راست اش اولين بار اسم اين خواننده توي پاپ چارت كانال VH1 جلب توجه ام كرد؛ «Duffy/ دافي»! براي اين كه مدت هاست به هيچ پاپ چارتي (نه تنها كانال خوب Vh1) اعتماد ندارم و اعتقادم را از دست داده ام، چون پاپ پدر و مادر داري توي اين چند مدت نداشته ايم. اما اين يكي حكايت اش فرق مي كند، ترانه اي با عنوان Mercy با سبك سول اروپايي يا Northern Soul كه از زير ژانرهاي سبك سول آفرقايي- آمريكايي است و از اواسط دهه 1960 بيش تر در انگليس محبوبيت پيدا كرده است. سبكي كه رگه هايي از آن در موسيقي ايمي واين هاوس هم پيدا مي شود و البته با اين تفاوت كه صداي واين هاوس وحشي تر و رنگ و بوي جز و آر اند بي بيش تري دارد. اين ترانه زيبا و سبك دار از دافي اصالتا ولزي و خوش قريحه، علاوه بر اين كه در بسياري از چارت هاي مشهور موزيك دنيا رتبه اي به دست آورده، ساند ترك فيلم «Beep! and the city: The Movie» (جاي بيپ را خودتان حدس بزنيد، مورد دار است!). موقع شنيدن اين قطعه خيلي به هارموني هاي پايپ ارگان و صداي كلين (بدون افكت) گيتار الكتريك كه دارد بداهه هايي به سبك راك اند رول مي زند، توجه كنيد، انگار كه از وسط دهه 1960 به هزاره جديد پرتاب شده است.
براي كاتيا؛ يك قطعه كوتاهبا اين كه زياد سبك احساسات گرايانه ونگ كار واي را دوست ندارم (اولين فيلم اش- «همچنان كه اشك ها مي ريزد»- را بيش تر از همه دوست دارم) اما به خاطر حضور نورا جونز در اين فيلم آخرش، از همان اولين خبرها، پي گير دائمي «شب هاي بلوبري من» بودم و به محض آمدن نسخه اي از آن، فورا تماشاي اش كردم. خب، با اين كه از همان موقع حرف هايي راجع به فيلم داشتم اما بازهم آن چنان كه بايد دوستش ندارم، حالا بالاخره موقعيت مناسبي پيش آمد و با پيشنهاد محمد باغباني و پايه بودن جواد كه خيلي فيلم را دوست دارد، آن ايده ها و حرف ها را بيرون ريخته ام كه در اعتماد خواهيد خواند. اين را فقط بگويم كه به نظرم «شب هاي بلوبري من» صرف نظر از سبك كاملا كار وايي اش و ارجاع هايي كه مرتب به فيلم ساز خود مي دهد، موسيقايي ترين اثر كار واي تا اين جا هم هست؛ اين ايده زماني در ذهنم شكل گرفت كه آن فصل غم گنانه حضور كوتاه كاتيا- عشق قديمي جرمي (جود لا)- را جلوي كافه كليد ديدم؛ كار واي بسيار هوشمندانه از كت پاور- خواننده اي بلوز/ فولك كار- براي اين حضور كوتاه و اثيري استفاده كرده، همان كه قطعه محزون «The Greatest» را هم در اريژينال ساند ترك فيلم خوانده است. بالاخره توي قصه عاشقانه فيلم هم قرار است كم كم سبك جز فيوژن نورا جاي صداي كت پاور را بگيرد.
براي شهزاد رحمتياولين بار (به قول پل نيومن بزرگ در «بيليارد باز»؛ «براي هر كاري يه بار اولي هست») شيفته آن مطلب شهزاد در مجله فيلم شدم كه خالصانه از احساس «خود استيو مك كويين پنداري» اش گفته، هنوز هم وقتي مي خواهم به يك جاي نامعلوم پرتاب بشوم آن مطلب را دوره مي كنم. مي گذشت و مي شد از علايق موسيقايي شهزاد رحمتي عزيز توي نوشته هايش هم آگاه شد، اصلا در نوشته هايش متبلور بود، تا اين كه مطلبِ غم گنانه «سيري در تنهايي» اش توي شماره 305 مجله فيلم چاپ شد، حالا ديگر قضيه فرق مي كرد، او از احساسي توي آن مطلب نوشته بود كه تجربه اش را از سر گذرانده بودم و از يك هم ذات پنداري صرف مخاطب با مطلب خوب نويسنده مورد علاقه اش فراتر رفته بود. گذشت تا كم كم پايم به مجله فيلم باز شد. اولين بارهايي كه وارد تحريريه مجله فيلم مي شوي، بعد از گذراندن آن مرحله هاي دوست داشتني گم و گيجي كه بالاخره به مكاني پا گذاشته اي كه بيش تر مطالب دوست داشتني عمرت آن جا شكل گرفته و قابل چاپ شده، رفته رفته موقعيت اتاق ها و اشخاص دستت مي آيد، اما از همان اول مي شود اتاق شهزاد رحمتي را از روي صداي موسيقي تشخيص داد! جالب اين كه همان صداي انواع سبك ها، من نسبتا كم رو را جذب اتاق شهزاد كرد. ديگر شهزاد رحمتي تنها برايم نويسنده آن مطلب عزيز نبود و با هم رفيق شديم و مي شد راحت تر ازش بپرسم موقع نوشتن آن مقدمه تكان دهنده براي مطلب انتخابي اش توي آن شماره – با عنوان «خنكاي مرهمي بر شعله زخمي» چاپ شده در شماره 200 مجله فيلم- به فكر كدام وجه از حس تنهايي مطلق و تمام عيارش توي آن مسافرخانه بوده...
شهزاد عزيز در پست قبلي برايم كامنتي گذاشته، كامنتي كه به خاطرش بدون هيچ اغراقي به خود مي بالم و بي تأمل بعد از خواندن آن رفتم سراغ «آناتما» هايي كه به ام داده بود، يك راست رفتم سراغ آلبوم Judgment و ترانه مسحور كننده Anyone, Anywhere اش. ممنونم شهزاد جان.
بازگشت به روز نوشتهاي نويد غضنفري
امین غضنفری
دوشنبه 18 شهريور 1387 - 23:43
5 |
|
|
|
سلام نوید جان میدونی خیلی خوب می نویسی؟ ممنون از این همه مطالب قشنگ و کامل...
|
پويان شريفي
پنجشنبه 21 شهريور 1387 - 14:11
8 |
|
|
|
سلام و درود بر شما. نقدها و نوشته هاتون رو مرتب دنبال مي كنم. از معدود نويسنده هايي هستيد كه معلومه هنوز با شور و حرارت مينويسند. بخصوص كه كاملا علاقه هاي موسيقي تون توي نوشته ها مشخصه. من رشته موسيقي خونده ام و علاقه شخصيم موسيقي جاز و بخصوص فيوژنه، لندن درس خوندم و خيلي خوشحالم كه شما رو اين جا پيدا كردم. نقدتون در روزنامه اعتماد در مورد شب هاي زغال اخته يي من، يه شاهكاره. قدرش رو بدونين. ضمن اين كه در رزونوشت هاي آقاي امير قادري هم براي شما چيزي نوشته ام چون بحث Once بود و حيفم اومد كه در مورد نوشته شما چيزي نگم. باز هم خوشبختم.
|
کاوه اسماعیلی
جمعه 22 شهريور 1387 - 20:2
2 |
|
|
|
خوب است کافه آسیابهای بادیی هست که آدم تویش اعتراف کند که وونگ کار وای را دوست ندارد حتا همان اثر اولش را که تو دوست داری...واقعیتش شرقیهای دیگر را بیشتر میپسندم ....اما در باره دافی و merci اش که ایول داری و آن فیلم "بوق و شهر " را دیده ای؟.... با این کامنت دواره اعلام حظور کردم و اینجا شادم به ویژه اگر همه پست های اینجا مربوط به همشهری جوان نباشد...حتا کوتاه مثل آن روز که درباره نمای نقطه نظر در سینمای تارانتینو نوشتی .بادت هست؟ضمنا این انجمن خواهران شلوار سیار 2 آمد؟
|
سوفیا
يکشنبه 24 شهريور 1387 - 2:20
4 |
|
|
|
سلام وای. خدایا. هر چه فکر میکنم چه بنویسم به نتیجهای نمیرسم. «خنکای مرهمی بر شعلهء زخمی» برای من آغاز همه چیز بود. حس میکردم فقط منم که اینطوری میفهممش.خواندنش تجربهای غریب بود و هنوز آن حس را به یاد دارم. در تمام سالهای نوجوانیام فکر میکردم نویسندهء چنین متنی که اینطوری میتواند درد چنین تجربهای, چنین احساسی را مشترک کند چطور آدمی میتواند باشد؟
|
صوفیا نصرالهی
چهارشنبه 27 شهريور 1387 - 3:6
-12 |
|
|
|
نویدجان ناراحتم که انقدر کامنت نذاشتم تا مرگ ریچارد رایت باعث شد که به خودم نهیب بزنم که بیام و حتما کامنت بذارم. تو یکی از کسانی هستی که انگار موظفم مرگ رایت رو بهش تسلیت بگم. میدونم که تو جزو افرادی هستی که با همه ی وجودت این خبرو درک می کنی. کاش میشد یه فکری بکنیم. چیزی بنویسیم. برگداشتی بگیریم.اینجوری همه ی طرفداران پینک فلوید دور هم جمع میشن و مطمئنم تعدادشون انقدر زیاده که انرژیمون تا اون سر دنیا بره و خدا رو چه دیدی رایت دوباره زنده شد و تازه پینک فلوید هم دوباره دور هم جمع شدند. راستش خودم ریچارد رایت رو فقط به عنوان یکی از اعضای پینک فلوید می شناختم. انقدر راک باز نبودم و فقط اسامی اعضای گروه رو میدونستم و بعدا هم که بیشتر گوش میدادم راجر واترز بود و سید بارت و دیوید گیلمور(که عاشق این آخری بودم و هستم.نه فقط موسیقیش که موهای سفیدش و لبخند و همه چیزش). وقتی بهمsms دادن که ریچارد رایت درگذشت هنوز نفهمیده بودم که چقدر خبر مهمیه و هنوز یاد "shine on you" نیفتاده بودم که محمد باغبانی sms رو خوند و یه دفعه بغضش ترکید! و همون لحظه با گریه ی محمد همه ی آهنگها یادم اومد و تازه فهمیدم مرگ اسطوره یعنی چی!
|
سیاوش بیات
چهارشنبه 27 شهريور 1387 - 4:54
18 |
|
|
|
سرکش و سرسبز و پیچیده گیاهی دیوار کهنه ی باغ را فروپوشیده است.ازاین سو دیوار دیگر به جز جرزی از بهارنیست,که جراحات آجرها را مرهم سبز برگ شفا بخشیده است.(احمدشاملو) این روزها کنسرت -یغمایی- رو نگاه میکنم. با اون گیتار سفیدش و تلفظ شیرین کلمات، صدایش را میشنوم جان میگیرم.
|
مهدی رحمن
چهارشنبه 27 شهريور 1387 - 8:43
7 |
|
|
|
آقا غضنفری ببخش یه مدت نبودیم. ریچارد هم که رفت.قول مهدی ،آرزوي دور هم جمع شدن دوباره چهار اعجوبه موسیقی دنیا در صحنهاي به نام پينك فلويد تمام شد.
|
سمیه
سهشنبه 14 آبان 1387 - 19:36
-11 |
|
|
|
مقدمه شماره 305 ماهنامه فیلم شاهکاره. همون موقع که خوندمش گفتم این آدم حتما عشق هامون هم هست. چند وقت پیش توی شهروند امروز یک نوشته دیدم از شهزاد رحمتی. می دونید تیترش چی بود: من حمید هامون هستم آقای مهرجویی!!!!
|