در مجموع فیلم با وجود داشتن لحظههای خوب و بامزه، انتظارمان را برآورده نمیکند. تمام که میشود، احساس میکنیم چرخی در اینترنت زدهایم، چند سایت را باز کردهایم، خبر و نظری خواندهایم و کلیپهای بامزهای دیدهایم. میتوان اسمش را تماشای فیلمی سینمایی گذاشت؟
یاشار نورایی: آدم تکلیفش با فیلمی مثل عصر یخبندان معلوم نیست. ساختاری به ظاهر فکرشده دارد ولی چنان فربه از موضوع و درهم برهم است که نمیدانی با چه جور فیلمی طرف هستی! حتی نمیتوان آن را در گونه مشخصی جا داد تا درک فیلم راحت شود. نام عصر یخبندان با یادآوری فضای سرخوش این کارتون مشهور و استفاده از عروسکاسکرات (موش بلوط دوست آن کارتون) به عنوان وسیله ای مهم در فیلم، برگرفته از گفته ی سارتر هم است که در فیلم مستقیماً به آن اشاره میشود. میتوان این ترکیب ناهمگون را در ساختار فیلمی هم مشاهده کرد. رویکرد فیلم مجموعه ای از نیم نگاهها به مسائل مختلف است تا با با نشان دادن معضلات اجتماعی و یک سری انتقادهای شفاهی (که اینجا و آنجا از دهان مردم میشنوی) ژست بروز بودن بگیرد و در عین حال با اشاره به مسائلی از قبیل اعتیاد و فساد گسترده اخلاقی، بیننده کنجکاو را به سمت خود بکشاند.
عصر یخبندان با این ساختار، به پیروی از بسیاری فیلمهای عامه پسند و به شیوه قدیمی سرگرم کردن مردم، با یک پرده تراژیک، یک پرده کمدی، بهظاهر فیلم موفقی در جلب نظر عامه مردم است. اما به گمان من به دلیل همین انباشت ایده و رویکردی نامشخص که هرچه به نظرش جالب آمده در فیلم گنجانده، چنان شیر بی یال و دم و اشکمی شده که تکلیف من بیننده با آن معلوم نیست. هم انتقادهای شعاری در دهان شخصیتهایش میگذارد و هم آنها را مجبور به انجام اعمال خنده دارمیکند، یک آن سوزناک میشود و لحظه ای بعد نوعی کمدی موقعیت را نشانمان میدهد و تمامی اینها را در لفافهیک کمدی سیاه میپیچد. به راحتی میتوان پیشبینی کرد که این ترکیب ( به شیوه فیلمفارسی ها که تغییر لحنمیدادند تا برای هر تیپ تماشاگر چیزی تماشایی داشته باشند) تماشاگر پسند باشد و فروش زیادی عاید فیلم شود اما در نهایت فیلم در قیاس با فیلم قبلی کیایی (خط ویژه) که لحن و نگاه یکدست تری داشت، بسیار آشفته و نچسب از آب درآمده است. مشکل تنها به انبوه حرفها و دیلوگهای شعاری بر نمیگردد و عملاً ساختار فیلم با این میزان از درهم شدن وقایع و موضوعها و خرده داستانها، شکل عجیبی پیدا کرده که هر آن انتظار قرار گرفتن قصهدرمسیری جدید و به سرانجام رسیدن یکی از داستانکها و پایان یافتن فیلم را داریم. وقتی در سه جای فیلم، مردم گمان میکنند فیلم تمام شده و کف میزنند، این مزیت و ویژگی فیلم نیست، ایراد ساختاری آن است که هر پایانی را میتوان برای آن متصور شد.
خیلیها شاید روایت موازی فیلم را بپسندند اما من که با توجه به رویکرد اجتماعی فیلم تفسیر خودم را دارد، رویکرد فیلم را زیادی صریح و نمایشی میبینیم. درست مانند صحنههای چرخش دوربین در فضا که در مقیاس فنی سینمای ایران جلوه فروشانه هستند. این نوع نگاهی که همه شخصیتها را بخشی از فضای پر جرمو جنایت فیلم میبیند و عملاً با تکیه بر این نتیجه گیری که ما همه ماهیان این مرداب هستیم، هم از به تصویر کشیدن معضلات اجتماعی بهره کاسبکارانه میبرد و هم با ترسیم آن ادعای انتقادی بودن، دارد از ریشه یابیماجرا امتناع می کند. ناتوانی کیایی که اصالتاً کمدی ساز موفقی است، در حقنه کردن لحن تراژیک و گسترشتماتیک فیلم (اگر بتوان تم مشخصی در آن یافت) نمود مییابد که برخلاف رویه رایج، اول فیلم کمدی میسازد و بعد لحنی اجتماعی به آن میدهد. در نتیجه تماشاگر مدام منتظر سپری شدن صحنهها تراژیک در فیلم است (که به شیوه فیلمهای عامه پسند با موسیقی اشک انگیز همراهند) و دلش میخواهد به تکههای بامزه فیلم بخندد! این برای فیلمی که قرار است به گفته خود سازندگان تأثیر اجتماعی بگذارد باشد، نوعی نقض غرض نیست؟
در مجموع فیلم با وجود داشتن لحظههای خوب و بامزه، انتظارمان را برآورده نمیکند. تمام که میشود، احساسمیکنیم چرخی در اینترنت زدهایم، چند سایت را باز کردهایم، خبر و نظری خواندهایم و کلیپهای بامزه ای دیدهایم.میتوان اسمش را تماشای فیلمی سینمایی گذاشت؟