلاعاتی می کند که در نیمه دوم فیلم از تک تکشان استفاده شده است و بنابراین به سادگی از کنارشان نمی توان گذشت.به فصل گم شدن پیرمرد که می رسیم و فصل تصادفی که نمی بینیم،اوضاع فرق می کند.تفاوت فرمی که فرهادی در اینجا به کار برده است،خارج از قاعده معمول سینما-دست کم سینمای ایران در کل تاریخ صد و چند ساله اش- با مضمون فیلمش یکی شده است و فرهادی از مضمون فیلمش برای ساختن فرم فیلم استفاده بجایی کرده است.صحنه تصادف نمایش داده نمی شود،چون می توان اینطور برداشت کرد که فرهادی هم نمی خواهد بخشی از حقیقت را به تماشاگر/قاضی بگوید و در نهایت که راضیه- و فرهادی- مجبور به گفتن حقیقت می شوند جایی است که دیگر فاجعه آفریده شده است و قرار است پولی – حرام- وارد زندگی راضیه شود و به اعتقاد او اگر این پول وارد زندگی اش شود بلایی سر دخترش می آید.روایت نکردن به موقع صحنه تصادف از سوی فرهادی ترفندی است که سینمای ایران تا کنون به خود ندیده بود.این بار بر خلاف جریان رایج که همیشه فرم، مضمون را می سازد و از قالب فیلم برداشت های مضمونی می شود،این بار مضمون است که فرم را می سازد.مضمون است که فرهادی را مجاب می کند نگوید در آن صحنه چه اتفاقی افتاده است.فرهادی نمی گوید،اگر می گفت بی شک فیلمش در این جایگاه قرار نداشت.خالق اثر از خود اثر وام می گیرد تا با جامعه اش عجین شود و با آن همذات پنداری کند.از اینجا به بعد است که فرهادی مسئله و درد طبقه دیگری از جامعه را که پیش از این در دو فیلم اولش – رقص در غبار و شهر زیبا – به آنها پرداخته بود با ورود حجت باز میکند،و این جایی است که او کاملا از پس این وجه هم بر می آید و می تواند مسئله را پهن کند،و از آن نتیجه بگیرد.حجت اتفاقا شخصیت ساده ای دارد؛کارگری زحمتکش که چون سقف آرزوهایش کوتاه است نمی تواند بلند بپرد.و قطعا به او ظلم شده که دردمندانه حقش را طلب می کند،اما متاسفانه نمیداند این حق را از چه کسی باید طلب کند،و به اشتباه دست به دامن بازپرس (بابک کریمی) می شود و اتفاقا نتیجه هم نمی گیرد،چون آدرس را اشتباه آمده است.مسئله اش مسئله قریب به اتفاق آن طبقه است،ازدواج کرده،بچه دار شده،بچه دومش هم قرار بود به دنیا بیاید،بی آنکه مثل سیمین فکر کند در چه فضای امنی قرار است این اتفاق بیفتد.حجت و راضیه شاید پاسخ سوال تماشاگر/قاضی در ابتدای فیلم باشد:«چه شرایطی؟!» این قشر اساسا به شرایط و بستر پرورش اگر نمی اندیشند،کمتر می اندیشند،پس بچه دومش هم در راه است.اما ترمه یازده ساله،خواهر و برادری ندارد، و در این سن باید به شرایط فکر کند و یک نفر و یک راه را انتخاب کند.تصویر درخشان ماقبل نهایی فیلم جایی که ترمه روبروی قاضی/تماشاگر ایستاده و قرار است انتخابش را بگوید،کاملا متقارن با ابتدای فیلم بی پناهی نسلی را نمایش می دهد که زودتر از موعد بزرگ شده است و دغدغه اش انتخاب روش زندگی است تا آموزش دیدن برای پرواز . اما در تصویر نهایی که در ادامه اش با موسیقی بی نظیری همراه است، هنوز شیشه های سوتفاهم بین نادر و سیمین، برقرار است،گو اینکه با پیرهن سیاه نادر می توانیم حدس بزنیم نسل فراموشی گرفته ترکش کرده است.اینجاست که معنای نام فیلم را می فهمیم:جدایی نادر از سیمین. این نادر است که انتخاب می کند از سیمین جدا شود و در سرزمین پدری به مبارزه اش برای بقا ادامه دهد.و این انتخاب اصغر فرهادی بود که خواست در ایران فیلم بسازد،کما اینکه به شهادت گفت و گوهایش موقعیتهای فراوانی برای فیلمسازی در کشورهای دیگر را داشت.او هم انتخاب کرد در این سرزمین بماند و مبارزه کند.

چگونه می شود وقتی خالق اثری به همان اندازه از موجودی که خلق کرده تاثیر بگیرد که مخاطبش تاثیر پذیرفته است؟ یک اثر چطور می تواند همزمان بر خالق و مخاطبش ،هر دو تاثیر عمیق بگذارد؟! جدایی... اینگونه اثری است.و نمی شود اینگونه بود،مگر همراه با شهودی مثال زدنی که شک ندارم در طول ساخت فیلم همراه خالق جدایی... بوده است.شهودی که حتی مسائل سر راه تولیدش هم نتوانست اندکی از آن کم کند. جدایی... پیش و بیش از هر چیز یک اثر شهودی است.نجابت این شهود و نگرانی اش بابت پاسخی که باید به نسل ترمه و سمیه داداز جای جای اثر می بارد.شریان حیاتی نسل فراموشی گرفته،در دستان کودکان این نسل است که با آن بازی می کنند و اکسیژنش را قطع و وصل می کنند،چون آموزش ندیده اند که با این نسل چه برخوردی کنند. جدایی... نگران این نسل است و من دوست دارم تصور کنم قبل از اینکه فیلمی درباره جامعه کنونی ایران باشد،درباره سوختن نسلی است که شرایط درستی برای زندگی شان حاکم نکرده ایم. فرهادی نگران این نسل است و تعهدش به کودکان این سرزمین مجابش می کند به آنها – وما- از دل تمام نگفتنها حقیقت را بگوید و بگذارد تماشاگر حقیقت را کشف کند. نگران نسلی است که می خواهد در این سرزمین رشد کند،پس باید با خشونت جاری در زمان آمیخته شود و بیاموزد بزرگ شود. هشدار می دهد.ترمه نماد آشفتگی نسلی است که باید-به جبر پدر/پدران- روی پای خود بایستد و به قول نادر نترسد. اتفاقا فرهادی در جایگاهی ایستاده است که این بی اخلاقی ها را می بیند و آن را نقد می کند،و باید بکند.شرافتی که از رقص در غبار آغاز شد و به شهر زیبا رسید و دراین سه گانه آخر به کمال رسید.درهمه فیلمها دردی وجود دارد که نمی توان منکر آن شد.در این آخری جدایی نادر از سیمین این بلوغ به اوج خود می رسد و اتفاقا از تماشاگرش هم پاسخ مثبت می گیرد.اینجاست که می توان تعریف مشخصی از سینمای ملی دردمند داشت و نسخه برایش پیچید.گیرم که عده ای برنمی تابند چهره چرک گرفته خود را در آینه.گیرم که متهمش کنند به «سیاه نمایی»-ابتذال این کلمه حال آدم را منقلب می کند- کما اینکه در همین مدت کوتاه از اکران در جشنواره فجر و اکران عمومی اش انواع و اقسام بیانیه ها صادر شده است و حتی کسانی که به فیلم مجوز داده اند هم زیر تیغ تیز انتقادها هستند.و اتفاقا فیلم به هیچ وجه نا امید نیست.روزنه های امید به وفور در فیلم دیده می شود،به شرطی که چشم باز کنیم و ببینیم و از نقد شدن نترسیم.نترسیم از اینکه چهره زشت خودمان را در آینه ببینیم،چون چهره زشت ما بخشی از واقعیت موجود است،پس می توان این چهره را از زنگار شست.اگر برخی فیلم را نا امیدانه می دانند و با خوش خیالی هر چه تمام تر اوضاع را گل و بلبل می بینند،اصلا مهم نیست.جدایی... در تاریخ سینمای ایران خواهد ماند و به شهادت تاریخ قضاوت خواهد شد.
در این نقد به عمد سعی کردم نگاهم را از ظاهر ساده فیلمنامه و بازیها و کارگردانی بی نقص فرهادی که از زمان اکران جشنواره 29 تا کنون بارها گفته شده و جایزه های فجر و برلین را هم گرفته ،فراتر ببرم و از چیزهایی بگویم که به نظرم نیاز سینما و جامعه امروز ایران است.تند ترین نقد اجتماعی این سالهای سینمای ایران؛جدایی نادر از سیمین‌ اتفاقا در جایگاهی قرار دارد که نیازی نیست منِ منتقد موافقش باشم و سنگش را به سینه بزنم.خود فیلم مستقل حرفش را می زند،پس می توان امیدوار بود محک زمان وقتی کار خودش را کرد،تمام ارزشهایی که فیلم داشته درک شود.عجالتا که در این برهوت توانست سرپایمان نگه دارد و نگاه شریفش را به عمق اندیشه مخاطبش ببرد و او را با خود همراه کند.



منبع : ماهنامه دنیای تصویر - شماره 203 اردیبهشت 1390

به روز شده در : يکشنبه 25 ارديبهشت 1390 - 20:25

چاپ این مطلب |ارسال این مطلب | Bookmark and Share

اخبار مرتبط

نظرات

سامی پورعلی
دوشنبه 26 ارديبهشت 1390 - 8:16
-1
موافقم مخالفم
 
چه خوبه !!!

چقدر خوبه وقتی موجی از انتقاد های بی مورد و بی ریشه , میخواد ریشه سینمای ما رو از بین ببره ... منتقدی به این زیبایی , اثر زیباتر از نگاهش را زیبا نگاه میکند ...

ممنون از "علیرضا مجمع" و سایت سینما ما ...


دوشنبه 26 ارديبهشت 1390 - 9:59
10
موافقم مخالفم
 

متشکدم

شقایق
دوشنبه 26 ارديبهشت 1390 - 12:20
9
موافقم مخالفم
 

مرسی خیلی نقد خوبی بود. یکی از بهترین نقدهایی که برای جدایی.. خوندم.

م
سه‌شنبه 27 ارديبهشت 1390 - 6:6
4
موافقم مخالفم
 

نقد بسيار زيبايي بود. اين فيلم هم بسيار زيبا و بي نظير بود. خوشحاليم كه در كوير كنوني سينماي ايران اصغر فرهادي اي وجود دارد كه همچنان گل مي دهد و رشد مي كند. خدا نگهدارش باشد.

ياسر
سه‌شنبه 27 ارديبهشت 1390 - 12:38
-29
موافقم مخالفم
 

نقد جالبي بود

ريزبينانه و با ذوق

mahdi
سه‌شنبه 27 ارديبهشت 1390 - 19:38
-4
موافقم مخالفم
 

سلام

با تشکر از نقد عالی و بسیار متفاوت اقای مجمع .

در سرتاسر نقد ایشان گویی فیلم بار دیگر برای من تکرار شد.

naser
چهارشنبه 28 ارديبهشت 1390 - 10:17
3
موافقم مخالفم
 

اصغر فرهادی و عشقه بی خیال این خضعولات

محمد
چهارشنبه 28 ارديبهشت 1390 - 10:48
15
موافقم مخالفم
 
شیشه های کدر

واقعا نقد فوق العاده ای بود . مخصوصا قسمت شیشه های کدر و ناشفاف.

moji
پنجشنبه 29 ارديبهشت 1390 - 20:48
-5
موافقم مخالفم
 
alii

نقد فوق العاده ای بود ! ممنون

اضافه کردن نظر جدید
:             
:        
:  
:       




mobile view
...ǐ� �� ���� ����� ������� �?���?�


cinemaema web awards



Copyright 2005-2011 © www.cinemaema.com
استفاده از مطالب سایت سینمای ما فقط با ذکر منبع مجاز است
کلیه حقوق و امتیازات این سایت متعلق به گروه سینمای ما و شرکت توسعه فناوری نوآوران پارسیس است

مجموعه سایت های ما: سینمای ما، موسیقی ما، تئاترما، فوتبال ما، بازار ما، آگهی ما

 




close cinemaema.com ژ� ��� �?��� ��� ���?���