جمعه ۲۴ بهمن ۱۳۹۳ - 2015 February 13
آخرین اخبار
کد خبر: ۱۵۳۲۸
تاریخ انتشار: ۲۰ بهمن ۱۳۹۳ - ۰۶:۱۳
printنسخه چاپی
sendارسال به دوستان
از حاشیه تا متن فیلم‌های جشنواره 33 به روایت نیما حسنی‌نسب
همان قدر که از فیلمساز توقع تماشای فیلمی به این شلوغی نداشتم، با شناخت اندکی که ازش دارم توقع بامزه‌بودن و شوخ و شنگی هم ازش نداشتم. حدس می‌زدم اگر سراغ کمدی برود نتیجه‌اش بی‌مزه و خشک و غم‌انگیز خواهد شد؛ چیزی در مایه‌های «قاعده بازی» ساخته احمدرضا معتمدی و نه فیلم دلچسب و مفرح و خوش‌ساخت و هوشمندانه‌ای مثل «من دیه‌گو مارادونا هستم» ...

نوستراداموس

عجالتاً حرف‌زدن از این‌که لذت بردن و امتیاز دادن به فیلم تازه بهرام توکلی چقدرش به کیفیت و قابلیت‌های متن اثر برمی‌گردد و چه اندازه متاثر از سرخوردگی وحشتناک و توامانِ یادآوری فیلم بد «بیگانه» و فیلم‌های بد جشنواره امسال است، کار منتقد فیلم نیست و در حیطه تخصص رمال‌ها و پیشگویان می‌گنجد. پس اگر فیلم دلچسب و مفرح و خوش‌ساخت و هوشمندانه «من دیه‌گو مارادونا هستم» را دوست ندارید، لطفاً هی به طرفدارانش تلقین نکنید نظرشان (مان) ناشی از مسایل فرامتنی مثل ناامیدی از فیلم قبلی فیلمساز یا دلزدگی از تماشای فشرده مجموعه آثار امسال است.

بدیهیات نایاب

اولین ویژگی مثبت و نقطه تمایز «من دیه‌گو ...» با اغلب فیلم‌های امسال، نسبت مشخص و قابل تشخیص آن با سینماست. خودم هم می‌دانم که این جمله از فرط بدیهی‌بودن مهمل به نظر می‌رسد، ولی امسال در کمال حیرت در غالب فیلم‌ها می‌شود هر مرجع و منبع و آبشخوری پیدا کرد الا سینما! این که چطور می‌شود چیزی را تا این حد از ذات خودش تهی کرد، بحث فلسفی مفصل و عمیقی لازم دارد که نه فرصتش هست و نه عمقش. عجالتاً همین طور بی‌دلیل و برهان قبول بفرمایید که دغدغه و نگاه و نسبت‌داشتن با سینما امتیاز بزرگی برای معدود فیلم‌های خوب امسال است. دو فیلم خوب دیگر جشنواره فجر 33 («اعترافات ذهن خطرناک من» و «در دنیای تو ساعت چند است؟») هم درست به همین دلیل باید قدر ببینند و بر صدر بنشینند.

نسبیت معقول

فیلم توکلی طرح بکر و بدیعی ندارد و لااقل دو فیلم درجه یک «ساختارشکنی هری» و «هفت روان‌پریش» را با موضوع تداخل دنیای واقعیت و داستان و حضور شخصیت نویسنده در پروسه خلق اثرش را خیلی‌ها دیده‌اند. مهم این است که فیلمساز به دلیل علاقه و احاطه به ادبیات توانسته از این الگو به درستی استفاده کند و به فیلمش تشخص و اعتبار بدهد. اگر در تجربه‌های قبلش با اقتباس ادبی به علاقه‌اش میدان داد، این جا یکراست سراغ مدیوم ادبیات و فرایند تولید ادبی رفته است. از این جهت «من دیه گو ... » نسبت معقولی با فیلم خوب دیگرش «اینجا بدون من» دارد و از حالا باید تن‌مان بلرزد که نکند فیلم بعدی توکلی بخواهد نسبتی همین‌قدر معقول با «بیگانه» داشته باشد.

دلا دیوانه شو ...

به گواه شش فیلمی که بهرام توکلی تا الان ساخته، او یک «دیوانه‌باز»ِ اساسی و ثابت‌قدم است و بررسی کارنامه‌اش از این زاویه می‌تواند خوراک پر و پیمانی برای علاقمندان تئوری مولف باشد. مرز باریک بین عقل و جنون، ذهنیت و عینیت، مصائب فرایند آفرینش و چالش‌های ذهن‌ خلاق با زندگی روزمره از مضامین جدی و عمیق مشترک بین هر شش فیلم اوست. به دلیل کمبود جدیت و فقدان عمق لازم وارد این بحث نمی‌شوم و فقط کنجکاوی خودم را از این همه علاقه به مقوله دیوانگی و گرایش به کاراکترهای مشنگ و شیرین‌عقل و خل‌وضع در ساخته‌های توکلی اعلام می‌کنم؛ «من دیه گو ...» هم چند تا از این مجانین جذاب و بامزه دارد و از آن جالب‌تر این که سراغ هجو و شوخی با قبلی‌ها هم رفته است؛ شخصیت صابر ابر در «من دیه گو ...» می‌تواند ادامه شخصیتش در «اینجا بدون من» باشد. نشانه‌ها و دلایل زیادی می‌شود برای این ادعا مطرح کرد که جایش اینجا نیست و راستش الان درست نمی‌دانم جایش کجاست.


شیطنتِ کستینگ

ترکیب بازیگرهای فیلم به گسترش نگاه پارودیک در فیلم راه می‌دهد؛ از دوگانگی کاراکترهای گلاب آدینه در نقش مامان یا تغییر اساسی وضعیت جمشید هاشم‌پور از قهرمان بزن بهادر دو دهه قبل به وضعیت بامزه فعلی (که از ریزه‌کاری‌های هوشمندانه فیلم است) تا هومن سیدی و چرخش 180 درجه‌ای پرسونای بچه مثبت معصومِش در سریال‌ها و فیلم‌های ارزشی / معناگرای دهه قبل. سپردن نقش نویسنده روشنفکر عینکی به سعید آقاخانی کمدین موفق تیم ساعت خوش و کلی سریال و فیلم ریز و درشت دیگر این سالها هم مثال دیگر این شیطنتِ جذابِ کستینگِ توکلی‌ست (چقدر از این کسره گذاشتن‌های وسط جمله‌ها بدم می‌آید.)

میان‌تیتر پیدا نکردم!

بلبشوی حاکم بر داستان و روابط و موقعیت‌های فیلم محصول میزانسن‌های بشدت فکر شده و تسلط کارگردان در کار با این همه کاراکتر فعال و همیشه در صحنه است. از این نظر باید به فیلم و فیلمساز امتیاز ویژه داد، چون این روزها کلی فیلم دیدیم که از چیدن سه یا حتی دو و باور کنید گاهی یک نفر در جای معقول و درست مقابل دوربین عاجر بودند. این در حالیست که تا قبل از این، توکلی فیلم‌های خلوت و کم کاراکتری ساخته و به خاطر این تبحرش کلی تایید و تمجید شده بود؛ فاصله سکون و آرامشِ ترسناکِ «آسمان زرد کم عمق» با قیل و قال و شلوغیِ مضحکِ «من دیه گو ...» طیف قابل توجهی از توانایی بهرام توکلی در کارگردانی را نشان می‌دهد.

غیبت

راستش همان قدر که از فیلمساز توقع تماشای فیلمی به این شلوغی نداشتم، با شناخت اندکی که ازش دارم توقع بامزه‌بودن و شوخ و شنگی هم ازش نداشتم. نه این که خدای نکرده بخواهم غیبتش را بکنم (جلوی رویش هم این را گفتم!) که حدس می‌زدم اگر سراغ کمدی برود نتیجه‌اش بی‌مزه و خشک و غم‌انگیز خواهد شد؛ چیزی در مایه‌های «قاعده بازی» ساخته احمدرضا معتمدی (این مقایسه را البته جرات نکردم جلوی خودش بگویم؛ حتماً الان هم اگر بخواند خیلی بهش برمی‌خورد.) مقایسه فیلم توکلی با «قاعده بازی» - با خط داستانی مشابه‌شان یا حضور جمشید هاشم‌پور در نقشی فرسنگ‌ها دور از قالب آشنایش در هر دو فیلم – می‌تواند سوژه مطلب مبسوطی در باب آسیب‌شناسی کمدی در سینمای ما باشد که قطعاً تا خالا متوجه شدید که جایش اینجا نیست.

زلال احکام

توضیح دلایل و نکات و کم و کاستی‌هایی که نگذاشته «من دیه گو ...» فیلم درجه یک و ماندگاری باشد، بماند برای زمان اکران عمومی، چون جایش آنجاست. فقط علی‌الحساب به یک نکته اشاره کنم که روی دلم مانده؛ تعریف و تفسیر اخلاقی و عامیانه فیلم از گل‌ مارادونا به انگلیس (به سبک مربیان پرورشی دبیرستان) کجا و حرکت قهرمانانه/ اسطوره‌ای دیه‌گوی کبیر کجا. نصیحت در باب مذمت دروغ (به شیوه برنامه‌ زلال احکام یا سمت خدا) یک جور نگاه به موضوع است و نقش تاریخی گل‌زدن با دست در ترمیم روحیه ملی بعد از جنگ بر سر جزیره فالکلند یک جور دیگر. خلاصه که آموزه‌های برنامه «سمت خدا» یا گل‌زنیِ مارادونا به کمک «دستِ خدا»؛ مساله این است!

فلاش فوروارد

سال‌ها بعد برای این که به بقیه بگوییم این روزها در چه وضعیتی بودیم، تماشای «من دیه گو...» پیشنهاد بدی نیست. شاید تا آن موقع امکان و فضا و شرایط برای نشانه‌شناسی و توضیح کدها و نمادها و گراهای متنوع فیلم به خیلی چیزها فراهم شده باشد. اگر تا آن موقع هنوز هم وقتش نرسیده بود، باز خودمان را می‌زنیم به کوچه علی چپ و به عنوان یک فیلم بامزه فانتزی که هیچ دخلی به شرایط و آدم‌های دور و برمان ندارد از کنارش می‌گذریم؛ همان طور که از کنار خیلی کارهای دیگر (مثلاً «آسمان زرد کم عمق») گذشتیم، چون جایش نه اینجا بود و نه آنجا.

تکمله غیر سمبولیک

نمی‌دانم چرا امسال فیلمسازان در یک اقدام خودجوش روی فیلم‌‌های مقبول ما اسم‌های طولانی گذاشته بودند («من دیه‌گو مارادونا هستم»، «اعترافات ذهن خطرناک من» و «در دنیای تو ساعت چند است؟») و با این کارشان دردسر و معضل پیچیده و عجیبی برای ما درست کردند؛ به درخواست دوستی قرار شد برای صفحه اینستاگرام 15 ثانیه‌ درباره این سه فیلم‌ حرف بزنم، اما هر دفعه فقط بُردن اسم‌شان - با هر سرعتی- بیشتر از محدودیت زمانی نرم‌افزار طول کشید. خلاصه این که ناچار شدیم بی‌خیال این قضیه بشویم تا بعد!

نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۰
انتشار یافته: ۳
سعید
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۰:۳۵ - ۱۳۹۳/۱۱/۲۰
0
0
این تیکه آخری 15 ثانیه را خیلی خوب آمدی
مهرناز
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۰:۴۲ - ۱۳۹۳/۱۱/۲۱
0
0
فیلمی که فقط در آن وراجی می شود. به من پلم بدن از این فیلم تعریف نمی کنم!!!!!!!!!!!!!!
مرتضی
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۳:۲۱ - ۱۳۹۳/۱۱/۲۱
1
0
مرسی.
فقط اینکه: نیما جان، بیخیال این مارادونا شو، تا آخر عمرت زیر هجمه اخلاق گرایان خواهی بود ها! ماردونا حتی به اندازه بکن باوئر هم خوب نبود.
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر: