دانلود

يك بعد از ظهر رويايي در زمان واقعي :: سينمای ما ::

   





چهارشنبه 25 مهر 1386 - 12:31

يك بعد از ظهر رويايي در زمان واقعي


Before Sunset داستان سلین و جسی است پس از نه سال. سلین به‌خاطر این‌که سال‌روز مرگ مادربزرگش با روز قرارشان یکی شده است، نمی‌تواند شش ماه بعد سر قرار بیاید و آن‌ها هم‌دیگر را گم می‌کنند. جسی چند سال بعد، داستان آن‌ شب‌شان را می‌نویسد، کتاب پرفروش می‌شود و جسی معروف. داستان ازجایی شروع می‌شود که جسی در پاریس مصاحبه‌‌ی مطبوعاتی دارد و قرار است دو سه ساعت بعد با پروازی پاریس را به سوی خانه‌اش در آمريكا ترک کند. آخرهای مصاحبه، جسی سلین را می‌بیند که پشت شیشه ایستاده و به او نگاه می‌کند. نه سال گذشته است و آن‌ها دوباره هم‌دیگر را پیدا كرده‌اند. شرایط اما حالا فرق کرده است. هیچ‌یک از حال دیگری خبر نداشته‌اند. فقط سلین در مقاله‌ای خوانده که جسی که حالا نویسنده‌ی به ظاهر موفقی است، ازدواج کرده و یک فرزند دارد. وقت کمی به پرواز مانده است. جسی باید آماده شود که به فرودگاه برود، اما برای نوشیدن یک فنجان قهوه هنوز وقت هست، نیست!؟
در پيش از غروب آفتاب آن‌ها گفت‌و‌گوي‌شان از فيلم قبلي را ادامه مي دهند. اما با ريسك كمتر! حالا بالاي 30 سال سن دارند و به نوعي متعهدانه‌تر صحبت مي‌كنند. لبه صحبت آنها پيرامون اين صحبت هاي كه آيا ازدواج گرده اند ؟ آيا خوشحال هستند ؟ هنوز آن جذابيت قبلي را داند ؟ اما زمان هنوز جاي اعتراف نيست و كاركتر‌ها به رابطه‌هاي‌شان تعرض نمي‌كنند.
اين جا صحبت‌ها با صبر و سكوت بيشتري همراه است و بيشتر منتظر عكس‌‌العمل طرف مقابل مي‌مانند. آنها از اين كه خيلي زياد صحبت كنند واهمه دارند ... مثلا بزرگ شده اند ديگر ... اما حداقل براي اين بعد ظهر در پاريس تلاش مي‌كنند كه همان بچه‌هاي نه سال پيش باشند کمی زمان می‌برد که یخ هردوی‌شان آب شود.
چيزي كه آن ها ياد گرفته‌اند و از رفتارشان معلوم است اين است كه چه قدر كم اتفاق مي افتد كه آدم‌ها به طرز غير ارادي با هم ارتباط برقرار مي كنند و ياد آن شب رويايي آشنايي‌شان مي افتند.
آ‌ن‌ها از كتاب‌فروشي خارج مي‌شوند، قدم مي زنند وصحبت مي‌كنند. از اين‌جا فيلم بي‌وقفه است و اين‌طور احساس مي‌كنيم كه با زمان واقعي حركت مي‌كنيم.
سلین در این مدت  از زندگی شخصی‌‌اش راضی نیست. جسی هم با وجود اينكه ازدواج كرده اما زندگي راحتي ندارد. از کافه که بیرون می‌آیند، جسی دیگر باید برود، اما نمی‌خواهد! ... تاكيد مي‌كنم «نمي‌خواهد».  اين را مي‌شود در چشمان هر دوي آنها ديد ... با هم سوار یک قایق توریستی می‌شوند.
اعترافات شروع می‌شود. جسی اعتراف می‌کند که در این مدت مدام به سلین فکر می‌کرده و اصولاً این کتاب را به ‌خاطر آن نوشته است تا سلين آن را در پاريس ببيند و به این روش دوباره هم‌ديگر را پیدا کنند ... در يك لحظه كوتاه سعي مي‌كند كه او را بغل كند ولي سريع دست‌هايش را جمع مي‌كند تا او نبيند ... جسی از خواب‌هایش می‌گوید که سلین همواره در آن‌ها حضور دارد. او افسوس می‌خورد که اگر سلین سرقرار می‌آمد، ممکن بود زندگی‌شان مسیر دیگری داشته باشد.
ایستگاه بعدی است و بايد از قایق پیاده شوند. پیاده می‌شوند. راننده منتظر است که جسی را به فرودگاه ببرد اما نه! هنوز براي خداحافظی زود است. جسی از او راننده می‌‌خواهد که ابتدا سلین را تا منزلش برسانند و بعد به فرودگاه بروند.
صحبت‌های توی ماشین جسی و سلين ویران‌کننده است. جسی درباره‌ی هم‌سر و فرزندش می‌گوید و این‌که بهترین و لذت‌بخش‌ترین کار دنیا برایش بازی‌کردن با پسر چهارساله‌اش است. این‌که هم‌سرش زن خیلی خوبی است اما ...

« نمی‌خوام یکی از اون مردایی باشم که تو پنجاه و دو سالگی می‌شینن یه شب اعتراف می‌کنن که هیچ‌وقت زنشون رو دوست نداشتن و از هم جدا می‌شن»

فيلم قبلي يعني «پيش از طلوع آفتاب» نمايش باشكوهي از بهترين ديالوگ‌هاست، اما «پيش از غروب آفتاب» بهتر است! اين شايد به اين دليل باشد كه اين بار اتان هاك و ژولي دلپي در نوشتن فيلم‌نامه مشاركت داشته‌اند از ابتدا كنار لينك‌ليتر و كيم‌كريزان براي نوشتن فيلم‌نامه بوده‌اند و قطعا اين يكي از مهمترين دلايلي است كه آن ها اين ديالوگ‌ها را نرم‌ترو راحت‌تر هم بيان مي كنند.
پلان سكانس هايي كه تقريبا كمترين‌شان 6 يا 7 دقيقه طول مي كشد، بازي را براي بازيگران سخت‌تر مي كند. اما با يك نگاه دقيق مي توان جزئيات بازي فوق العاده اين دو لذت برد (نمونه‌اش را چند سطر بالاتر مثال زدم.) وقتي قرار است بخش زيادي از فيلم را داخل يك شهر واقعي راه بروند و ديالوگ ها را پشت سر هم بگويند قطعا به جز ديالوگ‌هاي عالي نياز به بازي با جزئيات و يا به قول خودمان زير پوستي داريم كه اتان هاك و ژولي دلپي از عهده آن به خوبي بر آمده اند. طوري كه ما  بار اول كاملا قبول و باور مي كنيم كه اين گفت‌و‌گو ‌ها واقعا اتفاق افتاده است. اين فيلم نيز مانند «پيش از طلوع آفتاب» حالت مستندوار خود را حفظ مي‌كند و ما بار ديگر احساس مي كنيم با آن‌ها مشغول قدم‌زدن در كوچه و خيابان‌هاي زيباي پاريس هستيم.
سكانس خانه‌ی سلین ديگر اوج داستان‌ است، سكانسي بهتر از اين را نمي‌توانيد تصور كنيد. جسی از سلین می‌خواهد که اجازه دهد او را تا دم در خانه هم‌راهی کند! آن‌جا نیز از سلین می‌خواهد تا برای چند دقیقه به خانه‌اش بروند و یکی از آهنگ‌های سلین را بشنود.

- «پروازت رو از دست می‌دی!»
- « نه، توی فرودگاه باید یک ساعت بشینم چیز بخونم. بعد اگه الان نيام، باید برای همه‌ی حسرت بخورم چرا آهنگ تو رو گوش ندادم.»
- «چه آهنگی برات بخونم؟ سه تا آهنگ انگلیسی دارم، یکی‌ش درباره‌ی گربه‌مه، یکی درباره‌ی دوست‌پسر قبلیم ... نه دوست‌پسر قبلی قبلیم و یکی هم فقط یه والسه ... »
- «همون والس رو بخون.»

و سلین گیتار می‌زند و می‌خواند:

Let me sing you a waltz
Out of nowhere, out of my thoughts
Let me sing you a waltz
About this one-night stand
You were, for me, that night
Everything I always dreamt of in life
But now you’re gone
You are far-gone
All the way to your island of rain
It was for you, just a one-night thing
But you were much more to me
Just so you know
I don’t care what they say
I know what you meant for me that they
I just want another try
I just want another night
Even if it doesn’t seem quite right
You meant for me much more
Than anyone I’ve met before
One single night with you, little Jesse
Is worth a thousand with anybody
I have no bitterness, my sweet
I’ll never forget this one-night thing
Even tomorrow, in other arms
My heart will stay yours until I die
Let me sing you a waltz
Out of nowhere, out of my blues
Let me sing you a waltz
About this lovely one-night stand


آهنگ كه تمام می‌شود، جسی می‌گوید:

- «بذار يه چيزی ازت بپرسم: ببينم اون اسم وسط آهنگ رو برای هر كسی كه مياد اين‌جا و براش اين آهنگ رو می‌خونی، عوض می‌كنی؟»
- «معلومه كه عوض می‌كنم! چی فكر كردی؟ كه اين آهنگ رو برای تو ساختم؟ زده به سرت؟»

و چه دروغ باورناپذيري! اما بايد منتظر پايان داستان باشيد بيايد با هم حدس بزنيم؛ جسی همین الان بلند می‌شود و می‌رود تا پروازش را از دست ندهد؟ يا یک شب پیش سلین می‌ماند و بعد برمی‌گردد آمریکا پیش همسر و قرزندش؟ (به یاد بیاورید سلین جایی در آوازی که برای جس ساخته است، می‌خواند: «.I just want another night»
اما مي شود از آرامش‌شان در آن لحظات آخر فهميد كه دیگر قصد ندارند اشتباهی که یک‌بار هر دو مرتکب آن شدند را تکرار کند ... شاهكار لينك‌ليتر یک پایان‌بندی فوق‌العاده! مي‌خواهد كه دارد:
جسی روی مبل نشسته است و به آرامی چای بابونه‌ای كه سلين برای او آورده است، می‌نوشد. سلين در مورد يك خواننده‌ی زن قديمی كه الان دارند صفحه‌اش را می‌شنوند، حرف می‌زند كه چه‌طور وسط آهنگ، خيلی خون‌سرد و راحت، خواندن آهنگ را رها می‌كرده، جلوی صحنه می‌آمده و با يكی از تماشاچيان خوش و بش می‌كرده و دوباره به انتهای صحنه برمی‌گشته و خواندن را از سر می‌گرفته است. سلين دارد نقش او را بازی می‌كند. (اينجا شاهد يك بازي فوق العاده از ژولي دلپي )ناگهان با لحن همان خواننده‌ی زن قديمی:

 .Baby, you are gonna miss that plane -
.I know -

- عزيزم داري از از پرواز جا مي موني»
- «مي دونم»

و فيلم روی نمايی از سلين كه وسط اتاق در حال رقصيدن است، تمام می‌شود!
در تمام مدتي كه آنها مشغول قدم زدن و صحبت كردن در طول خيابان، كنار باغ، اطراف مغازه ها، داخل كافه، روي كشتي توريستي، داخل خانه جسي، ... هستند، چه چيزي جسي و سلين را از زير فشار نزديك شدن به لحظات آخر پرواز رهايي مي دهد؟ جواب این سوال تمام معنا و مفهوم یک حس عاشقانه حاصل یک دیدار رویایی در زمانی است که به قول جسی  رسما نباید اتفاق می افتاد.
اين نقل قول از راجر ايبرت را هم در پايان مي‌آورم كه استاد معتقد است اين فيلم قابليت آن را دارد كه براي يك زندگي كامل استفاده شود و هر ده سال يك‌بار فيلم جديدي از زندگي آن‌ها ساخته شود. اما تا ده سال آينده ما چندين بار مي‌توانيم «پيش از غروب آفتاب» را ببينيم و لذت ديدن يك فيلم خوب را مدام تجربه كنيم.



بازگشت به روزنوشت هاي مهدي عزيزي

نظرات

رضا
چهارشنبه 25 مهر 1386 - 17:23
15
موافقم مخالفم
 

مهدی جدا دمت گرم خیلی فضای قشنگی درست کردی کافه ات مثل این فیلم ها رویایی شده . خیلی وقت پیش ها این دو فیلم را دیده ام ولی حتما امشب دوباره می بینم

وحید
چهارشنبه 25 مهر 1386 - 19:25
-11
موافقم مخالفم
 

سلام

آقا مهدي واقعاخسته نباشي.بابت كارهايي كه براي سايت تا امروز كردي.من از روز اول با اين سايت بودم و كلي هم حال كردم.گه گاهي هم تو كافه هاي مختلف كامنتي گذاشتم.راستش اين خبر همكاري با سايت رو كه ديدم يه كم حسرت خوردم كه نمي تونم منم باهاتون باشم.چون اولا وقتشو ندارم دوما تجربشو.ولي گفتم يه جورهايي هم مي شه قدمي چيزي ( هر چند كوچك و جزئي ) برداشت.اين ديالوگ هاي ماندگارنون خيلي وضعيتش جالب نيست.همش شده كيميايي و حاتمي (البته منم عاشقشونم) و يكي دو فيلم ديگه.فيلمهاي ديگه هم ديالوگ خوب كم ندارن.مي خوام ديالوگ هاي فيلمهايي رو كه دوست دارم اينجا بيارم.

در ضمن منم عشق اين دوگانه ي لينكليترم.مطلب پيش از طلوع رو خوندم.خيلي خوب بود.اين يكي رو هنوز نه.ولي عكساي توپي براش گذاشتي.فعلا.

...........................................

پاسخ مهدی: وحید جان ما هم می‌دانیم آن بخش کم دارد. منتظر دیالوگ‌هایت هستیم

وحيد
پنجشنبه 26 مهر 1386 - 21:19
11
موافقم مخالفم
 

فعلا براي دست گرمي با بهترين فيلم ايراني عمرم شروع مي كنم.كدوم فيلم؟بابا ليلا رو مي گم ديگه.مگه از ليلا بهترم سراغ داريد؟

ليلا:ته دلم به خودم مي گم اگه رضا دوستم داشته باشه يه زن ديگه براش مهم نيست.فقط بهش يه بچه ميده.فرقي نكرده.عشقمون سر جاشه.

رضا:همه مسئوليتشو مي اندازي گردن من؟پس تو چي؟

ليلا:من؟من هستم.مواظبتم.باهات ميمونم.

ليلا:نمي دونم يه زخمي يه دردي يه چيزي اون ته قلبم باز شده كه داره مي سوزونتم.

رضا:ليلا حس مي كنم سرد شدي.ازم دور شدي.ديگه دوستم نداري.

ليلا:يه زني تو زندگيته كه خيلي دوست داره.همه چيزاي خوب دنيا رو واسه تو مي خواد.

ليلا:مگه اعصاب آدم از فولاده؟نكنه از غصه بتركم؟خدايا

ليلا:شايد يه روزي وقتي اين داستان رو براي باران دختر رضا تعريف كنم خندش بگيره.كه اگه اسرار مادرجون نبود اون هيچ وقت پا تو اين دنيا نمي ذاشت.

اما اين آخري.عاشقشم.

ليلا:تازه مي بينم آدم چقدر مي تونه يكي رو دوست داشته باشه.حالا مي فهمم كه عشقم مي تونه مثل يه موجود زنده رشد كنه بزرگ بشه

راستي خيلي دوست داشتم يكي به اين آخر پيش از غروب اشاره كنه.اين كه مي مونه.اين كه ميگه گور پدر زندگي مزخرفم.اين كه ديگه اشتباه قبل رو تكرار نكرد.مرسي.

در ضمن حواستون به اين خانه سبز كه هست.از دست نديدش.من كه اين سري دارم براي خودم كپچرش مي كنم.بي صبرانه هم منتظر سرزمين سبز هستم.ولي يه چيزي اين بار عاطفه و ليلي نيستن! مگه جد بزرگ نگفت صباحي ها زياد بدون هم طاقت نميارن؟

سیاوش پاکدامن
دوشنبه 30 مهر 1386 - 7:17
0
موافقم مخالفم
 

مهدی،هر وقت به این والس میرسم،دیوانه میشوم. حالا هم که در سایت دانشکده نشسته بودمم و این نوشته را ‏میخواندم و به والس رسیدم، اشک در چشمانم حلقه زد. وای که اگر نبودن این بچه های آشنا......‏

من هم معتقدم که این فیلم از پیش از طلوع بهتر است.دیالوگهای سنجیده تر و موقعیت جذاب تر، فقط یکی دو ‏ساعت وقت داری که یاد یک عشق قدیمی را زنده کنی و هزار چیز دستت را میبندد که نتوانی به آن برسی. ‏

لینک لیتر یک دیوانه واقعی است.‏

حمید قدرتی
دوشنبه 30 مهر 1386 - 7:36
-9
موافقم مخالفم
 

آقا دمت گرم . خیلی حال داد . بعد از مدتی نقدی خوندم که با اون حال کردم و یه کله دو تاش رو تا آخر رفتم . نثرت درد نکنه نه ببخشید دستت در نکنه .

omid
سه‌شنبه 10 دي 1387 - 14:48
11
موافقم مخالفم
 
يك بعد از ظهر رويايي در زمان واقعي

چرا نظری که من صبح نوشتم را نشان ندادید

m.rabiefar
شنبه 11 شهريور 1391 - 9:18
0
موافقم مخالفم
 

آقا دمت گرم.

خیلی خوب از پس بیان اینکه این فیلم در ظاهر ساده چه شاهکاریه براومدی.

ممنون از نقد خوبت.

اضافه کردن نظر جدید
:             
:        
:  
:       




mobile view
...ǐ� �� ���� ����� ������� �?���?�


cinemaema web awards



Copyright 2005-2011 © www.cinemaema.com
استفاده از مطالب سایت سینمای ما فقط با ذکر منبع مجاز است
کلیه حقوق و امتیازات این سایت متعلق به گروه سینمای ما و شرکت توسعه فناوری نوآوران پارسیس است

مجموعه سایت های ما: سینمای ما، موسیقی ما، تئاترما، فوتبال ما، بازار ما، آگهی ما

 




close cinemaema.com ژ� ��� �?��� ��� ���?���