اين تيتري كه اين بالا مي بينيد، عنوان آلبوم تازه گروه كولد پلي است؛ بايد اعتراف كنم كه يكي از دلايلي كه فورا پيشنهاد مسؤوليت صفحه موسيقي اي (مي توانست همشهري جوان يا هرجاي ديگري باشد!) را قبول كردم، نزديك بودن به زمان انتشار آلبوم جديد گروه كولد پلي بود؛ گروهي با سبكِ آلترنيتيو راك و لحن بريتيشِ راكِ موسيقي شان كه با همان دو آلبوم اول، «Parachutes» و «A Rush of Blood to the Head»، حسابي شيفته و مجذوب ام كردند، طوري كه بدون شك و ترديد، با درآمدن آلبوم «X&Y» شان آن را بلعيدم و به رغم اين كه منتقدان ايرادهاي زيادي از كار تازه شان نسبت به شاهكارهاي گذشته گرفته اند، بازهم دو سه قطعه (بخصوص ترانه «42» را) را خيلي دوست دارم. به همين خاطر (و به خاطر تمام خاطره هاي ريز و درشتي كه با تك تك ترانه هاي قبلي كولد پلي دارم، فقط يكي اش اجراي «Clocks» است در دانشگاه مان كه من گيتار ريتم مي زدم و مي خواندم و...) يك پرونده خيلي خوشگل با كمك و همياري جواد (رهبر) عزيز و ايمان اوجيان دوست داشتني و البته خوش تيپ (گرافيست امور فني همشهري جوان) درآورده ايم كه اگر خدا بخواهد شنبه چاپ مي شود و مي بينيد، تيتر را هم چون مي دانم مثل هميشه محمد جباري و دكتر احسان رضايي مورد لطف قرار داده و عوض كرده اند، اين جا مي نويسم:«نردباني به سوي خورشيد»، كه آن را از قسمتي از شعر (ليريك) ترانه «Talk» شان گرفته ام. مثل روز برايم روشن است كه تيترم تغيير كرده بنابراين موقع ديدن صفحه، لطف كنيد و پرونده را با بولد و درشت شده اين عبارت تصور كنيد.
امروز، فردا و شنبه (13 تا 15 تير) هومن جاويد هم راه بابك رياحي پور در نياوران كنسرتي دارند. همه مي گويند كنسرت پاپ اما از من مي شنويد اين كنسرت راك با ته مايه هايي از بلوز (با نوازندگي كي بورد سردار سرمست، گروه «127») و ريتم فانك را از دست ندهيد، سر تمرين هايشان بوده ام و مي دانم چه مي گويم. ضمن اين كه شاهرخ پورميامين با گيتار آيبانزش الكتريك مي نوازد و خب معلوم است كه قطعه ها لحن متال هم تا حدودي به خود گرفته است. باور كنيد كه توي اين قحطي موسيقي خوب و آشفتگي فرهنگي (شنيده ايد محمد اصفهاني با دي جي اليگيتور اجرا كرده؟) دارم پيشنهاد خوبي به تان مي كنم، باور كنيد.
تماشاي «The Mist» فرانك دارابونت را هم از دست ندهيد، ملغمه اي خوش ساخت و البته تلخ كه اين روزها شيفته اش شده ام.
بازگشت به روز نوشتهاي نويد غضنفري
شنبه 15 تير 1387 - 22:8
-7 |
|
|
|
این عکس اینجا از عکس همشهری جوان که بهتره کاش اینو می زدین تو مجله. بهتر نبود؟ البته اونام خوب بودا.دم شما گرم.
|
سیاوش پاکدامن
يکشنبه 16 تير 1387 - 20:33
-3 |
|
|
|
سلام، خودم هم نمیدانم چند وقت است که می آیم غریبانه صورتم را به پنجره کافه میچسبانم و فقط به صحبتهایتان گوش میدهم. راستش بس که خارج زدم، خودم از کافه خارج شدم، ولی دوباره دل به دریا زدم و آمدم تو تا دوباره توی نسکافه های داغت نمک بریزم و با چنگال بخورمشان. . دارد یک چیزهایی یادم می آید، هنوز بابت صفحه موسیقی همشهری . ج . بهت تبریک نگفتم. اول یک تبریک گرم را تحویل بگیر که از قدیم گفته اند تبریک را هر وقت بگیری ، تازه است. . Mist را یک ماه پیش، آخر شب با چند تا از رفقا دیدیم و پایانش به شدت ما را درگیر کرد. طوری که تا دو سه روز درباره درستی یا اشتباه بودن کار ..... بحث میکردیم. حالا که از بار احساسی فیلم کاسته شد به این نتیجه ها رسیدم: یک: در مجموع علاقه ای به فیلمهای ژانر فاجعه و هیولایی ندارم و این فیلم هم چیزی به آنها اضافه نکرد. دو: دیدگاه مذهبی که دارابونت به فیلم وارد کرد ( فکر کنم در داستان اصلی این قضیه اینطور گسترده نباشد) فیلم را از یک جهت نجات داد. یک بحران داخلی که بیشتر از بحران خارجی جمع را نابود کرد. کتمان نمیکنم که به شدت علاقه داشتم که آن ماشه کشیده شود و وقتی خانم ..... کشته شد، جگرم خنک شد اما معتقدم که پیاز داغ قضیه زیاد بود و شاید مردم را زیادی مستاصل و تحت تاثیر نشان داد. گفتم شاید چون دلیلی برای اثبات حرفم و رد شرایط فیلم ندارم و از طرفی برایم اثبات نشده و دوست هم ندارم که بشود. سه: میماند سکانس نهایی فیلم که بدون آن،" مه" برای من هیچ ارزشی برای بحث نداشت. همانطور که گفتم، در ابتدا خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم و البته جزو کسانی بودم که حرکت .... را قابل توجیه میدانستم – که این خودش میتواند موضوع یک بحث جذاب باشد – اما حالا که با فاصله به آن نگاه میکنم، این حرکت دارابونت آزارم میدهد، اینکه این ایده فوق العاده و غیر منتظره را خوب نپخته و بسیار بد اجرا کرده، اینکه .... چقدر بد حس ... را درآورده، اینکه برای اینکه شوک دوم به تماشاگر وارد شود، تانکها و هلی کوپترها چقدر غیرمنطقی، رسیدند – این همه ادوات جنگی در فاصله دویست سیصد متری باشند و صدایی از آنها بلند نشود؟! – و مه چطور ظرف چند دقیقه ناپدید شد. . نزدیک بود اصل مطلب یادم برود، بعد از مدتها آشنایی، عکست را در همشهری.ج. دیدم. خیلی با تصوراتم از تو متفاوت بود. اما چهره ات خیلی به دلم نشست و کلی در رنکینگ رفقا صعود کردی. لذا، ورود مجددم به کافه و دیدن عکست را مجموعا به فال نیک میگیرم و .... چای شما چرا قند ندارد؟!
|
سیاوش پاکدامن
يکشنبه 16 تير 1387 - 20:47
11 |
|
|
|
سه نقطه های کامنت قبلی را اینطوری پر کنید: دیوید، کارمودی، توماس جین، دیوید
|
جواد رهبر
يکشنبه 16 تير 1387 - 21:11
-6 |
|
|
|
کور شوم اگر دروغ بگويم نويد باور کن آلبوم را که شنيدم فردايش به دوستي گفتم "بدان که عاشق ترانه 42 شده ام. بدان!" جالبه که تو هم از آن ترانه اثيري خوش ات آمده و کلي در مورد کولدپلي گپ زديم و هر دو به حرف جان لنون عمل کرديم: Hey You've got to hide your love away مخلصم.
|
مانا(مهتاب)
چهارشنبه 19 تير 1387 - 19:9
5 |
|
|
|
1آره خب؛ ادم عصبانی می شه ،خیلی هم عصبانی می شه وقتی می بینه بجای تیتر خوشگلی مثل (نردبانی به سوی خورشید)گذاشتن (با بوش سر جنگ داریم!)از این تیتر های نمونه ای زمانه ی ما که احتمالاً قرار بوده بهانه ای باشد برای چاپ این مقاله تا جای حرف و حدیثی نباشد! 2.آره خب ؛با وجودی که کار ایمان اوجیان خیلی خوب بود و انصافاً زمینه ی همین دو صفحه با اون رنگ آبی سرد مسحورکننده و اون درخت های یخ زده ی بالای صفحه زیبایی دو چندان به این صفحه داده بود ،اما خب تصویری که اینجاست یک چیز دیگه است که خب البته نمی شد ازش استفاده کرد!!! 3.آره خب ؛می گن و من هم شنیدم که این آلبوم به زیبایی و قوت آلبوم های قبلی نیست . 4.آره خب ؛خیلی چیزای دیگه هم هست.......اما ،همه ی اینها،همه ی همش چه ارزشی داره وقتی تو می شینی تو ماشین ،کوله پشتیتو می ذاری اون عقب ،یه نفس عمیق می کشی ،استارت می زنی و سی دی رو می ذاری تو دستگاه و تراک 12 رو انتخاب می کنی و همین طور که داری ترانه ی lost رو گوش می دی .همین طور که روحتو سپردی به طنین مسحور کننده ی پیانو و گیتار الکترونیک و صدای جادویی کریس مارتین باد گرم تابستونی رو روی صورتت حس می کنی و از خانه دور می شی ،دور و دور تر ....می ری سفر ،می ری که همه ی چیزای بد رو به فراموشی بسپری ،می ری که از نو شروع کنی.....می ری و پشت سرت هم نگاه نمی کنی.فقط و فقط تویی و جاده و .....
|
هومان
دوشنبه 31 تير 1387 - 12:9
2 |
|
|
|
من اولین باره که اینجا( و تقریبا میتونم بگم تو هر جای دیگه تو نت) کامنت میذارم. بهونه اصلی این ناپرهیزیمم کلدپلی و آلبوم جدیدشه. شاید باورتون نشه ولی کلدپلی و تمام ترانه های جاودانه اش و صدای مسحورکننده کریس مارتین عزیز یکی از معدود چیزهاییه که تو این روزگار مزخرف، هنوز کورسوی علاقه ای به زندگی برام باقی میذاره. یکی از معدود چیزهایی که هنوز به معجزه عشق امیدوار نگهم میداره. یکی از معدود چیزهایی که هنوز با تمام وجود دوستشون دارم و این دوست داشتنو بدون هیچ رودرواسی فریاد میزنم.یکی از معدود چیزهایی که هنوز به خاطرش به خودم میگم منم باید یه روزی جرقه رو ببینم I saw parks.و چرا این گیج زدنا پایانی نداره؟ confusion never stops. پس زنده باد زندگی و مرگ بر مرگ و همه رفقایش.
|