سینمای ما - امیر قادری1- جشنواره فیلم شهر تمام شد. جشنوارهای که میتوانست مثل همیشه در سکوت خبری بیاید و برود، اما خیلیها را متوجه خودش کرد و حداقل در سینما آزادی شاهد بودم که چطور ملت برای تماشای فیلمها صف میکشند. اگر به همین ترتیب پیش برود، یکی دو سال دیگر می تواند از پر سر و صداترین و اثر گذارترین پدیدههای فرهنگی ایران باشد. به خصوص که چنین موضوع باب طبع و درجه یکی دارد. همه به نوعی با آن درگیریم. فقط دو تا افسوس. اولا همان جور که امیر پوریا پریروز در همین روزنامه نوشت، تماشای آثار مستندش از دست من هم رفت، که تعریفاش را زیاد شنیده بودم. بعد هم این که در هیاهوی این جشنواره، جشنواره خوب انیمیشن کانون پرورش فکری، که همزمان برگزار میشد، له شد. فراموش شد. که چه خاطرات خوبی از این جشنواره دارم و آثاری در آن نمایش داده میشود که دیگر امکان تماشای آن پیش نمیآید. حالا شاید تا ته ستون رسیدم و داستان یک فیلم بزرگی که چهار سال پیش آن جا دیدم، برایتان تعریف کردم.
2- گفتم جشنواره فیلم شهر و سینما آزادی و داغ دلام تازه شد. یک مکان فرهنگی مثل این سینما، قرار است محل و محیطی برای دور هم جمع شدن ملت باشد. این که مردم همدیگر را در یک فضای دلپذیر ببینند، قرار است همان قدر مهم باشد؛ که فیلمی ببینند و یا چیزی بخورند یا بنوشند. و اصلا مگر میشود اینها را از هم جدا کرد. اما این چند روزی که به خاطر جشنواره فیلم شهر، مدت زمانی را در این جشنواره گذراندم، چشمتان روز بد نبیند، احساس کردم که سینما مثل یک پادگان اداره میشود. روحیه کارکنان و نگهبانان و ماموران حفظ نظم جوری بود که مردم آبروشان را دستشان میگرفتند میرفتند توی سالن. کارمندان سینما باید از بین آدمهایی انتخاب شود که از تماشای خوشحالی مردم، از این که ببینند زن و مردی در آرامش قدم میزنند یا فرصتی یافتهاند تا با هم حرف بزنند، یا جوانی غرق در هیجان تماشای یک فیلم و از سر گذراندن یک تجربه هنری است، یا آدمهایی از طریق حضور در این مکان فرهنگی قرار است با هم آشنا شوند، لذت ببرند. با روحیه نظامی که نمیشود سینما اداره کرد. فرهنگ این روزهای حاکم بر سینما آزادی مرا یاد دورانی انداخت که مدرسه میرفتم و چوب مدیر و ناظم بالای سرمان بود. حیف این مکان است. مردم به در باز که جایی نمیروند. به روی باز میروند. چون میدانم هدف مدیران توسعه فضاهای فرهنگی شهرداری فراهم کردن چنین فضای خوب و مهربان و آرامی است، تعجب کردم که سینما آزادی با چنین شرایطی اداره میشود.
3- راستی مطلب دو هفته پیشام خوش قدم بود. هم علی کریمی دعوت شد تیم ملی، هم خداداد به فوتبال برگشت، هم قرار است بر اساس خبر خبرگزاری فارس، دنیای تصویر دوباره چاپ شود و هم خدا کند فیلم ابراهیم حاتمیکیا اکران بگیرد. داریم یاد میگیریم نظممان را بر اساس تفاوتها بنا کنیم.
4- این روزها مدام خبر برگزاری کنسرت تازه میرسد، اما دو تایی که من دوست داشتم، یکی کنسرت رضا یزدانی بود که در اریکه ایرانیان برگزار میشد (مسئولان سالن فقط باید محبت کنند و چراغ تابلوهای معرفی سالن را هنگام کنسرت خاموش کنند) و راستاش اجرای زندهاش را از آلبومهایش هم بیشتر دوست داشتم. و این که نشان داد حالا میشود کنسرت برگزار کرد و در مصرف گیتار الکتریک امساک نکرد. و کنسرت بعدی یک تجربه درجه یک بود که امیدوارم برگزار کنندگاناش بتوانند بار دیگر تکرارش کنند. استفان وه و مارسل درن، دو پیانیست آلمانی، همان کاری را کردند، واجد همان حس و حساسیتی بودند که گفتم مسئولان و مدیران مراکز فرهنگی ما هم باید بهرهای از آن را داشته باشند. استفان و مارسل از مهارتشان در نواختن چهار دستی پیانو، نه برای مرعوب کردن مخاطبشان که برای سرگرم کردن این مخاطب استفاده میکردند. آن قدر کارشان را خوب یاد گرفته بودند تا ما به عنوان تماشاگران مجذوب حرکاتشان، نگران رنج و زحمت و تلاشی که پشت سر چنین نواختنی هست، نباشیم. که شب خوبی داشته باشیم. صحبتاش بود پریشب با یکی از مدیران فرهنگی کشور، که اگر هدفمان این باشد که به مخاطب خوش بگذرد، چه مسئول و چه هنرمند، آن وقت چطور خیلی از موانع و گرفتاریها، اتوماتیک حذف میشوند.
5- و حالا برویم سراغ یکی دیگر از رویدادهای پر سر و صدای فرهنگی هفته گذشته، ورود هیئت اعزامی اسکار به ایران، که با واکنشهای فراوانی رو به رو شد. از بازیگری که بهاش برخورد که اینها آمدهاند چیز یاد ما بدهند، تا آنها که عکس یادگاری میگرفتند و همکار روزنامهنگاری که درخواست بازداشت دو نفر از این هیئت و گرفتن غرامت میلیاردی از دولت آمریکا را کرده بود. گفتنیها که گفته شده. به خصوص یادداشت فرهاد توحیدی در همین روزنامه اعتماد را دوست داشتم. فرقی نمیکند که باهاشان دوستیم یا دشمن، باور کنید همیشه بهترین و موثرترین راه برخورد، بزرگمنشی است. اگر میخواهید طرف مقابلتان را از بین ببرید، باز آگاهی و مهربانی بیش از تمام روشها جواب میدهد! نه مدام عکس یادگاری گرفتن و سوالهای پرت و پلا پرسیدن، و نه دستگیر کردن و غرامت گرفتن. این وسط فقط دلم میخواست محضر فرانک پیرسن را درک کنم. از نسل دهههای 1960 و 1970 که دو فیلم محبوب ما را نوشته است: «بعد از ظهر نحس» و از آن مهمتر، «لوک خوشدست». بعد فیلمی هم ساخته از کتابی نوشته پیتر ماس، که این پیتر ماس خودش نویسنده کتابی درباره فرانک سرپیکو هم هست که سیدنی لومت کارگردانیاش کرد و لومت هم که میدانید، همان کارگردان «بعد از ظهر نحس» است! آدمهای خوب و مهم و موثر جهان این طوری به هم میرسند و این قانون طبیعت است. و بقیه که این افتخار را ندارند. مثل من که گذاشته بودم سر جلسه مطبوعاتی شنبه، پیرسن را از نزدیک ببینم، که جلسه لغو شد و فرصت از کف رفت. الکی که نیست.
6- این یکی تبلیغ است. یک پرونده برای «خوب بد زشت» سرجولئونه برای شماره ویژه عید ماهنامه فیلم درآوردهام که خیلی برایش زحمت کشیدهام و کلی عکس و گفتگو در آن وجود دارد که تا به حال دیده و خوانده نشده. و البته یک مطلب درباره جنجالهای اخیری که در جشنواره فجر سر نقدها پیش آمده بود.
7- و بالاخره این که تریلر فیلم تازه مایکل مان، «دشمن حکومت» در اینترنت پخش شد. بینظیر است. از حالا میشود سر فیلم قسم خورد. با مردانی با بارانیهای بلند و اسلحههای خوشدست که انگار فقط برای این بانک میزنند که پشت میلههای زندان نباشند!
8- راستی، عیدتان هم مبارک.
[email protected]