بهداد آوند امینی- دیوید لینچ تنها کارگردان بزرگ سینمای معاصر امریکا نیست که برای صفحهی کوچک تلویزیون فیلم ساخته است. هیچکاک با دو مجموعهی تلویزیونی «هیچکاک تقدیم میکند» و «ساعت آلفرد هیچکاک» در دههی 1960یکی از پیشقدمان این جریان بود، و از دههی 1980تا امروز نامهای شاخص دیگری هم از پردهی سینما به تلویزیون روی آوردهاند: مایکل مان (خالق «میامی وایس»)، استیون اسپیلبرگ به همراه گروهی دیگر از سینماگران (با «داستانهای شگفتانگیز»)، جان لندیس (با طراحی «رویا ببین!»)، مارتین اسکورسیزی (مجموعهی «امپراتوری پیادهرو»)، فرانک دارابونت (خالق «مردهی متحرک»)، گروهی از فیلمسازان شاخص سینمای ترسناک (از جمله جان کارپنتر، توبی هوپر، جو دانته، دان کاسکارلی و دیگران) با «اربابان وحشت»، و دیوید فینچر («خانهی پوشالی»). همین امسال دارابونت و فینچر با کارهای تلویزیونی جدیدشان «شهر تبهکاران» و «اتوپیا»، برادران کوئن با مجموعهی «فارگو»، استیون سودربرگ با «The Knick»، و اولیور استون با «داستان ناگفتهی ایالات متحده» بخت خود را در این رسانه آزمودهاند. واقعیت این است که مجموعههای داستانی تلویزیون این روزها بخش قابل توجهی از آنچه تماشاگران از فیلم میخواهند به آنها میدهند، و دمدستتر و ارزانتر هم هستند. اینکه شکوفایی و گسترش خیرهکنندهی مجموعههای تلویزیونی در امریکا و دیگر کشورها چگونه و در چه مسیرهایی پدید آمده موضوعی است بسیار مفصل، اما یکی از نقاط اوج اولیهی این روند بیشک مجموعهای است که لینچ به تلویزیون هدیه داده است. «تویین پیکس» را لینچ و مارک فراست طراحی کردند و در دو فصل سالهای 1990و 1991 از شبکهی ABC پخش شد. این مجموعهی داستانی پرسروصدا (و حالا کالتشده) کاری بود با پوسته و کلیشههای نمایشهای سوپاپرای عامهپسند امریکایی (ترکیبی احساساتگرایانه از ملودرام عاشقانه با کمدی) از نوع «محلهی پیتون» (1969- 1964)، که البته با یک داستان کارآگاهی/ معمایی حول جنایتی پیچیده آمیخته شده بود، عناصری ماوراءالطبیعی و فانتزی و سیاه داشت، و از طنز پوچ و نگاه هجوآمیزی هم بهره میبرد. از همان قسمت اولیهی (آزمایشی) فصل اول، «تویین پیکس» به موفقیتی چشمگیر دست یافت، و تا پایان نمایش علاوهبر ایالات متحده و کانادا، در ژاپن و اروپا نیز محبوب شد (در اسپانیا و سوئد جایزهی بهترین سریال خارجی سال را گرفت). پس از پایان فصل دوم دیوید لینچ یک فیلم سینمایی صدوسیوسهدقیقهای هم در ادامهی مجموعه عرضه کرد، «تویین پیکس: آتش در جان من است» (لینچ، 1992) که در گیشهها شکست خورد اما نظر برخی از منتقدان را هم جلب کرد. در تابستان 2014یک بستهی دیویدی جدید با کیفیت بلو رِی منتشر شد (تحت نام «تویین پیکس: همهی رازها») که شامل نسخهی کامل و تصحیحرنگشدهی مجموعهی تلویزیونی، فیلم سینمایی، و سکانسهای حذفشده (از مجموعه و بهخصوص فیلم) است که با عنوان «قطعههای گمشده» به این بسته اضافه کردهاند. به مناسبت انتشار و رونمایی این نسخهی جدید و بیستوپنجسالگی «تویین پیکس» مراسم و مصاحبههایی با حضور لینچ و ستارگان و سازندگان مجموعه برگزار شد، و تب «تویین پیکس» دوباره بالا گرفت. ما هم با این پروندهی کوچک دربارهی ناشناختهترین کار لینچ در ایران فرصت را مغتنم میداریم.
تاثیرات و الهامات تویین پیکس
در حین و پس از نمایش موفق «تویین پیکس» تا به امروز، این مجموعه برای خود
طرفدارانی از سراسر دنیا و علاقمندانی در رشتههای هنری و فضاهای دیگر
دستوپا کرده است. شاید با ذکر فهرستی کوتاه از طیف گستردهی تأثیرات عمیقی
که لینچ، فراست و همراهانشان در تلویزیون، سینما، ادبیات، موسیقی، و فرهنگ
عمومی مردم امریکا به جای گذاشتند بتوان توضیح داد که چرا این مجموعهی
تلویزیونی در این سالها به کالت تبدیل شده (از کتابچههای مفرح و
راهنماهای محلی، رستورانها و گردشهای توریستی، گردهمایی هواداران و
فستیوالهایی که با حضور عوامل و بازیگران مجموعه برگزار میشود، سایتهای
اینترنتی و غیره میگذریم). از خویشاوندان مجموعه، همزمان با فصل دوم
سریال، جنیفر لینچ (دختر کارگردان) خاطرات خصوصی لورا پالمر را نوشت،
یادداشتهای مخفی لورا از تولد دوازدهسالگی تا روز مرگش که در مجموعه هم
دیده میشود. اسکات فراست (برادر مارک و نویسندهی برخی اپیزودها) هم کتاب
تخیلی «اتوبیوگرافی مأمور ویژه دیل کوپر: همهی زندگی من ضبطصوتم است!» را
تهیه کرد. خود کایل مک لاکلان هم بعدها مجموعهی نوارکاست «دایان:
نوارکاستهای مخفی دیل کوپر» را از ترکیب تکگوییهایش خطاب به منشی خیالی
در «تویین پیکس» و مونولوگهای تازهضبطشده درآورد.
دربارهی تأثیرات این مجموعه در تاریخ تلویزیون ایالات متحده: از همان زمان
نمایش مجموعه تابهحال در برنامهها و سریالهای زیادی (از جمله
«داناهیو»، «بورلی هیلز»، «تئاتر علوم خفیه»، «سیمپسونها»، «فرینج»، و
«نغمهی پلیس نیویورک») با دیالوگ یا صحنه یا کاراکتری به آن اشاره یا
ارجاع داده شده است (اپیزودی از مجموعهی «روانیها» در فصل 2010 آن با
حضور افتخاری بازیگران «تویین پیکس» بازسازی و ادای دینی کامل بود.) پس از
نمایش «تویین پیکس» و از اوایل دههی 1990 ناگهان ژانر فرعی شهر کوچک مرموز
مد شد؛ از آن زمان بارها در مجموعههایی چون «نمایش شمالی»، «پرچین
دیدهبانی»، «گوتیک امریکایی»، «انجمن آقایان محترم»، «دختران گیلمور»، «دد
وود»، و «خون ناب» تکرار و تقلید و بازآفرینی شده است. «تویین پیکس» از
طرفی دیگر شرایط پدید آمدن آثاری غیرمتعارف و جنجالی را که ابتدا برای عرف
تلویزیون (و جامعه) امریکا عجیبوغریب بودند فراهم آورد: «پروندههای
ایکس»، «هزاره»، «خانوادهی سوپرانو»، «بافی: قاتل خونآشامها»،
«گمشدگان»، «همسران سرخورده»، «شش فوت زیر خاک»، «کارناوال» (که مایکل
اندرسن، مرد کوتولهی اتاق سرخ در آن نقشی اصلی دارد)، «قتل» (نسخهی
امریکایی)،… و این اواخر هم فصل اول مجموعهی «کارآگاه واقعی»، که در فضای
کلی و ساختار روایت (شهر کوچک مرموز) با قربانی مؤنث و جنایتی که متضمن
وجهی جنسی و کنایی و اسطورهای است، و همینطور در بخشهایی از شخصیت جذاب
راست کول با بازی متیو مککاناهی (روشهای شهودی او در جستوجویش به دنبال
قاتل، و تنهایی و پشتکار و مسؤولیتشناسی حرفهایاش) آشکارا وامدار و
الهامگرفته از کار لینچ و فراست به نظر میرسند.
در سینمای امریکا فیلمهای (از نظر ژانر) متنوع و (از نظر سبک) متفاوتی را
میتوان نام برد که هرکدام به دلیلی (زیباییشناسانه، روایت، تماتیک) یا در
سکانسی از این مجموعه تأثیر یا الهام گرفتهاند: فیلمهای ترسناک و
مالیخولیایی مثل «سندرم استندال» (داریو آرجنتو، 1996)، «جیغ 2» (وس کریون،
1997)، و «دانی دارکو» (ریچارد کلی، 2001) در صحنههای سورئال کابوسوار و
فضای معلق میان واقعیت و رویا، کمدی خشن هجوآمیز «HOT FUZZ» (ادگار رایت،
2007)، درام رئالیستی تلخ «خوشبختی» (تاد سولوندز، 1998)، و داستان جنایی
سیاه «دختری با خالکوبی اژدها» (دیوید فینچر، 2010) که هرکدام رویکرد خاص
خود به ایدهی شهر کوچک مرموز و جرایم پنهان در جامعهی محترم را دارند، و
آثار گوناگونی مانند «بتمن بازمیگردد» (تیم برتون، 1992)، «تغییر چهره»
(جان وو، 1997)، «آسمان وانیلی» (کمرون کرو، 2001)، «تاریخچهی خشونت»
(دیوید کراننبرگ، 2005)، و «قوی سیاه» (دارن آرونوفسکی، 2009) که هرکدام به
شکلی ایدههای مربوط به دوگانگی و هویتهای دو/ چندگانه را پرداخت
کردهاند.