درباره 7 عاشقانه منتخب سینمای جهان
آقای نوید غضنفری من یک سالیاست نوشتههای شما را روی وب میخوانم. حداقل 6 ماه هم است که خواندن مطبوعات را کنار گذاشتهام.حتی مجله فیلم را که 15 سال بی تعطیلی آن را میخواندم. حس میکردم چرا باید نوشتههای کسانی را در مطبوعات بخوانم که تقریباً در همـهی موارد مانند من و شبیه خیلی آدمهای دیگر از دنیا تأثیر میگیرند. حرفی که میخواهم بزنم ، ایناست ، کاملاً مشخص است که شما و گروه دیگری از نویسندگان نسل جدید ، برای احساس اصالتی وصفناشدنی قائـل هستید. احساس را باارزشترین دارایی هر فرد میدانید که همهی آدمها باید به مثابه یک قطبنمای درونی از آن بهمنظور جهتیابی در لحظهلحظه این زندگی کوتاه، استفاده کنند. تا حداقل در پایان راه شرمنده و بدهکار خودشان نباشند. همچون گابریل گارسیا مارکز فریاد برمیدارید که فرصت زندگی تنها یکبار پیش میآید، حالا که بلیط شما در این بخت آزمایی خداوندی برنده شدهاست و شما برای یک سفر حداکثر صدساله راهی سرزمین زندهگان شدهاید پس احمق نباشید، و زمان را با اندیشیدن و پرسش و چراجوییها هدر ندهید. احساستان جواب همه چیز را به شما میدهد، فقط کافیاست به غریزه و احساستـان اعتماد کنید و آن دو را با لذت و وجد سیراب کنید.چون در پایان راه میبینید تنها کسانی که با شمـا روراست بودهاند و فریبتان ندادهاند، همین احساس و غریزهتان بودهاند. حتی عقل هم با آن سلاح لعنتیاش یعنی منطق، خیلی جاها سعی کرده سرتان کلاه بگذارد. شما و گروه دوستان نویسندهتان با این نوع بینش شناخته می شوید. بینشی که به گونهای منشعب از نوعی فلسفه نیچهوار است، آنجا که خود نیچه در معنا میگوید: «من احساس میکنم، پس هستم.» تا به میراث بیش از چند قرن اصالت خرد و اندیشه که از سقراط آغاز شده و در اندیشه فردوسی حکیم بروز کرده و دکارت آن را تثبیت کردهبود ، پایان دهد. اصالت احساس و لذتی که غرب در پشت حجاب عقلگرایی، تمدن پیشرو و موفق خود را در صد سال اخیر بر پایه آن استوار ساختهاست. من نمیگویم و نمیدانم که شما عاشقان احساس درست میگویید و یا باورمندان به خردورزی و اندیشه همچون فردوسي که خرد را چشم جان آدمی میشمارند. من مطمئن نیستم که شما دوستارانِ صادق زندگی و لحظات آن، به حقیقت نزدیکترید و یا شخصی به مانند شوپنهاور که بر خلاف شما کل زندگی را یک فریب بزرگ همراه با رنج میدانست و وظیفهی خردمند را در برابر آن، بی محلی و اولویت ندادن به زندگی و رهایی از خواهندگی مدام. اگر من پاسخ پرسشهای بالا را ندانم، اما از یکچیز مطمئن هستم اینکه تریبـون اکنون در دست شماست، اینکه ولوم هیایو لای انگشتان شماست. و خلاصه اینکه دوره ، دورهی شماست. واین اصلاً چیز بدی نیست. اما آنچه مرا نگران میکند، این است که حق هم با شما باشد.
|