مهدی جان این پست آخرت واقعا عالیه!باعث شد دستم بره تا کامنت بذارم.(هر چند نتونستم اونجوری که میخوام ذهنمو جمع کنم تا حسمو نسبت یه این دو تا فیلم بگم)منو حسابی برد تو رویا و لذتی که از این دوتا فیلم برده بودم.نشستم و دوباره نگاهشون کردم و دیدم هنوزم مثل دفعه ی اول برام جذابند.هنوزم میتونم کلی بشینم و به تک تک دیالوگ ها و شوخی های جسی و سلین نگاه کنم و گوش بدم. پیش از طلوع و پیش از غروب رو بلافاصله بعد از پرونده ی امیر توی ماهنامه فیلم دیدم.از عکسها و نوشته ها حدس زدم از اون دسته فیلمهایی هستن که عاشقشون میشم.دیدم و عاشقشون شدم. هنوزم نمیدونم لینکلیتر چه جوری میتونه 2ساعت مارو با دو نفر همراه کنه که هیچ اتفاقی براشون نمیافته و فقط با هم حرف میزنن.اما این کار رو میکنه و با همین دو تا شخصیت محسورمون می کنه.(به خصوص در فیلم دوم) شهرها در هر دو تا فیلم بنظرم جزو کاراکترها به حساب میان.جسی و سلین تمام وقت در وین و پاریس قدم میزنن و این شهرها در نزدیک شدنشون به هم نقش دارند. یه چیزی میخوام بگم ولی به گوش امیر قادری نرسه!راستش نسخه وطنی این فیلم برای من شبهای روشن بود.از این نظر که توی اون فیلم همه شاهد شکل گیری یک رابطه هستیم بدون کمترین اتفاق و فقط از طریق حرف زدن. راستی الن دو تا سکانس فوق العاده ی فیلم یادم اومد.یکی جایی که اون زن فالگیر کف بینی میکنه و یمی همه سکانس شاعر کنار رودخانه که کافیه یک کلمه بگی تا با اون شعر بگه.... راجع به این فیلم نمیشه خیلی حرف زد فقط باید خوب دیدش...هر چیز دیگه ای همه که بگم مثل نماهای آخر خالی از سلین و جسی دلتنگ کننده میشه...
|